هفت موردی که باید به آن بپردازیم.

+0 به یه ن

در ادامه پست قبلی می خواهم بنویسم ما که در فضای مجازی و حقیقی فعال هستیم  باید به چه مسایلی در آستانه تحول عظیم در کشور و منطقه بپردازیم:

۱ـ  به رسمیت شناختن حقوق زنان.در این زمینه از دو سال پیش فضای مجازی خوب عمل می کند. همین روند را باید ادامه داد. 

۲- اهمیت حفظ محیط زیست،  ایمنی و سلامت. در این زمینه حرف زیاد زده می شود ولی از عمل کمتر خبر هست. من معتقدم در نقطه ای که ما ایستاده ایم باید نهضت «از محل کار شروع کنیم» راه بیاندازیم. صحبت های من درفایل زیر در همین راستاست. در این زمینه باز هم خواهم نوشت. بسیار هم خواهم نوشت. تجربیات خودم در این زمینه ارزش انتقال به دیگران را دارد.

https://www.aparat.com/v/sak6238

۳- توجه به معیشت اقشار فرودست در عین توجه کامل به بهبود وضعیت اقتصادی. در این باره باید بیشتر صحبت کنیم و چالش های احتمالی را  بررسی نماییم تا وقتی زمینه فراهم شد اقداماتمان  از شعار دادن فراتر رود و به ثمر بنشیند.

۴-توجه به حقوق اقوام  و اقلیت ها و فراهم آوردن زمینه ای برای رشد جنبه های مثبت فرهنگ آنها . در این زمینه هم فعالیت های مثبتی در فضای مجازی انجام می گیرد باید به  ادامه  این روند کمک کنیم. از آن سو ، خودپسندی قومی را چه از جانب قوم پارس و چه از جانب اقوام دیگر مسکوت بذاریم تا به خودشان مشغول شوند. اگر ما مسکوت بگذاریم از جانب فرزندان خودشان آن قدر مسخره خواهند شد که مجبور می شوند دست بردارند. ما اگر با خودپسندی قومی در فضای مجازی  مبارزه کنیم وقت و انرژی مان تلف می شود.

۵- توجه به مسئله آموزش عمومی در مدارس ، دانشگاه ها و جامعه .....

این شامل مسئله آموزش زبان مادری هم می شود. در مسئله  آموزش باید به یافته های علوم شناختی و علوم تربیتی توجه کرد. نباید مسئله را هویتی نمود. امکانات را هم باید در نظر گرفت. هم امکانات مادی و هم امکانات انسانی. اول باید معلم و دبیر را تربیت کرد بعد سیستم آموزشی را تغییر داد. اگر  بهترین سیستم آموزشی را هم راه بیاندازید اما معلم بلد نباشد آن را بیاموزد به درد نخواهد خورد.

در آموزش باید روش فکر کردن را آموخت نه لزوما مهارت هایی که چه بسا با این سرعت پیشرفت تکنولوژی  در آینده ای نه چندان دور به کار نیاید.

۶- ارتباط با کشورهای دیگر باید براساس سنجش سود و زیان و با هوشمندی باشد. در این زمینه فرهنگ ما از همه زمینه های دیگر بیشتر می لنگد. در زمینه های دیگر (موارد ۱، ۳، ۴، ۵) فرهنگ مردم ما بسی  بالاتر از فرهنگ حاکمانمان هست. در زمینه محیط زیست ایمنی و سلامت هم باز فرهنگ مردم اندکی بالاتر از فرهنگ حاکمان می باشد اما در زمینه ارتباط با کشورهای دیگر فرهنگ مردم ایران به همان بدی فرهنگ حاکمان هست! حاکمان از سوی بام می افتند، ملت از سوی دیگر بام. مردم ما بین بیگانه ستیزی و واله بیگانه شدن در نوسانند. اپوزیسیون هم از دم هم از حاکمیت و هم از مردم در این زمینه بدتر هست.  هم از بیگانه ستیزی و هم از بیگانه پرستی، ضربه  دیده ایم   و خواهیم دید. در این زمینه باید بسیار نوشت. من نوشته های متعدد در ماه های اینده در این زمینه منتشر خواهم کرد.

۷-برخورد کارکرد گرا (به جای برخورد هویتگرا) به گذشته و میراث فرهنگی. به گذشته بنگریم تا از اشتباهات گذشته بیاموزیم نه آن که برای خودمان افتخارات بتراشیم. از گذشته استفاده کنیم تا آینده ای افتخار آمیز بسازیم نه آن که در باتلاق گذشته در مانیم.

از میراث فرهنگی همه دوره ها و جای جای ایران محافظت کنیم چرا که سرمایه ای ارزشمند هستند. هم برای تولید هنری و ادبی و هم برای جذب توریست و در آمد زایی.   به این ترتیب مخارج ترمیم ها هم  از در آمد گردشگری تامین می شود. توجه اغراق آمیز به بخشی از تاریخ ایران و ستیزه با بخشی دیگر عملا به ضرر همان بخش  محبوب  هم تمام می شود چرا که بقیه اقشار جامعه را علیه آن تحریک می کند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نقش من و تو

+0 به یه ن

چند سالی است (کمابیش از زمانی که شبکه من و تو راه افتاد) که مد شده که روشنفکران زمان پهلوی دوم را به خاطر وضعیت کنونی کشور سرزنش می کنند. راستش من فکر نمی کنم توان و توشه روشنفکری در ایران آن قدر بوده باشد که بتواند انقلابی راه بیاندازد و حکومتی ساقط کند.

اما اگر جریان روشنفکری  در دهه ۵۰ فهمیده تر بود و تناقضات فکری اش را به جای در زرورق پیچیدن حل می کرد، می توانست در کسانی که بعدا به قدرت رسیدند تاثیر مثبتی بگذارد.

وقتی فیلمساز درجه یک کشور آن دغدغه غلیظ و شدید و در ضمن سراپا تناقض در مورد مسئله غیرت و ناموس داشت، نتیجه هم  همین شد. اگر به جای رمانتیک کردن قتل ناموسی، ارزش های دیگری را در فیلم هایش به خورد ملت و نیز حقوقدانان و قانون نویسان  می داد چه بسا، امروز، این قدر قتل ناموسی ومسایل مربوطه نداشتیم.

وقتی  فیلمساز درجه یک کشور در زمینه  رابطه کارگر و کارفرما گاه از سوراخ سوزن رد می شد و گاه از در دروازه رد نمی شد، نتیجه آن شد که چند دهه پدر ما- طبقه متوسط-  را به بهانه حمایت از کارگران در آوردند و بعد هم بین طبقات شکاف انداختند. آخر شر  هم کارگران را به جرم اعتراض به دیرکرد پرداخت حقوقشان شلاق زدند. (حالا خوبه که شکاف بین طبقات داره ترمیم می شه. یعنی دیگه طبقه متوسط و کارگر خود را جدا از هم نمی دانند و سرنوشت خودرا مشترک می دانند. در دهه هشتاد بسیار شکاف افتاده بود و این دو رو در روی هم قرار می گرفتند.)

وقتی مستند ساز درجه کشور در آستانه صنعتی شدن و سربرافراشتن تجهیزات نفتی فیلمی می سازد که انگار این تشکیلات  خود به خود سبز می شود نتیجه این می شود که ملت  و حکومت هنوز بعد از گذشت ۵۰ سال درک ندارد که  تاسیسات نیاز به نگه داری دارد. نیاز به به-روز شدن دارد. نیاز به توجه به مسایل ایمنی دارد .... نتیجه این می شود که تاسیساتمان فرسوده و ناکارآمد می شود. لوله های درون شهری آب پس می دهد و حکومت زنان خانه دار در آشپزخانه را مقصر معرفی می کند! به دلیل تکنولوژی فرسوده،  ثروت ملی در فلر ها می سوزد وهوا را آلوده می کند. اگر- مطابق فیلم مستند گلستان- بنا به خود به خود سبز شدن تاسیسات نفتی بود چرا امروز فلرها به طور خود به خود به-روز و کارآمد نمی شوند؟! نتیجه این می شود که پلاسکو می سوزد و فرزندان ملت را به آغوش آتش و آوار می کشد.

 

البته جنبه مثبت را هم باید دید. اگر فعالیت های مثبت   کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و فعالان حقوق زن و نیز مددکارانی نظیر خانم ستاره فرمانفرما  و نیز استادان دانشگاه های فنی و پزشکی در قبل از انقلاب نبود وضع مان نظیر افغانستان یا بدتر می شد.

الان هم فیلمسازان و مستندسازان خوبی داریم. مثلا خانم رخشان بنی اعتماد را در نظر بگیرید. هیچ کدام از ایرادهایی که در بالا گفتم در فیلم های ایشان نیست.

 تحولاتی که در منطقه صورت می گیرد نشان از آن دارد که ما اکنون، در آستانه یک تحول عظیم دیگر هستیم.  امثال من و شما در این که تحول صورت گیرد یا نگیرد هیچ نقشی نمی توانیم ایفا کنیم. ریز تر از آنیم که تاثیری در این باز ی غول ها داشته باشیم. اما خود را خیلی هم کوچک نگیریم. این که بعد از این که  بعد از این که گرد و خاک ها خوابید چه بیرون آید به  عملکرد امروز من و شما بستگی دارد. می توانیم برخی از مسایل را جا بیاندازیم. بذارید چند محور برگزینیم و سعی کنیم آنها را جا بیاندازیم. نوشته های بعدی ام به این موضوع خواهند پرداخت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شیوه تربیتی برتر خانواده های بازاری

+0 به یه ن

خانواده های بازاری در همین  ایران خودمان، سبک خاص خودشان را در تربیت فرزند دارند. از جهاتی سبک تربیتی آنها به سبک تربیتی افراد دانشگاهی و هنرمندان و .... برتری دارد. ازجمله این که روابط عمومی را از سن کم به فرزندان می آموزند. مثلا می آموزند که اگر کالایی سفارش دهند باید چه حد بیعانه بپردازند و چه مقدار از قیمت کالا را آخر سر پرداخت نمایند. می آموزند که اگر همه را اول دهند سازنده از زیر کار در می رود و انگیزه لازم را برای این که کار را کامل و به موقع تحویل دهد نخواهد داشت. اگر هم همه پرداخت را برای آخر بگذارد سازنده  قبول نمی کند یا جدی نمی گیرد.

همین طور به فرزندان خود می آموزند که چگونه دستمزد کارگر را «طی» کند و چه طور بپردازد که هم کارگر خیلی شاکی نشود (ولو این که در ظاهر غرولند نماید) و هم خیلی دستمزد بالا نباشد که پس فردا دیگرانی که کارگر می گیرند شاکی شوند که سطح دستمزدرا چنان بالا برده که قابل پرداخت نباشد. در واقع می آموزند فرزندانشان در این مناسبات چه رفتار و گفتاری داشته باشند که از آسیب های احتمالی درامان بمانند.

طیفی که خود را روشنفکران جامعه می دانند معمولا  از این چیزها سر در نمی آورند. معمولا سر همین مسایل گرفتار می شوند و بعد بحث های روشنفکرانه می خواهند آنها را توجیه کنند.

وقتی به این قبیل مسایل می رسد قشر روشنفکر جامعه ما مصداق کامل «آن کس که نداند و نداند که نداند» هستند.

فکر نکنم در کشورهای دیگر روشنفکران تا این اندازه از این جهات ضعیف باشند و روزانه ضربه ببینند. دست کم در ایتالیا --که من با  فرهنگ آن آشنا ترم --روشنفکران در این مسایل شوت نیستند!


اون قدر افراد تحصیلکرده جامعه ما که به روشنفکری گرایش دارند در دنیای خودشان سیر می کنند که نکات بالای مرا کج خواهند فهمید و خیال خواهند کرد که من منظورم این هست که آدم باید پدرسوختگی بلد باشد. در صورتی که  مشخص نمودن مرزها و..... پدرسوختگی نیست. پدرسوختگی اتفاقا مانع از صلح پایدار می شود چون که افراد به هم و قراردادی که با هم بستند اعتماد نمی کنند و قرارداد بسته نشده فتنه آغاز می گردد.


اون قدر لاف زن و بلوف زن زیاد هست که دیگه این حنا رنگی نداره. اما وقتی یکی به طور سازگار صادق هست این صداقت برند او می شه و مشتری های خودش را خواهد داشت. مشتری هایی که به دنبال برند صداقت هستند شاید در کل جامعه در اقلیت باشند ولی به اندازه کافی تعدادشان زیاد هست که اون عده معدود تر آدم های صادق که برند صداقتشان رد خور نداره به اندازه کافی مشتری داشته باشند و زندگی شان بی دردسر بچرخه. بدترین حالت این هست که یارو ذاتا آدم صادقی باشد و چندان دروغ گویی بلد نباشه. اما از مشاهده این که در جامعه «همه»، دروغ می گویند چنان دچار اضطراب بشه و خیال کنه که سرش بی کلاه موند که او هم شروع کنه به ناشیانه دروغ گفتن! از این افراد زیاد دیده ام. هم خودشان و هم بقیه را بدجوری توی دردسر می اندازند. از دروغ گویان حرفه ای هم دردسرسازترند! آخ! آخ! در  جریان رتق و فتق امور ارث و میراث که دست افراد ساده و دور از مسایل اقتصادی، یکهو دارایی قابل توجهی می افته (حاصل یک عمر زحمت والدین) خیلی  از آدم های ساده و پخمه خیال می کنند باید «زرنگ» باشند. زرنگی هم بلد نیستند.  گند می زنند . هم به خودشان و شهرت صداقتشان و هم به دیگران. با بی قانونی و  جعل سند و امضا و……. دردسری برای خودشان درست می کنند که اون سرش ناپیدا!


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بیچاره ملتی که دنبال قهرمان مقتول هست!

+0 به یه ن

مردم  دوست دارند چهره های ادبی هنری ورزشی خود را قهرمان بدانند. برای هواداران آنها اصلا قابل باور نیست که قهرمانشان سر یک موضوع پیش پا افتاده  مانند دعوا بر سر یک مبلغ جزئی با یک کارگر جانش را از دست بدهد. درنتیجه، هر داستانی که این قتل را قتلی قهرمانانه در راستایی آرمانخواهانه جلوه می دهد باور خواهند کرد. همان طوری که داستان های قتل سیاسی صمد و تختی و.... را باور کردند.  درمورد صمد که مطمئنم قضیه جز یک غرق شدن ساده نبود و ربطی به ساواک نداشت. در تبریزِما، همه دیگران را با یکی دو واسطه خوب می شناسند. قضیه غرق شدن صمد هم در میان آشنایان در تبریز ابهامی نداشت. جلال آل احمد از آن داستان ساخت تا مورد استفاده سیاسی قرار دهد. این وسط،  زندگی دوست و همراه صمد در آن گشت و گذار را هم با آن داستان دروغین تباه ساخت!

علت درگذشت تختی هم احتمالا خودکشی بود. فشار اجتماعی بر روی یک مرد  برای «ابرمرد» شدن می تواند او را خرد نماید و به سمت خودکشی سوق دهد-- آن هم در شرایطی که انسانی زندگی کردن هم روح بلند می خواهد! احتمالا انتظارات بسیار و بی اساسی که هواداران از مرحوم تختی داشتند چنان فشاری روی تختی گذاشته که  روح بلند تختی هم بالاخره از نظر روانی کم آورده.

یکی از طرفدارانش بعد از فوت او، دشنه برداشته بوده که همسر بیوه تختی را بکشد! همین گونه طرفداران بیشعورکافی هستند که آدم را  از زندگی دلزده  کنند. بیچاره تختی چه کشیده بود از دست هواداران نفهم بیشعور!

 

و اما مهرجویی!

از آن جنس اعتراضات که مهرجویی می کرد میلیون ها نفر ایرانی-اعم بر مشهورو غیر مشهور در خلوت و جلوت-  سر می دهند. اگر بنا برآن باشد که کسی را به خاطر این قبیل اعتراضات بکشند ده ها نفر در همان  عرصه سینمای ایران از مهرجویی و همسرش صریح تر اعتراض و انتقاد کرده بودند.  من نمی دانم قضیه چی بوده ولی راستش کشته شدن مهرجویی و همسرش را به خاطر یک دعوای ساده بین کارگر و کارفرما محتمل تر می دانم تا یک قتل با انگیزه سیاسی.

درمورد مرحوم کیومرث پوراحمد من خودم به خودکشی  مشکوک هستم و کشته شدن او را بی ارتباط به کتاب آخرش نمی دانم. اون کتاب خیلی از رادیکال تر از محاوره های رایج تاکسی و اسنپ بود و می توانست انگیزه قتل تندروانه مذهبی باشد. اما حرف های نقد آمیز مهرجویی در تند و تیز ترین شکلش هم از غرولند های مرسوم پیرمردان که دایم شاکی هستند که در حقشان ظلم شده فرا نمی رفت. بعید می دانم سر این گونه اعتراضات کسی را بکشند. البته باید بررسی درست تری شود. وکیلش قتل را مشکوک می داند ولی معمولا  خانواده های این چهره ها می روند سراغ وکیلانی که جویای نام هستند. یا به عبارت دیگر، وکیلانی که جویای نام هستند سر راه این گونه خانواده ها سبز می شوند. من چند بار هم نوشتم اگر خدای ناکرده توماج هم به جای وکیلش در اصفهان که دغدغه زندگی توماج را داشت خود را گرفتار یکی از وکیلان جویای نام  تهران یا کرج می کرد-زبانم لال زبانم لال- اتفاقی می توانست بیافتد که همه ما را سیاهپوش می کرد.  دم وکیل توماج در اصفهان و دم وکیل شریفه محمدی در رشت گرم که به جای این که برای بر سر زبان افتادن اسمشان در رسانه ها بکوشند برای ملغی کردن حکم اعدام موکلشان کوشیدند و موفق شدند. از این وکلا بیش باد. شر  وکلای جویای نام هم از سر فعالان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی دور باد.  

 

تجربه  داستان سازی جلال آل احمد برای درگذشت صمد نشان می دهد که این دروغ پردازی ها به انگیزه سیاسی،  آخر و عاقبت خوشی ندارد. ما با دروغ پردازی قرار نیست آینده خوشی بسازیم. ما حقیقت جویی چنین خواهیم کرد.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چرا پژوهشگر فیزیک شدید؟

+0 به یه ن

امسال المپیاد جهانی فیزیک در ایران برگزار شد. برگزارکننده ها از من خواسته بودند در یک پاراگراف  توضیح دهم که چرا  پژوهشگر فیزیک شدم؟  قصد آن بود که پاسخ این پرسش را از افراد مختلف جمع اوری کنند و جوابها را  به دانش آموزان شرکت کننده  نشان دهند. من هم متن زیر را برای آنها نوشتم.

 

Why are you a physicist?

 

 

In 80s, when I was a child, the Iranian television used to show plenty of TV series on the biography of scientists. These TV shows inspired me to become a scientist. In high school, I excelled in math, especially in geometry which was my favorite subject. However, physics both fascinated and scared me. It seemed intriguing that nature should be governed by laws. It seemed even more non-trivial that these laws are  described in terms of mathematics such that our minds can discover and  comprehend. It would be thrilling to play a role in discovering the laws of nature as a physicist. In the last year of high school, I was chosen as a member of national Olympiad team and through the  guidance of my teachers, I chose to become a physicist. That was a decision that I never regret. In fact, I consider it as one of the best decisions of my life.

At the time, my parents were very concerned that as a physicist, I will not be able to financially handle my life. Indeed, becoming a high energy physicist is not the best way to become rich. However, with proper financial planning, one can manage and be rather well-off. Being a physicist helps you to think out of the box and find solutions for various problems of your life including the financial ones.

One of the attractive aspects of being physicist is belonging to the international physics community that eventually becomes your very prestigious second family.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

انباری از آتش و دود

+0 به یه ن

بسیاری از این آتش سوزی های کشنده وخسارت بار از انبارها در محل کار شروع می شن. وقتی در انبارها، مواد اشتعال زا به طور غیر اصولی کنار هم قرار می گیرند می توانند فاجعه بیافرینند. کپسول های گاز در آزمایشگاه ها، بیمارستان ها، بازار آهن آلات و...  از عوامل انفجار می توانند باشند. در سال های اخیر موارد چندی را شاهد بودیم که کپسول های گاز عامل اصلی انفجار یا آتش سوزی بودند.

 

کپسول های گاز، چه خالی چه پر، حتما باید کنار دیوار ی محکم قرار گیرند  و با زنجیری به دیوار مهار باشند. این  کار، برای جلوگیری از افتادن آنهاست. اگر در هوای آزاد هستند (که توصیه می شود باشند) نباید مستقیم روی زمین قرار بگیرند. باید با سطحی مشبک اندکی بالاتر از زمین قرار گیرند تا رطوبت زمین باعث پوسیدگی آنها نشود. اگر رویشان تاریخ انقضا یا تاریخ بازبینی نوشته شده است حتما باید جدی گرفته شود. برخی از کپسول ها بعد از  تاریخ انقضایشان تبدیل به بمب ساعتی می شوند.

 

در همان یکی دو ماه اول مدیریتم در پژوهشکده فیزیک، ترتیب ساماندهی انباری های پژوهشکده را با عنایت به مسایل ایمنی دادم. چند کپسول هم در حیاط بود. برایشان پایه مشبک ساختیم که روی زمین نباشند. نیروهای خدماتی خود پژوهشکده زحمت ساخت پایه را کشیدند. هزینه چندانی هم نداشت.  هزینه هایش قاطی هزینه های جاری پژوهشکده بود و لازم نشد برای این کار تنخواه ویژه ای درخواست دهیم. از نظر اجرایی و هزینه ، این کارها چندان دشوار نیستند. اما معمولا به آنها توجه نمی شود. ولی وقتی کپسول ها منفجر می شوند هزینه های کلان انسانی و مادی روی دست می گذارند. ما به کمک کادر اجرایی پژوهشکده، انباری های پژوهشکده فیزیک را ساماندهی کرده ایم. اما نمی دانیم در سایر انباری ها که تحت نظر پژوهشکده ما نیستند چه خبر است؟ امیدوارم آنها هم حواسشان به مسایل ایمنی در انباری ها باشد. نظارت بر این چیزها، وظیفه واحد «سلامت ایمنی محیط زیست» یا

HSE

در ادارات و.... هست. این واحد تنها نظارت می کند و گزارش می دهد. این که آیا هشدارهای این واحد و واحدهای نظارتی دیگر (نظیر  بازرس آتش نشانی و.... که برای پایان کار هر ساختمان می آیند) جدی گرفته می شود یا نه، به مسئولیت پذیری و فهم و شعور مدیران بستگی دارد.

 

و اما محتوای کپسول ها!

کپسول نیتروژن نسبتا کم خطر هست. بیشتر هوا (چهار پنجم) هم نیتروژن هست. درنتیجه اگر گاز نیتروژن، به بیرون نشت کند فاجعه ای نمی آفریند. با این حال با کپسول اکسیژن  شوخی نمی توان کرد. درست هست که یک پنجم هوا اکسیژن هست اما اکسیژن -برعکس نیتروژن- اشتعال زاست. اگر یادتان باشد چند سال پیش انفجار کپسول های اکسیژن در انبار یکی از بیمارستان های تهران فاجعه آفرید. اگر در انبار خانه یا محل کار شما کپسول اکسیژن هست، در مورد پیچیدگی های نگهداری آنها بیشتر مطالعه کنید.

 

هلیم و سایر گازهای بی اثر که واکنش شیمیایی ندارند هم نسبتا بی خطر هستند. اما یک وقت هلیم را با هیدروژن اشتباه نگیرید. کپسول هیدروژن از آن پرخطر هاست. اگر نشت کند با اکسیژن هوا ترکیب می شود و فاجعه می آفریند. حتما لوله های انتقال گاز هیدروژن در محل اتصال به کپسول یا دستگاه باید بست مخصوص داشته باشند. بعید نیست از خود-همه-چیزدان-پنداران بشنوید که «گیریم هیدروژن نشت کرد. مگه چی می شه؟! همان آب را تولید می کنه دیگه! همان

H2O!

بیسواد!!»

یک «بیسواد» هم به گیسمان می بندند. امان از کسانی که کم می دانند اما خود را بسیار دانا می پندارند. برای مسایل ایمنی این دسته از افراد، خود از بمب اتم هم خطرناک ترند! درسته که محصول آب هست. اما فرآیند بسیار انرژی زاست و می تواند منجر به انفجار شود.

 

یاد یک خاطره تلخ افتادم. ده سال پیش که اسید پاشی در اصفهان رخ داد (در سالگرد دهم آن جنایت ویژه، علیه  زنان کشور هستیم) یک عده با همان استدلال ها توصیه می کردند در صورت وقوع اسید پاشی فلان ماده بازی (قلیایی) را به صورت بپاشید تا اسید را خنثی کند!!. صورت زنان سرزمین من، ظرف آزمایشگاهی نیست. ترکیب اسید و باز انرژی زاست و به سوختگی بیشتر صورت می انجامد. امیدوارم این قبیل وحشیت ها از کشور برچیده شود. اما اگر هنگام آزمایش و... اسید بر روی کسی ریخت باید با آب خنک فراوان به سرعت آن را شست تا آسیب کمتری رساند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آتش سوزی در شادآباد تهران

+0 به یه ن

آتش سوزی در شادآباد تهران که سه کشته به همراه داشت.

باز هم عدم رعایت نکات ایمنی در محل کار جان هموطنانمان را گرفت و در این وضعیت افتضاح اقتصادی، خسارت ها زد! «آتش‌سوزی در وسعت ۱۰ هزار متری در بازار آهن تهران رخ داد که به واسطه آن تعدادی از انبارها و مغازه‌های اطراف نیز دچار آتش‌سوزی شد.


محل حادثه انباری از مواد اشتعال‌زا از جمله سیلندرهای گاز، چسب‌های پولیکا و مصالح ساختمانی بود»  باوضعیتی که من در محل  های کار  و ذهنیت مدیران می بینم جای تعجب نیست که چنین حوادثی به این تواتر در کشور ما رخ می دهند.  خوشبختانه جلوی بیشتر این ها را می توان گرفت.   حتی مدیران  رده پایینی نظیر خود من می توانیم با پی گیری هایمان وضعیت تلنبار کردن غیر اصولی سیلندرهای گاز و نظیر ان را بگیریم. ماها نمی توانیم جلوی جنگ و حمله را بگیریم اما جلوی این قبیل مسایل در محل کار را می توانیم بگیریم. فعلا که همین گونه حوادث از بین مردم عادی بیگناه بیشتر قربانی می گیرند.

منبع خبر


با هشتگ زدن «ایران تسلیت»، «تهران تسلیت» نمی توان جلوی فاجعه  بعدی را گرفت! اما با  راه انداختن جنبش «از محل کار شروع کنیم» می توان!

توضیحات این جانب در مورد «از محل کار شروع کنیم.»

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عشق با بوی گاز و گازوئیل

+0 به یه ن

سریال خانه سبز در دهه هفتاد که یادتان هست. پسر ۱۸ ساله خانواده، فرید برای خودش و عروسش -که دختری ۱۷ ساله از شهرستان بود که مادرش هم فوت شده بود- در پشت بام آلونکی ساخته بود. دلخوشی شان هم این بود که در«باغ کولر» شان قدم بزنند. هر از گاهی هم پدر فرید، پنجره را باز می کرد و داد می زد «من به خدا خیلی خوشبختم» که البته کارتن خواب های خیابان با پرخاش پاسخش را می دادند. به این ترتیب، به ما بینندگان یادآوری می شد که همین که کارتن خواب نیستیم و سقفی بالای سرمان هست باید همصدا با شخص اول سریال از ته دل حس خوشبختی کنیم. سریال هر چه بود از رنگ سبز زیاد استفاده کرده بود. عروس هم گاه روسری و مقنعه قرمز سر می کرد که نسبت به سایر سریال ها که زنها در آن مشکی پوش بودند جلوه بصری بیشتری داشت.

از این رو سریال بسیار محبوب شد. چنان محبوب که با الهام از همین وضعیت فرید و همسرش یک سریال دیگر ساختند. این زوج از آنها هم ساده زیست تر بودند و در یک موتور خانه،  آشیانه عشق خود را بنا نهاده بودند!!! درست شنیدید در یک موتورخانه. لوله ها وشیرها را رنگارنگ کرده بودند که مثلا زیبا باشد! در همان شرایط فلک زده هم صبح ها می نشستند و به استکان چای چشم می دوختند به امید این که تفاله چای ظاهر شود و نوید از آمدن مهمان بدهد. ومهمان هم- معمولا از فک و فامیل شوهر- سرزده  برایشان می آمد و آنها از خوشحالی سر ازپا نمی شناختند.

 خلاصه در دهه هفتاد، درست همان زمان که آقازاده ها بار خود را می بستند، این گونه در بین همنسلان من فرهنگ سازی می کردند که ساده زیست و قانع باشیم.

جالب آن که ما، دهه پنجاهی ها، هم  عموما می پذیرفتیم. همچین بچه مثبت هایی بودیم و سرمان توی کار خودمان بود.

 

آلونک در پشت بام  از نظر ضوابط شهرداری غیرمجاز هست. خیرسرشان، پدر و مادر فرید در سریال، هر دو وکیل بودند اما ظاهرا این را نمی دانستند!!!

زندگی در موتورخانه-حتی در اوج عشق!!!!- هم اصلا درست نیست. سالم و ایمن نیست.  یک زندگی مشترک توام با عشق، مینیممی از استانداردهای سلامت و ایمنی را باید داشته باشد. موتورخانه آلودگی های مختلف (صوتی و بو و....) دارد.  یعنی چه که با عشق زندگی کنید و به این شرایط قانع باشید!؟

سلامت و ایمنی مهم هستند.

 

به هر حال زندگی در موتور خانه، فانتزی احمقانه سریال های دهه هفتاد بود که گذشت. اما واقعیت تکان دهنده موجود آن هست که همین اکنون در خیلی از ادارات و کارخانجات و  کارگاه ها و البته در معادن، محل کار کارگران و تکنیسین ها و... در مکان های ناایمن هست.  حتی وقتی اتاق هایی ایمن و مناسب  موجود هست کارگران و تکنیسین ها را در اتاق هایی ناایمن با هوایی آلوده و شرایط نامناسب جای می دهند. اتاق خوب ها را  خالی نگه می دارند برای مهمان یا آدم مهم ها !!!

شما را به خدا- اگر در اداره ای، دانشگاهی، کارگاهی یا کارخانه ای حرفتان برو دارد نسبت به این مسایل بی تفاوت نباشید. همین انتقال کارگران به اتاق مناسب به دور از آلودگی صوتی و..... یعنی این که پدر یا مادر یک خانواده عمر سالم بیشتری خواهد داشت و در هنگام مراجعه به خانه کمتر با کودکان معصوم خود عصبی خواهد شد. این یعنی نسل آینده کمتر عقده ای خواهند بود.

 

 

 

پی نوشت: کلمه شهرستانی را وقتی من به کار می برم بار معنایی منفی ندارد. خودم هم شهرستانی هستم. اهل تبریزم. غرضم از تاکید بر شهرستانی بودن عروس این بود که در تهران کس و کاری نداشت. نمی توانست وقتی از رطوبت و گرمای «باغ کولر» ها به تنگ می آمد و حوصله خانواده شوهر را نداشت بپرد برود به خانه پدر و مادرش. چاره ای نداشت جز این که وضعیت همان آپارتمان را تحمل کند ودلش خوش باشد که سبز هست.

 

پی نوشت دوم: قدیمی ها شناور شدن  تفاله چای بر روی فنجان چای را نوید بخش آمدن مهمان می دانستند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خودپسندی و خودخواهی، مانع مطالبات صنفی

+0 به یه ن

پرستارها با قوت تمام دارند مطالبات صنفی شان را پی گیری می کنند. فراخوان اخیرشان را از کانال شورای هماهنگی اعتراضات پرستاران   در زیر می آورم. دست راست پرستاران و معلمان روی سر سایر صنف های تحت فشار . به خصوص استادان دانشگاه باید از آنها همبستگی و ایستادگی دسته جمعی  برای گرفتن حق بیاموزند.  در هنگام استخدام استادان جوان آن قدر ظلم می شود اما از سنگ صدا بر می خیزد از استادان به عنوان یک صنف صدایی بر نمی خیزد.   و اما فراخوان اخیر پرستاران: «فراخوان همکاران ما برای تجمع روز ۱۵ مهر در جهت اتحاد و یکپارچگی اعتراضات، بسیار ارزنده و قابل حمایت حداکثری میباشد.

زمان: ۱۵ مهر ساعت ۹ صبح

مکان: تهرانی ها جلوی ساختمان اصلی وزارت بهداشت/ شهرهای دیگر جلوی دانشگاه علوم پزشک


-------------

اصناف بسیاری هستند که در حق آنها اجحاف می شود. از جمله استادان دانشگاه. اما ما تنها از دو صنف بزرگ صدای اعتراض صنفی رسا و سراسری می شویم: پرستاران و معلمان. تفاوت این دو صنف با دیگر اصناف  گسترده در سراسر کشور آن هست که در این دو صنف حضور خانم ها بیشتر هست. در میان معترضان حتی بیشتر. زنها خودخواهی  ها و زیاده خواهی های خود را کنار می گذارند و در کنار هم مطالبات صنفی می نمایند.  در دانشگاه ها حق التدریس ناچیز مربی ها را نمی دهند. استاد مربوطه (عموما مرد)  اغلب به خود زحمت نمی دهد که حق التدریس آسیستان درسش را پی گیری کند و صدای اعتراضش را بازتاب دهد. اما اگر کسی به جای پارک همان آقای استاد  چپ نگاه کند قشقرقی راه می اندازند که نگو و  نپرس. دانشگاه را روی سر همه خراب میکند. زنان وقتی  در نردبان بوروکراتیک بالا می روند کمتر سر جای پارک  و دیگر مسایل قلمرویی با دیگران شاخ به شاخ می شوند. به جایش حامی جوان تر ها می شوند که حقوق خود را مطالبه می نمایند. این طور می شود که دو صنف معلم و پرستار با صدای رساتری مطالبات خود را مطرح می نمایند. اگر بر روی استادان دانشکاه فشار امنیتی جهت عدم حرکت های صنفی هست روی معلمان صدها مرتبه بیشتر هست. این روزها معلم ها به آستانه بازنشستگی می رسند بی آن که قراردادشان رسمی شده باشد.  به طور حق التدریسی استثمار می شوند. با این حال، معلمان مطالبات صنفی خود را  پیش می برند. به خاطر آن هست که  معلم های جاافتاده تر کمتر خودخواهی و قلمروخواهی  دارند. درست تر هست که بگویم بین آنها وجود دارند معلم های جاافتاده ای که خودخواهی شان کمتر از آن باشد که اجازه بدهد فعالیت صنفی کند. به جرئت می گویم من بین استادان پیشکسوت در رشته فیزیک یک نفر هم نمی شناسم که برایش دغدغه گرامیداشت خودش کمتر از مطالبات صنفی استاد جوان باشد. هیچ کدامشان وقتی برایشان گرامیداشت می گیرند و هدیه می آورند نمی گویند به جای این بریز بپاش ها حق التدریس استادان جوان  را بدهید.اواخر دهه هشتاد حقوق استادان خیلی خوب بود. جایگاه و منزلتشان هم بد نبود.(برعکس الان). همان موقع گلو پاره می کردم که نیاز به فعالیت صنفی جدی است برای آینده ای که این امتیازات شاید نباشد.  پیشکسوتان به گیسم می خندیدند و نگرانی مهم خود را  با آب و تاب بیان می کردند: «نگهبان مجتمع ما جلوی همسایه پزشک بیش از من استاد دانشگاه خم می شود!»

----------


این روزها به برکت فعالیت صنفی شجاعانه و باشکوه پرستاران مرتب می شنویم و می خوانیم که حق الزحمه اضافه کاری پرستاران ناچیز هست و آن را هم بسیار دیر می پردازند.

تنها حقوق پرستاران نیست که ضایع می شود. حقوق استادیاران و مربی های دانشگاه هم به همین شکل ضایع می گردد. هم مبلغ حق التدریس به طرز توهین آمیزی پایین هست و هم این مبلغ ناچیز چندین ماه (و گاه بیش از یک سال) دیر پرداخته می شود.

خیرسرمان، «کانون صنفی استادان دانشگاه» هم داریم. تا همین اواخر که محمد رضا عارف رئیسش بود. اونهایی که جزئیات بیشتری در مورد تضییع حق استادان جوان می دانند یک کارزار راه بیاندازند و از مسئولان امر بخواهند که حق التدریس را بالا ببرند و معوقات را پرداخت نمایند.

احتمالا حق التدریس را بالا نمی برند ولی شاید (مثل مورد پرستاران) بخشی از معوقات را بپردازند. از نظر مالی، نتیجه چندان زیادی نیست.اما آغاز حرکتی  می تواند باشد که استادان جوان در کنار هم قرار گیرند و همصدا حقوق صنفی خود را مطالبه نمایند. تمرینی برای این کار می تواند باشد. در آینده این همبستگی برکات خواهد داشت. شاید به برکت این حرکت، اندکی از میزان خودخواهی و خودپسندی بیمارگونه در بین استادان دانشگاه در آینده کم شود. شاید در جریان همین فعالیت صنفی دسته جمعی استادان  جوان دانشگاه که استادان جاافتاده و پیشکسوت فردا و پس-فردا خواهند بود اندکی فراتر از نوک بینی خود ببینند و مثل پیشکسوتان فعلی،  بی بو و بی خاصیت،  در عرصه  تحولات اجتماعی نباشند!

معمولا آغاز این جور فعالیت ها با نگاشتن یک طومار در سایت کارزار آغاز می شود. اگر متن طومار خوب باشد من هم امضا  خواهم کرد. 

در سال ۱۴۰۰ استادان حق التدریسی چنین طوماری خطاب به وزیر علوم وقت (زلفی گل)  تهیه کرده بوده اند:

https://www.karzar.net/19560

متن طومار بی جهت طولانی و شبیه به «قصه حسین کرد شبستری» است. آیا واقعا لازم بود این همه گلایه «عمو-مردکی» در متن یک طومار مطالبه، گنجانده می شد؟! میزان خودخواهی و خودپسندی و از نوک-بینی-فراتر ندیدن چنان در بین استادان دانشگاه چنان مرسوم هست که تهیه کننده های طومار متوجه نشده اند که صورت خوشی ندارد که در چنین طوماری جمله زیر را بگنجانند:« حتی دانشجویان امکان استفاده از تسهیلات بانکی را دارند اما اساتید حق‌التدریس این امتیاز را نیز ندارند.

«

در جای دیگر نوشته « نداشتن هیچگونه حق پژوهانه‌ای از سوی دانشگاه‌ها و یا به مقدار خیلی کم به نسبت اعضای هیئت‌علمی جای بسی گلایه دارد

»

مطالبه پژوهانه خوب هست ولی نه به صورت گلایه  از این که دیگری پژوهانه بیشتری می گیرد! یا باید مختصر می گفتند یا اگر مقایسه ای می کردند می بایست با هزینه های لازم مقایسه می کردند نه با میزان پژوهانه اعضای هیئت علمی!  من این ایراد را از موضع اصولی (زشتی این قبیل مقایسه ها ی مشکوک به  حسادت) می گیرم ولی  از نظر عملی و کاربردی و رسیدن به نتیجه هم، چنین مقایسه ای اشکال دارد.

حتی این را هم نفهمیده اند که زلفی گل که خود هیئت علمی است از این  مقایسه خوشش نخواهد آمد و با آن همدلی نخواهد کرد! 

در بیانیه ها ی پرستاران یک دونه از این نوع حرف های اضافی «عمو مردکی» نیست! همه اش حرف حساب هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دلایل دافعه برخی از همایش های داخلی

+0 به یه ن

از من پرسیده شد که چرا شرکت در همایش های داخلی انجمن فیزیک اغلب بی رونق هست؟

دلیلش مفصل هست. در کنفرانس هایی که از چند نفر پیشکسوت برای تجلیل دعوت می کنند و همه کنفرانس در حول و حوش همان چند پیشکسوت می گذرد و چند نفر هم می خواهند از «افتخار شاگردی» آنها برای خود نامی بجویند اغلب افراد-که برای خود شخصیتی علمی مستقل از آن پیشکسوتان قایلند- چنان دلزده می شوند که شرکت نمی کنند. اغلب همایش های انجمن فیزیک از این جنس هستند. اصرار به افتتاحیه مفصل  با سرود و فلان و بهمان نسل جدید را- به خصوص بعد از ۱۴۰۱ --بیشتر دلزده می کند. کیفیت پایین برخی از سخنرانی های مدعو هم از دلایل عمده دلزدگی است. اینها اگر رفع شود استقبال زیاد خواهد بود. بر اساس تجربه و مشاهده این ادعا را می کنم.

رفتارهای پیشکسوتان و ساغدوش ها و سولدوش های آنها در همایش ها از جمله عوامل دلزننده برای جوانان فعال پژوهشگر هست. گاه  محققان جوان در این همایش ها  سخنرانی ای در حد سخنرانی های همتایان خود در همایش های معتبر اروپایی  می دهند.  اما پیشکسوتانی که در ردیف جلو نشسته اند و گمان می کنند آخر علم همان هست که استادشان بیش از ۳۰ سال پیش در دانشگاهی خارجی به آنها یاد داده، با لحنی از بالا به پایین ایرادی می گیرد و سئوالی با لحنی مطرح می کند که «تو دانشجوی بی مقدار محال هست بتوانی به سئوال عمیق من  جواب دهی!». در حالی که سئوالش برای دانشجویی که سخنرانی در آن حد می دهد خیلی پیش پا افتاده هست. ساغدوش ها و سولدوش ها ی پیشکسوت هم جوی به وجود می آورند که «استاد پیشکسوت ما پوزت را زد پس دیگه دم در نیاور».  نمی ذارند أصلا جواب سئوال را بدهد! همین چیزهاست که جوانان و میانسالان را دلزده می کند.

اصرار انجمن فیزیک بر تجلیل از پیشکسوتان و گرداندن کل همایش دور سر آنها عامل دافعه بسیاری جدی ای هست. دانشجوها گوگل اسکالر را می نگرند و می بینند این پیشکسوت چندان رزومه علمی برجسته ای ندارد. اما در ساعات اول همایش،  شاگردان قدیم آن استاد-که خود میانسال هستند- برای کسب نام و شهرت با چسباندن خود به استاد پیشکسوت تقلا می کنند. دانشجوی امروزی- برعکس دانشجوی چشم و گوش بسته دیروزی- با دیدن این نمایش ها گمان نمی برد که آن استاد خیلی برجسته هست بلکه  به این نتیجه می رسد که کل همایش سطح پایین هست.

 

 

 

همه اینها دست به دست هم می دهد که جوان تر ها و نیز میانسال های باشخصیت تر از این همایش ها گریزان باشند. یعنی فکر می کنند نمی ارزد که شهریه ثبت نام را بپردازند که بیایند و تنها حلوا حلوا شدن چند پیرمرد را ببینند که رزومه اش بنا به گوگل اسکالر چندان هم چنگی به دل نمی زند

 

این روش ها آسیب شناسی نمی شوند و همه ساله تکرار می شوند. شما --غیر از من-- از هر کس دیگری سئوال می کردید وضعیت اقتصادی و مهاجرت جوانان و...... را دلیل می آورد و نقد از برگزاری نمی کرد. آن حرف ها را گفتن ساده تر هست وبه کسی برنمی خورد. به علاوه پیش کشیدن مهاجرت و وضع اقتصادی  مد روز هست و به تحلیل های مفسران شبکه های ایران اینترنشنال و .... نزدیک می باشد. مردم آن قدر استناد به مهاجرت و وضع بد اقتصادی را شنیده اند که هر تحلیلی را که به این دو کلید واژه اشاره می کند دربست می پذیرند.  راحت تر و بی دردسر تر هست که بگویی چون دانشجویان می خواهند مهاجرت کنند در همایش های داخلی شرکت نمی کنند.  اما، حرف غلطی هست. اتفاقا اگر کیفیت همایش خوب باشد و چنین عوامل دلزننده ای نداشته باشد  دانشجو شرکت می کند که به اعتبار  روزمه اش بیا فزاید و شانس پذیرش گرفتنش از دانشگاه خارجی بالا رود.

 

دلیل عدم استقبال اقتصادی هم نیست.  علی الاصول اونی که ثبت نام کرده و شهریه را پرداخته -حالا که وضع اقتصادی بد هست- اتفاقا باید انگیزه بیشتری داشته باشد که تا آخر بایستد. قاعدتا به خودش می گوید حالا که شهریه را -در این بی پولی- دادم باید تا آخر بایستم و نهایت استفاده را ببرم. میانسالانی نظیر من  هم باید بگویند حالا که همایش در خارج به دلیل اقتصادی نمی توانم بروم پس بهتر است  در این داخلی ها شرکت کنم. اتفاقا وضع اقتصادی بد باید این همایش های داخلی را رونق بخشد نه آن که بی رونق کند.

 درواقع با همین استدلال ها پارسال که همایش شاخه ذرات و میدان های انجمن فیزیک در شیراز بود یک عده را جمع کردم و رفتیم. من جزو کمیته علمی بودم. اصرار هم کردم که سخنرانی دکتر شیخ جباری را آخر بگذارند (برعکس سنت همایش های داخلی که فکر می کنند آدم مهم باید اولش سخنرانی کند و بعد از اندکی حلوا حلوا شدن ژست بگیرد که وقت من چون خیلی با ارزش هست نمی توانم تا آخر بایستم  و برود!!!!!). اکثریت غالب شرکت کننده ها تا اخر ماندند. فعال و با انرژی هم ماندند. سئوال کردند بحث کردند. تاریخ برگزاری بهمن ۱۴۰۲ بود. همایش خوب و فعال برگزار شد. اما هزار و یک تا نکته دلزننده و آزاردهنده هم در حاشیه توی ذوق می زد. نکاتی که از قدیم در جو انجمن فیزیک نفوذ کرده است.  مثلا در هنگام عکس دسته جمعی گفتند دختران دانشجو زانو بزنند که در کادر قرار گیرند. برخی از پوسترها را که به دلایل علمی رد کرده بودیم پذیرفته بودند. یعنی داور و گزارشگر را سکه یه پول کرده بودند!!!  من و شاهین در ردیف سوم و در کنار دانشجوها نشسته بودیم که تسلط بهتری به پرده داشته باشیم. یکی از ساقدوش های پیشکسوت با احترامات فائقه به سراغ شاهین آمد و گفت که چرا این پشت و در این ردیف نشسته تشریف بیاورد پیش پیشکسوتان در جلو بنشیند. ظاهرا از منظر مغزجهان سومی  او، نشستن شاهین در کنار همسرش، باعث افت شخصیت اش می شد و اگر در کنار فلان پیشکسوت در ردیف جلو می نشست مقامش حفظ می شد یا بالا می رفت!!!!!! اینها همه سنت های آزار دهنده ای است که میانسالانی مثل مرا از آن گونه همایش ها گریزان می کند. وقتی ما-که به لحاظ علمی فعالیم - نمی رویم جذابیت علمی آن برای دانشجویان هم و جوانتر ها از بین می رود. تجلیل از فلان پیشکسوت چه منفعتی علمی ای برای دانشجو دارد که بخواهد به خاطرش شهریه ثبت نام دهد؟!. گاه هدایای نفیس به پیشکسوتان در حاشیه همایش می بخشند -که هرچند از محل بودجه دیگری جز همایش هست- برای دانشجویی که به زحمت شهریه را جور کرده و بعد هم امکانات خوابگاهی بسیار نازلی را دریافت می کند یا حتی نمی کند- بسیار آزاردهنده است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل