مهاجرت به کانادا در میانسالگی

+0 به یه ن

عزیزی گزارشی کوتاه نوشته بود از دستجات عزاداری حسینی در کانادا. ظاهرا  این دستجات  کانادا با همدیگه دعوا و.... هم دارند ومرتب اره می دهند تیشه می گیرند.


من به جوانانی که قصد مهاجرت به کانادا دارند کاری ندارم. اما روی صحبتم با همسالان و همتیپ های خودم هست که در ایران رفاه نسبی دارند و جا افتاده اند اما به بهانه این که می خواهیم فرزندانمان در کشور بهتری زندگی کنند می خواهند رنج مهاجرت  به تن بخرند. 
نظرم را به این عزیزان می گویم. فرزندان شما هر وقت بخواهند مهاجرت کنند خودشان مهاجرت می کنند. برای این که خیلی به سختی نیافتند پول بلیط هواپیما و هزینه پول پیش اجاره آپارتمان و خرج سه چهار ماه زندگی شان در کانادا را پس انداز کنید و به عنوان قرض به آنها بدهید. این بهترین کاری است که می توانید برای آنها بکنید. بهترین جنبه مهاجرت برای فرزندان شما همانا استقلال و روی پای خود ایستادن هست. با دستشان گرفتن و با خود به کانادا بردن این موهبت را هم از آنها می گیرید. بعدش هم منت سرشان خواهید گذاشت که من به خاطر تو زندگی راحتم در ایران  و والدینم را در دوران پیری گذاشتم آمدم در این کشور یخ زده که شش ماه سال آفتاب نداره.

ببینید تیپ های ما در ایران دیگه بعد از این سالها سبک زندگی مناسب خود را یافته. دست کم ما در ایران از فضولی همسایه ها رنج نمی بریم!در بین تیپ های ما دیگه در داخل ایران دیگه این طور نیست که  اگر کسی طلاق بگیره همه فامیل در مورد او چرت و پرت بگویند یا اگر دختری دوست پسر داشته باشد پشت سرش صفحه بذارند.  این مسایل چندی است دست کم در محلاتی که ما ها زندگی می کنیم حل شده. 
شاید باورتان نشود اما  در میان ایرانیان مهاجرت کرده این قبیل فضولی ها  -مثل ۵۰ سال پیش در محلات سنتی  ایران- بسیار رواج داره! در بین همان دانشگاهیانش هم رواج داره. خیلی جالبه که دایم در کار هم سرک می کشند بعدش هم می گویند در ایران مردم فضولند! در صورتی که خیلی از موضوعاتی که برای اونها هنوز مسئله است  برای ما حل شده، رفته پی کارش! دیگه راحتیم!

یکی از دلایلی که تصمیم به بازگشت به ایران گرفتیم مشاهده خانواده های  ایرانی بود که  سالها پیش مهاجرت کرده بودند. نکته قابل توجه در مورد این خانواده ها مردسالاری شدید در بین آنها بود. رفتاری که اغلب  مرد ان خانواده های   ایرانی با همسرشان در خارج داشتند سالها قبل در ایران منسوخ شده بود! اونها اون رفتارمردسالارانه را در خود حفظ کرده بودند و به آن به عنوان «اصالت ایرانی» می بالیدند. برخی شان آتئیست بودند اما باز دست از مردسالاری برنداشته  بودند.

در جمع های ایرانی های مقیم کشورهای غربی، خیلی هم زیاد پشت سر بنگلادشی ها و چینی ها و...صفحه می ذارند و حرف ریسیستی می زنند. خیلی روی «کوکیژن» بودن (نژاد سفید) خودشان تاکید دارند.  تحقیر قومیت های غیر فارس ایران  (از جمله قومیت ترک که من هم جزوشان هستم) بین شان خیلی رواج داره. من در تهران که زندگی می کنم (یا وقتی به کرمان و.... سفر می کنم) از این جور توهین ها نمی شنوم. شاید در عرض ۱۵ سال یک بار اون هم وسط دعوا چنین توهینی شنیدم. اما در استنفورد امکان نداشت در جمع ایرانی ها دو ساعتی بنشینی و از زبان یکی شان توهین علیه ترک ها نشنوی. فکر کنم این قبیل اظهارات سپر آنان هست برای قایم کردن احساس خود کم بینی شان نسبت به غربی ها. این هم جزو چیزهایی بود که من اصلا خوشم نیامد.


 ما ترسیدیم اگر در خارج بمانیم به اسم «فرهنگ اصیل ایرانی» ما هم تبدیل به فسیل بشویم! در نتیجه تصمیم گرفتیم بر گردیم به آغوش فرهنگ  ایرانی. فرهنگ ایرانی که ایستا نیست.  در گذر زمان تغییر می کنه و ما نمی خواستیم از این تغییر عقب بمانیم.
با خواندن آن گزارش که در ابتدا به آن اشاره کردم این حس به من دست داد که چه خوب شد برگشتیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جان معدنچیان و سلامت خانواده هایشان در خطر هست!

+0 به یه ن

در خرداد ماه سال ١٣٩٥، خبر دردناک تازیانه خوردن ١٧ نفر از کارگران معدن آق دره در نزدیکی تکاب واقع در آذربایجان غربی منتشر شد و با خشم و انزجار عمومی مواجه شد. فاجعه ای دردناک تر  به طور پیوسته در معادن سراسر کشور به وقوع می پیوندد که مورد توجه واقع نمی شوند. گزارش ها از روستاهای اطراف همین معدن آق دره حاکی از آن هست که بیماری های پوستی و ریوی و نیز ناراحتی های دندان و لثه در منطقه به علت فعالیت های معدن شیوع یافته است. همچنین دام های منطقه تلف شده اند. هر چند نتیجه مطالعات لازم بر روی آب و هوا و خاک منطقه منتشر نشده است، اما به نظر می رسد آلودگی با جیوه و سیانور و نیز انفجارهای معدن عامل این فجایع باشند.  


هر چند چنین تبلیغ می شود که استخراج معادن برای اشتغالزایی در منطقه لازم هست اما واقعیت این هست که فعالیت های معدن مشاغل سنتی منطقه نظیر کشاورزی، دامداری، ماهیگیری و ..... را از بین می برد و عملا بر بیکاری مردم منطقه می افزاید. در نتیجه ، مردم منطقه -که با کشاورزی و دامداری استقلال مالی و شغلی مناسب و کم خطر داشتند- مجبور می شوند تحت هر شرایطی به کار سخت و خطرناک معدن تن دهند. گاهی نیز مانند مورد کارگران آق دره کارفرما ها از انحصار خود در ایجاد شغل در منطقه سو استفاده می کننده و فجایع اجتماعی نظیر واقعه تلخ خرداد ماه سال ١٣٩٥ در آق دره رخ می دهد.
 به جای این فعالیت خانمانسوز ، برای ایجاد اشتغال در منطقه تکاب می توانستند برگردشگری و بازدید از مجموعه تخت سلیمان سرمایه گذاری نمایند.

 متاسفانه این فاجعه مختص معدن آق دره نیست. در دیگر استان های مختلف کشور از جمله آذربایجان شرقی، سمنان، گلستان، خراسان و..... همین روندغیر اصولی استخراج از معادن پی گیری می شود. معادن منطقه ارسباران (قره داغ) در آذربایجان شرقی علاوه بر آلوده ساختن منطقه با جیوه و سیانور و انفجار، اقدام به جنگل زدایی نیز هم کرده اند که تبعات منفی آن بر آلودگی هوا و فرسایش خاک و در نتیجه کشاورزی و معیشت و اشتغال مردم منطقه بر کسی پوشیده نیست. 

 به علاوه، نکات ایمنی در معادن توسط کارفرماها چندان مورد توجه قرار نمی گیرند. در سال ٩٦ ، متاسفانه٤٣ معدنچی در معدن یورت گلستان جان باختند. در واقع چنین فجایعی در ابعاد کوچکتر همه ساله در معادن مختلف کشور رخ می دهد و جان معدنچیان رامی گیرد.

 علی الاصول معادن -و نیز کارخانه ها و آزمایشگاه ها- باید واحدی برای ارزیابی ایمنی، سلامت و محیط زیست داشته باشند که جلوی فعالیت های مخرب را بگیرد. این واحد باید مستقل از کارفرما باش والا کارآیی نخواهند داشت.  🍀@minjigh 

لطفا این متن را تا می توانید بازنشر دهید. هر چه قدر عموم مردم نسبت به این مسئله حساستر و آگاه تر باشند احتمال پیروزی فعالان کارگری و فعالان محیط زیست در راه میارزه برای بهبود وضعیت بیشتر می شود.

پی نوشت: 

https://www.instagram.com/p/CEgPpQnJAq6/?igshid=q5ftvox8ett0

وضعیت وحشتناک مواد شیمیایی حاصل از فعالیتهای معدن سونگون که وارد رود آراز (ارس) میشود ! 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

معدن آق دره و فجایع محیط زیستی

+0 به یه ن

اگر به خاطر داشته باشید،  در خرداد ماه ۱۳۹۵ خبر شلاق خوردن ۱۷ کارگر اخراجی معدن آق دره در نزدیکی تکاب واقع در آذربایجان غربی ملتی را شوکه کرد. 


توجه شما را می خواهم به بخشی از گزارش جلب کنم که از منظر من حتی از شلاق خوردن کارگران هم هولناک تر هست اما متاسفانه به اندازه کافی توجه افکار عمومی را جلب نکرده است. متاسفانه این قبیل آسیب ها که در زیر می خوانید مختص معدن آق دره هم نیست. در بسیاری از استان های کشور دارند به شیوه غیر اصولی از معادن بهره برداری می کنند و فجایعی نظیر آن چه که در زیر می خوانید رقم می زنند (یا به زودی خواهند زد). طرفداران محیط زیست  ایران به خاطر چنین چیزهایی هست که فریاد بر می زنند اما کو گوش شنوا؟!

« در گفت‌وگو با اهالی روستا از فجایع دیگری باخبر می‌شوید که سال‌هاست روی آن سرپوش گذاشته شده. احداث و راه‌اندازی معادن طلا در این منطقه از آذربایجان‌غربی نه‌تنها نتوانست زمینه‌های اشتغالزایی تعداد کثیری از اهالی بومی منطقه را فراهم کند بلکه وضعیتی را ایجاد کرد که نشان می‌دهد، فجایع محیط‌زیستی و حتی انسانی تازه‌ای در انتظار این منطقه دورافتاده است.

مشاهدات میدانی از کودکانِ مبتلا به بیماری‌های پوستی مزمن، نشان داد در این منطقه یک فاجعه انسانی ناشی از مواد پخش‌شده از معدن طلا در حال رخ‌دادن است. مردم و اهالی ده می‌گویند، علاوه بر بیماری‌های پوستی در سال‌های گذشته، تعداد افرادی که به‌دلیل سرطان‌های ریه و حنجره در روستا از بین رفته‌اند در سنین مختلف رشد داشته است. آنها گمان می‌کنند، تشعشعات ناشی از استنشاق گازهای معدن طلا عامل شیوع بیماری‌های پوستی و همچنین انواع سرطان‌ها در منطقه شده است. «چرا تا چند سال پیش، این‌قدر سرطان و بیماری پوستی زیاد نبود. آب‌وهوای خوبی داشتیم؛ این چندسال که انفجارا زیاد شد، هم خاکمون آلوده شد و هم زمینامون.»

اینها را یکی از اهالی آق‌دره علیا می‌گوید که کارگر معدن هم نیست. همسرش قالیبافی می‌کند و خودش برای دامداری به روستاهای اطراف می‌رود. پسر ۱۰،۹ ساله‌اش را همراه خودش آورده تا بیماری پوستی بدنش را نشانمان دهد. «الان چند وقته که اینجوریه. چندین‌بار بردیمش تکاب، پیش دکتر. تا میفهمه از کجا اومدیم، دیگه چیزی بهمون نمیگه. یه مشت قرص و پماد میده، میگه برین خودش خوب میشه. یه‌مدت خوبه، دوباره برمیگرده.» روی پاهای پسرک، عارضه پوستی با نقطه‌های ریز به‌رنگ صورتی کمرنگ قابل‌مشاهده است؛ چیزی شبیه به یک حساسیت پوستی. از خودش که می‌پرسیم به کردی به پدرش می‌گوید «بدنم میخاره.» پدرش می‌گوید، اغلب مواقع بچه‌های ده برای بازی در کوچه‌های روستا روی خاک‌ها باهم بازی می‌کنند. تمام گردوخاک حاصل از انفجارها به گفته او روی خانه‌های اهالی ده می‌نشیند و در نتیجه اغلب مردمی که این گردوخاک را استنشاق می‌کنند، می‌توانند در معرض انواع آلودگی‌های پوستی قرار بگیرند. می‌گوید، اغلب انفجارهای معدن، درست بغل گوششان و در پیت‌های چسبیده به روستا رخ می‌دهد. «چند وقت پیش، بچه‌ها گفتن برای اینکه رد گم کنن و صدای انفجار رو کم کنن، روی خاک، کیسه‌های پر از آب گذاشتن تا صدا پخش نشه و بهشون ‌گیر ندن. اینجوری منابع طبیعی رو هم گول میزنن… .»

بیماری‌های عصبی و مشکلات ناشناخته ناشی از مواد آلاینده که به‌دلیل نزدیک‌بودن مراکز بهره‌برداری معادن طلا به مناطق مسکونی روستایی بوده، یکی از مواردی است که در این منطقه شایع شده. به گفته اهالی، علاوه بر روستاهای آق‌دره، روستای شیرمرد، نزدیکی معدن طلای زره‌شوران، اولین معدن استحصال طلای کشور که نزدیکی معدن طلای آق‌دره قرار دارد نیز از آلودگی‌های زیست‌محیطی‌ای که منجر به فجایع انسانی شده، در امان نیست.

یکی دیگر از افرادی که مبتلا به نوع عجیبی از بیماری پوستی شده، یکی از همین کارگران اخراجی معدن آق‌دره است. روی زانویش، یک عارضه پوستی به‌جا مانده که مربوط به سال‌های گذشته است و هربار که خوب می‌شود، پس از مدتی دوباره بازمی‌گردد. «چندبار رفتم دکتر، میپرسن کارت چیه! وقتی میگم معدن طلا کار می‌کردم، هیچ اطلاعات دیگه‌ای بهم نمیدن فقط داروهامو میدن و میگن برو. چون میدونن ما از کجا میایم. فقط گاهی میشنویم که میگن، پخش‌شدن سیانور و جیوه، عامل این‌جور بیماری‌هاست.»

در همین بین، یکی دیگر از کارگران روی سینه‌اش، یک دایره می‌کشد و می‌گوید: «پارسال به همین اندازه روی سینه‌ام قرمز و پوستم دچار حساسیت شد. رفتم دکتر، دارو داد و کم‌کم بهتر شدم اما بعضی‌ها رو دیدم که مدت‌ها با این مشکل درگیرن و هربار حساسیتشون برمیگرده.»

تقریبا همگی بر این باورند که علت اصلی این مشکلات پوستی و سرطان‌های خاص، پخش‌شدن سیانور ناشی از سیانیوراسیون برای جداسازی طلاهاست. اهالی آق‌دره می‌گویند در اثر انفجارهای گاه و بیگاه معدن، این خاک آلوده در همه‌جای روستا و به‌ویژه پیت‌های هفت تا ۹، که نزدیک روستاست، پخش می‌شود و باعث ازبین‌رفتن دام‌ها و ایجاد بیماری برای انسان‌ها می‌شود.

یکی از اهالی روستا می‌گوید، آلودگی‌هایی که معدن در سال‌های گذشته ایجاد کرد، منحصر به بیماری‌های پوستی و شیوع برخی سرطان‌های خاص نمی‌شود بلکه در آب آشامیدنی منطقه هم مشکلاتی ایجاد کرده است. دندان‌هایش را نشانمان می‌دهد و می‌گوید: «معلوم نیست توی این آب، چی هست. هرکدوم از اهالی رو ببینین، دندوناش مشکل داره.» نکته‌ای که او به آن اشاره می‌کند، در مصاحبه با چند نفر از اهالی روستا به‌وضوح قابل‌مشاهده بود. دندان‌ها و لثه‌های بیمار ناشی از مصرف آب آلوده به مواد ناشناخته‌ای مثل جیوه در منطقه آق‌دره است.

این درحالی است که به گفته اهالی، از شبکه بهداشت تکاب، بارها برای آزمایش آب منطقه مراجعه کرده‌اند اما اهالی روستا می‌گویند هیچ نتیجه‌ای از آزمایش‌های انجام‌شده درباره وضعیت آب روستا به آنها ارائه نشده است. اهالی روستا از مشکلات ناشی از بالا آمدن گاز معدن و مرگ‌و‌میر بالای دام‌ها در اثر انفجارها می‌گویند. «هم زمین‌ها آسیب دید و هم دام‌هایمان از بین رفتن. گوسفند داشتیم؛ می‌رفتن برای چرا سمت معدن اما به اون محدوده که نزدیک میشدن، یه چرخی دور خودشون می‌زدن و بعد می‌افتادن و میمردن. بعضی گوسفندها هم که اونور چرا میکردن، بره‌های مرده به‌دنیا میاوردن.»

اهالی آق‌دره علیا می‌گویند، در یک سال گذشته حدود هزار رأس گوسفند در اثر همین آلودگی‌ها از بین رفته‌اند. آلودگی‌هایی زیست‌محیطی که نشان می‌دهد نه‌تنها کارگران شلاق‌خورده آق‌دره که طبیعت بکر و زیبای آن در معرض فراموشی است .


آنچه در آق‌دره و روستاهایی شبیه به آن می‌گذرد، فراتر از فاجعه است. شیوه فعالیت معادن روباز طلا (آق‌دره و زره‌شوران) در این منطقه، فجایع محیط زیستی‌ای به بار آورده که به صورت خاموش از بین انسان‌ها هم قربانی می‌گیرد. در صحبت‌هایی که با اهالی آق‌دره داشتیم، متوجه شدیم آنچه در اطراف معدن طلای آق‌دره اتفاق می‌افتد، فقط محدود به برخورد غیرمعمول با کارگران فصلی‌ای که نسبت به قراردادهای یکطرفه معترض هستند، نمی‌شود بلکه فجایع زیست‌محیطی‌ای که در این منطقه زرخیز به‌دلیل رعایت‌نکردن استانداردهای استحصال مواد صورت می‌گیرد، باعث شده جان انسان‌های زیادی به خطر بیفتد. با روستاییان که هم‌صحبت می‌شوید، پرده از فجایع زیست‌محیطی‌ای برداشته می‌شود که دامن بسیاری از مردم ساکن این مناطق را هم گرفته است. خانه‌های این روستاییان در مجاورت بخش‌های اصلی معدن است که با هر انفجار، مقادیر زیادی خاک و مواد آلاینده را وارد هوای سالم روستا می‌کند. وجود دو معدن طلای آق‌دره و زره‌شوران در تکاب و شیوه استحصال طلا در فاصله بسیار نزدیکی به مناطق روستایی باعث شده تا بیماری‌های پوستی و ریوی ناشی از استنشاق مواد آلاینده، همچون سیانور و جیوه در بین ساکنان این مناطق شیوع بیشتری داشته باشد. سال ۱۳۸۳ بود که خبرهایی مبنی‌بر نشت مقادیر قابل‌توجهی از مواد سمی، به‌ویژه سیانور از کارخانه طلای آق‌دره که در مجاورت معدن آق‌دره تکاب واقع شده، منتشر شد که نشان می‌داد این ماده سمی به منابع آب‌های جاری و رودخانه ساروق تکاب وارد شده و موجب تلف‌شدن هزاران قطعه از جانداران موجود در این رودخانه شده است. میزان این آلودگی به حدی بود که موجبات نگرانی ساکنان منطقه را فراهم کرد. گزارش‌های رسمی نشان می‌دهند، در اثر نشتی سیانور در آب رودخانه ساروق تکاب، فعالیت کارخانه استحصال طلای آق‌دره تکاب به مدت چهار ماه در همان زمان متوقف شد. نشت شدید سیانور از سد باطله کارخانه‌های استحصال طلای دو معدن زره‌شوران و آق‌دره صورت می‌گیرد و نفوذ آن در رودخانه‌ها و چشمه‌های آب زیرزمینی باعث شده حتی آب آشامیدنی مناسب در دسترس اهالی منطقه قرار نگیرد. به‌همین‌دلیل، بسیاری از اهالی آق‌دره با مشکلات دندانی و بیماری‌های لثه درگیر هستند. همه این گزارش‌ها نشان می‌دهند، علاوه بر سهم ناچیز نیروی کار بومی در معدن طلای آق‌دره، نه آب سالمی برای آشامیدن مانده و نه زمینی برای زیست انسان.»


آلودگی‌ها

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

متنی از کانال سبزاندیشان تبریز

+0 به یه ن

درنشست مطبوعاتی شرکت زرین داغ به مورخه ۱۳۹۹/۳/۲۹جناب آقای نوری مشاور مدیر عامل درجمع خبرنگاران مطبوعاتی اظهار کردندکه تمامی مراحل اجرائی فرآوری معدن طلای اندریان با نظارت دانشگاه تبریز انجام گرفته است.واین شرکت با دانشگاه تبریز قرارداد بسته است.حال سوال اینجاست که قراداد در مورخه ۱۳۹۹/۲/۱منعقد شده وقرارداد فی مابین دانشگاه وشرکت تحقیقاتی است نه نظارتی......
فلذا جهت تنویر افکار عمومی دانشگاه تبریز و شرکت زرین داغ به سوالات رسانه ها ومردم منطقه پاسخ دهند :
۱-اسناد ،تصاویر وفیلم های موجودنشانگر ان است که احداث وساخت هیپ هاو استخرهای حاوی سیانور در فصل زمستان اجرائی شده است.اگر دانشگاه تبریز وشرکت مستنداتی از قبیل ارزیابی ریسگ،مطالعات زمین شناسی،مکانیک خاک هیپ ها واستخرهای سیانور،آنالیز خاک رس استفاده شده در کف هیپ ها واستخرها،نتایج آزمایش لوژان چاهای پیزومتریک اطراف هیپ ها. استخرهای حاوی سیانور،نقشه های طراحی، مطالعه مکان یابی هیپ ها واستخرها در آن تراز ارتفاع توپوگرافی، ومجوزهای اخذ شده از سازمان محیط زیست درصورت وجوددراختیار رسانه ها ومردم قرار دهند
۲-.لایه ژئوممبران ۱.۵ میلیمتری استفاده شده در کف هیپ هاواستخرهای سیانوردرچه زمانی وتوسط چه کسانی وبانظارت کدام سازمان دوخت گردیده است ؟نوع لایه ژئوممبران ۱/۵میلیمتری تحت استاندارد کدامین کشوراست؟آیااین لایه تمحل انباشته های سنگ بیش از صدهاهزارتنی به علاوه آب آمیخته باسیانیددر هیپ هارادارد؟
۳-تصاویرموجودنشانگر آن است که در فصل زمستان وبه صورت فاجعه آمیزی بدون رس کوبی لایه ژئوممبران نصب گردیده است حالا توضیح دهید با نظارت کدامین ارگان دارای صلاحیت چنین کاری انجام شده است؟ (فرمهای موردتایید یک نهادنظارتی قانونی را ارائه دهید )
۴-واحدHSEایمنی .بهداشت. محیط زیست تحت نظارت کدامین ارگان دولتی است ؟آیاخود شرکت می تواند ناظرhseباشد؟
حال از تمامی مسئولین دولتی من جمله از بخشداری تااستانداری و نهادهای نظارتی همچون سازمان بازرسی کل کشور، اداره اطلاعات و کلیه دوست داران محیط زیست انتظار دارد که با بررسی و تحلیل های واقعی اسنادومدارک مرتبط باچنین عملیاتی نسبت احقاق حقوق عامه ما بومیان اقدام کنند.
اگرخدای ناکرده اگراسنادیاد شده از سوی زرین داغ یادانشگاه ارائه نگردد با به عبارتی وجودنداشته باشد بزرگترین فاجعه زیست محیطی درآذربایجان شرقی رخ داده است.
امید برآن است با ارائه اسناد مرتبط نسبت به شفاف سازی و تنویر افکار عمومی گام بردارند.
ستارلو // @grmot80 کانال زیست محیطی انجمن سبزاندیشان تبریز

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عروسک فرنگی

+0 به یه ن

قبل از انقلاب در بین روشنفکران ایرانی اصطلاحی رایج بود به نام «عروسک فرنگی». زنان آلا مد را  به منظور تحقیر عروسک فرنگی می خواندند. حجم قابل توجهی از نوشته ها و سخنانشان حول و حوش کوبیدن عروسک فرنگی  بود. فکر نکنم بیش از یک در صد جمعیت جامعه آن زمان ایران -جامعه ای که بیش از نیمی از آن روستا نشین یا عشایر یا حاشیه نشین شهری بودند- چنین تیپ زنانی بودند و با توجه به سرشت مردسالارانه جامعه به گمانم نفوذ اجتماعی و قدرت این زنان در جامعه حتی از آن یک درصد هم کمتر باید بوده باشد. با این حال «عروسک فرنگی» جزو پرسوناژ های خیلی پرارجاع در ذهنیت روشنفکران ایرانی و جزو آماج اصلی حملات کلامی و نوشتاری آنها بود.

به نظرم روانشناسان بررسی کنند ببینند علت آن که «عروسک فرنگی» این همه در ذهن روشنفکران آن زمان جولان می داد چه بود؟!  روانشناسان بیایند برایمان تحلیل کنیم ببینیم این همه obsession ریشه در کدام کمبود داشت؟ 

انقلاب که شد گروهی از زنان در برابر تندروهای مذهبی شعار سر دادند «ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم.» روشنفکران وقت که  از کوبیده شدن  دشمن دیرینه یعنی «عروسک فرنگی» بدشان نمی آمد نه تنها در کنار این زنان نایستادند بلکه گاهی هم جلوی آنها ایستادند. نتیجه آن شد که زور طرفداران حقوق زنان نچربید. قوانینی تصویب شد مخالف فرهنگ جامعه و واقعیت های روز.  این قوانین -برعکس ظاهرشان-  مردسالارانه  هم نبودند.باعث نشدند که برادرها و شوهرهای ما  به نان و نوایی برسند و زندگی بهتری داشته باشند!  نتیجه این قوانین مردسالاری نشد. نتیجه «بیشعورسالاری» شد.  چون قوانین متناسب با واقعیات زندگی مردم نبود باعث شد دریده ها و بیشعورها از آن نفع ببرند. مرد و زن نجیب هر دو مظلوم واقع شدند.


الان هم باز وقتی از حقوق زنان صحبت می شود عده ای فوری زنان پرخرج و آلامد را پیش می کشند و می گویند دشمن ما مردها نیستند بلکه این قبیل زنان هستند.
اولا فمینیست های  شاخص ایران هم هرگز نگفته اند دشمن شان مرد ها هستند. مثلا خانم شهلا لاهیجی یا خانم تهمینه میلانی یا .... حتی بیش از زنان سنتی هوای شوهرشان را داشته اند.
فمینیست ها گقته اند قوانین ضد زن و عادات و هنجارهای مروج نابرابری دشمن شان هستند نه مردها.

اما درمورد زنان آلامد و پرخرج ، چند نکته می خواهم بگویم.
متاسفانه یک سری بیماری روانی در دنیای مدرن به وجود آمده که در آن برخی کنترلی بر خرج کردن و خرید ندارند.
اصطلاحا گفته می شود shopaholic  هستند. برخی هم وسواس عمل جراحی زیبایی پیدا کرده اند. با این بیماری ها  مانند هر بیماری دیگر به طور تخصصی باید برخورد کرد. مسایلی نیستند که یک ایدئولوگ بیاید برایش نسخه بپیچد.اگر میل به خرید یا میل به جراحی زیبایی یا نظایر آن قدر زیاد شد که باعث اختلال در زندگی خانوادگی و حرفه ای شد یاید به روانشناس مراجعه کرد.
هرچند این بیماری ها مختص زنان نیست اما بین زنان رایج تر هست.
 من و شما هم نمی توانیم با «پیف پیف» کردن به این زنان مسئله را حل کنیم. مثل هر بیماری روانی دیگری نیاز به مراجعه به متخصص دارد. 
لطفا فوری بُل نگیرید و به این نتیجه نرسید که  قدیم ها  که این  قبیل بیماری ها نبود بهتر بود. درسته که این بیماری نبود به جایش صد تا بیماری روحی دیگر و شایع تر بود. مثلا خیلی از زنان قدیم سر وسواس آب کشیدن و پاک و نجس کردن هم روزگار خود را سیاه می کردند هم روزگار شوهر  و بچه هایشان را جهنم می ساختند. (چند وقت پیش یک مقاله ای در روزنامه خراسان چاپ شد که در آن فلان هنرپیشه هالیوود را بر سر زنان به قول خودش پر فیس و افاده ایرانی می کوبید که او پوشک بچه اش را عوض می کند. راستش من ندیدم زنان آلامد امروزی ایران  پوشک بچه شان را عوض نکنند. اما شنیده ام که در نسل های گذشته زنان وسواسی ای بودند که کهنه بچه خودشان را عوض نمی کردند و عوض کردن آن را گردن این و آن می انداختند.) یا مثلا در گذشته زنان زیادی از جن و...... می ترسیدند و  تنها در اتاق نمی ماندند و مشکلاتی برای خانواده به وجود می آوردند. این مصیبت ها کمتر شده.

    
دومین نکته این که کسانی که در کار فرهنگی هستند باید مراقب باشند معیار زیبایی را زیبایی اروپایی نشان ندهند. والا جوان  های ایرانی نسبت به قیافه خود حس بدی پیدا می کنند و دنبال آن می روند که آن را عوض کنند. این کار آسیب های فراوان به دنبال دارد. قبلا بارها گفته ام که تشکیلات به اصطلاح فرهنگی حکومت -علی رغم همه «مرگ بر» گفتن هایش در ذهن مردم زورچپان کرده که زیبایی یعنی مثل اروپایی ها  پوست سفید و چشمان رنگی داشتن. حتی وقتی می خواهد چادر را به عنوان حجاب برتر تبلیغ کند زنی به قیافه اروپایی را بر می گزیند. به جای چادر بیشتر برای قیافه اروپایی تبلیغ می کند.
دیروز داشتم مجموعه نقاشی های استاد کاتوزیان و هنرجویانش را نگاه می کردم. دیدم به چه زیبایی چهره ایرانی از اقوام مختلف را به تصویر کشیده. چرا از این پتانسیل ها استفاده لازم نمی شود!؟


و اما آخرین نکته. مردم  معمولا  وقتی می بینند من اهل مصرفگرایی و مرکز خرید گردی نیستم خیال می کنند می توانند مرا علیه همجنسانم که اهل گردش در مراکز خرید هستند تحریک کنند.
من   نمی خواهم حرفی بزنم که جوابش «به تو چه ؟» باشد. برای همین هیچ وقت به زنان دور وبر که اهل خرید و ست کردن  و .... هستند ایراد و خرده ای نمی گیرم. اصلا حق ندارم که چنین کنم. اگر آنها از این کار لذت می برند چرا این کار ها را نکنند؟! جزو آزادی های مشروع و قانونی آنهاست. من که باشم که بخواهم با نیش و طعنه این دلخوشی را به کامشان تلخ کنم؟! من خودم اهلش نیستم چون طرفدار محیط زیستم و به این علت مصرفگرایی را درست نمی دانم. اما حق ندارم به کسی به علت خرید ایراد بگیرم. به جای این که به زن همسایه به خاطر مرکز خرید رفتم ایراد بگیرم، به سیاست های کلان غلط در مدیریت آب و معادن که منجر به آلودگی محیط زیست می شود ایراد می گیرم. اون قدر کوچک و خرد نیستم که با ایراد گرفتن به نوعروسی که از خوانچه جدیدش ذوق کرده حس خود برتربینی انتلکچوال بیابم. آن قدر جرئت دارم که به جای آن نو عروس به مدیران آبی کشور ایراد بگیرم.

نکته آخر آن که برخی از زن ها از روی دلسوزی به مردها یا خودشیرینی برای آنها، به زنان دیگر که به زعم آنها زیاد خرج می کنند گیر می دهند. اگر این خرج کردن واقعا خارج از کنترل باشد و به اقتصاد یا آرامش خانواده ضربه مهلک زند طبعا باید با مراجعه به روانشناس حل شود. اما در بیشتر موارد چنین نیست. در بیشتر موارد در چارچوب امکانات خانواده  ولخرجی صورت می گیرد. نکته ای که می خواهم عرض کنم شما برای دفاع از حقوق مردان کاسه داغ تر از آش نشوید. اولا که خیلی از خانم ها دستشان توی جیب خودشان هست و هر چه خرج می کنند از محل درآمد و یا ارثیه خودشان هست. ثانیا واقعیت این هست که اکثر آقایان (در واقع همه آنها که شخصیت نرمالی دارند) از این که برای زن و بچه شان خرج کنند لذت هم می برند. این حتی شامل بسیاری از آقایان که در سایر موارد شاید کمی خسیس هم باشند می شود.  خود را در قامت سلطان سلیمانی می بینند که برای خرم سلطانش دارد اعیانیت شاهانه به خرج می دهد و کیسه را شل می کند. شما به بهانه دفاع از حقوق آقایان، این لذت را از ایشان نگیرید. این هم یک زرنگی زنانه هست که  می بینند همسرشان یا پدرشان تا چه حد و تحت چه شرایطی از این که  برایشان خرج کند لذت می برد بعد دقیقا همان اندازه (و نه بیشتر) خرج می کنند. دانستن  این هم یک هنری است که برخی زنان  دارند و این طوری خودشان را عزیز می کنند. ناز شستشان!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

درود بر صنف معلم

+0 به یه ن

از صنف معلم ها در ایران خوشم می آد. اتحاد و همبستگی شان را تحسین می کنم. این که در کنار هم می ایستند و مطالب صنفی شان را علی رغم همه فشار های امنیتی پیش می برند قابل ستایش هست. در زندگی روزمره هم خانم معلم ها مرتب به هم راه حل های مفید می آموزند. ساده ترین نمونه اش اینه که وقتی تور ارزان کیش و قشم و.... می یابند همدیگر را خبر می کنند و با هم سفر می روند. همین اتحاد باعث شده که از کسانی که به لحاظ درآمد وضعیت مشابهی با آنها دارند سبک زندگی معلمها اعیانی تر و به لحاظ اقتصادی استوارتر باشد. هر از گاهی که به معلم ها زمین برای ساخت خانه داده اند اون قدر عرضه داشته اند که آن را به سر وسامانی برسانند و صاحب خانه شوند. این قبیل کارها شعوری برای همکاری می خواهد که متاسفانه در بین همه قشرهای کشور ما وجود ندارد. 


 حقوق استادان دانشگاه بیش از حقوق معلمان هست. اما معمولا ١٠ تا استاد یک دانشکده به اندازه ١٠ نفر معلم یک مدرسه نفوذ اجتماعی ندارند در صورتی که علی الاصول می توانستند چندین برابر معلم ها نفوذ اجتماعی داشته باشند. دغدغه مهم بسیاری از استادان کشور ما از پیر وجوان این هست که صبح تا شب خود را با پزشکان مقایسه می کنند و به در آمد و منزلت اجتماعی آنها غبطه می خورند!! حالا درسته هم به پزشک و هم به استاد دانشگاه "دکتر" گفته می شود اما جنس کار ما استادان به جنس کار پزشکان شباهت زیادی ندارد. نوع خدماتی که پزشک به جامعه می دهد از جنسی است که برای مردم بسیار ملموس هست ومنزلت اجتماعی آنها را بالا می برد.  

چند وقت پیش یکی از دانشجویان بادی به غبغب انداخت وبا لحن بچه ای که می خواهد به رخ بکشد چه قدر از مسایل "آدم بزرگ ها"سر در می آورد گفت"منزلت پزشکان به خاطر پول هست. چون ماشین مدل بالا سوار می شوند مردم به آنها احترام می گذارند" آدم های تنبل می خواهند برای مسایل پیچیده جواب ساده بیابند. تقلیل مسایل به پول و مدل ماشین هم از آن جواب های ساده هست که بسیار مورد پسند افراد تنبل و راحت طلب هست. پسرهای تنبل که دوست دختر ندارند خیال می کنند هرکسی یاری دارد در سایه مدل ماشین اوهست! انکار نمی کنم که با ماشین مدل بالا می شه طیف خاصی از دختر ها را اصطلاحا بلند کرد اما اون طیف خاص زن زندگی نمی شوند! مردانی هم که زن زندگی یافته اند عموما در آغاز زندگی زناشویی، ماشین مدل بالا نداشته اند. 

 ببینید من اگر بچه مریض به بغل داشته باشم و دکتر حاذقی را ببینم با همه این غرور و هارت و پورتم تا کمر جلویش خم خواهم شد! فرقی هم برایم نمی کند این پزشک از خط واحد پیاده می شود یا از بوگاتی ولامبورگینی! اون هم حرف مزخرفی هست که مردم جلوی هر کسی ماشین مدل بالا دارد خم می شوند. در همین تبریز خودمان اتفاق افتاده که دختری عاشق پسری شده از ثروتمند ترین پزشک شهر ده ها بار ثروتمند تر اما خانواه دختر به سختی مخالفت کرده اند. چرا؟! چون گفته می شد حدود صد و پنجاه سال پیش اجداد اون پسر از راه تجارت تریاک به ثروت رسیده اند. (بگذریم که ١٥٠ سال پیش اصلا تجارت تریاک را عیب نمی دانستند. خود امیر کبیر مدافع آن بود. همین خانواده تاتا در هند هم از همین تجارت به ثروت رسیدند.) نمونه های این جور مقاومت در تبریز خومان در مقابل ثروتی که منبع آن مشکوک هست کم نیست.اما همان آدم ها جلوی پزشک جماعت فروتنی می کنندچون فکر می کنند پزشکان خدمتی بی جایگزین به مردم انجام می دهند.

 از بحث مان دور نشویم! اگر استادان به جای مقایسه مع الفارق خود با اطبا ، از صنف معلمان همبستگی و مطالبه حقوق صنفی می آموختند، نه تنها حال و روز دانشگاهیان به از آن می شد که الان هست وضع مملکت هم بهتر می شد.وزنه ای در جامعه می یافتندودر مناسبات قدرت حرفی برای گفتن داشتند. الان صنف مداحان در کشور، بیش از استادان نفوذ اجتماعی دارند و در مناسبات قدرت سنگین ترند. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شادی های کوچک در دسترس

+0 به یه ن

در کشور ما سه دسته هستند که جلوی شادی های کوچک و بی آزار و کم خرج مردم را موضع می گیرند:


 ١- متعصبان مذهبی. از قرار معلوم تا چند دهه پیش در جامعه تعداد این افراد زیاد بود. در سالهای اخیر تعداد شان خیلی کمتر شده. مذهبیون جامعه ما در دهه های اخیر لقمان وار، از گشت ارشاد ادب آموخته اند و دیگه کمتر در زندگی دیگران تجسس می کنند و شادی های اطرافیان را به کامشان تلخ می نمایند. اما هنوز گروهی هستند که همان رویه را ادامه می دهند. متاسفانه قدرت زیادی هم دارند و غم و اندوه بسیار هم به وجود می آورند.

 ٢- افرادی که خودشان را خیلی شیک می دانند (برخی شان هم به واقع شیک هستند) و وقتی با تفریح های ساده مردم مواجه می شوند، "واه واه واه" سر می دهند. از ته دل دعا می کنم مسافرت بلند مدت یا مهاجرت به پاریس و لندن و وین و ژنو نصیب این افراد شیک شود! چون وقتی به این شهر ها می روند می بینند دلخوشی های اصلی مردم شیک ترین شهرهای دنیا هم چیزی نیست جز کارهایی در ردیف همان کارهای مردم کوچه بازار ایران که "واه واه" شان را بر می انگیخت!. در نتیجه فیس وافاده شان می خوابه و کمتر به مردم کوچه بازار ایران گیر می دهند. 

 ٣-افرادی که خود را خیلی عمیق و متفکر می دانند و دلخوشی های ساده مردم را سطحی می دانند و تحقیر می نمایند.


 بسیار مفتخرم که جزو هیچ کدام از این سه دسته نبوده ام و نیستم و نخواهم شد. اگر جزو هر کدام از این سه دسته هستید پیشنهاد می کنم که برای امتحان هم که شده چندی از این پوسته در آیید و ببینید زندگی چه قدر شیرین تر و راحت تر می شود! اگر به شما بد گذشت اون وقت بر گردید به همان رویه قبلی. 


 کرونا که شروع شد دسته دوم و سوم ، در دور وبر من یارگیری بیشتری کردند و تندرو تر شدند. من آگاهانه سعی کردم همرنگ کسانی که شروع کرده بودند به مردم کوچه بازار گیر دادن، نباشم. اجتناب کردم که با کسانی که مردم را نفهم و .... می خواندند هم-آوایی کنم.این تصمیم از روی خوبی و مهربانی من نبود! پیش بینی می کردم این افراد پس از یکی دو ماه بیش از کرونا از همین تحقیر مردم ضربه خواهند دید و به افسردگی دچار خواهند شد. پیش بینی من درست از آب در آمد. همه آنها که در این زمینه تند رفتند به لحاظ روحی داغون شده اند. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بزرگ خاندان و دربارش

+0 به یه ن

یکی بود یکی نبود. تا حدود بیست سال پیش یک بزرگ خاندانی بود که در بین فامیل خیلی برو بیا داشت.مرتب مهمانی می داد و اعضای فامیل را جمع می کرد. در مهمانی ها راجع چی صحبت می کردند؟ ازدواج ها و طلاق های صورت گرفته در فامیل را تجزیه و تحلیل می کردند. اگر یک ازدواج معمولی به دور از هیاهو و رسوایی بود در جمع مهمانی   حتما بایستی  تحلیل می شد که داماد بیشتر در این ازدواج «سود» کرده یا عروس؟ (انگار که معامله است!)اگر ازدواج همراه با جنجال و رسوایی بود ماه ها درباره اش بحث می شد. همه اتفاقات شاخ و برگ داده می شد.

اعضای فامیل که اهل مطالعه بودند و این قبیل بحث ها را دون شان خود می دانستند گاهی در مقابل شرکت در این مهمانی ها مقاومت می کردند. می خواستند روز جمعه در خانه بنشینندو کتابی بخوانند یا کارهنری کنند یا با دوستانی که به لحاظ سطح فکر وسواد همپایه خود هستند معاشرت کنند. اما در یک خانواده گسترده که چنان بزرگ خاندانی دارد اختیار روزهای تعطیل آدم دست خود آدم نیست. مگر این که کاملا اعلان جنگ نماید که بیشتر آدم ها می دیدند نمی ارزد.

اون اعضای فامیل که نسبت به بهداشت حساس بودند هم زیاد از پذیرایی آن خانه مطمئن نبودند. می گفتند در رستوران ها و اغذیه فروشی ها کارکنان تست های پزشکی می دهند و آموزش بهداشتی می بینند. اما ما که نمی دانیم آشپز این خانه آسکاریس دارد یا نه.  از کجا معلوم روزی که با خانم خانه حرفش شده از روی حرصش در غذا مهمان ها تف نکرده باشد؟


اعضای فامیل می دانستند به لحاظ مالی از این بزرگ فامیل  بخاری برایشان بلند نمی شه. می دانستند اگر روزی نیاز به قرض گرفتن پول داشته باشند آخرین کسی که ممکن هست به آنها پول قرض دهد همین بزرگ فامیل خواهد بود و آن هم تحت شرایطی بسیار نامطلوب (و بعد از این که همه شهر موضوع را فهمیدند!).
اعضای فامیل باز هم می دانستند که وقتی بزرگ فامیل یکی همپایه خود به لحاظ اقتصادی می بیند به زحمت جواب سلام اینها را می دهد.

با همه این ایرادهایی که گفتم دربار بزرگ خاندان بسیار محبوب بود، درست همان طوری که مجلات زرد وسریال ها تلویزیونی شبکه جم در همه جای دنیا محبوبند!
البته یک کاربردی هم مهمانی های بزرگ فامیل داشت. دختران دم بخت در این مهمانی ها خواستگار سنتی می یافتند. پذیرایی در مهمانی ها تابع هیرارشی سفت وسختی بود. خدمتکارها چایی می گرفتند و بشقاب های میوه را تمیز می کردند. دختران دم بخت بسته به این که چه قدر مورد تایید و تکریم بزرگ خاندان باشند شیرینی ها را جلوی مهمان ها -به منظور جلب توجه خواستگاران احتمالی- می گرفتند. پرمایه ترین شیرینی توسط عزیزترین دختر دم بخت گرفته می شد و به این ترتیب، شانس جذب ثروتمندترین خواستگار برای او بالا می رفت.

کم کم نسلی بالا آمدند که علاقه ای به این نوع ازدواج نداشتند. بی توجه به تجزیه و تحلیل های متعارف در  این نوع مهمانی ها کسی را برای ازدواج انتخاب کردند که اصلا خارج از این جمع بسته بود و در کلاس بندی های آنها نمی گنجید. اهداف زندگی اش هم متفاوت بود.
در ابتدای کار بزرگ خاندان وا نداد. می خواست نفوذ خود را بر این قبیل جوانان و همسرشان هم اعمال کند. روشی هم که برگزید کوک کردن پدر و مادر این جوان خودسر علیه او  و همسرش بود. امروز با آب زیرکاهی نکته ای عنوان می کرد که پدر و مادر آن تازه عروس یا تازه داماد را علیه فرزندش تحریک می کرد. فردا در خانه آنها دعوا می شد. پس فردا بزرگ خاندان آنها را دعوت می کرد و با ریش سفیدی و گیس سفیدی آشتی شان می داد. روی هم  را می بوسیدند اما هنگام خداحافظی باز بزرگ خاندان یواشکی در گوش پدر  و مادر چیزی می خواند که فتنه ای نو شروع می شد و روز از نو و روزی از نو.
اولین موج این نوع ازدواج ها که شروع شد  برخی از جوان های بعدی تصمیم گرفتند شمشیر را از رو ببندند و راه دخالت  بزرگ خاندان را کامل سد کنند. خیلی آسان نبود. والدین توسط بزرگ خاندان به شدت بسیاری علیه فرزندانشان تحریک شدند و آزار روحی ای به فرزندانشان روا داشتند که فرد باوجدان نسبت به فرزند دشمنش روا نمی دارد.
اما جوانان فهمیدند که از اوقات فراغت خود می توانند استفاده بهینه ای کنند.  حتی از لحاظ همان مسایل مالی که ظاهرا نقطه قوت بزرگ خاندان بود و نبود آن در دستان خودشان اهرم فشار والدین بر آنها!
  به تدریج فهمیدند اگر از سیطره آن بزرگ خاندان که به عمد همه را  از خود پایین تر نگاه می داشت بیرون آیند می توانند  دوستانی بیابند که آنها را در سرمایه گذاری های سودده راهنمایی کنند.
بعد از بیست سال آنها که خود را به موقع از سیطره بیرون کشیدند به لحاظ مالی هم از کسانی که در مهمانی های بزرگ فامیل همسر یافتند جلوتر افتاده اند. (از لحاظ صمیمیت و یکرنگی و رمانس در خانه که ناگفته پیداست کدام یک خوشبخت ترند.)

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظر سنجی در مورد انتقال آب ارس به تبریز

+0 به یه ن

دوستان عزیز وبلاگ و کانال مینجیق

در ستون کناری وبلاگ یک نظر سنجی در مورد انتقال آب ارس به تبریز گذاشته ام. متشکر می شوم اگر در آن شرکت کنیدو نظر خود را بیان دارید.

گزینه ها به این قرار هستند:

۱)  موافقم.
اگر خواستید نظر تفصیلی خود را با کلیک روی دگمه «باخیش» در زیر بنویسید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چشم و همچشمی در برگزاری مراسم سوگواری موقوف!

+0 به یه ن

امروز فضای مجازی پر بود از فیلم ها و مطالب راجع به تشییع جنازه باشکوه خانم پرستاری در خرم آباد که از کرونا فوت شده است.
روحش شاد و یادش گرامی!
اما تشییع جنازه باشکوه به چه دردی می خورد؟ ای کاش آن عزیز یک پرستار گمنام در خرم آباد می ماند اما می ماند!

اگر واقعا کادر درمانی کشورمان را عزیز می داریم،
با رعایت فاصله اجتماعی و توصیه های بهداشتی مربوطه در سلامت این عزیزان زحمتکش و فداکار
بکوشیم.

🍀@minjigh

اگر خدای ناکرده در شهر شما یکی از کادر درمانی از کرونا فوت کرد شمارابه خدا تلاش نکنید مراسمی باشکوه تر از مراسم خرم آباد برگزار کنید.

چشم و همچشمی بین شهری تان را بذارید برای یک کار سازنده تر و کم خطرتر.

خود همان کادر درمانی دارند تقریبا التماس می کنند مراسم سوگواری را تا کرونا هست برگزار نکنید چون که بدترین جا برای انتقال ویروس هستند!

این نوع مراسم
به نام کادر درمانی است اما به کام کرونا!

حالا منهای قضیه خطر انتشار کرونا، چشم همچشمی برای کش دادن و گسترش مراسم سوگواری یکی از مزخرف ترین و احمقانه ترین چشم و همچشمی هاست.

جامعه ما به شادی و تفریح کم خرج احتیاج دارد نه سوگواری طویل مدت رنگین و پرهزینه.
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل