اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل
اشتراک و ارسال مطلب به:
اشتراک و ارسال مطلب به:
اشتراک و ارسال مطلب به:
کتاب «حادثه همزاد من است» نوشته حمیده جوانشیردر سیصد صفحه ما را با شرح «حادثه ها» و مشاهدات این خانم و خانواده اش بمباران می کند. در شرایطی که حمیده خانم این کتاب را نوشته (استبداد استالینی به همراه کوهی از مشکلات خانوادگی در فقدان همسر که همگی بر دوش این بانو بوده است) به گونه ای نبوده که او صفحاتی را هم به تحلیل اختصاص دهد. پس، من سعی می کنم تحلیل خود را بنویسم.
بخش اول کتاب که به خاطرات پدر او اختصاص دارد (قرن نوزدهم) دوره ای است که جامعه قفقاز خود را با ابرقدرت فرهنگی جدیدی به نام روسیه رو به رو می بیند. ارمنی ها به دلیل هم-کیش بودن آن را فرصتی برای پیشرفت می بینند اما مسلمانان مقاومت می کنند و عقب می افتند. اما تک و توک کسانی هم مثل پدر او هستند که چنین مقاومتی نمی ورزند. تقابل آنها با بقیه خانواده و جامعه، خواندنی و قابل تامل هست.
در چنین فضایی قاچاق ها (یا قوچاق ها) قهرمان می شوند. هم اکنون هم در باکو تشکیلاتی هستند که چه بسا در همان فرهنگ قوچاق ریشه داشته باشد. برای ما که ازاین سوی ارس از باکو دیدن می کنیم این فرهنگ غریب می نماید.
در بخش دوم کتاب شاهد کوشش حمیده خانم و همسرش برای آگاهی-بخشی به مردم خودشان و نیز نهادسازی هستیم. گویا این زوج خوشفکر و عاشق مردم سرزمین شان راه حفظ جامعه خود را در این دو کوشش یافته بودند. همین الان هم من به جد معتقدم برای این که جامعه ما از تحولات و التهابات ناگزیری که در راه است با هزینه مینیمم بیرون آید و به سمت بهتر شدن پیش رود باید نهادها و تشکیلات مردمی جدی و کارآمد موجود را (از انجمن های علمی نظیر انجمن فیزیک گرفته تا موسسات خیریه مانند بنیاد کودک و صد البته تشکلات محیط زیستی) را بایدتقویت کرد.
قبلا هم نوشتم: اگر امروز چنین نکنیم موش می آد و نتیجه رشادت هایمان را می خورد:
http://yasamanfarzan.arzublog.com/post/110926
در جا به جای کتاب اشاره غیر مستقیم به بدخواهان خانواده می شود. به خصوص در زمین های آبا و اجدادی حمیده خانم جوانشیر بدخواهی و نظر تنگی علیه این خانواده که خود را وقف مردم و فرهنگشان کرده اند بیداد می کند. از زمان پدربزرگ حمیده خانم این معضل بوده است اما تا زمانی که کمونیست ها سر کار نیامده بودند این ضربات نتوانسته بود ضربه کشنده براین خانواده وارد آورد. اما گویی کمونیسم درشرق ابزاری است که با آن، نظر تنگان و بدخواهان افراد با لیاقت وباجربزه و خیرخواه را از پا در آورند. در دوران کمونیسم وضع فقرا در خلع ید افراد با لیاقت و کوشا و مبتکر نظیر حمیده خانم از بد هم بدتر شده بود. در انتهای کتاب می خوانیم که قنات های حمیده خانم را مصادره کرده بودند اما بلد نبودند که آنها را اداره کنند ودرنتیجه به علت فقدان آب، روستاییان فقیر تر و بینواتر شده بودند! همین بلا در دهه شصت بر سر صنعت نوپای ایران آمد. اندکی بعد از ۵۷، بساط مصادره را چپگرا ها به اسلامگراها اموختند. بعدش زیر زبان اسلامگراها هم مزه کرد! در اصل، اسلام فقاهتی به مالکیت خصوصی اهمیت ویژه قایل هست اما همین که زیر زبانشان مزه کرد اصول فقهی را هم بیخیال شدند. در چین هم، کمونیسم با تئوریزه کردن و تقدیس نظر تنگی، اوضاع بد را بدتر کرد. اما در خود اروپا روند متفاوت بود. یک دوره احزاب چپگرا می آیند و استانداردهای کاری و سطح خدمات اجتماعی و ... را بالا می برند اما در عوض، گند می زنند به اقتصاد. در دوره بعدی احزاب راستگرا می آیند و اقتصاد را بهبود می بخشند ولی به قیمت استثمار و خرد شدن فقرا. بعد این سیکل تکرار شد. در مجموع و دراز مدت این دو کنار هم وضع مردم را بهتر نمودند. نگرش چپگرا در خود غرب فاجعه نیافرید! چنان که قبلا عرض کردم سازوکار دموکراتیک باعث می شود که از هر ایده ای خیری در دراز مدت به مردم برسد.
به نظرم تفاوت در روحیات شرق و غرب نیست بلکه سیستم استبدادی- هرچند در کوتاه مدت موثرو کارآمد می نماید- در دراز مدت بهترین ایده ها را تبدیل به هیولا می نماید و به جان مردم می اندازد.
می توان در مورد کتاب «حادثه همزاد من است» باز هم نوشت. نوشت و نوشت و نوشت. اما من دیگر بیشتر نمی نویسم. توصیه می کنم حتما کتاب را تهیه کنید و بخوانید. من از سایت «ایران کتاب» سفارش دادم. باز هم سفارش خواهم داد که به دوستان هدیه دهم. کتاب سال ۹۵ ترجمه شده است. جای تاسف هست که کتابی چنین ارزشمند شناخته شده نیست. حتی دوست فرهیخته و کتابخوان من که در باکو موزه ملانصرالدین (در واقع خانه همین حمیده خانم ) هم رفته بود نه کتاب را می شناخت و نه حتی حمیده خانم جوانشیر را!
اشتراک و ارسال مطلب به:
همان طوری که قبلا نوشتم انجمن فیزیک ایران سازوکاری دموکراتیک دارد. تغییر و تحول-چه مثبت چه منفی- در آن به دلیل اینرسی ذاتی دموکراسی سخت هست اما در عوض حتی وقتی حرکتی در این انجمن به نیت شوم از سوی عده ای شروع می شود دست آخر این حرکت یا متوقف می شود و یا به برکت سازوکار دموکراتیک ( بخوانید امکان جولان دادن به برخی افراد با جربزه که آستین بالا می زنند ولو این که نورچشمی بزرگترها و قدرتمندترها نباشند) تبدیل به حرکتی مفید می شود. در این بیست سال اخیر بارها شاهد بودم که برخی از پیشکسوتان به نیت ضربه زدن به دیگری یا پاپوش دوختن برای جوانترها اصرار ورزیدند که حرکتی در انجمن فیزیک شروع شود. چند سال بعد عده ای از نسل جوان تر همان حرکت را در چارچوب انجمن برگرفتند و آن را به سمت درست هدایت کردند. بگذریم که هنوزهمان پیشکسوت ها برای خودشان نوشابه باز می کنند و خود را مبدع آن حرکت مفید معرفی می کنند. (دیگه آنها که به تازگی به عرصه می آیند نمی دانند پیشکسوتان چه طفل ناقص الخلقه ای را با سزارین زاییدند و چه پوستی از نسل بعد تر کنده شده تا این طفل ناقص الخلقه را تبدیل به این نوجوان پویا کنند!). در نهادهای استبدادی کاملا برعکس هست. هرچه قدر هم با نیت خوب حرکتی آغاز می شود و هرچه قدر هم که در ابتدا امکانات به پای آن ریخته می شود بعد از مدتی بال و پر آغاز گران این جریان را می شکنند و آن را از مسیر مفید خارج می کنند.
آن چه که نوشتم مشاهدات و تجارب زیسته در همین ایران خودمان هست. نتیجه استبداد و دموکراسی خیلی تابع فرهنگ ندارد و همه جا کمابیش یکسان هست. نمونه اش را در انجمن فیزیک می بینیم.
درسته که اعضای انجمن فیزیک به مراتب از متوسط جامعه ایران باسوادترند اما در عوض به همان میزان به نسبت متوسط جامعه خودخواه تر و خود بین ترند و کمتر با بقیه می سازند (خودم هم جزوشان! البته من ازجهت سازگاری با بقیه، مثل متوسط فیزیکدانان ایرانی هستم نه بدترین شان! ولی وقتی خودم را با بازاریان مقایسه می کنم می بینم که متوسط آنها چه قدر بیشتر از من تحمل ناملایمت ها را در جهت سازگاری با جمع می کنند. کسبه بیشتر گذشت می نمایند که جمع با هم بسازد. ما خیلی تحمل نمی کنیم و برمی آشوبیم! ریاضی دانان و شیمی دانان و مهندسان ایرانی هم از میزان ناسازگاری در میان فیزیکدانان ایرانی متعجب می شوند. گویا از این جهت بسی بدتر از فرهنگ متعارف ایرانی هستیم. البته ما هم خوبی های خودمان را داریم. زیاد خودزنی نکنم! این ناسازگاری خیلی به ماهیت فیزیک ربطی ندارد. همکاران خارجی من از این ادابازی ها ندارند. از شانس بد، در بین پیشکسوتان فیزیک ایران چند نفر به شدت کرمکی بوده اند که همدیگر را تشدید کرده اند و کرمکی های نسل بعد را هم پروار کرده اند و شده آن چه که نمی بایست می شد! امیدوارم تحولاتی که در چند سال بعد به وقوع خواهد پیوست این میراث شوم را هم از بین ببرد. همان طوری که اصابت آن شهابسنگ معروف در ۶۰ میلیون سال پیش دایناسورها را منقرض کرد و سپس در غیاب دایناسورها، امکان رشد پستانداران ضعیف آن دوران فراهم شد!). اگر سازوکار دموکراتیک برای انجمن فیزیک ساخته (که ساخته) برای کل جامعه ایران که کمتر اهل منفی بافی و زیر آب زنی و تکروی هستند، هم می تواند بسازد. با وجود همه ایرادهایمان نیازی به آقابالاسری نداریم که بخواهد «ما را آدم کند»!
اشتراک و ارسال مطلب به:
در مرور تاریخ مشروطه ما بارها در مورد تاثیرات مراوده با قفقاز به طور عام و تاثیرگذاری مجله ملانصر الدین می خوانیم اما پشت پرده آن را عموما نمی دانیم. کتاب خانم حمیده جوانشیر با عنوان «حادثه همزاد من است» مکمل بسیاری خوبی برای مطالعات در زمینه تاریخ مشروطه هست.
برادر همسر حمیده خانم --که جزو شخصیت های اصلی کتاب
«حادثه همزاد من است» می باشد—از همرزمان ستارخان بود و مشوق برادرش و خانواده اش برای مهاجرت به تبریز و درنتیجه انتشار ۸ شماره از مجله ملانصرالدین در تبریز هست. تک تک این ۸ شماره مطالبی را منتشر کرده که در کوتاه مدت باعث تحول در اداره تبریز و در بلند مدت باعث بالاتر رفتن دید مردم شده است. بیراه نخواهد بود اگر بگوییم که در صورتی که مهاجرت کوتاه مدت این خانواده به تبریز صورت نمی گرفت زندگی ما در آذربایجان بیش از آن چه که هست بسته بود. چه بسا اگر آن هنگام حمیده خانم و زنان دیگر قفقازی به تبریز نمی آمدند نه تنها نسل ما در نوجوانی در اتوبوس از دست زنان عجوزه آزار کلامی می شنیدیم بلکه خود نسل ما هم این قدر رشد فکری نمی کردیم که کمتر دختران نسل بعد را بیازاریم! تجربه ای که حمیده خانم ازآن زن قفقازی در بازار امیر در کتاب نقل می کند تا همین اواخر هنوز تکرار می شد. در واقع تا شروع جنبش مهسا کماکان بود (اصطلاحی هم دارد: اتوکش). از پارسال پاییز اوضاع برای زنان تغییر کرده. گویا بالاخره مردان با مشاهده ظلم گشت ارشاد فهمیده اند چه قدر زشت هست که در خیابان و بازار مزاحم دختران شوند (ادب از که آموختی از بی ادبان!)
کاریکاتوری در مجله ملانصرالدین چاپ شده بود که در آن دو زن حسرت زندان را می خوردند چون که دست کم پنجره داشت!
من وقتی این کاریکاتور ملانصر الدین را دیدم تعجب کردم چون که تا جایی که در فیلم آرشین مال
آلان دیده بودم خانه های باکو پنجره به بیرون داشت. در کتاب حمیده خانم از نبود پنجره در تبریز انتقاد کرده بود. شاید این کاریکاتور هم مربوط به ۸ شماره ای باشد که در تبریز منتشر شده است. آیا حدسم درست هست؟
آزادی نسبی زنان در آن سوی ارس در صد سال پیش البته بدون هزینه به دست نیامده بود. نوشته بعدی ام باز هم در مورد خاطرات حمیده خانم هست و در آن به این هزینه می پردازم. البته برداشت وتحلیل من از این خاطرات هست. چنین تحلیلی در کتاب حمیده خانم جوانشیر نیامده است.
اشتراک و ارسال مطلب به:
خواندن کتاب ارزشمند «حادثه همزاد من است» به قلم حمیده خانم جوانشیر را توصیه می کنم. کتاب از سه بخش تشکیل شده است. ابتدا حمیده خانم به زندگی پدرش احمد بیک جوانشیر می پردازد. پدر او یکی از ملاکان قره باغ در قرن نوزده و از نوادگان حاکمان قره باغ پیش از غلبه روسها بود. البته پدر او آموزش روسی دیده بود و متجدد به حساب می آمد. بخش دوم در مورد همسرش میرزا جلیل محمد قلی زاده- ناشر مجله طنز تاثیرگذار ملانصر الدین – هست. بخش پایانی که بلند ترین بخش کتاب هست خاطرات و شرح خدمات ریز و درشت بیشمارخود حمیده خانم است. البته به همراه تواضع و فروتنی واقعی و نه تصنعی! در زندگی نامه او در سایت ها به یکی یا حداکثر دو مورد از خدمات او اشاره می شود.مثلا می نویسند «از فعالان آموزش دختران» بود یا موسس نهادهای خیریه بود. البته حمیده خانم هر دوی اینها بود ولی بسی بیشتر از اینها خدمت کرده بود.
-ازجمله این که در مقطعی به همراه یکی از پسرعموهایشان از دعوای خونین مسلمان و ارمنی جلوگیری کرد.
-از جمله این که آموزش های کمک پزشکی دیده بود و بیماران فقیر بسیاری را از مرگ نجات داد. -از جمله آن که در مقطعی با راه اندازی کارگاه ریسندگی و پارچه بافی با دستگاه های نسبتا مدرن برای زنان فقیر مسلمان و ارمنی اشتغالزایی کرد (در حضیض بدبینی این دو قوم نسبت به هم ودر حضیض فقر و فلاکت).
-در آن برهه از تاریخ که روش های نوین کشاورزی جای روش های قدیمی را می گرفت حمیده خانم در املاک پدری روی روش های نوین کشاورزی جدید تحقیق می کرد و روش های نو برمی گرفت. حتی برای کنگره ای در مسکو به خاطر این دستاوردها دعوت شد. ارائه علمی توسط یک زن آن هم زن مسلمان در آن زمان چنان جدیدو بدیع و پیشتازانه بود که حتی میرزا جلیل (روشنفکر و طرفدار آزادی زنان) هم متعجب مانده بود! همان میرزا جلیل که به حق در بسیاری از موارد -از جمله حقوق زنان --پیشرو بود!
در مورد پیشتازی ملانصر الدین در امر حقوق زنان و برتری آن به مجلاتی نظیر توفیق که نزدیک به پنجاه سال بعد منتشر می شد مقاله ای در خور توجه به قلم آقای سلطانی هست که در بخش نظرات (باخیش) به اشتراک می گذارم.
اگر فعالیت های طرفداران محیط زیست ایران در سال های اخیر در جهت تغییر الگوی کشت و آبیاری را دنبال کرده باشید درک خواهید کرد که چه قدر تحول در روستا سخت هست. صد سال پیش که مردم سنت گرا تر بودند و نسبت به تحول مقاومت بیشتری از خود نشان می دادند، سخت تر هم بود.
آن قدر مطلب در این کتاب ۳۰۰ صفحه زیاد هست که فرصتی برای مانور دادن روی هیچ کدام به اندازه کافی نیست.
عنوان کتاب در نظر اول برایم عجیب بود. بعد از خواندن کتاب فهمیدم واقعا حمیده خانم راست می گفت که حادثه همزاد اوست. در زندگی اش حوادث خیلی زیادی رخ داده بود. بیش از آن که تصور آن را بکنید.
میرزا جلیل تنها به حرف، اهل طرفداری از حقوق زنان نبود! در زندگی خانوادگی اش هم یار ویاور زنان خانواده بود. در فعالیت های کشاورزی و زمینداری حمیده خانم هم یاوری می کرد. به نظرم این نقطه قوت او در مقابل سایر روشنفکران بود. او مسایل عملی را می فهمید. برعکس اغلب روشنفکران که از قبول مسئولیت های کاری در زندگی شخصی و خانوادگی شانه خالی می کنند و در نتیجه عقاید و آثارشان اغلب هپروتی می نماید .نوشته ها و آثار میرزا جلیل، ناشی از تجربه زیسته بود. درنتیجه آثار میرزاجلیل چنان پخته بود که تا به امروز تاثیر گذاری مثبت دارد.
در دور وبر این زوج مرگ زیاد اتفاق افتاده بود و آنها مجبور شده بودند علاوه بر سرپرستی فرزندان خود، سرپرستی کودکان فامیل ها و دوستانشان را که یتیم شده بودند برعهده بگیرند. بعد از کمونیسم و مصادره اموال وسایر سنگ اندازی ها، این همه مسئولیت، فشار خارج از حدی بر میرزا جلیل آورد که متاسفانه تاب نیاورد. البته حمیده خانم تاب آورد. تاب آوری زنان معمولا بیشتر است.
حمیده خانم سواد ادبی بالایی هم داشته. هم ادبیات خودمان را خوب می شناخت و هم ادبیات روس را و هم ادبیات غربی را. از پدرش آموخته بود. بیراه نبود که وقتی حمیده خانم موفقیت نمایشنامه میرزا جلیل را به او تبریک گفته بود میرزا جلیل در جواب گفته بود سعی می کنم لیاقت تو را داشته باشم. اگر روحیات مردان آذربایجانی همتیپ میرزا جلیل ومیزان ابای آنها از زبان بازی را بشناسید حتما می توانید تصور کنید که اگر ده برابر این موضوع در ذهن و دل میرزا جلیل نبود هیچ وقت چنین جمله ای بر زبان نمی راند!
صحبتم در مورد این زوج بسیار هست. باز هم در مورد آنها و کتاب «حادثه همزاد من است» خواهم نوشت.
اشتراک و ارسال مطلب به:
سلام نو همگی مبارک! نوروزتان پیروز! شنیدن آهنگ شاد و زیبا ی قدیمی «قوچاق نبی» در این روز زیبای بهاری خالی از لطف نیست.
اشتراک و ارسال مطلب به:
اشتراک و ارسال مطلب به:
مرتب می گن بچه های «این دوره زمونه» یا بچه های «قدیم». اما به نظر من بچه ، بچه هست. این دوره وزمونه وآن دوره زمونه و قدیم و جدید و ایرانی و خارجی نداره! همان داستان های منطقه قره داغ که پرستارم در کودکی برای من تعریف می کرد این روزها برای دوستان ۴-۵ ساله ام تعریف می کنم و برای همین بچه های این دوره زمونه جذاب هست. البته اون ژانر داستان که بابا چوپانی بود که سه دختر داشت. رابطه عاطفی پدر و دخترها برایشان هنوز جذاب هست. داستان هایی که شخصیت منفی دارند برایشان جذاب نیست. شخصیت منفی و بدجنس را درک نمی کنند چون ندیده اند. امیدوارم (هرچند متاسفانه امید واهی ای است) هرگز از این شخصیت ها نبینند و نفهمند اما متاسفانه دیر یا زود بدجنس های بسیاری در اجتماع خواهند دید.
از جمله چیزهایی که برای همه بچه ها از هر قوم و نژاد و نسلی جذاب هست جوک ها و متل های «بی تربیتی» است. جذابیت کالای ممنوعه!
من دو سال خودم را خفه کردم که به «دینقیلی» خودم ترکی یاد بدهم دو سال تمام گفتم اسب می شه «آت». به زعم خودم هم کلمه ای را انتخاب کرده بودم که هم تلفظ آن آسان هست و هم بچه ها به آن علاقه مندند. همه شان اسب دوست دارند. اما یاد نگرفت که نگرفت! با خودم گفتم یا استعداد زبانش صفر هست یا هم به زبان ترکی علاقه ای ندارد. چون انگلیسی را خوب یاد گرفته گفتم لابد به ترکی علاقه ندارد.
اما دیدم خواهرش نخود می خورد و این دینقیلی هم که دو سال تمام «آت» را یاد نگرفته بود می خواند و دست می زند و می خندد: «نخود یئه قوخود!» اون هم با چه تلفظ غلیظ درستی! مثل اعلامیه چسبیدم به دیوار. چه زود این را یاد گرفته بود. با یک بار شنیدن! کالای ممنوعه هست دیگه!😁
اشتراک و ارسال مطلب به: