
در همایش همکاری ملی سلطنت طلبان، یک مرد یغور با سیبیل دوچرخه ای و کلاه پوستینی (پاپاخ) به عنوان نماینده قوم آذری (!!!!) در افشانی می کرد و با افتخار می گفت که کلاه طلاییان (با دست اشاره به کلاهش کرد) در زمان صفوی با مبارزه با عثمانی چه قدر خدمت کرده اند!
وقتی نام صفوی می آید امثال ما یاد خرافات مذهبی و تعصبات مذهبی و زورگویی می افتیم و پشتمان تیر می کشد.در افشانی یارو ، کنجکاوم کرد یک مقدار بیشتر به جنگ های عثمانی با اوزون حسن و سپس شاه إسماعیل فکر کنم.
اولی که به تحریک همسر بیزانسی اش و به پشتوانه اتحاد با جمهوری ونیز اجداد بینوای ما را به جنگی محتوم به شکت با عثمانی کشاند. آدم با طناب ونیزی ها توی نعلبکیً هم نباید بره چه برسه به ته چاه جنگ با قدرقدرتی چون سلطان محمد فاتح! کاش اوزون حسن گوش به زنان همتبارش سپرده بود و تحت تاثیر زن مسیحی ( دختر پادشاه شکست خورده بیزانس) نمی سپارند و با ونیز علیه عثمانی پیمان نمی بست. اجداد احمق همان ملکه احمق یک بار هم از ونیزی ها علیه مسلمانان در جنگ های صلیبی استمداد کرده بودند. اونها هم اومده بودند و قسطنطینیة را به خاک و خون کشیده بودند و غارت کرده بودند. این ملکه احمق از آن چه که بر اجدادش رفته بود درس نگرفته بود و دوباره همان برنامه را در تبریز پیاده کرد. از اون احمق تر اوزون حسن بود که عقلش را داد به او. آخه ونیز اون سر دنیا چه غلطی قراربود به خاطر تو و پادشاهی فسقلی تو بکنه که تو به خاطرش سلطان محمد فاتح را علیه خود تحریک می کنی؟!
تبریز هرچه آثار تاریخی داره از برکت ملکه های ترک قره قویونلو و آق قویونلو داره. کاش اون اوزون حسن به جای این که عقلش را بده به دسپینا (دختر امپراطور بیزانس)، عقلش را می داد به دو زن ترک خودش. از همان تبار که او را به تاج و تخت رسانده بودند. آن شکست قرا قویونلوها را ضعیف کرد و صفوی روی کار آمد. سرکار آمدن صفوی برای تبریز و بیشتر آذربایجان فاجعه بود. قرن ها آذربایجان را به جنگ های بی ثمر و ویرانگر کشاند. شاه اسماعیل در نبرد با عثمانی در زمین آذربایجان سیاست زمینه سوخته را اجرا می کرد. بیچاره مردم بی پناه آذربایجان که باید با گرسنگی هزینه حماقت های توام با توهم او را می دادند. اگر قدرت در دست خانم ها و خاتون ها و بیگم های قره قویونلو ها و آق قویونلو ها می ماند با درایت خود با عثمانی مراوده تجاری می کردند. حالا خیلی جلوتر بودیم!
--------
در هر دوره از تاریخ پانصد ششصد سال اخیر که راه مراودات مردم آذربایجان این سوی ارس با قفقاز و آناتولی باز بوده ، اقتصاد منطقه رشد کرده و مردم منطقه هم به نان و نوایی رسیده اند. آخرین نمونه اش هم حدود بیست سال پیش بود که اقتصاد تبریز از برکت توریست های درمانی از باکو رشد کرد.
اما هر زمان، حاکمان بی مسئولیت سر کار آمدند و منجر شدند که روابط و مراودات مردم آذربایجان با آنها مختل بشه اوضاع خراب شده.
علی الظاهر، الان مسعود پزشکیان سعی داره این روابط را بهبود بده. البته من از پشت پرده خبر ندارم اما اگر واقعا در این جهت تلاشی می کنه دمش گرم! جا داره به همین دلیل هم که شده مردم آذربایجان پشتش بایستند.اگر یکی به جای او بیاد و به همسایه ثروتمند و نفت خیز شمالی یا همسایه قدرتمند غربی شاخ و شونه بکشه اقتصاد تبریز و اردبیل و… هزینه اش را می ده!
اپوزیسیون خارج از کشور هم غلط بکنه که بخواهد هویت آذربایجانی ها را مردم یغور و سیبیلویی که حکمت وجودی شان هارت وپورت جلوی ترکیه ای ها و سپس گوشت لب تیغ شدن هست، جا بزنه! واقعیت با نمایش های آنها زمین تا آسمان فرق داره. هویت امروز تبریز بیش از آن که یک سیسبیلوی یغور را به یاد بیاندازه دختران جوان و زیبا و آراسته و امروزی را به یاد می اندازه که اتفاقا با سرفراز وسربلندی با ترکیه مراودات نزدیک علمی دانشگاهی صنعتی و تجاری دارند. من دو روز پیش از استانبول برگشتم. در استانبول این نوع دختران تبریز را دیدم که یک تنه در فضای صنعتی و تجاری استانبول سری میان سرها بلند کرده بودند و شرکتی با فرآورده های صنعتی سازگار با محیط زیست جهت قبضه کردن بازار اروپا راه انداخته بودند. در این دنیا، شازده یک سیبیلوی یغور برای ما نمایش می ده که وعده او شمشیرزنی جهت منویات شازده توسط جوانان آذربایجان هست. به خودم اجازه می دهم که از سوی زنان تبریز که مراودات علمی و دانشگاهی و صنعتی با ترکیه دارند به او و امثال او بگویم "برو بینیم بذار باد بیار" یا به زبان خودمان "اوش گوراخ!"
---------
چند بار من رویکرد سبزها را در سال ۸۸ درجهت تلاش برای همراه کردن مردم تبریز نقد کردم و گفتم خیال می کردند با ترجمه ادبیات مردسالارانه فیلمفارسی ها- به خصوص با تاکید بر کلید واژه «غیرت»- می توانند مردم تبریز را چنان به هیجان آورند که برایشان از جان مایه بگذارند. سیر تحولات تاریخی نشان داد این رویکرد، بر اساس خیالی عبث بوده است.
الان هم سلطنت طلبان یک مرد یغور سیبیلو پیدا کرده اند که برای چنین همراه سازی ای، از قدرت مردانه قزلباشان و صفویه بگوید. (سلطنت طلبان خواستند جنبش مهسا را مصادره کنند اما دیری نپایید که نمادهایشان مردانه و از جنس سیبیل کلفت شدند یا در موارد نادر، نمادهایشان شدند زنان و دخترانی تر گل ورگل که همه هویتشان را از برکت انتساب به پدر یا همسر دارند!) واقعیت این هست که در تبریز کمتر کسی خود را به صفویه منسوب می کند. چه بسا در اصفهان چنین کسانی بیشتر باشند چرا که یک اصفهانی در دور و بر خود آثار به جا مانده از صفوی بسیار می بیند. اما در تبریز خبری از آثار صفوی نیست. هر چه اثر تاریخی درخور توجه در تبریز هست یا مال قبل از صفوی است یا مال بعد از صفوی. زمان احمدی نژاد هم تبریز را به خاطر صفوی پایتخت شیعه یا چیزی شبیه آن اعلام کردند. به زعم خودشان خیلی داشتند برای تبریز نوشابه باز می کردند اما مردم تبریز، چندان، صفویه را گردن نگرفتند. یادم هست از اردبیل عده ای شکایت کردند که چرا تبریز و نه اردبیل؟ جالب این بود که در تبریز خیلی ها بُل گرفتند که اردبیلی ها راست می گویند و صفوی از اردبیل بیرون آمده، نه از تبریز!
به هر حال، برای همراه ساختن مردم تبریز با جنبشی، لازم به این گونه نمایش ها نیست. هرگاه مردم تبریز- به درست یا به غلط- گمان کنند جنبشی مترقی و عدالت خواهانه درجهت ارتقای کرامت انسانی شکل می گیرد همراهی می کنند و اغلب هم از سردمداران آن می شوند. اما با تاکید بر ادبیات مردسالارانه صفوی یا فیلمفارسی یا نظایر آن تهییج نمی گردند.
در نوشته بعدی ام تشریح می کنم که در تبریز امروز چه جریان های هویتی هست. نشان هم می دهم که در هیچ کدام از آنها صفویه جایگاه برجسته ندارد.
--------------
در تبریز هم مثل بقیه ایران، حدود نیمی از مردم آن قدر گرفتاری دارند که گذران زندگی تمام توان فکری آنها را می گیرد و به ورای آن، چندان فکری نمی کنند. به طور یقین یاد صفویه نمی افتند که بخواهند هویت خود را با انتساب به قزلباشان یا صفوی تعریف نمایند. البته همه این بخش از جامعه لزوما زیر خط فقر نیستند. اتفاقا درصدی از آنها خیلی دنبال لاکچری بازی و نمایش داشته هایشان هستند. این به معنای عدم گرفتاری نیست. اتفاقا گرفتاری های پیچیده ای که دارند باعث می شود که توی این خط ها بیافتند. به هر حال بحث مان اینجا چیز دیگری است. چه از روی فقر و چه از روی گرفتاری های دیگر، حدود نیمی از مردم تبریز چنان گرفتار روزمرگی ها هستند که یاد هیچ بخش از تاریخ، از جمله دوران صفوی، نمی افتند.
اقلیتی حدود ۱۰ درصد از مردم تبریز به ایدئولوژی های فارسگرایانه و باستانگرایانه حس تعلق می کنند. این دسته هم به یاد صفوی نمی افتند. مثل همتایانشان در تهران و شیراز و کرمان ومشهد، بیشتر با کوروش و داریوش حال می کنند تا با شاه عباس و شاه اسماعیل.
حدود ۴۰ درصد مردم تبریز هم گرایش هویت گرایی تورکی دارند. از این میان حدود ۳۰ درصد با تماشای تلویزیون ترکیه و سریال های محتشم یوز-ایل و نظایر آن توی این خط افتاده اند. طبعا با دیدن این سریال کسی صفوی-چی نمی شود!
می ماند حدود ۱۰ درصد باقی مانده. هویت گرایی این دسته- نه از تماشای تلویزیون ترکیه- بلکه از مطالعه و .... حاصل شده. بیشتر در ذیل نگاه چپگرایانه جا می گیرند. البته منظورم از چپ، دیدگاه ضد سرمایه دار دهه های پیشین نیست. در دنیا آن نوع چپگرایی منسوخ شده. تبریز هم فرزند زمان خودش هست و در ایدئولوژی های شکست خورده درجا نمی زند. چپگرایی قرن بیست و یکمی منظورم هست. این دسته به زبان مادری جهت آگاه سازی و تکریم توده های مردم و نیز استفاده و غنی سازی عناصر فرهنگی آن نظیر شعر و ضرب المثل و حکایت و.... اهمیت می دهند. این دسته، تاریخ را خوب می دادند و نیک آگاهند که اتفاقا در دوره قبل از صفوی (از زمان سلجوقی تا زمان شاه اسماعیل) بود که فرهنگ آذربایجان شکوفا شد.در دوره پیش از صفوی در مراغه و تبریز دانشگاه و رصد خانه و کتابخانه.... ساخته می شد. مکتب نقاشی آذربایجان شکل می گرفت و.... جنگ های ویرانگری که صفوی با خود به همراه آورد جلوی این رشدها را گرفت. از این جهت، این دسته هم علاقه خاصی به دوره صفوی ندارد. به علاوه همچون قشر فرهیخته از سایر مناطق ایران از صفوی به خاطر گسترش بی امان خرافات مذهبی و تعصب دینی و سرکوب دگر اندیشان دل خوشی ندارد. جالبه که درافشانی های آن مرد یغور سیبیلو در حضور شازده، از دو سه قرن پیش از صفوی (همان دوران شکوفایی تبریز و مراغه) چنان صحبت می شد که انگار دوران تباهی بوده است.
-------------
من در چند نوشته اخیرم، روی ظاهر آن یارو که در همایش موسوم به همکاری ملی پهلوی، به زعم خودش به نمایندگی از مردم آذربایجان سخن گفته بود انگشت گذاشتم و او را «یغور سیبیلو» خواندم. هرچند کسی هم به من به خاطر نحوه اشاره به او، اعتراضی نکرد اما خودم را ملزم می دانم که توضیحاتی دهم.
1) این که من درباره او نوشتم و درباره بقیه شان ننوشتم به این معنا نیست که تنها نمایش او در آن همایش عیبناک بود و بقیه عیبی نداشتند. عیب های بقیه را دیگران حلاجی کرده بودند. سخنرانی و نمایش این یارو یغور سیبیلو به شرم آوری آن سجده نمادین جلوی شاهزاده رضا پهلوی نبود. اما درباره آن سجده شرم آور دیگران بسیار نوشتند. پس نیازی ندیدم که من هم تکرار کنم. دست روی نکاتی گذاشتم که دیگران نذاشته بودند.
2) علی الاصول باید به من اعتراض می کردید که تو چه فمینیستی هستی که از روی ظاهر کسی درباره اش قضاوت می کنی؟ وقتی ما فمینیست ها می گوییم که پوشش یک زن و نحوه آرایش و پیرایش او به خودش مربوط هست و از روی سایزاو نباید درباره او قضاوت کرد خودمان هم نباید همین کار را درباره مردان بکنیم. به خود یک مرد (و یا حداکثر همسر یا پارتنرش ) مربوط هست که سیبیلش را بتراشد و نتراشد. هیکل درشت داشتن یک مرد و یک زن هم باز نباید معیار قضاوت درباره وی باشد. پس چرا این شخص خاص را ،با ظاهر «یغور سیبیلو» ی او توصیف کردم؟! برای این که هیکل یغور و سیبیل های او در داخل پکیجی بود که می خواست القا کند که تغییر در اوضاع ایران در گرو اعمال «قدرت مردانه» است. کلمه «قدرت» را خود با تاکید بسیار در سخنرانی اش می آورد. از سوی دیگر، اشاره اش به سیبیل پسوند «مردانه» را به ذهن می آورد. تاکیدش بر قدرت قزلباشان این ظن را تقویت می کرد. واقعیت این هست که چوب همین «قدرت مردانه» و این گونه رجزخوانی های مردانه را تبریز عزیز ما در همان ۵۰۰ سال پیش و در زمان قزلباش بد جوری خورد. آنها هم به سیبیل و قدرت مردانه و رجزهای مردانه شان چنان غره شدند که گمان کردند که با همان سیبیل و رجز خوانی بر آتش توپخانه عثمانی غالب خواهند آمد. اما در جنگ چالدران سیبیل و رجز در برابر توپ و باروت کم آورد و کاخ هشت بهشت تبریز- که روزی رشک ونیز بود- غارت گردید و چیزی از آن نماند. نه تنها از آن درس نیاموختیم بلکه بارها و بارها این اشتباه را تکرار کردیم و تکرار کردیم تا رسیدیم به دوران حاضر. دوران هکرها و پهبادها و موشک های نقطه زن. مهمتر از آن به دوران نیکاها و مهساها و آیلارها و ساریناها و اسرا پناهی ها و ...... اما باز اینها از مجسم کردن قدرت پوشالی در سیبیل، دست برنداشته اند. پانصد سال پیش قزلباش ها به خاطر آن توهم، جنگی را باختند و تبریز را به یغما سپردند. در دنیای امروز، خسران ناشی این کج فهمی ضربات بسیار بسیار بیشتر می تواند به آینده ما وارد کند.
جالبه که کاراکتر «دختر هکر» که نظم مستقر را با هک کردن اکانت های مهم دولتی و اقتصادی به هم می ریزد سالهاست وارد سینما --و به دنبال آن فرهنگ عمومی-- شده است. در بازی های دختران متولد دهه نود، دختر هکر-همانند خانم دکتر و خانم معلم- حضور دارد. دختر بچه های هفت هشت ساله امروز ایران، یک عینک اسباب بازی می زنند ومی نشینند جلوی لپ تاپ یا چیزی شبیه آن و نقش هکری که قرار هست اوضاع را تغییر دهد بازی می کنند. اون وقت چشم اندازی که در همایش همکاری ملی به شازده ارائه می شود متعلق به ایران قبل از جنگ چالدران هست! با دختران دهه نود چه خواهید کرد؟! با قدرت سیبیل جلویشان خواهید ایستاد!؟
۳- در آن سخنرانی اون یارو یغور سیبیلو، به فارسی صحبت می کرد. لهجه ترکی هم زیاد نداشت. اغلب مردان ترک همنسل او بسی بیشتر لهجه ترکی دارند. البته لهجه اهمیت زیادی ندارد. بابای خودم هم وقتی فارسی حرف می زد اصلا لهجه ترکی نداشت (برعکس خودم). منتهی نکته لوس قضیه این بود که وسط حرف هایش دو سه نفر از جمعیت به زبان ترکی تشویقش می کردند. من دست کم ۲۵ سال در تهران بوده ام و در انواع و اقسام همایش ها که در آن سخنران ترک بود شرکت کرده ام. یک مورد هم سراغ ندارم که وسط سخنرانی کسی از بین جمعیت به ترکی او را تشویق کند! مثلا با این کار نمایش آن را می دادند که ترک ها پشت هم هستند و وقتی این یارو چیزی می گوید بقیه هم پشت او خواهند آمد. این تصوری بود که در سال ۸۸ هم اصلاح طلبان داشتند! البته این که ترک ها پشت هم هستند درست هست! منتهی پشت هم هستند در مشکلات. نمونه اخیرش را هم در کمک رسانی به زلزله زدگان خوی دیدید. اما اصلا این جوری نیست که گله وار پشت یکی راه بیافتند که یارو همتبار و همزبان ماست. اتفاقا شدیدترین نقد ها را به هم می کنند. خیلی وقت ها هم در این نقد راه افراط پیش می گیرند.نمایشی که «یغور سیبیلو» داد از این جهت هم گمراه کننده هست و می تواند باز به اشتباه محاسباتی در برآورد نیروهای اجتماعی کشور بیانجامد.
اشتراک و ارسال مطلب به:


