آموزش، مهارت، آموزشِ مهارت، مهارتِ آموزش

+0 به یه ن

قبلا نوشته بودم قرارداد های طویل المدت که جزو مطالبات چپگراها از کارفرماهاست  با روح زمانه چندان سازگار نیست. دلیلی که آوردم این بود که با تغییرات سریع تکنولوژی و سبک زندگی، مهارت های کارکنان خیلی سریع بلااستفاده می شود و به سود شرکت نمی انجامد. بنابراین کارفرما حق دارد جوابشان کند. این نظر نسبتا جنجالی بود.

من فکر می کنم چپگراها   باید مطالبه را با توجه به واقعیات موجود جهان امروز بازتعریف کنند. به نظرم اینجا چپگراها باید روی الزام کارفرما برای  بازآموزی  کارکنان و آموختن مهارت های نوین تاکید کنند. آموزش از مقوله هایی است که چپ ها در آن دست بالا را دارند. برای این معضل از طریق باز آموزی و آموزش مهارت جدیدی راه چاره ای بیاندیشند.

در این پست منظورم برگزاری دوره های آموزشی مهارت های نو، در محیط کار هست. به آموزش عمومی مهارت های شغلی  در مدارس و دانشگاه   در نوشته بعدی خواهم پرداخت.


----------


در دو دهه اخیر بار ایدئولوژیک دروس مدرسه در ایران -به قیمت پسرفت بار علمی آن - تقویت شده. طبعا این روند  نارضایتی های فراوانی بین معلمان، اولیا، صاحبنظران، استادان دانشگاه، مروجان علم، کارفرمایان نیازمند به  نیروی کار ماهر و سایر اقشار آگاه جامعه، برانگیخته. 

از زبان  ناراضیان بسیار می شنویم که نظام آموزشی باید اصلاح شود و بار ایدئولوژیک آن کاسته شود. خیلی اوقات  این شکایت و نقد بجا، بدون هیچ گونه شک و بحثی با چنین جمله ای قوام می یابد: « وظیفه آموزش، آموختن مهارت شغلی است که به درد فرد و جامعه بخورد نه تزریق ایدئولوژی.» این جمله آن قدر تکرار می شود که اصل مسلم تلقی می گردد. اما می خواهم این جمله را زیر سئوال ببرم. آیا رسالت اموزش مدارس و دانشگاه تنها آموختن مهارت شغلی است؟ متاسفانه این سئوال به اندازه کافی مطرح نمی شود و آن ادعا به چالش کشیده نمی شود. احتمالا اگر گوینده آن را مورد سئوال قرار دهید تاملی می کند و  گفته خود را چنین تصحیح می نماید: «منظورم فقط مهارت شغلی نیست. مهارت های اجتماعی هم باید تدریس شوند.» اگر بپرسید فقط همین؟ احتمالا لزوم آموزش مهارت های عاطفی را هم اضافه می کند.

ولی من باز هم نقد دارم.  آموزش در مدارس و دانشگاه باید فراتر از آموختن مهارت ها (که تا حدی حتما باید انجام بگیرد) باید فکر کردن و اندیشیدن را بیاموزد. آموزش ریاضی به خصوص هندسه در این جهت هست. به فکر نظم می دهد. البته تنها ریاضی برای فکر کردن کافی نیست. اما لازم هست.

اگر در مدرسه شخص فقط مهارت شغلی  آموخته باشد با بلااستفاده شدن آن مهارت به دلیل تغییر تکنولوژی هم از کار بیکار می شود و هم حس می کند فردی به دردنخور شده. اما اگر فکر کردن بلد باشد راهی جدید می یابد. هم برای بازتعریف هویت خودش و هم برای آموختن مهارتی جدید که در بازار کار به دردش بخورد.


------


حدود ۱۰ سال پیش تاکید بر آموزش مهارت های اجتماعی بسیار مد شده بود.عده ای، مهارت های اجتماعی را بر سر مهارت های  علمی می کوبیدند. نتیجه  این همه تاکید چه بود؟! آموختن راه های تملق گفتن، «پیچوندن»، لاف زدن و.... و پیشرفت از طریق این مهارت ها. 

«مهارت اجتماعی» یه چیزه، «شعور اجتماعی» مقوله دیگری هست. کشوری که کودکان  آن در مدرسه «مهارت اجتماعی» می آموزند اما شعور اجتماعی ندارند، فاجعه است. چگونه می توان شعور اجتماعی را آموخت؟! سئوال سختی است. یکی از لازمه های شعور اجتماعی توانایی فکر کردن هست. البته توانایی خوب فکر کردن برای داشتن شعور اجتماعی  کافی نیست. 

اگر در این باره مقاله ای نوشته شده به ما معرفی کنید تا بخوانیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

انقلاب ۵۷ و نقش روشنفکران

+0 به یه ن

چند سال پیش، با سردمداری شبکه من و تو جریانی راه افتاد که «ای  داد بیداد! روشنفکران در سال ۵۷ ما را بدبخت کردند و....!» در مقابل ادله و تحلیل های بسیار آورده شد که انقلاب ، محصول رشد نامتوازن اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و نیز عملکرد ضعیف و منفی ساواک و سایر مشاوران امنیتی  محمد رضا شاه بود. تحلیلگران نشان دادند که  روشنفکران وزنی تا آن اندازه زیاد نداشتند که بتوانند در آن ابعاد جریانی راه بیاندازند بلکه توده های مردم، به خصوص طبقه حاشیه شهری که دچار بحران های گوناگون بودند موتور اصلی  انقلاب شدند.

من این تحلیل دوم را قبول دارم. نقش کارتر را انکار نمی کنم ولی ثانویه می دانم. به این معنی که گوش دادن شاه به حرف کارتر بیش از پیش سیستم امنیتی  فشل ساواک را فروپاشاند. اما شاه می توانست انتخاب کند که به حرف کارتر گوش فرا ندهد! مملکتی که قرن ها و هزاره ها-جز دوره کوتاه مصدق- به روش «بزن توی سرش، خفه  شه بشینه سرجاش، روش باز نشه» اداره شده بود به یکباره بعد از سال ۵۶ با نوازش با پر قو قرار بود اموراتش را بگذراند؟! همان طور که محمد رضا شاه، دست رزم آرا را در دهه ۲۰ در آذربایجان باز گذاشت که  از مردم زهر چشم بگیرد، همان طور که در دهه سی دست کودتاچیان را باز گذاشت که از مردم زهر چشم بگیرند، همان طور که در دهه چهل دست نظامیان را باز گذاشت که از ایلات و عشایر استان فارس (قشقایی ها) زهر چشم بگیرند، اگر در دهه ۵۰ هم دست نظامیان را باز می گذاشت که از انقلابیون زهر چشم بگیرند،  احتمالا تاریخ به گونه ای دیگر رقم می خورد. اگر اسدالله علم زنده بود حتما روی شاه اون قدر نفوذ داشت که متقاعدش می کرد که چنین کند. اما اسدالله علم در سال ۵۷ زنده نبود. فرح جای او را گرفت و شاه را دعوت به ملایمت کرد. از سوی دیگر هم دیگران شاه را دعوت به خشونت کردند. نتیجه این شد که از یک طرف   خشونت های میدان ژاله پیش آمد که مردم را خشمگین تر کرد و حامیان اندک ولی قدرتمند و بانفوذ شاه را هم از او ناامید کرد و مخالفش ساخت.  از طرف دیگر میزان خشونت  سرکوبگران شاه در سال ۵۷، آن قدر بالا نبود که چشم مردم را بترساند.  اگر شاه کامل به حرف زنش گوش می کرد شاید باز جریان حوادث به گونه دیگری رقم می خورد. اما در گوش کردن به حرف زنش و پیش گرفتن راه ملایمت هم ثابت قدم نبود.  در نتیجه ، تاج و تختش را با بی اعتمادی به کسانی که دلسوزش بودند ولی با اعتماد به امثال حسین فردوست  از دست داد.

شاه مملکت و ارتش را می سپارد دست بختیار، بختیار از اتاق  بیرون می رود و شاه  بر میگردد می گوید: ارتش گوش به فرمان حسین فردوست باشد نه بختیار!! چنین لغزش و ضعف و دودلی در تصمیم گیری نسخه کلاسیک نابودی در بحران هست.


روشنفکران در این مسایل نقش چندانی نداشتند. 

نقش مهم و کلیدی روشنفکران جای دیگر بود. در نوشته بعدی ام به آن می پردازم.

--------------------

چنان که گفتم روشنفکران در وقوع انقلاب و جریان آن نقش چندانی نداشتند. روشنفکر نه آن قدر شبیه عامه مردم و توده ها ست که بتواند آنها را برانگیزد و همراه سازد و نه کسی  هست که در دیگ جوشان  انقلاب، جلوی صف باشد و بشکند و بریزد و بکشد و .... اگر این کارها را بکند که دیگه روشنفکر نیست.


اما در این که  دست آخر، نتیجه انقلاب چی از آب در آمد نقش روشنفکران و فعالیت های آنان قبل از انقلاب و در جریان انقلاب ، خیلی کلیدی بود. 

نقش گفتمانی که روشنفکران قبل از انقلاب ساخته بودند در آن چه که بعد از انقلاب چی شد تاثیر بسزا داشت.


مثال می زنم روشنفکران اعم بر چپ و راست، در این که  باید زنان در تحصیل آزاد باشند  و حتی تشویق شوند که تحصیل کنند  و شغل مستقل ودرآمد از آن خود داشته باشند اجماع داشتند. در سال ۵۷ عموم مردم ایران این گونه نمی اندیشیدند! درصد قابل توجهی از مردم ایران آن روز مخالف دانشگاه رفتن یا حتی دبیرستان رفتن دختران بودند.کار اداری مستقل حتی مخالفان بیشتری داشت (کار در مزارع و کارگاه های قالیبافی و نظایر آن مقوله دیگری است.) روشنفکران گفتمان خود را به جامعه قبولاندند و نتیجه آن شد که نه تنها راه پیشرفت علمی دختران در دهه هفتاد  بسته نبود بلکه بازتر از پیش بود (دهه شصت قضیه اش به خاطر جنگ و انقلاب فرهنگی متفاوت هست). اگر روشنفکران نبودند آخر و عاقبت 


انقلاب۵۷ هم خانه نشین کردن دختران به سبک طالبان می شد.

از سوی دیگر روشنفکران دهه پنجاه ، به خصوص روشنفکران چپ آن زمان چندان  به انتخاب فردی و آزادی پوشش اهمیت نمی دادند وحتی مد لباس زنانه و تمایل عموم خانم ها به زیبایی و مد را تحقیر می کردند. نتیجه این شد که نه تنها مقاومت کافی در مقابل تحمیل حجاب اجباری صورت نگرفت بلکه نفوذ جریان روشنفکران چپ باعث شد که نه تنها حجاب اجباری تحمیل شود بلکه به مدت دو دهه، هرگونه آرایش و عطر و... هم حتی در زیر همان حجاب توبیخ گردد. زنان مسلمان سنتی  معمولا زیر چادرشان -تاجایی که وسعشان می رسد- شیک پوش هستند.  در دهه شصت به اسم مبارزه با «اسلام امریکایی» این شیک پوشی اسلامی را هم روشنفکران برای زنان ایرانی، زهرمار کردند!


آن همه گفتمان ضد سرمایه دار و ضد سرمایه داری که روشنفکران چپ از قبل از انقلاب پخته بودند به اقتصاد کشور ضربه زد. در مورد 

نقش منفی روشنفکران چپ در مصادرات بعد از انقلاب قبلا به تفصیل نوشته ام. دیگران هم نوشته اند. بذارید به یک مورد دیگر اینجا بپردازم که به آن کمتر پرداخته شده. در اوایل انقلاب به خاطر نفوذ همین روشنفکران چپ، قانون اجاره را چنان تغییر دادند که  مطابق هر حقی با مستاجر باشد و موجر  عملا هیچ حقی نداشته باشد!. نتیجه آن شد که بیشتر صاحبخانه ها از ترس این که مبادا اسیر مستاجر ناباب و ناتو بیافتند  خانه شان را خالی نگاه داشتند و اجاره ندادند.  این دوستی خاله خرسه روشنفکران چپ برای اقشار آسیب پذیر، طبق معمول بدجوری به ضرر مستضعفان تمام شد. اول این که خانه اجاره ای به سختی، گیر می آمد. دوم هم این که بسیاری از خود این موجر ها به جمع مستضعفان پیوستند!

یک موردش را من یادم هست. یک خانم پیر و از کارافتاده ای بود که ازدواج هم نکرده بود و از دار دنیا یک خانه موروثی دو خوابه به او   -به همراه خواهر برادرهایش- رسیده بود. خواهر برادرها که دیده بودند او وارثی ندارد و از همه محتاج تر هست قبول کرده بودند که تا او زنده هست در یک اتاق زندگی کند بعدی را اجاره بدهد و بادرآمدش زندگی اش را بچرخاند. از شانس بد مستاجر، یک معتاد ناتو از آب در آمد. نه تنها اجاره را نمی پرداخت، خرج زن و بچه اش را هم پیرزن مجبور می شد بدهد. بستگان به عنوان خیریه پول جمع می کردند به او می دادند تا گذران زندگی کند. پیرزن بیچاره می گفت پول را به من ندهید. اگر به من بدهید مرد معتاد می آید از کفم در می آورد خرج اعتیادش می کند. به زن مستاجر بدهید که  او باز بهتر می تواند پول را ازدست شوهرش حفظ کند. قانون  حامی مستضعف دستپخت روشنفکران چپ،  دستِ آن خانم و خواهر و برادرش را بسته بود تا از مقابل آن مستاجر معتاد از خود دفاع کنند. 


قصدم تخطئه یا تطهیر روشنفکران پنجاه و هفتی  نیست. در بالا هم خیرشان را گفتم و هم شرشان را. نکته اصلی ام این هست: گفتمان هایی که روشنفکران در برهه های پیش از تحولات و انقلابات می پرورانند در تعیین نقطه تعادل پس ازتحولات اثر کلیدی دارد. در خود تحولات نقش روشنفکران ناچیز هست اما در نقطه تعادل پس از تحولات روشنفکران حرف اصلی را می زنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خودکفایی

+0 به یه ن

در کشور ما چهل و پنج سال هست که از تریبون های رسمی علیه کشورهای پیشرفته فحاشی می شود. اگر تحولی صورت گیرد خطر آن هست که از آن ور پشت بام بیافتیم و گمان بریم اگر یک «بفرمای بی قید و شرط» به سرمایه داران آمریکایی بزنیم، می آیند و  با سرمایه گذاری مشکلات اقتصادی مملکت ما را حل می کنند. این تفریط هم مثل همان افراط نسخه ویرانی است. چه بسا حتی بیشتر. «بفرمای بی قید و شرط» یعنی این که بفرمایید کشور ما را بتالانید و آن را جولانگاه کثافت کاری هایی کنید که در کشور خود مجاز به انجام  دادن نیستید!

سرمایه گذاری خارجی و واردات و صادرات و.... باید همه ضابطه مند باشند. ضابطه ها هم باید با مطالعه جدی و بررسی منافع کوتاه مدت، میان مدت و دراز مدت کشور تنظیم گردد.  

باید قد و قواره اقتصاد خود را بدانیم. باید نقاط قوت و ضعف مان را بشناسیم. بدانیم در چه زمینه ای -ولو کوچک- کشور ما می تواند صادر کننده مهمی شود. شاید فقط یک قطعه از یک پازل بزرگ را ما در ایران بتوانیم بهتر از کشورهای دیگر یا کم هزینه تر از کشورهای دیگه تولید کنیم. روی همان سرمایه گذاری می کنیم. برای این که این قطعه به درد بخورد باید ارتباط با کشورهای دیگر داشته باشیم. منتهی ارتباطی معقول و ضابطه مند. اینجا مسئله خودکفایی پیش می آید. مسئله ای که دست کم ۸۰ سال هست که از دغدغه های ما ایرانیان هست و رنگ ایدئولوژیک به خود گرفته. در سال های اخیر هم مسئله ای احساسی شده و شعارزدگی آن دلزدگی پیش آورده. به موضوع خودکفایی باید ورای شعارگرایی و بحث های احساسی ناشی از دلزدگی و سرخوردگی بپردازیم.


---------------------


باز خورد یکی از دوستان در فیس بوک: «

"باید قد و قواره اقتصاد خود را بدانیم. باید نقاط قوت و ضعف مان را بشناسیم. بدانیم در چه زمینه ای -ولو کوچک- کشور ما می تواند صادر کننده مهمی شود." مشابه این ذهنیت را علینقی عالیخانی بیشتر از ۶۰ سال پیش که وزیر اقتصاد دوران طلایی اقتصاد ایران بود در سر داشت. اشتباه نکنم در کتاب «اقتصاد و امنیت»ش می‌گوید. اگر از بازار هنوز جمع نشده خواندنی است.»


---------------------


وقتی به بحث خودکفایی می رسیم به نظرم باید حساب کالاهای ضروری -مهمتر از همه قوت غالب یعنی گندم- را از بقیه کالاها نظیر خودرو و.... سوا کنیم. به خودکفایی در کالاهای اساسی بعدا خواهم پرداخت. فعلا بحثی دیگر را می خواهم پیش کشم. وقتی کلمه خودکفایی را می شنویم چند روایت و خاطره  در ذهن ما پدیدار می شود:

۱) مصدق و شعار «هموطن جنس ایرانی بخر.»

۲) امپراطور ژاپن بعد از جنگ جهانی و فرمان او برای توقف تعمیر شیشه های کاخ سلطنتی تا رسیدن به خودکفایی (شاید داستان واقعی نباشد ولی ما ایرانیان آن قدر شنیده ایم که باورمان شده.)

۳) جشن خودکفایی گندم و  شبهات در مورد تاثیرات آن در خشک شدن دریاچه ها و رودخانه ها

۴) ایران خودرو و سایپا و عدم واردات خودروی خارجی و تصادفات جاده ای و هدررفت  بی اندازه بنزین توسط خودرو های داخلی و آلودگی هوا


همه ما- از طبقه متوسط-  هر از گاهی آرزو می کنیم ماشین دلخواه خود را داشته باشیم. قیمت بین المللی اش را می بینیم و فکر می کنیم  توان لازم برای خرید آن راداریم اما  این خودرو-به بهانه خودکفایی- وارد نمی شود. اگر هم وارد شود چنان تعرفه گمرکی اش را بالا می گیرند که ما قادر به خرید آن نیستیم.  درنتیجه از مفهوم «خودکفایی» دلخور می شویم.


بعد از یک باران زیبای بهاری برای پیاده روی می رویم. از هوای پاک داریم لذت می بریم که یک خودروی ساخت داخل از کنارمان رد می شود و ما را به سرفه می اندازد.   فکر می کنیم هم بنزین ها خراب هست هم اتومبیل ها. یک اتومبیل خارجی هم رد می شود که از همان بنزین می زند اما ما را به سرفه نمی اندازد. لعنتی به خودکفایی تولید خودرو می فرستیم و می گوییم یعنی باید برای اشتغال ۷۰۰ هزار نفر کارکن صنعت خودروی داخلی، ۸۰ میلیون ایرانی با هر نفس سم تنفس کنند؟  همه مان نیک می دانیم که  «خودکفایی» فقط یک بهانه است و معیشت آن ۷۰۰ هزار نفر هم تنها بهانه و پوششی است برای سودجویی آن چنانی کله گنده ها از صنعت فرسوده خودروی داخلی. با این همه باز هم از کلمه «خودکفایی» دلخور می شویم. 

این موضوع چنان شهروندان ایرانی- به خصوص نسل جوان را از مفهوم خودکفایی دلزده کرده است که حتی مصدق را هم که بانی این طرز فکر می دانند از نظرها افکنده. در نوشته بعدی ام از مصدق می نویسم. زنده یاد مصدق مسئول کیفیت پایین خودرو های داخلی و عدم  توفیق ما در خرید خودروی دلخواهمان نیست! آدرس غلط ندهیم.


----------------


خودکفایی وقتی به کالاهای اساسی مانند گندم می رسد شوخی بردار نیست! گیریم کشورهای دیگر روزی تصمیم بگیرند به ما گندم نفروشند. آیا قرار هست بازدچار قحطی شویم؟ می دانم که این حرف من این روزها محبوب نیست. به دو علت: خاطره قحطی های بزرگ از یاد عمومی جامعه ما حذف شده. دوم هم این که از بس از مفهوم خودکفایی سو استفاده شده که کلمه خودکفایی حساسیت ایجاد می کند.

ببینید! ریسک نفروختن گندم به ایران بالاست. احتمالش پایین هست اما اگر خودکفا نباشیم  و اتفاق بیافتد بدبخت می شویم.

هرگز فکر نکنید که دوره این چیزها گذشته. کی فکرش را می کرد یک روز کرونایی پیش آید و دنیا را آن طور به هم بزند؟!. ممکن هست یک آفت گندم هم در کشورهای صادرکننده گندم پیدا شود و قسمت اعظم محصول از بین رود وبعد به ایران نفروشند! همیشه باید این ریسک را در نظر داشت.

گفته می شود که اصرار بر خودکفایی گندم، کشور ما را خشکاند! بعید می دانم این حرف، دقیق باشد. بی برنامگی و به هم ریختگی بود که منجر به خشک شدن دریاچه ها یمان شد. در مناطقی که قبلا گندم آبی می کاشتند شروع کردند به کاشت برنج به روش نشا یا سایر محصولات  که آب بسی بیشتر نیاز دارند. در جاهایی که قبلا گندم دیم می کاشتند شروع به آبیاری کردند. سطح زیر کشت محصولات پرآب بر را به طمع سود بیشتر بالا بردند. خیلی جاها پیاز و گوجه فرنگی و سیب و .... کاشتند . چون به فروش نمی رفت هر سال ده ها میلیون تن محصول را دور ریختند. خودکفایی گندم مقصر اصلی نبود.

چه باید کرد؟ اولا در برنامه ریزی های کنترل جمعیت باید میزان مصرف گندم کشور را لحاظ کرد. جمعیت نباید بیش از آن شود که این کشور بتواند بدون آن که خشک گردد گندم آن را تولید کند. دوم این که دیتا بیسی از محصولات کشاورزی و سطح زیر کشت تهیه شود. با بسته های تشویقی (کود سوبسید دار و تضمین خرید و...) کشاورزان را به سمتی باید سوق داد که محصولات را به اندازه ای بکارند که مطمئن هستند به فروش می رود. در هر حال حاضر انتخاب محصول  توسط کشاورز یک قمار هست. گاه در این قمار می برد و ثروتمند می شود اما معمولا می بازد و مجبور می شود محصولش را دور بریزد.

باید روی صنایع تبدیلی و سردخانه های مناسب در روستاها سرمایه گذاری شود تا کشاورزان منبع درآمد جایگزین داشته باشند و نخواهند برای درآمد اضافی سطح زیر کشت را بالا ببرند و آب بیشتری مصرف کنند.

باید به کشاورزان تسهیلات داد تا آبیاری قطره ای و سایر روش هایی که هدررفت آب و نیز فرسایش خاک را کاهش می دهد برگیرند.  با این کارها می توان هم رفاه کشاورزان را بالا برد، هم محیط زیست را حفظ کرد و هم به خودکفایی در قوت غالب مردم رسید. منتهی سیاستگذاری درست و درمون می خواهد. الان اوضاع کشاورزی در کشور به دلیل بی کفایتی مسئولان بسیار نابسامان و بلبشو هست.



-----------------


بازخورد یکی از دوستان در اینترنت: «این قضیه خودکفایی گندم به نظر به اندازه کافی رویش بحث شده که معایبش چیست. در بحث امنیت غذایی ایران، خودکفایی در تولید گندم به‌ منظور مقابله با یک احتمال در آیندهٔ نامعلوم بهترین رویکرد نیست؛ آن هم در اقلیمی که محصولات پربازده‌تر دیگر ممکن باشد. مهم این است که به خود اکتفایی (self-reliance) رسید که اگر روزی شرایط خاص اتفاق افتاد بتوان به سرعت سطح زیرکشت را به گندم و دیگر کالاهای اساسی تغییر داد تا ذخیره گندم برای سال‌ بعدی کشور هم تامین باشد.

مثال ساده‌ش این که من گاهی تفریحی در خانه نان می‌پزم (یعنی در پخت نان به خود اکتفایی رسیده ام)، اما هیچ‌گاه به فکر "خودکفایی" در پخت نان نیفتاده ام و همچنان نان را از بیرون می‌خرم؛ اگر زمانی شرایط خاص پیش آمد اما خیالم راحت است که می‌توانم نان را خودم بپزم.

خلاصه در تخصیص منابع باید بین خود اکتفایی و خودکفایی تفکیک گذاشت.»


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حکایت آن جراح خر مذهب خارجی

+0 به یه ن

من این ماجرا را از زبان یک پزشک جراح مسن حدود ١٥ سال پیش شنیدم. ماجرا بایست حدود ٦٠ سال پیش اتفاق افتاده باشد.

اون آقا تعریف می کرد که به عنوان پزشک عمومی جوانی در بیمارستانی در شیراز خدمت می کرد. بیمارستان را غربی ها ساخته بودند و دکترهای اصلی اش از یک کشور غربی اومده بودند. گوشه ای از بیمارستان محراب و صلیب هم بوده.

در اتاق جراحی حین عمل ظاهرا روند جراحی خوب پیش نمی ره و جراح غربی که مرد مذهبی ای هم بوده که برای رضای خدا آمده بوده به مردم یک کشور جهان سوم خدمت کنه وسط جراحی اتاق عمل را ترک می کنه و به محراب می ره و در مقابل صلیب شروع به دعا کردن برای حال اون مریض در حال جراحی می کنه!

حتما می دونید که در جراحی چه قدر سرعت عمل مهمه. اگه من و شما که پزشک نیستیم این را بدونیم حتما اون پزشک جوان بیشتر اهمیت زمان را در جراحی درک می کرد و می دونست باز موندن بدن مریض در حین جراحی چه قدر ضرر داره.

سراسیمه و با عصبانیت به محراب می ره و به اون جراح خرمذهب غربی به طعنه می گه در بیمارستان های کشور خودت می تونستی اتاق عمل را ترک کنی و بری محراب؟!

مرد خر مذهب جواب می ده "اینجا کشور پیشرفته نیست. همین را هم نداشتید! من اینجا هر چه دلم بخواد می کنم."

آقاهه همونجا تصمیم می گیره که بره تخصص جراحی بگیره تا خودش مریض های ایرانی را جراحی کنه.

می دونم خیلی از شما خواهید گفت نیت اون جراح غربی خیر بوده! مگه من و شما 

استغفرالله جای خدا نشسته ایم که نیت آدم ها را بخوانیم و بر اون اساس قضاوت کنیم؟!

امور دنیوی مانند جراحی یا مددکاری اجتماعی اصول و قوانین خودش را داره که بر اساس اصول علمی بنا نهاده شده.

کسی که این اصول را زیر پا می ذاره شایسته تحسین نیست. این که پا شده از یک کشور جهان اول اومده جهان سوم که در راه رضای خدا خدمت کنه به او اجازه نمی ده اصول علمی کارش را زیر پا بذاره یا بی علم و دانش دست به این امور خطیر بزنه.

تاریخ نگارش: بهمن ۹۸

-------------


امیدوارم نوشته قبلی من باعث این سوتفاهم نشود که من معتقد هستم که باید درهای کشورمان را ببندیم و با خارجی ها مراوده نکنیم!

نظر من ابدا چنین نیست. من معتقدم برای پیشرفت کشورمان باید حتما با سایر کشورها روابط حسنه داشته باشیم و زمینه های همکاری را فراهم سازیم.

در حکایت آن جراح خرمذهب، هرچند قضاوت من نسبت به شخص اون فرد بسیار منفی است اما نمی توان انکار کرد که یک نکته را راست می گفت. بیمارستان آنها در اون منطقه مجهزترین بوده و به مردم محل، بیشتر 

سود می رسانده تا زیان. حتی اون حرکت "خرکی" اون مردک هم دست آخر مفید واقع شده چرا که باعث شده قهرمان داستان ما انگیزه بیابد که برود جراحی یاد بگیرد و بعد خود نسلی از جراحان در ایران پرورش دهد.

اگر اون بیمارستان -و بیمارستان های مشابه در سایر شهرهای ایران- نبود چه بسا ما به همان طب سنتی اکتفا می کردیم و اکنون این همه پزشک و بیمارستان نمی داشتیم.

به هر حال برای این که از این حالت رکود اقتصادی بیرون بیاییم باید به سمتی رویم که روابط بین المللی عادی سازی پیش رود و در ها برای همکاری های بین المللی و سرمایه گذاری های بین المللی باز شود. اما نباید هم از حول حلیم توی دیگ بیافتیم. 

هرکسی که از کشورپیشرفته به کشورهایی مثل کشور ما می آید لزوما قابل تحسین نیست. اتفاقا باید آماده باشیم که در موج اول درصد قابل توجهی آدم نخاله پیدا شوند که چون در جامعه خود به حساب نمی آمدند آمده اند تا لاف در غربت بزنند. خیلی وقت ها شرکت ها و موسسات جهان سوم را ترجیح می دهند چون که در این کشورها بازی هایی می توانند در بیاورند که در کشورهای خود هرگز مجاز نیستند: نظیر استثمار کارگران و تخریب محیط زیست.

من فکر می کنم اکنون جامعه ما به لحاظ بدنه تخصصی به آن درجه از رشد رسیده که قادر باشد سره از ناسره تمیز دهد و اگر شرکتی کار فنی نادرست انجام دهد بفهمد و تشخیص دهد.

نگرانی من مسایل احساسی است. افرادی مثل اون پزشک جراح خرمذهب -هرچند پزشکان ما را نخواهند توانست بفریبند- اما خود و جامعه احساسی ما را راحت می فریبند!

مردم احساسی ما یک دفعه چشم باز می کنند می بینند دارد از اعتمادشان سو استفاده می شود . بعد باز از آن سوی بام می افتند و مهمان نوازی رنگین شان تبدیل می شود به شعار "مرگ بر..." سردادن! خبرنگاران خارجی هم بیشتر اون شعار "مرگ بر" را مخابره می کنند وچهره ما را به دنیا خشن معرفی می کنند!

تاریخ نگارش: بهمن ۹۸

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ارزشمندترین مطالبه چپگراها

+0 به یه ن

کی از مطالبات جدی چپگراها، بهبود شرایط کاری و به خصوص مسایل ایمنی  و سلامت در محل کار برای کارگران و کارمندان هست. از نظر من این یکی از ارزشمندترین مطالبات چپ هست. 

خرجی که کارفرما در این راه می کند دور ریخته نمی شود. فقط یک ابله ممکن هست فکر کند که خرج کردن برای بالا بردن درجه ایمنی و سلامت، پول دور ریختن هست. گاه هم کارفرما خرج مسایل ایمنی می کند اما کارگران لجبازی می کنند و رعایت نمی نمایند.

اینجا چپ  اصیل، دو نقش بازی می کند اول از کارفرما مطالبه می نماید که  برای نکات ایمنی و سلامت کارکنان مایه بگذارد. دوم، کارگران را آموزش می دهد و قانع می کند که اینها حرف زور از جنس قانون آفتابه دار مسجد شاه نیست. ضوابط ایمنی برای خود آنهاست.  


سرمایه دارانی که اندکی جلوتر از نوک بینی خود را می بینند خود ازاین مطالبه استقبال می کنند . مثلا برادران خسروشاهی (سرمایه داران سرشناس) خود در این راه بسیار کوشا بودند. اما همه کارفرما ها این همه شعور ندارند. به علاوه اگر هم شعور داشته باشند معمولا حواس شان به هزار چیز دیگر باید باشد که شرکت ورشکسته نشود. شاید این موضوع از ذهنشان پاک شود.  چپگراها، (مثلا اتحادیه کارگران) به کارفرما یاداوری می کنند که این موضوع را در اولویت قرار دهد. از سوی دیگر اگر کارگران ببینند نهادی از جنس خودشان مطالبه می نماید کمتر احتمال دارد که سر 

لجبازی نکات ایمنی را  به سخره گیرند.


یک راستگرای افراطی وقتی با لجبازی کارگران در رعایت نکاتی ایمنی ای که به نفع خود آنهاست مواجه می شود فوری نظرات مشعشع علیه  فهم و درک و لیاقت کارگران صادر می نماید! این نظرات مشعشع، از نفهمی انسان شناسانه و روانشنساسانه و جامعه شناسانه خود گوینده نشات می گیرد. اتفاقا این گونه لجبازی کارگران ، طبیعی است. منطقی نیست اما طبیعی است. به چند علت: ۱) در محیط هایی که فعالیت بدنی شدید هست گرایش به شوخی های  خطرناک و لاف های ریسک پذیری  و سر نترس داشتن، طبیعی است. گویا یک 

گونه واکنش روان آدمیان هست به شرایط کاربدنی سخت. ۲) رعایت ایمنی محدودیت افزاست که برای شخصی که تحت فشارهای گوناگون هست آزاردهنده هست. کارگر خود را  باید قانع کند که به زحمتش می ارزد. مثل خودما که باید خود را قانع کنیم که ترک سیگار یا رژیم لاغری به زحمتش می ارزد ۳) کارگری که از جامعه ای بوده که همیشه به او زور گفته شده به آسانی نمی پذیرد که این محدودیت ها برای خود اوست. اولین برداشت او این هست که اینها هم   حرف زور هستند و باید علیه آنها شورید. 

اینجاست که نهادی طرفدار کارگر باید واسطه شود واو را قانع نماید. 


فاجعه هایی که در معدن طبس و پیش از آن در معدن استان گلستان پیش آمد یادتان هست؟ یادتان هست چه طور خانواده ها داغدار شدند؟ اگر نیروهای چپ جامعه توانمند بودند این فاجعه ها-و صدها فاجعه دیگر نظیر آنها- رخ نمی داد. 


در مورد کارهایی که  تیم اجرایی ما در دوره ریاست من در پژوهشکده فیزیک نظری  برای بالا بردن سطح استاندارد ایمنی سلامت و محیط زیست انجام داد می توانید در این ویدئو بشنوید. یک سری کارهای مهم هم بعد از ضبط فیلم انجام دادیم که شاید در فرصتی دیگر بیان کردم. بیشتر این کارها با هزینه ناچیز انجام گرفت ولی بسیار موثر واقع شد. 

برخی از اقدامات حتی در جهت صرفه جویی هم موثر شد.

------------------------------------------------

من از سال ۸۸ حامی بنیاد کودک هستم اغلب کودکان تحت کفالتم از شعبه تبریزند. از این طریق کمابیش با دغدغه های مادران بی بضاعت  ولی آبرودار و با مسئولیت آشنایم. در مواردی که پدر خانواده ، بد از آب در می آید  مادر او را طلاق می دهد. دیگه مثل ۳۰ سال پیش نیست که بسوزند و بسازند و بچه هایشان را هم در معرض سوختن و ساختن قرار دهند. وقتی پدر بد از آب در می آید با تیپا او را از زندگی خارج می کنند و علی رغم فقر مطلق، سرپرستی بچه هایشان را برعهده می گیرند. حمایت های ما از طریق بنیاد کودک به این مادران کمک می کند که علی رغم تنگدستی محیطی خوبی برای بزرگ کردن بچه هایشان درست کنند. معمولا موفق می شوند.

در مواردی پدر خانواده پدر خوبی بوده ولی متاسفانه فوت کرده. علت فوت در بیشتر موارد عدم رعایت ایمنی در محل کار هست. با این که به خانواده فشار می آید اما مادران باز هم با کمک بنیاد کودک زندگی محیط نسبتا  خوبی برای کودکان فراهم می آورند.

پیچیده ترین وضعیت هنگامی هست که پدر خانواده دچار معلولیت می شود و مجبور هست در خانه زمین گیر باشد. بیشتر این افراد به عارضه ستون فقرات مبتلا هستند. آن هم باز به خاطر رعایت نشدن اصول سلامت و ایمنی در محل کار. وضعیت این خانواده ها از همه دشوار تر هست. برعکس مورد اول، مادر او را طلاق نمی دهد بلکه پرستاری از همسر از کارافتاده را در اولویت می گذارد. اولا خرج دوا و درمان زیاد هست. ثانیا، مردی که دایم در خانه می ماند و خود را سربار می بیند بداخلاق  می شود. ذاتا  شاید آدم خوش اخلاقی باشد اما شرایط او را کج خلق می کند. با وجود این پدران بداخلاق در خانه ای  کوچک فقیرانه مادران هرچه تقلا می کنند باز هم نمی توانند شرایط شاد مناسبی برای رشد فرزندان ایجاد کنند. حمایت های ما در بنیاد کودک اندکی از دردها می کاهد اما فقط اندکی.


اگر خواستید حامل بنیاد کودک شوید به این سایت مراجعه کنید.


نکته اصلی ام در این نوشته تبلیغ برای بنیاد کودک نبود. نکته ام این بود که عدم رعایت نکات ایمنی و سلامت در محل کار چه بلاهایی سر قشر آسیب پذیر می آورد. چه بلایی سر روح و روان مادران و کودکان می آورد. نکته ام اینجاست که 

جامعه ما چه قدر به نیروهای چپ فعال نیاز دارد که جلوی این مسایل را بگیرد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قراردادهای طویل المدت

+0 به یه ن

یکی از مطالبات نیروهای چپ، ملزم کردن کارفرما به استخدام با قراردادهای طویل المدت و ترجیحا به طور رسمی است به گونه ای که کارفرما نتواند به آسانی عذر کارگر یا کارمند را بخواهد. به نظرم  اصرار بر این مطالبه در بسیاری از موارد با واقعیات دنیای امروز نمی خواند. برخی از کارمندان یا کارگران تنها در یک موضوع مهارت دارند.  در دنیای امروز تکنولوژی سریع عوض می شود و مهارت آنها را بی فایده می سازد. آیا باید اصرار داشت که کارفرما این کارگر یا کارفرما را نگاه دارد؟ به نظر من، خیر! چون اصرار بر حفظ نیروی انسانی ای که دیگر مهارت وی به درد نمی خورد اینرسی صنعت وتولید را بسیار بالا می برد و باعث می شود که صنایع و ... پویایی لازم را از دست بدهند و نتوانند در بازار رقابت خود را حفظ کنند.

به این ترتیب کل اقتصاد عقب می رود و در نهایت همان کارگر و کارمند هم ضرر می بینند.

اگر آن کارمند یا کارگر شغلش را از دست بدهد اما اقتصاد پویا باشد می تواند دوباره شغل بیابد اما اگر در همان شغل قبلی به طور نامولد بماند بیشتر ضرر می بیند.

باید نقطه بهینه ای باشد. مثلا بیمه بیکاری برای شش هفت ماه باشد یا چیزی شبیه آن . باید بررسی کرد و نقطه اپتیمم را یافت. نباید ایدئولوژیک یا احساسی با  این مسئله برخورد نمود.

------------

دو نفر از نوشته بالا با ایموجی  بیزاری جسته اند. جالبه برام بدونم راه حل آنها چیه؟ وقتی تکنولوژی عوض می شه و مهارت های تعداد زیادی کارگر و کارمند که باید سر ماه به آنها حقوق بده به کار  کار خانه یا کارگاه یا شرکت یا …. نمی خوره کارفرما باید چه کنه؟ چه طور حقوق آنها را تامین کنه؟ وقتی کارشان به درآمد شرکت نمی انجامه کارفرما از کجا حقوق آنها را تامین بکنه


-----

چندی پیش مطالبی با موضوعیت تقابل چپگرایی و سرمایه داری منتشر کردم. بحثم نیمه تمام ماند. می خواهم آن بحث مهم را ادامه دهم. شاید نظرات این جانب، ارزش چندانی نداشته باشد اما سئوالاتی که در نوشته ها مطرح شده اند سئوالات مهمی هستند که باید به آن پرداخته شود. متاسفانه در فضای مجازی و حقیقی نمی بینم در این موضوعات بحث کافی شود. همان طوری که ۴۰-۵۰ سال پیش «چپ زدن»  مد بود الان هم انگار بین دانشجویان تحصیلات تکمیلی بیزاری جستن از چپ مد شده و افه روشنفکری حساب می شه.من چند نفر از دانشجویان فوق لیسانس دور وبر را دیده ام که با ژستی خاص ادعا می کردند که از چپگراها گریزانند. بعید می دانم این دانشجویان واقعا بدانند سئوالات و مسایلی که چپ های یک مقدار عمیق تر می خواهند برایشان پاسخ بیابند چیستند. احتمالا از یکی دو اقتصاد دان راستگرا شنیده اند که  ریشه همه مشکلات ما  این هست که در برهه ای از زمان ایده های چپ درکشور برگرفته شدند  و ازهمین نتیجه گرفته اند که بیزاری جستن از چپگراها «شیک» هست.

(یک سری از اقتصاددان هایی که برای خودشان نیمچه-سلبریتی هستند در دوره روحانی زیاد از این  حرف ها می زدند. مصادره های اول انقلاب البته نسخه ویرانی اقتصاد کشور بود. اما قبول ندارم که برخی از سیاست های آن دوران که رنگ و بوی چپ می داد ویرانگر بوده باشد. آموزش رایگانی که نسل ما در دهه شصت و هفتاد دید، در یک کشور جهان سومی دستاورد مهمی بود. بیشتر ما هرچه داریم از همان آموزش داریم.

سیاستگذاری درستی اگر باشد همین آموزشی که ما دیده ایم ثمرها به همراه خواهد داشت.

سیاست کوپنی در دوره جنگ و به مدیریت آقای مهندس موسوی  مشکلات زیادی برای طبقه برخوردار به وجود آورد اما اگر آن سیاست  نبود، کمبود مواد غذایی و بهداشتی و قحطی در طبقات فرودست- به مانند زمان جنگ جهانی اول و دوم- بیداد می توانست  کند.

 اون وقت الان ما یک نسل پرجمعیت دهه شصتی داشتیم که علاوه بر همه مشکلات فعلی به دلیل فقر غذایی و بهداشتی در کودکی هزاران مرتبه بیشتر مشکلات جسمی داشت! بیا و جمعش کن! جنگ فاجعه هست. ترکیب جنگ با سرمایه داری افسارگسیخته فاجعه بارتر! باز خوبه که آن زمان شیوه های چپگرایی غالب بودند)

 

علی رغم ژست های چپ-گریزی که از برخی دانشجویان سر می زند بعید می دانم که جوانان امروز به راستی راستگرا شده باشند. همان نوشته من در مورد قرارداد طویل المدت که اندکی رنگ و بوی راستگرایی می داد  در بین  جوانان نامحبوب واقع شد! اینها مسایلی هستند که باید به آنها اندیشید و پاسخ هایی یافت که عملی باشد.

من بعد از چند روز بحث چپگرایی و راستگرایی را از سر خواهم گرفت.

اگر نوشته های قبلی مرا نخوانده اید، خواهش می کنم در چند روز آینده مطالعه فرمایید:

http://yasamanfarzan.arzublog.com/category/8979/1

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فراتر از حسد بردن به پولدار تر از خود

+0 به یه ن

متاسفانه در ایران و سایر کشورهای شرقی، یک عده چپگرایی  را به حسد طبقه متوسط به طبقه ثروتمند فروکاسته اند. در ادبیات و نگرش این عده ، ثروتمندان  از دم افراد طماع و حریص و بی رحم هستند  که خون فقرا را در شیشه می کنند. در این دیدگاه  احتمال هرگونه استعداد یا ابتکار عمل اقتصادی    در راه  ثروتمند شدن، انکار می شود و تنها علت ثروتمند بودن یا شدن، خوردن حق دیگران تلقی می گردد.  .  در این نگرش فقرا هم چندان چنگی به دل نمی زنند بلکه یک عده افراد بی دست و پا ی مظلوم  هستند که نیاز به قیمومیت چپگراها دارند. طبعا من به هیچ بخش از این نگرش و هیچ کدام از این ادعا ها باور ندارم. خوبی و بدی افراد ربطی به میزان ثروت آنها ندارد. هم بین ثروتمندها و هم بین فقرا افراد خوش قلب و مهربان و نیز افراد حریص و بدجنس وجود دارند. یک مشاهده سرسری هم به دور وبرمان بیاندازیم همین را می بینیم.

استعداد اقتصادی، مانند استعداد موسیقایی یا نقاشی یا استعداد فیزیک و ریاضی واقعیت دارد. برتر از سایر انواع استعدادها نیست ولی واقعیت دارد.  برخی از آدم ها هستند که  راه کار های اقتصادی هوشمندانه می اندیشند و طبعا پولدار می شوند. هر پولداری لزوما خون بقیه را در شیشه نمی کند!. برخی از آنها راهکارهای هوشمندانه اقتصادی در پیش می گیرند و ثروتمند می شوند. فقرا، افرادنیازمند قیمومیت چپگراها نیستند. خودشان می توانند تشکل تشکیل دهند و از حقوق خود دفاع کنند. دست آخر این که چپگرایی به معنای دشمنی با  اغنیا و صغیر پنداشتن فقرا نیست.  اگر بود چنگی به دل نمی زد اما چپگرایی بسی فراتر از این هست.


چپگرایی را نباید به بدگویی از همسایه ای  که ماشین مدل بالاتر از ما دارد فروکاست!

مطالبات چپگراها بسی ارزشمند تر و والاتر از این حرفهاست. دایره فاخر مطالبات چپگراهای واقعی بسی وسیع هست. برخی از مطالبات چپگراها عبارتند از 

۱) آموزش رایگان عمومی ۲) خدمات بهداشتی و درمانی رایگان و یا ارزان عمومی ۳) حفظ محیط زیست ۴) بالا بردن استانداردهای ایمنی ۵) مناسب سازی شهرها برای معلولان ۶) بالا بردن امنیت شغلی  و اجبار کارفرما به رعایت  حقوق کارگر و کارمند به هنگام تعدیل سازی نیرو ۷)  حفظ میراث فرهنگی ۸) جلوگیری تصرف اماکن عمومی شهری ومنابع طبیعی توسط بخش خصوصی و محرومیت اقشار دیگر از آنها و و و و و 

همه اینها مطالبات دوست داشتنی ای هستند اما  هزینه و خرج دارند. سئوال این هست که خرج و هزینه آنها چه طور باید تامین شود و آیا به هزینه آن می ارزد یا خیر؟! الان باید به این سئوالات پرداخت. به جای کوبیدن «چپول ها »  و فحش باران کردن آنها باید در مورد پاسخ دادن به این قبیل سئوالات به یک اجماع ملی رسید. با حذف چپ ها و کوبیدن آنها آینده درخشانی نمی توان ساخت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا درکشورهای مقصد مهاجران، چپگراها بیرون ریخته شده اند؟

+0 به یه ن

سالهاست که عده ای بر سر چپگراها می کوبند که شما اگر راست می گید چرا به کشورهای کمونیستی نمی روید و سر از کشورهای سرمایه داری در می آورید؟ واقعیت این هست که  این روزها چپگرا یا راستگرا نه تمایلی به مهاجرت به  اندک کشورهای کمونیستی باقیمانده دارند نه تمایلی به کشورهای راستگرای افسارگسیخته که در 

آن همه چپ ها را حذف کرده اند. هیچ کدام از این دو  نوع این کشور، جای زندگی نیست!  عموم افراد- اعم بر چپگرا و راستگرا- تمایل به مهاجرت به کشورهایی دارند که نه چپ خالص هستند و نه راست خالص! بلکه دموکراسی هستند و نظامشان به گونه ای است که هم چپگراها و هم راستگراها در آن امکان عرض اندام می یابند و هر دو  استعدادهایشان را شکوفا می کنند و در نهایت همدیگر را مهار می کنند و  راه افراط گرایی را بر دیگری می بندند. این جور جوامع و کشورها هستند که فضای شکوفایی به وجود می آورند و برای مهاجران دلپذیر- یا دست کم قابل تحمل- می باشند.


کشورهای  پیشرفته اروپایی هیچ کدام سرمایه داری خالص نیستند. عموما در آنها احزاب راستگرا و چپگرا هر دو فعال هستند. در رقابت های  انتخاباتی، گاهی این دست بالا می گیرد و گاهی آن. معمولا در زمان راستگراها اقتصاد وضع بهتری -ولو به طور موقت -می گیرد اما وضع عدالت اجتماعی بدتر می شود. در نتیجه نارضایتی بالا می رود و آن یکی در انتخابات بالامی آید. چپ ها دولت رفاه به وجود می آورند. وضع عدالت اجتماعی بهتر می شود اما وضع اقتصاد با فرار سرمایه بدتر می شود. باز نارضایتی بالا می گیرد و به این ترتیب قدرت می چرخد.

وقتی هم که راستگراها در قدرت هستند باز هم تشکلات مدنی چپگراها فعال و موثرند و نمی ذارند که راستگراها به طور لجام گسیخته بتازند. تشکلات مدنی  چپگراها حتی وقتی راستگراها بر سر قدرت هستند مانع از این می شود که محیط زیست زیاد تخریب شود و یا اماکن عمومی شهری به تصرف بخش خصوصی در آید یا ساخت و ساز بی رویه و خلاف اصول شهرسازی صورت گیرد. به این دلیل هست که طبیعت شان سالم و شهرهایشان قابل زیست می ماند.


هرچند آمریکا کشور سرمایه داری است اما ابدا چنین نیست که چپگراها در آن قدرت و نفوذی نداشته باشند. در دانشگاه های آمریکا چپگراها قدرت برترند.  انواع و اقسام گروه های محیط زیستی ، فمینیستی، میراث فرهنگی، صلح طلب، طرفدار حقوق معلولان و.... هستند که در حوزه فعالیت خود نفوذ قابل ملاحظه دارند و یکه تازی های سرمایه داری را  مهار می کنند. این گروه های   چپ میانه حذف نشده اند. اگر حذف می شدند آمریکا هم می شد جایی ویران که زندگی در آن لطفی نداشت.

دیگه «ممل»، رویای آمریکا نداشت!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خانیم سیندیران قابین سسی چیخماز

+0 به یه ن

خانیم سیندیران قابین سسی چیخماز= وقتی «خانم خانه» ظرفی می شکنه صداش در نمی آد (تلویحا یعنی اگر به جای خانم خانه یکی از خدمتکاران ظرف را می شکست در خانه غوغا می شد اما وقتی خانم خانه می شکنه موضوع کم اهمیتی تلقی می شه.)

حالا چی شد  یاد این ضرب المثل افتادم؟!

این روزها مد شده توی سر چپگراها می زنند و آنها را چپول می خوانند. اغلب حملات به چپگراها با ادبیات ورفتارهای لمپنانه انجام می گیرد. اما این لمپن ها پشتوانه ای از افراد یک مقدار مودب تر و با فرهنگ تر هم دارند که دست روی این نکته صحیح می گذارند که  کشورهای کمونیستی  عموما از نظر اقتصادی و فساد مالی داغون شده اند. اما نکته اینجاست که کشورهای بسیاری هم بوده اند که سرمایه داری افسارگسیخته بر گرفته اند. در آمریکای لاتین یا در اروپای شرقی بعد از فروپاشی بودند کشورهایی که به شرکت های آمریکایی چراغ سبز کامل نشان دادند و وام های آن چنانی با توکل و ایمان به سیستم سرمایه داری گرفتند و بعد، به ذلت و خواری ای گرفتار شدند ده مرتبه بدتر از ذلت و خواری کشورهای کمونیست زده که این همه روی بدبختی شان مانور داده می شود.

منتهی رسانه های مرجع وابسته به همان سیستم سرمایه داری زیاد به آن نمی پردازند. خانیم سیندیران قابین سسی چیخماز.

باز هم به این موضوع خواهم پرداخت. جا دارد بسیار بسیار به این موضوع پرداخته شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا درست هست که افراد را از زندگی خودمان و گروه های و جریان ها را از صحنه سیاسی کشور حذف نماییم؟

+0 به یه ن

من اینجا می خواهم در مورد درستی یا نادرستی این کار صحبت می کنم. این که چنین توانمندی ای داریم یا نداریم نکته دیگری است.  با فرض این که توانمندی آن راداریم سئوال را مطرح می کنم. معیار درستی یا نادرستی را فایده گرایی می گیرم نه  معیار اخلاقی.

منظورم  از حذف، این نیست که 

آیا مجازیم افراد را بکشیم یا نه. قطعا اخلاقا مجاز به چنین کاری نیستیم اما سئوال این هست که آیا درست هست با افرادی قطع رابطه کنیم یا ارتباطمان را با وی کم نماییم. این دیگه دست خودمان هست که با چه کسی نشست و برخاست نماییم. بحث اخلاقی نیست. بحث فایده و زیان هست.

قطعا حذف افرادی که  برخی بیماری های روانی نظیر خودشیفتگی یا اسکیزوفرنی دارند شرط عقل هست. افراد خودشیفته ۱۰-۲۰ درصد جامعه را تشکیل می دهند. یعنی به طور متوسط از هر ۱۰ نفر که می شناسیم یکی دو نفرشان خودشیفته اند. وقتی آنها را از زندگی خودمان حذف می نماییم تازه می بینیم زندگی بدون آنها چه قدر زیباتر هست.

حالا سئوال را به سطح اجتماع بکشانیم. آیا درست هست که جریان ها را حذف نماییم؟

گروه هایی که اگر قدرت گیرند ریشه دموکراسی را خواهند خشکاند باید محدود شوند والا جا برای بقیه نمی گذارند.


گروه هایی که  عامل کشورهای بیگانه هستند چی؟ فعالیت  اینها هم باید محدود شود. البته به علت حساسیت این موضوع باید در موردش چند پست دیگه هم بذارم.

اما همه آن چه که گفتم مقدمه ای بود بر این نکته که می خواهم بگویم:

جوامع و کشورهایی وضعیت مطلوب می گیرند که درآنها طرفداران سرمایه داری و چپگراها هر دو حضور فعال داشته باشند و همدیگر را مهار کنند. وقتی یکی به نفع دیگر کامل حذف می شود چهره زشت و ویرانگر دیگری رو نماید.

کشورهای کمونیستی که این روزها سمبل فلاکت تلقی می شوند   چون نیروهای راستگرا را کامل حذف نمودند به آن روز افتادند.

این روزها صداهای بلندی در ضدیت با «چپول»ها شنیده می شود. اگر چپگراها نیروی قوی ای بودند که بیم آن می رفت قدرت را قبضه کنند و عرصه را بر بقیه تنگ نمایند من هم با مخالفانشان همصدا می شدم. اما واقعیت این هست که چپگراها این روزها چنین رمقی ندارند. اگر همین چپ بی رمق  از عرصه اجتماع حذف شود یکه تازی افسار گسیخته راستگراها از آن سوی دیگر ویرانی به بار می آورد.

به علاوه اول به سراغ چپ های کلاسیک می روند و آنها را خفه می کنند بعد سراغ جریان های مهم میانی نظیر جریان های محیط زیستی یا فمینیستی می روند. حذف این نیروها که واقعا فاجعه به بار خواهد آورد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ]