جنگ روایت ها در مورد قره باغ-قسمت اول

+0 به یه ن

به قول دوستی در فیس بوک، جنگ زمینی قره باغ تمام شد اما جنگ روایت ها باقی هست. در جنگ روایت ها ارمنیان متعصب و حامیان ایرانشهری آنها با تمام قوا وارد شده اند. با این حال در خارج از ایران احتمال پیروزی شان در این جنگ پایین هست چون که ادبیاتی کهنه ومنسوخ و متعلق به صد پیش را بر گرفته اند. به روز نشده اند. ناسیونالیزم شان از نوع منسوخ مبتنی بر قومگرایی یا قدمت حضور در منطقه یا برتری نژادی-فرهنگی است. این حرف ها امروزه در دنیا خریدار ندارد و همدردی ای برنخواهد انگیخت. روشنفکرانشان این ادبیات منسوخ صد سال پیش را برمی گیرند. عوامشان از اونها هم عقب ترند و بر این پایه استدلال می کنند که چون ارمنی ها اولین ملتی هستند که به مسیحیت گرویده اند و مسیحیت دین صلح و دوستی است پس حتما حق با آنان هست. این دیگه حتی مال صد سال پیش نیست. حتی مال قرون وسطی هم نیست! مال ۱۰۰۰ سال پیش و قبل از انشقاق مذاهب ارتودکس و کاتولیک. این استدلال آنها نه تنها یک فرد سکولار را که به جنایات مسیحیان در طول قرون واقف هست متقاعد نخواهد کرد بلکه حتی فرقه های دیگر مسیحی را هم از خود خواهد راند. لنگه ابروی یک کاتولیک متعصب با شنیدن این حرف همان قدر بالا می رود که لنگه ابروی من.

با این ادبیاتشان در دنیا شانس بُرد ندارد اما در ایران هنوز می توانند با این ادبیات هوادارانی برای خود دست و پا کنند. البته از طریق غیر مستقیم و با درگیرکردن و خسته نمودن آذربایجانی های هویتگرا. اگر آذربایجانی های هویتگرا به دام دهن به دهن گذاشتن با آنها بیافتند حتما در این گوشه از دنیا (ایران) برنده جنگ روایت ها روایت ارمنی-ایرانشهری خواهد بود. به علاوه انرژی ترکان آذربایجان به هدر خواهد رفت و به کارهای ارزشمند تر نخواهند رسید.

به علاوه چند ساعت ها با ارمنی ها و ایرانشهری ها اره می دهند و تیشه می گیرند بعدش عصبانیت خود را سر همسر و فرزند خالی می کنند! اگر به جای اره و تیشه دادن با آنها بچه خود را به تئاتر کودک به زبان ترکی ببرند خدمت بسیار بسیار بیشتری به همان زبان مادری و جریان هویت طلبی آذربایجانی می کنند. اگر هم بچه ندارند به یکی از این تئاتر ها یا کنسرت های ترکی فاخر بروند. برنامه های فاخر زیادی توسط هنرمندان هویتگرا اجرا می شود اما بدنه هویتگراها در آنها شرکت نمی کنند. با دهن به دهن گذاشتن در فضای مجازی چنان سرگرم هستند که به این کارها نمی رسند!

برای برنده شدن در این جنگ روایت ها باید ابتکار عمل داشت. من دو نوشته در روز های آتی در این باب منتشر می کنم. بیش از آن که راهکار بخواهم بدهم سعی خواهم کرد که به این موضوع از دید دیگری بنگریم و فکرمان را به کار بیاندازیم تا راه های جایگزین که شانس پیروزی دارند بیابیم. ترجیحا راه هایی انتخاب کنیم که تنها یک نتیجه آن پیروزی در این جنگ روایت هاست! منظورم این هست که راه هایی برگیریم که ده ها نتیجه و محصول بهتر هم بدهند. همینجا اعلام و اعتراف می کنم که جنگ روایت های ترک -ارمنی دغدغه درجه یک من (حتی درجه ده من هم) نیست. اگر وقت می گذارم و این مطالب را می نویسم یکی تلاش برای به هدر رفتن اعصاب و وقت همزبانان هست ودیگری این که به محصولات دیگر تلاش های مورد نظر علاقه مندم.

-------------

در جنگ قره باغ در سال ۲۰۲۰ در یک سالن که پر از افسران ارتش آذربایجان بود خانمی مطرح کرد که ما زنان را هم مسلح کنید تا دوشادوش شما بجنگیم. افسر جوانی که یک چشم اش را هم درمیدان جنگ به تازگی از دست داده بود پاسخ داد حتما زنان ما هم مسلح خواهند شد اما بعد از این که تک تک مردان آذری شهید شدند! سالن برای مدت طولانی افسر جوان را به معنای تایید تشویق کرد. صرفنظر این که ما به احترام آن افسر جوان به پا خیزیم و دست بزنیم یا نظر او را شوینیزم مردانه بدانیم باید متوجه باشیم که جنگ روایت ها از جنس دیگری است. بگذارید در جنگ روایت ها بانوان در خط مقدم باشند. در جنگ نرم بانوان ابزار هایی دارند که مردان ندارند.

اگر قوت مردهای ما در جنگ روایت ها این باشد که بروند دهان به دهان ایرانشهری ها بگذارند و چهار تا فحش رکیک بشنود دو تا فحش رکیک تر بار کنند، بانوان ما می توانند با نشان دادن مهر مادری شان یا غذاهایی که می پزند یا هزار و یک نکته ریز و درشت دیگر تمام تبلیغات طرف مقابل را برای دیو دو سر نشان دادن خنثی نمایند و حس همدلی بر انگیزند.

-------------------

در دنیای غرب تنها ممکن هست راست-افراطی با ادبیات ارمنیان متعصب مبتنی بر برتری نژادی نسبت به ترکان مسلمان ارتباط برقرار کند. برای اونها هم منافع ملت خودشان مهمتر از هر چیز هست ودرنتیجه کشور نفت خیز آذربایجان را که بخش بزرگی از ساحل غربی دریای خزر را دارد را به ارمنستان بدون نفت و محصور در خشکی ترجیح خواهد داد. فقط ایرانشهری ها ادبیات نژادی ارمنستان را قبول میکنند. آخه ایرانشهری ها در هپروت سیر می کنند و خیال می کنند افتخارات ۲۵۰۰ سال پیش و برتری نژادی آریایی برای یک ملت نون و آب می شه. دیگه نمی فهمند حتی برای پیشوایشان- هیتلر-هم اون ایدئولوژی پیزوری آریاگری بهانه ای بود برای دست یافتن به ثروت های سایر ملل. ایرانشهری های ما می گردند هرجا ملتی فقر زده می یابند که باید از جیب خودمان هم خرجش کنیم حلواحلوا می کنند به این امید که بعد از مقدار قابل توجهی حاتم-بخشی از جیب ملت نجیب ایران، به برتری نژادی مشترکشان نسبت به سایر اقوام این منطقه اذعان کنند.



------------------

حدود ده سال پیش در ایتالیا، با یک زوج گرجی-آلمانی آشنا شدیم که در خود تفلیس زندگی می کنند. آقا همکار ما (فیزیکدان) بود اما خودش می گفت که علاوه بر استادی دانشگاه شغل دیگری هم دارد که به همان اندازه به آن علاقه و عشق می ورزد. شغل دوم او مربیگری یوگا بود. او در تفلیس کلاس های یوگا برای مردم کل قفقاز برگزار میکرد. در یکی از دوره های یوگا که چند ماه طول کشیده بود چند آذربایجانی (از جمله یک دختر جوان مسلمان) و چند ارمنی هم بوده اند. بعد از اتمام دوره، اینها با هم خیلی دوست شده بودند. دختر جوان در آخر دوره با خنده می گفته که وقتی دوره شروع شده بود همه آشنایانش او را از مردهای ارمنی می ترساندند. اما در آخر دوره دوست شده بودند.

نمی دانم این داستان چه قدر درست بود و چه قدر آن دوست گرجی ما پیاز داغش را زیاد گذاشته بود. (فکر کنم «کالیجوش» بدون گوشت اما سراسر پیاز داغ به خورد ما داد! 😆) اما نکته ای در این خاطره پر از پیاز داغ هست.

به نظرم نقشی که آذربایجان این سوی ارس می تواند ایفا کند و خودش هم سود ببرد این هست که نمایشگاه ها ی هنری – صنعتی -علمی-ورزشی یا جشنواره ها یا همایش های منطقه ای با حضور ایرانیان، ترکیه ای ها و مردم قفقاز اعم بر مسلمان ومسیحی بگذارد. این طوری این افراد می آیند و با هم آشنا می شوند . وقتی ببینند مشترکات و علایق مشابه دارند شاید اندک اندک از دشمنی نسبت به هم دست بر دارند. به قول بی بی در سریال سرنخ: شاید، احتمالا، ممکنه ....

حتی اگر در این راستا هم کمکی نکند به هر حال به رونق بیش از پیش اردبیل و تبریز و دیگر شهرهای ما می انجامد. خوبه که ما برای خودمان این نقش را تعریف کنیم تا این که نقش مان این باشد که خود را مدافع باکو در برابر حملات لفظی ایرانشهری ها بدانیم. اون طوری فقط ایرانشهری ها روح و روانمان را به هم می ریزند و ما هم می رویم با عزیزان خودمان بداخلاقی می کنیم. اما با نقشی که بنده عرض می کنم دست کم چند برنامه مفید علمی یا هنری یا صنعتی یا ورزشی برگزار کرده ایم. می توانیم حتی در رزومه مان هم بیاوریم و اعتبار کسب کنیم. برای دهان به دهان گذاشتن با ایرانشهری ها هیچ امتیازی نمی گیریم!

 

---------------

نقشه قفقاز را بنگرید. به من بگید چه ترانزیت کالایی از طریق زنگه زور می شه کرد که از طریق آذربایجان نشه کرد؟ حالا با پول نفت می توانند راه های ارتباطی خوب در قره باغ بسازند که ترانزیت کالا را تسهیل هم می کند.

من این عمر را کرده ام و هر تاجر محترمی دیده ام که با اروپا تجارت می کرد یا از طریق ترکیه بود یا از طریق بنادر جنوب. تنها مورد «تجارت» از طریق ارمنستان را در مناظرات انتخاباتی وقتی کاندیداها پته همدیگر را روی آب می ریختند شنیده ام.

------------

 

راه حل یکی از دوستان در فیس بوک که به عقل من هم جور در اومد این بود که جمهوری آذربایجان یک تونل بین قسمت شرقی و غربی اش در زیر خاک ارمنستان بزنه. خوب می شه ها! همه مشکلات و نیز بهانه ها حل می شه. عالی می شه اگر

یک شرکت ایرانی در مناقصه پیروز بشه و تونل را بکشه. پولش را جمهوری آذربایجان از محل درآمد نفتی می ده یک چیزی هم به شرکت ایرانی می رسه.

اگر کارگران ایرانی روی پروژه در خاک ارمنستان کار کنند حرف و حدیث پیش نمی آد. اصلا کارگران افغانستانی را برای کار استخدام کنند که یک کمکی هم به اونها بشه و هوادار هیچ کدام از طرفین دعوا هم نباشند.

اگر واقعا دغدغه ملی در ایران و نیز صلح و صفا داشتند از این قبیل راه حل ها می دانند. اهمیت تجاری زنگزور برایشان بهانه ای هست که ایده آل های ایرانشهری شان را به زبانی دیگر بیان کنند تا شاید برای عده بیشتری خریدار داشته باشد.

------------

تنوع ارتباط مرزی مزایایی دارد و معایبی. عیبش این هست که در آلوده سازی رودخانه ارس دست بیشتر می شود. الان ارمنستان زباله های هسته ای خود را به ارس می ریزد و هم پیرامون ارس آلوده می شود و هم دریای خزر.

سلامت مردم شمال و شمال غرب کشور جزو «منافع ملی» نیست؟منافع ملی فقط یعنی که «برادران» وقتی می خواهند ترانزیت «کالا» (کالا=«جنس») کنند دستشان باز باشد؟!

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جایزه صلح نوبل برای نرگس محمدی و جایزه بی مصرف شیرین عبادی

+0 به یه ن

نرگس محمدی جایزه صلح نوبل گرفت. از جایزه صلح شیرین عبادی که خیر خاصی ندیدیم. در مراسم نوبلش حرف های صد-من-یه-غازی نظیر «من از نوادگان کوروشم» زد.

امیدوارم دست کم این یکی از این تریبونی که به دست آورده استفاده بهینه کند. روده درازی ها و کلی گویی ها و لاف های الکی شیرین عبادی در مراسم نوبل را کنار بگذارد. یک مسئله مشخص را مطرح کند که چنین مجمعی ظرفیت حل آن را داشته باشد. همان یک دونه کار را انجام دهد کافی است. لازم نیست همه دنیا را با یک سخنرانی در مراسم نوبل ارشاد نماید (آن چنان که کلی گویی و روده درازی های شیرین عبادی ادعایش را داشت).
شما سخنرانی پر از گنده گویی شیرین عبادی را در لینک های زیر مقایسه کنید با سخنرانی بانوی کنیایی برنده جایزه نوبل . سخنرانی دومی حرف حساب هست. دنیا را نصیحت نمی کند. پز نیاکانش را نمی دهد. حرف حساب می زند و می گوید چه دستاوردی (درختکاری) داشته و چه باید کرد.

https://www.mehrnews.com/news/43652/%D9%85%D8%AA%D9%86-%D9%83%D8%A7%D9%85%D9%84-%D8%B3%D8%AE%D9%86%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%8A-%D8%B4%D9%8A%D8%B1%D9%8A%D9%86-%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%AF%D9%8A-%D8%A8%D9%87-%D9%87%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%85-%D8%AF%D8%B1%D9%8A%D8%A7%D9%81%D8%AA-%D8%AC%D8%A7%D9%8A%D8%B2%D9%87-%D8%B5%D9%84%D8%AD-%D9%86%D9%88%D8%A8%D9%84-2003


https://www.youtube.com/watch?v=dZap_QlwlKw

پی نوشت: در موزه نوبل استکهلم یک حوله سبز رنگ متعلق به شیرین عبادی در زمان حبس هست. ظاهرا از نوبل او فقط همین یادگار ماند!


پی نوشت ۱: متن سخنرانی شیرین عبادی طوری است که آدم فکر می کند هنگام سفر به اروپا از یکی از فرودگاه های استانبول رفته و اونجا مثل برخی دیگر از ایرانی ها پیف پیف کرده و با انگلیسی شکسته بسته با کارکنان آن صحبت کرده و بعد هم در دل آنها را تحقیر کرده که چرا انگلیسی شکسته بسته او را نمی فهمند! :)
پی نوشت ۲:مقایسه کنید با سخنرانی خانم کنیایی. یک کلام گلایه در مورد گذشته استعماری نمی کند و مشکلات را بر سر غربی ها نمی اندازد. می توانست این کار را بکند اما فایده ای نداشت. حرفی می زند که می داند فایده دارد مقایسه کنید با حرف های دو پهلو ولی بی فایده شیرین عبادی. درضمن انگلیسی اش هم از شیرین عبادی خیلی بهتر بود.
پی نوشت ۳: امید دارم نرگس محمدی مفید تر و قوی تر عمل نماید. شخصیت مستحکم تری دارد تا شیرین عبادی که می خواست همه را راضی نگه دارد و از هر طرف یک گلایه بی بو و بی خاصیت می کرد که مادربزرگ من هم بلد بود.

پی نوشت ۴: سخنرانی خانم عبادی در زمان خودش به گوش ما ها مسخره نمی آمد. اون موقع خیال می کردیم خیلی حرف های باکلاسی می زند. در زمان بروبیای جریان اصلاحات بود. الان بازخوانی آن به ما یادآوری میکند که چه قدر ناپخته بودیم. البته سخنرانی خانم کنیایی هم تنها یک سال بعد از سخترانی خانم عبادی هست ولی سخنرانی او الان هم به نظرم شنیدنی است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سلام از فرودگاه استانبول

+0 به یه ن

واقعا فرودگاه درب وداغون فرانکفورت کجا، فرودگاه مدرن استانبول کجا؟!
اون وقت بسیاری از ایرانیانی که به این فرودگاه می آیند برای این که نشان بدهند خیلی خارج-دیده هستند مرتب از فرودگاه استانبول ایراد می گیرند. معلومه که اتفاقا همچین هم خارج دیده نیستند که این پیف پیف ها را راه می اندازند.
خیلی هاشون هم با انگلیسی در ردیف (I am a blackboard) با کارکنان اینجا صحبت می کنند اونها هم انگلیسی شکسته بسته اینها را نمی فهمند. بعد اینا شروع می کنند شکلک تحقیر آمیز درآوردن که کارکن فرودگاه یک کلمه انگلیسی بلد نیست. آدم روش نمی شه بگه که «داداش! آبجی! اشتباه داری تلفظ می کنی.»
از والنسیا که می امدم در کنارم دو خانم باحال میانسال اسپانیایی نشسته بودند. فکر کنم اومده بودند برای تفریح. انگار زیاد سوار هواپیما نشده بودند خیلی چیزهای هواپیما براشون جدید بود و کشف می کردند. بعدش هم از کشف خودشان لذت می بردند و می خندیدند. انگلیسی شون هم افتضاح بود. بد تلفظ می کردند مهماندار ترکیش ایر نمی فهمید . (ترکیه ای ها با زبان ترکی خودشان هم این جوری هستند. یک ذره متفاوت از اونها تلفظ کنی متوجه نمی شوند. ما ترکی اونها را متوجه می شیم اونها مال ما را نه. فقط هم به خاطر ماهواره نیست. ما کانال ترکی استانبول را نگاه نمی کنیم. ولی خوب یک کم کلمه متفاوت تلفظ بشه متوجه می شویم.) حرفم سر این هست که این دو تا خانم یک دونه از اون ادا اطوار ایرانی ها در فرودگان استانبول را در نمی آوردند که چرا مهماندار انگلیسی ما را نفهمید.
می دونید از چی هست!؟ اتفاقا به اعتماد به نفس بر می گرده. چون ما اعتماد به نفس نداریم احساس می کنیم که باید بقیه را مسخره و تحقیر کنیم تا احساس تشخص نماییم. حالا باز ما خوبیم. اون ملت هایی که مستقیم مستعمره شده اند از ما بدترند. دیگه لاف زدن های نسل جدید هندی ها آدم را کلافه می کنه. منتظرند اروپایی ها لب باز کنند و یک خود-انتقادی بکنند تا این ها بُل بگیرند که ما هندی ها از شما اروپایی ها برتریم. بد دیده می شه. اتفاقا حس حقارت از زیر ابراز برتری می زنه بیرون.
دوستی ایتالیایی می گفت گرما در تابستان چنان شدید بود که ریل ها منبسط شدند و برنامه قطارهای فرانسه به هم خورد. دوست هندی فوری بل گرفت بیایند از ما یاد بگیرند. دیگه نمی گه سرعت قطار های فرانسه ۳۰۰ کیلومتر بر ساعت (یا حتی بالاتر) هست در هند ۴۰ کیلومتر بر ساعت! این کجا و آن کجا؟! حتما باید یک لافی بزنند که این موضوع را یکی به روشون بیاره!
امیدوارم اون قدر پیشرفت کنیم که دیگه به این لاف ها نیازی نداشته باشیم. می شه ما هم روزی مثل اون دو خانم میانسال طبقه متوسط رو-به-پایین اسپانیایی از همین چیزی که داریم راضی و خوش باشیم و نخواهیم نشان دهیم چیز دیگری هستیم!!؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رشته ریاضی و فیزیک (با هم)

+0 به یه ن

از سه سال پیش در دانشگاه والنسیا رشته دوگانه ریاضی فیزیک برای لیسانس راه اندازی شده. ظاهرا بازار کار در کمپانی ها برای فارغ التحصیلان این رشته توپه! از پزشکی هم زده جلو. گفتم در جریان باشید

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

انجمن فیزیک ایران

+0 به یه ن

انجمن فیزیک ایران (احتمالا در کنار سایر انجمن های علمی) نزدیک ترین نهادی است که ما ایرانیان به دموکراسی داریم. ساز وکار آن بر اساس دموکراسی است. این به معنای ایده آل بودن نیست. فکر کنم چرچیل بود که گفته بود دموکراسی بدترین نوع حکمرانی است البته به استثنای شیوه های دیگر حکمرانی که تا کنون امتحان شده اند! حرف درستی است. در انجمن فیزیک هم می شه این را دید.
بودجه انجمن فیزیک ناچیز هست. برای رتق و فتق امورش روی حق عضویت اعضا اتکا می کند. اون را هم خیلی ها نمی پردازند. البته من و شاهین هم مال خودمان را می پردازیم و هم ازمحل پژوهانه مان گاهی حق عضویت دانشجویان یا پست داک هایمان را می دهیم.
(یک مصوبه ای هست که دانشگاه ها ی کشور موظف هستند حق عضویت در انجمن های علمی اعضای خود را باز پرداخت کنند. آی-پی-ام بودجه سوا برای این نداره اما می شه از محل پژوهانه شخصی اساتید بازپرداخت را انجام داد.)
اگر امکان مالی اش را دارید توصیه می کنم عضو بشوید و حق عضویت هم پرداخت کنید. نه لازم هست که فیزیک دان باشید و نه لازم هست که در ایران زندگی کنید ونه لازم هست که ایرانی باشید. (فکر کنم برای افغانستانی هایی که می خواهند عضو بشوند تخفیف قایل شوند. شاید بد نباشد لابی کنیم و بخواهیم از افغانستانی ها حق عضویت نگیرند. تمرین دموکراسی است دیگه!)
با وجود بودجه ناچیز، این نهاد خیلی بهتر از برخی نهاد های نسبتا فربه به لحاظ مالی که رسالت مشابهی دارند کار کرده.
برخی از کارهای مهم که انجمن فیزیک با دست خالی همه ساله انجام می دهد از این قرارند:
۱- به روز نگاه داشتن وبسایت و انتشار مقالات ترویجی اندکی پس از انتشار یک خبر علمی مهم.
مقالاتی که منتشر می شود کیفیت خوبی دارند. دکتر شانت باغرامیان از دانشگاه صنعتی شریف برخی شان را می نویسد. این مطالب با این کیفیت مانع از رشد شبه علم یا سوتفاهم های علمی می شوند.
به روز نگاه داشتن وبسایت در ایران کار ساده ای نیست. من از دو سال پیش اصرار داشته ام که وبسایت پژوهشکده به روز باشه و از چالش های این کار باخبرم. هر از گاهی سرور به روغن سوزی می افته و همه چی به هم می خوره!
سریع بعد از هر خبر علمی یک مقاله ترویجی ارجینال تهیه کردن هم کار ساده ای نیست. یک عده هستند برای خودشان به اسم outreach دفتر دستک راه انداخته اند اما کاری نمی کنند جز فوروارد کردن خبر از مراجع خارجی . در انجمن فیزیک می نشینند و مقالات مربوط می نویسند. تالیف می کنند نه فوروارد.
این کار راهم ما در پژوهشکده (از اغاز مدیریت این جانب) با عنایت با کارهای پژوهشی مرتبط به گروه هایمان انجام می دهیم. می دانم که کار آسانی نیست! دل به کار دادن می خواد.

۲- برگزاری چند همایش سالانه تخصصی در شهرهای مختلف ایران. در گوشه و کنار ایران این برنامه ها برگزار می شود. این نقطه قوت برنامه هاست.
تابوی «ایران تنها تهران نیست. حتی تنها تهران اصفهان و شیراز ومشهدو یزد نیست» توسط انجمن فیزیک سالهاست که شکسته شده.
اما برای بالا بردن کیفیت کنفرانس ها باید بیشتر بکوشیم. دموکراسی است دیگر!هرچه بیشتر برای کاری همت بگماریم نتیجه بهتر می گیریم. دیکتاتوری اون بالا نیست که مانع مان شود. اگر کیفیت مقبول نیست از ضعف و اهمال خودمان هست که کم کاری کرده ایم.
۳- علاقه مند کردن دانش آموزان به فیزیک به طور اخص و علم به طور اعم.

کارهای بیشتری هم انجام می ده اما اینها به چشم من اومدند.
باز هم می گم همه این کارها را با دست خالی انجام داده. در سایه دموکراسی.
بیرون گود نشستن و ایراد گرفتن و زیر سئوال بردن از هر کسی بر می آد ولی هنری نیست. اگر می خواهید انجمن فیزیک بهتر هم عمل کنه آستین بالا بزنید و ایرادهایش را رفع کنید.دست کم تمرین دموکراسی است.

مقایسه می کنم با یک نهاد دیگه که به اسم علم بودجه نسبتا چربی هم از حکومت می گیره. اما هیچ کار مفیدی عملا انجام نمی ده. علتش هم اینه که سیستمش دیکتاتوری یک پیرمرد بر بقیه پیرمردهاست! اگر پیرمرد ها اونجا جمع می شدند چایی می خوردند و درددل می کردند باز می گفتیم یک کار مفیدی انجام شد. اما حتی اون کارکرد را هم نداره. پیرمرد ها سر این که کی باید سر بقیه بنشینه به هم می پرند. موقع چایی خوردن هم پیرمردی به دیگر پیرمردها چنان می پره و تحقیرشان می کنه که بقیه رغبت نمی کنند جمع بشوند باهم چایی بخورند. این هست تفاوت دموکراسی و دیکتاتوری.
https://www.psi.ir/pages_fa.asp

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

داستان آینده من

+0 به یه ن

همان طور که قبلا نوشتم می خواهم داستان وبلاگی جدیدی بنویسم. البته چند ماه طول خواهد کشید تا داستان در ذهنم پرورانده شود. چند ماه هم طول خواهد کشید وقت بیابم و بنگارم. فعلا دارم سریال ها  و فیلم ها و مستند های مختلف در مورد نظام سیاسی و جنبش های اجتماعی سیاسی در کشورهای پیشرفته می بینم که  معلومات و افق های دیدم در این زمینه باز تر شود و همچنین ایده بگیرم.

داستان من در ۷-۸ سال بعد از الان رخ می دهد. فرض آن این هست که تلاش ها و جانفشانی های کنونی به ثمر نشسته و تحولاتی بزرگ و مثبت در کشور ما رخ داده. احزاب، رسانه ها، تشکل ها وگروه های صنفی یا هویتی آزاد هستند. همه نهادها-از ریز و درشت زیر ذره بین رسانه ها و نیز نهادهای بازرسی می باشند و باید پاسخگو باشند.  امور سیاسی به طور عرفی رتق و فتق می شوند و با قایم شدن زیر ردای قداست نمی شود از زیر قانون در رفت.  همه شهروندان در برابر قانون برابرند و طبقه بندی حقوقی بر اساس جنسیت، زبان وقومیت ، گرایش دینی یا سیاسی نیست. روابط با کشورهای دنیا عادی سازی شده  و  تصمیم بر آن هست که بر اساس   منافع ملی مناسبات و روابط با کشورهای دیگر تعیین شود.

در این فضا خانمی  را فرض می کنم که بالاترین مقام اجرایی کشور را دارد. مثلا رییس جمهور هست. از سریال دانمارکی Borgen برای این داستان الهام گرفته ام.البته سبک زندگی خانم رییس جمهور در داستان من ایرانی خواهد بود نه اروپایی (به طور قطع نه اروپای شمالی). منتهی سبک زندگی ایرانی امروز ما. نه آن سبک زندگی ایرانی نوستالژیکی که در داستان های کلیشه ای می بینیم. در خیلی از داستان های ایرانی دو دهه اخیر، به جای این که تصویر و تیپ  ایرانی امروز را ببینیم شخصیت ها و تیپ ها را از داستان ها و فیلم های دهه چهل بازیافت می کنند. مثلا کارکنان بنگاه های معاملات ملکی  در داستان هایشان بیسوادی است که لاتی حرف می زند! حال این که من  در دو دهه اخیر هر کسی با این شغل دیده ام  تحصیلات عالیه داشت  (بیشترشان یا در زمینه حقوق مدرکی دارند یا در زمینه مهندسی ساختمان ومعماری. البته  نه در سطح عالی و از دانشگاه های درجه یک. اما دیگه اون عامی لاتی که در داستان ها به تصویر کشیده می شود نیستند!)

در داستان من همسر این خانم رییس جمهور شبیه مرد داستان  (با بازی مهدی هاشمی) فیلم همسر (ساخته ۱۳۷۲ ) نخواهد بود! از این که همسرش رییس جمهور شده  حسودی نخواهد کرد. به جهاتی شبیه  همسر در آن سریال دانمارکی خواهد بود. (همسر خودم به آن همسر دانمارکی شبیه تر هست  تا تصویر همسر در فیلم های ایرانی نظیر «همسر» مهدی فخیم زاده)!  اما  کاملا هم شبیه آن همسر دانمارکی نخواهد بود. شاید بتوان گفت برای این که ساختار خانواده و جامعه ما متفاوت هست این زوج مسایل خانوادگی خود را به گونه ای دیگر حل خواهند کرد و کارشان به جدایی نخواهد انجامید! اما سری  مشکلات خاص خود را خواهند داشت. به هر حال طرز فکر «چهار دیواری اختیاری» بین ما ایرانیان خیلی قوی تر هست تا در بین کشورهای اروپای شمالی.  با تحول نظام سیاسی هم تغییر زیادی نخواهد کرد.  در داستان من هم این گونه ویژگی های فرهنگی و  چالش  آن با شفافیت مورد نظر یک نظام سالم اقتصادی و سیاسی هویدا خواهد بود.

در داستان سریالی من خانم رییس جمهور برای حل  مسایل متفاوت کشور خواهد کوشید. اول از همه چالش آب.  دوگانه های محیط زیست – اشتغال  یا نظایر آن از سوی سودجویان مطرح خواهد شد. یک عده را هم تحریک خواهند کرد. رسانه ها هم خیلی همراه نخواهند بود. مسئله رودخانه های مرزی و چالش با کشورهای همسایه پیش خواهد آمد.  خانم رییس جمهور مجبور خواهد شد برای منافع ملی و حل معضل آب، برخی سازش ها را بر خلاف میل باطنی خودش بکند.

 

بعد چالش آموزش در مدارس مطرح خواهد شد. یک عده تلاش خواهند داشت که دروسی نظیر ریاضی را کمتر کنند و به جای آن دروسی بگذارند که به زعم آنها «مدرن تر» هست. چیزهایی نظیر این که چگونه دراینستاگرام فعال باشیم و..... یک عده هم خواهند خواست دروس علوم پایه را به تصویر سازی از دانشمندان و یا فیلم های ترویج علم فرو بکاهند. کابینه به قیمت نامحبوب شدن در شبکه های تاثیرگذار اجتماعی جلوی این پاپولیزم خواهد ایستاد. 

 

بعد  مسئله زبان مادری و آموزش آن در مدارس پیش خواهد آمد. یک عده شدیدا مخالف خواهند بود و یک عده هم خواهند خواست که آموزش کلا به زبان مادری باشد. خانم رییس جمهور برخورد ایدئولوژیک با  مسئله را رد خواهد کرد و تاکید خواهد نمود که  برنامه ریزی باید براساس نتایج پژوهشی علوم شناختی در مورد یادگیری بچه ها با زبان مادری و یا زبان دوم و نیز امکانات محدود موجود (مهمتر از همه  تعداد معلم هایی که می توانند با زبان مادری آموزش دهند) باشد. این موضوع هم دشمنان قسم خورده  زیادی برای خانم رییس جمهور در هر دو سر طیف خواهد ساخت.

 

بعد مسئله سرمایه گذاری های اقتصادی پیش خواهد آمد . «التماس دعاها»  آغاز خواهد شد. برخی هم از راه تهدید برمی آیند.

مسئله حقوق زنان و کودک پیش خواهد آمد. چالش ریش سفیدان و خرده فرهنگ های محلی پیش خواهد آمد. همین طور در جوامع شهری «چهار دیواری اختیاری» مطرح خواهد شد.

در همه این قسمت ها رقیبان زخم خورده خانم رییس جمهور کارشکنی خواهند کرد و بعضا رسانه ها و شبکه های اجتماعی وگاه تشکل ها را تحریک خواهند نمود.

هوای آلوده شهرها چالش بعدی خواهد بود. مخصوصا در مورد خیل عظیم ساختمان ها ی بلند مرتبه که در مسیر کریدور هوایی تهران  ساخته شده اند جدل پیش خواهد آمد. برخی طالب تخریب این بناها خواهند شد . مالکان گردهمایی اعتراضی برگزار خواهند کرد.

چالش مشابهی با کسانی پیش خواهد آمد که با چند واسطه زمین هایی خریده اند که متعلق به منابع طبیعی بوده اما  در گذشته در بده بستان های سراسر فساد نهادها و سازمان های غیر پاسخگو غصب گشته است.

 

دیگه چی؟ به نظرتان چه چالش های دیگری را در داستان بیاورم. اگر شما بودید به چه مسایلی می پرداختید؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

همه جای دنیا......

+0 به یه ن

این جمله را در ایران زیاد می شنویم «همه جای دنیا.....»! منظورشان این هست که چون به ادعای ایشان همه جای دنیا چنان که مد نظر ایشان هست عمل می شود پس باید در ایران هم چنین شود و اگر چنین نشود مایه تاسف و شرمساری است. این حکم معمولا از جانب کسانی صادر می شود که نه تنها«همه جای دنیا» را نمی شناسند بلکه عموما حتی نخجوان هم نرفته اند (البته من هم نخجوان نرفته ام).
قبلا در آی پی ام از جانب پژوهشگران مهمان و.... اظهار فضل با مطلع «همه جای دنیا......» زیاد می شنیدیم.. البته به من زیاد نمی گفتند اما سر کارمندان با این جمله زیاد غرولند می کردند و طلبکار می شدند. جالب هست که هرچه طرف کمتر تجربه کار در خارج یا همکاری با خارجیان داشته باشد اظهاراتی از این دست از او بیشتر صادر می شود.
در این یک سال و نیمی که من مدیریت پژوهشکده را بر عهده گرفته ام این قبیل رفتار ها کاهش یافته. چون تاکید کرده بودم اگر از روی قلدری و جو سازی و یا دروغ گویی و کلک کسی وارد شود و بخواهد چیزی خارج از روال بطلبد حتما «نه» خواهد شنید. مطابق روال هم اگر چیزی بخواهند که دیگه این جوسازی ها و این سرو صداها لازم نیست. اگر هم چیزی ورای روال بخواهد باید یک لیاقتی یا دستاوردی ورای روال از خودش نشان داده باشد که ببینیم می ارزد به خاطر او روال را اندکی تغییر دهیم یا خیر. در پژوهشکده، با قلدری و سر و صداو سریش شدن امتیاز خاصی به کسی نمی دهیم.
خرده فرهنگی در بخش هایی از ایران (دست کم در میان جامعه دانشگاهی آن ) هست که گمان می کند راه «بر خرمراد سوار شدن» در جامعه دانشگاهی ایران این هست که اختلافات بین دانشگاهیان را بشناسد و از این گسل ها به سود خود بهره ببرد! وقتی اختلافی بین برخی از استادان می افتد اینها جشن می گیرند که «به به! تغاری بشکند ماستی بریزد...» خوشبختانه از زمانی که من مدیریت پژوهشکده را برعهده گرفته ام تغاری نشکسته. اما در گذشته تغارها می شکست. هر بار که تغاری می شکست و خبر آن به آن دانشگاه و آن خرده فرهنگ می رسید «به طور کامل اتفاقی»(!!!) یادی از ما می کردند و دلشان برای ما تنگ می شد! همه شان هم که دلسوز و یارغارما بودند و صلاح ما را می خواستند(بخوانید می خواستند در حین فضولی هایشان کشف کنند که چگونه می توانند از نقاط ضعف سو استفاده کنند و از این نمد کلاهی برای خود بدوزند!). راستش من حوصله این چیزها را ندارم. به هیچکدام از این بازی ها پا نداده ام. در واقع با تمام توانم جلویش ایستاده ام. بسیار به کارم افتخار می کنم والا پژوهشکده را به گند می کشیدند.
😏
قصدم از این نوشته آن بود که بگویم چه طور مردانی که فمینیزم را نمی شناسند و دنیا را هم نمی شناسند و جمله «همه جای دنیا....» توی سر زن ایرانی -به خصوص زن فمینیست ایرانی می کوبند. صحبت از جای دیگر سر در آورد. در زیر به این موضوع خواهم پرداخت.
-------------------------------------

یک فیلم مستند در مورد جنبش فمینیزم در دهه های شصت و هفتاد میلادی در آمریکا تماشا کردم. راستش نوع مسایلشان و بافت جامعه شان با ما فرق داره. اما نکته ای که کاملا آشکار هست این هست که هم خواست های جنبش ۵۰-۶۰ سال پیش زنان غربی، هم نحوه مطالباتشان خیلی خیلی خیلی خیلی رادیکال تر از زنان امروز ایران بوده.
واقعا ما زنان ایرانی چیزی نمی خواهیم جز حقوق بدیهی مون که حتی مورد تایید بابابزرگمون هم هست. اگر بابابزرگ مامان بزرگم هم امروز از قبر بلند بشه و ببینه خواسته های ما زنان ایرانی برای مطالبه حق مون چی هست باور کنید باز حق را به ما می ده! با این همه کم نمی شنویم از مردانی که طالب ادامه این حق کشی هستند که «همه جای دنیا هم فمینیزم داره اما نه مثل زنان ایرانی ضد مرد!!!»
توصیفی که این جماعت از زن فمینیست غربی می کنند چیزی خیلی دور از آن تصویر که آن خانم در تلویزیون یزد می گفت ( توصیه به پاشویه) نیست!
باباجون! فمینیزم غربی را نمی شناسید مگه مجبورید به آن استناد کنید؟!
حدود ده سال پیش وبلاگی بود به عنوان «دنیای زیبای من» که یکی از همشهری های ما می نوشت. درصد نوشته های فمینیستی در آن نسبتا بالا بود. دو نفر بودند که گیر سه پیچ می دادند که چرا چنین می نویسی؟ در صورتی که چیز خاصی نمی نوشت جز مطالبه حقوق بدیهی که از زن ایرانی دریغ می شه. یکی از کسانی که به او می پرید یک آقایی بود که هویت طلب تورک بود. مرتب به او می پرید که چرا راجع به حقوق زنان می نویسی و راجع به حقوق زبانی نمی نویسی. به او همانجا گفتم که اگر این همه که انرژی می ذاری تا به نویسنده این وبلاگ بپری یک وبلاگ می ساختی و برای همان زبان مادری می نوشتی یک قدمی برداشته می شد. اما جز پرخاش از او خیری ندیدیم. زبان مادری هم از او خیری ندید.. حتی چند نفر فارس گفتند بیا به ما ترکی یاد بده. اما با آنها هم پرخاش کرد.
دومی هم یک خانم سنتی مآب ساکن آلمان بود . هر زمان در وبلاگ مطلبی با مضمون فمینیزم در وبلاگ منتشر می شد می آمد و از خانه داری زنان آلمان تعریف می کرد و توی سر خانم وبلاگ نویس می زد. خانم وبلاگ نویس آخر سر صداش در اومد که «حالا تو از کجا فرض کردی که من در خانه داری ضعیفم؟ می خواهی عکس گلدوزی هامو بذارم!؟» (نقل به مضمون!)
آن زن در آلمان زندگی کرده بود ولی هیچ از جنبش فمینیزم آلمانی در دهه های شصت و هفتاد میلادی خبر نداشت. در آلمان این جنبش حتی از آمریکا هم رادیکال تر بود! بی اطلاعی خیلی اشکال ندارد اما در عین بی اطلاعی ادعا داشتن و برسر دیگران زدن و سعی بر خفه کردن صدای اعتراض آنها داشتن ، خیلی اشکال دارد!
واقعا جنبش فمینیزم ایرانی خیلی محافظه کارانه هست.نهایت فیلم فمینیستی ایرانی شده «راه های نرفته ملی» ساخته خانم میلانی. حرفش چی بود؟! می گفت وقتی سر عقد دختری با دایی اش حرف می زنه شب داماد نباید کتکش بزنه! همین! سقف خواسته همین بود!!! باز هم یک عده حمله کردند که «همه جای دنیا.... ولی خانم میلانی فیلم ضد مرد ساخته!» کدام فیلم ضد مرد؟! مطرح کردن این مسایل ضد مرد بودن هست؟! چرا واقعیت های زیر پوست جامعه را انکار می کنند؟! همین هفته پیش جسد دختری را که به بهانه ای از همین دست توسط پدرش کشته شده از زیر دریاچه ای در غرب ایران بیرون آورده اند! بعدش بگید از این نوع مسایل را نداریم وبنابراین نباید مطرح ساخت! خانم میلانی هم نگفت که همه مردها چنان هستند. خوبه که در مصاحبه هایش دایم از پدر و شوهر و برادر و دایی خودش تعریف می کنه. ولی باز هم انگ ضد مرد می گیره.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

داستان های من

+0 به یه ن

در سال های اولیه وبلاگ نویسی ام (قبل از سال ۹۰) یک سری داستان دنباله دار در وبلاگم منتشر می کردم. برخی از آنها خیلی با احساسات خواننده ها رزونانس می داد. مثلا داستان بیژن و مایکل که داستان یک پژوهشگر جوان فیزیک در آمریکاست خیلی مورد توجه قرار گرفت. برخی می گفتند در زندگی شان تاثیر عمیقی گذاشت. تاثیری عمیقی که گمان نمی کردند با خواندن یک داستان ساده وبلاگی به وجود آید.
داستان بابایی نرگس کوچولو هم درمورد یک دانشجوی فیزیک از طبقه کارگری بود که سعی می کرد با تلاش و همت خودش زندگی اش را بسازه. درمورد چالش های پیش روی او بود. از این داستان هم مردان میانسال خودساخته خوششان اومد. گویا با قهرمان داستان همذات پنداری می کردند.
داستان سارا در مورد زندگی زنی کهنسال در تبریز بود. این یکی خیلی مورد توجه واقع شد. حدود ۷ هزار نفر آن را خواندند. برای آن زمان که دسترسی به اینترنت محدود بود تیراژ قابل توجهی بود.
تقریبا همه خانواده گسترده ما آن را خوانده بودند و می خواستند بدانند هر کدام از شخصیت های در واقعیت کیست. خوشبختانه به کسی هم بر نخورده بود!
اون زمان، منابع در مورد تاریخ تبریز این همه در دسترس نبود. من هم منبع زیادی جز اتکا به حافظه و تخیل نداشتم. یکی از بخش های کتاب (در واقع قسمت رمانتیکش) در کتابفروشی شمس می گذرد. این کتابفروشی متاسفانه اخیرا تخریب شد که موجب دلشکستگی قشر فرهیخته تبریز شد.
یکی از قسمت ها هم در مورد دوستی سارا (قهرمان داستان) با بانوان ارمنی است که از عثمانی مهاجرت کرده اند. طبعا ارمنی هایی که آن قسمت را خواندند خوششان اومده بود. مخصوصا باتوجه به اشاره به برخی شخصیت های حقیقی مانند مادام نیکتار (خیاط مشهور شهر) و مادام یلنا (مربی رقص). اما جالب تر این که بسیاری از خواننده های داستان، گرایش هویتگرایی ترکی دارند و باز هم خوششان آمده بود. در مورد یک ارتباط انسانی بین بانوانی است که علایق مشترک دارند.
این داستانها را سالها پیش نوشته بودم. از آن زمان تا کنون نگاه ما ایرانی ها و دغدغه هایمان خیلی عوض شده. من هم طبعا عوض شده ام. اگر امروز داستانی بنویسم خیلی متفاوت خواهد بود.
داستان های مرا در لینک زیر می توانید بیابید:
اگر خاطره ای یا تحلیلی از داستان های من دارید لطفا بنویسید.
چرا امروز- ۲۶ شهریور ۱۴۰۲- دارم چنین مطلبی می نویسم!؟ برای این که نیاز حس می کنم که داستان های نویی نوشته شود. تحلیلگران ما از جامعه عقب مانده اند. تحلیل هایشان بیات هست. شاید در عالم داستان بتوان جلو رفت و آینده را ترسیم کرد. قصد دارم داستانی نو بنویسم. در نوشته بعدی ام حال و هوای داستان را خواهم نوشت. از شما مدد خواهم خواست که غنی تر شود.
آیا داستان لو نمی رود!؟ البته که می رود. اما من که داستان نویس حرفه ای نیستم! از خدام هست که یک نفر داستان نویس حرفه ای ایده را بگیرد و بهتر از ما بنویسد. داستان ها باید نگاشت تا روایت روشن شود. تا بدانیم به سوی چه آینده ای می خواهیم گام برداریم. تحلیلگر درست و حسابی که نداریم. پس دست کم تخیل کنیم. رویا پردازی کنیم. جسارت رویا پردازی و خیال پردازی را از خود نگیریم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نکات اداری مهم برای استادیاران و پژوهشگران پسا دکتری

+0 به یه ن

در نوشته های پیشینم اشاره کردم که اگر فرم های مربوط به تبدیل وضعیت استخدامی و ارتقا و.... را به خوبی و به موقع تکمیل نمایید و تحویل دهید خیلی جلو می افتید و موقعیت شغلی تان محکم می شوید و دسترسی به امکانات متعددی می یابید که بدون این توجه ها دست نخواهید یافت.

فرم و.... که زیاد هست. نمی ارزد که برای تکمیل همه آنها  زمان بگذاریم. اما برخی فرم ها و درخواست ها هستند که اگر تنبلی کنیم و نفرستیم بعدا چوبش را می خوریم. برخی هم هستند که آن قدر مشکل گشا هستند که به زمانی که برای تکمیلشان می گذاریم می ارزد.

برخی از نکات مهم دراین راستا که بر أساس تجربیات به عنوان رییس پژوهشکده لازم می بینم بیان کنم:

۱-  فرم های تبدیل وضعیت استخدامی (پیمانی---> رسمی )، فرم های ترفیع سالیانه و فرم های ارتقا ( استادیار -دانشیاز- استاد تمام) را جدی بگیرید.

 

۲- فرم ها را با دقت پر کنید. دقیق امتیاز بندی خواهند شد. مقالاتتان را جا نیاندازید.

 

 

۳- تا چند سال پیش راهنمایی فارغ التحصیل کردن دانشجوی تحصیلات تکمیلی جزو الزامات ارتقا بود. الان دیگه وتویی نیست. اما امتیاز دارد. از من بپرسید  تا دانشجوی خیلی خیلی تاپ گیرتان نیامده قبول نکنید که راهنمایی کنید. دانشجوی تاپ در سطح مقبول هم در سال چهل پنج نفر بیشتر در کل کشور در هر شاخه  نیستند که نصفشان هم می روند خارج.  ولی نصف شان می مانند. بین خیلی خیلی تاپ ها مهاجرت اندکی کمتر از میان مایه  ها ست. اون قدر اعتماد به نفس دارند که می دانند اگر هم بمانند و در ایران استاد راهنمای خوبی بیابند باز به لحاظ علمی می درخشند. دانشجوی میان-مایه وقتی در ایران می ماند پدر استاد راهنما را هم در می آورد. مخصوصا با این توهم که گنجی مثل او را در خارج باد می زنند و او اینشتن می شود! در خارج او را باد نخواهند زد اما شاید در یک کلبریشن بزرگ بر بخورد و بعد کلی  کنده شدن   پوست، یک چیزی بشود.  وقتی در ایران می ماند فقط به  سوهان روح استاد راهنما تبدیل می شود. مگر این که استاد راهنما به لحاظ علمی  از خودش چند پله پایین تر باشد. در این صورت بنا به یک اصل ایرانی، با رضایت می نشیند سر جایش و سوهان روح نمی شودو حتی قدردان هم می شود. ولی اگر در ایران این شانس نصیبش شود که استاد راهنمای درست و حسابی داشته باشد سوهان روح او می گردد.

 

۴- داشتن مقاله فارسی برای ارتقا جزو الزامات هست. به این منظور توصیه من نوشتن مقاله ترویجی به جای تحقیقی است. چرا؟! مقاله تحقیقی اگر کیفیت بالا داشته باشد چه کاری هست که بفرستید مجله فارسی؟ می فرستید به یک مجله بین المللی مرسوم در شاخه خودتان. مقاله تحقیقی سطح پایین هم برای چی بنویسید؟! اما مقاله ترویجی به زبان محلی کاربرد و کارکرد و ارزش خود را دارد. یک مقاله فارسی ترویجی با کیفیت به جای یک مقاله تحقیق کم کیفیت بنویسید. لیست مجلات فارسی مورد نظر ارتقا را از بخش اداری دانشگاه تان بخواهید تا اطلاع داشته باشید به چه مجلاتی می توانید مقاله ارسال کنید.

 

۵-وقتی به موسسه ای نامه می نویسید و درخواست ویزیتورشیپ می دهید قید کنید از چه تاریخی تا چه تاریخی می خواهید مهمان آن موسسه باشید.

 

 

۶- اندکی قبل از سالگرد قراردادتان فرم های ترفیع را از بخش اداری دانشکده یا پژوهشکده بگیرید و تکمیل کنید. ترفیع سالیانه اثر مهمی در بالا رفتن درآمد شما دارد. پی گیری کنید که حتما ترتیب اثر داده شود. به طریق اولی ارتقا از استادیاری به بالاتر تاثیر قابل توجه در درآمد ماهیانه دارد. فرم های ترفیع سالیانه مختصر هستند. اما فرم های ارتقا بسیار پیچیده هستند. ولی در مجموع هر دو  معقول هستند. نمی خواهم بگویم بی ایراد هستند اما باور کنید نعمتی هستند در مقابل آن چه پیشکسوتان می خواهند باشد. آنها می خواهند معیار ارتقای افراد لطف  آنها باشد و طبعا کیف-کش هایشان در اولویت قرار می گیرند . برای همین هوادارانشان را علیه فرم های ارتقا وهر  سیستم ارتقا بر اساس بررسی دقیق عملکرد، تحریک می کنند وگاه درجراید سر و صدا راه می اندازند! ارتقا به شیوه امتیاز بندی مقالات هرچند خالی از ایراد نیست اما چندین سال نوری بالاتر از سیستم مورد نظر آن پیشکسوتان هست. شما به گرد وخاکی که آنها علیه فرم ارتقا بلند می کنند توجهی نکنند. شما فرم ارتقا را (هرچند که وقت گیر هست) با دقت تکمیل کنید. به این ترتیب، ارتقای شما مدیون تلاش خود شما خواهد بود نه لطف نظر بهمان پیشکسوت که در عوض انتظار داشته باشد غلام حلقه به گوشش شوید و در لشکرکشی ها علیه رقبایش سرباز صفر دو سر طلا!

 

 

۷- اگر چند سالی در جایی پست داک باشید و بعد به موسسه یا دانشگاهی دیگر بروید علی الاصول  می توانید رتبه علمی (دانشیار – استاد) و پایه های سنواتی تان (همان ترفیع) را با خودتان بروید. در برخی جاها -مثل دانشگاه تهران- این کار جا افتاده و روتین هست.اما برخی دانشگاه ها   انکار خواهند کرد که چنین کاری می توان کرد. می ارزد که بایستید و احتجاج کنید که این کار شدنی هست. از تجربه دانشگاه تهران بیاموزید و توضیح بدهید که شدنی هست. شاید بخواهند دانشگاه اول تان نامه ای بنویسید و تایید کند. حکم های استخدامی قبلی تان را شاید بخواهند . این هم قدمی است که یک مقدار دردسر دارد اما می ارزد. در بالا رفتن حقوق  و مزایای شما نقش چشمگیر خواهد داشت.

 

 

 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نوشته شش سال پیش من در آستانه سال تحصیلی-قسمت اول

+0 به یه ن

سخنی دارم با دانشجویان جدید دانشگاه ها. ابتدا موفقیت شما را تبریک می گویم و برایتان آرزوی موفقیت بیشتر دارم.
وقتی دانش آموزی از محیط کوچک بسته و تک جنسیتی مدارس ایران وارد محیط بزرگ نسبتا آزاد و مختلط دانشگاه می شود یک جور هول او را می گیرد. فراموش نکنید ک هدف اصلی از ورود به دانشگاه این هست که در رشته تحصیلی تان مطالبی بیاموزید. جمع های دانشجویی گاهی چنان جو سازی می کنند که تو گویی هدف چیز دیگری است:« درس خواندن هم مال بچه مثبت های بی خاصیت است. با حال ها همه کاری می کنند جز درس خواندن!» «مثلا کارت دانشجویی نگرفته هر کسی باید دوست از جنس مخالف از نوع رمانتیک داشته باشد والا می ترشه می ره پی کارش! دیگه «آس» ها تموم می شوند !»
در اون هول و ولا خیلی ها در هفته اول با یکی دوست می شوند. بعد یک ماه نشده دعوایشان می شود و از هم جدا می شوند! بعد هم خیال می کنند دنیا به آخر رسیده و شکست عشقی خورده اند. نتیجه هم این می شه که امتحان میان ترم را خراب می کنند. بعد هم نمره کم را که می بینند دیگه مطمئن می شوند دنیا به آخر رسید و همین طور سیر قهقرایی را طی می کنند تا به همگان ثابت کنند که دست کم دنیای آنها به آخر رسیده!
برعکس اون چیزی که مد شده و از همه طزف می شنوید نمرات دانشگاه بسیار مهم هستند. هرچه معدل تان و به خصوص نمرات دروس تخصصی تان بالاتر باشند شانس موفقیت شما در یافتن کار بالاتر می رود. در شغل های آکادمیک که قطعا این طور هست. در پیدا کردن شغل در شرکت ها هم چنین هست.
این که می گویند همه اش «پول و پارتی و پررویی» است اون قدرها درست نیست!
دست کم همه اش اینها نیست. دانشجو ممتاز باشید استادانتان می شوند بهترین «پارتی» شما. هرجا بخواهید استخدام شوید اگر توصیه نامه مثبت از استادی خوشنام داشته باشید از این که پسر وزیر باشید برایتان بهتر است. (بله! در همین ایران خودمان عرض می کنم!)
توصیه نامه خوب را وقتی می توانید بگیرید که کلاس ها را مرتب شرکت کنید. تمرین ها را خوب حل کنید. پروژه های درسی را جدی بگیرید. در طول ترم جدی درس بخوانید وبرای امتحان خوب آماده شوید و در نتیجه نمرات خوبی بگیرید.
وقتی وارد دانشگاه شدید فکر تان را بدهید به این موضوع. دو سه ترم بعد که تجربه تان بیشتر شد و شناخت تان از آدم ها بالاتر رفت رمانس هم کم کم پیدا می شود. همون هفته اول لازم نیست بیاقتید دنبال رمانس و بعد هم بلافاصله شکست عشقی بخورید و بعد هم به جای سر کلاس رفتن کارتان بشود پیش مشاور رفتن!
اواسط ترم دوم آرام آرام به فکر کاری دانشجویی هم باشید. ترجیحا مرتبط به رشته تحصیلی تان. این طوری در عمل می بینید درسی که می خوانید به چه درد می خورد. تجربه کاری به دست می آورید. اگر از کارتان راضی باشند شانس این که بعد از فارغ التحصیلی بلافاصله استخدام شوید بالا می رود. این طوری شما سابقه کار خواهید داشت.
----------

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل