اپرای کوراوغلو در تبریز

+0 به یه ن

در تبریز اپرای کوراوغلو را به صحنه برده اند که مورد استقبال کم نظیر مردم هنردوست تبریز قرار گرفته. طبق معمول هم یک عده چشم دیدن این محبوبیت و موفقیت را نداشته اند و شروع کرده اند به دری وری گفتن. از جمله یک عده مدعی شده اند که  

  کوراوغلو اصلا متعلق به آذربایجان نیست!  برای من  که در تبریز بزرگ شده ام با شنیدن چنین ادعایی از تعجب شاخ در می آورم. افسانه کوراوغلو و تک تک شخصیت هایش در جای جای فرهنگ ما جا دارد. حتی  اسب های سیاه را به یاد اسب کوراوغلو «قیرآت» نام می نهند. من نشنیده ام که در دور وبر ما در اذربایجان کسی نام اسبش را «رخش» بگذارد. اما «قیر آت» فت و فراوان هست. 

البته در سالن های تئاتر همه دنیا می توانند افسانه ها و نمایشنامه های سایر نقاط دنیا را به صحنه برند. مثلا در تهران هم بینوایان ویکتور هوگوی فرانسوی را به صحنه برده اند. اگر احیانا در گوشه ای دیگر از دنیا هم کوراوغلو را به صحنه ببرند دلیل بر آن نمی شود که افسانه کوراوغلو برخاسته از فرهنگ آذربایجان و عجین شده با زندگی مردم آذربایجان نیست! اگر هم تا کنون چنین اپرایی اجرا نشده و به تازگی روی صحنه می رود شرم بر متولیان فرهنگی  که سالیان سال هست که مجوز چنین برنامه ای را نمی دادند. اپرای کوراوغلو تا همین اواخر در تبریز مجوز اجرا نمی گرفت اما داستانش سینه به سینه نقل می شد و مردم تبریز با اشتیاق ویدئوهای اپرای کوراوغلو اجرا شده در باکو را گیر می آوردند و تماشا  می کردند.


---====

از حدود ۱۵ سال پیش تئاتر در تبریز- هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی- رشد چشمگیر کرده. چند نفر از دوستان قدیم من در تبریز مرتب تئاتر می روند و با هم در مورد تک تک آنها بحث می کنند. عکس هایش را به اشتراک می گذارند. نمایشنامه های معروف غربی (فرانسوی و انگلیسی و...) در تبریز روی صحنه می رود. استقبال ازاین نمایش متوسط هست. قشری اهل تئاتر هستند که تماشاچیان را تشکیل می دهند. سالن  نیمه خالی می ماند. وقتی می بینید از  اپرای کوراوغلو یا ستارخان چنین استقبال می شود و چنان سریع بلیط های آن فروخته می شود و صندلی خالی در سالن نمی ماند و همه درباره اش صحبت می کنند و تکه هایی از فیلمش را به اشتراک می گذارند، نشان از آن دارد که موضوع این اپراها وموسیقی و کوریوگرافی آن  با فرهنگ مردم تبریز عجین شده و مردم با کاراکترهای آن حس همذات پنداری دارند. نشان از آن دارد که کوراوغلو را مال خود می دانند. حالا یک عده مسئول غرض آلود و صاحب «سیم کارت سفید» آمده اند و ادعا می کنند کوراوغلو مال این ملت نیست! . آفتاب آمد دلیل آفتاب! کوراغلو مال این مردم هست والا این گونه با آن ارتباط برقرار نمی کردند.

به زور نمی شه هویتی را به مردمی تحمیل کرد. اگر به جای کوراوغلو اپرای باستانگرای نوشته آخوندزاده را به در تبریز به صحنه می بردند شرط می بندم کسی بلیط نمی خرید. حتی همان دوستان من که نمایش های فرانسوی و انگلیسی و روسی رادرتبریز  با اشتیاق دنبال می کنند بعید می دانم علاقه ای داشته باشند که نمایشی با درونمایه شعاری باستانگرایانه را تماشا کنند.

باستانگراهای صد سال پیش داستان بافته بودند که زرتشت آذربایجانی بود و برفراز کوه سبلان (ساوالان) مبعوث شد. انتظار داشتند مردم آذربایجان از خوشحالی بالا پایین بپرند که این افتخار نصیب شان شده که زرتشت از آن خطه است. اما   این داستان یک ذره هم در آذربایجان نگرفته! اگر  کسی این داستان را در آذربایجان تعریف کند اکثریت مطلق مردم (بالای ۸۰-۹۰ درصد) با بی تفاوتی گوش می کنند و حداکثر پوزخندی می زنند. چه خوب شد که این هویت ساختگی دروغین را جدی نگرفتند! والا اگر امروز یک تاریخدان بر اساس شواهد تاریخی  استدلال می کرد که زرتشت برخاسته از شرق فلات ایران بود و نه از آذربایجان، پایه های هویتی شان سست می شد و احساس بی هویتی می کردند یا ستیزه با علم تاریخ و شواهد تاریخی، پیشه می کردند.  خوشبختانه مردم کوچه بازار خود آذربایجان بسی باهوش تر و بصیرتر و آگاه تر از همان تئوریسین های باستانگرایی بودند و به این دروغ ها برای هویت دل نبستند. مردم آذربایجان سمبل های هویتی خود را دارند و خیلی هم با آنها راحتند! لازم هم ندارند که با دهن کجی  با شواهد تاریخی  و علم تاریخ، خود را به زرتشت وصل کنند تا هویتی قابل قبول از منظر خود بسازند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]