یورش سربازان مادر

+0 به یه ن

هر بار که من در فضای مجازی انتقادی از عملکرد «بهترین مادرهای دنیا» (بخوانید خودشیفته های درجه یک دنیا) نمودم بعد از دو سه روز موجی از دهن کجی ها به من در فضای مجازی آغاز می شود. ظاهرا به خود نوشته ایراد نمی گیرند بلکه بعد از آن خودشان را موظف می دانند به هرچه من می نویسم دهن کجی کنند.

بسیاری از آنها را نمی شناسم اما برخی را که از نزدیک می شناسم مورد توجه قرار داده ام. از دم از جمله کسانی هستند که از این رابطه مادر و فرزندی -به سبک وابستگی شرقی- بیشترین ضربه ها را خورده اند. اتفاقا این مادران خودشیفته نیستند که به من حمله می کنند. اونها همچین خودشان را قبول دارند که نوشته مرا به خود نمی گیرند. معمولا فرزندان آنان هست که به من حمله می آورند. گویی که بدجوری دست روی زخم شان می گذارم. زخم هایی که عمری انکار کرده اند. 
در یک مورد از جانب مرد جوانی این حمله ها شد که یکی از این «بهترین مادرهای دنیا» را داشت. من شاهد ان بودم که خانم والده اش زندگی اش را از هم پاشاند و عشقش را فراری داد و بعد هم نذاشت روی کار علمی اش تمرکز کند و موجب افت شدید تحصیلی و علمی اش شد. داغ عشقش هم سرد نشده اصرار کرد که دوباره ازدواج کند.مادر همسر جدیدش هم باز اون «بهترین مادرهای دنیا» بود که عملا آن مرد جوان را پادوی خود ساخت.

صد البته من در مورد زندگی شخصی آن مرد چیزی ننوشتم. در مورد فرح پهلوی و دو فرزند خودکشی کرده اش نوشته بودم که آن مرد به من در فضای مجازی حمله کرد. سلطنت طلب هم نبود. اتفاقا در طیف فکری هویت طلبان آذربایجان قرار می گرفت و علی الاصول تعصب آن چنانی نسبت به خاندان پهلوی نمی بایست داشته باشد.
خلاصه این هست تاوان نوشتن در این مورد.
یک مورد دیگر هم یک زن همسن من بود که خود مادر دو فرزند بود. هر وقت که اسم مادر می آمد احساساتی می شد و اشک می ریخت. یک کمی غیرعادی است. اگر والدین آدم فوت کرده باشند یا بیمار و در آستانه فوت باشند و یا خیلی از آدم دور باشند و امکان سفر نباشد احساساتی شدن معنی دارد. اما والدین او سالم و در شهر خودش حی و حاضر بودند! آن شدت از احساسات برای شنیدن کلمه مادر عجیب می نمود. در یک مورد خودکشی منجر به مرگ یک نوجوان که گرفتار باز یکی از این «بهترین مادر های دنیا» بود او و دیگران در مورد دل دردمند این مادر و ظلمی که بر او رفته بود قلمفرسایی می کردند. من هم نوشتم که مادر می بایست مراقب سلامت روحی و روانی نوجوانش بوده باشد.
از این جهت گفتم که خودشان فرزند نوجوان داشتند. فکر کردم با قدیسه ساختن از مادری که فرزندش را به سمت خودکشی سوق داده خود را رها می کنند که روح و روان فرزند خود را بخراشند.
او هم از آن زمان با من دشمن شد و هرچه می گفتم بر خود وظیفه می دانست دهن کجی کند. بعدش به طور اتفاقی فهمیدم او که این همه سنگ «مادر مادر» بر سینه می زند از سوی مادر خود طرد شده است و سالهاست قطع ارتباط کرده اند.

من هم این افراد را که به من این طوری دهن کجی می کنند بلاک می کنم.
جالبه که اونهایی که رابطه مادر و فرزندی سالمی دارند از این قبیل حرف ها براشفته نمی شوند. زندگی شان اون قدر روی روال هست که این حرفها را تهدیدی برای خود نمی دانند.
با این همه باید در این باره نوشت. نباید سکوت کرد. کمک می کند که افرادی که گرفتار مشکلاتی از این قبیل هستند به جای انکار دنبال راه حلی باشند که کمتر ضربه بخورند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نقش انکار ناپذیر سلبریتی ها

+0 به یه ن

از قدیم یکی از نشانه های روشنفکری و عقل کل بودن در ایران تحقیر سلبریتی ها بوده است. روشنفکرها بر خود نوعی وظیفه می دانستند که پیف پیف کنند که چرا عوام دنبال این سلبریتی ها ی سطحی می افتند.
سلبریتی ها-هرچه قدر هم عیب و ایرادداشته باشند- نیازی از جامعه را پاسخ می گویند که روشنفکرها قادر به پاسخگویی آن نیستند. تنها یکی دو قشر دیگر می توانند این نیاز را پاسخ دهند اما زیان ها ی این دو قشر دیگر بسی بیشتر از قشر سلبریتی است. یکی از این دو قشر قشر رمال -اعم بر سنتی یا عصرجدید- است. قشر دیگر را نام نمی برم. وقتی روشنفکر کمر به قلع و قمع سلبریتی ها می بندند عملا میدان می افتد دست آن قشر دیگر که نام نبردم.
علاقه و طرفداری از سلبریتی ها هویت جمعی برای مردمی می سازد که دور از هم هستند.
مثلا در تبریز یک محله قدیمی است که مردم آن را به اسم حلیمه سازانده می شناسند. خیلی حرفه ها! در جامعه ای که مردها اسم زنان را در جمع نمی بردند اسم یک محله سنتی به اسم یک زن خواننده و نوازنده شناخته شده. این قدرت و اعتبار یک سلبریتی محلی را می رساند. (در همسایگی خانه ما در گلباد هم یک محله بود به اسم ماندانا که نام دختر مالک اصلی محل بود. اما اون فرق داشت. اولا جدیدتر از محله حلیمه سازانده بود. ثانیا خیلی بافت مدرن تری داشت. ثالثا و مهمتر از همه این که ماندانا فقط دختر یک آدم پولدار بود و خودش کاری که نامش ماندگار شود نکرده بود. درست مثل شهناز که دختر شاه بود و برای همین اسمش را روی یک خیابان گذاشته بودند که نامش ماندگار شده. اما این که زنی در سایه هنر خودش -ولو هنر کوچه بازاری در جامعه مردسالار چنان اعتباری بیابد که نام محله ای به او شناخته شود خیلی حرف هست! شاید ماندانا اسم شیک تری از حلیمه باشد اما مفهوم هویت سازی یک زن در سایه هنر و تلاش خودش خیلی مدرن تر هست از کسب اعتبار او به لطف ثروت پدرش!)
سلبریتی های معروف تر مثل هایده و فردین و گوگوش هویت جمعی ملی می ساختند. سلبریتی های معروف تر مثل گروه بیتلز و مایکل جکسون و ..... هویت جهانی جمعی می ساختند.
روشنفکرها اگر عقل داشته باشند به جای پیله کردن به سلبریتی ها و تضعیف آنها --که نتیجه ای جز میدان گرفتن قشری مخرب تر به جای آنها ندارد-- پشت پرده به خود سلبریتی ها خط می دهند که خط دهی جامعه را بر عهده داشته باشند.
امثال ترانه علیدوستی و هدیه تهرانی و .... کاملا پتانسیل آن را دارند که با دمخورشدن با روشنفکرها در خط دهی جامعه در جهت تعالی نقش آفرینی کنند. نمی دانم برای چی پارسال هموطنان آن طوری علیه ترانه علیدوستی می تاختند؟! با حمله به ترانه علیدوستی کجا را قرار بود فتح کنند؟ خدا یک جو عقل به آنهایی که به امثال علیدوستی می تازند بدهد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مادرهای این دوره زمانه

+0 به یه ن

عادت خودشیفته وارانه نسل های قبل از ما این بود که جمع می شدند و در مورد سطح پایین بودن نسل های بعدی داد سخن می دادند و نسل های بعدی را تحقیر می کردند که چرا به اندازه آنها والا نیستند.

در بین نسل خودمان کمتر شنیده ام  که بنشینند و نسل بعدی را تقبیح نمایند. گاهی از ظلم هایی که نسل های قبلی در حق مان روا داشته اند درددل می کنیم اما از نسل بعدی بدگویی کمتر می نماییم. البته من شخصا از دست دهه شصتی هایی که توسط نسل های قبلی علیه من تحریک می شدند هم در فغانم.  دانشجوهای دهه شصتی به تحریک پیشکسوتان انواع و اقسام آزارگری در فضای مجازی علیه من نموده اند. می دانم این هم تقصیرش بیشتر از بزرگترها بود. به هر حال دهه هفتادی ها و دهه هشتادی ها اون قدر باشخصیت شده اند که دیگه آلت دست بزرگترهای ما برای آزار ما نمی شوند.  دهه هفتادی ها و هشتادی ها فرزندان همنسلان من هستند. 

یکی از لاف هایی که زنان نسل قبل از ما بسیار می زدند لاف بهترین مادر دنیا بودن بود. یادم هست در دورهمی ها می نشستند و در مورد بهترین مادر دنیا بودن خود داد سخن می دادند و در همان زمان بچه های خردسالشان می زدند و می شکستند و در سالن پذیرایی مردم «پی پی» می کردند و.....
حالا هم در دورهمی ها می نشینند و در مورد این که نسل های بعدی مادری بلد نیستند داد سخن می دهند.
انصافی این روزها وقتی ما مهمان خردسال داریم بعد از رفتن مهمان هیچ خرابی ای نیست! مادران امروزی به جای آن که بنشینند و از خود تعریف کنند چهار چشمی مراقب بچه هایشان هستند.هرچند در ظاهر بچه ها آزادند که به هرچه دوست دارند دست بزنند اما هم میزبان و هم والدین چهار چشمی مراقب بچه اند. نسل قبل به خود زحمت نمی داد که مراقب باشد ووقتی خرابی به بار می آمد سر بچه داد می زد و دعوایش می کرد.
الان به جای این کارها درست و حسابی مراقب بچه ها هستند.


فقط هم مورد بچه داری نیست. وقتی واقعا به کمک احتیاج داری باز همین نسل جوان هستند که درکنارت می ایستند. همان نسلی که بزرگترهای ما تحقیرشان می کنند که نازنازی هستند و غیر از راحت طلبی و خوشگذرانی هیچ نمی دانند و از صدقه سر بزرگواری آن بزرگواران عمری به آسایش زندگی کرده اند!!! اتفاقا در موارد سختی  همین نسل بوده اند که در کنار من ایستاده اند. نسل قبلی به موقع سختی -علی رغم همه ادعاهایشان در مورد مرام داشتن- در بهترین وضعیت جیم می شوند. عرض کردم بهترین در وضعیت. اغلبشان نه تنها کمکی نمی کنند بلکه  برای این که همگان را توجیه کنند چرا همدلی و همراهی نمی کنند یک دعوایی هم راه می اندازند که نشان دهند تقصیر از ماست که آنها مرام و معرفت افسانه ای شان را در هنگام سختی نشان نداده اند.
دست کم نسل بعدی باری به دوش آدم  در هنگامه سختی نمی ذارند. 


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ترانه علیدوستی:پارسال دوست امسال آشنا

+0 به یه ن

یادتان هست پارسال این موقع ها در فضای مجازی به ترانه علیدوستی حمله می کردند که چرا در جشنواره کن جلوه گری ای کرده که هنرپیشه پیشکسوت پور صمیمی به حاشیه رانده شده. یادتان هست که گفتم بس کنید این حملات را.

از پارسال تا امسال اتفاقات زیادی افتاده. خود مرور کنید که حق با من بود یا نه.


نوشته های پارسالم را می آرم:
اسم جشنواره کن را سرچ کردم. عکس های زیر اومد. همه این دامن ها از دامن ترانه علیدوستی گنده ترند اما کسی نمی گه که واویلا این دامن ها را پوشیدند و به پیشکسوت هایی که در گوشه وایستادند ظلم شد دیده نشدند . زورخانه که نیست که زن سانسور بشه تا مرد پیشکسوت دیده بشه! جشنواره کن هست. خوب یا بد، همینه! سنت ٧٥ ساله اش فراهم ساختن بستری برای دیده شدن هنرپیشگان زن با دامن گنده است. خوشتان نمی آد، اخبارش را دنبال نکنید
به جایش کارتون پهلوانان را ببینید که در مورد سنت های زورخانه ای هست. من و شاهین یک مدت این کارتون را می دیدیم. همه اش در مورد پهلوانان پیشکسوت و فرهنگ اونهاست. به خواست من و شما ، جشنواره کن قرار نیست فرهنگ زورخانه ای پیدا بکنه.

معنی اینتلجنسیا
عزیزی نوشته مرا که در آن واژه اینتلیجنسیا را به کار برده بودم به اشتراک گذاشته. یکی هم پای پست مسخره کرده که من لابد از روی بیسوادی اینتلیجنس و انتلکتوئل را قاطی کرده ام و کلمه ساخته ام. من که رئیس جمهور نیستم از این کارها بکنم! خواننده های بلاگ خودم شاید هیچ از من خوششان نیاد اما دیگه گمان نمی کنند من انتخاب کلمه را بلد نیستم!
الغرض! بد ندیدم در مورد تفاوت دو کلمه اینتلجنسیا و انتلکتوئل (یا انتلکچوال) توضیحی دهم. به لحاظ لغوی، اولی جمع هست و دومی مفرد. اما بار معنایی این دو در کانتکست، تفاوت بسیار دارد. انتلکتوئل اندیشه مستقل و سلیقه و ارزیابی مستقل مبتنی بر تفکری دارد که خود زاده جهان بینی و دیدگاهی نسبتا مستحکم هست. اما وقتی در متنی کلمه انتلجنسیا به کار برده می شود معمولا منظور جمعی هستند که برای این که نشان دهند جزو طبقه نخبه فکری جامعه هستند موضع گیری می نمایند بی آن که چندان پایه فکری مستقل داشته باشند. این کلمه به خصوص در مورد طبقه روشنفکری اروپای شرقی کاربرد دارد. اواخر دوره تزاری و قبل از انقلاب اکتبر این طبقه انتلجنسیا برای خودش برو بیایی داشت.
انتکچوال فیلمی را می بیند و بر اساس دیدگاه خودش تحلیل می کند. اما یکی که خود را متعلق به انتلجنسیا می داند اظهارنظری در مورد همان فیلم می نماید که به نظرش مورد قبول جمع انتلجنسیا خواهد بود. دایم هم مراقب هست که مبادا اظهار نظری کند که خارج از انتلجنسیا به نظر آید.
اینتلجنسیا قابلیت آن را دارد که جمعی را به بیراهه بکشاند. به خصوص که این اخلاق گند را هم دارد که بی دلیل یا با دلیل غیر موجه یک مرتبه بر سر یک نفر آوار شود. فعلا که اینتلجنسای ایرانی آوار شده بر سر ترانه علیدوستی!.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تجربه یکی از دوستان در مورد نکات ایمنی

+0 به یه ن

در پی این نوشته من با عنوان تاثیر عرفای صد سال پیش بر رعایت نکات ایمنی،  عزیزی به نام آقای بولوتلو چنین نوشت:



پس از حوادث بیشمارتاسف بار تانکرهای حمل مواد خطرناک در جاده ها بویژه در نزدیکی پلیس راه ها که منجر به کشته شدن خیلی از مسافران و رانندگان شدند در زمان ریاست جمهوری خاتمی بفکر استانداردسازی ایمنی صنایع و مخازن پتروشیمی و نفتی و وسایط نقلیه ی حمل کالاهای خطرناک افتادند. در مناقصه ای که برگزار شد هیچ موسسه و شرکت خصوصی و دولتی شرکت نکرد یعنی در این زمینه در ایران هیچ موسسه و پیمانکاری نبود که فعالیتش مربوط به آموزش ایمنی و استاندارد سازی آن باشد . لذا یک شرکت کانادایی برنده ی مناقصه شده و بصورت تام الاختیار از سوی وزراتخانه های مربوطه در این زمینه شروع به فعالیت کرد . این شرکت در مدت فعالیتش در ابتدای کارجزوه و برنامه ی کلاسهای آموزشی تهیه کرد که قراربود اول مربی تربیت کنند و نیروهای آتش نشانی، هلال احمر ،پلیس وحوادث غیر مترقبه دوره ی آموزشی ببینند وسرانجام رانندگان تانکرها و مخازن گازآموزش دیده و گواهینامه ی معتبربین المللی حمل مواد خطرناک دریافت کنند .
این شرکت کانادایی استاندارد سازی ایمنی پالایشگاه ها و تاسیسات پتروشیمی و مخازن و انبارهای خطرناک را انجام داد و ازشرکتهای ایتالیایی تجهیزات و لوازم ایمنی وارد کشورکرد. همزمان با فعالیت این شرکت سازمانهای دولتی بفکرتدوین آیین نامه های ایمنی افتادند. شرکت نفت ، وزرات راه و ترابری ، سازمان نظام مهندسی ، اداره کار و امور اجتماعی ، راهنمایی و رانندگی و ...بطور موازی آیین نامه نوشتند که اکثرشان روی کاغذ مانده و عملی نشده است. من یکبار به معاونت اموراجتماعی اداره کار تبریز رفتم و در باره آیین نامه ی ایمنی کارگاهها سوالی کردم هیچ اطلاعی از آن آیین نامه نداشتند در حالیکه مسئول و متصدی اجرای بندهای آن آیین نامه بودند و مرا به مرکز تحقیقات شمالغرب کشور معرفی کردند که باکمال تاسف آنها هم هیچ اطلاعاتی نداشتند .
در این میان سازمان استاندارد ایران که متولی اصلی این کار بود مقررات ایمنی مطابق با استانداردهای ایزو را به اهتمام دوست عزیزمان جناب آقای مهندس قیصری تدوین کرد که جای تشکر و قدرانی ازایشان است. بهترین آیین نامه هایی است که مطابق با استاندارهای ISO در ایران تدوین شده است.
شرکت کانادایی هم پس از تحریمها و انقضای قراردادش ایران را ترک کرد . جزوه های آموزشی دویست صفحه ای آموزش رانندگان حتی یکبار هم چاپ نشد و در اختیاررانندگان قرارنگرفت . دروس آموزشی56واحدی حمل مواد خطرناک مطابق با آیین نامه بین المللی A.D.R را در عرض دوساعت در پالایشگاهها بصورت فورمالیته آموزش دادند. که هیچ ارزشی نداشت .
در باره ی آموزش ورعایت موارد ایمنی نابسامانی وجود دارد واولویت و اهمیت آن مورد توجه کافی قرارنمی گیرد. مثلاحمل آمونیاک مایع در جاده ها بدون رعایت استاندارهای ایمنی و با تانکر و مخازن غیراستاندارد و با راننده های آموزش ندیده می تواند برای مناطق مسکونی کنار جاده ها فاجعه ی مرگبار شبیه هیروشیما ایجاد کند . انبارهای شرکت های نفتی که زمانی در خارج شهر قرار داشتند با توسعه ی مناطق مسکونی در داخل شهر قرار دارند. جاده های مواصلاتی بین شهرها هم حالا در داخل شهر ها قرار گرفتند . مسیر هوایی آموزش خلبانی زمانی روی مزارع و باغات تبریز بود الان روی خانه ها و مناطق مسکونی است . همین سال گذشته هواپیمای اف چهارآموزشی در منطقه مسکونی شمالغرب شهر تبریز سقوط کرد. انبار کالاهای خطرناک شیمیایی در داخل شهر هاست و این مواد خطرناک بدون رعایت موارد ایمنی همراه کالاهای معمولی در جاده ها حمل و نقل می شوند. روزانه سه نفر در حوادث ناشی از کار فوت می کنند . در دنیا برای پیشگیری از اینگونه حوادث سازمانهایی و مراکزی هست که آموزش می دهند ،مقررات تهیه می کنند و نظارت می کنند . مثل سازمان ایزو که انواع استاداردها و نظارت ها را دارد وسال به سال مقررات و استانداردهایش روز رسانی میشود . سازمان A.D.R که تحت نظارت سازمان ملل در مورد ایمنی حمل کالا و سلامتی رانندگان و ایمن سازی تاسسیات مواد خطرناک فعالیت می کند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تاسیس بس هست.!کمی هم ترمیم و به روز رسانی کنیم!

+0 به یه ن

همان طوری که می دانید این روزها روز گرامیداشت خیام نیشابوری است و به این مناسبت برنامه های متعددی در گوشه کنار کشور -به ویژه در شهر نیشابور- برگزار می شود. باز همان گونه که می دانید خیام در عرصه های مختلف سرآمد بود و در نتیجه موضوعات این برنامه ها متنوع هست. روز چهارشنبه گذشته دانشگاه نیشابور برنامه ای به افتخار خیام ترتیب داده بود. سخنرانان اصلی برنامه همسرم (محمد مهدی شیخ جباری)  دکتر عباسی از دانشگاه فردوسی مشهد و مهندس مهاجر  از پروژه رصد خانه ملی بودند. هیچ کدام از این سخنرانان خیام شناس نیستند. موضوع سخنرانی شان هم کیهانشناسی و نجوم معاصر بود نه علوم قدیمه.

من سخنران و یا شرکت کننده رسمی برنامه نبودم. چند ماه پیش وقتی همسرم گفت که در اردیبهشت ماه قرار هست برای ارائه سخنرانی به نیشابور رود من هم ابراز تمایل کردم که با او بروم چون می خواستم نیشابور را ببینم. همچنین راه تهران به نیشابور با قلعه ها و کاروانسراها و... متعدد در کنارش برایم جذاب بود و می خواستم از نزدیک تماشا کنم.
روز همایش قصد داشتم که در اقامتگاه بمانم و به تکالیفی که دانشجویانم به من داده اند برسم.(یک زمانی استادانمان به ما تکلیف می دادند و ما می نشستیم انجام می دادیم. الان دانشجوها به من تکلیف می دهند و من انجام می دهم.) اما صبح سر میز صبحانه در مورد رصدخانه ملی صحبتی شد و من کنجکاو شدم که در برنامه شرکت کنم.

آخر برنامه یک میزگرد گذاشتند تا اساتید مدعو دغدغه های خود را به گوش مسئولان علمی کشور برسانند. برگزار کنندگان برنامه به من لطف کردند و از من خواستند که من هم در میزگرد حضور داشته باشم
چیزی که  در میزگرد مطرح کردم به این مضمون بود:
در کشور ما به «تاسیس»  بهای زیادی می دهیم. وقتی می خواهیم از مسئولی یاد کنیم اصرار داریم لیست بلند بالایی از آن چه که او موسس آن بوده ردیف کنیم. این نکته باعث شده که برای تاسیس عده بسیاری از مسئولان، خیرین و مجریان پیشقدم بشوند. اما برای به-روز نمودن و ترمیم و.... بهای چندانی قایل نیستیم. نتیجه آن شده که پروژه ها و موسسات و .... بعد از مدتی اسقاطی می شوند. برای ابقا و مرمت و به روز-رسانی تلاشی نمی شود و آن چه با هزینه بسیار و با بوق و کرنا تاسیس شده بعد از مدتی از دور خارج می شود و مسئولان دنبال تاسیسی دیگر می روند تا نامشان  به نام موسس ماندگار شود!. حال آن که در کشورهای پیشرفته این موسسات دوباره تجهیز و به روز می شوندو به این ترتیب مفید می گردند.

این نکته ای که گفتم یک مسئله فرهنگی هست. با تغییر این مسئول و ان مسئول (یا حتی تغییر بنیادی سیستم ) هم یک شبه نگرش عوض نمی شود. آن قدر باید در این مورد حرف بزنیم و در مقیاس کوچک تر در عمل  اهمیت به روز رسانی را نشان دهیم تا در جامعه جا بیافتد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تبریزین کابلی کؤرپوسونن اؤزلرین آتان قیزلار

+0 به یه ن

یکشنبه 29 اردیبهشت 1398

گئچن ایکی اوچ ایلده، نچچه یول اولوپ کی جوان قیزلار ایستییپلر اؤزلرین تبریزین کؤرپولرینن آتیپ اؤلدورله! خوشبختانه اوردا کی قهرمان آقا لار مانع اولوپ قیزلاری نجات وریپلر.
آممان خودکشیه اقدام ائلماخ اؤزی بیر بغرنج و چرکین مسئله دی. بیر انسان ایکی ایل تمام خودکشی کونو سوندا فیکیرلشر سورا اقدام ائلر.
او سن ده کی قیزلارین خودکشیه اقدام ائلمه سی، تازا بیر مسئله دییر. 20-30 ایل قاباخدا او سن ده قیزلار تبریز خودکشی اقدام ائلردیلر. آممان نحوه سی فرقلی دیر. او زامان لار ائو لرینده سم یییردیلر. آتا آنا بیلیپ، تزلیخ جا بیمارستانا آپاراردیلار. سورا دا فامیللره دییردیلر، ائشیه ده ساندویچ ییپ مسموم اولوپ! آممان بیز اوندا، او قیزلارینان همسن دوخ. علتی ائشیدردوخ. قولاغیزیما یئتیشردی نییین نه سی دی.
ایندی قیزلار گئدیپ خیابان دا خودکشی ائلیر چوخ راخ گؤزه گلیر.
جماعت ایکی عامل ساییر بو یوخاری آمارا:
1) سطح بالا جماعت اقتصادی مسایلی علت بیلیر و مملکتین اقتصادین کؤریینلری لعنت ائلیر.
من بو نظرینن ائله موافق دییرم. خودکشی الئلیینر جوان قیزلاردیلار. اقتصادی فشار مستقیم بو سنی ده قیزلارین اوستونده دییر (علی الاخصوص تبریز محیطین ده). اگر میانسال آقالار اولسیدیلر، اقتصادی مالی عامل اصلی عامل ساییلا بولردی. آمما 16-17 یاشیندا قیز اوچون، خیر!
2) غیبت ائلیینلر دییلر او قیزلار ائلچی آختاریللار!!!!! آخی منیم باجیم! منیم قارداشیم! ائلچی آختاران اؤزون اولدورمز کی! خودکشی ائله سه، ائلچی لر بیله سینن قاچارلار!
آممان گؤراخ نیه بیر بئله تبریز ده، او سن ده کی قیزلارین خودکشیه اقدام ائلماخ آماری یوخاری دی؟!
خودکشیه نچچه عامل با هم گرک اولا.
آممان منیم نظریمه اصلی عامل او فشار دی کی آنالاری او قیزلارین اوستونه کامل و perfectionistاولماخ اوچون قویوللار. والله هیچ یئر بیر بئله کی تبریز ده، آنالار قیزلارینا امر و نهی ائللیر و هر ایشلرینه دخالت ائللیر ائلمه ز لر!
من تهران دا استخره گئدرم، تبریز ده ده. تبریز ده همیشه رخت کن ده، آنا قیز آراسیندا دعوا دی. آنا پیله ائلییر کی مایووی بئله قییمه، ائله قیی. قیز دا تنگه گلیر آنانین micromanagement الیندن!
لباس و قییماخدا آنالار قیزلارین تنگه گتیریللر.
درسلر و نمره اوستونده آنالارقیزلارین تنگه گتیریللر.
........
هلم آنالار بوجور پیله ائلماغی اؤزلرینین یاخچی لیغی و فداکارلیغی ساییللار!
نتیجه بو یوخاری خودکشی آماری دی.
یوخاری افسردگی آماری دی.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بیشعوری

+0 به یه ن

چرا اونهایی که از آدم پول می خواهند این قدر بیشعورند که ساعتی زنگ می زنند که آدم را از خواب بیدار می کنند؟ تا جایی که یادمه هر آدمی که مرا در ساعات خواب با زنگ تلفنش بیدار کرده پررو پررو ازمن پول هم می خواسته!
دوست و آشناو عزیزان خودم برای کار معمولی در ساعات متعارف هم که زنگ می خواهند بزنند اولش پیامک می زنند که آیا «مساعد» هستم. اون وقت این بیشعورها که پول می خواهند بی هیچ ملاحظه ای آدم را از خواب ناز بیدار می کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رهیافت های علمی به مسایل عملی

+0 به یه ن

یک سری برنامه می خواهیم اجرا کنیم با عنوان رهیافت های علمی به مسایل عملی.

این برنامه و هدف آن را در لینک زیر مفصلا تشریح کرده ام:

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دو خاطره

+0 به یه ن

من در بهار سال ۹۱ هر روز از محل کارم در فرمانیه تا پارک جمشیدیه پیاده می رفتم و بر می گشتم.
این دو تجربه مال آن زمان هاست:
یک بار یک پسر جوان سر چهارراه کامرانیه جلومو گرفت. داستانش این بود که زرتشتی است. با دوست دخترش راه می رفته که گشت ارشاد ریخته برای اذیت. پول تاکسی می خواست تا برای دوست دخترش دربست بگیره که از شر گشت ارشاد خلاص بشه. من پول آژانس را دادم. پسر اصرار می کرد ساعتش را عوضش بده! گفتم ساعت نمی خواهم فقط امیدوارم خوشبخت بشید. انتظار داشتم طبق داستان های کلیشه ای باز سر اون چهارراه ببینمش که همان داستان را تعریف می کنه و از بقیه پول می گیره . امادوباره هرگز ندیدمش. احتمالا راست می گفت. اعتماد من به او بیجا نبود.
نکته جالب تر این که آن پسر تاکید کرد که زرتشتی است و تاکید هم کرد که برای دوست-دخترش می خواد. لابد به تجربه دیده بود که اگر بگه اقلیت دینی هست اعتماد و مهر بیشتری بر می انگیزه.
البته اگر مسلمان هم می بود من شخصا همین قدر اعتماد می کردم. فرقی برایم نمی کرد. فقط شاید اندکی این فکر را کردم که یافتن همسر برای اقلیت ها -به دلایل محدودیت- سخت تر هست.
تجربه دوم: باز در همون حوالی پیاده روی می کردم. دیدم یک خانم و آقایی در بن بست های کوچه مهماندوست پرسه می زنند. آقا کت و شلوار رسمی به تن داشت و روی ویلچیر بود. خانم به سختی می خواست او را از روی پل روی جوب عبور بده. گفتم کمک می خواهید؟ با شرم گفتند که از شیراز امده اند.هنگام پیاده شدن از تاکسی، دزد کیفشان را زده و پول ندارند که پول بلیط برگشت تهیه کنند. من گفتم بذارید بروم از دفتر کارم پول بردارم و بیایم بدهم. پول را گرفتند و گفتند حساب بانکی بده تا بعد از رسیدن به مقصد به حسابت بریزیم. من هم شماره حساب بنیاد کودک را دادم و گفتم که به نیت من به همین حساب بریزید. باز هم انتظار داشتم طبق کلیشه داستان ها آنها را دوباره در همان حوالی با همان داستان ببینم اما دیگه هرگز ندیدمشان. احتمالا برگشتند شیراز. گمان می کنم که پول را هم به حساب بنیاد کودک ریختند.
پی نوشت: خدای ناکرده نمی خواهم بگم من خیلی کار خاصی کردم ها! هر کسی جای من بود کمک می کرد. علت باز گو کردن این خاطرات این بود که بگم آخر داستان مثل کلیشه تمام نشد. دوباره آنها را در جایی ندیدم!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل