تبدیل وضعیت استخدامی

+0 به یه ن

دیگه شکی برایم نمونده که آقای دکتر زارچی نه به دلیل آکادمیک بلکه به دلیل توئیت هایی که در حمایت از دانشجویان معترض زده بود از دانشگاه صنعتی شریف کنار گذاشته شده. این درست! اما واقعیت این هست که اگر قراردادش رسمی آزمایشی یا رسمی-قطعی بود به این راحتی نمی شد با او چنین کرد. از قرار معلوم درخواست تبدیل وضعیت اش را هم به موقع در سال ۱۴۰۰ ثبت کرده بوده اما دانشکده بررسی نکرده.
حالا در فضای مجازی می نویسند دانشکده پشت آقای دکتر زارچی ایستاد و ....
دانشکده شان هنری نکرده! در واقع می بایست در همان سال ۱۴۰۰ پرونده اش را بررسی می کرده می فرستاده که بقیه روال اداری صورت بگیره. چرا این کار را نکرده؟! نمی دونم. به هرحال اهمال دانشکده قابل قبول نیست. این که بعد از این که عالم و آدم از دکتر زارچی حمایت کرد دانشکده هم برای خالی نبودن عریضه اعتراضکی بکنه اصلا کافی نیست. خیلی قبل تر از اینها باید کار اداری هیئت علمی جوانش را راه می انداخته که نیانداخته!
از این قبیل اهمال ها در دانشکده ها خیلی زیاد هست. الان تعداد زیادی از استادان جوان که مراحل اداری جذبشان انجام شده به خاطر کارشکنی داخلی دانشگاه ها و دانشکده ها پا در هوا هستند. چون وضعیت کشور مناسب نیست این دانشگاه ها و دانشکده ها کم کاری و اهمال و بعضا کارشکنی خود را به گردن بالا دست می اندازند. اما وقتی ته و تویش را در می آوری می بینی خودشان مانع اصلی هستند.
این از وضعیت. نکته اصلی که می خواستم بگم این نبود. نکته اصلی ام را در متن بعدی منتشر می کنم. مطلب بعدی ام برای دانشگاهیان جوان در آستانه تبدیل وضعیت پیمانی به رسمی آزمایشی خیلی مهم هست. مطلب بعدی را حتما در فضاهای مجازی دانشگاهی منتشر کنید.

--------------------------------------
پدر خدا بیامرز من-دکتر یعقوب فرزان استاد فقید دانشکده فنی دانشگاه تبریز- در کل عمرش سه چهار تا توصیه یا نصیحت بیشتر به من نکرد اما هرکدام را باید با طلا نوشت. یکی اش هم این بود که رسمی شدن قراردادت را جدی بگیر و پی گیری کن. در ماه های اول استخدامم به طور پیمانی هر وقت مطرح می کردم پیشکسوتان می گفتند: « برای چی خودت را به خاطر این مسایل بیخودی بوروکراتیک به زحمت می اندازی!؟ ما که تورا می شناسیم و حمایتت می کنیم.» می دانستم اصرار پدرم حکمتی دارد و در نتیجه دست از پی گیری برنداشتم. بعدها فهمیدم که حکمتش چیست. همین طور فهمیدم که چرا ان پیشکسوتان آن قدر مرا به بی خیالی در آن زمینه دعوت می کردند. می خواستند وابسته به لطف آنها بمانم تا در اولین فرصت که با آنها مخالفتی کردم عذرم را بخواهند و بیرونم بیاندازند. با کسی که رسمی-قطعی است نمی توان از این قبیل شوخی ها کرد.
اما می بینم بسیاری از استادان جوان که قرارداد پیمانی دارند در تکمیل فرم ها و ثبت درخواست رسمی شدن و مسایل مهمی از این دست اهمال می ورزند.
اگر کلا آدم بیخیالی بودند قابل فهم بود ولی اغلب همان ها هستند که سر یک مسئله کوچک نظیر جای پارک یا خرابی موقت پرینتر ده ها ای-میل شکایت آمیز به این و آن می زنند و عالم و آدم را درگیر می کنند که ثابت کنند اینجا عضو هیئت علمی (یعنی خودشان) است که حرف اول را می زند وبقیه باید در خدمت وی یا ثانویه نسبت به وی باشند! باور کنید با این قبیل حرکت ها نمی شود آتوریته به دست آورد. این طوری اتفاقا اعتبار و پرستیژ اجتماعی را هم از دست می دهند. به جای این کار به فکر امنیت شغلی خود باید باشند.
اوضاع سختی است نازنین! به اشارتی استادان دانشگاه را از کار بیکار می کنند.اگر قراردادشان رسمی قطعی نباشد راحت تر وسریع تر این بیرون کردن امکان پذیر هست. وقت آن نیست که خود را چنان با نشستن پشه روی پرینتر یا تثبیت برتری خود نسبت به کارمندان مشغول کنیم که در انجام دادن روال اداری برای رسمی قطعی شدن اهمال ورزیم.
بذارید راحت تان کنم. اگر عضو هیئت علمی باشید ولی قرارداد شما رسمی قطعی نباشد بیرون کردن شما بسیار آسان تراز بیرون کردن کارمند ساده با مدرک دیپلم یا لیسانس هست که قرار دادش رسمی قطعی است. در نظام بوروکراتیک این موضوعات بسیار مهم هستند.
امتیازی که برای شما به عنوان هیئت علمی در نظر گرفته شده این هست که از همان اول قراردادتان پیمانی هست. کارمندانی که دکتری ندارند سالها تلاش می کنند و حسرت می خورند تا وضعیت شان ابتدا از قرارداد حجمی (انجام کار) به شرکتی و آن گاه بعد از سالها انتظار به پیمانی تبدیل شود.
اگر رئیسی حمایت شان کند که هر کدام از این تبدیل وضعیت ها انجام گیرد تا ابد خود را به او مدیون حس می کنند.
در عرف دستگاه بوروکراتیک ایران این لطف بزرگی است که هر رئیسی انجام نمی دهد. کارمندان که به نظام بوروکراتیک بیش از اعضای هیئت علمی واقف هستند این قدر این چیزها را بهتر می دانند.
گاهی حس می کنم اعضای هیئت علمی ما در هپروت سیر می کنند و برایشان گفتن جمله ای -به زعم خود هوشمندانه- در فضای مجازی که نظر دوستان ایرانی آن ور آب را جلب کند مهمتر است از تثبیت موقعیت شغلی به روال اداری! حال آن که این دومی هست که به درد می خورد نه اولی.
علاوه بر امنیت شغلی این تبدیل وضعیت ها منافع دیگری هم دارد. مثلا اگر کارمند رسمی دولت باشید می توانید وام بستگانتان را ضمانت کنید و....
بیخود نیست که کارمندان این همه دنبال این قبیل تبدیل وضعیت ها هستند. در بین اعضای هیئت علمی استادان دانشگاه یزد خوب این چیزها را می دانند و دنبال آن می روند. در تهران-به خصوص در دانشگاه های درجه یک تهران که ارتباطشان بیشتر با دوستان ایرانی مقیم خارج هست تا نظام اداری ایران، اهمیت این چیزها را نمی فهمند و با اهمال هم برای خودشان و هم برای دیگران دردسر درست می کنند
به دلیل اهمیت این موضوع این نوشته مرا در گروه های استادان پخش نمایید.
با احترام
یاسمن فرزان

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مهاجر و بومی

+0 به یه ن

تاریخ بشریت در چهل هزار سال پیش تاریخ مهاجرت بوده است. در طول این چهل هزار سال به طور مداوم   گروه هایی از مردم بلند شده اند رفته اند جاهای دیگه ساکن شده اند. با افرادی که قبلا اونجا ساکن بودند  ادغام شدند. نژاد خالص که از ازل در جایی ساکن باشد نداریم. اگر هم داشته باشیم حق بیشتری از بقیه ندارند.  افتخار خاصی نباید باشد.اتفاقا معمولا مهاجران هستند که موتور محرکه تحولات می شوند. ایده های نو را آنها می آورند. یاسمن فرزان

.

 

---از من خواستند توئیتری در این باره بنویسم. من هم نوشتم اگر خواستید پاراگراف بالا را به اسم خودم توئیت کنید

 

در ۲۰ سال اخیر هندو ها دارند به طرز هشدار دهنده ای ناسیونالیست می شوند. اگر یکی شان این را میخواند می گفت دارم از حسودی ماه رفتن و خورشیدن رفتن شان اینها را می نویسم. ولی این طور نیست. دلیل این که این را می نویسم آن هست که یک پروسه ای شروع کرده اند که به افتخار آن را استعمار زدایی از مهاجران مسلمان می خوانند. حرفشان این هست که همان طور که استعمار انگلیس را زدودیم الان باید استعمار اسلام را هم که  یک مذهب و فرهنگ مهاجر و مهاجم هست که چند صد سال قبل به شبه قاره اومده از بین ببریم! خبر ندارند که با این حساب آریایی هایشان هم باید گورشان گم کنند چون اونها هم مهاجر هستند و قبل از آنها همین کاست پایین جامعه علم در هندوستان فرهنگ و تمدن پیشرویی داشته. خدا به خیر کند! مسخره و بچگانه هست ولی همین مسخره بازی ها آخر سر کار را به جای باریک می کشاند. امیدوارم پای این مسخره بازی ها به ایران کشیده نشود. دیگه حوصله و توان این که یک بار هم از این مسخره بازی ها ضربه بخوریم نداریم. یاسمن فرزان

 

 

---از من خواستند توئیتری در این باره بنویسم. من هم نوشتم اگر خواستید پاراگراف بالا را به اسم خودم توئیت کنید

 

 

ناسیونالیزم در قرن ۲۰ جنگ ها و نسل کشی های ویرانگری به راه انداخت. بعد از میلیون ها کشته عقلای ملل پیشرفته دیدگاهشان را نسبت به مسئله ملیت عوض کردند. در دیدگاه جدید، دیگه معنای ملیت ریشه در نژاد خالص یا قدمت در حضور در یک کشور ندارد. هر کسی که پاسپورت کشوری را دارد جزو آن ملت حساب می شود. یک سری حقوق شهروندی و یک سری تکالیف شهروندی می یابد.  در کشورهایی که به مسئله ملیت به این شکل حقوقی نگریسته اند مشکلات کمتری دارند. خیلی از مشکلات خود به خود حل شده است. مردم راحت ترند.

 

یاسمن فرزان

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رکود علمی ؟!

+0 به یه ن

مجموعه مقالات علمی آقای دکتر زارچی را می توانید در سایت گوگل اسکالر ببینید.

معمولا در دانشگاه های ایران افرادی با پرونده بسیار بسیار ضعیف تر از این را نگه می دارند. در مورد آزارگران جنسی که معمولا رکود علمی دارند امید واهی داشتم که دست کم به دلیل رکود علمی اخراجشان کنند اما هر بار که مطرح شده مسئولان مربوطه فیلم هندی بازی کرده اند که زن و بچه ا ش چی می شه؟! نمی شه کسی را از نون خوردن انداخت و....
در واقع اگر پرونده علمی کسی در حد پرونده علمی آقای دکتر زارچی باشد و به هردلیل در تکمیل فرم های مربوطه اهمال ورزد معمولا رییس پژوهشکده یا دانشکده کارمندان آن را بسیج می کند که فرم ها را برایش پر کنند تا مبادا استخدام یا ارتقایش به مشکل بربخورد. البته همگی با غرولند جور کسی را که در فرم پرکردن اهمال می کند می کشند ولی راضی به اخراجش به خاطر این اهمال نمی شوند.
البته که اهمال در تکمیل فرم ها مذموم هست. هر کسی از این اهمال ها بکند امتیازاتی از دست می دهد. اما نه در حد اخراج از دانشگاه و قطع ماهیانه. از امتیازات گوناگون محروم می شود. برای همین همینجا توصیه می کنم که از تکمیل به موقع فرم های گوناگون اداری غافل نشوید
برخی از اعضای کمیته جذب که حکم به پایان همکاری دکتر زارچی داده اند استادان ما در دانشکده فیزیک بودند. برایشان خیلی احترام قایلیم. دست کم من تا همین چند روز پیش خدمت شان ارادت داشتم. ای کاش آن حرمت را حفظ کنند و این تصمیمی که تحت فشار مجبور شدند بگیرند توجیه ننمایند. اگر بگویند «مااگر استعفا دهیم یا زیر بار زور نرویم کسی را جای ما می گذارند که ده ها استاد دیگر را که توییت ها ی سیاسی ملایم تر از دکتر زارچی را زده اند را هم اخراج می کنند » احترامی که برایشان قایل بودم بر می گردد.. این توجیه را دست کم من -که بیشتر از آنهایی که از سیستم دانشگاهی ایران دورند - واقعیت سیستم دانشگاهی ایران را می شناسم و به ضربه پذیر بودن آن واقفم، قبول می کنم. اما سعی این اساتید را در توجیه عمل خود با مقصر نشان دادن دکتر زارچی و بهانه فرم های تکمیل نشده اصلا نمی توانم بپذیرم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

زبان مناسب مستند علمی و فنی

+0 به یه ن

اگه یادتان باشد در فروردین امسال متنی نوشته بودم با عنوان «با مستندهای ابراهیم گلستان در هپروت سیر کنید»

اسطوره ای نشان دادن یک کار فنی توسط او را نقد کرده بودم. قصد داشتم در ادامه درمورد ادبیات این فیلم مستند هم سخن بگویم که فرصت نشد.
قبل از این که مستند شرکت نفت گلستان را ببینم بسیار در مورد زبان فاخرروایت مستند شنیده بودم بسیاری این زبان را تحسین کرده بودند.
شاید این زبان فاخر برای شعر و یا حتی داستان مناسب باشد (خیلی از صاحبنظران مانند شاملو همین را هم زیر سئوال می برند) اما به طور قطع این زبان فاخر برای روایت
یک مستند در مسئله ای علمی و فنی مانند فعالیت های شرکت نفت بسیار زاید هست وابدا جای تحسین ندارد!
به جای به کار بردن انواع و اقسام صنایع ادبی می بایست جملاتی به لحاظ علمی و فنی گویا، دقیق و صریح به کار می برد.
ابراهیم گلستان خودش را پیام آور مدرنیته می دانست و بسیاری از تحقیرهایی که در حق این و آن می کرد به خاطر این بود که خیال می کرد که تنها اوست که مدرنیته را می فهمیده و بقیه نفهم بوده اند.
اما روایت این مستند نشان می دهد که کاملا با زبان رکن اصلی مدرنیته -که همانا علم و فن آوری مدرن باشد-بیگانه بود.
در تاریخ علم بحث های متعددی است که از چه زمانی علم و پژوهش وارد دوران مدرن شد. برخی بر این نظر هستند از وقتی که زبان علم به این صورت دقیق گشت.
در زمان قرون وسطی برخی شاهان اروپا مثل شارلمان به علم و حکمت (به معنایی که خود از آن استنباط می کردند) اهمیت زیادی می دادند. اما علمی که آن ها از آن حمایت می کردند شباهتی به علمی که اکنون می شناسیم نداشت . متدلوژی آن با متدلوژی علم جدید تفاوت داشت. علم از منظر حکیمان شارلمانی یک مقدار بحث های کلامی بود
که سعی می کردند کوبنده و مسجع وآهنگین باشد. شبیه همین روایت گلستان. در قرن ۱۶ و ۱۷ میلادی امثال فرانسیس بیکن کوشیدند که زبان علم را از این زواید پالایش دهند و دقیق و علمی کنند.
در این که امثال فرانسیس بیکن چه قدر در صورت بندی زبان جدید علمی نقش داشته جای مناقشه هست. مثلا واینبرگ هیچ نقشی برای او قایل نیست! من صلاحیت اظهار نظر در این مورد را ندارم اما می توانم با اطمینان بگویم که زبانی که گلستان برای روایت امر فنی به کار می برد ابدا مناسب این منظور نیست. مقالات علمی که ما می خوانیم و می نویسیم در بند صنایع ادبی نیستند. فوقش برای انتخاب عنوان مقاله یک مقدار شیطنت های ادبی می کنیم که گیرا باشد و توجه جلب کند اما در هنگام نگارش متن تمام حواسمان به دقت در نگارش هست نه صنایع ادبی. اگر کسی از این کار ها بکند نه تنها تحسینی بر نمی انگیزد بلکه به نظر می آید که می خواهد ضعف های علمی مقاله خود را با بازی با کلمات لاپوشانی کند.
درمقالات عامه فهم یا فیلم های مستند علمی و فنی هم این نکته رعایت می شود.
ظاهرا روشنفکران زمان بعد از کودتای ۲۸ مرداد به یک حالت افسردگی رسیده بودند. وقتی ابراهیم گلستان قبول کرد که با شرکت نفت برای ساخت این مستند همکاری کند روشنفکران او را به عنوان یک خائن به جریان ملی طرد کردند. گویا بخشی از پرخاشگری های گلستان واکنشی به این طردشدگی بوده است. من به او به خاطر همکاری در ساخت این مستند خرده ای نمی گیرم. به نحوه ساخت مستند هست که به شدت نقد دارم. می توانست از موقعیتی که در اختیارش گذاشته اند استفاده کند و جوانان و نوجوانان ایرانی را علاقه مند به این فن و تکنیک نماید و شور و شوقی بیافریند که یک دهه بعد، نسلی از نیروهای فنی و مدیریتی زبده ایرانی در امر صنعت نفت سربرآودند. اگر چنین نسلی سربرمی اوردند نهضت ملی در واقع به مراد خود می رسید و پیروز می شد. هیچ استعماری اعم بر کلاسیک و پسا مدرن نمی توانست نسلی نو از مدیران و کارشناسان زبده نفتی را در سرزمین مادری خود انکار نماید. امامستند را طوری ساخت که هپروتی گری را ترویج نماید. تو گویی تجهیزات صنعت نفت به طور خود به خود آنجا سبز می شوند نه آن که مهندسان و مدیران و تکنسین ها و کارگران برایش تلاش می نمایند.
معادل های ابراهیم گلستان درژاپن، چین، کره جنوبی در زمان هایی که این کشورها به لحاظ فنی ضعیف و دست دوم بودند آثار فرهنگی ای به وجود آوردند که شوری انگیخت که نوابغ کشور باید بروند و این فن ها را از خود غربی بهتر بیاموزند. کدام یک از بزرگان فرهنگ ما در دهه سی و چهل و پنجاه چنین کرده اند؟! برخی معلم ها -اون هم معلم های شیمی و فیزیک و ریاضی نه معلم های رشته های انسانی- در سطح کلاس شان این کار را کردند و از قضا همین چند متخصصی که در دهه شصت داشتیم از صدقه سر آنها بوده (در این باره خواهم نوشت) اما کدام نویسنده و شاعر و روزنامه نگار ایرانی در این راه کمر همت بست؟! حتی وقتی به گلستان امکانات دادند که بیا و در این باره مستند بساز بینندگان را به هپروت رهنمون شد.
من دست کم دو رمان چینی و هنگ کنگی (ترجمه شده به انگلیسی) خوانده ام که محتوایش همین بود که تا چینی ها با غرب مواجه شدند و نقاط قوت آنها رادیدند خواستند از آنها در همان امور بهتر شوند. بیخود نیست که آسیای شرقی چنین رشد می کند.
اینها را برای ایراد گرفتن از گلستان ننوشتم. به هرحال هرچه و هرکه بود در گذشته. از این جهت این مطالب را می نویسم که اکنون هم ما با گذشت یک سال از درگذشت مهسا در وضعیتی خیلی شبیه بعد از ۱۳۳۲ هستیم. مبادا راهی برویم که روشنفکران آن دوره رفتند. مگه نمی خواهیم رنسانس کنیم؟! دو رکن اصلی رنسانس علم وهنر هستند. جلوی ما را هم در تاختن در این عرصه ها نگرفته اند. ما از روشنفکران دهه سی وچهل هوشیارانه تر عمل نماییم.
با افسردگی و پژمردگی کاری پیش نمی رود. همان دو رکن اصلی رنسانس را جدی بگیرید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ویژه نامه پژوهشکده فلسفه مجله اخبار

+0 به یه ن

آی-پی-ام از همان بدو تاسیس یک مجله داشته به نام مجله اخبار. وقایع پژوهشگاه را مستند می کرده. از مدتی پیش شروع کرده و ویژه نامه هایی در مورد هر کدام از پژوهشکده های پژوهشگاه منتشر می کنه. ویژه نامه مربوط به پژوهشکده فیزیک به زودی منتشر خواهد شد. وقتی منتشر شد به شما اطلاع می دهم.


ویژه نامه مربوط به پژوهشکده فلسفه آن گویا مورد توجه زیادی قرار گرفته.
می توانید این ویژه نامه را در لینک زیر بیابید:

به عقیده من پژوهشکده فلسفه آی-پی-ام پژوهشکده خیلی مهمی هست. در کشور ما خیلی ها  از رختخوابشان بلند می شوند ادعا می کنند فیلسوف هستند. خیلی ها چرت و پرت می گن و  آن را به اسم  فلسفه به خورد بقیه می دهند و از قضا برو بیایی و کیش شخصیتی هم دور خودشان راه می اندازند. کشورما از این فیلسوف ها ضربه ها خورده. به خصوص که اغلب ادعا معلم اخلاق بودن هم دارند و هر کسی را که به آنها نقد علمی وارد کند به چماق اتهام بی اخلاقی می کوبند. باور کنید نصف بدبختی هامون از همین هاست. من فرهنگ خودمان را با  فرهنگ ترکیه مقایسه میکنم می بینم خیلی شبیهیم اما تفاوت مان این هست که ترکیه از این موجودات مدعی فلسفه و کیش شخصیت شان کمتر دارد و کمتر ضربه خورده.  در اوایل  دهه شصت که کیش شخصیت مدعیان فلسفه فاجعه ها در کشور ما آفرید. در به اصطلاح «پاکسازی» ها و... رد پایشان پیدا بود. هنوز هم جولان می دهند و به کشور ضربه می زنند. اما خوشبختانه این نسل فهمیده دهه هشتادی کمتر به اون قبیل کیش-شخصیت-راه-انداز ها   سواری می دهند. خیلی کمتر از دهه شصتی ها و قطعا بسی کمتر از نسل انقلاب ۵۷. ما دهه پنجاهی ها -خوشبختانه- اون قدر سرمون توی کار خودمان و درس و مشق و آشپزی و رفت و روب و همسرداری و بچه داری  خودمان بود که کمتر به دام کیش شخصیت افتادیم. یعنی وقت نکردیم که بیافتیم دنبال یک مدعی فلسفه و بعد هم به دامش گرفتار بشیم. 


پژوهشکده فلسفه آی -پی-ام جزو نادر موسساتی هست که اعضایش مقاله به مجلات بین المللی معتبر می فرستند یا کتاب در انتشاراتی معتبر چاب می کنند. یعنی بروندادی دارند که داوری علمی می شود. اکثر مدعیان فلسفه در کشور ما مقاله  به مجلات داوری شده نمی فرستند. هرگز نقد و داوری تجربه نمی کنند. فقط دور خودشان کیش شخصیت راه می اندازند  که تراوشات ذهنی شان را حلوا حلوا کنند. پژوهشکده فلسفه آی-پی-ام جای آبرومندی به لحاظ علمی است که پژوهشگرانش با معیارهای علمی بین المللی به کار پژوهشی فلسفه می پردازند. اگر هوس فلسفه بافی دارید از این پژوهشکده گذر کنید. مبادا بیافتید به دام کیش های شخصیت مدعیان فلسفه که در کشور ما فراوانند. اگر به دام اونها بیافتید فیلسوف نمی شوید. چشم باز می کنید می بینید به جای فیلسوف تبدیل شده اید به نوچه ای که پاچه این و اون را می گیرد که مورد تفقد جناب قطب فیلسوفان شود!

من در میان این مجموعه مقالات مقاله ای که در مورد فلسفه اخلاق هست خواندم. در صفحه ۳۲ مجله (۳۴ فایل پی دی اف) می توانید آن را بیابید. می خواستم ببینم که کسانی که به طور جدی روی فلسفه اخلاق کار می کنند با چه نوع سئوالاتی درگیرند. آخه در بین مدعیان خودخوانده فلسفه  از همه وحشتناک تر هاکسانی هستند  که ادعای فلسفه اخلاق دارند. خواستم بدانم فیلسوف اخلاق واقعی به چه می اندیشد. شما هم بخوانید. خواهید دید که اصلا اون افرادی که در جامعه فیزیک  ایران راه می افتند و به دیگران درس اخلاق می دهند (وانتظار دارند بقیه به آنها سواری دهند و بگذارند اینها مفت بخورند چرا که آنها معلم اخلاق هستند!) ربطی به فلسفه اخلاق واقعی ندارند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گروه پدیده شناسی ذرات در پژوهشکده فیزیک

+0 به یه ن

در مورد تاریخچه و فعالیت های گروه پدیده شناسی پژوهشکده فیزیک  در ۱۹ سال گذشته متنی نوشته ام که می توانید اینجا آن را بخوانید

https://physics.ipm.ac.ir/psh.pdf
اگر می خواهید با کار پژوهش در زمینه  پدیده شناسی ذرات بنیادی آشنا شوید توصیه می کنم این متن را بخوانید. برای دانشجویان سال های آخر لیسانس فیزیک و نیز کارشناسی ارشد که می خواهند راه پژوهشی آینده خود را روشن تر ببینند این قبیل مقالات مفید خواهند بود. سایر گروه های پژوهشکده هم چنین متونی نوشته اند که به زودی لینک همه آنها را برایتان می فرستم. 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظر شما؟

+0 به یه ن

در مورد مصدق و ۲۸ مرداد بسیار گفتیم و شنیدیم. الان می خواهم نظر شما را بدونم. دعوای مصدق و شاه ، مصدق و توده ای ها ، مصدق و اسلامگراها، مصدق و انگلیس یا آمریکا دیگه برای من امروز در سال ۱۴۰۲ اهمیتی نداره. به طریق اولی فکر نکنم برای نسل جدید هم اهمیتی داشته باشد. اما می خواهم نظر شما را در موارد زیر بدانم که برای من مهم هست:
۱) به نظرتان مصدق و نهضت ملی چیزی خاص برای آموختن برای امروز ما دارند؟ البته از همه کس و همه چیز می توان آموخت. منظورم فرای آن هست که از یک نخست وزیر تیپیکال زمان شاه یا حزبی مثل حزب ایران نوین و.... می شه یاد گرفت.
مثال می زنم تا منظورم روشن بشه. آمریکا سیاستمدار کم نداشته. اما فقط بنجامین فرانکلین هست که هنوز نکات خاص برای آموختن برای ما داره.
یا مثلا فرهنگ ما در طول تاریخ شاعر زیاد داشته. اما فقط چند تاشون (مهمتر از همه سعدی) هست که برای امروز ما هنوز حرفی برای گفتن دارند. آیا به نظرتان مصدق و راه مصدق هنوز در اون سطح هستند که چیزی برای گفتن برای دوره ما داشته باشند؟ (دقت کنید عرض کردم «دوره». نگفتم نسل ما یا نسل جدید یا نظایر آن).
۲) آیا پتانسیل آن را می بینید که یک جریان نومصدقی در کشور راه بیافته؟
جریانی که دیگه سر ستیز با استعمار کلاسیک (که تاریخش گذشته) نداره اما به جنبه های حقوق بشری و فساد ستیزی مصدق توجه داره و خودش را رهرو آن می دونه.
۳) گیریم جریانی با محتوایی که در مورد ۲ گفتم راه بیافته. آیا چسباندن خودش به مصدق بیشتر به آن نیرو خواهد داد یا اصطکاک ایجاد خواهد کرد و از آن انرژی خواهد گرفت؟! به هر حال مصدق هم یک انسان بوده و خطا ها یی داشته. مخالفانش می توانند روی آنها انگشت بذارند و برای چنین جریان اصطکاک ایجاد کنند. اما اگر اسمی از مصدق نباشه این ابزار را برای ایجاد اصطکاک نخواهند داشت. از سوی دیگه هر جریان اگر یک چهره یا اسطوره داشته باشه برای جذب افراد بیشتر موفق تر عمل می کنه. فکر می کنید آویختن به نام مصدق نفعش بیشتره یا ضررش؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

به یک ساعت سخنرانی نمی ارزد؟!

+0 به یه ن

در فضای مجازی یک پوستر در مورد  سری سخنرانی ها به مناسبت ۲۸ مرداد منتشر شده. دیدم یکی از پادشاهی خواهان بالا پایین می پره که برنامه را تحقیر کنه. اولا نوشته بود که سخنرانان از قوم گراها هستند. من سخنرانان را نمی شناختم و درنتیجه در مورد نظراتشان در مورد حقوق اقوام هم چیزی نمی دانم. اما این را می دانم که اتفاقا از جمله نقد های قابل تاملی که به مصدق می شود آن هست که لایحه انحمن های ایالتی و ولایتی را زنده نکرد. (شاید به لحاظ حقوقی اصطلاحی که به کار بردم دقیق نباشد. اما اصل مطلب را منتقل کردم.) این نقد را هم هویت گراهای قومی مطرح می سازند. این ادعای سلطنت طلبها که طرفداران مصدق قومگرا هستند نمی دانم از کجا آمده. اما ناخواسته دست روی نکته مهمی می گذارند اگر نیروهای هویت گرای قومی و مصدقی ها متحد شوند قدرتی عظیم می گردند که نیرویی بسی بیشتر از پادشاهی خواهان خواهد داشت. متحد بالقوه هم هستند.

آن چه به طور خاص دستمایه تمسخر قرار داده بود عنوان یکی از سخنرانی ها بود که در مورد رابطه با همسر مصدق بود. به بهانه آن به تحقیر و تمسخر نوشته بود که مصدقی ها امسال مرثیه خوانی سالیانه شان  را به سیرک بدل کردند.

من نمی دانم در ان سخنرانی چه مطالبی عنوان خواهد شد ولی  فکرش را که می کنم می بینم بعد از هفتاد سال این موضوع ارزش پرداختن دارد. چندین چالش در زندگی مشترک این دو بوده که  هر کدام از آنها می تواند زندگی مشترک را بپاشد اما آن دو توانستند بر چالش ها غلبه بیابند. باز بینی آن آموزنده خواهد بود. چند چالشی که همین طوری به ذهن من می رسد موارد زیرند:

۱) مصدق یک آزاد اندیش معتقد به حقوق بشر بود و انسان ها را دارای حقوق برابر می دانست. از منظر او یک شهروند مسلمان شیعه و یک اقلیت دینی از حقوق شهروندی برابر برخوردار بودند. اما همسرش به دنیای دیگری تعلق داشت و خط کشی های مذهبی پررنگ در ذهنش نقش داشت. چه طور این دو در یک خانه سالها به خوشی زندگی کردند ؟! چه طور این تضاد را توانستند حل کنند؟ از راه حلی که آنها در خانه یافتند شاید بتوان آموخت و بخش هایی را به جامعه -دست کم جوامع کوچک محلات- تعمیم داد.

۲) مصدق  یک خانزاده قاجار بود و همسرش یک روحانی زاده ملاک. در دنیای سنتی این طبقه اجتماعی  انسان ها ابدا برابر نبودند. هرچند زن می بایست از همسر اطاعت کند اما می زد توی سر بقیه طبقات اجتماعی -اعم بر زن و مرد. این را حق خود می دانست. اگر شوهر می گفت این کار را نکن اطاعت می کرد اما به شدت حس می کرد در حقش ظلم شده که نذاشتند جلوی طبقات اجتماعی پایین تر «خانمی» کنه.  اگر زندگی نامه گاندی را بخوانید می بینید سر همین موضوع با همسرش کشمکش ها داشت. چوب کشمکش ها را بچه ها می خوردند.. واقعا هم همان گاندی ضد خشونت سر همین موضوع با همسر خود خشونت می کرد. در فیلم مستند «مصدق، نگاهی دیگر»  می بینم که این چالش در زندگی مصدق هم بود اما مصدق بسیار متمدمانه -بی آن که مردسالاری در خانه راه بیاندازد و با همسر خود خشونت کند- راه حلی می یافت. این هم آموزنده است. کاری که گاندی بزرگ نتوانست در خانه بکند، مصدق کرد. آیا این موضوع ارزش پرداختن در خارج از «سیرک» ندارد؟!

۳) زندان و تبعید یک فرد بر خانواده اش فشار می گذارد. معمولا نتیجه اش خانه ها و کاشانه هایی در هم شکسته هست. اما کاشانه مصدق و همسرش خراب نشد. احتمالا در این مورد همسرش بیش از خود او درایت و فداکاری نشان داده بود. به هر حال آموزنده هست.

۴) این زوج دختری داشتند که نیاز های خاص برای مراقبت داشت. این موضوع هم خانواده ها را می تواند متلاشی کند  اما خانواده مصدق باز درایت نشان داده اند.

حتما موارد بیشتری هست که به ذهن من نرسیده. اما قطعا همین چهار مورد ارزش یک ساعت سخنرانی را دارد. کسی که آن را مورد تمسخر قرار می دهد لابد از پیچیدگی های روان انسان و اثر مهم خانواده بر شخص سیاستمدار بی خبر هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مصدقی ها و دهه هفتادی و هشتادی ها

+0 به یه ن

اینجا می خواهم یک مقدار از مصدقی ها (طرفداران مصدق) انتقاد کنم. قبل از این که مخالفان علیه مصدقی ها بُل بگیرند تاکید می کنم با وجود همه این نقدها باز مصدقی ها سروگردنی از بقیه گروه ها و نحله های فکری آبرومندتر هستند. 

ایرادی که می خواهم بگیرم این هست که خیلی با روح زمانه جلو نیامده اند، اتحاد لازم بین خود  ندارند و نتوانسته اند با نسل جدید (متولدین دهه هفتاد و هشتاد) ارتباط برقرار کنند.
مصدقی ها خیلی خوب توانسته بودند با ما دهه پنجاهی ها و نیز دهه شصتی ها ارتباط برقرار کنند. عزت و احترام مصدق بین همنسلان من هیچ کم از عزت و احترامش میان نسل های گذشته نبوده است. ولی بین دهه هشتادی ها چندان زیاد  مصدقی ندیده ام. چرا؟! یک دلیل ساده اش این هست که رسانه های خوش آب و رنگی مانند شبکه من و تو  را ندارند. البته به خاطر ملی و غیروابسته  بودن و عزت نفس و.... نرفته اند بودجه ای آن چنانی از دول دیگر یا حتی از بینندگان بگیرند و از این کانال ها بزنند. در نتیجه طبیعتا بین  عوامی که به قول معروف «عقلشان به چشم شان هست» مقبولیتی قابل مقایسه با پادشاهی خواهان ندارند. ولی مصدقی ها بدون داشتن ابزاری چون رسانه های خوش آب و رنگ باز هم توانسته بودند بین همنسلان من مقبول باشند. سئوال این هست که چرا نتوانسته اند قشر فهیم تر و عمیق تر دهه هفتادی ها و دهه هشتادی ها را به خود جذب کنند؟
قبلا هم گفته ام بین دهه هفتاد و هشتادی ها افراد عمیق و باسواد کم نیستند. هرکسی می گه این نسل جدید ازدم سطحی و قشری هستند بیخود می گه.  
منتهی نسل جدید در بند این که تظاهر به دانایی بکنه و ادای فرهیختگی در بیاره نیست.
علت این که دهه هفتاد و هشتادی ها چندان جذب راه مصدق نشده اند به خاطر این هست که شعار های کلیدی مصدق که جنبه اجتماعی داشت  (نظیر «هموطن جنس ایرانی بخر») در فضای امروز معنای دیگری می یابد.
مصدق بیگانه ستیز و غرب ستیز نبود. اگر با استعمار غرب در افتاد برای حقوق ملت ایران بود نه از سر ستیزه با غرب یا مدرنیته. سیاست خودکفایی هم که او و همراهانش ترویج می کرد-تا جایی که من می فهمم- یک سیاست مقطعی بود که از نیازها و شرایط وقت سرچشمه گرفته بود. اگر این شعار را می داد در زندگی اش هم عمل می کرد. ریاکارانه نبود. خودش هم لباس از پارچه ایرانی تهیه می کرد و چای ایرانی می نوشید. قرار هم نبود که برای همیشه و دهه ها دور کشور دیوار بکشد و از اقتصاد آزاد محروم کند. آن سیاستی مقطعی برای گذر از بحران بود.
در چند دهه اخیر، عده ای سودجو شعارهای ملی مصدقی ها را  مصادره کرده اند و  درهای کشور را به اقتصاد باز بسته اند و از مردم می خواهند که کالای بی کیفیت داخلی را به قیمت چندین برابر خریداری کنند.  همین قبیل مصادره ها باعث شده مصدق و مصدقی ها از چشم نسل جدید بیافتند.
اگر مصدق می خواست نفت را ملی کند سر لج و لجبازی با انگلیسی ها نبود. گمان نمی کرد اگر نفت ملی شود قدرت او تثبیت می گردد. اصرار او و درافتادن او با انگلیسی برای نفت  نه برای سود شخصی بود نه از سر غرب ستیزی. می خواست پول نفت به جیب ملت ایران سرازیر شود تا بشود آموزش رایگان عمومی دایر کرد و سطح بهداشت عمومی را بالا برد و.....مردم هم این را می فهمیدند و همراهی می کردند. الان سیاست هایی که روز به روز مردم را فقیرتر می کند از سر لج و لجبازی پیش می برند و زمانی که شعارهای خودشان همراهی مردمی برنمی انگیزد از آبرو و آرمان های مصدق خرج می کنند که او نیز استقامت کرد. ولی آن استقامت برای غنی تر مردم کجا و این لجبازی  بانتیجه  «لُنگ پوش» کردن مردم کجا!؟
اون قدر در چند دهه اخیر  از مصدق برای لجبازی هاو سودجویی های خود خرج کرده اند که دیگه جذابیت شعارهای مصدق برای نسل جدید از بین رفته است.
از سوی دیگر مصدقی های امروز نتوانسته اند جنبه هایی از راه مصدق را که به درد این روزگار می خورد به نسل جدید بشناسانند. مصدق متعلق به دوره انتهایی استعمارکلاسیک بود و در اتمام آن هم سهمی داشت. اما آن دوره گذشته و تاکید بر آن قسمت از راهش برای نسل جدید جذابیتی ندارد. به درد امروز نمی خورد. متد های استعمار ستیزی آن روز مصدق در جهان امروز خودزنی است (هرچند برای زمان خودش درست و پیشرو بود.) دوران استعمار کلاسیک گذشته و به دنبال آن، دوره آن نوع استعمارستیزی گذشته. کسانی امروز آن متدها را بر می گیرند که نه با استعمار که بلکه با مدرنیته و برخی  جنبه های مثبت فرهنگ غربی سر ستیزه دارند.

علاوه بر استعمار ستیزی، اصرار مصدق برای آزاد گذاشتن صدای مخالف، آزادی مطبوعات، فساد ناپذیری، شایسته سالاری، احترام به حقوق اقلیت ها و پاسداشت آن ولو به قیمت هزینه دادن  و ده ها نکته ریز و درشت دیگر هم مشخصه بارز راه و  مرام مصدق بود. اگر اینها را برای جوانان امروزی بتوانید تشریح کنید در بین دهه هفتادی و هشتادی ها بیش از قدیمی تر ها مصدقی خواهید یافت.  چنین پیوندی بین مصدقی های نسل های مختلف نیروی اجتماعی عظیمی را می تواند سامان دهد که می تواند آینده ای بهتر بسازد.

پی نوشت: امروز ۷۰ امین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد هست و تیترهای خبرهای سایت بی بی سی فارسی از این قرارند:
۱) چرا X قوی ترین حرف زبان انگلیسی است؟
۲) انتقاد از بزرگ کردن بینی بردلی کوپر در نقش برنستاین
۳) پناهنده ای که در تاجیکستان طراح لباس شد
۴) کشیش ها ی کلیسای کلن المان از کامپیوترها برای دیدن فیلم «...» استفاده می کردند.
۵) سام اضغری تایید کرد که ازدواج او و بریتنی اسپیرز به پایان رسیده است.
۶) جنجال بازگشت سلبریتی ها به تلویزیون ایران.
صد البته در مورد مسئله بی اهمیت ۷۰ امین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد بی بی سی مطلبی تا این لحظه در صفحه اول خود ندارد.
انگار ما مردم در فضای مجازی بیخودی شلوغش کردیم. بهتره به این مسایل مهم بپردازیم ببینیم  اصغری چرا طلاق می خواد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کودتای ۲۸ مرداد: قانونی یا غیرقانونی؟!

+0 به یه ن

 امروز هفتادمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد هست و فضای مجازی مملو است از مطالب متنوع در مورد این رویداد تاریخی سرنوشت ساز.

آن چه من می بینم بیشتر توسط طرفداران مصدق نوشته شده. نشان می دهد هنوز بعداز هفتاد سال مصدق فراموش نشده.  از آن سو، سلطنت طلبان شدیدا در تکاپو هستند که مصدق و مصدقی ها را تحقیر نمایند. سخنرانی ها در مورد کودتای ۲۸ مرداد را به تحقیر مرثیه خوانی می نامند و....من نمی خواهم وارد این بحث و دعواهای تاریخی  شوم. در سال ۱۴۰۲ بحث و جدل درباره این که فرمان برکناری مصدق «قانونی» بوده یا خیر را بحثی انحرافی می دانم. آن طور که خوانده ام قانونی نبوده اما حتی اگر قانونی بود کاری بود صد در صد خلاف منافع ملی و صد درصد خلاف مرام و مروت.
مطابق قانون خانم های ایرانی می توانند مهریه شان را به اجرا بگذارند و اگر شوهرشان توان پرداخت نداشته باشد او را به زندان بیافکنند. (تاچندی پیش که قانون همین بود الان انگار یک مقدار تغییرش داده اند.)
از آن سو مطابق همین «قانون»، مرد می تواند همسرش را کتک بزند، ممنوع الخروج کند یا حتی در خانه زندانی نماید.
پس چرا نه (اکثریت) خانم های ایرانی چنان می کنند ونه (اکثریت) مردان ایران چنین؟! برای این که شعور دارند و می فهمند هر چی که قانون مجاز می داند درست نیست. شرط مروت نیست. به نفع خانواده نیست.
حتی اگر قانونا شاه می توانست نخست وزیر را خلع کند نمی بایست چنان کند. همین که بعد از ۷۰ سال داریم در موردش حرف می زنیم یعنی ضربه ای از آن کودتا خورده ایم که هنوز درد دارد.
شاه تعداد زیادی نخست وزیر داشت که حتی اسمشان را هم به سختی به یاد می آوریم. اگر یک چهارراه منصور در تبریز نبود ما اصلا یادمان هم نمی افتاد که روزگاری این مملکت نخست وزیری هم به این اسم داشت! هویدا ۱۳ سال نخست وزیر بود و مصدق تنها دو سال. هر دو هم در زمان شاه به زندان افتادند. اما چرا از مصدق این همه می گوییم و از هویدا یادی نمی کنیم. (اگر هم یادی کنیم به خاطر آن هست که بعد از انقلاب اعدام شد و افسوس می خوریم که هر چه بود اعدام حقش نبود.)
شاه چند تا نخست وزیر داشت که از مصدق هم سرانجامی دراماتیک تر داشتند. مثلا هژیر که ترور شد. اما اسمی از آنها نمی بریم. از یادمان رفته اند!
ولی مصدق همیشه در یادمان هست. همیشه این درد هست که با آن کودتا در ۲۸ مرداد شانس پیشروی به سوی مردمسالاری و رعایت حقوق بشر را از ما گرفتند. از نظر شخص من بزرگی مصدق  به ملی کردن نفت نیست هرچند می دانم هزینه آموزش رایگانی که دیدم و 176 واحددرسی که در دوران لیسانس در دانشگاه صنعتی شریف به طور رایگان پاس کردم (و سرمایه زندگی ام شد) از همان نفتی آمد که مصدق ملی کرد و اگر او نبود از آن واحد های رایگان-با آن کیفیت- هم خبری نمی بود!
بزرگترین خدمت مصدق از نظر من آزادی دادن به مطبوعات بود. تحمل صدای مخالف بود.  مقاومت در برابر تضییع حقوق اقلیت های دینی ولو به قیمت تراشیدن دشمنان کینه جو برای خود بود. فساد ناپذیری و فساد ستیزی مصدق بود. این ها بودند که در دوره مصدق یکتا بودند. اگر این روند به جای دو سال ده سال ادامه می یافت فرهنگ اجتماعی و سیاسی فساد ناپذیری و مدارا و مردمسالاری جا می افتاد. اما کودتا نذاشت. دو سال برای جا افتادن چنین فرهنگی بسیار کوتا ه هست. اگر همه روزه به یاد مصدق هستیم، اگر همه ساله در ۲۸ مرداد به قول سلطنت طلبان مرثیه سرایی می کنیم به دلیل آن هست که آن کودتا چنین فرصت نابی را از ما گرفت!
در نوشته بعدی ام می خواهم به این بپردازم که آیا  راه مصدق برای امروز ما می تواند راهگشا باشد؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل