
در یکی دو سال این سئوال پر تکرار بوده: روشنفکری چیست و روشنفکر کیست؟ من جواب خود را به این سئوال ها می دهم. از نظر من، روشنفکری یک صفت برای شخص نیست بلکه یک «کار» هست. یک «کار جدی» که اگر بخواد درست انجام بشه کاری تمام وقت خواهد بود. روشنفکر مسایل روز را که گریبانگیر عده ای زیادی از مردم هست یا قرار هست در آینده مهم بشود تحلیل می کند و برای بهتر پیش رفتن این مسئله راهکار می دهد. ابزار روشنفکر برای این کار ، ارتباط گرفتن با عموم مردم و حساس نمودن آنهاست. ممکن هست شخصی مسایل روز را تحلیل بکنه، راهکار هم بده منتهی به مردم برای اعمال راهکارش متوسل نشه. مثلا مشاوران سیاستمداران و اعضای اتاق های فکر، کارشان تحلیل و راهکاردادن هست اما کارآنها، روشنفکری نیست چون مستقیم ، سیاستمداران را تحت تاثیر قرار می دهند نه مردم را. یک روشنفکر، با تحت تاثیر قرار دادن مردم در یک نظام دموکراتیک به سیاستمدار فشار می آره که راهکار مورد نظرش را اعمال کنه.
مورد لوئی پاستور را در نظر بگیرید. او محققی بود که به مسئله بسیار مهم زمان خود (بیماری های واگیردار)، می پرداخت. لویی پاستور به کمک همکاران، در آزمایشگاه، راه حل را کشف کرد. این کارش بسیار ارزشمند بود ولی این قسمت ازکارش، کار روشنفکری نبود. هر تحولی از جمله واکسیناسیون با مقاومت مردم رو به رو می شه. علی الاصول مردم حق دارند که نگران باشند. یک مثال از کار روشنفکری آن است که در مورد فواید و مضرات واکسن، مطالعه (مطالعه نه تحقیق) کنی و بعد مردم را در مورد فوایدش آگاه کنی و آنها را مجاب کنی که در مقابلش مقاومت نکنند و احیانا از سیاستمداران بخواهند که برای تهیه واکسن سوبسید بدهند.
کار روشنفکری با کار دانشمند یا محقق فرق داره. در مثال بالا، توضیح دادم. یک روشنفکر برای این که کارش راانجام بده باید مطالعه وسیع درزمینه های مختلف داشته باشه اما به اندازه یک محقق یا دانشمند یا پزشک یا مهندس یا هر کارشناس دیگری لازم نیست که در یک حوزه تخصصی خیلی توی عمق بره. مطالعه ای نیمه سطحی هم برایش کافی است. اما یک روشنفکر به اندازه یک محقق، نیاز به قوه تحلیل و استدلال و همچنین نیاز به ابتکار عمل در پروراندن ایده های جدید دارد. از این رو در زمینه تحلیل و استدلال، باید ذهن خود را ورزیده نگاه دارد.
همان طوری که روشن کردم روشنفکری یک کار هست. نباید به واژه روشنفکری رنگ تقدس بخشید. نباید هم روشنفکری را مورد هجمه قرار داد و از آن به عنوان فحش استفاده نمود. روشنفکری هم مثل پزشکی یا مهندسی یا.... یک کار هست. کاری هم هست که علی الاصول برای جامعه لازم هست اما باز مثل هر شغل دیگری اگر درست انجام نگیرد بیشتر ضرر می رساند تا خیر.
آن چه که گفتم تعریف من از روشنفکر و روشنفکری بود. شاید تعاریف استانداردتری هم باشد که من از آنها ناآگاهم. در نوشته هایم اگر از روشنفکر سخنی به میان آورم منظورم این مفهوم است.
----------------
با تعریفی که من از روشنفکری کردم در زمان جنبش مشروطه ما روشنفکران قوی بسیاری داشتیم که حتما آنها را می شناسید و نیازی به یاد آوری نیست. روشنفکران عصر مشروطه در ایران و قفقاز، مفاهیم مدرن وروزآمد را می آموختند و در جامعه به شکلی تاثیرگذار، تزریق می نمودند.
در دهه چهل و پنجاه هم روشنفکرانی داشتیم که به برخی مسایل کلان که عموم جامعه به آن بی توجه بودند فکر می کردند سپس راه حل هایی را پختند و به خورد مردم آن زمان دادند که تاثیر گذار شد. منتهی تاثیرگذاری اش را ما امروز نمی پسندیم. چرا؟ چون درجهت عکس قدمی بود که روشنفکران برداشتند و حکمرانی ما را، از مفاهیم دنیای مدرن، دورتر کردند.
مثل پزشکی ناحاذقی که داروی غلط به بیمار می دهد و حال او را بدتر می کند. مثل نجار نابلدی که کمد کج و معوجی می سازد که در آن بسته نمی شود.
از گذشتگان در گذریم و ببینیم در دنیای امروزمان مصداق روشنفکر کیست. صدا و سیما، تعداد زیادی کارشناس دعوت می کند که به مسایلی می اندیشند و می پردازند که مردم عادی به آنها توجهی ندارند. ابزار قوی رسانه صدا و سیما را هم در اختیار دارند و هر چرت و پرتی هم که گویند از وبلاگ من (با هزار نفر خواننده) بیشتر تاثیرگذاری دارد. منظورم آنهایی هستند که در صداو سیما ظاهر می شوند و تئوری های توطئه ای می بافند که به عقل جن هم نمی رسد چه برسد به عقل مردم عادی و بعد هم چند تا فحش به شخصیت هایی می دهند که مردم عادی آنها را نمی شناسند. این شخصیت ها در رادارمردم عادی و غیرروشنفکر نیست که بخواهند فحش بدهند. مردم عادی به کسی که جای پارکشان را اشغال کند یا ارث پدرشان را بالا بکشد فحش می دهند.مردم عادی، به فلان اندیشمند یا سیاستمدار چند هزارکیلومتر آن ور تر- که کاری به کارشان ندارد- فحش نمی دهند! آن مدعوان صدا و سیما هم با تعریف من روشنفکر هستند منتهی روشنفکرانی به غایت بد! حتی بدتر از روشنفکران دهه ۵۰.
دکتر عبدالکریم سروش چی؟ با تعریف من او هم در دهه هفتاد یک روشنفکر بود. آیا روشنفکر خوبی بود یا بد؟ عملکرد او در دوره های مختلف خوب یا بد بود. در دهه شصت، دگماتیک رفتار می کرده و ضررش بیشتر از نفعش بود. اما در دهه هفتاد با انتشار کتاب هایی همچون «آزادی چون روش» خیلی روشنگری می کرد و افق های دید مردمان دهه هفتاد را وسیع تر می ساخت. اما بعد از دهه هفتاد ، به تناقض گویی افتاد. شاید بتوان گفت او فقط برای دوره کوتاهی در دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد، روشنفکری می کرد . روشنفکر خوبی هم در آن دوره بود. قبلش یک انقلابی دگم اندیش بود بعد از مهاجرت هم یواش یواش دور وبر خودش کیش شخصیت راه انداخت و کم کم به صورت رییس یک فرقه که ورای نقد هست و دیگران را تکفیر می کند درآمد. مورد نقد مستمر واقع شدن از لازمه های اصلی روشنفکری است. وقتی یکی مثل سروش، راه این گونه نقد را برخود می بندد از دایره روشنفکری خارج می شود و به وادی دیگر می رود
کلی از روشنفکران بد معاصر گفتیم. در نوشته بعدی ام به مصادیق روشنفکران خوب معاصر می رسم.
------------
من در نوشته هایم به پادکست های بی پلاس با اجرای آقای بندری اشاره نموده ام. علی بندری هم اطلاعات وسیع دارد و هم آنها را به بهترین و تاثیرگذارترین شکل در اختیار عموم مردم قرار می دهد و مخاطب جمع می کند. اما عنصر تحلیل و راه کار ارائه دادن در پادکست های او به قدر کافی قوی نیست که بتوان او را روشنفکر دانست. به نظر من می آید که اتفاقا علی بندری و تیم او، توانمندی لازم برای افزودن این ویژگی به پادکست های بی پلاس را دارند. گمان من این هست که به قصد از تحلیل و راه کار ارائه دادن گریزان هستند که مبادا تبدیل به روشنفکر شوند!! بدگویی و هجمه علیه روشنفکران، بسیاری را که پتانسیل روشنفکر خوب شدن دارند از روشنفکری گریزان کرده است.
من از پادکست های «مورخ پادکست» و «سینما مورخ» هم برای شما نوشته ام. آنها هم اطلاعات عمومی مردم را بالا می برند. خوش ساخت و جذاب هم هستند. اما فکر نمی کنم که به اندازه تیم علی بندری توان تحلیل بالا داشته باشند و قابلیت آن راداشته باشند که نقش روشنفکری ایفا کنند. کارشان به عنوان پادکستر آموزشی و در عین حال سرگرم کننده، خیلی خوب هست و امیدوارم همین طور ادامه دهند.
آیا یکی مثل آقای دکتر مرادی مراغه ای(پژوهشگر تاریخ) را می توان روشنفکر به حساب آورد یا خیر؟ ایشان بیشتر محقق هستند تا روشنفکر. در حیطه تخصصی خودشان مطالعات عمیق دارند اما در خارج از این حیطه ، ادعایی ندارند. روشنفکر قرار نیست لزوما در شاخه ای از علم تا این حد غور کند که در سطح یک محقق باشد. اما باید از خیلی از شاخه های علم اندکی سر در بیاورد. محققانی نظیر این بزرگوار که نام بردم که علاوه بر کارتحقیقی خود با مردم هم در ارتباط هستند، بسیار بسیار ارزشمند ولی روشنفکر با تعریفی که مد نظر من هست نیستند.
حال برسیم به
فرد شناخته شده ای که به نظرمن تمام ویژگی های روشنفکر خوب و مفید را دارد. فکر می کنید منظورم کیست؟ منظورم دکتر فرهنگ هلاکویی است. هم معلومات وسیع (اما نه لزوما خیلی عمیق) دارد، هم قوه تحلیل قوی ای دارد، هم ذهن منظم دارد، هم راه نقد و انتقاد را نمی بندد، هم به مسایل کلان جامعه می اندیشد و راهکار می دهد، و هم خود توانسته مدیوم و ابزاری بسیار قوی برای ارتباط با طیف وسیعی از مردم و تاثیرگذاری بر آنها بسازد.
در زمینه آخر، می توان گفت یک سلبریتی است. روشنفکر لزومی ندارد سلبریتی باشد اما اگر سلبریتی شود تاثیر گذاری اش بیشتر خواهد بود. بنابراین سلبریتی شدن برای یک روشنفکر امتیاز هست نه مایه سرافکندگی. اگر سلبریتی شدن یا هر عامل دیگری باعث شود که اطرافیانش از او یک قطب شخصیت نقدناپذیر بسازند آن موقع هست که دیگر نمی توان او را روشنفکر نامید. مردم ما چه در ایران و چه در خارج خیلی مستعد آن هستند که از یک نفر قطب شخصیت بسازند. ظاهرا ایرانیان مقیم آمریکا در قطب شخصیت ساختن گوی سبقت از ایرانیان مقیم داخل ربوده اند. نمونه اش همین دکتر سروش که تا در ایران بود از او قطب کیش شخصیت نساخته بودند اما ایرانیان مقیم آمریکا از او چنین قطبی ساختند. هلاکویی واقعا هنر کرده که این همه سال در لس آنجلس سلبریتی بوده اما به آن ورطه نیافتاده. آگاهانه چنان عمل کرده که پیرامونیان نتوانند او را به آن ورطه بیافکنند.
هلاکویی نمونه عالی برای یک روشنفکر معاصر بسیار مفید هست. این به آن معنی نیست که همه نظرات او را قبول دارم. بلکه به آن معنی است که آموزه هایی که به جامعه ایرانی در ۱۰-۱۵ سال اخیر تزریق کرده باعث شده مردم نقادانه تر بیاندیشند، منطقی تر با مسایل برخورد کنند، علمی تر بچه هایشان را تربیت کنند و.....
البته هلاکویی بیشتر به مسایل اجتماعی می پردازد تا به مسایل سیاسی.
خوشبختانه در زمینه سیاسی هم ما هم در داخل ایران و هم در خارج صاحبنظران سیاسی پرشماری داریم. اغلب آنها مورد غصب هستند. قرار نیست ما هیچ کدامشان را قطب کیش شخصیت کنیم اما خوب هست که سخنانشان را بشنویم و در نظراتشان تامل کنیم. برآیند سخنان آنها، نقشه راه آینده را ترسیم می کنند.
-------------
روشنفکر دایم سیستم ها و ساختارها و نهاد ها را بررسی می کند و نقد می نماید و راه کارهایی برای بهبود آنها می دهد. اما مخالفت بی دلیل با سیستم یامنفی بافی های بی دلیل با روح روشنفکری بیگانه هست. این که روشنفکر حتما باید با همه چیز به خصوص با نهاد ها یا مفاهیم تثبیت شده مخالفت کند و در صدد ویرانی آن برآید (تصور اشتباهی که بسیاری در کشور ما دارند) خود نیازمند دگم اندیشی است و در اندیشه آزاد جا ندارد. اگر سیستمی خوب کار کند چرا باید روشنفکر باید ساز ویرانی آن را کوک نماید؟! اتفاقا یکی از کارهای اصلی روشنفکری تلاش برای نگاه داشتن نهاد ها و مفاهیم وساختمان هایی که علی الاصول خوب کار می کنند اما عده ای از سر نادانی یا از سر سودجویی ومنفعت طلبی شخصی و گروهی کمر بر ویرانی آن بسته اند.
اتفاقا یکی از دلایلی که مردم ما این روزها خیلی از روشنفکر و روشنفکری دل خوش ندارند و از این واژه کمابیش به صورت فحش استفاده می کنند علت آن هست که سالها منفی بافی و مخالفت بی دلیل و پرخاشجویی های بی دلیل، «ژست روشنفکری» قلمداد شده. عده بسیاری که حس خود-روشنفکر-بینی کرده اند بر ویران کردن نهادها یا روال هایی اصرار ورزیده اند که کمابیش خوب کار می کردند. نهادها ویران شدند بدون این که جایگزین بهتری برایشان تدارک دیده شده باشد. از این رو، روشنفکران مورد غضب عمومی واقع گشته اند.
-----------
در جوامع بسته و غیر دموکراتیک عموما روشنفکران مورد غضب حاکمان یا توده های متعصب ناآگاه قرار میگیرد و هزینه می دهند. گاهی جان خود را بر سر این کار از دست می دهند. اما این گونه مورد غضب واقع شدن لازمه روشنفکری نیست. اگر جامعه و حکمرانی آن به درجه ای از مدنیت برسد روشنفکران در آن ایمن خواهند بود.
می دانیم که بدن ماری کوری به خاطر آزمایش روی مواد رادیواکتیو آسیب دیده بود. الان دیگه کمتر فیزیکدانی به هنگام آزمایش آسیب می بیند چرا که استاندارد ایمنی در کار-به همراه پیشرفت فیزیک- پیشرفت کرده است. بعد از این که سریال ماری کوری را در دهه شصت پخش کردند خیلی ها تصورشان از دانشمند-به خصوص دانشمند زن- کسی بود که چنان به علم و تحقیق متعهد هست که به بدنش آسیب می خورد! چنین تصوری امروزه مایه تمسخر می شود.
روشنفکران بسیاری در طول تاریخ در جوامع بسته، زندانی، شکنجه و اعدام شده اند. اما همین روشنفکران عاملی شده اند که جوامعی به وجود آید که در آنها جان و مال روشنفکر به خاطر کارش به خطر نمی افتد.
برتولت برشت هم یکی از این روشنفکران بود. و از زبان گالیله در نمایشنامه خود چه خوش گفت که« "وای بر ملتی که به قهرمان نیاز داشته باشد"
اشتراک و ارسال مطلب به:


