منبع انرژی

+0 به یه ن

ازجمله دوستی هایی که حال آدم را خوب می کند دوستی با افراد یا گروه هایی است که به کارشان یا فعالیت شان عشق می ورزند و در این کار ذوب شده اند. زیاد توی چرتکه نمی اندازند که از این کار چی عایدم می شه بلکه به خاطر عشق درونی کار را انجام می دهند.

در همین جامعه فیزیک، از این افراد هستند. حتی شوخی ای –البته فوق محرمانه--- بین فیزیکدان ها هست که می گوید «به راستی چرا به ما برای این کار پول می دهند وقتی که بدون پول هم همین کار را می کردیم؟!» 

(مسئولان نخوانند!)

در مقابل افرادی هم هستند که دایم شکایت می کنند که چرا درآمد ما کم است؟. در کشورهای غربی کمتر فیزیکدانی متعلق به گروه دوم می بینید. اگر چنین دغدغه ای داشته باشند به جای غر زدن، شغل آکادمیک را ترک می گویند  و به سراغ شغلی پر درآمد تر می روند. هم اقتصاد در کشورهای غربی شکوفاتر است و این کار را آسان می سازد و هم غربی ها کمتر اهل غرولند هستند و بیشتر اهل عملند. اما چنین شکایتی از فیزیکدانان ترکیه ای و هندی زیاد شنیده می شود. در ایران که این گونه غرولند ها بیداد می کند. حتی در دوره هایی که درآمد استادان دانشگاه خوب بود (مثل دهه هشتاد) این شکایت و غرولند بلندتر و رساتر از الان بود که واقعا در آمدها پایین رفته! آن زمان هم  در آمد خود را با ثروت بابک زنجانی مقایسه می کردند. وقتی هم که می دیدند من یا شاهین اصلا این مقایسه را با فرد بی شرافتی مثل بابک زنجانی دون شان خود می دانیم یک درجه تخفیف می دادند و  شروع می کردند به مقایسه با درآمد پزشکان و جراحان.

اون مقایسه هم بیخود بود! طبیعی است که پزشک یا جراح درآمد بالا داشته باشد. ما که برای پول فیزیک نخوانده ایم. ما برای علایق خود فیزیک خوانده ایم. حالا اگر در آمدی هم داشته باشیم چه بهتر!

 بگذریم! اگر از نظر اقتصادی  به شما فشار بیش از حد می آید جرئت و جربزه اش را داشته باشید و شغل پردرآمد تر بیابید. اما  اگر با توجه به شرایط و امکانات موجود  نتوانستید شغل خود را تغییر دهید دست کم دوستان خود را از میان غرغرو ها انتخاب نکنید. آنها روح و روان شما را کسل می کنند و در هم می شکنند.

بخشی از دوستان خود را کسانی انتخاب کنید که به شغل شان عشق می ورزند و به شما انرژی می دهند. بخشی دیگر را هم از کسانی انتخاب کنید که به شما راه های کاهش هزینه ها را یاد می دهند. برخی ها واقعا بلدند که هزینه های زندگی را کاهش دهند و با سخاوت به دوستان خود هم می آموزند. قدر این گونه دوستان را باید دانست. دوستی با آنها می تواند بار عظیمی از دوش شما بردارد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حال خوب با نشست و برخاست و همکاری با دور وبری های بی ادعا اما با مرام

+0 به یه ن

یکی از کارهایی که حال من را خوب می کند گوش کردن به پادکست های با محتواست. قبلا در باره پادکست بی پلاس و چنل بی علی بندری نوشتم. دیگر پادکست شنیدنی و حال-خوب-کن، مورخ پادکست با اجرای آقای احمد هاشمی است.  هردوی این بزرگوار از اون افراد هستند که در کارشان غرق هستند و لذتی که خود آنان از اجرایشان می برند از جمله دلایلی است که حال شنونده را خوب می کند.

دیگر علت حال-خوب-کنی این پادکست ها پرهیز آنها از تحقیر افراد و اقوام و ملل هست. شاید بگویید که این که بدیهی ترین نکته ای  است که هر کس باید رعایت کند. نباید به خاطر رعایت این نکته بدیهی به کسی آفرین گفت. علی الاصول درست میگویید اما در نظر داشته باشید که منبع این پادکسترهای تاریخ، کتاب هایی است که اغلب خود سرشار از تفاخر قومی وملی و تحقیر سایر ملل هستند. وقتی از دل چنین منابعی چنان پادکستی بیرون می کشند جای تحسین دارد.

مورخ پادکست زیر مجموعه ای هم با عنوان سینما مورخ دارد که اتفاقا از بقیه قسمت ها هم بیشتر نشاط بخش است. داستان ساخته شدن فیلم های معروف را به شیرینی بازگو می کند. در نوشته بعدی ام به نکته ای جالب که با گوش دادن به این پادکست ها آموختم اشاره می نمایم.


-------------


سری پادکست های سینمامورخ با آب و تاب داستان ساخته شدن فیلم های معروف تاریخ سینما را بازگو می کنه. داستان ساخته شدن برخی ازاین فیلم از داستان خود فیلم هم جالب تره. برخی شان مثل تایتانیک از ابتدا بودجه قابل توجهی داشتند اما برخی از شاهکارهای ماندگار سینمای جهان با بودجه کم ساخته شدند. از جمله آنها قسمت اول سری پدرخوانده بود. گویا سینماگران ایتالیایی در این کار استادند. چه آنهایی که در خود ایتالیا هستند وچه آنها یی که در هالیوود فعالیت دارند. فک و فامیل و دوست و آشنا را جمع می کنند و با هم فیلم می سازند. گاهی در خانه خودشان یا دوستانشان فیلم را می گیرند که هزینه ها پایین تر بیاد. مادرشان هم  نقش تدارکات  فیلم را ایفا می کنه. از منظر خودش هم کار هر روزه اش را داره انجام می ده: غذا پختن برای عزیزانش.


در خبرها نوشتند این که  حامدصفایی نتوانست برای فیلم یا نمایش اش بازیگر جذب کنه او را دست آخر از پا در آورد. ما که در دنیای ایده آل زندگی نمی کنیم!  حتما می بایست هنرپیشه های پر فیس وافاده را جذب می کرد که  حاضر نمی شوند در فیلم دوستانشان بازی کنند اما به خاطر پول در فلان تبلیغات  مبتذل بهمان کالا ظاهر می شوند؟! چی می شد یک کم از اون فرهنگ ایتالیایی، مرام دوستی می آموختیم تا بتوانیم دوران سخت را پشت سر بگذاریم. به جای افتادن دنبال آدم های پر فیس وافاده، دنبال افراد بامرام می افتادیم که حاضرند مرامی هم کار کنند؟ این همه در این کشور جوان و میانسال و حتی کهنسال عاشق بازیگری ریخته که دیده نشده اند و حاضرند حتی مجانی هم کار کنند تا دیده شوند. از هر بیست  سی تاشون هم حتما یکی شان با استعداد در می آد. چی می شد به اونها و به خودش شانسی می داد و از اونها تست بازیگری می گرفت؟! حتما باید هنرپیشه پر فیس و افاده از فلان خاندان هنرپرور مشهور سینمای ایران بود. نمی شد  به دختر فلان بقال و به  پسر بهمان لوله کش  شانس بازیگری می داد؟!نکته ای که می خواهم بگویم تنها به دنیای سینما ختم نمی شود. روزگار سختی است نازنین. سخت تر هم خواهد شد. بدون دوستان با مرام قابل تحمل نخواهد بود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استفاده آزاد از نظرات دکتر هلاکویی برای حال خوب

+0 به یه ن

دکتر هلاکویی می گه  خط کشی و تقسیم بندی آدم ها به پاک و نجس ونظایر آن، آدم را از لحاظ روانی از پا در می آورد. قطعا درست می گوید. نه تنها وقتی آدم خودش از این تقسیم بندی ها می کند از پا در می آید بلکه  نشست و برخاست با جمعی که بیش از حد از این خط کشی ها  می کنند، روحیه آدم را کسل می شود. البته وقتی دکتر هلاکویی ایران را ترک می کرد جامعه ایران خیلی بیشتر از الان دغدغه مذهب داشت. فهم مذهبی های آن زمان هم خیلی سطحی تر و قشری تر  از فهم مذهبی های الان بود. الان دیگه مذهبی ترین جوان ها و میانسال ها  هم غیر مذهبیون یا پیروان سایر مذاهب را نجس نمی دانند.  فقط  برخی از افراد خیلی مسن خیلی تاریک اندیش هنوز از این گونه عقاید دارند. اما تا ۳۰ سال پیش این خط کشی ها  و این قبیل عقاید مضر، وجود داشتند.

الان گونه های دیگری از خط کشی های ذهنی بیداد می کنند. یک عده خودشان را «اصیل» می دانند و بقیه را تحقیر می کنند. خط کشی های قومی پررنگ شده. من فکر نمی کنم که کشور ما گرفتار درگیری های جدی قومی شود اما در ذهن بسیاری  از افراد، خط کشی ها هستند  و خط کشی های ذهنی، خودشان را بیش از هر کس دیگری  از لحاظ روانی از پا در می آورند. مراقب باشید که اتفاقات اول سال در اورمیه باعث نشود که این گونه خط کشی ها در ذهن شما چنان پررنگ شود که خود شما را بعد از مدتی  به لحاظ روانی از پا در بیاورد. شعارهای ضدعرب هم که در برخی مناطق فارس نشین داده شد باز ازنوع از-پا-درآوردنی هستند.

در آینده ای که امید داریم ایران روابط بدون تنش با کشورهای دیگر دنیا داشته باشد بعد از آثار محدود به جا مانده از دوره هخامنشی، بزرگترین شانس ما برای جذب توریست، مساجد با معماری و کاشیکاری های زیبا هستند که یادگار دوره پس از اسلام می باشند. خط کشی قبل از اسلام و بعد از اسلام هم از آن خط کشی هاست که چوبش را خودمان خواهیم خورد.

قرار نیست با خواندن  دیوان حافظ هم حرص بخوریم که چرا فلان کلمه عربی به کار برده یا بهمان مفهوم  دینی  در کلامش مستتر بوده. حافظ و اغلب دیگر بزرگان شعر و ادب ما – مثل اغلب ایرانیان امروز- گاه مذهبی می شدند و گاه غیر مذهبی. در نتیجه در کلامش هم می و مطرب هست و هم قرآن زِبَر خواندن در چهارده روایت. به خاطر سلامت روان خود بهتر هست از هیچ کدام حرص نخوریم. اونهایی که از یک کدامش حرص می خورند نه در جامعه تاثیری می گذارند و نه حافظ را عوض می کنند. فقط خودشان اذیت می شوند. زندگی به اندازه کافی خودش سخت هست. لازم نیست با این خط کشی ها سخت ترش کنیم.


نوشته بعدی ام هم  نقل قول (به مضمون) از دکتر هلاکویی داره.


-------

یه بار یه آقایی زنگ زده بود به دکتر هلاکویی و شاکی بود که دیگه دوستی ها سست شده و نمی شه صمیمی بودو.....

خلاصه از این غرولندها!

دکتر هلاکویی پرسید که مشاهداتت چیه که به این نتیجه رسیدی مرد غرغرو شروع کرد به بازگویی مشاهدات و خاطراتش  تا رسید به این خاطره اش که به دوستش که تُرک بوده گفته «تُرک بازی» در نیار و او هم قطع رابطه کرده. دکتر هلاکویی حرفش را قطع کرد و گفت تو بیخود کردی به دوستت چیزی گفتی که  معنای توهین قومیتی می داده. یارو برگشت گفت او خودش همیشه جوک ترکی می گفت و...... دکتر هلاکویی گفت: «می گفت که می گفت! تو باز حق نداشتی توهین قومی کنی.» دکتر هلاکویی تاکید کرد که  من را اینجا در رادیو نبینید که بعضا با کسانی که تماس می گیرند محکم صحبت می کنم و توی ذوقشان می زنم. اینجا مردم زنگ می زنند با علم به این که می دانند شاید نظراتشان و کارهایشان به شدت به چالش کشیده بشه. هلاکویی گفت خارج از محیط کاری خاص خودش، در جمع های دوستانه و خانوادگی و.... اصلا به خودش اجازه نمی دهد که شوخی ای بکند یا طعنه ای بزند که کسی را برنجاند. گفت هیچ وقت از این قبیل شوخی ها و .... نمی کنم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مرگ خودخواسته حامد صفایی

+0 به یه ن

متاسفانه امروز باز خبر خودکشی یک شخص نسبتا مشهور دیگر به نام حامد صفایی را شنیدم که سینماگر بود. در سال گذشته هم خبر خودکشی شخصی به نام کیانوش سنجری و همین طور ابراهیم نبوی را شنیدیم. چیزی که من از دور می بینم و در این سه نفر مشترک می یابم این هست که دور وبرشان دوست و فامیل و آشنا گرمی نداشتند.من کیانوش سنجری را نمی شناختم ولی فیلم خودکشی اش را دیدم. دوروبر ایستاده بودند و ظاهرا می دانستند که چه قصدی دارد اما بی خیال به نظر می رسیدند. کسی دور وبرش نبود که بیاید بگوید «قربونت برم! دردت به جونم! این کار را نکن!» یکی نبود که به زور دستش را بگیرد و احیانا یک چک هم دم گوشش بخواباند اما نگذارد او خود را از بلندی پرت کند.  رفتار دوروبری هایش با رفتار متداول ما ایرانی ها- یا ما خاورمیانه ای ها به اضافه  مدیترانه ای ها- نمی خواند.

عموم ایرانی ها اگر با چنین وضعیتی روبه رو شوند -هرچه قدر هم که ادعای بیخدایی و دین گریزی داشته باشند- در آن لحظه «یا ابوالفضل! یا ابوالفضل!» گویان، جلوی خودکشی او را می گیرند. دور وبری های او در بین ایرانی ها خیلی نامعمول بودند. با ژست ایستاده بودند داشتند سیگار می کشیدند. انگار مهمونی معمولی است و سیگاری ها رفته اند توی بالکن با ژست  سیگار می کشند!

به نظرم این شخص چنین دوستان و آشنایان آنرمالی را دستچین کرده بود! به نظرش افراد خیلی شیکی آمده بودند که می خواست با آنها دمخور باشد. والا دوستان رندم ایرانی چنین رفتاری نخواهند داشت. توی ژست زندگی کردن و دور وبر خود را با این قبیل افراد پر کردن، در شرایط پرتلاطم امروزی کار دست آدم می دهد!


ادعا شد که مرحوم کیومرث پوراحمد هم خودکشی کرده. من این ادعا را باور نکردم. اما بگذارید مورد او را یک مقدار کنکاش کنیم. آیا فیلم «شب یلدا» با بازی درخشان محمد رضا فروتن را دیده اید؟ اگر ندیده اید حتما ببینید. حدیث نفس خود کیومرث پور احمد است. مادرش (همان بی بی آقا مجید) هم نقش مادر محمد رضا فروتن را بازی می کند. درواقع بی بی آن چه خود هنگام تنها شدن کیومرث (پسرش) انجام داده بود در فیلم باز آفرینی می کند. اگر کیومرث پوراحمد می خواست خودکشی کند اون زمان که آن طور زن و بچه اش ترکش کرده بودند خودکشی می کرد. اما در فیلم دیدیم که محبت بی بی با او چه کرد. چه طور به زندگی برگشت.

همه این شانس را ندارند که مادری به مهربانی و دلسوزی و فهمیدگی

 بی بی کیومرث پوراحمد داشته باشند. اما می توانند دور وبر خود را با دوستان خوب و دلسوز پر کنند.

اگر آن سه نفر که در بالا اسم بردم دوستان بهتری انتخاب می کردند می توانستند افسردگی را پشت سر بگذارند و به حد خودکشی نرسند.

------------------

من مرحوم حامد صفایی را نمی شناختم اما دو جمله که در رسانه ها بعد از فوت او منتشر شد نظر مرا جذب کرد:

حامد صفایی، متولد ۱ بهمن ۱۳۵۶ در تهران، بازیگر، کارگردان، طراح صحنه و نویسنده سینما، تئاتر و تلویزیون ایران بود.


« کیوان مهرگان، شاعر، مستندساز و روزنامه‌نگار، این خبر را در صفحه اینستاگرام خود اعلام کرد. در بخشی از یادداشت او آمده است: «حامد صفایی یک استعداد خارق‌العاده هنری هدر رفته بود. نه کار کردن با کیارستمی و نه دوستی با علی مصفا و همکاری با مانی حقیقی نتوانست مانع این هدر رفتن شود.

«


« 

متأسفانه خبر درگذشت حامد صفایی به دلیل خودکشی او در رسانه‌ها منتشر شد. برخی منابع، از جمله کیوان مهرگان، به مشکلات او در جذب بازیگران و فشارهای مالی اشاره کردند و او را فردی توصیف کردند که از وضعیت سینما ناراضی بود

«


روانش شاد باد! این اقدامش که با استاد کیارستمی کارش را شروع کرده اقدام بسیار درستی بوده. خیلی از سینماگران برجسته کشور ما از مکتب کیارستمی شروع کرده اند و خود به تدریج صاحب سبک شده اند. این مرحوم نیز بعد از تلمذ از این مکتب می بایست خود را از زیر سایه اسم های بزرگ و یا زیر سایه اسم خاندان های بزرگ بیرون می کشید و تیم خود را درست می کرد. برنامه تست بازیگری می گذاشت و استعدادهای جوان کشف می کرد و با آنها تیم می ساخت تا در سن  ۴۷ سالگی مجبور نباشد ناز و ادای هنرپیشه های ادا واطواری را بکشد و نتواند آنها را جذب کند.

در سن ۴۷ سالگی دیگه خودش باید شناخته می شد نه آن که بعد از فوتش برجسته ترین نکته زندگی حرفه ای اش دوستی با فلانی و همکاری با بهمانی  تلقی شود.

از قرار معلوم در جامعه سینمایی ایران جوی راه انداخته اند که دوستی با  فلانی و همکاری با بهمانی خیلی «افه» هست.

  کسی که به سلامت روانی خود ارزش قایل هست بهتر است از خیر این گونه «افه» ها بگذرد وبه جایش با کسانی دوستی کند که حالش را خوب می کنند.



در سایر جوامع هنری و دانشگاهی (به خصوص در رشته های علوم انسانی) هم از این ادا واطوارها هست! کیش شخصیت درگوشه وکنار این مملکت بیداد می کند. اگر قطب کیش شخصیت، فردی خودشیفته باشد (که اغلب هست) روح و روان دور وبری ها را خرد می کند.

یک خود شیفته دور وبری ها را در خوف و رجا نگاه می دارد. اگر برای فرد نظر و نزدیک شدن به این فرد مهم باشد، این وضعیت خوف و رجا، روان او را ویران می سازد.

فیلم «پذیرایی ساده» از مانی حقیقی را دیده اید؟! کل فیلم بر این می گذرد که حد توان افراد فقیر و محروم در برابر خرد شدن به دست پولدار توانگر، چه قدر است. عجب سئوالی و عجب دغدغه ای!!!

 پس چرا این سئوال تا دیدن آن فیلم برای من پیش نیامده بود؟! راستش من اگر بو ببرم این سئوال  حتی از ذهنش کسی گذشته از او دوری می کنم. چه برسد اگر فیلمی بر این اساس ساخته باشد وخودش هم کارگردانش باشد هم نویسنده اش هم بازیگرش (که در آن نقش توانگر ویران کننده شخصیت انسان ها را بازی می کند) و هم تهیه کننده اش. 


من شخصا با دوستی با بچه های زیر ۵ سال  حالم خوب می شود. خیلی ها با دوستی با گربه یا سگ حالشان خوب می شود. اونها را هم خوب درک می کنم.  بعد از چند مدت قرنطینه در دوران کرونا در ایتالیا با دوستان ایتالیایی مان کوه رفتیم. توله سگشان را همراه آورده بودند. چنان این توله سگ حال مرا خوب کرد که به معجزه می مانست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بده بستان ( و زد و خورد) جنبش هویتگرا و جنبش زنان

+0 به یه ن

حدود ۱۵ سال پیش یک خانم همشهری ما وبلاگ پر محتوا و عمیقی  داشت به عنوان «دنیای زیبای من». یک آقای هویتگرای تورک  هم بود که مرتب در وبلاگ او به او ایراد می گرفت که تو چرا در مورد حقوق زن می نویسی اما در مورد حقوق زبانی نمی نویسی. خیلی وقت ها هم تندی می کرد. اصلا هم جای تندی نداشت. اگر اون خانم  مثل برخی از این  همزبانان  ایرانشهری علیه زبان مادری چیزی نوشته بود پرخاش اون آقا قابل درک بود. اما اون خانم  خودش موافق و حامی زبان مادری بود اما به هر دلیل- اولویتش را در وبلاگ نویسی حقوق زنان می دانست.

پرخاش های آن آقا، خیلی دلزننده بود. برایش نوشتم که اگر این همه وقتی را  که صرف پرخاش به این خانم  می کنی صرف وبلاگ نویسی در جهت پاسداشت زبان مادری می کردی تا به حال خیلی جلوتر بودیم.

اون موقع ها مردان هویتگرا زیاد به خانم ها ایراد می گرفتند که شماها تمایل به فارسی حرف زدن دارید و همراهی نمی کنید.

وقتی زورشان به حکومت نمی رسید که  برای  تدریس زبان مادری کاری انجام دهد کاسه و کوزه ها  را سر زنان دور و بر خود می شکستند  و خرده می گرفتند که  شماها به اندازه ما برای پاسداشت از زبان مادری شدت و حدت نشان  نمی دهید.  البته بیخودی ایراد می گرفتند. صد البته زنان تورک ، معمولا نمی روند در جمع های مردانه -چه در فضای مجازی چه در فضای حقیقی- دهان به دهان ایرانشهری  ها بذارند و فحش بشوند و فحش بدهند. اما به جایش درهمین جنبش هویتگرایی کارهای اساسی بسیار انجام داده اند و می دهند. ببینید در همین تبریز خودمان چند خانم رمان نویس یا شاعر داریم که به تورکی اثر منتشر می کنند. من آمار دقیق ندارم ولی جزو مطرح ترین ها در نوع خود  هستند. تعدادشان از همتایان مرد کمتر نیست. در مصرف کالاهای فرهنگی به زبان تورکی هم زنان پیشتازند. اغلب اوقات، زنان هستند که بچه هایشان را بر می دارند و به تئاتر عروسکی به زبان تورکی می برند. اکثریت قاطع دانشجویان زبان تورکی در دانشگاه تبریز را دختران تشکیل می دهند. وقتی به کارهای اساسی تر در زمینه زبان مادری می رسیم اتفاقا زنان پیشتاز هستند. اما از زنان تورک ایران انتظار نداشته باشید سر لجبازی با فارس ها، فارسی حرف نزنند و برای خودشان  و خانواده شان  سر این موضوع دردسر درست کنند. 

قبلا در این مورد نوشته ام:



این صحبت ها را کردم که روی دو نکته انگشت بذارم:

۱) بد دفاع کردن از حقی مثل حق زبان مادری، نتیجه معکوس می دهد. 

۲) جنبش های گوناگون مانند جنبش زنان و جنبش حقوق زبانی اگر دست در دست هم بگذارند می توانند  به قدرت راه باز کنند. اما اگر به پر و پای هم بپیچند، انرژی هم را به هدر می دهند و هیچ کدام به جایی نمی رسند.


---------------


در نوشته قبلی ام  تاکید کردم که بددفاع کردن  از یک جنبش می تواند به آن ضربه بزند. مثالم هم مردی هویتگرا بود که به حالت پرخاش از زبان مادری دفاع می کرد و باعث دلزده شدن مخاطبان می شد.

در جنبش زن هم کسانی داریم که از این جنبش بد دفاع می کنند و بیشتر ضربه می زنند. یکی از ترس ها و واهمه ها از فمینیزم از شائبه ضد مرد بودن آن ناشی می شود. وقتی یکی حرف هایی به دفاع از حقوق زن می زند که از آن بوی اتهام زنی به مردان می آید به این جنبش ضربه می زند.

اتفاقا شما به زندگی و منش شخصی فعالان فمینیست تاثیر گذار کشور نگاه کنید اثری از ضد مرد بودن در آن نخواهید یافت. به برخی از مشاهیر این عرصه بپردازیم. یکی شان خانم شهلا لاهیجی بود که چند سال پیش فوت شد. شما در هیچ کدام از حرف ها و منش های این خانم اثری از ضد مرد بودن نخواهید یافت. یا خانم سیمین بهبهانی را در نظر بگیرید. یکی از شجاع ترین مدافعان حقوق زن بوده است اما ببینید چه مامان مهربانی برای پسرهاش بوده!

یا خانم تهمینه میلانی را در نظر بگیرید. نمی شه مصاحبه ای از او یافت که در آن از همسر یا پدر یا دایی یا برادرهایش تعریف نکند.

دو دسته هستند که جنبش زنان ایران را به مردستیزی بدنام می کنند.

اولی دسته ای هستند که فمینیست واقعی نیستند بلکه خودشیفته اند. این دسته از زنان، ۲۰ سال پیش که فمینیزم در ایران این قدر نفوذ نداشت  به عنوان لاف می گفتند من از هر مردی مردترم!(چیزی که یک فمینیست محال هست به زبان آرد.) الان مد این حرف های گذشته و اینها لباس فمینیستی به خودشیفتگی خود پوشانده اند  و خودشیفتگی خود را با تفاخر و برتری جویی نسبت به مردان بروز می دهند. فمینیزم اصولی دارد. این افراد اصول فمینیزم را رعایت نمی کند.

دومی دسته ای هستند که از نگاه غربی-مسیحی به فمینیزم نگاه می کنند و به سبک برخی از فمینیست های فرهنگ غربی می گویند هر مردی به خاطر این که در طول تاریخ مردان در حق زنان زورگویی کرده اند  باید از مرد بودن خود شرمسار باشد. چنین شرمساری ای با فرهنگ ما جور در نمی آید. به نظر ما مسخره  و مضحک می آید که یک پسر بچه معصوم ۶-۷ ماهه باید به خاطر کاری که مردی سیبیل کلفت ۶۰۰ سال پیش انجام داده از خود شرمسار باشد. هیچ جوری خریدار این نظر نمی شویم. این نگرش در چارچوب فرهنگ کاتولیک یا سایر فرهنگ هایی که مفاهیمی نظیر «گناه اولیه» و... دارند این قدر که به گوش ما مسخره می آید مضحک به گوش نمی رسد.  به هر حال، خوشبختانه ما ازاین یک نظر فرهنگ خوبی داریم و بیخودی بار شرمساری بر دوش کودکان و نوجوانان نمی گذاریم (حالا در این مورد هم استثنائا ما خوبیم!) خود کاتولیک زاده ها در غرب از دهه شصت میلادی تلاش کرده اند که بار شرمساری الکی را از فرهنگشان بزدایند.  خوشبختانه چنین مفاهیمی را ما از بیخ نداریم.

اگر به بهانه فمینیزم یکی از این حرف ها بزند اول از همه مادرانی که فرزند پسر دارند از خجالتش در می آیند (من هم با این که بچه ای اعم بر دختر یا پسر ندارم کمک مادرها می کنم که حسابی او را بشویند بذارند کنار😜).

این را هم در نظر داشته باشید  دخترها معمولا تعصب پدرشان را دارند و اگر کسی به اسم فمینیزم بخواهد بابای آنها را زیر سئوال ببرد از خجالتش در می آیند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دو قوم مجاور، دو برادر (که گاه هم با هم دعوا می کنند)

+0 به یه ن

تاریخ نگارش: ۲۷ اسفند ۱۴۰۳


در ایران قومیت های مختلفی هستند که در انها جنبش هویتی جریان دارد. همه اینها از توتالیترینیزم و مرکز گرایی در رنجند و

 هدف مشترک مهار این گرایش را دارند. اشتراکات زیادی بین مطالبات این گروه ها هستند. همگی خواهان آموزش زبان مادری هستند.   قومیت هایی که تمرکز آنها در نواحی دور از هم است عمدتا مشکلی با هم ندارند اما اقوامی که عمدتا در کنار هم  ساکنند اختلاف هایی هم با هم پیدا می کنند. مرکزگرایان هم از این اختلاف ها برای ایجاد تنش نهایت استفاده را می برند.

انواع و اقسام تبعیض ها از سوی مرکز در حق هر دو قوم به شیوه ای متفاوت روا داشته می شودتا  بین این دو، اختلاف ها و تنش ها بیشتر شود. مثلا یک روز به یکی امتیازی نسبت به قوم همسایه  می دهند که تو مثل ما شیعه هستی. روز بعد به آن یکی امتیاز می دهند که ریشه آریایی داری. این سیاست قدیمی «تفرقه بیانداز وحکومت کن» هیچ وقت کهنه نمی شود و بسیاری اوقات کارکرد دارد. به علاوه بعضا بخشی از قوم که خود را-خیرسرشان نخبگان قوم هم می دانند- خوابنما می شوند که وقت آن رسیده که شکوه خیالی در گذشته خود را با سلطه جویی نسبت به قوم مجاور و کنترل سرزمینی احیا کنند.

اینها همه نگران کننده اند.

 اما در هنگام مصیبت ها-نظیر زلزله و سیل- دلها به هم نزدیک می شود و دو قوم می بینند علی رغم همه این حرف و حدیث ها، چه قدر همدیگر را دوست داشته اند وچه قدر به هم اهمیت می داده اند.


علاوه بر این قبیل اختلاف افکنی ها از بیرون و توهمات شبه روشنفکران قومی از درون، یک سری مسایل واقعی و عینی  هم هست که پتانسیل ایجاد جرقه از درون را دارد. اهم این مسایل عبارتند از ۱) آب، ۲) خاک و زمین، ۳) زن و ۴) تاریخ.


در نوشته بعدی ام به تک تک اینها می پردازم و راه حلی برای حل مسئله می دهم. اما قبل از آن می خواهم تاکیدی بر مسئله «آب و خاک» برای روستاییان کنم. ما شهری ها اصطلاح «آب و خاک» یا «این آب و خاک» را شنیده ایم. برایمان  معنی متافوریک دارد. وقتی می شنویم  یا می گوییم  «این آب و خاک را باید حفظ کرد» منظورمان عمدتا این  هست که باید از این سرزمین دفاع کرد. ولی برای یک روستایی که معیشت اش مستقیم با کشاورزی و دامداری گره خورده است آب و خاک معنای دیگری دارد. وقتی او از حفاظت از  «آب وخاک» صحبت می کند حسی عمیق تر دارد. فکر می کند معاشش به «آب» و «خاک» بسته است.

اختلافات بر سر «آب و خاک» هم برای روستایی جدی تر از شهری است.برای روستایی، مسئله حیات و ممات هست.

وقتی یک شهری که کارمند بر فرض بانک هست از شهری و استانی به استان و شهر دیگر مهاجرت می کند در شعبه ای از همان بانک در شهر جدید  مشغول به کار می شود. زندگی اش چندان فرق نمی کند. اما وقتی یک روستایی از اقلیمی به اقلیم دیگر مهاجرت می کند کل دانش بومی اش که معیشتش به آن گره خورده است را باید بازبینی کند. آن گونه که در آذربایجان شرقی پیاز می کارند در یزد نمی توان پیاز کاشت. آب و خاکش اجازه نمی دهد. زندگی روستایی با آب و خاکی که در آن بزرگ شده گره خورده است.


 فعالان مدنی قومی که به عنوان یک حقوق دان یا دانشگاهی یا هنرمند به مسایل هویت قومی ورود می کنند عموما تعامل خوبی با همتایان خود از اقوام دیگر دارند. دلایل جرقه زدن ها را نمی دانند و نمی فهمند. عموما هم از موضع بالا به پایین به اختلاف ها می نگرند. حل مسئله نیازمند فهم مسئله هست. با چنین نگرش از بالا به پایین و خواص به عوام، نخواهند توانست اعتماد قوم خود را چنان جلب کنند که جلوی  تنش های واقعی را بگیرند.

همان طوری که مرکزگراها  در بین قوم خود نامحبوب هستند و به صفت هایی نظیر آسیمیله، یا  مانقورت (تورکی) یا جاش (کوردی) توسط فعالین هویتی قوم خود نواخته می شوند اگر قشر  تحصیلکرده تر هویتگرایان  با دید روستایی نسبت به «آب و خاک» و همین طور «تاریخ»  و «زن» بیگانه باشند رفتارشان به نظر عموم مردم «برج عاجی» یا حتی خائنانه خواهد آمد و طرد خواهند شد.

مسئله را اول از دید روستاییان ببینید و بعد برایش راه حلی ارائه دهید. همان اول مسئله را تحقیر نکنید بذارید کنار. این نوع تحقیر  مشکلی را حل نخواهد کرد.

------------


در نوشته قبلی ام اشاره کردم که چهار عنصر آب، خاک و زمین، زن و تاریخ می توانند بین اقوامی که در کنار هم زندگی می کنند تنش زا باشند. به تک تک آنها در زیر می پردازم و سعی می کنم راه حلی بدهم. خیلی تلگرافی خواهد بود. سطح درک و معلومات من در این زمینه از همین تلگراف بالاتر نمی رود.قطعا کار فکری بیشتری در این زمینه لازم هست که خارج از توان و تخصص من هست. با این حال همین پست تلگرافی (تلگرامی) را هم بهتر از هیچ می دانم چون  که می بینم افرادی با دانش حتی کمتر از این تلگراف هم در این زمینه ها نظر می دهند و-خواسته یا ناخواسته-در تنش زایی نقشی ایفا می کنند.

۱) ایران کشوری است که همیشه گرفتار خشکسالی بوده. در دوران پیشامدرن به یک شکل، در دوران پسا مدرن به شکلی دیگر.

دعوای ده بالا و ده پایین در این سرزمین دعوایی قدیمی هست که بین افراد همزبان و هم-طایفه هم اتفاق می افتد. وقتی اختلاف قومی هم وسط باشد که دیگر واویلا.

راه حل به نظرم این هست که طرفداران محیط زیست میدان-دار باشند و شیوه های صرفه جویی و استفاده بهینه از آب را به هر دو طرف بیاموزند. با نگرش محیط زیستی به آب بخش بزرگی از این تنش ها حل می شوند. باید مردم ده بالا را توجیه کرد که اگر جلوی سرازیر شدن آب به ده پایین را بگیرند و پایین نهر خشک شود ریزگردها امان ده بالا را خواهد برید. باید توجیه گردند که آینده هم ده بالا و هم ده پایین در گروه همکاری همدلانه در جهت حفظ محیط زیست و مصرف بهینه آب هست.

۲) خاک و زمین. این مسئله را به دو بخش شهری و روستایی تقسیم می کنم. در بخش روستایی باز هم میدان-داری طرفداران محیط زیست را راه حل می دانم.

در بخش شهری باید به دید حقوق بشر و حقوق شهروندی ارجاع داد. جزو حقوق شهروندی یکی اش هم این هست: هر شهروند هر کشوری باپرداخت پول می تواند در هر کجای آن کشور ملک بخرد. هر شهروندی هم در چارچوب قانون می تواند ملکش را به هر شهروند دیگر از هر قومی بفروشد. نمی توان کسی را بازخواست کرد که  تو که از فلان قومی چه طور در این شهر خانه خریدی.  کسی را هم نمی شه توبیخ کرد چرا ملک خود را به فردی از قوم دیگر فروختی! این جزو اصل های اعلامیه حقوق بشر هست.

بذارید دقیق تر بگم. بنا به ماده ۱۳ حقوق بشر:

« هرکس حق دارد در داخل هر کشور آزادانه نقل مکان کند و هر کجا بخواهد اقامت گزیند.

»

اگر نگرانید که در شهر شما – هم قومی های شما یکی یکی خانه هایشان را به شهروندانی از قوم دیگر می فروشند و هویت قومی  شهر شما به تدریج دگرگون می شود بدانید که رویه توبیخ و بداخلاقی  در این زمینه  این روند را تسریع می کند. هم-قومی های شما تشویق می شوند که خانه را زودتر بفروشند و از دست ملامتگران به پایتخت یا خارج مهاجرت کنند.

اگر در شهر با آنها بدرفتاری نشود  چه بسا در همان شهر بماند و سرمایه گذاری کند و اشتغال ایجاد کند. چه بسا مهاجرت معکوس  همزبانان شما از تهران و حومه آن به شهر شما در اثر این اشتغال ایجاد شود.

راه حلی برای جذب سرمایه های هم-قومی های خود در شهر خود بیابید تا مقصود شما حاصل شود.

۳) مردهای دو قوم همسایه  در حاشیه شهرها و گاه در روستاها مدام برای هم کُرکُری می خوانند که  بهتر از مردان قوم همسایه بر بدن زنان قوم خود فرمانروایی و تملک می کنند. پیرزنان و زنان میانسال سنتی که در بستر همین جامعه مردسالارانه عمری زیسته اند واین فرهنگ  را از طریق پرورش همین مردان باز تولید نموده اند آتش بیار همین نوع تنش ها هستند. در اندک مواقعی هم که عشق دختران و پسران دو قوم همسایه را به هم می کشاند، پیرزنان هستند که اغلب فتنه می کنند و نمی ذارند «احساس هوایی بخورد» و «بلوغ زیر هر بوته که خواهد بیتوته کند.»

رشد جنبش زن و جنبش آزادی انتخاب سبک زندگی، جلوی این تنش ها را می تواند بگیرد. از بیخ می گوید زن مالک بدن خود هست و اختیارش را دارد. دیگه جایی برای آن قبیل کُرکُری های مردان دو قوم و قبیله برسر میزان تملکشان بر بدن زنان نمی ماند.


۴) در حدود ۱۵۰ سال گذشته اتفاقات زیادی در سرزمین ما افتاده که خاطراتش هنوز در روح و روان ملت زنده اند. مثل حمله اعراب یا مغول نیست که از یاد رفته باشند وبه  زورتبلیغات ایرانشهری ها  در ذهن ها بازآفرینی شوند و کینه کاذب بیافرینند. اتفاقات ۱۵۰ سال اخیر در یادها واقعا هنوز زنده اند. به خصوص در هنگام جنگ جهانی اول که  قحطی بزرگی ایران را فرا گرفته ، یک عده راهزنی کرده اند و کشتار نموده اند. فردی که از منظرعده ای (عده ای از یک قوم یا یک طبقه اجتماعی-اقتصادی) راهزن بیرحم بوده از منظر عده ای دیگر رابین هود مهربان تلقی شده. آن که از منظریک عده، سرکوبگری قسی القلب تلقی می شود از منظر عده دیگر قهرمان برقرار سازنده امنیت و آرامش شناخته می شود. در همین اوایل انقلاب هم ندانم کاری ها و گماردن افراد کم تجربه و نادان در پست های حساس در مناطق چند قومیتی  تنش هایی  پیش آورد که هنوز داغش کهنه نشده. 

روایتی جدید لازم است که سیاه و سفید نباشد و احساسات همه اقوام درگیر درآنها به رسمیت شناخته شود. این گونه هست که زخم ها شاید التیام یابد. گذشته را با دیدی پسامدرن باید روایت کرد تا جا برای احساسات همه باشد و در خود درسی باشد برای ساختن آینده ای بهتر. اینجاست که ادبیات و هنر لازم می شوند و کارساز.  ساختن چنین روایتی  سخت است اما برای فردی که آگاهی و هنر کافی دارد ناممکن نیست. اینجاست که نوشتن پایان نامه هایی در این زمینه ها  (مثل پایان نامه لیلا حسین زاده) مهم می شود. ادیب باید از مفاد پایان نامه ای  استفاده کند تا آگاهی یابد تا روایت مردم پسندش را چنان بنویسد که جای احساس قومی خالی نماند


----------


تاریخ نگارش: ۹ فروردین ۱۴۰۴


طبق معمول  بخشی از اپوزیسیون- به خصوص اپوزیسیون خارج از کشور- تفسیرهای غیر واقع گرایانه از وقایع اول سال در اورمیه ارائه می دهند. باور کردن به این تفاسیر پذیرفتن آدرس غلط است که ممکن است ما را به بیراهه بکشد. بخشی از این اپوزیسیون ، راه پیمایی اورمیه ای ها در اول سال را منسوب به ایادی حکومتی می کنند وتمام شرکت کنندگان در آن را ماموران از سوی حکومت قلمداد می نمایند. این حرف و تفسیرشان با بقیه حرف ها و تفاسیرشان نمی خواند. اپوزیسیون سالهاست که اصرار دارد در مراسم حکومتی مردم جمع نمی شوند حالا یک دفعه ادعا می کند همه آنها که  در اورمیه در اول سال جمع شدند حکومتی بوده اند.

این جور نبود. حکومتی ها هم بودند، تیپ های مذهبی که همه ساله برای شهادت امام علی مراسم برگزار می کنند هم بودند، تیپ های نیمه مذهبی که گاه رفتار مذهبی از خود نشان می دهند و گاه غیر مذهبی (بخوانید اکثریت مردم ایران و نیز اکثریت شرکت کنندگان در این مراسم خاص) هم بودند، حتی تیپ های کاملا غیر مذهبی هم بودند (اینها در داخل ایران در اقلیت هستند.).

آیا این اکثریت نیمه-مذهبی که آمده بودند کردستیز بودند؟! اکثریت قاطع آنها، خیر! احتمالا اکثریت آنها در مهمانی های تورکی-کوردی منطقه هم خود شرکت میکنند و دوستان کورد هم دارند. پس چرا آمده بودند؟!  قبلا  عرض کردم. در برگزاری مراسم پیشواز نوروز شیطنت هایی شده بود. تبعیض هایی علیه تورک ها برای برگزاری مراسم شده بود. در هنگام و بعد مراسم کوردها هم از سوی بخشی حرف هایی زده شده بود که در عرف آن منطقه و با توجه با تاریخ ۱۵۰ سال اخیر منطقه، معنای رجز خوانی از سوی کوردها می داد. شاید «رجز خوانی» تعبیر خوش بینانه ای است. اگر بدبین باشید می توانید بوی تهدید از آن بشنوید. اینها را اپوزیسیون یا  نمی فهمد یا چشم بر آن می بندد. البته رجز خوانان در اقلیت بودند . بیشتر کوردهای شرکت کننده در مراسم هدفی جز شادی و جشن نداشتند. ولی رجز خوانی هایی عده ای قلیل از نظر مردم هشیار منطقه دور نماند.مردم اورمیه هم اول سال، راه پیمایی کردند که نشان دهند اگر بنای رجز خوانی باشد ما هم بلد هستیم. با لباس بزم هم رجز نمی خوانیم بلکه با لباسی رجز می خوانیم که پیام منتقل شود

 

ای کاش از اول این اتفاقات نمی افتاد. ای کاش مسئولان محلی می ذاشتند تورک ها مراسم خود را برگزار کنند . کوردها هم مراسم خود را برگزار کنند. بعد هم با هم آتش روشن کنند و تا صبح با هم برقصند. همان طوری که در بسیاری از مهمانی های منطقه و نیز در خوابگاه های دانشجویی منطقه این کار را  همه روزه میکنند. اما وقتی اون جوری شروع شد، جواب «های» می بایست «هوی» باشد. «های» را گفتند «هوی» را هم شنیدند. تمام شد رفت! بعد از این هم باید به فکر همبستگی و اتحاد برای سازندگی منطقه بود.


اما اولش بذارید سنگ هامون را با تاریخ وا بکنیم، بعد برویم سراغ آینده ای که قرار هست باهم  بسازیم.

در اکثر مقاطع تاریخی تورک و کورد کنار هم با خوشی زندگی کرده اند. مثل خواهر برادر هایی که دعوایشان می شه اما زود هم آشتی می کنند. در دو مقطع این دعوا ها بالاتر گرفته. یکی زمان جنگ جهانی اول و قحطی بز رگ. وقایع آن زمان خیلی خاص بود. منشا اختلاف کمبود شدید آذوقه بود. دلیلش هم بازی بزرگ غول های دنیا بود.روسیه، آلمان، انگلیس فرانسه، عثمانی.  تورک و فارس و کورد در منطقه در این بازی فقط قربانی بودند. در شرایط قحطی و گرسنگی کارهایی از آدم ها سر می زند که ابدا با رفتار روزمره اش نمی خواند.  اگر نازک دل هستید جمله بعدی را نخوانید. خیلی تلخ هست ولی حتما شنیده اید که در اغلب جاهای ایران و برخی دیگر کشورها قحطی چنان شدید شده بود که مادران جنازه فرزندانشان را کباب می کردند که بقیه بچه ها را سیر کنند. آیا این رفتار معمول یک مادر ایرانی یا مادر از کشورهای دیگر هست؟! قطعا خیر! اما قحطی، آدم را به چنین کارهایی وا می دارد. اگر در طول قحطی جنگ جهانی اول هم در گیری هایی قومی اتفاق افتاده، بدانید که در آن شرایط اتفاق افتاده. آن رفتارها را به رفتار عمومی قومی تعمیم ندهید.

دومین درگیری ها،  اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت وقتی انقلاب ۵۷ تازه پیروز شده بود و اسلامگراهای شیعه داشتند  حکومت ایدئولوژیک خود را تثبیت می کردند، اتفاق افتادند. در این ایدئولوژی امتیازاتی آشکارا از غیر شیعه ها گرفته شده بود. دهه ها پیش از آن در قانون اساسی مشروطه تاکید شده بود که اهالی ایران (یعنی اعم بر همه مذاهب و بی دینان) در برابر قانون یکسان هستند (البته زنان را جزو اهالی حساب نکردند). بعدش در ۵۸ ، شهروندان به شیعه و غیر شیعه تقسیم شدند. طبیعی بود که بین کوردهای سنی مذهب نگرانی به وجود آید. بعدش هم یک سری مسئولان ناپخته و نا آشنا با فرهنگ منطقه از شهرهای فارس نشین در آن منطقه مستقر کردند. مسئولان ناپخته و ناآشنایی که فراتر و فراخ تر  از ایدئولوژی بسته خود نمی دیدند. با آن ایدئولوژی تبعیض آمیز و با آن مسئولان غیرمحلی ناپخته و ایدئولوژی-زده طبیعی بود که تنش اتفاق بیافتد. الان وضع مالی و اقتصادی بد هست اما خدا را شکر- قحطی نیست! وضع اقتصادی بد خیلی با قحطی فرق دارد. به علاوه اکثریت مردم به این نتیجه رسیده اند که مذهب نباید معیار تقسیم شهروندان باشد.  از ایدئولوژی های تنگ و بسته گذر کرده اند. در نتیجه وقت آن هست که گذشته تلخ دور ریخته شود و همیاری و همکاری جهت حل مشکلات منطقه تقویت گردد. «های و هوی» را هم تمام کنیم و به زندگی مان برسیم.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عدالت

+0 به یه ن

وقتی عموم ما ایرانیان می شنویم که یک عده شاکی هستند که دهه ها پیش مورد شکنجه واقع شده اند یا عزیزشان به دلایل عقیدتی یا سیاسی اعدام شده، به این عده حق می دهیم که دنبال اجرای عدالت باشند. راستش مسئله آنها را مسئله حاد کنونی خودمان نمی دانیم اما حق می دهیم که پی گیر اجرای عدالت باشند. به خودمان اجازه نمی دهیم که درد ورنج آنها را خفیف و قابل فراموشی عنوان کنیم. 

اگر هم کسی بخواهد این درد و رنج را خفیف و قابل فراموشی عنوان کند به او مشکوک می شویم که لابد خودش هم با متهم همدست بوده یا این وسط، نفعی شخصی از فراموشی می برد. 


نکته مهمی که می خواهم بگویم این هست که اجرای عدالت به روش درست و مدرن امروزی، زمانبر و هزینه بر هست. یعنی واقعا هزینه مالی زیادی بر می دارد. در یکی از پادکست های همین علی بندری شنیدم که می گفت در آمریکا، اعدام یک نفر هزینه مالی بسیار بیشتری برای حکومت دارد تا هزینه حبس ابد او در یک زندان استاندارد آمریکایی! چرا؟! هزینه دادگاه و.... خیلی زیاد هست. هزینه کارشناسانی که باید مدرک جمع کنند تا جرم ثابت شود به اضافه هزینه قاضی و دیگر هزینه های دادگاه تا جایی که جرم ثابت شود سر به فلک می زند. ازجمله استدلال های  مخالفان اعدام در آمریکا صرفه جویی در هزینه هاست. ما در ایران که عادت به این گونه دادگاه ها نداریم! درک آن برایمان مشکل هست که چه طور ممکن هست دادگاه  این قدر خرج داشته باشد.


همان طوری که گفتم اجرای عدالت هزینه مالی کلان می خواهدو  بخشی از این هزینه ها، به خاطر هزینه های جمع آوری مدارک توسط کارشناسان هست. لابد شنیده اید که یک موسسه به نام برومند توسط دوخواهر ایرانی در خارج از کشور اداره می شود که کارش جمع آوری مدارک کسانی هست که از این گونه دادخواهی ها دارند. گویا این موسسه هم از آن  موسسات حقوق بشری است که کمک مالی دریافت می کند. من نمی دانم کی کمک مالی را می دهد و درجه شفافیت این موسسه در خرج کردن بودجه چگونه است. اما می بینم یک عده که از من هم در این زمینه بی اطلاع ترند تا می شنوند که این موسسه کمک مالی دریافت کرده، آن را بهانه ای قرار می دهند که موسسان آن را بکوبند و لجن مالی کنند. پس خیال می کردید چنین موسسه ای بودجه نمی خواهد و قرار است از نور تغذیه کند؟! معلوم هست که چنین موسسه ای که به طور سیستماتیک به جمع آوری مدارک می پردازد هزینه پرسنلی و .... دارد. قبلا این را در مورد موسسات نظرسنجی هم گفته بودم. این گونه موسسات خرج دارند و باید بودجه دریافت کنند. این که بودجه دریافت می کنند نباید مستمسک هجمه علیه آنها باشد. اگر بودجه را دریافت کردند و حیف و میل کردند یا کاری مخالف اهدافشان و اساسنامه شان  کردند، اون موقع فحش دهید. برای ساختن آینده ای بهتر هم موسسه نظرسنجی و هم موسسه ای که مدارک عدالت خواهی جمع می کند لازمند. اگر مدارک قابل استناد  موجود نباشند، راه برای تهمت زدن های بی اساس باز می شود. باجناق به باجناق تهمت های آن چنانی می زند در حالی که علت واقعی تنها این بوده که در شب عید در خانه باجناق به او پسته  خندان  نرسیده و مجبور شده پسته سربسته را با دندان بشکند!!

اگر به اجرای عدالت واقعی علاقه مندیم باید بدانیم بدون مدرک – که جمع آوری آن وقت و هزینه می طلبد هیچ دادگاه صالحه ای نمی تواند حکم صادر کند.


دوم این که دادگاهی که دست آخر حکم عادلانه صادر کند زمان، صبر و حوصله می طلبد

دادگاه عادلانه جلسات طولانی طی ماهها-- بلکه سالها-- می طلبد. در دادگاه عادلانه همان گونه که حقوق شاکی به رسمیت شناخته می شود حقوق متهم هم به رسمیت شناخته می شود. متهم وکیل دارد و وکیل متهم با بیرحمی زخم های شاکی را می شکافد و راستگویی او را زیر سئوال می برد. تماشاچی ها هم احساساتی می شوند اما باید صبر پیشه کنند و تحمل نمایند و شاهد آن باشند که شاکی دوباره در جریان کنکاش و جست و جوی حقیقت شکنجه روحی می شود.  چاره ای نیست! در دادگاه عادلانه این تازه تر شدن زخم ها اتفاق می افتد. ولی دست آخر- تا حد قابل قبولی- مطمئن هستیم که حقیقت روشن می شود و کسی، حکمی ناعادلانه دریافت نمی کند.

نتیجه چنین دادگاهی اعدام شخصی مثل جهانبانی نمی شود که بعد ۵۰ سال ملتی بر سر و زانویش بکوبد که آخه به چه جرمی، این نازنین را اعدام کردند! 

مهمتر از آن که وقتی بقیه می بینند که دادگاه هایی که برگزار می شود شهوت انتقام گیری سریع  را ارضا نمی کند وسوسه نمی شوند که به هر که ماشین مدل بالاتر از خود یا قیافه ای خوش تیپ تر از خود یا نمره درسی بالاتر از خود یا تعداد مقاله ای بیشتر از خود دارند تهمتی بزنند و او را گرفتار سازند. این طوری ترس از این که «تر و خشک با هم بسوزند» از بین می رود.


دادگاه های عادلانه هزینه مالی بسیار دارند و بسیار هم طول می کشند. اما صد می ارزند به دادگاه های چند دقیقه ای صحرایی و انقلابی که در آنی، جنون و  شهوت انتقام گیری افراد و توده ها را ارضا می نمایند. عدالت خواهی افراد را نباید مهار کنیم. بلکه باید شهوت و جنون انتقام گیری آنها را با اصرار بر دادگاه های عادلانه ولو با هزینه مالی بالا مهار نماییم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بحثی در مورد هدررفت آب در حوضه دریاچه اورمیه

+0 به یه ن

آقای مهندس قولنجی از اورمیه:

خانم دکتر ضمن احترام به نقطه نظرات ارزنده جنابعالی

باید بپذیریم که انتقال حوضه به حوضه آب بر گرفتاریهای زیست محیطی دامن زده و مناطق وسیعی از جغرافیای کشور را از نظر اکوسیستمی نا پایدار کرده است شاید قریب به ۴میلیارد مترمکعب طی سی سال گذشته تحت عنوان تامین آب شرب کلان شهر تبریز و شهرهای اقماری در مسیر خط انتقال آن از جغاتا چای معروف به اسم امروزی زرینه رود از حوضه دریاچه ارومیه خارج شده و تاثیرات غیر مستقیمی نیز از بابت غلظت دریاچه و کاهش میزان رطوبت هوا و میزان بارش و کلا تغییر در کلیماتولوژی آذربایجانات غربی و شرقی داشته است اما توسعه پایدار می گوید اگر طرحی داری تحت عنوان آبرسانی

تصفیه خانه فاضلاب و خط انتقال مدرن داشته باش و حدود 80درصد آب مصرفی را که تبدیل به فاضلاب میشود در صنایع بعنوان باز تخصیص و جایگزین سایر تخصیص‌های آب صنایع آب بر کن و در نهایت پساب منطبق بر استاندارد محیط های پذیرنده را روانه دریاچه کن

حال یک قطره از آب خارج شده حوضه دریاچه به دریاچه برگشت نخورده. چرا تصفیه خانه تبریز از نظر کمی و کیفی مشکل دارد و ذاتا خط انتقال هدایت به دریاچه یا رودخانه پذیرنده تکمیل نشده

تازه می شد با اجرای طرح آبرسانی از حق آبه ایران از آراز چایی و خدا آفرین بخش دیگری از آب شرب تبریز را از حوضه دیگر تامین اما پساب تولیدی را به حوضه دریاچه ارومیه هدایت کرد بدیعی است فاکتورهای دیگر هم مزید بر علت بود در خشکاندن نه خشکیدن. دریاچه ارومیه. اما آبرسانی تبریز موثر تر بوده بنظرم

در هر حال سو‌مدیریت یا برخی مسایل سیاسی و منطقه ای که منجر به عدم تخصیص اعتبارات مکفی میشود محرز است .

مینجیق:

در مورد تصفیه خانه تبریز موافقم. علاوه بر آن همواره من و سایر دوستداران محیط زیست تبریز گفته ایم و از مسئولان آب شهری تبریز مطالبه کرده ایم که ۱) قنات های تبریز را سر وسامان دهند تا بخشی از آب تبریز از همانجا تامین شود و نیاز کمتری به انتقال آب از حوضه دیگر باشد. در حال حاضر حتی نقشه قنات های تبریز وجود ندارد. آب قنات ها که علی الاصول نعمت و برکت هست به خاطر فشل بودن عملکرد شهرداری تبریز شده بلای جان ساخت و ساز . چون نقشه قنات های تبریز نیست پی سازه را گاه در محل قنات می گذارند بعد مجبور می شوند کلی از آب قنات را به هدر دهند تا سازه ساخته شود. ما چند سال پیش حسابی به این کار اعتراض کردیم اما اعتراضمان به جایی نرسید. البته مشکلاتی مشابه در خیلی از شهرهای دیگر ایران مثل کرج هم وجود دارد. ما فرافکنی نکردیم. مطالبه کردیم اما زورمان نرسید. ۲) فعالان محیط زیست تبریز مدت هاست از مسئولان می خواهند که لوله کشی داخلی شهر را ترمیم کند تا آب شرب کمتر هدر رود. دست کم فعالان محیط زیست تبریز را با گفتن این که در اورمیه آب هدر می رود نمی توان مجاب به سکوت کرد. درسته زورشان به مسئولان نمی رسدولی دست کم با پیش کشیدن حرف استان مجاور ساکت نمی شوند و خود توجیه گر عملکرد ضعیف مسئولان شهری نمی شوند که مبادا جلوی اورمیه یا هر شهر دیگر (حتی اصفهان که با آن به شدت چشم-همچشمی دارند) کم بیاورند.

در تبریز یک کاری هم کردیم که من هم در ان نقشی داشتم. یک بار حساب و کتاب کردم دیدم مقدار زیادی اب بارندگی (اگر درست یادم باشد یک دهم آن چه که از زرینه رود یا جغاتای منتقل می شود) هر ساله در اطراف همین قوری چای به خاطر زهکشی نامناسب خیابان ها به هدر می رود. یعنی به جای این که به سمت قوری چای برود و سپس به آجی چای بپیوندد و به سمت دریاچه سرازیر شود در معابر باعث دردسر شهروندان می شود. همان زمان یک عده خانم خانه دار تبریزی بودند که به طور داوطلبانه به تمیز کردن جوب ها و نهرها می پرداختند. به اونها پیشنهاد کردم عکس و آدرس جوب های بسته منطقه «چای قیراقی» را تهیه کنند و به شهرداری منطقه دهند. این کار را انجام دادند و آن سال به وضعیت جوب های ان منطقه رسیدگی شد و آن معضل حل شد. کاری که از دست ما بر بیاید انجام می دهیم. نمی گیم همه اش تقصیر استان مجاور هست.

مهندس قولنجی:

اصلا در شهر اصفهان سیستم plc و ابزار دقیق و کنترل مدیریت مصرف و سیستم هشدار اتوماتیک هشدار نشتی و ....بر روی خطوط انتقال و شیر آلات شبکه توزیع نصب شده ومدولاسیون مدیریت بهینه آبگیری مخازن و میزان دبی عبوری از شیر آلات هر زون یا لوپ بطور اتوماتیک انجام می گیرد پرت و هدر رفت آب بالای ۳۵درصد در شهر های ارومیه و تبریز و البته همه شهرها اسف بار است 

مینجیق:

و اما در مورد میزان آب منتقل شده. گفتید ۴میلیارد متر مکعب در سی سال. فکر کنم آمارتان درست هست. یعنی حدود ۱۳۰ میلیون مترمکعب در سال. آماری هم که من به یاد دارم از همین مرتبه بود. هدررفت آب حوضه دریاچه در سال در بخش کشاورزی حدود یکی دو میلیارد مترمکعب در سال هست. دقت کنید هدررفت را عرض می کنم. کل بخش کشاورزی چند برابر این مقدار آب مصرف می کند. می توان با بهبود الگوی کشاورزی و کم کردن سطح زیر کشت (وبه جایش گسترش صنایع تبدیلی در روستاهای برای جبران کاهش درامد کشاورزی مردم) مصرف آب را بهینه کرد و این هدررفت یکی دو میلیارد مترمکعبی را در سال به زیر ۲۰۰ -۳۰۰ میلیون مترمکعب هدررفت آب در بخش کشاورزی کاهش داد. این خیلی اثرش بیشتر از قطع انتقال آب شرب به آذربایجان شرقی است. بخش عمده هدررفت آب کشاورزی در آذربایجان غربی هست. اما اسم انتقال آب به آذربایجان شرقی را پیش می کشند که سرپوشی بگذارند به هدررفت آب در بخش کشاورزی. ۴ میلیارد مترمکعب در سی سال به آذربایجان شرقی منتقل شده اما همین ۴ میلیارد مترمکعب در ظرف دو سه سال در آذربایجان غربی در بخش کشاورزی به هدر می رود. منتهی مردم آذربایجان غربی چشم بر آن می بندند..

البته که گفتم هدررفت آب شهری در شهرهای استان آذربایجان شرقی هم اصلا قابل توجیه نیست. این که ده برابرش در آذربایجان غربی در بخش کشاورزی هدر می رود اصلا دلیلی نمی شود که مسئولان شهر تبریز در تهیه نقشه قنات های تبریز یا بهینه سازی شبکه آبرسانی تبریز یا اصلاح شبکه تصفیه فاضلاب تبریز اهمال ورزند. این هم که مسئولان کارشان را درست انجام نمی دهند باز توجیه گر آن نیست که شهروندان تبریز یا شهرهای دیگر در خانه و محل کار در مصرف آب دقت نکنند و آب هدر دهند. الان یادم افتاد. یکی دیگر از چیزهایی که ما فرافکنی نکردیم و به شدت به آن پرداختیم ( اما زورمان نرسید) هدررفت آب در بخش فضای سبز شهری توسط باغبان های شهرداری بود. این که در مزارع آذربایجان غربی آب کشاورزی به هدر می رود توجیهی برای تبدیل چمن های کاشته شده توسط شهرداری به دریاچه نمی تواند باشد. 

برای نجات دریاچه اورمیه در آن حوضه باید جلوی همه جور هدررفت آب را گرفت. همین ۵ درصد، ده درصد ها جمع می شوند ومی شوند صد در صد. به بخش کشاورزی هم که می رسیم که بالای ۸۰ درصد هدررفت آب را منجر می شود پیاز کار می گوید من فقط  (به طور مثال)۱۰ درصد مصرف می کنم تقصیر بقیه هست. چغندر کار می گوید من فقط (به طور مثال) ۲۰ در صد مصرف می کنم تقصیر باغ سیب هست. باغدار سیب کار می گوید ........ همین طوری فرافکنی می کنند و تقصیر بقیه می اندازند. همین ده درصد، ۵ درصد را باید دریافت.

مهندس قولنجی:

موافقم. اون اقدامات مکانیزه کردن کشاورزی و تغییر الگوی کشت و ...موثره ولی در اراضی حوضه دریاچه ارومیه قبل از تغییر اقلیم آبیاری کشاورزی فجیع تر از حال حاضر بوده ولی دریاچه درحوالی سال ۷۳فکر کنم بالای سی میلیارد متر مکعب را تجربه کرده بود

یعنی جلوگیری از هدر رفت آب کشاورزی جهت استیبل نمودن و افزایش ضریب اطمینان عالی است هر چند در حال حاضر برای نجات موثر است روشی که اسراییل برای آبادانی تلاویو و حیفا استفاده کرده همان مدیریت آب جلوگیری از هدر رفت و باز چرخانی بوده

باصطلاح انتظار بر این است همه اقدامات بموازات پیش بروند و البته این امر مستلزم سرمایه گذاری و مدیریت صحیح و عملیات اجرایی موثر سریع و بی وقفه می باشد و فعالیتهای فرهنگی و آموزش نیز موثر است

جمع بندی مینجیق:  

حدود ده درصد آبی که در بخش کشاورزی آذربایجان غربی هدر می ره به استان آذربایجان شرقی منتقل

 میشه. هم باید کوشید این آب انتقالی کاهش پیدا کنه (در بالا گفتم راهش چیست) و هم باید کوشید آب در بخش کشاورزی در دو استان (به خصوص استان آذربایجان غربی که بیشتر کشاورزی داره) کمتر هدر بره. اثر این دومی مهمتره.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

و اما قضیه اورمیه

+0 به یه ن

ظاهرا قبل از عید فعالان مدنی اورمیه ای یک برنامه فرهنگی-تفریحی  خوب برای مراسم نوروزی آذربایجانی (شامل تکم گردانی و موسیقی  آذربایجانی و....) ریخته بودند اما مسئولان مربوطه، مجوز برای برگزاری برنامه ندادند! کوردها هم برنامه های خاص خودشان را برای نوروز  دارند. در خود کردستان محدودیت های زیادی برایشان ایجاد کردند اما در اورمیه   به کوردها مجوز دادند و تشویق شان هم کردند که برنامه اجرا کنند.

بعد از جشن، برخی در فضای مجازی  تیترهایی زدند نظیر این که اورمیه زیر پای کوردها لرزید. راستش ما هم سنت دسته جمعی از این شهر به آن شهر رفتن برای جشن عروسی داریم. مثلا یادمه وقتی دبیرستان بودم  دایی مادربزرگم  و خانمش، نوه خودشان و من و مادربزرگم را با ماشین خودشان بردند به عروسی یکی از فامیل های دور در اورمیه. نصف فامیلمان از تبریز آمده بودند.  حدود ۵۰۰ نفر می شدیم. منتهی بعدش نگفتیم اورمیه زیر پایمان لرزید. بلکه گفتیم «جاتون خالی! خیلی خوش گذشت. عروسی توی باغ بود. روی میز شامشان فلان غذاها بود و.....» بعد از جشن این چیزها را می گن. اولین بار هست که می شنوم بعد از جشن بگویند زمین لرزید!

این دو قوم که تازه با هم آشنا نشدند! رابطه شان تاریخی هزار ساله پر فراز و نشیب دارد. تیتری که برای یک تهرانی شاید تهی از معنی باشد در آن فضا و با توجه به آن تاریخچه، معنای دیگری می دهد.

مثل دو تا باجناق یا جاری که ممکن است حرفی از جانب یکی شان تداعی گر تنشی در سالها پیش باشد ولی از منظر یک ناظر بیرونی طعنه ای  از آن حرف استشمام نشود.

  طبعا این تبعیض در دادن و ندادن مجوز موجب دل آزردگی بخش بزرگی از مردم شهر اورمیه شد.  بعد از عید، راه پیمایی ای  در اورمیه برگزار شد که در آن  این دل آزردگی را ابراز کردند. ترتیب دهندگان راه پیمایی همان تیپ ها بودند که راه پیمایی های ۲۲ بهمن را ترتیب می دهند اما طیف وسیع تری شرکت نمودند. سپس  روزنامه ها نوشتند که دادستانی کردستان لیدرهای برگزاری مراسم نوروزی کردها را دستگیر کرد.

خوبه که مردم اورمیه و فعالان مدنی هر دو قوم هشیار باشند که یک عده از اختلاف آن دو سود می برند. 

وضع اقتصاد کشور  در مجموع خراب هست و وضع اقتصادی آن منطقه از متوسط ایران بالاتر نیست. هر گونه تنش  قومی وضع اقتصادی را بدتر خواهد کرد. با اتحاد فعالان مدنی این دو قوم می توان راه حلی برای مشکلات یافت.  اقلیتی که ثروت های کشور را می چاپند نفع خود را در این می بینند که در کشور تنش های قومی ونظایر آن باشد تا مردم به آن مشغول شوند و آنها بدون مزاحمت به چاپیدن خود ادامه دهند.

روشنفکران دو قوم که با حساسیت های قومی منطقه ای آشنا ترند، باید راهی برای گفت وگوی سازنده بدون تنش بیابند تا با اتحاد این دو نیرو مشکلات مشترک راه حلی یابد. این اتفاقات نشان می دهد که  روشنفکران و فعالان مدنی تورک و کورد باید آگاهانه تر و هشیارتر باشند و راهکاری بیاندیشند که تنش زایی ها و تبعیض های اختلاف افکن، منجر به ایجاد اختلاف جدی نشود. این  مورد که گذشت! برای آینده باید راهکاری اندیشید که شیطنت های اختلاف افکنانه به ضد خود بدل شود و موجب همدلی و همگرایی بیشتر دو قوم گردد. همان طور که شعار مترقی «زن زندگی آزادی» باعث همدلی و همگرایی شد.

ببینید! 

هم من می دونم، هم شما می دونید،  هم  امثال مهدی نصیری می دونند، هم آنانی که به فعالان مدنی کورد مجوز برگزاری جشن دادند می دونند، هم اونهایی که به فعالان مدنی تورک مجوز برگزاری جشن ندادند می دونند، هم آنان که راه پیمایی اعتراضی در روز های اول سال ترتیب دادند می دونند (البته شاید همه شرکت کنندگان در راه پیمایی ندانند!) و هم دادستانی که لیدرهای کورد برنامه های نوروزی را دستگیر کرد می داند  که اگر جوانان تورک و کورد با هم اتحاد داشته باشند، ریشه فساد و تباهی را می توانند از جا بکنند ولی اگر رو در روی هم قرار بگیرند همدیگر را خنثی می کنند. اگر این دو گروه دست در دست هم ریشه فساد مالی را برکنند با آن پتانسیل انسانی (نیروی انسانی تحصیلکرده و نو آور) که در شمال غرب و غرب کشور هست فوری اقتصاد منطقه رشد می کنه. شرکت های دانش بنیانی در آذربایجان و کوردستان سربرمی آورند که چهره منطقه را دگرگون می کنند. دیگه محرومیت و کولبری و..... بای بای! اما اولش  باید موانعی که باعث رشد اقتصادی منطقه می شه  با همبستگی این دو قوم و تدبیر روشنفکرانشان، از میان برداشته بشه.

در دنیای نزدیک به  ایده آلی که خواهیم ساخت می توان جشنواره نوروزی همه اقوام ایرانی را در شهر های گوناگون ایران گرفت و با  آن توریست خارجی هم جذب کرد و کلی  ارز هم وارد کشور ساخت و باعث رونق اقتصادی محلی هم شد.  بعد از جشنواره هم خواهیم گفت «چه خوش گذشت! باز هم از این جشنواره ها برگزار کنیم.»


--------


بعد از اتفاقات چند روز اخیر در اورمیه، یک عده کارزار «یاشاسین آذربایجان، بژی کوردستان» راه انداخته اند تا همدلی و اتحاد بین تورک و کورد را تحکیم کنند. اقدام خوب و پسندیده ای است که به نظرم با نیت نیکو انجام می شود.اما علاوه بر این اقدام زیبا در این مقطع، برای تحکیم همدلی و همسویی باید در طول سال هم به طور آهسته و پیوسته و به دور از شعار زدگی کارهایی انجام داد. اتفاقا  چند روز قبل از این اتفاقات اخیر، نوشته هایی در مورد همجواری اقوام  نگاشته بودم که منتشر خواهم کرد. اما اتفاقات اخیر مرا این به فکر انداخت که روابط بین تورک ها و کورد ها در منطقه شمالغرب کشور و غرب کشور شبیه رابطه خواهر و برادرهای در بچگی  هست. همدیگر را دوست دارند، با هم بازی می کنند، اما دایم هم به پر و پای هم می پیچند و مرتب جیغ هم را در می آورند. رفتارشان هنوز به شکل خواهر و برادرهای بزرگسال که برای حل مشکلات با هم همکاری می کنند نرسیده.

خواهر و برادرهای بزرگسال با هم سرمایه گذاری می کنند ، با هم برنامه مهمانی و پیک نیک و سفر می ریزند، از بچه های هم مراقبت می کنند و.....


تا وقتی دموکراسی نباشد بیشتر مردم هم مثل بچه رفتار می کنند. مسئولیت رفتار خود را نمی پذیرند.  به دنبال برنامه ریزی برای حل مسایل خود نیستند. بیشتر دنبال این هستند که توجه والدین را به خود جلب کنند که والدین یا سایر بزرگترها  برایشان کارهایشان را انجام دهند یا اسباب بازی بخرند. برخی از خواهر و برادرهای خردسال کِرم می ریزند. یاد گرفته اند چه جوری زیر زیرکی کاری کنند که جیغ خواهر یا برادرشان را در بیاورند بی آن که والدین متوجه شوند که این او بود که اولش کرم ریختن را شروع کرد.  هرچه قدر والدین بی دقت تر و بی توجه تر باشند  ناخواسته به این دعواها و این کرم ریختن ها با تنبیه فرزند ساده تر و تشویق فرزند آب-زیر-کاه تر دامن می زنند.

در روابط اقوام هم گاه از این کرم ریختن های خواهر برادری دیده می شود. نقش والدین بی دقت و بی توجه و سطحی نگر را هم رسانه های آن ور آبی بازی می کنند. یکی از این خواهر و برادر ها خوب رگ خواب جیغ خواهر یا برادر خود را در آوردن و خود را جلوی رسانه های آن-ور-آبی معصوم نشان دادن را آموخته ودایم با این کارت بازی می کند.

منتهی این شیطنت آخر وعاقبت ندارد. به جای این شیطنت و به جای چشم دوختن به رسانه های آن -ور-آبی (که  نه تشویق شان پشیزی می ارزد و نه تقبیح شان)  بهتر است یواش یواش این خواهر و برادر بزرگ شوند و مثل بزرگ سالان به فکر سر وسامان دادن به اقتصاد منطقه بیافتند. مسئله حاد آن منطقه خشک شدن دریاچه اورمیه هست. راه حلش هم سر وسامان دادن به بخش کشاورزی است. به یاری هم باید دیتا بیسی از محصولات کشاورزی بسازند تا کشاورز همه ساله بیخودی محصولی را کشت نکند که بعدا به فروش نرسد و بعد از بلعیدن حقابه دریاچه اورمیه، دور ریخته شود. باید سطح زیر کشت را کاهش داد و برای جبران سطح درآمد کشاورز صنایع تبدیلی  و صنعت اکوتوریزم را در روستاها تقویت کرد. 

چنین اقداماتی اتحاد و همدلی تورک و کورد را می طلبد.

تاجایی که من دیده ام  (به خاطر دریاچه اورمیه بسیار روی این موضوع تمرکز نموده بودم) مسئولان محلی آذربایجان غربی استاد فرافکنی و غوغاسالاری هستند. تا از ایشان برای سامان دادن بخش کشاورزی و نظایر آن مطالبه ای می شود فوری شلوغش می کنند که همه اش تقصیر آذربایجان شرقی است. و ای دریغ که بخش قابل توجهی از مردم آذربایجان غربی مجاب می شوند! با این فرافکنی ها نمی شه به جایی رسید. مردم آذربایجان غربی باید یاد بگیرند که مطالبه گر تر از این باشند و اجازه ندهند که مسئولان محلی شان این طوری با پیش کشیدن چشم-همچشمی با آذربایجان شرقی یا دیگر استان ها مطالبه گران را به دنبال نخود سیاه بفرستند.

بعدش می گویند چرا به اصفهان چنین و چنان رسیدگی می شود؟! من ملاحظه کرده ام: اصفهانی ها اصلا پا به این فرافکنی ها نمی دهند. چندی پیش که مسایل محیط زیستی استان اصفهان مطرح بود یکی از سمپات های مسئولان تقصیرات را گردن اردوغان انداخت. مردم مطالبه گرو آگاه و هشیار اصفهان او را شستند گذاشتند کنار.  نه به خاطر این که عاشق چشم و ابروی اردوغان باشند بلکه به خاطر این که به نیکی درک کردند یارو تقصیر ها را گردن اردوغان می اندازد که خودش از مسئولیت شانه خالی کند.


اتفاقات اول سال در اورمیه، ابتدا مرا نگران ساخت. اما خدا راشکر، چندان کش پیدا نکرد و بدون صدمات، پایان یافت.  (البته این به آن معنی نیست که هیچ آسیبی نرسانده. همین تنش دو سه روزه  کلی به اقتصاد شکننده محلی آسیب زده و باعث شده خیلی از همکاری ها و شراکت ها و همیاری ها در اورمیه  فروبپاشند. امیدوارم هر چه زودتر  عصبانیت ها فروکش کند و دوستان قدیم با هم آشتی کنند و شراکت و همیاری و همکاری از سر گیرند.) به هر حال  این اتفاقات، منجر به بحث های خوبی در فضای مجازی شد.  انتظار نداشتم که بحث ها در این سطح و عمق باشند. فکر می کردم باز طیف هایی که با مسایل منطقه آشنا نیستند دماغشان را بالا می گیرند و با لحنی متبختر حرف های شعارزده می زنند و نصیحت می کنند. بیشتر نگران بودم که بر گردند یک طرف را به سر طرف دیگر بزنند و با این حماقت، نفت روی آتش بریزند.

صد البته، از سوی برخی فسیل ها، چنین برخوردهایی هم صورت گرفت.  اما در کنار آن حرف های کلیشه ای و شعار زده ودر کنارآن توی سرزدن های ناشی از نادانی، تحلیل های عمیق تر را هم شاهد بودیم که معلوم بود  هم از روی دلسوزی است و هم از روی مطالعه و دقت نظر. تا ۱۰-۱۵ سال پیش به ندرت  می توانستیم چنین تحلیل هایی در این مسایل بیابیم. واقعا در سه چهار سال اخیر رشد جامعه روشنفکری ایران قابل توجه بوده است. این گونه تحلیل ها که دیدی نو دارند و ایده هایی نو مطرح می سازند مرا امیدوارتر به آینده می سازد.

باید سریع تر، ایده های نو پخته شوند تا بتوانیم  آینده ای روشن رقم بزنیم. 

چند بار در روزهای اخیر گفتم، باز هم تکرار می کنم:  

ساختن آینده ای بهتر برای کشور به طور عام و  برای منطقه غرب و شمال غرب  کشور (استان های کردستان، کرمانشاه، آذربایجان شرقی و غربی و اردبیل)  به طور خاص، در گرو  همکاری و همیاری بین تورک و کورد است و هرگونه تنش قومی بین این دو مشکلات فراوانی به وجود می آورد و اقتصاد شکننده و ضعیف منطقه را ویران تر می سازد.

این قسمت عرضم بدیهی هست. قسمت دوم عرضم این هست که با انکار هویت قومی و تاکید  صرف بر این که همه ایرانی هستیم نمی توان جلوی تنش را گرفت. شاهد این مدعایم عملکرد دولت موقت در اول انقلاب هست. با همین شعار دولت بازرگان جوانک هایی فارس از جنوب شهر تهران را که نه زبان های محلی را می دانستند نه به تاریخ و جغرافیا و آداب رسوم  و حساسیت های محلی آشنا بودند به عنوان مسئولانی نظیر فرماندار و.... به مناطق چند قومی می فرستاد. خیال می کردند با گفتن این که همه ایرانی هستیم و با چند نقل قول از شریعتی یا ایدئولوگ های مشابه می توانند اوضاع آنجا را سر و سامان دهند. این جوانک ها در مقام مسئولان در جوامع چند قومیتی،  از دم گند زدند! بدجوری هم گند زدند! خیلی از تنش های کنونی نتیجه حماقت و ندانم کاری های آنان در همان دوران است. 

کسی می تواند در مناطق چند قومی، صلح و صفا برقرار کند که عمیقا با فرهنگ محلی و حساسیت های اقوام و تاریخ معاصر محل آشنا باشد نه آن که همه اینها را انکار نماید! تجربه نشان می دهد آن گونه ساده سازی ایدئولوژیک با واقعیات محلی نمی خواند. اگر آن ساده سازی احمقانه را در زمان دولت موقت نمی کردند و از آشنایان منطقه،  به جای جوانان انقلابی جنوب شهر تهران برای مناصبی چون فرمانداری و..... سود می جستند شاید تنش های اول انقلاب در مناطق قومی شکل نمی گرفت و بعدش هم نیاز به شدت عمل حس نمی شد و بعدش هم این همه خاطرات منفی انباشته نمی شد. اگر اتفاقات تلخ ۴۵ سال پیش نبود تنش های ۱۰۰ سال پیش از یاد رفته بود. اما ۴۵ سال پیش که آن ندانم کاری ها را کردند خاطرات تلخ صد سال پیش (زمان جنگ جهانی اول که اوضاع ایران  -و کل جهان- قاراشمیش شده بود و تنش ها بالا رفته بود) هم  متاسفانه زنده شدند!


من قبلا به شوخی گفتم. هرچه زمان جلوتر می رود بیشتر مجاب می شوم که این شوخی من از جدی خیلی ها قابل تامل تراست. در سال ۵۷ اگر به جای جوانکی تهرانی و  فارغ التحصیل از مدرسه مذهبی علوی مثل حمیدرضا جلایی پور، یکی از دی-جی ها یا ساز زن های عروسی های  محلی را به فرمانداری نقده منصوب می کردند، آن تنش های آسیب-زن در نقده اتفاق نمی افتاد. به جایش رقص و عروسی  می شد. مطرب های محلی، دهه ها ست که می دانند چه طور جلوی تنش های طایفه ای را بگیرند تا عروسی و جشن سر بگیرد و شاباشی عایدشان شود.  نان مطرب-جماعت از شادی و دوستی مردم حاصل می شود. مردمی که از تنش و دعوا خسته اند نقل قول از علی شریعتی لازم ندارند، شعارهای ایدئولوژیک ناسیونالیستی لازم ندارند، بلکه رقص و آواز نیاز دارند. مطربان می توانستند نیازشان را پاسخ دهند اما جلایی پور نمی توانست و نتوانست!  (استفاده از واژه مطرب برای توهین نیست. خوشا به حال مطربان که طرب با خود می آورند نه غم و  نه تنش! آفرین بر مطربان که جزو بهترین و مفیدترین اقشارجامعه اند و نانشان در شادی و دوستی و سلامت مردم هست نه در تنش و نه در غم و اندوه و بیماری! مولانا می فرماید: «من طربم، طرب منم، زُهره زند نوای من».)

حالا برسیم به قسمت سوم عرضم که به نظرم کاملا جدید و ابتکاری است:

با تقویت جنبش هایی نظیر جنبش زن، جنبش محیط زیست، جنبش حفظ میراث فرهنگی، جنبش طلب شادی و رقص و.....  و البته جنبش مبارزه با فساد مالی و اداری  در این مقطع تاریخ مان می توانیم  به طور عمیق اتحاد بین اقوام و فرهنگ های مجاور ایجاد کنیم. باید در این زمینه بکوشیم.

در مورد جنبش شادی و رقص در بالا گفتم. 

 در نوشته های بعدی عرض می نمایم که چگونه جنبش های زن و محیط زیست می توانند جلوی تنش های قومی را بگیرند. اینجا اجازه بدهید اندکی در مورد جنبش مبارزه با فساد مالی واداری بگم. اگر ما در مبارزه با فساد جدی باشیم فرقی برایمان نمی کند که عامل فساد از قوم ماست یا قوم دیگر. این  نکته، همدلی می آورد. دشمن مشترک  (یعنی فاسدان اقتصادی و اداری) می تواند عامل قوی و موثر اتحاد و همبستگی باشد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تقابل بین باستانگرایی ایرانی و جنبش های هویت قومی (به خصوص هویت تورکی) ؟؟

+0 به یه ن

همین طور که در این نوشته ام تشریح کردیم ما در ایران امروز چندین جنبش نسبتا نیرومند داریم که در هم تنیده شده اند. 

http://yasamanfarzan.arzublog.com/post/111877

از آنجایی که نیمی (شاید هم بیشتر) کنشگران اجتماعی زنان  ومردان آگاه  و حساس به حقوق به زن هستند  جنبش زن  به طور طبیعی همه این جنبش ها را که نام بردم در هم تنیده. اما در هم تنیدگی  طبیعی این جنبش ها بیش از اینهاست. جنبش حفظ محیط زیست نمی تواند از کنار فرهنگ های محلی و تنوع هویتی ایران بگذرد. جنبش های هویت قومی های گوناگون با هم اشتراکاتی دارند (البته افتراقات جدی ای هم دارند که باید به آنها پرداخت. انکار و زیر فرش کردن افتراقات جایی کار دستمان می دهد.). همه این جنبش های هویتی با جنبش حفظ میراث فرهنگی  اشتراک دارند. جنبش زنان نمی تواند مسایل مادران را کنار بگذارد  پس با مسایل حقوق کودک در هم تنیده شده است. جنبش ترویج علم (علم به معنای اعم آن) به زبان مادری  به مثابه یک ابزار عنایت دارد.

با این همه در هم تنیدگی این جنبش ها متحد طبیعی هم می توانند باشند اما از سوی دیگر ، نادانی ها و خودخواهی های انسان ها (حتی نخبگان آنها) می تواند در هم تنیدگی طبیعی را به جای همسویی و هم گرایی و هم افزایی به سمت  تنش و جرقه زدن پیش ببرد. ناگفته پیداست که دنباله روان دکترین قدیمی «تفرقه بیانداز و حکومت کن» سعی می کنند این جنبش ها را در مقابل هم قرار دهند. اگر این جنبش ها همسو و همیار شوند به قدرت بزرگی تبدیل می شوند که آینده را به دست خواهند گرفت. 

در چند نوشته آتی سعی خواهم کرد بر مسایلی که می تواند منشا اختلاف باشد انگشت بگذارم.  اولش از تقابل بین باستانگرایی ایرانی و جنبش های هویت قومی (به خصوص هویت تورکی) شروع خواهم کرد که از همه پر سر وصدا تر هست. اما از سوی دیگر چنان که استدلال خواهم نمود از همه پوچ تر هست. اصلا این  تقابل از بیخ ذهنی است وبا تغییر ساده روایت حل و فصل می شود می رود پی کارش! اتفاقا حل این اختلاف پر سر و صدا و اعصاب خرد کن از همه ساده تر است.

بعدش به سراغ  تنش های جدی تر خواهم رفت که عینی ترند. یعنی از تضاد منافع ناشی می گردد. برای آنها هم سعی خواهم کرد راه حلی ارائه دهم هرچند شاید زیادی ساده شده باشد. اما این راه حل ساده سازی شده هم بهتر ازهیچ چی است.


--------------


به نظرم اگر یک مقدار دقیق نگاه کنیم تضادی بین جنبشی هویتی باستان گرایی و جنبش هویتی قومیتی وجود ندارد. اتفاقا زمان همان کوروش و داریوش، تنوع فرهنگی زیادی در سطح امپراطوری بود. اصلا با ابزار دنیای قدیم نمی شد مرکزگرایی به شیوه قرن بیستم اعمال کرد. رادیو و تلویزیون و هواپیما و قطار و.... نداشتند که بخواهند منویات مرکز را به همه جای امپراطوری اعمال کنند. 


الان هم یک عده هستند که به دوران باستان به خصوص دوران هخامنشی و آثار باستانی به جا مانده از آن دوران علاقه مند هستند. بسیار هم عالی. این ها سرمایه های مملکت ما هستند.

اما از آن سو، یک عده هم هستند که به دورانی که پادشاهان تورک تبار فرمانروایی داشتند علاقه مند هستند. به دوران سلجوقی و قره قویونلو ها و آق قویونلوها و....  اینها دوره های متفاوت تاریخی بودند که از هرکدام آثار به جا مانده. فردا بعد از این که تبدیل به یک کشور نرمال شدیم و دست از فحش دادن و مرگ بر گفتن به کشورهای دنیا برداشتیم، برای سروسامان دادن به این اقتصاد ویران شده ناشی از لجبازی  نیاز به جذب به توریست داریم.

پس چه بهتر همان طوری که دست از لجبازی با جغرافیا و فحش دادن به کشورهای دیگر دست بر می داریم (دیر یا زود مجبور خواهیم شد چنین کنیم) دست از لجبازی با دوره های مختلف تاریخی هم بر داریم. تا جایی که وسع مان می رسد سعی کنیم آثار بجا مانده از دوره های مختلف تاریخی را رو بیاوریم و از آنها برای جذب توریست و درآمد زایی بهره ببریم


واقعیت این هست که تخت جمشید و پاسارگاد و نقش رستم با اختلاف فاحش بهترین شانس این مملکت برای جذب توریست هستند. چرا!؟ چون برایشان دو قرن هست که تبلیغ شده. در قرن نوزده و اوایل قرن بیستم از یک سو،  مذهبیون اروپا با خواندن عهد قدیم (تورات) به کوروش علاقه مند شد و خواستند بیایند مقر فرمانروایی اش را ببینند.  از طرف دیگر سکولارهایشان متون یونانی را خواندند و خواستند بیایند مقر فرمانروایی داریوش ها و خشایارشاه را ببینند. در قرن بیستم هم محمد رضا شاه کلی برایش تبلیغ کرد. من خودم ده ها مهمان خارجی داشتم. برایشان تخت جمشید جایگاه ویژه داشت.

منتهی با سه بنا نمی شه در عرصه توریزم در دنیا رقابت کرد. علاوه بر این سه بنا باید صد تا چیز دیگه داشته باشیم که نشان توریست دهیم. دوره های مختلف تاریخی از جمله دوره های سلاطین تورک می توانند کمک باشند. 


وقتی یک عده از هموطنان به هر دلیلی دارند انرژی می ذارند که دوره سلجوقی را رو بیاورند و به دنیا معرفی کنند، بقیه باید ممنون باشند. همین طور اگر تلاش می کنند که آیین ها و رقص ها و لباس های محلی و معماری و.... قوم خود را احیا کنند و رو بیاورند. این بخشی از تلاشی است که لازم است  تا ایران روزی در  صنعت توریسم دنیا، حرفی برای گفتن داشته باشد.


--------


من قبل از نوروز یک سری نوشته در مورد همگرایی جنبش های اجتماعی ایران نوشته بودم که بعد از عید منتشر سازم. آنها را منتشر خواهم ساخت. در این چند روز، یک سری شیطنت هایی از سوی کسانی که منافع خود را در اختلاف افکنی بین جنبش های اجتماعی ایران می بینند انجام شد. نوشته حاضر و بعدی را امروز در این راستا نوشتم که  امروز و فردا منتشر می کنم.

شیطنت اول:

در اجتماعات نوروزی مناطق فارس نشین یک مقدار از این شعارهای آریابازی ضد عرب داده شد نظیر « ما آریایی هستیم، عرب نمی پرستیم.»  چنین شعاری، شعار پیشرو و سازنده ای نیست. البته قسمت «عرب نمی پرستیم» را قبول دارم. ما قرار نیست هیچ شخص یا قوم یا قبیله یا ملتی را بپرستیم. اما این نکته چنان واضح و مبرهن هست که لازم نیست با انگشت گذاشتن روی قوم عرب بر آن تاکید کنیم. چند میلیون نفر از هموطنان ما در جنوب ایران خود را عرب می دانند. همسایه غربی و همسایگان جنوبی مان هم عرب هستند. برون-رفت از بحران اقتصادی در گرو مراوده  اقتصادی با کشورهای دنیاست و همسایگان تورک و عرب ما بهترین  و مهمترین شرکای تجاری ما قرار هست که باشند. چه دلیلی برای تنش آفرینی هست؟ ما ۴۶ سال چوب شعارهای تنش افزا علیه آمریکا و انگلیس و... را خورده ایم. چه دلیلی دارد یک شعار تنش زای جدید را شروع کنیم؟! در مورد آریایی بودن هم که حرف و حدیث زیاد هست. ترکیب ژنتیک ما ایرانیان پیچیده تر از این حرف هاست. ژن آریایی هم داریم ژن عرب هم داریم ژن تورک هم داریم و..... و چه خوب که چنین هست! مقاومت بدنی که ژن های متنوع دارد در برابر بیماری ها و... بالاتر هست. اگر ژن خالص یک قوم بود زود تر دجنره می شد. مثل فرزندان ازدواج های فامیلی پی در پی. آریایی بازی صد سال پیش مد بود اما الان در دنیا دمده شده. چرا شعاری بدهیم که مردم دنیا به دیده تحقیر به ما نگاه کنند و ما را صد سال عقب مانده ببینند؟!

اصلا چه نیازی هست به چنین شعار تنش زایی که تحقیر خودمان را به ارمغان می آورد؟! آن هم وقتی که شعاری به زیبایی «زن زندگی آزادی» داریم که تحسین جهانیان امروز را برانگیخته!؟

به شیطنت دوم در نوشته بعدی می پردازم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل