مناظره محدثی و صحافی

+0 به یه ن

در این ویدئو دکتر محدثی با شخصی به نام ابراهیم صحافی (من ایشان را نمی شناسم و نمی دانم تحصیلاتش چیست. صفحه ویکی پدیا هم از او ندیدم) درمورد دکتر سید جواد سید طباطبایی مناظره می کند. دکتر محدثی، به نقد صریح دکتر سید طباطبایی می پردازد. خیلی کم اتفاق می افتد که من با جمله جمله یک نفر در مناظره ای موافق باشم. اما در اینجا-تا جایی که به خاطر می آورم- با جمله جمله دکتر محدثی موافقم.  کامنت های زیر ویدئو را خواندم و دیدم که اغلب نظر دهنده ها این طور برداشت کرده اند که آقای صحافی خیلی فاضل تر از دکتر محدثی است. احتمالا درصد عمده ای از آن نظردهنده ها جزو مریدان سید طباطبایی بوده اند. اما با شناختی که از مردم ایران دارم عموما حتی اگر پیش داوری نداشته باشند با شنیدن این مناظره به همان نتیجه خواهند رسید که آن نظردهنده ها ابراز کرده اند!  به دو دلیل بسیار مهم:  ۱) لحن و آوای صحبت این دو نفر. آقای صحافی با طمانینه و شمرده  و رسا صحبت می کند. مردم ما این را نشانه فضل می دانند و تا چنین  لحنی را می شنوند  اغلب بدون توجه به محتوا گمان می کنند گوینده فردی بسیار فاضل و داناست. در مقابل آقای محدثی تودماغی صحبت می کند. مردم این را نمی پسندند. این راهم اضافه کنم که آقای صحافی، ته لهجه تورکی دارد. در واقع آهنگ کلامش تورکی است. من  به دانشجویانم می گویم که اگر شمرده  و با طمانینه  و رسا صحبت کنید به عنوان یک معلم یا یک سخنران، لهجه شما نه تنها نقطه ضعف شما نخواهد بود بلکه نقطه قوت شما خواهد بود. این را هم به دانشجویان تورکم- وقتی به فارسی صحبت می کنند- می گویم و هم زمانی که دانشجویان -اعم بر فارس و تورک به انگلیسی سخن می گویند. تاکید می کنم که  اگر جویده سخن بگویید لهجه شما مزید بر علت خواهد بود که شنونده را پس زند. برای یک معلم یا سخنران یا در مناظره این لحن و پرهیز از جویده جویده سخن گفتن خیلی مهم هست. بسته به میزان هوش و دقت مخاطب می تواند حتی از محتوا هم مهمتر باشد.البته هرچه مخاطب با هوش تر و بادقت تر باشد به محتوا بیشتر از لحن توجه می کند اما حتی برای باهوش ترین و بادقت ترین مخاطب ها، باز هم لحن و شمردگی و رسایی کلام  اهمیت خود را از دست نمی دهد. ۲) محتوای صحبت های دکتر محدثی، نقد علمی مبتنی بر متدلوژی علمی است. عموم مردم حوصله آن را ندارند. دوست دارند یکی برایشان بیاید بگوید که  درست، چنین هست و تو هم قبول کن و زیاد پاپیچ نشو. آقای صحافی این انتظار را به خوبی برآورده می کند.

در نوشته بعدی ام، به محتوای حرف آقای صحافی خواهیم پرداخت  و نقدی از منظر دیگر بر آن مطرح خواهیم ساخت. نقدی علاوه بر نقد های بجای فراوان که آقای محدثی مطرح نمود.

------------

تا جایی که من برداشت کردم در مناظره بین  آقای محدثی و آقای صحافی،  لب حرف آقای صحافی آن هست که  برخلاف برداشت جامعه، رکن و هدف پروژه طباطبایی  بسط ایرانشهری گری نبوده است! بلکه دغدغه او ورود ایران به مدرنیته بوده است. معتقد بوده که مدرنیته و اندیشه مدرن را نمی توان مثل یک کالا وارد کرد بلکه باید بومی سازی کرد (البته کلمه بومی سازی را به کار نمی برد و شاید اگر متن مرا بخواند بگوید منظورمن این نبود). برای بومی سازی (یا هرچه که برداشت آقای صحافی است) باید سنت را شناخت. برای همین طباطبایی رفته سراغ ایده ایرانشهری تا سنت را بشناسد و بعد مدرنش کند. وقتی آقای محدثی می پرسد «سنت»  از نظر شما و طباطبایی چیست. جوابی می دهد با این مضمون که همه آن چه که داریم. بسیار خوب حالا من دو تا نکته دارم:


۱) مگه نمی گید که سنت همه آن چه که داریم هست و باید ابتدا آن را خوب بشناسیم. مگه  زبان و ادبیات و تاریخ و فرهنگ و آیین های تورکی جزو همین سنت نیست؟ دست کم سه چهار نسل  گذشته هم سید طباطبایی و هم صحافی هم که تورک بوده اند. مادر و مادربزرگشان که برایشان به تورکی لالایی خوانده اند و قصه گفته اند. بچه که بوده اند نمی گفتند «بچه ها برویم «قایم موشک» (یا «قایم باشک») بازی کنیم»،  می گفتند «گداخ گیزلن پانج اوینییاخ». خودشان هم که اعتراف می کنند برای حدود ۹۰۰ سال فرمانروایان این سرزمین ترک تبار بوده اند. چه طور این  ۹۰۰ سال فرمانروایی تورکان به اضافه ۳۰۰-۴۰۰ سال فرمانروایی عرب ها تاثیری بر سنت نذاشته؟! سنت فقط مال پیش از ۱۴۰۰ سال قبل هست!؟ اگر می خواهند مدرنیته را بر فرهنگ و سنت این سرزمین سوار کنند و لازمه این کار را شناخت  دقیق تر سنت می دانند پس نباید این همه با فرهنگ و زبان تورکی عناد کنند و آن را انکار نمایند و از دایره شناخت بیرون گذارند. اگر این کار را بکنند  پروژه تجدد شان با سر به زمین خواهد خورد. کما این که با سر به زمین خورده! می دانید در  میان دهه هشتادی ها و هفتادی های تبریز اردبیل مراغه اورمیه  میانه  زنجان  چه قدر استعداد ریخته؟ این استعداد ها می توانند ورود  مدرنیته  را به ایران تسهیل کنند. چنان که روزی امثال حسن رشدیه یا معجز شبستری یا مستشارالدوله یا میرزا جلیل  چنین کردند. اما وقتی این همه به زبان مادری شان می تازید از شماها بیزار می شوند. اگر هم از نفوذ منفی خود برای سد کردن راه آنها سو استفاده کنید  کشور از پتانسیل آنها محروم می شود.  در گذشته های دور و از یاد رفته به زور دنبال هویت ایرانی می گردند  و می خواهند به زور به ایران امروز و دنیای امروز بچسپانند. اما این همه پتانسیل موجود در ایران امروز را تحقیر  می نمایند و می خواهند تخریب کنند.


 ۲) آن مسئله و دغدغه مدرنیته غربی  و ورود آن به ایران بحث ۱۵-۲۰ سال پیش بود. الان چین نوینی در دنیا ظهور کرده که همه معادلات را به هم ریخته.  ده پانزده سالی است که  دارند در خود آمریکا هم به بچه هاشون چینی یاد می دهند. فقط اقتصاد چین نیست که پیشرفت کرده. مقالات علمی شان هم در ۱۰ سال اخیر هم رشد سهمگین  کیفی و هم رشد سهمگین کمی داشته. آن قدر در علم سرمایه گذاری کرده اند که فرهنگ پژوهشی خودشان را دارند کم کم غالب می کنند. آزمایشگاه های مهم و تاثیرگذار می سازند.  پول می ریزند و آزمایشگر و تئوریست  جذب می کنند.  در پاپ کالچر هم دارند دنیا را می گیرند. فعلا کره جنوبی در پاپ کالچر دل های جوانان ما را ربوده. فردا پس فردا بند های چینی  چنین خواهند کرد. دنیای امروز با دنیای غرب-محوری که آقای سید طباطبایی و آقای صحافی می شناختند و برای مسایلش راه حل می دادند فرق کرده. راه حل هایشان به درد دنیای ۲۰ سال پیش هم نمی خورد چه برسد به درد دنیای امروز که شرق و فرهنگ شرقی دنیا را متحول کرده.


۳) جدال بین تجدد و سنت هم باز مال نسل های قبل هست. حتی ما دهه پنجاهی ها هم- تا وقتی که به خودمان واگذار می شد و بزرگترها به ما گیر نمی دادند (که اغلب گیر می دادند!!!)- خیلی درگیر این تضاد نبودیم.  مسئله برایمان حل شده بود. مشکلی نداشتیم. نسل های قبلی- به خصوص  دو گروه به ظاهر متضاد ایرانیان تیپ لس آنجلسی و گروه تندروان اسلامگرا- خیلی درگیر این تضاد بودند  و هستند اما برای ما کمابیش حل شده بود. نسل زِد که دیگه اصلا از این نوع تضاد ها ندارد که آقای سید طباطبایی و یا آقای صحافی را لازم داشته باشد  به صورت یک منجی  وارد عمل شوند و تضاد را برایشان حل کنند! از همان کودکی با فرهنگ جهانی هم آشنا می شوند با فرهنگ محلی شان هم آشنا می شوند، از طرف خانواده آزادی آن را  دارند که  سنت ها و فرهنگ های مورد پسند خود را برگیرند یا حتی خود برسازند. مشکلی از این جهت ندارند که در عقاید سید طباطبایی به دنبال راه حل باشند.


۴)  اگر این قدراندیشه های طباطبایی برای امروز ما نامربوط هست پس  چرا باز درباره اش  مناظره گوش می کنم و می نویسم؟ برای این که طرفدارانشان موی دماغ ما می شوند و سر راه این  که ما از پتانسیل های موجود در بخش هایی از  فرهنگ بومی خود (به خصوص بخش تورکی فرهنگ مان) بهره ببریم  سنگ می اندازند.می خواهم ببینم حرف حسابشان چیه؟


------------

ر مناظره بین آقای محدثی و آقای صحافی، آقای صحافی پروژه طباطبایی (و تلویحا) پروژه خود را تبیین مدرنیته برای ایران و ایرانیان می داند. با یک لحن معلم وار و از موضع بالا هم تاکید می کند منظورش «مدرنیزاسیون» نیست بلکه منظورش «مدرنیته» است. انصافا در بقیه بحث آقای صحافی می کوشد و موفق هم می شود که لحن خود را فروتنانه نگاه دارد. برای همین هم به دل مخاطبان می نشیند. اما وقتی تاکید بر تفاوت «مدرنیته» و «مدرنیزاسیون» می کند بدجوری لحن «ما از شما بهتران این تفاوت ها را می فهمیم اما شما نمی فهمید» می گیرد. بگذریم! اما از بقیه صحبت او پیداست که آقای صحافی جنس علم مدرن را نمی شناسد. نمی توان دم از مدرنیته زد اما علم مدرن را نشناخت. علم مدرن از ستون های اصلی مدرنیته است (اگر نگوییم  اصل مدرنیته هست). علم مدرن هم ستون مدرنیته هست و هم کالا های جلوه گر در مدرنیزاسیون بدون  علم مدرن که به تکنولوژی مدرن انجامید نمی تواند ساخته شود.

 چرا  عرض می کنم که  علم مدرن را نمی شناسد!؟ جا به جا از صحبت ها مشخص است. محدثی می پرسد طباطبایی بر اساس کدام شواهد علمی ومشاهداتی فلان ادعا را در مورد تمدن ایران نموده؟!.  صحافی با لحنی که انگار دیگر نمی توان چون و چرایی در آن وارد آورد می گوید همین  ادعا را هگل را هم مطرح کرده. چنان اسم هگل را می آورد که شنونده گمان می کند  به شیوه مسجد و منبر باید صلوات بفرستد! در علم مدرن نقل قول از بزرگان، جای شواهد علمی را نمی تواند بگیرد. در علم و حکمت پیشا مدرن بود که نقل قول از ارسطو یا افلاطون و یا متون دینی حجتیت داشت. در علم مدرن، چنین چیزی نداریم!

در جای دیگر صحافی دانشگاه های ایران را به کل زیر سئوال می برد و برای  تاکید هم دانشگاه صنعتی  شریف را بی ثمر معرفی می کند و سپس ادعا می کند که به جز دکتر صدیقی، ایران هیچ جامعه شناسی مطرحی نداشته که کاری ارزشمند انجام دهد!!!! درمورد دانشگاه صنعتی شریف و دیگر دانشگاه های معتبر کشور که اصلا صلاحیت اظهار نظر ندارد و کاملا مثل عوامی که آنها را به این دانشگاه ها راه نمی دهند اظهار نظر می کند. ارزیابی عملکرد این موسسه علمی مانند دانشگاه شریف خود معیارها و  سازوکارهای علمی  مخصوص خود را دارد. بحثش اینجا نیست. البته که دانشگاه صنعتی شریف می توانست بهتر عمل کند و حتی با شرایط موجود بهتر و پرثمرتر باشد. اما در مجموع نمره قبولی می گیرد. سایر دانشگاه های خوشنام ایران هم همین طور.  اگر می بینید علی رغم وجود چنین دانشگاه هایی در کشور، کشور ما صنعتی و پیشرفته نشده به خاطر دلایل دیگر هست که خارج از بحث کنونی ماست و بیشتر به مبحث مبارزه با فساد و دموکراسی توسعه گرا و ارتباط با دنیا مربوط هست.

اما در مورد ادعای او در مورد جامعه شناسی در ایران! اولا این آقای طباطبایی و به پیروی از او آقای صحافی- از قرار معلوم وقتی  اطلاع نداشته باشند - ادعا می کنند وجود ندارد. طباطبایی ادعا می کرد ادبیات تورکی جز منظومه حیدربابا هیچ ندارد!! خیلی ادعای گنده و در عین حال غلطی است که تنها از نادانی گوینده می تواند ناشی شود.  خیلی ها قبلا جواب این ادعای گزاف و مسخره را داده اند. مردم کوچه و بازار  هم می فهمند و قبول می کنند که اگر خود از مقاله ای یا کتابی اطلاع نداشته باشند به معنای نبود آن نیست. انتظار می رود دو نفر فیلسوف هم درک کنند و قبول داشته باشند که ندانستن به معنای عدم وجود چیزی نیست! اما گاه غرور کاذب و فرهنگ  کیش شخصیت   چشم عقل فیلسوفان ایرانی را چنان کور می کند که گمان می کنند که اگر آنها با آن همه فضل و دانش از مقاله ای یا کتابی یا شعری خبر نداشته باشند چنین مقاله ای یا کتابی یا شعری از بیخ وجود ندارد!!!!


به هر حال بر خلاف ادعای گزاف صحافی هم پیش از انقلاب و هم در چند دهه اخیر مقالات جامعه شناسی بسیار ارزشمندی در مباحث گوناگون در ایران چاپ شده و می شود. مباحث کلیدی و مهمی را با معیار های علمی کنکاش کرده اند و به نتایج جالب و گاه غیر بدیهی رسیده اند. این که صحافی آنها را انکار می کند یک مقدار به کم مطالعه بودن او بر می گردد. یک مقدار هم باز به این بر می گردد که علم مدرن را نمی شناسد. خیال می کند مقاله درخور توجه باید در مورد کل جهان-یا دست کم ایران- گنده گویی ای نماید! شبیه همان چه که طباطبایی می کرد! حال آن که علم مدرن فروکاست گرایانه است. ما -محققان دوران مدرن و پسا مدرن- چه پژوهشگر فیزیک باشیم چه پژوهشگر  علوم انسانی- مسئله مشخصی را می گیریم آن را هم به مسئله های کوچکتر تجزیه می کنیم (فرو می کاهیم) و بعد به هرکدام از این زیر مسئله ها با دقت زیاد و با جمع آوری داده و شواهد علمی می پردازیم.  مثلا خانم مهتا بذرافکن پژوهش هایی دارد در مورد اثر خشکسالی بر زندگی جنسی زنان روستایی  در استان فارس. آن را هم تجزیه کرده به چند مسئله کوچتر مثل سن ازدواج، طلاق و.... برای هرکدام داده جمع کرده. احتمالا یکی با تصورات پیشا مدرن مثل صحافی اصلا دون شان خود می داند چنین مقالاتی را که روی این مسایل ریز می شود بخواند. به گمان او علم آن هست که از هگل نقل قول کنیم و فاضل بنماییم! یک جامعه شناس نظیر جامعه شناسان ایرانی در دنیای امروز را «ریزتر» از آن می بیند که مقالات شان را ببیند به خصوص اگر بلد نباشد از هگل نقل قول کند!!


نکته اینجاست که حتی فلسفه هم به سمت فروکاست گرایی گرایش پیدا کرده. فلسفه مدرن دیگه اونی نیست که در مکتب جواد طباطبایی یا صحافی و یا امثال آنها که کیش شخصیت را فلسفیدن می دانند بیاموزیم. اگر به فلسفه علاقه مندید خود را گرفتار کیش شخصیت هیچ کدام از این مدعیان نکنید. پژوهشگاه دانش های بنیادی، یک پژوهشکده فلسفه تحلیلی هم دارد که لینکش را پایین می گذارم. بررسی هایی که یکی از همکاران در این پژوهشکده داشت نشان داده که  بیش از ۷۰ درصد  مقالات فلسفه از ایران   که در مجلات معتبر بین المللی چاپ می شوند از همین پژوهشکده فلسفه پژوهشگاه ما هستند.این نشان می دهد چه قدر فلسفه در ایران – علی رغم غرور و ادعاهای کیش های شخصیت آن-فقیر هست.  بنا به شهادت داده های چاپ مقاله، آن چه فقیر هست فلسفه در ایران هست نه دانشگاه صنعتی شریف و یا جامعه شناسی در ایران (برخلاف آن چه که صحافی می گفت!) خلاصه این که اگر به فلسفه علاقه مندید به همین پژوهشکده فلسفه سر بزنید و راهنمایی بگیرید. نروید ساغ کسانی که دنبال مرید برای جمع های کیش شخصیت هستند و مغز مریدان را می پوسانند و افق دیدشان را در حد نقل قول از فلاسفه قرون گذشته محدود نگاه می دارند!

 لینک پژوهشکده فلسفه:


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مسایلی که اکنون باید بحث داغ جمع های روشنفکری باشد

+0 به یه ن

نظر سنجی های مختلف دال بر نارضایتی عمومی از یک سو و ناکارآمدی های موجود از سوی دیگر و ناهمخوانی شاخص های جامعه با شاخص های حکمرانی از سویی دیگر، همگی نشان دهنده آن هست که تغییر و تحولی ژرف برای ایران در راه است. با این حال، جامعه روشنفکری ایران برای این تغییر آماده نیست و پیشروی موج ها  نخواهد توانست باشد.  مثال عرض می کنم:

1) نیروهای اجتماعی در ایران را نمی شناسیم. یا به کل نسبت به این نیروهای اجتماعی ناآگاهیم و یا بسته بندی رمانتیک برایشان می سازیم و از ساز وکار آن سر در نمی آوریم.

2) همه از فساد مالی و اداری نالانیم اما مکانیزم های مبارزه با فساد را نمی شناسیم و عموما جز به مجازات مفسدان و نصحیت عمومی نمی اندیشیم.

3) عموما به این نتیجه رسیده ایم که مرکزگرایی و تمرکز برپایتخت راه کارآمدی برای اداره کشور نیست اما مکانیزم جایگزین کارآمد را هم درست و حسابی نمی شناسیم. می بینیم که شوراهای شهر و روستا که برای تمرکز زدایی تعبیه شده اند خود ناکارآمد هستند اما آسیب شناسی نکرده ایم تا ببینیم چرا؟ نمی دانیم مدیران استانی که از مرکز منصوب شده اند کارآمد تر عمل کرده اند یا آنان که به نوعی در خود استان برگزیده شده اند. 

4) آیا تجزیه استان ها در ۳۵ سال گذشته به استان های کوچک تر اداره کشور را کارآمد تر ساخته؟ آیا این تجزیه استان ها در مدیریت منابع آب  ودیگر منابع تاثیر مثبت گذاشته یا به ناکارآمدی برای مقابله با بحران های محیط زیستی افزوده؟

جواب  این سئوالات مهم را روشنفکر ایرانی که در فضای عمومی قلم می زند و به گروه هایی خط فکری می دهد نمی داند. شاید در کتاب ها و رساله هایی پاسخ های آکادمیک این سئوالات باشد اما در فضای عمومی جامعه توسط روشنفکران مورد بحث قرار نمی گیرد. تا این گونه سئوالات وارد دایره بحث های روشنفکری نشود نمی توان امید داشت که تحولات  به سوی بهتر شدن اوضاع برود.

من در نوشته هایم این نوع سئوالات را بیشتر خواهم شکافت. خود، جوابی ندارم. قصدم آن هست که ذهن ها را به سوی سئوال ها جلب کنم تا مورد مطالعه قرار گیرند. این گونه سئوال ها و جواب های آنها باید مورد بحث قرار گیرد تا سازوکارهایی بهتر و کارآمدتر از سازوکارهای موجود پخته شود. سئوال خوب نصف جواب هست. اگر بتوانیم در این مقطع، سئوالات خوب را بپرسیم می توانیم جواب خوبی برای آینده بیابیم. من قصد دارم سئوالاتی که به نظرم امروز برای ساختن آینده ای بهتر باید پرسیده شود مطرح سازم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ناترازی انرژی

+0 به یه ن

از من در وبلاگم چنین سئوالی شد:

«خانم دکتر مدتیه مساله ای آزارم میده حس میکنم بسیاری از ایرانیان خارج نشین درک درستی از شرایط ایران ندارن یا خیلی سیاه نمایی میکنن یا خیلی گل و بلبل میبینن .دسته‌ی دوم فک میکنن ایران بهشته چون انرژی ارزونه و فک میکنن هرچی مشکل ناترازی و آلودگی هوا هس زیر سر مردمه چون انرژی ارزونه و صرفه جویی نمیکنن. شما بعنوان یه آدمی که تجربه‌ی زندگی و سفر به خارج از کشور دارید نظرتون چیه؟ واقعا مردم مقصرند؟»


جواب من:

 این سئوالی که شما کردید خیلی جنبه ها داره. در مورد ایرانیان خارج نشین و تاثیری که نظراتی که --ماشالله --با اطمینان و قطعیت کامل ولی  با اطلاعات ناقص می دهند و تاثیری که در جامعه می تواند بگذارد بعدا سرفرصت صحبت می کنم. اون هم به جای خودش بحث مفصلی است.

در مورد «مردم مقصرند» یا نه. من مطلب زیاد منتشر کرده ام. جواب کوتاهش اینه که نه.

اینها را بخوانید:

http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-95064.html

http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-92726.html

در مورد هدررفت گاز هم همین تازگی ها نوشته ای منتشر کردم. باز در راستای سئوال شماست:

http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-111542.html

و اما در مورد خاص برق:

در ناترازی فعلی که قطعا عامل اصلی استخراج رمز ارز است. عوامل دیگر هم وجود دارد مانند نیروگاه های فرسوده، شبکه توزیع فرسوده. امااینها در درجه دوم قرار دارند. در هر حال تقصیر همه این عوامل با مسئولان است نه مردم.  اتفاقا -برعکس آن چه که خارج نشینان می گویند-برق   به نسبت درآمد متوسط خانوار ها همچین هم ارزان نیست!این روزها  خانواده ها- به خاطر همان قیمت برق- در مصرف برق صرفه جویی می کنند. در مصرف گازچندان صرفه جویی نمی کنند اما در مصرف برق صرفه جویی می نمایند. شاید زمانی که آن ایرانیان از ایران مهاجرت کرده اند برق ارزان بوده و دور و بری های آنها برق هدر می دادند. اما این روزها از هدردادن برق توسط خانوارها خبری نیست. شاید به نسبت خارج هنوز برق ارزان باشد اما به نسبت در آمد خانوارها چندان ارزان نیست. ایرانی ها حتی عادت روشن گذاشتن سماور برقی را -که زمانی تنها لاکچری عموم خانواده های ایرانی بود- ترک کرده اند. شاید خانه ما جزو کمتر خانه هایی باشد که هنوز سماور ش دایم در فصل سرما روشن هست. که البته به خاطر همین خرج برق، چایساز را با کتری رو-گازی جایگزین کردیم. گازی هم که مصرف می شود هدر نمی رود چون عملا دیگر سیستم گرمایش را روشن نمی کنیم و همین سماور خانه را گرم می کند. در تابستان کمتر سماور روشن می نماییم. این از مصارف خانگی!

اما برگردیم به رمز ارزها. خود مسئولان از مصرف ۲ گیگاواتی سخن می گویند.

دود از کله آدم بلند می شه. مصرف یک شتابدهنده منبع نوترینو حداکثر ۴ مگاوات (۵۰۰ برابر کمتر) هست. ۲ گیگا وات می دانید یعنی چه؟ یعنی جمعیت ۱۰ میلیونی تهران هرکدام یک لامپ ۲۰۰ واتی روشن کنند. مصرف سرانه ایرانیان تنها ۱۱ وات هست! با این ارقام مصرف برق توسط ماینرها معلوم هست که برق کم می آید. چه کسی می تواند در چنین ابعادی رمز ارز استخراج کند ودستگیر هم نشود؟قطعا از توان یک فرد خارج هست و باید نهادی باشد. کدام نهادی دست مردم هست که چنین زیرساختی بتواند ایجاد کند و به طور غیرقانونی عمل نماید و دستگیر هم نشود؟ من که سراغ ندارم. در این چهل و چند سال نگذاشته اند که هیچ نهاد مردمی از حدی بزرگتر شود چه برسد به این که بتواند چنین مصرفی داشته باشد. حتی وقتی مبلغ قرارداد سوپراستار سینمایی از حدی بالاتر می ره  حکومت دخالت می کنه و نمی ذاره که مبادا او زیادی گنده بشه!  این حکومت می ذارد نهادی مردمی چنان گنده شود که ماینرهایی راه بیاندازد که مصرف برقش به اندازه یک شهرچندده میلیونی است؟!

به احتمال قوی نهاد های قدرتمند وابسته به حکومت هستند که در این ابعاد رمز ارز استخراج می کنند. اگر هم بر فرض محال نهادی غیروابسته به حکومت هست این که حکومت این همه به رقصیدن شهروندان و لباس پوشیدنشان کار دارد اما جلوی آن نهاد را نمی گیرد جای سئوال دارد. اگر چنین باشد که باز هم نمی توان گفت مردم مقصرند. مقصر مسئولان خواهند بود که عوض این که آن نهاد را بگیرند فکرشان را داده اند به مداخله در سبک زندگی شهروندان!


-------

برای این که حسی داشته باشید که ۲ گیگا وات  که توسط ماینرهای غیرمجاز در ایران مصرف می شود چه قدر زیاد هست اشاره می کنم که توان  رآکتور بروکدورف آلمان که در نوع خود جزو قوی ترین ها بود تنها ۱.۴ گیگا وات  بود.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چرا پژوهشگر فیزیک شدید؟

+0 به یه ن

امسال المپیاد جهانی فیزیک در ایران برگزار شد. برگزارکننده ها از من خواسته بودند در یک پاراگراف  توضیح دهم که چرا  پژوهشگر فیزیک شدم؟  قصد آن بود که پاسخ این پرسش را از افراد مختلف جمع اوری کنند و جوابها را  به دانش آموزان شرکت کننده  نشان دهند. من هم متن زیر را برای آنها نوشتم.

 

Why are you a physicist?

 

 

In 80s, when I was a child, the Iranian television used to show plenty of TV series on the biography of scientists. These TV shows inspired me to become a scientist. In high school, I excelled in math, especially in geometry which was my favorite subject. However, physics both fascinated and scared me. It seemed intriguing that nature should be governed by laws. It seemed even more non-trivial that these laws are  described in terms of mathematics such that our minds can discover and  comprehend. It would be thrilling to play a role in discovering the laws of nature as a physicist. In the last year of high school, I was chosen as a member of national Olympiad team and through the  guidance of my teachers, I chose to become a physicist. That was a decision that I never regret. In fact, I consider it as one of the best decisions of my life.

At the time, my parents were very concerned that as a physicist, I will not be able to financially handle my life. Indeed, becoming a high energy physicist is not the best way to become rich. However, with proper financial planning, one can manage and be rather well-off. Being a physicist helps you to think out of the box and find solutions for various problems of your life including the financial ones.

One of the attractive aspects of being physicist is belonging to the international physics community that eventually becomes your very prestigious second family.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

امان از دست پزهای بیخودی والدین مهاجران

+0 به یه ن

سیاری از ایرانیانی که مهاجرت کرده اند  در گفته هایشان می خواهند القا کنند  که ماکه  مهاجرت کردیم  رستیم اما شما بیچاره ها .....
واقعیت این هست که اتفاقا سیاسی کاری های داخل ایران بیش از ایرانی های ایران نشین، ایرانی های خارج نشین را درگیر می کند. آنها هستند که در هر سفر برای دیدار خانواده همچون نازنین زاغری و.... یا همچون مسافران آن هواپیمای اوکراینی  در معرض خطر قرار می گیرند. آنها هستند که وقتی  به ارثی به آنها می رسد نمی دانند چه طور آن را از راه دور سر و سامان دهند. وضعیت سیاسی و بانکی کشور آنها را بیشتر تحت تاثیر قرار می دهد تا آن کس که در ایران نشسته و زندگی اش را می کند.  آن که مهاجرت می کند اگر بیش از آن که در ایران هست تحت تاثیر سیاست های دولتمردان ایرانی قرار نگیرد کمتر قرار نمی گیرد. با مهاجرت این مسئله حل نمی شود. آمریکایی ها و اروپایی هایی که ۷۰ سال پیش در زمان شاه در ایران به دنیا آمده اند (فرزند دیپلمات ها و....) در برخی مسایل (مانند ورود به آزمایشگاه های حساس آمریکا) مسئله دارند و سین جیم می شوند! چه طور برخی از ایرانیان فکر می کنند که با یک مهاجرت می رهند!؟ تازه بر می گردند پز «رهایی و رستن» خود را هم می دهند!
از خودشان بیشتر والدینشان این پز را به من می دهند
وقتی من انتقادی  از أوضاع داخل می کنم (آن هم در حد داستان سرایی در داخل تعریف یک ماجرا) بلافاصله والدین کسانی که مهاجرت  کرده اند بُل می گیرند و می گویند که از حماقت خودت بوده که مهاجرت نکرده ای، بچه های من عاقل بودند و مهاجرت کردند. واقعیت این هست که از آن جنس مشکلات که امثال ما داریم همتای مهاجرت کرده مان ده برابر دارد!  معمولا بچه ها مشکلات خود را به والدین نمی گویند اونها هم در توهمند که بچه هایشان هیچ مشکلی ندارند و ما را احمق می خوانند!!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مهر بر پیشانی

+0 به یه ن

خوشحالم که آقای پزشکیان رییس جمهور شد. نه به خاطر این که اوضاع را بهتر خواهد کرد. چنان که قبلا نوشتم الان دو جناح تندرو خواهیم داشت که با هم در تندروی مسابقه خواهند گذاشت. در همان  اوایل انقلاب که اقای پزشکیان و دوستانش  حجاب را اجباری می کردند بین مردم تبریز ضرب المثلی رایج شده بود: «تهراندا دئسلر باش قیرخین تبریز ده باش کسللر.» ترجمه تحت اللفظی اش  این می شه که اگر در تهران بگویند سرها را بتراشید در تبریز سرها می برند. معنایش هم این بود که هر سختگیری که از تهران بخشنامه شود در تبریز ده برابرش را روا می دارند. حالا آقای پزشکیان که به پاستور می رود هر چه جبهه پایداری درمورد مسایلی چون حجاب اجباری شعار دهد ده  برابرش را اعمال می کند تا   ادای دینی کند به بالادستانی که مانع از ریاست جمهموری او نشدند!  بنابراین دلیل خوشحالی من امید به عملکرد ملایم تر  آقای پزشکیان نیست. دلیل ان هست که اگر آقای پزشکیان رییس جمهور نمی شد یک عده  از طرفدارانش بر سر من می ریختند و  مرا می کوبیدند که چرا از او حمایت نکرد!. حالا که  هواداران به مرادشان رسیدند فرصت آن می دانم که آیینه ای جلویشان بگیرم و بگویم در این چند هفته چه ها کردند!  اولا که  بساط دروغ پردازی وقلب واقعیت از سوی طرفداران پزشکیان بسیار گسترده بود. مثلا از زبان افراد مورد احترام مردم -از کریم باقری گرفته تا دکتر فرهاد میثمی - برای آقای پزشکیان تبلیغ کردند که خوشبختانه خود این عزیزان واکنش نشان دادند و دروغ ها را برملا ساختند. دوم این که برخی ایرادها و دیوسازی ها که از جناح اصولگرا کردند خود نشانه ای از آن بود که این افراد -که خود را اندکی لیبرال تر می دانند-   چه قدر از روح زمانه و خواست بنیادی  جنبش مهسا که  همانا حق انتخاب  سبک زندگی توسط اشخاص و شهروندان  است زاویه دارند. درواقع آن را کج فهمیده اند. به طور مشخص برای دیو سازی از  آقای جلیلی اصطلاحی چون «مهر ریا بر پیشانی  تعصب» به کار برده شد و باز نشر گردید. چه فرقی هست بین جای مهر با -به عنوان مثال- تتوی علامت فمینیسم؟ وقتی  تندروان به ترانه علیدوستی برای تتوی دستش تاختند نوشتم که او و هر شهروند حق آن را دارد که عقیده ای داشته باشد و آن را به شیوه ای که می پسندد ابراز کند. مهر پیشانی هم از این جنس است. خواهند گفت تو اینها را نمی شناسی و نمی دانی چیستند. آقای جلیلی و دوستانش را نمی شناسم اما من مهر پیشانی را می شناسم. دایی مادربزرگم هم مهر بر پیشانی داشت. عملا ما هر جمعه در خانه ایشان مهمان بودیم و روزهای خوش کودکی من در باغ انها گذشته! چه طور این علامت را نشناسم؟! آیا  مهر پیشانی او  از روی ریا بود ؟ بستگی دارد که ریا را چه تعریف کنید. دین  یک بعد اجتماعی دارد و این مهر  -چه بر پیشانی دایی مادربزرگم چه بر پیشانی آقای جلیلی- به  خاطر این بعد اجتماعی نقش بسته  نه برای رضای خدا. ( استغفرالله-خدا چه نیازی به این کارهای بندگان دارد؟! قطعا نیازی ندارد. بندگان نیاز آن دارند که به همدیگر عقاید و خط مشی شان را با علامات گوناگون نشان دهند.) دایی مادربزرگم سرمایه دار بود و جوانان چپگرای آن روزها هم -با این که مهمانی های  چرب و نرمش را از دست نمی دادند- پشتش سرش صفحه می گذاشتند و او را متهم به  ریا می کردند و مردمداری اش را عوامفریبی می خواندند! اما  این تعبیر یا از روی حسد بود یا از روی   نفهمیدن پیچیدگی های روان یک انسان.  اتهام ریا به دایی مادربزرگم که جای مهر بر پیشانی داشت قطعا  بی اساس بود. چرا این را می گویم؟ متاسفانه ایشان تصادفی کردند و مدتی هشیاری کامل نداشتند و اختیار کلام از دست داده بودند. در شرایط  ذهنی و جسمی بودند که  نمی توانستند ریا کنند. در آن شرایط دایم آیات قران را- ازحفظ- می خواندند.آن مرحوم اعتقاد  دینی قلبی داشت اما مانند هر کس دیگری دین را  تعبیر می کرد و طبعا منافع خود و خانواده اش را در این تعبیر هم لحاظ می کرد. دایی مادربزرگم سه  پسر داشت. دختر نداشت.  با توجه به شناختی که از آن مرحوم دارم فکر کنم اگر دختر داشت حقوق زنان را حتما یکی از  پایه اصلی دین تعبیر می کرد تا دخترهایش به خواست هایش برسند. سرمایه مالی و اجتماعی اش هم کمک می کرد که در قلمرو نفوذ خودش چنین تعبیری پذیرفته شود. من اسم این را ریا نمی گذارم. ریای خالص هم داریم. ریای خالص را کسانی دارند که هیچ اعتقادی ندارند اما برای منافع   تظاهر می کنند. اینها خطرناک ترند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ایران یا سانفرانسیسکو؟!

+0 به یه ن

پای صحبت برخی که اوضاع  اجتماعی فعلی ایران را تحلیل می کنند بنشینید یا به صفحه مجازی شان سر بزنید، این تصور به شما دست می دهد که ایران شده سانفرانسیسکو! سانفرانسیسکو چه به معنایی که عمو اسدالله در دایی جان ناپلئون می گفت چه به معنای سانفرانسیسکوی واقعی در دهه ۶۰ میلادی که سردمدار انقلاب جنسی  و هیپی گری بود. صد البته ایران امروز ما دیگه به اندازه ایران نیمه اول دهه هفتاد خورشیدی (دهه ۹۰ میلادی) محافظه کار نیست. البته به آن اندازه ریاکار و دورو هم نیست! اما دیگه توصیفی که آنها از وضعیت جوانان امروز ایران دارند هم درست نیست. شاید در مورد ۱۰-۲۰ درصد جوانان درست باشد اما گمان نمی کنم در مورد اکثریت جوانان درست باشد. فکر کنم این تصویر سازی غیرواقعی  روی  اکثریتی که نیمه-سنتی هستند فشار مضاعف می گذارد. به گمانم، برای حدود نصف جوانان وضعیت به صد سال پیش ایران نزدیک تر باشد تا شرایطی که تحلیلگران  توصیف می کنند. صد سال پیش روی دختران ۱۵ تا ۲۰ ساله از طرف خانواده فشار می آوردند که با هر شرایطی باید ازدواج کنند والا دیر می شود. حالا روی ۳۵ تا ۴۰ ساله ها همان فشار را وارد می آورند. یک شیفت زمانی ۲۰ ساله پیدا کرده اما وضعیت کمابیش همان هست. به هر حال شبیه سانفرانسیسکو نیست! دوست دارم این موضوع را دروبلاگ مینجیق به بحث بگذاریم.

فکر کنم صحبت در این باره و به میان گذاشتن تجربیات، بار فکری ای زاید را از دوش عده ای بر خواهد داشت.

 

این را هم درنظر بگیرید. خیلی از چیزها که در مورد اخلاق جنسی دختران و پسران گذشته ایران می شنویم «نرماتیو» بوده اند نه واقعی. یعنی ایده آل شان آن بود نه واقعیت جامعه. یک ذره از آن ادبیات نرماتیو دور می شوید می دیدید جهان دیروز ایران هم همان قدر سانفرانسیسکو بود که ایران امروز.

در مورد «احترام به بزرگترها» هم آن چه از گذشته نقل می کنند نرماتیو هست نه واقعی. حالا که خود پیر شده اند می گویند ما جلوی بزرگترها پامون را دراز نمی کردیم چه برسه به این که جواب پس دهیم. یک مقدار مستندات واقعی تر را می بینیم  ملاحظه می کنیم این هم دروغی است از هزاران دروغی که نسل قبل  به  خورد ما داده اند

 

آدرس وبلاگ:

http://yasamanfarzan.arzublog.com

با کلیک روی «باخیش»  می توانید نظر بگذارید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ادامه راه

+0 به یه ن

انگار آرامش پیش از طوفان سریع تر از آن چه که گمان می کردم به سر  خواهد آمد! بعد از طوفان چی خواهد شد؟ من فکر می کنم آینده بعد از چند سال بهتر از حال و گذشته خواهد شد. اما باید بتوانیم تا آن زمان روحیه خود را حفظ کنیم  و نهادهای مردمی مان را تقویت نماییم.

من در مورد اهمیت حمایت مالی و حمایت معنوی از انجمن فیزیک چند نوشته داشتم. چند پست دیگر هم در این زمینه خواهم گذاشت. بعد چند پست در مورد مدیریت پسماند خانگی و اداری منتشر خواهم کرد. من و شما در معادلات بین المللی کشورها محلی از اعراب نداریم. اما در این نوع مسایل که در وبلاگ و کانالم مطرح می سازم امثال من و شما هستیم که حرف اول و آخر را می زنیم. دست آخر هم که گرد و خاک طوفان ها خوابید خواهید دید که  اتفاقا همین چیزهای کوچولو کوچولو (که دست من و شماست) مهمتر بود تا آن گرد و خاکی که بلند شد.

قبلا هم در این باره نوشته ام: http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-110926.html

خیلی مهم هست که دراین گرد و خاک روحیه خود را نبازیم. آن چه که بزرگترهایمان می گویند و آن چه که در رسانه های مرجع و نیز در فضای مجازی پربازدید مطرح می شود کافی نیست که بتوان با آن در طوفان روحیه را حفظ کرد و با اراده جلو رفت. ازاین جهت وبلاگ مینجیق می تواند خلا هایی را برای مخاطبانش پر کند. اگر دغدغه ای دارید که گمان می کنید همفکری با من می تواند کمکی باشد در بخش «باخیش» وبلاگم نظر بگذارید. مرتب آنها را می خوانم و اگر همفکری من کمکی باشد پاسخ می گویم. برخی از دغدغه ها را می توانم پاسخگو باشم. البته نه همه دغدغه ها را. اگر نتوانم می نویسم که از دست من کمکی بر نمی آید. البته وبلاگ من جای عقده گشایی نیست. اگر هدف کسی از کامنت گذاشتن احساس بزرگی از طریق تحقیر من باشد کامنتش را نخوانده پاک می کنم. بعد از ۱۷ سال وبلاگ نویسی مستمر نصف جمله اول را که خواندم می فهمم یارو قصدش این هست یا خیر. بعد از خواندن نصف اولین جمله آزارگرانه کامنت آزارگرانه پاک شده است. در فضای فیس بوک یا کانال هم بلافاصله بلاکش می کنم.

خوبه که نظرها (باخیش) وبلاگ را هم ببینید. شاید برخی از دغدغه های مطرح شده دغدغه شما نیز باشد. شاید تجربه ای داشته باشید که به درد آن شخص بخورد. در سالیان گذشته وبلاگ مینجیق از این طریق دغدغه های زیادی را رتق و فتق کرد. بعدش رفتند پی کارشان و یادی هم اغلب از من نمی کنند. چیزی عاید من نمی شود جز اتلاف وقت و البته فحش خوردن از جانب عقده ای هایی که با کامنت های آزارگرانه می خواهند اعصاب مرا خرد نمایند. اما اشکالی ندارد. به تجربه ای که می اندوزم می ارزد.

 

یکی دو بار در برخی کانال ها که یک دهم من هم برای کانالشان وقت نمی گذاشتند انتقاد کوچکی کردم.  نویسنده با توپ و تشر به من پرید که من وقتم را رایگان در اختیارشما می گذارم و شما دارید انتقاد می کنید. حالا یارو نه یک دهم من تحصیلات داشت نه یک صدم من رزومه علمی و جوایز بین المللی!  اما تاب همین نقد را نداشت. من ۱۷ سال هست که در وبلاگ فحش می خورم و باز هم می نویسم و ادامه می دهم. همان طوری که گفتم تجربه هایی از این کار می اندوزم که به گمانم ارزش آن را دارد.

 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

روانشناسان و تفاوت فرهنگی

+0 به یه ن

مینجیق:

از قرار معلوم در «خارجه» هر ایرانی که به روانشناس غیرایرانی مراجعه می کنه و مشکلش را می گه جناب روانشناس هیچ نمی فهمه که دردش چیه!
تفاوت های فرهنگی مانع از آن می شه که ارتباط لازم برقرار بشه. اما روانشناس محترم خود را زیاد از تک و تا نمی اندازه.
وقتی می بینه از خاورمیانه است نسخه اش را از قبل پیچیده:
Post-traumatic disorder!
یک عالمه هموطن ما را سرکیسه می کنه و تیغ می زنه اما تشخیصش به هیچ دردی نمی خوره!
ببینید! دکتر هلاکویی خیلی باهوشه. معمولا نکات را روی هوا می زنه. ولی من دقت کردم وقتی آذربایجانی ها زنگ می زنند و سئوال می کنند خیلی بیشتر طول می کشه که مسئله را متوجه بشه. همین تفاوت کوچک فرهنگی بین ترک و فارس در ایران تشخیصش را یک کم اشکال دار می کنه. یک روانشناس آمریکایی از کجا می خواد مسایل ایرانی ها را بفهمه با اون همه تفاوت فرهنگی؟!

اسما:
ز تجربه شخصیم در زمینه تراپیست یا روانشناس رفتن اگر بخوام بگم٬ من سالهای زیادی در ایران پیش روانشناس میرفتم و خب چندین روانشناس عوض کردم تا بالاخره با یکی تونستم اندکی ارتباط بگیرم. اون هم در نهایت به دلیل همین بدفهمی ها قطعش کردم و چندین سال بعدش به طور اتفاقی با روانپزشکی آشنا شدم که برای گرفتن درمان بهش مراجعه کردم. و چندین سال بعدش رو فقط داروی روانپزشکی گرفتم و دیگه پیش هیچ مشاوری نرفتم.
وقتل یک سال پیش به امریکا اومدم٫ به سبب سابقه افسردگی ای که داشتم و تشدیدش در اثر مهاجر٫ ابتدا به ساکن به روانپزشک مراجعه کردم و بعد هم جلسات مشاوره رو شروع کردم. اینا رو ذکر کردم که زمینه در ذهن دوستان باشه. این بین یه مشاوره انلاین هم از ایران گرفتم که به همون یک جلسه ختم شد بس که زننده بود.
اولین نکته ای که تقریبا تو همه مراجعه های رواشناسیم در ایران بهش برخوردم٫ تشخیص و اسم گذاری در اولین جلسات مراجعه است. روانشناس ها خیلی علاقه دارن این تشخیص سریعشون رو خیلی زود به مراجع منتقل کنند. اتفاقی که بعدش میفته٫ اینه که از لحظه ای که این تشخیص رو شما گذاشته میشه٫ دیگه درمانگر شما رو میندازه داخل یه قالب و به عنوان یه ابژه باهاتون برخورد میکنه. در مقام مقایسه اگر بخوام بگم٫ تو امریکا این تشخیص و در قالب انداختن اینقدر سریع رخ نمیده و به صورت تابلو و بلند بلند به مراجع منتقل نمیشه.
نکته ازاردهنده این کار اینه که کافیه شما به هر دلیلی مقداری دانش پایه ای روان شناسی داشته باشید٫ وقتی درمانگر این کارو میکنه تقریبا متوجه میشی کجای قالب کدوم نظریه تو رو انداخته و خب این حس خوب و جالبی برای من به عنوان مراجع نبوده هیچ وقت. و مثل خیلی متخصص های دیگه در ایران٫ حق اظهار نظر هم نداری چون احتمالا مطالعات و دانشی که داری به درد خودت میخوره و تو متخصص نیستی.
در حالیکه در امریکا وقتی با پزشک یا درمانگرت صحبت میکنی و نظرت رو به واسطه دانش اندک یا غیر اندک ت مطرح میکنی٫ حتما ازش استقبال میشه. و در ادامه مسیر سعی میکنن تو رو به نحوی در این مسیر درگیر کنن که این احساس ابژگی از بین بره.
یه نکته جالب دیگه ای که نمیدونم چقدر میتونم بسطش بدم٫ اینه که در مورد دو مشاوری که در امریکا داشتم یادداشت برداری مدام تو جلسه رو ازشون ندیدم. چیزی که تو ایران با یه ژستی انجام میشه که حس اتاق بازجویی رو به ادم میده.
در مورد فهم فرهنگی٫ من هیچ موقع احساس نمیکردم میتونم به طور کامل خودم رو در اتاق مشاوره عرضه کنم. همیشه یه فاصله قابل توجهی احساس میکردم. در حالیکه در امریکا به جز محدودیت های زبانی٫ مشکلی برای ابراز ابعاد فرهنگیم نداشتم. مشاور هر جا که نمیدونه حتما سوال میکنه تا فضا براش روشن تر بشه و به طور واضحی تلاش میکنه که به فضای روانی تو نزدیک بشه.
احساسی که به شخصه دارم اینه که حداقة در تجربیات من در ایران٫ روانشناسها دانش روانشناسی رو با ذات و ماهیت غربی ش یاد گرفتن اما فلسفه پشت اون دانش و فرهنگ و تاریخ پشتش رو خیلی باهاش آشنا نشدن. اینه که با روانشناسی به مثابه ساینس برخورد میکنن. در حالیکه اون نظریات و قالب ها ساحت معرفتی پشتشون داره از تاریخ و فرهنگ دیگری میاد که آموختنش برای درمانگرها واجبه.
مقداری فلسفه و تاریخ علم٫ معرفت شناسی (منظورم اپیستمولوژی است) برای درمانگر بهتری شدن احتمالا ضروری باشه.
یه تکمله هم بزنم در باب اینکه چرا تراپی رفتن به زبان انگلیسی مفتونه در مواقعی راهگشا باشه. من معمولا به دلیل روحیه ای که دارم٫ در بیان احساسات و درگیری های درونی خیلی به سراغ بسط دان و استفاده از ادبیات و عرفان و اینها مهشم. چیزی که به مرور در جلسات مشاوره انگلیسی متوجه شدم این بود که به سبب تسلط نداشتن بر انگلیسی و اشنا نبودن با اصطلاحات٫ موقع بیان گره های ذهنی و درونی به سراغ سرراست ترین لغت و شیوه بیان میگشتم. توصیف خودم این بود که سعی میکردم اون احساس پایه ای رو به صورت لخت و بودن شاخ و برگ ببینم. این مساله به مرور حتی به روند درمانم هم کمک کرد.
*همه اینها فقط و فقط تجربیات و نظرات شخصیه و بیشتر از این اعتباری نداره.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گفت و گویی بین مینجیق و «سلام»

+0 به یه ن

سلام (یکی از همراهان وبلاگ):

امروز داشتم از دور فلکه وارد میدان میشدم. یه ماشین از کنارم با سرعت پیچید از اونورم ماشین اومد و سر ماشین رو خم کرد طرفم. نزدیک بود بزنم بهش. بوق ممتد زدم تا حداقل فرمون رو کج کنه و جلو ماشینم نگیره! اونم شیشه رو داد پایین و الفاظ رکیک. گفتم برای چی فحش میدی داری میزنی بهم طلب هم داری؟! گفت پدرتو درمیارم!
چند دقیقه بعد یه اس ام اس گرفتم که به دلیل کشف حجاب تذکر میدهیم!
من واقعا نمیدونم چی بگم... یعنی امیدی به این مردم هست؟ به اینکه خوبن؟
به محمد:
متوجه ام ولی من یه زندگی ساده دانشجویی رو دنبال میکنم. در حدی نیستم که دانشگاه به من نیازی داشته باشم. میتونم جای دیگه برم ولی خب کشور همینه جامعه همینه نمیشه توقع داشت خیلی فرق داشته باشه. . استادم مرد آرومی به نظر میرسه و خب باسواده. میترسم جای دیگه برم استادش هم خوب نباشه دیگه کلکسیون بشه.. فقط میخوام کمی آرامش داشته باشم. همین. خیلی سعی میکنم ار حاشیه دور باشم. اما اینجا صبح تا شب فکر اینم چطور حاشیه ایجاد کنن.
کسی هست که هر حرفی میزنم طوری میپیچونه خودمم میمونم. از یه روانشناس پرسیدم گفت اختلال شخصیتی پارانویا داره. که بی منظور ترین حرف رو هم منفی بافی میکنه و شایعه پراکنی میکنه تا ذهن بقیه رو علیه من کنه. مثل مار میمونه.
بساط داریم دیگه. خدا خودش کمکمون کنه‌.


جواب مینجیق:
 البته که امید به این مردم هست . در هر کشوری آدم ناتو پیدا می شه. نکته اینجاست که قوانین و ضوابطی که حکومت می ذاره باید افراد معمولی را از دست آن افراد ناتو حفظ کنه. اما حکومت ما برعکس عمل می کنه. دقیقا هم درتجربه شما همین نکته هست. چرا باید آن اس ام اس را معرفی می کردند که ابزار سو استفاده افراد ناتو از این دست باشه.

بگذریم از این که علت این که درصد بالای افراد طلبکار و ناراضی در کشور ما باز از همین سیاست های غلط حکومت مان ناشی می شه. به خاطر به وجود آوردن انواع و اقسام ناکامی ها برای ملت عده زیادی حس می کنند به جایی که لیاقتشان هست نرسیدند بعدش به اون بالا بالاها دستشان نمی رسه می افتند به جان سایر شهروندان. جلوی پیشرفت را حکومت می بنده. ساده ترین و ملموس ترین نمونه اش این که عده زیادی از راه تلگرام شغلی مناسب و آبرومند برای خودشان درست کرده بودند. یارو در دهی دور افتاده مستقیم زعفران های ده شان را در بازار شهرهای بزرک می فروخت. آن دیگری یکی از صنایع دستی محلی خود را احیا کرده بود و در اینترنت می فروخت. زن سرایدار مدرسه  در تلگرام سفارش سبزی وترشی می گرفت و می فروخت. یک شبه تلگرام را فیلتر کردند و بیزنس همه اینها به فنا رفت.یارو دو سال دوندگی می کنه مجوز واردات لوازم خانگی از فلان کشور می گیره یک شبه فرمان صادر می شه که واردات ممنوعه. دو سال دوندگی اش دود می شه می ره روی هوا و......
یارو چند سال زحمت می کشه کتاب می نویسه مجوز نشر نمی دهند. کار تولید و .... هم که هیچی!
این طوری هست که جلوی پیشرفت مردم گرفته می شه و حس ناکامی می کنند و حرصشان را سر دور وبری ها خالی می کنند. کشورهای دیگه این خبرها نیست. حتی در کشورهایی مثل ترکیه و هند هم حکومت راه بیزنس ها را هموار می کنه نه آن که سد راهشان بشه.


گاهی اوقات هم  برخی در ایران واقعا از لیاقتشان هم بالاتر می نشیننند اما باز طلبکار و ناراضی هستند بس که این طلبکاری ونارضایتی سکه رایج شده.

در مورد دانشگاه تان هم سیستم را چنان چیده اند که اون یارو که ازش شکایت می کنید به این نتیجه رسیده که راه پیشرفتش همین هست ! نه کوشش علمی یا اجرایی.
راستش -تعریف از خود نباشه- از وقتی که من رییس پژوهشکده شدم در سطح پژوهشکده ما دست و پای این کارها خیلی جمع شده. دروغ خیلی کم شده. حاشیه خیلی کم شده. افراد دیده اند راه پیشرفتشان درپژوهشکده چسپیدن به کارشان هست نه حاشیه ساختن. وقتی حاشیه سازی باعث ارتقا می شد می افتادند در همون خط.
کارمندان ما در پژوهشکده وقتی می خواهند مرخصی بگیرند دروغ نمی بافند که مادرم داره می میره. مرخصی شان را می خواهند و میگیرند. مورد هم داشتیم که خودم گفتم با این که مرخصی استعلاجی زیاد گرقته اید اما نیاز به مرخصی تفریحی هم دارید تا روحیه شاداب تری داشته باشید. وقتی رییس این جور رفتار می کنه -جز معدودی که بیمار هستند- بقیه حاشیه سازی نمی دهند و به حاشیه ها پا نمی دهند.  با دل و جان کار می کنند و طلبکار و ناراضی نیستند. چند نفر بیمار  ممکنه پیدا بشوند که باز شر به پا کنند اما به تنهایی، قدرت تخریب زیادی ندارند. به علاوه بیمار همه جا پیدا می شه.درخارج هم هست.

 پژوهشگران ماهم وقتی می بینند پرونده همه در شورا مطرح می شه و به «سفارشی» ها امتیازی قایل نمی شویم و آقازاده و غیر آقازاده فقط از روی رزومه شان ارزیابی می شوند حس آرامش دارند. حس طلبکاری و نارضایتی ندارند. تا بخواهید مورد «سفارشی» در این دو سال داشته ایم اما همگی در شورای علمی پژوهشکده رد شده اند.


در پژوهشگاه ما چند پژوهشکده فیزیکی هست. اما فقط در یکی از آنها رسم این هست که سخنران یک ربع تملق رییس یا پیشکسوت را بگویند. سخنران هایی که  توسط پژوهشکده های مختلف دعوت می شوند همگی  از همان پیش زمینه فرهنگی هستند . امادر پژوهشکده ای که بزرگانش  خود را طالب تملق و مجیز گویی نشان داده اند به گونه ای دیگر عمل می کنند.

حالا این فقط در سطح پژوهشگاه بود. مشت نمونه خروار هست

در نوشته مجزایی (شاید هم سری نوشته ها) تشریح خواهم که چه طور ساختار دموکراتیک انجمن فیزیک باعث شده که همین افراد جامعه فیزیک ایران -با همه ایرادات اخلاقی که دارند- کمابیش سازنده عمل کنند. نهادهای دیگری هم هستند که همین افراد را جمع کرده تا کارهای مشابه انجام دهند ولی به دلیل سیستم غیر دموکراتیک غیر از لجن چیزی بیرون نمی دهند.


همین را که گفتم تعمیم دهید به کل کشور!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل