فایل سخنرانی ها به زبان تورکی

+0 به یه ن

Public talk in Turkish on amazing neutrino particles


https://www.aparat.com/v/WMqL6

چنان که تمایل داشته باشید می توانید لینک این سخنرانی را که به ترکی است به اشتراک بگذارید. سخنرانی در مورد ذرات نوترینو به زبان عموم (غیرتخصصی) است.


Another public talk in Turkish

https://www.aparat.com/v/eav04o2

Particle Physics and Future of Industry and Medicine - Dr.Kazem Azizi

چنان که تمایل داشته باشید می توانید لینک این سخنرانی را که به ترکی است به اشتراک بگذارید. سخنرانی در مورد نقش فیزیک ذرات در صنعت و پزشکی است. سخنرانی به زبان عموم (غیرتخصصی) است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

برسد به دست پادکستر ها

+0 به یه ن

گر دوست یا آشنایی دارید که پادکست های فرهنگی می سازد لطفا این پیشنهاد مرا به او منتقل کنید.  همین طور لطفا این پست را با فوروارد کردن دست به دست کنید تا شاید برسد به دست یک پادکستر علاقه مند. اگر هم نرسد به طور تلگرافی اصل مطلب را عده بیشتری می بینند و به موضوع توجه می کنند: پیشنهاد می نمایم پادکستی در مورد کوشش های اقشار فرهیخته کشورهای مختلف برای حفظ میراث فرهنگی در زمان های بحرانی نظیر جنگ (اعم برجنگ داخلی یا تجاوز بیگانه) یا انقلاب و شورش بسازید. چنین پادکستی می تواند برای گذر کم هزینه تر از بحران ها مفید و آموزنده باشد.

پیشنهادمی کنم به سه کشور ایران، ایتالیا و اسپانیا بپردازید. در مورد ایران، بازگویی ماجرای حفظ سنگ قبر ناصرالدین شاه توسط یک شهروند و نیز حفظ تخت جمشید توسط مردم مرودشت به رهبری آقای امینی استاندار وقت فارس می تواند آموزنده باشد. حتما مثال های دیگری هم می توانید بیابید.

در ایتالیا مثال ها فراوانند. مثلا یکی از پاپ ها برای این که مردم رم آجرهای کلیزه را کش نروند آن را مکان مقدس معرفی کرده بود . دلیلش را هم شهادت مسیحیان در آن مکان عنوان کرده بود. یا در یکی از شورش های فلورانس مجسمه داوود میکل آنژ آسیب دیده بود ولی یکی از مجسمه سازان وقت با هر زحمتی که شد آن را حفظ کرده بود. فرهنگ  حفظ  میراث فرهنگی در ایتالیا  در هنگام بحران چنان ریشه دار هست که داستان تخیلی هم درباره اش زیاد ساخته شده است. مثلا فیلم "Ciao nemico", also known as "The Odd Squad" or "The Bridge Between.

از این دست هست. به فارسی هم دوبله شده اما متاسفانه عنوان فارسی فیلم یادم رفته.


خود این فیلم می تواند موضوع پادکست جالبی باشد.

در اسپانیا هم میراث تاریخی غنی و قرن بیستم پر فراز ونشیبی داشته اند. حتما آنها هم داستان های بسیاری از این دست دارند که به ما بیاموزند.

یک یا چند پادکست در این مقطع  از تاریخ مان درباره این موضوعات، می تواند بسیار مفید باشد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فرق زبان آذری با زبان تورکی گویش آذربایجانی و علت حساسیت نسبت به کلمه آذری

+0 به یه ن

در آستانه روز جهانی زبان مادری، 

یک مقدار  درباره به کار بردن «واژه» آذری به جای «تورکی» باید توضیح بدهم. تاکید می کنم درآذربایجان ایران و زنجان -به خصوص از اردیبهشت سال ۱۳۸۵- به کار بردن «آذری» به جای «تورکی» می تونه حساسیت زا بشه. برخی از هموطنان عزیز فارس  که از پیشینه ای که در زیر و پست بعدی توضیح می دهم بی خبر هستند از این واژه بدون هیچ نیت بدی استفاده می کنند اما با واکنش منفی رو به رو می شوند. باید علت را توضیح دهم تا کار ویا اقدامی که به نیت بسیار خیر، و به منظور تکریم زبان مادری مردم آذربایجان انجام می شه  اثر معکوس نده.

کسروی یک فرضیه داشته که قدیم ها زبان آذربایجان یکی از گویش های زبان های آریایی بود. اسمش را هم آذری گذاشت. گویا فرضیه نادرستی نبوده و در واقع هم بخش بزرگی از مردم زمان ساسانی در آذربایجان و زنجان و  …. در زمان ساسانی به چنین زبانی تکلم می کردند و شعر می سرودند و…. اون زبان الان منقرض شده. البته که  هیچ زبان کاملا ازبین نمی ره. بسیاری از کلماتش وارد تورکی ای شده که مردم امروز آذربایجان تکلم میکنند. این زبانی که مردم امروز آذربایجان صحبت می کنند، تورکی است. همریشه با زبان  تورکی است که در آسیای میانه صحبت می شه. من کامل زبان ازبک ها را می فهمم.

کاملِ کامل که نه! اما همان قدر من تورکی ازبک ها را می فهمم که  فارسی تاجیک ها را! وقتی زبان قزاقستانی ها را می شنوم می فهمم که تورکی حرف می زنند اما راستش خیلی خیلی باید دقت کنم که مثلا ۳۰ درصدش را بفهمم. طبیعی هم هست که چنین باشه. چون اونها، از ما دورترند. اگر ترکی ما، با زبان های با ریشه فارسی قاطی شده مال اونها با روسی و .... قاطی شده و در نتیجه من نمی فهمم.

به هر حال، همه این تورکی ها ( تورکی قزاقستان، ازبکستان، ترکمنستان، قشقایی، آذربایجان ایران،  اویغورهای ساکن چین ، جمهوری آذربایجان و ترکیه و...)  یک زبان هستند منتهی با گویش های گوناگون. زبان تورکی با چند زبان دیگه  جزو خانواده زبان های آلتایی هستند. زبان های آلتایی با زبان هند و اروپایی که فارسی  (ونیز آذری کشف شده توسط کسروی)  به آن تعلق دارد از یک خانواده نیستند. 

تورکی ای که ما در آذربایجان ایران و زنجان صحبت می کنیم و تورکی ای که در جمهوری آذربایجان به آن صحبت می شود همگی نه تنها یک زبان هستند بلکه یک گویش می باشند . پس می شود زبان ترکی گویش آذربایجانی. آذری یک زبان متفاوت هست که از بین رفته.

برای این متوجه بشوید از فارسی و عربی مثال می زنم. این دو زبان متفاوت هستند آن هم از خانواده زبان های متفاوت. عربی زبان آرامی هست. فارسی زبان هند و اروپایی. ساختار این دو زبان -از نظر زمان ها و نحوه صرف- با هم متفاوت  هستند. هرچند که این دو زبان به هم کلمات بسیاری وام داده اند.

تورکی آذربایجانی و فارسی هم چنین هستند. دو زبان متفاوتند که کلمه با هم زیاد رد و بدل کرده اند.

و اما برسیم به لهجه ها. همین زبان ترکی به گویش آذربایجانی هم خود لهجه های فراوان دارد. در خود تبریز لهجه ها چندی هستند. وقتی من کودک بودم تلفظ «ر» به صورت «ی» را یا نشانه «دیلی شیریننخ» می دانستیم یا مهاجرت از اطراف تبریز.  اما این روزها جمعیت غالب تبریز که فرزندان همان مهاجران هستند «ر» را «ی» تلفظ می کنند. یعنی از حدود ۴۰ سال پیش لهجه غالب تبریز به تدریج عوض شده.

خوب! این از زبان ها و گویش ها و لهجه ها. لابد سئوال پیش می آید که چرا کسی که به زعم خود عبارت طولانی «زبان تورکی گویش آذربایجانی» را خلاصه می کند و آن را آذری می خواند با واکنش تند منفی و یا بایکوت  روبه رو می شود. گیریم به لحاظ واژگان، دقیق نیست یا حتی اشتباه هست. چرا باید این همه حساسیت برانگیز باشد؟

«ریکا» خواندن مایع ظرفشویی و «فاب» یا «تاید» خواندن  پودر لباسشویی هم  به لحاظ زبانی درست نیست ولی همه روزه این غلط های مصطلح را به کار می بریم و کسی هم به ما چشم غره نمی رود! پس چرا کلمه «آذری» حساسیت بر می انگیزد؟! خوب! این  کلمه تاریخچه ای غرض آلود دارد که در نوشته بعدی ام به آن  می پردازم و شفاف سازی می کنم.


----------


نیمه اول قرن بیستم میلادی، تب ناسیونالیزم دنیا را فرا گرفته بود. این تب بعد از جنگ جهانی اول تا انتهای جنگ جهانی دوم، به وخامت گرایید. قصه ناسیونالیزم هیتلری در آلمان را همه می دانند. اما کشورما هم از این تب بی نصیب نماند. 

امروزه فهمی که ما از ملت داریم (دست کم فهم این حقیر) ، چنین هست: سرنوشت  یک دسته از مردم که ملت نامیده می شوند از هر دین و عقیده و زبان و جنسیت و طرز فکر و سبک زندگی -بنا به قرارداد های کاملا دست ساز بشر که  با داشتن شناسنامه یا پاسپورت تجلی می یابد-- به هم گره می خورد. عقل حکم می کند این دسته از مردم اختلافاتشان را کنار بگذارند وبرای بهبود سرنوشت مشترکشان باهم همکاری کنند. همین! مهم هم نیست که هزار سال پیش اجداد این افراد کجای این کره خاکی بودند. یا زبانی که اکنون به آن تکلم دارند آیا ۲۰۰۰ سال پیش هم در این منطقه تکلم می شد یا خیر. مهم این هست که سرنوشت شان و آینده شان بنا به قراردادهای دست ساز بشر به هم گره خورده است.

اما بسیاری از متفکران نیمه اول قرن بیستم  غیر از این می اندیشیدند. آن ها  گذشته، نژاد و.... را خیلی جدی می گرفتند. یکی از ریشه های این تفکر، علم گرایی بود بی آن که معنی علم مدرن را درست درک کرده باشند.  به زعم خود، علم را جای دین گذاشتند! یافته های ابتدایی علوم طبیعی را زیادی جدی گرفتند و از آن ایدئولوژی ای ساختند و جای دین نشاندند. بی آن که بفهمند حرف آخر در علم -آن  هم علمی مثل ژنتیک که صد سال پیش در دوره جنینی بود- مسخره هست. یافته های اولیه  علمی ای که آن روزگار به استناد آنها ایدئولوژی نژادی را بنا نهادند امروزه با پیشرفت علم اصلاح شده. این خاصیت علم هست که متاسفانه آنان نمی فهمیدند.

بگذریم! برگردیم به بحث خودمان در مورد زبان مردم آذربایجان. در این فضای تب آلود، کسروی تحقیقات زبان شناسی خود را انجام می داد و رسید به این فرضیه زبان آذری که در پست قبلی به آن اشاره کردم. 

از سوی دیگر، پروژه ملت سازی ایدئولوگ های آن دوران ایجاب می کرد که نشان دهند که مردم مرز نشین آذربایجان با مردم ترکیه تفاوت خیلی زیادی دارند. این کلمه آذری را یکهو برگرفتند. حرفشان هم این بود که زبان مردم این دیار آذری هست  «نژادشان» هم آریایی است، اما کلمات ترکی توسط «مهاجمان» وارد این زبان شده. برای خودشان هم برنامه می ریختند که به تدریج کلمات فارسی را جایگزین کلمات تورکی وارد شده در زبان اذری می کنیم تا به دنیای آرمانی آریایی برگردیم!!! به زعم آنها این کلید رسیدن به آرمانشهر کذایی خودشان بود!

برخی متفکران آذربایجانی آن دوره از همان موقع به این موضوع حساسیت نشان دادند و علیه آن موضع گرفتند. اما عموم مردم، تا دهه ها اهمیت زیادی نمی دادند که آن ها را آذری بخوانند یا تورک.  تا دهه ۷۰-۸۰ خورشیدی، عموم مردم آذربایجان بین خودشان خود را تورک می خواندند اما اگر فارس ها آنها را آذری می خواندند عموما حساسیتی نشان نمی دادند. از دهه هفتاد و هشتاد خورشیدی حساسیت  عمومی آغاز شد. تحولات سیاسی منطقه، ورود ماهواره و تماشای کانال های ترکیه و باکو، مراودات با ترکیه و نیز جمهوری آذربایجان که بعد از فروپاشی شوروی از زیر پرده آهنین بیرون آمده بود، سوگیری های ایران در جنگ قره باغ، رشد اقتصادی ترکیه و جمهوری آذربایجان و پسرفت های اقتصادی ایران، توزیع ثروت در پهنای ایران و رشد کرمان و یزد و......

 همه و همه در این که زمینه ای فراهم شود که بعد از دهه ها حساسیت نسبت به کلمه آذری-- که نمود فارسیزه کردن و استحاله فرهنگی بود --به وجود آید. اما اثر مهم تر را لودگی های صدا و سیما و... داشتند. رواج  بی حد وحصر و مشمئز کننده «جوک ترکی» در دهه ۷۰ و ۸۰  در بالا بردن آستانه حساسیت خیلی نقش داشت. البته این جوک ها قبل از دهه هفتاد هم بود اما نه تا این حد.  در پی نوشت دوم به علل می پردازم.

همه این عوامل در کنار هم حساسیت به کلمه «آذری» را به شدت بالا برد. چرا!؟  چون فکر می کردند از یک سو هویت واقعی ما را که تورک هستیم تحقیر میکنند از سوی دیگر، در استان های ما سرمایه گذاری نمی کنند. به دغدغه های درمورد خواهران و برادرانمان در قره باغ هم وقعی نمی دهند. بعد هم که شاکی می شویم با لحنی که انگار لطفی در حقمان می کنند و افتخاری نصیمان می نمایند می گویند شما که ترک نیستید  بلکه شما آذری هستید. 

خلاصه این کلمه«آذری» بدجوری حساسیت زا شد.


-------------------


امیدوارم اونهایی که نیت شوم دارند و می خواهند مردم منطقه آذربایجان و زنجان را استحاله فرهنگی دارند هدایت شوند. من حرفی با آنها ندارم. خوشبختانه هم دارند یواش یواش منقرض می شوند. اما حرفم با عزیزانی است که در آستانه روز جهانی زبان مادری یا مناسبت های دیگر، می خواهند کمکی به فعالان فرهنگی عرصه زبان مادری در خطه آذربایجان وزنجان بنمایند. با «آذری» خواندن زبان تورکی، مخاطبان بالقوه شما، ممکن هست گمان کنند که شما  قصد دارید تا همان پروژه استحاله فرهنگی را که در زمان محمد علی فروغی و محمود افشار و.... کلید خورده بود دوباره احیا کنید. اگر برخورد بدی دیدید بدانید ریشه اش چیست.


--------


پی نوشت: کسانی مثل کسروی خدمات زیادی هم کرده اند. در مورد یافته های زبان شناسی که قصد بدی نداشت. داشت تحقیق خود را می کرد. دیگران از یافته هایش سواستفاده کردند.  حتی امثال محمود افشار و....  را هم که واقعا نیت استحاله فرهنگی مردم آذربایجان را داشتند بعد از صد سال باید بخشید و گذشت. فرزند زمانه خود بودند  و فکر میکردند دارند کار درست را انجام می دهند. در زمینه های دیگر خدمات چشمگیر هم داشتند. در مجموع به نظرم باید آن دوره را پشت سر گذاشت و به آینده نگریست. نباید در باتلاق گذشته ماند و عمر گرانمایه با نفرین گذشتگانی چون محمود افشار هدر داد.


-------


پی نوشت دوم: من تمام فیلم های زنده یاد نصرت کریمی در یوتیوب را دیدم و به دقت نگاه کردم ببینم آیا درآنها هم زبان ما مسخره می شود؟!. حتی یک مورد هم تمسخر زبان تورکی در فیلم های آن مرحوم – که در دهه ۴۰و ۵۰ ساخته شده- نیافتم. فقط لهجه «معرب» در فیلم های نصرت کریمی مسخره می شود. دقت کنید که عرب ها مسخره نمی شوند بلکه ایرانیان ریاکاری که برای باسواد و یا پرهیزگار نشان دادن خودشان لهجه عربی را تقلید می کنند در فیلم های زنده یاد نصرت کریمی مسخره می شوند. در واقع هدف زنده یاد نصرت کریمی تحقیر و تمسخر ریا و تظاهرست نه تحقیر اقوام. خیلی فرق دارد با فیلم ها و سریال های  دهه هفتاد و هشتاد که لهجه و زبان ما را مسخره می کردند. البته نصرت کریمی در میان کمدین ها  یک قله استثنایی بود. احتمالا  کمدین های درجه ۲ و ۳ دهه چهل و پنجاه لهجه ها را مسخره می کردند. 

در دوره پس از جنگ فیلمسازان مثلا به زعم خودشان خواستند نشاطی به جامعه بدهند. شوخی جنسی و..... که آن زمان اکیدا قدغن بود.  امکانات بصری و تکنیکی چندانی هم که نداشتند.  اغلبشان هنر چندانی هم نداشتند. پس رو آوردند به جوک ترکی و لودگی ها و مسخره بازی ها از این دست.

مهران مدیری که هنرمندتر از بقیه شان بود کمتر به تمسخر لهجه  آذربایجانی ها می پرداخت. از این جهت شوخی هایش حس بدی ایجاد نکرد. اما بقیه که هنر او را نداشتند به طرز چندش آوری به تمسخر زبان و لهجه ما رو آوردند.

در مورد لهجه ترکی در سریال برره مفصل اینجا نوشته ام.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رسانه - قسمت اول

+0 به یه ن

یک سری مطلب در مورد «رسانه» می خواهم منتشر کنم. برداشتهای شخصی من  بر اساس مشاهدات هستند. جریان هایی هم در کشور و هم در دنیا وجود دارند که پیروانشان را از دنبال کردن اخبار برحذر می دارند. می گویند که «انرژی منفی» صادر می کنند و....

خوب! اگر-خدای ناکرده- واقعا یک مشکل حاد در زندگی خودتان داشته باشیم (مثل درگیری با سرطان  پیشرفته و نظایر آن) اخبار دنیا و ایران را دنبال نخواهیم کرد. لازم هم نیست کسی توصیه ای در این باره بکند. طبیعی است که در چنین شرایطی دنبال اخبار نرویم.

اما وقتی مشکل حاد شخصی یا خانوادگی نداریم، باید اخبار را دنبال کنیم. این طرز فکر غلط هست که تصمیمات در جای دیگر (می خواهد در گوادولوپ یا پشت درهای بسته اجلاس فراماسونرها باشد می خواهد در عالم بالا) گرفته می شوند. بعله! پشت درهای بسته خیلی چیزها را می بُرند و می دوزند. اما به هیچ وجه، فعالِ ما یشا نیستند. ساده سازی و ساده انگاری مفر ط هست که گمان کنیم یک عده محدود در دنیا همه چیز را تعیین می کنند. این طرز فکر، برای نفی مسئولیت فردی از ماست. 

در این نقطه خاص و حساس از  تاریخ طولانی این سرزمین که ایستاده ایم،

حدود ۸۰ میلیون ایرانی بزرگسال داریم که رفتار جمعی آنها نقش اصلی تعیین کننده برای آینده این سرزمین و نسل های آینده دارند. ما هم به اندازه ای که انرژی می گذاریم در میان آن ۸۰ میلیون نقش داریم. ما ها که دستی در نوشتن در فضای مجازی داریم اندکی بیشتر از بقیه ۸۰ میلیون تاثیر می گذاریم.

پس ما باید تا حدودی اخبار را دنبال کنیم تا تاثیرگذاری ای که داریم در جهت واقعی باشد.

در نوشته های  بعدی ام به تفصیل نشان خواهم داد که چرا اتکای صرف به رسانه ایران اینترنشنال خطرناک هست. به نظر این حقیر، بیش از هفت ساعت دیدن شبکه ایران اینترنشنال در هفته فرد را خنگ و گیج می کند تا جایی که در حل و فصل مسایل زندگی معمولی اش هم در می ماند چه برسد به ایجاد تحول ملی در جهت آینده ای بهتر. به تفصیل نشان خواهم داد چرا این ادعای به ظاهر عجیب را می نمایم. اگر بیش از ۱۰ ساعت در هفته شبکه ایران اینترنشنال در خانه تان روشن باشد و حرف هایش به گوشتان بخورد -چه با دقت گوش کنید و چه به ظاهر از گوش دیگر به در کنید- باز آن قدر خنگ می شوید که از عهده حل و فصل مسایل معمولی زندگی تان بر نخواهیدآمد!

رسانه خوبی که بتوانیم به آن یکسره اعتماد کنیم  و از آن اطلاعات و تحلیل دریافت کنیم نداریم. پس بهتر هست از هر چمن (هر رسانه) گلی بچینیم و خود، فکرِخود را به کار اندازیم وتحلیل نماییم.  نمی گویم حتما باید ایران اینترنشنال را بایکوت کرد.  اما نباید به آن بسنده کرد. در این راستا پادکست های وزین و صفحات مجازی فرهیختگان و روشنفکران، علی الاصول نقش مثبتی می توانند داشته باشند. البته نباید حرف هیچ کس را دربست پذیرفت و کیش شخصیت راه انداخت. با دیده نقادانه باید نگریست. از سوی دیگر هم، نگاه تکفیری (چه تکفیر دینی و چه تکفیر روشنفکری!!!) نباید به دیدگاه های افراد داشت.

یکی دیگر از اشکالات روشنفکران چپ ۵۷، نگاه تکفیری شان به دیدگاه های متفاوت به خصوص لیبرال بود. در قبل از انقلاب، یکی  مثل آیزایا برلین دو بار به ایران سفر کرده بود! چپ ها خودشان خودسانسوری کرده بودند و از نظرات و دیدگاه وی خود را محروم ساخته بودند. حالا هم شاکی هستند که شاه راه رشد همه روشنفکران را بسته بود و در غیاب آنها مذهبیون یکه تاز شدند. البته ساواک  در بسته شدن فضای روشنفکری خیلی نقش داشت ولی خود این روشنفکران هم نادانسته در بسته شدن فضا  نقش داشتند. به طور مثال، ساواک جلوی آیزایا برلین را نگرفت. اما خود جریان روشنفکری چپ با امثال او سرسنگینی می کردند.

-----------


از قرار معلوم در چند سال اخیر رسانه ایران اینترنشنال، در جذب بیننده، از سایر رسانه های خارج از کشور گوی سبقت ربوده. مردم ما به طور سنتی، به بی بی سی اعتماد نمی کنند و به سمت ایران اینترنشنال جذب شده اند.

البته اعتماد نکردن به بی بی سی شرط عقل هست. غرض ورزی آن مشهود هست. اما از سوی دیگر حرفه ای گری بی بی سی هم غیر قابل انکار هست. بی بی سی، ده تا برنامه خوب می سازد و محتوای قابل تامل ارائه می دهد و در میان یکی دو تا سوژه غرض ورزانه خود را هم قاطی می کند و به خورد مخاطب می دهد.  برنامه های صرفا علمی بی بی سی  انصافا واقعا کیفیت بالایی دارند. برنامه های صرفا فرهنگی آن هم -تا جایی که به سیاست نیالاید- خوبند. 

ولی من از ایران اینترنشنال از این برنامه های پرمحتوا خیلی کم دیده ام. ایران اینترنشنال، تعداد خیلی کم ومحدود از «کارشناسان» و «تحلیلگران» دارد که هر روز همان ها را دعوت میکند و می آیند حرف های احساسی و شورانگیز می زنند بی آن محتوایی داشته باشند که مخاطب خود از قبل نداند. مثلا یک خانم جوان را -که اسمش یادم رفته- به عنوان فلان متخصص اقتصاد از فلان دانشگاه معتبر مرتب دعوت می کنند که نظر کارشناسی اقتصادی دهد. شروع می کند به آه و ناله که «ای وای! وضع اقتصادی مردم خرابه!» دیگه این حرف ها را زدن که کارشناسی نمی خواد. در یک مهمونی معمولی هم مردم همین حرف ها را می زنند. البته این شبکه کم محتوا، مخاطب ایرانی را دفع نمی کند چون که حرف های احساسی که زده می شود با احساسات او رزونانس می کنند. منتهی دست  آخر ، فقط وقت مخاطب را تلف می نمایند.

تک و توکی از کارشناسانی که دعوت می کنند علی الاصول قوه تحلیل دارند. مثل آن آقای قاضیان جامعه شناس. منتهی او هم از بس وارد  بحث های احساسی می شود و می بیند مجری ها فقط همان را از او می خواهند کم کم تحلیل علمی را کنار گذاشته. از بس مصاحبه می کند دیگر نه وقت تحلیل دارد و نه نیازی می بیند.

دست کم، بی بی سی از این جهات یک مقدار سطح بالاتری دارد. بگذریم که بی بی سی هم به اندازه کافی با زمان جلو نیامده و در غرض ورزی هایش و تصویرش از مردم ایران در قرن بیستم به سر می برد، نه در قرن بیست و یکم.

در مورد ضعف های این دو رسانه (ایران اینترنشنال و بی بی سی ) باز هم خواهم نوشت.  در انتها خواهم گفت چرا وقت می گذارم و این ضعف ها را بیان می کنم


---------


یاد گل آقا به خیر!  صدا و سیما را به سخره می گرفت که در جریانات ۱۸ تیر از گل و بلبل می گفت. البته ایران اینترنشنال این روزها از  صدا و سیما هم پیشی گرفته!  در حالی که در دانشگاه تهران قیامتی به پابود ایران اینترنشنال  مسئله جوان ایرانی را گرانی کادوهای روز ولنتاین عنوان می کرد.


--------


نقطه ضعف اصلی و آشکار رسانه های خارج از کشور آن هست که در داخل کشور خبرنگار مستقر ندارند. وقتی رسانه ای خبرنگار مستقر نداشته باشه چی را میخواد مخابره کنه؟! طبیعی است که محتوای برنامه اش بشه آب بستن به مطالب با حرف های احساسی! تک و توک که خبر درخور توجهی  از شون میشنوی  درواقع بازتاب خبرهایی هست که خبرنگاران برجسته داخلی مانند یاشار سلطانی با تحمل ریسک ها و خطرات در همین رسانه های داخلی منتشر می کنند.

من بارها در زندگی شخصی گفته ام. برای ما که در داخل ایران زندگی می کنیم هرازگاهی آرایشگاه رفتن یا با اسنپ جایی رفتن به اندازه  ده ها ساعت گوش کردن به تحلیل های اجتماعی برنامه های ایران اینترنشنال در ایجاد تصویر درست و به دردبخور از جامعه آموزنده هست.  من این را از روی مشاهده و پیش بینی می گویم. پیش بینی هایی که من  برای حل و فصل مسایل زندگی معمولی ام بر اساس آن چه که در اسنپ یا آرایشگاه زنانه شنیده ام انجام داده ام بسیار صائب تر در آمده تا پیش بینی ها و تحلیل هایی که دوستان و همکاران به سبک باز تولید استدلال برنامه های ایران اینترنشنال انجام داده اند. مثال ها و مصداق ها را سرفرصت خواهم آورد. 

اما فعلا برگردیم سراغ بحث اهمیت خبرنگار. 

همان طوری که گفتم نداشتن خبرنگار مستقر برای یک رسانه در آن سطح ضعف بزرگی است. اما رسانه های «معاند» در ایران از طرف حاکمیت حق داشتن خبرنگار ندارند. یادم هست حدود ۲۰ سال پیش بی بی سی یک خبرنگار مستقر در ایران داشت. یک  خانم انگلیسی که با یک مرد ایرانی ازدواج کرده بود. خبرنگاری در قد و قواره یاشار سلطانی نبود اما از هیچ چی بهتر بود. در شمال شهر تهران مهمونی می رفت می آمد گزارشش را در بی بی سی می داد. با مادرشوهر ایرانی اش حرف می زد می امد گزارش می داد. گزارش ها ابدا در سطح کنکاش درمورد فساد مالی و ساختاری نبودند اما حاکمیت همان صحبت های عروس و مادرشوهر را هم تحمل نکرد و بیرونش کرد و بعد هم نذاشت خبرنگار مستقر داشته باشد.

(خیلی باحاله! یکی از گزارش هایش این بود که زنان ایرانی برنج پختن ملیت های دیگر را قبول ندارند و معتقدند که در کشورهای دیگر برنج را شفته می کنند! ظاهرا این حرف مادرشوهر و خواهر شوهرهاش چنان به او گران امده بود که گزارش تهیه کرده بود😅! همان  گزارش هم برای امنیت ملی ما خطرناک تلقی شد 🤨و گزارشگر را بیرون کردند و دیگر نذاشتند خبرنگار خارجی مستقر از رسانه هایی مثل بی بی سی  در کشور باشد!)


-------


بی بی سی قطعا ارزش خبرنگار را مستقر می داند و به نقش خطیر آن آگاه هست. اما از عملکرد ایران اینترنشنال به نظرم می رسد که چندان اهمیتی به این موضوع نمی دهد! گردانندگان آن تصورات و تخیلاتی دارند که  بر این اساس برنامه می سازند. خیلی هم دنبال این که فکت جمع کنند تا تصورات و تخیلات را به واقعیات نزدیک تر سازند نیستند (این برای یک رسانه یعنی فاجعه! وای  بر ملتی که منبع اطلاعاتی اصلی اش این رسانه باشد!) 


مثال می زنم: یکی از مجریان این برنامه که خیلی هم وقت برنامه را می گیرد معتقد هست (و به صراحت هم می گوید) همان طوری که در دوران مشروطه آذربایجان در تحولات نقش پیشرو داشت حالا این نقش به اصفهان سپرده شده و همه ملت ایران از شعارهای اصفهان پیروی خواهند کرد. این اعتقاد در ایران اینترنشنال باعث شده که خبرهای مخابره شده از خطه آذربایجان را بازتاب ندهند. وقتی  در متروی تهران یک نفر می زند زیر آواز، در مورد آن گزارش تهیه می کنند،   اما در تبریز، اپرا اجرا می شود و ایران اینترنشنال کلامی در موردش نمی گوید! 

هویت طلبان آذربایجان چنین تعبیر می کنند که این ازضدیت گردانندگان با ترکی است. گمان نمی کنم!  ترک ستیزی بیشتر از جانب نسل های قبل تر و وابستگان به جریان پان-ایرانیستی  بود که تاریخ مصرفشان گذشته.  عوامل ایران اینترنشنال به علل دیگری، رویدادهای آذربایجان را مسکوت می گذارند. برای این که در کله شان رفته که خبرها قرار هست از جای دیگری برخیزند. (البته مسکوت گذاشتن توسط ایران اینترنشنال، مختص آذربایجان نیست. همین هفته پیش دهدشت کهکیلویه سه شب قیامت بود. بعد از سه شب تازه تازه ایران اینترنشنال به طور خیلی مختصر آن را پوشش داد. این در حالی است که روزی بیست تا گزارش مردمی در مورد قیمت چهار تا سیب زمینی پخش می کند. گویی مردمی که در ایران زندگی می کنند نمی دانند سیب زمینی گران شده و حتما باید از رسانه های آن سوی آبها بشنوند!)

در اوج اعتراضات آبی  تابستان سال ۱۴۰۰، که هم در خوزستان هم در اصفهان اعتراضات مردمی در جریان بود تحلیلگران و مجریان ایران اینترنشنال فکر می کردند که اصفهان شده است رهبر اعتراضات ایران. این درست هست که هموطنان اصفهانی در ساختن شعار های جذاب  قافیه مند و نیز روش های ابتکاری اعتراض (مثل پهن کردن سفره خالی) استعداد ویژه دارند ولی این ویژگی برجسته، لزوما به آنها در اذهان ایرانیان نقش علمدار و راهبر و راهنما نمی دهد. 

همان سال من نظرات مردم دیگر استان ها را در کانال ها و گروه های محیط زیستی و غیر محیط زیستی می خواندم. یک صدم همدلی که اعتراضات خوزستان برمی انگیخت، اعتراضات اصفهان بر نمی انگیخت. در گروه های محیط زیستی که نظر عمومی این بود که وقتی برخلاف تذکرات طرفداران محیط زیست اصرار ورزیدند که فلان کارخانه و بهمان کارخانه به استان اصفهان منتقل شود باید فکر این روزها را می کردند. اما در حمایت از  خوزستان ، مردم مظلوم-پرست ایران از سایر استان ها، حاضر بودند به خیابان بریزند. چنان که در حمایت از خوزستان در تابستان ۱۴۰۰  در تبریز به خیابان آمدند اما این گونه فکت ها، باعث این نشد که تحلیلگران و گردانندگان ایران اینترنشنال تصویر  مخدوش خود را ترمیم کنند.


---------


حس «مظلوم واقع شدن» از جمله لازمه های یک فرد یا جمع هست برای این که ملت ایران  از وی یا ایشان به حمایت برخیزند. حتی بین ایرانیان مقیم خارج هم این ویژگی هست. نمونه اش آن که  شخصیتهایی که رسانه ها-صبح تا شب- رویشان مانور می دهند ده ها فراخوان می دهند اما تعداد کسانی که حاضر می شوند از صدنفر تجاوز نمی کند اما وقتی حامد اسماعیلیون فراخوان داد (البته در زمان مناسب و مکان مناسب) چند ده هزار نفر در برلین حاضر شدند. مطمئن باشید غیر ازاو که مردم  ایران او را سمبل مظلومیت خارج از کشور می دانند اگر کس دیگری  همان فراخوان را- در همان  زمان و مکان- می داد  تعداد شرکت کننده ها از هزار نفر تجاوز نمی کرد. مردم ایران اصفهان را سمبل مظلومیت نمی دانند که به آن سمت پیشرویی  دهند. خوزستان و بلوچستان و..... از این جهت خیلی بیشتر به دل عموم مردم ایران می نشینند. شعارهای هوشمندانه با مطالبات اقتصادی اصفهانی ها، آن قدر در کل کشور طنین نیانداخت که شعار «زن زندگی آزادی» («ژن ژیان آزادی») از دل کردستان. (تحلیل روانشناختی اش را دکتر هلاکویی همان موقع انجام داد. توضیح داد که چرا برای مردان «سالم»، از هر قومی این شعار، معجزه می کند. البته تاکیدش روی «سالم» بود. مخالف شعار که آن را هجو کردند از آن سلامت برخوردار نبودند. تحلیل روانشناسی اش را هلاکویی گفته.)

درسته که شعارهای ساخته اصفهانی ها منظوم و قافیه دار بودند و بر وزن شعارهای متعارف پیشین هم بودند که به مذاق مجریان ایران اینترنشنال خوش می آمد اما ملت ایران شعار «زن زندگی آزادی» از کردستان را بر گرفتند  که قافیه نداشت و وزنش هم شباهتی به شعارهای آشنای آنان نداشت.

همشهری های ما هم در ساختن شعارهای منظوم کم از اصفهانی ها ندارند منتهی اغلب شعارهایشان به ترکی هست. ترکی ندانستن دست اندر کاران ایران اینترنشنال مانع از آن می شود که بفهمند.  برای رسانه ای که زبان مادری درصد بزرگی از مخاطبانش ترکی است، ترکی ندانستن، ضعف بزرگی است اما آن قدر کم فهم هستند که گمان می کنند چیزی در ردیف نقطه قوت است.


توماج صالحی خیلی به دل مردم سراسر ایران می نشیند اما اصفهانی بودنش در این مورد نقشی ندارد. خودش را هم بیشتر لر معرفی می کند چون می داند این گونه بیشتر همدلی برخواهد انگیخت. خود توماج که در یکی از کلیپ هایش که این طوری تبار خودش را معرفی می کنه: « 

تیر توی سینه اهوازم، فقر بلوچم، کولبر کُردام، زبان مادری، عربم تُرکم، من پسرایرانم، بختیاری ام نماد جرات

» دقت کنید تُرک نه ترکزبان ویا آذری! این طوری است که محبوب دلها می شود. او می داند که اصفهانی معرفی کردن خودش چندان احساسات مخاطب را برنخواهد انگیخت اما مجریان ایران اینترنشنال نمی دانند. آن سر دنیا نشسته اند و گمان می کنند اصفهان سردمدار اعتراضات خواهد شد.  شاید اگر اسم  توماج، به جای توماج (یک اسم ترکمنی   که نام یک مبارز بود)، یک نام متعارف از خانواده های مذهبی یا غیر مذهبی اصفهان،  مثل علی یا داریوش، بود،چنین به دل نمی نشست که  وقت دستگیری، مردم – از سراسر ایران- برای آزادی اش روزشماری کنند.


 (یک وقت سوتفاهم نشه که من با اصفهانی ها مشکلی دارم ها! نه!  اتفاقا من اصفهانی ها را تحسین هم می کنم. من با شبکه «ایران اینترنشنال» مشکل دارم!  برای این که یک وقت چنین سوتفاهمی پیش نیاد که خدای ناکرده – قصد من بد گفتن از اصفهانی ها بود، در نوشته قبلی ام به برخی از ویژگی های  مثبت فرهنگ اصفهانی که در سایر ایرانی ها کمتر دیده ام می پرداخته ام. تا هم اگر سوتفاهمی بوده رفع شود و هم تمرین کنیم که این ویژگی های خوب اصفهانی ها را یاد بگیریم. )


---------


همان طور که فلاسفه طبیعی قرون وسطی (قبل از گالیله) خیلی نیازی نمی دیدند فرضیات خود را به بوته آزمایش بسپارند، سیاستگذاران ایران اینترنشنال هم گمان نمی کنند با فرستادن خبرنگار باید مدام تصویر خود را از وقایع ترمیم و به روز کنند. از منظرشان ردیف کردن حرف های احساسی تکراری کافی است که برنامه هایشان را پر کنند.

متاسفانه عموم مخاطبان هم چیزی بیش از این نمی خواهند!  چیزی که مایه تاسف هست همین هست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

برخی از ویژگی های مثبت اصفهانی ها که کمتر درباره اش سخن گفته می شود

+0 به یه ن

در نوشته بعدی اشاره می کنم که مردم ایران معمولا مهر کسی را به طور خاص به دل می گیرند و دنبالش راه می افتند که فکر کنند درباره اش جفا شده. در مورد اصفهانی ها چنین حسی ندارند. فکر می کنند  اتفاقا به اصفهان بیش از شهرها و استان های دیگر رسیدگی شده.  نیک که بنگرید مظلوم نبودن که عیب نیست! شهرهای دیگر هم اگر می توانستند امکانات را به سمت خود جذب می کردند. همین ویژگی هم از نقاط قوت اصفهانی است.


به شیراز در دوران پهلوی و زندیه خوب رسیدگی شده بود. به یزد و مشهد و قم در دوره جمهوری اسلامی. اما هر حکومتی که  از زمان ساسانی تا به امروز آمده به طور ویژه به اصفهان رسیده. از هر دوره آثار تاریخی در اصفهان هست. پس اصفهان یک سری ویژگی های برجسته دارد که بقیه ندارند.  

 یک مقدارش به خاطر این است که کمتر از اغلب شهرهای ایران زلزله خیز هست و درنتیجه آثار بهتر مانده. دوم این که مردم اصفهان بیش از مردم اغلب دیگر شهرهای ایران، قدر آثار تاریخی شان را دانسته اند و حفظ کرده اند. این خودش خیلی مهم هست! در مجموع باید یاد گرفت چه طور مردم برخی از شهرها مثل اصفهان و یزد خودمان در ایران یا مردم رم و فلورانس در ایتالیا یا مردم بارسلون در اسپانیا یا مردم پاریس در فرانسه، این طور خوب آثار تاریخی شان را در گذر حوادث و در تند باد انقلاب ها و جنگ ها و قحطی ها و  (بد تر از همه) از حرص و ولع تصرف اماکن عمومی جهت استفاده شخصی یا برج سازی یا تجاری سازی، حفظ می کنند. 


دوم این که  تا جایی که من دیده ام تنگ نظری اصفهانی ها  به نسبت مردم سایر مناطق جهان سومی کمتر هست. از این جهت، به غربی ها نزدیک ترند. مثال می زنم. مردم شهرهای دیگر غر ولند می کنند که سرما را ما تحمل می کنیم ولی برف نصیب شهر بغلی می شود! اما من از یک راننده اصفهانی شنیدم  که  می گفت «عیب نداره هرجای ایران که  برف بباره برکت خداست. شهرهای دیگه هم بباره ما خوشیم که بر ایران برف بارید».  مردم اصفهان وقتی امکاناتی فراهم می شود بسیج می شوند که آن را نصیب اصفهان کنند. اگر موفق نشدند،  برعکس مردم خیلی از شهرهای دیگر ایران، قهر و ترش نمی کنند!. با خوشرویی و دل-گندگی برخورد می کنند. بعد از مدتی هم از در پشتی ندای «اناالشریک» سر می دهند. 😃 اینها همه از عقل هست. با همین تکنیک هاست که در طی قرون و اعصار امکانات را روانه اصفهان نموده اند. راستش اروپایی ها هم همین کار را می کنند. منتهی، رویه اروپایی ها از اصفهانی ها هم ظریف تر و زیرپوستی تر هست.


سوم این که سعی می کنند وقتی وارد جایی می شوند آمار تسهیلات و امکانات موجود را خوب بگیرند تا اگر لازمشان شد استفاده کنند. مثلا دوست  وهمخوابگاهی اصفهانی ام می گفت مادرم به من یاد داده وقتی وارد هتل یا مهمانسرایی شدی اول همه جای اتاق را بگرد ببین چه چیزهایی فراهم کرده اند تا اگر لازم شد استفاده کنی و نروی از بیرون بخری. دانشگاهیان اصفهان هم خوب آمار، امکانات و تسهیلات پژوهشی را در می آورند  تا اگر واجد شرایط بودند استفاده کنند. 

اینها از ویژگی های مثبت اصفهانی هاست که خوبه بقیه هم از اونها یاد بگیرند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

زنان در علم

+0 به یه ن

دو روز پیش روزجهانی «زنان در علم » بود. به این مناسبت لینک فایل سخنرانی ام با عنوان «زنان تاثیرگذار در فیزیک ذرات» را تقدیم می کنم. سخنرانی برای عموم هست و چندان تخصصی نیست. چند دقیق آخر سخنرانی بحث فیزیک را تمام می کنم و به چند مورد از حرف و حدیث های زن ستیزانه ای که دهه ها در مورد زنان در پست های مدیریتی (چه مدیریت علمی و چه انواع دیگر مدیریت) زده اند می پردازم . برخی از موارد : ۱) برای خود زنان بهتر هست رئیس شان مرد باشد نه زن. ۲) ریاست زن در محل کار در خانه بین زن و شوهر دعوا و اختلاف راه می اندازد. ۳) زنان حسودند و نمی توانند زنان دیگر در پست های مدیریتی همتراز یا بالاتر از خود را ببینند. ۴) سندروم ملکه زنبور عسل و….

https://www.aparat.com/v/brf3m00


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آموزش، مهارت، آموزشِ مهارت، مهارتِ آموزش

+0 به یه ن

قبلا نوشته بودم قرارداد های طویل المدت که جزو مطالبات چپگراها از کارفرماهاست  با روح زمانه چندان سازگار نیست. دلیلی که آوردم این بود که با تغییرات سریع تکنولوژی و سبک زندگی، مهارت های کارکنان خیلی سریع بلااستفاده می شود و به سود شرکت نمی انجامد. بنابراین کارفرما حق دارد جوابشان کند. این نظر نسبتا جنجالی بود.

من فکر می کنم چپگراها   باید مطالبه را با توجه به واقعیات موجود جهان امروز بازتعریف کنند. به نظرم اینجا چپگراها باید روی الزام کارفرما برای  بازآموزی  کارکنان و آموختن مهارت های نوین تاکید کنند. آموزش از مقوله هایی است که چپ ها در آن دست بالا را دارند. برای این معضل از طریق باز آموزی و آموزش مهارت جدیدی راه چاره ای بیاندیشند.

در این پست منظورم برگزاری دوره های آموزشی مهارت های نو، در محیط کار هست. به آموزش عمومی مهارت های شغلی  در مدارس و دانشگاه   در نوشته بعدی خواهم پرداخت.


----------


در دو دهه اخیر بار ایدئولوژیک دروس مدرسه در ایران -به قیمت پسرفت بار علمی آن - تقویت شده. طبعا این روند  نارضایتی های فراوانی بین معلمان، اولیا، صاحبنظران، استادان دانشگاه، مروجان علم، کارفرمایان نیازمند به  نیروی کار ماهر و سایر اقشار آگاه جامعه، برانگیخته. 

از زبان  ناراضیان بسیار می شنویم که نظام آموزشی باید اصلاح شود و بار ایدئولوژیک آن کاسته شود. خیلی اوقات  این شکایت و نقد بجا، بدون هیچ گونه شک و بحثی با چنین جمله ای قوام می یابد: « وظیفه آموزش، آموختن مهارت شغلی است که به درد فرد و جامعه بخورد نه تزریق ایدئولوژی.» این جمله آن قدر تکرار می شود که اصل مسلم تلقی می گردد. اما می خواهم این جمله را زیر سئوال ببرم. آیا رسالت اموزش مدارس و دانشگاه تنها آموختن مهارت شغلی است؟ متاسفانه این سئوال به اندازه کافی مطرح نمی شود و آن ادعا به چالش کشیده نمی شود. احتمالا اگر گوینده آن را مورد سئوال قرار دهید تاملی می کند و  گفته خود را چنین تصحیح می نماید: «منظورم فقط مهارت شغلی نیست. مهارت های اجتماعی هم باید تدریس شوند.» اگر بپرسید فقط همین؟ احتمالا لزوم آموزش مهارت های عاطفی را هم اضافه می کند.

ولی من باز هم نقد دارم.  آموزش در مدارس و دانشگاه باید فراتر از آموختن مهارت ها (که تا حدی حتما باید انجام بگیرد) باید فکر کردن و اندیشیدن را بیاموزد. آموزش ریاضی به خصوص هندسه در این جهت هست. به فکر نظم می دهد. البته تنها ریاضی برای فکر کردن کافی نیست. اما لازم هست.

اگر در مدرسه شخص فقط مهارت شغلی  آموخته باشد با بلااستفاده شدن آن مهارت به دلیل تغییر تکنولوژی هم از کار بیکار می شود و هم حس می کند فردی به دردنخور شده. اما اگر فکر کردن بلد باشد راهی جدید می یابد. هم برای بازتعریف هویت خودش و هم برای آموختن مهارتی جدید که در بازار کار به دردش بخورد.


------


حدود ۱۰ سال پیش تاکید بر آموزش مهارت های اجتماعی بسیار مد شده بود.عده ای، مهارت های اجتماعی را بر سر مهارت های  علمی می کوبیدند. نتیجه  این همه تاکید چه بود؟! آموختن راه های تملق گفتن، «پیچوندن»، لاف زدن و.... و پیشرفت از طریق این مهارت ها. 

«مهارت اجتماعی» یه چیزه، «شعور اجتماعی» مقوله دیگری هست. کشوری که کودکان  آن در مدرسه «مهارت اجتماعی» می آموزند اما شعور اجتماعی ندارند، فاجعه است. چگونه می توان شعور اجتماعی را آموخت؟! سئوال سختی است. یکی از لازمه های شعور اجتماعی توانایی فکر کردن هست. البته توانایی خوب فکر کردن برای داشتن شعور اجتماعی  کافی نیست. 

اگر در این باره مقاله ای نوشته شده به ما معرفی کنید تا بخوانیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

انقلاب ۵۷ و نقش روشنفکران

+0 به یه ن

چند سال پیش، با سردمداری شبکه من و تو جریانی راه افتاد که «ای  داد بیداد! روشنفکران در سال ۵۷ ما را بدبخت کردند و....!» در مقابل ادله و تحلیل های بسیار آورده شد که انقلاب ، محصول رشد نامتوازن اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و نیز عملکرد ضعیف و منفی ساواک و سایر مشاوران امنیتی  محمد رضا شاه بود. تحلیلگران نشان دادند که  روشنفکران وزنی تا آن اندازه زیاد نداشتند که بتوانند در آن ابعاد جریانی راه بیاندازند بلکه توده های مردم، به خصوص طبقه حاشیه شهری که دچار بحران های گوناگون بودند موتور اصلی  انقلاب شدند.

من این تحلیل دوم را قبول دارم. نقش کارتر را انکار نمی کنم ولی ثانویه می دانم. به این معنی که گوش دادن شاه به حرف کارتر بیش از پیش سیستم امنیتی  فشل ساواک را فروپاشاند. اما شاه می توانست انتخاب کند که به حرف کارتر گوش فرا ندهد! مملکتی که قرن ها و هزاره ها-جز دوره کوتاه مصدق- به روش «بزن توی سرش، خفه  شه بشینه سرجاش، روش باز نشه» اداره شده بود به یکباره بعد از سال ۵۶ با نوازش با پر قو قرار بود اموراتش را بگذراند؟! همان طور که محمد رضا شاه، دست رزم آرا را در دهه ۲۰ در آذربایجان باز گذاشت که  از مردم زهر چشم بگیرد، همان طور که در دهه سی دست کودتاچیان را باز گذاشت که از مردم زهر چشم بگیرند، همان طور که در دهه چهل دست نظامیان را باز گذاشت که از ایلات و عشایر استان فارس (قشقایی ها) زهر چشم بگیرند، اگر در دهه ۵۰ هم دست نظامیان را باز می گذاشت که از انقلابیون زهر چشم بگیرند،  احتمالا تاریخ به گونه ای دیگر رقم می خورد. اگر اسدالله علم زنده بود حتما روی شاه اون قدر نفوذ داشت که متقاعدش می کرد که چنین کند. اما اسدالله علم در سال ۵۷ زنده نبود. فرح جای او را گرفت و شاه را دعوت به ملایمت کرد. از سوی دیگر هم دیگران شاه را دعوت به خشونت کردند. نتیجه این شد که از یک طرف   خشونت های میدان ژاله پیش آمد که مردم را خشمگین تر کرد و حامیان اندک ولی قدرتمند و بانفوذ شاه را هم از او ناامید کرد و مخالفش ساخت.  از طرف دیگر میزان خشونت  سرکوبگران شاه در سال ۵۷، آن قدر بالا نبود که چشم مردم را بترساند.  اگر شاه کامل به حرف زنش گوش می کرد شاید باز جریان حوادث به گونه دیگری رقم می خورد. اما در گوش کردن به حرف زنش و پیش گرفتن راه ملایمت هم ثابت قدم نبود.  در نتیجه ، تاج و تختش را با بی اعتمادی به کسانی که دلسوزش بودند ولی با اعتماد به امثال حسین فردوست  از دست داد.

شاه مملکت و ارتش را می سپارد دست بختیار، بختیار از اتاق  بیرون می رود و شاه  بر میگردد می گوید: ارتش گوش به فرمان حسین فردوست باشد نه بختیار!! چنین لغزش و ضعف و دودلی در تصمیم گیری نسخه کلاسیک نابودی در بحران هست.


روشنفکران در این مسایل نقش چندانی نداشتند. 

نقش مهم و کلیدی روشنفکران جای دیگر بود. در نوشته بعدی ام به آن می پردازم.

--------------------

چنان که گفتم روشنفکران در وقوع انقلاب و جریان آن نقش چندانی نداشتند. روشنفکر نه آن قدر شبیه عامه مردم و توده ها ست که بتواند آنها را برانگیزد و همراه سازد و نه کسی  هست که در دیگ جوشان  انقلاب، جلوی صف باشد و بشکند و بریزد و بکشد و .... اگر این کارها را بکند که دیگه روشنفکر نیست.


اما در این که  دست آخر، نتیجه انقلاب چی از آب در آمد نقش روشنفکران و فعالیت های آنان قبل از انقلاب و در جریان انقلاب ، خیلی کلیدی بود. 

نقش گفتمانی که روشنفکران قبل از انقلاب ساخته بودند در آن چه که بعد از انقلاب چی شد تاثیر بسزا داشت.


مثال می زنم روشنفکران اعم بر چپ و راست، در این که  باید زنان در تحصیل آزاد باشند  و حتی تشویق شوند که تحصیل کنند  و شغل مستقل ودرآمد از آن خود داشته باشند اجماع داشتند. در سال ۵۷ عموم مردم ایران این گونه نمی اندیشیدند! درصد قابل توجهی از مردم ایران آن روز مخالف دانشگاه رفتن یا حتی دبیرستان رفتن دختران بودند.کار اداری مستقل حتی مخالفان بیشتری داشت (کار در مزارع و کارگاه های قالیبافی و نظایر آن مقوله دیگری است.) روشنفکران گفتمان خود را به جامعه قبولاندند و نتیجه آن شد که نه تنها راه پیشرفت علمی دختران در دهه هفتاد  بسته نبود بلکه بازتر از پیش بود (دهه شصت قضیه اش به خاطر جنگ و انقلاب فرهنگی متفاوت هست). اگر روشنفکران نبودند آخر و عاقبت 


انقلاب۵۷ هم خانه نشین کردن دختران به سبک طالبان می شد.

از سوی دیگر روشنفکران دهه پنجاه ، به خصوص روشنفکران چپ آن زمان چندان  به انتخاب فردی و آزادی پوشش اهمیت نمی دادند وحتی مد لباس زنانه و تمایل عموم خانم ها به زیبایی و مد را تحقیر می کردند. نتیجه این شد که نه تنها مقاومت کافی در مقابل تحمیل حجاب اجباری صورت نگرفت بلکه نفوذ جریان روشنفکران چپ باعث شد که نه تنها حجاب اجباری تحمیل شود بلکه به مدت دو دهه، هرگونه آرایش و عطر و... هم حتی در زیر همان حجاب توبیخ گردد. زنان مسلمان سنتی  معمولا زیر چادرشان -تاجایی که وسعشان می رسد- شیک پوش هستند.  در دهه شصت به اسم مبارزه با «اسلام امریکایی» این شیک پوشی اسلامی را هم روشنفکران برای زنان ایرانی، زهرمار کردند!


آن همه گفتمان ضد سرمایه دار و ضد سرمایه داری که روشنفکران چپ از قبل از انقلاب پخته بودند به اقتصاد کشور ضربه زد. در مورد 

نقش منفی روشنفکران چپ در مصادرات بعد از انقلاب قبلا به تفصیل نوشته ام. دیگران هم نوشته اند. بذارید به یک مورد دیگر اینجا بپردازم که به آن کمتر پرداخته شده. در اوایل انقلاب به خاطر نفوذ همین روشنفکران چپ، قانون اجاره را چنان تغییر دادند که  مطابق هر حقی با مستاجر باشد و موجر  عملا هیچ حقی نداشته باشد!. نتیجه آن شد که بیشتر صاحبخانه ها از ترس این که مبادا اسیر مستاجر ناباب و ناتو بیافتند  خانه شان را خالی نگاه داشتند و اجاره ندادند.  این دوستی خاله خرسه روشنفکران چپ برای اقشار آسیب پذیر، طبق معمول بدجوری به ضرر مستضعفان تمام شد. اول این که خانه اجاره ای به سختی، گیر می آمد. دوم هم این که بسیاری از خود این موجر ها به جمع مستضعفان پیوستند!

یک موردش را من یادم هست. یک خانم پیر و از کارافتاده ای بود که ازدواج هم نکرده بود و از دار دنیا یک خانه موروثی دو خوابه به او   -به همراه خواهر برادرهایش- رسیده بود. خواهر برادرها که دیده بودند او وارثی ندارد و از همه محتاج تر هست قبول کرده بودند که تا او زنده هست در یک اتاق زندگی کند بعدی را اجاره بدهد و بادرآمدش زندگی اش را بچرخاند. از شانس بد مستاجر، یک معتاد ناتو از آب در آمد. نه تنها اجاره را نمی پرداخت، خرج زن و بچه اش را هم پیرزن مجبور می شد بدهد. بستگان به عنوان خیریه پول جمع می کردند به او می دادند تا گذران زندگی کند. پیرزن بیچاره می گفت پول را به من ندهید. اگر به من بدهید مرد معتاد می آید از کفم در می آورد خرج اعتیادش می کند. به زن مستاجر بدهید که  او باز بهتر می تواند پول را ازدست شوهرش حفظ کند. قانون  حامی مستضعف دستپخت روشنفکران چپ،  دستِ آن خانم و خواهر و برادرش را بسته بود تا از مقابل آن مستاجر معتاد از خود دفاع کنند. 


قصدم تخطئه یا تطهیر روشنفکران پنجاه و هفتی  نیست. در بالا هم خیرشان را گفتم و هم شرشان را. نکته اصلی ام این هست: گفتمان هایی که روشنفکران در برهه های پیش از تحولات و انقلابات می پرورانند در تعیین نقطه تعادل پس ازتحولات اثر کلیدی دارد. در خود تحولات نقش روشنفکران ناچیز هست اما در نقطه تعادل پس از تحولات روشنفکران حرف اصلی را می زنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مصدق: تاکتیک ها، استراتژی ها و ارزش ها

+0 به یه ن

می دانید که من از کیش شخصیت بیزارم و  سالها با  همه  توانم، با کیش شخصیت مبارزه کرده ام. احترام من به مصدق از جنس کیش شخصیت نیست. اتفاقا برای این که کیش شخصیتی در کار نباشد من در برابر هر یک خط که از طرفداران مصدق خوانده ام ده ها خط از منتقدان وی خوانده ام! اما چه کنم که همان انتقادات -بیش از ابراز ارادت ها- احترام مصدق را از منظر من بالا برده است.

ببینید هر سیاست مدار درست و حسابی ای باید یک سری تاکتیک داشته باشد، یک سری استراتژی و دست آخر یک سری خط مشی و ارزش . من در میان سیاستمداران فعلی کشور کسی را نمی شناسم که بین اینها بتواند تمایز قایل شود. برایشان این ها  در هم برهم هست. ولی برای مصدق مرز بین اینها روشن بود. یک سری تاکتیک داشت: نظیر هارت و پورت کردن جلوی هارت و پورت رزم آرا، یا گریه های او، یا تمسک به صرعش برای ترساندن شاه و..... به خوبی هم از این تاکتیک ها بهره می برد. مخالفانش این تاکتیک های او را به سخره می گیرند اما سیاستمداری که از این تاکتیک ها نداشته باشد و نتواند از آنها بهره بگیرد به درد لای جرز می خورد.

یک سری استراتژی هم داشت. نظیر تاکید بر خودکفایی کشور. این یک استراتژی بود که به درد ۷۰-۸۰ سال پیش می خورد. مصدق هم به اقتضای زمان و خواست آن دوران این استراتژی را پیش می برد. قسم نخورده بود که حتما این استراتژی را در هر شرایطی پیش ببرد. اگر مصدق امروز زنده شود و ببیند بهانه خودکفایی در تولید خودرو چه بلایی برسر سلامت شهروندان به خصوص جنین ها و افراد مبتلا به آسم می آورد حتما در این استراتژی تجدید نظر می کند.

در مورد داستان  خودکفایی ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم که ۴۵ سال در گوش ما خوانده اند باید بیشتر تحقیق شود. روایت آمریکایی ها را بشنوید کاملا برعکس هست. تلویحا می گویند ژاپن و کره جنوبی هر پیشرفتی که کردند از صدقه سر مدیریت و  سرمایه گذاری های ما بوده-  که البته آن هم اغراق هست. احتمالا حقیقت چیزی بین روایتی که به خورد ما دادند و روایت آمریکایی هاست.

و اما برسیم به خط مشی مصدق که احترام مرا بیش از تاکتیک ها واستراتژی های او بر می انگیزد. خط مشی تحسین برانگیز او، احترام  و التزام عملی او به حقوق بشر، حقوق شهروندی، برابری در برابر قانون، مبارزه نهادمند با فساد مالی، آزادی بیان و آزادی مطبوعات بود. اینها ارزش هایی بودند که مصدق حتی در اوج قدرت به آنها التزام داشت. ای دریغ که وقتی اسم مصدق این روزها می آید  فقط استراتژی های او برجسته می شود. شعارها و استراتژی هایی که بعد از ۴۵ سال سواستفاده از آنها ، نسل جوان تر را دلزده می کند. این نیز بگذرد! این مرحله را هم خواهیم گذراند. پیش بینی من این هست که بعد از ۱۰-۱۵ سال دوباره مصدق محبوب خواهد شد و سمبل جریانی نو خواهد گشت. این بار، به ارزش های او به جای استراتژی هایش توجه خواهد شد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خودکفایی

+0 به یه ن

در کشور ما چهل و پنج سال هست که از تریبون های رسمی علیه کشورهای پیشرفته فحاشی می شود. اگر تحولی صورت گیرد خطر آن هست که از آن ور پشت بام بیافتیم و گمان بریم اگر یک «بفرمای بی قید و شرط» به سرمایه داران آمریکایی بزنیم، می آیند و  با سرمایه گذاری مشکلات اقتصادی مملکت ما را حل می کنند. این تفریط هم مثل همان افراط نسخه ویرانی است. چه بسا حتی بیشتر. «بفرمای بی قید و شرط» یعنی این که بفرمایید کشور ما را بتالانید و آن را جولانگاه کثافت کاری هایی کنید که در کشور خود مجاز به انجام  دادن نیستید!

سرمایه گذاری خارجی و واردات و صادرات و.... باید همه ضابطه مند باشند. ضابطه ها هم باید با مطالعه جدی و بررسی منافع کوتاه مدت، میان مدت و دراز مدت کشور تنظیم گردد.  

باید قد و قواره اقتصاد خود را بدانیم. باید نقاط قوت و ضعف مان را بشناسیم. بدانیم در چه زمینه ای -ولو کوچک- کشور ما می تواند صادر کننده مهمی شود. شاید فقط یک قطعه از یک پازل بزرگ را ما در ایران بتوانیم بهتر از کشورهای دیگر یا کم هزینه تر از کشورهای دیگه تولید کنیم. روی همان سرمایه گذاری می کنیم. برای این که این قطعه به درد بخورد باید ارتباط با کشورهای دیگر داشته باشیم. منتهی ارتباطی معقول و ضابطه مند. اینجا مسئله خودکفایی پیش می آید. مسئله ای که دست کم ۸۰ سال هست که از دغدغه های ما ایرانیان هست و رنگ ایدئولوژیک به خود گرفته. در سال های اخیر هم مسئله ای احساسی شده و شعارزدگی آن دلزدگی پیش آورده. به موضوع خودکفایی باید ورای شعارگرایی و بحث های احساسی ناشی از دلزدگی و سرخوردگی بپردازیم.


---------------------


باز خورد یکی از دوستان در فیس بوک: «

"باید قد و قواره اقتصاد خود را بدانیم. باید نقاط قوت و ضعف مان را بشناسیم. بدانیم در چه زمینه ای -ولو کوچک- کشور ما می تواند صادر کننده مهمی شود." مشابه این ذهنیت را علینقی عالیخانی بیشتر از ۶۰ سال پیش که وزیر اقتصاد دوران طلایی اقتصاد ایران بود در سر داشت. اشتباه نکنم در کتاب «اقتصاد و امنیت»ش می‌گوید. اگر از بازار هنوز جمع نشده خواندنی است.»


---------------------


وقتی به بحث خودکفایی می رسیم به نظرم باید حساب کالاهای ضروری -مهمتر از همه قوت غالب یعنی گندم- را از بقیه کالاها نظیر خودرو و.... سوا کنیم. به خودکفایی در کالاهای اساسی بعدا خواهم پرداخت. فعلا بحثی دیگر را می خواهم پیش کشم. وقتی کلمه خودکفایی را می شنویم چند روایت و خاطره  در ذهن ما پدیدار می شود:

۱) مصدق و شعار «هموطن جنس ایرانی بخر.»

۲) امپراطور ژاپن بعد از جنگ جهانی و فرمان او برای توقف تعمیر شیشه های کاخ سلطنتی تا رسیدن به خودکفایی (شاید داستان واقعی نباشد ولی ما ایرانیان آن قدر شنیده ایم که باورمان شده.)

۳) جشن خودکفایی گندم و  شبهات در مورد تاثیرات آن در خشک شدن دریاچه ها و رودخانه ها

۴) ایران خودرو و سایپا و عدم واردات خودروی خارجی و تصادفات جاده ای و هدررفت  بی اندازه بنزین توسط خودرو های داخلی و آلودگی هوا


همه ما- از طبقه متوسط-  هر از گاهی آرزو می کنیم ماشین دلخواه خود را داشته باشیم. قیمت بین المللی اش را می بینیم و فکر می کنیم  توان لازم برای خرید آن راداریم اما  این خودرو-به بهانه خودکفایی- وارد نمی شود. اگر هم وارد شود چنان تعرفه گمرکی اش را بالا می گیرند که ما قادر به خرید آن نیستیم.  درنتیجه از مفهوم «خودکفایی» دلخور می شویم.


بعد از یک باران زیبای بهاری برای پیاده روی می رویم. از هوای پاک داریم لذت می بریم که یک خودروی ساخت داخل از کنارمان رد می شود و ما را به سرفه می اندازد.   فکر می کنیم هم بنزین ها خراب هست هم اتومبیل ها. یک اتومبیل خارجی هم رد می شود که از همان بنزین می زند اما ما را به سرفه نمی اندازد. لعنتی به خودکفایی تولید خودرو می فرستیم و می گوییم یعنی باید برای اشتغال ۷۰۰ هزار نفر کارکن صنعت خودروی داخلی، ۸۰ میلیون ایرانی با هر نفس سم تنفس کنند؟  همه مان نیک می دانیم که  «خودکفایی» فقط یک بهانه است و معیشت آن ۷۰۰ هزار نفر هم تنها بهانه و پوششی است برای سودجویی آن چنانی کله گنده ها از صنعت فرسوده خودروی داخلی. با این همه باز هم از کلمه «خودکفایی» دلخور می شویم. 

این موضوع چنان شهروندان ایرانی- به خصوص نسل جوان را از مفهوم خودکفایی دلزده کرده است که حتی مصدق را هم که بانی این طرز فکر می دانند از نظرها افکنده. در نوشته بعدی ام از مصدق می نویسم. زنده یاد مصدق مسئول کیفیت پایین خودرو های داخلی و عدم  توفیق ما در خرید خودروی دلخواهمان نیست! آدرس غلط ندهیم.


----------------


خودکفایی وقتی به کالاهای اساسی مانند گندم می رسد شوخی بردار نیست! گیریم کشورهای دیگر روزی تصمیم بگیرند به ما گندم نفروشند. آیا قرار هست بازدچار قحطی شویم؟ می دانم که این حرف من این روزها محبوب نیست. به دو علت: خاطره قحطی های بزرگ از یاد عمومی جامعه ما حذف شده. دوم هم این که از بس از مفهوم خودکفایی سو استفاده شده که کلمه خودکفایی حساسیت ایجاد می کند.

ببینید! ریسک نفروختن گندم به ایران بالاست. احتمالش پایین هست اما اگر خودکفا نباشیم  و اتفاق بیافتد بدبخت می شویم.

هرگز فکر نکنید که دوره این چیزها گذشته. کی فکرش را می کرد یک روز کرونایی پیش آید و دنیا را آن طور به هم بزند؟!. ممکن هست یک آفت گندم هم در کشورهای صادرکننده گندم پیدا شود و قسمت اعظم محصول از بین رود وبعد به ایران نفروشند! همیشه باید این ریسک را در نظر داشت.

گفته می شود که اصرار بر خودکفایی گندم، کشور ما را خشکاند! بعید می دانم این حرف، دقیق باشد. بی برنامگی و به هم ریختگی بود که منجر به خشک شدن دریاچه ها یمان شد. در مناطقی که قبلا گندم آبی می کاشتند شروع کردند به کاشت برنج به روش نشا یا سایر محصولات  که آب بسی بیشتر نیاز دارند. در جاهایی که قبلا گندم دیم می کاشتند شروع به آبیاری کردند. سطح زیر کشت محصولات پرآب بر را به طمع سود بیشتر بالا بردند. خیلی جاها پیاز و گوجه فرنگی و سیب و .... کاشتند . چون به فروش نمی رفت هر سال ده ها میلیون تن محصول را دور ریختند. خودکفایی گندم مقصر اصلی نبود.

چه باید کرد؟ اولا در برنامه ریزی های کنترل جمعیت باید میزان مصرف گندم کشور را لحاظ کرد. جمعیت نباید بیش از آن شود که این کشور بتواند بدون آن که خشک گردد گندم آن را تولید کند. دوم این که دیتا بیسی از محصولات کشاورزی و سطح زیر کشت تهیه شود. با بسته های تشویقی (کود سوبسید دار و تضمین خرید و...) کشاورزان را به سمتی باید سوق داد که محصولات را به اندازه ای بکارند که مطمئن هستند به فروش می رود. در هر حال حاضر انتخاب محصول  توسط کشاورز یک قمار هست. گاه در این قمار می برد و ثروتمند می شود اما معمولا می بازد و مجبور می شود محصولش را دور بریزد.

باید روی صنایع تبدیلی و سردخانه های مناسب در روستاها سرمایه گذاری شود تا کشاورزان منبع درآمد جایگزین داشته باشند و نخواهند برای درآمد اضافی سطح زیر کشت را بالا ببرند و آب بیشتری مصرف کنند.

باید به کشاورزان تسهیلات داد تا آبیاری قطره ای و سایر روش هایی که هدررفت آب و نیز فرسایش خاک را کاهش می دهد برگیرند.  با این کارها می توان هم رفاه کشاورزان را بالا برد، هم محیط زیست را حفظ کرد و هم به خودکفایی در قوت غالب مردم رسید. منتهی سیاستگذاری درست و درمون می خواهد. الان اوضاع کشاورزی در کشور به دلیل بی کفایتی مسئولان بسیار نابسامان و بلبشو هست.



-----------------


بازخورد یکی از دوستان در اینترنت: «این قضیه خودکفایی گندم به نظر به اندازه کافی رویش بحث شده که معایبش چیست. در بحث امنیت غذایی ایران، خودکفایی در تولید گندم به‌ منظور مقابله با یک احتمال در آیندهٔ نامعلوم بهترین رویکرد نیست؛ آن هم در اقلیمی که محصولات پربازده‌تر دیگر ممکن باشد. مهم این است که به خود اکتفایی (self-reliance) رسید که اگر روزی شرایط خاص اتفاق افتاد بتوان به سرعت سطح زیرکشت را به گندم و دیگر کالاهای اساسی تغییر داد تا ذخیره گندم برای سال‌ بعدی کشور هم تامین باشد.

مثال ساده‌ش این که من گاهی تفریحی در خانه نان می‌پزم (یعنی در پخت نان به خود اکتفایی رسیده ام)، اما هیچ‌گاه به فکر "خودکفایی" در پخت نان نیفتاده ام و همچنان نان را از بیرون می‌خرم؛ اگر زمانی شرایط خاص پیش آمد اما خیالم راحت است که می‌توانم نان را خودم بپزم.

خلاصه در تخصیص منابع باید بین خود اکتفایی و خودکفایی تفکیک گذاشت.»


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل