گروه مینسک

+0 به یه ن

وقتی من بچه بودم (دهه هشتاد میلادی) تلویزیون مرتب کودکان گرسنه اتیوپیایی را نشان می داد. خوشبختانه آن قحطی وحشتناک از اتیوپی رخت بربست.  در سال های اخیر اتیوپی رشد اقتصادی چشمگیری داشته. هواپیمایی اتیوپی دارد کم کم جزو هواپیمایی های مهم دنیا می شود. (فکر کنم همین الان هم  از ایران ایر جلو زده باشد.)

رواندا که روزگاری نه چندان دور آن نسل کشی وحشتناک راتجربه کرد دارد روز به روز شکوفاتر می شود. من پارسال به کیگالی سفر کردم. جای قشنگی است. کنیا و سایر کشورهای شرق آفریقا هم خوشبختانه کم کم دارند به سمت رشد اقتصادی و آبادانی پیش می روند. برایشان موفقیت بیشتر آرزومندم.
اما متاسفانه  در آن دسته از کشور های آفریقایی که هنوز تحت تسلط فرانسه هست (کشور های  منطقه فرانک منظورم هست) از پیشرفت خبری نیست. روز به روز فقیرتر و بینواتر می شوند:
https://en.wikipedia.org/wiki/CFA_franc
نمی دانم فرانسه هنوز دارد چه بلاهایی سرشان می آورد که اینها برخلاف مردم رواندا و کنیا و اتیوپی و.... نمی توانند هنوز سر برآورند.

کشورهای استعمارگر هم بد  و بدتر دارند. انصافا انگلیس خیلی بهتر از فرانسه و بلژیک و هلند عمل کرده. انگلیسی ها می دانستند دنبال چه هستند: یک کلام منافع ملی خودشان. تا جایی که منافع ملی شان ایجاب کرده، آتش سوزانده اند اما نه بیشتر!
 اما فرانسوی- و به دنبال آن ها بلژیکی ها- این قدر روشن نمی دانستند چه می خواهند.
 در هر مقطعی یک سری ایده های به زعم خودشان پیشروانه داشته اند که خواسته اند آن ها را در مغز مردم مستعمرات زورچپان کنند. در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم که فرضیه های برتری نژادی و داروینیسم (به معنای ایدئولوژیک که خود داروین هم با هوشمندی از آن تبری جسته بود) در اروپا غوغا می کرد، مستعمره چی ها در مستعمرات کولیس به دست گرفتند و  با اندازه گیری سایز بینی و جمجمه، مردم بومی را به نژاد های مختلف که برخی بایست به دیگری برتری بیابند تقسیم کردند. (در رواندا که بلژیکی ها چنین کرده بودند!) بعد از جنگ جهانی دوم که خودشان هم چوب این مسخره بازی ها را خوردند از این ایدئولوژی نژادی دست برداشتند و به جایش روی دموکراسی تاکید کردند. 
مستعمره چی ها (برخلاف متفکران دانشگاه های  خود اروپا) از دموکراسی  برداشت سطحی داشتند و آن را دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت می دانستند. دقیقا همان برداشتی که وقتی در ایران مخالفان دموکراسی می خواهند از دموکراسی ایراد بگیرند عنوان می کنند. حال آن که متفکران مربوطه تاکید می کنند دموکراسی نباید به دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت تقلیل یابد بلکه مکانیزمی برای شنیدن صدای اقلیت باید فراهم آورد.
الغرض!‌ مستعمره چی ها این بار رفتند در مستعمراتی مثل رواندا و گفتند که این بار قوم اکثریت باید به قوم اقلیت (همان قوم که ۵۰ سال قبل با اندازه گیری های  سایز بینی توسط بلژیکی ها قوم برتر و محق تر شناخته شده بودند) تسلط یابد، چون دموکراسی چنین اقتضا می کند! این جوری فتنه  انداختند.
من قبل از این که  به رواندا بروم و درباره اش بخوانم خیال می کردم حرص و ولع برای منابع زیرزمینی رواندا باعث آن فتنه شده است. بعد فهمیدم روندا منابع زیرزمینی چندانی ندارد.  (اگر داشت انگلیس مجال  نمی داد تا آن مستعمره چرب و نرم بماند برای فرانسه ویلژیک!) فتنه انگیزی  و اون نسل کشی وحشتناک بیشتر سر همین ایده های خام و منسوخ و کج فهمیده شده اروپایی ها بوده، تا منافع مالی سر نفت و الماس و چیزهایی گرانبها از این دست!  

الان هم  مبارزه با بنیادگرایی اسلامی ورد زبان اروپایی ها شده. اون را هم باز نمی فهمند چیه! فرانسه در کنار آمریکا و روسیه  جزو گروه مینسک برای حل مناقشه ارضی قره باغ هست. بیخود نیست که این مناقشه با این ریش سفیدان (گروه مینسک) عرض سی سال نه تنها حل نشده بلکه بغرنج تر هم شده.
فقط این را بگم:  دختران قره باغ  راکه فکرشان دنبال «قیزلار بولاغی» (نوعی جشنواره رقص سنتی برای دختران آذربایجان) است چه به بنیاد گرایی اسلامی!؟ اعقاب مستعمره چی ها  باز مثل همیشه عوضی گرفته اند. ۵۰ سال دیگه شاید متوجه بشوند که چه خبطی کردند!
در مورد قیزلار بولاغی اینجا بخوانید:
https://fa.wikipedia.org/wiki/رقص%E2%80%8Cهای_آذربایجانی#رقص_قیزلار_بولاغی

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خاطره ای از کوچه نوفل لو شاتو

+0 به یه ن

چند سال پیش می خواستم ویزای فرانسه بگیرم. کنسولگری برای ساعت ۸:۲۰ دقیقه صبح وقت داده بود. ساعت یک ربع به هفت خودم را  به جلوی کنسولگری رساندم و دیدم حدود ۳۰ نفر آدم اونجا ایستاده  اند.  کاشف به عمل اومد کنسولگری به همه آنها برای ساعت ۸:۲۰ دقیقه وقت داده است. 

همان طوری که می دانید نسخه فتنه انداختن بین آدم ها دقیقا همین است که  کنسولگری فرانسه انجام داده بود. طبعا ۳۰ نفر همزمان نمی توانستند بروند داخل و دعوا می شد! همه هم خود را محق می دانستند.
در همین فکر بودم که یک خانم جوان و شیک و زیبا جلو آمد و از من خواست تا نامم را بگویم تا در لیست اش  یادداشت کند و به من نوبه دهد. اون خانم هم یکی مثل بقیه ما بود. یک ایرانی که  به او هم کنسولگری  برای ساعت ۸:۲۰ وقت داده بود.
خوشبختانه همه ما، ایرانیان حاضر در پیاده روی جلوی کنسولگری فرانسه، این قدر شعور داشتیم که بدانیم اگر بخواهیم  اصرار کنیم که حتما باید ساعت ۸:۲۰  وارد کنسولگری شویم فقط اعصاب خودمان را خرد می کنیم و مایه تفریح «نرون وار» کسانی می شویم که با این نحوه زمان دهی قصد داشته اند «ما جهان سومی ها» را جان هم بیاندازند و به حماقت شان بخندند. علت و  انگیزه دیگری برای این گونه نوبت دهی نمی بینم! هر عقل سلیمی ایجاب می کرد که   با روشی  به غیر از  این روش مردم آزارانه عمل می کردند.
نمی خواهم بگویم هر که در سفارت فرانسه هست از این گونه عقده ها دارد. (اتفاقا اَتَچه علمی و فرهنگی چند سال پیش سفارت فرانسه را  نسبتا از نزدیک می شناختم. جزو نجیب ترین  و متواضع ترین آدم های روزگار بود.) اما کسی را که  مسئول نوبت دهی است و به این گونه فتنه انگیز نوبت می دهد جز به نرون صفتی به چه چیز دیگر می توان متصف دانست؟
نمی توان گفت که تقصیر یک کارمند جزء  (احتمالا ایرانی ) است. چون وقتی هر روز این بساط را در جلوی کنسولگری به راه می انداختند می بایست آش آن قدر شور شده باشد که خان (جناب سفیر) هم فهمیده باشد. من جای او بودم هیچ خوش نداشتم جلوی سفارتم یک ایل هر روز بایستند و سر وصدا کنند و احیانا دعوا کنند. حتما دستور می دادم سرو سامانی به نوبت دهی بدهند. این  بساط هیچ معنایی از نظر من ندارد جز این که مقامات بالای سفارت از این قبیل فتنه انگیزی ها، «خر کیف» می شوند و احساس تشخص می کنند. و الا از جهت امنیتی هم که در نظر بگیری صلاح سفارت در این هست که دور وبرش خلوت باشد و افراد با خونسردی وارد شوند نه  با خشم. این طوری اوضاع بهتر تحت کنترل خواهد بود.

بگذریم! برگردیم به سراغ خاطره خودم.
خلاصه همه مان برای این که دعوا نشود اون خانم را به عنوان آتوریته ای که به این بی نظمی سروسامان دهد قبول کردیم. با این که هیچ کدام همدیگر را نمی شناختیم و بعد از آن هم قرار نبود همدیگر را ببینیم.
صف بستیم و با ادب و احترام به یکدیگر منتظر ماندیم و یکی یکی رفتیم داخل. در داخل هم به خاطر بی نظمی کنسولگری بسیار وقت مان تلف شد اما دست کم در صف اعصابمان خرد نشد. در صف اتفاقات جالبی افتاد. زمانی که نوبت خود آن خانم شد  مسئولیت را به کس دیگر سپرد. یه آقایی با چمدان بزرگ صبح  همانروز با اتوبوس از اصفهان رسیده بود. چمدان را که طبعا نمی ذاشتند  داخل ببرد. مونده بود چی کار کنه.  افراد در صف پیشنهاد کردند ببره بده به کسبه محله تا برایش نگه دارند. همین کار را کرد.  یک پسر جوان با تبلتش اومده بود. موقع رفتن به داخل سفارت آن را به یکی دیگه در صف  سپرد تا برایش نگه بداره. به یک نفر کاملا غریبه تبلتش را سپرد! درجه اعتماد  در همین صف بندی در عرض حدود ۴۵ دقیقه  به این حد رسید!

به نظرم کار گروهی که با هم کردیم و خردجمعی ای که آن روز نشان دادیم جای تامل و الگو برداری دارد. متاسفانه،  اغلب به دلیل بی لیاقتی بالادستی ها ما با  بلبشو های زیادی رو به رو می شویم. بهتره خودمان دست کم نظمی به اوضاع دهیم. قدر افرادی مثل اون خانم که جلو می افتند و نظمی به اوضاع می دهند باید دانست. بیخودی نباید با امثال او لج کرد.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

من هم یک ریشه گنجوی دارم

+0 به یه ن

دیروز ارمنستان مناطق مسکونی گنجه را که دومین شهر بزرگ جمهوری آذربایجان است هدف حمله موشکی قرار داده و ١٣ غیر نظامی شامل زن و کودک فوت شده اند و ٤٠ نفر دیگر مجروح گشته اند. 😞😞😞😞😞😞 یادم افتاد نام خانوادگی مادربزرگ پدری ام "گنجه لو" بود. گویا پدربزرگش اهل گنجه بوده است. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پرخاشگری و عرفان

+0 به یه ن

اونهایی که دور وبر من ادعای عرفان و نظایر آن دارند خیلی پرخاشگرند. ادعا می کنند که به آرامش درون رسیده اند اما با کوچک ترین حرفی و با کوچکترین ناملایمتی ای بر می آشوبند و پاچه می گیرند. کوچکترین صبر و گذشتی از خودشان نشان نمی دهند. در مجموع به علت فشارها ی اقتصادی و بی ثباتی و .... در جامعه ما درجه عصبیت و پرخاشگری بالاست اما اونها یی که ادعا می کنند دارند درجات عرفان را طی می کنند روی بقیه را در پرخاشگری و عصبیت سفید کرده اند. 


 توفیق اجباری آشنایی با خانمی در فضای مجازی دارم که الان چند ماه هست حرف های نژادپرستانه علیه مردمان شرق آسیا می گوید. مدام هم شکایت می کند که ما نجابت به خرج می دهیم بقیه اقوام حق ما را می خورند. از ملل دیگر و اقوام دیگر بد می گوید از سوی دیگر ، دایم فهم و شعور همشهری های خودش را زیر سئوال می برد. دیدم از یکی دیگر می پرسد "آیا شما هم از همسفران عرفان هستید؟" در دلم گفتم لابد "توشه و زاد سیر و سلوک عرفانی تان هم نژادپرستی و تحقیر مردم کوچه بازار است!"

 واقعا این سئوال برایم هست که این افراد عصبی و پرخاشگر هستند و سپس می روند سراغ عرفان یا عرفان اینها را این قدر عصبی و پرخاشگر می کنه؟ احتمالا اولی است. به نظرم می بینند که عصبی و پرخاشگر هستند بعد خیال می کنند عرفان درد اونها را رفع خواهدکرد. اما من به عنوان ناظر بیرونی می بینم که عرفان فقط اینها را از خودراضی تر می کنه ! پرخاشگری شان را درمان نمی کنه. 

کاش به جای عرفان بروند دنبال یک روانکاو درست و حسابی که درس روانشناسی مدرن خوانده باشه و درسش را هم بلد باشه! دکتر هلاکویی هم در این زمینه فایل صوتی زیاد داره. اونها را گوش کنند بیشتر خیر می بینند تا از عرفان. https://m.youtube.com/watch?v=bdrK4CTEZbk 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جنگ های صلیبی

+0 به یه ن

جنگ های صلیبی قرار بوده بین مسلمان ها و مسیحی ها باشه اما در مقطعی مسیحیان  اروپایی غربی به استانبول ( همان قسطنطنیه که آن روزها پایتخت روم شرقی و محل زندگی مسیحی ها بوده) حمله کردند و جنایت های فراوان علیه برادران و خواهران دینی خودشان مرتکب شدند.  کشتار بیرحمانه ای کردند، غارت بیرحمانه ای کردند (متمدن ترینشان ونیزی ها بودند که فقط غارت کردند، دیگه تخریب نکردند. ونیز پر هست از مجسمه ها و.... که از استانبول در آن جنگ غارت شده. از جمله چهار اسب برنزی معروف در ایوان کلیسای سن مارکو ) و کلی هم به مقدسات همکیشان خود توهین کردند. اینجا در ویکی پدیا چنین نوشته:

Though the Venetians had an appreciation for the art which they discovered (they were themselves semi-Byzantines) and saved much of it, the French and others destroyed indiscriminately, halting to refresh themselves with wine, violation of nuns, and murder of Orthodox clerics. The Crusaders vented their hatred for the Greeks most spectacularly in the desecration of the greatest Church in Christendom. They smashed the silver iconostasis, the icons and the holy books of Hagia Sophia, and seated upon the patriarchal throne a whore who sang coarse songs as they drank wine from the Church's holy vessels.

دو توضیح بدهم: هاجیا سوفیا همان ایاصوفیه معروف  هست. یونانی ها این جور می گویند. violation of nuns هم یعنی تجاوز به راهبه ها. این کار ها را مسیحیان غربی علیه مسیحیان شرقی کرده اند. مسلمان ها این وسط بیگناه بوده اند. بروید تاریخش را بخوانید. مسیحیان شرقی -خیر سرشان- از مسیحیان غربی برای مقابله با مسلمان ها و یک سری اختلافات داخلی خودشان استمداد کرده بودند که این بلا سرشان آمد. یک دهم این کارها را مسلمان ها وقتی بر آنها پیروز شدند با آنها نکرده اند.
 

حالا از قرن ۱۳ بیاییم به چند هفته اخیر که درگیری های قره باغ هست. سیستم های پروپاگاندای هر دو طرف  -و  همچنین  طرفدارانشان در ایران- بسیار  فعال هستند. به جنگ های صلیبی ربطش می دهند. به مسایل نژادی  وقومی ربطش می دهند. خیال می کنند با این گونه ربط دادن ها برای خودشان یار جمع می کنند!
تاریخ به ما می گوید این قبیل یارها از صد تا خار بدترند!

درگیری قره باغ به خاطر یک مناقشه ارضی هست نه بیش از آن. نه جنگ صلیبی است نه جنگ نژادی.  یک سرزمین هست که دو دسته از مردم ادعا می کنند مال اونهاست و اختلاف افتاده. از این اختلاف ها خیلی وقت ها پیش می آد حتی اگر طرفین همکیش و همنژاد و همزبان باشند. حتی اگر هر دو آدم های خوبی باشند!  در خیلی از خانواده ها در تقسیم ارث بین خواهر و برادرها دعوا می شه. خیلی از شرکا وقتی می خواهند شراکتشان را تمام کنند اختلاف پیدا می کنند. در واقع به ندرت پیش می آید که اختلافی در این موارد پیش نیاد. ۳۰ سال پیش یک غول عظیم به نام شوروی فروپاشیده از توش کشورهای کوچک مستقل شده اند. طبیعی است که مناقشات ارضی پیش بیاد.  وقتی در آپارتمان ها  بین همسایه ها، سر محل پارکینگ این همه اختلاف پیش می آید، انتظار داشتید بعد از فروپاشی شوروی  مناقشه ارضی به وجود نیاد؟ چه ربطی به قومیت یا مذهب داره آخه!؟ بین همسایه های همزبان و همدین هم سر پارکینگ  خیلی وقت ها مناقشه هست. هر دو طرف خود را محق می دانند.


لابد سیستم اطلاعاتی شوروی و پیش از آن تزارها این ور و اون استخوان لای زخم گذاشته اند. استخوان های لای زخم را باید هر چه سریعتر با جراحی سریع بیرون کشید. نه آن که دور و برش را هم خراشید و گذاشت که عفونت کند.
هرچه بیشتر این مناقشه را به مسایل قومی یا  مذهبی ربط بدهند حل آن دشوار تر خواهد بود.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آتش زیر خاکستر

+0 به یه ن

من و همسرم هر روز می رویم دو ساعت در تپه های اطراف سوهانک (شمال شرق تهران) براى پیاده روى. سه روز پیش دیدیم چند جوان داخل یک کنده کنار نهرآتش روشن کردند. همسرم گفت که موقع رفتن آتش را خاموش کنید. گفتند: حتما!


  بر گشتنی دیدیم آتش را به زعم خودشان خاموش کرده اند. رویش هم آب ریخته اند. دودی هم در ظاهر بر نمی خاست. روز بعدش اومدیم دیدیم، بقیه کنده سوخته، بخشی ازبرگ های درخت بغلی (درخت زنده) هم سوخته آتش زیر خاکستر مانده بود. ما و اونها متوجه نشده بودیم. اگر در جنگل این اتفاق می افتاد قطعا آتش سوزی وحشتناک و پرهزینه ای راه می افتاد.

 اون سه تا جوان هم هیچ قصد بدی نداشتند که آتش سوزی راه بیاندازند. مسئله آموزش هست، ما در این مملکت در چه موضوعی آموزش درست و حسابی داشته ایم که در این مورد داشته باشیم؟!

 برخی متاسفانه آتش سوزی جنگل ها را هم می خواهند به مسایل و درگیری های قومی نسبت دهند. تلویحا می خواهند تقصیر آتش سوزی ها را به گردن اقوام دیگر بیاندازند. البته این درست هست که بومی ها زبان جنگل را بهتر می شناسند و با پدیده هایی نظیر آتش زیر خاکستر آشناترند و در نتیجه به طور سنتی و آبا اجدادی می دانند که چه کنند تا آتش سوزی صورت نگیرد. این هم درست هست که بیشترآتش سوزی ها در جنگل توسط غیربومیان صورت می گیرد، اما مسئله را قومیتی نباید دید. مشکل از نبود آموزش هست.

 مسئله  دیگر هم فقر اقتصادی است که افراد را از مکان های دور (از استان های دیگر) در پی استخراج گنج های جنگل (گیاهان خودرو ی قیمتی و....) به جنگل ها می کشاند و باعث تخریب جنگل ها می شود. برای این مسئله هم باید فکر اساسی کرد. نه آن که از قوم استان همسایه در ذهن دشمن ساخت. 

 می دانم علت این تصورات چیست! برخی کانال های افراد شرور هستند که می گویند بروید جنگل های استان های همسایه را آتش بزنید!!! اینها کانال ها را می شه گزارش داد که ببندند. فوری می بندند چون دارند جرم نفرت پراکنی قومی را مرتکب می شوند. مرض و غرض دو سه نفر را که نمی شود به همه یک قوم نسبت داد! مریض و مغرض در هر قومی یافت می شه! 

 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جان نثار یا جامعه شناس؟

+0 به یه ن

یک سری از آذربایجانی ها که به تهران و شهرهای اطراف آن مهاجرت کرده اند هویت خود را  صبح تا شب با خنداندن و  مدح گفتن تعریف کرده اند و از این طریق هم در جامعه تهران کمابیش محبوب شده اند و امتیازاتی هم کسب نموده اند.  البته محبوبیت شان از حد و حدود یک ندیم یا ندیمه، شبیه همان شخصیت «جان نثار» در فیلم برره بالاتر نمی رود.

(یک عده به من می گفتند چرا پس ما ترک ها از  دست مهران مدیری به خاطر شخصیت جان نثار عصبانی نمی شویم؟! برای این که متاسفانه می بینیم حق گفته. آینه ،چون نقش تو بنمود راست. خود شکن آیینه شکست خطاست. ما وقتی عصبانی می شویم و واکنش نشان می دهیم که ناحق گفته شود.)



جان نثاران دنیای واقعی  در روز های معمولی، صبح تا شب جوک ترکی برای خوشامد مخاطبان غیر ترک شان می گویند. بعدش هم برای این که به زعم خود  دهان ترک های حاضر در مجلس را ببندند اضافه می کنم «من خودم هم ترکم هااااااااا!»
در روزهایی که اتفاقات خاصی می افتد -نظیر این روزها که جنگ قره باغ در جریان هست و  درصد بالایی از ترک های ایران هم اتفاقات قره باغ را با حساسیت زیاد دنبال می کنند - آن جان نثاران خود را به دوستان فارس شان به عنوان کارشناس مسایل ترک های ایران و آذربایجان معرفی می کنند بی آن که اطلاعات کافی داشته باشند.
لابد داستان ندیم پادشاه و اظهارنظرهایش در مورد بادمجان را به روایت عبید زاکانی شنیده اید: «من ندیم توام نه ندیم بادمجان.  چیزی گویم که تو را خوش آید ، نه بادمجان را 
این جان نثاران مقیم تهران هم  خود را موظف می دانند چیزی گویند که مخاطب فارس با گرایش پان ایرانیستی را خوش آید تا ازشان امتیازاتی بگیرند. (افراد با گرایش پان ایرانیستی هرچند به طور رسمی قدرت در ایران ندارند اما در شوراهای گوناگون پراکنده اند و در تصمیم گیری برای اعطای انواع و اقسام امتیازها جان نثارانی را که حرف های باب طبع آن گویند مورد تفقدویژه قرار می دهند.)

بررسی یک پدیده اجتماعی در ردیف پشتیبانی به این گستردگی از مردم قره باغ در میان ترک های ایران نیازمند بررسی دقیق و جامع تاریخی و جامعه شناسانه و انسان شناسانه هست. من خودم علم آن را ندارم که چنین بررسی ای بکنم برای همین سکوت می نمایم.
جان نثاران محبوب جامعه تهران  به طریق اولی چنین علم و دانش - و نیز قدرت تحلیلی- ندارند. می بینم حتی برخی از  چهره های سرشناس  فعال سیاسی با گرایش ملی هم-که من برایشان احترام قایل بودم و هستم- این روزها دارند بر اساس همین حرف های جان نثاران در مورد وقایع اخیر اظهار نظر می نمایند. 
متاسفم که  با اظهارنظر های نسنجیده دارند اعتبار چندین و چند ساله خود را در میان بخش قابل توجهی از مردم ایران از دست می دهند.
نکنید این کارها را! وقتی بادی به غبغب می اندازید و دست بالا با لحن ملامتگرانه توام با «من می فهمم تو نمی فهمی» اظهار نظر می کنید نادانسته دارید به  تفرقه ها دامن  می زنید!   دامنه حساسیت به مسئله قره باغ در میان ترک های ایران گسترده تر از آن است که شما بتوانید با چند جمله کلیشه ای و نسبت دادن آن به چند کانال تلویزیونی در آن سوی آبها  به تحلیل درستی از آن برسید.  در میان کسانی که الان در پشتیبانی از مردم قره باغ  موضع می گیرند همه جور آدم هست: پیر وجوان، فقیر و غنی، مرد و زن (البته مردها بیشتر از خاک می گویند ولی زن ها بیشتر از خشونتی که در درگیری قبلی (سال های ۸۸ تا ۹۴) قره باغ علیه زنان و کودکان قره باغ شد) ، عامی و عالم،  سفر کرده و سفر ناکرده، خاکی و کلاس بالا، خوشبین و بدبین، مذهبی و غیر مذهبی، حزب اللهی و منتقد سیاسی و...... 
این روزها کسانی دارند در این باره می نویسند که من قبلا فکر می کردم غیر از مسایل شخصی خود و مد و پز به چیز دیگری نمی اندیشند! خیلی  از آشناهای قدیمی  را این روزها از نو شناختم!

 گیریم همان طور که برخی  فعالان سیاسی با گرایش پان ایرانیستی می گویند، این پدیده در نتیجه تاثیر آن کانال ها بوده. پس چرا کانال های دیگر (چه در داخل ایران و چه در آن سوی آبها) در این ۳۰-۴۰ سال روی این بخش از شهروندان ایران تاثیر نتوانسته بذارد؟

وقتی پدیده را نمی شناسید و بر اساس حرف جان نثاران بر می گردید اظهار نظر هایی می کنید متاسفانه گسل های موجود را عمق می بخشید. جان نثاران را نگه دارید که در مجالس تان جوک بگویند و شما را بخندانند. اما دیگه از شان توقع این که  تحلیل جامعه شناسی کنند نداشته باشید.

پی نوشت: من در مورد خود درگیری فعلی قره باغ موضعی ندارم چون که اطلاعاتم از جنبه های مختلف قضیه آن قدر زیاد نیست که بخواهم موضعی اتخاذ نمایم.  به اخبار و..... هم زیاد اطمینان نمی کنم چون نمی دانم کدام قسمت حقیقت هست کدام قسمت پروپاگاندا. فقط این را می خواهم بگویم که حساسیت به مسئله در میان ترک های ایران بسی دامنه دار تر  و عمیق تر از آن هست که برخی در تهران گمان می کنند. اگر ایران را دوست دارید، اظهار نظر نسنجیده ای نکنید که به عمیق تر شدن گسل ها بیانجامد.

پی نوشت دوم: ای کاش فعالان سیاسی و اجتماعی منسوب به جریان های مختلف چند مشاور جامعه شناس درست و حسابی داشته باشند که کارشناس مسایل قومی اقوام گوناگون باشند تا در این موارد به آرای آنها مراجعه کنند نه آرای چند نفر «جان نثار» دور و برشان. متاسفانه  نه تنها چنین کارشناسانی ندارند لزومش را هم حس نمی کنند! خیال می کنند با مشورت با چند جان نثار دور وبر خود و بعد با لحنی ملامتگرانه و دست بالا می توانند این قبیل مسایل را رتق و فتق کنند. اگر هم نتوانستند، عموما  قهر و خشونت را برای مقابله  با
حرکت هایی که در دنیای خودشان  (که به مدد جان نثار ان در این بعد بسیار محدود نگاه داشته شده) تجویز می کنند. نمی شه که از یک طرف دم از حقوق بشر زد و از طرف دیگر در مقابل این قبیل جریان هایی که باب طبع ما نیست تنها  قهر و خشونت را تجویز کرد. در این موارد دم خروس می زنه بیرون. همین هست که قدرتی پیدا نمی کنند: آه اگر آه من و ناله اگر ناله توست، آن چه البته به جایی نرسد فریاد هست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آنگ سان سو چی

+0 به یه ن

فعال سیاسی ای که به قدرت نرسیده می تونه خیلی حرف های خوشگل در مورد دموکراسی و حقوق بشر بزنه. این که شخصی در یک رژیم غیر دموکراتیک و ضد حقوق بشر در زندان به سر برده و مقاومت های بسیار به قیمت آسیب به جسم و جان و خانواده اش کرده ، لزوما از او فردی مناسب برای رهبری به سوی دموکراسی و حقوق بشر نمی سازه.

در خیلی از این نظام های غیردموکراتیک که از انقلاب ها برآمده اند،  ظالم ترین شکنجه گران همان هایی بوده اند که در رژیم غیر دموکراتیک قبلی که بر انداخته شد سخت ترین شکنجه ها تحمل کرده بودند و در امر شکنجه آبدیده شده بودند.

حتی «زن» بودن فعال سیاسی هم دلیل بر مهربانی او با انسان ها و رفتار مادرانه با ملت نمی تواند باشد. نمونه اش «آنگ سان سو چی» از میانمار (برمه)! مدت های مدید در حصر بود و آزار ها دید و دم از حقوق بشر زد. انواع و اقسام جایزه های حقوق بشری از جایزه نوبل صلح گرفته تا جایزه ساخاروف را هم برده بود. اما همین که به قدرت رسید شد یکی مثل بقیه سیاستمداران و چشم بر  نسل‌کشی قوم روهینگا توسط ایادی حکومتش فرو بست. خیلی از او جایزه ها را هم بعد از این دسته گلش پس گرفتند.

خیلی به این کسانی که جایزه های صلح و حقوق بشر از کشورهای غربی می گیرند دل خوش نکنیم. آینده خودمان را قراره خودمان بسازیم. خود خود خودمان!
شاید این حرف من را حمل بر خودستایی یا خود بزرگ بینی کنید اما می گم! اگر همین سری نوشته های مینجیق با برچسب ایش  یا برچسب تجربه را به دقت بخوانید و در آنها تامل کنید تک تک شما  در رقم زدن آینده ای بهتر هم برای خودتان و هم برای کشور سهم بزرگ تری خواهید داشت تا برندگان جوایز بین المللی حقوق بشر از کشورهای در حال توسعه!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

توضیحی در مورد یک جمله تکرارشونده در رسانه های پارسی زبان

+0 به یه ن

این روزها جملات زیر را در رسانه های پارسی زبان بسیار می خوانیم. به نظرم ازروی هم کپی می کنند:  

«منطقه قره باغ در حال حاضر از لحاظ بین‌المللی به عنوان بخشی از جمهوری آذربایجان شناخته شده است، اما اکثریت جمعیت آن ارمنی تبار هستند.»
 در مورد بخش اول جمله حرفی نیست اما در مورد بخش دوم باید بگویم تا قبل از درگیری های سال ٨٨تا ٩٤ خانواده های ترک آذربایجانی در آنجا سکونت داشتند و اکثریت را تشکیل می دادند. این افراد  از خانه های خود رانده شدند و درنتیجه ترکیب جمعیتی تغییر کرد. 

 سال ٢٠٠١ تا ٢٠٠٤ زمانی که ما استنفورد بودیم یک خیریه بین المللی به نام «مرسی کورپس» در میان از خانه و کاشانه رانده شدگان این درگیری ها فعالیت می کرد. یادمه عکس یکی از دختران در سایت، بسیار شبیه عکس خواهر من بودکه طبعا احساسات مرا خیلی تحریک کرد. یک مدت از طریق همان خیریه این دخترک حمایت می شد تا بتواند درس بخواند. الان آن دختر حدود ۳۰ سال باید داشته باشد. نمی دانم در چه حال هست؟!
هر کجا که باشد این گلها تقدیمش: @};-
:X: X: X @};- @};- @};-

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ایران رنگارنگ امروز

+0 به یه ن

اوضاع فعلی کشور مان خیلی پیچیده و غیر بدیهی است.  اوضاع خوب نیست اما نمی شه گفت که ناامید کننده  هست. چند روز پشت سر هم، با دوز و کلک و پشت هم اندازی رو به رو می شوی. همین که می خواهی نتیجه گیری کنی که این مملکت به لحاظ اخلاقی سقوط کرده، چند روز پشت سر هم ،با افراد درستکار و صادقی رو به رو می شوی که نظرت را عوض می کنند.

چند روز پشت سر هم، با عقاید و کارهای خرافی رو به رو می شوی. اون هم از جانب افرادی با تحصیلات بالا و اهل مطالعه. (دور و بر من خرافات از جنس عصر جدید (new age)بیشترند تا خرافات سنتی و یا مذهبی). تا می آیی نتیجه گیری کنی که بر ملتی که تحصیلکرده هایش این همه نادان هستند امیدی نیست، با افرادی رو به رو می شوی که شاید تحصیلات آن چنانی ندارند اما افکار و رفتارشان به روز و در ردیفی است که پیشروان فرهنگی درکشور های پیشرفته می خواهند ترویج نمایند.

خلاصه جامعه ایران امروز  هر روز شما را غافلگیر می کند. در نگاه اول این همه تضاد اضطراب آور هست اما نیک که بنگری می بینی اتفاقا بسیار هیجان انگیز و امید وار کننده هست. برای کسی که دوست دارد در زندگی  اش تاثیر گذار باشد ایران امروز بسیار جالب هست. اگر بروید به میانه میدان، می بینید چه قدر پتانسیل هست که بتوانید  در تغییرات رو به جلو و به سوی ایده آل هایتان سهمی داشته باشید.

در گزارش های رسمی،  تصویر رنگارنگ جامعه امروز ایران ساده سازی می شود و به صورت سیاه یا سفید در می آید. رسانه هایی که به وابسته به حکومت هستند همه چیز را سفید می خواهند نشان دهند. رسانه های اپوزیسیون تصویر را سیاه می خواهند نشان دهند.  بسیاری از گزارش های علمی تر هم  که سو گیری سیاسی ندارند و واقعیات را می خواهند باز نمایی و تحلیل کنند باز تکرنگ هستند. این گزارش ها متوسط را فقط منعکس می کنند.
در صورتی که ما انسان ها هیچ کدام متوسط نیستیم! شاید قد من متوسط باشد اما در جنبه های دیگر متوسط نیستم. شما هم همین طور. در نتیجه با دانستن متوسط های جامعه   تکلیف من روشن نمی شود! اگر به میانه میدان آیم می بینیم در جهاتی که استعداد یا ذوق و شوق  خاص دارم  فرصت های خیلی جالب و غیر منتظره ای برایم در ایران امروز پیدا  می شود.
هدف من از سری نوشته های اخیر، نشان دادن  گوشه ای از تصویر رنگارنگ ایران امروز هست که نه در گزارش های رسمی صدا وسیما دیده می شود، نه در تصویر رسانه های فارسی زبان خارج و نه حتی در گزارش های رسانه های بیطرف.


بذارید یک مثال بزنم تا منظورم از این که گزارش های بیطرف حق مطلب را ادا نمی کنند چیست. هر از گاهی گزارشی پر سوز و گداز منتشر می شود که فلان صنعت دیرینه و مولد در کشور مان که سابقه چند صد ساله دارد کم کم دارد از بین می رود. گزارش دقیق هم می دهند که از میان بهمان تعداد کارگاه فعال در دهه ۶۰- ۷۰ الان تنها فلان تعداد کارگاه مانده است. 
در مواردی که من یک مقدار از نزدیک ماجرا را دیدم، تصویر را با  تحلیل آن گزارش های پر سوز و گداز متفاوت یافتم. قضیه چه بوده؟! کارگاه ها را پیرمردانی اداره می کردند در سن باز نشستگی. فرزندانشان هم نمی خواستند همان راه را ادامه دهند. (مگر ما به عنوان شهروندان قرن ۲۱ ام به حق انتخاب شغل حساس نیستیم؟! حالا چی شد آه و ناله می کنیم که فرزندان صاحبان این کارگاه ها برعکس اجداد خود در نسل های گذشته راه پدر را ادامه نداده اند؟! مگه نمی خواهیم حق انتخاب آنها را به رسمیت بشناسیم.)
به علاوه کارگاه های سنتی عموما بر اساس نیروی کار ارزان -بدون بیمه و .....-کار می کردند. می دانیم که قدیم ها پسربچه های کوچک برای شاگردی به این کارگاه ها می سپردند. کتاب خاطرات استاد پاپلی یزدی، شازده حمام، را بخوانید تا ببینید آن دوره طلایی کارگاه ها  با این شاگردها چه رفتاری می شده!  هنجار و نرم و فرهنگشان آن بوده. نه آن که استادکار خاصی بدذات بوده باشد. (البته بدذات هم همه جا و همه زمان پیدا می شود.) 
کدام پدر و مادری امروز راضی می شوند فرزندشان به این صورت شاگردی کند؟! اگر کودکان بی سرپرست را آن گونه به کار گیرند صدای من و شما به عنوان مدافعان حقوق کودک در می آد.
خلاصه اغلب این کارگاه تعطیل شده اند چون کسانی که آنها را به شیوه اعصار گذشته می چرخاندند به سن بازنشستگی رسیده اند و روش ها و منش هایشان از دور افتاده. خوشبختانه اغلب  وضع شان هم خوب هست.کارگاه و حجره یا مغازه را اگر اجاره دهند یا بفروشند خیلی بیشتر سود می کنند. در واقعیت  جای دلسوزی از جانب ما ندارد اما آن گزارش های پر سوز و گداز روزنامه ها اشک ما را در می آورند.
از طرف دیگر گاهی فرزندان صاحبان آن کارگاه های قدیمی به شغل اجدادی علاقه مند می شوند و می خواهند با تغییر نحوه مدیریت و به کار گیری شیوه های مدرن تر تولید و بازاریابی نوین و طراحی های به روز، کارگاه پدری را زنده نگاه دارند. این قبیل فرزندان که پای در اعتبار چندین دهه ای پدر-و چه بسا اعتبار چند صد ساله اجداد- دارند اغلب آن چنان موفق می شوند که  نسل های قبلی کارگاه داران اصلا خوابش را هم نمی دیدند. این واقعیت که بقیه کارگاه های کوچک تعطیل شده اند برایشان-به طور طبیعی و بدون جنگ و دعوا با همکاران- مونوپولی ای به وجود می آورد که به سود افسانه ای می انجامد. کارگاه را تبدیل به کارخانه می کنند و کارگرانی با بیمه و..... مطابق به ضوابط   استخدام می کنند. 




اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل