فقط بلدند به از خود ضعیف تر ها بگویند «از خود شروع کنید!»

+0 به یه ن

اگر روزی روزگاری ما یک کشور آزاد و دموکراتیک داشته باشیم نیاز هست که یک حزب با گرایش محیط زیستی داشته باشیم. شاید هم یک سیستم پیشرفته  تراز حزب. به هر حال حزب مفهومی است متعلق به قرن گذشته. دنیای جدید شاید مفهومی پیشرفته تر بطلبد.  حالا من روی این قسمت ماجرا زیاد تاکید ندارم. منظورم این هست که نیاز به یک جناح سیاسی قدر هست که مسایل محیط زیستی نظیرساماندهی فلر های آلاینده، حکمرانی آب  و... را پی گیری کند. این قبیل کارهای محیط زیستی را با شعار «از خود شروع کنیم» نمی شه سمبل کرد و زیر فرش کرد. من و ۸۵ میلیون ایرانی دیگر هم  اگر به جنبش «زباله صفر» بپیوندیم  و در هنگام مسواک زدن و ظرف شستن و استحمام آب را هدر ندهیم باز این قبیل مشکلات بزرگ مقیاس باز باقی است! من  نه تنها در مسایل محیط زیستی مدت هاست از خود شروع کرده ام بلکه این از خود شروع کردن را به محل کارم هم تسری داده ام و در پژوهشکده هم از خود شروع کرده ایم و وضعیت محیط زیستی آن را به طرز چشمگیری بهبود بخشیده ایم. بعید می دانم  آقایانی که شعار «از خود شروع کنیم» می دهند چنین کرده باشند. آن عده را که من می شناسم چنین نکرده اند! (در نوشته بعدی ام درباره اش خواهم نوشت) فقط منظورشان آشپزخانه هست و به محل کارشان نرسیده اند. من از اونها چند قدم جلو هستم  اما میدانم این قبیل اقدام های من  و امثال من هم  کافی  نیستند. « از خود شروع کنیم» چماقی شده است در دست برخی افراد ذینفع در تخریب محیط زیست یا برخی از آقازاده ها که در  تشکل های محیط زیستی مردمی رخنه می کنند و تا انتقاد یا مطالبه گری جدی ای مطرح می شود بر سر مطالبه گران می کوبند که «ازخود شروع کنید!» معمولا هم زورشان به خانم ها می رسد و بس!  هیچ کدامشان (ازجمله همان آقازاده ها) حتی اون قدر جسارت ندارند که به مهندسان صاحب شرکت بگویند که از خود شروع کنید و زباله های الکترونیکی تان را سامان دهید. هیچ کدامشان این قدر جسارت ندارند که به مسئولان میوه و تره بار بگویند که ضایعات میوه و تره بار را مدیریت و سامان دهی کنید. اما تا دلتان بخواهد بر سر زنان تشر می زنند که در آشپزخانه خود را به زحمت بیاندازید تا محیط زیست آسیب نبیند. تا بخواهید مادربزرگشان را بر سر زنان امروزی که اغلب هم شاغل هستند می کوبند که آن نسل چگونه در آشپزخانه صرفه جو بودند. (دیگه نمی گویند آن نسل ۱۰ فرزند می زاییدند اما وضع بهداشت همان خانه ها که اینان نوستالژی اش را دارند چنان بد بود که نصف بچه ها در خردسالی تلف می شدند!)

در این مملکت همه کاسه کوزه ها را بر سر زنان- به خصوص زنان مدرن و امروزی- می شکنند. یکی می گوید زلزله نتیجه پوشش بانوان هست آن دیگری می فرماید مشکلات محیط زیست زیر سر زنان هست. آقایان به اصطلاح فعال در تشکل های محیط زیستی  پوشکی را که مادران در طبیعت در سیزده به در رها می کنند پیراهن عثمان می کنند. جالبه که آن  چند پوشک را می بینند (و البته پدر را هم مقصر نمی دانند و فقط مادر را مقصر می دانند) اما ریختن فاضلاب های صنعتی و شهری در رودخانه ها و تالاب ها را نمی بینند.!


----------


حدود دو سال (از ۹۸ تا ۱۴۰۰)  در فضای مجازی با گروهی حامی محیط زیست وقت گذراندم. بنیانگذار گروه یک خانم بسیار فعال و دلسوز و آگاه بود. اکثریت اعضای گروه هم خانم بودند. خانم ها  عموما یا خانه دار و بازنشسته بودند یا شغل هایی داشتند که به لحاظ اداری رده بالا حساب نمی شود و به آنها در محل کار قدرت و اختیارات چندانی نمی دهد.   با این حال در محدوده اختیارات بسیار محدودشان در خانه و محل کار «ازخود شروع کرده بودند». در خانه و آشپزخانه که برای حفظ محیط زیست بسیار سخت می کوشیدند. آن هم در ایام کرونا که توجه به بهداشت تا حد وسواس شدید بود و شوخی بردار نبود! واقعا سختی می کشیدند که محیط زیست را حفظ کنند! نمونه ای از کارهایی که خانم های شاغل در محدوده اختیارات بسیار محدود خود در محل کار انجام داده بودند اینها بودند:

۱) یک خانم مدیرمدرسه بازنشسته هر زمان دیده بود شاگردی زباله بر زمین می اندازد جلوی او خم شده بود و زباله را برداشته و در سطل زباله انداخته بود. این باعث شده بود همه فارغ التحصیلان مدرسه او به این موضوع  توجه کنند!

۲) یک خانم آتش نشان به مدارس رفته بود و نکات ایمنی را آموخته بود. والدین هم از این کودکان آموخته بودند وآمار اتش سوزی کاهش یافته بود.

۳) یک خانم مهندس در محل کارش اقداماتی در خصوص محیط زیست انجام داده بود.


در آن گروه مردانی هم بودند که از نظر شغلی خیلی خیلی از آن بانوان رتبه های بالاتری داشتند. اغلب صاحبان مشاغل و شرکت ها و کارآفرین و کارفرما بودند. اگر هم شغل دولتی داشتند عناوین شغلی و مدیریتی شان را تریلی نمی کشید! اما دریغ از یک اقدام از سوی آنها در محل کار در جهت حفظ محیط زیست! گویی عضو آن  گروه شده بودند که بر سر زنان بکوبند که چرا زنان در آشپزخانه آب زیاد مصرف می کنند یا در سیزده به در پوشک در طبیعت رها می کنند.

من رودربایستی نداشتم و صراحتا سئوال می کردم شما که چنین موقعیت شغلی یا نظارتی  برجسته ای دارید در محل کار چه کرده اید؟! اصلا انگار با زبان چینی با آنها سخن می گفتم. اصلا در مغزشان نمی رفت که شعار «از خود شروع کنیم» که همچون چماق بر سر بانوان می کوبیدند می تواند شامل خود آنها در محل کار هم بشود! حتی درک نداشتند که موردی که آن خانم آتش نشان انجام داده چه ارزشی دارد. حتی بعد از توضیح هم درک نمی کردند. با دیده تحقیر و تخفیف بر آن می نگریستند و می گفتند مگه بچه ها چه اهمیتی دارند که آموزش به آنها چه اهمیتی داشته باشد؟!  خانم آتش نشان توضیح داده بود که وقتی به بچه ها  د رمدرسه می آموخت بچه  ها  در خانه آموخته های خود را مطرح می کردند و توجه والدین را جلب می کردند. والدین برای این که جلوی بچه  خودشان کم نیاورند به مسایل ایمنی آتش سوزی رو می آوردند. درنتیجه آمار آتش سوزی پایین آمده بود.


--------


به جای غر زدن خودتان باغلارباغی را آباد کنید

چهارشنبه 14 تیر 1402



یکی از دوستان فیس بوک که دبیر ریاضی جاافتاده ای است از وضعیت یکی از پارک های شهر انتقادی نموده. اون وقت یکی دیگه (نمی شناسمش اما از نوشته اش چنین برداشت کرده ام از اون سمپات های دوم خردادی هست که حدود بین ده تا بیست سال پیش از ایران مهاجرت کرده) به او تشر می زنه که شما ایرانیان چه قدر غرغرو هستید به جای غر زدن خودتان بلند شوید بروید در آن پارک گل بکارید!!!


با همین توسری زدن ها سالها ما را عقب نگاه داشتند! اگه قرار باشه گلکاری های پارک را هم یک دبیر ریاضی انجام بده نهاد عریض و طویل شهرداری چه کاره است!؟ این همه عوارض را از شهروندان برای چی می گیره!؟ حق شهروندان را از فضا و نور و هوای سالم به اسم «تراکم» به سازنده ها می فروشه و ثروت افسانه ای به جیب می زنه اون وقت یک معلم که عمری خدمت کرده انتظار نداشته باشه که این نهاد عریض و طویل برای او و نوه های آینده اش یک پارک آباد در شهر نگه داره!؟ خودش باید بره بیل بزنه و در پارک گل بکاره!؟ به علاوه مگه پارک-داری فقط گلکاری است!؟ پارک مزبور وسایل بازی هم داره . اگر وسایل بازی نظیر چرخ فلک به درستی سرویس نشوند جان شهروندان وگردشگران را به خطر می اندازه. از منظر اون آقا، یک معلم ریاضی (یا هر کس باشغلی مشابه) باید متخصص سرویس این وسایل هم باشه و خود آستین بالا بزنه و این کار را انجام بده یا زبان در کام بگیره و اعتراض نکنه که این چه وضعیه؟!!! به علاوه گیریم که هر شهروند سر خود خواست به وضع پارک های شهر رسیدگی کنه. مگه اجازه می دهند!؟ اصلا مگه درست هست که اجازه بدهند که هر کی می آد توی پارک شروع به سرویس کردن وسایل بازی یا حتی گلکاری داشته بکنه؟ این کارها اصولی دارند. برنامه ای می خواهند.

شهرداری این همه ثروت داره امکانات داره پرسنل داره. شهرداری است که باید کارش را درست انجام بده و اگر انجام نده شهروندان باید مطالبه کنند. یعنی چی که هر مطالبه ای به اسم «غرنزنید خودتان عمل کنید» می خواهند ساکت سازند؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نکات ایمنی سلامت محیط زیست به قلم کارمندان پژوهشکده فیزیک

+0 به یه ن

در زیر  متن مربوط به «محیط زیست، سلامت ایمنی» که کارمندان پژوهشکده فیزیک تهیه نموده اند باز نشر می دهم. در محل کار می توان تغییرات مهمی از این جهت ایجاد کرد. همین قدر تعییرات  توسط  تشکل های مردم نهاد غیر دولتی-در کشورما- مستلزم صدها برابر زحمت هست که اغلب هم راه به جایی نمی برد. من هر دو را امتحان کرده ام و بر اساس تجربه عرض می نمایم. همین طور در بخش خصوصی هم  افراد  اگر بخواهند می توانند در حوزه کاری خویش استانداردهای  «محیط زیست، سلامت ایمنی»  به طرز محسوسی بالا ببرند.


متن به قلم خانم ها بابانزاده و جم، کارمندان پژوهشکده فیزیک:

«پاره‌ای از اقدامات پژوهشکده در خصوص کاهش مصرف برق

1- سعی شد از لامپ‌های با مصرف برق کم و ولتاژ پایین و شدت نور بالاتر استفاده شود.

2- تعداد لامپ‌های اضافی در مشاعات حذف گردیده است.

3- تعمیرات پنجره‌های طبقات به منظور کاهش از دست رفت انرژی

لطفاً به هنگام حضور در محل کار در ایام تابستان به نکات زیر توجه نمایید:

1-استفاده هر چه بیشتر از نور خورشید (روشنایی طبیعی روز)

2-چنانچه محل کار یا موضع کار نور بیشتری نیاز داشته باشید، مقدار نورعمومی (روشنایی سقف اتـــاق) را می‌باید کمتر در نظر گرفت و از نور موضعی استفاده کرد .

3- نور موضعی بدون نور عمومی بهداشتی نیست و برای سلامتی چشم مضر است ، زیرا در چنین حالتی چشم به سبب اجبار در انطباق خود با روشنایی زیاد موضع کار و تاریکی اطراف خسته می شود لذا استفاده از هر دو ضروری است .

http://www.maes.ir/maghalat/149-roshanayi-maber

۴- چیدن وسایل در اتاق به گونه‌ای که بازدارنده نور روز نباشند

لطفاً در صورت ترک محل کار در ایام تابستان به موارد زیر توجه نمایید:

در صورتی که سیستم کامپیوتری در حالت اجرای برنامه و یا فعالیت خاصی نیست سیستم قبل از خروج خاموش گردد.

سیستم خنک کننده اتاق خاموش گردد (تعدادی از دستگاه‌های خنک کننده به منظور نگهداری از سیستم‌ها و تجهیزات مشاعات و اتاق محاسبات در طی روز روشن خواهد بود لطفاً از خاموش کردن این خنک کننده‌ها بدون هماهنگی با بخش داری خودداری شود.)

در و پنجره‌های اضافی بسته نگه داشته شود و از باز و بسته شدن مکرر خودداری شود.

نکاتی درخصوص آبدارخانه:

به منظور جلوگیری از هدر رفت انرژی در آبدارخانه پژوهشکده با توجه به گرمای هوا و نوشیدن کمتر چای در فصل تابستان، سماورهایی با حجم کمتر تهیه شده است. جهت جلوگیری از آسیب به سماورها بعد از پایان ساعت اداری مجدداً اقدام به روشن نمودن سماورها ننمایید. در صورت نیاز به آبجوش می‌توانیید از دستگاه آبسردکن/گرمکن موجود در طبقات استفاده نمایید.

 

 

نکات حفظ محیط زیست:

به منظور جمع آوری باطری‌های مستعمل، محفظه‌ای در طبقه همکف ساختمان فرمانیه تعبیه گشته است. شرکت کننده‌ها می‌توانند باطری‌های مستعمل خود و یا اطرافیان خود را از خانه و محل کار با خود همراه آورند و در این محفظه قرار دهند.

توصیه‌های پیشنهادی مراقبت فردی و ارگونومی زمان کار و استفاده از کامپیوتر:

انداختن پا روی پای دیگر عوارض جدی به همراه دارد. حرکت بدن را به هم می‌ریزد، در ناحیه مفصل، درد ایجاد می‌کند، به گردن، لگن، قسمت پایین کمر و زانو آسیب وارد می‌کند و باعث زانو درد می‌شود.

برای جلوگیری از آسیب به بدن هنگام نشستن بر روی صندلی اداری توصیه می‌شود که ارتفاع صندلی را به گونه‌ای تنظیم نمایید که کف پاها بدون حالت آویزان شدن یا خم شدگی زانو، کاملا بر روی سطح کف قرار بگیرند. از قرار دادن پاها بر روی پایه‌های صندلی اجتناب نمایید.

دانلود نرم‌افزار اعلان وقت استراحت و نرمش‌های محیط کار (نرم افزار جالبی است در هنگام کار هر چند دقیقه به شما یادآور می‌شود که نرمش کوتاه انجام دهید.)

http://hsefirst.ir/hse/health/ergonomy/download-the-application-for-the-rest-time-and-exercise-in-the-workplace/

 

انجمن بهداشت حرفه‌ای ایران

https://www.occupationalhealth.ir/index.php

 

سایت تخصصی دانشجویان بهداشت حرفه‌ای و HSE

https://acgih.ir/%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%88%D9%85%DB%8C-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D9%85%D9%81%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85-%DA%A9%D9%84%DB%8C%D8%AF%DB%8C/

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

از ابتدای بهار تا کنون در پژوهشکده فیزیک

+0 به یه ن

با سلام و عرض احترام


[….]

 و اما چند نکته محیط زیستی:


۱) دیروز آقای دکتر سعید انصاری فرد سخنرانی جالب و ارزشمندی در مورد انتشار گازهای گلخانه ای ارائه نمودند که ضبط شده است. به زودی آن را در صفحه آپارات پژوهشکده بارگذاری می کنیم تا برای عموم در دسترس باشد. تغییر سبک زندگی کلید واژه اصلی بود. من در نوروز ۱۴۰۱  صحبتی ضبط کرده بودم با عنوان دیدگاه محیط زیستی. شاید بد نباشد لینکش را دوباره اینجا بگذارم:


https://www.aparat.com/v/izxLq


 




۲) پارسال در آستانه تابستان از مسئولان تاسیسات خواستیم تا برای  چراغ های راهروهای پژوهشکده چشمی بگذارند تا بی جهت در همه ساعات روشن نماند. انصافا تشریف هم آوردند و اتودی هم زدند. اما عملی نشد. احتمالا به دلیل کمبود بودجه. البته از تعداد لامپ ها کم کردیم تا مصرف پایین آید. باز هم امسال پی گیری می کنم ببینیم چی می شه.  اگر ایده ای دارید بفرمایید.


 


۳) مصرف اصلی برق ما به گمانم از سماور برقی باشد. در تمام مدت سماورهایی بزرگ روشن هستند. سماورهایی بسی بزرگتر از نیاز پژوهشکده. البته سماور کوچک تر هم هست اما کادر اجرایی نگران آن هستند که محققان بعد از ساعت اداری که سماور را روشن نگاه می دارند آب سماور کوچک تمام شود و المان بسوزد!


به عنوان چند فیزیکدان- ولو تئوریست(!)- شرم آور خواهد بود اگر نتوانیم چنین نکته ساده ای را مدیریت کنیم. درسته که داستان ها ساخته اند که نیوتن ساعتش را به جای تخم مرغ در آب جوش انداخت و به تخم مرغ خیره شد. اما ما  که می دانیم اینها داستان هایی هستند که غیرفیزیکدان ها ساخته اند!  همتایان ما در پژوهشکده ها و دانشکده های دیگر در اروپا وآمریکای شمالی، در این حد آبدارخانه مشترکشان را مدیریت می کنند. ما چرا نتوانیم مدیریت کنیم؟!


میراث ساعت-پزی نیوتن وقتی به اونها نرسیده چرا به ما برسه؟! 🤓🤨

 


در تابستان ابتدا سماور بزرگی را روشن می گذاریم که فضا را داغ می کند. بعد برای خنک کردن آن سیستم سرمایش روشن می کنیم و برق مصرف می نماییم. بعد هم چایی پشت چایی میل می کنیم و دمای بدنمان بالا می رود. سپس برای خنک تر شدن در اتاقمان درجه سرمایش را افزایش می دهیم تا خنک شویم!  همه اینها یعنی اتلاف انرژی. یعنی گسیل گازهای گلخانه ای و......


از سوی دیگر مصرف زیاد چایی (که من خودم هم از همه در آن بیشتر افراط می کنم) برای سلامت خوب نیست.  بعد از اتمام ماه رمضان که آبدارخانه دوباره دایر خواهد شد و هوا هم رو به گرمی خواهد رفت باید برای آن فکری بکنیم. هر فکری که بنماییم همکاری و همیاری اعضای پژوهشکده را می طلبد.


 


در چند سال اخیر با مشاهده این واقعیت که در خارج در فصل گرما- نوشیدنی داغ به اندازه ما زیاد نمی خورند این سخن در میان مردم رایج شده که این بخشی از فرهنگ اصیل ایرانی است. قطعا چنین نیست. اصلا مصرف چای (منظورم چای هست نه هر دمنوش) در ایران آن قدر قدمت ندارد! قدیم هم در تابستان ظهر چایی نمی خوردند. در منطقه ما (آذربایجان که تازه زیاد هم در تابستان داغ نمی شده) به طور سنتی  برای جلوگیری از گرمازدگی بوز-شوورن  (یخ+خاکشیر) می خورند. این عادت «خود را به چایی بستن» در گرمای تابستان بدعتی غلط است که می توان آن را از بین برد.


 


۴) در ای-میل قبلی ام نوشتم که در روزهای واپسین سال ۱۴۰۲، پنجره ها را بهسازی کردند. بعد متوجه شدم بهسازی به اتمام نرسیده. فقط شیشه ترک خورده و.... را تعویض نموده اند. رگلاژ و عایق سازی پنجره ها  در روزها آتی انجام خواهد گرفت. حال که بعد از مذاکرات و  نامه نگاری ها ی فراوان بالاخره وضعیت پنجره ها بهسازی می شود سعی کنیم فرهنگ کاربری سرمایش و گرمایش را عوض کنیم تا کمتر نیاز به استفاده از برق برای سرمایش و گرمایش اتاق باشد.


لباس گرم پوشیدن در زمستان که مثال کلاسیک هست. در تابستان می شود پرده ها را کشید.

برخی ادویجات و غذاها متابولیزم را بالا یا پایین می برند. خوبه که رژیم غذایی ای را برگرفت که هم سالم تر هست و هم برای فصل به لحاظ سرمایش و گرمایش  مناسب تر هست. البته من تخصصی در این زمینه ندارم. فقط می دانم چنین کارهایی می توان کرد. روش سنتی هم در طول قرون و اعصار بین طبقه متوسط-به-بالا این بوده نه بالا بردن درجه گرمایش وسرمایش! حتی اگر آن قدر ثروتمند بودند که خانه شان بادگیر برای خنک کردن در تابستان و سوخت کافی برای گرمایش در زمستان داشت باز هم مجبور بودند  به لباس و  تغذیه شان جهت سرمایش و گرمایش دقت ویژه نمایند. به هر حال می دانیم که برای «برخی کارها» حتما باید از حیاط داغ در تابستان و زمهریر در زمستان می گذشتند. متابولیزم می بایست خود را هماهنگ می کرد.


 


با هم تلاش کنیم که مصرف برق و در نتیجه گسیل گازهای گلخانه ای را در خانه و در پژوهشکده کاهش دهیم.


 


با احترام


یاسمن فرزان

----------

ای-میل  سرگشاده بالا  را در اوایل سال جاری به همکاران پژوهشکده فرستاده بودم. همکاران -اعم بر کادر اداری ما و نیز پژوهشگران- استقبال خوبی از آن کردند. متن ای-میل چنان که می بینید متن متعارف اداری یا حتی اطلاع رسانی ندارد و با لحنی طنز آمیز نوشته شده است. طبعا منظورم از  انتخاب این شیوه نگارش جلب توجه بیشتر به موضوع  صرفه جویی در انرژی و ایجاد بحث بین همکاران بود که البته نتیجه داد.  بسیاری از نکاتی که در  متن مورد نقد طنز گونه من بود اکنون در پژوهشکده به همت کادر اجرایی و همراهی و همفکری پژوهشگران مرتفع شده است. سبک من در اداره پژوهشکده  این نیست که  با ژستی پروفسورمآبانه و پیشکسوتانه و پیرفرزانه وارانه،  کاستی ها را منکر شوم بلکه آنها را با بیان های گوناگون و اغلب به طور کتبی  مطرح می کنم و به یاری اعضا آنها را پس از اندکی مرتفع می سازیم. شیرینی مکتوب کردن این نظرات آن هست که چندی بعد به آن باز می گردم و می بینم در ظرف چند ماه چه قدر در رفع مسایلی که در متن قبلی  لاینحل می نمود موفق عمل کرده ایم. دومین مزیت هم این هست که به طور تیمی   در رفع مسئله می کوشیم .بعد از این گونه متن ها عموم افراد پژوهشکده آستینی در جهت بهبود مشکلی که هست بالا می زنند. در واقع بیشتر کار را در جهت بهبود آنها می کنند نه من. طبعا این شیوه مدیریت در کشور ما غریب هست. برخی چنان با ان نا آشنایند که گمان می کنند از این قبیل متن های من می توانند سوتی ای بگیرند و جلوی هیئت رئیسه برایم پاپوش بدوزند. البته سعی شان را هم کرده اند اما من دفاع کردم .  تا آخر دوره مدیریتم هم احتمالا چند بار دیگر هم پاپوش بدوزند که البته من آماده دفاع هستم. یا موفق می شوم یا نمی شوم. به هرحال مدیر بی بو و بی خاصیتی که تنها به ژست مدیریت دلخوش هست  نخواهم بود.اتفاقا چون مطالب من  مکتوب بود توانستم استناد و دفاع کنم. اگر شفاهی بود هزار تا مزخرف هم به آن می بستند.  متن بالا هم گویا سوژه لغز خواندن کادر اجرایی یکی دیگه از پژوهشکده ها شده بود. فرق پژوهشکده ما با آنها این هست که ما کاستی ها را می بینیم و مطرح می کنیم و حل می کنیم. آنها در مرحله «آن کس که نداند و نداند که نداند» گیر می افتند و دلشان فقط به لغز خواندن به متن های من خوش هست. الغرض! کادراجرایی مان از زمان انتشار ای-میل بالا اقدامات چندی برای بهبود آن چه که به آن انتقاد شد انجام دادند. با مطالعه و بررسی قابل توجه. کادر اجرایی متنی هم به کمک هم نگاشتند که به اعضای پژوهشکده فرستاده شد. آن متن هم حاوی مطالب ارزشمند هست که به زودی با شما به میان می گذارم تا در محل کار خود از آن الهام بگیرید..


پی نوشت:

سخنرانی آقای دکتر سعید انصاری فرد در مورد گسیل گازهای گلخانه ای

https://www.aparat.com/v/Z49Vt

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نکاتی چند در ارتباط با پزشکان

+0 به یه ن

در هفته های اخیر سر وکارمان همه با دکتر و بیمارستان و.... بود. واقعا که چه قدر پزشکان و پرستاران و دستیارانشان زحمت بیمار می کشند. چه قدر ناز بیماران را می کشند! چه نازمان را بکشند و چه فحش مان دهند ما مجبوریم که به آنها مراجعه کنیم. پس ناز کشیدن آنها برای بازاریابی نیست  بلکه از روی انسانیت هست.

یادتان هست چند سال قبل از آن که کرونا بیاید  دستگاه های تبلیغاتی خیز برداشته بودند که ذهنیت عمومی را علیه پزشکان تحریک کنند.؟!درد و بلای پزشکان و پرستاران بخوره توی سر آنهایی که می خواهند بین اقشار ملت تفرقه ایجاد کنند تا  همه آنها را  بچاپند. متاسفانه بسیاری از استادان دانشگاه-به خصوص استادان جا افتاده و مسن- در آن دوران گول دستگاه تبلیغاتی را خوردند وبا آنها علیه پزشکان هم آوایی می کردند. خیال می کردند اگر از حرمت پزشک در جامعه کم شود بر حرمت آنها افزوده می گردد. نمی فهمیدند که همان دستگاه تبلیغاتی ابتدا سراغ پزشک میرود و آنها رامی کوبد و در مرحله بعدی سراغ کوبیدن استادان دانشگاه می آیند. کرونا آمد و تبلیغات ضد پزشک را خنثی کرد. تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد!


رابطه فرد با پزشک و جامعه پزشکی رابطه پیچیده ای است.  ملغمه ای است از احساسات  شدید و خشک ترین تصمیمات منطقی. طفل که به دنیا می آید حتی قبل از مادر خود با کادر پزشکی مواجه می شود. کادر درمانی جزو اولین افراد خارج از خانواده و دوستان نزدیک  هستند که کودک با آنها ارتباط برقرار می کند. از همان ابتدا بیمار حس متضاد دارد. از سویی بیماری اش را خوب می کند و از سوی دیگر آن چوب بستنی ملعون را در حلقومش می کند و سوزن می زند.از همان ابتدا این رابطه رابطه ای است عجیب و متفاوت با هر رابطه دیگر. به پزشک چیزهایی می گوید که به نزدیکترین کسانش هم نگفته و هر پرده ای و مرزی بین پزشک و بیمار بر می افتد.  رابطه عجیبی است. بیخود نیست رابطه جامعه با پزشک هم از جنس 

love-hate relation

 هست . از یک سو جامعه پزشکی را به حد نیمه-خدایی تکریم می کند و از سوی دیگر مراجعه به آنها را که یادآور درد و زجر هست  دوست نمی دارند و آنها را فحش می دهد. هیچ وقت مردم نسبت به نانوا و ..... که شاید به همان اندازه به آنها احتیاج روزانه دارند این طوری توام با احساسات شدید و غلیظ نخواهد بود. رابطه غریبی است این رابطه!


------------

دکتر هلاکویی می گه عشق زن و شوهر را خشم و عصبانیت متوالی به بی تفاوتی بدل می کند. خشم شدید و مداوم علیه همسر که قطعا  به این نتیجه  منجر می شود.  حتی خشم و طلبکاری کلی هم   (حتی اگر علیه همسر نباشد) آتش عشق را خاموش می کند و  به بی تفاوتی می انجامد. وقتی زوجین کار سنگینی دارند که  اعصابشان دایم خرد  هست خطر چنین  سرد شدن بین آنها زیاد هست. در زوج های پزشک من این را زیاد دیده ام. واقعا پزشکی کار سختی است و وقتی زن و شوهر هر دو پزشک هستند تحت فشار بسیارند و در نتیجه خستگی می تواند خشم  مزمن بیاورد. بعدش  آتش عشق شان  سرد می شود.  نباید فکر کرد که چون روزی (احتمالا در دهه بیست زندگانی) ازدواج با عشق    شروع شده همین گونه ادامه خواهد یافت. من زیاد شنیدم که  یکی از زوجین که شاهد سرد شدن عشق همسر ش و احتمالا بی وفایی می شود به شدت شاکی می شود که چرا وی به تعهدش وفادار نمانده.  احساسات آدم در طول زمان عوض می شود. باید مواظبش شد. وقتی زوجین کاری سنگین و جدی مانند پزشکی دارند  که طبعا روی روح و روانشان فشار می آورد دیگه بهتر هست سر موضوعات کوچک تر و بی اهمیت تر  بیخیال باشند. اصرار نداشته باشند که در همه چیز بدرخشند. در همه چیز قرار نیست perfectionist و کمال گرا بشوند. در همان پزشکی و اتاق عمل کمال گرا باشند کافی است. چه اصراری هست که حتما دخترشان هم مثلا در کلاس باله سرآمد باشد. در کلاس باله اش شل و ول حضور پیدا کند مگه چی می شود؟!  اصرار بر کمال گرایی در همه چیز   اون قدر فشار به  زوجین می آورد که  به خشم و عصبانیت دایمی می رسند و عشق در خانواده شان به سردی می گراید. درسته شغل سنگینی مثل پزشکی درآمدی می آورد که زوجین را قادر می سازد لاکچری زندگی کنند. اما خیلی وقت ها بهتر هست که ساده زیستی پیشه کنند. نه برای این که پولش را ندارند بلکه به این دلیل که لاکچری بازی هم وقت می خواهد و اعصاب می طلبد. لاکچری بازی بیشتر برای آدم های بیکار پولدار هست. نه زوجی پزشک یا نظیر ان که هزار تا کار مهم تر از لاکچری بازی دارند. لاکچری بازی را به بعد از بازنشستگی هم می توان موکول کرد.

---------


در نوشته قبلی ام اشاره کردم که زندگی زوج های پزشک به علت سختی کار پزشکی از یک سو و نیز اصرار بر سبک زندگی لاکچری (که استرس های خاص خود را دارد) می تواند تنش زیادی داشته باشد. اشاره کردم اگر برخی چیزهای کم اهمیت تر را شل نگیرند این همه استرس به خشم و طلبکاری دایمی منجر می شود که آن هم به گفته دکتر هلاکویی (و نیز مشاهدات پرتعدد خودمان) به سردشدن عشق می انجامد.

 در مورد زوج های فیزیکدان چی؟ راستش کار تحقیقی فیزیک در شاخه ای مانند انرژی های بالا کار  پراسترسی نیست. هیجان دارد اما استرس ندارد. این که تصور می کنی شاید مقاله ای که داری می نویسی پرده از یک راز طبیعت بردارد خیلی هیجان انگیز است. اما استرس خاصی  ندارد جز آن که ممکن هست این ایده که  شما دارید روی آن کار می کنید به عقل یک گروه دیگه در آن سوی دنیا هم برسد و اندکی (یکی دو روز) زودتر از شما مقاله را منتشر کنند. در سال های اول که تعداد مقالات پژوهشگر کم هست و برای یافتن شغل  به مقاله نیاز دارد این موضوع اندکی استرس به او وارد می کند اما به تدریج که تعداد مقالات آدم بالا می رود چنین استرسی کم می شود. به علاوه فرد به تجربه در می یابد بهتر است با ان گروه همکاری کند تا رقابت. راهش را هم یاد می گیرد.

اصل کار پژوهش خیلی استرس ندارد اما گاهی  افراد خودشیفته در محل کار  پیدا می شود  که استرس بیجا تزریق می نمایند. از این قبیل افراد باید حذر کند باید راهی یافت که فشار روانی بیجا به فرد یا به فضای کاری وارد نکنند. مخصوصا در کارهای پژوهشی نظیر کار ما که طمانینه و تمرکز لازم هست حذر از آنها لازم هست. ماها سی چهل سال روی موضوعی کار می کنیم تا نوک سوزنی علم را جلو ببریم. ۵۰ سال بعد هم نتایج آن به مرحله کاربرد می رسد. در نتیجه استرس یک ساعت این ور و آن ور  نباید کشید. بلکه باید کوشید این قبیل استرس ها ما را از ریل اصلی خارج نکند.


----------


پدرم به هنگام بیماری در بیمارستان دولتی وابسته به دانشگاه بستری بود. اما ابدا آشکار نکردیم که پدرم سالیان سال در آن دانشگاه به عنوان استاد خدمت کرده. پدرم  خود نمی خواست بیش از سایر بیماران در بیمارستان مورد توجه باشد مبادا که توجه بیشتر به او منجر به کاهش توجه به سایر مریض ها گردد.

دیدم  بسیایر از ایرانیان هرجا که می روند فوری دنبال پارتی و آشنا می گردند. ما هیچ وقت این کار را نکردیم. حتی در جایی مثل بیمارستان که نقل نقل مرگ و زندگی است.

. می بینم همین موضوع در عمل برایمان بد تمام نمی شود.

وقتی دکتر آشنایی پارتی آدم در بیمارستان می شود خیلی وقت ها ضرر آن بیش از نفعش هست اولا توجه  پرستارها را چنان به خود جلب می کند که مریض بیچاره فراموش می شود. به خصوص اگر بیمار کودک باشد. دوم هم این که معمولا این دکترها با هم رقابت و چشم همچمشی دارند یا این ور و واون رفتار هایی می کنند که پرستارها  آن را تبختر ارزیابی می کنند و زیر زیرکی کینه می گیرند. به دلیل ظاهرسازی و تظاهر و دورویی -که در بیشتر ایرانیان نسل های متولد قبل از دهه هفتاد هست- جلوی دکترآشنا (پارتی در بیمارستان) تواضع و تعارف می کنند اما بعدش که او رفت سر مریض خالی می کنند و کمتر از سایر مریض ها به او می رسند. بیچاره مریض!


---------


مادر یکی از دوستانم مدت زیادی بستری بود و می بایست فقط سقف را نگاه کند. صحبت مال حدود ده سال پیش -زمانی که دی-وی-دی های سینما خانگی را در بقالی ها می فروختند-  است. دوستم یک دستگاه پروژکتور مخصوص تهیه کرده بود که با آن روی سقف فیلم را می توانستند تماشا کنند. امیدوارم هرگز لازم نباشه استفاده کنید ولی خواستم بگم از این وسایل می شه استفاده کرد تا ایام سخت مریض داری  اندکی قابل تحمل تر شود.

-----------



وقتی پزشکی دارو یا  آزمایش اضافی می نویسد یا حتی تشخیص اندکی غلط می دهد سایر همکارانش اکراه دارند که به صراحت ایراد کار همکارشان ر ا  به مریض بگویند. برعکس دندانپزشک ها که عموما پشت سر همکاران خود صفحه می گذارند. این طور می شود که روی تشخیص نیمه-غلط  یا انبوه داروها و آزمایش های غیر لازم اصرار ورزیده می شود. اگر احیانا تشخیص خیلی پرت باشد پزشکان باوجدان تر ایراد کار همکار را بیان می کنند اما تا وقتی تشخیص  و تجویز نادرست  جان و سلامت مریض را تهدید جدی نکند  پزشکان اغلب ترجیح می دهند خودشان را درگیر نکنند و الکی می گویند همکارم درست تشخیص داده -ولو این که نظرشان خلاف این باشد.


یک مقدارش به این علت هست که به درستی بر این باورند که اگر با روکردن اشتباهات پزشکی جامعه اعتماد خود را به این قشر از دست دهد سنگ روی سنگ بند نمی آید و ضرر بی اعتمادی به اطبا برای جامعه بسی بیش از  ضرر این قبیل اشتباهات کوچک پزشکی  هست. خیلی از مردم اگر بشنوند دکترها اشتباه می کنند شروع می کنند به زیر سئوال بردن کل علم پزشکی و احیانا جایگزین کردن آن با شبه علم و خرافه یا خوددرمانی های مخرب (در این مورد بیشتر خواهم نوشت).


علت دیگر آن این هست که پزشکان کشور در کنگره های مختلف چشم تو چشم هم هستند. حتی اگر تخصص متفاوت داشته باشند  به واسطه مریض ها با هم ارتباطند. نمی خواهند در بین جمع پزشکان کشور بپیچد که فلان دکتر آبرو و اعتبار حرفه ای  بهمان همکار را جلوی مریض برد. وگرنه، طرد و منزوی می شوند. به هر حال پزشکان به همدیگر مریض ها را  معرفی می کنند. به تعبیری بدبینانه به هم نان قرض می دهند و به تعبیری خوشبینانه نیازمند همکاری با هم برای مداوای بیماران مشترکشان هستند. با همین ملاحظات از روکردن اشتباه همکاران اکراه دارند. یکی از علت های قوت صنف پزشکی (در مقایسه با صنف بی رمق استادان دانشگاه که عملا ناموجود است) همین می باشد.


-------


گفته می شود دینداری در ایران کمرنگ تر شده.  قطعا به شدت و حدت دهه ۷۰ خورشیدی جلوه های دینداری را نمی بینیم. من هفته پیش ساعت ها در بیمارستان طبی اطفال در نزدیک میدان توحید بودم. جایی که مادران با دلی دردمند و هزار بیم و امید کودکانشان را در آغوش می فشارند. البته اگر خیلی خوش شانس باشند و اجازه داشته باشند نزدیک بچه بمانند. خیلی هاشون هم پشت در بسته آی  سی یو با چشم گریان، رویای دوباره در بر گرفتن فرزند را می پرورانند. کمتر از آن چه انتظار داشتم  درآن محیط جلوه های دینداری (نظیر تسبیح  چرخاندن و…) دیدم. این بیمارستان، دولتی است و در نوع خود بهترین در ایران. از اقصی نقاط ایران بودند. به خصوص از بلوچستان زیاد آمده بودند. ترک هم زیاد بود. از همه طبقات اجتماعی هم بودند. به چشم خود دیدم حتی در آن محیط هم که مردم مستاصل هستند رفتارشان با رفتار مردم بیرون بیمارستان  در ایران ۱۴۰۳ از لحاظ جلوه های دینداری  تفاوت چندانی ندارد. با این حال من باز هم معتقدم دینداری قوی ترین نیروی اجتماعی است که نمی توان نادیده گرفت. از تسبیح گرداندن من اثری ندیدم اما نذر و نیاز هر کسی به وسع خود سرجایش بود. انواع و اقسام نذرها برای موسساتی نظیر کهریزک و بنیاد کودک و…..


----------


چند تجربه از دکتر بردن بچه خردسال


۱) هنگام معاینه دکتر، وقتی کار دردناکی می کند  (مثل فروکردن آن چوب بستنی لعنتی در حلقوم) مرتب  از زبان کودک بگید «ممنونم که مراقب من هستید.» وقتی هم که معاینه بی دردی می کند (نظیر گوش کردن به ضربان قلب). بگید «ا! چه بازی بانمکی!»

این طوری استرسش کم می شه. به شما اعتماد دارد و این حرف شما او را مجاب می کند که این شکنجه ها برایش لازمند.

۲) اگر دسته جمعی  کودک را به دکتر ببرید،  کودک ، عزیزانش را دور و برش می بیند  و کمتر استرس می گیرد. کمتر حس غربت می گیرد.

۳) اگر دکتر را عمو یا خاله خطاب کنید بچه کمتر استرس می گیرد.

۴) در اتاق انتظار برای بچه های دیگر بوس بفرستید و با آنها دالی کنید و آنها را بخندانید. مادرانشان خوششان خواهد آمد و وقتی بچه شما گریه می کند برای جبران، او هم در ساکت کردن بچه شما با بوس ودالی و..... کمک می کند. فضا برای بچه تغییر می کند و خیال می کند اینجا هم جایی مثل پارک هست که بچه در آن زیاد هست.


----------



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مدرسه فیزیک انرژی های بالا

+0 به یه ن

با سلام و عرض احترام

مدرسه فیزیک انرژی های بالا در تاریخ ۴ تا ۶ مهرماه توسط پژوهشکده فیزیک به طور حضوری برگزار خواهد شد. موضوعات این مدرسه عبارتند از (۱) فرمول بندی فضای فاز هموردا و بارهای سطحی (۲) ساختار هادرون ها (۳) ماده تاریک که به ترتیب توسط دکتر شیخ جباری، دکتر عزیزی و این جانب تدریس خواهد شد. برای اطلاعات بیشتر و ثبت نام به سایت زیر مراجعه کنید:

https://physics.ipm.ac.ir/conferences/ishep2024/index.jsp

این مدرسه صرفاً به صورت حضوری و در سالن آمفی تئاتر پردیس فرمانیه پژوهشگاه دانش‌های بنیادی برگزار خواهد شد.

پیرو سنت سال های پیش، پس از این همایش که به زبان فارسی برگزار می گردد کنفرانس بین المللی به صورت آنلاین خواهیم داشت. سایت کنفرانس به زودی بارگذاری می شود.

 

به امید دیدار علاقه مندان در این رویدادها

یاسمن فرزان

برگزار کننده مدرسه

پی‌نوشت محیط زیستی:

۱- این مدرسه دوستدار محیط زیست خواهد بود. خواهشمندیم با نیروهای اجرایی پژوهشکده در راه این هدف همکاری نمایید تا حتی الامکان، میزان آلایندگی محیط زیست کم باشد.

۲- به منظور جمع آوری باطری‌های مستعمل، محفظه‌ای در طبقه همکف ساختمان فرمانیه تعبیه گشته است. شرکت کننده‌ها می‌توانند باطری‌های مستعمل خود و یا اطرافیان خود را از خانه و محل کار با خود همراه آورند و در این محفظه قرار دهند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سخنرانی در مورد ساختار داخلی پروتون به زبان ترکی

+0 به یه ن

برگزارکننده: پژوهشکده فیزیک، پژوهشگاه دانش های بنیادی

سخنران: دکتر کاظم عزیزی از دانشگاه تهران

زمان:

۶ تیرماه ۱۴۰۳ (۲۶ ژوئن ۲۰۲۴)، ساعت ۶ بعد از ظهر

پروتونون ایچ قورولوشو: ینی بیلگیلر

پروتون, گورونن ماده نین اساس ذره سی دیر. انون حقینده بعضی بیلگیلریمیز واردیر انجاخ ایچ قورولوشو تام معلوم دییلدیر. پروتونون اسپینی, یاری چاپی, ایچیندکی یوک داغیلیمی و کوتلسینین باره سنده بعضی پازل لرده واردیر. بو سمیناردا, بومساله لری, دییشیک یاپی فاکتورلری و گنیشلتیلمیش پارتون داغیلیمی فونکسییالاری نی اله الاراخ دانیشاجیام . داها سونرا پروتونون کوارک-گلوئون قورولوشونو و شیکلی نی, ینی الده ادیلن تجربی و تئوری بیلگیلرسایه سینده , گوسترجییم.

لینک سخنرانی:

https://www.skyroom.online/ch/schoolofphysics/colloquium

عنوان و چکیده و نیز لینک سخنرانی به زبان فارسی در پوستر به آدرس زیر موجود است

https://physics.ipm.ac.ir/seminars/2024/26jun24/poster.pdf

فیلم سخنرانی فارسی دکتر عزیزی با موضوع ساختار داخلی پروتون:

https://www.aparat.com/v/S6RDd?playlist=7722517

شرکت برای تمامی علاقه مندان آزاد و رایگان هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اثرات دوره اصلاحات خاتمی

+0 به یه ن

دوران اصلاحات آقای خاتمی، باسمه ای نبود. اصلاحاتی در آن دوره شد که واقعی بودند و تنها نمایشی نبودند. برخی از آنها  از این قرار بودند:

۱) کاهش فساد در بخش دولت و افزایش شفافیت. یک نمونه آشکارش این بود که باعث شد در آخر دوره خاتمی، اختلاف استانداردهای ماشین های زیر پای مردم با استانداردهای آن موقع در کشورهای اروپا کاهش پیدا کنه. هم قبلش ماشین های مردمی اسقاطی بودند و هم مدتی بعد از خاتمی باز رفته رفته چنین شدند. (تاثیرات ماشین های اسقاطی بر آلودگی هوا و جان و سلامت آدم ها را می دانید و نیازی به بازگویی نیست .)

۲) کاهش تنش با کشورهای دنیا و شاخ و شونه کشیدن برای آنها و تبعات مثبت  اقتصادی و نیز کنسولی برای ایرانیان. آن زمان خدمات کنسولی که به ایرانیان مقیم خارج داده می شد حتی رشک آمریکایی ها را هم بر می انگیخت. وقتی به کنسولگری ایران سر می زدیم انگار مهمان ویژه یک ضیافت هستیم. چنان حرمتی-به عنوان یک شهروند ایرانی-  برایمان قایل می شدند که نگو! حال آن که بعد و قبل از آن دوره، ایرانیان مقیم خارج ترسان و لرزان به کنسولگری ها مراجعه می کردند و می کنند. ویزا گرفتن برای ایرانی ها در آن دوره خیلی آسان تر از بقیه دوران های پس از انقلاب بود. انگشت نگاری هم نمی شدیم!

۳) درمورد کتابخوانی آقای مرادی مراغه ای قبلا نوشته و من تکرار نمی کنم.

۴) می شد از ٰرییس جمهور و بقیه ارکان دولت صراحتا انتقاد کرد. قبل از آن یک عده گروه فشار شعار می دادند که «مخالف هاشمی مخالف رهبر هست. مخالف رهبری دشمن پیغمبر است». دشمنی با پیغمبر هم که مطابق شریعت، تکلیفش روشن هست. توجه کنید یک انتقاد ساده از مثلا سدسازی دوره هاشمی می توانست چه تبعاتی داشته باشد!  بعد از آن دوره خفقان یکهو کسی را با رای سر کار آوردیم که اجازه می داد به او هر انتقادی بکنیم. اجازه می داد دانشجویان سرش داد بزنند! اجازه می داد که همسران زندانیان سیاسی سر او داد بزنند. به معجزه شبیه بود!

۵) بالا بردن حقوق استادان و تکریم استادان. استادانی که در دهه شصت به اتهامات عجیب غریب نظیر «طاغوتی» بودن و با دلایل واهی «پاکسازی» شده بودند و حتی پس از بازگشت به دانشگاه، تحقیرها شده بودند به یک باره منزلتی بالا یافتند.  استادان دانشگاه در دهه شصت به دلایلی کنار گذاشته می شدند که علی الاصول می بایست به همان دلیل تشویق می شدند: نظیر سعی در حفظ مدارک و گزارش های علمی دانشگاهی، تاکید بر فاز مطالعه قبل از اقدام عملی و.... همه این اقدامات سنجیده «طاغوتی» حساب می شد و مستحق تنبیه!

۶) انواع و اقسام انجمن های مردم نهاد با دست های نسبتا باز تاسیس شدند و انجمن های مردم نهاد قبلی در فضای اندکی آزادتر از قبل فرصت بالیدن یافتند.

۷) فضا برای زنان و جوانان اندکی باز تر شد و اجازه نفس کشیدن داده شد.

۸) رنگ و موسیقی به جامعه باز گشت. آن چه قبلا زیرزمینی بود روی صحنه آمد!

۹) گزارش ها ی اجتماعی کمتر انگ امنیتی می خورد. در نتیجه اهل فن می توانستند بیشتر و بهتر مشکلات را بشکافند.

۱۰) مسایلی مانند قتل های زنجیره ای تحت پیگرد قرار می گرفت.  انکار نمی شد و زیر فرش قایم نمی شد.

 

این تغییرات واقعا انجام گرفتند! تغییرات بزرگ و با اهمیتی بودند. بیش از آن چه که در دوران خاتمی انجام می شد نه ساختار حکومت ایران ظرفیت داشت و نه جامعه آن روز ایران توانمندی پذیرش داشت. ظرفیت جامعه در آن زمان خیلی  محدود بود. حتی  همین قدر  تحولات هم به دلیل کمبود ظرفیت جامعه به آسیب هایی منجر شد. مثلا همان تکریم استادان در آن برهه منجر به بحران «پیشکسوت سالاری» و «کیش شخصیت» در محیط های دانشگاهی انجامید که من بارها بارها  از آسیب های آن به فغان آمده ام. در پستی جداگانه می نویسم که چرا غده سرطانی «پیشکسوت سالاری» نتیجه طبیعی  پاکسازی ها و ظلم ها به استادان  در دهه شصت و سپس  روی کله نشاندن  همان نسل از استادان در نیمه دوم دهه هفتاد ودهه هشتاد بود.

به هر حال، تحولات مثبت عظیمی در دوره خاتمی اتفاق افتاد که بی انصافی است نادیده بگیریم. بخشی از رشد فکری جامعه مدیون آزادی نسبی آن دوران هست. البته خیلی کوتاه مدت بود. اگر ما خواستیم روحانی رای بیاورد به رویای استمرار  در همان روند بود که البته زمان نشان داد که  رویایی باطل بود. حالا دیگه از این مرحله کلا گذر کرده ایم و اصلاحات از نوع خاتمی هم به کارمان نمی آید. در هر حال، دوره اصلاحات خاتمی  مرحله ای بود که می بایست اتفاق می افتاد تا جامعه اندکی باز تر شود و فرصت نفس کشیدن یابد. شاید اگر استمرار می یافت اکنون نیاز به تحولات پرهزینه نداشتیم. ما برای به وجود اوردن دوران خاتمی هزینه چندانی ندادیم. فقط حدود نیم ساعت در صف ایستادیم و رایی بر صندوق انداختیم. زحمت خاصی نداشت. هزینه ای ندادیم ولی آن همه دستاورد داشتیم. در سال ۹۲ و ۹۶ هم امید داشتیم با یک رای بتوانیم همین کار را بکنیم که نشد. اصلاحات دوره روحانی، باسمه ای بودند.

از آن سو، شاید اگر اصلاحات خاتمی ادامه می یافت معضلات دیگری به وجود می آمد. اگر دقت کرده باشید هر ده مورد بالا، «طبقه متوسطی» است. احتمالا اگر ادامه می یافت شکاف های  فرهنگی -اجتماعی طبقاتی، تبدیل به دره های عمیق می شد که بعدها کار دستمان می داد. الان چنین شکافی بین طبقه متوسط و طبقه کم در امد تر نیست. در واقع دیگر جامعه طبقه طبقه نیست. اکنون اقلیتی با جمعیت کمتر از یک درصد رانت خوار داریم که دیگر نمی توان گفت که جزو جامعه هستند چون که فقط در دنیای خودشان زندگی می کنند و به جز زورگویی کاری به کار ما ندارند. مثلا، یا با هلی کوپتر این ور و آن ور می روند یا خیابان ها را برایشان قرق می کنند و راه بندان برای ما می آفرینند. اصلا ما را نمی بینند! ما هم اونها را نمی بینیم! حتی نمی خواهیم هم که ببینیم! (من که دوست ندارم ببینمشان!) بقیه مردم که جامعه را تشکیل می دهند  با شیبی  ملایم (نه طبقه طبقه)  به هم وصلند. در سال ۸۴ و۸۸  شکاف این دو طبقه مشهود بود ولی الان من نمی بینیم.  دو هفته پیش در بیمارستان دولتی  ساعت ها گذراندم و شکافی ندیدم. فقط یک شیب دیدم. حتی شکاف بین پزشک ارشد و پرستار و بهیار هم نبود و فقط شیب بود! افغانستانی هایی هم که  در محله مان هستند بخشی از همین شیبند. در سال ۸۸، نمی شد شکاف طبقاتی را ندید. از بین رفتن شکاف و تبدیل آن به شیب، تحلیل خود را می طلبد که در حوصله این نوشتار نیست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تشییع جنازه در تبریز

+0 به یه ن

امام جمعه متوفی تبریز، آل هاشم، نسبتا محبوب بود. در دوره او بود که اقدامات مخرب در حریم ارگ ۷۰۰ ساله علیشاه که در دوران اسلاف او به شدت دنبال می شد اندکی کاهش یافت. چه بسا  اگر کس دیگری جز او  در آن مقام بود امروز ارگ علیشاه فروریخته بود. من خودم -درکنار هزاران نفر دیگر-در کانال تلگرامش پیام گذاشته بودم که ساخت و ساز در حریم ارگ علیشاه را متوقف کنند.  همین طور کمتر از اسلاف خود جلوی برنامه های فرهنگی نظیر کنسرت و تئاتر و کارگاه مجسمه سازی را می گرفت و در نتیجه  در دوره او این هنرها در تبریز فرصت نفس کشیدن و رشد داشتند و بالیدند.  معروف هم بود که با مردم با فروتنی برخورد می کرد نه از بالا به پایین وارباب منشانه. از این رو، نسبتا محبوب بود تا جایی که کسی از درگذشت او خوشحال نشد و عده بسیاری متاثر گشتند. مردم   استاندار آذربایجان شرقی را هم به پاکدستی می شناختند. این روزها خیلی از تبریزی ها در فضای مجازی عکس این دو نفر (و فقط این دو نفر را) را در کنار هم به اشتراک گذاشته اند و تسلیت گفته اند.  در مجموع در اذربایجان به مراسم تشییع جنازه خیلی اهمیت می دهند و هر فرد غیر-بدنام که فوت می کند عده بسیاری  در مراسم تشییع حضور می یابند. به خصوص اگر جوان باشد  که استاندار جوان بود. خلبان های کشته شده هم جوان بودند و پتانسیل کشاندن مردم تبریز به تشییع جنازه را داشتند.. در مجموع مردم تبریز  از خلبان و ملوان-جماعت خوششان می آید و از کشته شدنشان غصه می خورند و در مراسم تشییع جنازه شان شرکت میکنند. روح خلبانان  و ملوانان (هلی کوپتر، هواپیمای اوکراینی، کشتی سانچی، هواپیماهای مسافربری سرنگون شده و….) درگذشته شاد. خدا به خانواده شان صبر دهد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استان n اُم!

+0 به یه ن

برخی از ارتشی ها ی قدیمی ادعا می کنند که شاه در مورد بحرین به کشور خیانت کرد و اونها کاملا توان نظامی داشتند که هم بحرین را نگه دارند و هم تنب کوچک و بزرگ و ابوموسی را. راستش نمی دانم چه قدر این حرف آنها حرف حساب هست وچه قدر لاف در غربت؟. حسی به من می گه که جنبه لاف قضیه بیشتره. جدا شدن بحرین در زمانی به وقوع پیوست که حزب محافظه کار در انگلیس سرکار  آمده بود. من نمی دانم نخست وزیر وقت انگلیس چه جور آدمی بود اما اگر مثل مارگرت تاچر قاطی داشت و  روحیه اش جنگی بود مقاومت ایران را در هم می شکست و کلی هزینه کف دست مان می گذاشت. ایرانی که تازه تازه داشت از فقر و فاقه و وبا و مالاریا و باجگیری شهری و سالک و.... بیرون می آمد نمی بایست چنین هزینه ای بدهد.

خیلی روی لاف زنی های نظامیان نمی شه حساب باز کرد. ما در تاریخ ۵۰۰ سال اخیر مان از این لاف های نظامیانمان ضربه زیاد خورده ایم. همه می دانید که در  جنگ چالدران، لاف خالی  و هارت و پورت «مردانه» نظامیان   چه دسته گلی به آب داد. دیگری هم  مورد جنگ ترکمانچای است. مردم به اشتباه خیال می کنند پیمان ترکمانچای بود که خیانت بود حال آن که کسانی که درمورد تاریخ آن دوره مطالعه عمیق دارند (مثل همین آقای مرادی مراغه ای) بر این نظرند که  پیمان ترکمانچای با توجه به شرایط شکست سخت جنگی، یک پیروزی دیپلماتیک بود. قسمت خیانت درواقع قبل از شروع جنگ  صورت گرفته بود که نظامیان در مورد توان نظامی ایران و توان نظامی روسیه اطلاعات غلط به تصمیم سازان  (در راس آنها فتحعلیشاه) داده بودند. خیانت آنجا بود  بر اساس شور و شعار- و نه شعور- تصمیم به اعلان جنگ از سوی ایران گرفته شده بود.

راستش فکر می کنم خود محمد رضا شاه در  زمان خود  از هرکسی بهتر  توانمندی واقعی ارتش را می دانست و چنین تشخیص داده بود که از عهده کار برنخواهند آمد.  گمان می کنم تشخیص او درست بود. چرا؟! به خاطر حکایت های موثق از ضعیف کشی های همین ارتش در گوشه و کنار ایران، مثل آزار دادن زنان زائوی  قشقایی در سیاه چادرهایشان آن هم وقتی که مردانشان دور بودند. ارتش قوی ای که بتواند جلوی انگلیس بایستد و بدون هزینه گزاف انسانی پیروز شود به چند زن زائو شاخ و شانه نمی کشد! البته این ها حدس و گمان احساسی است. من چندان اطلاعات نظامی ندارم ولی محمد رضا شاه چنین آگاهی هایی تا حد خوبی داشت.

اما از یک چیز هنوز بسیار متعجبم. چرا وقتی که شاه خود رفراندوم استقلال را مطرح کرد «برو بچه های جنوب شهر تهران» را نفرستاد به بحرین تا در رفراندوم شرکت کنند و به نفع ایران رای دهند؟ تیپ کاری بود که به محمد رضا شاه می خورد انجام دهد.  به تیپ سیاست هایش می خواند. چرا این کار را انجام نداد؟!

 

حزب پان ایرانیستی هم زیاد در مورد بحرین هارت و پورت کردند. راستش نظرات آنها را ارزشمند نمی دانم و لو این که برخی از آنها مانند داریوش فروهر به خاطر پافشاری بر این نظر زندان افتاده و  از زن بچه شان- در زمانی که بسیار به پدر نیاز داشتند- دور افتاده باشند.. کیست که نداند که اگر بحرین جزو ایران «می شد» (یا «می ماند») به لحاظ استراتژیک خیلی به نفع ایران می شد؟! این را همه می دانند. همان مظفر الدین شاه -که برخی با ناجوانمردی مسخره اش می کنند- کلی به در و دیوار زده بود که بحرین را برای ایران نگه دارد ولی زورش نرسیده بود.  پان ایرانیست ها و امثال آنها دلایل تاریخی می آورند و گمان می کنند همان بس هست. دلایل تاریخی بس نیست. اولا تاریخ  واقعی خیلی پیچیده تر از آن روایت ساده شده پان ایرانیست هاست. نتیجه گیری خیلی به این بستگی دارد که به کدام دوره از تاریخ وزن بیشتری می دهید. برای همین هست که بحث های تاریخی نه تنها مناقشات ارضی را حل نمی کنند بلکه طرفین را جری تر می سازند. چون هر کدام بر بخشی از تاریخ انگشت می گذارند که به نفع خود می بینند. اگر از منظر پان ایرانیست ها دنیا با امپراطوری هخامنشی آغاز شده باشد شیوخ بحرین به درستی می توانستند بر این نکته تاریخی انگشت بگذارند که قرن ها قبل از آن بحرین تمدنی پیشرو  (تمدن دلمون) داشت و با بین النهرین تجارت مروارید می کرد. (این ها را صد البته در ویکی پدیا فارسی چندان پوشش نمی دهند). به علاوه بحث های تاریخی را هم دربست قبول کنیم باز هم در عمل خیلی کارکرد ندارد. گذشته در گذشته! مهم این هست که الان توان نظامی و اقتصادی و فرهنگی و .... چه قدر هست. آیا در اوایل دهه ۷۰ میلادی ایران آن قدر توان داشت که هم بحرین را پس بگیرد و هم جزایر سه گانه را؟! جواب را من نمی دانم. اما به نظرم محمد رضا شاه دسترسی کافی به اطلاعات لازم داشت  ولی بعید می دانم پان ایرانیست های معترض چنین اطلاعاتی داشتند. نه اطلاعات لازم را (در مورد توان نظامی کشور و توان نظامی طرف مقابل و میزان اراده اش برای قبولاندن حرف) داشتند و نه حتی درکی داشتند که  قبل از شعار دادن بایست این گونه اطلاعات را کسب کرد و بر اساس آن شعار داد.  از منظر آنها و همعصرانشان،  هرچه  شعار تند تر بود   و هرچه بر آن راسخ تر پای می فشردند بهتر بود و حقانیت شان را تضمین می کرد ولو این که  اطلاعات و آگاهی و تحلیل درستی پشت آن نبود. من این جور فکر نمی کنم!

قضیه بحرین که گذشته و رفته. نکته ام این هست که شعار تند و عزم راسخ  اما غیر مبتنی بر اطلاعات لازم نه تنها کافی نیست بلکه می تواند کار دست مملکت دهد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آدم قحطی بود؟

+0 به یه ن

در صفحه ویکی پدیای داریوش فروهر نوشته: «فروهر، ۲۶ دی ۱۳۵۷ و هم‌زمان با خروج شاه از ایران، برای ملاقات با سید روح‌الله خمینی راهی پاریس شد و ۱۶ روز بعد همراه او به کشور بازگشت. او بلافاصله پس از انقلاب، در ۲۴ بهمن ۱۳۵۷ در کابینهٔ دولت موقت به ریاست مهدی بازرگان شرکت کرد و ابتدا وزیر کار[۱۳] و سپس وزیر سیار و نمایندهٔ دولت در امور کردستان شد

 مگه داریوش فروهر چه تخصص و آگاهی خاصی در مورد کردستان داشت که بازرگان او را نماینده دولت در امور کردستان کرد؟ آیا زبان کردی می دانست؟ حتی اگر می دانست باز هم برای این سمت کافی نمی توانست باشد. لابد خیال کردند چون شاهنامه خوان هستند پس کافی است!!

دولت موقت از این کارها زیاد کرد. مثلا حمیدرضا جلایی پور را که آن موقع یک جوانک ۲۱ ساله فارس از جنوب تهران از یک خانواده بسته بود فرماندار نقده  (شهر مرزی) کرد که در آن ترک شیعه و کرد سنی کنار هم زندگی می کردند. جلایی پور وقتی به آن سمت گمارده شد نه ترکی می دانست و نه کردی. حتی بعید می دانم از آن خانواده بسته و مادر کنترل گرش اجازه می یافت که در یک عروسی ترکی -کردی که در آن آیین هایی مثل رقص چوپی برگزار می شود شرکت کند.  اگر شرکت می کرد با جادوی رقص چوپی در ایجاد اتحاد آشنا می شد و نمی شد آن چه نباید می شد. لابد خیال کرده همان ایدئولوژی «فاطمه فاطمه است» که از علی  شریعتی مزینانی  آموخته کافی است که به مرز غرب کشور برود و آنجا مشکلات را حل کند. نتیجه هم چنان که می دانید فاجعه بود.

جبهه ملی یک کم از اسلامگراها و چپگراها بهتر بود برای همین به چشم مان می کشیم. اما خدایی اش اگر بیشتر میدان می یافتند حسابی گند می زدند و امروز نام چندان نیکی نداشتند.

خوشم می آید که نسل جدید به آنهاهم دخیل نمی بندند. البته من کماکان به مصدق ارادت دارم. ولی خداییش احترام مصدق به جای خود ولی دکترین و عملکرد جبهه ملی هم چندان چنگی به دل نمی زند. باید فکر نویی در انداخت. فکری که ریشه در حال و رو به آینده دارد نه در گذشته.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل