از شاهنامه چه (ن)می آموزیم؟

+0 به یه ن


من کاری به جنجال پیرامون شوخی زینب موسوی با فردوسی ندارم. راستش بخش هایی از کلیپش را دیدم و هیچ نفهمیدم. کلام فردوسی را فهمیدم اما باور کنید نفهمیدم زینب موسوی چی می گه. در ۴۹ سالگی اون قدر پاستوریزه هستم که ادبیات جنسی را نمی فهمم. در کودکی و نوجوانی و جوانی در فضایی پرورده شده ام که در حضور خانم ها و دخترها از ادبیات جنسی استفاده نمی شد. بعد از این هم که «بزرگ شدم»(!!!) کنجکاوی خاصی برای یادگیری ادبیات جنسی  نداشتم! نه به خاطر این که خیلی ادعای «prude» بودن داشته باشم. نه خیر! اتفاقا برعکس! به نظرم اندام های جنسی  هم اندام هایی نظیر دست و پا و گردن هستند و به نظرم جایی ندارد این همه مورد سوژه قرار گیرند و حول و حوش آن ادبیاتی ممنوعه شکل گیرد!. خلاصه اش این که من اصلا نفهمیدم که زینب خانم چه می گوید که بخواهم موضعی بگیرم! اما این نوشته آقا امید را باز نشر می دهم. نوشته که شاهنامه در ایران امروز خوانندگان پرشمار دارد. من این را نمی دانستم. چون در دور وبر من در داخل ایران کسی اهل شاهنامه نبود (بیشتر خیام و حافظ و مولوی و سعدی و عبید زاکانی و سهراب سپهری و شاملو  و نیز فضولی و شهریار و معجز شبستری  و....می خوانند) خیال می کردم در کل جامعه  امروز ایران شاهنامه خوانی از مد افتاده. به هر حال این جنجال و نوشته های آقا امید مرا به این نکته که قبلا نوشته بودم می رساند. ما جامعه کنونی ایران را نمی شناسیم. نمی دانیم نیروهای اجتماعی فعال در ایران امروز چه قدرند و هرکدام چه وزنی و چه قدرتی دارند. چنین دانشی لازم هست تا قدم های بعدی را برداریم. در درجه اول باهم سخن بگوییم تا جامعه فعلی ایران را بهتر بشناسیم. بعدش هم جامعه شناسان و..... پروژه برای این منظور انجام دهند.. نوشته امید را در زیر بخوانید:

نوشته امید: «یکی از مضامین مهمل که هی تکرار میکنن که بله این جامعه شاهنامه رو نخونده و نمیدونه داره از چی دفاع میکنه،که مطلقا نشاندهنده بیسوادی و بیاطلاعی گوینده است.خدمت شما باید بگم یکی از پرخوانشترین متون در ایران امروز شاهنامه است صدها انجمن شاهنامهخوانی در اکثر شهرها برپا است و جلسات منظم هفتگی دارند در کنار دیوان حافظ بیشترین چاپ را داشته هزاران کودک و نوجوان در مسابقات نقالی و شاهنامهخوانی استانی و کشوری شرکت میکنن در رقابتهایی فشرده،پادکستها و ویدیوکستهای مربوط به شاهنامه بیشترین شنونده و ببیننده رو داره،میزان ساختن انیمیشن و پویانمایی و تصویرسازی و  انواع کارهای هنری و ورزشی که حول محور شاهنامه در ایران امروز صورت میگیره برای هیچ اثر دیگر غیرمذهبی تولید نمیشود اون هم بصورت مردمنهاد.شاهنامه یک اثر زنده و جاری در زندگی روزمره بسیاری آدمیان در این سرزمین است وقتی اطلاع و آگاهی پیرامون موضوعی نداری سعی کن دم فروبند تا مضحکه جمع نشوی

از کسانی که با شاهنامه مانوس هستند سئوالی دارم. شاهنامه مملو از شرح نبردهاست اما در بخش های معروف تر شاهنامه که در کتاب درسی ما بود یا این ور و اون ور شنیده ایم نه تاکیدی  روی استراتژی جنگی است  نه در مورد آرایش جنگی و تاکتیک های جنگی و نه روی استفاده از فن آوری های پیشرفته در نبرد. تنها از زور بازو و مردانگی و نژاد پاک و ایمان پاک به آیین بِهی جنگاوران ایرانی سخن گفته می شه. نهایت تاکتیک و آرایش جنگی که توصیف می شه همینه «همی این بر آن، آن بر این کرد زورمرا یاد پسربچه های چهار پنج ساله می اندازه که با هم کشتی می گیرند (گودوروشوللار). نه تکنیکی نه تاکتیکی و نه استراتژی ای. به جای اینها فقط روی رجز خوانی و توهم برتری نژادی و نیز نیروی ایمان به دین برتر، سرمایه گذاری می شه. نتیجه عملی این طرز فکر، شکست چالدران شاه اسماعیل صفوی مانوس و متاثر از شاهنامه فردوسی  هست در برابر سپاه سلطان سلیم با ادوات جنگی به روز و آرایش جنگی هوشمندانه و سنجیده.

من از خواندن رمان ها و دیدن فیلم ها هزاران نکته در مورد استراتژی ها و آرایش جنگی رومی ها می دانم. می دانم در نبرد ترافالگار، نلسون، دریادار انگلیسی، چه ابتکار عملی در  آرایش جنگی  کشتی های انگلیسی داد و دشمن را غافلگیر کرد. می دانم مغول ها از چه سلاحی استفاده می کردند و برد تیر و کمانش چه بود و برای محافظت از سربازانشان چگونه جلیقه ضد تیر می ساختند. اما بعد از این همه تاکید جامعه ایرانی روی شاهنامه --که سراسر در مورد جنگ و نبرد با اقوام همسایه و حتی جنگ پدران و پسران است-- هیچ نمی دانم این مردان پارسی چه تکنیک و تاکتیکی و استراتژی در جنگ ها داشتند. اصلا فرماندهان پارسی به این چیزها فکر می کردند یا همین طور بی هیچ تفکری بچه های جگرگوشه مردم را در نبردها  مثل گوشت لب تیغ می فرستند به تیررس دشمن؟! اگر در شاهنامه چیز مهمی در تاکتیک و تکنیک و استراتژی و راه های محافظت از نیروهای خودی در نبرد یا راه های کاهش قربانی شدن با تیر خودی هست بگویید تا در سطح وسیع منتشر کنیماز زمان جنگ چالدران به این سو که  بیش از۵۰۰ سال گذشته همان اشتباه های ملهم از شاهنامه (یا دست کم فهم ناقص ما از شاهنامه) را پشت سر هم تکرار می کنیم و جگرگوشه های مردم را به کشتن می دهیم. اگر فهم عمومی از شاهنامه در این زمینه ناقص هست لطفا بگویید تا در سطح وسیع در فضای مجازی تصحیح کنیم  بلکه دست از این چرخه شوم به کشتن دادن جگرگوشه های مردم (آن هم اغلب جگرگوشه های مردم فقیر) در جنگ ها رها شویم.

این روزها خیلی تاکید می شود که فردوسی در شاهنامه با تاکید بر «خرد» چراغ راه را روشن کرده و به همین دلیل سزاوار تکریم هست. تکریم «خرد»، که یک کلی گویی بیش نیست. سئوال من این هست که در این ۵۰-۶۰ هزار بیت شاهنامه، تجسم خرد فردوسی در چیست؟ عمل خردمندانه از منظر فردوسی و شاهنامه چیست. من همه شاهنامه را نخوانده ام اما از آن قسمت های کمی که به گوش خورده چنین برداشت کرده ام که خردمندی از نظر فردوسی این جور چیزهاست: (۱) نشاندن طبقات اجتماعی سرجای خود تا جایی که یک کفاشموزه فروش») به خود اجازه ندهد که گمان کند با دادن هدایای بسیار هم پسرش لایق آن می شود که همدرس پسر شاه شود. (۲) ارزش قایل نشدن به خواست ها و نیز مشاوره زنان. (۳) سواستفاده پیر خردمند از اعتماد ساده اندیشانه  و اندکی مغرورانه جوان به سخن این پیر. (مثل کلک زدن رستم به سهراب وقتی بار اول از او شکست می خورد.)

دیگه خرمندی شاهنامه به آنجا نمی رسد که اگر پسر موزه فروش با پسر شاه همدرس شود پسر شاه می فهمد که باید به خود تکانی دهد تا با او رقابت کند و یک مقدار در درس هایش بیشتر تلاش می کند و یک مقدار لایق تر و شایسته تر می شود. خردمندی اش به اینجا هم قد نمی دهد که وقتی پدر آن پسر بدون تحصیلات توانسته موزه فروش موفقی شود شاید پسرش در سایه تحصیلات چنان رشد کند که سربزنگاه تاریخی، مملکت را از آستانه ورشکستی برهاند (اون طوری که برخی میلیاردرهای آمریکا برای آمریکا در طول تاریخ دویست ساله اش کرده اند!)

خرمندی شاهنامه به آنجا نمی رسد که زنان که نیمی از جامعه را تشکیل می دهند گاه ممکن هست مشاوره های به درد بخور دهند.

خردمندی شاهنامه به آنجا هم نمی رسد که وقتی «پیرخردمند» دایم از اعتماد پسر سواستفاده می کند دیگر اعتماد و اعتباری از او در نزد نسل جدید باقی نمی ماند. از آن بالاتر، پهلوان خردمند شاهنامه قبل از نبرد به خود زحمت نمی دهد که حریفش را بشناسد تا جایی که حتی نمی فهمد حریف که قصد کشتنش را دارد پسر خود اوست.

شما تجسم خردورزی را در شاهنامه در کدام داستانش می بینید؟.

تجسم خردورزی از نظر من دست کم  این هست که قبل از این که وارد نبرد شوی حریفت را بشناس! در تاریخ مان ما کسانی داشتیم که تا حدودی خردمندی را مجسم ساخته بودند. از جهتی نادرشاه افشار و از جهت دیگر کریمخان زند چنین بودند. اما تا جایی که من خوانده ام از خردمندی در پرسوناژ های شاهنامه اثر چندانی ندیدم. البته من زیاد شاهنامه نخوانده ام. لطفا نمونه های خردمندی در شاهنامه را به من بگید. هم خودم یاد می گیرم و هم با کمال میل بازنشرش می دهم که دیگران هم خردمندی واقعی را یاد بگیرند

بعد از سئوالاتی که در مورد فردوسی مطرح کردم بازخوردهای نسبتا زیادی گرفتم. یک نکته مهمی که گفتند این بود که در زمان های پیش از مدرنیته، سپاهیان از مردم فقیر نیروگیری نمی کردند. خود جنگاوران جزو طبقه ثروتمند بودند. در نتیجه آن تصور من که از جنگ های قرن ۲۰ شکل گرفته که بچه های مردم را به کشتن می دادند در مورد جنگ های زمان فردوسی و پیشتر درست نیست. احتمالا تا حدودی این نکته درست هست. اما فکر نکنم صد در صد درست باشد. احتمالا هر کدام از این ثروتمندان تعداد قابل توجهی از رعیت خود را به عنوان خدم و حشم به همراه می بردند و به کشتن هم می دادند اما جان آن بینوایان آن قدر بی ارزش تلقی می شد که به حساب نمی آمد و ثبت هم نمی شد و درباره اش شعر و سرودی هم گفته نمی شد.

دیگه این که گفتند باید ۶۰ هزار بیت فردوسی را بخوانی که بفهمی که چه قدر این مرد خردمند هست . تاکید کردند با خواندن دو سه قسمت شاهنامه نمی شود درک کرد که چه قدر خرد در شاهنامه هست. این جمله مرا یاد معجون پسرزایی رمال ها می اندازد. فرمول معجون را چنان پیچیده می کنند که حتما یک قسمت از یاد برود تا اگر نوزاد دختر شد (که به احتمال یک دوم چنین خواهد شد) بگویند چون معجون را کامل درست نکردی فرزندت دختر شد. البته که دختر شدن نوزاد مصیبتی نیست و اگر نیک بنگری موهبت هم هست. ناامید شدن از یافتن حکمت و خردورزی به معنای امروزینش  در متن  نوشته شده در ۱۰۰۰ سال پیش هم مصیبتی نیستآنان که شاهنامه فردوسی را تجسم خرد می دانند خوش به حالشان! همان بهتر که با همان شاهنامه و خردورزی از جنس فردوسی خوش باشند. من و شما  که خردورزی چندانی در شاهنامه مجسم نمی بینیم بهتر است به جای این که بنشینیم و ۶۰ هزار بیت فردوسی را بخوانیم تا خرد در آن کشف کنیم عقلمان را در دنیای جدید به کار بیاندازیم و خودمان مستقل از فردوسی  و شاهنامه به معنایی که استنباط می کنیم خردورز شویمبیاییم دست به دست هم دهیم و خود در عرصه روزگار، کتاب خردنامه بنگاریم.

یکی از مخاطبان عزیز هم در خود فردوسی به چند ارجاع داده که در آن استراتژی و.... تشریح می شود. متن ایشان به

انگلیسی است. برایتان متن شان را کپی می کنم:

“Yasaman aziz, your opinion on Shahnameh is not very accurate. It understates its depth in terms of strategy, diplomacy, and the nuanced interplay of politics and war. Many tend to focus on its mythical or heroic dimensions, but episodes like "Nabarde Davazdah Rokh" are remarkable for their military strategy, psychological warfare, and political maneuvering rather than just brute force.

Figures like Goodarz (Goudarz) and Piran Viseh aren't mere warriors—they are diplomats, tacticians, and negotiators, often engaging in calculated decisions to preserve alliances or avoid unnecessary bloodshed. This particular battle, with its structured duels and deliberate negotiations, also shows how leadership, honor codes, and realpolitik intersect. It is the lack of wisdom from newer generations not to have been inspired by this beautifully structured piece of art...it is not a shortcoming on the part of the work...

I have to add the part on "Rostam and Esfandiar" which is one of the most layered episodes in the Shahnameh because it moves beyond the battlefield and into the realm of psychological warfare, political manipulation, and tragic

leadership dilemmas..

دوست  شاهنامه شناس  یکی از همراهان کانال لطف کردند و نظرات مبسوطی در مورد خردورزی در شاهنامه برایم با ویس فرستادند. از ویس های ایشان ممنونم و از آن ویس ها بسیار آموختم. یکی از تاکیدهای ایشان این بود که فردوسی چنان مودب بود که هرگز زبان به دشنام نمی گشود. این سخن ایشان مرا به یاد یکی از دیالوگ های سریال طنز بیگ بنگ تئوری و جواب شلدون انداخت وقتی که به او گفته شد که هرگز فحش نمی دهد. در زیر لینکش را می ذارم. یکی ازطرفداران شاهنامه از سازنده پدر خوانده نقل قول گذاشته بود که چه قدر از شاهنامه الهام گرفته. بعید نیست سازنده سریال بیگ بنگ تئوری هم از شاهنامه گرفته باشه! از شوخی گذشته، شاهنامه از نظر الهام بخشی برای آفرینش های هنری بسیار قوی است. این نقطه قوت شاهنامه را من اصلا زیر سئوال نمی برم. اما  آن را «خردنامه» نمی دانم. صد البته در رفتار و عملکرد بزرگتر های ما آموزه های شاهنامه خیلی نقش بازی کرده. بزرگ تر های ما خردمندی را -با فهمی که خود از خردمندی داشتند- تا حد زیادی به طور  مستقیم یا غیرمستقیم از همین شاهنامه آموختند. اما آن چه که نسل های قبل از ما به خردمندی می شناختند مایه پیشرفت نشده  است. حداکثر به درد حفظ وضع موجود خورده استتا ما قد کشیدیم و با ابتکار عمل راهی جدید برای زندگی یافتیم یا ساختیم ، بزرگان با خردمندی رستم گونه  اعتماد ما را جلب کردند تا کله مست غرور و اعتماد به نفس ما را به مانند سر سهراب با  سواستفاده از اعتمادمان به سنگ بکوبند تا این غرور از سرمان بپرد. وقتی جوانی راهی می یافت که خود را  از سیکل باطل  محدودیت های طبقاتی برهاند پیران خرمند مکتب خردمندی فردوسی او را از عواقب کار می ترساندند. فیلمساز و کارگردان خرمند کشورمان خانم رخشان بنی اعتماد فیلم «زیر پوست شهر» را می ساخت که نشان دهد وقتی جوانی  با سودای بالارفتن در پله های اقتصادی-اجتماعی قصد مهاجرت و کار در ژاپن دارد و به توصیه های خردمندانه مادر خردمند گوش نمی کند محکوم به شکست است و قرار هست  که دیر یا زود سرش به سنگ بخورد. خواهر او هم به توصیه خردمندانه مادر بهتر است در خانه ای که کتکش می زنند بماند و تحمل کند.

راستش من فکر می کنم دوره این نوع خردمندی بعد از۱۰۰۰ سال به سر آمده. دنیای جدید امکاناتی در اختیار می گذارد که با استفاده از آن می توان از این نوع خردمندی عبور کرد. مادر یا پدر یا معلم یا استاد خردمند امروزی وقتی می بیند که جوانی دارد می کوشد که طرحی نو در اندازد به جای توصیه خردمندانه و پیامبرگونه مبنی بر این  که عاقبت  سرش به سنگ خواهد خورد، باید خطرات را گوشزد کند و چشمانش را باز کند اما او را از ادامه راه بازنداردبزرگتر خردمند امروزی به جای  به انتظار نشستن برای مشاهده به سنگ خوردن سر کوچکتر و بعد چون فرشته نجات ظاهر شدن، باید کمک کند که این جوان راهی نو بگشاید  تا جایی که سنگ هایی که بر سرش می خورد را هم بردارد و  مصالح زیرسازی برای راهی که می سازد بنماید.

 

 و اما دیالوگ جناب شلدون:

https://www.youtube.com/shorts/GvQJhLL2ADw

فردوسی و شلدون در این مورد اشتراک دارند!

 

طرفداران شاهنامه  می گویندکه این اثر، به طور عمیقی روحیات انسان را کنکاش می کندالبته سراینده شاهنامه  روحیات پیرمردان را  بهتر می شناسد و عملا در داستان رستم و سهراب مهر تایید می زند به سخن سعدی که «جهان دیده بسیار گوید دروغ!!» در دنیای واقع هم وقتی پیرمردان جوان برومندی می بینند که از توانمندی ها و دستاورد های خود مطمئن هست می خواهند با هر دوز و کلک  هم که شده سر او را به سنگ بکوبند تا باد از کله اش خارج شود. این حس در آنها هست اما در جوامع غربی، جامعه پیرمردان را باز می دارد. اما در ایران چنین بازدارندگی نیست. شاهنامه هم  عملا مهر تایید بر آن می زند!

 شاهنامه وقتی به جوانان- اعم بر زنان و مردان جوان- می رسد بیشتر نرماتیو و  تدوین کننده هنجار هست تا روانشناسانهبه جوان تر ها خط مشی می دهد که دختر یا پسر از نژاد پاک ایرانی باید چنین باشد و لو این که این هنجار با واقعیت روحیات انسان ها سازگار نباشد. شاهنامه در این تدوین هنجار، واقعیات دور وبر خود را نمی بیند.

. مثلا قصه گردآفرید و سهراب را در نظر بگیرید که دست آخر گردآفرید به سهراب می گوید «که ترکان ز ایران نیابند جفت». بد نیست به یاد آوریم فردوسی تقریبا همزمان با رابعه بلخی، شاعر قرن ۴ است که چون عاشق که مردی ترک به نام بکتاش شد برادرش او را به طرز وحشیانه ای کشت. شبیه قتل های به اصطلاح ناموسی فجیع امروزیببینیدچه قدر از این نوع اتفاقات در دوران فردوسی می افتاده که یک موردش شاعر معروفی بوده و در تاریخ ثبت شده! اون وقت جناب فردوسی آن گونه، بدون توجه به روحیات جوانان دور و بر، هنجار سازی می کند.

دوم این که همگی دیده ایم که فرزندان خانواده ای که پدر، آنها را ترک کرده چه قدر در ذهن خود با این مسئله درگیرند. پدر را به خاطر تنها گذاشتن مادر در ذهن یا رو در رو سرزنش می کنند اما بعد خود را سرزنش می کنند که چرا پدر را سرزنش کرده اند!!! اما  تا جایی که من خوانده ام و از شاهنامه خوانان شنیده ام از این گونه تلاطمات روحی در سهراب اثری نیست. این هم یک تصویر سازی نرماتیو که به روحیات یک مرد جوان بی توجه است.

باز هم تاکید می کنم که بار دراماتیک شاهنامه در اوج هست. در آن حرفی نیست. سازنده پدرخوانده هم در مصاحبه اش با هیجان و تحسین سازنده یک اثر دراماتیک می گفت در شاهنامه همواره پدران پسران را betrayمیکنند ولی علی رغم آن پسران همواره به پدر وفادار می مانند. اثر دراماتیکش فوق العاده است تا جایی که تحسین سازنده پدرخوانده را هم برانگیخته. اما با واقعیت روحیات آدمیان، به خصوص روحیات مردان جوان نمی خواند.

در دده قورقود هم داستان ظلم پادشاه بر پسرش هست اما دست آخر پسر بر می گردد و پدر را از مهلکه نجات می دهد. منتهی دست کم تلاطمات روحی او هم به تصویر کشیده می شود. دست آخر این مادر است که تلاطمات روحی پسر را برطرف  می سازد و او را مجاب می کند که باید پدرش را ببخشد و به کمک او بشتابد.

باز هم می گم من همه شاهنامه را نخوانده ام. اگر در بخشی از آن در مورد تلاطمات روحی سهراب به خاطر کودکی دور از پدر نوشته شده بگویید ما هم بدانیم. اگر در شاهنامه هست و من نمی دانم نه کوتاهی از شاهنامه هست نه از من! بلکه کوتاهی از طرفداران شاهنامه هست که به ما این قسمت مهم را بازگو نکرده اند یا توجه ما را به آن جلب نکرده اند. ببینید من دده قورقود را هم کامل نخوانده ام. در واقع حتی کمتر از شاهنامه خوانده ام. به ما -چه خوشمان بیاید چه نیاید- در مدرسه و جاهای دیگر تحمیل شده که شاهنامه را بخوانیم اما چنین تحمیلی در مورد دده قورقود نشده. طرفداران دده قورقود -برعکس طرفداران شاهنامه- در صد سال اخیر نه تنها از هیچ حمایت دولتی برخوردار نشده اند بلکه تحت فشار هم بوده اند. با این حال، آن قدر در مورد این جنبه های دده قورقود نوشته اند که به گوش من هم رسیده!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نچ نچ و نخستین دندان نوزاد

+0 به یه ن

وقتی نوزادی دندان در می آورد خیلی کلافه می شود. نوزادانی که قابلیت های کلامی و برقراری آنها ارتباطشان در زمان دندان درآوردن هنوز در مرحله ابتدایی است  بیشتر از بقیه کودکان کلافه می شوند. نوزادان این کلافگی را به شیوه های مختلف بروز می دهند.  روش برخی کودکان (درصد کمی از آنها) کوبیدن سرشان به زمین یا دیوار به صورت پی در پی است! چنین حرکتی گاه مادر را نگران می کند. اگر در دور وبر فرد بدجنس و عیب جویی باشد چه بسا به کودک معصوم انگی هم بزند و پشت سر صفحه بگذارد. سنتی ترها می گفتند «جن رفته توی جلدش». الانی ها که خودشان را خیلی مدرن می دانند شروع می کنند به بلغور کردن اصطلاحات روانشناسی و پزشکی. حال آن که متخصصان پزشکی و روانپزشکی برای این که چنین تشخیصی بگذارند باید صد جور آزمایش  و اسکرینینگ انجام دهند. با یک مشاهده یک نفر غیر متخصص که نمی توان روی بچه مردم تشخیص پزشکی گذاشت!

واما قضیه کوبیدن سر: گویا برخی نوزادان از کلافگی سر را به زمین می کوبند.  گویا اگر این حرکت  ریتمیک باشد به کودک آرامش می دهد. به جای نگرانی و اضطراب ، مادر یا پدر یا هر که بچه با او راحت هست باید او را از زمین بلند کند در آغوش بگیرد (دقیق تر بگویم «باسا باغرینا») و به آرامی و با ریتم به پشتش بزند و لالایی بخواند یا صدای «شششششش»  در گوشش بخواند (همان طوری که بچه را خواب می کنند). این طوری کلافگی بچه از بین می رود و به  سر حساس و نرم و لطیفش  هم با کوبیدن به زمین و دیوار آسیب وارد نمی کند. برایتان لینک این آهنگ زیبای سولماز نراقی را گذاشتم. می شه وقتی نوزاد کلافه  از دندان را در اغوش می گیریم این آهنگ را برایش پخش کنیم. آهنگ درمورد دندان در آوردن  نوزاد هست.

----------------

در نیمه اول دهه نود خورشیدی، بخشی از طبقه متوسط ایران با اشتیاق عکس و فیلم جشن ها و مراسم خانوادگی خود را در فضای مجازی پخش می کردند. برخی از افراد  منفی باف هم مرتب «نچ نچ» راه می انداختند و انتقاد می کردند که ببینید وقت و پول خود را صرف چه می کنند. البته کمتر کسی جرئت می کرد از خود آنها انتقاد کند که شما برای چی وقت خود را به جای انتقاد از اختلاس های میلیاردی صرف انتقاد از یک مهمونی خانوادگی می کنید؟! سر و ته اون جشن ها -که گاه لاکچری می نمودند- با دویست سیصد هزار تومن آن موقع جمع می شد! اما این منفی بافان چنان با حرارت انتقاد می کردند که انگار اگر آن خانواده طبقه متوسط آن جشن را نمی گرفتند مشکل فقر در ایران حل می شد!.


این گونه مراسم خانوادگی کارکرد اقتصادی هم دارد.  خیلی از طبقات فرودست جامعه با تدارک سوروسات همین گونه مراسم به درآمدی دست می یافتند. کرونا که آمد در این گونه مراسم بسته شد و آن منبع در آمد هم در سفره طبقات فرودست رخت بربست!


 نچ نچ کنندگان ادعا می کردند در خارج که مردم «عاقل ومنطقی» هستند از این مراسم الکی نمی گیرند. حال آن که در غرب نیز  مردم خود اون محل از این گونه مراسم دارند اما یک مهاجر تازه وارد را درجمع خانوادگی خود راه نمی دهند. مهاجران تازه-وارد را تنها اونهایی که کمابیش چپ می زنند و نسبت به یکی که از آن سوی آبها آمده کنجکاوی انتلکچوال دارند در جمع خود راه می دهند. یک اروپایی یا آمریکایی با زندگی متعارف طبقه متوسطی  -مانند خیلی از ما هادر ایران- ترجیح می دهد که با فامیل و دوستان مدرسه و دانشگاه خود معاشرت کند تا یک مهاجر تازه وارد. از قضا زندگی یک اروپایی یا آمریکایی متعارف (نه چپگرا) در دهه نود خورشید با زندگی یک ایرانی متعارف در داخل ایران خیلی مشابهت داشت. در اینستا می گشتید می دیدید که مشابه همان خانواده ها در غرب هم از همان گونه مجالس خانوادگی می گرفتند و همان طور برای دلخوشی کیک سفارش می دادند و اتاق را تزئین می کردند. اکثریت طبقه متوسط هم -چه در ایران چه در غرب- با همین تیپ هاست نه افراد چپگرایی که به جای مهمونی خانوادگی و سفارش کیک، با بحث انتلکچوال یا کنجکاوی در مورد یک مهاجر  از خاورمیانه، حال می کنند!

ببینید! دوستان ما (مرد ایرانی با همسر رومانیایی اش) بیش از ۳۰ سال در فنلاند زندگی کرده بودند. هر دو استاد دانشگاه بودند. ظاهرا هم با طیف خودشان در فنلاند معاشرت داشتند. آقا سالها رئیس دانشکده بود و  همسر  قبلی ا ش هم فنلاندی بود. پسرانش در فنلاند مدرسه رفته بودند و او عضو انجمن اولیا و مربیان بچه هایش بود و خیلی هم در این زمینه فعال بود.. زبان فنلاندی می دانستند. اما فرهنگ  واقعی خانواد های فنلاندی را نمی شناختند تا زمانی که آقا بازنشسته شد و در ویلای حومه هلسینکی ساکن گشت و با همسایه ها همچون یک فنلاندی -نه استاد دانشگاه خارجی شاغل در دانشگاه هلسینکی- معاشرت آغاز کرد.  بعدش چهره دیگری از فنلاندی ها را دیدند و دریافتند آن کلیشه فنلاندی «ساکت و سربه زیر و سرش-توی-کار-خودش» چه قدر با واقعیت زندگی خانواده های متعارف فنلاندی در ویلاهای اطراف هلسینکی فرق دارد. هرچه بیشتر مردم فنلاند را شناختند فهمیدند برخلاف استریوتایپ ها و کلیشه ها، مردم فنلاند هم مثل بقیه مردم دنیا هستند با همان فضولی ها و چشم-همچشمی ها و تنوع طلبی ها و تمایل به لاکچری و.... بیش از سی سال طول کشید تا آن قدر با فنلاندی ها آشنا شوند که این ها را دریابند. اون وقت برخی از  هموطنان ما -گاه حتی بدون خارج شدن از ایران- تصور خود از سبک زندگی خارجی ها را حقیقت مسلم فرض می کنند و بر همین اساس، بر هموطنان خرده می گیرند که چرا مطابق این سبک زندگی  خیالی آنها روزگار نمی گذرانند!

به بحث جشن های خانوادگی دهه نود بازگردیم.

من خودم زیاد در این گونه مراسم نمی روم و اغلب عذر می خواهم. چون وقتش را ندارم. اما پشت سرشان «نچ نچ» هم راه نمی اندازم!

از جمله مراسمی که فیلم آن پخش می شد و نچ نچ منفی بافان را درپی داشت مراسم دندونی بود.  خیال می کردند که این یک جشن من-درآوردی  نوظهور هست. حال آن که مراسم دندونی بسیار قدیمی و سنتی است. در نوشته بعدی ام در آن باره خواهم نوشت.مراسم خوبی است.  مراسم «جشن  طلاق» هم بود که باز در مورد آن خواهم نوشت. این آخری حتی نچ نچ مرا هم بر می انگیزد. البته برای نچ نچ خود دلیل دارم.

--------------------

دردهه نود خورشیدی، «جشن طلاق» هم مد شده بود. علیه این یکی من هم «نچ نچ» می کنم چون متظاهرانه است. طرف دلش خون هست ولی وانمود می کند که جشن گرفته! جشن طلاق،رسم بیخودیه! اما من با مشاهده دوستانم بعد از متارکه، به این نتیجه رسیده ام که به جای جشن طلاق، بهتر است دوستان خانمی که تازه طلاق گرفته،   مراسمی شبیه «پاتختی» یا «بانو به تخت» برای او بگیرند. موقع جدا شدن، اگر مرد نانجیب باشد کاسه و بشقابی را هم که خانم به آن دلبستگی دارد مصادره می کند. برای مردها معمولا این کاسه بشقاب ها ارزش خاصی ندارد. فقط از روی مردم آزاری چنین می کنند. در روحیه خانم طلاق گرفته تاثیر منفی می گذارد وقتی دستش را دراز می کند تا کفگیری را که  با ذوق تهیه کرده بردارد و غذا را بکشد و یادش می افتد آن کفگیر ناقابل هم توسط شوهر سابقش مصادره شده! می توانم تصور کنم چه موج سهمگینی از احساسات منفی  به این زن حمله می کند.

خوبه دوستان این خانم جمع شوند و به سبک پاتختی کادو بیاورند و آشپزخانه جدید او را نونوار کنند. این مراسم می تواند در روحیه آن خانم تاثیر مثبت بذارد. قانون که از زن ایرانی بعد از طلاق حمایتی نمی کند. دست کم دوستان این زن تا می توانند حمایت روانی و روحی کنند.  من چنین مراسم «پاتختی» را مناسب می دانم. دوست صمیمی این خانم می تواند لیستی از خرت و پرت های ریزی که  در خانه جدید نیاز دارد بگیرد. بعد دوستان جمع می شود خرت و پرت با مزه می خرند تا روحیه دوستشان را خوب کنند. یک خانه صورتی!

---------------------

در برخی از مناطق ایران از جمله در تبریز و در تهران از قدیم رسم بوده است که وقتی کودکی اولین دندان خود را در می آورد مهمونی خانوادگی بگیرند و آشی مخصوص بپزند. در تهران آن را «آش دندونی» و در تبریز «دیشلیق» می گویند. در اینترنت اگر این دو نام را بگردید انواع و اقسام دستور پخت آش دندونی یا دیشلیق می یابید. برخی در آن کشمش می ریزند برخی نمی ریزند. طبعا دو مادربزرگ نوزاد در مورد پخت خوشمزه ترین آش دندونی با هم چشم-همچشمی دارند.

این رسم از قدیم بوده. در سال های اخیر رنگ و لعابش بیشتر شده. چندین آهنگ برای این مراسم ساخته شده که می توانید در اینترنت بیابید.  قنادی ها برای این مراسم کیک با تزئینات فوندانت یا خامه به شکل دندان سفارش می گیرند. ریسه ها و بادکنک های تزئینی دندان در فروشگاه ها برای این مراسم فروخته می شود و.....

اگر سریال هیولا مهران مدیری را دیده باشید در آن سریال هم در مورد آش دندونی در قسمت اول سریال-که زمانش اواخر قاجار یا اوایل پهلوی اول هست-صحبتی می کنند.

من نمی دانم تاریخچه این مراسم چیست و گستردگی جغرافیایی آن چه قدر هست. لابد مردمشناسان و.... در موردش مطالعه کرده اند. تا جایی که من دیدم این مراسم صفحه ویکی پدیا ندارد. لازم هست که آنان که در ویرایش ویکی پدیا دستی دارند و به مراسم سنتی علاقه مندند صفحه ای درخورد اهمیت این مراسم در ویکی پدیا بسازند. هر آن چه که به کودکان مربوط می شود سرمایه گذاری برای آینده هست و اهمیت دوچندان دارد.


توضیح تکمیلی دوستی در فیس بوک: «در خوی هَدیک می‌گوییم، دیشلیک کمتر کاربرد دارد. مراسم پخت هَدیک در ترکیه هم وجود دارد»

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بزرگان قشقایی و تصویرگری مخدوش از آنان در سووشون

+0 به یه ن

خانم نرگس آبیار، اخیرا سریالی از روی رمان سووشون خانم سیمین دانشور ساخته است. از قرار معلوم حاشیه های این سریال بسی بیشتر از متن آن است!  قوم لر اعتراض کرده اند و سازنده عذر خواهی کرده. این کارزار را هم در اعتراض به  تحقیر قوم قشقایی در  سریال سووشون است: 

https://www.karzar.net/249221

من رمان سووشون  را سالها پیش خوانده بودم.حس می کنم  همان  یک بار خواندن رمان بیش از کافی است و دیگه نمی خواهم سریالش را هم ببینم. در سریال دو شخصیت واقعی از خان های قشقایی هستند. دو شخصیت واقعی که هم در زندگی واقعی در حق شان ظلم شده و هم رمان  سووشون در حق شان جفا کرده.

خانم شیرین کریمی سال ها پیش از ساخته شدن این سریال  نقدی بسیار متین و استوار بر رمان سووشون نوشته است. نقد خانم شیرین کریمی- به دلیل آگاهی بخشی- بسی بیشتر از خود رمان سووشون – که اطلاعات غلط می دهد وتصورات غلط ایجاد می کند- ارزش خواندن دارد. آن را می توانید در لینک  زیر بیابید:

https://meidaan.com/archive/74599

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

منم! منم معیار تعادل!

+0 به یه ن

همان طوری که می دانید در زمان محمد رضا شاه ، یک وزیر آموزش پرورش بود به نام فرخ رو‌پارسا که دست بهشتی و باهنر  را باز گذاشته بود که کتاب دینی تدوین کنند اما بعد از انقلاب بلافاصله  خانم فرخ رو پارسا را اعدام کردند. از فرخ رو پارسا نقل می کنند که شعار او «نه چادر ‌ و نه مینی ژوپ» بود. گویا از همان زمان به طور سیستماتیک در مدارس می آموختند که اشکالی ندارد به تنبان همدیگر-به خصوص به تنبان دختران- کار داشته باشیم!  خیل عظیم بانوان متولد سی و چهل دانش آموخته همین مکتب بودند و بادی به غبغب می انداختند و می گفتند «من می گویم باید در پوشش تعادل داشت،» والبته که معیار تعادل چیزی نبود جز سلیقه شخصی همان بانو. در دوران نوجوانی که دختران باید هویت خود را با امتحان تازه ها بیابند مجبور به رعایت معیارهای تعادل مادر یا معلم شدند و نوجوانی نتوانستند بکنند!

حالا سئوال من این هست لباس محلی که آن روزگاران هنوز خیلی رایج بود در این معادله «نه چادر ‌ ونه مینی ژوپ» خانم‌وزیر چه جایی داشت؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اعتمادسازی لازمه پیشبرد طرح ها

+0 به یه ن

من دیشب برنامه علی بندری را در مورد «دوران طلایی اقتصاد ایران با تورم دو درصدی» تماشا کردم. در مورد کارنامه عالیخانی است که تعریفش را زیاد شنیده ایم. راستش هیچ کار خاصی که نبوع اقتصادی آن چنانی بخواد و ابتکار عمل آنچنانی لازم داشته باشه نکرده. دست کم در ویدئو چنین چیزی ندیدیم! نکته ای در ویدئو نبود که  هوشمندی آن مرا هیجان زده کنه. گاهی که کارنامه بزرگانی مثل بنجامین فرانکلین را مرور می کنم از هوشمندی و ابتکار عمل این بزرگان چنان هیجان زده می شوم که از شدت هیجان بالا و پایین می پرم! حتی چیزهایی که بندری می گفت «دکتری اقتصاد» هم نمی خواد. به عقل من هم که در اقتصاد سررشته ندارم می رسید. مرا هم جای او می ذاشتند کمابیش همین کارهایی می کردم که او کرد. در واقع بهتر از او هم عمل می کردم. مثلا به جای رومانی فلک زده می خواستم از آمریکا صنعت تراکتور را وارد کنیم تا شیار های افقی (به جای درشیار در راستای شیب) روی تپه ها بزنه واین همه باعث فرسایش خاک نشه.

ذوب آهن را در کنار خلیج فارس می زدم نه در کنار زاینده رود. 

 به جرئت می گویم اگر من جای عالیخانی بودم قطعا از او هم بهتر عمل می کردم  و صنایعی که در دوره من وارد می شد این همه عیب و ایراد با خود به همراه نداشت. نگویید بعد از شصت سال تو داری ایراد می گیری! نه خیر! اون موقع هم کارشناسانی بودند که این نکات را گوشزد کردند اما گوش شنوایی نبود. من اگر جای عالیخانی بودم گوش شنوای بهتری برای کارشناسان داشتم. البته من ۸ سال تحمل نمی شدم. شاه مرا زودتر برکنار می کرد.

به هر حال ببینید بقیه مسئولان چه قدر تر می زنند که عالیخانی را بعد از ۶۰ سال هنوز به چشم می کشیم!

یک نکته مهم در کارنامه عالیخانی که علی بندری هم بسیار بر آن تاکید کرد جنبه اعتمادسازی بود. اعتماد سازی برای پیشبرد برنامه ها، خیلی مهم هست. چیزی که من می کوشم نشان دهم این هست که بدون چنین اعتماد سازی بین کشاورزان حوضه دریاچه اورمیه نجات دریاچه میسر نخواهد شد. باز هم در این باره خواهم نوشت.


------------------

برای نجات دریاچه اورمیه، لازم هست که کشاورزان و صنعتگران منطقه به برنامه ریزان  احیای دریاچه اعتماد حاصل کنند. وقتی  آنها وعده می دهند که در صورت کاهش مصرف آب، کشاورزان و صنعتگران از تسهیلات ویژه ای برخوردار خواهند شد اعتماد کنند و باور نمایند که وعده عملی خواهد شد. همین طور باید اعتماد کنند که این وسط عده ای از رانت برخوردار نخواهند شد و همگان در برابر ضوابط به یکسان خواهند بود. اگر کشاورزان باور نکنند که وعده ها عملی خواهد شد با برنامه های کاهش مصرف آب همکاری نمی کنند. اگر گمان کنند که این محدودیت فقط برای آنهاست و «نورچشمی ها» مستثنی خواهند بود آنها هم زیرزیرکی به آب دزدی خواهند پرداخت. ایجاد چنین اعتمادی زمان می برد و مستلزم درستکاری، صداقت، شجاعت و ثبات قدم  از سوی مسئولان امر  است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مسایلی که اکنون باید بحث داغ جمع های روشنفکری باشد

+0 به یه ن

نظر سنجی های مختلف دال بر نارضایتی عمومی از یک سو و ناکارآمدی های موجود از سوی دیگر و ناهمخوانی شاخص های جامعه با شاخص های حکمرانی از سویی دیگر، همگی نشان دهنده آن هست که تغییر و تحولی ژرف برای ایران در راه است. با این حال، جامعه روشنفکری ایران برای این تغییر آماده نیست و پیشروی موج ها  نخواهد توانست باشد.  مثال عرض می کنم:

1) نیروهای اجتماعی در ایران را نمی شناسیم. یا به کل نسبت به این نیروهای اجتماعی ناآگاهیم و یا بسته بندی رمانتیک برایشان می سازیم و از ساز وکار آن سر در نمی آوریم.

2) همه از فساد مالی و اداری نالانیم اما مکانیزم های مبارزه با فساد را نمی شناسیم و عموما جز به مجازات مفسدان و نصحیت عمومی نمی اندیشیم.

3) عموما به این نتیجه رسیده ایم که مرکزگرایی و تمرکز برپایتخت راه کارآمدی برای اداره کشور نیست اما مکانیزم جایگزین کارآمد را هم درست و حسابی نمی شناسیم. می بینیم که شوراهای شهر و روستا که برای تمرکز زدایی تعبیه شده اند خود ناکارآمد هستند اما آسیب شناسی نکرده ایم تا ببینیم چرا؟ نمی دانیم مدیران استانی که از مرکز منصوب شده اند کارآمد تر عمل کرده اند یا آنان که به نوعی در خود استان برگزیده شده اند. 

4) آیا تجزیه استان ها در ۳۵ سال گذشته به استان های کوچک تر اداره کشور را کارآمد تر ساخته؟ آیا این تجزیه استان ها در مدیریت منابع آب  ودیگر منابع تاثیر مثبت گذاشته یا به ناکارآمدی برای مقابله با بحران های محیط زیستی افزوده؟

جواب  این سئوالات مهم را روشنفکر ایرانی که در فضای عمومی قلم می زند و به گروه هایی خط فکری می دهد نمی داند. شاید در کتاب ها و رساله هایی پاسخ های آکادمیک این سئوالات باشد اما در فضای عمومی جامعه توسط روشنفکران مورد بحث قرار نمی گیرد. تا این گونه سئوالات وارد دایره بحث های روشنفکری نشود نمی توان امید داشت که تحولات  به سوی بهتر شدن اوضاع برود.

من در نوشته هایم این نوع سئوالات را بیشتر خواهم شکافت. خود، جوابی ندارم. قصدم آن هست که ذهن ها را به سوی سئوال ها جلب کنم تا مورد مطالعه قرار گیرند. این گونه سئوال ها و جواب های آنها باید مورد بحث قرار گیرد تا سازوکارهایی بهتر و کارآمدتر از سازوکارهای موجود پخته شود. سئوال خوب نصف جواب هست. اگر بتوانیم در این مقطع، سئوالات خوب را بپرسیم می توانیم جواب خوبی برای آینده بیابیم. من قصد دارم سئوالاتی که به نظرم امروز برای ساختن آینده ای بهتر باید پرسیده شود مطرح سازم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حیات وحش

+0 به یه ن

این روزها، فیلم غذا دادن کوهنوردان به خرس در ارتفاعات سبلان منتشر می شه. من آن فیلم را به اشتراک گذاشته بودم. آقای علی متاع نظر زیر را  گذاشتند. نظر ایشان مورد تایید من هست. . در کشورهای پیشرفته غذا دادن به حیوانات در پارک های حیات وحش به شدت ممنوع است و جریمه سنگین دارد. همین طور رها کردن ماهی قرمز در رودخانه ها و دریاچه ها و تالاب ها جریمه سنگین دارد:

یک مثل تورکی:

چوخلی محبتدن مرض حاصیل اولار

(محبت زیادی باعث مرض است)

این صحنه های به ظاهر زیبا درواقع امری خطرناک با عواقب ناخوشایند هم برای آدمها وهم برای خرسهاست.

همین دوروز قبل خرسی به صورت کوهنوردی که برایش خوراکی نداد بود با پنجه ضربه زد شانس آوردکه پوست صورتش را نکند .

الان که زمان مناسب برای رفت و آمد به قله سبلان است ومسیر صعود به قله پر از آدم و ماشین است خرسها عادت می کنند بجای اینکه خودشان در طبیعت غذا پیدا کنند نیازمند و وابسته آدمها می شوند، روزهای بعد که رفت و آمد آدمها در کوه به حداقل و یا به نقطه صفرمی رسد آنوقت خرسها برای رفع گرسنگی چه خواهند کرد؟

به هر کوهنوردی که در مسیرشان باشد حمله خواهند کرد و یا از گرسنگی تلف خواهند شد ؟ آیااززادگاهشان کوهستان برای یافتن غذا به روستاها یا شهرهای اطراف نخواهند آمد؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

احسان فریدی را اعدام نکنید.

+0 به یه ن



احسان فریدی  دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تبریز هست که  به اتهام  محاربه به اعدام محکوم شده. 

تا جایی که من می فهمم تا  وقتی کسی دست به اسلحه نبرد،«محاربه» نکرده. از قرار معلوم این جوان دانشجو جز قلم و کیبورد دست به چیزی نبرده و آن را هم جز برای دفاع از حقوق مظلومان به کار نگرفته.  در دنیای امروز یک جوان  دانشجوی ۲۲ ساله ایرانی چه کاری می تونه کرده باشه که تهدید علیه امنیت ملی تلقی بشه و مستوجب اعدام باشه؟!. جدا کنجکاو شدم و اینترنت را در مورداین جوان گشتم. گویا از پایمال شدن حقوق کارگران و معلمان می نوشت و می گفت. همین و بس! زودتر جوان مردم را آزاد کنند برود پیش مادرش. اگر هم به اشتباه سمپاتی ای نسبت به یکی از گروهک ها ی بدنام  دارد بگذارند جدا شدگان از همان گروه با گفتن خاطراتشان این جوان را آگاه سازند که از این سمپاتی دست بکشد.  مطمئن باشید گروهکی که در  زندگی شخصی اعضایش دخالت می کند و انتخاب ها و  آزادی های شخصی را در سایه ایدئولوژی محدود می کند  برای جوان امروزی هیچ جذابیتی ندارد!  چهل سال پیش برای عده ای از جوانان قدیم جذابیت داشت. ولی حتی  ما - متولدان دهه پنجاه - هم مداخله ایدئولوژیک در زندگی خصوصی مان را بر نمی تابیم چه برسد به متولد دهه هفتادو هشتاد ونود!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فرزند آوری، معیار قضاوت؟

+0 به یه ن

خبرگزاری ها (نه فقط خبرگزاری های جمهوری اسلامی  بلکه خبرگزاری های متنوع دنیا) برای تاکید بر ابعاد فاجعه انسانی در غزه اشاره می کنند که خانواده هایی هستند که ده عضو خود را از دست داده اند. عده ای از ایرانیان (عمدتا آنان که گرایش پادشاهی خواهی دارند) بُل می گیرند که اینها چه خانواده ای بوده اند که این همه فرزند داشتند؟!

من خودم بچه ای ندارم، مادرم دو فرزند دارد. مادربزرگم ۴ فرزند داشت. مادرمادربزرگم ۵ فرزند و مادرمادرمادر بزرگم ۱۰ فرزند. (این آخری و همسرش نوه های حاج خویی بنیانگذار کبریت سازی ممتاز بودند که این روزها عکس او در کنار پاول هوگوی آلمانی در اینترنت دست به دست می شود.) در نسل مادربزرگ مادربزرگم داشتن ده فرزند، هنجار حساب می شد. شاید نکته جالب توجه در مورد این جد مادری ما ،نه فرزندآوری فراوان، بلکه زنده ماندن هر ده فرزند او تا سنین بزرگسالی -بالای۸۰ سالگی- بوده باشد. در نسل های گذشته در همین ایران خودمان، هم مرگ و میر کودکان زیاد بود و هم فرزندآوری. اتفاقا فرزندآوری بین یهودیان هم زیاد هست. حتی خانواده های دانشمند پرور یهودی در اروپای قرن نوزده و بیستم نسبتا پرفرزند بودند. مثلا امی نوتر سه برادر داشت. 

در مجموع در جوامعی که شانس زنده ماندن کودک کم هست والدین تعداد بیشتری فرزند به دنیا می آورند.  شاید اقتضای طبیعت برای بقا چنین هست. در ایران خودمان از وقتی که مرگ و میر کودکان کاهش یافت سایز خانواده ها کوچکتر شدند. ابتدا طبقه متوسط تعداد فرزندانشان را کاهش دادند و سپس  فقرا. متاسفانه شانس زنده ماندن کودکان در مناطق جنگ زده در خاورمیانه زیاد نیست. طبیعی است که خانواده ها در این مناطق-مثل اجداد خودمان در ایران- تمایل داشته باشند که تعداد بیشتری فرزند بیاورند. آنها هم از جنس خودمان هستند. دست کم از جنس اجداد خودمان هستند.  از جنس طبیعت با انتخابات «طبیعی» که لزوما منطبق با «منطق» مبتنی بر اپتیمم سازی هزینه و فایده نیست. شما که بسی بیش از من در مورد بیولوژی می دانید به من بگویید ببینم: کجای این پروسه طبیعی تولید مثل و بقای نسل، با منطق مبتنی بر اپتیمم سازی پیش می رود؟!!! جوامع انسانی هم علی العموم با همین طبیعتشان پیش می روند و آن قدر ها که انتظار داریم به منطق مبتنی بر اپتیمم سازی کاری ندارند. صد سال بعد مرا که فرزندی ندارم کسی به یاد نخواهد آورد (احتمالا همه مقاله هایم هم فراموش خواهد شد) اما آن مادر حوثی را که در این شرایط ده فرزند آورده  به یاد خواهند آورد. منطق حیات طبیعی و بقا این هست نه آن منطقی که شما مد نظر دارید و بر اساس آن قضاوت هم می کنید.

البته اینی که گفتم به معنای حسرت نیست. بعد از این که مُردم مهم نیست که فراموش شوم. اولویت من این هست که زندگی ام را چنان کنم که می خواهم. فقط خواستم بگم در مورد جامعه  تحت فشارهای شدید، بر اساس فرزندآوری فراوان قضاوت نکنید. زندگی پیچیده تر از این ساده سازی های به ظاهر منطقی است. در بازه زمانی چند صد ساله اگر بنگرید همین پیچیدگی های «غیرمنطقی» (!!!!) ست که آن را جذاب کرده. مگر تمدن بشری کم قحطی پشت سر گذاشته؟ اگر همه می خواستند سبک زندگی شان را مثل من  بنا نهند نسل انسان خیلی وقت ها پیش ور افتاده بود و من و شما امروز اینجا نبودیم.


------------


در نوشته پیشین ام در میانه کلام گفتم که صد سال بعد احتمالا همه مقاله های من فراموش خواهد شد. در آن نوشته بحث ام سر موضوعی دیگر بود. امیدوارم این جمله ام  سوتفاهم ایجاد نکند که کارهای علمی و پژوهشی که من و یا امثال من انجام می دهیم بی اهمیت هستند و ارزشی ندارند. من (و امثال من) و مقاله های من (مقاله های امثال من) فراموش می شویم اما اثر خود را در پیشبرد علم می گذاریم. کارهای پژوهشی و آموزشی و داوری  علمی و ترویج علمی و.... که می کنیم در کارهای علمی   دیگران و روند دانش-پژوهی اثر می گذارد و این طوری علم پیش می تازد.امثال ما که کار علمی می کنیم عمر خود را تلف نمی نماییم. دانشی هم که به ما رسیده تنها کار چند دانشمند نامدار همچون نیوتن و گالیله و اینشتن نیست. البته که آن بزرگان قله های زمان خویش بودند اما اگر ده ها و صدها دانشمند و پژوهشگر دیگر که اکنون فراموش شده اند نبودند و کار پژوهشی نمی کردند این بزرگان به تنهایی نمی توانستند تا این حد علم را پیشرفت دهند. در واقع کار زیادی نمی توانستند بکنند.

برای امثال من مهم هست که تا وقتی  زنده و از نظر علمی فعال هستیم اعتبار لازم را برای کارهای پژوهشی و آموزشی مان بگیریم تا وقتی برای گرنت پژوهشی ونظایر آن اقدام می کنیم مورد تایید قرار بگیریم. اما بعد از این که فعالیت علمی مان باز ایستاد و نیازی به گرفتن گرنت و نظایر آن نبود مهم نیست که نام مان فراموش شود و یا بماند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فراز و فرود مذهب و مسئله فساد

+0 به یه ن

در سال های اخیر، مردم ایران دایم مذهب  ونقش آن را در رتق و فتق امور کشور  و همچنین در زندگی نقد می کنند. عده ای ادعا می کنند لازمه کامروایی از بین رفتن گرایش به مذهب است. بعدش هم به درستی می گویند در کشوری مثل ایران  مذهب هرگز از بین نخواهد رفت (هرچند می تواند تضعیف شود) بنابراین امیدی به این کشور نیست.

من نمی خواهم وارد نقد این نظر شوم اما توجه شما را به واقعیتی تاریخی جلب می کنم. در دوره هایی از تاریخ معاصر همین ایران و سایر کشورهای منطقه مذهب در بین نخبگان سیاسی ونخبگان فرهنگی و علمی کمابیش از بین رفته بود. مثلا شما ۵۳ نفر بزرگ علوی را بخوانید تقریبا هیچ اشاره ای به نمادهای مذهبی در اواخر دوره رضا شاه نمی بینید. سریال دایی جان ناپلئون را که ببینید می بینید خود آن خاندان هیچ گونه گرایش مذهبی ندارند و فقط گاه برای تحریک مردم کوچه بازار علیه همدیگر، مراسم مذهبی راه می اندازند. از آن جالب تر این که شما مصاحبه رامین جهانبگلو با سید حسین نصر را بخوانید اشاره می شود که در کودکی آنها کسی در خانه نماز نمی خواند جز خدمه منزل. چرا این نکته جالب هست؟ برای این که اینان نوادگان شیخ فضل الله نوری بوده اند! همان که به جای مشروطه، مشروعه می خواست.

چنین شرایطی در کشورهای منطقه نظیر سوریه و مصر و ترکیه هم در آن سالها برقرار بود. اما بعد از چند دهه گرایش به مذهب در بین نخبگان این کشورها رشد کرد. از قرار معلوم از ناامیدی آنها از سیستم سکولار به دلیل فساد وناکارآمدی نشات می گرفت. آخرین مورد را هم در همین افغانستان داشتیم.

دربین دو حکومت طالبانی، بخش قابل توجهی از  مردم افغانستان از فساد در کشورشان ناراضی بودند و آرزوی باز گشت طالبان می کردند. البته حکومت دینی هم می تواند بسیار فاسد باشد اما به دلایل مختلف مردم این منطقه فساد حکومت دینی را تاب می آورند ولی نسبت به فساد حکومت سکولار حساسند و وقتی فساد آن را می بینند آرزوی حکومت دینی می کنند.

نکته ام این هست که اگر حکومت سکولار سازوکار مبارزه با فساد و مهار آن را نداشته باشد  در این منطقه، پایدار نمی ماند.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ]