
از دیگر امضا کنندگان بیانیه ۸۰۰ نفر، عباس آخوندی است . خوشبختانه این فرد معمای ذهنی مرا که باید به چه چیز او افتخار کنم خود حل کرده و گفته «افتخار می کنم که حتی یک مسکن مهر افتتاح نکردم.»
در طول ۱۶ سال حمایت از بنیاد کودک خودم شاهد بودم مسکن مهر -با همه ایراداتی که داشت- چگونه زندگی خانواده های بی بضاعت را چند پله (بهتر است بگویم چند طبقه) بهبود می بخشید. جایگزین عباس آخوندی برای این طرح چه بود؟! هیچ!
البته هنرهای عباس آخوندی به متوقف کردن طرح مسکن مهر و ناامید نمودن هزاران خانواده بی بضاعت ختم نمی شود. یادتان باشد در دوره وزارتش فیلمی از او پخش شد که در گیلان در جواب کارگری معترض با زبان «تمدنی، نجیب و بارور» فارسی گفت که سبوس میل کند. جوابی که خشم عمومی را برانگیخت.
حالا، اینها که در مقابل «افتخارات» این قشر در دهه شصت، چیزی نیست! بنا به خاطرات مکتوب و صریح ناطق نوری، درجریان رد صلاحیت های مجلس دوم در کنار شمخانی و فلاحیان در سرکوب معترضان زابل دست داشته و سه انسان هم در این جریان کشته شده (جالبه که کشته شدن سه انسان را چه طور در خاطراتش امری کوچک و پیش پا افتاده جلوه داده.
این ۸۰۰ نفر «فرهیخته و اهل علم و فرهنگ» که بر سر ما می زنید تشکیل شده از این قبیل «افتخارات»!
---------
این بانو، ژاله آموزگار، پژوهشگر فرهنگ و زبان های باستانی است. ظاهرا مشهور ترین و برجسته ترین و معتبرترین فرد در میان ۸۰۰ نفر امضا کننده بیانیه ۸۰۰ نفره می باشد چون هرجا طرفداران بیانیه صحبت می کنند نام و عکس وی را اول از همه پیش می کشند تا اعتباری بر بیانیه بیاورد.
در این سخنرانی ایشان جوانان را تشویق به ماندن در ایران و عدم مهاجرت می کنند و تاکید می کنند اگر بروید فردوسی شما را نمی بخشد. نمی دانم جواب جوانان امروز به این بانو چیست ولی اگر به ما، دهه پنجاهی ها، چنین چیزی می گفتند -چه دنبال مهاجرت بوده باشیم چه نباشیم- در جواب می گفتیم سعدی علیه الرحمه هم فرمودند« سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است شریف، نتوان مرد به خواری که من اینجا زادم!»
نه به خاطر این که لزوما با مهاجرت موافق باشیم! بلکه به این دلیل که به این بانو --که اتفاقا با افراد متنفذی چون حداد عادل هم دایم نشست و برخاست می کند – یادآور شویم که دلیل علاقه کثیری از هموطنان در این کشور به مهاجرت-- نه عدم آشنایی با شاهنامه-- بلکه مشکلات اقتصادی، رکود توام با تورم، کمبود اشتغال، محدود ساختن آزادی های اجتماعی و سیاسی، گزینش، معطل کردن استخدام جوانان به بهانه گزینش (حتی برای کسانی که مشکل گزینشی ندارند ) و مسایل دیگر از این دست هست. با پیش کشیدن شاهنامه و ترساندن جوانان از دلخوری و عدم بخشایش فردوسی نمی توان جلوی فرار نخبگان را گرفت. این بانو که در فرهنگستان زبان فارسی، حداد عادل را می بیند به جای سخنرانی هیجان انگیز برای جوانان به حداد عادل بگوید وقتی استخدام جوانان نخبه را به بهانه گزینش، ماه ها عقب می اندازند ناگزیر مهاجرت می کنند. اگر اهل گفتن چنین حرف هایی بود دیگه او را حلواحلوا نمی کردند و بزرگ بانوی فرهیخته ایران زمین نمی خواندند. باید حرف هایی نظیر «اگر از ایران برید فردوسی شما را نمی بخشد» بزند که او را بر صدر نشانند.
اتفاقا بین جوان های دور وبر همه شاهنامه-خوانانی که من می شناسم از نسل دوم مهاجران هستند که شهروندی کشورهای غربی را دارند.
ندیدم اونهایی که در ایران زندگی می کنند شاهنامه بخوانند.
بنابه مشاهدات من، شاهنامه خوانی و ارادت به فردوسی، جلوی مهاجرت به خارج را نمی گیرد. اما کمک می کند که در خارج، جلوی مهاجران تورک و هندی و فیلیپینی و بنگلادشی و آفریقایی و .... برای خود امتیازی فرض کند.این نیازشان را پاسخ می دهد.
همنسلان من در ایران-اگر اهل شعر باشند، بیشتر سعدی و حافظ و خیام ومولانا و شهریار می خوانند. با شاهنامه زیاد حال نمی کردند و نمی کنند. شاهنامه جواب نیاز های فکری شان نیست.
در دهه هفتاد سهراب سپهری و فریدون مشیری هم زیاد می خواندند که کم کم جای خود را به عبید زاکانی و ایرج میرزا و معجز شبستری داد.
--------
چند نفر از این ۸۰۰ نفر امضا کننده بیانیه، مثل ژاله آموزگار و کزازی، افرادی هستند که رسانه ها -به زور- در سال های اخیر از آنها برای قشر باریک روزنامه خوان کشور، چهره ساخته اند. حرف های پیش پاافتاده ای که ژاله اموزگار در دو سه سال اخیر این ور و اون ور زده، شده اند تیتر رسانه ها. مثلا یک جا گفته « بسیار خوب ترکی حرف میزنم ولی عاشق زبان فارسی هستم.
.» بیست تا سایت ریز و درشت این سخن گهربار او را تیتر کرده اند!
از وقتی که سید جواد سید طباطبایی مُرد، جریان ایرانشهری، این بانو را پیدا کرده . اون قدر رویش مانور رسانه ای انجام داده اند و آن قدر عکس هایش را این ور و اون ور منتشر کرده اند که به مخاطب القا شده که این بانو، خیلی آدم مهمی است و هرچه می گوید دُر و گوهر است.
(بعدش می گویند چرا مردم ایران روزنامه خوان نیستند. آخه خانم ژاله آموزگار یا آقای کزازی چه قدر می توانند جذابیت ایجاد کنند که مردم روزنامه خوان بشوند؟!)
چند نفر هم بین این ۸۰۰ نفر، سینماگر هستند (مثل مرضیه برومند ، علی مصفا، رخشان بنی اعتماد، مریم بوبانی و چند نفر دیگر که حتی کمتراز مریم بوبانی معروفند.) به این سینماگران، باز می گردم.
چند نفر هم از این ۸۰۰نفر، مثل عباس آخوندی، از مقامات جمهوری اسلامی هستند.
بقیه عموما افراد ناشناسند. اگر دقت کنید نام فامیل تکراری بینشان بسیار هست. احتمالا یارو یکی از جمع مریدان فلان کیش شخصیت بوده (در این جمع ها کیش شخصیت بیداد می کند). برای خوش رقصی برای قطب کیش شخصیت گفته« نگران نباشید استاد! هم خودم امضا می کنم و هم خواهر وبرادر و پدر و مادر و بروبچه ها را جمع می کنم که امضا کنند.»
جای طنز ماجرا اینجاست که رسانه ها، همه این افراد را به اسم ۸۰۰ فرهیخته، روشنفکر و اهل علم و هنر و.... به خورد ما می دهند!
اما نکته خوشمزه این که آن چند چهره سینمایی حتی موفق نشده اند که نزدیکان خود را به امضای این بیانیه ترغیب کنند: رخشان بنی اعتماد امضا کرده، اما دخترش باران کوثری امضا نکرده. علی مصفا امضا کرده، اما لیلا حاتمی امضا نکرده. مرضیه برومند امضاکرده، اما راضیه برومند و احترام برومند ولیلی رشیدی امضا نکرده اند. از نسل جدید سینما گران -که معمولا در امضای کمپین ها و تبلیغ برای آنها با هم رقابت می کنند- امضای کسی پای این بیانیه نیست!
اگر کمپین حمایت از سنجاب جنگل های زاگرس بود ده ها و صدها سینماگر امضا می کردندو در صفحه های مجازی شان در حمایت کمپین می نوشتند تا مبادا از هم عقب بیافتند. اما هیچ کدامشان دنبال ژاله آموزگار و کزازی راه نیافتاده اند تا این بیانیه را امضا کند.
زبان فارسی آن قدر قوی است که با آموزش ادبیات تورکی یا کوردی یا گیلکی یا بلوچی یا... آسیب نمی بیند. اتفاقا بارور تر هم می شود. این نگرانی امضا کنندگان نابجا ست. اما نگرانی در مورد امکان درگیری های قومی بی اساس نیست. در هر صورت، راه حل، پیشنهاد های ارائه شده در بیانیه نیست. راه حل را باید سپرد به روشنفکران نسل نو با ایده های نو که فرهنگ مناطق قومی و پیشینه تاریخی آنها را خوب می شناسند و قادرند روایتی نو با به رسمیت شناختن هویت های قومی همسایه ارائه دهند که در بردارنده دغدغه ها ی هر دو قوم باشد. راه حل را باید به فعالان حقوق بشر و حقوق زنان وحقوق کودکان و حفاظت از محیط زیست سپرد که دنیای امروز را می شناسند نه چند نفر با طرز فکری متعلق به دنیای گذشته که در امر کشورداری، ورای الدرم بلدرم مرکز به پیرامون، هیچ ندیده اند و نشناخته اند و تصور هم نمی توانند بکنند. راه حل را باید به روشنفکرانی سپرد که جدا از مردم نیستند بلکه جلوی مردم حرکت می کنند و می توانند به آنها راهکار دهند. روشنفکرانی مثل امضا کننده های این بیانیه-- که از مردم جدا مانده اند-- به درد این کار نمی خورند. روشنفکر پوپولیست که دنبال توده راه می افتد و می خواهد به رفتار های نادرست و احیانا زیاده خواهی های توده در ارتباط با قوم همسایه، لباسی شیک و موجه بپوشاند هم به درد نمی خورد. روشنفکری لازم است که هم درد را بداند و هم درمان را. نه آن که با تایید پوپولیستی افکاری که به سمت نژادپرستی گرایش می یابد مسکنی موقتی بر درد قوم خویش بگذارد و از درمان قطعی و دردهای قوم همسایه غافل ماند. روشنفکری لازم است که بفهمد اگر در کناردرمان دردهای قوم خودش، به دردهای قوم همسایه عنایت نداشته باشد، دیر یا زود، دردهای قوم همسایه دامنگیر قوم خود او هم خواهد شد.
اشتراک و ارسال مطلب به:


