چرا گروه های دموکراتیک در ایران زود از هم می پاشند؟

+0 به یه ن

ما در کشورمان-جز در دوره کوتاه نخست وزیری مصدق- هیچ گاه طعم دموکراسی در ابعاد فراگیر ملی را نچشیده ایم. اما در ابعاد کوچک گروه های کوچکی داشته ایم که می خواستند دموکراتیک باشند. اکثر ما در گروه های پنج تا ۱۰۰ نفره از این دست، عضو بوده ایم و تجربه کسب نموده ایم.  تک و توکی از بین این قبیل گروه ها موفق عمل می کنند. از تجربه انها برای دموکراسی در ابعاد کلان تر باید آموخت. شاید یک رهیافت برای دموکراسی در کشور بزرگی مثل ایران ایجاد و تشکیل مدول های ریز دموکراتیک در کنار هم باشد. به این موضوع می توان فکر کرد. البته بیشتر گروه های دموکراتیکی که در سال های اخیر-چه در فضای حقیقی و چه در فضای مجازی- شکل گرفته اند قبل از آن که کاری از پیش برند از هم پاشیده اند. از این تجارب می توان نکته ها برای ساختن ایرانی دموکراتیک آموخت.

بیشتر این گروه های دموکراتیک با ذوق و شوق بنا نهاده می شوند اما به ده روز نرسیده اغلب افراد سست می شوند و گروه از کارکرد می افتد؟ چرا؟ْ! شاید به این علت که بیشتر افراد از روی رودربایستی قبول کرده اند در گروه باشند. در برخی از این گروه ها یک یا دو سه نفر هستند که از جان و دل مایه می گذارند و برنامه های خوبی هم می چینند. اینان اتفاقا از جمله افراد گروه هستند که خارج از گروه هم سرشلوغند. هزار و یک کار و مشغله و مسئولیت دیگر هم دارند اما آن همه کار مانع از این نمی شود که برای گروه وقت بگذارند. در هر گروه چند نفری هم هستند که  خارج از گروه مشغله چندانی ندارند و حتی بیشتر اوقات از بیکاری دررنجند. سئوال: چرا این افراد برای گروه وقت و انرژی نمی گذارند؟!  یک جواب این می تواند باشد که ذاتا آدم های تنبلی هستند! اما  کل ماجرا تنبلی نیست. اینان که بیکارند دوست دارند فیلم بازی کنند که اتفاقا خیلی هم مشغله دارند. می ترسند اگر برای گروه وقت بگذارند دیگران چنین قضاوت کنند که این آدم بیکار بود که برای گروه وقت گذاشت. در شهرستان ها که مردم بیشتر نگران قضاوت دیگران در مورد خودشان هستند این موضوع بیشتر نمود دارد. باید جا انداخت که وقت گذاشتن برای کار گروهی  نه تنها نشانه بیکارگی نیست بلکه ارزشمند است. بدون این فرهنگ، دموکراسی  به کارآیی نمی انجامد و بعد از مدتی مضمحل می شود.

مقدمه طولانی شد به اصل مطلبم نرسیدم. اگر اینجا اصل مطلب را بگویم بین صحبت های دیگر گم می شود. اصل مطلبم این سئوال هست: چرا حتی  گروه های دموکراتیک در ایران که در آنها یکی دو نفر کاردان وقت و انرژی کافی می  گذارند بعد از مدتی اختلاف می افتد و از هم می پاشد؟ شما یک کم به این موضوع فکر کنید و جواب خود را از تجاربی که خود داشته اید استخراج کنید. من هم جواب خودم را که حاصل تجارب  ومشاهدات شخصی خودم هست در پست بعدی می نویسم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بزرگان اونا به چی فکر می کردند، بزرگان ما به چی فکر می کردند!

+0 به یه ن

در نیمه اول قرن بیستم، زمانی که   در منطقه ما دولت-ملت های مدرن  تکوین پیدا می کردند در ترکیه آتاتورک در این اندیشه بود که مطبوعات درجه ای از آزادی را باید داشته باشند تا مسئولان از ترس افشا گری آنها کمتر به فساد آلوده شوند.این داستان در مورد مکالمه رضا شاه و آتاتورک را در مورد آزادی مطبوعات حتما شنیده اید:

https://psri.ir/?id=ctph7850no

در  هند که  جواهر لعل نهرو و سایر مبارزان راه استقلال هند به این می اندیشیدند که هر دموکراسی باید سیستم «چک و بالانس» داشته باشد که به سوی فساد یا بیراهه نغلطد. 

آن زمان در ایران ما صاحبنظران عرصه حکمرانی به چه می اندیشیدند؟!. تیمورتاش که بر سر کسروی بانگ می زد « ﻗﺎضی ﻣﺴﺘﺨﺪﻡ ﺩﻭلت است!»

« پس یعنی سیستم چک و بالانس از منظر تیمورتاش  کشک بود. نابغه شان، ذکا الملک شان هم که جناب فروغی باشد دنبال چک و بالانس و... نبود. فکر می کرد راه حل این هست که به آیین های باستانی مبلغ «پندار نیک* گفتار نیک کردار نیک» باز گردیم و مردم و حکمرانان را نصیحت کنیم که خوب  ونیک باشند.

نتیجه چه شد؟! نتیجه آن شد که هند و ترکیه-با همه ایرادات و مشکلاتی که در حکمرانی دارند- نسبتا یک سیستم باثبات یافتند که  لنگ لنگان اما آهسته و پیوسته جلو می رود. آن قدر اوضاع در آنها تا کنون  بی ثبات نشده که  شروع کنند به  قدرت های دنیا پنجول کشیدن و بعد تحریم شدن و بعد هم گرفتار فساد ناشی از بازار سیاه شدن. هرچند  ترکیه خود را  گرفتار  اردوغان و هند خود را  گرفتار مودی کرده اما هنوز سیستم «چک و بالانس» که  دهه ها پیش وقتی این دو  دولت-ملت مدرن پایه ریزی می شدند طراحی گشت مانع از این می شه که اردوغان یا مودی  آزادی های فردی شهروندان این دو کشور را  کامل از بین ببرند یا فساد مالی را  از حدی بیشتر بگسترانند. می بینیم که رتبه فساد مالی این دو از کشور ما بهتره.

به هر حال گذشته ها در گذشته! اگر در آینده فرصتی پیش آمد که اصلاحات اساسی در کشور کنیم باید دنبال این باشیم که سیستم «چک و بالانس» موثر کم تضاد و مدرنی تعبیه کنیم.خیال نکنیم با قایم شدن زیر لوای یک دیکتاتور دلسوز فساد از بین می ره. خیال نکنیم با نصیحت آیینی فساد از بین می ره. خیال نکنیم با رجوع به گذشته ها می شه جواب سئوالات حال و آینده را یافت! جواب سئوالات و مشکلات قرن ۲۱ در قرن هفتم میلادی (صدر اسلام) است  و نه در قرن ۵ قبل از میلاد (زمان هخامنشی) و نه در صد سال پیش! جواب سئوالات ومشکلات قرن ۲۱ در ساز و کارهای مدرن هست. آزموده را آزمودن خطاست. از یک سوراخ قرار نیست چند بار گزیده شویم.  سازوکارهای «چک و بالانس» را یاد  بگیریم و  جا بیاندازیم. هوش مصنوعی هم حتما کمک می تواند باشد. روش های مدرن و پسامدرن چک و بالانس را برگیریم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رده بندی کشورها از نظر فساد

+0 به یه ن

در سایت زیر، می توانید بر اساس معیاری که توضیح داده شده، رده بندی کشورها را از نظر فساد مالی ببینید.

https://en.wikipedia.org/wiki/Corruption_Perceptions_Index

جالب است که کشور نفت خیز نروژ - که در دهه ۷۰ میلادی نفت را ملی کرده است، پنجمین کشور سالم دنیاست.

از این جهت تاکیدمی کنم چون در سال های اخیر یک عده اقتصاددان (که برای خودشان بروبیایی و مریدانی هم به سبک همیشگی ایرانیان راه انداخته اند!) دور برداشته اند که مشکلات ما از نفت هست. این وسط دو تا فحش هم حواله زنده یاد مصدق می کنند. شاید بگید که نمی توان یک کشور از اروپای شمالی را با کشورهای نفت خیز منطقه خودمان مقایسه کرد. اتفاقا، بنا به این سایت، کشورهای عربی نفت خیز هم در منطقه (همانند کشورهای غیر نفت خیز عربی) به لحاظ فساد مالی وضعیت خیلی بهتری از کشور ما دارند!

این در جواب این که برخی تحلیلگران با سفسطه های دهان پرکن مشکلات ما را به موهبت نفت خیزی کشور و دفاع جانانه مصدق از حقوق ملت ایران در زمینه نفت نسبت می دهند. تشخیص هایی که این تحلیلگران روی بیماری اقتصادی ایران می گذارند بی شباهت به حکایت آن طبیب ناحاذق نیست که هر منزل که می رفت می دید چه خورده اند و علت بیماری را همان معرفی می کرد. مثلا می دید گوشه پوست خربزه افتاده و می گفت علت بیماری خربزره خوردن است. روزی به خانه ای رفت و جز پالان خر چیزی دور وبر ندید. پس گفت «بیمار خر خورده است!»

و اما خطاب به آنان که دم از برتری نژاد وفرهنگ پارسی بر نژاد وفرهنگی عرب می زنند. من نمی دانم نمود این برتری چیست اما بنا به چیزی که در این سایت آمده رتبه ایران در فساد ۱۵۱، رتبه تاجیکستان ۱۶۴ و رتبه افغانستان ۱۶۵ است. رتبه عمده کشورهای عربی (حتی عراق) از ایران بهتر هست. فقط کشورهای جنگزده عربی (لبنان سودان لیبی سوریه یمن) از ایران در این زمینه رتبه پایین تری دارند. البته احتمالا رتبه سوریه الان از ایران بهتر شده باشد. این آمار مال سال ۲۰۲۴ است.

متاسفانه جمهوری های ترک نشین جدا شده از شوروی سابق هم از نظر فساد تعریفی ندارند. گویا این مسئله ترک و فارس ندارد. هم این جمهوری های ترک نشین و هم تاجیکستان، فساد ساختاری را از شوروی به ارث برده اند.

گرجستان هم بعد از فروپاشی در فساد غرق بود اما چنان در پست قبلی نوشتم در گرجستان همت کردند و با فساد مبارزه کردند و الان رتبه سلامت مالی گرجستان نسبتا خوب هست. ارمنستان هم همین طور. از سال ۲۰۱۸ مبارزه ای در ارمنستان علیه فساد مالی شکل گرفته که موثر افتاده است. پیام این که اگر همت مبارزه با فساد باشد نتیجه می دهد.

رتبه هند در سلامت مالی ۹۶ ورتبه ترکیه ۱۰۷ است. رتبه خیلی خوبی ندارند اما از ایران بسی بهترند. در نوشته بعدی به این می پردازم که چه شد که این دو کشور همسایه (یکی هم مرز و دیگری از دیربازدر ارتباط با ما) که این همه با هر دو مشترکات فرهنگی و مراوده داریم از ما این طوری جلو افتاده اند. هر دو لِک و لِک می کنند اما اگر ما وضعیت فسادمان را به اندازه آنها هم بهبود ببخشیم باید کلاهمان را بیاندازیم هوا!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تجربه مبارزه با فساد در گرجستان

+0 به یه ن

ویدئویی در یوتیوب بود در مورد این که  چگونه گرجستان توانسته فساد مهار گسیخته را کاهش دهد. (انگار ویدئو را برداشته اند).هرچند  اداره کشور ۹۰ میلیونی ایران مکانیزم متفاوتی از اداره کشور ۴ میلیونی گرجستان می طلبد (کل جمعیت گرجستان  به اندازه استان خراسان رضوی هم  نیست!)  ولی باز هم این ویدئو ارزش دیدن داشت. آن قسمت که گفت برای مبارزه با رشوه خواری پلیس نیروهای انتظامی را مدتی اخراج کردند واز نو ساختن خیلی تکان دهنده بود. طبعا این کار را در کشور ۹۰ میلیونی ایران نمی شه کرد. اما به هر حال نشان می دهد که مبارزه با فساد هزینه دارد و جدیت می طلبد. با مماشات و تعارف نمی توان با فساد مبارزه کرد. در پروسه مبارزه با فساد  یک عده آسیب می بینند و خوشنود نخواهند بود

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دوقلوهای خیلی ناهمسان

+0 به یه ن

پادکست بی پلاس یک ایپزود دارد به عنوان «دوقلوهای خیلی ناهمسان: عمان و یمن»

لب کلام این هست که هر چند این دو کشور از نظر اقلیم و جغرافیا و تاریخ کهن  و نژاد مردمان و فرهنگ و زبان خیلی شبیهند اما عمان وضع مالی و شرایط حکمرانی خوبی دارد و یمن متاسفانه در فقر و نابسامانی حکمرانی می سوزد. تفاوت سطح رفاه در این دو کشور غیر قابل باور هست. حتی سطح زندگی در این دو از سطح زندگی در کره شمالی و جنوبی (که خودشان در این زمینه مشهور هستند) بیشتر است!

نکته عجیب آن که برعکس تصور این عمان هست که در حکمرانی اش کمتر مدرن شده و کمتر دنبال نهاد های دموکراتیک بوده! این خیلی با شهود و تصور من  ناهمساز هست. البته نمی خواهم زود بپریم و بگوییم برای ما مردم خاورمیانه دموکراسی زود است و «دیکتاتور دلسوز» برای ما بهترین هست. اولا، روش حکمرانی سنتی عرب ها از دیرباز یک جورهایی مشورتی بوده. برعکس ایران، حکمران خود را همه-چیز-دان و عقل خودرا از همه برتر نمی دانسته.از دیرباز در بین فرمانروایان عرب، تصمیم گیری براساس مشورت با دانایان  سنت بوده است. اگر فرمانروایی جز این عمل می کرده توسط بقیه متنفذان قوم و قبیله کنار گذاشته می شده. کمابیش مثل انگلیس قرون وسطی. مثلا سلطان قابوس یک کودتای آرام و بدون خونریزی علیه باباش کرده بوده. با این که سیستم دموکراتیک نبود اما انتقال قدرت بدون خونریزی بوده (برعکس تاریخ شاهان ما که از دوران باستان تا همین اواخر، که سراسر پسر کشی و پدرکشی وبرادر کشی و وزیر کشی است!).بنا براین حکمرانی در کشورهای عربی غیردموکراتیک اما توسعه گرا، با آن چه که  یک ایرانی از «دیکتاتور دلسوز» در می یابد یکی نیست. ثانیا روش سنتی  این کشورهای عربی برای  جمعیت اندک وهمگن خودشان شاید خوب باشد اما برای یک کشور ۹۰ میلیون نفری با تنوع و کثرت سبک زندگی همچون ایران به کار نمی آید. ایران شکلی از دموکراسی می خواهد. چه شکلی؟ نمی دانم! باید فکر کرد. این مطلب را نوشتم و بحث یمن را پیش کشیدم که بگویم دموکراسی نصفه ونیمه معیوب خود می تواند فاجعه بار باشد. این ویدئو را بنگرید و در این امر تامل کنید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دو خاطره از پدرم

+0 به یه ن

بیست مهر ماه دهمین سالگرد درگذشت پدرم بود. در کانال مینجیق  چنین نوشتم:

« پدرم با شیرینی و لذت این خاطره را زیاد تعریف می کرد: در دوم ابتدایی پدرم یک بار توی کمد تاریک رفته بود و مشقش را نوشته بود. خودش هم نمی دانست چرا! گویا می خواست این تجربه را هم امتحان کند. روز بعد معلم دستخط او را دیده بود و عصبانی شده بود و با ترکه (شوی) او را تنبیه کرده بود. همیشه این ماجرا را تعریف می کرد و می خندید.

در نسل پدرم تنبیه بدنی پسر بچه ها (آن هم با ترکه و به صورت شدید) خیلی مرسوم بود. اما پدربزرگ و پدرپدربزرگم مخالف تنبیه بدنی بوده اند و پدرم و برادرانش یا عموهایش هیچ وقت در خانه کتک نخورده بودند. در مدرسه هم پدرم همیشه شاگرد ممتاز بود و معلم ها هوایش را داشتند. یک جورهایی او و برادرانش (فرزان لار) افتخار مدرسه شان بودند و هرگز تنبیه نمی شدند. حتی گاه خرابکاریهای سایر دانش آموزان را هم گردن می گرفتند تا  آنان تنبیه نشوند. اون یک مورد گویا تجربه  یکتایی برای پدرم بود که همسان با سایرین شود. کلا همنسلی های پدرم با خنده خاطره های کتک خوردن خود را بازگو می کردند و پدرم هم این خاطره را می گفت که از دیگران عقب نماند.12 برای ما خیلی عجیبه ولی گویا در آن نسل خیلی غریب نبود. یکی از داستان های هوشنگ مرادی کرمانی در مورد همین«خاطره خوش» ترکه خوردن هاست!»

به دنبال خاطره ای که از بابا نقل کردم یکی از دانشجویان سابق بابا کامنت زیر را گذاشت. خواستم بگم الان در این دوره و زمانه که هوش مصنوعی و.... این همه پیشرفت کرده، حرف بابا حتی بیشتر از قبل موضوعیت داره. منظورم آموختن نگرش تحلیلی به جای آموختن چند مهارت هست که چه بسا با تغییر تکنولوژی اندکی بعد بلااستفاده بشه. وقتی دانشجویی تحلیل یاد می گیره بعد از دهه ها وقتی مهارت هایی که در دانشگاه آموخته بلااستفاده می شه باز می تونه جایگاه خودش را باز تعریف کنه:

« سلام روحش شاد جمله ای از استاد همیشه درذهنم هست:

اولا مهندس باید شم مهندسی داشته باشد بعلاوه ما( استادان) دردانشکده قرارنیست شما رابهترین محاسب یا درهررشته ای متخصص به بارآوریم شمااینجایادمیگیرید وقتی مشغول بکارشدید باید راه راپیداکنید ومسئله راتحلیل وآنرا بدست متخصص سپرده وخودتان برکار او نظارت وکنترل داشته باشید

نعمتی بود برای دانشکده فنی وجامعه مهندسی آذربایجان»

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بدآموزی های محیطی با انضباط خشک توام با شعارزدگی

+0 به یه ن

آیا راه حل توسعه در ایران این هست که دکتر مجتهدی و مدرسه البرزش را در سراسر ایران تکثیر کنیم تا در گوش بچه ها مرتب بخوانند « به کشور خود خدمت کنید»؟ آیا اگر همه بچه های ایران تحت تربیت دکتر مجتهدی یا امثال او قرار گیرند فردا فساد در کشور ریشه کن خواهد شد و همه نفع کشور را بر منافع شخصی خود ارجح خواهند دانست؟ این طرز فکر خیلی مایوس کننده هست. چون که همه می دانیم نه تکثیر دکتر مجتهدی در این دوره زمانه عملی است و نه دانش آموزان امروزی -در این عصر اینترنت و در این عصر کودکسالاری وپرهیز از تنبیه بدنی- تن به دیسیپلین امثال دکتر مجتهدی می دهند.

اما من از شما سئوال می کنم مگر تربیت شدگان دکتر مجتهدی بعد از شنیدن آن همه شعار در مدرسه، واقعا چه گلی به سر کشور زدند؟ آیا واقعا همگی منافع کشور را در عمل به منافع شخصی ارجحیت دادند؟مشاهدات من می گوید از این جهت از سایر همتایان خود که در مدارس دیگر درس خوانده بودند به طرز محسوسی کارنامه ضعیف تری دارند واتفاقا در چارچوب وضعیت واقعا موجود کشور از متوسط تحصیلکرده های همنسل خود بیشتر تمایل به زیرآبی رفتن و نفع شخصی را مقدم دانستن دارند. بیشتر از متوسط همتایان خود از موقعیت و قدرت خود سو استفاده می کنند. در زیر شرح می دهم که چرا چنین ادعایی می نمایم.

۱- در گوش دانش آموزان می خواندند که شما نخبگان بسیار ویژه این کشور هستید و بنابراین این کشور، مال شماست و شما ها قراره آن را اداره کنید. آنها هم می شنیدند که این کشور «فقط» مال آنهاست و بقیه شهروندان هویجند! بعد که وارد دانشگاه و سپس محل کار می شدند می دیدند عده زیادی از مدارس دیگر آمده اند که نه تنها از آنها پایین تر نیستند بلکه بالاترند. نه تنها هویج نیستند بلکه از خود آنها هم باهوشترند! درصد قابل توجهی از فارغ التحصیلان البرز طوری رفتار می کردند که انگار دیگران حق ندارند در کار علمی بدرخشند. درخشش آن ها اینان را به محاق می برد. انواع و اقسام آزار و اذیت را علیه دیگرانی که گمان می کردند جایشان را تنگ کرده شروع می کردند. سیستماتیک و در هماهنگی با هم!

این همه بدگویی علیه سمپادی ها می شه. ولی بالاخره سمپاد در همه شهرها شعبه داره. هم دخترانه و هم پسرانه. طیف اقتصادی-اجتماعی بسیار وسیع تری نسبت به مدرسه البرز به مدارس سمپاد راه پیدا می کنند. برای ورود مدرسه البرز باید پسری از تهران -و یا قادر به مهاجرت به تهران- و از خانواده های متوسط رو به بالا باشی (گویا زمانی البرز پانسیون هم داشت و از شهرستان هم عضو می گرفت که درباره اش در زیر خواهم نوشت). همین بسته بودن این مدرسه و ادعای خاص بودنش در دامن زدن به این نظر تنگی خیلی موثر بوده. حداقل سمپاد این همه بسته نبوده.

۲- شعار در مورد خدمت به کشور در فارغ التحصیلان البرز یک نوع حس قربانی شدن برای کشور به وجود می آورد تا جایی که بعدها از همین کشور طلبکار می شوند و گاه اشتهای سیری ناپذیری برای کشیدن امکانات به سوی خود دارند. فکر می کنند چون آنها خدمات ویژه به کشور می کنند پس حق آنهاست که امکانات کشور به سمت آنها سرازیر شود. وقتی این اتفاق نمی افتد سرخورده می شوند. وقتی هم که این اتفاق می افتد اشتهایشان سیری ناپذیر است. کمتر از انها می شنویم که این مقدار امکانات کشور که به آنها رسیده به عمده شهروندان نرسیده. بلکه همه اش چشم شان دنبال ان هست که برای برخی بیشتر رسیده. فکر می کنند خودشان محق تر ازهمه هستند چون از دبیرستان ویژه بوده اند و به کشور خدمت هاکرده اند. کدام خدمت!؟ همان خدمت خیالی که استاد مجتهدی و جانشینانش همیشه گفته بودند!

۳- آن دسته از فارغ التحصیلان البرز که نورچشمی مجتهدی بوده اند و بین آن همه دانش آموز از الطاف ویژه مجتهدی برخوردار بوده اند تا آخر عمرشان همواره حق به جانب هستند. از منظر آنها، اخلاقیات با آنها تعریف می شود. همیشه حق باآنهاست. وارد خیابان «ورود ممنوع» می شوند و با بقیه که اعتراض می کنند چنان رفتار می کنند که چون ویژه هستند قانون خیابان باید همان باشد که میل آنی و خلق الساعه ایشان است.

۴- در مقام مدیریت، به تاسی از مجتهدی خود را معیار ارزیابی پروژه ها و.... می دانند چرا که به زعم آنها هیچ کس نه به اندازه آنها باهوش هست نه به اندازه آنها دانایی دارد و نه به اندازه آنها دغدغه خدمت به وطن دارد. این در حالی است که ارزیابی بسیاری از مسایل فنی یا مدیریتی یا علمی خود تیمی تخصصی می طلبد و سازوکارهای تخصصی و ابزارهای مخصوص لازم دارد.. وقتی یک شخص یک تنه می خواهد مسایل پیچیده فنی و مدیریتی و علمی راارزیابی نماید به چند حرکت نمایشی با چاشنی خودنمایی با اظهار نظر های خیلی سطحی -که پوزخند اهل فن را در پی دارد- بسنده می کند. این وسط حتما رندان فاسدی پیدا می شوند که رگ خواب این یارو را به دست می آورند دو تا هندونه زیر بغلش می دهند ، حرکت نمایشی مو از لای ماست کشیدنش را تحسین می کنند و بعد که خوب خامش کردند، سواستفاده های مالی خود را پیش می برند.

۵-

انضباط شدید به سبک مجتهدی در دوران بلوغ این دانش آموزان مانع از آن می شود که کنجکاوی های ویژه سن بلوغ را پر وبال دهند. نتیجه این سرکوب کنجکاوی ها این می شود که این پسر وقتی مردی چهل ساله می شود و از نظر موقعیت شغلی به جایی می رسد تازه تازه کنجکاوی های سن بلوغش را می خواهد ارضا کند. منتهی مهارت های لازم را هم فرا نگرفته. چیزی که از جانب یک پسر در سن بلوغ کمابیش طبیعی است و کمابیش معصومانه تلقی می شود از جانب یک مرد زن و بچه دار چهل ساله- که از موقعیت اجتماعی و شغلی اش برای ارضای این کنجکاوی بهره می گیرد- بسیار زننده و نامناسب هست. در بیشتر موارد سواستفاده از قدرت و آزار گری محسوب می شود. ای کاش می گذاشتند در همان سن بلوغ رفتارهای طبیعی و معمول همسن های خود را انجام می داد و لزومی نمی دید که «پسر محجوب و سربه زیر» مورد تایید مدیریت با انضباط مدرسه باشد. البته ناگفته نماند که فارغ التحصیلان مدارس خاص مذهبی تهران از این جهت (و از خیلی جهات دیگر) از فارغ التحصیلان البرز هم کارنامه سیاه تری دارند. اما آنان معمولا به سبک دیگری «دون می پاشند و دام می نهند!» در رادار ما در محیط های دانشگاهی و پژوهشگاهی نیستند. در نتیجه ما زیاد اونها را نمی بینیم. خلاصه این که اثر مخرب انضباط سنگین در آن سن سر این گونه موضوعات بعد از چهل سالگی رو می شه. چوبش را هم دختران جوان می خورند و زن و بچه خود اون یارو.یک پسر دانش آموز ۱۵ -۱۶ ساله اگر شوخی ای نامناسب با دختری کند آن دختر سرش داد می زند و دورش می کند. پسر یاد می گیرد که حد و حدود شوخی ها چه باید باشد. اما وقتی این حد و حدود را در سن ۱۵-۱۶ سالگی یاد نمی گیرد و در سن چهل سالگی همان شوخی را با دانشجو یا کارمند زن خود انجام می دهد آن خانم به آسانی نمی تواند سر استاد یا کارفرمای خود داد بزند یا اگر داد بزند تبعات برایش خواهد داشت. این است سواستفاده از قدرت.

دخترها از این تیپ درد دل ها با من زیاد می کنند. بخش قابل توجهی از شکایات علیه فارغ التحصیلان مدرسه البرز هست. انصافا من شکایت خاصی علیه سمپادی ها از این قسم نشنیدم. شاید علتش این باشد که سمپادی ها به اندازه البرزی ها در زمان بلوغ محدود نشده اند. « در عنفوان جوانی، چنان که افتد و دانی » کنجکاوی ها و سرک کشیدن های دانش آموز مدارس سمپاد دخترانه و پسرانه توی کار هم پایانی نداشت. با بر شمردن عناصر جدول مندلیف (متناظر با یک عدد اتمی) به همدیگر جلوی مدیران مدرسه شماره تلفن دادن ها و....... حتی یک شایعه هم انداخته بودند که هر زوج سمپادی که با هم ازدواج کنند رییس سمپاد به آنها یک سکه هدیه عروسی می ده! اگر در پاییز ۱۴۰۱، دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف با شکستن شیشه و.... می خواستند سلف دانشگاه را مختلط کنند حدود ۱۵ سال قبل تر از آن دانش آموزان مدرسه شهید مدنی (سمپاد پسرانه تبریز) با هل دادن همزمان دیوار آجری بین مدرسه خودشان و مدرسه فرزانگان و شکستن این دیوار، همین کار را انجام داده بودند. بیخود نیست که می گویند تبریز شهر اولین هاست. 😂 خلاصه اونی که در ۱۵ سالگی این کارها را کرده باشه در چهل سالگی اون طور بیغ و بی دست و پا نمی شه که نیاز داشته باشه از موقعیت شغلی اش در محیط کار سو استفاده کنه وبه زنی علی رغم میلش نخ بده!

۶- یکی از آشنایان قبل از انقلاب در پانسیون مدرسه البرز بود. یعنی به صورت شبانه روزی. اولا شهریه ای که می گرفتند تقریبا برابر با شهریه ای بود که آن زمان پانسیون های معروف لندن می گرفتند. او می گفت از همان سن کم یاد می گرفتیم که باید به کارمندان رشوه بدهیم. جناب آقای دکتر مجتهدی می بایست کلاهشان را بالا می گذاشتند که نگذاشتند. آن قدر مشغول به سبک گشت ارشاد گیر دادن به جوانان و برقراری انضباط خشک سطحی مورد نظر خویش بودند که نفهمیدند محیطی فراهم کرده اند که بچه های چهارده پانزده ساله در آن آموزش عملی ارتشا می بینند! کلا همین جوری است. وقتی محیطی با انضباط خشک مبتنی بر کیش شخصیت یک نفر که مدعی است همچون «برادر بزرگ» همه چیز را زیر نظردارد شکل می گیرد زیر پوستی این گونه فساد ها ریشه می دواند.

۷-

در این که فارغ التحصیلان مدرسه البرز عموما از نظر آکادمیک یا از نظر مالی افراد موفقی هستند شکی نیست. اما گاه فکر می کنم که اگر همین افراد- با همین درجه هوشی و با همین میزان ارث و میراث- به جای مدرسه البرز یک مدرسه معمولی می رفتند چندین پله از اینجا که ایستاده اند بالاتر می ایستادند. چرا؟ فضای مدرسه البرز در کله شان کرده که باید دایم در حال رقابت های بچگانه باشند و دایم باید دنبال کشف دسیسه ها و کشف کاسه زیر نیمکاسه باشند. این دغدغه دائمی کلی از آدم انرژی می گیره و نمی ذاره به چیزهای مهمتر بپردازه. مثلا یارو اون قدر دغدغه این را داره که هنگام رانندگی کسی از او سبقت نگیره وقتی از سر کار بر می گرده از هر گونه انرژی ای تخلیه شده. دیگه حال نداره به املاک موروثی اش سری بزنه و دستی به سر و رویشان بکشه (اجاره بده، سند هولوگرام دار برای املاک قدیمی بگیره، دیوار کشی کنه تا غصب نکنند، تبدیل به احسن کنه و....). همتایانش با همین کارهاست که میلیارد ها سود می کنند. اما ذهن او درگیر با این است که کسی نباید در خیابان از او سبقت بگیره. خیابان را «فتح» می کنه اما مثل یک آدم نرمال از طبقه اقتصادی-اجتماعی خودش به املاکش نمی رسه!

یا طرف از بس ذهنش درگیر کشف دسیسه های خیالی هست که فکرش را نمی ده که فرم های ارتقا ی دانشگاهی را به موقع پر کنه و در نتیجه کلی در ترفیعات دانشگاهی عقب می مونه.

۸- وقتی دانشجوی کارشناسی بودم استادی داشتیم که دانش آموخته مکتب دکتر مجتهدی بود. یک نمونه کامل شاگرد محبوب و نورچشمی دکترمجتهدی! خیلی هم به دکتر مجتهدی ارادت داشت و او را الگو قرار می داد. سر کلاس او اگر دانشجویی دیر می آمد یک ربع از کلاس را صرف داد زدن بر سر آن دانشجو می کرد. از مجتهدی هم خرج می کرد که چنین بی نظمی ها و بی انضباطی ها قابل قبول نیست. پشت سر هم بر سر دانشجو داد می زد که تو با این دیر آمدنت هم به من به عنوان استاد توهین کردی و هم به این دانشجویان که سر موقع به کلاس آمده اند. من به موقع سر کلاس می رفتم و ششدانگ حواسم به درس بود. اصلا اون قدر جذب درس بودم و در ذهنم برای فهم بهتر مطالب آزمایش های ذهنی ترتیب می دادم که اصلا متوجه نمی شدم که همکلاسی ای یواشکی در را بازکرده و به آرامی به سمت صندلی خالی رفته. اما با شنیدن داد و بیداد استاد ذهنم به هم می ریخت. درک نمی کردم که چه توهینی به من شده! برخلاف سخن استاد، حس نمیکردم که آن همکلاسی به من توهینی کرده. اون بیچاره چه کاری به کار من داشت که من حس توهین کنم.؟! حس می کردم این خود آن استاد هست که با داد وبیدادش دارد اعصاب ما را به هم می ریزد و وقت کلاس را تلف می کند. اما با این حال در دل می گفتم استادم را قضاوت نکنم. لابد برای آماده کردن درس زحمت کشیده و از این که دانشجویان قدر نمی دانند ناراحت شده. البته بعد از سی سال برعکس آن زمان گمان می کنم چون درس آماده نکرده بود دنبال بهانه ای می گشت که وقت کلاس را تلف کند و چه بهانه ای بهتر از ادای دین به دکتر مجتهدی برای یادآوری اهمیت انضباط! یادمه یک مهمان از دانشجویان مهندسی داشتیم. بعد از کلاس گفت این استاد شما «بر خلاف ادعایش» چه قدر «بی شخصیت» هست که این طوری در کلاس رفتار می کند. دقیقا واژه «بی شخصیت» و عبارت «برخلاف ادعا» را به کار برد که من به دفاع از استادمان برخاستم و گفتم تا جایش نباشیم نباید او را قضاوت کنیم. (همین حرف کلیشه ای که اون موقع تازه مد داشت می شد!).

سالها گذشت و من خودم برای دانشجویان دکتری و علاقه مندان پسادکتری درس می دادم. این بار به عنوان معلم، چنان مجذوب درس می شدم که بیشتر اوقات، باز نمی فهمیدم آیا کسی بعد از شروع درس، وارد کلاس شد یانه. یعنی می دیدم می آیند ولی ذهنم درگیر این دیر آمدن ها نمی شد. تمام فکرم به این بود که از دقیقه دقیقه کلاس استفاده برم. یکی از خانم هایی که به کلاسی که صبح اول وقت ارائه می دادم دیر می آمد بعد از کلاس آمد و گفت: «ببخشید که من دیر می آیم. خانه ما در شهر ری هست و دو فرزند دارم که یکی شیرخواره هست. تا یکی را پیدا کنم که مراقب بچه باشد و از شهر ری تا فرمانیه برسم دیر می شود.» آیا من می بایست مثل اون استاد خودمان حس توهین می کردم؟! البته که نه! اتفاقا بیشتر حس تعهد کردم که کلاس درسم با محتوا باشد که وقتی یکی با این سختی در کلاس حاضر می شود ارزشش را داشته باشد. اون خانم مستمع آزاد هم بود. برای نمره و ارتقا و... هم سر کلاس نمی آمد. فقط برای علم می آمد. نه تنها حس توهین نکردم بلکه حس افتخار کردم که درس من از منظر آن خانم ارزش این همه زحمت (دور افتادن از فرزند و طی ۵۰ کیلومتر در ترافیک سنگین صبحگاهی تهران) را دارد. والبته حس کردم باید به این لطف او خیانت نکنم و سعی ام را بکنم که به بهترین شکل درس دهم. اصلا هم این را به حساب «خدمت به وطن» نمی گذارم. برخلاف شاگردان مجتهدی برای کار علمی خودم منت سر «وطن» نمی گذارم. مثل بقیه فیزیک دان ها در همه کشورها برای این درس می دهم که ذهنم مرتب تر شود و مطلب برایم جا بیافتد. این دانشجویان علاقه مند هستند که با ایجاد انگیزه برای به مرتب شدن ذهن من کمک می کنند. آن چه که گفتم چیز عجیب غریبی نیست. از هر کدام از همکارانم در سراسر دنیا بپرسید به احتمال زیاد همین جواب را می دهد مگر این که از شاگردان مجتهدی باشد!. نگرش آنها در جمع فیزیکدانان نابهنجار دیده می شود. شکایت این نابهنجاری ویژه دانش آموختگان البرز را من حتی از همکاران آمریکایی هم شنیده ام. یعنی نوع خاص از «توحش تخصص» ویژه مدرسه البرز را حتی تا قلب دانشگاه های آمریکا هم کشانده اند. دانشجوی متولد دهه پنجاه دانشگاه شریف شاید آن نوع داد و بیداد و منت گذاشتن را تحمل می کرد و قورت می داد. اما دیگه دانشجوی هاروارد از نسل زد قورت نمی دهد. برای همین توی همان آمریکا هم علی رغم آلاف و اولوف موفقیت آکادمیک ناهنجار به نظر می آیند. اگر این ناهنجاری نبود چه بسا به لحاظ آکادمیک موفق ترهم می شدند. اگر این بیهنجاری نبود در سیاستگذاری های کلان علمی آمریکا از انها هم مثل همتایانشان نظر می خواستند اما علی رغم، شهرتشان در چنین مجامعی و کمیته هایی به بازی گرفته نمی شوند. این ضعف را خود حس می کنند و برای پوشاندن آن، از همان قلب آمریکا، دنبال مرید جمع کردن به سبک شرقی از دل ایران هستند. در نگاه سطحی یک عده این حرکت را به حساب همان «عرق ملی» یا «خدمت به وطن» می گذارند. کدام «خدمت به وطن»؟! در مجامع سیاستگذاری های علمی آمریکا به خاطر همین بی هنجاری ها زیاد بازی شان نمی دهند و اینها دنبال مرید ایرانی می گردند که به خودشان خدمت کند نه به «وطن»! دنبال قطب کیش شخصیت شدن هستند که در آمریکا میسر نیست وکسی به آن پا نمی دهد پس می آیند سراغ این وطن کهن مستعد کیش شخصیت!

معلم های بسیاری هستند که وقت کلاس را می خواهند تلف کنند اما عموما با جوک گفتن یا نصیحت کردن یا خاطره تعریف کردن چنین می کنند. دست کم اعصاب شاگردها و شخصیت کسی را با داد و بیداد خرد نمی کنند. شاگرد نورچشمی مجتهدی وقت کلاس را با اعصاب و شخصیت خرد کردن تلف می کرد و این کم کاری آموزشی خود را به حساب خدمت به وطن به یاد مجتهدی می فروخت و ادعا هم می کرد که معیار اخلاقیات هست!!

اگر یک دانشجو یواشکی در را باز می کرد و ارام می رفت در صندلی خالی می نشست ۱۵ دقیقه داد و بیداد می کرد که به من و سایر همکلاسی هایت «توهین» شد. اون وقت خودش و دوستانش مرتب جوک ترکی می گفتند وما ترک ها را به همراه هفت جدمان مسخره می کردند و وقتی ما در جواب اخم می کردیم فوری نصیحت می کردند که «توهینی نشده! آدم باید ظرفیت داشته باشد!» خلاصه عمر و جوانی ما، با تحمل این گونه آدم ها گذشت!!

۹-در سال ۹۱، دو جوان فقیر از زور نداری مبلغی ناچیز زورگیری کردند و دستگیر شدند. با این که اولین بارشان بود و سابقه بزهکاری نداشتند، برای نمایش «اقتدار»(!!!) آن ها را به دار مجازات آویختند. افکار عمومی با این دو اعدام برای زورگیری مبلغی ناچیز جریحه دار شده بود. به خصوص که در آن سالها یواش یواش اخبار اختلاس های نجومی درز می کرد و عموم مردم ایران عصبانی بودند که به جای آن که جلوی آن اختلاس ها را بگیرند تا جوان بیچاره از فرط نداری به این سو کشیده نشود، این جوانان کم سن و سال را اعدام می کنند. ولی اختلاس گران نجومی را که اقتصاد کشور را فلج می کنند وا می نهند تا راست راست راه بروند. در آن سال، خبرنگاری با یکی از نورچشمی های دکتر مجتهدی در مورد فرهنگ آکادمیک مصاحبه کرده بود. بحث به تقلب های علمی کشیده بود. طبعا نورچشمی مجتهدی خود را معیار «اخلاق علمی» معرفی کرده بود و ادعا نموده بود که جزو نادر کسان سزاواربرای تشخیص سره از ناسره در فضای دانشگاهی است. یعنی این که هرکه را او تایید می کند نمره «اخلاق علمی» اش بیست هست و اگر تایید نکند رد می شود. تلویحا یعنی این که هر که تملقش را می گوید از نظر اخلاق علمی مقبول هست و اگر به او نقد کند یا کم سوادی اش را به رخ کشد رد می شود.هیچ معیار دیگری هم نیست. البته این گونه ادعاها را بسیاری از همنسلانش-که آن سالها در مورد اخلاق علمی سخنرانی می کردند- داشتند. چنین ادعایی چندان ویژه نورچشمی مجتهدی نبود. اما نورچشمی مجتهدی آن را به سطح و لِوِل دیگری برد و در برابر حیرت خبرنگار، گفت که خیلی از نظام متشکر هست که آن دو زورگیر را اعدام کرده و درخواست نموده بود همین مجازات برای کسانی که در محیط های دانشگاهی، «اخلاق علمی» را رعایت نمی کنند اعمال شود. به قول امروزی ها، این دیگه بین سایر همنسلانش هم قفل بود! خبرنگار هم از این سخن از زبان یک استاد دانشگاه شوکه شده بود! من این دُرافشانی و نظر مشعشع آن آقا را به محیط بسته و انضباط خشک مدرسه البرز و نحوه تربیت دکتر مجتهدی نسبت می دهم. در آن محیط بسته مدرسه البرز که گمان می کردند آسمان پاره شده و آنها به عنوان برگزیدگان پایین افتاده اند، فقر نمی دیدند. همه از خانواده متوسط رو به بالا بودند. نه درک کردند که بی پولی یعنی چه و نه سعی کردند که بفهمند. خود را ورای این حرف ها می دانستند. البته من خودم هم طبقه مرفه هستم اما می دانم درماندگی ناشی از فقر چیست و چه قدر شکننده می تواند باشد. به علاوه انضباط سطحی ای که در مدرسه البرز اعمال می شد تنبیهی چنان خشن برای زورگیر را در ذهن کوچک و ناپرورده نورچشمی های دکتر مجتهدی، عادی جلوه می داد.

من از بدآموزی های محیطی همچون مدرسه البرز دکتر مجتهدی هرچه بگویم کم گفته ام. امیدوارم اثرات شوم این نوع مدیریت و تربیت در مدرسه البرز امروزی از بین رفته باشد. در زمان خود مجتهدی که چنین بوده. در زمان بعد او و زمان مدرسه رفتن ما هنوز روح مجتهدی و انضباط و شعارهای فریبنده اما مخربش آن مدرسه را ترک نکرده بودند. زمان ما هم فارغ التحصیلان البرز عمدتا همین گونه بار می امدند. نمی خواهم بگم همه فارغ التحصیلان البرز چنین هستند. قطعا استثنا هم هست. ولی بیشتر آنها که من دیده ام به دو یا سه مورد از چند مورد بالا مبتلایند. این گونه بدی ها در انها بسی بیشتر از متوسط جامعه رواج دارد. البته احتمالا نیت دکتر مجتهدی خیر بوده و از منظر خود بهترین کار ممکن را انجام می داده. ولی بعد از این همه سال که من فارغ التحصیلان مدرسه البرز را مشاهده کرده ام و شاهد آن بوده ام که چه طور به اسم خدمت به وطن هم به فساد دامن می زنند و هم به روح و روان آدم آسیب می رسانند با قاطعیت عرض می کنم که شیوه دکتر مجتهدی بسیار اشتباه بوده.

ما سمپادی ها هم بدی های زیادی داریم. منتهی بدی های ما بیشتر از نوع خودآزاری است تا دیگر آزاری یا اشتهای سیری ناپذیر برای برگرفتن امکانات و یا طلبکاری از جامعه. ما بیشتر دنبال آن هستیم که «چرخ را دوباره اختراع کنیم» تا این که از این کارهای البرزی ها بکنیم. چون بحث ما فساد بود من البرزی ها را مثال زدم. در اثر تربیت خاص مجتهدی آنها با آن روحیه طلبکاری و خود-حق-پنداری در محیطی مانند ایران که قواعد بازی خوب نوشته نشده اند خیلی بیشتر از ما سمپادی ها مستعد دامن زدن به فساد هستند. اگر بحث سر کارآمدی و توسعه بود شاید از سمپادی ها می نوشتم که با اختراع دوباره و معیوب چرخ، چرخ توسعه را پنچرمی کنند! البته تاکید می کنم اگر قواعد بازی درست نوشته شود همین البرزی ها هم در جای درست قرار می گیرند و به جای طلبکاری و دامن زدن به انواع واقسام فساد....- به واقع و نه در شعار- به جامعه خدمت می نمایند.شاهد این مدعایم عملکرد البرزی ها در انجمن فیزیک ایران هست.قبلا هم نوشته بودم قواعد بازی انجمن فیزیک خوب (دموکراتیک و بدون تضاد وتناقض چشمگیر) خوب نوشته شده. البرزی ها در این انجمن حضور پررنگی دارند و افراد بسیار مفیدی هم در چارچوب انجمن فیزیک هستند. اونجا واقعا به مملکت خدمت می کنند!

ولی متاسفانه قواعد بازی در کل جامعه خوب نوشته نشده. قواعد بازی در دنیا را هم خوب ننوشته اند. در دنیایی که قواعدش را بد نوشته اند تربیت شدگان دکتر مجهتدی از بقیه هم چند پله ناجوانمردانه تر بازی می کنند. راه حل این نیست که ما به تولید انبوه کسانی بپردازیم که روزی بیست بار می شنوند «به مملکت خود خدمت کنید!» راه حل بازنویسی درست قواعد بازی است. قرار هم نیست قواعد بازی را (مثل قضیه چرخ ) دوباره اختراع کنیم. در یک دوره ام-بی-ای (MBA) و نظایر آن خیلی از این قواعد بازی را به طور مدون درس می دهند. کافی است به کسانی که این دوره ها را گذرانده اند میدان داده شود تا سازوکارهای مهار فساد را به طور موثر بر پا کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دکتر مجتهدی: به مملکت خود خدمت کنید.

+0 به یه ن

افراد زیادی از نسل قبل از خودم (متولد دهه سی و چهل) دیده ام که بر این باورند که پیشرفت و توسعه ژاپن و کم بودن فساد در آن نتیجه آموزه های ملی گرایانه در مدرسه آنهاست. به اعتقاد آنها دلیل این توسعه و برائت از فساد در ژاپن آن هست که کودک ژاپنی در مدرسه تحت این بمباران فکری قرار می گیرد که باید به کشورش خدمت کند. به عقیده این دسته همین شعار خدمت به وطن به اضافه انضباط شدید در مدارس ژاپنی منجر به این توسعه شده.

راستش ما خودمان هم در مدرسه و در برنامه کودک کم نشنیدم که باید به کشورمان خدمت کنیم. حتی یک مورد هم به یاد ندارم که در مدرسه یا در برنامه کودک به نسل گفته باشند شما به عنوان یک شهروند این کشور حقوقی دارید یا وقتی به خارج می روید نهادهای کنسولی کشورتان باید از حقوق شما در برابر سواستفاده کننده ها دفاع کنند. اما تا بخواهید ما هم شنیده ایم که دنیا آمده ایم که به کشور خدمت کنیم. لابد خواهند گفت به اندازه ژاپنی ها در تربیت ما انضباط به خرج نداده اند یا تواتر دعوت به خدمت به وطن به اندازه کافی نبوده است.

دست کم ما نمونه یک مدرسه داریم که هم در انضباط و هم در سر دادن شعار خدمت به وطن از مدارس ژاپنی کمتر نبوده: مدرسه البرز تهران تحت مدیریت مرحوم دکتر مجتهدی. آیا فارغ التحصیلان مدرسه البرز از این جهت به ایده آل نزدیکند و دایم به وطن خدمت می کنندو از فساد به دورند؟! مشاهدات من چنین نتیجه ای را تایید نمی نماید. البته که نمی توان انکار کرد که در میان فارغ التحصیلان مدرسه البرز افراد موفق فراوانی است که به بشریت و علم هم خدمت شایانی کرده اند مثل علی جوان مخترع لیزر گازی، لطفی زاده اردبیلی مبدع منطق فازی، دو برادر پرتوی بنیانگذاران دانشکده فیزیک دانشگاه شریف و ده ها نفر مشهور دیگر.

فارغ التحصیلان کم-شهرت تر این مدرسه هم کمابیش موفق بوده اند. هرچند در خیلی از موارد فارغ التحصیلان این مدرسه رقابتی برای این که در موفقیت از دیگران کم نیاورند پایشان را روی سر دیگران گذاشته اند تا خود را بالا بکشند. آن چه که دکتر هلاکویی «توحش تخصص» می نامد بین فارغ التحصیلان این مدرسه بسی بیشتر دیده می شود تا مردم تحصیلکرده دیگر. (حتی بسی بیشتر از فارغ التحصیلان مدارس سمپاد).

چه قدر می توان موفقیت فارغ التحصیلان این مدرسه را به شعارهایی که دکتر مجتهدی سر می داد و تاکید بر انضباطی خشک نسبت داد؟! به نظرم خیلی کم. به هر حال اینان جزو بچه های بااستعداد این سرزمین بودند.آن هم از خانواده هایی مرفه که به شدت به تحصیل بچه هایشان اهمیت می دادند. امکانات آموزشی نسبتا خوبی هم در آن مدرسه جمع شده بود. اگر نتیجه جز این بود جای تعجب می داشت. به نظرم این عوامل باعث آن موفقیت شد نه تاکید دکتر مجتهدی بر انضباط خشک و شعارش مبنی بر خدمت به کشور. اتفاقا من فکر می کنم نتیجه این دو ویژگی دکتر مجتهدی همان «توحش تخصص» بیش از اندازه در میان فارغ التحصیلان مدرسه البرز هست که روی فارغ التحصیلان مدارس خاص دیگر مانند مدارس سمپاد را سپید می کنند.

خود دانش آموزان البرز همان زمان درک می کردند که انضباط مورد نظر دکتر مجتهدی مانع از فهم عمیق دروس و پرسشگری لازم برای درک مفهومی می شود. همان دانش آموزان یک ژانر جوک دکتر مجتهدی ساخته بودند که اجبار او به آموزش طوطی واری را به نقد می کشید. معلوم هست که خیلی بچه های باهوشی بودند که این نکته را در همان بچگی درک کرده بودند. اما به هر حال در دهه هفتاد و هشتاد خورشیدی همزمان با آغاز شکل گیری کیش شخصیت حول و حوش پیشکسوتان دانشگاهی، از دکتر مجتهدی هم یک قدیس ساختند و دور وبر نامش، دکانی دو نبش باز کردند. حکومت هم خوشش می آمد چون که دکتر مجتهدی از محمد رضا شاه بدگویی می کرد که چرا وقتی دانشجویان دانشگاه تازه تاسیس شریف (آریا مهر آن موقع) علیه مدیریت او اعتراض کردند طرف او را نگرفت و عملا حق را به دانشجویان داد. من نشنیده ام که این دکتر مجتهدی که اتفاقا در دهه سی در دانشکده فنی دانشگاه تهران هم تدریس می کرد علیه وقایع ۱۶ آذر و کشته شدن سه دانشجو موضعی بگیرد. مشکل اصلی اش با شاه این بود که چرا نگذاشت مدیریت مدرسه وار دانشگاه آریا مهر ادامه دهد و مدیریت را به کس دیگری سپرد. سر این موضع از محمد رضا شاه کینه به دل گرفته بود و این کینه حتی با وقایع سال ۵۷ و سپس مرگ شاه هم فرونخفته بود و دهه ها بعد از او علیه شاه-سر این موضوع و نه موضوع های مهمتر - بدگویی می کرد. جمهوری اسلامی هم خوشش می آمد. اصلا دکتر مجتهدی از جهاتی با همین جمهوری اسلامی اشتراکات فراوان داشت. مثلا انتظار می رود رییس دانشگاه شریف صبح ها در دفترش بنشیند و مقالات علمی تازه منتشر شده را بخواند ولی او به جای این کار، دم در دانشگاه می ایستاد و کمابیش نقش گشت ارشاد را ایفا می کرد! گویا یکی از دلایل اعتراض دانشجویان هم همین بوده.

تا یادم نرفته بگم که مرحوم دکتر مجتهدی نمونه تمام عیار دیکتاتوردلسوز در ابعاد کوچک (در سطح یک مدرسه و حداکثر در سطح یک دانشگاه تازه تاسیس) بود. دیگه دیکتاتور، دلسوزتر از او نمی شه. در نوشته بعدی می بینم چه قدر این پارادایم دیکتاتوری دلسوز، آسیب به بار می آورد و چرا ضررش بسی بیشتر از نفعش هست هرچند در دید سطحی می تواند خیلی فریبنده باشد. دیکتاتور دلسوز در ابعاد بزرگتر فجایعی بسیار مهیب تر به بار می آورد.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تولید انبوه جان نثار برره ای

+0 به یه ن

چند وقت پیش آقای دکتر محدثی  نوشته یکی را باز نشر داد که نگران این بود که ناراحت شدن تورک ها از  توهین فیتیله ها به تورکها طنازی را در کشور از بین می برد و دست سازندگان فیلم  و سریال را به خصوص در ژانر کمدی در پوست گردو می گذارد. اسم نویسنده دکتر سعید معدنی یا چنین چیزی بود. یادم مونده چون اولش به اشتباه فکر کردم همان  دکتر سعید مدنی معروف در بند هست و تعجب کردم که چنین نوشته ای از ایشان منتشر می شود.  اتفاقا چند روز بعد  من اون اپیزود فیتیله ها را دیدم . از نظر توهین آمیزی  فاجعه بود.  وقتی به یاد می آوریم برای کودکان ساخته شده بود، فاجعه آمیز تر می شد! آقای دکتر معدنی کلی از شکایت علیه این  برنامه ابراز نگرانی کرده بودند که  طنز و کمدی را می کشد!!

 به آقای معدنی یادآوری می کنم که  پربیننده کمدی تاریخ تلویزیون ایران سریال برره بود ویکی از  شخصیت های آن  «جان نثار» تورک بود. در سریال  نقش تملق گو را بازی کرده بود. پخش سریال یک سال پیش از ماجرای روزنامه همشهری  و کاریکاتور سوسک بود (در مورد اون کاریکاتور سوسک برعکس برنامه فیتیله من هنوز معتقدم سو تفاهم بوده و مانا نیستانی قصد توهین نداشته. اونهایی که مانا را از نزدیک می شناسند می گویند اهل توهین قومیتی نبود. بگذریم!) نکته ام این هست که در سالهایی که بیشترین حساسیت به توهین های قومی بود سریال برره با حضور جان نثار متملق با لهجه غلیظ تورکی  پخش شد و لی  نه تنها هیچ شکایت و اعتراضی در بین تورکان شکل نگرفت این سریال بین انها بسیار هم محبوب بود. چرا!؟ چون شخصیت جان نثار را ما هر روز در زندگی روزمره می بینیم. 


می بینیم که در این سیستم فارس-محور وقتی یک تورک می خواهد خود را بالا بکشد یا باید ده برابر همتای فارسش توانمندی داشته باشد (که همه ندارند) یا باید ده برابر او در تملق گویی افراط کند. این گونه است که شخصیت های جان نثاران در محیط هایی که تورکان و فارسان با هم ارتباط دارند به تولید انبوه می رسد. در خود  آذربایجان اگر در بین مردمی که زیاد با مرکز در ارتباط نیستند بگردید به ندرت ادم دروغگو یا متملق می بینید. اتفاقا  کمتر از جاهای دیگر. اما به تهران و کرج و…. که می آیید خیل عظیم  «جان نثاران» را می بینید. همین طور بین مقامات خود آذربایجان که  به شکلی از سوی تهران منصوب می شوند شخصیت «جان نثار» را بسیار زیاد می بینید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تا «قواعد بازی» درست نشه جایگزینی این قشر با اون قشر جلوی فساد را نخواهد گرفت

+0 به یه ن

در سال های ۷۰ تا ۹۰، باور بخش بزرگی از جامعه این بود که آقایان تحصیلکرده نه-چندان-مذهبی متولد پیش از ۱۳۳۵ خیلی درستکار و کار-بلد هستند و اگر امور به آنها سپرده بشه فساد مالی از بین می ره و کارآمدی هم به حد اعلا می رسه. البته همسران این آقایان در این تبلیغات نقش زیادی داشتند و چپ و راست می نشستند و می گفتند که همسران آنها خیلی درستکار هستند . گاهی هم این را با صفات منفی و با لحن شکایت بیان می کردند. مثلا می گفتند که همسرانشان از بس درستکارند در جامعه سراپا فساد کنونی و میان «گرگ ها»، پخمه عمل می کنه و درنتیجه نمی توانند مثل شوهران دیگران پول به خانه بیاورند، «پس من چه زن نجیب و فداکار و خوبی هستم» که این شوهر را با این نداری و با این پخمگی تحمل می کنم! این قبیل ادبیات در بین زنان آنها خیلی رواج داشت. بعد آن که خانم، زمینه را آماده می کرد آقا شروع به غیبت از دیگران و تعریف از خود می نمود. این خود-تعریفی ها تحسین جمع را بر می انگیخت.

راستش را بخواهید من همان موقع هم که نوجوان بودم با دیدگاه منفی به این همه تبلیغ برای خود می نگریستم. با دقت که گوش می دادم می دیدم آن چه که آقا به عنوان شاهدی برای درستکاری بی نظیر خود بازگو می کند چیزی نیست جز آن که «پس چرا همکارم چهار تا خورد و به من فقط دو تا رسید؟!» به هر حال نظر من زیاد مهم نبوده و نیست. مردم باور می کردند. مردم از طیف «ریشوی حاکم» آن قدر دلزده بودند که این قشر را که صورت اصلاح می کردند و در تابستان آستین کوتاه می پوشیدند و احیانا در مهمانی کت و شلوار و کراوات بر تن و گردن می کردند بسیار تحسین می کردند. نه به خاطر دستاوردهای چشمگیر این قشر بلکه برای تقابل با قشر ریشو. عبارت هایی نظیر «فلانی نماز نمی خونه اما از هر مسلمان نمازخوانی دست-پاک تره» بسیار شنیده می شد. شاهد «دست-پاک» بودن آنها همان تعریف ها و تبلیغ های خودشان و همسرانشان بود. تراژدی اینجاست که دو دهه پیشتر، همین مردم همین ریشوها را به خاطر لج کردن با کراواتی هایی با همسر دکلته-پوش آوردند و بر سر نشاندند. خیال کردند با جایگزین کردن قشری با قشری با لباس و سبک زندگی متفاوت، می توان فساد مالی ریشه کن کرد!

اتفاقا در دوره رفسنجانی و سپس خاتمی تقی به توقی خورد و به این قشر «کمی-تا-قسمتی-کراواتی» هم تا اندازه ای میدان دادند. البته هنوز پروژه های چرب و نرم به همان ریشوها می رسید ولی پروژه ها که خرد می شه، اون تَه مَه ها مقداری هم به این قشر «کمی-تا-قسمتی-کراواتی» می رسید. همین که این امکان فراهم شد اغلب شان (البته نه همه شان) بلافاصله نشان دادند و ثابت کردند که «بعععععللللللللللههههههه! آب گیرشان نمی آمد والا شناگران قابلی بوده اند.» خیلی زود تغییر کردند. ادبیاتشان هم تغییر کرد! دیگه هرکه نمی خورد از منظر آنها پخمه بود.

همسرانشان هم خیلی خوب سوراخ دعا ها را یاد گرفتند. رگ و را خوب یاد گرفته بودند در گوش همسر می خواندند «از تو که درستکارتر نیست! من هم که همسرت هستم از تو درستکاری یاد گرفتم بنابراین برادر و پسر عمویم درستکارترین پیمانکارانی هستند که می توانی بیابی. پس مناقصه برای چی؟ چرا قرارداد اداره تو با غریبه که نمی دانیم چه قدر درستکار هست بسته شود؟!. دست همین برادر زنت را بگیر.» اگر اون آقایان یک صدم درستکاری ای که ادعا می کردند داشتند نمی بایست زیر این ننگ می رفتند. می بایست می گفتند مطابق روال و ضوابط باید مناقصه اجرا شود. اما این کار را نکردند.

قراردادی که باید بنا به قانون به مناقصه سپرده می شد قسمت شرکت برادر زن آقای «کمی-تاقسمتی-کراواتی» که ادعای درستکارترین بودن داشت می شد. بالادستی ریشویش هم اصلا ایرادی نمی گرفت که چرا مناقصه ای برگزار نشد. آقای «کمی-تا-قسمتی-کراواتی» چشم بر کثافتکاریهای مالی بالادست ریشو می بست و او هم این چیزها را زیر سیبیلی در می کرد. بالا دست ریشو در بین قشری که تسبیح و حج را نشانه درستکاری می دانند برای این زیر دست با ظاهر متفاوتش اعتبار می خرید. واین زیر دست هم بین قشری که گمان می کردند اگر کسی ریشش را بتراشد و آستین کوتاه بپوشد حتما درستکار هست برای بالادست خود اعتبار می خرید. هردو راضی! کی ضرر می کرد؟! پروژه هایی که به خاطر همین نون به هم قرض دادن ها و آرام و آرام از ضوابط فاصله گرفتن ها به سمت حیف ومیل پیش می رفت.

در دهه نود هم مدتی گفتند اگر خانم ها سر کار بیایند کمتر فساد می کنند. با این شعار برای «لیست امید» در مجلس شورا تبلیغ کردند و در لیست نام چند زن گنجاندند و مدعی شدند که اینان -به دلیل زن بودن-فساد را ریشه کن خواهند کرد. «دختر صفدر» تا روی صندلی مجلس نشست بحث «سهم از سفره انقلاب» را پیش کشید. اندکی بعد هم خبر اختلاس نجومی و رکورد شکن مرجان شیخ الاسلامی آل آقا در پیچید که روی نرینه های اختلاسگر را هم سپید نموده بود.

همه اینها را گفتم که تاکید کنم تا «قواعد بازی» درست نشه جایگزینی این قشر با اون قشر جلوی فساد را نخواهد گرفت. سیستم درست و حسابی حسابرسی و.... لازم هست. امید بستن به فلان قشرکه پاک از فساد خواهند بود به سرخوردگی می انجامد. یک وقت فکر نکنید که اگر شاگردان محبوب و منضبط دکتر مجتهدی-مدیر مدرسه البرز- جوان شوند و کارها را برعهده گیرند ایران گلستان می شود. نه بابا! همچین خبری نیست. نه آنها جوان می شوند و نه اگر جوان شوند در چارچوب همین قواعد بازی، بهتر از «همین ریشو ها» عمل می کنند. برای این که کسی در نوستالژی فرهنگ دکتر مجتهدی روحیه خود و دیگران را خراب نکند در نوشته بعدی ام به این نکته خواهم پرداخت که چرا «فرهنگ دکتر مجتهدی» هم راه حل نیست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ][ 3 ][ 4 ]