قدرت و شکوه

+0 به یه ن

سریال «قدرت و شکوه» (power and glory)را داریم می بینیم. عجب سریال معرکه ای هست!
درمورد یک سیاستمدار ۵۳ ساله دانمارکی است. یک خانم. قبلا نخست وزیر بوده و الان وزیر خارجه. قضیه در مورد یافتن نفت شیل در گرینلند هست. درمورد تقابل محیط زیست و سود اقتصادی. در مورد تقابل استقلال و هویت گرینلند و دانمارک و البته نقش حزب های سیاسی.
واقعا دیدن داره.
ببینید! سیاستمداران این کشورها هم علی رغم ظاهر بسیار متمدنشان همان دروغگو ها ی دورو و پدرسوخته وحریص هستند که همتایانشان در جهان سوم. اما سیستم، سیستمی است که نمی ذاره گند کاری های آنها دموکراسی و حقوق بشر را در این نوع کشورها خدشه دار کنه و فسادی در حد فساد دولتمردان جهان سومی بیافرینه. حتما سریال را ببینید تا درک کنید که این سیستم کشورهای اروپای شمالی چه معجزه ای می کنه که از همین آدم های حریص و طماع و رشوه گیر و دروغگو و ریا کار بی وفا برای منافع ملی استفاده می کنه. چنین سیستمی مرا آرزوست. والا می دانم سیاستمدار به دنبال قدرت هست و شخص قدرت طلب هم قرار نیست گوگولی مگولی باشد. شاید فرد کارآفرین و میلیاردر گوگولی مگولی و نایس باشد اما از سیاستمدار جماعت گوگولی مگولی در نمی آد. گربه که برای رضای خلق خدا موش نمی گیره. این سیاستمدارها هم در بازی کثیف قدرت وارد می شوند که سواستفاده کنند. اما سیستم مهارشان می کند.
در این سریال نشان می دهد که سیاستمداران آن کشورهای شمالی هم دروغ می گویند عوامفریبی می کنند زیرآب هم را می زنند برای هم پاپوش می دوزند (البته همه اینها را با ظاهری آرام و متین انجام می دهند) اما دست آخر سیستم به گونه ای است که کثافتکاری هایشان بالانس می شود و به مردم و کشور ضربه کمتری وارد می شود.
رشوه ای که به خانم وزیر پیشنهاد می شود بخشی از حق مردم دانمارک نیست. ریاست سازمان ملل هست! یعنی در واقع از حق ما جهان سومی هاست. این سازمان ملل باید از حقوق کودکان در مناطق آشوبناک دفاع کند که نمی کند. البته همان طور که گفتم سازمان ملل در این که در ۷۰ سال گذشته در اروپا ی غربی جنگی بزرگ در حد جنگ های قرن ۱۷ و ۱۸ و ۲۰ رخ نداده نقش مهمی بازی کرده. ولی به فکر بچه های ایران و نظایر آن نیست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

The crown

+0 به یه ن

دیشب آخرین قسمت سریال کراون را دیدم. سریال جذابی است به سه دلیل: ۱) تصویر سازی آن زیباست. به خصوص لباس های هنرپیشه هایش. همین طور برخی منظره ها در آن. البته با یلتسین در سریال موافقم که این باکینگهام همچین قصری هم نبود! قصر هر دوک محلی در ایتالیا از آن زیباتر هست. بعد از دیدن ورسای یا اپرای پاریس، باکینگهام رنگی ندارد. ۲) جمله بندی هایشان. هر جمله ای که لامصب اعضای سلطنتی (البته به استثنای دایانا) و نخست وزیرها به کار می بردند شبیه معمایی بود که باید حل می شد تا منظور فهمیده شود. برای من جالب بود. ۳) اشاراتی به وقایع تاریخی از منظر آنها که آن طرف میز نشسته اند. من از منظر آنها هیچ وقت به تاریخ ننگریسته بودم.

سرتا پای این نظام پادشاهی -حتی موفق ترینش که مال بریتانیا باشد- مهمل و مزخرف هست اما محبوبیت همین سریال و بعد هم آن همه بحث در باره این خانواده بی علم و بی هنر و بی ادب و درمانده در کار خویش در سطح جهان نشان می دهد که مردم مهملات را دوست دارند! حاضرند برای مهملات پول خرج کنند. 
هرچی مهمل تر برای عموم مردم عزیزتر و گرامی تر!
همچین می گویند دایانا در کارهای خیریه بود که آدم فکر می کند صبح تا شب مثل یک مددکار می کوشید. این همه مددکار و پرستار صبح تا شب زحمت می کشند و سلامت خود را برای کم کردن درد نیازمندان به خطر می اندازند اما دیده نمی شوند. اما دایانا از محل مالیات های مردم لباس های فاخر می پوشید و می رفت چهار تا عکس با نیازمندان می گرفت و باز پول همان مردم را به آنها می بخشید و می شد قهرمان و فرشته نجات! 
این را می فهمم که روحیه دادن به نیازمندان خودش مهم هست. اما دایانا با آن همه ناسازگاری از پس این کار نمی توانست برآید. یک روز می رفت و آنها را به آسمان ها می برد. فردایش خودش در خودش غرق می شد و از پس روحیه خودش هم بر نمی آمد چه برسد بخواهد نیازمندان را به اوج آسمانها ببرد.
اتفاقا در زمینه روحیه دادن به بیماران یا سالمندان هم عده زیادی بی نام و نشان در همه جای دنیا به طور سازگار و اصولی -آهسته و پیوسته و روز بعد از روز ، ماه بعد از ماه تلاش می کنند اما دیده نمی شوند. به جای آنها دایانا تشویق می شود.

نکته ام اینه که مردم همین را می خواهند! خیلی منطقی به مسایل نگاه نمی کنند.
در سطح خانواده گسترده هم همین هست. کسی که ثروتمند هست اما خیر واقعی به کسی نمی رساند و احیانا این ور و اون ور حق خوری هم می کند می شود محبوب همه. چرا!؟ هر از گاهی لطف کرده و به رویمان لبخند زده پس باید مدیونش باشیم. اما کسی که در سختی ها کنارمان بوده دستمان را گرفته و از سختی بیرونمان کشیده می شود فردی است که حوصله اش را نداریم و از او بدگویی می کنیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ترانه علیدوستی:پارسال دوست امسال آشنا

+0 به یه ن

یادتان هست پارسال این موقع ها در فضای مجازی به ترانه علیدوستی حمله می کردند که چرا در جشنواره کن جلوه گری ای کرده که هنرپیشه پیشکسوت پور صمیمی به حاشیه رانده شده. یادتان هست که گفتم بس کنید این حملات را.

از پارسال تا امسال اتفاقات زیادی افتاده. خود مرور کنید که حق با من بود یا نه.


نوشته های پارسالم را می آرم:
اسم جشنواره کن را سرچ کردم. عکس های زیر اومد. همه این دامن ها از دامن ترانه علیدوستی گنده ترند اما کسی نمی گه که واویلا این دامن ها را پوشیدند و به پیشکسوت هایی که در گوشه وایستادند ظلم شد دیده نشدند . زورخانه که نیست که زن سانسور بشه تا مرد پیشکسوت دیده بشه! جشنواره کن هست. خوب یا بد، همینه! سنت ٧٥ ساله اش فراهم ساختن بستری برای دیده شدن هنرپیشگان زن با دامن گنده است. خوشتان نمی آد، اخبارش را دنبال نکنید
به جایش کارتون پهلوانان را ببینید که در مورد سنت های زورخانه ای هست. من و شاهین یک مدت این کارتون را می دیدیم. همه اش در مورد پهلوانان پیشکسوت و فرهنگ اونهاست. به خواست من و شما ، جشنواره کن قرار نیست فرهنگ زورخانه ای پیدا بکنه.

معنی اینتلجنسیا
عزیزی نوشته مرا که در آن واژه اینتلیجنسیا را به کار برده بودم به اشتراک گذاشته. یکی هم پای پست مسخره کرده که من لابد از روی بیسوادی اینتلیجنس و انتلکتوئل را قاطی کرده ام و کلمه ساخته ام. من که رئیس جمهور نیستم از این کارها بکنم! خواننده های بلاگ خودم شاید هیچ از من خوششان نیاد اما دیگه گمان نمی کنند من انتخاب کلمه را بلد نیستم!
الغرض! بد ندیدم در مورد تفاوت دو کلمه اینتلجنسیا و انتلکتوئل (یا انتلکچوال) توضیحی دهم. به لحاظ لغوی، اولی جمع هست و دومی مفرد. اما بار معنایی این دو در کانتکست، تفاوت بسیار دارد. انتلکتوئل اندیشه مستقل و سلیقه و ارزیابی مستقل مبتنی بر تفکری دارد که خود زاده جهان بینی و دیدگاهی نسبتا مستحکم هست. اما وقتی در متنی کلمه انتلجنسیا به کار برده می شود معمولا منظور جمعی هستند که برای این که نشان دهند جزو طبقه نخبه فکری جامعه هستند موضع گیری می نمایند بی آن که چندان پایه فکری مستقل داشته باشند. این کلمه به خصوص در مورد طبقه روشنفکری اروپای شرقی کاربرد دارد. اواخر دوره تزاری و قبل از انقلاب اکتبر این طبقه انتلجنسیا برای خودش برو بیایی داشت.
انتکچوال فیلمی را می بیند و بر اساس دیدگاه خودش تحلیل می کند. اما یکی که خود را متعلق به انتلجنسیا می داند اظهارنظری در مورد همان فیلم می نماید که به نظرش مورد قبول جمع انتلجنسیا خواهد بود. دایم هم مراقب هست که مبادا اظهار نظری کند که خارج از انتلجنسیا به نظر آید.
اینتلجنسیا قابلیت آن را دارد که جمعی را به بیراهه بکشاند. به خصوص که این اخلاق گند را هم دارد که بی دلیل یا با دلیل غیر موجه یک مرتبه بر سر یک نفر آوار شود. فعلا که اینتلجنسای ایرانی آوار شده بر سر ترانه علیدوستی!.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کمال همنشین

+0 به یه ن

یکی از جملات طلایی فیلم «برادران لیلا» جمله ای بود که لیلا با تاسف به زبان آورد: «وقتی به جای فکر کردن چه جوری فکر کردن یادمون می دهند همین می شه دیگه».
آدم باید هم خودش قوه فکر کردن خود را تقویت کنه و هم دور و بر خود را از افرادی پر کنه که فکر کردن بلد باشند. چسباندن خود به افرادی که به زعم ما خیلی آدم های مهمی هستند (به خصوص اگر خاندان ثروتمند تر از خانواده ما باشند) قوه فکر کردن آدم را کور می کند. تقلیداز آنها و دغدغه به رسمیت شناخته شدن توسط آنها و یافتن جایگاه خود در نظام سلسله مراتبی سفت و سخت آنها، آن قدر ذهن را مشغول می دارد که قوه فکر کردن درست و حسابی زایل می شه!
اگر بخواهیم درست در مورد زندگی فکر کنیم باید ببینیم نیاز هایمان چیست، علایقمان چیست، استعدادهایمان چیست، موقعیت مان چیست، فرصت های پیش رویمان کدامند، یارانمان که دست ما را در راه رسیدن به اهدافمان می گیرند کدامند و......
در فیلم برادران لیلا می بینید که لیلا خود این ها را خوب تشخیص می دهد (بیشتر توضیح نمی دهم تا فیلم لو نرود!) اما وابستگی فکری پدر و تا حدی برادران به خاندان جلوی درست فکر کردن وتصمیم گرفتن خانواده را می گیرد.
عزیزی گفت می خواهم به محله ای نقل مکان کنم که همسایه هایم کارخانه دار باشند. پرسیدم از همسایه کارخانه دار چه به شما می رسد؟ گفت «بزرگ فکر کردن» آنها به فرزندانم سرایت می کند. اگر در جایی مثل کالیفرنیای شمالی و در جوار سیلیکون ولی زندگی می کردیم این طرز فکر می توانست قابل تامل باشد.
اما آیا واقعا یک کارخانه دار تیپیکال ایرانی -اون هم بعد از ۴۴ سال پس از ج ا - اهل بزرگ فکر کردن هست؟! حالا باز قبل از انقلاب امثال خیامی ها و خسروشاهی ها و قندچی ها و..... بودند که «بزرگ فکر کردن» در مورد آنها صدق می کرد. اما آیا به مداح پاکت پر وپیمان دادن در ازای تعریف و تمجید در نزد عوام (تکنیک متداول کارخانه دارانی که توانستند سرمایه خود را از مصادره های دهه شصت نجات دهند) یا فروش سهمیه کارخانه در بازار سیاه آن قدر چیز ارزشمند و با شکوهی هست که شما بخواهید بچه هایتان با آنها بزرگ شوند تا دیدشان بزرگ ووسیع شود؟! آیا نزدیک ساختن خود به اصحاب قدرت جهت برخورداری از رانت ها چیزی هست که می خواهید بچه هایتان از این همسایه ها بیاموزند؟ باور کنید «چپ بازی» در نمی آورم! اگر یکی مثل بیل گیتس یا حتی همان داراخسروشاهی یا همان پرتوی ها (پسران سرمایه دار دکتر پرتوی های موسس دانشکده فیزیک دانشگاه شریف) یافتید سعی کنید بچه هایشان از آنها بیاموزند. اما کو امثال آنها در ایران!؟ امثال اونها در ایران زیر فشار اقتصادی ناشی از سیاستگذاری های کلان غلط اقتصادی کشور (و همه این ماجراها که خود می دانید) صد برابر کارگری که برایشان کار می کند تحت استرس هستند چون نمی دانند می توانند با این وضعیت حقوق کارگران خود را سر ماه بدهند یا نه!؟ همان نبوغ بیل گیتس را هم ممکن هست داشته باشند. اما فضای کسب و کار اینجا فضای کسب کار آمریکا نیست. حتی فضای کسب و کار ترکیه هم نیست!
صد البته بین قشر کارخانه دار ایرانی هم مثل اقشار دیگه آدم متفکر پیدا می شود. ( اتفاقا یکی از صمیمی ترین دوستانم که مصاحبتش لذت می برم و از قدرت همفکری اش سود می جویم همسر کارخانه دار هست اما باور کنید با این که دهه هاست با هم دوستیم تنها همین اواخر به طور اتفاقی فهمیدم خانواده همسرش کارخانه دارند. من او و همسرش را به عنوان آرشیتکت می شناختم. همیشه همان طوری خودش را معرفی می کند!) اما این که خیال کنید اگر در محله ای در ایران سکنی بگزینید که در آن کارخانه دار زیاد هست فرزندانتان دیدی وسیع خواهد شد فکری خنده داری هست. احتمالا در اثر نشست و برخاست با آنها از متوسط ایرانی دوروتر و ریاکارتر می شوند اما فکر باز اقتصادی نمی یابند.
همین حرف را در مورد نشست و برخاست با پزشکان هم می گویم. یکی از صحبت های دایمی سر میز های ناهار و هنگام گشت و گذار با همکاران خارجی مان شکایت از این هست که پزشکان متاسفانه درک درستی از عدد و رقم و آمار ندارند. همه اش صحبت می کنیم که در آموزش پزشکان باید دروسی برای درک بهتر آمار گنجانده شود. این یک معضل بین المللی هست. اما یک مشکل دیگر هم هست که در بین پزشکان ایرانی از مشابه خارجی شان هم غلیظ تر هست و آن این که فرهنگ جامعه پزشکی ایران «ژست دانایی» را جایگزین «مهارت فکر کردن» کرده است. این معضل بین پزشکانی که دیپلم ریاضی دارند کمتر هست اما حتی آنها هم که در سال اول دانشگاه (به خاطر آموزش دبیرستانشان) کمابیش فکر کردن بلدند کم کم این مهارت را در جامعه پزشکی ایران از دست می دهند. فقط اقلیتی از پزشکان که دستی در کار پژوهشی پزشکی دارند در فکر کردن قابلند. بقیه شان اغلب در مهارت فکر کردن ضعیف هستند و بیشتر می آموزند چگونه ژست بگیرند تا دانای کل به نظر آیند.
برای همین (و چند علت دیگر که اگر خواستید من توضیح می دهم) من افراط در نشست و برخاست با پزشکان را (که بسیاری در جامعه ما برایش سر و دست می شکنند) مفید نمی دانم.
به نظرم بهتره آدم کسانی را -ترجیحا از مشاغل متنوع- که فکر کردن بلدند گلچین کنه و با آنها نشست و برخاست کنه تا با مصاحبت با آنها دیدش از جهات متنوع باز بشه.
اگر بپرسید کدام قشر هستند که در میان آنها درصد کسانی که فکر کردن خوب بلدند و نشست وبرخاست با آنها به موفقیت ما کمک می کنند بی تردید خواهم گفت «یهودیان سکولار». می دانم خیلی ها از این حرف خوششان نمی آید. اما شما فقط تعداد فیزیک دان های برجسته ای که از خرده فرهنگ یهودیان سکولار برخاسته بشمارید و تقسیم بر تعداد کل این جمعیت کنید و مقایسه ای کنید با نسبت مشابه برای کل جمعیت زمین. همین یک مقایسه می تواند هر کس بی غرضی را متقاعد کند که بیراه نگفته ام.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

با مستندهای ابراهیم گلستان در هپروت سیر کنید

+0 به یه ن

مستند های ساخته ابراهیم گلستان را می بینید؟ یک عمر تعریف شان را شنیده بودیم خیال می کردیم چی هستند! آخه اینها چه مستندی هستند؟! دریغ از اطلاعات جالب فنی در مستند! حالا من انتظار ندارم در مستند هایی که ابراهیم گلستان دهه ها پیش ساخته مثل مستند های مدرن غربی در مسایل فنی شبیه سازی های جذاب و روشنگر بوده باشد. اما از عمد از یک موضوع فنی طوری فیلمبرداری کرده (منظورم این هست که زاویه دوربین را طوری گرفته) و روایت (نریشن) را طوری انتخاب کرده که یک موضوع جدی فنی از منظر بیننده یک موضوع هپروتی و جبرگرایانه و..... به نظر برسد. منظورم از جبرگرایانه این هست که تو گویی این دستگاه مستگاه ها قرار بود در همین موقع در همین جا سبز شود (درست همان طور که گیاه خودروی منطقه سبز می شود) و نه مدیریتی پشت آن هست و نه دانش فنی خاصی! 
در این چهل و چند سال از این خبرها نشد! در قطر چون مدیریت درست و درمان بود، شد اینجا نشد! اون موقع هم در ایران اگر می شد به خاطر مدیران کارآمدی بود که قدر مهندسی خوب را می دانستند.

گیریم ابراهیم گلستان چپگرا بود و نمی خواست نوشابه ای برای شاه به خاطر این پیشرفت های تکنیکی باز کند. بسیار خوب! قبول! اما دیگه چرا فیلمش را طوری گرفته که انگار همه این اتفاقات خود به خود و بدون مدیریت و بدون دانش فنی صورت می گیرد؟! 
من تا بخواهید رمان های نویسندگان چپگرای انگلیس را خوانده ام. آنها هم در نوشته هایشان سعی دارند زاید بودن اشراف و.... را نشان دهند اما اهمیت مسایل فنی را هم برجسته می کنند.
فرهنگسازان ما امثال گلستان بوده اند که نتیجه اش شده این. نتیجه اش این شده که در جنگ به جای تاکید بر هوشمندی در چیدن استراتژی و تاکتیک و استفاده از تکنیک، تاکید را بر مرثیه خوانی و غلیان احساسات گذاشتند و بسی بیشتر از آن چه که برای حفظ خاک لازم بود (در اثر استراتژی ها و تکنیک ها و تاکتیک های جفنگ و عدم استفاده از تکنولوژی نظیر صداگیر برای آر-پی-جی زن) جوانان کشور را به کشتن دادند و به آنها آسیب رساندند. 
همین شد که فکر کردند همه چی این قدر الکی هست و در پروژه های مهندسی نکات ایمنی را نادیده گرفتند.
همین شد که بی خیال بهره وری شدند.

نویسندگان چپگرای انگلیس وقتی رمان جنگی می نویسند تاکید می کنند که فلان فرمانده اشرافی نتوانست استراتژی حمله مناسبی بچیند و جوانان را به کشتن داد امادر عوض فلان جوان کارگر که به جنگ رفته بود استراتژی هوشمندانه ای چید و نبرد را برد.
می نویسند اتحادیه کارگری ضوابط هوشمندانه ای برای ایمنی در محل کار وضع کرد اما سرمایه دار طماع کلک زد و برای این اعمال این ضوابط خرج نکرد و نتیجه اش این شد که فلان تعداد کارگر کشته شد.
اینها را می نویسند و در داستان هایشان، تاثیر استفاده هوشمندانه از تکنیک و تاکتیک را می آموزند. دانشجوی مهندسی و مدیریت هم این رمان ها را که می خواند توی ذهنش می رود که باید هوشمندانه عمل کند تا موجب بدبختی خانواده ها نشود.
اما با دیدن آثار امثال ابراهیم گلستان آن دانشجوی مدیریت یا مهندسی چه می آموزد؟! هیچ چی جز در هپروت سیر کردن.
یادم هست وقتی دانشجو بودیم دانشجوهای مهندسی که جلوی بقیه مدام پز مهندس بودنشان را می دادند در جمع های خصوصی تر و صمیمی تر ناله می کردند که آخه این درسها کجای زندگی ام به درد خواهند خورد!؟!!!!؟؟؟؟ 
وقتی فرهنگ عمومی -و نیز فرهنگسازان بنامش نظیر ابراهیم گلستان- این جوری هپروتی هستند برای دانشجوی مهندسی این شبهه به وجود می آید که دروس مهندسی در هیچ کجای زندگی اش به درد نخواهند خورد!!! نتیجه هم می شود همینی که هست!

پی نوشت: گلستان در مصاحبه هاش مرتب جلال آل احمد را مسخره می کنه که چرا به برداشت بی رویه از اب های زیر زمینی نقد داشته. اتفاقا آل احمد یک حرف خوب زده باشه همینه. الان گرفتار کم آبی وفرونشست زمین هستیم که نتیجه بی توجهی به همان نقدهاست. روشنفکر خودپسند کشورمان این طوری سطحی به مسایل فنی می نگریست و همین دید را در جامعه تزریق می کرد و می کند. 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پدر لیلا: مستبد و متوهم یا .....؟

+0 به یه ن

به نظرم بینندگان نکات اجتماعی فیلم برادران لیلا را چنان که باید مورد توجه قرار نداده اند. آن چه که در فیلم برادران لیلا می بینیم یک پدرسالار مستبد و متوهم نیست. اتفاقا-برعکس آن چه که در تحلیل ها می نویسند پیرمرد اصلا متوهم نبود. اتفاقا کاملا آگاه بود که خاندانش آدم حسابش نمی کنند اما باز هم می خواست خود را به آنها بچسباند و اگر توانست روی سرشان بنشیند ولو به قیمت از دست دادن سرمایه زندگی اش.
پیرمرد مظهر استبداد هم نبود. در واقع از متوسط همسن ها و همجنس هایش بیشتر به فرزندانش بال و پر داده بود که دخترش لیلا چنین شخصیتی پیدا کرده بود. در زندگی فرزندانش -تا جایی که پای خاندان وسط کشیده نشده بود- دخالتی نمی کرد.در واقع این فرزندانش بودند که می خواستند او به میل و خواسته آنها عمل کند. به این معنی لیلا مستبد تر از پدرش بود.
درد پیرمرد این نبود که حرف حرف من باید باشد. بلکه آن چنان در ذهنش درگیر جلب توجه خاندانش بود که خانواده خودش (از جمله نام نوه اش) را هم وسیله ای برای این کار می دانست. وقتی خانواده اش برای خوش رقصی جلوی خاندانش همکاری نمی کردند بر می آشفت نه وقتی که حرفش را زمین می انداختند.قضیه قضیه استبداد یا توهم پیرمرد نبود!
قضیه این بود که پیرمرد می خواست هویت فردی و نیز خانوادگی خود را در هویت جمعی خاندانش گم سازد. این نکته ای است که کمتر فیلم ایرانی به آن پرداخته اما مسئله ای است که به شدت در جامعه ایران حی و حاضر هست.
اتفاقا خاندان لیلا چندان هم در این زمینه در فرهنگ جامعه ایران استثنا یا حتی غلیظ نبودند. اتفاقا «غلظت خود را در هویت خاندانی گم کردن» پدر لیلا به اندازه همان متوسط جامعه ایرانی است نه بیشتر. اگر می خواست غلیظ تر از متوسط باشد که لیلا هم مانند غزاله و رومینا و ده ها دختر مظلوم دیگر سال ها قبل از این که به چهل سالگی برسد می بایست توسط پدر سر بریده می شد نه آن که به چهل سالگی برسد و توی روی پدر بایستد! اتفاقا خانواده لیلا از جهت «هویت فردی و خانوادگی خود را در هویت خاندانی و طایفه ای ذوب کردن» در حد وسط طیف ایستاده اند و تیپیکال جامعه امروز ایران هستند. منتهی ما نمی خواهیم بپذیریم که داستان لیلا- علی رغم برخی حواشی نظیر فقر کم سوادی بیکاری خشونت کلامی و سیلی و جریان سینک و ... که از ما دور هست- داستان خود ماست. آن قسمت ذوب تحمیلی هویت، مسئله روزمره ماست.
فیلم برادران لیلا این جریان ذوب هویت را برای خانواده ای فقیر حاشیه نشین در تهران مجسم می کند. من در نوشته قبلی ام نمود آن در یک خانواده متوسط شهری تشریح کردم. اما این مسئله مسئله تک تک خانواده های ایرانی است. در نوشته بعدی ام تاثیرش را بر عملکرد خانواده های روستایی و در نتیجه خشک شدن دریاچه ها می نویسم. این طوری همه مسایل ما با این جنبه فرهنگی گره خورده است. فیلم برادران لیلا را به نمادگرایی سیاسی یا پدری مستبد و متوهم تقلیل ندهید. فیلم برادران لیلا مهمترین فیلم اجتماعی است که در تاریخ صد ساله سینمای ایران ساخته شده و برای اولین بار به روشنی دست روی یکی از مهمترین جنبه های فرهنگی ما که به شدت آسیب زاست می گذارد.

نکته اصلی فیلم برادران لیلا، ذوب هویت فردی و خانوادگی در هویت طایفه ای و خاندانی است نه توهم یا استبداد پدر خانواده و یا نمادگرایی سیاسی. این مسئله اقشار مختلف جامعه ماست. نتیجه اش در جوامع روستایی همین می شود که من تابستان پارسال نوشته بودم. جنبه اجتماعی خشک شدن دریاچه اورمیه:
در روستاهای آذربایجان(شبیه شهرهایش) هر خاندانی برای خودش یک "آدم مهم" دارد که به بقیه خط می دهد. آدم مهم روستا که با اغلب اهالی روستا هم فامیل هست معمولا تاجر محصولات کشاورزی است که نصف زمان خود را در شهر و نصف دیگر را در ییلاقات روستا می گذراند. در سالهای صادرات محصولات کشاورزی نظیر گوجه فرنگی و بالا رفتن قیمتشان این "آدم مهم" سود افسانه ای به جیب می زند. در سال هایی هم که این محصولات کنار جاده می گندد کشاورزان هستند که ضرر می بینند نه این "آدم مهم".
همین "آدم مهم" هست که همه ساله، جو راه می اندازد که فلان محصول را بکارید که به سود سرشار برسید.
حدس می زنم آدم مهم های روستاهای آذربایجان مانند آدم مهم های خانواده های شهری اش ، در واقع از کسی دستگیری نمی کنند اما یک سری نمایش های پوپولیستی در عروسی و عزا راه می اندازند که همگان گمان می کنند که او شهی است که همه آوازه ها از اوست و اگر نباشد خانواده ها در کار خود در می مانند. در نتیجه همه سعی می کنند به حرف او گوش دهند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

درس های برادران لیلا برای همه طبقات اجتماعی

+0 به یه ن

یکی در تحلیل فیلم «برادران لیلا» نوشته بود که اگر فقر مطلق را نچشیده باشید و در خانواده پرجمعیت زندگی نکرده باشید نمی توانید این فیلم را درک کنید. من نه فقر چشیده ام ونه از خانواده پرجمعیت بوده ام اما بخش عمده ای از مشکلات خانواده لیلا را که ناشی از در «حاشیه خاندانی ثروتمند تر از خود بودن» هست را بسیار خوب لمس نموده ام. در فیلم لیلا خاندان پدری لیلا افراد دروغگو و ناتویی بودند. بروبیای خاندان پدری لیلا نمایشی و الکی بود. برادران لیلا هم از لحاظ تحصیلات یا مهارت کاری  برجستگی خاصی نداشتند. در فیلم دیدیم که چه طور این خانواده از اصرار به قاطی شدن به آن خاندان ثروتمند تر از خود آسیب دیدند.

نکته من این هست که حتی اگر طایفه یا  خاندان از خود-ثروتمندتری که می خواهیم هویت خود را با عضوی از آنها بودن تعریف کنیم  راستگو و درستکارباشند وحشمت و مکنت شان هم راستین باشد و نمایش و فیک نباشد و حتی اگر ما سراپا استعداد باشیم و تحصیلات  و هنر و مهارت بالایی داشته  باشیم باز هم از این خود را بخواهیم به زور به ان خاندان بچسبانیم و هویت خود را نه به اتکای با استعدادها و دستاوردهای خود بلکه به عضوی (ولو حاشیه ای) از آن خاندان بزرگ وپرحشمت و مکنت و خوشنام تعریف کنیم باز هم ضربه می بینیم. چرا؟! الان خدمت شما عرض می کنم چرا.

این خاندان پرحشمت و مکنت و البته خوشنام از کجا این حشمت و مکنت شان را 
اورده اند؟ عموما از املاک موروثی یا از راه تجارت. حتی اگر کارخانه دار باشند عموما از یک سری رانت ها و فروختن فلان سهمیه کارخانه در بازار سیاه  پولدار می شوند  نه از طریق ابداع و ابتکار و مدیریت آن چنانی در تولید محصولاتی  بدیع! (جالبه که همین فعالیت ها در بازار سیاه و فروش سهمیه دولتی کارخانه دربازار سیاه -که بر کسی هم پوشیده نیست -از خوشنامی خاندان های پرحشمت-تا وقتی که مردمداری سنتی را رعایت کنند- نمی کاهد! شاید اگر دوره مصدق ادامه می یافت ما ایرانی ها هم مثل ژاپنی ها  به این موضوعات حساس می شدیم و کسی  را که رانت خواری می کرد را بد می دانستیم -حتی اگر مردمدارانه با ما خوشرویی کند! اما کودتای ۲۸ مرداد در سال ۱۳۳۲ به وقوع پیوست و بعد از آن هم دولت هایی سر کار آمده اند که عملکردشان چنان بوده که مردم  رانت خواری را چندان کار بدی نمی دانند  که فامیل  رانت خوارشان از چشم شان بیافتد! این واقعیت جامعه ماست. امیدوارم در آینده حکومتی چنان مردمی و پاکدست سرکار آید که فروش سهمیه اهدایی آن توسط فامیلمان از منظر ما کریه و نابخشودنی به نظر آید!)

 حکومت  ما که  به امثال ایلان ماسک و بیل گیتس میدان نمی دهد که خود از ابتکار عمل و هوش و خلاقیت به حشمت و مکنت برسند. در نتیجه محتشم های دور وبر ما کسانی هستند که قدر و قیمت ابتکار عمل و هوش و استعداد و مهارت و..... را چندان درک نمی کنند. متاع ما چیست!؟ همین ابتکار عمل و هوش و استعداد و مهارت که ازمنظر این محتشمان دور و بر،  هیچ می نماید. 

یک جوان از طبقه متوسط چه دارد که با آن آینده خود را بسازد؟ می رود درسی می خواند یا مهارتی یاد می گیرد. یکی دکتر می شود، یکی وکیل می شود، آن دیگری مهندس عمران می شود، آن یکی معلم می شود، آن یکی نجار می شود، آن دیگری آشپز یا شیرینی پز می شود و....

بزرگ خاندان پر حشمت و قدرت و ثروت، به همه این مهارت ها نیاز دارد و آن جوان را به خدمت می گیرد اما چون هیچ ارزشی به مهارت های او قایل نیست و دستاوردهای او را ریز و بی ارزش می بیند نیازی نمی بیند که با او طی کند تا حق الزحمه اش را بپردازد.  بزرگ خاندان ما دزد نیست اما  بیل گیتس هم نیست که بفهمد ودرک کند که  مهارت و این سرویس های تخصصی ارزش دارند! از آن سو پدر و مادر آن جوان هم که عمری بال بال زده اند که در خاندان پر حشمت مورد اعتنا قرار گیرند جوان را تحت فشار می گذارند که مبادا با خواستن حق خود آبروی آنها را جلوی بزرگ خاندان ببرند.

بزرگ خاندان به زعم خود برای جبران به جای قرار داد بستن و حق جوان را دادن در مناسبت های گوناگون مثل عروسی و .... برایش کادوی نسبتا چرب و نرم می گیرد. کادوی چرب و نرمی که به نسبت یک کادو خیلی گران هست اما قیمتش به اندازه یک دهم سرویسی که گرفته نیست! نوچه های بزرگ فامیل هم توی بوق و کرنا می کنند که نمی دانید که چه  بزرگ فامیل محتشمی داریم. چه کادوی گران قیمتی داد! از آن خوشمزه تر این که در عروسی دیگر که سرویسی نداده کادو پیزوری می برد. اما خاندان پیش خودشان تخیل می کنند لابد بزرگ خاندان خرج کل عروسی را پنهانی داده که کادویش نسبت به کادوی عروسی قبلی این طور ناچیز هست! این گونه هست که افسانه شوکت بزرگ خاندان همین طور الکی تشدید می شود!

 

گیریم این جوان ما بعد از آن سرویسی که به بزرگ خاندان داد خود را از قید این خاندان آزاد ساخت و برای کارش مشتری درست و حسابی و دست به نقد یافت و پس اندازی اندوخت. این پس انداز را اگر تبدیل به سرمایه نکند خیلی به دردش نخواهد خورد. باز پدر و مادر می گویند آدم عاقل ما همین بزرگ خاندان هست پس برو و در دربار او سرمایه گذاری یاد بگیر. خرده-پس انداز این جوان به چشم آن بزرگ خاندان نمی آید. اصلا نمی فهمد با این مقدار پول ناچیزچه باید کرد. توصیه های بزرگ و عاقل فامیل  هم اون قدر غیرواقعی است که آدم را به خنده می اندازد. اما در دربار بزرگ فامیل معمولا چند نفری هم می لولند که برای پس انداز این قبیل جوانان دام پهن کرده اند. به اصرار پدر ومادر جوان  اعتماد می کند و پس اندازش را می بازد.

اگر اصرار به حل و فصل امور اقتصادی از مجرای بزرگ خاندان یا خود خاندان نباشد خود آن جوان در محیط دانشگاه یا کار یا هنگام سربازی یا در گروه های ورزشی و  کوهنوردی یا هزار جای دیگر افراد زبده آگاه و قابل اعتماد می یابد  که با همفکری های کارگشای خود مسایلش را حل و فصل می کند. اما فرهنگ طایفه ای و خاندانی مگه می ذاره؟ وحشت پدر و مادر را فرا می گیرد که «ای داد بیداد! فرزندمان به غریبه هایی که مورد تایید بزرگ خاندان هم نیستند بیشتر اعتماد دارد تا به خاندان! ای داد بیداد! فرزندمان از دست رفت!» 

همچین مصیبت هایی داریم ما با این فرهنگ!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

برادران لیلا

+0 به یه ن


فیلم برادران لیلا عجب فیلم محشری هست. اقتصاددان های عزیز که کلمه «حباب» را توی دهان تحلیلگران دوزاری خودخوانده انداخته اند فیلم را ببینند تا دریابند همین یک کلمه شیک شان چه جور آرزوهای خانواده ها را در این آشفته بازار اقتصاد ایران بر باد می دهد.

وای که این فیلم برادران لیلا چه قدر لایه لایه و پیچیده هست. می شه تا یک سال در موردش نوشت. فیلم را ببینید تا بعد در موردش صحبت کنیم. تحلیل هایی که منتقدان در روزنامه ها و سایت های سینمایی نوشته اند خیلی آبکی هستند. اصلا فیلم را نفهمیده اند. تحلیل هایی که در فیس بوک از قلم دوستان فیس بوکی می خوانم بسیار نکته سنجانه تر هستند.
نمی دانم کجا شنیده ام که می گفتند اگر اثری خلق شود که منتقدان آن را پیف پیف کنند اما مردم عادی با آن ارتباط برقرار سازند آن گاه یک «شاهکار» خلق شده است. فیلم برادران لیلا یک شاهکار هست.

منتقدان برخی از نشریات داخلی فیلم برادران لیلا را «ضد ایرانی ترین» فیلم تاریخ سینمای ایران نامیده اند. اتفاقا فیلم به شدت ایرانی است بی هیچ روتوشی! منتهی« آینه چون نقش تو بنمود راست/ خود شکن آیینه شکستن خطاست!»
منتقدان می نویسند که ما عمری در ایران زندگی کرده ایم اما به عمرمان آن صحنه سینک آشپزخانه را ندیده ام. من هم ندیده ام اما تا دلتان بخواهد در کوچه و خیابان افرادی (عموما پیرمردان) را دیده ام که روی زمین اخ و تف می کنند. لابد درصد قابل توجهی از آنها وقتی از دست بچه هایشان در خانه عصبانی اند از این کارها هم می کنند دیگه. به خصوص در این پیش زمینه فرهنگی که پدرسالار خانواده هر بلایی سر بقیه -به خصوص فرزندانش- بیاورد حق بااوست و نباید به او اعتراضی نمود.
البته همه این ایراداتی که ما ملت داریم حق داشتن آزادی را از ما سلب نمی کند. اتفاقا یکی از کارکردهای آزادی این هست که آینه جلویمان بگیرد تا ایرادهایمان را ببینیم و اصلاح کنیم.

به گمانم آنها که فیلم «برادران لیلا» را ضدایرانی می خوانند همان هایی هستند که ناراحتند که چرا سبک معماری داخلی خانه ها در ایران تغییر کرده و آشپزخانه ها اپن شده.
تا سی چهل سال پیش خانه های ایرانیان یک اتاق بزرگ پذیرایی داشت که زیباترین و دلبازترین بخش خانه بود. اما تنها زمانی که مهمان رودربایستی-دار می آمد در آن باز می شد (گاهی هم برای تمیزکاری.) یعنی در عمده روزها خانواده خود را از بهترین جای خانه خودشان محروم می ساخت که شاید روزی مهمان رودربایستی-دار بیاید. این نُرم و هنجار بود. اونهایی که مکنت کمی داشتند عملا باقی خانه شان تنگ و دلگیر میشد و عمری به آن اکتفا می کردند.
باز هم عرض می کنم تا گذشته ای نه چندان دور این نرم و هنجار خانواده ایرانی بود. در مورد خانواده های درب و داغون نظیر خانواده لیلا صحبت نمی کنیم. در مورد خانواده های متداول صحبت می کنیم. وقتی نرم و هنجار آن بود طبعا ناهنجاری اش هم می شود مسایلی که فیلم «برادران لیلا» به هنرمندی می نمایاند. اما یک عده می خواهند چشم بر آن ببندند. انگار با چشم بر این مسایل بستن مشکلی حل می شود.
فیلم برادران لیلا روی نکات مهمی انگشت گذاشته است. «برای حرف و تایید غریبان آشنا» عزیزترین ها را فدا کردن بخشی از نکاتی است که برادران لیلا می نمایاند. نکات زیاد دیگری هم این فیلم دارد که ارزش پرداختن به آن دارد.
در مورد اثرات منفی فرهنگ طایفه ای در ازدواج ها و مشکلاتی که برای عشاق جوان به وجود می آورد فیلم ها و سریال های بسیار ساخته شده اند. اما هرچه بسازند باز هم حق مطلب ادا نشده و تکراری نشده است. فیلم برادران لیلا گوشه چشمی به این مسئله هم دارد اما برای اولین بار (تا جایی که من اطلاع دارم) روی اثرات مخرب اقتصادی خانواده گسترده یا طایفه ای ثروتمند بر خانواده هسته ای نسبتا فقیر که در حاشیه آن طایفه زندگی می کند و می خواهد خود را قاطی جمع طایفه کند انگشت می گذارد. در مورد این جنبه از مسئله (تخریب اقتصاد خانواده هسته ای توسط فرهنگ طایفه ای خاندان) فیلم و سریالی قبل از این نداشتیم.
من خودم در مورد این اثر به اندازه ده تا لیلا حرف دارم. در نوشته بعدی ام به جنبه های دیگر اثر مخرب اقتصادی بر خانواده ای در حاشیه یک طایفه خواهم پرداخت. اون قدر روی این موضوع حرف دارم که از آن نه یک فیلمنامه «برادران لیلا» بلکه «آواز لیلاها» بیرون می تواند بیاید.
با این همه، این همه حرف های انباشته شده در دل من نیست. به مسئله ای حتی مهم تر از این مسایل اقتصادی هم خواهم پرداخت و آن اثرات مخرب این فرهنگ طایفه ای در کشتن استعدادها و زیر خاک کردن انواع واقسام نوآوری ها و ابداعات و نواندیشی هاست. بعدش هم راه حل خواهم داد. این سری نوشته های مرا با هشتگ #برادران_لیلا دنبال کنید. باور دارم که روی نکاتی انگشت می گذارم و راه حلی می دهم که کمتر ایرانی ای به آن پرداخته و برای اکثر شما جدید هست. چیزی هم هست که در زندگی به آن نیاز دارید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گهواره ای برای مادر

+0 به یه ن

یک فیلمی هست به اسم «گهواره ای برای مادر». فیلم با نشان دادن روزمرگی های  طلبه های زن پوشیده در چادر شروع می شه و بعد از چند دقیقه اول قهرمان چادری فیلم (طلبه زن با بازی الهام حمیدی) را نشان می ده که در قطار با یک دختر جوان به اصطلاح «بدحجاب» نشسته. بعد از چند دقیقه ای که  چشم ها ی بیننده، روی اون چادرها تنظیم شده مواجهه با دختر بدحجاب برای  بیننده شوک آور می شه. به نظرش می رسه اون دختر بدحجاب نظم دنیا را به هم زده.  در صورتی که به طور روزمره در شهرهای ایران  دختران همتیپ او را می بینیم و حس خاصی هم به ما دست نمی ده. نظم دنیا هم از نظرمان به هم نمی ریزه.

 این فیلم را ببینید. نه به خاطر این که فیلم خوبی هست (که به نظر من نیست.) بلکه برای این که دیدگاه اونهایی را که طرفدار گشت ارشاد هستند درک کنیم. 

موضوع اصلی این فیلم آن هست که هرچند این دختر طلبه امکان اعزام به روسیه برای تبلیغ دین دارد از این فرصت که قرار هست به او قدرت و شهرت بدهد چشم پوشی می کند و از مادر بیمارش مراقبت می کند. باز این موضوع، برای افراد معمولی جامعه که طلبه و نظیر آن نیستند کار خیلی عجیبی نیست. ما همگی در دور وبر افراد بسیاری می شناسیم که از پدرومادر یا همسر یا فرزند  بیمارشان نگهداری می کنند. خیلی شان هم افراد بودند که اگر دنبالش می رفتند قدرت و ثروت و این جور چیزها می توانستند کسب کنند. امتیازاتی خیلی بالاتر از اعزام به روسیه که در فیلم یک عالمه روی چشم پوشی از آن به عنوان فداکاری بزرگ یاد می شه! من حتی مورد سراغ داشتم (یکی از آن خواهران خوش اخلاق که مدتی پیش از آنها نوشتم) که سال ها از دختر خاله شوهرش در خانه پرستاری کرده بود. اون هم با کمال خوشرویی.
قهرمان طلبه این فیلم، دایم جلوی مادر بیمارش که صحبت نمی تواند بکند اما هوش و حواسش سرجایش بود آبغوره می گرفت. درست جلوی او با تلفن صحبت می کرد و با برادرش بحث می کرد که من چنان دختر گلی هستم و چنان مقدسم که  برای مادرم فداکاری می  کنم و در راه او، از فرصت درخشان اعزام به روسیه  چشم می پوشم. شعور سازنده فیلم نرسیده بود که شنیدن این حرف ها و دیدن آن گریه ها برای اون مادر بیمار ناتوان از سم هلاهل بدتره! آدم های معمول اجتماع که این همه ادعای تقدس ندارند نه تنها جلوی بیمار آبغوره نمی گیرند بلکه  دایم جلوی بیمار می زنند و می رقصند تا به او روحیه بدهند. 
ظاهرا برای دکترها ذوق کردن همراه بیمار در بیمارستان به هنگام آوردن ناهار بیمارستان سوژه مسخره و تحقیر همراه بیمار هست. در گروه های پزشکان، یک ژانر کامل جوک همراه بیمار دارند که قسمت بزرگی از آن هم این ذوق کردن همراه بیمار را تحقیر می کند. واقعا فکر کردید همان همراه بیماری که خدا-تومن خرج بیمارستان و عمل و دوا و درمان را می دهد ندید-بدید غذای بیمارستان هست که اون نمایش ذوق کردن را همه روزه اجرا می کند؟! معلومه که نه! می خواهد به بیماران این حس را القا کند (ولو به قیمت به جان خریدن نگاه های تحقیر آمیز کادر بیمارستان) که «من اینجا خوشم پس  تو به فکر بهبودی خود باش و نگران من نباش»! چیزی که در فیلم گهواره ای برای مادر ، قهرمان مقدس فیلم دقیقا برعکسش را عمل می کرد!

پی نوشت: معلومه که نویسنده و کارگردان این فیلم مرد بوده اند که اعزام به روسیه برایشان این همه فرصت درخشان به نظر می رسیده! والا برای یک زن چادری سراپا سیاهپوش اعزام به روسیه چه جذابیتی می تواند داشته باشد؟! که برود اونجا نگاه های از بالا به پایین زنان بلوند از-دماغ-فیل-افتاده روس را تحمل کند؟! روسیه غرب نیست که به افراد صرفنظر از پوشش شان احترام و ارزش قایل شوند. در روسیه بر اساس ظاهر افراد قضاوت می کنند. خودشان را هم از ما بالاتر می بینند. بیخود هم می کنند. در خیلی شاخص های اجتماعی فرهنگ عموم مردم ما بهتر از فرهنگ روسیه هست. مثلا تنبیه بدنی کودکان توسط والدین در ایران کمتر هست تا در روسیه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مریلا زارعی

+0 به یه ن

مریلا  زارعی هم مثل  پرویز پرستویی هنر پیشه قابلی هست. بازی اش در فیلم  های اصغر فرهادی با این که نقش مکمل بود اما شاهکار بود. نمی دانم چرا به اندازه کافی بازی های او در فیلم های فرهادی  مورد تحسین قرار نگرفت. اما مریلا زارعی همبازی پرویز پرستویی در فیلم  بادیگارد هم بود. همان که در مورد پرستویی نوشتم برای مریلا زارعی هم کاربرد دارد:


  مشکلی که من با امثال پرویز پرستویی دارم اینه که در اون دسته از فیلم هاشون که ته-مایه ایدئولوژیک داره فرهنگی را ترویج می کنند که  از فرهنگ موجود ایران به مراتب "غیر انسانی تر" هست.

در فیلم بادیگارد پرویز پرستویی طبق معمول پرخاشگرانه داد می زنه که این جوانک که من قراره بادیگاردش بشم کیه که به خاطر نجات جانش ، جانم را به خطر بیاندازم؟ من فقط برای نجات چهره های مهم نظام خودم را به خطر می اندازم. (نقل به مضمون). که البته بعدش مجاب می شه که اون جوانک هم چهره نظام هست.


در این سال های کرونایی هزاران دکتر و پرستار و بهیار در کشور ما و کشورهای دیگه، برای نجات جان انسان ها جان خود را به خطر انداختند اما نپرسیدند که آیا بیماری که نجات می دهند "چهره " هست یا نیست. مطمئنم به ذهن شان هم خطور نکرد. به ذهن والدین و همسرشان هم خطور نکرد ! همین نرم و هنجار جامعه خیلی خیلی از اونی که در این فیلم ها ترویج می شه "انسانی تر" هست

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ][ 3 ][ 4 ][ 5 ][ 6 ]