افتخارات ایران و آذربایجان؟؟؟!!!!

+0 به یه ن

به دنبال حرکت های فرهنگی که در اسفند ماه در گوشه و کنار کشور برای پاسداشت آیین ها و زبان های محلی انجام شد یک عده که خود را فرهیختگان و روشنفکران جامعه می نامند نامه ای در مخالفت با این حرکت های فرهنگی امضا کردند. طبعا در بین هویتگرایان آذربایجان این نامه بازخورد منفی گرفته. افرادی هم در فضای مجازی دوره افتاده اند و توی سر منتقدان نامه می زنند که شما  که همگی بیسوادید شعور ندارید بفهمید که امضا کننده های مشهورتر این نامه از افتخارات ایران و آذربایجان بوده اند.

مدتی است ذهن من درگیر هست که چه طور این افراد «افتخار ایران و آذربایجان» شده اند!

امضا کننده های نامه عموما از رشته های علوم انسانی بودند و عمدتا از نسل هایی  بودند که شاگردان ممتاز مدارس سراغ رشته های علوم انسانی نمی رفتند.  امضا کنندگان عمدتا در مجلات معتبر بین المللی در رشته خودشان مقاله ای ندارند  (یا تنها تعداد انگشت شماری مقاله دارند) و حداکثر ترجمه ای از آثار بقیه به فارسی نموده اند. با معیارهای متعارف سنجش علمی که در فضای دانشگاهی امروز ایران سر اغ داریم چندان رزومه افتخار آمیزی ندارند. با معیارهای امروز قطعا از استادیاری به دانشیاری نمی توانند ارتقا بیابند. شاید حتی نتوانند دکتری بگیرند. 

مهندس و مخترع هم که نیستند که دستاورد افتخار آمیزشان به صورت ساختمان یا یک دستگاه جلوی چشم ما ملموس و مجسم ایستاده باشد و جای شکی نگذارد که باید به این افراد افتخار کرد!

آیا به دلیل خدماتی که این افراد به جامعه نموده اند افتخار ایران و آذربایجان شده اند؟!  اتفاقا امضا کردن چنین نامه ای  نشان می دهد که چنین خدماتی نداشته اند. اگر دستی- حتی از راه دور- در خدماتی نیز امدادرسانی در حین بحران،  انواع و اقسام کارهای خیریه، فعالیت های محیط زیستی یا ترویج علم داشتند، به معجزه به کار گیری زبان مادری آشنا بودند و چنین نامه ای امضا نمی کردند. اگر هم از این کارها کرده اند و باز به اهمیت زبان مادری پی نبرده اند نشان از آن دارد که کارهایشان سطحی و نمایشی بوده است و عمقی و تاثیری نداشته.

چه چیز این قبیل افراد را افتخار ایران و آذربایجان می کند؟ این که ادبیاتی را به کار می برند که از یک سو به مذاق طیفی از روزنامه نگاران خوش می آید و در نتیجه آنها را حلوا حلوا می کنند و در ثانی، می تواند به کاردستگاه تبلیغاتی حاکمیت بیایند 

و به نوعی در بزنگاه های تاریخی که  دستگاه تبلیغاتی آنها نیاز به «صداو چهره متفاوت» دارد آنها را از صندوقخانه بیرون بکشند. درنتیجه، به آنها تریبون می دهد و مدام بزرگداشت می گیرد تا از آنها چهره بسازد تا روزی به عنوان ابزار قدرت نرم به کارش بیایند.


اگر امضا کنندگان این نامه  قرار است که فخر ایران و آذربایجان تلقی شوند لابد باید در تبریز شناخته شده باشند. آیا مردم تبریز آن قدر به ایشان افتخار می کنند که مجسمه ایشان را برپا کنند؟! مردم تبریز  کسی را که آن قدر از مردم آن دور باشد که چنین نامه ای را امضا کند افتخار  خود نمی دانند ولو این که درتهران هفته ای هفت روز از جیب ملت ایران برای آن شخص بزرگداشت بگیرند و تحلیلگران رسانه های آن ور آبی ،  او را افتخار ایران و آذربایجان بخوانند.

مردم تبریز مجسمه چه کسی را نصب می کنند؟ مجسمه دکتر مبین، متخصص پوست را. مجسمه کسی را که سالیان سال به درمان دردهای مردم پرداخت و وقتی دید مبارزه با بیماری جذام، نیاز به فرهنگ سازی است به این کار هم رو آورد. مردم تبریز به دکتر مبین افتخار می کنند چون که به زبان مادری (تورکی) شعر در وصف زیبایی دخترانی سرود که جذام گرفته بودند و به مردم با این زبان شاعرانه آموخت که نباید کسی را به علت بیماری-ولو بیماری ای مثل جذام- از جامعه طرد کرد. 

در مورد دکتر مبین

------------

اغلب امضا کننده های مشهور بیانیه موسوم به ۸۰۰ نفر از قبل هم، مواضع مشابه داشتند. از اغلب مشاهیر در فهرست امضا کنندگان انتظاری بیش از این نداشتم..

اما من قبل از این بیانیه برای خانم رخشان بنی اعتماد احترام زیادی قایل بودم. از وقتی که دیدم بیانیه را امضا کرده با خودم می گویم نکند رخشان بنی اعتماد از اول همین بوده و من در موردش اشتباه قضاوت می کردم!؟

امشب، فیلم «زیر پوست شهر» را دیدم.  فیلم ساخته  خانم بنی اعتماد در سال ۱۳۷۹ است. قهرمان فیلم که یک مادر میانسال از طبقه کارگری است دختر کتک خورده اش را با جعبه شیرینی دوباره به خانه شوهر می فرستد و مجبورش می کند که دست مادرشوهرش را ببوسد تا کتک خوردنش ادامه یابد.

البته  پلات فیلم چنان هست که تماشاچی به این نتیجه برسد که آن مادر کار دیگری نمی توانست بکند و چاره ای دیگر نداشت.

آیا واقعا چاره دیگری نداشت؟ آیا من، از برج عاج خود حق قضاوت در مورد شخصیت های فیلم خانم رخشان بنی اعتماد ندارم؟

چی عرض کنم؟

دست کم همین راقم حقیر این سطور،  ۱۶ سال هست که حامی بنیاد کودک  است و از این طریق با زندگی تعداد قابل توجهی از خانواده هایی که به مراتب بیش از خانواده به تصویر کشیده در فیلم «زیر پوست شهر» تحت فشارند، آشناست. این خانواده ها ی تحت پوشش بنیاد کودک شعبه تبریز،  در خانه به « زبانِ ملّی و رسمی کشور، یعنی زبانِ تمدّنی، دیرسال، نجیب و بارورِ فارسی» سخن نمی گویند بلکه به زبانی (زبان تورکی با گویش تبریز) حرف می زنند. زبانی که حتی احتمال  آموزش آن در مدارس، نگرانی خانم بنی رخشان و ۸۰۰ نفر «فرهیخته» همفکر او را برانگیخته  است تا جایی که  به همراه ۸۰۰ نفر دیگر قصد دارند علیه آن، «روشنگری و کنشگری مدنی و ملّی خود را با جدیّتِ بیشتر» ادامه دهند

.(عبارات داخل گیومه را  از بیانیه  کپی کرده ام.)  دقت کنید: قرار نیست این فرهیختگان، «روشنگری و کنشگری مدنی و ملی  خود را» برای مبارزه با سیستم فاسدی که عامل پشت این همه فقر و بینوایی است به کار بگیرند بلکه می خواهند علیه زبان مادری بخش هایی از همین ملت به کار گیرند. این فرهیختگان به زعم خود دیگه نقطه اوج و تبلور «نجابت وتمدن سازی» هستند تا جایی که در گوشه و کنار کشور، ملت باید در آیین ها و جشن هایشان تایید آنها را طلب کنند و الا این فرهیختگان، حکومت را موظف می دانند مردمی را که مطابق رهنمود ایشان جشن آبا و اجدادی خود را برگزار نکرده اند، سرجایشان بنشانند..

همان طوری که گفتم  

 در زندگی خانواده های تحت پوشش بنیاد کودک از شعبه تبریز که من با آنها آشنایم، مادرمیانسال دختر حامله اش را برای ادامه کتک خوردن  وادار به دستبوسی نمی کند. 

داشتم با خود فکر می کردم این خانواده ها علی رغم مورد تایید قرارنگرفتن با  هنجارهای ۸۰۰ «فرهیخته» امضا کننده این بیانیه (که خود را معیار مراسم و آیین ها می دانند)  چه قدر حتی از قهرمانان ذهنی و فانتزی های امثال خانم رخشان بنی اعتماد پیشروتر و قهرمان ترند! 

فکر نکنید که الان بعد  ۲۵ سال که جامعه عوض شده و پیش رفته من دارم چنین قضاوت می کنم. فکر می کنید چی شد که من این فیلم را امشب نگاه کردم؟! یاد صحبت های یکی از خانم های همشهری  افتادم که همان ۲۵ سال پیش رفته بود فیلم را در سینما  دیده بود و عصبانی شده بود که چه طور کتک خوردن زنان را در این فیلم نرمال نشان می دهند و چه طور از مادری که دختر خود را برای کتک خوردن به دستبوسی می فرستاد قهرمان می سازند. 


امضا کنندگان این بیانیه که به زور تبلیغات به عنوان فرهیختگان جامعه به خورد ما داده شده اند، از متوسط جامعه -دست کم از متوسط  افراد پیرامون من که با مفاد این بیانیه هم مخالفند- چند پله واپسگراتر بوده اندو هستند.


----------


من اقتصاد دان نیستم اما درک و فهم برخی موضوعات اقتصادی دکتری اقتصاد نمی خواهد. از جمله این که لزوما  سیاست های اقتصادی که در کشوری نسبتا با ثبات در قلب اروپا که  همسایه اش غول اقتصادی دنیا یعنی آلمان هست و حکومتی نسبتا دموکراتیک  با رسانه های آزاد و قوه قضاییه ای کمابیش با استاندارد های  دنیای مدرن دارد وتنش چندانی هم با غول های اقتصادی به خصوص با آمریکا ندارد، در کشوری مانند ایران که همسایه اش افغانستان و پاکستان هست وروزنامه نگارانش دایم به جرم تشویش اذهان عمومی به زندان می افتند وچهل و چند سال شعار مرگ بر فلان کشور و بهمان کشور داده، کار نمی کند.  از کسی که در فرانسه دکتری اقتصاد می گیرد و آرای استادان اقتصاد اطریشی را مطالعه می کند و بعد به ایران  بر می گردد و مشاور اقتصادی فلان رییس جمهور می شود انتظار دارم که بفهمد که سیاست بازار آزاد مطلق که آنها آنجا می گویند در نبود رسانه های آزاد که مفسدان اقتصادی را افشا کنند و در نبود یک سیستم قضایی کارآمد که مفسدان اقتصادی دانه درشت را  جریمه کند چه میزان فساد اقتصادی به بار می آورد!

از کسی که اندکی شعور دارد انتظار می رود بفهمد که کشوری که تا این حد در تحریم اقتصادی است ناگزیر باید تراکنش های خود را در بازار سیاه بین المللی انجام دهد و بازار سیاه نسخه فساد مالی است. معصوم ترین و پاک ترین افراد را هم اگر مامور کنید که در بازار سیاه داد و ستد کنند بعد از مدتی سیاهکار می شوند. میان این همه بلبشو، اگر سیاست های راستگرایانه هم  اعمال کنند دیگه همه از جیب طبقه فرودست پرداخته می شود و کمر آنها را می شکند.

فکر کنم نوشته های قبلی من،  روشن ساخته که من در دعوای اقتصاد چپ و اقتصاد راست کجا ایستاده ام. از اقتصاد چپ بهبود شرایط کاری -به خصوص ایمنی- برای کارگران و کارمندان خواهانم. اما وقتی به بحث تعدیل نیرو می رسد با راستگرایان اقتصادی همنظرم چون که فکر می کنم با در نظر گرفتن سرعت تغییر تکنولوژی، خیلی از مشاغل و مهارت ها نسبتا سریع موضوعیت خود را از دست می دهند و بدون تعدیل نیرو، اقتصاد بعد از مدتی پویایی خود را از دست می دهد و فلج می شود.

اما چیزی که ورای چپ و راست، باید محترم شناخته شود حقوق انسانی کارگران است. وقتی کارگری به وضعیت کار یا معیشت یا عقب افتادن حقوقش اعتراض می کند جواب شلاق نیست. متاسفانه در دوره ای که راستگرایان اقتصادی دور گرفتند، شاهد چند مورد تنبیه کارگران معترض با شلاق بودیم که بدجوری روح و روان کل جامعه را آزرد. از مکتب اقتصاد راست اروپایی، تنها رو ندادن به مطالبات کارگران را یاد گرفتند و آن را هم به وحشیانه ترین شکل -یعنی شلاق زدن- اعمال کردند. در دوره هایی که  چپگرایان مشاور اقتصادی ریاست جمهوری بودند، دست کم کارگران  را شلاق نمی زدند. ارمغان مشاورانی که چپگرایی در اقتصاد را کوبیدند این بود. ما که شکوفایی اقتصادی  ورشد تولید و صادرات و بالا رفتن سطح زندگی طبقه متوسط در دوران مشاوره آنها ندیدیم. فقط خبر همین شلاق زدن ها را شنیدیم . حتی خبرش هم زجر آور بود چه برسد به واقعیتش روی زندگی قربانیان.

آن مشاوران باید می فهمیدند که از راستگرایی مورد علاقه آنها در کشوری منزوی همچون ایران چیزی جز فشار بر طبقه فرودست حاصل نخواهد شد. یکی از این مشاوران که به اندازه کافی این موضوع را نفهمید جناب موسی غنی نژاد هست که جزو ۸۰۰ نفری می باشد که بیانیه ۸۰۰ نفر اخیر را هم امضا کرده اند. دیدم در فضای مجازی  برخی دوره افتاده اند و بر سر هر تورک آذربایجانی که به آن بیانیه ایراد می گیرد می کوبند که وقتی موسی غنی نژاد که  «افتخارایران و آذربایجان» هست آن را امضا کرده، توی بیسواد بی مقدار که هستی که ایراد می گیری!؟

می شه بفرمایید ما به چه چیز موسی غنی نژاد افتخار کنیم؟ در سایه مشاوره رییس جمهور وقت با او، کدام گل بر سر ملت ایران زده شد؟  سه برابر کردن قیمت بنزین در ابان ۹۸ و پیامدهایش؟ طبعا همه اش تقصیر مشاوران اقتصادی نبود اما پیچ و مهره ماشینی بودند که این اتفاقات تلخ را رقم زدند. نتیجه همان آزاد سازی قیمت ها در بستر کشوری مانند ایران همان شد که نمی بایست می شد.

در عمل که نتایج مشاوره اش این شد. در بعد نظری، این «افتخار»، چه گلی بر سر علم اقتصاد زده؟ بنا به ویکی پدیا موسی غنی نژاد دریک مناظره چنین گفته:

« قیمت‌گذاری دستوری یکی از خط قرمزهای پیامبر اسلام در تدبیر اقتصادی در دوران زمامداری سیاسی خود بوده است. در سیرهٔ نبوی نقل است که ایشان، برخلاف سنت رایج آن زمان، هیچ‌گاه حاضر به قیمت‌گذاری کالاها در بازار حتی در زمان قحطی و در خصوص کالاهای احتکاری نشدند و توصیه فرمودند از آنجا که «قیمت‌ها دست خداست»، چنین کالاهایی باید به هر قیمتی که در بازار معین می‌شود، عرضه شوند.

» 

این هم از بعد نظری جناب «افتخار ایران و آذربایجان»!!!


---------


نمی دانم دقت کرده اید یا نه. اما از وقتی که آقای مهدی نصیری- سردبیر تندروی کیهان پیش از حسین شریعتمداری- این ور و اون ور می گه که پهلوی ها ۸۰ درصد در کشور طرفدار دارند ادبیات اون طیفی که مردم دو سه سال پیش آنها را «وسط باز» خواندند تغییر کرده و به طور زیرپوستی و به گونه ای که به تریج قبای حاکمیت  هم بر نخوره، دارند برای سلطنت طلب ها خوش رقصی می کنند. چه جوری ؟! اغلب با کوبیدن دگراندیشانی که هم با سلطنت طلبان زاویه دارند و به وضع موجود هم معترضند. اغلب هم می روند سراغ بی دفاع ترین و ضعیف ترین افراد که برایشان هیچ خطری از هیچ سو نداشته باشد اما با کوبیدن آنها ، هم اعتباری پیش حاکمیت بیابند و هم پیش سلطنت طلب ها که اگر یه وقت تقی به توقی خورد، نانشان در روغن بماند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مصدق: تاکتیک ها، استراتژی ها و ارزش ها

+0 به یه ن

می دانید که من از کیش شخصیت بیزارم و  سالها با  همه  توانم، با کیش شخصیت مبارزه کرده ام. احترام من به مصدق از جنس کیش شخصیت نیست. اتفاقا برای این که کیش شخصیتی در کار نباشد من در برابر هر یک خط که از طرفداران مصدق خوانده ام ده ها خط از منتقدان وی خوانده ام! اما چه کنم که همان انتقادات -بیش از ابراز ارادت ها- احترام مصدق را از منظر من بالا برده است.

ببینید هر سیاست مدار درست و حسابی ای باید یک سری تاکتیک داشته باشد، یک سری استراتژی و دست آخر یک سری خط مشی و ارزش . من در میان سیاستمداران فعلی کشور کسی را نمی شناسم که بین اینها بتواند تمایز قایل شود. برایشان این ها  در هم برهم هست. ولی برای مصدق مرز بین اینها روشن بود. یک سری تاکتیک داشت: نظیر هارت و پورت کردن جلوی هارت و پورت رزم آرا، یا گریه های او، یا تمسک به صرعش برای ترساندن شاه و..... به خوبی هم از این تاکتیک ها بهره می برد. مخالفانش این تاکتیک های او را به سخره می گیرند اما سیاستمداری که از این تاکتیک ها نداشته باشد و نتواند از آنها بهره بگیرد به درد لای جرز می خورد.

یک سری استراتژی هم داشت. نظیر تاکید بر خودکفایی کشور. این یک استراتژی بود که به درد ۷۰-۸۰ سال پیش می خورد. مصدق هم به اقتضای زمان و خواست آن دوران این استراتژی را پیش می برد. قسم نخورده بود که حتما این استراتژی را در هر شرایطی پیش ببرد. اگر مصدق امروز زنده شود و ببیند بهانه خودکفایی در تولید خودرو چه بلایی برسر سلامت شهروندان به خصوص جنین ها و افراد مبتلا به آسم می آورد حتما در این استراتژی تجدید نظر می کند.

در مورد داستان  خودکفایی ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم که ۴۵ سال در گوش ما خوانده اند باید بیشتر تحقیق شود. روایت آمریکایی ها را بشنوید کاملا برعکس هست. تلویحا می گویند ژاپن و کره جنوبی هر پیشرفتی که کردند از صدقه سر مدیریت و  سرمایه گذاری های ما بوده-  که البته آن هم اغراق هست. احتمالا حقیقت چیزی بین روایتی که به خورد ما دادند و روایت آمریکایی هاست.

و اما برسیم به خط مشی مصدق که احترام مرا بیش از تاکتیک ها واستراتژی های او بر می انگیزد. خط مشی تحسین برانگیز او، احترام  و التزام عملی او به حقوق بشر، حقوق شهروندی، برابری در برابر قانون، مبارزه نهادمند با فساد مالی، آزادی بیان و آزادی مطبوعات بود. اینها ارزش هایی بودند که مصدق حتی در اوج قدرت به آنها التزام داشت. ای دریغ که وقتی اسم مصدق این روزها می آید  فقط استراتژی های او برجسته می شود. شعارها و استراتژی هایی که بعد از ۴۵ سال سواستفاده از آنها ، نسل جوان تر را دلزده می کند. این نیز بگذرد! این مرحله را هم خواهیم گذراند. پیش بینی من این هست که بعد از ۱۰-۱۵ سال دوباره مصدق محبوب خواهد شد و سمبل جریانی نو خواهد گشت. این بار، به ارزش های او به جای استراتژی هایش توجه خواهد شد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حمیده خانم جوانشیر و همسرش ملانصر الدین

+0 به یه ن

خواندن کتاب ارزشمند «حادثه همزاد من است» به قلم حمیده خانم جوانشیر را توصیه می کنم.  کتاب از سه بخش تشکیل شده است. ابتدا حمیده خانم به زندگی پدرش احمد بیک جوانشیر می پردازد. پدر او یکی از ملاکان قره باغ در قرن نوزده و از نوادگان حاکمان قره باغ پیش از غلبه روسها بود. البته پدر او آموزش روسی دیده بود و متجدد به حساب می آمد. بخش دوم در مورد همسرش میرزا جلیل محمد قلی زاده- ناشر مجله طنز تاثیرگذار ملانصر الدین – هست. بخش پایانی که بلند ترین بخش کتاب هست خاطرات و شرح خدمات ریز و درشت بیشمارخود حمیده خانم است. البته به همراه تواضع و فروتنی واقعی و نه تصنعی! در زندگی نامه او در سایت ها به یکی یا حداکثر دو مورد از خدمات او اشاره می شود.مثلا می نویسند  «از فعالان آموزش دختران» بود یا موسس نهادهای خیریه بود. البته حمیده خانم هر دوی اینها بود ولی بسی بیشتر از اینها خدمت کرده بود.

-ازجمله این که در مقطعی به همراه یکی از پسرعموهایشان از دعوای خونین مسلمان و ارمنی جلوگیری کرد.

-از جمله این که آموزش های کمک پزشکی دیده بود و بیماران فقیر بسیاری را از مرگ نجات داد.  -از جمله آن که در مقطعی با راه اندازی کارگاه ریسندگی و پارچه بافی با دستگاه های نسبتا مدرن برای زنان فقیر مسلمان و ارمنی  اشتغالزایی کرد (در حضیض بدبینی این دو قوم نسبت به هم ودر حضیض فقر و فلاکت).

-در آن برهه از تاریخ که روش های نوین کشاورزی جای روش های قدیمی را می گرفت  حمیده خانم در املاک پدری روی روش های نوین کشاورزی جدید تحقیق می کرد و روش های نو برمی گرفت. حتی برای کنگره ای در مسکو به خاطر این دستاوردها دعوت شد. ارائه علمی  توسط یک زن آن هم زن مسلمان در آن زمان چنان جدیدو بدیع و پیشتازانه بود که حتی میرزا جلیل (روشنفکر و طرفدار آزادی زنان) هم متعجب مانده بود! همان میرزا جلیل که به حق در بسیاری از موارد -از جمله حقوق زنان --پیشرو بود!

در مورد پیشتازی ملانصر الدین در امر حقوق زنان و برتری آن به مجلاتی نظیر توفیق که نزدیک به پنجاه سال بعد منتشر می شد مقاله ای در خور توجه  به قلم آقای سلطانی هست که در بخش نظرات (باخیش) به اشتراک می گذارم.

اگر فعالیت های طرفداران محیط زیست ایران در سال های اخیر در جهت تغییر الگوی کشت و آبیاری را دنبال کرده باشید درک خواهید کرد که چه قدر تحول در روستا سخت هست. صد سال پیش که مردم سنت گرا تر بودند و نسبت به تحول مقاومت بیشتری از خود نشان می دادند، سخت تر هم بود.

 

 

آن قدر مطلب در این کتاب ۳۰۰ صفحه زیاد هست که فرصتی برای مانور دادن روی هیچ کدام به اندازه کافی نیست.

عنوان کتاب در نظر اول برایم عجیب بود. بعد از خواندن کتاب فهمیدم واقعا حمیده خانم راست می گفت که حادثه همزاد اوست. در زندگی اش حوادث خیلی زیادی رخ داده بود. بیش از آن که تصور آن را بکنید.

میرزا جلیل تنها به حرف، اهل طرفداری از حقوق زنان نبود! در زندگی خانوادگی اش هم یار ویاور زنان خانواده بود. در فعالیت های کشاورزی  و زمینداری حمیده خانم هم یاوری می کرد. به نظرم این نقطه قوت او در مقابل سایر روشنفکران بود. او مسایل عملی را می فهمید. برعکس اغلب روشنفکران که از قبول مسئولیت های کاری در زندگی شخصی و خانوادگی شانه خالی می کنند و در نتیجه عقاید و آثارشان  اغلب هپروتی می نماید .نوشته ها و آثار میرزا جلیل، ناشی از تجربه زیسته بود. درنتیجه آثار میرزاجلیل چنان پخته بود  که تا به امروز تاثیر گذاری مثبت دارد.

در دور وبر این زوج مرگ زیاد اتفاق افتاده بود و آنها مجبور شده بودند علاوه بر سرپرستی فرزندان خود، سرپرستی کودکان فامیل ها و دوستانشان را که یتیم شده بودند برعهده بگیرند. بعد از کمونیسم و مصادره اموال وسایر سنگ اندازی ها، این  همه مسئولیت، فشار خارج از حدی بر میرزا جلیل آورد که متاسفانه تاب نیاورد. البته حمیده خانم تاب آورد. تاب آوری زنان معمولا بیشتر است.

حمیده خانم سواد ادبی بالایی هم داشته. هم ادبیات خودمان را خوب می شناخت و هم ادبیات روس را و هم ادبیات غربی را. از پدرش آموخته بود.  بیراه نبود که وقتی حمیده خانم موفقیت نمایشنامه میرزا جلیل را به او تبریک گفته بود میرزا جلیل در جواب گفته بود سعی می کنم لیاقت تو را داشته باشم. اگر  روحیات مردان آذربایجانی همتیپ میرزا جلیل ومیزان ابای آنها از زبان بازی را بشناسید حتما می توانید تصور کنید که اگر ده برابر این موضوع در ذهن و دل میرزا جلیل نبود هیچ وقت چنین جمله ای بر زبان نمی راند!

صحبتم در مورد این زوج بسیار هست. باز هم در مورد آنها و کتاب «حادثه همزاد من  است» خواهم نوشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

به یاد عمویم!

+0 به یه ن

عمویم، دکتر ستار فرزان، در سال ۱۳۱۰ در تبریز متولد شد. در همین شهر پزشکی عمومی خواند. مدتی در بیمارستان باباغی خدمت کرد. ( چند سال قبل از این که فیلم «این خانه سیاه هست» ساخته شود.

 سالیان سال بعد، فیلم «این خانه سیاه هست» را هم دیده و پسندیده بود.))

 

 

 

شصت و چهار سال پیش، یعنی در سال ۱۹۶۰ به آمریکا مهاجرت کرد و همانجا دو تخصص گرفت.

دانشجویانش به او دایرة المعارف سیار می گفتند.

چهار جلد کتاب درسی تخصصی در مورد بیماری های تنفسی نوشته که برخی تصاویر آناتومیک آن را به دست خود کشیده است.

 

برای اطلاعات بیشتر به این  سایت مراجعه کنید.

در سایت در مورد این که کارهای تعمیر و .... را خود انجام می داد یا هنگام باغبانی سوت می زد هم نوشته اند.

این ویژگی همه برادران فرزان بود. شادروان پدرم و شادروان عموی بزرگم هم چنین می کردند.

 

روحش شاد و نامش گرامی باد! در سالهای اخیر  با او زیاد صحبت می کردم. با سن بالای ۹۰ سال شدید کارهای علمی من و شاهین را تعقیب می کرد و مرتب تشویق مان می کرد. می پرسید کی کتاب سیاهچاله شاهین چاپ می شود؟  بعد از پدرم و دایی ام (که او نیز پزشک هست) در کل فامیل و آشنایان ما عمویم تنها کسی بود که این مسایل برایش مهم بود و ارج می نهاد. در چند سال اخیر من هم هر جایزه ای که می گرفتم اول از همه به او می گفتم. می دانستم از ته دل شاد می شود.

با وجود این که قوای جسمی اش تحلیل رفته بود از  مهر ماه ۱۴۰۱ به شدت اخبار ایران را دنبال می کرد و امید به آینده داشت.  

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

به یاد شهلا لاهیجی

+0 به یه ن

متاسفانه خانم شهلا لاهیجی درگذشت. روحش شاد، یادش گرامی و راهش پررهرو باد! در جهت حقوق زنان تلاش های ارزنده و بی بدیلی کرده بود. تلاش هایی توام با عقلانیت و منطق و پرهیز از تندروی. چنین تلاش هایی بیش باد!

حدود ۲۰ سال پیش، شهلا لاهیجی در تغییر نظر مردان ایرانی نسبت به فمینیزم نقش مهمی ایفا کرد. قبل از آن بیشتر مردان ایرانی گمان می کردند فمینیزم به معنای ضدیت با مردان هست. شاید اگر او و تلاش های او نبود مردان ایرانی امروز این چنین حامی شعار «زن زندگی آزادی» نمی شدند. تلاش های او در دوره ای برای شناساندن معنی درست فمینیزم به ایرانیان بی بدیل بود.
شاید اکنون بسیاری که شعار زن زندگی آزادی می دهند او را نشناسند اما او در حدود ۲۰-۳۰ سال پیش در نشریات فمینیستی آن دوران، نقش کلیدی در روشنگری توام با عقلانیت در زمینه حقوق زنان داشت. اثرات این روشنگری ها باقی ماند و تاثیر خود را بر تحولات بعدی جامعه گذاشت هرچند شاید اکنون بسیاری نام او را ندانند. (همان گونه که روشنگری های زنان نسل های قبل تر نظیر شهناز رشدیه یا صدیقه دولت آبادی ... اثر خود را بر عموم جامعه گذاشته اند با آن که عموم مردم شاید آنها را نشناسند.)

نمی دانم چرا اما نام شهلا بین فمینیست های ایرانی زیاد به چشم می خورد: شهلا لاهیجی، شهلا شرکت، شهلا ریاحی (اولین کارگردان زن ایرانی) شهلا شفیق و....
اسم عروسک محبوب من هم در کودکی شهلا بود!🙂

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یک پست کاملا غیر سیاسی

+0 به یه ن

وقتی کسی از زندان آزاد می شود باید خیلی مراقب جسم و جان خود بعد از آزادی از زندان باشد. باید استراحت کند . انتظارات بیخود از کسانی که از زندان آزاد شده اند نداشته باشید و بردوش آنها بار اضافی نگذارید. زندانیان تازه آزاد شده باید به لحاظ جسمی و سلامتی تقویت شوند. تا زمانی که زخم های جسمی و روحی آنها بهبود یابند وظیفه فرا انسانی بر دوششان تحمیل نکنید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مصدقی ها و دهه هفتادی و هشتادی ها

+0 به یه ن

اینجا می خواهم یک مقدار از مصدقی ها (طرفداران مصدق) انتقاد کنم. قبل از این که مخالفان علیه مصدقی ها بُل بگیرند تاکید می کنم با وجود همه این نقدها باز مصدقی ها سروگردنی از بقیه گروه ها و نحله های فکری آبرومندتر هستند. 

ایرادی که می خواهم بگیرم این هست که خیلی با روح زمانه جلو نیامده اند، اتحاد لازم بین خود  ندارند و نتوانسته اند با نسل جدید (متولدین دهه هفتاد و هشتاد) ارتباط برقرار کنند.
مصدقی ها خیلی خوب توانسته بودند با ما دهه پنجاهی ها و نیز دهه شصتی ها ارتباط برقرار کنند. عزت و احترام مصدق بین همنسلان من هیچ کم از عزت و احترامش میان نسل های گذشته نبوده است. ولی بین دهه هشتادی ها چندان زیاد  مصدقی ندیده ام. چرا؟! یک دلیل ساده اش این هست که رسانه های خوش آب و رنگی مانند شبکه من و تو  را ندارند. البته به خاطر ملی و غیروابسته  بودن و عزت نفس و.... نرفته اند بودجه ای آن چنانی از دول دیگر یا حتی از بینندگان بگیرند و از این کانال ها بزنند. در نتیجه طبیعتا بین  عوامی که به قول معروف «عقلشان به چشم شان هست» مقبولیتی قابل مقایسه با پادشاهی خواهان ندارند. ولی مصدقی ها بدون داشتن ابزاری چون رسانه های خوش آب و رنگ باز هم توانسته بودند بین همنسلان من مقبول باشند. سئوال این هست که چرا نتوانسته اند قشر فهیم تر و عمیق تر دهه هفتادی ها و دهه هشتادی ها را به خود جذب کنند؟
قبلا هم گفته ام بین دهه هفتاد و هشتادی ها افراد عمیق و باسواد کم نیستند. هرکسی می گه این نسل جدید ازدم سطحی و قشری هستند بیخود می گه.  
منتهی نسل جدید در بند این که تظاهر به دانایی بکنه و ادای فرهیختگی در بیاره نیست.
علت این که دهه هفتاد و هشتادی ها چندان جذب راه مصدق نشده اند به خاطر این هست که شعار های کلیدی مصدق که جنبه اجتماعی داشت  (نظیر «هموطن جنس ایرانی بخر») در فضای امروز معنای دیگری می یابد.
مصدق بیگانه ستیز و غرب ستیز نبود. اگر با استعمار غرب در افتاد برای حقوق ملت ایران بود نه از سر ستیزه با غرب یا مدرنیته. سیاست خودکفایی هم که او و همراهانش ترویج می کرد-تا جایی که من می فهمم- یک سیاست مقطعی بود که از نیازها و شرایط وقت سرچشمه گرفته بود. اگر این شعار را می داد در زندگی اش هم عمل می کرد. ریاکارانه نبود. خودش هم لباس از پارچه ایرانی تهیه می کرد و چای ایرانی می نوشید. قرار هم نبود که برای همیشه و دهه ها دور کشور دیوار بکشد و از اقتصاد آزاد محروم کند. آن سیاستی مقطعی برای گذر از بحران بود.
در چند دهه اخیر، عده ای سودجو شعارهای ملی مصدقی ها را  مصادره کرده اند و  درهای کشور را به اقتصاد باز بسته اند و از مردم می خواهند که کالای بی کیفیت داخلی را به قیمت چندین برابر خریداری کنند.  همین قبیل مصادره ها باعث شده مصدق و مصدقی ها از چشم نسل جدید بیافتند.
اگر مصدق می خواست نفت را ملی کند سر لج و لجبازی با انگلیسی ها نبود. گمان نمی کرد اگر نفت ملی شود قدرت او تثبیت می گردد. اصرار او و درافتادن او با انگلیسی برای نفت  نه برای سود شخصی بود نه از سر غرب ستیزی. می خواست پول نفت به جیب ملت ایران سرازیر شود تا بشود آموزش رایگان عمومی دایر کرد و سطح بهداشت عمومی را بالا برد و.....مردم هم این را می فهمیدند و همراهی می کردند. الان سیاست هایی که روز به روز مردم را فقیرتر می کند از سر لج و لجبازی پیش می برند و زمانی که شعارهای خودشان همراهی مردمی برنمی انگیزد از آبرو و آرمان های مصدق خرج می کنند که او نیز استقامت کرد. ولی آن استقامت برای غنی تر مردم کجا و این لجبازی  بانتیجه  «لُنگ پوش» کردن مردم کجا!؟
اون قدر در چند دهه اخیر  از مصدق برای لجبازی هاو سودجویی های خود خرج کرده اند که دیگه جذابیت شعارهای مصدق برای نسل جدید از بین رفته است.
از سوی دیگر مصدقی های امروز نتوانسته اند جنبه هایی از راه مصدق را که به درد این روزگار می خورد به نسل جدید بشناسانند. مصدق متعلق به دوره انتهایی استعمارکلاسیک بود و در اتمام آن هم سهمی داشت. اما آن دوره گذشته و تاکید بر آن قسمت از راهش برای نسل جدید جذابیتی ندارد. به درد امروز نمی خورد. متد های استعمار ستیزی آن روز مصدق در جهان امروز خودزنی است (هرچند برای زمان خودش درست و پیشرو بود.) دوران استعمار کلاسیک گذشته و به دنبال آن، دوره آن نوع استعمارستیزی گذشته. کسانی امروز آن متدها را بر می گیرند که نه با استعمار که بلکه با مدرنیته و برخی  جنبه های مثبت فرهنگ غربی سر ستیزه دارند.

علاوه بر استعمار ستیزی، اصرار مصدق برای آزاد گذاشتن صدای مخالف، آزادی مطبوعات، فساد ناپذیری، شایسته سالاری، احترام به حقوق اقلیت ها و پاسداشت آن ولو به قیمت هزینه دادن  و ده ها نکته ریز و درشت دیگر هم مشخصه بارز راه و  مرام مصدق بود. اگر اینها را برای جوانان امروزی بتوانید تشریح کنید در بین دهه هفتادی و هشتادی ها بیش از قدیمی تر ها مصدقی خواهید یافت.  چنین پیوندی بین مصدقی های نسل های مختلف نیروی اجتماعی عظیمی را می تواند سامان دهد که می تواند آینده ای بهتر بسازد.

پی نوشت: امروز ۷۰ امین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد هست و تیترهای خبرهای سایت بی بی سی فارسی از این قرارند:
۱) چرا X قوی ترین حرف زبان انگلیسی است؟
۲) انتقاد از بزرگ کردن بینی بردلی کوپر در نقش برنستاین
۳) پناهنده ای که در تاجیکستان طراح لباس شد
۴) کشیش ها ی کلیسای کلن المان از کامپیوترها برای دیدن فیلم «...» استفاده می کردند.
۵) سام اضغری تایید کرد که ازدواج او و بریتنی اسپیرز به پایان رسیده است.
۶) جنجال بازگشت سلبریتی ها به تلویزیون ایران.
صد البته در مورد مسئله بی اهمیت ۷۰ امین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد بی بی سی مطلبی تا این لحظه در صفحه اول خود ندارد.
انگار ما مردم در فضای مجازی بیخودی شلوغش کردیم. بهتره به این مسایل مهم بپردازیم ببینیم  اصغری چرا طلاق می خواد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کودتای ۲۸ مرداد: قانونی یا غیرقانونی؟!

+0 به یه ن

 امروز هفتادمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد هست و فضای مجازی مملو است از مطالب متنوع در مورد این رویداد تاریخی سرنوشت ساز.

آن چه من می بینم بیشتر توسط طرفداران مصدق نوشته شده. نشان می دهد هنوز بعداز هفتاد سال مصدق فراموش نشده.  از آن سو، سلطنت طلبان شدیدا در تکاپو هستند که مصدق و مصدقی ها را تحقیر نمایند. سخنرانی ها در مورد کودتای ۲۸ مرداد را به تحقیر مرثیه خوانی می نامند و....من نمی خواهم وارد این بحث و دعواهای تاریخی  شوم. در سال ۱۴۰۲ بحث و جدل درباره این که فرمان برکناری مصدق «قانونی» بوده یا خیر را بحثی انحرافی می دانم. آن طور که خوانده ام قانونی نبوده اما حتی اگر قانونی بود کاری بود صد در صد خلاف منافع ملی و صد درصد خلاف مرام و مروت.
مطابق قانون خانم های ایرانی می توانند مهریه شان را به اجرا بگذارند و اگر شوهرشان توان پرداخت نداشته باشد او را به زندان بیافکنند. (تاچندی پیش که قانون همین بود الان انگار یک مقدار تغییرش داده اند.)
از آن سو مطابق همین «قانون»، مرد می تواند همسرش را کتک بزند، ممنوع الخروج کند یا حتی در خانه زندانی نماید.
پس چرا نه (اکثریت) خانم های ایرانی چنان می کنند ونه (اکثریت) مردان ایران چنین؟! برای این که شعور دارند و می فهمند هر چی که قانون مجاز می داند درست نیست. شرط مروت نیست. به نفع خانواده نیست.
حتی اگر قانونا شاه می توانست نخست وزیر را خلع کند نمی بایست چنان کند. همین که بعد از ۷۰ سال داریم در موردش حرف می زنیم یعنی ضربه ای از آن کودتا خورده ایم که هنوز درد دارد.
شاه تعداد زیادی نخست وزیر داشت که حتی اسمشان را هم به سختی به یاد می آوریم. اگر یک چهارراه منصور در تبریز نبود ما اصلا یادمان هم نمی افتاد که روزگاری این مملکت نخست وزیری هم به این اسم داشت! هویدا ۱۳ سال نخست وزیر بود و مصدق تنها دو سال. هر دو هم در زمان شاه به زندان افتادند. اما چرا از مصدق این همه می گوییم و از هویدا یادی نمی کنیم. (اگر هم یادی کنیم به خاطر آن هست که بعد از انقلاب اعدام شد و افسوس می خوریم که هر چه بود اعدام حقش نبود.)
شاه چند تا نخست وزیر داشت که از مصدق هم سرانجامی دراماتیک تر داشتند. مثلا هژیر که ترور شد. اما اسمی از آنها نمی بریم. از یادمان رفته اند!
ولی مصدق همیشه در یادمان هست. همیشه این درد هست که با آن کودتا در ۲۸ مرداد شانس پیشروی به سوی مردمسالاری و رعایت حقوق بشر را از ما گرفتند. از نظر شخص من بزرگی مصدق  به ملی کردن نفت نیست هرچند می دانم هزینه آموزش رایگانی که دیدم و 176 واحددرسی که در دوران لیسانس در دانشگاه صنعتی شریف به طور رایگان پاس کردم (و سرمایه زندگی ام شد) از همان نفتی آمد که مصدق ملی کرد و اگر او نبود از آن واحد های رایگان-با آن کیفیت- هم خبری نمی بود!
بزرگترین خدمت مصدق از نظر من آزادی دادن به مطبوعات بود. تحمل صدای مخالف بود.  مقاومت در برابر تضییع حقوق اقلیت های دینی ولو به قیمت تراشیدن دشمنان کینه جو برای خود بود. فساد ناپذیری و فساد ستیزی مصدق بود. این ها بودند که در دوره مصدق یکتا بودند. اگر این روند به جای دو سال ده سال ادامه می یافت فرهنگ اجتماعی و سیاسی فساد ناپذیری و مدارا و مردمسالاری جا می افتاد. اما کودتا نذاشت. دو سال برای جا افتادن چنین فرهنگی بسیار کوتا ه هست. اگر همه روزه به یاد مصدق هستیم، اگر همه ساله در ۲۸ مرداد به قول سلطنت طلبان مرثیه سرایی می کنیم به دلیل آن هست که آن کودتا چنین فرصت نابی را از ما گرفت!
در نوشته بعدی ام می خواهم به این بپردازم که آیا  راه مصدق برای امروز ما می تواند راهگشا باشد؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

روز ملی شدن نفت مبارک

+0 به یه ن

امروز ۲۹ اسفند روز ملی شدن نفت هست. اغلب آن چه که من در مورد مصدق خوانده ام از زبان منتقدانش بوده است. نمی دانم چرا بیشتر دوست دارم از زبان منتقدانش این مرد بزرگ را بشناسم!  کتاب «مرد سال و سده و هزاره»  را سالها پیش خریداری کرده ام و بیش از ۱۵ سال هست که در کتابخانه ام دارم. با این که من معمولا کتاب هایی را که می خرم با ولع می خوانم تا حالا سراغ این یکی نرفته ام. شاید از ترس این که مبادا کتاب در تعریف از اسطوره ام چنان زیاده روی کند که دل مرا بزند. به جای آن  تا بخواهید در این ۱۵ سال نقد  اعم بر مغرضانه  و  منصفانه علیه مصدق خوانده ام.هر  چه آنان ایراد گرفتند من پس از  اندکی مطالعه دریافته ام که مصدق در ظرف زمانش بهتر از آن نمی توانست عمل کند. 

آخرین نقد -یا بهتر است بگویم حمله ای - که علیه او خواندم  یک تنه قاضی رفتن در مورد حرف مصدق در مجلس بود که در مورد رزم آرا گفته بود:
«خدا شاهد است اگر ما را بکشند. پارچه پارچه بکنند، زیر بار حکومت این جور اشخاص نمی‌رویم وحدانیت نیت حق خون می‌کنیم، خون می‌کنیم، می‌ریزیم، و کشته می‌شویم (با عصبانیت) اگر شما نظامی هستید من از شما نظامی‌ترم می‌کشم همین‌جا شما را می‌کشم.»
منتقدان به استناد این حرف او را یک لات چاله میدونی ترسیم می کردند و  برای کوبیدن از رزم آرا یک قربانی مظلوم آزادی بیان ساخته اند. حال آن که عملکرد رزم آرا را در لشکرکشی به آذربایجان و مهابادو سپس در برخورد با ملی شدن نفت ببینید تصدیق خواهید کرد که همچین مظلوم و معصوم هم نبود! مصدق هم خوب کاری کرده بود هارت و پورت کرده بود. به قول همشهری ها «..... قاباغیندا ..... دییلر.... یوخدی!» (ماشالله در ضرب المثل های ۶ کلمه ای همهشهری ها ۳ کلمه قابل بیان در وبلاگ مینجیق نیست اما ضرب المثل های شهر ما  بدجوری می زنند توی خال و لب کلام را بیان می کنند!) بعله! مصدق خوب کرده بود هارت و پورت کرده بود. به ادب فراخواندن به منظور خفه نمودن شگردی است که فقط بزرگانی نظیر مصدق  -و نیز شجاعانی نظیر دلاوران دهه هشتادی- از  دام آن  می رهند. 
نام و یاد مصدق گرامی باد و راهش پررهرو بادا!
لینک زیر، مستند «مصدق از نگاهی دیگر» ساخته زنده یاد هدی صابر (که در اثر اعتصاب غذا برای اعتراض به قتل هاله سحابی در زندان در سال ۱۳۹۰ در گذشت) است. 
اگر این مستند را ندیده اید توصیه می کنم حتما ببینید. خواهید دید مصدق در آن احمد آباد چه کرد. خواهیددید وقتی به طور مستمر و دراز مدت کسی مثل مصدق دهی چون احمد آبادرا  بر اساس حقوق بشر و کرامت انسانی  اداره می کند چه میراث بزرگی  به جا می گذارد. تصور کنید که کودتای ۲۸ مرداد نمی شد و او و یاران او به جای تمرکز روی یک ده توانمندی فوق العاده شان را برای ایران صرف می کردند. بعد از ۱۰-۱۲ سال به کجا می رسیدیم؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اندیشمند غربی: از مضحکه دانش آموزان تا مقام نیمه-خدایی!

+0 به یه ن


در دوره ای که ما در دبیرستان بودیم یک درس دو صفحه ای  در تعلیمات دینی بود که در آن از متفکران مشهور و صاحب مکتب غربی نام برده شده بود، در دو خط هم دیدگاه هر کدام از  آنها بیان شده بود و هم رد شده بود. تا جایی که یادم هست از فروید، اپیکور، هیوم  و چند نفر دیگر، اسم برده شده بود. جمله بندی های کتاب و لحن معلم چنان بود که دانش آموزان را از حماقت این متفکران واندیشمندان به خنده می انداخت. معلم ما خود را برای سئوال حتمی بعد از اتمام درس آماده کرده بود. خودش پیشدستی کرد و گفت حتما خواهید گفت که« هر کدام از این افراد برای خودشان در عالم اندیشه کسی بوده اند. برو بیایی در میان متفکران داشته اند. نمی شه که  همه عمر، این قدر چرت گفته باشند! حتما در این درس به ما راستش را نمی گن یا همه حرف آنها را نمی گن.»  معلم مان ادامه داد:« قصاب محل شما همه عمر جگر و دل می برد و به مشتری می فروشد اما نمی داند قلب چگونه کار می کند.اما معلم زیست شناسی شما یک باز همان دل را می خرد و می آورد در کلاس برای شما تشریح می کند و شما همونجا یاد می گیرید که قلب چه طور کار می کند. من هم همان نقش را دارم. اندیشه های این متفکران را برایتان تشریح می کنم. خود اون متفکران مثل همان قصاب هستند که عمری با این اندیشه ها امرار معاش کرده اند اما نمی دانند مکانیزمشان چیست.»


در دهه ۵۰ و ۶۰ و تا حدی هم در دهه ۷۰ این نوع نگرش به اندیشه های غربی خریدار داشت.  سردمدارانش هم شریعتی و مطهری بودند. 
خوشبختانه امروزه  کمترایرانی خریدار این ساده سازی ها برای رد اندیشه هاست. اما می بینم بیشتر همان ها که  نگرش شریعتی و مطهری  را در رد اندیشه های غربیان قبول ندارند خود نگرشی پیشا-مدرنی نسبت به اندیشمندان غربی دارند. فکر می کنند به طور مثال فروید یا نیچه یا شوپنهاور همان هژمونی را در دنیای اندیشه قرن ۲۱ دارند که در قرون وسطی ارسطو یا افلاطون داشتند. این طور نیست! این اندیشمندان همگی، در دوران خود، صاحب مکتب و جریان ساز بوده اند اما به هیچ وجه این طور نیست که امروزه  قشر فرهیخته جوامع مدرن،  با نقل قول از آنها روزگار بگذرانند و در حل و فصل مناقشات فکری به آرای آنها ارجاع دهند. اندیشمندان امروزی در بند آن نیستند که اگر فلان نگرششان یا نتایج بهمان مطالعه سیستماتیک شان که بر اصول متدلوژی علمی استوار هست با آرای آن اندیشمندان مشهور قرن نوزده یا قرن ۲۰ نخواند آن قدر آن را چکش کاری کنند که در آن قالب بگنجد (برعکس آن چه  که اندیشمندان پیشا مدرن انجام می دادند.)

 در دنیای امروز، اندیشمندان و دانشمندان می آیند و مطالعه و اندیشه ورزی می کنند و نتایج خود را منتشر می کنند و به بوته نقد می سپارند. به دلایل متعدد -که خارج از این بحث هست- برخی در این میان جریان ساز تر از بقیه می شوند اما هیچ کدام مقام نیمه-خدایی در عالم اندیشه (آن گونه که ارسطو  و فارابی و ابن سینا و...در دوران پیشا مدرن – و کماکان در اندیشه ایرانیان اهل مطالعه و فرهیخته  داشتند و دارند) پیدا نمی کنند.


پی نوشت: من وقتی این نوشته را شروع کردم یاد آرامش دوستدار که چند روز پیش فوت کرد نبودم. اما حالا که صحبت به اینجا رسید بد نیست از او هم اسمی ببریم. اتفاقا مثال خوبی است. شاید حرف هایش را قبول نداشته باشیم اما خوب هست افرادی مثل او باشند که نگرش های موجود را به نقد و چالش جدی بکشند. باعث می شود که طرفداران  نگرش موجود برای اثبات خود به برطرف نمودن کاستی ها آن نگرش بپردازند و آن را پیراسته تر و آراسته تر کنند.
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ][ 3 ][ 4 ][ 5 ]