سون آی ۱۴۰۳

+0 به یه ن

من آخر تابستان امسال مفصل سون آی را جشن گرفتم. تقریبا به اندازه عید نوروز برایش مایه گذاشتم.  متن زیر را به مناسبت سون آی برای مهمانانم آماده کرده بودم:


 «سون آی» آخرین بدر  تابستان است. امسال (۱۴۰۳) این روز مصادف با ۲۸ شهریور است. در هنگام غروب منظره ماه و خورشید در مقابل هم،  تصویری دل انگیز و رویایی ایجاد می نماید.«سون» در ترکی به معنای پایان و «آی» به معنای ماه هست. مطابق اسطوره های آذربایجان-به خصوص منطقه میانه- ماه وخورشید عاشقان ابدی هستند که تنها برای لحظه ای کوتاه در غروب سون آی می توانند بر هم نظر اندازند. در گذشته در روستاهای میانه،  مردم در هنگام غروب  «سون آی» در مزارع جمع می شدند و با سر دادن آواز «آواوا» این پدیده طبیعی  زیبا را جشن می گرفتند. در دهه ۹۰ خورشیدی، این مراسم مورد توجه دوباره قرار گرفت و  رمان و پایان نامه هایی مبتنی بر این مراسم منتشر گردید.


به لحاظ کشاورزی این روز اهمیت دارد چرا که نور ماه  کمک به برداشت محصول می کند. در فرهنگ غربی به «سون آی»،  «ماه برداشت» (

Harvest moon( 

گفته می شود. جشن گرفتن این مناسبت طبیعی در فرهنگ های مختلف نیم کره شمالی- از چینیان گرفته تا بومیان آمریکا- مرسوم بوده است.  چینیان به این مناسبت کیکی مخصوص  تهیه می کنند و فانوس های رنگارنگ روشن می نمایند. در اینترنت تصاویر مراسم چینیان را می توانید بیابید.

در دهه ۹۰ پیشنهاد شد که این روز را به جای روز ولنتاین به عنوان روز عشق جشن بگیریم. از سوی دیگر روز سپندارمذگان در اسفند به این منظور پیشنهاد شده بود که البته چنان که ملاحظه می کنید تا به امروز هیچ کدام از این دو پیشنهاد، مقبولیت عام نیافته است. به هر حال سون آی، یک رویداد طبیعی زیباست که می توانید با رفتن به دل طبیعت یا پارک به همراه دوستان و آشنایان خود از زیبایی آن لذت ببرید.  مناسبت هایی که معمولا جشن گرفته می شوند (از نوروز و یلدا گرفته تا اعیاد دینی تا مراسم وارد شده از غرب نظیر کریسمس و والنتاین) همگی رسم و رسوم تعریف شده ای دارند و هر کدام هم هیرارشی و باید ونباید های  دست و پا گیر خود را دارند  که گاه استرس بی جهتی تحمیل می نمایند و باعث کدورت می شوند. «سون آی» به آن معنی هنوز «صاحب» ندارد  بنابراین می توانید به سلیقه خود آن را جشن بگیرید و از آن، چنان که می خواهید -بدون نگرانی از بایدها ونباید ها- لذت ببرید. نحوه تهیه  یک غذای پیشنهادی برای این شب را برایتان می گذارم. کوفته های سفید، شبیه ماه هستند.

سون آی خاطره انگیزی برایتان -در کنار هر که می خواهید ویا به تنهایی- آرزو می کنم.  (مناسبتی است که  هنوز پروتکل ندارد. بنابراین با هر که می خواهید یا به تنهایی می توانید از آن لذت ببرید.  سون آی مانند شب یلدا یا نوروز یا کریسمس یا ولنتاین نیست  که جامعه حتما به شما دیکته کند که باید در کنار چه کسانی سپری شود! 

ایتالیایی ها ضرب المثل شعرگونه ای دارند که می گوید

Natale con i tuoi

Pasqua con chi vuoi

یعنی کریسمس را باید با خانواده  گسترده ات بگذاری ولی عید پاک را با هر که دوست داری می توانی بگذرانی. ما عیدی نداریم که در آن مختار باشیم با هر که می خواهیم سر کنیم! فرهنگ ما برایمان دقیقا دیکته می کند که حتما نوروز و یلدا را  چگونه بگذرانیم. غریبه ها هم مدام ما را چک می کنند که مبادا به این پروتکل وفادار نبوده باشیم و در صورت تخطی با تیغ ملامت و نصیحت و تلاش برای ایجاد حس عذاب وجدان، بر سر ما می ریزند. از این رو، احیای مراسم سون آی می تواند خلائی را پر کند.)

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

همشهری گری

+0 به یه ن

ماجرایی که می خواهم تعریف کنم واقعی است. یک مرد جوانی بود از  یک خانواده ترک تبار آذربایجانی پرجمعیت در مرکز تهران. این مرد جوان رفته بود ژاپن. سخت کار کرده بود و سرمایه ای اندوخته بود. پدرش هم خیاط بود و مغازه خیاطی در مرکز شهر داشت. پسر به ایران  برگشته  بود و سرمایه گذاری کرده بود. با پدر و برادرش شریک شده بود. طبق روال نسل های قبل تواقفاتشان را مرامی و  شفاهی انجام داده بودند و طبق روال (حتی مرسوم تر) نسل قبل بعدا دعوایشان شده بود و پدر و پسر هر دو ادعا می کردند که دیگری پول آن یکی را خورده. پسر علیه پدر شکایت به دادگاه برده بود (این یکی خیلی مرسوم نیست. معمولا پدر پول پسر را می خورد و پسر هم به لحاظ فشار اجتماعی دم نمی زند). قاضی هم ترک بود. پدر از در  همشهری گری با قاضی در آمده بود که قاضی به نفع او حکم صادر کند. این هم از خوشمزگی های نسل های قبلی ایرانی است. از منظر پیرمرد قاضی ای که اولین بار هست که دیده، «همشهری» و «خودی» است پس با او می توان علیه فرزندی که «نخودی» حساب می شود متحد شد. گویا حق با پسر بوده است. واقعا پدر، مال واموال او را به تحریک یکی از برادرها بالا کشیده بود. از آن ور هم طبق معمول مادر، به دفاع از پدر، فیلم هندی بازی می کرد که چرا پدرت را به خاطر مال دنیا به دادگاه کشانده ای و حسابی روی روح و روان پسر بود. احتمالا  این اولین  بار در زندگی مشترک این زوج  بود که مادر این جوری تمام قد حق را به شوهرش می داد چون که فکر کرده اگر پسر به جای پدر در دادگاه برنده شود دختر مردم (یعنی عروسش) منتفع می شود اما اگر شوهرش در دادگاه برنده باشد  خود او (یعنی «ملکه مادر» یا «والده سلطان») منتفع خواهد شد.

خلاصه! علی رغم همشهری گری  با قاضی و فیلم بازی کردن ها و دروغبافی پدر «جهاندیده» ( که بنا به گفته شخص شیخ اجل جناب « بسیار گوید دروغ»)،   قاضی دادگاه رای به نفع پسر داد. چون شواهد و مدارک حقانیت ادعای او را ثابت می کرد.

حق-بنا به حکم دادگاه-  با پسر بود اما خدا می داند این جریان دادگاه و -بدتر از آن- فیلم هندی های مادر چه فشار عصبی بر پسر وارد کرده اند و  چند سال از عمر وی کاسته اند.

 

منظور امثال من از حقوق قومی و زبانی این گونه همشهری گری های کور نیست. منظورمان  ایجاد بستر مناسب بر رشد فرهنگی زبانی و اجتماعی است.  منظورم از «همشهری گری کور» دفاع از ظالم و متجاوز به اسم همشهری یا همزبان بودن است. چه مظلوم واقعه همشهری و همزبان باشد و چه نباشد! (اصلا من نمی فهمم وقتی که مظلوم هم خود همشهری است چه طور آن رفتار را به اسم همشهری گری می فروشند. اون دیگه همشهری گری هم نیست.  یک پله از همشهری هم پایین تر هست. معمولا انگیزه دیگری پشت پرده هست و به اسم همشهری گری می فروشند که یک کمی مقبولیت داشته باشد! مثلا در داستان بالا، احتمالا قاضی هم درک می کرده که اگر پیرمرد همزبان باشد پسر هم همزبان هست. اما از همشهری گری با پیرمرد در آمده و جلسات را به نفع پیرمرد سوق می داده تا به پسران درسی بیاموزد که اگر پدر حقشان را هم خورد نباید جسارت کرده شکایت کنند.  به هر حال، شواهد و مدارکی که وکیل  پسر ارائه کرده بود آن قدر متقن بوده که دیگه قاضی هم مجاب شده و رای به نفع پسر داده.) این نوع رفتار های بدوی باید در ایران فردا- ایران پسا رنسانس ایرانی- کنار گذاشته شود. به جای آن باید روی مسایلی مانند آموزش کودکان  به زبان مادری و غیر مادری و.... بر اساس آخرین یافته های علوم شناختی و علوم تربیتی کار کرد. این نوع فعالیت هاست که مد نظر ماست نه همشهری گری های احمقانه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

به مناسبت از زیر بته در آمدن شازده سلجوقی

+0 به یه ن

 

اخیرا هم یک شازده سلجوقی سبز شده. در ایران عموم مردم سلجوقیان را چندان نمی شناسند. آمار بگیرید خواهید دید که بیش از ۷۰-۸۰ در صد مردم ایران فرق سلجوقیان و سلوکیان را نمی دانند. در ترکیه در این ۲۰ سال -یعنی بعد از ازدوغان- مرتب روی تاریخ سلجوق مانور هویتی داده اند. اما در ایران کمتر کسی می داند سلجوقیان کی بودند و کی بودند؟ اصلا در ذهنشان به طور فعال نیست. باز سلسله های پس ازصفوی را بیشتر می شناسند و نسبت به آنها حسی دارند.

هر کسی خود داند مبنای هویتش را چه می گذارد اما من الان در سن ۴۶ سالگی هیچ نمی خواهم مبنای هویتم را اجداد م یا سلسله های پیشین بگذارم. اتفاقا هرچه سنم بالاتر می رود بیشتر به این نتیجه می رسم که برای جواب این که «من کیستم» باید به خودم و دستاوردهای خودم تکیه کنم نه گذشته و گذشتگان. 

برخی می گویند وقتی سن از سی یا چهل می گذرد فرد یواش یواش می فهمد «اصالت خانوادگی» چه امر مهمی هست. بیشتر شان هم کشف می کنند که از خانواده ای اصیل هستند که نسبت به بقیه ارجحیت دارند.

شاید از نفهمی من باشد ولی هرچه سن من بیشتر می شود بیشتر متقاعد می شوم که دست یازیدن به مفاهیمی مثل اصالت  خانوادگی یا شکوه اجداد چند قرن قبل معنایی ندارد جز این که فرد یا ملت از این که  آینده اش  درخشان باشد امید فروبسته و دلش را به شکوه خیالی یا واقعی گذشتگان دل خوش کرده.

واقعیت را بخواهید من در این سن ۴۶سالگی به این که بچه های زیر دو سه سال در آغوش من آرام می گیرند و با شکلک های من می خندند بسیار بسیار بیشتر افتخار می کنم (هر کسی این هنر را ندارد که دل بچه های معصوم و بی آلایش را به دست آورد)تا  تمام فتوحات شاهان تاریخ دور و دراز ایران زمین اعم بر شاهان دوره باستان یا سلاطین ترک بعد از اسلام. 

روی سن ۴۶ سالگی هم تاکید می کنم چون در دهه سی زندگانی ام این طور نمی اندیشیدم. اون موقع تحت تاثیر آموزه های بزرگترهای عاقل تر از خودم خیال می کردم که برای این که عاقل شوم باید به سمت مسایلی نظیر اصالت خانوادگی یا گذشته پرشکوه گرایش یابم. سنم که از ۴۰ سالگی گذشت رفته رفته دریافتم این آموزه  شان هم مثل اکثر آموزه های دیگرشان به درد زندگی من نمی خورد و بهتر است دور ریخته شود. خودشان با اصالتشان خوش باشند کافی است. اما به من  اسارت اصالت را تحمیل نکنند. برای خودشان نگاه دارند. مفاهیم برساخته ای از این دست برای أمثال من که میراث مادی آن چنانی هم نداشته اند غل و زنجیر و زندان هستند. این غل و زنجیر و زندان نباشد دست کم آزادی کافی را دارم که برای رتق فتق أمور زندگی ام از کارشناسانه خبره کمک بگیرم بی آن که مقید ان باشم که بسنجم ببینم «اصالت» مورد نظر بزرگان و عقلای فامیل را دارد یا خیر.

آی که  از این «اصیل ها» چه قدر ضرر و زیان مالی (کلاهبرداری) و جسمی (پزشکی  ناشیانه) به  کسانی که خود را گرفتار زنجیر اصالت کرده اند رسیده!

در ابعاد ملی هم  اون تاریخ و میراثش برای جذب توریسم و یا داستان نویسی به کار برده شود بهتر است تا برای مبنای هویت ملی قرار دادن.

ترجیح می دهم به جای این که به خود ببالیم که میراث دار نیاکانی هستیم که فلان فتوحات را انجام داد به این دل خوش کنیم که مسایل روزمان را با علم روز و با مراجعه به کارشناسان خبره رتق و فتق می کنیم نه با توسل به راهکارهای گذشته های دور.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

در دموکراسی ها هم باز حق گرفتنی است نه دادنی!

+0 به یه ن

در آینده دموکراتیک ایران کسی می تواند بهتر به مطالباتش برسد که در هنر مذاکره متبحر تر باشد. در نظام دموکراتیک هم فقط بر اساس «حق» و انصاف، به کسی حق نمی دهند. حتی در نظام دموکراتیک هم حق گرفتنی است نه دادنی! منتهی فرقش با نظام دیکتاتوری در آن هست که در نظام دموکراسی، با هنر مذاکره و تبحر در شناخت راه ها و روال های قانونی و نیز اندکی ابتکار عمل  می توان حق را گرفت و نیاز به ریسک جان برای گرفتن حق نیست!

باید  تمرین کنیم تا بتوانیم در این مذاکرات متبحر شویم تا در اینده دموکراتیک ایران بتوانیم از حق مان دفاع کنیم!

تبحر در هجو یا هزل کسانی که به حقوق ما (نظیرحقوق زبان مادری ما)  بی احترامی می کنند به معنای تبحر در مذاکره در گرفتن حق نیست. تا امروز امکان گرفتن حق از طریق مذاکره چندان باز نبود در نتیجه افراد و گروه های تحت ستم مضاعف، دلشان را با هجو مخالفان خوش می کردند.  باهوش تر و باسوادترهایشان  در هنر هجو متبحر می شدند! مثلا در بین هویت گرایان فرهنگ آذربایجانی، هنرهجو باستانگرایان و یا به قول خودشان هوخشتره ها به اوج رسیده!  اما با هنر هجو-- چه در دموکراسی و چه در دیکتاتوری-- نمی توان به حق و حقوق رسید. با این هجو کردن ها دیواری دور خود می کشیم که خود در آن زندانی می شویم! برای آینده ایران و برای گرفتن حق و حقوق خودمان باید به هنر های به درد بخور تر آراسته شویم.

مواردی داریم که در آن مهندس یا مدیر عاملی  در رشته و حرفه  خودش به اندازه کافی  توانمندی مذاکره دارد و موفق هست.  اما وقتی به مسئله حقوق زبانی می رسد -چون هیچ امیدی برای رسیدن به مطالبات نمی بیند- راه هجو و هزل در پیش می گیرد. بسیار هم  مورد تشویق همتایان خود ( همتایان از نظر سطح هوشی و معلومات عمومی منظورم هست) قرار می گیرد! شما که  علی الاصول مذاکره  برای گرفتن حق بلد هستید، در این دوران تحول که در پیش داریم هنر هجو را کنار بگذارید و راه های مذاکره برای گرفتن حق را به دیگران هم یاد دهید تا در فردای آزاد ایران،  افراد و گروه هایی که حس می کنند بیش از بقیه تحت ستم قرار گرفته اند، بتواند آرام آرام به حقوق خود برسند.

 به طور اتوماتیک در خانه کسی یا گروهی را نخواهند زد که حق و حقوقش را بدهند. نیاز هست که افراد و گروه ها بلد باشند که از راه مذاکره و.... حقشان را به دست آورند. این کار تمرین و ممارست و آموزش می خواهد.  قبل ازآن، لازم هست که از ذهنیت «ما مظلوم هستیم و به ما ظلم خواهد شد» دست بکشند. با این ذهنیت در دموکراسی هم کسی به حق و حقوقش نمی رسد چون از همان اول خود را شکست خورده می بیند و در نتیجه تلاشی نمی کند. اول باید آن ذهنیت را زدود. سپس مهارت های لازم را یاد گرفت. آن گاه برای گرفتن حق کوشید. این دو مرحله اول -به طور سریع وفوری- باید در دو ماه آینده صورت بگیرد. وقت تنگ هست. فرصت را نباید سوزاند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ناسیونالیزم ایرانی

+0 به یه ن

می خواهم یک نوشته در مورد ناسیونالیزم در ایران امروز بذارم. اما اول این ویدئوی آموزشی ١١ دقیقه ای را که بانمک هم هست ببینید:


 ناسیونالیزم ایرانی

«ایرانی نیستی اگر این پست را لایک نکنی و به اشتراک نذاری
احتمالا همه ما در فضای مجازی با پست هایی مواجه شده ایم که در انتهایش این جمله آمده. من که هیچ کدام را نه لایک کردم و نه به اشتراک گذاشتم اما شناسنامه ایرانی ام باطل نشده است!
چپ و راست این و آن از رختخوابشان بلند می شوند و معیارهای ایرانی بودن و نبودن صادر می کنند. چند قشر در ایران هستند که بخشی از شرح وظایفشان در واقع زورچپان کردن ایدئولوژی حاکم در ذهن هاست. درسته که  درایدئولوژی حاکم  فعلی، به نسبت  زمان پهلوی ناسیونالیزم  کمرنگ تر شده اما هنوز هم خیلی پررنگ هست. البته با تفسیری جدید که رنگ شیعه گری اش پررنگ تر شده (زمان شاه هم این رنگ بود اما کم رنگ تر). برخی از اعضای این چند قشر، کار خودشان را  زیادی جدی می گیرند و در خارج از ساعات اداری هم  طوطی وار  شعار های ناسیونالیستی با تفسیر حاکم در این دوره و یا دوره قبلی- سر می دهند. گاهی سر این موضوع به این وآن  می پرند. به کسانی سر این موضوع پرخاش می کنند درک  و فهم خیلی عمیق تری نسبت به مفهوم ملیت (به معنای مدرن آن) دارند. مطالعات خیلی وسیع تری در مورد تاریخ، فلسفه و کارکرد ناسیونالیزم و ملیت دارند. اما این افراد با همان درک سطحی شان از ناسیونالیزم و با معلومات ناقص کلیشه ای و شعار های طوطی وار  این  افراد فرهیخته تر را می کوبند. پشت شان هم گرم هست و می تازانند.

  از نظر من ایرانی بودن به همان شناسنامه هست و بس. اگر شناسنامه ایرانی داشته باشی ایرانی هستی. تمام! این به آن معنا نیست که لزوما آدم خیلی خاصی هستی یا خیلی خوبی یا خیلی به ایران و ایرانی خدمت رسانده ای. شاید یک ایران شناس حرفه ای  آلمانی باشد که دست کم در زمینه هایی از من وشما خیلی بیشتر در باره ایران بداند اما تا شناسنامه یا پاسپورت ایرانی نداشته باشد ایرانی نیست.
شاید یک نفر لهستانی باشد که خیلی بیشتر از فلان دارنده شناسنامه ایرانی که دایم این سرزمین را «این خراب شده» می خواند،  به فرهنگ ایرانی عشق بورزد اما او یک لهستانی است نه یک ایرانی. چون که شناسنامه ایرانی ندارد. دارنده شناسنامه ایرانی حتی اگر اقدام مجرمانه ای که به منافع ملی ضربه بزند انجام دهد معمولا ایرانی باقی می ماند. البته باید طبق قوانین ایران محاکمه و سپس مجازات شود. اما ایرانی بودنش سر جایش می ماند. (من نمی دانم آیا طبق قوانین ایران مجازات ابطال شناسنامه ایرانی هست یا نه. در هر صورت آن هم یک مسئله قراردادی و حقوقی است نه یک مسئله احساسی که رنگ تقدس به آن زد.)


در چارچوب اندیشه ناسیونالیستی، وقتی شناسنامه کشوری را داری به طور اتوماتیک برخی از حقوق به تو تعلق می گیرد. مثلا  علی الاصول هر دارنده شناسنامه ایرانی باید حق آموزش رایگان، حق برخورداری از یک سری خدمات بهداشتی رایگان مانند واکسیناسیون داشته باشد. 
مفهوم ملیت، حاصل خردجمعی یک سری عقلا بوده تا بر برخی از مشکلات فایق آیند. مثلا تا وقتی که معیار ملیت (به معنای مدرن آن ) باشد جنگ های داخلی مذهبی از بین می رود. می دانیم که در قرون گذشته و قبل از این مفهوم جنگ های داخلی بین فرق مذهبی  خسارات و کشته های زیادی بر جا می ذاشته. مفهوم ملیت جلوی بسیاری از کشتار را گرفت و جنگ های مذهبی و همچنین تضیع حقوق اقلیت های دینی  را کمابیش مهار زد(البته نه به طور کامل). 
 با مفهوم دولت-ملت، سر و سامان دادن اوضاع کشور نظیر ایجاد ایمنی در راه ها و ..... هم موثرتر می شود. این مفهوم مزایایی داشته که دنیا را گرفته. البته نمی توان هم گفت که بی ایراد هست. برای خیلی مسایل دنیای قرن ۲۱ نظیر گرمایش زمین راه حل مناسبی در قالب تقسیم بندی دنیا به کشور ها  و ملیت ها  یافت نشده است. اما هنوز که هنوز هست ظاهرا بهتر از سایر مفاهیم جوابگوی نیاز هاست. مقدس نیست!  بلکه، قرار داد هست! قراردادی عاقلانه که بهتر از قراردادهای آلترناتیو جوابگوی نیاز های بشر فعلی است.
حالا مسئله ما دارندگان شناسنامه ایرانی چیست؟! این هست که دست به دست هم دهیم تا حقوق  همه مان- صرفنظر از مذهب و عقاید، جنسیت، زبان، ثروت و...،  حتی مجرم بودن یا نبودن،  رعایت شود. اگر دسته جمعی در راه احقاق حق مان نکوشیم به آن نمی رسیم. مسئله مان این نیست که معیارهای من-در-آوردی برای ایرانی بودن صادر کنیم. این معیارهای من-در-آوردی به کل با حکمت پشت  ملیت در تضاد هست. حکمت ملیت این بود که یک عده -صرفنظر از دین و عقاید و قیافه و سلیقه و..... و تنها به علت تبعه یک کشور بودن- از یک سری حقوق نظیر بهداشت و آموزش اولیه، امنیت جانی و مالی و ناموسی و نظایر آن برخوردار باشند.


---------------------
آیا مشکل امروز کشور ما "ابی" است؟ آیا راه حل مشکلات امروز ایران، نسبت دادن همه عناصر هویتی مان به تاجیکستان هست؟


ببینید خبرگزاری فارس چه هلهله ای راه انداخته به خاطر حملات بی امان کاربران به خواننده ای به نام ابی در چند روز اخیر. 

https://www.farsnews.ir/amp/14010103000151

طبعا انواع و اقسام رانت خوران خوش خوشانشان می شوند وقتی می بینند کاربران نوک حمله شان را به سمت خواننده ای گرفته اند که تصمیم گرفته ترانه ٣٠ سال پیش خود را به مصلحتی در جایی نخواند.

این نوع ناسیونالیزم ایرانی ، تضمین کننده بقای رانت خوران هست. از طریق مانع شدن برای ایجاد اتحاد.
تا در بحث های هویتی تاثیر گذاری مناطقی مانند آذربایجان را انکار می کنند و به زور و سریش به تاجیکستان می بندند معلوم هست که حرکتی حاصل نخواهد شد.
برادران تاجیکستانی تان قراره کشور را از این رانت خواران نجات دهد؟ بابا! اونها توی کار خودشان مونده اند ! چه گلی به سر شما قراره بزنند؟!. مطمئن باشید با آن همه وابستگی اقتصادی که به پول هایی که کارگران تاجیک در روسیه در می آورند و به تاجیکستان می فرستند دارند روسیه را ول نمی کنند با شما عهد اخوت ببندند. این خط و این نشان. همچین این تاجیک ها که خودتان را برایشان هلاک می کنند شما را بفروشند که بیا و ببین!
زودتر دست از این ایرانشهری بازی های بی آتیه بر دارید. ببینید هموطنان خودتان که در این کشور زندگی می کنند چه دغدغه هایی دارند.
ما با تاجیکستان حتی یک کیلومتر هم مرز مشترک نداریم! حتی نمی توانند خط ما را بخوانند. باز برای افغانستانی ها سینه می زدید قابل قبول بود. اما تاجیکستان کجا ماکجا!

مشترکات فرهنگی ! مشترکات  تاریخی! کدوم مشترکات فرهنگی و تاریخی؟! من فقط یک مورد سراغ دارم که اون هم از جنس خیانت بود: افشین که با خلیفه بغداد همدست شد و به بابک خیانت کرد. بعد هم ثروت های آذربایجان را سوار شتر می کرد می فرستاد به سمت تاجیکستان. عجب ریشه های مشترک تاریخی ای! 
----------------------
هفت سین هم داریم، هفت شین هم داریم حتی هفت میم هم داریم!


ابوریحان سنت های عید را در کتابش به دقت توصیف می کنه. لابد شرح مراسم نوروز در منطقه خودشان یعنی خراسان بزرگ هست.
اسمی از هفت سین نمی آره. به جایش از سبز کردن هفت جور حبوبات صحبت می کنه.

اما ایرانشهری ها اصرار دارند که هفت سین را به چند هزار سال پیش و اون هم تاجیکستان نسبت دهند. اگر یک ترک آذربایجانی بگه این سنت منطقه ما بوده چهار تا شعر  که نه وزنش درسته و نه قافیه اش به ٦٠٠٠ سال قبل از خجند نسبت می دهند که به زعم خودشان ثابت کنه که اصیل آریایی  و از تاجیکستان است.

یک مستند  نه چندان مستند از تاجیکستان ساخته بودند که در آن ادعا می کرد که در تاجیکستان نه تنها هفت سین باستانی هست. هفت شین باستانی هست. علاوه بر این دو، "هفت میم باستانی" هست. این هفت میم باستانی هزاران ساله اصیل آریایی چی ها داشته باشه، خوبه؟! موز !!!!!! بعله!!! هزاران سال پیش در منطقه بری و سردسیر تاجیکستان در عید موز می ذاشتند سر سفره!!!شما گفتید ما هم باور کردیم! نکته اینجاست که این ایرانشهری ها تا اسم تاجیکستان می شوند چنان از خود بیخود می شوند و چنان هوش و عقل خود را از دست می دهند که موز در سفره هفت میم هزاران ساله را هم باور می کنند!


این همه به در ودیوار زدن ایرانشهری ها برای انکار تاثیر فرهنگ ترک ها و سایر اقوام بر رسوم حاضر ایرانی و نسبت به دادن آن به تاجیکستان چه عیبی داره؟ عیبش این هست که اقوام ایرانی را دلزده می کنه و مانع از اتحاد و اعتماد به یکدیگر برای حل مشکلات حال می شه. آیا باعث همدلی در ابعاد "خراسان بزرگ" می شه؟! نه بابا! کدوم اتحاد و همدلی! همین چند ماه پیش درست در ساعاتی که طالبان وارد هرات می شد در فیس بوک، یک "آریایی" ساکن هرات با یک "آریایی" ساکن تهران داشت دعوا می کرد که  آیا افغانستان در زمان هخامنشی یک "ساتراپی" بوده یا خودش مرکز هخامنشی بوده. سر این دعوا می کردند. این هم نتیجه اش برای حال و روز این "آریایی" های ساکن تهران و هرات!

🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مفهوم دولت-ملت در قرن ۲۱ (نه ۱۴۰۰ سال پیش و نه ۲۵۰۰ سال پیش)

+0 به یه ن


 

در مورد این زیاد بحث شده که یکی از مشکلات حکومت حاضر این هست که با مفهوم دولت-ملت به معنای قرن ۲۰ امی و قرن ۲۱ امی سرسازگاری نداره وبه جایش مفهوم امت یا قبیله را قبول داره و به رسمیت می شناسه. این نگرشش هم با نظم موجود جهانی نمی خواند و دایم آتشی روشن می شود که دود آن به چشم ما شهروندان معمولی این کشور می رود.

آریایی پرست ها هم مشکل مشابهی دارند. اونها هم دولت-ملت به معنای مدرن کلمه را نمی فهمند.

خلاصه هر دوشان در اثر سودای ماجراجویی هایی دارند که کتکش را ما مردم معمولی می خوریم.

 

 

تا جایی که من می فهمم مفهوم دولت-ملت از این قرار  هست: یک محدوده جغرافیایی هست که نامش کشور هست. مرزهای این محدوده در معاهدات بین المللی معلوم و مشخص هست. عده ای از مردم هم هستند که شهروند رسمی آن کشور هستند. شهروندی هم با یک سری مدارک نظیر شناسنامه و پاسپورت که وجهه قانونی دارد معین می شود. مسئله «دل» و «احساس» نیست. یک مفهوم حقوقی هست.  کسی نمی تواند به استمساک به این که اجداد ۵۰۰ سال پیش او در منطقه ای زندگی می کنند آن منطقه را کشور خود و یا از آن خود بداند و مدعی شود. معیار همان قرارداد های بین المللی و همان مستندات حقوقی هست.

وقتی شهروند کشوری هستی، فارغ از مذهب و قومیتت یک سری حقوق داری که کسی نمی تواند آنها را به طور فراقانونی از تو بگیرد. اگر قوانین کشوری بر اساس مذهب یا زبان یا نژاد یا قومیت علیه گروهی تبعیض قرار گیرد، با مفهوم ملیت به معنای مدرن آن سرناسازگاری دارد.

 

وظایف شهروندی

 

از سوی دیگر یک سری وظایف هم به عنوان شهروند داری. این وظایف قانونی طوری وضع می شوند که کمترین محدودیت را برای ما ایجاد کنند اما امورات را رتق و فتق کنند. مثلا باید  مالیات بپردازیم، فرزندانمان را باید به مدرسه بفرستیم، حق نداریم سر کسی را ببریم ولو این که آن کس فرزند خودمان باشد، حتی حق نداریم درختان خانه خود را ببریم هر چند درخت را بابابزرگ خودمان کاشته باشد، باید واکسیناسیون عمومی را جدی بگیریم و.....

به عنوان شهروند وظیفه داریم این کارها را بکنیم. قوانین و ضوابط در یک واحد دولت-ملت مدرن جهت رفع نیازها و تامین منافع دراز مدت ملت وضع می شوند و همه شهروندان باید به آن قوانین تن دهند. در عوض از منافع عمومی هم بهره مند می شوند. کسی به آنها نمی تواند بگوید چرا فلان شغل قانونی را انتخاب کردید ویا بهمان معامله قانونی را انجام دادی.  هر شهروندی از هر کجای محدوده جغرافیایی یک کشور می تواند برود و در گوشه ای دیگر از آن معامله کند یا زندگی کند یا شرکت بزند یا ازدواج کند.

قانون جلویش را نمی گیرد و اگر کسی قلدری کند و جلویش را بگیرد، قانون به پشتوانه حکومت از او حمایت می کند.

 

مفهوم دولت-ملت نه مقدس هست ونه عاری از عیب و ایراد. اما مفهومی است که اکثریت دنیای مدرن آن را برگرفته و علی رغم همه کاستی هاکمابیش در کشورهایی که آن را به طور واقعی (نه صوری) برگرفته اند جوابگوی نیازهاست.

 

 

دولت-ملت پس از جنگ جهانی دوم و نقش پررنگ حقوق بین الملل

 

تا حدود دویست سیصد سال پیش،  در اروپا دایم جنگ های مذهبی و فرقه ای می شد. عده وحشتناک زیادی کشته می شدند. مزارع از بین می رفتند و قحطی می آمد. اون زمان هنوز دیدگاه دولت-ملت مدرن به وجود نیامده  بود و فقط مفهوم امت مسیحیت شناخته شده بود. سرش هم جنگ بود! بعدش یواش یواش مفهوم دولت-ملت زاده شد. اولش  این مفهوم خیلی ایراد داشت. در اروپا هم تا زمان هیتلر (و شکست مفتضحانه اش بعد از به آتش کشیدن همه دنیا) مفهوم ملت  مثل دیدگاه ایرانشهری ها مخدوش و معیوب بود. اونها هم مثل ایرانشهری های خودمان، باستان پرست بودند و دنبال استخراج افتخارات از اجداد هزاران ساله خود می گشتند. منتهی به جای کوروش و داریوش به یونان باستان و روم باستان در می آویختند. بعد از کلی خسارت و قربانی،  دیدند این نگرش نژادی به ملیت، نه تنها بهتر و کم آسیب تر از نگرش دینی نیست بلکه مخرب تر هست. یواش یواش مفهوم را پیراستند. سازمان ملل به وجود آمد. قوانین بین الملل و حقوق بین الملل بالید. یواش یواش بهترش کردند.

این که حدود ۷۰ سال هست که بین کشورهای مهم اروپا (آلمان فرانسه انگلیس کشورهای اسکاندیناوی، اطریش، اسپانیاو ایتالیا) یک رکورد بزرگ در تاریخ هست. قبل ازایجاد سازمان ملل،  اینها دایم مثل سگ و گربه با هم می جنگیدند.. اونهایی که می گویند قوانین بین الملل و سازمان ملل بیخود هست و به درد نمی خورد خیلی بی انصافی می کنند. در دوران استعمار کلاسیک هر زمان که این دول اروپایی به جان هم می افتند یک قحطی هم در ایران و هند می آمد. ما بیشتر چوب دعواهای اروپاییان را می خوردیم. من که خیلی قدردان سازمان ملل هستم والا در دوران زندگی من یک جنگی بین  این دول  اتفاق می افتاد و گندم ما را غارت می کردند گرسنه می ماندیم!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

زیر سئوال بردن تمدن پیش از اسلام در منطقه به دلایل ایدئولوژیک، تف سربالاست.

+0 به یه ن



چند روز پیش، هفتم آبان بود که برخی آن را به یاد کوروش هخامنشی جشن می گیرند. همان طوری که می دانید عده ای در مورد ایران باستان،  افسانه سرایی های زیادی کرده اند. به طور خاص ، از استوانه کوروش ترجمه های جعلی عجیب و غریبی با انگیزه های سیاسی و ایدئولوژیک شده است که در صحبت های خانم دکتر هایده ترابی به طور دقیق به آنها پرداخته می شود.  از سوی دیگر جریان های دیگری هستند که از بیخ تمدن ایران باستان را زیر سئوال می برند یا پلید می دانند. مهمترین و قوی ترین آنها، برخی از نحله های فکری اسلامگرایی است که خود اطلاع دارید.

جریان هویتگرایی ترک های ایران، با این که به دوران اشکانی و مادها و سومری ها علاقه زیادی نشان می دهد اما در واکنش به تبلیغات ایرانشهری ها با دوره هخامنشی سرسنگین دارد!
من فکر می کنم زیر سئوال بردن هر دوره از تاریخ این سرزمین تف سربالاست! برای یک توریست تیپیکال از اروپا و آمریکا و شرق دور فرق زیادی که بین ترک و فارس و عرب و کرد وبلوچ و یا شیراز و تبریز و اصفهان و اردبیل و یزد و اورمیه نیست! اونها همه ما را مسلمانان خاورمیانه می شناسند و یک کاسه می کنند.  شاید هم حق با آنها باشد. تفاوت ها در برابر شباهت ها اندکند.

ما ترک های  آذربایجان، به جای این که انرژی مان را بذاریم تا با روز کوروش مقابله کنیم، بهتره   همان  انرژی را بذاریم تا از آثار تاریخی منطقه خود محافظت کنیم و آنها را به جهانیان بشناسانیم. توریست خارجی بار اول به بازدید تخت جمشید می رود (چون که مشهور تر هست). اگر به او خوش گذشت دوباره به ایران باز می گردد. پس بهتره سعی کنیم که او را جذب کنیم تا از تخت سلیمان باز دید کند. 
 بحث مرتبط: 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

من مشکوکم.

+0 به یه ن

در ایران دو جریان اجتماعی وفرهنگی نسبتا قدرتمند هستند که علی الاصول می توانند متحد هم باشند اما صبح تا شب در فضای مجازی علیه هم کار می کنند. این دوجریان همانا جریان هویتگرای ترکی و جریان باستانگرای ایرانشهری است. 

علی الاصول زمینه اتحاد این دو جریان سالهاست که فراهم هست چرا که دشمن مشترک قدری دارند که عرصه را بر هر دو تنگ کرده. این دشمن مشترک از سویی با ظلم و فساد مالی و رانت معیشت و پیشرفت را بر ملتی که این دو جریان هم به آن تعلق دارند سخت می کند. از سوی دیگر با هر دو هویت ترکی و ایرانشهری مشکل دارد و هویت دیگری را می خواهد تحمیل کند. 

اگر این دو جریان سیاست داشتند یا با هم متحد می شدند و یا ماکیاولی وار پلتیک می زدند تا دیگری  را بفرستند جلوی ظالمان و به این ترتیب هر دو را ضعیف کنند یا از بین ببرند. اما علی الظاهر در فضای مجازی ظالمان را ول کرده اند و صبح تا شب به هم می پرند.
به نظرم هر دو رودست خورده اند!


در فضای واقعی هم طرفداران این دوجریان را می بینیم. در فضای واقعی ظاهرا این دو با هم زیاد مشکل ندارند. هویتگرا شجریان گوش می کند و باستانگرا رشید بهبودف! تبریزی هویتگرا به شیراز سفر می کند و با تخت جمشید عکس می گیرد و شیرازی باستانگرا به تبریز سفر می کند و با آثار تاریخی آذربایجان عکس می گیرد. 
درعروسی ها هم با آهنگ ترکی و هم با آهنگ فارسی می رقصند.

در عمل و در زندگی. معمولی انگارکه مشکلی نیست. در فضای مجازی یا در استادیوم هاست که رو در روی هم قرار می گیرند.
برای همین من به تندروهای هر دو جریان مشکوکم. فکر می کنم به واقع هویتگرا یا ایرانشهری نیستند بلکه از طرف ظالمان مامورند که با تشدید گفتمان ایرانشهری یا هویتگرایی و هدایت آن به تندروی، بین مردم اختلاف بیاندازند تا ظالمان با فراغ بال ظلم کنند و به ریش و گیس هر دو جریان بخندند. همان جریان قدیمی "اختلاف بیانداز و حکومت کن "هست. 

وقتی یکی حرف تندروانه از جانب یکی از این دو جریان می زند چند منفعت برای ظالمان دارد. اولا اختلاف می افتد وامکان همبستگی از بین می رود. ثانیا، یک عده جو گیر می شوند و اونها هم حرف تندروانه می زنند. این عده جوگیر شناسایی می شوند و برایشان پرونده سازی می شود.

یک نتیجه جانبی هم دارد و آن این که جنس جور می شود برای دکان های مبارزه با پان ترکیسم. یک عده که با جو آذربایجان آشنا نیستندجنس قلابی این افراد را با قیمت گزاف می خرند.

------------

مباحث تاریخی در منطقه خاورمیانه جزو حساس ترین و اختلاف برانگیز ترین و جنجال برانگیز ترین مباحث هستند. 
عجیب نیست که  بحثی که  نقطه شروع آن بحث تاریخ هست  به جنجال  واختلاف  منجر شود. از این موضوع نمی توان نتیجه گرفت که امکان همبستگی بین مردم این منطقه نیست.

از دریچه دیگر اگر وارد بشوید اتفاقا می بینید که خیلی هم بین اقوام تفاهم هست.
مثلا اگر از دریچه کمک به کودکان نیازمند درسخوان وارد بشوید می بینید هیچ اختلاف قومی ای پیش نمی آید.
بنیاد های خیریه مردمی نظیر بنیاد کودک یا محک و موفقیت شان گواه مدعای من هست. در همه شهرها شعبه دارند خیلی هم خوب با هم کنار می آیند. 

یک بار دوستان اسپانیایی در مورد تاریخ اسپانیا در قرون وسطی برای من تعریف می کردند. به اون دوره ای که کشت و کشتار شروع شد که رسیدند با شوخی تعریف می کردند. برای من ایرانی که همیشه شاهد  بودم مردم در مورد وقایع چند هزار سال پیش هم با رگ گردن بیرون زده و با حالت عصبی حرف می زنند خیلی عجیب بود. 
تا جایی که تعجب خودم را نتوانستم پنهان کنم! در جواب دوستان اسپانیایی با همان حالت شوخ و شنگ و با خنده گفتند: 
It was such a long time ago!
 البته اضافه کردند که اگر بحث جنگ داخلی (دهه سی میلادی) پیش بیاید مردم اسپانیا هم حساس می شوند ولی دیگه نه سر مسایل چند صد سال پیش!


🍀@minjigh

اروپایی های امروزین به تاریخ علاقه مندند اما حیثیتی به آن نمی نگرند. برای سرگرمی یا عبرت گرفتن یا کنجکاوی به تاریخ می نگرند اما هویت خود را در قامت رجال تاریخی جلوه گر نمی بینند. برای همین هم موقع بحث تاریخی رگ گردنشان بیرون نمی زند! هویت خود را با دستاوردهای شخص خودشان در طول زندگی تعریف می کنند نه کرده های مردان قوم خود در طول تاریخ.
در اوایل قرن ٢٠ اونها هم یک رویکرد هویتی به تاریخ برگرفته بودند که اوجش در فاشیسم موسولینی بود. چوبش را خوردند و این رویکرد را کنار نهادند.
----------------

اغلب ما با والدین خود خود خودمان هزار جور اختلاف سلیقه داریم.اتفاقا خوب هم هست که اختلاف سلیقه داریم. اگر  کپی آنها بودیم اشکال داشت!  معنایش این می شد که هیچ تجربه و مشاهده و ادارک مستقلی نداشته ایم .

اون وقت سر تعصب به گذشتگان هزار سال پیش که هیچ معلوم هم نیست  به واقع از نسل آنهاییم یا خیر، رگ گردنمان می زند بیرون!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نبرد هوخشتره با اوزون حسن؟!

+0 به یه ن

یک مقدار دقیق تر نگاه کنید می بینید ابدا دلیلی ندارد دو جریان هویت گرایی وباستانگرایی رو در روی هم قرار بگیرند. باستانگرا ها به دوره ای از تاریخ این سرزمین اهمیت می دهند، هویت گراهای آذربایجان به دوره دیگری. مثلا باستانگراها به سلسله هخامنشی علاقه مندند. هویت گرایان آذربایجان به سلسله های قراقویونلو ها وآق قویونلو ها که حدود ١٥٠٠ سال بعد از آن بودند. شاید این دوسلسله قراقویونلو و آق قویونلو در مقاطعی با هم تضاد منافع پیدا کرده باشند و دعواهایی کرده باشند. اما امکان ندارد با شاهانی که ١٥٠٠ سال پیش از خود از دنیارفته اند سر جنگ می داشتند!!!!


 به طریق اولی، دلیلی ندارد امروز دو جریان هویت گرایی و باستانگرایی رو در روی هم قرار گیرند، این رو در رویی یکی از اختلافات اصلی و از موانع اصلی ایجاد اتحاد شده. نیک تر که می نگریم می بینیم اتفاقا این دو جریان می توانستند متحد طبیعی همدیگر باشند. یکی نیستند. دغدغه های متفاوت دارند. اما مشترکاتی هم دارند که می توانستند ائتلاف کنند و قدرتشان را بالا ببرند. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جمع بندی بحث هویت طلبی

+0 به یه ن

سخن پایانی و جمع بندی بحث جریان هویت طلبی قومی و راهکار برای ایجاد همدلی ملی:


 ١-جریان هویت طلبی قومی جریان نسبتا قدرتمندی است که هزاران فعال مدنی و چندین میلیون هوادار و سمپات دارد. این جریان طیف وسیعی از مردم آذربایجان و ترک های سراسر ایران را شامل می شود: از نخبگان علمی و هنری و دانشگاهی و اقتصادی این منطقه گرفته تا روستاییان و حاشیه نشین ها. حاشیه نشین های هویت طلب، تیپ نیمه روستایی- نیمه شهری دارند. مطالبات آنها از جنس پاسداشت آب و خاک و سنت های حسنه به جا مانده از گذشتگان هست. بخش تحصیلکرده تر این جریان به مقوله هویت طلبی بیشتر از منظر حق می نگرد. این دو سر طیف با هم تضاد و تقابل ندارند اما طیف تحصیلکرده تر در بیان و مطالبه درخواست هایش دیپلماتیک تر رفتار می کند. 

 ٢- طبعا دول خارجی هم نظری به مصادره این جریان دارند. اما این جریان مستقل هست. به طور گزینشی برخی تاثیرات را از دستگاه های تبلیغات ترکیه یا کشور های دیگر می گیرد اما نه همه تبلیغات را. اتفاقا در ٢٥ سال اخیر توجه به سننی که توسط تلویزیون ترکیه تبلیغ نمی شود (نظیر آیین های باستانی ایرانی مثل یلدا یا آیین ها و مراسم شیعی) توسط این جریان بیشتر شده است که با این فرضیه که این جریان از حکومت آنکارا یا باکو خط می گیرد همخوانی ندارد. بیشتر تاثیری که این جریان از تبلیغات این دو کشور می گیرد تورکیزه کردن فرهنگ غربی است که در برپایی مراسم ولنتاین می توان آن را دید. 

 ٣- بیشتر جریان های سیاسی در تهران و خارج از کشور و همچنین برخی از جریان های ادبی در پایتخت شناخت درستی از ابعاداین جریان ندارند و به همین دلیل قادر به تعامل با آن نیستند. هر چند در مسایلی مانند اعتراض به فساد مالی در حاکمیت این دو با هم اشتراکات فراوان دارند اما به جای آن که همسو و همصدا شوند رو در رو قرار می گیرند و در اثر اصطکاک (مثلا دعواهای طولانی خسته کننده در توئیتر و ...) انرژی خود را ازدست می دهند.

 ٤- از عوامل مهمی که مانع از آن می شود که گفت و گوی سازنده ای بین جریان هویت طلبی و جریان های معترض در تهران و یا خارج از کشور ایجاد شود واسطه گری یک عده از ترک های مقیم تهران و یا خارج ویا ساکن برج عاج در خود آذربایجان هستند که این جریان را درست نمی شناسند اما به واسطه قومیت شان از آنها در اینباره سئوال می شود. در ١٥ سال گذشته، این گروه برای خودشان این نقش را تعریف کرده اند که برای خوشامد جریان های مخالف هویت طلبی اظهاراتی کنند و امتیازاتی (دست کم معافیت از "خر" خوانده شدن و به جایش فرهیخته لقب گرفتن) بگیرند. اطلاعات غلطی که می دهند و دلزدگی ای که با خودشیرینی برای مخالفان جریان هویت طلبی در میان هویت طلبان ایجاد می کنند مانع از تعامل سازنده می شود. 

 ٥- برعکس جریان های سیاسی، جنبش های حقوق زنان، محیط زیست، حقوق کودک و خیریه های مختلف پیوند بسیار نزدیک و ناگسستنی با جریان هویت طلبی دارند. طرفداران و فعالان این جنبش ها در منطقه خود با مردم از اقشار مختلف مردم برای حل معضلات در ارتباط و تعامل هستند. از سوی دیگر در قالب شبکه های ملی ، این فعالان از استان های مختلف با یکدیگر همکاری می کنند. وقتی معضلی ابعاد ملی دارد دست به دست هم می دهند تا با هم برای بهبود قوانین و.... بکوشند.

 ٦- ما چه نباید بکنیم؟

 از هر گونه اظهار نظر در سایت هایی که به قصد کل کل قومی راه اندازی می شوند بپرهیزیم. اصلا این توهم را نداشته باشیم که با آوردن استدلال های متقن ویا نصیحت یا شعار یا... می توانیم به آن دعواها خاتمه دهیم. دست کم ١٥ سال هست که این دعواها و این کل کل ها در اینترنت شبانه روز در جریان هستند. هزاران نفر هم مثل من و شما سعی کرده اند با استدلال یا با نصیحت یا با شعار این بحث ها را پایان دهند و ختم به خیر کنند. فایده ای نداشته! فقط خودشان خسته و رنجور شده اند و از هر دوطرف فحش خورده اند. 

 ٧- پس چه کنیم ؟ 

 در جهت تقویت جنبش های محیط زیستی ، جنبش زنان، جنبش حقوق کودک و خیریه های خوشنام بکوشیم. در همان شهر و استان خودمان که با فرهنگش آشنا هستیم این جنبش ها را تقویت کنیم. جنبش ها شبکه سراسری هستند و از همه کشور دست به دست هم داده اند و با مردم از همه اقشار به معنای واقعی کلمه پیوند دارند. وقتی ما این جنبش ها را در استان خود تقویت می کنیم عملا گوشه ای از این شبکه بزرگ را تقویت می کنیم. اختلافات و اصطکاک ها به این صورت رفع می شود. 🍀@minjigh



پی نوشت: اگر کسی به این سری بحث ها در مورد جریان هویت طلبی آذربایجان علاقه مند باشد می تواند نوشته های مرا  با کلیک بر لینک زیر ببیند:


این سری نوشته ها نتیجه مشاهدات شخصی و تحلیل شخصی من بود. امااین سری نوشته ها را در گوشه ای از فضای مجازی منتشر نمودم که  عده قابل توجهی از کسانی که خود را متعلق به جریان هویت طلبی می دانند آن را خواندند و نظر گذاشتند. کامنت مخالفی از جانب آنها دریافت نکردم. هر چه بازخورد از سوی آنان بود مثبت بود. خوشحالم که بگویم عده قابل توجهی از هموطنان کرد هم از جمله کسانی بودند که متن ها را خواندند. از جانب آنها هم نظرات لطف آمیز دریافت کردم. این برایم خیلی مهم و ارزشمند بود. چون که اگر در بیان بحث هویت طلبی  دقت کافی نشود  می تواند تنش زا باشد. به خاطر این که همان طوری که گفتم مسایل مختلف-- که مهمترینش مسئله توزیع آب بین استان ها ست-- می تواند تنش زا باشد. مهم هست که عقلای دو قوم (ترک و کرد) بیایند وسط و چاره ای بیاندیشند که هر دو قوم سود کنند و  با عنایت به مسایل محیط زیستی   به توسعه پایدار برسند.  واقعیت این هست که  سرنوشت دو قوم همسایه  با منابع مشترک به هم گره خورده.  پیشرفت و توسعه پایدار یکی، بدون پیشرفت و توسعه پایدار دیگری امکان پذیر نیست.
 از سایر دوستان هموطن هم که مطالب را خوانده بودند   بازخورد گرفتم. برای آنها این موضوع و این دید کاملا تازگی داشت.  از این منظر به موضوع ننگریسته بودند.
برخی هم  که تفریحشان جوک قومی گفتن هست و یا جزو کسانی هستند که از مبارزه با پانترکیسم برای خود دکان ساخته اند  (سرخود) نظر دادند. اما نظر آنها اهمیتی برای من ندارد!

نوشتن این سری مطلب برای خود من تجربه مفیدی بود. برایم روشن تر شد که هویت خود را باید چگونه تعریف کنم، در زندگی دنبال چه باشم  و چه چیزهایی را سرسری بگیرم. روشن تر شد با دیگران چه گونه مناسبات خود را تنظیم کنم.
وقتی تکلیف آدم با خودش در مسایل هویتی روشن تر باشد قوی تر می شود و کمتر می شکند و شخصیت خود را ازدست می دهد.
مثال می زنم: دانشجوی جوانی  از خطه آذربایجان را در نظر بگیرید که شاخ غول را شکانده و وارد دانشگاه صنعتی شریف شده. یک عده چنین  جلوه  می دهند که عضو دانشگاه صنعتی شریف بودن چنان جنبه هویتی مهم و پررنگی است که فرد  می تواند تا آخر عمرش  به آن ببالد و با این نقطه مثبت هویتی خوش باشد. 
واقعا هم دانشگاه صنعتی شریف در بسیاری از شاخه ها در ایران سرآمد هست اما در مجموع  در دنیا در مقایسه با دانشگاه های برتر دنیا جزو میان مایه هاست.  
به مثال خود باز گردیم:  دانشجو وارد دانشگاه شریف می شود می بیند در آن گروه هایی هستند که صبح تا شب جوک قومیتی --و به خصوص جوک  درجهت  تمسخر ترک ها  --می گویند.  می خواهد یک همشهری و همزبان پیدا کند و درددلی کند و می بیند: ای دل غافل! فعالترین اعضای این گروه ها خود کوچندگان از خطه آذربایجان هستند.  وقتی حوصله  دیگر اعضای گروه هم  از این جوک  های لوس و بی مزه  سر می رود اونهایی که می گویند «من خودمم ترکم هااااااااا» ول نمی کنند. 
این جوان دچار سرخوردگی می شود. یا باید شخصیت خود را له کند و او هم با توهین به قومیت خود و  هفت جدش همرنگ جماعت اون گروه شود (که در این صورت هرچند به ظاهر می خندند ولی از درون آتش می گیرد و از خود و ضعف شخصیتی خود  حالش به هم می خورد ! بعد از مدتی هم بدبخت این می شود که فارغ التحصیلان  شریف مقیم خارج به او بگویند «چه پسر باکلاسی!» . به این امید که  تایید از جانب فارغ التحصیلان مقیم خارج دانشگاه صنعتی شریف، خالی و تهی بودن او را جبران کند.) . یا افسرده می شود. اعضای اون گروه ها  به اندازه کافی بدجنس هستند که وقتی می بینند دانشجویی از این جوک ها ناراحت می شود در جهت آزار و اذیت هر چه بیشتر او  آتش تمسخر را تیز تر کنند.
اما راه سومی هم هست. این دانشجو به خود بگوید که به لحاظ هویتی دانشگاه شریف برای من حکم عبور موقت یا ترانزیت دارد و بس. در رزومه ام خواهم نوشت که دانشجوی شریف بودم ولی همه عمر قرار نیست به این دل خوش کنم که از شریف فارغ التحصیل شده ام. من باید اون قدر در کارم و تحصیلم موفق باشم که دانشجوی شریف بودن -حتی شاگرد اول دانشکده در شریف بودن- جزو کوچک و بی اهمیت رزومه ام  در مقابل دستاوردهای  علمی  و مدیریتی دیگر باشد. چنان درس می خوانم که  بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاهی بسیار معتبرتر پذیرش بگیرم و یا به استان خود برگردم و اونجا گروهی ایجاد کنم که  از شریف، پیشروتر و پیشتازتر در این شاخه علمی  یا تکنولوژیک باشد به گونه ای که پس از چندی در میان صاحبنظران این شاخه در دنیا، گروه ما مطرح تر و شناخته تر شود. این گونه هست که دانشجو از جو  دانشگاه شریف آسیب نمی بیند و تنها نفع می بیند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ][ 3 ][ 4 ][ 5 ][ 6 ][ 7 ]