ابراهیم نبوی و خودکشی

+0 به یه ن

قبلا نوشته بودم که مشکل ما ملت ایران این هست که اندیشه ورز سیاسی که بتونه راه درست نشان بده کم داریم.  تازه  خوب خوب هاشون اونهایی هستند دایم توی سر ملت می زنند و همه کاسه و کوزه ها را سر ملت می شکنند. همین روزها مثالش را می بینید. تقصیر خودکشی ابراهیم نبوی را هم گردن مردم می اندازند. می گویند روحیه حساس و نازنازی ای داشت  اما مردم بی احساس به او گفتند ساندیس خور. او هم قهر و ناز کرد رفت خودش را کشت.

اگر این قدر روحیه نازنازی ای داشت چرا همین طوری بی حساب کتاب حرف می زد که مردم به او چنین بگویند؟ او در اظهار نظر عمومی گفته  بود از اعدام های ده شصت ۳۰ سال گذشته و همه فراموش کرده اندپس شما هم دوباره یادآوری نکنید. تصور کنید کسی را که آن موقع ۲۰ سالش بوده و برادر یا خواهر یا دوست صمیمی اش اعدام شده. آیا وقتی او  ۵۰ ساله می شود فراموش می کند؟ یا فرزند  اعدامی ها که آن موقع ۱۰ سال سن داشتند آیا وقتی   ۴۰ ساله می شوند فراموش می کنند؟. انتظاردارید چندین هزار نفر از این دست، این جمله را از زبان او بشنوند و هیچ کدامشان به او یک «ساندیس خور» هم نگوید؟ 

این ابراهیم نبوی فعال سیاسی بود. اعدام -آن هم در این وسعت- در سی سال فراموش می شود؟ هنوز از مضرات اعدام مشروطه طلبان بعد از صد سال می گویند. هنوز از مضرات اعدام  امیرکبیر بعد از ۲۰۰ سال می گویند. حتی هنوز از مضرات اعدام حسنک وزیر بعد از ۱۰۰۰ سال می گویند. اون وقت نبوی خیال می کند بعد از ۳۰ سال اعدام های پرتعداد دهه شصت فراموش  خواهد شد! اشرار و قاتلان نبودند که اعدام شدند. یک عده دانشجوی جگرگوشه خانواده بودند. چه طور ممکن هست فراموش شود؟! تازه اعدام همان اشرار هم به راحتی فراموش نمی شود. خیلی هایشان تبدیل به اسطوره محلی می شوند.  دانشجو و دانش آموز کتابخوان که جای خود دارد.


به 

گفته آشنایان ابراهیم نبوی او در نیمه اول دهه هشتاد هم که عزیزکرده جامعه روزنامه خوان ایران بود دست به خودکشی زده بود. اون وقت که اصلا اصطلاح ساندیس خور ابداع نشده بود. ملت برای اون اقدام به خودکشی هم مقصرند؟!

نوشته بعدی ام هم مربوط به این خواهد بود. درمورد تصمیم ها و رویکردهای غلط خود ابراهیم نبوی که منجر به این فاجعه شد خواهم نوشت. نه به خاطر خود ابراهیم نبوی! به خاطر این که همگی سعی کنیم از این گونه اشتباهات بپرهیزیم. همین طور از باشکوه نشان دادن این نوع اشتباهات حذر کنیم تا عزیزان خود را به سمت این نوع اشتباهات سوق ندهیم.

فعلا باز بنویسم:

#اعدام_نکنید

مجاهد_ کورکور#

پخشان _عزیزی#

احمدرضا _جلالی#


کسی که روحیه حساسی داره و سابقه خودکشی هم داره، به لحاظ روانی  خیلی باید مراقب خودش باشه. باید تحت نظر روانکاو باشه. نباید کاری بکنه و حرفی بزنه که دیگران را علیه خودش تحریک کنه تا اونها با او به تندی رفتار کنند. نمی شه حرف های تحریک آمیز زد، روی زخم دل مردم  ناخن کشید و بعد هم انتظار داشت که اونها برنگردند با آدم تندی کنند. انتظار نباید داشته باشه که بقیه ملاحظه روحیه حساس او را داشته باشند. خودش باید مراقب باشه که به بقیه چیزی نگه که اونها تحریک بشوند در جواب حرف تندتری بزنند.

برای یک نفر درونگرا مثل من تعداد محدودی دوست که چند ماه یک بار همدیگررا می بینیم کافی است.اما یکی مثل ابراهیم نبوی نیاز داشت دور وبرش شلوغ باشه و دایم معاشرت کنند. چنین فردی باید مراقب باشه که افراد را با بداخلاقی از دور وبرش نراند. والا تنها می ماند و به افسردگی اش دامن می زند.

فردی که پا به سن می ذاره نیاز داره که از نظر مالی تامین باشه.  تا ۴۰ سالگی شاید فرد بخواد سبک زندگی بوهمیین داشته باشه و یک کوله پشتی ویک جفت کتونی   هم برایش کفاف بده اما در سنین بالاتر می خواد رفاه داشته باشه. برای این کار باید زندگی اش حساب و کتاب اقتصادی داشته باشه. پس انداز کنه. به موقع به فکر تهیه مسکن باشه و....

این کارها را اگر به موقع نکنه و ولخرجی بی حساب و کتاب کنه، بعدا تامین مالی لازم را نخواهد داشت. زمینه افسردگی هم اگر داشته باشه کمبود مالی می تونه او را در هم بشکنه.

ادامه دارد....


دست آخر این که آدم باید در ایده ال سازی های سیاسی و .... ارتباطش را با واقعیت از دست نده. برای خودش در ذهنش دنیایی نسازه که با واقعیت روی زمین متضاد باشه. من در دهه هفتاد و هشتاد نوشته های ابراهیم نبوی را می خواندم. از نوشته های او فقط دو نکته یادم مونده. یکی این که اصرار داشت حول و حوش «محسن کدیور» یک کیش شخصیت

بسازه.

  دایم تاکید می کرد که

محسن کدیور خیلی نابغه هست که در رشته برق در دانشگاه شیراز قبول شده. تلویحا نتیجه گیری می کرد که محسن کدیور شایستگی رهبری داره. چیزی که نبوی درک نمی کرد این بود که برای جوانان دهه هشتاد و هفتاد، رشته برق دانشگاه شیراز اون معنایی که برای همنسلان او داشت، نداشت.  همان موقع بود که خود ما المپیادی ها در نظر جامعه بروبیایی داشتیم. کسی برق دانشگاه شیراز را حلواحلوا نمی کرد! به علاوه خود ما که المپیادی بودیم و در دهه هفتاد موقتا حلوا حلوا می شدیم خودمان را آن قدر مهم تلقی نمی کردیم که ملت حول و حوش ما کیش شخصیت بسازند چه برسد که بخواهیم حول محسن کدیور چنین کنیم. ما اصلا علیه مفهوم «کیش شخصیت» میخواستیم بشوریم. من براین باور بودم و هستم که بیش از نصف مشکلاتمان از همین کیش شخصیت ناشی می شود. اون وقت ابراهیم نبوی در پی آن بود که کیش شخصیتی جدید  با محوریت «محسن کدیور» بسازد.

دومین چیزی که از او به یادم مانده تمسخر اصطلاح «پابرهنگان» بود. گویا می خواست با تسمخر این مفهوم، از دهه شصت فاصله بگیرد. به واقع  طبقه متوسط از دهه شصت بیزار هست اما نه به دلیل  تکریم لفظی «پابرهنگان» بلکه بیشتر به دلیل تضییع آزادی های فردی و عدم رعایت حقوق بشر، کمبود کالاهای روزمره، جنگ و ناامنی و نیز ترویج ریا و تظاهر. اتفاقا یکی از جنبه های ریا شصتی این بود که تنها به لفظ، «پابرهنگان» تکریم می شدند. کار اساسی برای آنها انجام نمی شد. از منظر ما پابرهنگی جای تمسخر نداشت. حمایت ریاکارانه ومتظاهرانه  از آنها جای تمسخر داشت. ابراهیم نبوی عوضی گرفته بود و خیال می کرد اگرواژه پابرهنه را مسخره کند می پرد در دل طبقه متوسط. شاید بخش سطحی نگر طبقه متوسط از این نوع تمسخرها خوششان می آمد اما طرفداران سطحی بیش از این که به آدم خیر برسانند شر می رسانند. یک نفر آدم با روحیه حساس دور وبرش را نباید با طرفداران سطحی پر کند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خانیم سیندیران قابین سسی چیخماز

+0 به یه ن

خانیم سیندیران قابین سسی چیخماز= وقتی «خانم خانه» ظرفی می شکنه صداش در نمی آد (تلویحا یعنی اگر به جای خانم خانه یکی از خدمتکاران ظرف را می شکست در خانه غوغا می شد اما وقتی خانم خانه می شکنه موضوع کم اهمیتی تلقی می شه.)

حالا چی شد  یاد این ضرب المثل افتادم؟!

این روزها مد شده توی سر چپگراها می زنند و آنها را چپول می خوانند. اغلب حملات به چپگراها با ادبیات ورفتارهای لمپنانه انجام می گیرد. اما این لمپن ها پشتوانه ای از افراد یک مقدار مودب تر و با فرهنگ تر هم دارند که دست روی این نکته صحیح می گذارند که  کشورهای کمونیستی  عموما از نظر اقتصادی و فساد مالی داغون شده اند. اما نکته اینجاست که کشورهای بسیاری هم بوده اند که سرمایه داری افسارگسیخته بر گرفته اند. در آمریکای لاتین یا در اروپای شرقی بعد از فروپاشی بودند کشورهایی که به شرکت های آمریکایی چراغ سبز کامل نشان دادند و وام های آن چنانی با توکل و ایمان به سیستم سرمایه داری گرفتند و بعد، به ذلت و خواری ای گرفتار شدند ده مرتبه بدتر از ذلت و خواری کشورهای کمونیست زده که این همه روی بدبختی شان مانور داده می شود.

منتهی رسانه های مرجع وابسته به همان سیستم سرمایه داری زیاد به آن نمی پردازند. خانیم سیندیران قابین سسی چیخماز.

باز هم به این موضوع خواهم پرداخت. جا دارد بسیار بسیار به این موضوع پرداخته شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا درست هست که افراد را از زندگی خودمان و گروه های و جریان ها را از صحنه سیاسی کشور حذف نماییم؟

+0 به یه ن

من اینجا می خواهم در مورد درستی یا نادرستی این کار صحبت می کنم. این که چنین توانمندی ای داریم یا نداریم نکته دیگری است.  با فرض این که توانمندی آن راداریم سئوال را مطرح می کنم. معیار درستی یا نادرستی را فایده گرایی می گیرم نه  معیار اخلاقی.

منظورم  از حذف، این نیست که 

آیا مجازیم افراد را بکشیم یا نه. قطعا اخلاقا مجاز به چنین کاری نیستیم اما سئوال این هست که آیا درست هست با افرادی قطع رابطه کنیم یا ارتباطمان را با وی کم نماییم. این دیگه دست خودمان هست که با چه کسی نشست و برخاست نماییم. بحث اخلاقی نیست. بحث فایده و زیان هست.

قطعا حذف افرادی که  برخی بیماری های روانی نظیر خودشیفتگی یا اسکیزوفرنی دارند شرط عقل هست. افراد خودشیفته ۱۰-۲۰ درصد جامعه را تشکیل می دهند. یعنی به طور متوسط از هر ۱۰ نفر که می شناسیم یکی دو نفرشان خودشیفته اند. وقتی آنها را از زندگی خودمان حذف می نماییم تازه می بینیم زندگی بدون آنها چه قدر زیباتر هست.

حالا سئوال را به سطح اجتماع بکشانیم. آیا درست هست که جریان ها را حذف نماییم؟

گروه هایی که اگر قدرت گیرند ریشه دموکراسی را خواهند خشکاند باید محدود شوند والا جا برای بقیه نمی گذارند.


گروه هایی که  عامل کشورهای بیگانه هستند چی؟ فعالیت  اینها هم باید محدود شود. البته به علت حساسیت این موضوع باید در موردش چند پست دیگه هم بذارم.

اما همه آن چه که گفتم مقدمه ای بود بر این نکته که می خواهم بگویم:

جوامع و کشورهایی وضعیت مطلوب می گیرند که درآنها طرفداران سرمایه داری و چپگراها هر دو حضور فعال داشته باشند و همدیگر را مهار کنند. وقتی یکی به نفع دیگر کامل حذف می شود چهره زشت و ویرانگر دیگری رو نماید.

کشورهای کمونیستی که این روزها سمبل فلاکت تلقی می شوند   چون نیروهای راستگرا را کامل حذف نمودند به آن روز افتادند.

این روزها صداهای بلندی در ضدیت با «چپول»ها شنیده می شود. اگر چپگراها نیروی قوی ای بودند که بیم آن می رفت قدرت را قبضه کنند و عرصه را بر بقیه تنگ نمایند من هم با مخالفانشان همصدا می شدم. اما واقعیت این هست که چپگراها این روزها چنین رمقی ندارند. اگر همین چپ بی رمق  از عرصه اجتماع حذف شود یکه تازی افسار گسیخته راستگراها از آن سوی دیگر ویرانی به بار می آورد.

به علاوه اول به سراغ چپ های کلاسیک می روند و آنها را خفه می کنند بعد سراغ جریان های مهم میانی نظیر جریان های محیط زیستی یا فمینیستی می روند. حذف این نیروها که واقعا فاجعه به بار خواهد آورد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کمبود شدید مددکار اجتماعی

+0 به یه ن

چیزی که اغلب بزهکاران جوان (نظیر اسی در فیلم زندان زنان خانم منیژه حکمت) نیاز دارند مددکاراجتماعی هست نه زندانبان سختگیر. مددکار اجتماعی دلسوز و دوره دیده نیاز امثال اسی و بخش بزرگی از جامعه از طیف های دیگر است. متاسفانه ما در کشور مددکاراجتماعی کم داریم و در نتیجه باید قدرشان رابیشتر بدانیم. مددکار اجتماعی کم هست و افراد نیازمند به آنها بسیار. 

در سال ۹۶ در جراید گزارش دادند که کشور ۵۰ هزار مددکار اجتماعی کم دارد. در آن سال تنها ۱۰ هزار مددکار اجتماعی در کشور فعال بودند که برای یک کشور بالا ۸۰ میلیونی یعنی فاجعه. از ان زمان به کنون گمان نمی کنم کمبود مددکار اجتماعی برطرف شده باشد بلکه به گمانم  کمبودبیشتر هم شده.. احتمالا آنها هم مثل پرستارها یا مهاجرت کرده اند یا بازنشسته شده اند یا به علت سختی کار و کمبود درآمد ترجیح داده اند تغییر شغل دهند. 

به خصوص در مناطق محروم کمبود شدید مددکار اجتماعی هست. کمتر مددکار اجتماعی حاضر می شود در نقاط محروم دوام بیاورد. در نتیجه باید دو چندان قدر آن دسته از مددکاران اجتماعی را دانست که حاضرند در نقاط محروم  فعالیت کنند. کسانی مانند پخشان عزیزی را عرض می کنم. پخشان عزیزی نه تنها در مناطق محروم بلکه در مناطق خطرناک -که مددکاران اجتماعی به طور متعارف توسط کارفرمای خود منع می شوند حضور یابند -جان بر کف می گرفت و حاضر می شد. قدر چنین مددکاری را چگونه باید دانست؟! نمی دانم آیا راهی هست که بتوان از او قدردانی کرد یانه. اما می دانم دست کم نباید اعدامش کرد!!!! حتی اگر هم بنا به اقتضای شرایط سخت کاری اجبارا جرمی هم مرتکب شده باید مجازات او تخفیف بخورد و با توجه به خدماتش در تسکین درد آدم ها و نیاز مبرم جامعه به خدمات او، مورد عفو واقع شود. بنا به  گفته وکیلش که جرمی هم مرتکب نشده. 

#اعدام_نکنید

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

زندان زنان

+0 به یه ن

بحث های اخیر در مورد رقص و آواز زندانیان مرا ترغیب کرد که فیلم زندان زنان ساخته خانم منیژه حکمت در سال ۱۳۷۹ را ببینم. عجب فیلم محشری است. اگر در یوتیوب بگردید آن را می یابید.
در آن فیلم هم می بینیم که زنان زندانی علی رغم درد ها و رنج های فراتر از تصور، باز هم در هر فرصتی می خوانند و دست می زنند. البته فیلم پیام هایی بسیار بسیار فراتر دارد. جزو بهترین فیلم هایی است که دیده ام. تا قبل از این فیلم فکر می کردم «فیلم دایره مینا» که توسط داریوش مهرجویی بر اساس داستانی از ساعدی در قبل از انقلاب ساخته شده برترین فیلم اجتماعی ایرانی است. الان می بینم فیلم زندان زنان از آن هم برتر است.
در آن فیلم هم می بینیم که زنان زندانی علی رغم درد ها و رنج های فراتر از تصور، باز هم در هر فرصتی می خوانند و دست می زنند. البته فیلم پیام هایی بسیار بسیار فراتر دارد. جزو بهترین فیلم هایی است که دیده ام. تا قبل از این فیلم فکر می کردم «فیلم دایره مینا» که توسط داریوش مهرجویی بر اساس داستانی از ساعدی در قبل از انقلاب ساخته شده برترین فیلم اجتماعی ایرانی است. الان می بینم فیلم زندان زنان از آن هم برتر است.
در پی فیلم دیدم یکی نوشته بود بهترین و عمیق ترین قسمت فیلم رابطه عاطفی ای بود که بین میترا (زندانی) و زندانبان شکل گرفت. من که ندیدم رابطه ای عاطفی بین این دو شکل بگیرد! حتی در وقت خروج میترا از زندان بعد از ۱۶ سال، میترا نگاه گرمی به زندانبان نیانداخت. در سال ۱۳۷۹ که فیلم ساخته می شود مردم ایران آن قدر احساساتی و تا حدی ملودراماتیک بودند که اگر دو غریبه با هم در تبریز سوار قطار می شدند و در مشهد پیاده می شدند حتما خداحافظی شان نیم ساعت طول می کشید و با کلی ابراز احساسات توام می شد! آن صحنه خداحافظی که در فیلم نشان داده می شود نه نشانه شکل گیری رابطه عاطفی بلکه به این معنا بود که زندانبان نتوانست میترا را بشکند. خود بارها شکست اما نتوانست میترا را بشکند. دست آخر میترایی که نذاشتند حتی برای روزهای آخر و خاکسپاری یا چهلم مادرش مرخصی بگیرد، همان میترا که جوانی اش را در زندان پوساندند و نذاشتند با کسی آشنا شود و تشکیل خانواده دهد، همان میترا با امید و انگیزه قوی برای نجات عزیزی که عمیقا بااو پیوند عاطفی داشت به بیرون زندان پا گذاشت تا برود و او را نجات دهد .اما زندانبان با آن همه هارت و پورت در زندان ماند که به کار ۱۶ سال گذشته اش -یعنی تلاش برای شکستن آدم ها برای رسیدن به جامعه آرمانی اش -ادامه دهد. عملا در فیلم دیدیم نتیجه آن فضا که زندانبان هم در ساختنش نقش مهمی داشت چیزی نبود جز فراهم کردن بستری برای امثال زیور که جامعه را به تباهی کشند.
پدیده ای هست به نام «سندروم استکهلم». به علاقه مند شدن زندانی به زندانبان سندروم استکهلم گفته می شود. بحث هست که آیا این پدیده، یک بیماری روانی است یا خیر؟ به هر حال پسندیده شمرده نمی شود. فیلم برعکس نظر آن بیننده، به نظرمن در مورد سندروم استکهلم نبود بلکه مضمون اجتماعی داشت. نشان می داد چه طور دهه به دهه تعداد زندانیان بیشتر می شود و کودکانی که در زندان در آن شرایط بزرگ می شوند چه سرنوشتی در انتظار دارند .
فیلم نشان می دهد که زندانبان حتی از زندانیانی هم که می خواهد روح و روان و فردیتشان را بشکند ، بیچاره تر و بدبخت تر هست! تا جایی که دزدکی ماتیک مصادره شده از زندانیان را بر لب می زند!! دیگه یک ماتیک از آن خود داشتن چیز بزرگی نیست که آدم بخواهد مال چند زندانی را مصادره کند و بر لب زند!
باز زندانیان با هم می خواندند و می رقصیدند. آن بیچاره ۱۶ سال تمام اسیر تصویری بود که از خود ساخته بود. تصویری که از خود ساخته بود تصویر یک زن قوی بود که زندانیان را چنان می شکند که مطابق الگوی زن جامعه آرمانی او بشوند. زنی که از منظر خود چنان مقتدر و مردانه -از منظر ما چنان بی رحم و بی انصاف بود که حتی به کودکان بیگناه زندانیان هم رحم نمی کرد و برای شکستن اراده زندانیان کودکانشان را در برف و سرما ساعت ها می ایستاند. چرا؟ تا به زعم خودش جامعه ارمانی اش را بسازد. اما درعمل چه از آب درآمد؟
خودش بهتر از همه توصیف کرد که چی فکر می کرد چی شد! بعد از تلفنش که زیر لب زمزمه کرد «اینها رئیس زندان نمی خواهند اینا .... می خواهند.» سانسور .... از من هست. مناسب به کار بردن در صفحه مینجیق نیافتم.
در انتهای فیلم خود زندانبان سعی می کند که مقدمات آزادی میترا را فراهم کند. من چنین برداشت نکردم که از روی محبت این کار را می کرد. فکر می کنم حضور میترا به او یاد آور می شد که چه قدر در زندگی راه اشتباه پیموده. از این رو می خواست دیگر میترا جلوی چشمش نباشد. برداشت من این بود. با همه اینها زندانبان شخصیت منفی فیلم نبود. او در مبارزه با فساد صادق بود. اما مافوق او که با تلفن به او دستور می داد چنین نبود. البته فیلم شخصیت منفی هم داشت. بسیاری از شخصیت های منفی فیلم را در قاب دوربین ندیدیم: مثل رییس همان زندانبان یا ناپدری آزارگر میترا. اما زیور در فیلم مظهر شر و فساد بود. فیلمساز نکوشیده بود در ما حس همدردی با زیور به وجود آورد. نسبت به بیشتر زندانیان فیلم حس همدردی به وجود می آورد اما نسبت به زیور ابدا. اتفاقا نشان می داد بقیه هم که وضع مطلوبی نداشتند به آن راه کشیده نشدند پس زیور هم می توانست چنین نشود که شد. فیلم نسبت به زنان معتاد که ناله می کردند هم حس همدردی به وجود نمی آورد. آنها را شخصیت منفی نشان نمی داد اما سعی هم نمی کرد که ما دلمان به حالشان بسوزد. حتی نشان می داد که میترا -قهرمان فیلم- هم حال وحوصله ناله های خماری آنها را ندارد و با شنیدن ناله هایشان به آنها پرخاش می کند.
توصیه می کنم فیلم زندان زنان ساخته منیژه حکمت را ببینید. نوشته های من داستان فیلم را لو نداده! فیلم آن قدر ظرافت و داستان های موازی دارد که با این نوشته ها لو نمی رود. هر زمزمه ای که در فیلم به صورت بکگراند می شنویم خود یک داستان هست. حال که من بخشی از داستان را لو دادم می توانید به این زمزمه ها بیشتر توجه کنید و داستان های موازی را هم تعقیب کنید.
به یکی از داستان های موازی اشاره می کنم. چون به زبان ترکی است عده ای شاید متوجه نشوند. اما مهم هست که به آن توجه شود. در قسمت دوم فیلم یعنی سال ۱۳۷۰ صدای آرام پیرزنی را می شنویم که به میترا بابت فوت مادرش تسلیت می گوید و دلداری می دهد. دوربین روی او زوم نمی شود و جزئیات چهره اش را نمی بینیم. در آن قسمت فیلم که یکی از مسئولان برای بازدید از زندان می آید باز صدای این خانم را می شنویم که به ترکی می گوید مرا اینجا عوضی آورده اند من مال تبریزم. می دانید که این هم مسئله ای هست. گاه زندانیان را به دور از شهر خود می برند که هم از نظر فرهنگی برایشان سخت تر می شود و هم (مهمتر این که) کس و کارش برای ملاقات آمدن یا وسایل فرستادن ده برابر بیشتر به زحمت می افتند.
فیلم زندان زنان بسیار زیبا ساخته شده. داستان فیلم از سال ۱۳۶۲ آغاز می شود ودر سال ۱۳۷۹ به پایان می رسد. در بین فیلم ها و سریال های ایرانی به ندرت اتفاق می افتد که کارگردان به تغییر عادات و مدها و ... در طول دهه ها توجه کند.
این فیلم اما از این نظر هم بی عیب هست. (دست کم عیبش را من ندیدم در حالی که اشتباهات آناکرونیستی سایر فیلم ها بدجوری توی ذوقم می زنند.) در میانه فیلم، اخباری درمورد فروپاشی شوروی از بلندگوی زندان پخش می شود و مایه صحبت های نیمه جدی-نیمه شوخی زنان زندانی می گردد.
جالب هست که زندانیان در مورد یک مسئله بین المللی نظیر فروپاشی شوروی اظهار نظر می کردند. طبیعی است اگر زندانیان چپگرای سیاسی در این باره صحبت کنند. اما زندانیان فیلم عمدتا به علت جرایم غیر سیاسی در بند بودند. صحبت شان در مورد تاثیر فروپاشی شوروی بر روی بیزنس بین المللی خدمات جنسی بود!
فیلم حتی ادبیات عامیانه دهه های مختلف را هم به دقت بازآفرینی کرده است. فکر نکنید سراسر فیلم غم و غصه بود. شوخی های اسی (سپیده با بازی پگاه آهنگرانی) در آخر فیلم، لبخندی به لب بینندگان می نشاند. لبخندی تلخ. من مدت ها بود اصطلاح «آب و هوا» را فراموش کرده بودم. با دیدن فیلم و شنیدن این اصطلاح از زبان سپیده و دوستانش، همنسلان من به زمان نوجوانی شان پرتاب خواهند شد!
گفتم که! وضعیت نگاه داشتن نسل ما در مدارس و خوابگاه ها شباهت هایی با همان زندان ها داشت. منتهی ما درسخوان بودیم. بزهکار نبودیم. شانس آورده بودیم که خانواده ای درست و حسابی داشته باشیم. اگر بدشانس بودیم و در زندان دنیا می آمدیم به احتمال زیاد کل زندگی مان مثل آنها می شد. خودما ن با آن اسی خیلی فرقی نداشتیم. برخورد جامعه با ما هم خیلی فرقی با برخورد با اسی نداشت. جامعه با ما هم همان قدر بیرحم بود اما ما شانس آورده بودیم و خانواده ای داشتیم که ما را محافظت کند. اسی این شانس را نداشت. جز این تفاوتی بین امثال او و من نبود.
پی نوشت ۱: خوبی های فیلم زندان زنان را گفتم بدی اش را هم بگم. زیر نویس های انگلیسی اش افتضاحه. از دوستان خارجی تان دعوت نکنید که فیلم را ببینند. مگر این که زیرنویس مناسب بیابید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ما و اینا

+0 به یه ن

در یکی از روزهای پاییز ۱۴۰۱،  یکی از خوانندگان وبلاگم به طعنه از من پرسید:«حالا این «ما»  و«اینا» که می گید کدامند و چه فرقی باهم دارند؟» فکر کنم جواب واضح باشه. «ما» همان هایی هستیم که ۵ سال هست برای هواپیمای اوکراینی عزاداریم وتا ابد عزادار خواهیم ماند.  «اینا» کسانی هستند که به جای قربانیان این هواپیما برای  شیخ نمر  عزای عمومی اعلام کردند، اینا به خاطر جشن گرفتن  رشتی ها در روزی که عزای عمومی اعلام کرده بودند  الدرم بلدرم راه انداختند. «ما»- شامل حدود ۷۰ میلیون نفر از ایرانیان- کسانی هستیم که هاج و واج ماندیم که این شیخ نمر کی هست  که به خاطر وی جشن گرفتن ۸۵ ایرانی حرام می شود؟ «اینا» همان هایی هستند که با دادستانی که به وکیل قربانیان پرواز اکراینی گفته بود «زدیم که زدیم خوب کاری کردیم که زدیم» حس همدلی دارند. «ما» همان هایی هستیم که با شنیدن این نقل قول داغمان تازه تر می شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جای مددکار اجتماعی در زندان نیست

+0 به یه ن

پخشان عزیزی یک مددکار اجتماعی است که به اعدام محکوم شده است. من نفهمیدم چه جرمی مرتکب شده که حکم اعدام گرفته!  آقای امیر رئیسیان در  مورد  ناعادلانه بودن این حکم نوشته است. می توانید  نوشته های ایشان را در اینترنت جست جو کرده بخوانید. اگر  حکم ناعادلانه توماج صالحی عزیز لغو شد و آزاد شد  به دلیل آن بود که افکار عمومی اعدام او را بر نمی تابید.  پخشان عزیزی و  وکیلش را تنها نگذارید. نگذارید که یک بیگناه اعدام شود.  دست کم در فضای مجازی بنویسید. همان طوری که از توماج حمایت کردید از او هم حمایت کنید. جان یک انسان در خطر هست. جان یک مددکار اجتماعی که خدا می  داند چند نفر را نجات داده و اگر آزاد شود  چند نفر دیگر را نجات خواهد داد. جای مددکار اجتماعی در زندان نیست. #اعدام_نکنید


----------------

یک مقدار بیشتر در مورد پخشان عزیزی در اینترنت خواندم. گویا در آن سال ها که داعش ، با کردهای سوریه می جنگید خانم پخشان عزیزی به آنجا رفته بود تا به عنوان یک مددکار اجتماعی به خانواده های جنگزده کُرد امداد رسانی کند. داشتم فکر می کردم اگر یکی از شهروندان فرانسوی یا آمریکایی چنین فداکاری ای می کرد حکومت هایشان چه قدر مانور های تبلیغاتی  رویش می دادند . چندین فیلم در باره اش ساخته می شد. یک عالمه اعتبار برای کشورشان با دستمایه قراردادن فعالیت های او می خریدند. اون وقت حکومت ایران برای خانم پخشان عزیزی حکم اعدام صادر می کند! #اعدام_نکنید

-----

#اعدام_نکنید  بعدش به یاد دار و دسته ای  افتادم که از زمان براندازی اسد در سوریه،  دارند به بهانه دفاع از حقوق کردهای سوریه، اردوغان را فحش باران می کنند. حال که این دار ودسته این همه طرفدار کردهای سوریه هستند چرا صدایی برای دفاع از پخشان عزیزی بلند نمی کنند؟! می خواهید باورکنیم که به واقع، به فکر کردهای سوریه هستند؟!

------

دست آخر هم یاد نیروهای چپ افتادم. اونها هم آن قدرها که باید از پخشان عزیزی حمایت نمی کنند. می بایست چندین و چند نمایش در مورد زندگی پخشان عزیزی در اروپا به زبان های مختلف روی صحنه ببرند. داستان زندگی پخشان عزیزی قابلیت آن دارد که اپراها براساس آن نوشته شود! متاسفانه نیروهای چپ این روزها نشسته اند که سلطنت طلب ها توهینی به آنها کنند و آنها در واکنش، حرکتی راه بیاندازند. خودشان صحنه را نمی سازند. خودشان ابتکار کُنش را به دست نمی گیرند. فقط واکنش نشان می دهند. باید این توهین های سلطنت طلب را ناشنیده بگیرند و به جای آن خودشان صحنه کنش را بچینند. زمینه کار  برای نیروهای چپ بسیار فراوان هست. یکی اش همین حکم ناعادلانه برای پخشان عزیزی.#اعدام_نکنید


-------

نرگس محمدی و همفکرانش از پخشان  عزیزی دفاع می کنند اما بخشی از اپوزیسیون عوض این که بگویند دمتان گرم که با این همه فشاری که رویتان هست باز به فکر پخشان عزیزی  هستید، گیر داده اند که چرا در یک مجلس زنانه خواندند و رقصیدند!؟ (رقصیدند که رقصیدند! به اونها چه؟!)

گیر داده اند که چرا نرگس محمدی در مشهد اسم فاطمه سپهری را نیاورد.؟! خدا را شکر، خانم فاطمه سپهری که حکم اعدام نگرفته که نرگس محمدی به طور ویژه اسم او را بیاورد! پخشان عزیزی حکم اعدام گرفته و جانش در معرض خطر هست و در نتیجه نرگس محمدی اسم او را می آورد. نرگس محمدی که نمی تواند اسم دانه به دانه زندانیان را بیاورد.  حال که رسانه های مربوط به جریان های سیاسی خاص نام فاطمه سپهری را بلند می کنند یک فعال حقوق بشری بر خود واجب می شمارد اسامی کسانی را بیاورد که اولا بیشتر در معرض خطر هستند، ثانیا، کمتر در رسانه ها پوشش خبری می گیرند.#اعدام_نکنید

-------


باز کُردها به نسبت تُرک ها بیشتر پوشش خبری می گیرند. بایکوت خبری مربوط به ترک ها شدید تر هست. نه فقط اخبار مربوط به زندانیان سیاسی ترک بلکه حتی اخبار معمولی نظیر اجرای اپرا در مورد ستارخان و.... هم به اندازه اهمیتش پوشش خبری نمی گیرد. رویداد های فرهنگی بسی کوچکتر از آن در مناطق دیگر کشور در رسانه های تهران و نیز خارج  بازتاب می گیرد اما رویداد عظیم فرهنگی نظیر همین اپرا در تبریز در رسانه های مرجع بایکوت خبری می شود. به بحث زندانیان سیاسی برگردیم. به هر حال خوبه که در تبریز وکلای کارکشته ای هستند که با توصیه های عاقلانه زندانیان سیاسی را حمایت می کنند.  حمایت آنها مهمتر از حمایت رسانه هاست. دم چنین وکلایی گرم  که برای  عدالت تلاش می کنند (نه برای سرزبان افتادن نام خودشان)!

#اعدام_نکنید

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رقصی این چنینی در میانه میدان؟

+0 به یه ن

این روزها خبرهای رقص و پایکوبی زندانیان سیاسی در فضای مجازی منتشر می شود. دسته ای (عمدتا ایرانیانی که  قبل از دهه هفتاد خورشیدی به لس آنجلس مهاجرت کرده اند) ناباورانه نگاه می کنند   و آن را دستمایه ای برای توهین و تحقیر زنان مبارزی که به لحاظ دیدگاه سیاسی با آنها زاویه دارند قرار می دهند.

من نمی دانم چه چیز این رقص ها و پایکوبی ها تعجب برانگیز هست؟ اگر جز این بود من تعجب می کردم. ابدا چنین رقص و پایکوبی ای دلیل بر این نیست که وضعشان بسیار خوب هست. از قدیم هم گفته اند «آغلیانین بیر دردی اولار گولنین مین دردی» (ترجمه: اونی که گریه می کنه یک درد داره اما اونی که همیشه می خنده هزار درد!) خوش به حال آنان که هرگز هزار درد نداشته اند که این نوع خوش-خندگی را درک کنند!

 از نیمه دوم دهه شصت تا نیمه اول دهه هفتاد، وقتی ما دبیرستان  یا دانشگاه می رفتیم وضعیت مدارس دخترانه و خوابگاه های دخترانه شباهت های زیادی به زندان داشت. به طور مثال پنجره ها را رنگ می کردند و جوش می دادند تا دخترها بیرون را نبینند و از بیرون هم آنها را نبینند. به علاوه دخترها نتوانند پنجره ها را باز کنند. در دهه هشتاد وقتی دیدم پنجره خوابگاه های دخترانه باز می شود و به جای رنگ کردن آنها پرده نصب کرده اند گمان کردم که خیلی به لحاظ آزادی پیشرفت کرده ایم! 

دوستی که در یکی از مدارس «لاکچری» تهران (!!!) در دهه هفتاد، دانش آموز بود تعریف می کرد که یک روز یک آزاده را برای سخنرانی به مدرسه ما آوردند. در حین صحبتش گفت جایی که بعثی ها، اسرا ی ایرانی را نگاه می داشتند یک جای دلگیر وحشتناکی بود. بعد دور وبر را نگریست و گفت «مثل مدرسه شما!»

اما ما و همنسلانمان در این مدارس از هیچ فرصتی برای این که بزنیم و برقصیم نمی گذشتیم! حالا وضع نسل ما که به نسبت خوب بود. بیش از ۹۵ درصد آن دختران خانواده ای داشتند که به دخترانشان آزادی بسی بیشتر از آن مدارس می دادند. یعنی حبس فقط در مدرسه بود نه در خارج از مدرسه.اما اگر شما برگردید به ۲۰۰ سال پیش ایران، می بینید که وضع عموم دختران و زنان کم از زندانیان الان نداشت. شاید حتی بدتر بود. زنان عشایر و روستا مشکلات خود را داشتند و زنان شهرهای بزرگ ایران مشکل حبس شدن در خانه هایی که پنجره به بیرون هم نداشت! به علاوه با مسایلی چون کودک همسری و مرگ هنگام زایمان و هوو و..... هم دست به گریبان بودند. با این حال این همه آهنگ شاد محلی که امروز به آنها --به حق-- فخر می کنیم عموما ساخته و پرداخته آنهاست.

من هیچ تعجب نمی کنم از این که در وضع بد زندان زنان به رقص و پایکوبی بپردازند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ناترازی انرژی

+0 به یه ن

از من در وبلاگم چنین سئوالی شد:

«خانم دکتر مدتیه مساله ای آزارم میده حس میکنم بسیاری از ایرانیان خارج نشین درک درستی از شرایط ایران ندارن یا خیلی سیاه نمایی میکنن یا خیلی گل و بلبل میبینن .دسته‌ی دوم فک میکنن ایران بهشته چون انرژی ارزونه و فک میکنن هرچی مشکل ناترازی و آلودگی هوا هس زیر سر مردمه چون انرژی ارزونه و صرفه جویی نمیکنن. شما بعنوان یه آدمی که تجربه‌ی زندگی و سفر به خارج از کشور دارید نظرتون چیه؟ واقعا مردم مقصرند؟»


جواب من:

 این سئوالی که شما کردید خیلی جنبه ها داره. در مورد ایرانیان خارج نشین و تاثیری که نظراتی که --ماشالله --با اطمینان و قطعیت کامل ولی  با اطلاعات ناقص می دهند و تاثیری که در جامعه می تواند بگذارد بعدا سرفرصت صحبت می کنم. اون هم به جای خودش بحث مفصلی است.

در مورد «مردم مقصرند» یا نه. من مطلب زیاد منتشر کرده ام. جواب کوتاهش اینه که نه.

اینها را بخوانید:

http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-95064.html

http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-92726.html

در مورد هدررفت گاز هم همین تازگی ها نوشته ای منتشر کردم. باز در راستای سئوال شماست:

http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-111542.html

و اما در مورد خاص برق:

در ناترازی فعلی که قطعا عامل اصلی استخراج رمز ارز است. عوامل دیگر هم وجود دارد مانند نیروگاه های فرسوده، شبکه توزیع فرسوده. امااینها در درجه دوم قرار دارند. در هر حال تقصیر همه این عوامل با مسئولان است نه مردم.  اتفاقا -برعکس آن چه که خارج نشینان می گویند-برق   به نسبت درآمد متوسط خانوار ها همچین هم ارزان نیست!این روزها  خانواده ها- به خاطر همان قیمت برق- در مصرف برق صرفه جویی می کنند. در مصرف گازچندان صرفه جویی نمی کنند اما در مصرف برق صرفه جویی می نمایند. شاید زمانی که آن ایرانیان از ایران مهاجرت کرده اند برق ارزان بوده و دور و بری های آنها برق هدر می دادند. اما این روزها از هدردادن برق توسط خانوارها خبری نیست. شاید به نسبت خارج هنوز برق ارزان باشد اما به نسبت در آمد خانوارها چندان ارزان نیست. ایرانی ها حتی عادت روشن گذاشتن سماور برقی را -که زمانی تنها لاکچری عموم خانواده های ایرانی بود- ترک کرده اند. شاید خانه ما جزو کمتر خانه هایی باشد که هنوز سماور ش دایم در فصل سرما روشن هست. که البته به خاطر همین خرج برق، چایساز را با کتری رو-گازی جایگزین کردیم. گازی هم که مصرف می شود هدر نمی رود چون عملا دیگر سیستم گرمایش را روشن نمی کنیم و همین سماور خانه را گرم می کند. در تابستان کمتر سماور روشن می نماییم. این از مصارف خانگی!

اما برگردیم به رمز ارزها. خود مسئولان از مصرف ۲ گیگاواتی سخن می گویند.

دود از کله آدم بلند می شه. مصرف یک شتابدهنده منبع نوترینو حداکثر ۴ مگاوات (۵۰۰ برابر کمتر) هست. ۲ گیگا وات می دانید یعنی چه؟ یعنی جمعیت ۱۰ میلیونی تهران هرکدام یک لامپ ۲۰۰ واتی روشن کنند. مصرف سرانه ایرانیان تنها ۱۱ وات هست! با این ارقام مصرف برق توسط ماینرها معلوم هست که برق کم می آید. چه کسی می تواند در چنین ابعادی رمز ارز استخراج کند ودستگیر هم نشود؟قطعا از توان یک فرد خارج هست و باید نهادی باشد. کدام نهادی دست مردم هست که چنین زیرساختی بتواند ایجاد کند و به طور غیرقانونی عمل نماید و دستگیر هم نشود؟ من که سراغ ندارم. در این چهل و چند سال نگذاشته اند که هیچ نهاد مردمی از حدی بزرگتر شود چه برسد به این که بتواند چنین مصرفی داشته باشد. حتی وقتی مبلغ قرارداد سوپراستار سینمایی از حدی بالاتر می ره  حکومت دخالت می کنه و نمی ذاره که مبادا او زیادی گنده بشه!  این حکومت می ذارد نهادی مردمی چنان گنده شود که ماینرهایی راه بیاندازد که مصرف برقش به اندازه یک شهرچندده میلیونی است؟!

به احتمال قوی نهاد های قدرتمند وابسته به حکومت هستند که در این ابعاد رمز ارز استخراج می کنند. اگر هم بر فرض محال نهادی غیروابسته به حکومت هست این که حکومت این همه به رقصیدن شهروندان و لباس پوشیدنشان کار دارد اما جلوی آن نهاد را نمی گیرد جای سئوال دارد. اگر چنین باشد که باز هم نمی توان گفت مردم مقصرند. مقصر مسئولان خواهند بود که عوض این که آن نهاد را بگیرند فکرشان را داده اند به مداخله در سبک زندگی شهروندان!


-------

برای این که حسی داشته باشید که ۲ گیگا وات  که توسط ماینرهای غیرمجاز در ایران مصرف می شود چه قدر زیاد هست اشاره می کنم که توان  رآکتور بروکدورف آلمان که در نوع خود جزو قوی ترین ها بود تنها ۱.۴ گیگا وات  بود.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نهاد فشلی به نام ساواک

+0 به یه ن

در عجبم که چرا طرفدار دو آتشه پهلوی این طور سنگ ساواک را به سینه می زنند و از آن طرفداری می کنند؟ اونها که باید بیش از همه از ساواک شاکی باشند! اگر ساواک اون قدر پیزوری نبود وظیفه اش را انجام می داد و سلسله پهلوی سرنگون نمی شد. نقض حقوق بشر توسط ساواک اون قدر مهم و برجسته هست که کسی به پیزوری بودن ساواک نمی پردازد. به عنوان  یک سازمان اطلاعاتی بدجوری پیزوری بود. بنیانگذار آن فردی فاسد و  خائن به نام تیمور بختیار بود که  رفته بود عراق و با همکاری صدام حسین می خواست علیه شاه کودتا کنه.  دیگه سازمانی که این فرد  بنیان بذاره  چی می خواد بشه؟  فعلا به نقض حقوق بشر توسط کاری ندارم. اما کارهایی که کرد را  یا باید به حساب بلاهت محض گذاشت یا به حساب خیانت. چند مورد  را  وقتی حالش را داشتم نام می برم. دود از کله آدم بلند می شه که چه قدر یک سیستم امنیتی باید پیزوری باشه که چنین کارهایی بکنه.

----------

مدتهاست  می شنویم که ساواکی ها و نیروهای امنیتی زمان پهلوی، تقصیر سرنگونی نظام پادشاهی را بر گردن کانون پرورش فکری کودکان و خانم لیلی ارجمند و نظایر آن می اندازند. مرغ پخته خنده اش می گیرد که یک نهاد مربوط به کتاب کودک بخواهد یا بتواند نظام حاکمه مستقر را با آن تشکیلات عریض و طویل امنیتی و نظامی براندازد! خودشان کارشان را درست انجام ندادند بعد برای رد گم کردن، کاسه کوزه ها را بر سر نهادی می شکنند که اصلا کارش چیز دیگری بوده!

در زمان پهلوی دوم، چه پیش از تشکیل ساواک و چه پس ازتشکیل آن، ترورهای  زیادی صورت می گرفت که به ابلهانه ترین شکل ممکن به آن رسیدگی می شد. در دهه ۲۰،  به شاه در جمعی که محافظان نظامی اش هم حضور داشتند سو قصد می شود. شاه جوان  جان خود را خود نجات می دهد و فریاد می زند که ضارب را زنده نگاه دارید. اما نظامیان بعد ازاین که می بینند شاه سالم مانده-- و با وجود این که ضارب تسلیم می شود --ضارب را گلوله باران می کنند!


به بهانه این ترور، حزب توده را منحل می کنندحال آن که از قرار معلوم، انگیزه ترور،  تعصب مذهبی بوده، نه خط مشی حزبی.

من اگر جای شاه بودم به جای منحل کردن حزب توده همان نظامیانی  را که از دستورم سرپیچی کردند  و ضارب را کشتند، به دادگاه نظامی می کشاندم. بدجوری قضیه کشتن ضارب علی رغم دستور صریح مافوق (یعنی شخص خود فرمانده کل قوا،  شاه مملکت) بودار هست. نظامی ای که در چنین لحظه بحرانی از دستور مافوق سرپیچی می کند را چه باید کرد؟! حتی اگر شاه هم چنین دستوری نمی داد  باز عقل حکم می کرد که ضارب را زنده نگاه دارند و از او اعتراف بگیرند ببینند به کجا ها وصل بوده. بعد  هرکه را که به این ترور وصل بوده به دادگاه می کشاندند.

شاید بگویید این قبل از تشکیل ساواک بود. بعد از تشکیل ساواک هم آسمان به همان رنگ ماند! در دهه چهل یک اسلامگرای دیگر شاه را هدف قرار داد و باز هم او را درجا کشتند و اعتراف نگرفتند ببینند به کجا وصل هست!

ظاهرا در این مورد هم ضارب را به قتل می رسانند تا ته و توی قضیه روشن نشود و بتوانند چپگراها را به بهانه آن درو کنند.

نخست وزیران هم از همین قضیه در امان نبودند. 

در دهه ۲۰ ، یک اسلامگرا احمد  کسروی  را کشت. نخست وزیر هژیر پادرمیانی کرد و قاتل او را آزاد نمود. قاتل او چند سال بعد خود هژیر را در یک مراسم مذهبی کشت! در همان دهه ۲۰ نخست وزیر رزم آرا را هم باز همان گروه کشتند. باز فکر نکنید بعد از تشکیل ساواک این مسایل از بین رفت. نه خیر!  در دهه چهل هم که ساواک  بیدادها به روشنفکران روا می داشت و به خاطر خواندن دو سه رمان از نویسندگان روس شکنجه ها می کرد،  دست همان گروه اسلامگرا آن قدر باز بود که بروند و نخست وزیر منصور را بکشند.

  افراد وابسته به یک نحله فکری این همه ترور کرده بودند اما باز هم گوشی دست نیروهای امنیتی نیامده بود که آن نحله فکری را مهار نمایند. درسته اون موقع مردم ایران خیلی مذهبی بودند ولی مذهب، دایره خیلی وسیعی دارد. آن نحله فکری که خود را مجاز و محق به ترور آدم ها- از روشنفکری مثل کسروی گرفته تا شاه و نخست وزیرهای مملکت- میداند  ابدا بین مردم عادی  و مذهبی جامعه جایی نداشت.

عموم مردم-به خصوص قشر متنفذ بازاری- ثبات و امنیت در جامعه می خواهد. از زمان برافتادن صفوی تا  همین اواخر، یکی از علل اصلی تقید به مذهب  و احکام مذهبی، هم بین بازاریان این بود که فکر می کردند مذهب و احکام مذهبی نظمی و انضباطی به جامعه می دهد که در آن اوباش همین طوری نریزند آدم بکشند و اموال مصادره کنند. اگر یک نحله فکری به اسم مذهب  بر خلاف این کارکرد مذهب عمل می کرد طبعا بین اقشار جامعه به خصوص قشر بازاری جایی نداشت!

 آن نحله فکری تندرو، محدود و به لحاظ اجتماعی نحیف بود. یک سازمان امنیتی به راحتی می توانست آن را ریشه کن کند. اما ساواک یا نخواست یا نتوانست ریشه آنها را بکند. نه تنها خود این کار را نکرد اجازه نداد نحله های فکری دیگر -اعم بر اسلامی یا سکولار- رشد کنند تا آن نحله فکری به طور طبیعی از بین برود.

مثلا در سال ۵۷ آن نحله فکری جشن نیمه شعبان را تحریم کرده بود. یکی از این مسلمانان تجددگرا که برای خودش پیروانی هم داشت و از قضا طرفدار تجدد گرایی پهلوی هم بود در جواب اعلام کرده بود که اتفاقا ما امسال نیمه شعبان را با شکوه تر از هر سال برگزار خواهیم کرد. ساواک او را گرفته بود!!!

این کارها را خودشان کرده اند بعد کانون پرورش فکری کودکان را عامل سرنگونی نظام پهلوی می دانند.


فکر نکنید ناامنی تنها شامل شاه و نخست وزیران و دگر اندیشانی مانند احمد کسروی بود. نه خیر! خاطرات عموی خودم را که یک پزشک بود از سال های ۱۳۳۵ تا ۱۳۴۰ می خواندم. این پس از تشکیل ساواک بود. بین تحصیلکرده های آن دوران دو گرایش مصدقی و چپی خیلی رواج داشتند. در خاطرات عمویم جا به جا اشاره شده که فلان پزشک ناپدید و سپس سر به نیست شده است! گویا مردم آن زمان ساواک راعامل این قتل ها می دانستند. امروزه مطمئن نیستیم چون می دانیم گروه های چپ آن دوران هم در حذف فیزیکی برخی از اعضای خود- به دلیل حسادت های گروهی- پرونده سیاهی دارند. در هر حال نتیجه یکی است: سازمانی که وظیفه اصلی اش تامین امنیت در کشور بوده است فشل عمل کرده!

آنان که  کانون پرورش فکری کودکان را هدف قرار می دهند پاسخ دهند:

عامل قتل رییس بیمارستانی که عمویم در ان کار می کرده هم کانون پرورش فکری کودکان بوده!؟! یا قرار بوده کانون پرورش کودکان از او محافظت کند؟. یک حرفی بزنند که مرغ پخته خنده اش نگیرد!


----------------

یک سازمان اطلاعاتی وظیفه شناسایی عوامل  خرابکاری و ترور و برهم زدن نظم جامعه را دارد و اگر قادر به این کار نباشد باید در آن را بست. اما این مهم، تنها وظیفه آن نیست. در واقع بخش کوچکی از کار اطلاعاتی به مسایل امنیتی اختصاص دارد. دایره کار اطلاعاتی خیلی وسیع تر است. درواقع اصل کار آن جمع آوری اطلاعات برای تصمیم سازی های اقتصادی است. به عنوان مثال،  یک تصمیم درست و حسابی برای تعیین میزان تعرفه های گمرکی نیازمند اطلاعات دقیق از شرایط اقتصادی، نیازها و میزان تولیدات در  داخل و در کشورهای دیگر هست. 

در کشورهایی که گرفتار دیکتاتوری یا الیگارشی هستند نیازی به چنین اطلاعاتی برای تصمیم سازی نمی بینند. همین طوری، از رختخوابشان برمی خیزند وواردات لوازم  خانگی را از فلان کشور و واردات واکسن را از بهمان کشور منع می کنند. تصمیم هایی از این دست بدون بررسی اطلاعاتی در وضع اقتصادی  یا سلامت کشور آشوب ایجاد می کند.

از طرف دیگر مردم کشوری که به این قبیل تصمیم سازی ها خو گرفته اند درکی از کار اطلاعاتی سایر کشورها برای تصمیم سازی اقتصادی ندارند. وقتی متوجه می شوند از سایر کشورها آمده اند که از این قبیل اطلاعات جمع آوری کنند (کاری که در عرف بین المللی، یک هنجار و یک واقعیت پذیرفته شده است) به شدت به هم می ریزند و  احساس مورد خیانت واقع شدن می کنند. واکنش های شدیدی نسبت به این حرکت – که در دنیا یک هنجار هست- نشان می دهند که تبعات دیپلماتیک شوم برای کشور دارد.


--------------

💥شاپور بختیار و انحلال ساواک

✍️علی مرادی مراغه ای


✅به نظرم هنوز تاریخ در مورد شاپور بختیار بدرستی قضاوت نکرده است، کسی که پدرش توسط رضاشاه کشته و خودش به عنوان یکی از یاران مصدق بارها زندان کشید و در یک پیچ تاریخی، پست نخست وزیری را پذیرفت و از طرف دوستان قدیمی اش طرد شد و مانند کرنسکی روسی، دولتش دولت انتقالی گردید و سرانجام خودش نیز مانند پدرش کشته شد...

اما یکی از کارهای بختیار انحلال ساواک بوده که قولش را داده بود و امروز مصادف با انحلال ساواک می باشد، سازمان منفور و مخوفی که یک بختیار(تیمور) آنرا بوجود آورده بود و اکنون یک بختیار(شاپور) دیگر پس از ۲۲ سال آن را منحل می نمود!


 ♦️در طول ۲۲ سال عمر ساواک، روسای مختلفی در راس آن قرار گرفتند اما جز پاکروان که سه سال ریاست  ساواک را بر عهده داشت تنها در این سه سال، شکنجه سیستماتیک در ساواک معمول نبود و فقط مشت و کتک بود اما شکنجه‌های وحشتناک و مداوم دیگر وجود نداشت.

(یکرنگی، شاپور بختیار...ص۱۰۱)

 بر خلاف نعمت الله نصیری که آدمی بی فرهنگ و بی سواد بود و طولانی ترین رئیس ساواک شد، سرلشکر حسن پاکروان آدمی با شعور و با فرهنگ و انسان دوست بود و چندین زبان می دانست؛ چون در فرانسه بزرگ شده بود فرانسه را بهتر از فارسی صحبت می کرد. 

وقتی ژنرال دوگل به تهران آمده بود؛ پس از چند لحظه گفتگو با پاکروان، به او گفته بود:

«شما، افسر فرانسوی، در اینجا چه می کنید؟!»

و پاکروان جواب داده بود:

 «ژنرال من افسر فرانسوی نیستم»


♦️اما برخلاف پاکروان، نصیری انسان ابلهی بود.

 سرهنگ غلامرضا مصور رحمانی که با نصیری همدوره بوده در خاطراتش می نویسد:

 «در سیرجان یک گردان پیاده پادگان وجود داشت به فرماندهی سرگرد نعمت نصیری(سپهبد بعدی). او و من یکدیگر را از دبیرستان نظام و دانشکده افسری می‌شناختیم و همدوره بودیم. «نعمت سوسگی» لقبی بود که همدوره‌ای‌ها به مناسبت تیرگی رنگ چهره‌اش به او داده بودند. او بین رفقای همکلاسی به «یخمگی» و بخصوص به «بزدلی» معروف بود».

( کهنه سرباز...ص۳۰)

پس به میزانی که پاکروان، انسانی مدرن و با فرهنگ بود نصیری یک ابله چاپلوس بود تنها کارش، رساندن نامه عزل مصدق با زره پوش در نیمه شبِ آستانه کودتای مرداد بود...

 اما تاسف در اینست که در آن سیستم تملق پرور و «غلامِ خانه زاد» پرور، پاکروانِ با فرهنگ، تنها سه سال ریاست ساواک را بر عهده داشت اما نصیری بی فرهنگ به مدت ۱۴سال.

 و چه بسا اگر انقلاب شروع نمی شد همچنان رئیس باقی می ماند، در زمان او، شکنجه های وحشتناک ساواک باعث شد که این دستگاه به منفورترین سازمان امنیت تبدیل گردد.

البته آقای خلخالی که خشک و تر را برابر می سوزاند هر دو را اعدام کرد!.


♦️شاپور بختیار در خاطراتش مطلبی را از قول فرح در مورد ساواک می گوید که به اندازه کافی مهم و میزان سرشت وحشتناک و منفور این دستگاه آقای ثابتی را بر ملا می کند!

بختیار می گوید:

در همان روز که برای من  عنوان نخست وزیری پیشنها شده بود. با شهبانو دیدار کردم و او گفت که همانقدر که ساواک دیگران را آزار داده من را هم راحت نگذاشته...!

بعد، شاپور بختیار در ادامه می گوید:

«عقایدش(شهبانو) بر عقاید من نزدیکتر بوده، اگر ساواک مزاحم من بوده، او(شهبانو) را هم آرام نگذاشته است»

(یکرنگی، شاپور بختیار...ص۱۲۰)

برای یک لحظه تصور کنید، هنگامی که فرح پهلوی به عنوان ملکه از دست ساواک آسوده نبوده آن وقت می توان به احوال نویسندگان و اهالی قلم و فرهنگ پی برد!

حالا آقای پرویز ثابتی هر چقدر میخواهد برای تبرئه خویش، پنکه بستن رضا براهنی را مسخره کند! 

ممکن است با تبلیغات رسانه ای، در کوتاه مدت، خاک بر چشم نسل جوان پاشید اما در بلند مدت، من معتقدم که هیچ مو، لای درزِ تاریخ نخواهد رفت...

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل