اهمیت به کاربردن سازوکارها و فناوری در کاهش بی نظمی و حق کشی و فساد مالی

+0 به یه ن

در دهه هفتاد و هشتاد، (پیش از توسعه مترو و اسنپ و تپسی) تاکسی های خطی، بار بزرگی از ترافیک کلانشهرها را بر دوش می کشیدند. صحبت ها و بحث های درون تاکسی از عناصر مهم فرهنگ سازی  و ساختن جریان های اجتماعی  بود.

در مقالات تحلیل اجتماعی هم طبعا درمورد تاکسی های شهری  زیاد نوشته می شد. اگر یادتان باشد در دوره خاتمی، جریانی در روزنامه ها و نشریات دیگر راه افتاد که می گفت که اشکال کار اصلی  در مردم ایران هست که ما این طور عقب افتاده ایم. مصداق و روایت اقناعی ده ها مقاله برای اثبات مقصر بودن مردم  ایران که درنشریات گوناگون آن زمان منتشر می شد این روایت بود: «سوار تاکسی شدم. راننده از اختلاس های اعلام شده در رادیو نالید و به مسئولان لعنت فرستاد. اما من هوشمندانه و حکیمانه تنها گوش دادم چرا که من یک اندیشمند نویسنده هستم. هنگام پیاده شدن، راننده کرایه را با من دولا پهنا حساب کرد. نگاه  حکیمانه ای به او انداختم و گفتم چند دقیقه ای از این که داشتی اختلاسگران را نفرین می کردی نگذشته است. می دانی آن اختلاسگر خود تو هستی که در موقعیت فراخ تری نشسته ای. اشک در چشمان راننده تاکسی  جمع شد و.....» خلاصه آخرش هم با فیلم هندی تمام می شد! می گم راننده تاکسی های آن موقع خیلی «اعصاب» داشتند ها! امروز یک اندیشمندنویسنده، به راننده تاکسی ای چنین بگوید کمتر از فحش آبدار نصیبش نخواهد شد! او هم فحش ندهد بقیه مسافران فحشش می دهند!🤬

در اوایل دهه هشتاد، توریست خارجی نسبتا زیاد به ایران می آمد. یکی از علاقه مندی های من در آن سالها خواندن سفرنامه های توریست های سفر کرده به ایران در وبلاگ هایشان بود. آنها هم به دو لا پهنا حساب کردن راننده تاکسی ها اشاره می کردند اما این همه سفسطه درباره اش نمی نمودند. تنها تحلیلی که می کردند این جمله ساده اما مفید بود: «در ایران نیز مانند سایر کشورهای دیگر که «تاکسی متر» در تاکسی ها نصب نشده، بالا حساب کردن کرایه اتفاق می افتد. ....» دقت کنید که این مشاهده را به ویژگی های فرهنگی عجیب غریب ایرانیان نسبت نمی دادند بلکه به یک ضعف تکنیکی ساده یعنی عدم نصب تاکسی متر مرتبط می دانستند. در شهرهای بارسلون و مادرید و والنسیا که من به آنها سفر کرده ام از اجحاف راننده تاکسی در حساب کردن کرایه خبری نیست. دراین شهرها تاکسی ها تاکسی متر دارند. واقعا چه قدر فرهنگ اسپانیا با ایران فرق دارد؟! اونجا با یک سری تمهیدات نظیر نصب تاکسی متر جلوی این تخلف را گرفته اند. اگر اونجا بشه درایران هم می شه.

مثال دیگر، صف های طولانی بانک و دعواهای چرکین بین مراجعان بانک در دهه هفتاد هست. راجع این هم باز «اندیشمندان نویسنده» در جراید قلمفرسایی می کردند و آن را به جوهره معیوب ایرانی نسبت می دادند که به حقوق دیگران احترام نمی گذارد و بعد هم نتیجه می گرفتند که همین حکمرانی هم از سر ایرانیان زیاد هست و تا همه مردم درست نشوند و انسان کامل نگردند از بهبود حکمرانی خبری نخواهد بود.

بیش از ۱۰ سال هست که ما در بانک ها اون صف های طولانی و آن دعواهای چرکین را نداریم. در کمال تمدن و ادب می رویم بانک، کارمان را انجام می دهیم و برمی گردیم. چرا؟ آیا در همین چند دهه، جوهره چند هزار ساله ایرانی عوض شد و به ناگاه ما به همدیگر احترام گذاشتیم؟ نه بابا! دو تا اتفاق افتاد. اول این که «نوبت گیر الکترونیکی» در بانک نصب شد و ابهام ها در مورد این که «نوبت کیست» را حل کرد. دوم هم این که ارائه خدمات اینترنتی برای پرداخت قبوض و .... ازدحام در باجه های بانک را کاهش داد. به همین سادگی!


------------


When reward system changes, both the collective  and individual behavior   of people of a society change. They change really rapidly.  A good governance will  impose a reasonable reward system. After a short 

while, the  behavior of people changes.


------------


مثال های نوشته قبلی را آوردم تا نشان دهم که چه طور مکانیزم های روشن می تواند جلوی بلبشویی و تضییع حق دیگران را بگیرد. آن دو مثال های دم دستی بودند که شهروندان عادی روزانه با آنها مواجهند. در مسایل یک مقدار پیچیده تر اداری و دانشگاهی و..... هم مکانیزم هایی برای مهار فساد وجود دارد. اما مردم ایران، کمتر به اهمیت این مکانیزم ها و نیز سازوکار آنها آگاهند. آگاهی مردم ایران نسبت به اهمیت سازوکارهای مهار کننده فساد بسیار پایین هست. اگر ایرادی به مردم ایران بشود گرفت همین هست. همین عدم آگاهی هست که باعث شده به نسبت ملت های مشابه، سر مردم ایران کلاه های گشادتری برود و در زندگی جمعی و سیاسی سرخورده تر از سایر ملت هایی شوند که با آنها اشتراکات فراوان دارند. به طور مشخص، آگاهی مردم ایران را درمورد سازوکارهای مهار کننده فساد بسیار کمتر از مردم ترکیه، ایتالیا و اسپانیا یافته ام.

ببینید! مردم ایران و ترکیه خیلی خیلی به هم نزدیک هستند. «کیش شخصیت» جزو بیماری های هر دو ملت هست. در ایران  یکی از موانع اصلی حسابرسی و شفافیت  همین کیش شخصیت هست چرا که حسابرسان خجالت می کشند که  قطب کیش شخصیت را  حسابرسی نمایند. علاوه بر خود قطب، نوچه ها هم با چسباندن خود به قطب کیش شخصیت ، از حسابرسی در امان می مانند و به این ترتیب فساد رشد می کند.

در ترکیه کیش شخصیت به این اندازه مانع حسابرسی نمی شود. چرا؟! چون مردم – دست کم طیفی از مردم در سطح اساتید دانشگاه بغازایچی - به نیکی به اهمیت حسابرسی آگاهند. (در ایران استادان دانشگاه شریف و تهران  هم در این زمینه آگاهی لازم را ندارند چه برسد به مردم کوچه و بازار!) این آگاهی بخش فرهیخته تر ترکیه تا جایی است  که کسی بدون پا دادن به حسابرسی نمی تواند قطب کیش شخصیت شود. بنابراین، قطب کیش شخصیت برای این که منزلت خود را در نظر پیروان حفظ کند «تعارف» می کند که اول از همه مرا باید حسابرسی کنید. حسابرسی ای که اغلب  در مورد شخص قطب کیش شخصیت، صوری است. اما این ژست او بی اثر نیست. دیگه نوچه هایش در لوای او از حسابرسی جدی در امان نمی مانند. همین یک قدم باعث می شود میزان فساد در ترکیه نسبت به ایران کمتر باشد.

به عمد در بالا از کلمه «تعارف» استفاده کردم چون که می دانستم یک عده خواهند گفت چون ایرانیان در گیر «تعارف» هستند حسابرسی در آن جدی نمی شود. مخصوصا در مورد ترکیه هم از این واژه استفاده کردم تا  نشان دهم اتفاقا تعارف می تواند در جهت معکوس باشد و به کمک حسابرسی بشتابد.

من نقش عدم آگاهی را در اینجا بیش از نقش عنصر فرهنگی «تعارف» می بینم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استادی که فراتر از بینی خود می دید!

+0 به یه ن

در طول ۱۸ سال وبلاگ نویسی مستمرم، نوشته زیر را چند بار بازنشر کرده ام. اما باز هم نیاز می بینم که دوباره منتشر کنم:

 

سال 73 -74 در دانشگاه استادی داشتیم که قسمت عمده ی وقت کلاس را صرف انتقاد از فرهنگ جامعه می کرد. به خصوص به ما دانشجویان می تاخت که به چیزی فرای "پاس کردن" نمی اندیشیم و وقتی فارغ التحصیل شدیم فراتر از نوک بینی خود نخواهیم دید.

آن استاد راهکار هایی نیز برای حل معضلات اقتصادی واجتماعی ارائه می داد که قابل تامل اند!

از جمله آن که بارها گفته بود: « باید چند تا از این بازاری های شکم گنده را امروز بگیرند فردا در ملاء عام اعدام کنند تا درس عبرتی باشد برای بقیه. اگر این کار را بکنند همه ی مشکلات اقتصادی یک شبه حل می شه.» (چیزی به همین مضمون. ) امروز و فردا و همه و یک شبه را پررنگ کردم. دقت کنید آن استاد دانشگاه حتی از محاکمه هم سخنی به میان نمی آورد. من به این نکته دقت کردم.بیش ازپنج بار این مطلب را از زبان او شنیدم بی آن که از محاکمه نامی برده شود. آن چه از نظر آن استاد اهمیت داشت ایجاد ترس در دل بقیه بود نه آن که حکمی به عدالت صادر شود و یا حقوق انسانی متهم مراعات شودو ....

خوشمزه آن که آن خانم دکتر عزیز به چیزی کمتر از اعدام رضا نمی داد. صد رحمت به علا الدوله که به بهانه ی گران شدن قند بازاریان را تنها به فلک بسته بود!


دومین نکته ی قابل تامل در سخن آن استاد دانشگاه رفع «همه ی» مشکلات اقتصادی مملکت با ایجاد هراس در دل بازاریان بود. گویی «همه ی» مشکلات اقتصادی مملکت را بازاریان به وجود آورده اند که هراس در دل آنان افکندن از طریق چند اعدام، «همه ی» مشکلات را به یک باره حل کند. گیریم من یک بازاری ام. با مشاهده صحنه ی اعدام همکارم آن هم به این شکل چه می کنم؟! مشخص است : بار و بندیل می بندم و خانواده و سرمایه خود را به دیار دیگر می برم. هر جا که شد: آمریکا، سویس، امارات، ترکیه، ... هر جا که امنیت جانی داشته باشم و بتوانم با خیال آسوده سرمایه گذاری کنم.

یا فرض کنید من یک سرمایه دار خارجی هستم که دارم مطالعه می کنم ببینم در ایران سرمایه گذاری کنم یا خیر. با دیدن عکس اعدام این بازاریان به حکم خانم استادی که فراتر از نوک بینی اش را می بیند، چه فکری قرار است بکنم؟! آیا به سرمایه گذاری در این مملکت ترغیب می شوم یا تصمیم می گیرم دیگر پایم را در چنین مملکتی نگذارم؟! خودم هم تصمیم به آمدن بگیرم، همسر و فرزندم مانع می شوند!

یا فرض کنید دانشجویی هستم که در آینده وارد کار اقتصادی می شوم. آیا با این ذهنیت که استادان دانشگاهم دارند می آیم -چنان که در غرب مرسوم است- به دانشگاه کمک مالی کنم؟!

آیا آن چنان که آن خانم دکتر می گفت با اعدام چند نفر مشکلات اقتصادی مملکت حل می شود؟! آیا این قدر این امر بدیهی است؟! من گمان می کردم که مسایل اقتصادی در سطح کلان مملکتی خیلی پیچیده تر از این حرف هست که با اعدام چند نفر بازاری حل شود!

پی نوشت: این خانم دکتر که مد نظر من است از دانشکده ی فیزیک نبود.

پی نوشت جدید: 

 راه موثر در  جلوگیری از جرم, تنبیه شدید چند نفر به منظور رعب افکندن در قلب دیگران نیست!

مجازات بایدبا جرم متناسب باشد.  به جای شدید تر کردن مجازات  بایدتا حد امکان با همه ی خاطیان مقابله کرد (نه فقط بایکی  دونفر برای نمونه برای  ترساندن دیگران). روش تنبیه شدید دو سه نفر برای ارعاب  علاوه بر به دور بودن از عدالت چند ضرر دارد: اولا از او در اذهان عمومی یک قهرمان می سازد. ثانیا: هرچند اذهان عمومی را تحت تاثیر قرار می دهد اما مانع از جرم نمی شود. خاطیان بالقوه اگر احتمال دستگیری را زیاد ندانند  به کار خود ادامه خواهند داد. تنها اگر احتمال دستگیری را زیاد بدانند ممکن هست که از جرم دست بردارند. ثالثا: در دنیا برای وجهه ی جامعه ی ما تبلیغ منفی است.

پی نوشت دوم: یک وقت سو تفاهم نشه: این استاد که فراتر از نوک بینی خود می دید استاد دانشکده فیزیک نبود. استاد ادبیات فارسی بود. همان شخصی بود که پدرم در موردش آن جمله ناب را گفته بود. قصه اش را یک بار گفته ام. متاسفانه انگار پاک کرده ام. در نوشته بعدی ام می آورم.

-----------------------

در محیطی که من در تبریز بزرگ شده بودم در حضور خانم ها فحش آبدار نمی دادند. در نتیجه اطلاعات عمومی من   در مورد فحش های آبدار در ۱۷-۱۸ سالگی که به تهران آمدم خیلی ناچیز بود. راستش را بخواهید هنوز هم فحش های آبدار ترکی بلد نیستم! فحش های آبدار فارسی و انگلیسی را از رمان ها و فیلم ها یاد گرفته ام. اما معلومات فحش ترکی من از فحش هایی در ردیف «اششک» فراتر نمی رود.

بگذریم! سال اول  که دروس عمومی می گذراندیم استاد  ادبیات ما خانمی بود که کل ادبیاتی که به  ما یاد  داد، تعریف  او از شعر بود: «گره خوردگی خیال و اندیشه در قالبی آهنگین شعر خوانده می شود.» 

احتمالا این تعریف برای عالیجنابان سعدی و حافظ هم غریب خواهد نمود ولی کاری به آن ندارم.

جز این در مورد ادبیات فارسی هیچ به ما نیاموخت. من هر چی درس ادبیات فارسی خوانده ام در دوره راهنمایی و دبیرستان از معلمان درجه یک ادبیات خودمان در تبریز سرکارخانم ها شاهیده و نجمی بوده است. پس این استاد ادبیات که دو ترم  هفته ای  یکی دو ساعت در خدمتش بودیم چه می کرد؟! تا جایی که یادم هست مرتب همان جمله را تکرار می کرد. توی سر ما می زد که به عنوان دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف  فرا تر از نوک بینی مان نمی بینیم و تنها به فکر پاس کردن دروس هستیم و مانند او آفاق در نمی نوردیم. بعدش هم نظرات مشعشع خود را در مورد حل مسایل جامعه به خوردمان می داد.

از جمله مسایلی که وقت کلاس صرف آن می شد به فحش کشیدن شاهان قاجار توسط استاد معظم ما بود که- برعکس ما- فراتر از نوک بینی خود می دید و چنین تشخیص داده بود که با بیرون کشیدن شاهان قاجار هفتاد پوسانده از قبر و فحش باران کردن آنها مسایل و مشکلات مملکت حل می شود. یادمه یک روز ناصرالدین شاه را «پ-ف-ی-و-ز» خواند. من معنای این فحش را نمی دانستم و خیال کردم فحشی است در ردیف بی معرفت یا بی صفت که استاد سر کلاس می گوید. به عقلم هم نرسید که شاید فحش آبدار باشد.

الغرض! خانه که بر گشتم با بابام صحبت می کردم و در مورد یک نفر این فحش را با تصور این که فحش خفیفی است به کار بردم. پدرم گفت این فحش را به کار نبر که فحش زشتی است و معنایش هم فلان هست. (دست آخر معنا و درجه آبدار فحش را هم از پدرم آموختم نه آن استاد که فراتر از بینی خود می دید.)

آن موقع من و شاهین تازه دوست رمانتیک شده بودیم. پدرم هم اطلاع داشت. از ترس این که تصور کند مبادا من از شاهین- یا یکی از دوستان جدیدم در تهران- فحش را شنیده ام  فوری گفتم از استاد ادبیات مان شنیده ام.  خلاصه به دفاع از دوستان جدیدم منبع را لو دادم. پدرم سری تکان داد و گفت «به به! این استاد ادبیاته یا استاد بی ادبی؟»😆

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هزار و یک شب فساد

+0 به یه ن

ماجرای صندوق بازنشستگی معلمان و سریال شهرزاد یادتان هست؟ من اصل ماجرا را نمی دانم و فقط چیزی که در بین مردم شایع شد را بازگو می کنم. اگرشما اطلاعات موثق تری دارید بنویسید.   گفته می شد از صندوق بازنشستگی معلمان اختلاس شد. بعدش اختلاسگران برای پولشویی کارهای مختلفی کردند. از جمله آن که در سریال شهرزاد سرمایه گذاری نمودند. انصافا سریال شهرزاد یکی از زیباترین سریال های ایرانی هست که تاکنون ساخته شده. ترانه علیدوستی هم در آن واقعا درخشید و محبوبیت عجیبی کسب کرد. بعد این داستان در فضای عمومی پیچید و عده ای از ترانه علیدوستی خواستند دستمزد خود را به معلمان باز گرداند. ترانه علیدوستی هم یک مقداری بی تجربگی از خود نشان داد و سینه سپر کرد و از  اسپانسر سریال دفاع کرد. جالبه که بقیه هنرپیشه ها -که آنها هم دستمزد گرفته بودند -خودشان را کنار کشیدند و فقط ترانه اومد جلو برای دفاع.

البته من فکر می کنم انتظار بیجایی بود که هنرپیشه هایی که اون قدر زحمت کشیده بودند دستمزدشان را پس می دادند. اما از خامی ترانه علیدوستی بود که بیاید و از چیزی که ته و تویش را نمی دانست چنان دفاعی  بکند. متاسفانه سالها ترانه به خاطر این موضوع مورد بی مهری مردم قرار گرفت تا این که قضایای جنبش مهسا پیش آمد و ترانه دوباره محبوب شد.


در دهه های گذشته، عده ای اختلاس های آن چنانی کرده اند و سپس پولشویی نموده اند. این یک مسئله برای ایران فرداست!  محل پولشویی تنها سینما نیست. اغلب  شرکت  های مهندسی و ...  برای این که در این سالها-به خصوص ۲۰ سال اخیر- دوام بیاورند مجبور شدند از کارفرمایی پروژه بگیرند که مستقیم ویا غیر مستقیم با اختلاسگران و رانت خواران حشر و نشر دارند. خود این شرکت ها، عموما خالص و صادق و پاکدست بوده اند اما کارفرمای مستقیم یا با واسطه شان وصل می شد به رانت خواران و.....

این موضوع مهمی است  که برای فردای ایران باید برای  آن فکری کنیم. ماجرای ترانه علیدوستی آموزنده هست. هم برای کسی که همچون ترانه، مورد سئوال قرار می گیرد. هم برای بقیه ما که-خواهی نخواهی- قضاوت می کنیم. تجربه علیدوستی می گوید باید در اظهار نظر هایی از این دست جانب احتیاط را رعایت کرد. با جانبداری ساده اندیشانه از کسانی که معلوم نیست به کجاها وصل هستند بیخودی لعنت مردم را نباید به جان خرید! از سوی دیگه نمی شه سرمایه های انسانی مان را (افرادی مثل ترانه را)  طرد کنیم.  سیر حوادث  نشان داد که ما چه قدر به افراد برجسته جامعه نیازی داریم. اگر از ایران امروز امثال ترانه ها را دور بریزیم (منظور فقط سلبریتی ها نیستند- فلان مهندس صاحب شرکت  یا بهمان پزشک صاحب کلینیک  یا .... هم منظورم هست) دیگه چی باقی می ماند؟! اگر بنا به طرد کردن باشد خط را کجا باید کشید؟ صاحب شرکت را اگر طرد کنیم و غیرخودی بدانیم، با کارمندش چه کنیم؟! با آبدارچی شرکتش که برای او، چایی می برد چه باید کنیم؟!


----------


توضیحات تکمیلی در مورد صندوق  معلمان به قلم یکی از دوستان فیس بوکی: «ماجرا این گونه بود که تهیه‌کننده شهرزاد بدون وثیقه مناسب مبلغ هنگفتی از بانک سرمایه وام گرفته بود. سهامدار عمده بانک سرمایه صندوق ذخیره فرهنگیان است و این وام بدون وثیقه با سفارش مدیرعامل صندوق ذخیره فرهنگیان پرداخت شده بود.

این موضوع به عنوان اختلاس از جیب فرهنگیان در صدر اخبار آمد.

وام بدون وثیقه مناسب رانت است و نه اختلاس. تهیه‌کننده شهرزاد وام بزرگی گرفته که توان بازپرداختش را ندارد و به ابربدهکار بانکی بدل می‌شود و در اقتصادی با تورم بالا همین وام دادن و بازنگرداندن و بعد پیدا کردن راهی برای بازپرداخت وام با سود بسیار کمتر از تورم، رانت بسیار عظیمی است.

این اتفاق به دلیل فقدان حاکمیت شرکتی است. سهامدار عمده نمی‌تواند با دستور بگوید به فلانی وام بدهید و باید منافع اقلیت حفظ بشود. در این قضیه اتفاقن کسی که باید در داستان وام به تهیه‌کننده شهرزاد شاکی باشد، فرهنگیان نیستند چون نماینده حقوقی آنها تصمیم گرفته است. شاکی اصلی سایر سهام‌داران بانک سرمایه هستند که با تصمیم خارج از مقررات مدیرعامل صندوق ذخیره فرهنگیان، متضرر شده‌اند.

فرهنگیان اگر بخواهند شاکی باشند نه از بانک سرمایه و نه از تهیه‌کننده شهرزاد که باید از مدیرعامل صندوق ذخیره فرهنگیان باید شکایت کنند.»



---------


در نوشته قبلی ام، در مورد برخورد با افراد درستکاری صحبت کردم که برای کارفرماهای رانت خوار و اختلاسگر کار می کنند.  کسانی که خودشان و کارشان شرافتمندانه هستند اما کارفرمایشان از شرافت به دور هستند. در مقابل یک سری افراد بیشرف داریم که اختلاس می کنند،  بیشرمانه دزدی می کنند، مال یتیم بالا می کشند و..... در مورد این دسته که دیگه شکی نداریم که باید محاکمه و سپس مجازات درخور (متناسب با جرمشان  در حدی که قانون تعیین نموده) شوند. بین این دو طیف وسیعی از مردم هم هستند که آن قدر بیشرف نیستند که دزدی گلدرشت کنند یا مال یتیم بالا بکشند، اما این ور و اون ور اهل سواستفاده هستند. اتفاقا این دسته تعدادشان از دزدها و اختلاسگران بیشرف خیلی بیشتر هست. فکر کنم ۳۰-۴۰ در صد جامعه را تشکیل می دهند.  (۳۰-۴۰ درصد از مردم هم هستند که کاملا فسادناپذیرند. راجع به اونها اینجا صحبت نمی کنیم. دور وبری های خود را حتی الامکان از این دسته پر می کنیم اما نمی توانیم انکار کنیم که آن ۳۰-۴۰ درصد خاکستری و آن باقی مانده فاسد هم هستند.)

منظورم از سواستفاده گری، کارهایی از این دست هست:

۱) خود را به کله گنده ها نزدیک می کنند و برایشان پادویی می کنند که از انواع و اقسام رانت ها برخوردار شوند.

۲) به اسم کار تولیدی،  مواد اولیه سوبسید دار می گیرند اما می برند در بازار سیاه می فروشند. از کارخانه دار تا نانوا در ۴۵ سال اخیر از این کارها کرده اند.

۳) به اسم شرکت دانش بنیان تسهیلات دریافت می کنند اما کاری به دانش ندارند و تنها دلالی می کنند.

 از این گونه کارها  واز این گونه آدم ها زیاد هست. باهاشون که ارتباط برقرار می کنید می بینید خیلی هم آدم های بدی نیستند اما  با وسوسه این گونه سواستفاده ها  نمی توانند مبارزه کنند. بلکه توجیهش می کنند. مثلا نانوایی که آردش را در بازار سیاه می فروشد با خود می گوید: «این آرد حق من بود.  مال من بود. انتخاب کردم که این طور آن را بفروشم. مال دیگری را که نفروخته ام. مال خودم را فروخته ام.» 

حالا سئوال اینه که با این قبیل آدم ها چه باید کرد؟ آیا اینها را باید پای میز محاکمه کشاند؟ فکر نکنم عملی باشه که همه این آدم ها را محاکمه کنیم. تعدادشان خیلی زیاده. ما اون قدر قاضی و وکیل و دادگاه و دادسرا نداریم که ظرفیت رسیدگی به پرونده همه اینها را داشته باشه. به علاوه، اینها زرنگی های خاص خود را دارند و می توانند سیستم قضایی را (حتی سیستم قضایی پاک  و کارآمد را) بپیچانند و حتی آلوده سازند.

در مجموع سرمایه زیادی دست این طیف در ۳۰-۴۰ سال گذشته انباشته شده. اگر شروع کنند به محاکمه چند نفر از اینها بقیه فوری جمع می کنند، سرمایه هایشان را هم برمی دارند و از کشور می روند. این طوری بیشتر به اقتصاد کشور ضربه وارد می شه.

عده ای گمان می برند که همین طیف هستند که باعث شده اند فساد مالی در کشور باشه. قبلا هم گفتم که با این نظر موافق نیستم. اینها افرادی نیستند که بتوانند سیستمی طراحی کنند بلکه شگردشان این هست که می گردند و راه پولدار شدن در سیستم موجود را می یابند.

عقلای جامعه، روشنفکران و فرهیختگان و اندیشمندان جامعه باید سیستم را طوری طراحی کنند که راه سواستفاده این قبیل افراد بسته یا دست کم محدود شود. عقلای جامعه باید راهی بیاندیشند که این طیف برای ثروتمندتر شدن سرمایه ای را که اندوخته اند به مسیری سازنده سرازیر نمایند. راهش این هست نه مبارزه با این طیف.


--------


اگر شرکت دانش بنیانی دارید یا می خواهید تاسیس کنید بهتر است ته و توی این قوانین نسبتا جدید در جهت حمایت از شرکت دانش بنیان را در بیاورید. شاید مفید واقع  شود


لینک اول

لینک دوم 

لینک سوم

------------


سری نوشته های من در مورد مبارزه با فساد و نیز «تقابل چپگرایی و راستگرایی»، بیشتر جنبه اجتماعی و  

ساختاری  دارد تا جنبه فردی. اما بد نیست در نوشته حاضر، به این دو جمله که در نوشته قبلی ام آوردم بپردازم


«سی چهل درصد از مردم هم هستند که کاملا فسادناپذیرند. دور وبری های خود را حتی الامکان از این دسته پر می کنیم اما....»

درصد قابل توجهی از مردم ایران امروز فسادناپذیر هستند. در انواع و اقسام سیاه نمایی ها این درصد قابل توجه انکار می شود.  چند دسته  هستند که ترجیح می دهند وجود این قشر فسادناپذیر را در ایران امروز کاملا انکار کنند:

۱) کسانی که منفی بافند

۲) اونهایی که از سور عمومی و سور صفر خوششان می آید و دوست دارند همه را یک کاسه کنند. 

۳) اونهایی که ادعا می کنند، قدیم خیلی بهتر از امروز بود.

۴) آن دسته از  ایرانیان مهاجر که  برای توجیه مهاجرت خودشان می خواهند ایران را سراسر تباهی بدانند.

۵) و مهمتر و بدتر و سمج تر از همه، این دسته: آنان که می خواهند سواستفاده های خود را توجیه کنند پس اصرار دارند که همه یا فاسدند یا فساد پذیرند.

متاسفانه برخی  فیلم ها و سریال های ۵-۶ سال اخیر، به طور سیستماتیک یاد آور گروه پنجم هست. به خصوص سریال هیولا و سپس دراکولا، رحمان ۱۴۰۰ و......


حالا به این جمله ام می پردازم: «. دور وبری های خود را حتی الامکان از این دسته (دسته فسادناپذیر) پر می کنیم اما....»  

این خیلی مهم هست. اگر دور وبری های خودمان را از افراد فساد ناپذیر پر کنیم اصلا وسوسه نمی شویم که جز آن عمل کنیم. به علاوه، کسی که خودش درستکار هست و دور وبری هایش را از افراد درستکار پر کند، در دو دوتا چهار تای زندگی عقب نمی ماند. البته یک شبه میلیاردر نمی شود اما آرام آرام در زندگی مادی پیشرفت می کند. حتی در ایران امروز.

دسته چهارم وپنجم که در بالا به آنها اشاره کردم هر کدام به دلایل خود این گفته مرا انکار می کنند اما نظر آنها، مهم نیست. این گفته و ادعای مرا سفیدنمایی عملکرد مسئولان تلقی نکنید. اگر مملکت درست اداره می شد پیشرفت مادی افراد درستکار بسیار کم زحمت تر و سریع تر انجام می گرفت. 


 افراد درستکاری که دور وبر خود را از دوستان درستکار و دلسوز پر می کنند و تا حد خوبی هم سرشان توی حساب هست  در همین ایران امروز رشد می کنند. در مقابل از هر ده نفر که وسوسه زیرآبی رفتن دارند و دور و بر خود را با پدرسوخته ها پر می کنند فقط یکی به ثروت می رسد، نه تای بعد، در این زیر آبی رفتن ها غرق و خفه می شوند.



این نوشته من برای برحذر داشتن افرادی که وسوسه زیرآبی رفتن دارند نیست. می دانم که با این نوشته ها، وسوسه های آن چنانی از بین نمی رود. برای این که وسوسه ها بخوابد باید سیستم و ساختار اقتصادی و قضایی و... اصلاح شود. این نوشته من برای این بود که افراد فسادناپذیر  تشویق بشوند که دور وبر خود را با افراد فسادناپذیر دیگر پر کنند. این طوری فضای ذهنی شان خیلی راحت تر و مرتب تر می شود و  زندگی به مراتب بهتری برای خود می سازند تا زمانی که پدرسوخته ها را به دایره نزدیکان خود راه دهند.


باز خورد یکی از کارآفرینان و صاحبان شرکت دانش بنیان از اردبیل:

«شرکتهای دانش بنیان هیچ نوع معافیت مالیاتی ندارن. مگر اونهایی که در صنایع نظامی و اینطور مسائل باشن. در مورد تسهیلات بانکی هم به خریدار محصول دانش بنیان وام بانکی با بهره ۲۲ درصد میدن. که این مورد کمک خوبیه. ولی اونم معلوم نیست کی قطع بشه. یک کمک دیگه پرداخت قسمتی از هزینه های شرکت در بعضی نمایشگاه ها است. اونم داستانی داره. مثلا چند وقت پیش یک نمایشگاهی در اوزبکستان برگزار میشد. با ما هم تماس گرفتن. شک شرکتی که مربوط به خودشونه میاد از شما چند برابر قیمت پول هتل و هواپیما و غیره رو میگیره و به شما فاکتور میده اون فاکتور رو میدی به سازمان و یک سال بعد قسمتی از اون رو برمیگردونه. من حساب کردم اگر خودمون بدون این داستان دانش بنیان میرفتبم به همون نمایشگاه هزینه ما با همون امکانات و شاید بهتر یک سوم میشد. اینطوری داستان».


«در مورد اون وام برای خرید محصول دانش بنیان هم راهی برای اینکه خلافی صورت بگیره نیست. چون اون فروش باید ارزش افزوده اش پرداخت بشه و ۲۲ درصد هم سود. یعنی میشه ۳۲ درصد و کلی هم کارشناسی و بازدید و کنترل داره. حتی اگر کنترلی هم نداشت وام با بهره ۳۲ درصد فکر نمیکنم خواهان داشته باشه. البته بقول خودشون اون امضا طلایی ها هر سدی و هر قانونی رو میتونن رد بشن».


«الان عملا اداره دارایی اون پول اصلی که داره میگیره اسمش رو گذاشته مالیات ارزش افزوده. و از اون هیچ چی کم نمیشه. نه بعنوان اعتبار مالیاتی و یا نه به هر اسم دیگه. و اون اعتبار مالیاتی هم از قسمتی از هزینه های نمونه سازی کم میشه. یعنی نه برای کل فروش. یعنی ما الان فقط دو ماشین دانش بنیان داریم و صدها فروش. یعنی بخشی از هزینه تحقیق و توسعه برای ساخت نمونه اولیه اون دو ماشین رو به ما بعنوان مالیات عملکرد کم میکنه. که اصلا بعید میدونم به دردسرش بیارزه. این وسط فقط هارت و پورت خیلی دارن. بیان فیلم بگیرن و عکس بندازن و غیره ولی در عمل هیچ چی نیست».


بازخورد یکی از دوستان فیس بوکی: «در مورد آن طیف وسیعی که نام بردید دیگر قضیه اسمش مبارزه با فساد نیست و مبارزه با سبکی از زندگی است. کسی جنس سوبسیدی را در بازار آزاد می‌فروشد (که تا همین اواخر /قبل دوره ترامپ ۱ / خیلی مرسوم بود) و آن را حق خود می‌داند مساله‌ش جزایی یا سیاسی نیست، بلکه تربیتی و فرهنگی است. قضیه اینجاست که خیلی از این افراد اصلا به مورددار بودن کارهایشان خودآگاهیی ندارند و باورشان نمی‌شود خودشان بخشی از مشکل هستند، یا که دارند کار بدی می‌کنند، و کل قضیه را عادی می‌بینند.

یک معضل اساسی فرهنگ ما این است که شامل هیچ تربیت اجتماعی نیست و کودک ایرانی فرا نمی‌گیرد که بقیه‌ای هم هستند به نام اجتماع/هم‌شهری/هموطن/انسان/جانداران محیط زیست/… که آنها هم سهم و حقی دارند، فقط منافع خودش را می‌بیند و در نهایت خانواده خودش. دقت که بکنیم خیلی افراد اصلا هیچ درکی از وجود و حضور دیگران ندارند (مثلا آن کسی که داخل سالن سینما و کنسرت با تلفنش صحبت می‌کند). (من قبلا تصور می‌کردم چنان افرادی "بی‌شعور" و بی‌نزاکت" اند، بعد که چندین مورد به آشنایان تذکر دادم دیدم واقعا درکی از حضور دیگران نداشته اند و بعد که موقعیت را درک می‌کنند واقعا شرمنده می‌شوند).

خلاصه در پاسخ سوال شما که "با این قبیل آدم ها چه باید کرد؟" خیلی اوقات صرف رساندن آنها به خودآگاهی کافی است؛ کسی که مثلا دوبله پارک می‌کند اصلا خودآگاهی ندارد به کاری که دارد می‌کند، کار عادی‌ش را می‌کند. خیلی اوقات کافی است تصویری به او نشان بدهی که چطور موجب ترافیک می‌شود؛ نه آدم بدی است نه احمق و بی‌شعور و فاسد و …، صرفا (از کودکی) یاد نگرفته به نتبجه کاری که می‌کند فکر بکند.»


نقدی بر نوشته من: «

از قضا این تصور که مردمی هستند که فسادناپذیر اند خودش ناشی از ذهنیت سور عمومی و سور صفر است! به خودمان دروغ نگوییم، ‌ما که فرشته نیستیم،‌ بالاخره آدم ایم؛ مهم این است که خودآگاه باشیم به کاری که داریم می‌کنیم. مثلا: «من به خاطر شرایط بدم امروز دروغ می‌گویم؛ دروغ کار بدی است اما متاسفانه امروز مجبور ام»؛ به عوض اینکه به خودمان بگوییم «دروغ مصلحتی اشکالی ندارد»!

چنین رویکرد واقع‌گرایانه خیلی فاصله دارد با فضای دو ارزشی آدم‌ فسادناپذیر - آدم فساد پذیر. اینطوری دیگر کسی به صرف یک کار بد و دزدی کوچک خودش را نمی‌غلطاند به گروه دیگر چون که "آب که از سر گذشت، چه یک وجب چه صد وجب".

همین که افراد خودآگاه بشوند به عیار کاری که می‌کنند آهسته آهسته کمک می‌کند که ارزش درستکاری درونی بشود و به تدریج فرهنگ دزدی و کلاشی و "زرنگ‌بازی" جمع بشود»

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بحثی قدیمی در مورد مبارزه با فساد مالی

+0 به یه ن

بحثی بین من و آقای ایمانی که هفت سال پیش انجام شد که در زیر دوباره منتشر می کنم. اکنون نظر من به نظر آقای ایمانی نزدیک تر شده. یعنی حکمت حرفش را بیشتر درک می کنم. البته هنوز روی نظر قبلی خودم هم هستم.


مینجیق: هر هفته که می گذره خبر یک اختلاس چند صد میلیارد تومانی را می شنویم.

 این نوع خبرها برامون عادی شده!

دانه درشت ها این حرف را توی دهن مردم انداخته اند:

"«مشکل فرهنگی است. فساد فقط اون بالا بالاها نیست که. کارمند جزء هم وقتی دستشان برسه در حد و حدود خودشان اختلاس می کنند. گیریم اون بالادستی ها را مجازات کردند با این پایین دستی ها چه باید کرد. نمی شه که همه ملت را مجازات کرد! باید فرهنگ درست بشه که اون درست نمی شه!!!!! تا بوده همین بوده»


مردم ساده دل ما هم این حرف را تکرار می کنند

ابدا با این استدلال موافق نیستم.

 أولا همه ملت" دزد نیستند. 

هنوز هم بسیار ند که حتی اگر بچه شان گرسنه بخوابد حاضر 

نیستند دست کجی کنندو لو آن که امکان دزدی و اختلاس راهم داشته باشند. دور برتان را نگاه کنید. این افراد هنوز هستند. وای بر ما که به جایی رسیده ایم که آنها را نمی بینیم!!!!

در ثانی، اون پایین دستی هم که دزدی می کنه خودش را این جور توجیه می کنه: اون بالادستی ها وقتی می خورند چرا من نخورم؟!

اگر بالا دستی های مفسد مجازات شوند پایین دستی ها هم حساب کار دستشان می آید.

من فکر می کنم باید هرچه سریع تر مفسدان اقتصادی را که اختلاس بالای 100 میلیارد تومان دارند محاکمه کرد. اگر جرمشان اثبات شد در چارچوب قانون شدیدترین مجازاتی که برای آن جرم در نظر گرفته شده بی معطلی اعمال کرد

اگراین کار را بکنند مفسدان دست پایین هم ماست ها را کیسه می کنند 

.امیدی هم به جامعه بر می گرده که همه چی به فساد ختم نمی شه. می شه به آینده اقتصادی کشور امید وار بود.

 

جواب آقای ایمانی:


یاسمن جان، همونطور که قانون نباید از مفسد بزرگ بگذره، نباید هم مفسد بزرگ رو به طور خاص مجازات کنه. این رویکرد رضاشاهی به قانون، در کوتاه مدت شاید به قول شما باعث کیسه کردن ماست‌ها توسط مفسدین کوچکتر بشه، ولی در طولانی مدت پایه‌های خود قانون رو سست می‌کنه.

قانون باید در آرامش، با قدرت، بدون کوتاهی و بدون جنجال اجرا بشه. اون وقت با گذشت زمان مستحکم‌تر می‌شه و ماست همهٔ فاسدها کیسه می‌شه، کوچک و بزرگ.


مینجیق:



علی الاصول درست می گویید ولی در عمل ظرافت هایی هست. اولا که الان تعداد پرونده های قضایی چندین برابر ظرفیت رسیدگی دادگاه هاست. این که بررسی کدوم پرونده در اولویت زمانی قرار بگیره نکته مهمی است. دوم این که قانون برای هر جرمی بازه ای از مجازات تعیین می کنه. دست قاضی است که با توجه به شرایط و مصلحت های گوناگون در اون بازه مجازات انتخاب کنه. به نظر من شرایط کشور طوری هست که دانه درشت های فساد باید زودتر محاکمه بشوند و در میان مجازات هایی که در چارچوب قانونی تعیین شده شدیدترین را در نظر بگیرند. من نمی گویم مثل داستان های عامیانه در مورد شاه عباس نانوای کم فروش را بیاندازند توی تنور. در چارچوب قانون برای اون جرم سنگین ترین را اعمال کنند

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ]