روانشناسان و تفاوت فرهنگی

+0 به یه ن

مینجیق:

از قرار معلوم در «خارجه» هر ایرانی که به روانشناس غیرایرانی مراجعه می کنه و مشکلش را می گه جناب روانشناس هیچ نمی فهمه که دردش چیه!
تفاوت های فرهنگی مانع از آن می شه که ارتباط لازم برقرار بشه. اما روانشناس محترم خود را زیاد از تک و تا نمی اندازه.
وقتی می بینه از خاورمیانه است نسخه اش را از قبل پیچیده:
Post-traumatic disorder!
یک عالمه هموطن ما را سرکیسه می کنه و تیغ می زنه اما تشخیصش به هیچ دردی نمی خوره!
ببینید! دکتر هلاکویی خیلی باهوشه. معمولا نکات را روی هوا می زنه. ولی من دقت کردم وقتی آذربایجانی ها زنگ می زنند و سئوال می کنند خیلی بیشتر طول می کشه که مسئله را متوجه بشه. همین تفاوت کوچک فرهنگی بین ترک و فارس در ایران تشخیصش را یک کم اشکال دار می کنه. یک روانشناس آمریکایی از کجا می خواد مسایل ایرانی ها را بفهمه با اون همه تفاوت فرهنگی؟!

اسما:
ز تجربه شخصیم در زمینه تراپیست یا روانشناس رفتن اگر بخوام بگم٬ من سالهای زیادی در ایران پیش روانشناس میرفتم و خب چندین روانشناس عوض کردم تا بالاخره با یکی تونستم اندکی ارتباط بگیرم. اون هم در نهایت به دلیل همین بدفهمی ها قطعش کردم و چندین سال بعدش به طور اتفاقی با روانپزشکی آشنا شدم که برای گرفتن درمان بهش مراجعه کردم. و چندین سال بعدش رو فقط داروی روانپزشکی گرفتم و دیگه پیش هیچ مشاوری نرفتم.
وقتل یک سال پیش به امریکا اومدم٫ به سبب سابقه افسردگی ای که داشتم و تشدیدش در اثر مهاجر٫ ابتدا به ساکن به روانپزشک مراجعه کردم و بعد هم جلسات مشاوره رو شروع کردم. اینا رو ذکر کردم که زمینه در ذهن دوستان باشه. این بین یه مشاوره انلاین هم از ایران گرفتم که به همون یک جلسه ختم شد بس که زننده بود.
اولین نکته ای که تقریبا تو همه مراجعه های رواشناسیم در ایران بهش برخوردم٫ تشخیص و اسم گذاری در اولین جلسات مراجعه است. روانشناس ها خیلی علاقه دارن این تشخیص سریعشون رو خیلی زود به مراجع منتقل کنند. اتفاقی که بعدش میفته٫ اینه که از لحظه ای که این تشخیص رو شما گذاشته میشه٫ دیگه درمانگر شما رو میندازه داخل یه قالب و به عنوان یه ابژه باهاتون برخورد میکنه. در مقام مقایسه اگر بخوام بگم٫ تو امریکا این تشخیص و در قالب انداختن اینقدر سریع رخ نمیده و به صورت تابلو و بلند بلند به مراجع منتقل نمیشه.
نکته ازاردهنده این کار اینه که کافیه شما به هر دلیلی مقداری دانش پایه ای روان شناسی داشته باشید٫ وقتی درمانگر این کارو میکنه تقریبا متوجه میشی کجای قالب کدوم نظریه تو رو انداخته و خب این حس خوب و جالبی برای من به عنوان مراجع نبوده هیچ وقت. و مثل خیلی متخصص های دیگه در ایران٫ حق اظهار نظر هم نداری چون احتمالا مطالعات و دانشی که داری به درد خودت میخوره و تو متخصص نیستی.
در حالیکه در امریکا وقتی با پزشک یا درمانگرت صحبت میکنی و نظرت رو به واسطه دانش اندک یا غیر اندک ت مطرح میکنی٫ حتما ازش استقبال میشه. و در ادامه مسیر سعی میکنن تو رو به نحوی در این مسیر درگیر کنن که این احساس ابژگی از بین بره.
یه نکته جالب دیگه ای که نمیدونم چقدر میتونم بسطش بدم٫ اینه که در مورد دو مشاوری که در امریکا داشتم یادداشت برداری مدام تو جلسه رو ازشون ندیدم. چیزی که تو ایران با یه ژستی انجام میشه که حس اتاق بازجویی رو به ادم میده.
در مورد فهم فرهنگی٫ من هیچ موقع احساس نمیکردم میتونم به طور کامل خودم رو در اتاق مشاوره عرضه کنم. همیشه یه فاصله قابل توجهی احساس میکردم. در حالیکه در امریکا به جز محدودیت های زبانی٫ مشکلی برای ابراز ابعاد فرهنگیم نداشتم. مشاور هر جا که نمیدونه حتما سوال میکنه تا فضا براش روشن تر بشه و به طور واضحی تلاش میکنه که به فضای روانی تو نزدیک بشه.
احساسی که به شخصه دارم اینه که حداقة در تجربیات من در ایران٫ روانشناسها دانش روانشناسی رو با ذات و ماهیت غربی ش یاد گرفتن اما فلسفه پشت اون دانش و فرهنگ و تاریخ پشتش رو خیلی باهاش آشنا نشدن. اینه که با روانشناسی به مثابه ساینس برخورد میکنن. در حالیکه اون نظریات و قالب ها ساحت معرفتی پشتشون داره از تاریخ و فرهنگ دیگری میاد که آموختنش برای درمانگرها واجبه.
مقداری فلسفه و تاریخ علم٫ معرفت شناسی (منظورم اپیستمولوژی است) برای درمانگر بهتری شدن احتمالا ضروری باشه.
یه تکمله هم بزنم در باب اینکه چرا تراپی رفتن به زبان انگلیسی مفتونه در مواقعی راهگشا باشه. من معمولا به دلیل روحیه ای که دارم٫ در بیان احساسات و درگیری های درونی خیلی به سراغ بسط دان و استفاده از ادبیات و عرفان و اینها مهشم. چیزی که به مرور در جلسات مشاوره انگلیسی متوجه شدم این بود که به سبب تسلط نداشتن بر انگلیسی و اشنا نبودن با اصطلاحات٫ موقع بیان گره های ذهنی و درونی به سراغ سرراست ترین لغت و شیوه بیان میگشتم. توصیف خودم این بود که سعی میکردم اون احساس پایه ای رو به صورت لخت و بودن شاخ و برگ ببینم. این مساله به مرور حتی به روند درمانم هم کمک کرد.
*همه اینها فقط و فقط تجربیات و نظرات شخصیه و بیشتر از این اعتباری نداره.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مغولستان کشور بدون اعدام

+0 به یه ن


صحبت از مغولستان شد. بد نیست یادآوری کنیم که مغولستان هم حدود بیست سال هست که به کشورهایی پیوسته که مجازات اعدام ندارند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بهای سنگین جاسوس کشی برای این دیار

+0 به یه ن

در تاریخ خوانده ایم که چنگیز سفیران و تاجرانی به قلمرو خوارزم فرستاد و خوارزمشاهیان آن سفیران را به جرم جاسوسی اعدام کردند. چنگیز هم خشمگین شد  و لشکر فرستاد و آن دیار را با خاک یکسان کرد. 

هر جوری حساب می کنی می بینی خوارزمشاهیان خیلی احمق بودند که فرستادگان چنگیز را اعدام کردند. حماقتی که در طول قرون متمادی چند بار توسط دولتمردان حوزه تمدنی ایران تکرار شده است اما یک بار هم توسط «پیران فرزانه نصیحت گوی سلطان» نقد نشده!  اگر هم نقد شده اثری نذاشته!
چوب حماقت را همیشه مردم بیچاره این دیار خورده اند.
ای کاش دولتمردان ما هم مثل بقیه دولتمردان از این درایت ها داشته اند که آدم بفرستند تا از اوضاع و احوال سایر دیارها برای دولتمردان ما خبر آورند. خبر موثق ! نه خبر آغشته به دروغ و تملق برای خوشایند سلطان!
ای کاش خوارزمشاه هم جاسوسانی داشتند که می آمدند و خبر می دادند که با  این چنگیز نمی شه از این شوخی ها کرد!  اما گویا دولتمردان این دیار به جای خبرچین راستگو فقط جلاد در بساط دارند که اعدام کنند! کار دیگری بلد نیستند!

البته شاید اگر خوارزمشاهیان آن سفیران را اعدام نمی کردند چنگیز باز به بهانه ای دیر یا زود لشکر می کشید. ولی می توانستند آن سفیران را با اطلاعات دروغ راهی اردوگاه چنگیز کنند و به این ترتیب وقتی بخرند تا مردم شهر یا برای مقابله آماده شوند. اگر خودش جاسوس داشت می فهمید که او را یارای مقاومت نخواهد بود. دست کم شهر را خالی می کرد تا کمتر تلفات و خسارات باشد.  اگر  خوارزمشاه به جای تیم جلادان،  ستون پنجمش را تقویت می کرد هزار تا کار بهتر می توانست بکند که آن همه تلفات ندهد. آن همه خسارات ندهد.
#نه_به_اعدام

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دنبال نخود سیاه فرستادن جاسوس و اربابش!

+0 به یه ن

حتی اگر ثابت و محرز بشه که یکی جاسوس هست باز هم از عقلانیت به دور هست که فوری او را اعدام یا سر به نیست کنند! من این را از منظر اخلاقی (قبیح بودن اعدام در دنیای امروز) عرض نمی کنم بلکه از منظر کاملا کارکردگرایانه عرض می کنم. بعد از این که جاسوس شناسایی شد  صد تا کار هوشمندانه می شه کرد که نفعش بسی بیش از اعدام هست. می شه به جاسوس اطلاعات غلط داد تا  کسی که او را به استخدام درآورده گمراه بشه و نادانسته خودزنی کنه. یک کمی باید عقل و هوشمندی به خرج داد. این طوری به دست جاسوس خود دشمن می شه به دشمن ضربات سنگین وارد کرد. فقط عقل لازم داره.

#نه_به_اعدام

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یک کلمه: قانون

+0 به یه ن




نوشته زیر مال ۶ سال پیش هست. از آن زمان تا به این سو مردم ایران به درک مدرن تری از قانون رسیده اند. یکی از دستاوردهای مهم #جنبش_زن_زندگی آزادی همین بوده است. کم دستاوردی نیست!


-------
یکی از مشکلات ما این هست که درک درستی از مفهوم قانون نداریم.در نتیجه قانون می شه حربه ای در دست زورمداران که به ما زور بگویند. حتی خاتمی هم شناخت درستی از قانون نداشت. گاهی قانون مدنی را با احکام دینی اشتباه می گرفت. گاهی با حرف زور بالادست اشتباه می گرفت. قانون به معنای مدرن کلمه را نمی شناخت.
قانون به معنای مدرن کلمه نه حکم دینی است که در آن نشود چون و چرا کرد و نه منویات کسی که بالادست نشسته به منظور به رخ کشیدن قدرت و سرجا نشاندن زیر دست!
قانون را انسان های مدرن به منظور تامین رفاه و مصلحت عمومی- پس از مطالعات وسیع و اطمینان از این که هدف مورد نظر را برآورده می کنند- وضع می کنند. اگر قانون با این منظور و با این دقت مطالعاتی وضع شده باشد نه کلاه شرعی دوختن برای آن جایی دارد نه زیر آبی رفتن از آن. اما چون اگر مرزهای بین قانون یا احکام شرعی از یک سو و حرف زور بالا دست از سوی دیگر مخدوش باشد همان می شود که می بینیم.

--------

وقتی من بچه بودم، تلویزیون دو کانال بیشتر نداشت. به علاوه، تعداد برنامه های سرگرم کننده ای که از هر کانال پخش می شد ناچیز بود. عصر روزهای جمعه ، فیلم سینمایی پخش می کردند. برنامه روزهای جمعه خانواده ها با همین فیلم روز جمعه تنظیم می شد! فیلم هایی که پخش می شدند عموما تکراری بودند. فیلم هایی که پخش می شد، اغلب موضوعاتی جگرخراش داشتند. با این حال "لنگه کفشی در بیابان نعمت است". مردم با همان فیلم های عصر جمعه کلی حال می کردند. هر از گاهی فیلم غیر تکراری پخش می شد که برای خودش پدیده ای بود که مردم تا یک هفته درباره آن صحبت می کردند.
یکی از این فیلم ها، یک فیلم هندی بود که بسیار مورد استقبال قرار گرفت. هفته بعد مجری آمد و گفت چون بینندگان عزیز در خواست تجدید پخش فیلم کرده اند، این هفته هم همان فیلم هفته پیش را نشان می دهیم.
چند ماه پیش دوباره همان فیلم را نشان دادند:
در ابتدای فیلم، پسر جوانی که می خواهد پلیس شود با پدربزرگش که پلیس بازنشسته است صحبت می کند. پدربزرگ می گوید قبل از آن که تصمیم قطعی بگیری اول داستان زندگی مرا بشنو. بعد فیلم فلاش بک می زد به روز دنیا آمدن پدر مرد جوان و سر از پا نشناختن پدر نوزاد (همان پدربزرگ) به خاطر صاحب فرزند پسر شدن.
شاهین فیلم را قبلا ندیده بود اما تا همین جای فیلم را که دید، تمام سناریو را تا آخر حدس زد. احتمالا شما هم درست حدس زده اید.
با این حال، فردا می خواهم این فیلم را برایتان با تاکید خاص روی نکاتی که از نظر من جای تامل دارد، بازگو کنم. شاید بگویید "فیلم است دیگه! صد تا فیلم و سریال نشون داده اند یکیش هم این!".
نکته در اینجا ست بیشتر آن صد تا سریال و فیلم که در آن سال ها نشان داده می شدند، تو همین مایه ها بودند. ادامه دارد....
آقا پلیس که از پسر بودن فرزندش غرق سرور است، دسته گل گنده ای برای همسرش می برد. همسرش تشکر می کند و می گوید چرا زحمت کشیده و او جواب می دهد:"تو یه پسر به من دادی پس من دنیا رو هم به تو بدهم باز هم کم است." بعد پسرک بزرگ می شود و می بینیم چه قدر این آقا پلیس پسرش را دوست دارد و چه پدر مهربانی است.
آقا پلیس، خیلی زرنگ و قوی است . با دزد ها و آدم بدها مبارزه می کند. آدم بدها پسر او را گرو گان می گیرند و می گویند اگر فلان باج را به او ندهد پسر او را می کشند. چند ساعت بعد دوباره زنگ می زنند و آقا پلیس در برابر چشمان ناباور اما مطیع و مطلقا تسلیم همسرش می گوید که حاضر نیست به آنها باج دهد. آنها می روند تا پسرک را بکشند، اما پسرک زبل از دست آنها فرار می کند. پسرک بزرگ می شود اما از آن پس در لاک خودش فرو می رود.
پسرک عاشق می شود. اما بینندگان عزیز جزییات آشنایی او را با دختر خانم جوان نمی بینند. بینندگان طبق معمول در این باره به تخیل خود متوسل می شوند و لابد تخیل بینندگان عزیز در مورد این فیلم هم از تخیل فیلمنامه نویس و کارگردان بسی فراتر رفته است!!
بینندگان عزیز فقط خبردار می شوند که مرد جوان با چند تا لات بی سر و پا، دست به یقه شده و پلیس خدمتگزار و وظیفه شناس هندوستان، او را دستگیر کرده. مادر دلواپس است اما پدر به او اطمینان می دهد که جای نگرانی نیست وهمکاران او فقط به وظیفه خود عمل کرده اند. بینندگان عزیز از علت دعوا خبر دار نمی شوند اما پس از آزادی ، پسر به آنها می گوید:"قطار محل مناسبی برای سفر خانم های جوان نیست." البته نه آقا پلیس وظیفه شناس ما و نه نهاد پلیس، برقرار کردن امنیت برای سفر خانم های جوان را جزو وظایف خود نمی دانند. اصلا این مسئله آن قدر پیش پا افتاده و بی اهمیت است که آقا پلیس وظیفه شناس عزیز به آن فکر هم نمی کند. ( بنا به مشاهدات مکرر دوستان ، مسافت پویش آزاد میانگین برای خانم ها در شهرهای هند از محله بازار شهر های ما هم کمتر است.)
بقیه فیلم را در بزرگسالی حوصله نکردم ببینم ولی از کودکی بخش هایی از آن را به خاطر دارم. آقا پسر رفته رفته از پدر خود فاصله می گیرد. در یکی از صحنه های آخر فیلم آقا پلیس پسرش را روی باند فرودگاه تعقیب می کند و داد می زند اگر نایستی شلیک می کنم. پسر به حرف پدر توجهی نمی کند و به فرار خود ادامه می دهد.
من در این باره بی اطلاعم اما آیا شلیک گلوله در باند فرودگاه خطر آتش سوزی ندارد؟ آیا یک پلیس را می گذارند که وارد باند فرودگاه شود و اسلحه بکشد؟ آیا این قانونی است؟ اگر اطلاعی در این باره دارید به من هم بگویید.در هر صورت، در فیلم هندی محبوب ما پدر با چشم های گریان درست به سمت قلب پسر نشانه می رود و چون پلیس بسیار زرنگی است، تیر او به خطا نمی رود و در قلب پسر می نشیند.آفرین به این نشانه گیری! انگلیسی ها دلشان پس از چند صد سال به رابین هودشان خوشه. بیایند یه کم فیلم هندی ببینند تا بفهمند تیر اندازی یعنی همان که پلیس های مستعمره سابقشان با چشم گریان و در حال دویدن می کنند!
در همان عالم بچگی از خود سئوال می کردم که آیا این آقا پلیس وظیفه شناس حتما مجبور بود به قلب فرزند دلبندش شلیک کند؟! نمی توانست به پاهای او شلیک کند تا بعد معالجه شود؟!بعدها فهمیدم نیروهای انتظامی کلی آموزش می بینند تا در تعقیب مجرمین به قسمت هایی از بدن شلیک کنند که مرگ یا معلولیت به دنبال نداشته باشد. بعد هم وظیفه دارند سریعا آن ها را به در مانگاه برسانند تا بلافاصله مداوا شوند. فرض بر این است که پس از مداوا در یک دادگاه صالحه با حضور یک وکیل مدافع در مورد آنها قضاوت می شود و سپس حکم عدالت اجرا می شود.
پسر کشته می شود و پدر رستم وار او را در آغوش می گیرد و عربده می کشد. پس از کشته شدن پسر، مادر دلسوز او که زنی وفادار و فداکارو نمونه(!!) است ، همسر خود را تنها نمی گذارد. چون و چرا کردن در کار او نیست.
از آن بانمک تر این که عروس او، یعنی همان همسر مقتول که دعوای قطار سر او اتفاق افتاده بود هم اعتراضی ندارد. عروس خانم بیوه شده، آقا پلیس را چنان شیرین "پدر" خطاب می کند که بیا و ببین. از این مسخره تر پسر مقتول که در ابتدای فیلم او را دیدیم در انتهای فیلم، خطاب به پدربزرگ می گوید که به او افتخار می کند و تصمیم خود را گرفته تا پلیس وظیفه شناسی چون او شود.
ومسخره تر از همه این که نام فیلم "قانون" بود!
ضرب المثل آذربایجانی: اسم کچل را می ذارن "زلفعلی"!
نمونه تاثیر گذاری این گونه فیلم ها: اندکی پس از پخش فیلم کتاب آن هم روانه بازار شد و با تیراژ نسبتا بالا به فروش رفت. کسانی کتاب را می خریدند و می خواندند که معمولا با کتابخوانی میانه ای ندارند. پس از این فیلم ، بر اساس داستان آن فیلمسازان ایرانی نسخه ایرانی شده آن را ساختند. تلویزیون آن را هم پخش کرد (احتمالا بیش از یک بار).

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کنفرانس ذرات و میدان ها در شیراز

+0 به یه ن

با سلام و عرض احترام،

دو-سه روز بیشتر به کنفرانس انجمن فیزیک بر ذرات و میدان ها که در ۲۵ و ۲۶ بهمن ماه در شیراز برگزار می شود باقی نمانده. برای ثبت نام در این برنامه می توانید به سایت کنفرانس مراجعه کنید: https://www.psi.ir/farsi.asp?page=particles14 از پژوهشکده فیزیک دو سخنران مدعو داریم و علاوه بر آن عده قابل توجهی ثبت نام کرده اند. البته تا جایی که می دانم کسی از پژوهشکده فیزیک مقاله نفرستاده بود. عده قابل توجهی از محققان پسادکتری پژوهشکده فیزیک به عنوان شرکت کننده (غیر سخنران) حضور خواهند داشت. اگر دربرنامه های پژوهشکده فیزیک که در دو سال گذشته برگزار شده شرکت کرده باشید احتمالا توجه کرده اید که حضور محققان پسادکتری پژوهشکده ما در سخنرانی ها فعال هست. یعنی مستمعانی هستند که با سئوالات و نظراتشان صاحب سخن را برسر ذوق می آورند. از این جهت این نکته را عرض می کنم که روشن باشد این کنفرانس همانند کنفرانس هایی نخواهد بود که سالن در آنها خالی است و سخنران یا ارائه دهنده پوسترعملا مخاطبی ندارد.

حال که شرکت درهمایش های بین المللی در خارج برای ایرانیان بیش از پیش سخت شده، کوشیده ایم که این قبیل همایش ها جبران نمایند. برنامه همایش به گونه ای چیده شده است که شرکت کنندگان انگیزه کافی برای شرکت در جلسه پوستر روز دوم هم داشته باشند. سطح علمی درصد قابل توجهی از پوسترها هم بسیار بالاست.


جمع فیزیکدانان ایران در ده-پانزده سال اخیر رشد کمی و کیفی قابل توجهی داشته است. کمیته علمی این کنفرانس کوشیده اند تا سطح علمی کنفرانس متناسب با همین رشد نسبت به دوره های قبلی رشد نماید. حضور فعال شرکت کنندگان موجب غنای بیشتر همایش خواهد بود. اخیرا کمیته اجرایی لیستی از هتل های شیراز هم در سایت گذاشته است. لازم به ذکر هست که این جانب فقط در کمیته علمی هستم. پژوهشکده فیزیک مسئولیتی در قبال مسایل اجرایی همایش ندارد.

با احترام


یاسمن فرزان

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تکرار نوشته ۵ سال پیش

+0 به یه ن

داشتم فکر می کردم این روزها، بروبچه های تحت حمایت بنیاد کودک از خیلی از بچه های این خانواده های طبقه متوسط که مخ ما را می خورند که در خانه شان "کودک سالاری" برقرار هست بهتر و سالم تر بزرگ می شوند. صد البته نه از لحاظ زلمزیبوی مادی. ماهیانه ای که به این کودکان تعلق می گیرد (حدود صد تا دویست هزار تومان ) از مبلغی که این روزها نوجوان های بالای شهری در ماه برای تعویض روکش موبایل شان خرج می کنند کمتر هست! اما مسئله که فقط مادی نیست. به بزرگ شدن بچه های بنیاد کودک یک مددکار اجتماعی حرفه ای نظارت می کنند. سرپرست بچه مجبور هست استانداردی از رفتار را رعایت کند. در تبریز که یکی از خوشنام ترین روانشناسان شهرمرتب برای سرپرستان این کودکان کلاس های تربیتی و کنترل خشم و..... ترتیب می دهد. درنتیجه رفتار سرپرستان از یک استانداردی ناشی از آگاهی برخوردار خواهد بود. اما در همین خانواده هایی که دایم ادعا می کنند خیلی به فرزندشان می رسند انواع و اقسام رفتارهای نابهنجار دیده می شود. یکی برای لایک گرفتن در فضای مجازی بچه اش را مانکن می کند. دیگری فیلم تقبیح او را پخش می شود. آن یکی در حراجی بچه اش را در سرما و گرما با گرسنگی و تشنگی و پای زخمی دنبال خود می کشاند و ناله هایش را با پرخاش ساکت می کند. آن دیگری سر قبول شدن در امتحان تیزهوشان دست و پای بچه را می لرزاند که این همه برای معلم خصوصی ات خرج کرده ام. و.... تازه اینها خبرهایی هستند که "رو" هستند و دیدنشان تجسسی نیاز ندارد. با این حساب ببینید زیر پوست شهر چه خبراست! الغرض! می توانید بامراجعه به سایت زیر کفیل مددجویان بنیاد کودک شوید تا تعداد بیشتری آدم نرمال و سالم فردا وارد جامعه شوند: http://www.childf.com

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سخنرانی دکتر استکی

+0 به یه ن

همان طوری که اعلام شده است چهارشنبه همین هفته ساعت دو تا سه آقای دکتر استکی در آمفی تئاتر پردیس فرمانیه به ایراد سخنرانی خواهند پرداخت.

عنوان سخنرانی ایشان «نقش ظهور عشق در فرگشت آگاهی» می باشد. شرکت در این برنامه برای همه آزاد است.
کلمه عشق در عنوان سخنرانی کنجکاوی و هیجان کم سابقه ای در اعضای پژوهشگاه برانگیخته است.چه جادویی می کند همین یک تک کلمه! 🙂

یک قصه نیست غم عشق وین عجب

از هر زبان که می شنوم نا مکرر است.

از صدای سخن عشق نشنیدم خوشتر یادگاری که دراین گنبد دوار بماند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تحولات جامعه امروز ایران را با دو سه جمله نمی شه ساده سازی کرد.

+0 به یه ن

در فضای مجازی گاهی مطالبی در مورد تغییر فرهنگ ایرانی ها (به خصوص تهرانی) به سوی غربی شدن پخش می شه که آدم انگشت به دهان می مونه نویسنده در کجا زندگی می کنه؟! درست هست که فرهنگ مردم ایران به سرعت در حال تغییر و دگرگونی هست اما به همین علت این تغییر و دگرگونی نیاز به  بررسی  و رصد خیلی خیلی دقیق داره. پیش فرض این که اگر با این سرعت داره تغییر می کنه پس لاجرم داره غربی می شه و در نتیجه حتما باید  فلان جور شده باشه غلط هست. باعث می شه ما به نتایج غلطی برسیم و نتیجه گیری غلطی کنیم و بعد هم از روی این  نتایج غلط، تصمیم گیری های غلط کنیم.

چند وقت پیش در مورد این اظهار فضل در فضای مجازی نوشتم که تهران را به سه قسمت بالاشهر ومیان شهر و پایین شهر تقسیم کرده بود و ادعا کرده بود که به ترتیب، مراسم کریسمس و یلدا و ایام فاطمیه می گیرند. در همان موقع هم نوشتم که اگر در تهران زندگی کنید می بینید همچین تقسیم بندی ساده و سرراستی نیست بلکه در همه محلات هر سه اینها درجریانند. این را هم اضافه کنم. اون طبقات اجتماعی که امکانات مالی دارند که کریسمس پرزرق و برق بگیرند بچه شان را در چندین کلاس ثبت نام کرده اند و به انواع و اقسام فروشگاه های لاکچری هم می روند. در هر کدام از آنها هم در آستانه یلدا سفره یلدا پهن شده و یک «ننه سرما» هم در حال اجرای برنامه برای بچه هاست! ما دهه پنجاهی ها در بچگی«ننه سرما» ندیده بودیم اما الان تا بخواهید بچه ننه سرما می بینند. همان طوری که در قرن بیستم آمریکایی ها بابانوئل را دوباره کشف و محبوب ساخته اند و رخت نو خوش و آب رنگ بر تنش کرده اند، طبقات مرفه ایران امروز  هم ننه سرما را دوباره احیا کرده نونوار نموده اند. با انواع اقسام لباس های محلی نونوار.

دیشب هم باز دیدم  نوشته اند: از زمانی «تعطیلات آخر هفته»  را ویکند گفتیم، از وقتی که ناهار را لانچ گفتیم و.....

من نمی دانم کجای ایران کلمه لانچ را برای ناهار به کار می برند؟!! من که نشنیدم! تنها لانچی که من در ایران می شنوم launchهست نه lunch. اون هم به خاطر این که در مرکز تحقیقی هستم که طبعا در مورد لانچ ماهواره یا وبسایت فلان برنامه گفت و گو می شود. در کوچه بازار و خانواده ها کلمه لانچ نمی شنویم!

«تعطیلات آخر هفته» را  از اول هم هیچ کس در محاوره به کار نمی برد. فقط دوبلورهای فیلم های غربی از این اصطلاح استفاده می کردند. اینجا یا می گویند جمعه یا می گویند «پنشنبه-جمعه». (دومی را چنان یک ضرب تلفظ می کنند که انگار یک کلمه هست). از قدیم هم همین را می گفتند، الان هم همین را می گویند. برنامه چیدن برای آن هم با آن چه در میان غربیان مرسوم هست فرق دارد. در غرب برنامه چیدن برای  ویکند یک جورهایی وظیفه اجتماعی هست. در ایران ما یک طور دیگه پنجشنبه جمعه را برگزار می کنیم. یک مقدار ذهنیت در مورد آن فرق دارد. با ذهنیت چهل سال پیش تفاوت زیادی کرده اما  غربی نشده. فکر نکنم هم هرگز غربی شود. فرهنگ خودش را دارد می گیرد که ترکیبی هست از سنت های خانوادگی مان و آن چه که دنیای جدید به ما می دهد.

البته نمی خواهم بگویم که هیچ کلمه غربی ای جایگزین کلمات فارسی متفاوت نشده. مثلا بوت برای چکمه و پوتین جا افتاده. یا مثلا یک جور طالبی را که قبلا همان طالبی می گفتند این روزها ملون می نامند. این کلمه ها می آیند و می روند. در طول تاریخ زبان هم همین بوده.

تصویرمان را از جامعه امروز ایران الکی از روی ذهنیت و پیش داوری هایمان نسازیم. با دقت مشاهده کنیم تا شاید روند تغییرات را دریابیم و خود را با آن سازگار نماییم. آن چه که در جریان هست خیلی خیلی پیچیده تر از این ساده سازی های ذهنی است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

به یاد شهلا لاهیجی

+0 به یه ن

متاسفانه خانم شهلا لاهیجی درگذشت. روحش شاد، یادش گرامی و راهش پررهرو باد! در جهت حقوق زنان تلاش های ارزنده و بی بدیلی کرده بود. تلاش هایی توام با عقلانیت و منطق و پرهیز از تندروی. چنین تلاش هایی بیش باد!

حدود ۲۰ سال پیش، شهلا لاهیجی در تغییر نظر مردان ایرانی نسبت به فمینیزم نقش مهمی ایفا کرد. قبل از آن بیشتر مردان ایرانی گمان می کردند فمینیزم به معنای ضدیت با مردان هست. شاید اگر او و تلاش های او نبود مردان ایرانی امروز این چنین حامی شعار «زن زندگی آزادی» نمی شدند. تلاش های او در دوره ای برای شناساندن معنی درست فمینیزم به ایرانیان بی بدیل بود.
شاید اکنون بسیاری که شعار زن زندگی آزادی می دهند او را نشناسند اما او در حدود ۲۰-۳۰ سال پیش در نشریات فمینیستی آن دوران، نقش کلیدی در روشنگری توام با عقلانیت در زمینه حقوق زنان داشت. اثرات این روشنگری ها باقی ماند و تاثیر خود را بر تحولات بعدی جامعه گذاشت هرچند شاید اکنون بسیاری نام او را ندانند. (همان گونه که روشنگری های زنان نسل های قبل تر نظیر شهناز رشدیه یا صدیقه دولت آبادی ... اثر خود را بر عموم جامعه گذاشته اند با آن که عموم مردم شاید آنها را نشناسند.)

نمی دانم چرا اما نام شهلا بین فمینیست های ایرانی زیاد به چشم می خورد: شهلا لاهیجی، شهلا شرکت، شهلا ریاحی (اولین کارگردان زن ایرانی) شهلا شفیق و....
اسم عروسک محبوب من هم در کودکی شهلا بود!🙂

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل