دوگانه نان- آزادی

+0 به یه ن

نمی خواهم بگم بدون آزادی، پیشرفت اقتصادی ممکن نیست. می دانم تا این ادعا را کنم مثال نقض چین و سنگاپور را خواهید زد. اما دو ادعا می کنم:
۱) بدون آزادی و دموکراسی در کشوری پهناور و چند اقلیمی با جمعیت بالای ۲۰ میلیون محرومیت زدایی ممکن نیست.
۲) بدون آزادی و دموکراسی-حتی در صورت پیشرفت اقتصادی- داشتن ملتی شاد و راضی از زندگی ممکن نیست.
بحث انحرافی سر ندهید که الان-به خاطر مشکلات اقتصادی برای شعار آزادی هنوز زود هست. اتفاقا مدتهاست زمان این شعار رسیده. تازه دیر هم شده. سال ۵۸ باید سر داده می شد.
ما که نمی خواهیم کشوری داشته باشیم که بخشی از مردمش لباس های مارکدار بپوشند و کیف مارکدار بردارند و مسافرت های آن چنانی بروند و بخش دیگرش در کمپ هایی نظیر کمپ هایی که چینیان برای مردم اویغور ترتیب داده اند روزگار بگذرانند! ما که نمی خواهیم کشوری داشته باشیم مثل سنگاپور با جی-دی-پی بالا اما وقتی یک نفر در خیابان زمین می خورد کسی دست دراز نکند که کمکش کند بلند شود چرا که در این کار سود مالی برایشان نیست! من ایران همین حالا را با این همه مشکلات اقتصادی اش به وضعیت اجتماعی چین و سنگاپور هزاران بار ترجیح می دهم.
ما می خواهیم کشوری داشته باشیم که مردمش خوشحال و راضی از داشته هایشان باشند و احساس خوشبختی کنند. برای آن پیشرفت اقتصادی کافی نیست. آزادی لازم هست.

------

برای جلوگیری از فساد اقتصادی -که عامل بدبختی ماست- آزادی لازم هست.
برای جلوگیری از طرح های پرخرج اما بی مبنای علمی -که اغلب رد پای آقازاده ها در آنها دیده می شود- آزادی لازم است. ازادی لازم هست که اهل فن بتوانند بگویند که جلوی این طرح شبه-علمی باید گرفته شود.
آزادی لازم بود تا جلوی آوار شدن متروپل گرفته شود. اگر آزادی بود صدای جامعه مهندسی که آوار شدن متروپل را پیش بینی کرده بودند خفه نمی شد. صدایشان به جایی می رسید و آن همه جانهای عزیز از دست نمی رفت. اگر آزادی بود کودکانی که به هوای بستنی در آن روز شوم در متروپل بودند به جای آرمیدن زیر خروارها خاک الان در آغوش خانواده شان بودند.
------
در قرن نوزدهم و اوایل بیست بریتانیا قوی ترین و ثروتمندترین کشور بود اما بیشتر مردمش بدبخت بودند. طبقه کارگری اش که با شرایط بسیار ناایمن و ناسالم در کارخانه می پوسیدند. طبقه های بالاترش هم گرفتار انواع و اقسام محدودیت های اجتماعی دست و پا گیر بودند. زنان انگلیس هم اغلب حق و حقوقی نداشتند و گرفتار کرست بودند.
آزادی بود که آنها را نجات داد نه پیشرفت اقتصادی. کارگرهایشان اتحادیه تشکیل دادند و برای شرایط کاری بهتر کوشیدند و موفق شدند. زنانشان همین طور و......
به دام دوگانه نان، آزادی نیافتیم. بدون آزادی پیشرفت اقتصادی خالی هم گلی به سر ما نخواهد زد.
-------
محرومیت زدایی بیش از پول، آزادی می خواهد.
از زبان هموطنان معترض زیاد می شنویم که به جای این که حکومت، فلان خرج بیخود را بکند می بایست خرج سیستان و بلوچستان می کرد.
در این که حکومت نباید پول کشور را تلف کند شکی نیست.
در این که محرومیت زدایی در اولویت اول کشور باید باشد نیز شکی نیست.
اما من با این جمله به این شکل موافق نیستم.
چرا؟ برای این که این تصور غلط را تداعی می کند که اگر در سیستان و بلوچستان پول بریزند مشکلات آن استان حل خواهد شد.
واقعیت این هست که چه حکومت جمهوری اسلامی چه حکومت پهلوی در آن استان کم پول خرج نکرده. برخی جلدهای یادداشت های علم بیش از هرچیز از سرمایه گذاری در استان سیستان و بلوچستان سخن می گوید.
(البته در یادداشت های علم هم کمتر از سرمایه گذاری در آذربایجان سخن به میان می آید . اگر هم سخنی باشد معمولا سخن از سرمایه گذاران محلی خود آذربایجان هست نه حاتم بخشی حکومت. یک مورد هم درباره کارخانه تراکتور سازی بود که رفته بودند یک سیستم اسقاطی از رومانی آورده بودند (احتمالا پورسانتش خوب بوده!). خود شاه هم عصبانی بود که چرا از آمریکا بهترین تکنولوژی را نیاوردید؟ البته که علم و درباریان درز گرفتند و تمام شد و شاه هم زیاد پاپیچ نشد! یادمه چند سال پیش در فضای مجازی دلال این ماجرا را در حد یک قهرمان بالا برده بودند. می رفت پورسانت می گرفت کارخانه های اسقاطی این کشور و آن کشور اروپایی را از جیب ملت ایران آباد می کرد اون وقت در فضای مجازی چنین جلوه دادند که نابغه ای بوده که وقتی کارخانه های اروپایی در کار خود می مانند او می رفت و با نبوغ خود نجاتشان می داد! مردم ساده دل ایران هم با چه ذوق و شوقی این پست ها را به اشتراک می ذاشتند!)
بعد از انقلاب هم باز در سیستان و بلوچستان کم سرمایه گذاری نکرده اند. در دهه شصت که جهادسازندگی با ذهنیت خودش می رفت اونجا راه می کشید.
بعدش هم انواع و اقسام سرمایه گذاری ها کردند.
حتی اخیرا با بودجه سرسام آور دکل نفتی آورده بودند که آب های زیر زمینی اش را با آن دکل استخراج کنند. (که البته این طرح ملا نصر الدینی شان هم به گل خورد!)
این خرج ها را کرده اند اما محرومیت روز به روز بیشتر شده. فلان پروژه کلان را افتتاح کردند. زمین های اطرافش را به ثمن بخس از دست محلی ها در آوردند. بعد زمین ها گران شد و بر محرومیت مردم محل افزود.
بهمان پروژه محیط زیست منطقه را از بین برد و معیشت محلی وابسته بر آن از بین رفت. همین طور سلامت مردم محل.
پول ریختن راه از بین بردن محرومیت نیست.
از مرکز بدون در نظر گرفتن خواست ها و ظرفیت های محلی تصمیم گرفتن- ولو با حاتم بخشی های آن چنانی- راه محرومیت زدایی نیست.
با این قیم مآبی ها نمی توان محرومیت را از مناطقی مثل سیستان و بلوچستان زدود.
باید آزادی باشد که فعالان مدنی محلی مشکلات را مدون نمایند و به گوش مسئولان برسانند. باید آزادی باشد تا نخبگان محلی برای حل مشکلاتی که نیک می شناسند راه حل دهند. آزادی بایدباشد که کارشناسان مستقل بتوانند نقد کنند و جلوی طرح های ملانصر الدینی پرهزینه را بگیرند. باید شفافیت باشد که سرمایه گذاری ها به نام مردم محروم و به کام مفسدین اقتصادی تمام نشود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خوش آمدید ای عزیزان!

+0 به یه ن

باعث خوشحالی است  که  درصدی از دستگیرشدگان ماه های اخیر از زندان آزاد می شوند. اما با توجه که در ماه های اخیر چند نفر از کسانی که از زندان آزاد شده بودند اندکی بعد دست به خودکشی زده بودند اطرافیان باید بسیار مراقب وضعیت روحی عزیزان تازه-رسته۰از-بند خود باشند. فرقی هم بین دختر و پسر وجود ندارد. هر دو در معرض آسیب های شدید جسمی و روحی بوده اند. 

اگر کسی از میان این عزیزان احیانا این متن را می خواند از صمیم قلب به وی می گویم که در دل همه ما جا دارد و قهرمان ما هست. معترضان دستگیرشده  عزیز ما هستند. در این چند ماه  روزی نبود که به فکر آنها که در زندان  گرفتار شده اند نباشیم. روز و شب! چون فکر می کنیم برای آینده بهتر برای همه ما این زجر را به جان خریده اند. امیدوارم به زودی شاهد آزادی بقیه هم باشیم. مراقب خودتان باشید که روزهای خوب در پیش هست. 
🌹🌹🥰🥰😍😍

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شعبات بنیاد کودک

+0 به یه ن

شهر: مهاباد
نام: بنیادکودک نمایندگی مهاباد
آدرس: آذربایجان غربی، مهاباد، فلکه شهرداری، خیابان طالقانی شرقی، مجتمع تجاری بغدادی، طبقه ی 2، واحد 5 کدپستی:5913798437
تلفن: 42246939-044
موبایل:
فکس: 42246929-044
ایمیل: mahabad@childf.org

----------
شهر: سنندج
نام: بنیادکودک نمایندگی سنندج
آدرس: کردستان، سنندج، خیابان استانداری، کوچه پرستو، جنب سازمان سیما و منظر شهرداری پلاک 36 کدپستی: 6613967841
تلفن: 33159703- 087 087-33126593
موبایل:
فکس:
ایمیل: sanandaj@childf.org
-----------
شهر: زاهدان
نام: بنیادکودک نمایندگی زاهدان
آدرس: سیستان و بلوچستان، زاهدان، نبش تقاطع خیابان بزرگمهر و جانبازان، روبه‌روی بازارچه استانداری، ساختمان بزرگمهر، طبقه سوم، واحد 5 کدپستی: 9816834676
تلفن: 33444855-054 , 33444844-054
موبایل:
فکس: 33452490-054
ایمیل: zahedan@childf.org
--------
شهر: ایرانشهر
نام: بنیادکودک نمایندگی ایرانشهر
آدرس: سیستان و بلوچستان، ایرانشهر، خیابان نور جنوبی، روبه‌روی داروخانه پاستور، ساختمان کلینیک پاستور، طبقه اول، واحد 3 کدپستی: 9147464959
تلفن: 054-37221245
موبایل:
فکس:
ایمیل: iranshahr@childf.org
--------
شهر: سراوان
نام: بنیادکودک نمایندگی سراوان
آدرس: سیستان و بلوچستان، سراوان، تقاطع خیابان بهشتی و خلیج‌ فارس، جنب مهدکودک شاپرک کدپستی: 9951755780
تلفن: 054-37631303 الی 4
موبایل: 09915154580
فکس:
ایمیل: saravan@childf.org

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چهلم

+0 به یه ن

فردا چهلم کشته شدگان زاهدان هست. فردا مردم سراسر ایران نشان خواهند داد چه قدر تک تک این کشته شدگان بلوچ برای همه ایران، عزیز هستند. اونهایی که نمی دانستند خوب مشاهده کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

داستان کوتاه سرباز و دانشجو

+0 به یه ن

بهار سال ۱۳۷۴، فرودگاه تبریز، سالن انتظار

دانشجو گوشی واکمن را از روی روسری بر سر تنظیم می کند و آن را روشن می کند و در موسیقی غرق می شود.

سربازی که آنجا مامور هست به سراغش می رود و با لحنی نه چندان دوستانه می پرسد:

-خانم! چی گوش می کنی؟!

دانشجو سرباز را بر انداز می کند و با لحنی چالشی (defiant) پاسخ می دهد :
-چایکووسکی!
سرباز که با این نام آشنا نیست می گوید:
-چی؟!
دانشجو با صدای بلند تر تکرار می کند:
چایکووسکی.
سرباز می گوید تو باید نوارت را به ما بدهی تا کنترل کنیم و مطمئن شویم غیر مجاز نباشد. دانشجو نوار را به او می دهد. اندکی بعد سرباز با نوار باز می گردد و می گوید:
-خانم! این نوار، آهنگ دارد.
دانشجو نوار را از دست او می گیرد و به لحنی تمسخر آمیز می گوید:
-پس تو فکر کردی من اون قدر «سَفِه» (=احمق) هستم که نوار خالی گوش می کنم؟!

نمی دانم این برخورد دانشجو با اون سرباز در حالت کلی درست هست یا نه؟! اون نوع واکنش از جانب یک دانشجو که مسئولیتی در قبال کسی ندارد و دارد زندگی را تجربه می کند شاید بد نباشد. شاید اگر امثال آن دانشجو همان جور و حتی تند تر هم رفتار کنند اونهایی که به همه کار شهروندان کار دارند یک کمی خودشان را جمع و جور کنند و کم به مردم گیر بدهند.
اما این را می دانم که وقتی کسی مسئولیتی بزرگ مثل سرکشی به کودکان بدسرپرست را بر عهده گرفت دیگه نباید سر این مسایل کوچک با هر کسی که گیر می دهد دهن به دهن شود. والا اون قدر برایش مشکل و دردسر می سازند که از کار اصلی و مهمش باز می ماند و نمی تواند به کودکان معصومی که به او وابستگی عاطفی پیدا کرده اندو امید بسته اند، رسیدگی کند. در این مثال، اون دانشجو از لحن صحبت سرباز همان اول فهمیده بود که کسی نیست که چایکووسکی را بشناسد. علت پاسخ دادن به آن شکل آن بود که به رخ سرباز بکشد که از خودش -دست کم در امر موسیقیایی که به آن گیر داده- کم دانش تر هست. اگر دنبال چالش نبود، می توانست جواب دهد «موسیقی بی کلام». اگر چهره سرباز نشان می داد باز هم نفهمیده، می توانست توضیح دهد «از همان ها که در رادیو هم پخش می کنند». اون موقع دیگه سرباز گیر نمی داد که باید نوارت را گوش کنم.

باز این سرباز آدم خیلی بدجنسی نبود که نوار را پس داد و دردسر بیشتری نیافرید. احتمالا اونجا حوصله اش سر رفته بود و دیده بود یک دختر خوشگل تنها نشسته خواسته بود به بهانه ای سر صحبت را با او باز کند و مشغول شود. در دهه هفتاد، به ما آداب معاشرت با جنس مخالف نمی آموختند. (حتی همان « چایکووسکی گوش کن» ها هم بلد نبودند که با جنس مخالف از طبقات و طیف های مختلف سر صحبت باز کنند!) در نتیجه محاوره این جوری پیش رفت. خوشبختانه اون سرباز، خیلی بدجنس و عقده ای نبود . می توانست خرده شیشه داشته باشد و دردسر بزرگ تری بیافریند. در کشور ما کاملا این امکان هست که از همچین مسئله کوچکی یک دردسر تمام عیار شروع شود و سالها مشکلات برای فرد پیش آید. طبعا اشکال کار از بالادستی هاست والا مامور عقده ای همه جای دنیا پیدا می شه. منتهی سیستم نباید بذاره خیلی دیگه جولان بده و روز گار شهروندان عادی یا فعالان مدنی را سیاه کنه. به هر حال فعلا تا اطلاع ثانوی اوضاع اینه! اگر قدم در راه کار خیریه ویا فعالیت محیط زیستی یا نظایر آن می گذارید خیلی مراقب خود باشید. اگر هم بلد نیستید مراقب خود باشید، این قبیل فعالیت ها را به اهلش واگذار کنید و فقط از پشت جبهه از آنها حمایت فکری و مالی و عملی کنید. اون هم می شه! در پشت جبهه فعالیت های خیریه و محیط زیستی جای کار زیاد هست. من خودم ترجیح می دهم نیروی پشت جبهه باشم تا این که بروم با ناشیگری در امر ارتباطات با امثال اون سرباز برای خودم یا موسسه دردسر درست کنم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بازندگان ایرانی جنگ قره باغ

+0 به یه ن

در این جریان نبرد۴۴ روزه قره باغ، جمعیتی که بسیار باختند آن دسته از ایرانیانی بودند که به آذربایجانی ها تاختند. کل جمعیت ارمنی ها در ایران زیر ۱۲۰ هزار نفر است این در حالی است که جمعیت ترک های ایران که نسبت به آذربایجانی های آن سوی ارس احساس برادری یا خواهری شدید دارند دست کم ۱۵ میلیون نفر هست. (جمعیت ترک های ایران خیلی بیش از این رقم هست. من منظورم آن دسته از ترک های ایران هست که حس برادری یا خواهری نسبت به مردمان آن سوی ارس دارند.) جالبه که این دسته از ایرانیان که به آذربایجانی ها تاختند عموما ادعای مبارزه برای دموکراسی و.... هم دارند. اندکی اگر هوش سیاسی داشتند چنین خبطی نمی کردند و طرفداران بالقوه خود را (که بالغ بر ۱۵ میلیون نفر می شدند) برای روزهای سخت مبارزه این گونه از خود نمی راندند. اون هم چه طرفداران بالقوه ای! طرفدارانی که می توان در سختی ها رویشان حساب کرد نه افراد دورویی که برای هوش بردن سرود «ای ایران» می خوانند ولی در درازای تاریخ به ایران و ایرانی خیانت کرده اند و می کنند!

در مقابل، آن دسته از ایرانیان که به هویت شیعی خود تاکید بیشتر دارند (چه در اپوزیسیون و چه موافق وضع موجود) این حس برادری را درک کردند و احساس همدردی نمودند. در نتیجه بین آذربایجانی ها محبوب تر شدند.

آن دسته که این روزها بر آذربایجانی ها تاختند، خیال می کردند با گفتن این که «نام آن سرزمین اران بود و زمان رضا شاه اسمش را آذربایجان گذاشتند تا حرص رضا شاه را در بیاورند» نهایت معلومات تاریخی را به رخ کشیده اند و ما نادانان بیسواد را آچمز نموده اند!
خیال می کنند که علت این حس برادری در یک تشابه اسمی نهفته هست و با گفتن این که نام آن سرزمین «اران» بوده، مسئله را حل و فصل کرده اند. در حالی که مردم خود آذربایجان از قدیم الایام (بسی قبل از زمان رضا شاه! من در این مورد پرس و جو کرده ام) اصطلاح «بو تای» (=این لنگه) و «او تای» (اون لنگه) را برای دو سوی ارس به کار می بردند. حالا دو سه مورد از اظهار همبستگی عمیق که خودم با چشم و گوش خودم دیده و شنیده ام بر می شمارم:

۱) وقتی من بچه بودم مرزهای ارس بسته بودند. اون موقع وقتی نام ارس یا آراز می آمد برخی جوانان تبریز آستین خود را بالا می زدند و می گفتند ببینید باز اسم ارس آمد موهای من سیخ ایستاد. تا این اندازه احساسات قوی بود.

۲) وقتی مرزها باز شد شور و غوغایی بود. خانواده های گسترده ای بودند که ۷۰ سال در دوسوی ارس از هم جدا افتاده بودند. همدیگر را یافتند. در همان تبریز چند نفر از آشنایان خود ما ماه ها میزبان مردم آن سوی ارس می شدند. در اوایل دهه نود وضع اقتصادی «او تای» خراب بود و این طوری مردم «بو تای» از آنها پذیرایی می کردند. برخی فامیل بودند اما برخی بعد از باز شدن مرزها با هم آشنا شدند. فامیل های خود ما، هر سال شش هفت ماه در خانه خود از آشنایان خود از آن سوی مرز ارس میزبانی کردند.

۳) در دوره المپیاددر تهران در سال ۷۲یک روز وزیر برای شام دعوت شد. از قضا تیم المپیاد آذربایجان هم آمده بودند. سر شام صندلی کم گذاشته بودند. ظاهرا ما دخترها را حساب نکرده بودند! برای دخترها بر زمین سفره چیدند. سرپرست ما گفت: «این توهین به خانم هاست. ما زمین نمی نشینیم!» برگزارکنندگان در کمال بی نزاکتی ابتدا از خانم ها خواستند زمین بنشینند و وقتی زورشان به سرپرست ما نرسید، دست از وقاحت نکشیدند و به مهمانان تیم جمهوری آذربایجان گفتند تا زمین بنشینند! اون طفلی ها هم رفتند نشستند. پسرهای اردبیلی و تبریزی که دیدند اونها رفتند بر زمین نشستند به دنبال آنها رفتند و کنار آنها بر زمین نشستند. شاید مسئله بزرگی به نظرتان نرسد اما باید جو اردوگاه المپیاد را بشناسید تا بدانید چه کار بزرگی کردند. در آن جو بسیار رقابتی (رقابت ناسالم) یکی از حربه های پسرها توهین قومی بر علیه ترک ها و.... بود. این حرکت پسرهای تبریز و اردبیل شجاعت اخلاقی بسیاری می طلبید. چنین حس برادری عمیقی هست. با گفتن این که نام آنجا «اران» بوده است مسئله خاتمه نمی یابد.

بگذریم! افرادی که معمولا در اعتراضات و .... به یاد آذربایجان و تبریز «غیرتمند» می افتند و دنبال ستارخان می گردند این روزها با تاختن به احساسات آذربایجانی ها اون یک ذره شانس را برای این که روزی آذربایجانی ها از آنها در امری سیاسی دنباله روی کنند از دست دادند. اما ما آذربایجانی ها نباید در یک مورد اشتباه کنیم. این قشر از افراد که عموما ادبیات ضد ترک زمان رضا شاه را باز تولید می کنند قشری بسیار نحیف به لحاظ تعداد و نفوذ اجتماعی هستند. هر چند در فضای مجازی و در تلویزیون های آن سوی آب ها صدایشان بلند هست اما در عمل و در کف جامعه تهران و اصفهان و مشهد و..... نفوذ و اهمیت زیادی ندارند. دل بریدن از آنها نباید به دل بریدن از سایر هموطنان هم منجر شود. یک کارگر آبادانی یا یک شاگرد سلمانی اصفهانی یا یک دستیار قناد یزدی یا یک شاگردقصاب مشهدی اصلا کاری به این کارها ندارد. اقشار کم در آمد تبریز و اردبیل با اقشار کم درآمد تهران و کرج و مشهد و اصفهان درد مشترک دارند. با همبستگی و همپیمانی باید درد مشترک را درمان کنند. یک طرفدار محیط زیست اصفهانی و یک طرفدار محیط زیست تبریزی هم همین طور. منظورم طرفداران جدی محیط زیست هست که آستین بالا زده اند که مشکلات را حل کنند نه آنان که از سر مد گاهی در فضای مجازی حرف سانتی مانتالی هم در مورد محیط زیست می زند. فعالان حقوق زنان و کودکان در مشهد و تبریز هم همین طور. با هم مشترکات فراوان و آرمان های مشترک و دردهای مشترک دارند. نباید گذاشت اون عده پر سر و صدا که عرض کردم در این همبستگی و همپیمانی خللی وارد کند. درد های مشترک را با همبستگی می توان حل کرد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

داروخانه داران مقصر کمبود و گرانی ماسک و الکل نیستند!

+0 به یه ن

 ظاهرا صدا وسیما دارد در مردم نسبت به کادر پزشکی و داروخانه داران توقع بیجا ایجاد می کند.

بی آن که تامین اعتباری شده باشد صدا وسیما این توقع را در مردم ایجاد می کند که داروخانه داران و کلینیک هاو بیمارستان ها خدمات مجانی به مردم دهند.
مردم هم به این اعتبار که صدا وسیما گفته می روند به داروخانه داران وپزشک ها پرخاش می کنند!


در شرایط بیشتر مراقب هم باشیم. اکثریت قاطع دکترها وداروخانه دارها و پرستارها از ما هستند نه علیه ما.
به اعتبار حرف صدا وسیما نروید با داروخانه چی محله تان در بیافتید!
🍀@minjigh

ظاهرا توزیع کننده های عمده ماسک و .... هستند که  احتکار کرده اند و قیمت ها را بالا کشیده اند. داروخانه دارها این وسط تقصیری ندارند. 
اونها هم خود این روزها به سختی ماسک پیدا می کنند و مجبورند با قیمت بسیار گران از توزیع کننده خریداری کنند.  در فروش هر ماسک ان-۹۵ هم حدود هزار تومان سود می کنند که در مقابل هزینه های داروخانه داری صفر است.   این که می بینید قیمت ماسک ده برابر شده به جیب داروخانه دار نمی رود. به جیب آن توزیع کننده عمده محتکر می رود.  
اونها که در این شرایط سخت چراغ داروخانه شان را روشن نگاه داشته اند دارند خود را در معرض بیماری کرونا قرار می دهند تا عزیزان ما در خرید داروهای لازم کمتر دچار مشکل شوند. قدر داروخانه داران را بدانیم.  تقصیر کمبودها را به گردن این زحمتکشان نیاندازیم. خشم خود را بر سر کسانی بریزید که واقعا مقصرند. 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ساکنان یک کشتی

+0 به یه ن

برخی تحلیلگر  های سیاسی و اجتماعی این روز ها در توصیف و توضیح ماجراهای آبان ٩٨ زیاد روی اختلاف طبقاتی تاکید می کنند.
مشاهده من این هست که همان نگرانی ها ونارضایتی های طبقه مستضعف به شکلی دیگر در طبقه مرفه هم وجود داره. اگر مستضعف ها فقیر تر بشوند  نمی توانند به پزشک مراجعه کنند و دارو بخرند. در نتیجه پزشکان و داروخانه داران هم به تدریج فقیر می شوند.
اگر فقرا نتوانند اجاره خانه شان را پرداخت کنند صاحبخانه شان هم به تدریج منبع در آمدش را از دست خواهد داد.
..
مشاهده من این هست که از حدود سال ٩٥ به این سو طبقه متوسط کاملا به این امر واقف گشته که وضع زندگی اش از وضع زندگی فقرا جدا نیست و همگی ساکن یک کشتی هستیم.

شاید یک دلیل ایجاد این همبستگی -که قطعا در آینده نه چندان دور میوه های شیرینی خواهد داد- گسترش کارهای خیریه سیستماتیک و نهادمند هست. نهاد هایی مثل بنیاد کودک و... در ایجاد این همدلی نقش مهمی بازی کرده اند. در دهه هشتاد هنوز این همبستگی به وجود نیامده بود و مطالبات طبقه متوسط و طبقه مستضعف با هم فرق ماهوی داشتند. اغلب تحلیلگران هنوز در اون فاز مانده اند و واقعیت امروز ایران را نمی بینند.

🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظرتنگی

+0 به یه ن

داشتیم با شاهین بحث می کردیم و به این نتیجه رسیدیم که  یکی از دلایل مهم برای این که ایرانی ها از یک حد بیشتر پیشرفت نمی کنند نظر تنگی شان نسبت به هم هست.
افراد مبتکر که بتوانند  روش های نو و ابتکاری برای پیشرفت ابداع کنند در ایران ما زیاد هستند. فرهنگ مبتکر پروری داریم اما از آن سو تا یکی از راه ابتکار عمل خود پیشرفتی می کند عده زیادی پیدا می شوند که هم و غم خود را می گذارند برای این که پوز او را به خاک بمالند. بعدش یارو  تمام توان خود را باید صرف آن کند که توطئه ها را خنثی کند. دیگه نمی تواند توان خود را به رشد بیشتر  صرف سازد.
به نظرم می رسد در این 10-15 سال اخیر به برکت همین جریان هویت گرایی این نوع نظر تنگی در آذربایجان (منظورم همین آذربایجان خودمان هست نه کشور جمهوری آذربایجان) کمرنگ تر شده است. یعنی فضایی به وجود آمده که در آن مردم آذربایجان آن قدر به پیشرفت آذربایجان علاقه مند شده اند که دیگه تا حد زیادی نظرتنگی های پیش پا افتاده را کنار گذاشته اند. به خصوص نسل جدیدتر این طور شده اند. تا می بینند یکی دارد پیشرفت می کند پیشرفت او را پیشرفت جمعی خود می دانند و به آن می بالند. این خیلی مثبت و امید بخش هست.
در این راستا می خواستم یک نکته بگویم که البته از  زوایای دیگر هم قبلا به آن پرداخته ام.
از زبان مردم آذربایجان زیاد گلایه  می شنویم که در استان ما سرمایه گذاری نمی شود و به جای آن در شهرهای دیگر سرمایه گذاری می شود.
این حرف بی اساس نیست. اما باید دقیق تر روی این موضوع زوم کنیم و آن را از یک حالت گلایه که نتیجه ای جز ایجاد بددلی ندارد خارج سازیم.
من این روزها دارم یادداشت های علم را می خوانم. به واقع هم در زمان بروبیای پهلوی دوم که درآمد نفت سرشار بود و همه تصمیم سازی ها و تصمیم گیری های بزرگ  توسط شخص شاه انجام می گرفت آذربایجان مورد بی مهری قرار می گرفت. تا جایی که حتی خود علم هم صدایش در آمد.
سرمایه گذاری ها بیشتر به سمت اصفهان و شیراز و خوزستان و یا خراسان سرازیر می شد.
بیایید یک خورده اینها را بشکافیم. وضعیت اصفهان فرق می کند. از قرار معلوم دست کم  از زمان سلجوقی ها  به این سو هر حکومتی که آمده به اصفهان توجه ویژه داشته است. فکر کنم این به خود اصفهانی ها باز می گردد که می روند و برای گرفتن امکانات چانه می زنند. در واقع مترصد  فرصت هستند که ببینند چگونه و از چه طریق می توانند امکانات را به سمت خود جلب کند.

خراسان به خاطر حرم امام رضا مورد توجه بوده و خواهد بود. خوزستان هم به خاطر نفت مورد توجه شاه بود.
و اما شیراز! راستش چه در دوران پهلوی اول و چه در دوران پهلوی دوم آن قدر از عشایر استان فارس (به خصوص از قشقایی های نازنین) کشته بودند و جنایت کرده بودند که این سرمایه گذاری ها را برای دلجویی می کردند.
بعد از انقلاب خیلی به استان فارس دیگه نرسیدند. اما هنوز که هنوزه در آذربایجان مرتب می شنویم که به شیراز رسیدند ما موندیم.
زمان آقای رفسنجانی یک کمی به کرمان رسیدند. بعدش هم از زمان آقای خاتمی به این سو به یزد می رسند. البته یزدی ها هم فرهنگ شبیه اصفهانی ها دارند. به قم هم که از اول انقلاب به دلایلی که خود می دانید خوب می رسند.
ببینید ما به طور سنتی با مردم شیراز و کرمان خوب می توانیم تعامل و همکاری کنیم. اخلاقمان با هم می سازد و در خیلی موارد همدیگر را کامل می کنیم. حیف هست که با  این نگاه میانه مان شکرآب شود. چون در صورت همکاری با شیرازی ها و کرمانی ها می توانیم به پیشرفت های بیشتری نایل شویم.
به طور آماری عرض می کنم.  موارد نقض قطعا می یابید. من علی العموم را عرض نمودم.

در مجموع این که روی چشم همچشمی با سایر استان ها طلب سرمایه گذاری کنیم روش درستی نیست. . در زمان رفسنجانی و خاتمی با صرف هزینه های هنگفت اومدند اون سد ها را در حوضه آبریز اورمیه زدند و شد آن چه که نباید می شد.
به جای چشم همچشمی با سایر استان ها باید ببینیم نیازمان چیست. برنامه ریزی کنیم و برای تحقق این برنامه ها بودجه بخواهیم. نه با گله گذاری بلکه از راهش! نه به خاطر این که در جذب سرمایه از اصفهان عقب نمانیم بلکه به خاطر این که پروژه مفیدی را که قبلا کاملا مورد بررسی کارشناسی قرار گرفته،  به ثمر برسانیم. این رویکرد برای پیشرفت آذربایجان مفید تر خواهد بود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تسلیت

+0 به یه ن

خیلی حالم از این اتفاقات دیروز اهواز گرفته است. خدا به خانواده قربانیان صبر بده و به مجروحان حادثه هر چه زودتر شفا بده!
امیدوارم دیگه از این اتفاقات تکرار نشه.
سال 73 در روز عاشورا هم در حرم امام رضا بمب گذاری شد. هدف آن بمب گذاری هم ایجاد اختلاف بین شیعه و سنی  بود (البته هنوز به طور قطعی مشخص نشده چه گروهی مرتکب آن جنایت شده بودند). به هر حال خوشبختانه در مورد حرم امام رضا موفق نشدند که در ایران اختلاف شیعه و سنی راه بیاندازند. ان شالله در این مورد هم فتنه در نطفه خفه می شه و مردم منطقه نمی ذارند جنگ قومی و مذهبی ایران را به آتش بکشه.

حالا همه اینها بگذریم. حکومت باید در سیاست های آبی خود تجدید نظر کند و کارشناسانه تر به مسئله آب بپردازد. با این گندهایی که در  سیاست آبی، در طی 50 سال گذشته،  زده اند باعث ایجاد مشکلات معیشتی برای مردم استان های مختلف، به خصوص استان خوزستان، شده اند.
دولت دارد موضوع به این مهمی را به شوخی می گیرد. خیال می کند با گفتار درمانی و وعده وعید می تواند قال قضیه را بکند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ]