تولید انبوه جان نثار برره ای

+0 به یه ن

چند وقت پیش آقای دکتر محدثی  نوشته یکی را باز نشر داد که نگران این بود که ناراحت شدن تورک ها از  توهین فیتیله ها به تورکها طنازی را در کشور از بین می برد و دست سازندگان فیلم  و سریال را به خصوص در ژانر کمدی در پوست گردو می گذارد. اسم نویسنده دکتر سعید معدنی یا چنین چیزی بود. یادم مونده چون اولش به اشتباه فکر کردم همان  دکتر سعید مدنی معروف در بند هست و تعجب کردم که چنین نوشته ای از ایشان منتشر می شود.  اتفاقا چند روز بعد  من اون اپیزود فیتیله ها را دیدم . از نظر توهین آمیزی  فاجعه بود.  وقتی به یاد می آوریم برای کودکان ساخته شده بود، فاجعه آمیز تر می شد! آقای دکتر معدنی کلی از شکایت علیه این  برنامه ابراز نگرانی کرده بودند که  طنز و کمدی را می کشد!!

 به آقای معدنی یادآوری می کنم که  پربیننده کمدی تاریخ تلویزیون ایران سریال برره بود ویکی از  شخصیت های آن  «جان نثار» تورک بود. در سریال  نقش تملق گو را بازی کرده بود. پخش سریال یک سال پیش از ماجرای روزنامه همشهری  و کاریکاتور سوسک بود (در مورد اون کاریکاتور سوسک برعکس برنامه فیتیله من هنوز معتقدم سو تفاهم بوده و مانا نیستانی قصد توهین نداشته. اونهایی که مانا را از نزدیک می شناسند می گویند اهل توهین قومیتی نبود. بگذریم!) نکته ام این هست که در سالهایی که بیشترین حساسیت به توهین های قومی بود سریال برره با حضور جان نثار متملق با لهجه غلیظ تورکی  پخش شد و لی  نه تنها هیچ شکایت و اعتراضی در بین تورکان شکل نگرفت این سریال بین انها بسیار هم محبوب بود. چرا!؟ چون شخصیت جان نثار را ما هر روز در زندگی روزمره می بینیم. 


می بینیم که در این سیستم فارس-محور وقتی یک تورک می خواهد خود را بالا بکشد یا باید ده برابر همتای فارسش توانمندی داشته باشد (که همه ندارند) یا باید ده برابر او در تملق گویی افراط کند. این گونه است که شخصیت های جان نثاران در محیط هایی که تورکان و فارسان با هم ارتباط دارند به تولید انبوه می رسد. در خود  آذربایجان اگر در بین مردمی که زیاد با مرکز در ارتباط نیستند بگردید به ندرت ادم دروغگو یا متملق می بینید. اتفاقا  کمتر از جاهای دیگر. اما به تهران و کرج و…. که می آیید خیل عظیم  «جان نثاران» را می بینید. همین طور بین مقامات خود آذربایجان که  به شکلی از سوی تهران منصوب می شوند شخصیت «جان نثار» را بسیار زیاد می بینید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تا «قواعد بازی» درست نشه جایگزینی این قشر با اون قشر جلوی فساد را نخواهد گرفت

+0 به یه ن

در سال های ۷۰ تا ۹۰، باور بخش بزرگی از جامعه این بود که آقایان تحصیلکرده نه-چندان-مذهبی متولد پیش از ۱۳۳۵ خیلی درستکار و کار-بلد هستند و اگر امور به آنها سپرده بشه فساد مالی از بین می ره و کارآمدی هم به حد اعلا می رسه. البته همسران این آقایان در این تبلیغات نقش زیادی داشتند و چپ و راست می نشستند و می گفتند که همسران آنها خیلی درستکار هستند . گاهی هم این را با صفات منفی و با لحن شکایت بیان می کردند. مثلا می گفتند که همسرانشان از بس درستکارند در جامعه سراپا فساد کنونی و میان «گرگ ها»، پخمه عمل می کنه و درنتیجه نمی توانند مثل شوهران دیگران پول به خانه بیاورند، «پس من چه زن نجیب و فداکار و خوبی هستم» که این شوهر را با این نداری و با این پخمگی تحمل می کنم! این قبیل ادبیات در بین زنان آنها خیلی رواج داشت. بعد آن که خانم، زمینه را آماده می کرد آقا شروع به غیبت از دیگران و تعریف از خود می نمود. این خود-تعریفی ها تحسین جمع را بر می انگیخت.

راستش را بخواهید من همان موقع هم که نوجوان بودم با دیدگاه منفی به این همه تبلیغ برای خود می نگریستم. با دقت که گوش می دادم می دیدم آن چه که آقا به عنوان شاهدی برای درستکاری بی نظیر خود بازگو می کند چیزی نیست جز آن که «پس چرا همکارم چهار تا خورد و به من فقط دو تا رسید؟!» به هر حال نظر من زیاد مهم نبوده و نیست. مردم باور می کردند. مردم از طیف «ریشوی حاکم» آن قدر دلزده بودند که این قشر را که صورت اصلاح می کردند و در تابستان آستین کوتاه می پوشیدند و احیانا در مهمانی کت و شلوار و کراوات بر تن و گردن می کردند بسیار تحسین می کردند. نه به خاطر دستاوردهای چشمگیر این قشر بلکه برای تقابل با قشر ریشو. عبارت هایی نظیر «فلانی نماز نمی خونه اما از هر مسلمان نمازخوانی دست-پاک تره» بسیار شنیده می شد. شاهد «دست-پاک» بودن آنها همان تعریف ها و تبلیغ های خودشان و همسرانشان بود. تراژدی اینجاست که دو دهه پیشتر، همین مردم همین ریشوها را به خاطر لج کردن با کراواتی هایی با همسر دکلته-پوش آوردند و بر سر نشاندند. خیال کردند با جایگزین کردن قشری با قشری با لباس و سبک زندگی متفاوت، می توان فساد مالی ریشه کن کرد!

اتفاقا در دوره رفسنجانی و سپس خاتمی تقی به توقی خورد و به این قشر «کمی-تا-قسمتی-کراواتی» هم تا اندازه ای میدان دادند. البته هنوز پروژه های چرب و نرم به همان ریشوها می رسید ولی پروژه ها که خرد می شه، اون تَه مَه ها مقداری هم به این قشر «کمی-تا-قسمتی-کراواتی» می رسید. همین که این امکان فراهم شد اغلب شان (البته نه همه شان) بلافاصله نشان دادند و ثابت کردند که «بعععععللللللللللههههههه! آب گیرشان نمی آمد والا شناگران قابلی بوده اند.» خیلی زود تغییر کردند. ادبیاتشان هم تغییر کرد! دیگه هرکه نمی خورد از منظر آنها پخمه بود.

همسرانشان هم خیلی خوب سوراخ دعا ها را یاد گرفتند. رگ و را خوب یاد گرفته بودند در گوش همسر می خواندند «از تو که درستکارتر نیست! من هم که همسرت هستم از تو درستکاری یاد گرفتم بنابراین برادر و پسر عمویم درستکارترین پیمانکارانی هستند که می توانی بیابی. پس مناقصه برای چی؟ چرا قرارداد اداره تو با غریبه که نمی دانیم چه قدر درستکار هست بسته شود؟!. دست همین برادر زنت را بگیر.» اگر اون آقایان یک صدم درستکاری ای که ادعا می کردند داشتند نمی بایست زیر این ننگ می رفتند. می بایست می گفتند مطابق روال و ضوابط باید مناقصه اجرا شود. اما این کار را نکردند.

قراردادی که باید بنا به قانون به مناقصه سپرده می شد قسمت شرکت برادر زن آقای «کمی-تاقسمتی-کراواتی» که ادعای درستکارترین بودن داشت می شد. بالادستی ریشویش هم اصلا ایرادی نمی گرفت که چرا مناقصه ای برگزار نشد. آقای «کمی-تا-قسمتی-کراواتی» چشم بر کثافتکاریهای مالی بالادست ریشو می بست و او هم این چیزها را زیر سیبیلی در می کرد. بالا دست ریشو در بین قشری که تسبیح و حج را نشانه درستکاری می دانند برای این زیر دست با ظاهر متفاوتش اعتبار می خرید. واین زیر دست هم بین قشری که گمان می کردند اگر کسی ریشش را بتراشد و آستین کوتاه بپوشد حتما درستکار هست برای بالادست خود اعتبار می خرید. هردو راضی! کی ضرر می کرد؟! پروژه هایی که به خاطر همین نون به هم قرض دادن ها و آرام و آرام از ضوابط فاصله گرفتن ها به سمت حیف ومیل پیش می رفت.

در دهه نود هم مدتی گفتند اگر خانم ها سر کار بیایند کمتر فساد می کنند. با این شعار برای «لیست امید» در مجلس شورا تبلیغ کردند و در لیست نام چند زن گنجاندند و مدعی شدند که اینان -به دلیل زن بودن-فساد را ریشه کن خواهند کرد. «دختر صفدر» تا روی صندلی مجلس نشست بحث «سهم از سفره انقلاب» را پیش کشید. اندکی بعد هم خبر اختلاس نجومی و رکورد شکن مرجان شیخ الاسلامی آل آقا در پیچید که روی نرینه های اختلاسگر را هم سپید نموده بود.

همه اینها را گفتم که تاکید کنم تا «قواعد بازی» درست نشه جایگزینی این قشر با اون قشر جلوی فساد را نخواهد گرفت. سیستم درست و حسابی حسابرسی و.... لازم هست. امید بستن به فلان قشرکه پاک از فساد خواهند بود به سرخوردگی می انجامد. یک وقت فکر نکنید که اگر شاگردان محبوب و منضبط دکتر مجتهدی-مدیر مدرسه البرز- جوان شوند و کارها را برعهده گیرند ایران گلستان می شود. نه بابا! همچین خبری نیست. نه آنها جوان می شوند و نه اگر جوان شوند در چارچوب همین قواعد بازی، بهتر از «همین ریشو ها» عمل می کنند. برای این که کسی در نوستالژی فرهنگ دکتر مجتهدی روحیه خود و دیگران را خراب نکند در نوشته بعدی ام به این نکته خواهم پرداخت که چرا «فرهنگ دکتر مجتهدی» هم راه حل نیست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

«دیکتاتور دلسوز» یا «دموکراسی» ؟

+0 به یه ن

در کشور ما سالهاست در مورد دوگانه «دیکتاتور دلسوز» و «دموکراسی» بحث می شود. خیلی ها -که اتفاقا شامل افراد بسیار هوشمند و زرنگ و باتجربه هم می شود- می گویند برای ایران دموکراسی، زود هست و  به جای دموکراسی باید به دنبال دیکتاتور دلسوز بود.

آیا دموکراسی برای ایران مناسب است؟ بسته به این دارد که مقصود از دموکراسی چه باشد. «دموکراسی» از آن واژه هاست که که مفهوم گَل و گشادی  دارند و بدون تشریح  لازم هر معنایی می توان از آن استخراج کرد. هرکسی از ظن خود، دموکرات می شود! این بحث مفصل، از حوصله  نوشته حاضر خارج استبه جای آن  به مفهوم آشنای «دیکتاتور دلسوز» می پردازم که برای بسیاری از مردم ما، جذابیت دارد چون که خیال می کنند این شیوه، دست کم در کشور ما، کارآمد است. من این تصور را زیر سئوال می خواهم ببرم. دیکتاتوری، نه تنها کارآمد نیست بلکه به شدت فساد زاست. آن چه که توهم کارآمدی دیکتاتوری دلسوز را در اذهان به وجود می آورد رویکردهایی از این دست هست:

۱)دیکتاتور زبان ها را می بُرد و قلم ها را می شکند تا کسی نقدی نکند. در نتیجه عیب ها رو نمی شوند و دیکتاتوری توهمی از کارآمدی به دست می دهد.

۲) دیکتاتوربه اصطلاح دلسوز در تاریخ دست می برد و یادگاران گذشته را  یا تخریب می کند و یا به نام خودش قالب می کند تا این تصور غلط را ایجاد کند که همه خوبی ها با او شروع شده.

۳) دیکتاتوربه اصطلاح دلسوز، نقش خیل عظیم مشاوران و مجریان را انکار می کند تا همه دستاوردها، به اسم خودش نوشته شود.


سئوال: چرا این کارهای دیکتاتور به اصطلاح دلسوز موجب ناکارآمدی و فساد می شود؟ مورد اول که واضح هست. وقتی منتقد نباشد و رسانه های آزاد نباشند، فاسدان می تازانند.   این را دیگه تقریبا همه می دانند. اما مورد سوم چه طور باعث ناکارآمدی و فساد می شود؟ وقتی دیکتاتور نقش مجریان و مشاوران را منکر می شود یواش یواش   افراد شایسته و لایق کمتر جلو می آیند تا کارها را انجام دهند. افراد لایق ترجیح می دهند گوشه عزلت در پیش گیرند. میدان می افتد دست افراد نالایق و مفسد. افراد مفسد دو تا تملق دیکتاتور به اصطلاح دلسوز را می گویند و کارها را به دست می گیرند و سپس به جای سازندگی، به حیف ومیل مشغول می شوند.

به توهم کارآمدی «دیکتاتور دلسوز» کسی را نیاورید بنشانید روی سر خودتان و دیگران. وقتی او روی سرمان نشست، دیگر پایین نخواهد آمد. پایین آوردن او  و خانواده اش از سرمان، معضل دهه های متمادی خواهد شد.

به جای آن بیایید فکر کنیم ببینیم چه سازوکارهایی می توانند کارآمد و کم-فساد باشند. با یه دونه کلمه «دموکراتیک» را تکرار کردن هم به جایی نمی رسیم. خطر این دومی آن هست که این توهم به وجود می آید که قرار است «همه راضی نگاه داشته شوند و نظر همه منظور گرددهر کسی که کار اجرایی کرده به خوبی  می داند که نسخه شکست، تلاش برای راضی نگاه داشتن «همه» است. بین «روی سر نشاندن دیکتاتور دلسوز» و «راضی نگاه داشتن همه» باید حد وسطی پیدا کرد که کارآمد و پایدار باشد. اگر آن چه که به اسم دموکراسی می خواهیم اعمال کنیم کارآمد نباشد، مردم ما خیلی زود دلسرد می شوند و صبر خود از دموکراسی را کف می دهند و سراغ دیکتاتور دلسوز می روند و آن روی سر می نشانند. در این صورت،  روز خوش دیدن ملت به عمر من قد نخواهد داد! پس خیلی مراقب باشیم که بعد از تحولاتی که پیش خواهد آمد سیستم کارآمدی بر گیریم.

-------

دموکراسی هم مثل دین و دینداری، یک واژه وسیع هست. در سال ۵۷، وقتی گفتند حکومت اسلامی می آوریم درصد بزرگی از ملت فکر کردند قرار هست همه-به خصوص همه مسئولان مثل بابابزرگ یا مامان بزرگ مومن و مهربونشان بشوند و ساده زیست گردند. بعدش همان مامان بزرگ یا بابابزرگ صراحتا در خانه گفتند «من اینا را می شناسم. اینا مملکت نمی توانند اداره کنند. اینا بخور هستندملت خیال کردند همان بابابزرگ و مامان بزرگ مهربان، پیرزن پیر مرد هستند و از دنیای جدید نمی فهمند!

 

باید مشخص شود «دموکراسی»  مد نظر، چه ساز و کارهای نظارتی دارد. «جمهوری دموکراتیک کنگو» و «جمهوری دموکراتیک کره شمالی» هم داریم. آیا مد نظر ما این نوع حکمرانی هاست؟ دموکراسی بدون مکانیزم های موثر «چک و بالانس» می تواند به دیکتاتوری به نام اکثریت بر اقلیت منجر شود. هیتلر از دل آن می تواند بیرون آید. این مکانیزم ها باید پخته شوند که دموکراسی به نتایج تا حدی خوب منجر شود. تازه آمریکا که این مکانیزم ها را دارد به ترامپیزم رسیده. ما اگر از اول فقط به یک کلمه بسنده کنیم خدا می داند کجا برسیم

چهل سال هست که می شنویم مردم در سال ۵۷  می دانستند چه نمی خواهند اما نمی دانستند چه می خواهند.در سال ۱۴۰۴ باید کاملا مدون کنیم که چه می خواهیم.

من در فیس بوک در قبول دوستی افراد خیلی سخت گیری نمی کنممی خواهم با دیدگاه های مختلف آشنا شوم. اما اگر بخواهند روی اعصابم بروند بلاکشان می کنند. پس از آخرین نوشته ام یکی این کامنت را گذاشت:

« قطعا لچک و اصلاح طلبان فرصت طلب در مسند قدرت نخواهند بود .»

و من چنین جواب دادم:

« قطعا افراد داخل ایران که آینده ایران را رقم خواهند زد، بر اساس لباس قضاوت نخواهند کرد. این قضاوت های سطحی مربوط به نسل فسیل شده است که امروز را رقم زده اند. سطح فکر مردم امروز ایران خیلی بالاتر از این حرف هاست.

قطعا در آینده ایران هویتی را بر کسی انگ نمی زنیم که خود آن هویت را برای خود قایل نیست. اگر هم چند بیشعور این ور و آن ور پیدا شوند و چنین کنند سیستم چک و بالانس اجازه نخواهد داد که در سرنوشت کسی چنین انگ هایی تاثیر گذار باشد. یاوه هایی که این و اون به دیگران می زنند در مجالس لودگی خودشان باقی خواهند ماند و تاثیرگذاری در عرصه سیاست و اجتماع نخواهند داشت.

در سپردن مسئولیت ها عملکرد، رزومه و شایستگی حرفه ای ملاک خواهد بود نه انگ هایی که دیگران به وی می زنند. و نه حتی گرایشی که خود او صراحتا اعلام می کندحتی اگر طرف خود را منتسب به رویکرد و گرایش سیاسی غیر حاکم و یا غیر محبوب بین اکثریت بداند به شرط آن که  شایستگی بیش از رقبا داشته باشد -باز هم می تواند مسئولیت های کلیدی بگیرد.

 

به سوی آینده ای پیش می رویم که در آن سقف شیشه ای برای پیشرفت شهروندان نباشد. سقف شیشه ای نه برای جنسیت و نه برای گرایش سیاسی و عقیدتی.

 

 قطعا افراد سطحی ای که از روی  یک یا چند عکس در مورد دیگران یا در موردیک برهه تاریخی و درنتیجه میزان شایستگی سردمداران آن دوران  قضاوت می کنند در میان افراد عمیق تر و داناتروفهیم تر- که آزادانه سخن می گویند- گم خواهند شد و به حاشیه رانده خواهند شد

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خط آهن سراسری؟

+0 به یه ن

نقشه خط آهن ایران به اصطلاح سراسری ایران در زمان رضاشاه را  ببینیداین دیگه شاهکار «دیکتاتور دلسوز» است که صد سال هست برسر ملت منتش را می ذارند! «دیکتاتور دلسوزی» که از برکت حکمرانی ناکارآمد چهل و چند سال اخیر، آرمان و رویای حدود ۲۰-۳۰ درصد از مردم این سرزمین شده! شما را به خدا شاهکارش را بنگرید! خط راه آهن را کشیده اند اما از شیراز و اصفهان عزیزدردانه خودشان هم نگذرانده اند! حالا من نمی گم از تبریز می گذراندند. ما که ناتنی بودیم! حداقل از شیراز و اصفهانِ جان جانانشان می گذراندند!  (البته تبریز از زمان قاجار خط آهن به سوی قفقاز داشت که از سال ۱۲۹۵ خورشیدی-یعنی حدود ده سال پیش از تاجگذاری رضا شاه و چهار سال پیش از نامبرده شدن از او به عنوان سپهسالار- به بهره برداری رسیده بود! در نقشه اگر دقت کنید این خط آهن به رنگ قرمز و با برچسب خط های قدیمی تر نشان داده شده است.)

توجه کنید: هرچند خط راه آهن رضا شاه از اصفهان و شیراز و یزد و کرمان و بندرعباس و بوشهر نمی گذرد اما از «قم» که می گذرد! خوب نگاه کنید! قشنگ از اراک به سوی قم خم می شود! از اراک به تهران روی خط مستقیم نمی رود! یادآوری می کنم که حوزه علمیه قم در زمان همین دیکتاتور دلسوز توسط  حائری یزدی پا گرفت. دقت کنید: زمان رضا شاه را عرض می کنم نه زمان محمد رضا شاه. زمانی که هنوز ملکه مادر گرفتار دعوا با هوو های خویش بود و زیر سیطره شوی تاجدار خویش مجال نمی یافت سلیقه خود در کشورداری را اعمال نماید. از این جهت تاکید کردم که قدرت گرفتن  اجتماعی روحانیت در دهه بیست خورشیدی را-که مورد نقد شدید کسروی بود- به  مذهبی بودن خود محمد رضا شاه و ملکه مادر نسبت می دهندقبل از  سلسله پهلوی، عتبات در عراق مرکز تشیع بودند و حوزه علمیه قم نفوذ و قدرت چندانی نداشت. زمان رضا شاه بود که حوزه علمیه قم پاگرفت.

 به خط آهن احداثی در زمان رضا شاه برگردیم.خط آهن حتی از قم به سوی تهران مستقیم نمی رود و یک قری می دهد تا به تهران برسد. علت چیست؟ علت مهندسی -نظیر شل بودن شن های صحرا یا کوه و...- داشته یا حضرات در اونجا زمین هایی داشتند که خواستند خط آهن از آن بگذرد و قیمتشان بالا رود؟ راستی زمین های مش قاسم دایی جان ناپلئون اونجا نبود؟!!!!


البته از حق نگذریم این مسیر کوتاه تر از مسیر بوشهر-شیراز-اصفهان-تهران و یا بندرعباس-کرمان-یزد-تهران بود. اما اگر راه آهن برای مردم کشیده می شد می بایست از شهرهای پرجمعیت آن دوران می گذشت. در آن دوران قم و اراک و.... جمعیت خیلی اندکی داشتند. به علاوه به لحاظ منابع آب، قم جای مناسبی برای کلانشهر شدن نبود ونیست! این را هم خودم می دانم که نمی توان همه را راضی کرد. ولی طبعا می شود طرح را طوری ریخت که اولا در همان فاز اول عده ی بیشتری خیر ببینند و ثانیا، زیر ساخت مدولار باشد و قابلیت توسعه تدریجی داشته باشد  (یعنی بشود با خط های فرعی شهر های دیگر را هم به خط سراسری مربوط ساخت). ولی عملا چنین نشد. هنوز ساختار راه آهن کشور ما ضعیف است. اگر از اول سنگ بنا درست گذاشته می شد این همه مدعیان سازندگی که دنبال شو-آف بودند در طول دهه ها آن را تکمیل می کردند و اکنون شبکه راه آهن درست و درمونی داشتیم. من البته نمی خواهم منکر این واقعیت شوم که خط آهنی که زمان رضا شاه کشیده شد  هم از خط آهنی که روس ها در زمان قاجار از تبریز کشیدند و هم از خط آهنی که جناب احمدی نژاد برای شیراز کشید خیلی روان تر و مستحکم تر بود . در مورد اولی می شه گفت که تجربه اول بود و تکنولوژی آن زمان عقب مانده تر بود. ولی این که خط راه آهن احمدی نژاد از خط آهن رضا شاه عقب تر بود  باید خیلی مایه شرمساری مسئولان باشد. منتهی آستانه شرمساری مسئولان چهل سال اخیر  در قبال ندانم کاری هایشان خیلی بالاست. در مورد این تئوری توطئه که خط آهن سراسری رضا شاه دستور انگلیس بود من هنوز قانع نشده ام. ظن من این هست بیشتر سر لجبازی دیکتاتور مآبانه خود و به هیچ گرفتن نظر مشاوران چنین تصمیمی گرفته شده. در مورد سید ضیا شکی ندارم که «آدم انگلیسیا» بود خیلی از مصیبت های ما از حرکت های زیر پوستی همین سیدضیا نشات گرفته: از حجاب اجباری گرفته، تا نا امیدشدن پیشه وری از مجلس تا دعواهای زن و شوهری بین شاه و فرح که بیگانگان وبدخواهان از آن سود جستند و به مملکت ضربه زدند. ولی در مورد رضا شاه فکر نمی کنم آدم بیگانگان باشد. رضا شاه، «آدمِ خودش» بود. رضا شاه محصول و فرزند زمانه خویش از بطن جامعه ایران بود. جامعه ما به حال خود نیز گذاشته شود باز پتانسیل پروراندن کیش شخصیت حول و حوش دیکتاتور هایی مثل رضا شاه را دارد. این نقطه ضعف فرهنگ ماست که ما را از داشتن حکمرانی بهتر و کارآمدتر و انسانی تر از فرمانروایی «دیکتاتور دلسوز» محروم می کند. تا جایی که حتی در رویاپردازی هایمان هم جسارت نمی کنیم به چیزی فراتر از «دیکتاتور دلسوز» بیاندیشیم!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

از «نه چپ نه راست» تا «هم چپ هم راست»

+0 به یه ن

نتیجه میدان داری مطلق  چپگرایی افراطی و  راستگرایی افراطی  هر دو فساد است. در جوامعی که یکی از این دو دیگری را از میدان  خارج کرده فساد افسار گسیخته رشد کرده. چپگراها و راستگراها هر دو باید باشند که  فساد همدیگر را مهار کنند.

در سریال دانمارکی بورگن، قهرمان داستان سیاستمدار میانه رو (منظور بین طیف چپگرا و راستگراست) که برای تشکیل دولت با چپگراها و راستگراها ائتلاف می کند. در سریال می بینیم که چگونه این ترکیب جلوی رشد فساد را می گیرد. البته داستان بورگن یک داستان تخیلی است اما ریشه در فرهنگ سیاسی دانمارک دارد. همان طورکه می دانید دانمارک جزو کم فسادترین کشورها از نظر مالی و اداری است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تاثیر تحریم ها در گسترش فساد

+0 به یه ن

تحریم ها باعث می شود که معاملات شفاف بین المللی میسر نباشد و معاملات لازم برای کشور در بازار سیاه انجام گیرد. بازار سیاه، راه را بر فساد مالی و دزدی های واسطه ها و دلال ها باز می کند. برای آنان که از فساد مالی سود می برند تحریم های اقتصادی نعمت هستند. مردم مظلوم ایران- به خصوص اقشار فرودست و زیر خط فقر- هزینه این تحریم ها را می پردازند. برای انگل زاده ها این تحریم ها نعمتند.

فردا روزی اگر نظر ما مردم را در حکمرانی کشور جویا شوند باید خواهان تنش زدایی از روابط خارجی با همه کشورهای دنیا باشیم تا تحریمی بر ما تحمیل نشود. البته قرار نیست پادوی هیچ کشوری- ولو بسیار ثروتمند و قدرتمند- بشویم. در روابط خارجی- نظیر روابط شخصی وخانوادگی- بهتر است که آدم با کسی سر جنگ نداشته باشد. مخالفت با کسی یا کشوری را تبدیل به یک دعوای هویتی-حیثتی نکند. اما از سوی دیگر، بهتر است بیشترین روابطش را با کسان یا کشورهایی در حد و حدود خودش  داشته باشد. به طور مشخص اگر از من بپرسند می گویم بیشترین مراوداتمان را باید با همین کشورهای همسایه دیوار به دیوارمان به اضافه کشورهای جنوب خلیج فارس و هند داشته باشیمسپس با کشورهای اروپایی. مراوده با همین ها برایمان مفیدتر خواهند بود. مگر این که یک تکنولوژی پیشرفته خاصی باشد که بخواهیم از آمریکا یا چین وارد کنیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چرا درباره مبارزه با فساد می نویسم؟

+0 به یه ن

چیزی که من می بینم این هست که شرایط فعلی ناپایدار است. به زودی تحولات عمیقی رخ خواهد داد. نسل زد با شجاعتش نقشی در تحولات و دگرگونی ها  بازی خواهد کرد. نقشی درکنار ده ها عامل دیگر از جمله عوامل نیروهای خارجی و شرایط بغرنج و پیچیده اقتصادی. اما این نسل زد هنوز تجربه  کافی برای جمع و جور کردن اوضاع پس از نشستن گرد و خاک را ندارد. اگر من این سری نوشته ها را درمورد‍‍‍مهار فساد می نویسم برای التماس در پشت در فلان رییس کنونی برای به کار گرفتن مکانیزم های مهار فساد نیست. من هم عقلم می رسه که اگر  به مسئولان فاسد امروزی بگویم سیستم مهار فساد راه بیاندازید نه تنها گوش نمی کنند بلکه با اردنگی مرا  بیرون می کنند .   نوشته های من، برای فردا روزی است که  رؤسای فعلی کنار گذاشته شوند و در خلا قدرت،  اشخاصی جدید جای آنها بنشینند که هنوز فساد زیر زبانش مزه نکرده. چند مدت بگذرد آنها هم فاسد خواهند شد. حتی در فساد روی رئیسان فعلی را سفید خواهند کرد. مگر این که در همان روزها ی خلا قدرت،  سازوکارهای مهار فساد را بچینیم. زود تند سریع فوری. آیا در آن هیری ویری، فرصت لازم برای اندیشیدن تئوریک در مورد مکانیزم های  لازم برای مهار فساد خواهد بود؟!. خیر! الان وقتش هست که در مورد مکانیزم های مهار فساد، بحث تئوریک کنیم که فردا که فرصت آن پیش آمد به کار بندیم. دیگه فردا گیج نزنیم  و فرصت را ازدست ندهیم.

چرا الان وضع ما این هست که بعد از ۵۰ سال، حدود سی درصد مردم حسرت دوران نه-چندان- رویایی پهلوی را می خورند؟!

 برای این که در سال ۵۶ این گونه بحث ها که من الان در مورد مهار فساد مطرح می کنم  در سطح وسیع بین مردم و انقلابیون، مطرح نشد. وقتی شاه و فرح رفتند و خلا قدرت به وجود آمد  نفهمیدند باید چه کنند. اگر سال ۵۶ همین بحثی که من الان می کنم در جمع روشنفکری آن زمان می شد سال ۵۷ و  مکانیزم ها را چنان، طراحی می کردند که فساد مالی و اداری تا این اندازه فرصت رشد نداشته باشد. اگر  در سال ۵۶ همین بحث ها توسط  چهل-پنجاه ساله های آن زمان در سطح اجتماع  می شد در سال ۵۷و ۵۸ ملت به جای امید بستن به پاکی و درستکاری مسئولان، به فکر مکانیزم های مهار فساد و ایجاد شفافیت و حسابرسی و پاسخگویی بودند. سیستم های مهار فساد طرح ریزی می کردند و امروز ما به اینجا نمی رسیدیم.


-----------


نقطه تعادل پس از تحولات سال ۵۷  مطابق با همان مطالبات عمومی  مردم در  نیمه دوم دهه ۵۰ بود. به طور مثال مطالبه عمومی مردم آن روز آن بود که «بنیاد پهلوی» را مصادره کنند و اسمش را بگذارند «بنیاد علوی» و بسپارند به یک مرد روحانی دایم الوضو.  خیال می کردند با  این روش فساد از این بنیاد ریشه کن می شود. درک نمی کردند که علت فساد بنیاد پهلوی نه اسم او بود ونه پوشش و وضعیت وضوی متصدی اش. بلکه به این علت بود که زیر لوای قدرت،  سیستم نظارت شفافیت و پاسخگویی درست و حسابی نداشت. دیگه متوجه نبودند که اگر نهادهای غیر پاسخگو زیر لوای قد رت را گسترش دهند و به آن هم رنگ تقدس هم بدهند تا غیر-پاسخگو-تر بشوند فساد رشد هم خواهد کرد. مطالبه  انقلابیون ۵۷ شفافیت نهاد ها و پاسخگو کردن بنیادهای تحت لوای قدرت نبود. بلکه مطالبه آنها، بخشیدن رنگ تقدس به این نهادها بود. نتیجه را دیدیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پاسخگویی نمایندگان مجلس شورای اسلامی

+0 به یه ن

اصل هشتاد و چهارم  قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در مورد نمایندگان مجلس:

«هر نماینده در برابر تمام ملت مسئول است و حق دارد در همه مسائل داخلی و خارجی کشور اظهار نظر نماید.»

یادم می آید در زمان آقای خاتمی وقتی می خواستند شوراهای شهر و روستا را راه بیاندازند صاحبنظران می گفتند راه افتادن این شوراها کمک خواهد کرد تا نمایندگان مجلس بهتر به این اصل عمل کنند. به گفته این صاحبنظران در غیاب این شوراها نماینده ها ی مجلس به خاطر رای جمع کردن از حوزه انتخابیه خود، به مسایل محلی آن منطقه می پرداختند و از این اصل غافل می شدند. آن صاحبنظران می گفتند از این پس نماینده های شوراها به این مسایل محلی خواهند پرداخت و نمایندگان مجلس مسایلی «فراتر» رسیدگی خواهند کرد.

راستش من معنای این اصل را نمی فهمم. «مسئول» است یعنی چی؟ یک شهروند  معمولی ساکن یزد یا کرمان چگونه می تواند نماینده تبریز و اردبیل را پاسخگو کند و یا یک شهروند اردبیل و تبریز چگونه می تواند  عملکرد نماینده یزد وکرمان را مورد پرسش قرار دهد؟ چه سازوکاری برای این پاسخگویی  اندیشیده شده است. اگر مکانیزمی برای این کار نیست  معنای مسئولیت چیست؟ آیا فقط یک توصیه «اخلاقی» است!؟ به قول آقای محمد فاضلی «قواعد بازی» اینجا چیست؟ اگر مطبوعات آزاد چالشی داشتیم باز مسئولیت در برابر تمام ملت معنی داشت. چون خبرنگاران از سوی ملت می توانستند انها را به چالش بکشند. اما.....

تا جایی که می دانم نماینده های مجلس از یک سو باید در حوزه انتخابیه خود رای بیاورند (نه از همه ملت) و از سوی دیگر باید مراقب باشد تا در دور بعدی «رد صلاحیت» نشود. قواعد بازی این هست و مشاهده من در ۲۰ سال اخیر نشان می دهد که تمام هوش و حواس نمایندگان این هست که این قواعد را رعایت کنند. بنابراین چه می کنند؟ موقع انتخابات اتفاقا دقیقا دغدغه های محلی را مطرح می سازند. مثلا در  ۱۵ سال گذشته در آذربایجان  کاندیداها وعده می دادند که مشکل خشک شدن دریاچه اورمیه را دو سوت حل خواهند کرد؟ چه طوری؟! اغلب با وعده های غیر عملی نظیر انتقال آب از مریخ!  همین وعده های توخالی شان بخش بزرگی از مشکل بود. هرچه فعالان محیط زیست رشته بودند پنبه می کردند. فعالان محیط زیست چهار سال زحمت کشیده بودند که برخی کشاورزان را مجاب به صرفه جویی در مصرف آب کنند. بعد این نماینده که این وعده را می دادند کشاورز می گفت چرا وقتی قرار است به این راحتی مشکل را نماینده ها حل کنند من خودم را زحمت دهم. خلاصه نماینده وارد مجلس می شد و وعده های انتخاباتی خود را که به مردم حوزه انتخابیه داده بود کنار می ذاشت تا وقتی که باز اعتراضاتی در شهر برای دریاچه اورمیه صورت می گرفت که باز نماینده در مجلس غوغا می کرد که اسمش سر زبان ها بیافتد و قهرمان نجات دریاچه قلمداد شود. اما زمانی که سروصدایی نبود و نماینده باید پی گیر بودجه و اعتبار اختصاص داده شده برای نجات دریاچه می شد از او خبری نبود. در این مدت چه می کرد؟! آیا بنا به این اصل، فکر و ذکرش مسئولیت در برابر تمام ملت بود؟ آیا مثلا نماینده اذربایجان که اعتبار دریاچه اورمیه را پی گیری نمی کرد زمانش را صرف پی گیری مدرسه سازی در بلوچستان یا شوری آب کارون یا فرونشست زمین در اصفهان یا حاشیه نشینی در مشهد بود؟ نه خیر! هوش و حواسش کاملا پی آن بود که سوگیری هایی کند و شعار هایی دهد از رقبا در دل ربودن از آنان که قرار است مدتی بعد صلاحیتش را تایید کند عقب نماند. معنایش این بود که حواسش بود مرتب شعار مرگ بر فلان کشور دهد و بروشور های تملق آمیز چاپ نماید.

آیا مردمی که به اینان رای داده بودند از آنها نمی پرسیدند که پس وعده هایتان چه شد؟! البته که می پرسیدند ولی در جواب، نماینده بادی به غبغب می انداخت و با لحن این که من خیلی قانونی عمل کرده ام و شما نمی فهمید پاسخ می داد:« بنا به اصل هشتاد و چهارم ......»


من  سالها عملکرد نماینده های مجلس آذربایجان را در رابطه با دریاچه اورمیه زیر ذره بین قرار داده بودم. برای همین، این مثال را زدم. نماینده مناطق دیگر و وعده هایشان را هم بررسی بکنید احتمالا کمابیش همین نتیجه را می گیرید. از این جهت آذربایجان خاص نیست.  شاید حتی یک مقدار بهتر از بقیه باشد. همین تهران را در نظر بگیرید. در برخی دوره ها «گُل» نماینده های تهران شخصی بود که عده ای خیلی طرفدارش بودند. این شخص برداشته بود از پاچه های دخترهای ساپورت پوش در خیابان عکس گرفته بود و در مجلس عکس ها را روی اسکرین بزرگ نمایش داده بود که از بی حجابی فغان کرده باشد. طبعا نماینده از آن خانم ها برای گرفتن عکس هایشان و نمایش عمومی آنها اجازه نگرفته بود!   اگر مطبوعات آزاد داشتیم سر همین مسئله خبرنگاران می توانستند آن نماینده را حسابی  به چالش کشند. اما...... ! خلاصه نماینده ها را در صحن مجلس به این بهانه به یک دل سیر چشم چرانی مهمان کرده بود!! با این مهمانی ، غریو شادی از نمایندگان مرد در صحن  مجلس شورای اسلامی برخاسته بود! انصافا دیگه کارهای نماینده های تبریز و اردبیل مراغه  هیچ وقت تا به  اندازه آن نماینده تهران، «ضایع» نبوده!  

قواعد بازی را چنان چیده اند که این نتیجه را می دهد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شوراهای شهر و روستا

+0 به یه ن

گویا آن زمان که قانون اساسی جمهوری اسلامی را می نوشتند، در گوشه و کنار کشور اعتراضاتی به تمرکز گرایی صورت گرفته است. عقلای قوم برای این که صدای مردم پیرامونی شنیده شود، شوراهای شهر و روستا را تعبیه کرده اند. با این حال تا زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی، شورای شهر وروستا نداشتیم. کابینه آقای خاتمی ترتیبی داد که شوراهای شهر و روستا تشکیل شوند. یادم می آید من وهمسرم که آن زمان خیلی جوان بودیم خیلی از این کار خوشنود بودیم و امید داشتیم تشکیل شوراها گره از مشکلات عدیده بگشاید و در راه محرومیت زدایی موثر باشد. دهه هاست از تشکیل این شوراها می گذرد. چه قدر این شوراها در راستای محرومیت زدایی و شنیدن صدای افراد پیرامونی موثر بوده؟ چه قدر این شوراها در حل مشکلات مردم در شهرها و روستاها موثر بوده؟ من جواب را نمی دانم. تغییر محسوس مثبتی که من هم درک کنم نمی بینم. خیلی از بنیاد ها و ساختارها در این مدت شکل گرفته اند که تاثیر مثبت آنها قابل مشاهده هست اما از شوراها من خیلی خبر مثبتی نشنیده ام. هر از گاهی خبر فساد از شورای فلان شهر و بهمان روستا می آید. در زمان انتخابات شوراها هم انواع و اقسام دعواهای چرکین صورت می گیرد. کم اتفاق نیافتاده که کسانی که می توانند صدای محرومان باشند در شورا کاندید شده اند اما کاندیداهایی که به جریان های غوغاسالار متصلند برایشان پاپوش دوخته اند. این عمل شنیع علیه کاندیداهای خانم در شهرستان ها بیشتر صورت می گیرد و در مقاصد شوم خود موثرتر است. گاه به آنها انگ بی عفتی می بندند که در شهرستان های کوچک خیلی برای یک خانم گران تمام می شود. گاه اوباش تحت فرمان جریان های غوغاسالارتهدید می کنند که بلایی سر فرزندانشان می آورند. این طوری خانم های مستقل کاندید شده را -که می توانستند صدای بیصدایان باشند - از میدان به در می کنند. خلاصه بیشتر رقابت های چرکین می بینیم تا رقابت سالم و کوشش برای حل مشکلات.

زود نپریم که نتیجه بگیریم که تمرکز زدایی -حتی در سطح شوراهای شهر و روستا-برای مردم ایران زود هست و ما فرهنگش را نداریم و..... مصاحبه محمد فاضلی با پادکست سکه را به یاد آوریم: سازوکار و قواعد بازی وقتی نادرست چیده می شود کارآمدی از بین می رود. ربط زیادی به فرهنگ مردم ندارد. فرهنگ و ارزش های ما که به ما نمی گوید که بروید و رقیب را تهدید کنید که اگر کنار نروی بلایی سر بچه ات می آوریم! «فرهنگ ما» یعنی چی؟ فرهنگ پهلوانی ما می شود فرهنگ پوریا ولی! کجا پوریای ولی چنین چیزی را مجاز می دانست؟!

نه خیر! به فرهنگ ربطی ندارد. لابد به قول محمد فاضلی «قواعد بازی» را خوب ننوشته اند. من نمی دانم ایراد قواعد بازی دقیقا در چیست. اما باید آن ایراد را یافت و درستش کرد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چه درجه از تمرکز روی پایتخت در سیستم اداری بهینه هست؟

+0 به یه ن

سیستم ایران یک سیستم تمرکز گراست که تمام راه ها در آن به تهران ختم می شود. این امر، اعتراضات بسیاری را در گوشه و کنار کشور در پی داشته است. به نظر می رسد که بسیاری از مردم ایران به این نتیجه رسیده اند که باید درجه تمرکز اداری روی تهران کمتر شود.

برای برخی از مردم ایران که گرایش هویتگرایی دارند، مرکززدایی خود یک ارزش هست. برخی از این دوستان، برای اثبات حقانیت خواسته خود تاکید می کنند حتی در لبنان و عراق و پاکستان و..... -با آن همه مشکلات- باز هم سیستم متمرکز نیست! به نظرم متوجه نیستند که این حرف عموم شنوندگان را از سیستم غیر متمرکز فراری می دهد. اکثر مردم -چه آنان که در مرکز کشور زندگی می کنند و هویت فارس شیعی دارند و چه آنان که در استان های دیگر زندگی می کنند و هویت قومی غیر فارس و یا غیر شیعی دارند- اصل کارآمدی است. صرفنظر از مرکزگرا بودن یا نبودن، سیستمی را ترجیح می دهند که کارآمد باشد.

البته سیستم مرکز گرا -برعکس آن چه که برخی وانمود می کنند- لزوما کارآمد تر نیست!

من بارها گفته ام و باز هم می گویم که با نشستن در تهران و پول ریختن در استان های محروم نمی توان محرومیت زدایی کرد. نتیجه آن گونه پول ریختن، تورم در مناطق محروم است. معمولا باعث می شود قیمت زمین بالا رود و مردم محروم مناطق محروم، محروم تر گردند.

اگر به جای پاکستان و لبنان، از سویس و اسپانیا به عنوان مثال های سیستم اداری و حکمرانی غیرمتمرکز نام ببریم در لحظه اول مخاطبان خوششان خواهد آمد اما بعد از مکثی -به درستی- خواهند گفت «آخه ما چی مون با سویس یکی است که فدرالیزم مان شبیه آنها شود؟!» درست هم می گویند. حتی اسپانیا که به ما شبیه تر است این تفاوت اساسی را دارد که در منطقه نسبتا آرام (دست کم در ۵۰ سال اخیر) اروپای غربی ست نه در این منطقه متلاطم!

باید دقیق بررسی کرد و دید در کشور ما، چه اندازه از تمرکز بهترین کارآمدی و کم ترین هزینه و کم ترین فساد را در پی دارد. ما نهاد ها و بنیادهای متنوعی داریم که شعبه های گوناگون در استان ها دارند. همان ها را باید بررسی کرد و دید چه درجه از تمرکز یا عدم تمرکز کارآ تر از آب درآمده.

مثلا بنیاد کودک سیستم مالی متمرکزی در تهران دارد اما دست مددکاران در شعبات سراسر کشور باز هست که با سلیقه خود عمل کنند.لزوما از همدیگر الگو بر نمی دارند. اگر در هر شعبه می خواستند کارهای مالی را هم رتق و فتق کنند کار کارمندی هر شعبه سخت تر می شد و شاید نظارت هم سخت تر می گشت.

باید دید وقتی روسای دانشگاه ها از تهران منصوب می شوند عملکرد دانشگاهها موفق تر هست یا وقتی در خود دانشگاه ها انتخاب می شوند.

سمپاد هم شعباتی در سراسر کشور دارد. باید دید آیا سیستم انتصاب مدیران مدارس سمپاد یا حسابرسی مالی و..... در چه شرایطی از تمرکز گرایی بهینه بوده.

نهاد ها و سازمان هایی که شعبات متعدد در سراسر کشور دارند بسیارند. عملکرد آنها را از این نظر باید بررسی کرد و سازوکار بهینه را استخراج نمود. خلاصه این که به قول اپیزود سیزدهم پادکست سکه، باید قواعد بازی برای کارآمدی بهینه را از همین تجارب استخراج کرد و دید کدام مدل کارآمدترین هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل