وقتی همه می بازند!

+0 به یه ن

کشاورزان معترض اصفهان صراحتا می گویند که با انتقال آب آشامیدنی به یزد مشکلی ندارند بلکه مشکلشان انتقال آب در سطح کلان تر از اصفهان برای صنایع پرمصرف آب یزد هست. فعالان محیط زیست یزد هم خود شان سالهاست می گویند که این صنایع با این ویژگی ها نباید در یزد ایجاد می شد بلکه می بایست صنایع دیگر متناسب با اقلیم منطقه ایجاد می گشت. اون وقت یک عده از تهران مسئله جدی محیط زیستی-اقتصادی را که با بررسی های تخصصی باید رتق و فتق شود، ملودراماتیک می کنند و ادبیات «یزید نباشید» راه می اندازند. نتیجه مرکز گرایی و از مرکز بدون مطالعه نیازهای ویژه منطقه و بدون گوش کردن به حرف نخبگان محلی تصمیم ساختن همین می شود. اصفهان ناراضی است. یزد ناراضی است. بقیه مردم ایران هم ناراضی هستند که چرا سرمایه های کشور به این دو شهر رفته و به نیازهای آنها رسیدگی نشده. همه شان هم حق دارند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا زبان سرخ دوستان سبز دهد بر باد؟

+0 به یه ن

بعد از درگذشت مرحوم ابراهیم نبوی، دوستدارانش از تنهایی او در سال های آخر عمرش گفتند. گفتند چون صریح و بی پروا سخن می گفت دوستی در کنارش نماند. این هم باز یک جوری آدرس غلط دادن هست.

اگر کسی صریح و بی پروا حرف حقی را بزند چهار نفر که  می خواهند حق را ناحق جلوه دهند با او دشمن می شوند اما در عوض ۳ تا پنج نفر با همدلی  بیشتری با او رفیق می شوند. در نتیجه کسی به خاطر با  صراحت حرف حق زدن   تنها نمی شود . اتفاقا دوستان و آشنایانش پالایش می شوند و افراد بهتری دورش را می گیرند. اگر ابراهیم نبوی هم محبوبیتی داشت به این دلیل بود که در دوره خاتمی برخی حرف ها را به صراحت زد که مردم آن زمان  آن سخن ها را حق می دانستند.

متاسفانه بعد تر  خودش حرف هایی زد که دوستدارانش را از دور او پراکند. صریح و بی پروا حرف هایی زد که اغلب شنوندگان آنها را ناحق دانستند. مثلا، اظهارات صریح و بی پروایی که در مورد اعدام های دهه شصت داشت عده بسیاری را از او دلزده کرد. دیگر این که خیلی جوک تورکی می گفت! متوجه نبود که   تورکان ایران دیگر این جوک ها را تاب نمی آورند و بقیه هم دیگر آن تیپ جوک ها را جذاب نمی بینند. همین جوک تورکی گفتن عده زیادی را از دور و بر او پراکند.

اتفاقا دوستانی که اهل توصیه اقتصادی مفید هستند معمولا  حوصله لودگی هایی ازقبیل جوک قومیتی گفتن را ندارند. اگر این دوستان خود تورک باشند با شنیدن یک جوک تورکی عطای این دوستی را به لقایش می بخشند. اگر (مثلا) فارس اراک باشند دو سه تا از این جوک های تورکی را می شنوند ولی با شنیدن چهارمی حوصله شان سر می رود و در دل می گویند: «من  وقت می ذارم به این بیشعور توصیه اقتصادی می کنم اما  همه حواس این موجود، دنبال لودگی است!»

چه بسا اگر نبوی اهل جوک قومی گفتن نبود چهار تا دوست با عقل معاش دور وبر خود داشت که به او راه و چاه سرمایه گذاری بیاموزند تا او آخر عمری بی پول نماند.

نبوی به جوک تورکی  هم بسنده نکرد و بدون این که مطالعه ای در زمینه ادبیات تورکی یا تاریخ تورکان ایران و جهان داشته باشد به این فرهنگ و فعالان این عرصه با ادبیاتی توهین آمیز تاخت. از این کارها گویا در زمینه های دیگر هم می کرد و گروه های متفاوت را از خود دلزده می کرد. 


قبلا نوشتم دکتر هلاکویی چه طور با کسی که با جوک تورکی گفتن دوستش را نرنجانده بود، برخورد کرد. خود دکتر هلاکویی اتفاقا نمونه بسیار آشکار کسی است  که با صراحت تمام نقد می کند اما نه تنها، تنها نمی ماند  بلکه روز به روز هم محبوب تر می شود. چرا!؟ چون حرف بی حساب را با صراحت نمی گوید. بلکه حرف حساب شده را با صراحت می گوید. من نوعی وقتی  می شنوم که او یکی را با عقاید و نظرات و عملکرد همسان با من به چالش می کشد و ابایی هم ندارد که او ناراحت می شود اما بعد از چند مدت می بینم آن به چالش کشیده شدن در زندگی به من کمک کرد علاقه و احترامم نسبت به او بالاتر می رود.

صراحت ابراهیم نبوی از این جنس نبود. از روی مطالعه و آگاهی نبود. جسارت و گستاخی ای بود از روی جهل و ناآگاهی در زمینه هایی که تخصص نداشت. مثلا متولد شدن در آستارا ویا پدر تورک داشتن او را متخصص زبان تورکی نمی کرد اما به خود اجازه می داد به متخصصان زبان تورکی  بتازد و آنها را بیسواد بنامد و کل فعالیت انها را زیر سئوال برد!

برخوردش ناپسند بود وبرای همین قبیل برخوردهای ناپسند، دوستانش یکی یکی از اطرافش پراکنده می شدند.

.  باشکوه جلوه دادن عملی ناپسند که چوبش را خود فرد می خورد نوعی ضربه زدن به جامعه است.  اگر بیخودی این رفتار ناپسند او را باشکوه نشان بدهیم شاید برخی که زمینه همین رفتار ناپسند را دارند او را الگو قرار دهند و آنها هم مثل نبوی به چنان  تنهایی و بی کسی گرفتار آیند که خارج از تاب و تحمل شان باشد

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دوستی و عقل معاش

+0 به یه ن

یادمه وقتی ما بچه بودیم (در دهه شصت) بین بزرگترها، صمیمیت ها و دوستی های خیلی گرم اما مصنوعی بسیار رواج داشت. اصطلاحا مردم  با هم  «خانه یکی» بودند اما درصد عمده ای از این دوستان «خانه یکی»، توزرد از آب در می آمدند. خیلی از بزرگترها را می دیدیم که مدتی دایم باهم بودند وهفته ای چند بار در خانه هم مهمان بودند و ظاهرا تمام اسرار مگوی هم را می دانستند. ولی بعد از مدتی می دیدیم که با هم شدید قهر کرده اند و حاضر نیستند در جایی که دیگری دعوت شده پایشان را بذارند.  از زبان بزرگترها زیاد می شنیدیم  که فلان دوست صمیمی ام که از برادر برایم عزیز تر بود پولم را خورد.

اغلب به خاطر این  دوستی های نمایشی، معامله ها و مذاکرات و قرارداد ها و  توافقات  و قرض ها را مکتوب نمی کردند. اگر یکی می گفت بیا این قراردادی را که بستیم بنویسیم ومکتوب کنیم آن دیگر کولی بازی در می آورد که مگه تو به من اطمینان نداری که از من نوشته می خواهی؟! بعد از مدت کوتاهی هم یک گندی از این توافق یا قرارداد نانوشته بیرون می آمد. هر دو طرف شاکی می شدند که طرف مقابل حق شان را خورده. دعوای چرکینی هم  این وسط  درست می شد.

خدارا شکر- در نسل ما از این قبیل دوستی های قلابی و سپس  از آن دشمنی های چرکین خبر زیادی نیست. ما هر چه قدر هم صمیمی باشیم و هر چه به هم اعتماد داشته باشیم وقتی  توافقی  با هم می کنیم یا قرضی  به هم می دهیم  در دو نسخه مکتوب می کنیم. اگر از حدی مهمتر بود  در حضور دو شاهد چنین می کنیم. اگر از اون هم مهمتر بود محضری اش می کنیم.

نه به خاطر این که به دوستمان اعتماد نداریم. اتفاقا به خاطر این که به حافظه خودمان اعتماد نداریم و می ترسیم حافظه مان یک موقع گولمان بزند و به ما القا کند که حق مان بیش از آن بود که دوست عزیزمان داده و دوستی عزیز تر از این مادیات از بین برود.

مشاهده دعواهای چرکین دوستان نسل های قبلی به ما آموخته که شاید بشود به دوست اعتماد صددرصدی کرد اما به حافظه خود نمی توان!

در بین مهاجران عادت های زشت معمولا به طور فسیل می ماند. هر از گاهی خبرهای  حاشیه هایی از زندگی سلبریتی های لس آنجلسی به گوش می رسد: دوست فلان خواننده  بعد از ۴۰ سال دوستی و «خانه یکی بودن» دار و ندار او را بالا کشیده و آن خواننده مشهور بعد از عمری کار و درآمد بالا سر پیری به نداری افتاده! این خبرهای تلخ را که می شنوم یاد دعواهای دوستان در دهه شصت در ایران می افتم. اون موقع هم از این چیزها داخل ایران هم خیلی اتفاق می افتاد.


----------


بین یک سری از این تیپ های هنری و ادبی چپگرا یا پوچگرا از درب و داغون بودن وضع اقتصادی فانتزی ساختن مد بود. قهرمان هایشان همگی از نظر اقتصادی مفلس می شدند و ضد قهرمانانشان به سرو سامانی می رسیدند.  از این قبیل فانتزی ها و از این قبیل افراد که چنین فانتزی هایی را ترویج می کنند دوری کنید. اگر اثر ادبی یا هنری خلق کردند

 و جایزه بین المللی گرفتند ما هم به عنوان ایرانی به آنها افتخار خواهیم کرد اما بهتر است در زندگی ماو تصمیم های زندگی ما نقشی بازی نکنند. وسوسه این که شبیه قهرمانان مفلس آنها شویم را بهتر هست که از ذهن دور کنیم.  ایران آینده، به این نوع قهرمانان و این نوع فانتزی ها نیاز ی ندارد.جامعه ای که زیر بنایش شعار «زن زندگی آزادی» است  نیاز به افراد خوشفکر و امیدوار دارد که زندگی را بسازند نه آن که خود را به حد مرگ، در فانتزی شکست غرق نمایند.

زن این شعار «زن، زندگی آزادی» هم نه اثیری است نه لکاته و نه از اعماق تاریخ بیرون آمده. زنی است خوشفکر و تحصیلکرده با تنی از پوست و گوشت و استخوان (نه اثیر) و متعلق به  دنیای حال که آینده را با ایده های نو و با حسابگری از روی منطق و عقل معاش می سازد! نه به تنهایی و یا آویختن به پیرمردی خنزرپنزری بلکه با همفکری و شبکه سازی بین همتایان خود که فرزند زمان خویشند. ما با همدیگه در ۱۰-۱۵ سال گذشته از خیلی چیزها گذر کردیم.گذر از این گونه فانتزی ها هم روش! گذر از این یکی که تابو تر از گذر های دیگر که نیست!



-------



همه ادم ها لزوما  در دودوتا چهارتای زندگی زرنگ نیستند. خیلی ها حواسشان به دخل وخرج نیست. یا حداکثر همان دخل و خرج را حساب و کتاب می کنند ولی نمی توانند برای آینده اقتصادی خود برنامه ریزی کنند. برای ما ایرانی ها این کار سال به سال سخت تر می شود. اگر در ایران باشیم، به خاطر تورم افسار گسیخته ، کار سخت تر می شود. اگر در خارج باشیم، به خاطر عدم آشنایی با فرهنگ آن کشور و امکانات موجود در آن کشور سختی ها خود را نشان می دهند.

به قول همشهری های ما همه آدم ها «عقل معاش» ندارند. درست! از همه نمی توان چنین انتظاری داشت. به خصوص اگر روحیه حساس هنری یا نظایر آن داشته باشند. 

اما هرکسی باید بتواند دوستان خوبی دور خود جمع کندبه طوری که در آن جمع دوستان، عده ای با عقل معاش خوب و در ضمن دلسوز باشند که راهنمایی هایی اقتصادی بکنند. باید قدر چنین دوستانی را دانست. من شاید «عقل معاش» درست و حسابی نداشته باشم اما قطعا اون قدر شعور دارم که ارزش وقت فکری دوستی که به من توصیه های مفید اقتصادی می کند می دانم. حرفش را صد در صد و چشم بسته به کار نمی بندم اما مشورت او را ارج می نهم و در آن کاملا تامل می کنم. قطعا با او لج نمی کنم. اگر از اعتبار خود خرج کرد و مرا به کسی برای کار اقتصادی معرفی کرد ادابازی ای در نمی آورم که اعتبار او خدشه دار شود.

وقتی آدم دوستانی دارد که توصیه های اقتصادی بجا می کنند- حتی اگر خود خیلی عقل معاش نداشته باشد می تواند زندگی اقتصادی خود را به سر و سامانی برساند. نمی گم میلیاردر می شود اما-اگر مشکل حادی نظیر بیماری صعب العلاج برای خودش و خانواده اش پیش نیاید- دیگه اون طور هم وضع مالی اش داغون نمی شود که حس کند به آخر خط رسیده. در حد و حدود همسن وسالانش دارایی خواهد داشت.

اما اگر دوستانش همگی از کسانی باشند که در مسایل اقتصادی ناامیدی و یاس تزریق کنند و از شکست اقتصادی فانتزی بسازند احتمالا هم از نظر روانی و هم از نظر اقتصادی درب و داغون می شود و به آخر خط می رسد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دوستی در عصر مهاجران دیجیتال

+0 به یه ن

در دنیای امروز، مهاجرت یک واقعیت جاری است. جمع های صمیمانه دوستانه با مهاجرت برخی از آنها از هم می پاشد. البته در فضای مجازی ادامه می یابد (که باز غنیمت است) اما جای حضور فیزیکی دوستان را نمی گیرد. مهاجرت دوستان را باید به عنوان یک واقعیت و یک اصل باید پذیرفت و از مهاجرت آنان نباید پکر شد و در هم ریخت.  با آن باید به صورت واقعیتی اجتناب ناپذیر نظیر بالا رفتن سن کنار آمد. وقتی دوستان مهاجرت می کنند باید دوستان جدید یافت. در کشور هنوز بیش از ۸۵ میلیون آدم هست. ما حداکثر ۲۰-۳۰ دوست لازم داریم. بین ۸۵ میلیون آدم یافتن ۲۰-۳۰ نفر دوست خیلی هم سخت نیست. در جزیره رابینسون کوروزو که نیستیم. کسی هم که مهاجرت می کند در کشور و شهر جدید باید دنبال دوستان جدید باشد. لازم هم نیست که دوستان جدیدش حتما ایرانی باشند. بین غیرایرانی ها می توان دوستان خیلی خوبی پیدا کرد. متاسفم این را بگویم ولی معمولا بین سایر مهاجران دوستان خوب جدید یافتن مشکل هست. معمولا مهاجران دوستان خوبی نیستند. (معمولا نه همیشه). چرا؟! چون خودشان آن قدر گرفتاری دارند و آن قدر جای پای خود را نامحکم می بینند  که سعی می کنند پا روی سر بقیه بگذارند و بالا بروند. بعد از مدتی هم که جای پایشان سفت شد این  خصیصه می رود توی شخصیت شان. (معمولا اما نه همیشه). بین نسل دوم و سوم شان دوستان خوب بیشتر می توان یافت.  از بین مردم خود کشور مهاجرپذیر، راحت تر می شود دوستان خوب و با مرام یافت تا از بین سایر مهاجران.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

منبع انرژی

+0 به یه ن

ازجمله دوستی هایی که حال آدم را خوب می کند دوستی با افراد یا گروه هایی است که به کارشان یا فعالیت شان عشق می ورزند و در این کار ذوب شده اند. زیاد توی چرتکه نمی اندازند که از این کار چی عایدم می شه بلکه به خاطر عشق درونی کار را انجام می دهند.

در همین جامعه فیزیک، از این افراد هستند. حتی شوخی ای –البته فوق محرمانه--- بین فیزیکدان ها هست که می گوید «به راستی چرا به ما برای این کار پول می دهند وقتی که بدون پول هم همین کار را می کردیم؟!» 

(مسئولان نخوانند!)

در مقابل افرادی هم هستند که دایم شکایت می کنند که چرا درآمد ما کم است؟. در کشورهای غربی کمتر فیزیکدانی متعلق به گروه دوم می بینید. اگر چنین دغدغه ای داشته باشند به جای غر زدن، شغل آکادمیک را ترک می گویند  و به سراغ شغلی پر درآمد تر می روند. هم اقتصاد در کشورهای غربی شکوفاتر است و این کار را آسان می سازد و هم غربی ها کمتر اهل غرولند هستند و بیشتر اهل عملند. اما چنین شکایتی از فیزیکدانان ترکیه ای و هندی زیاد شنیده می شود. در ایران که این گونه غرولند ها بیداد می کند. حتی در دوره هایی که درآمد استادان دانشگاه خوب بود (مثل دهه هشتاد) این شکایت و غرولند بلندتر و رساتر از الان بود که واقعا در آمدها پایین رفته! آن زمان هم  در آمد خود را با ثروت بابک زنجانی مقایسه می کردند. وقتی هم که می دیدند من یا شاهین اصلا این مقایسه را با فرد بی شرافتی مثل بابک زنجانی دون شان خود می دانیم یک درجه تخفیف می دادند و  شروع می کردند به مقایسه با درآمد پزشکان و جراحان.

اون مقایسه هم بیخود بود! طبیعی است که پزشک یا جراح درآمد بالا داشته باشد. ما که برای پول فیزیک نخوانده ایم. ما برای علایق خود فیزیک خوانده ایم. حالا اگر در آمدی هم داشته باشیم چه بهتر!

 بگذریم! اگر از نظر اقتصادی  به شما فشار بیش از حد می آید جرئت و جربزه اش را داشته باشید و شغل پردرآمد تر بیابید. اما  اگر با توجه به شرایط و امکانات موجود  نتوانستید شغل خود را تغییر دهید دست کم دوستان خود را از میان غرغرو ها انتخاب نکنید. آنها روح و روان شما را کسل می کنند و در هم می شکنند.

بخشی از دوستان خود را کسانی انتخاب کنید که به شغل شان عشق می ورزند و به شما انرژی می دهند. بخشی دیگر را هم از کسانی انتخاب کنید که به شما راه های کاهش هزینه ها را یاد می دهند. برخی ها واقعا بلدند که هزینه های زندگی را کاهش دهند و با سخاوت به دوستان خود هم می آموزند. قدر این گونه دوستان را باید دانست. دوستی با آنها می تواند بار عظیمی از دوش شما بردارد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حال خوب با نشست و برخاست و همکاری با دور وبری های بی ادعا اما با مرام

+0 به یه ن

یکی از کارهایی که حال من را خوب می کند گوش کردن به پادکست های با محتواست. قبلا در باره پادکست بی پلاس و چنل بی علی بندری نوشتم. دیگر پادکست شنیدنی و حال-خوب-کن، مورخ پادکست با اجرای آقای احمد هاشمی است.  هردوی این بزرگوار از اون افراد هستند که در کارشان غرق هستند و لذتی که خود آنان از اجرایشان می برند از جمله دلایلی است که حال شنونده را خوب می کند.

دیگر علت حال-خوب-کنی این پادکست ها پرهیز آنها از تحقیر افراد و اقوام و ملل هست. شاید بگویید که این که بدیهی ترین نکته ای  است که هر کس باید رعایت کند. نباید به خاطر رعایت این نکته بدیهی به کسی آفرین گفت. علی الاصول درست میگویید اما در نظر داشته باشید که منبع این پادکسترهای تاریخ، کتاب هایی است که اغلب خود سرشار از تفاخر قومی وملی و تحقیر سایر ملل هستند. وقتی از دل چنین منابعی چنان پادکستی بیرون می کشند جای تحسین دارد.

مورخ پادکست زیر مجموعه ای هم با عنوان سینما مورخ دارد که اتفاقا از بقیه قسمت ها هم بیشتر نشاط بخش است. داستان ساخته شدن فیلم های معروف را به شیرینی بازگو می کند. در نوشته بعدی ام به نکته ای جالب که با گوش دادن به این پادکست ها آموختم اشاره می نمایم.


-------------


سری پادکست های سینمامورخ با آب و تاب داستان ساخته شدن فیلم های معروف تاریخ سینما را بازگو می کنه. داستان ساخته شدن برخی ازاین فیلم از داستان خود فیلم هم جالب تره. برخی شان مثل تایتانیک از ابتدا بودجه قابل توجهی داشتند اما برخی از شاهکارهای ماندگار سینمای جهان با بودجه کم ساخته شدند. از جمله آنها قسمت اول سری پدرخوانده بود. گویا سینماگران ایتالیایی در این کار استادند. چه آنهایی که در خود ایتالیا هستند وچه آنها یی که در هالیوود فعالیت دارند. فک و فامیل و دوست و آشنا را جمع می کنند و با هم فیلم می سازند. گاهی در خانه خودشان یا دوستانشان فیلم را می گیرند که هزینه ها پایین تر بیاد. مادرشان هم  نقش تدارکات  فیلم را ایفا می کنه. از منظر خودش هم کار هر روزه اش را داره انجام می ده: غذا پختن برای عزیزانش.


در خبرها نوشتند این که  حامدصفایی نتوانست برای فیلم یا نمایش اش بازیگر جذب کنه او را دست آخر از پا در آورد. ما که در دنیای ایده آل زندگی نمی کنیم!  حتما می بایست هنرپیشه های پر فیس وافاده را جذب می کرد که  حاضر نمی شوند در فیلم دوستانشان بازی کنند اما به خاطر پول در فلان تبلیغات  مبتذل بهمان کالا ظاهر می شوند؟! چی می شد یک کم از اون فرهنگ ایتالیایی، مرام دوستی می آموختیم تا بتوانیم دوران سخت را پشت سر بگذاریم. به جای افتادن دنبال آدم های پر فیس وافاده، دنبال افراد بامرام می افتادیم که حاضرند مرامی هم کار کنند؟ این همه در این کشور جوان و میانسال و حتی کهنسال عاشق بازیگری ریخته که دیده نشده اند و حاضرند حتی مجانی هم کار کنند تا دیده شوند. از هر بیست  سی تاشون هم حتما یکی شان با استعداد در می آد. چی می شد به اونها و به خودش شانسی می داد و از اونها تست بازیگری می گرفت؟! حتما باید هنرپیشه پر فیس و افاده از فلان خاندان هنرپرور مشهور سینمای ایران بود. نمی شد  به دختر فلان بقال و به  پسر بهمان لوله کش  شانس بازیگری می داد؟!نکته ای که می خواهم بگویم تنها به دنیای سینما ختم نمی شود. روزگار سختی است نازنین. سخت تر هم خواهد شد. بدون دوستان با مرام قابل تحمل نخواهد بود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استفاده آزاد از نظرات دکتر هلاکویی برای حال خوب

+0 به یه ن

دکتر هلاکویی می گه  خط کشی و تقسیم بندی آدم ها به پاک و نجس ونظایر آن، آدم را از لحاظ روانی از پا در می آورد. قطعا درست می گوید. نه تنها وقتی آدم خودش از این تقسیم بندی ها می کند از پا در می آید بلکه  نشست و برخاست با جمعی که بیش از حد از این خط کشی ها  می کنند، روحیه آدم را کسل می شود. البته وقتی دکتر هلاکویی ایران را ترک می کرد جامعه ایران خیلی بیشتر از الان دغدغه مذهب داشت. فهم مذهبی های آن زمان هم خیلی سطحی تر و قشری تر  از فهم مذهبی های الان بود. الان دیگه مذهبی ترین جوان ها و میانسال ها  هم غیر مذهبیون یا پیروان سایر مذاهب را نجس نمی دانند.  فقط  برخی از افراد خیلی مسن خیلی تاریک اندیش هنوز از این گونه عقاید دارند. اما تا ۳۰ سال پیش این خط کشی ها  و این قبیل عقاید مضر، وجود داشتند.

الان گونه های دیگری از خط کشی های ذهنی بیداد می کنند. یک عده خودشان را «اصیل» می دانند و بقیه را تحقیر می کنند. خط کشی های قومی پررنگ شده. من فکر نمی کنم که کشور ما گرفتار درگیری های جدی قومی شود اما در ذهن بسیاری  از افراد، خط کشی ها هستند  و خط کشی های ذهنی، خودشان را بیش از هر کس دیگری  از لحاظ روانی از پا در می آورند. مراقب باشید که اتفاقات اول سال در اورمیه باعث نشود که این گونه خط کشی ها در ذهن شما چنان پررنگ شود که خود شما را بعد از مدتی  به لحاظ روانی از پا در بیاورد. شعارهای ضدعرب هم که در برخی مناطق فارس نشین داده شد باز ازنوع از-پا-درآوردنی هستند.

در آینده ای که امید داریم ایران روابط بدون تنش با کشورهای دیگر دنیا داشته باشد بعد از آثار محدود به جا مانده از دوره هخامنشی، بزرگترین شانس ما برای جذب توریست، مساجد با معماری و کاشیکاری های زیبا هستند که یادگار دوره پس از اسلام می باشند. خط کشی قبل از اسلام و بعد از اسلام هم از آن خط کشی هاست که چوبش را خودمان خواهیم خورد.

قرار نیست با خواندن  دیوان حافظ هم حرص بخوریم که چرا فلان کلمه عربی به کار برده یا بهمان مفهوم  دینی  در کلامش مستتر بوده. حافظ و اغلب دیگر بزرگان شعر و ادب ما – مثل اغلب ایرانیان امروز- گاه مذهبی می شدند و گاه غیر مذهبی. در نتیجه در کلامش هم می و مطرب هست و هم قرآن زِبَر خواندن در چهارده روایت. به خاطر سلامت روان خود بهتر هست از هیچ کدام حرص نخوریم. اونهایی که از یک کدامش حرص می خورند نه در جامعه تاثیری می گذارند و نه حافظ را عوض می کنند. فقط خودشان اذیت می شوند. زندگی به اندازه کافی خودش سخت هست. لازم نیست با این خط کشی ها سخت ترش کنیم.


نوشته بعدی ام هم  نقل قول (به مضمون) از دکتر هلاکویی داره.


-------

یه بار یه آقایی زنگ زده بود به دکتر هلاکویی و شاکی بود که دیگه دوستی ها سست شده و نمی شه صمیمی بودو.....

خلاصه از این غرولندها!

دکتر هلاکویی پرسید که مشاهداتت چیه که به این نتیجه رسیدی مرد غرغرو شروع کرد به بازگویی مشاهدات و خاطراتش  تا رسید به این خاطره اش که به دوستش که تُرک بوده گفته «تُرک بازی» در نیار و او هم قطع رابطه کرده. دکتر هلاکویی حرفش را قطع کرد و گفت تو بیخود کردی به دوستت چیزی گفتی که  معنای توهین قومیتی می داده. یارو برگشت گفت او خودش همیشه جوک ترکی می گفت و...... دکتر هلاکویی گفت: «می گفت که می گفت! تو باز حق نداشتی توهین قومی کنی.» دکتر هلاکویی تاکید کرد که  من را اینجا در رادیو نبینید که بعضا با کسانی که تماس می گیرند محکم صحبت می کنم و توی ذوقشان می زنم. اینجا مردم زنگ می زنند با علم به این که می دانند شاید نظراتشان و کارهایشان به شدت به چالش کشیده بشه. هلاکویی گفت خارج از محیط کاری خاص خودش، در جمع های دوستانه و خانوادگی و.... اصلا به خودش اجازه نمی دهد که شوخی ای بکند یا طعنه ای بزند که کسی را برنجاند. گفت هیچ وقت از این قبیل شوخی ها و .... نمی کنم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مرگ خودخواسته حامد صفایی

+0 به یه ن

متاسفانه امروز باز خبر خودکشی یک شخص نسبتا مشهور دیگر به نام حامد صفایی را شنیدم که سینماگر بود. در سال گذشته هم خبر خودکشی شخصی به نام کیانوش سنجری و همین طور ابراهیم نبوی را شنیدیم. چیزی که من از دور می بینم و در این سه نفر مشترک می یابم این هست که دور وبرشان دوست و فامیل و آشنا گرمی نداشتند.من کیانوش سنجری را نمی شناختم ولی فیلم خودکشی اش را دیدم. دوروبر ایستاده بودند و ظاهرا می دانستند که چه قصدی دارد اما بی خیال به نظر می رسیدند. کسی دور وبرش نبود که بیاید بگوید «قربونت برم! دردت به جونم! این کار را نکن!» یکی نبود که به زور دستش را بگیرد و احیانا یک چک هم دم گوشش بخواباند اما نگذارد او خود را از بلندی پرت کند.  رفتار دوروبری هایش با رفتار متداول ما ایرانی ها- یا ما خاورمیانه ای ها به اضافه  مدیترانه ای ها- نمی خواند.

عموم ایرانی ها اگر با چنین وضعیتی روبه رو شوند -هرچه قدر هم که ادعای بیخدایی و دین گریزی داشته باشند- در آن لحظه «یا ابوالفضل! یا ابوالفضل!» گویان، جلوی خودکشی او را می گیرند. دور وبری های او در بین ایرانی ها خیلی نامعمول بودند. با ژست ایستاده بودند داشتند سیگار می کشیدند. انگار مهمونی معمولی است و سیگاری ها رفته اند توی بالکن با ژست  سیگار می کشند!

به نظرم این شخص چنین دوستان و آشنایان آنرمالی را دستچین کرده بود! به نظرش افراد خیلی شیکی آمده بودند که می خواست با آنها دمخور باشد. والا دوستان رندم ایرانی چنین رفتاری نخواهند داشت. توی ژست زندگی کردن و دور وبر خود را با این قبیل افراد پر کردن، در شرایط پرتلاطم امروزی کار دست آدم می دهد!


ادعا شد که مرحوم کیومرث پوراحمد هم خودکشی کرده. من این ادعا را باور نکردم. اما بگذارید مورد او را یک مقدار کنکاش کنیم. آیا فیلم «شب یلدا» با بازی درخشان محمد رضا فروتن را دیده اید؟ اگر ندیده اید حتما ببینید. حدیث نفس خود کیومرث پور احمد است. مادرش (همان بی بی آقا مجید) هم نقش مادر محمد رضا فروتن را بازی می کند. درواقع بی بی آن چه خود هنگام تنها شدن کیومرث (پسرش) انجام داده بود در فیلم باز آفرینی می کند. اگر کیومرث پوراحمد می خواست خودکشی کند اون زمان که آن طور زن و بچه اش ترکش کرده بودند خودکشی می کرد. اما در فیلم دیدیم که محبت بی بی با او چه کرد. چه طور به زندگی برگشت.

همه این شانس را ندارند که مادری به مهربانی و دلسوزی و فهمیدگی

 بی بی کیومرث پوراحمد داشته باشند. اما می توانند دور وبر خود را با دوستان خوب و دلسوز پر کنند.

اگر آن سه نفر که در بالا اسم بردم دوستان بهتری انتخاب می کردند می توانستند افسردگی را پشت سر بگذارند و به حد خودکشی نرسند.

------------------

من مرحوم حامد صفایی را نمی شناختم اما دو جمله که در رسانه ها بعد از فوت او منتشر شد نظر مرا جذب کرد:

حامد صفایی، متولد ۱ بهمن ۱۳۵۶ در تهران، بازیگر، کارگردان، طراح صحنه و نویسنده سینما، تئاتر و تلویزیون ایران بود.


« کیوان مهرگان، شاعر، مستندساز و روزنامه‌نگار، این خبر را در صفحه اینستاگرام خود اعلام کرد. در بخشی از یادداشت او آمده است: «حامد صفایی یک استعداد خارق‌العاده هنری هدر رفته بود. نه کار کردن با کیارستمی و نه دوستی با علی مصفا و همکاری با مانی حقیقی نتوانست مانع این هدر رفتن شود.

«


« 

متأسفانه خبر درگذشت حامد صفایی به دلیل خودکشی او در رسانه‌ها منتشر شد. برخی منابع، از جمله کیوان مهرگان، به مشکلات او در جذب بازیگران و فشارهای مالی اشاره کردند و او را فردی توصیف کردند که از وضعیت سینما ناراضی بود

«


روانش شاد باد! این اقدامش که با استاد کیارستمی کارش را شروع کرده اقدام بسیار درستی بوده. خیلی از سینماگران برجسته کشور ما از مکتب کیارستمی شروع کرده اند و خود به تدریج صاحب سبک شده اند. این مرحوم نیز بعد از تلمذ از این مکتب می بایست خود را از زیر سایه اسم های بزرگ و یا زیر سایه اسم خاندان های بزرگ بیرون می کشید و تیم خود را درست می کرد. برنامه تست بازیگری می گذاشت و استعدادهای جوان کشف می کرد و با آنها تیم می ساخت تا در سن  ۴۷ سالگی مجبور نباشد ناز و ادای هنرپیشه های ادا واطواری را بکشد و نتواند آنها را جذب کند.

در سن ۴۷ سالگی دیگه خودش باید شناخته می شد نه آن که بعد از فوتش برجسته ترین نکته زندگی حرفه ای اش دوستی با فلانی و همکاری با بهمانی  تلقی شود.

از قرار معلوم در جامعه سینمایی ایران جوی راه انداخته اند که دوستی با  فلانی و همکاری با بهمانی خیلی «افه» هست.

  کسی که به سلامت روانی خود ارزش قایل هست بهتر است از خیر این گونه «افه» ها بگذرد وبه جایش با کسانی دوستی کند که حالش را خوب می کنند.



در سایر جوامع هنری و دانشگاهی (به خصوص در رشته های علوم انسانی) هم از این ادا واطوارها هست! کیش شخصیت درگوشه وکنار این مملکت بیداد می کند. اگر قطب کیش شخصیت، فردی خودشیفته باشد (که اغلب هست) روح و روان دور وبری ها را خرد می کند.

یک خود شیفته دور وبری ها را در خوف و رجا نگاه می دارد. اگر برای فرد نظر و نزدیک شدن به این فرد مهم باشد، این وضعیت خوف و رجا، روان او را ویران می سازد.

فیلم «پذیرایی ساده» از مانی حقیقی را دیده اید؟! کل فیلم بر این می گذرد که حد توان افراد فقیر و محروم در برابر خرد شدن به دست پولدار توانگر، چه قدر است. عجب سئوالی و عجب دغدغه ای!!!

 پس چرا این سئوال تا دیدن آن فیلم برای من پیش نیامده بود؟! راستش من اگر بو ببرم این سئوال  حتی از ذهنش کسی گذشته از او دوری می کنم. چه برسد اگر فیلمی بر این اساس ساخته باشد وخودش هم کارگردانش باشد هم نویسنده اش هم بازیگرش (که در آن نقش توانگر ویران کننده شخصیت انسان ها را بازی می کند) و هم تهیه کننده اش. 


من شخصا با دوستی با بچه های زیر ۵ سال  حالم خوب می شود. خیلی ها با دوستی با گربه یا سگ حالشان خوب می شود. اونها را هم خوب درک می کنم.  بعد از چند مدت قرنطینه در دوران کرونا در ایتالیا با دوستان ایتالیایی مان کوه رفتیم. توله سگشان را همراه آورده بودند. چنان این توله سگ حال مرا خوب کرد که به معجزه می مانست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بده بستان ( و زد و خورد) جنبش هویتگرا و جنبش زنان

+0 به یه ن

حدود ۱۵ سال پیش یک خانم همشهری ما وبلاگ پر محتوا و عمیقی  داشت به عنوان «دنیای زیبای من». یک آقای هویتگرای تورک  هم بود که مرتب در وبلاگ او به او ایراد می گرفت که تو چرا در مورد حقوق زن می نویسی اما در مورد حقوق زبانی نمی نویسی. خیلی وقت ها هم تندی می کرد. اصلا هم جای تندی نداشت. اگر اون خانم  مثل برخی از این  همزبانان  ایرانشهری علیه زبان مادری چیزی نوشته بود پرخاش اون آقا قابل درک بود. اما اون خانم  خودش موافق و حامی زبان مادری بود اما به هر دلیل- اولویتش را در وبلاگ نویسی حقوق زنان می دانست.

پرخاش های آن آقا، خیلی دلزننده بود. برایش نوشتم که اگر این همه وقتی را  که صرف پرخاش به این خانم  می کنی صرف وبلاگ نویسی در جهت پاسداشت زبان مادری می کردی تا به حال خیلی جلوتر بودیم.

اون موقع ها مردان هویتگرا زیاد به خانم ها ایراد می گرفتند که شماها تمایل به فارسی حرف زدن دارید و همراهی نمی کنید.

وقتی زورشان به حکومت نمی رسید که  برای  تدریس زبان مادری کاری انجام دهد کاسه و کوزه ها  را سر زنان دور و بر خود می شکستند  و خرده می گرفتند که  شماها به اندازه ما برای پاسداشت از زبان مادری شدت و حدت نشان  نمی دهید.  البته بیخودی ایراد می گرفتند. صد البته زنان تورک ، معمولا نمی روند در جمع های مردانه -چه در فضای مجازی چه در فضای حقیقی- دهان به دهان ایرانشهری  ها بذارند و فحش بشوند و فحش بدهند. اما به جایش درهمین جنبش هویتگرایی کارهای اساسی بسیار انجام داده اند و می دهند. ببینید در همین تبریز خودمان چند خانم رمان نویس یا شاعر داریم که به تورکی اثر منتشر می کنند. من آمار دقیق ندارم ولی جزو مطرح ترین ها در نوع خود  هستند. تعدادشان از همتایان مرد کمتر نیست. در مصرف کالاهای فرهنگی به زبان تورکی هم زنان پیشتازند. اغلب اوقات، زنان هستند که بچه هایشان را بر می دارند و به تئاتر عروسکی به زبان تورکی می برند. اکثریت قاطع دانشجویان زبان تورکی در دانشگاه تبریز را دختران تشکیل می دهند. وقتی به کارهای اساسی تر در زمینه زبان مادری می رسیم اتفاقا زنان پیشتاز هستند. اما از زنان تورک ایران انتظار نداشته باشید سر لجبازی با فارس ها، فارسی حرف نزنند و برای خودشان  و خانواده شان  سر این موضوع دردسر درست کنند. 

قبلا در این مورد نوشته ام:



این صحبت ها را کردم که روی دو نکته انگشت بذارم:

۱) بد دفاع کردن از حقی مثل حق زبان مادری، نتیجه معکوس می دهد. 

۲) جنبش های گوناگون مانند جنبش زنان و جنبش حقوق زبانی اگر دست در دست هم بگذارند می توانند  به قدرت راه باز کنند. اما اگر به پر و پای هم بپیچند، انرژی هم را به هدر می دهند و هیچ کدام به جایی نمی رسند.


---------------


در نوشته قبلی ام  تاکید کردم که بددفاع کردن  از یک جنبش می تواند به آن ضربه بزند. مثالم هم مردی هویتگرا بود که به حالت پرخاش از زبان مادری دفاع می کرد و باعث دلزده شدن مخاطبان می شد.

در جنبش زن هم کسانی داریم که از این جنبش بد دفاع می کنند و بیشتر ضربه می زنند. یکی از ترس ها و واهمه ها از فمینیزم از شائبه ضد مرد بودن آن ناشی می شود. وقتی یکی حرف هایی به دفاع از حقوق زن می زند که از آن بوی اتهام زنی به مردان می آید به این جنبش ضربه می زند.

اتفاقا شما به زندگی و منش شخصی فعالان فمینیست تاثیر گذار کشور نگاه کنید اثری از ضد مرد بودن در آن نخواهید یافت. به برخی از مشاهیر این عرصه بپردازیم. یکی شان خانم شهلا لاهیجی بود که چند سال پیش فوت شد. شما در هیچ کدام از حرف ها و منش های این خانم اثری از ضد مرد بودن نخواهید یافت. یا خانم سیمین بهبهانی را در نظر بگیرید. یکی از شجاع ترین مدافعان حقوق زن بوده است اما ببینید چه مامان مهربانی برای پسرهاش بوده!

یا خانم تهمینه میلانی را در نظر بگیرید. نمی شه مصاحبه ای از او یافت که در آن از همسر یا پدر یا دایی یا برادرهایش تعریف نکند.

دو دسته هستند که جنبش زنان ایران را به مردستیزی بدنام می کنند.

اولی دسته ای هستند که فمینیست واقعی نیستند بلکه خودشیفته اند. این دسته از زنان، ۲۰ سال پیش که فمینیزم در ایران این قدر نفوذ نداشت  به عنوان لاف می گفتند من از هر مردی مردترم!(چیزی که یک فمینیست محال هست به زبان آرد.) الان مد این حرف های گذشته و اینها لباس فمینیستی به خودشیفتگی خود پوشانده اند  و خودشیفتگی خود را با تفاخر و برتری جویی نسبت به مردان بروز می دهند. فمینیزم اصولی دارد. این افراد اصول فمینیزم را رعایت نمی کند.

دومی دسته ای هستند که از نگاه غربی-مسیحی به فمینیزم نگاه می کنند و به سبک برخی از فمینیست های فرهنگ غربی می گویند هر مردی به خاطر این که در طول تاریخ مردان در حق زنان زورگویی کرده اند  باید از مرد بودن خود شرمسار باشد. چنین شرمساری ای با فرهنگ ما جور در نمی آید. به نظر ما مسخره  و مضحک می آید که یک پسر بچه معصوم ۶-۷ ماهه باید به خاطر کاری که مردی سیبیل کلفت ۶۰۰ سال پیش انجام داده از خود شرمسار باشد. هیچ جوری خریدار این نظر نمی شویم. این نگرش در چارچوب فرهنگ کاتولیک یا سایر فرهنگ هایی که مفاهیمی نظیر «گناه اولیه» و... دارند این قدر که به گوش ما مسخره می آید مضحک به گوش نمی رسد.  به هر حال، خوشبختانه ما ازاین یک نظر فرهنگ خوبی داریم و بیخودی بار شرمساری بر دوش کودکان و نوجوانان نمی گذاریم (حالا در این مورد هم استثنائا ما خوبیم!) خود کاتولیک زاده ها در غرب از دهه شصت میلادی تلاش کرده اند که بار شرمساری الکی را از فرهنگشان بزدایند.  خوشبختانه چنین مفاهیمی را ما از بیخ نداریم.

اگر به بهانه فمینیزم یکی از این حرف ها بزند اول از همه مادرانی که فرزند پسر دارند از خجالتش در می آیند (من هم با این که بچه ای اعم بر دختر یا پسر ندارم کمک مادرها می کنم که حسابی او را بشویند بذارند کنار😜).

این را هم در نظر داشته باشید  دخترها معمولا تعصب پدرشان را دارند و اگر کسی به اسم فمینیزم بخواهد بابای آنها را زیر سئوال ببرد از خجالتش در می آیند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دو قوم مجاور، دو برادر (که گاه هم با هم دعوا می کنند)

+0 به یه ن

تاریخ نگارش: ۲۷ اسفند ۱۴۰۳


در ایران قومیت های مختلفی هستند که در انها جنبش هویتی جریان دارد. همه اینها از توتالیترینیزم و مرکز گرایی در رنجند و

 هدف مشترک مهار این گرایش را دارند. اشتراکات زیادی بین مطالبات این گروه ها هستند. همگی خواهان آموزش زبان مادری هستند.   قومیت هایی که تمرکز آنها در نواحی دور از هم است عمدتا مشکلی با هم ندارند اما اقوامی که عمدتا در کنار هم  ساکنند اختلاف هایی هم با هم پیدا می کنند. مرکزگرایان هم از این اختلاف ها برای ایجاد تنش نهایت استفاده را می برند.

انواع و اقسام تبعیض ها از سوی مرکز در حق هر دو قوم به شیوه ای متفاوت روا داشته می شودتا  بین این دو، اختلاف ها و تنش ها بیشتر شود. مثلا یک روز به یکی امتیازی نسبت به قوم همسایه  می دهند که تو مثل ما شیعه هستی. روز بعد به آن یکی امتیاز می دهند که ریشه آریایی داری. این سیاست قدیمی «تفرقه بیانداز وحکومت کن» هیچ وقت کهنه نمی شود و بسیاری اوقات کارکرد دارد. به علاوه بعضا بخشی از قوم که خود را-خیرسرشان نخبگان قوم هم می دانند- خوابنما می شوند که وقت آن رسیده که شکوه خیالی در گذشته خود را با سلطه جویی نسبت به قوم مجاور و کنترل سرزمینی احیا کنند.

اینها همه نگران کننده اند.

 اما در هنگام مصیبت ها-نظیر زلزله و سیل- دلها به هم نزدیک می شود و دو قوم می بینند علی رغم همه این حرف و حدیث ها، چه قدر همدیگر را دوست داشته اند وچه قدر به هم اهمیت می داده اند.


علاوه بر این قبیل اختلاف افکنی ها از بیرون و توهمات شبه روشنفکران قومی از درون، یک سری مسایل واقعی و عینی  هم هست که پتانسیل ایجاد جرقه از درون را دارد. اهم این مسایل عبارتند از ۱) آب، ۲) خاک و زمین، ۳) زن و ۴) تاریخ.


در نوشته بعدی ام به تک تک اینها می پردازم و راه حلی برای حل مسئله می دهم. اما قبل از آن می خواهم تاکیدی بر مسئله «آب و خاک» برای روستاییان کنم. ما شهری ها اصطلاح «آب و خاک» یا «این آب و خاک» را شنیده ایم. برایمان  معنی متافوریک دارد. وقتی می شنویم  یا می گوییم  «این آب و خاک را باید حفظ کرد» منظورمان عمدتا این  هست که باید از این سرزمین دفاع کرد. ولی برای یک روستایی که معیشت اش مستقیم با کشاورزی و دامداری گره خورده است آب و خاک معنای دیگری دارد. وقتی او از حفاظت از  «آب وخاک» صحبت می کند حسی عمیق تر دارد. فکر می کند معاشش به «آب» و «خاک» بسته است.

اختلافات بر سر «آب و خاک» هم برای روستایی جدی تر از شهری است.برای روستایی، مسئله حیات و ممات هست.

وقتی یک شهری که کارمند بر فرض بانک هست از شهری و استانی به استان و شهر دیگر مهاجرت می کند در شعبه ای از همان بانک در شهر جدید  مشغول به کار می شود. زندگی اش چندان فرق نمی کند. اما وقتی یک روستایی از اقلیمی به اقلیم دیگر مهاجرت می کند کل دانش بومی اش که معیشتش به آن گره خورده است را باید بازبینی کند. آن گونه که در آذربایجان شرقی پیاز می کارند در یزد نمی توان پیاز کاشت. آب و خاکش اجازه نمی دهد. زندگی روستایی با آب و خاکی که در آن بزرگ شده گره خورده است.


 فعالان مدنی قومی که به عنوان یک حقوق دان یا دانشگاهی یا هنرمند به مسایل هویت قومی ورود می کنند عموما تعامل خوبی با همتایان خود از اقوام دیگر دارند. دلایل جرقه زدن ها را نمی دانند و نمی فهمند. عموما هم از موضع بالا به پایین به اختلاف ها می نگرند. حل مسئله نیازمند فهم مسئله هست. با چنین نگرش از بالا به پایین و خواص به عوام، نخواهند توانست اعتماد قوم خود را چنان جلب کنند که جلوی  تنش های واقعی را بگیرند.

همان طوری که مرکزگراها  در بین قوم خود نامحبوب هستند و به صفت هایی نظیر آسیمیله، یا  مانقورت (تورکی) یا جاش (کوردی) توسط فعالین هویتی قوم خود نواخته می شوند اگر قشر  تحصیلکرده تر هویتگرایان  با دید روستایی نسبت به «آب و خاک» و همین طور «تاریخ»  و «زن» بیگانه باشند رفتارشان به نظر عموم مردم «برج عاجی» یا حتی خائنانه خواهد آمد و طرد خواهند شد.

مسئله را اول از دید روستاییان ببینید و بعد برایش راه حلی ارائه دهید. همان اول مسئله را تحقیر نکنید بذارید کنار. این نوع تحقیر  مشکلی را حل نخواهد کرد.

------------


در نوشته قبلی ام اشاره کردم که چهار عنصر آب، خاک و زمین، زن و تاریخ می توانند بین اقوامی که در کنار هم زندگی می کنند تنش زا باشند. به تک تک آنها در زیر می پردازم و سعی می کنم راه حلی بدهم. خیلی تلگرافی خواهد بود. سطح درک و معلومات من در این زمینه از همین تلگراف بالاتر نمی رود.قطعا کار فکری بیشتری در این زمینه لازم هست که خارج از توان و تخصص من هست. با این حال همین پست تلگرافی (تلگرامی) را هم بهتر از هیچ می دانم چون  که می بینم افرادی با دانش حتی کمتر از این تلگراف هم در این زمینه ها نظر می دهند و-خواسته یا ناخواسته-در تنش زایی نقشی ایفا می کنند.

۱) ایران کشوری است که همیشه گرفتار خشکسالی بوده. در دوران پیشامدرن به یک شکل، در دوران پسا مدرن به شکلی دیگر.

دعوای ده بالا و ده پایین در این سرزمین دعوایی قدیمی هست که بین افراد همزبان و هم-طایفه هم اتفاق می افتد. وقتی اختلاف قومی هم وسط باشد که دیگر واویلا.

راه حل به نظرم این هست که طرفداران محیط زیست میدان-دار باشند و شیوه های صرفه جویی و استفاده بهینه از آب را به هر دو طرف بیاموزند. با نگرش محیط زیستی به آب بخش بزرگی از این تنش ها حل می شوند. باید مردم ده بالا را توجیه کرد که اگر جلوی سرازیر شدن آب به ده پایین را بگیرند و پایین نهر خشک شود ریزگردها امان ده بالا را خواهد برید. باید توجیه گردند که آینده هم ده بالا و هم ده پایین در گروه همکاری همدلانه در جهت حفظ محیط زیست و مصرف بهینه آب هست.

۲) خاک و زمین. این مسئله را به دو بخش شهری و روستایی تقسیم می کنم. در بخش روستایی باز هم میدان-داری طرفداران محیط زیست را راه حل می دانم.

در بخش شهری باید به دید حقوق بشر و حقوق شهروندی ارجاع داد. جزو حقوق شهروندی یکی اش هم این هست: هر شهروند هر کشوری باپرداخت پول می تواند در هر کجای آن کشور ملک بخرد. هر شهروندی هم در چارچوب قانون می تواند ملکش را به هر شهروند دیگر از هر قومی بفروشد. نمی توان کسی را بازخواست کرد که  تو که از فلان قومی چه طور در این شهر خانه خریدی.  کسی را هم نمی شه توبیخ کرد چرا ملک خود را به فردی از قوم دیگر فروختی! این جزو اصل های اعلامیه حقوق بشر هست.

بذارید دقیق تر بگم. بنا به ماده ۱۳ حقوق بشر:

« هرکس حق دارد در داخل هر کشور آزادانه نقل مکان کند و هر کجا بخواهد اقامت گزیند.

»

اگر نگرانید که در شهر شما – هم قومی های شما یکی یکی خانه هایشان را به شهروندانی از قوم دیگر می فروشند و هویت قومی  شهر شما به تدریج دگرگون می شود بدانید که رویه توبیخ و بداخلاقی  در این زمینه  این روند را تسریع می کند. هم-قومی های شما تشویق می شوند که خانه را زودتر بفروشند و از دست ملامتگران به پایتخت یا خارج مهاجرت کنند.

اگر در شهر با آنها بدرفتاری نشود  چه بسا در همان شهر بماند و سرمایه گذاری کند و اشتغال ایجاد کند. چه بسا مهاجرت معکوس  همزبانان شما از تهران و حومه آن به شهر شما در اثر این اشتغال ایجاد شود.

راه حلی برای جذب سرمایه های هم-قومی های خود در شهر خود بیابید تا مقصود شما حاصل شود.

۳) مردهای دو قوم همسایه  در حاشیه شهرها و گاه در روستاها مدام برای هم کُرکُری می خوانند که  بهتر از مردان قوم همسایه بر بدن زنان قوم خود فرمانروایی و تملک می کنند. پیرزنان و زنان میانسال سنتی که در بستر همین جامعه مردسالارانه عمری زیسته اند واین فرهنگ  را از طریق پرورش همین مردان باز تولید نموده اند آتش بیار همین نوع تنش ها هستند. در اندک مواقعی هم که عشق دختران و پسران دو قوم همسایه را به هم می کشاند، پیرزنان هستند که اغلب فتنه می کنند و نمی ذارند «احساس هوایی بخورد» و «بلوغ زیر هر بوته که خواهد بیتوته کند.»

رشد جنبش زن و جنبش آزادی انتخاب سبک زندگی، جلوی این تنش ها را می تواند بگیرد. از بیخ می گوید زن مالک بدن خود هست و اختیارش را دارد. دیگه جایی برای آن قبیل کُرکُری های مردان دو قوم و قبیله برسر میزان تملکشان بر بدن زنان نمی ماند.


۴) در حدود ۱۵۰ سال گذشته اتفاقات زیادی در سرزمین ما افتاده که خاطراتش هنوز در روح و روان ملت زنده اند. مثل حمله اعراب یا مغول نیست که از یاد رفته باشند وبه  زورتبلیغات ایرانشهری ها  در ذهن ها بازآفرینی شوند و کینه کاذب بیافرینند. اتفاقات ۱۵۰ سال اخیر در یادها واقعا هنوز زنده اند. به خصوص در هنگام جنگ جهانی اول که  قحطی بزرگی ایران را فرا گرفته ، یک عده راهزنی کرده اند و کشتار نموده اند. فردی که از منظرعده ای (عده ای از یک قوم یا یک طبقه اجتماعی-اقتصادی) راهزن بیرحم بوده از منظر عده ای دیگر رابین هود مهربان تلقی شده. آن که از منظریک عده، سرکوبگری قسی القلب تلقی می شود از منظر عده دیگر قهرمان برقرار سازنده امنیت و آرامش شناخته می شود. در همین اوایل انقلاب هم ندانم کاری ها و گماردن افراد کم تجربه و نادان در پست های حساس در مناطق چند قومیتی  تنش هایی  پیش آورد که هنوز داغش کهنه نشده. 

روایتی جدید لازم است که سیاه و سفید نباشد و احساسات همه اقوام درگیر درآنها به رسمیت شناخته شود. این گونه هست که زخم ها شاید التیام یابد. گذشته را با دیدی پسامدرن باید روایت کرد تا جا برای احساسات همه باشد و در خود درسی باشد برای ساختن آینده ای بهتر. اینجاست که ادبیات و هنر لازم می شوند و کارساز.  ساختن چنین روایتی  سخت است اما برای فردی که آگاهی و هنر کافی دارد ناممکن نیست. اینجاست که نوشتن پایان نامه هایی در این زمینه ها  (مثل پایان نامه لیلا حسین زاده) مهم می شود. ادیب باید از مفاد پایان نامه ای  استفاده کند تا آگاهی یابد تا روایت مردم پسندش را چنان بنویسد که جای احساس قومی خالی نماند


----------


تاریخ نگارش: ۹ فروردین ۱۴۰۴


طبق معمول  بخشی از اپوزیسیون- به خصوص اپوزیسیون خارج از کشور- تفسیرهای غیر واقع گرایانه از وقایع اول سال در اورمیه ارائه می دهند. باور کردن به این تفاسیر پذیرفتن آدرس غلط است که ممکن است ما را به بیراهه بکشد. بخشی از این اپوزیسیون ، راه پیمایی اورمیه ای ها در اول سال را منسوب به ایادی حکومتی می کنند وتمام شرکت کنندگان در آن را ماموران از سوی حکومت قلمداد می نمایند. این حرف و تفسیرشان با بقیه حرف ها و تفاسیرشان نمی خواند. اپوزیسیون سالهاست که اصرار دارد در مراسم حکومتی مردم جمع نمی شوند حالا یک دفعه ادعا می کند همه آنها که  در اورمیه در اول سال جمع شدند حکومتی بوده اند.

این جور نبود. حکومتی ها هم بودند، تیپ های مذهبی که همه ساله برای شهادت امام علی مراسم برگزار می کنند هم بودند، تیپ های نیمه مذهبی که گاه رفتار مذهبی از خود نشان می دهند و گاه غیر مذهبی (بخوانید اکثریت مردم ایران و نیز اکثریت شرکت کنندگان در این مراسم خاص) هم بودند، حتی تیپ های کاملا غیر مذهبی هم بودند (اینها در داخل ایران در اقلیت هستند.).

آیا این اکثریت نیمه-مذهبی که آمده بودند کردستیز بودند؟! اکثریت قاطع آنها، خیر! احتمالا اکثریت آنها در مهمانی های تورکی-کوردی منطقه هم خود شرکت میکنند و دوستان کورد هم دارند. پس چرا آمده بودند؟!  قبلا  عرض کردم. در برگزاری مراسم پیشواز نوروز شیطنت هایی شده بود. تبعیض هایی علیه تورک ها برای برگزاری مراسم شده بود. در هنگام و بعد مراسم کوردها هم از سوی بخشی حرف هایی زده شده بود که در عرف آن منطقه و با توجه با تاریخ ۱۵۰ سال اخیر منطقه، معنای رجز خوانی از سوی کوردها می داد. شاید «رجز خوانی» تعبیر خوش بینانه ای است. اگر بدبین باشید می توانید بوی تهدید از آن بشنوید. اینها را اپوزیسیون یا  نمی فهمد یا چشم بر آن می بندد. البته رجز خوانان در اقلیت بودند . بیشتر کوردهای شرکت کننده در مراسم هدفی جز شادی و جشن نداشتند. ولی رجز خوانی هایی عده ای قلیل از نظر مردم هشیار منطقه دور نماند.مردم اورمیه هم اول سال، راه پیمایی کردند که نشان دهند اگر بنای رجز خوانی باشد ما هم بلد هستیم. با لباس بزم هم رجز نمی خوانیم بلکه با لباسی رجز می خوانیم که پیام منتقل شود

 

ای کاش از اول این اتفاقات نمی افتاد. ای کاش مسئولان محلی می ذاشتند تورک ها مراسم خود را برگزار کنند . کوردها هم مراسم خود را برگزار کنند. بعد هم با هم آتش روشن کنند و تا صبح با هم برقصند. همان طوری که در بسیاری از مهمانی های منطقه و نیز در خوابگاه های دانشجویی منطقه این کار را  همه روزه میکنند. اما وقتی اون جوری شروع شد، جواب «های» می بایست «هوی» باشد. «های» را گفتند «هوی» را هم شنیدند. تمام شد رفت! بعد از این هم باید به فکر همبستگی و اتحاد برای سازندگی منطقه بود.


اما اولش بذارید سنگ هامون را با تاریخ وا بکنیم، بعد برویم سراغ آینده ای که قرار هست باهم  بسازیم.

در اکثر مقاطع تاریخی تورک و کورد کنار هم با خوشی زندگی کرده اند. مثل خواهر برادر هایی که دعوایشان می شه اما زود هم آشتی می کنند. در دو مقطع این دعوا ها بالاتر گرفته. یکی زمان جنگ جهانی اول و قحطی بز رگ. وقایع آن زمان خیلی خاص بود. منشا اختلاف کمبود شدید آذوقه بود. دلیلش هم بازی بزرگ غول های دنیا بود.روسیه، آلمان، انگلیس فرانسه، عثمانی.  تورک و فارس و کورد در منطقه در این بازی فقط قربانی بودند. در شرایط قحطی و گرسنگی کارهایی از آدم ها سر می زند که ابدا با رفتار روزمره اش نمی خواند.  اگر نازک دل هستید جمله بعدی را نخوانید. خیلی تلخ هست ولی حتما شنیده اید که در اغلب جاهای ایران و برخی دیگر کشورها قحطی چنان شدید شده بود که مادران جنازه فرزندانشان را کباب می کردند که بقیه بچه ها را سیر کنند. آیا این رفتار معمول یک مادر ایرانی یا مادر از کشورهای دیگر هست؟! قطعا خیر! اما قحطی، آدم را به چنین کارهایی وا می دارد. اگر در طول قحطی جنگ جهانی اول هم در گیری هایی قومی اتفاق افتاده، بدانید که در آن شرایط اتفاق افتاده. آن رفتارها را به رفتار عمومی قومی تعمیم ندهید.

دومین درگیری ها،  اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت وقتی انقلاب ۵۷ تازه پیروز شده بود و اسلامگراهای شیعه داشتند  حکومت ایدئولوژیک خود را تثبیت می کردند، اتفاق افتادند. در این ایدئولوژی امتیازاتی آشکارا از غیر شیعه ها گرفته شده بود. دهه ها پیش از آن در قانون اساسی مشروطه تاکید شده بود که اهالی ایران (یعنی اعم بر همه مذاهب و بی دینان) در برابر قانون یکسان هستند (البته زنان را جزو اهالی حساب نکردند). بعدش در ۵۸ ، شهروندان به شیعه و غیر شیعه تقسیم شدند. طبیعی بود که بین کوردهای سنی مذهب نگرانی به وجود آید. بعدش هم یک سری مسئولان ناپخته و نا آشنا با فرهنگ منطقه از شهرهای فارس نشین در آن منطقه مستقر کردند. مسئولان ناپخته و ناآشنایی که فراتر و فراخ تر  از ایدئولوژی بسته خود نمی دیدند. با آن ایدئولوژی تبعیض آمیز و با آن مسئولان غیرمحلی ناپخته و ایدئولوژی-زده طبیعی بود که تنش اتفاق بیافتد. الان وضع مالی و اقتصادی بد هست اما خدا را شکر- قحطی نیست! وضع اقتصادی بد خیلی با قحطی فرق دارد. به علاوه اکثریت مردم به این نتیجه رسیده اند که مذهب نباید معیار تقسیم شهروندان باشد.  از ایدئولوژی های تنگ و بسته گذر کرده اند. در نتیجه وقت آن هست که گذشته تلخ دور ریخته شود و همیاری و همکاری جهت حل مشکلات منطقه تقویت گردد. «های و هوی» را هم تمام کنیم و به زندگی مان برسیم.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل