نظر قابل تامل و کارساز چت جی پی تی برای مقابله با فاشیزم

+0 به یه ن

از چت جی پی تی سئوال کردم «آیا ایران امروز مستعد فاشیزم هست؟»

پاسخ قابل تامل چت جی پی تی چنین است:

پرسش مهم و پیچیده‌ای است. پاسخ کوتاه این است: برخی زمینه‌ها و نشانه‌ها می‌توانند ایران امروز را تا حدی مستعد گرایش‌های فاشیستی کنند، اما ایران را نمی‌توان به‌طور کامل «فاشیستی» دانست. برای دقت بیشتر، باید لایه‌لایه نگاه کنیم.

فاشیسم معمولاً چه شرایطی می‌خواهد؟

در علوم سیاسی، فاشیسم اغلب در بستر این عوامل رشد می‌کند:

• بحران اقتصادی و احساس تحقیر یا بن‌بست جمعی

• بی‌اعتمادی عمیق به نهادهای رسمی و دموکراتیک

• تمایل به «منجی قدرتمند» و نظم آهنین

• سرکوب تکثر، دشمن‌سازی (داخلی یا خارجی)، و ملی‌گرایی افراطی

• بسیج توده‌ای بر پایه احساسات، نه نهادهای پاسخ‌گو

وضعیت ایران امروز

اگر ایران امروز را با این معیارها بسنجیم:

عوامل مستعدکننده:

• فشار اقتصادی مزمن و فرسایش طبقه متوسط

• ناامیدی سیاسی و کاهش مشارکت مؤثر

• قطبی‌شدن شدید «خودی / غیرخودی»

• عادی‌شدن زبان حذف، سرکوب و امنیتی‌سازی

• جذابیت گفتمان «اقتدار برای نجات کشور» نزد بخشی از جامعه

این‌ها واقعاً زمینه‌ساز گرایش‌های اقتدارگرا و حتی فاشیستی هستند.

عوامل بازدارنده یا متفاوت‌کننده:

• جامعه ایران هنوز به‌شدت متکثر است (قومیتی، فرهنگی، سبک زندگی)

• تجربه تاریخی منفی از دیکتاتوری‌های خشن در حافظه جمعی وجود دارد

• مقاومت فرهنگی و اجتماعی در برابر یکدست‌سازی کامل

• نبود یک جنبش توده‌ای فاشیستی منسجم با رهبری کاریزماتیک کلاسیک

جمع‌بندی

می‌توان گفت:

• ایران امروز در معرض خطر اقتدارگرایی شدید هست

• برخی مولفه‌های فاشیستی به‌صورت پراکنده دیده می‌شوند

• اما هنوز به مرحله «فاشیسم کلاسیک» نرسیده و مسیر بسته نشده است

آینده بیشتر از آن‌که از پیش تعیین شده باشد، به این بستگی دارد که:

• جامعه مدنی، روشنفکران و شهروندان چقدر بتوانند از تکثر، گفت‌وگو و حقوق فردی دفاع کنند

و آیا بحران‌ها به سمت «حل نهادی» می‌روند یا «پاسخ قهری»

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کارزار قشقایی

+0 به یه ن

 کارزاری برای جمع امضا خطاب به رییس جمهور، رییس مجلس و وزیر کشور از ۱۹ آذر ماه شروع شده است. عنوان این کارزار، درخواست ایجاد استان قشقایی است. در این شش روز، حدود ۳۵ هزار امضا جمع شده است. البته من امضا نکردم. متنی  را که از ته و توی و پیش زمینه اش خبر ندارم امضا نمی کنم. در هر حال، قوم قشقایی از جمله قوم هایی هستند که از کودکی به آنها شیفته بوده ام و خبرهای مربوط به آنها را دنبال می کنم.  اگر یادتان باشد دو سال پیش به عشق دیدن قشقایی ها برای کنفرانس ذرات و میدان های انجمن فیزیک  در شیراز ذوق و شوق داشتم.  هر کسی از فامیل هایم که از تبریز به شیراز سفر کرده خاطره ای شیرین از مهمان نوازی قشقایی ها داشته.  یادمه در بچگی با مامان و بابا به شیراز رفته بودیم. در یک چلوکبابی غذا می خوردیم. نگو صاحب رستوران و کارکنان آن قشقایی بودند. دیدند ما داریم تورکی صحبت می کنیم. یکی از  کارکنان رستوران (گارسون آن) با اصرار خیلی خیلی زیاد-کار تقریبا به دعوا کشید- مهمانمان کرد!


 به نظرتان آیا مطالبه ایجاد استان قشقایی ایده خوبی است؟

متن کارزار را می توانید در لینک زیر ببینید:

https://www.karzar.net/274888

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ضربه نگرش ایرانشهری به آثار تاریخی

+0 به یه ن

طرز فکر ایرانشهری و باستانگرایی هزار ویک دردسر برای کشور به وجود آورد.   نمی خواهم بگویم این طرز فکر هیچ خیری نداشته است اما ضرری که به کشور زده است به مراتب بیشتر از خیر و برکت آن بوده است. نگرش ایرانشهری و باستانگرایی حتی ناخواسته باعث شده به آثار باستانی کشور ما ضربه بخورد. اولا با تاکید افراطی روی دوره هخامنشی مانع از آن شده که به آثار به جا مانده از دوره های پیشین یا پسین توجه کافی شود. ثانیا با بت ساختن از آثار به جا مانده از دوره هخامنشی مسلمانان متعصب را علیه این بناها تحریک کرده. اگر کشور ما گرفتار این ایدئولوژی نمی شد ما هم مثل ترکیه و یا کشورهای دیگه رویکرد متعادل و منطقی نسبت به آثار باستانی مان داشتیم. به جای اغراق در اهمیت شان یا سجده در برابرشان با شیوه های علمی ترمیم آثار باستانی آنها را حفظ می کردیم و با جذب توریست از محل آنها درآمدزایی و اشتغال آفرینی می کردیم.

متاسفانه ایدئولوژی باستانگرایی چنان قوی است که مخالفانش هم نادانسته در همان زمین آنها بازی می کنند. به طور مثال  مقابله و کل کل با ایرانشهری های باستانگرا وقت عمده ای از فعالان هویت طلب آذربایجان می گیرد . در این کل کل ها آنها هم گرفتار گذشته می شوند و از حال و آینده غافل می مانند. یکی از مسایل مهمی که الان باید جریان هویت طلب آذربایجان به آن بپردازد مسئله اشتغال فارغ التحصیلان رشته زبان و ادبیات ترکی است. بحثی در این زمینه و کوششی در این جهت نمی بینم. شاید باشد اما من خبر ندارم. اما درمقابل تا بخواهید دعوای بیهوده وفرسایشی ، سر فلان مقطع تاریخی یا اهمیت بهمان شاعر چند قرن پیش بین ایرانشهری ها و فعالان هویت طلب آذربایجان  درفضای مجازی در جریان هست. به موضوع اشتغال فارغ التحصیلان زبان و ادبیات ترکی خواهم باز هم خواهم پرداخت.

-------------

در سراسر ایران آثار تاریخی  ارزشمند متعددی از دوره های ماد، اشکانی، سلجوقی، ایلخانی، قرا قویونلو، آق قویونلو، افشار و قاجاریه به جا مانده است. از این آثار مراقبت کافی نمی شود. جریان هویت طلب تورکی در ایران به این آثارتوجه دارد. مستند سازانی که به این جریان فکری تعلق خاطر دارند در سراسر ایران می گردند و در مورد این آثار برنامه می سازند و در یوتیوب پخش می کنند. اگر ما روزی حکمرانی ای  داشته باشیم که به نظر مردم اهمیت دهد، به ساماندهی این آثار هم باید فکر کند. هزینه مرمت و... این آثار می تواند از طریق جذب گردشگر باز گردد.  شاید حتی بتوان ساماندهی را به بخش خصوصی سپرد.  مرمت و ساماندهی  این آثار تاریخی از جمله مطالبات مردمی است که به جریان هویت طلبی تعلق دارند.  حدود ۳۰درصد مردم ایران ترک هستند.  از این میان آنها از هر سه نفر دست کم یکی  به این جریان تعلق خاطر دارند. یعنی می توان روی یک جمعیت گردشگر ۱۰ میلیونی داخلی برای بازدید از این آثار حساب باز کرد. همان مستند سازان هم قبلا تبلیغات لازم را برای جذب توریست انجام داده اند. اگر حکمرانی کشور معقول شود از کشورهای مختلف توریست به ایران سرازیر می شود. توریست اروپایی و غربی بیشتر برای تماشای تخت جمشید می آید. اما گردشگر ترکیه ای، ترکمنستانی، یا آذربایجانی به این آثار گرایش بیشتر خواهد داشت. گردشگران از حوزه تمدنی خودمان سنت سوغاتی خریدن هم دارند (مثل خود ما). سود مالی گردشگری از آنها برای کشور به طور متوسط از سود مالی گردشگر اروپای شمالی بسی بیشتر هست. احتمالا یک گردشگر از باکو یا ترکیه، چندین برابر یک گردشگر هلندی خرج کند و ارز وارد کشور نماید.

اگر بخواهیم روی درآمد حاصل از گردشگری حساب کنیم باید به آثار تاریخی همه دوره ها عنایت داشته باشیم چرا که گردشگران سلایق متنوع دارند. به علاوه همان گردشگر که برای دیدن تخت جمشید  و نقش رستم می آید بعد از دیدن آنها شاید علاقه مند شود آثار دوره های دیگر راهم ببیند. تنوع در عرضه، کلید موفقیت در جذب گردشگر (یا هر بیزنس دیگری) است.  

البته عکس این مطلب را هم باید گفت.  وقتی مطالبه می کنیم که به آثار تاریخی دوره های مورد علاقه ما توجه شود نباید آنها را تقابل با آثار دوره هخامنشی یا ساسانی بگذاریم.  آثار تاریخی این سرزمین -همه با هم  و کنار هم – بهترمی توانند  توریست جذب کنند. توجه داشته باشید که سیاست ترکیه هم در قبال آثار تاریخی همین بوده. ترکیه از این جهت بسیار الگوی موفقی است. از ترکیه یاد بگیریم نه از ایرانشهری هایی که در حفظ و مرمت آثار تاریخی ای هم که در برابرش سجده می کنند هیچ توفیقی نداشته اند! حتی اگر هیچ تعلق خاطری به تخت جمشید نداریم   باز هم بدانیم که اگر توریسم ناشی از تخت جمشید رونق گیرد، امکان بیشتری دارد که -به عنوان مثال- برای مرمت آرامگاه ابش خاتون در شیراز بودجه ای به کنار گذاشته شود.

در مورد آرامگاه ابش خاتون:

https://www.instagram.com/tabriz_bests/reel/DRC-hllDYdB


----------


در اطراف ازمیر ترکیه آثار باستانی به جا مانده از دوران یونان باستان فراوانند.  من وقتی بچه بودم به همراه مادرم زیاد ازمیر می رفتم. دایی ام اونجا دانشجو بود. دوست دایی ام – که مردی جاافتاده و متاهل بود-  ما را به همراه خانواده اش برای گشت و گذار به اغلب آنها برده بود. او و خانواده اش با علاقه به منظور تفریح از این اماکن دیدن می کردند. قصدشان تنها تفریح بود. دنبال این نبودند که بگویند اجداد ما این بناها را ساخته اند پس ما کارمان خیلی درسته! برای آنها این بناها کارکرد هویتی غلیظ از نوعی که تخت جمشید و پاسارگاد برای ایرانشهری ها دارد نداشت. فقط جایی بود برای گشت و گذار و تفریح. رویکرد دولت هم به این بناها جذب درآمد توریستی بود. در اون سالها، برای مردم محل کم کم داشت جا می افتاد که رونق اقتصادی منطقه، در گرو آن هست که این بناها ترمیم شوند و خوب نگهداری گردند تا  توریست بیاید و خرج کند. در نتیجه نه عداوتی با این بناها داشتند و نه جلویشان سجده می کردند. چون قضیه پرستش و سجده و...... در کار نبود مذهبیون  موضع غلیظی علیه آن بناها نمی گرفتند. اما خانواده دوست دایی ام نسبت به آثار تاریخی دوره عثمانی حس تعلق  هویتی داشتند و آنها را از آن اجداد خود می دانستند. البته باز ما را با این حس تعلق شان خفه نمی کردند! خیلی بیخودی پز نمی دادند. خودشان این حس را داشتند. 

در سال ۲۰۱۹  من و همسرم از طرف یونسکو برای تدریس دوره تحصیلات تکمیلی به رواندا رفتیم. جایتان خالی به پارک وحش معروف آن هم رفتیم. از جمله مطالبی که تورلیدر سخت کوش و بسیار علاقه مند ما می گفت آن بود که چه طور مسئولان پارک وحش مردم محلی را مجاب کرده اند که حفظ و نگهداری این پارک وحش به لحاظ اقتصادی  و معیشتی به نفع آنهاست. مثلا چه طور به  زنبورداری کمک می کند.به این ترتیب مردم محلی نه تنها شکار حیوانات حفاظت شده را کنار گذاشته بودند بلکه خود با شکارچیان مقابله می کردند.

ما هم باید نسبت به آثار تاریخی و آثار طبیعی مان که قابلیت جذب توریست دارند به همین ترتیب عمل کنیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اگر از مبارزه با فساد ننویسم چه خواهد شد؟

+0 به یه ن

در پی نوشته ام در مورد سه تاک شوی فارسی، دوستی در فیس بوک نوشت: «
آیا نگاه کردن به همینا راهی برای پیشرفت و تبلیغ افکار زیرپوستی شون نیست؟»

من هم جوابی نداشتم جز این که بنویسم «شاید»! خودتان  شاهدید که من که داشتم در مورد مبارزه با فساد  و نیز دموکراسی کارآمد (در مقابل دیکتاتور دلسوز یا صالح)  می نوشتم. این وبلاگ را هم اختصاصا برای همین بحث ها راه انداختم:

https://anti-corruption.blogfa.com/

اما اون قدر که انتظار داشتم و  اهمیت موضوع است استقبال نشد. من هم رفتم این تاک شو را تماشاکردم تا ببینم ملت به چه چیزی اهمیت می دهند و تماشا می کنند.

ببینید! الان در این مقطع چیزی مهمتر و حیاتی از بحث مبارزه با فساد برای ما نیست. اوضاع کنونی کشور ناپایدار است.  تحولات عظیم ناگزیر صورت خواهد گرفت. این تحولات بی هزینه نیست. همین الان که ما نشسته ایم عده بسیاری دارند هزینه اش را در زندان ها یا سر مزار عزیزانش می پردازند. حیف است که بعد از این همه هزینه باز بد برود و بدتر جایگزین شود. (از این بدتر هم ممکن است.)

 

اگر چنین پیش رود و مردم ایران در سطح وسیع نسبت به مسئله مبارزه با فساد آگاه و حساس نشوند چه اتفاقی خواهد افتاد؟! الیگارش هایی که از فساد کنونی  پروار شده اند آینده ایران را در دست خواهند گرفت. احتمالا دست از گیر دادن به پوشش و سبک زندگی مردم بردارند. احتمالا  رابطه با غرب را عادی سازی کنند و دست از شاخ و شونه کشیدن به کشورهای قدرتمند بردارند.  اگر در غش کردن به سمت آمریکا افراط نکنند اوضاع اندکی بهتر می شود. (اگر در غش کردن به سمت آمریکا افراط کنند همچون اوکراین گرفتار خشم روسیه می شویم و روزگارمان سیاه تر از این می شود!) اما بیایید  خوش بین باشیم و فرض کنیم که افراطی صورت نخواهد گرفت و روابط بین الملل ما متعادل و متوازن خواهد شد. اوضاع اندکی بهتر می شود. اتفاقا وضع ما طبقه متوسط خیلی بهتر می شود.  آزادی های فردی و اجتماعی بیشتر می شود. توریسم گسترش می یابد. ارتباط ما دانشگاهیان با آزمایشگاه ها و  دانشگاه های معتبر دنیا تسهیل می شود. برای خود ما خیلی خوب خواهد شد  اما رویای محرومیت زدایی و عدالت اجتماعی و  حفظ محیط زیست و نظایر آن با این چیزها محقق نمی شود!  شاید حتی بدتر شود! برای تحقق این رویاها باید جامعه نسبت به مکانیزم های مهار فساد و نیز سازوکار دموکراسی کارآمد آشنا شود و نسبت به تحقق آن حساس گردد.

این آشنایی و این حساسیت از کجا باید بیاید؟! نه رسانه های جمهوری اسلامی و نه رسانه های اپوزیسیون دغدغه واقعی مبارزه با فساد ندارند. همین رسانه های کوچک مردمی خودمان باید این حساسیت را  ایجاد کنند. من این همه در این باره نوشتم. حتی یکی را هم به اشتراک نذاشتید! چرا!؟ آیا این همه نوشته ام در مورد مبارزه با فساد آن قدر بی اهمیت بود که ارزش یک اشتراک گذاری بی هزینه و بی خطر را هم نداشت؟! اشتراک می گذاشتید و بعد نقد می کردید و می گفتید داره مزخرف می گه! من که به این هم راضی بودم! به اشتراک نذاشتید چون که  فکر کردید اون قدرها لایک و توجه نخواهد گرفت! عده ای برای آینده کشور دارند از جان و یا سلامت ویا عمر خود هزینه می دهند. من هم این همه وقت گذاشتم و مطالب وبلاگ مبارزه با فساد را نوشتم. شما هم دست کم می توانید آنها را به اشتراک بذارید. اشتراک گذاری بیش از یک دقیقه زمان نمی برد. مطالبی نیستند که خطری برایتان داشته باشند. کسی  به خاطر اشتراک آنها به شما  فحاشی نخواهد کرد یا با شما قهر نخواهد کرد (مگر این که دیوانه باشد که همان بهتر قهر کند!). عموم آدم های نرمال  حداکثر بیتفاوت از کنارش می گذرند. صد نفر بیتفاوت می گذرند اما صد ویکی توجه می کند. همین کافی است. چه بسا آن صد ویکمی با بیان خودش چندین نفر را آگاه سازد. تا تحولات بزرگ صورت بگیرد باید این آگاهی شکل گیرد والا الیگارش ها کشور را تا ابد می بلعند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تاک شو های ایرانی: پامپ، با ضیا، رک

+0 به یه ن

این روزها تاک شو های فارسی متعددی در یوتیوب یافت می شوند. برخی از آنها خیلی گُل کرده اند و بالای ۱۰۰ هزار بیننده دارند. من سه مورد از این تاک شو ها را دیده ام که می خواهم درمورد شان صحبت کنم. به ترتیب  علاقه ام به آنها : ۱) پامپ با اجرای امیر قیاسی. ۲) با ضیا. ۳) رک با اجرای واشقانی.

از اولی شروع کنیم که خیلی با مزه است. من مصاحبه با نرگس محمدی (هنرپیشه نه برنده جایزه نوبل صلح)، با فرهاد آئیش، با سیاوش طهمورث و مریم جلالی را دیده ام. اینها را به ترتیب جذابیتش از نظر خودم شمردم. مجری خیلی بی ادعا هست. نه ادعای درس اخلاق دادن دارد. نه ادعای باسواد بودن دارد. نه ادعا فرهیخته بودن. اتفاقا-به ظاهر- ادعای خلاف  اینها را دارد. مثلا -به ظاهر- سعی می کند مصاحبه کننده ها را به سمت این میل دهد که پشت سر دوستا ن و همکارانشان حرف بزنند. وقتی بحث های جدی تر (علمی یا فلسفی) میشود قیافه ای می گیرد که یعنی مرا چه به این حرف ها!؟ البته همان طوری که تاکید کردم «به ظاهر» چنین است! دقیق تر که بنگرید اتفاقا با همه بی ادعایی اش کاری می کند که بیننده خود عمیقا حس می کند که «من منم کردن ها» و «زیر پوستی زیر آب زدن ها» و..... چه قدر بی ارزش و پوچ هست. بیننده عمیقا می خندند و اتفاقا برعکس  آن چه که انتظار دارد بعد از دیدن برنامه خیلی چیزهای مهم هم می آموزد. به شدت توصیه می کنم اون چهار تا مصاحبه ای را که در بالا عرض کردم ببینید. اون طوری که نرگس محمدی از ته دل می خندد حال آدم را خوب می کند. ترکیب زیبایی از سادگی وصفای محض با اتفاقا زرنگی و عاقلی.

با وجود همه بی ادعایی،  معلوم هست که اتفاقا مجری این برنامه آقای مهندس امیر قیاسی هم خیلی تیزهوش و نکته سنج هست و هم  با معلومات و آگاهی بالا.  هرچند به ظاهر مصاحبه ها سطحی هستند و ادعای عمق هم ندارند اما دقت کنید که اسپانسر برنامه یک نهاد آموزشی آنلاین (ماز) هست. شاید به نظر متناقض برسد که چنین برنامه ای چرا چنین اسپانسری دارد؟ یا  چرا چنین نهادی برای تبلیغ برای بیزنس خود چنین برنامه ای را اسپانسر کرده؟ اتفاقا به نظرمن اسپانسر در این انتخاب خیلی هوشمندی به  خرج داده. خیلی روانشناسی به خرج داده! نوع صحبت ها ا طوری هست که بعد از تماشای برنامه هرکسی  به خود می گوید «خوب دیگه! چرت و پرت گوش کردیم و کلی خندیدیم. حالا دیگه چرت و پرت بس هست! بلند شویم برویم پی درس و مشق مان  و به کاری علمی یا درسی مان برسیم!» درست برعکس بسیاری از برنامه ها یا صحبت که آدم را خسته می کنند و به فرد حس دانایی  و حکمت کاذب می دهند  به طوری که فرد بعد از آن حس می کند که «من که  به اندازه کافی  دانا و آگاه و عارف و حکیم شدم! برای چی بروم تمرین ریاضی حل کنم. دیگه من عارف و حکیم اعظم شدم «خرده‌کاریهای علم هندسهیا نجوم و علم طب و فلسفه» دیگه در شان من نیست!» طبعا کسی که این حس را بکند دنبال آموزش آنلاین نمی رود. اتفاقا ماز برنامه خوبی را برای تبلیغ برای خود انتخاب کرده. من، یاسمن فرزان هیچ آشنایی با ماز ندارم. اما مفت و مجانی در اینجا شده ام مبلغ آن! این یعنی هوشمندی در انتخاب برای اسپانسر کردن!

حال برسیم به تاک شو با ضیا. قبلا هم نوشتم که من از علی ضیا زیاد خوشم نمی آید و فکر می کنم زیرپوستی افکار عمومی را می خواهد به جایی ببرد که نباید. حسم این هست که زیرپوستی ولی کاملا آگاهانه نگرش های غلطی را با اهداف سیاسی در بین مردم رواج می دهد طوری که مردم دست از مطالبه گری های به-حق خود بکشند. خیلی هم ماهرانه چنین می کند. همه اینها را گفتم  اماانصافا افراد خیلی جالبی را برای مصاحبه دعوت می کند. من مصاحبه او را با یاشار سلطانی و شمس لنگرودی دیده ام. این دو مصاحبه شونده، هر کدام در زمینه متفاوتی افراد بسیار محترم و قابل تحسینی هستند. یاشار سلطانی در مورد چالش های   افشاگری برای زندگی اش صحبت کرد. شمس لنگرودی هم در مورد شعر حافظ صحبت کرد. من از هر دو لذت بردم. اگر می خواهید -دست کم برای مدت کوتاهی- از زشتی های واقعیات موجود روز دور شوید مصاحبه شمس لنگرودی را بشنوید. این همه در مورد شعر حافظ گفته شده اما به زیبایی و در عین حال واقع بینی  و عمق سخن های شمس لنگرودی در این باره نشنیدم.

 و اما تاک شوی رک با اجرای واشقانی. هر چه در مورد اجرای امیر قیاسی در بالا نوشتم ۱۸۰ درجه مخالفش در مورد این تاک شو برقرار است! من مصاحبه بهنوش بختیاری را دیدم با نصف مصاحبه بهاره رهنما. همان طوری که  می دانید این دو هنرپیشه در سال های اخیر مورد خشم عمومی در فضای مجازی و حقیقی بوده اند.  در این مصاحبه ها سعی می کنند از خود دفاع کنند و واشقانی هم همه جوره کمک شان می کند. براساس کامنت های زیر پست هم به نظرم می رسد که موفق می شوند. نظر دهندگان هیچ توجه هم نکرده اند که  همان مصاحبه در خود چه قدر تناقض دارد (حالا با این که با اظهاراتشان و عملکردشان خارج از آن مصاحبه چه قدر تناقض داشت کاری نداریم).  آن دو بانو برای این که خود را تبرئه کنند  اکثریت جامعه را زیر سئوال  برده اند و دست آخر هم نصیحت می کنند که دنیا ارزشی ندارد از ما یاد بگیرید و مهربان و مامانی  و باگذشت باشید. به هر حال اگر بخواهید ببینید سیستم سفید شویی چگونه عمل می کند این مصاحبه ها را ببینید.

پی نوشت: یک سئوالی بعد از شنیدن مصاحبه خانم بهنوش بختیاری با رک به ذهنم رسید که اگر نپرسم نمی شه! خانم بختیاری مرتب از خوبی و صفا و گذشت و خوبی خودش  گفت  از «سادات» بودن مادرش گفت  و تاکید کرد که به این علت مردم باید هوای او را داشته باشند.  کلی هم مخاطبان را نصحیت کرد که «قضاوت» نکنند و مثل او خوب و پاک و مامانی و باصفا باشند. در کنارش هم چپ و راست از «دوستانش» بدگفت! البته از آنها اسم نمی آورد اما هر مورد از دوستانش که می گفت آدم شاخ در می آورد: به ادعای او، یکی از این «دوستان» از او کلاهبرداری کرده، دیگری او را تهدید به اسید پاشی کرده، آن یکی «مرض مرد متاهل» دارد و شوهران مردم را بلند می کند، دیگری ....

سئوالی که برای من پیش آمد این هست که من چرا از این نوع «دوستان» ندارم؟! لابد این قبیل «دوستان» فقط سراغ امثال بهنوش بختیاری پاک و بی آلایش می روند و سراغ گناهکاران قضاوتگری از قبیل ما نمی آیند!

آخر مصاحبه هم خانم بختیاری از آقای واشقانی قول گرفت که حتما برنامه ای علیه وکلا بسازد و او هم با طیب خاطر قول داد چنین کند.  به نظرم مجری از این پیشنهاد بسیار هوشمندانه خانم بختیاری چنان ذوق زده شد که نمی تواند صبر کند ومی خواهد زودتر برنامه ای علیه وکلا بسازد. نمی دانم صبر خواهد کرد تا روز چهلم درگذشت وکیل خانم سپهری بگذرد یا نه.  نمی دانم در هنگام پخش برنامه اش علیه وکلا،  چند نفر از وکیلان زندانی به جرم فعالیت مدنی، در حال اعتصاب غذا خواهند بود!.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آینده شغلی: پرستاری یا پزشکی؟

+0 به یه ن

من فکر می کنم هوش مصنوعی به زودی، جایگزین پزشک های عمومی و متخصص داخلی و متخصص پوست و..... بشه. کاری را که اونها می کنند احتمالا هوش مصنوعی خیلی بهتر و دقیق تر انجام می ده. این خبر خوبی هست. هم خطای پزشکی کمتر می شه و هم نقاط محروم با هزینه بسیار کمتر می توانند از  خدمات پزشکی هوش مصنوعی برخوردار شوند.

علی الاصول این خبر خوبی  برای دانش آموزانی  هست که تحت فشار هستند که حتما در پزشکی قبول شوند. شما را به خدا این فشار را از روی بچه ها بردارید. بعد از این همه فشار ممکنه رشته شان در آینده به درد نخوره. 

اما فکر کنم حالا حالا ها پرستار لازم باشه. احتمالا حالا حالاها هزینه رباتی که جایگزین پرستار بشه از حقوق پرستار بالاتر خواهد بود. بنابراین پرستارها حالا حالا ها شغل خواهند داشت. پیشرفت های تکنولوژیک در ساخت وسایل پزشکی وپرستاری سختی کارشان را کم می کنه و کمتر به آنها از نظر بدنی فشار می آره. به نظرم به جای این که به دانش آموزان فشار بیاورید که حتما پزشکی قبول بشوند تشویقشان کنید که پرستاری بخوانند. 

امروز پیامک آمد که  یکی از مددجویان تحت کفالتم که دانشجوی پرستاری بود از کفالت خارج شده. اولین بار هست که یکی از مددجویانم از کفالت بیرون می آید و من زیاد نگران آینده شغلی او نیستم. کمبود پرستار در کشور به آن معنی است که این عزیز حتما شغل خواهد داشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اندیشه ایرانشهری تسهیلگر ورود به مدرنیته یا مانع آن؟

+0 به یه ن

از قرار معلوم در قرن ۱۸ و۱۹ اندیشه ایرانشهری را آلمانی هایی بنیان نهاده اند و به جان ما  انداخته اند که حتی یک بار ایران را ندیده اند. فیلم هم آن زمان نبود که از ایران ببینند. بیخود نیست این  اندیشه این طور شده بلای جان مردم ایران و مایه توهم زایی! دست کم فرانسوی ها و روس ها و انگلیسی ها سیاح می فرستادند ایران را می دید و بعد چرت و پرت هایی می گفتند. اینها که از هزاران کیلومتر دورتر چرت  و پرت بافته اند. از همچین دستپختی چه انتظار؟!


این روزها طرفداران اندیشه ایرانشهری می گویند ما این اندیشه را پروراندیم که به عنوان ایرانی راحت تر وارد عصر مدرنیته شویم!  از جمله کارهایی  این اندیشه ایرانشهری با ذهن و روان شخص می کند آن هست که در مواجهه با هر امر مدرنی، برای او دغدغه کاذب می سازد که اثبات کند این امر مدرن برای جهان ایرانشهری، جدید نیست بلکه ریشه در ایران باستان دارد! با همچین دغدغه کاذبی، ذهن فرد کمتر فرصت می یابد که آن پدیده یا مفهوم مدرن را بشناسد و اگر آن را مثبت دید با آن خو بگیرد. تنها در این می ماند که به جهانیان ثابت کند که «ای جماعت! اجداد ما ۲۵۰۰ سال پیش این را می دانستند!!!» طبعا این ادعا  نه تنها کمک زیادی برای مدرن شدن یا پست-مدرن شدن نمی کند بلکه باعث ریشخند افراد آشنا با مدرنیته می شود و فضاحت به بار می آورد. 

آیا اندیشه ایرانشهری به ایرانیان کمک می کند که با غربیان مدرن در قرن بیست و یکم خوبتر ارتباط برقرار کنند!؟ شاید در زمان آلمان نازی، برخی از پیشکسوتان این اندیشه در حلقه برلین با تاکید بر نژاد آریایی شان بهتر توانستند با نازی ها ی نژادپرست تعامل کنند اما امروزه که اروپا از نازیسم و فاشیسم فاصله گرفته و آنها را اندیشه هایی به غایت مخرب و کاملا منسوخ می داند دم زدن از نژاد آریایی پیش دوستان و همکاران اروپایی-- و همچنین آمریکایی-- چیزی جز آبروریزی به دنبال ندارد. بسیارند ایرانی های مقیم اروپا و آمریکا با ذهنی انباشته از این حس برتری نژادی آریایی که مرتب به غربی ها می گویند از عرب ها برترند و به خاطر نژاد ‌آریایی شان به اروپاییان و آمریکایی های سفید پوست نزدیک ترند. باور کنید در قرن ۲۱ با گفتن این حرف ها خودرا رسوا و مسخره می کنند. برخی از آنها ذهن طفلان معصوم شان را هم با این خزعبلات پر می کنند و به مدرسه می فرستند. طفل معصوم در مدرسه شروع می کند به بدگویی از عرب ها. بعدش در مدرسه تذکر می گیرد! با این خزعبلاتی که والدین در خانه در ذهن او کاشته اند ادغام شدن در فرهنگ مدرسه برایش دشوار می شود.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بازبینی تقابل دکتر و قدیس (مهاتما گاندی) بعد از دهه ها: تلنگری به سریع القلم

+0 به یه ن

سریع القلم، در همان صحبت هایش برای تایید این ادعا  که فقط باید فرادستان در سیاست باشند به عنوان مثال موفق و قابل تحسین فروغی را مثال می زند.  اتفاقا چندی پیش من فروغی را با سیاستمداران همترازش در هند و ترکیه مقایسه کرده بودم و نوشته بودم که چه طور محدودیت دید فروغی و باستانگرایی متوهمانه او باعث شد که در زمانی که می بایست سازوکارهای «چک و بالانس» برای مهار فساد در کشور شکل   گیرد این مهم اتفاق نیافتاد. http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-112209.html

متاسفانه فروغی حتی دوران باستان ایران را هم با دید باز ندید و گمان برد با گفتن «پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک» دنیا گلستان می شود! مگه دوران باستان ایران گلستان بود؟! تاریخ باستان ایران مملو هست از پدرکشی، پسر کشی، برادر کشی و..... همه شان هم خود را داعیه دار «پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک» می دانستند و حتی همین جنایاتشان را هم مصداق «کردار نیک» قلمداد می کردند.

در مورد هوش و ذکاوت فروغی بسیار گفته اند. چی چی اش باهوش بود که نفهمید دارد برسیستم استبدادی، مهر تایید می زند که او و امثال او را قربانی خواهد کرد؟! اگر باهوش بود با تحلیل  همان دوران باستان محبوبش درمی یافت چه در انتظار او و یارانش خواهد بود. همان سرنوشت که انوشیروان دادگر(!!!) برسر بزرگمهر آورد. همان سرنوشت که سورنا بعد از پیروزی درخشانش و خدمتی که به شاه ایران کرده بود یافت (کشته شدن به فرمان همان شاه از ترس محبوبیت و قدرت گرفتن سورنا). اگر فروغی باهوش بود دست کم تمهیدی می اندیشید و ساز و کاری تعبیه می کرد که شاه نتواند به این راحتی وزیر یا سردارش را بکشد . (البته فروغی خود کشته نشد اما سالها خانه نشین شد. اغلب اطرافیان و عزیزانش قربانی استبدادی گشتند که خود فروغی هم در قوام گرفتن آن نقش کلیدی بازی کرده بود.)

سئوالم این هست که چرادر هند یا ترکیه، دولتمردان همنسل فروغی هوشمندانه تر از فروغی عمل کردند؟ یک علت آشنایی بیشتر این دو کشور با غرب و مدرنیته (یکی به دلیل نزدیکی جغرافیایی و دیگری به دلیل استعمار) بود. دیگری این بود که در بین دولتمردان آن دوره در ترکیه و حتی در همان هند کاست بندی شده، متفکرانی از طبقات فرودست هم بودند و عقاید دولتمردان از طبقات فرادست را به چالش می کشیدند. یک کتاب برایتان معرفی می کنم به قلم فعال سیاسی-اجتماعی مشهور هندی آروندهاتی روی:

The Doctor and the Saint: The Ambedkar-Gandhi Debate: Caste, Race and Annihilation of Caste

من خود کتاب را نخوانده ام اما سخنرانی نویسنده را در موردش شنیده ام. در یوتیوب هست شما هم می توانید بیابید و بشنوید. در آنجا توضیح می دهد چه طور آن دکتر برخاسته از طبقات فرودست هند نظرات قدیس (گاندی) برخاسته از طبقه نسبتا فرادست را به چالش می کشد. البته نویسنده نظر دکتر را صائب تر می داند. 

برعکس آن چه سریع القلم گفت اتفاقا حضور اندیشمندان از طبقات فرودست در بدنه سیاسی کشورها باعث می شود که سازوکار های مناسب تر و کارآمدتر درآن قوام یابند.


سریع القلم با پیش کشیدن بحث  طبقات فرودست و فرادست دارد به جامعه آدرس غلط می دهد. راه جلوگیری از اظهارات غیر دیپلماتیک و آسیب زا توسط مقامات یک کشور (نظیر  آن چه که از دولتمردان جمهوری اسلامی به وفور سر می زند و سریع القلم هم به آنها اشاره دارد) منع ورود طبقه فرودست به عرصه سیاست نیست! راهش به رسمیت شناختن سازوکارهای دموکراتیک در کشور هست. مهمترین این ساز وکارها، رسانه های آزاد هستند. اگر رسانه ها آزاد بودند خبرنگاران کسانی را که اظهارنظرهای غیر دیپلماتیک در مورد مقامات کشورهای دیگر می کردند به چالش می کشیدند که چرا سخنی نسنجیده به زبان آوردید که به منافع کشورما ضرر می زند؟ در یک کشور دموکراتیک، دولتمرد یا خودش مقام انتخابی دارد یا  باید به بدنه ای منتخب مردم -مثل مجلس شورا- پاسخگو باشد. در هر دو صورت به خاطر حفظ مقامش از افکار عمومی می ترسید ودرجواب چالش خبرنگاران عذر خواهی رسمی می کرد. اگر یک بار این اتفاق می افتاد دیگه این گونه اظهارنظرها- نه از جانب فرزندان خانواده های فرادست و نه از جانب فرزندان خانواده های فرودست- تکرار نمی شد. 

اما در کشوری که سازوکارها دموکراتیک نیست و رسانه ها قدرت ندارند وبه جای آن کشور به شیوه کیش شخصیت، اداره می شود اظهارنظرهای آسیب زای  خارج از عرف دیپلماتیک بین المللی  اما خوشایند قطب کیش شخصیت فراوان اتفاق می افتد و توسط سیستم کیش شخصیت تشویق هم می شود. قطب بعد از مدتی که از تملق اطرافیان سیراب می شود هوس می کند که همین تملق را از جهانیان هم بشنود و چون نمی شنود عصبی می شود و از هرگونه فحاشی نسبت به دیگرانی که به او تملق نمی گویند استقبال می کند. سیستم تشویقی هم بر  اساس  خوشامد اوست. پس آنان که می خواهند در قدرت باشند از این گونه اظهارات بسیار می کنند. برخلاف ادعای سریع القلم، ربطی به فرادستی یا فرودستی خانواده فرد اظهار نظر کننده در زمان کودکی او ندارد. سیستم کیش شخصیت به این سو می رود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اپرای کوراوغلو در تبریز

+0 به یه ن

در تبریز اپرای کوراوغلو را به صحنه برده اند که مورد استقبال کم نظیر مردم هنردوست تبریز قرار گرفته. طبق معمول هم یک عده چشم دیدن این محبوبیت و موفقیت را نداشته اند و شروع کرده اند به دری وری گفتن. از جمله یک عده مدعی شده اند که  

  کوراوغلو اصلا متعلق به آذربایجان نیست!  برای من  که در تبریز بزرگ شده ام با شنیدن چنین ادعایی از تعجب شاخ در می آورم. افسانه کوراوغلو و تک تک شخصیت هایش در جای جای فرهنگ ما جا دارد. حتی  اسب های سیاه را به یاد اسب کوراوغلو «قیرآت» نام می نهند. من نشنیده ام که در دور وبر ما در اذربایجان کسی نام اسبش را «رخش» بگذارد. اما «قیر آت» فت و فراوان هست. 

البته در سالن های تئاتر همه دنیا می توانند افسانه ها و نمایشنامه های سایر نقاط دنیا را به صحنه برند. مثلا در تهران هم بینوایان ویکتور هوگوی فرانسوی را به صحنه برده اند. اگر احیانا در گوشه ای دیگر از دنیا هم کوراوغلو را به صحنه ببرند دلیل بر آن نمی شود که افسانه کوراوغلو برخاسته از فرهنگ آذربایجان و عجین شده با زندگی مردم آذربایجان نیست! اگر هم تا کنون چنین اپرایی اجرا نشده و به تازگی روی صحنه می رود شرم بر متولیان فرهنگی  که سالیان سال هست که مجوز چنین برنامه ای را نمی دادند. اپرای کوراوغلو تا همین اواخر در تبریز مجوز اجرا نمی گرفت اما داستانش سینه به سینه نقل می شد و مردم تبریز با اشتیاق ویدئوهای اپرای کوراوغلو اجرا شده در باکو را گیر می آوردند و تماشا  می کردند.


---====

از حدود ۱۵ سال پیش تئاتر در تبریز- هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی- رشد چشمگیر کرده. چند نفر از دوستان قدیم من در تبریز مرتب تئاتر می روند و با هم در مورد تک تک آنها بحث می کنند. عکس هایش را به اشتراک می گذارند. نمایشنامه های معروف غربی (فرانسوی و انگلیسی و...) در تبریز روی صحنه می رود. استقبال ازاین نمایش متوسط هست. قشری اهل تئاتر هستند که تماشاچیان را تشکیل می دهند. سالن  نیمه خالی می ماند. وقتی می بینید از  اپرای کوراوغلو یا ستارخان چنین استقبال می شود و چنان سریع بلیط های آن فروخته می شود و صندلی خالی در سالن نمی ماند و همه درباره اش صحبت می کنند و تکه هایی از فیلمش را به اشتراک می گذارند، نشان از آن دارد که موضوع این اپراها وموسیقی و کوریوگرافی آن  با فرهنگ مردم تبریز عجین شده و مردم با کاراکترهای آن حس همذات پنداری دارند. نشان از آن دارد که کوراوغلو را مال خود می دانند. حالا یک عده مسئول غرض آلود و صاحب «سیم کارت سفید» آمده اند و ادعا می کنند کوراوغلو مال این ملت نیست! . آفتاب آمد دلیل آفتاب! کوراغلو مال این مردم هست والا این گونه با آن ارتباط برقرار نمی کردند.

به زور نمی شه هویتی را به مردمی تحمیل کرد. اگر به جای کوراوغلو اپرای باستانگرای نوشته آخوندزاده را به در تبریز به صحنه می بردند شرط می بندم کسی بلیط نمی خرید. حتی همان دوستان من که نمایش های فرانسوی و انگلیسی و روسی رادرتبریز  با اشتیاق دنبال می کنند بعید می دانم علاقه ای داشته باشند که نمایشی با درونمایه شعاری باستانگرایانه را تماشا کنند.

باستانگراهای صد سال پیش داستان بافته بودند که زرتشت آذربایجانی بود و برفراز کوه سبلان (ساوالان) مبعوث شد. انتظار داشتند مردم آذربایجان از خوشحالی بالا پایین بپرند که این افتخار نصیب شان شده که زرتشت از آن خطه است. اما   این داستان یک ذره هم در آذربایجان نگرفته! اگر  کسی این داستان را در آذربایجان تعریف کند اکثریت مطلق مردم (بالای ۸۰-۹۰ درصد) با بی تفاوتی گوش می کنند و حداکثر پوزخندی می زنند. چه خوب شد که این هویت ساختگی دروغین را جدی نگرفتند! والا اگر امروز یک تاریخدان بر اساس شواهد تاریخی  استدلال می کرد که زرتشت برخاسته از شرق فلات ایران بود و نه از آذربایجان، پایه های هویتی شان سست می شد و احساس بی هویتی می کردند یا ستیزه با علم تاریخ و شواهد تاریخی، پیشه می کردند.  خوشبختانه مردم کوچه بازار خود آذربایجان بسی باهوش تر و بصیرتر و آگاه تر از همان تئوریسین های باستانگرایی بودند و به این دروغ ها برای هویت دل نبستند. مردم آذربایجان سمبل های هویتی خود را دارند و خیلی هم با آنها راحتند! لازم هم ندارند که با دهن کجی  با شواهد تاریخی  و علم تاریخ، خود را به زرتشت وصل کنند تا هویتی قابل قبول از منظر خود بسازند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

صحبت های جنجالی سریع القلم

+0 به یه ن


 به تازگی سریع القلم صحبت هایی کرده که جنجال آفرین شده.لب کلامش هم این بوده که طبقات فرودست نباید راه داشته باشند که به حاکمیت برسند. با اشاره به عبارات زشت و به لحاظ دیپلماتیک بسیار نامتعارف و مضر که برخی دولتمردان و جراید وابسته به حاکمیت در مورد دولتمردان و دولتزنان غربی بر زبان رانده اند ادعا کرده است که اینان چون  فرزندان طبقات فرودست بوده اند چنین عباراتی به کار برده اند.ادعا کرده است که   فرزندان خانواده های برخوردار  چنین سخن نمی گویند و با این عبارات سخیف برای کشور مشکلات سیاسی به وجود نمی آورند. در این که آن عبارات سخیف توهین آمیز علیه مقامات کشورهای دیگر برای کشور ما هزینه های گزافی دارد (و هزینه ها را ما ملت مظلوم می دهیم) شکی نیست. اما آیا واقعا گوینده همه این عبارات سخیف کسانی بوده اند که در کودکی در فقر بزرگ شده اند؟ اصلا و ابدا چنین نیست! برعکس آن چه که در دوران چپزدگی دهه شصت و هفتاد جلوه داده شد، آنان که بعد از انقلاب ۵۷ به قدرت رسیدند  لزوما از طبقات فرودست نبودند. بسیاری از آنان که اکنون بر اسب قدرت سوارند از نوادگان مجتهدان اواخر قرن نوزدهم ویا اوایل قرن بیستم هستند. شاید عموم طلبه ها و ملاهای متعارف در آن زمان -مثل   اکثریت مردم آن روزگار- در فقروفاقه می زیستند اما زندگی بیشتر مجتهدان از همان زمان ها هم لاکچری بوده. خیلی هاشون جزو طبقه مالکان و اعیانان بودند. اتفاقا برخی از کسانی که تندترین آن عبارات سخیف را به کار برده اند و نظر جراید غربی را به صورت منفی جلب کرده اند از همین خاندان ها بوده اند و از کودکی در ناز و نعمت بزرگ شده اند. 


به کار بردن این عبارات  توسط دولتمردان ایرانی ریشه در فقر کودکی آنها ندارد بلکه به خاطر آن هست که می بینند به خاطر به کار بردن این عبارات از امتیازات بیشتری برخوردار می شوند و  عیب هایشان  نادیده گرفته می شود. چون سیستم حاکمیت این ادبیات را تشویق می کنند آنها هم به کار می برند تا بیشتر از«سفره انقلاب» سهم بردارند و کمتر به دلیل زمین خواری و نظایر آن تحت پیگرد قانونی قرار گیرند.


من این عمر ۴۹ ساله را کرده ام و هیچ گونه ربطی بین میزان فقر یا ثروت  با میزان ادب افراد ندیده ام. درصد افراد مودب (یا بی ادب) در بین فقرا را همان قدر دیده ام که بین اغنیا. درصد افراد چشم و دل سیر را بین فقرا همان قدر یافته ام که بین اغنیا. درصد افراد با استعداد در زمینه های مختلف را در بین فقرا همان قدر دیده ام که بین اغنیا. اگر تفاوت قابل ملاحظه ای بود متوجه می شدم اما تفاوت یا نیست یا اگر هم باشد اون قدر کم هست که محسوس نیست.


قبلا پیش داوری داشتم که پولدار ها باید علی الاصول خوش-استیل تر و خوش سلیقه تر باشند.( خوش-استیل بودن برای یک دیپلمات مهم هست.)  اما کم کم مشاهداتم به من نشان داد که  حتی در این زمینه هم تفاوت آن قدر زیاد نیست. یکبار در یکی از این فیلم های فقر-نگاری به نظرم می آمد خانمی که نقش مادر خانواده فرودست را بازی کرده زیادی خوش استیل هست و مثل ملکه ها می ماند! به نظرم  این نکته ایراد فیلم آمد! جست و جو کردم ببینم که هنرپیشه آن کیست که این طور مثل ملکه ها می ایستد و به نظر منِ ناآگاه، به مادر خانواده فقر زده نمی آید! با کمال ناباوری فهمیدم اون خانم  هنرپیشه حرفه ای نبوده و در واقعیت از زنی که نقشش را بازی می کرد بسی فقیر تر و بینواتر بوده و مدت ها کارتون خوابی کرده!

در دهه شصت و هفتاد و در اوج چپزدگی هر که را پولدار بود می کوبیدند. حالا هم از اون ور بام می خواهند بیافتند. با این جور تقسیم بندی های الکی خودمان را از استعدادهای گوناگون کشور محروم نکنیم. درود بر آن کارگردان که در آن خانم کارتون خواب پتانسیل هنرپیشگی دید! از او یاد بگیریم.

سیستم آموزشی و تربیتی کشور باید چنان باشد که استعداد های گوناگون از اقشار و طبقات مختلف کشور را شکوفا کند. سیستم سیاسی هم باید طوری باشد که اجازه ورود نیروهای جوان مستعد از همه طیف ها و طبقات را به بدنه سیاسی کشور فراهم آورد. آن چه که گفتم ایده آلیستی که باید برای به دست آوردن آن بکوشیم نه آن که توجیه های مزخرف برای زیر سئوال آن بتراشیم.

سریع القلم برای توجیه نظر باطل خود (باطل به جهت این که می توان مثال نقض آورد و ابطال نمود!) به خاطره ورودش به دانشگاهی در آمریکا اشاره می کند. در هنگام ورود از او پرسش کرده بودند که آیا در کودکی اتاقی از آن خود داشته؟ گویا آنان را که اتاق نداشته اند رد می کردند. سریع القلم چنان می گوید که ببینید چه قدر کار درستی می کردند و ما باید از آنها بیاموزیم!. البته خودش هم می گوید که استادش گفته به دلیل شکایات سیاهپوستان -پس از دوسه سال- آن سئوال و آن معیار را برداشته اند. اگر در این داستان چیزی برای تحسین و آموختن باشد دقیقا همان سیستم هست که اجازه می دهد که گروه های مختلف شکایت خود را ابراز کنند و سیستم خطای خود را رفع می کند و بر سرنگاه داشتن  یک سیاست معیوب لجبازی نمی کند. این جنبه از آن سیستم را باید بیاموزیم نه اشتباهشان را که خودشان متوجه شدند و رفع کردند.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل