
به دنبال حرکت های فرهنگی که در اسفند ماه در گوشه و کنار کشور برای پاسداشت آیین ها و زبان های محلی انجام شد یک عده که خود را فرهیختگان و روشنفکران جامعه می نامند نامه ای در مخالفت با این حرکت های فرهنگی امضا کردند. طبعا در بین هویتگرایان آذربایجان این نامه بازخورد منفی گرفته. افرادی هم در فضای مجازی دوره افتاده اند و توی سر منتقدان نامه می زنند که شما که همگی بیسوادید شعور ندارید بفهمید که امضا کننده های مشهورتر این نامه از افتخارات ایران و آذربایجان بوده اند.
مدتی است ذهن من درگیر هست که چه طور این افراد «افتخار ایران و آذربایجان» شده اند!
امضا کننده های نامه عموما از رشته های علوم انسانی بودند و عمدتا از نسل هایی بودند که شاگردان ممتاز مدارس سراغ رشته های علوم انسانی نمی رفتند. امضا کنندگان عمدتا در مجلات معتبر بین المللی در رشته خودشان مقاله ای ندارند (یا تنها تعداد انگشت شماری مقاله دارند) و حداکثر ترجمه ای از آثار بقیه به فارسی نموده اند. با معیارهای متعارف سنجش علمی که در فضای دانشگاهی امروز ایران سر اغ داریم چندان رزومه افتخار آمیزی ندارند. با معیارهای امروز قطعا از استادیاری به دانشیاری نمی توانند ارتقا بیابند. شاید حتی نتوانند دکتری بگیرند.
مهندس و مخترع هم که نیستند که دستاورد افتخار آمیزشان به صورت ساختمان یا یک دستگاه جلوی چشم ما ملموس و مجسم ایستاده باشد و جای شکی نگذارد که باید به این افراد افتخار کرد!
آیا به دلیل خدماتی که این افراد به جامعه نموده اند افتخار ایران و آذربایجان شده اند؟! اتفاقا امضا کردن چنین نامه ای نشان می دهد که چنین خدماتی نداشته اند. اگر دستی- حتی از راه دور- در خدماتی نیز امدادرسانی در حین بحران، انواع و اقسام کارهای خیریه، فعالیت های محیط زیستی یا ترویج علم داشتند، به معجزه به کار گیری زبان مادری آشنا بودند و چنین نامه ای امضا نمی کردند. اگر هم از این کارها کرده اند و باز به اهمیت زبان مادری پی نبرده اند نشان از آن دارد که کارهایشان سطحی و نمایشی بوده است و عمقی و تاثیری نداشته.
چه چیز این قبیل افراد را افتخار ایران و آذربایجان می کند؟ این که ادبیاتی را به کار می برند که از یک سو به مذاق طیفی از روزنامه نگاران خوش می آید و در نتیجه آنها را حلوا حلوا می کنند و در ثانی، می تواند به کاردستگاه تبلیغاتی حاکمیت بیایند
و به نوعی در بزنگاه های تاریخی که دستگاه تبلیغاتی آنها نیاز به «صداو چهره متفاوت» دارد آنها را از صندوقخانه بیرون بکشند. درنتیجه، به آنها تریبون می دهد و مدام بزرگداشت می گیرد تا از آنها چهره بسازد تا روزی به عنوان ابزار قدرت نرم به کارش بیایند.
اگر امضا کنندگان این نامه قرار است که فخر ایران و آذربایجان تلقی شوند لابد باید در تبریز شناخته شده باشند. آیا مردم تبریز آن قدر به ایشان افتخار می کنند که مجسمه ایشان را برپا کنند؟! مردم تبریز کسی را که آن قدر از مردم آن دور باشد که چنین نامه ای را امضا کند افتخار خود نمی دانند ولو این که درتهران هفته ای هفت روز از جیب ملت ایران برای آن شخص بزرگداشت بگیرند و تحلیلگران رسانه های آن ور آبی ، او را افتخار ایران و آذربایجان بخوانند.
مردم تبریز مجسمه چه کسی را نصب می کنند؟ مجسمه دکتر مبین، متخصص پوست را. مجسمه کسی را که سالیان سال به درمان دردهای مردم پرداخت و وقتی دید مبارزه با بیماری جذام، نیاز به فرهنگ سازی است به این کار هم رو آورد. مردم تبریز به دکتر مبین افتخار می کنند چون که به زبان مادری (تورکی) شعر در وصف زیبایی دخترانی سرود که جذام گرفته بودند و به مردم با این زبان شاعرانه آموخت که نباید کسی را به علت بیماری-ولو بیماری ای مثل جذام- از جامعه طرد کرد.
------------
اغلب امضا کننده های مشهور بیانیه موسوم به ۸۰۰ نفر از قبل هم، مواضع مشابه داشتند. از اغلب مشاهیر در فهرست امضا کنندگان انتظاری بیش از این نداشتم..
اما من قبل از این بیانیه برای خانم رخشان بنی اعتماد احترام زیادی قایل بودم. از وقتی که دیدم بیانیه را امضا کرده با خودم می گویم نکند رخشان بنی اعتماد از اول همین بوده و من در موردش اشتباه قضاوت می کردم!؟
امشب، فیلم «زیر پوست شهر» را دیدم. فیلم ساخته خانم بنی اعتماد در سال ۱۳۷۹ است. قهرمان فیلم که یک مادر میانسال از طبقه کارگری است دختر کتک خورده اش را با جعبه شیرینی دوباره به خانه شوهر می فرستد و مجبورش می کند که دست مادرشوهرش را ببوسد تا کتک خوردنش ادامه یابد.
البته پلات فیلم چنان هست که تماشاچی به این نتیجه برسد که آن مادر کار دیگری نمی توانست بکند و چاره ای دیگر نداشت.
آیا واقعا چاره دیگری نداشت؟ آیا من، از برج عاج خود حق قضاوت در مورد شخصیت های فیلم خانم رخشان بنی اعتماد ندارم؟
چی عرض کنم؟
دست کم همین راقم حقیر این سطور، ۱۶ سال هست که حامی بنیاد کودک است و از این طریق با زندگی تعداد قابل توجهی از خانواده هایی که به مراتب بیش از خانواده به تصویر کشیده در فیلم «زیر پوست شهر» تحت فشارند، آشناست. این خانواده ها ی تحت پوشش بنیاد کودک شعبه تبریز، در خانه به « زبانِ ملّی و رسمی کشور، یعنی زبانِ تمدّنی، دیرسال، نجیب و بارورِ فارسی» سخن نمی گویند بلکه به زبانی (زبان تورکی با گویش تبریز) حرف می زنند. زبانی که حتی احتمال آموزش آن در مدارس، نگرانی خانم بنی رخشان و ۸۰۰ نفر «فرهیخته» همفکر او را برانگیخته است تا جایی که به همراه ۸۰۰ نفر دیگر قصد دارند علیه آن، «روشنگری و کنشگری مدنی و ملّی خود را با جدیّتِ بیشتر» ادامه دهند
.(عبارات داخل گیومه را از بیانیه کپی کرده ام.) دقت کنید: قرار نیست این فرهیختگان، «روشنگری و کنشگری مدنی و ملی خود را» برای مبارزه با سیستم فاسدی که عامل پشت این همه فقر و بینوایی است به کار بگیرند بلکه می خواهند علیه زبان مادری بخش هایی از همین ملت به کار گیرند. این فرهیختگان به زعم خود دیگه نقطه اوج و تبلور «نجابت وتمدن سازی» هستند تا جایی که در گوشه و کنار کشور، ملت باید در آیین ها و جشن هایشان تایید آنها را طلب کنند و الا این فرهیختگان، حکومت را موظف می دانند مردمی را که مطابق رهنمود ایشان جشن آبا و اجدادی خود را برگزار نکرده اند، سرجایشان بنشانند..
همان طوری که گفتم
در زندگی خانواده های تحت پوشش بنیاد کودک از شعبه تبریز که من با آنها آشنایم، مادرمیانسال دختر حامله اش را برای ادامه کتک خوردن وادار به دستبوسی نمی کند.
داشتم با خود فکر می کردم این خانواده ها علی رغم مورد تایید قرارنگرفتن با هنجارهای ۸۰۰ «فرهیخته» امضا کننده این بیانیه (که خود را معیار مراسم و آیین ها می دانند) چه قدر حتی از قهرمانان ذهنی و فانتزی های امثال خانم رخشان بنی اعتماد پیشروتر و قهرمان ترند!
فکر نکنید که الان بعد ۲۵ سال که جامعه عوض شده و پیش رفته من دارم چنین قضاوت می کنم. فکر می کنید چی شد که من این فیلم را امشب نگاه کردم؟! یاد صحبت های یکی از خانم های همشهری افتادم که همان ۲۵ سال پیش رفته بود فیلم را در سینما دیده بود و عصبانی شده بود که چه طور کتک خوردن زنان را در این فیلم نرمال نشان می دهند و چه طور از مادری که دختر خود را برای کتک خوردن به دستبوسی می فرستاد قهرمان می سازند.
امضا کنندگان این بیانیه که به زور تبلیغات به عنوان فرهیختگان جامعه به خورد ما داده شده اند، از متوسط جامعه -دست کم از متوسط افراد پیرامون من که با مفاد این بیانیه هم مخالفند- چند پله واپسگراتر بوده اندو هستند.
----------
من اقتصاد دان نیستم اما درک و فهم برخی موضوعات اقتصادی دکتری اقتصاد نمی خواهد. از جمله این که لزوما سیاست های اقتصادی که در کشوری نسبتا با ثبات در قلب اروپا که همسایه اش غول اقتصادی دنیا یعنی آلمان هست و حکومتی نسبتا دموکراتیک با رسانه های آزاد و قوه قضاییه ای کمابیش با استاندارد های دنیای مدرن دارد وتنش چندانی هم با غول های اقتصادی به خصوص با آمریکا ندارد، در کشوری مانند ایران که همسایه اش افغانستان و پاکستان هست وروزنامه نگارانش دایم به جرم تشویش اذهان عمومی به زندان می افتند وچهل و چند سال شعار مرگ بر فلان کشور و بهمان کشور داده، کار نمی کند. از کسی که در فرانسه دکتری اقتصاد می گیرد و آرای استادان اقتصاد اطریشی را مطالعه می کند و بعد به ایران بر می گردد و مشاور اقتصادی فلان رییس جمهور می شود انتظار دارم که بفهمد که سیاست بازار آزاد مطلق که آنها آنجا می گویند در نبود رسانه های آزاد که مفسدان اقتصادی را افشا کنند و در نبود یک سیستم قضایی کارآمد که مفسدان اقتصادی دانه درشت را جریمه کند چه میزان فساد اقتصادی به بار می آورد!
از کسی که اندکی شعور دارد انتظار می رود بفهمد که کشوری که تا این حد در تحریم اقتصادی است ناگزیر باید تراکنش های خود را در بازار سیاه بین المللی انجام دهد و بازار سیاه نسخه فساد مالی است. معصوم ترین و پاک ترین افراد را هم اگر مامور کنید که در بازار سیاه داد و ستد کنند بعد از مدتی سیاهکار می شوند. میان این همه بلبشو، اگر سیاست های راستگرایانه هم اعمال کنند دیگه همه از جیب طبقه فرودست پرداخته می شود و کمر آنها را می شکند.
فکر کنم نوشته های قبلی من، روشن ساخته که من در دعوای اقتصاد چپ و اقتصاد راست کجا ایستاده ام. از اقتصاد چپ بهبود شرایط کاری -به خصوص ایمنی- برای کارگران و کارمندان خواهانم. اما وقتی به بحث تعدیل نیرو می رسد با راستگرایان اقتصادی همنظرم چون که فکر می کنم با در نظر گرفتن سرعت تغییر تکنولوژی، خیلی از مشاغل و مهارت ها نسبتا سریع موضوعیت خود را از دست می دهند و بدون تعدیل نیرو، اقتصاد بعد از مدتی پویایی خود را از دست می دهد و فلج می شود.
اما چیزی که ورای چپ و راست، باید محترم شناخته شود حقوق انسانی کارگران است. وقتی کارگری به وضعیت کار یا معیشت یا عقب افتادن حقوقش اعتراض می کند جواب شلاق نیست. متاسفانه در دوره ای که راستگرایان اقتصادی دور گرفتند، شاهد چند مورد تنبیه کارگران معترض با شلاق بودیم که بدجوری روح و روان کل جامعه را آزرد. از مکتب اقتصاد راست اروپایی، تنها رو ندادن به مطالبات کارگران را یاد گرفتند و آن را هم به وحشیانه ترین شکل -یعنی شلاق زدن- اعمال کردند. در دوره هایی که چپگرایان مشاور اقتصادی ریاست جمهوری بودند، دست کم کارگران را شلاق نمی زدند. ارمغان مشاورانی که چپگرایی در اقتصاد را کوبیدند این بود. ما که شکوفایی اقتصادی ورشد تولید و صادرات و بالا رفتن سطح زندگی طبقه متوسط در دوران مشاوره آنها ندیدیم. فقط خبر همین شلاق زدن ها را شنیدیم . حتی خبرش هم زجر آور بود چه برسد به واقعیتش روی زندگی قربانیان.
آن مشاوران باید می فهمیدند که از راستگرایی مورد علاقه آنها در کشوری منزوی همچون ایران چیزی جز فشار بر طبقه فرودست حاصل نخواهد شد. یکی از این مشاوران که به اندازه کافی این موضوع را نفهمید جناب موسی غنی نژاد هست که جزو ۸۰۰ نفری می باشد که بیانیه ۸۰۰ نفر اخیر را هم امضا کرده اند. دیدم در فضای مجازی برخی دوره افتاده اند و بر سر هر تورک آذربایجانی که به آن بیانیه ایراد می گیرد می کوبند که وقتی موسی غنی نژاد که «افتخارایران و آذربایجان» هست آن را امضا کرده، توی بیسواد بی مقدار که هستی که ایراد می گیری!؟
می شه بفرمایید ما به چه چیز موسی غنی نژاد افتخار کنیم؟ در سایه مشاوره رییس جمهور وقت با او، کدام گل بر سر ملت ایران زده شد؟ سه برابر کردن قیمت بنزین در ابان ۹۸ و پیامدهایش؟ طبعا همه اش تقصیر مشاوران اقتصادی نبود اما پیچ و مهره ماشینی بودند که این اتفاقات تلخ را رقم زدند. نتیجه همان آزاد سازی قیمت ها در بستر کشوری مانند ایران همان شد که نمی بایست می شد.
در عمل که نتایج مشاوره اش این شد. در بعد نظری، این «افتخار»، چه گلی بر سر علم اقتصاد زده؟ بنا به ویکی پدیا موسی غنی نژاد دریک مناظره چنین گفته:
« قیمتگذاری دستوری یکی از خط قرمزهای پیامبر اسلام در تدبیر اقتصادی در دوران زمامداری سیاسی خود بوده است. در سیرهٔ نبوی نقل است که ایشان، برخلاف سنت رایج آن زمان، هیچگاه حاضر به قیمتگذاری کالاها در بازار حتی در زمان قحطی و در خصوص کالاهای احتکاری نشدند و توصیه فرمودند از آنجا که «قیمتها دست خداست»، چنین کالاهایی باید به هر قیمتی که در بازار معین میشود، عرضه شوند.
»
این هم از بعد نظری جناب «افتخار ایران و آذربایجان»!!!
---------
نمی دانم دقت کرده اید یا نه. اما از وقتی که آقای مهدی نصیری- سردبیر تندروی کیهان پیش از حسین شریعتمداری- این ور و اون ور می گه که پهلوی ها ۸۰ درصد در کشور طرفدار دارند ادبیات اون طیفی که مردم دو سه سال پیش آنها را «وسط باز» خواندند تغییر کرده و به طور زیرپوستی و به گونه ای که به تریج قبای حاکمیت هم بر نخوره، دارند برای سلطنت طلب ها خوش رقصی می کنند. چه جوری ؟! اغلب با کوبیدن دگراندیشانی که هم با سلطنت طلبان زاویه دارند و به وضع موجود هم معترضند. اغلب هم می روند سراغ بی دفاع ترین و ضعیف ترین افراد که برایشان هیچ خطری از هیچ سو نداشته باشد اما با کوبیدن آنها ، هم اعتباری پیش حاکمیت بیابند و هم پیش سلطنت طلب ها که اگر یه وقت تقی به توقی خورد، نانشان در روغن بماند.
اشتراک و ارسال مطلب به:


