ترویج علم: رویکردها و چالش ها

+0 به یه ن

با سلام و عرض احترام،

     سررسیدن سال میلادی ۲۰۲۲ را که توسط سازمان ملل، «سال علوم پایه برای توسعه پایدار» نامگذاری شده است، خدمت شما تبریک عرض می کنم. در پژوهشکده فیزیک،  هر سال، سال علوم بنیادی و همه روز، روز علوم بنیادی است. تفاوت امسال با سال های گذشته در این خواهد بود که بیش از قبل برای مصاحبه یا مقاله نویسی در رسانه های ترویج علم دعوت خواهیم شد. همچنین بیش از گذشته با سئوالات علاقه مندان علم در جامعه که از طریق برنامه های ترویجی به مباحث علمی علاقه مند می شوند، رو به رو خواهیم گشت.

      ترویج علم، علاوه بر تسلط بر مباحث علمی،  نیاز به آشنایی با ظرایف فرهنگی، اجتماعی و  روانشناسی دارد. پژوهشگران علوم پایه لزوما به این ظرایف آگاهی ندارند.  اگر ترویج دانش، به شیوه اصولی و با آگاهی به این ظرایف صورت نگیرد، مشکلات عدیده ای به دنبال خواهد داشت. برای آشنایی با  بخشی از این ظرایف، سخنرانی و نشستی در چهارم بهمن ۱۴۰۰ در ساعت ۹ تا ۱۱ صبح، در فضای مجازی ترتیب خواهیم داد. از همگان دعوت می شود که در این برنامه شرکت نمایند.

سخنران اصلی این برنامه خانم دکتر سیما قاسمی، فعال و پژوهشگر عرصه ترویج علم، هستند. سپس، این جانب نکاتی در این زمینه مطرح خواهم ساخت. بخش پایانی برنامه به سئوالات و نظرات شرکت کنندگان اختصاص خواهد یافت.   توجه داشته باشید که هدف این برنامه ترویج علم نیست بلکه بحث در مورد رویکردهای مختلف در ترویج علم و چالش های آن هست.

عکس روی پوستر (دست کم) چهار نکته دارد. در صحبت هایم به این چهار نکته نیز اشاره خواهم کرد و توضیح خواهم داد که چرا چنین عکسی برای پوستر این برنامه انتخاب شده است.

لینک شرکت در برنامه عبارت است از

https://www.skyroom.online/ch/schoolofphysics/physicsseminar

لازم به ذکر است که این برنامه، دومین برنامه از این سری برنامه هاست. در سال ۹۷، این جانب نکاتی در مورد ترویج علم،  با عنوان «ترویج علم، تفاوت های تمدنی، جنسیتی، زبانی از منظر یک پژوهشگر دانش های بنیادی» عرض کرده بودم که می توانید آن را در لینک زیر دانلود کنید:

https://www.aparat.com/v/F09Qr/

 در اواخر پاییز ۱۴۰۱، قصد داریم برنامه سومی در مورد ترویج علم ترتیب دهیم. تا آن زمان احتمالا افراد بسیاری درجامعه، از پیر و جوان، در سایه برنامه های ترویجی سال ۲۰۲۲ به دانش های بنیادی علاقه مند خواهند شد. هدف برنامه سوم، حفظ و بسط این علاقه عمومی خواهد بود.  راهکارهایی می اندیشیم تا نوجوانی که با مشاهده زیبایی برنامه های ترویجی، پژوهش در علوم بنیادی را به عنوان راه و حرفه زندگی برگزیده، با رو به رو شدن با سختی های کارپژوهشی سرخورده نگردد. بحث می کنیم که چگونه می توان به کسانی که به  تازگی قدم در راه پژوهش  حرفه ای گذاشته اند نشان داد که برای کسی که برفرمالیزم  فیزیک تسلط دارد،  هیجان و زیبایی پژوهش -با وجود همه سختی هایش- از زیبایی  و هیجان برنامه های ترویجی فیزیک نیز بیشتر است. گمان می برم تا آن موقع، با خیل عظیم کسانی رو به رو خواهیم شد که به خاطر شیوه های نادرست ترویج علم، به تصورات نادرست و گاه مخرب در مورد علوم رسیده اند. در برنامه سوم برای این معضل نیز چاره اندیشی می کنیم.

به امید دیدار در برنامه روز چهارم بهمن ۱۴۰۰،

با احترام،

یاسمن فرزان

برگزار کننده

زمان برنامه: دوشنبه، ۴ بهمن ۱۴۰۰، ساعت ۹ تا ۱۱ 

سخنران مدعو:

 دکترسیما قاسمی

عنوان سخنرانی اصلی:

 حرکت بر لبه‌ی شیروانی:  تجربه‌ای از تلاش برای ارتباط علم با جامعه

چکیده سخنرانی:

انرژی مثبت، انرژی منفی، مغناطیس، عالم‌های موازی، نسبیت، تشعشع، عدم قطعیت، این‌همه مفهوم علمی در باورهای جدید مردم چه می‌کند؟ آیا ما فیزیک را ترویج کرده‌ایم؟ آیا اصولاً باید فیزیک را ترویج کنیم؟ آیا ترویج فیزیک با ترویج پزشکی، شیمی، زیست‌شناسی و دیگر شاخه‌های علم تفاوت دارد؟ اصلاً هدف از ترویج علم چیست؟ انتقال دانش یا ایجاد علاقه و هیجان نسبت به علم یا یادگیری علم یا ارتباط با علم و روش علمی؟ مخاطب ترویج علم کیست؟ شناخت فرهنگ و تجربه‌های پیشینی او چه نقشی در شکل ارتباط او با علم دارد؟ اینها سوال‌هایی است که در مسیر ارتباط علم با جامعه پیش می‌آید. در این سمینار سعی می‌کنم بر اساس تجربه‌های کارهای ترویجی‌ام به این پرسش‌ها بپردازم و نشان بدهم که روش یکتایی برای پاسخ به آنها نمی‌توان ارائه کرد. بر خلاف پدیده‌های علمی که جهانی‌اند، ترویج علم روشی جهانی ندارد و وابسته به شرایط فرهنگی و اجتماعی هر جامعه است.

سخنران دوم:

یاسمن فرزان

عنوان:  علوم  پایه و فانتزی های مردمی با گذشته ای با شکوه

چکیده:

ابتدا،  به چهار نکته مربوط به عکس پوستر اشاره می کنم. سپس نقبی می زنم به ذهنیت پدیدآورنده این اثر که به زعم این حقیر، گویای فانتزی های مردم این حوزه تمدنی است. آن گاه اشاره می کنم که چگونه فعالیت های  پژوهشی از نوعی که در پژوهشکده فیزیک انجام می گیرد، این گونه نیازهای  فکری مردمی را به شیوه ای درست (و نه انحرافی یا موقت) در دراز مدت پاسخ خواهد داد. سپس به برخی از مشابهات بین اصول ترویج علم با سایر آموزش های ترویجی می پردازم.  آن گاه به تفاوت ها میان نیاز جامعه ما به مقوله ترویج علم  و نیاز جوامع صنعتی و سرمایه داری اشاره می کنم و نشان می دهم که چگونه بی توجهی به این تفاوت ها از یک سو و نیز ترجمه های ضعیف از مقالات و یا ویدئوهای ترویجی  که در کشورهای سرمایه داری تولید می شوند، به  سوتفاهم ها و سردرگمی های گاه مخرب منجر می شوند.

 پوستر


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

توضیحات تکمیلی در مورد برنامه «ترویج علم: رویکردها و چالش ها»

+0 به یه ن

 در متن زیر، در مورد برنامه ترویج علم که در روز دوشنبه چهارم بهمن  ساعت ۹-۱۱ صبح در فضای مجازی برگزار خواهد شد  توضیحاتی تکمیلی ارائه می دهم.

لینک رویداد:

https://www.skyroom.online/ch/schoolofphysics/physicsseminar

 

پژوهش در فیزیک یک امر جهانی است. وقتی سخنرانی ای در مورد کارهای پژوهشی خود ارائه می دهیم چندان برایمان فرقی ندارد که مخاطبان ایرانی هستند یا خارجی. همین طور وقتی درس تخصصی ارائه می دهیم ملیت دانشجویان تاثیری در انتخاب مطالب  و نوع مباحث ندارد. اما،   ترویج علم مقوله دیگری است. در ترویج علم، فرهنگ محلی و ساختارها بی اندازه مهم هست.  تقلید از برنامه های ترویج در کشورهای دیگر، بدون  آن که حکمت این برنامه ها را بفهمیم و بدانیم، می تواند بیشتر منجر به سردرگمی و سوتفاهم شود. ازاین روست که برنامه هایی در مورد هدف ترویج علم و شیوه های آن قبل از هر اقدامی در جهت ترویج علم لازم است. برنامه روز چهارم بهمن در همین راستا هست. قبلا درباره این برنامه توضیحاتی داده ام که می توانید آن را در لینک زیر ملاحظه بفرمایید:

http://physics.ipm.ac.ir/terc.jsp

برخی تفاوت های فرهنگی و ساختاری بین کشورها و ملت ها که به عقیده این جانب در برنامه های ترویج علم باید مورد توجه قرار گیرند از این قرارند:

1) بسیاری از برنامه های outreach موسسات در کشورهای اروپایی یا آمریکای شمالی برای این هست که تصمیم سازان و نیز مالیات دهندگان را مجاب سازد که از آن  موسسه ، حمایت مالی بنمایند. در کشور ما حمایت مالی از موسسات، تابع قوانین نانوشته دیگری است که چه بسا برنامه outreach به تقلید از موسسات خارجی کمکی در آن جهت نکند و در بهترین وجه فقط وقت و سرمایه انسانی و گاه مالی به هدر دهد.

2) هدف دیگر برنامه های outreach  در کشور های غربی  علاقه مند کردن و جذب استعداد های جوان می باشد. ما نیز در پژوهشکده فیزیک به این موضوع اهمیت زیادی می دهیم و در این هدف با همتایانمان در کشورهای غربی مشترکیم. در نحوه عمل، به دلایل فرهنگی تفاوت هایی باید وجود داشته باشد. بخشی از این تفاوت ها را در این برنامه بیان نموده ام:

https://www.aparat.com/v/F09Qr/

به دلیل اهمیت این موضوع برای پژوهشکده فیزیک، اگر عمری باقی باشد، در اواخر پاییز سال آینده برنامه ای دیگر با تمرکز کامل روی این موضوع ترتیب خواهیم داد.

3) در برنامه های آوت-ریچ در غرب از دستاوردهای موسسات دیگر هم نام برده می شود و  جامعه هم خرده ای نمی گیرد. مثلا وقتی در برنامه های آوت-ریچ سرن در اروپا، از دستاورد های آزمایشگاه فرمی در آمریکا یاد می شود کسی ایرادی نمی بیند چرا که این دو آزمایشگاه بزرگ دنیا به واقع همراه و همگام هستند. اما اگر موسسه ای در ایران بخواهد دایم در برنامه های آوت-ریچ اش از دستاوردهای موسسات مهم دنیا بنویسد، کم کم انتقادات را بر می انگیزد که «من آنم که رستم بود پهلوان!». دیر یا زود مخاطبان را از خود دلزده می کند. این حس را در مخاطبان به وجود می آورد که ما در این وسط هیچ کاره ایم و حداکثر بتوانیم برنامه های آوت-ریچ آنها را کپی-پیست یا احیانا ترجمه کنیم.

4) توجه داشته باشیم که اروپا ، جنبش عظیم رنسانس را از سر گذرانده. اروپای شمالی علاوه بر آن عصر روشنگری  و دوره صنعتی شدن را هم پشت سر گذاشته و به اینجا رسیده. این جنبش ها تفاوت های مهمی در نگرش عمومی مردم به وجود آورده است.  از منظر من به عنوان یک فیزیکدان که گوشه چشمی هم به ترویج فیزیک دارد یکی از مهمترین تفاوت ها در کمی اندیشیدن هست. یک خانم  یا آقای میانسال انگلیسی  که حتی تحصیلات عالیه هم ندارد برای این که بفهمد  دمای فلان کشور سرد هست یا گرم، دمای متوسط را سئوال می کند در صورتی که همتای ایرانی یا حتی ایتالیایی و اسپانیایی او فقط از حس گرما و سرما در آنجا می پرسد و  نیاز زیادی به کمّی کردن این حس از راه اندازه گیری نمی بیند. همان خانم یا آقای انگلیسی وقتی آدرس می دهد می گوید « ۵۰۰ متر به سمت شرق برو و بعد ۲۰۰ متر به سمت شمال» اما همتای ایرانی یا ایتالیایی اش با دست اشاره می کند که «این وری برو، بعد که رسیدی به یک بستنی فروشی دوباره سئوال کن»! کمّی اندیشیدن و حس کردن در کودکستان های اروپای شمالی از طریق وزن کردن و مترکردن و..... به کودکان آموزش داده می شود.

آموزشی که کودکان ما نمی بینند و برنامه ریزان  و صاحبنظران درسی ما هم  اغلب در هیچ سطحی نیازی برای آن نمی بینند چرا که خود پرورده تمدنی هستند که مراحل رنسانس و روشنگری و صنعتی شدن را طی نکرده اند. خود من که این حرف ها را می نویسم، می دانم که در درک و حس مقیاس های  روزمره مشکل دارم.  هرچند حس و درک خیلی خوبی از تفاوت کیلو پارسک و مگا پارسک یا انرژی ام-ای-وی و جی-ای-وی دارم و به دانشجوهای خود هم به خوبی یاد می دهم، باید محاسبه سرانگشتی نمایم تا بتوانم برآورد کنم که مثلا یک عدد قرص استامینوفن  کمتر از یک گرم وزن دارد یا بیشتر! خیلی از تحصیلکرده های ما همین برآورد را هم بلد نیستند. در امتحان جامع برخی از دانشجویان دکتری فیزیک که اتفاقا برخی آنها را «ستارگان آینده آسمان فیزیک ایران»  می خواندند وقتی سئوال می کردید که وزن اجسام روزمره را تخمین  بزنند عموما عاجز می ماندند و عملا پرخاش می کردند که «من دارم به مسایل عمیق فکر می نمایم. پس شما به چه حقی از من چنین سئوالات پیش پا افتاده ای می نمایید!»

در امر ترویج علم باید دقت کنیم که ما در بستر این جامعه داریم به ترویج علم می پردازیم نه در بستر جامعه انگلیس و یا آلمان. نیازهایی که ما در این زمینه داریم با نیاز های کشورهای اروپای شمالی متفاوت هست.

 

در بحث بالا دو مقوله  ترویج علم و  برنامه های آوت-ریچ که معنا و هدف متفاوت از هم دارند به یکجا آوردم. در ابتدای  جلسه  چهارم بهمن ماه، دکتر شیخ جباری به طور مختصر به تفاوت های این دو خواهند پرداخت. سپس خانم دکتر سیما قاسمی از تجارب بسیار ارزشمند خود  در زمینه ترویج علم در بطن جامعه سخن خواهند گفت. در آخر این جانب در این باره سخن می گویم که یک موسسه پژوهشی در این میان چه نقشی می تواند ایفا کند. کار و هدف یک موسسه پژوهشی، پژوهش در مرزهای دانش هست نه ترویج علم در میان مردم. اما با تعاملات ولو محدود با ترویجگران حرفه ای دانش در میان مردم (در حد یک یا دو جلسه در سال برای هر عضو پژوهشکده) ، می تواند نقش مهم و بسزایی در سوق دادن جامعه به سوی علمی اندیشیدن داشته باشد. به زعم نگارنده، ضعف  این حلقه از زنجیر، زنجیر را  ضعیف و شکننده  می سازد. برای رفع این ضعف هست که چنین برنامه هایی ترتیب می دهیم.

 

با احترام

یاسمن فرزان

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

درد زایمان

+0 به یه ن

ما ها که باردار نشده ایم (خانم هایی مثل من که بچه نداریم + تمام مردان دنیا) عموما با خانم های باردار و مادران نوزادان مهربانیم و خیلی ملاحظه شان را می کنیم. چون فکر می کنیم بارداری و زایمان و شیردهی مسایل سخت و پیچیده ای هستند خودمان را موظف می دانیم که تا می توانیم شرایط آرام برای بانوان باردار به وجود بیاوریم. اصلا جرئت و جسارت بر این که جز این عمل کنیم نداریم.

ظلم و زور بر زنان باردار را کسانی مانند مادرشوهر اوشین به همراه مردان تحت تاثیر آنها روا می دارند. افراد بدجنسی  که خود زایمان  کرده اند و ترس از زایمان برایشان ریخته. اونها نسبت به زنان باردار دیگر قسی القلب می شوند.
معمولا اون قبیل زنان -با این که ظاهرا طرفدار مردسالاری و پدر سالاری هستند -اما چند مرد را روی انگشت می چرخانند و هر از گاهی این مردان ضعیف را به جان زنان دیگر از جمله زنان باردار می اندازند.

هرچند تخصص من نیست اما از روی شنیده ها نکاتی را می خواهم بگم.
اولا سختی زایمان ظاهرا فقط برای انسان هاست. حیوانات در طبیعت این همه سر زایمان تلفات ندارند. ظاهرا در مسیر فرگشت ، یک جهش اتفاق افتاده که جمجمه آدم بزرگ شده که راه را بر تکامل مغز باز کرده. اما نتیجه اش این شده که زایمان این "کله گنده" برای مادر سخت و دشوار گشته. (حالا خوشبختانه ملاج هست. اگر نبود از این هم دشوار تر می شه.)
به علاوه، برای موجود دو پا زایمان و بارداری سخت تره.


من یک دوست دارم که ماماست. روزانه دست کم بر سر زایمان دو زائو حاضر شده. او می گه که به عمرم ندیدم دو بارداری و دو زایمان شبیه هم باشند! می گه هرکدام یک شکل هستند برای همین هست که مامایی هنره!

ظاهرا حق در مورد پیچیدگی زایمان با ماست که زایمان نکردیم نه مادر شوهر اوشین که چندین شکم زاییده!  شاید اون چند شکم که مادر شوهر اوشین زاییده پیچیدگی خاصی نداشته اما تجربه مادرشوهر اوشین در مورد زایمان کجا و تجربه دوست ماما ی من کجا؟ کل زایمان هایی که یک زن می تونه در طول عمرش انجام بده، تنها تجربه یک هفته یک ماماست. بنابراین ماما ها در مورد اظهارنظر در مورد زایمان شایسته ترند تا مادرشوهر اوشین!
نکته ام اینه که به تحریک فلان مادر شوهر اوشین، نیافتید به جان بهمان زن باردار. توی زمین مادر شوهر اوشین بازی نکنید. البته این روزها فکر نکنم پسری با همسر باردارش در خانه به تحریک پیرزن های فامیل بدرفتاری کنه اما همه بدجنسی ها به محل کار منتقل شده. محل کار اغلب جرثومه بدجنسی هست. به خصوص اگر مادر باردار در کنار کار ، در حال گرفتن فوق لیسانس یا دکتری باشه همکاران بدجوری حسادتش را می کنند و بدجوری می خواهند رئیس را به جان او بیاندازند.  برای همین این مطلب را نوشتم، حواسمان به مادر شوهرهای اوشین در محل کار باشه تا به تحریک اونها تبدیل به دیو دو سر نشویم!

🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

"جامعه ای که دارد پوست می اندازد"

+0 به یه ن



من امروز بعد از دو سال از غار خودم بیرون اومدم و دیدم که این تهران، تهران دو سال پیش نیست! حتی در بالای شهر هم سفره ها کوچک شده. در قنادی هایی که قبلا باید حتما سفارش می دادی تا شیرینی مخصوص به تو برسه (از بس فروش داشتند)، شیرینی ها فروش نمی روند و بیات می شوند.
دو سال پیش پنجشنبه صبح ها، در کافی شاپ ها جای سوزن انداختن نبود. الان تک و توک مشتری پیدا می شه.

نمی دونم چه قدرش از کروناست چه قدرش از نداری مردمه. اما در هر حال باعث می شه کاسبی های کوچک ورشکست بشوند و کارگرانش از کار، بیکار!🥺🥺

با این حال، جامعه داره پوست می اندازه. خزعبلات کسانی که با تزویر وبا گول زدن مردم بر خر مراد سوار می شدند کمتر و کمتر خریدار داره.

اگر جامعه در حال گذار ما به سمت علمی تر اندیشیدن و تحلیل کردن پیش بره، آینده ای درخشان در انتظار ما خواهد بود. برای همین هست  که نقش مروجان علم، خیلی مهم هست. بسیار مهم! ترویج علم با روش درست و اصولی اش در این برهه از زمان، می تونه آینده ایران را تا   نسل ها روشن کنه.
منظورم از ترویج علم، سرزبان ها انداختن چند اصطلاح علمی (مثل جهان های موازی، جهان هولوگرافیک و ….) نیست. اون به دردی نمی خوره. منظورم از ترویج علم آموختن علمی اندیشیدن و تحلیل کردن هم در مسایل شخصی و هم در سطح مسایل کلان هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ضرباتی که ایرانشهری ها به ایران می زنند.

+0 به یه ن

از میان هزار و یک ایرادی که ایرانشهری ها دارند و از میان هزار و یک ضربه ای که ایرانشهری ها  دارند به ایران می زنند یکی اش هم این هست که وقتی تصمیم به مهاجرت از ایران می گیرند، ملودرام راه می اندازند که چرا با وجود این همه شعار «ایران، ایران» که عمری سر داده اند در ایران نمی مانند و  مهاجرت می کنند.

ایرانشهری می خواهد دنیا را متقاعد کند که با این مهاجرتش دارد کار عظیمی در خدمت به ایران می کند. به عالم و آدم ثابت می خواهد بکند   جزو آن ایرانیان برتر هست که آن قدر ایرانی حقیقی است که نمی تواند دیگر زیست بین انیرانیان را دوام بیاورد و در نتیجه از ایران کوچ می کند. (خیلی سنگین و عمیق بود! برای همین من و شما نفهمیم و خیال می کنیم هذیانی سراپا تناقض هست.)

یک آدم نرمال وقتی قصد مهاجرت می کند فکر و ذکرش در پی آن هست که سختی های مهاجرت را بر خود و خانواده هموار کند و از پس دو دوتا چهارتای زندگی در یک سرزمین ناشناخته برآید. دنبال این نیست که ندا دهد که چون ایرانی برتر هست دارد مهاجرت می کند. دنبال ملودرام راه انداختن نیست! نیازی هم نمی بیند که برای این تصمیم شخصی و خانوادگی دیگران را مجاب کند. اصلا به دیگران چه که او و خانواده تصمیم به مهاجرت گرفته اند؟! زندگی خودشان هست، خودشان بهتر می دانند چه کنند!
اما ملودرامی که ایرانشهری ها هنگام مهاجرت از ایران راه می اندازند  بدجوری نمک به زخم های کسانی می پاشد که به هر دلیلی در ایران مانده اند و می خواهند که بمانند.

 هزار تا ضربه دیگر که ایرانشهری ها به ایران وارد می کنند چه ها هستند؟!
برخی را می گویم:
۱) هارت و پورتی که ایرانشهری ها در مورد مرزهای ایران واقعی (منظور ایران باستان) راه می اندازند کشور های همسایه را به نگرانی در مورد تمامیت ارضی خود می اندازد و مانع از تعامل سازنده با کشورهای همسایه (که برای پیشرفت کشور ما حیاتی است) می شود.
۲) غیر مستقیم، مانع از اتحاد مردم ایران در مقابل این همه فساد و ظلم و جور و نابسامانی و بی تدبیری  در اداره کشور می شود. مذهبی ها را یک جور می ترساند.  اقوام را طور دیگر. طرفداران حقوق بشر را نوعی دیگر. (خیلی از حرف هایشان شبیه نازی هاست. برای همین حقوق بشری ها روی خوش به آن نشان نمی دهند.) نیروهای مهم جامعه را نگران می کند که اگر نظم موجود به هم بخورد این ایرانشهری ها قدرت بگیرند و وضعی به وجود آورند بدتر از وضع موجود.
(هرچند من گمان نمی کنم ایرانشهری ها آن قدر ریشه درجامعه و توان سیاسی در قرن اخیر  داشته باشند که بتوانند قدرت بگیرند. سر وصدایشان در فضای مجازی  و رسانه ها، بسی بیشتر از توان و قدرت واقعی شان هست.)
۳) در فضای مجازی کلی دعوا و کل کل راه می اندازند که نیروهای مردمی را تلف می کند  و مانع از پیش بردن کارها می گردد.
مثلا در هر جمع با حضور ترک های ایران که وارد می شوند «هموطن آذری» را خرج می کنند و باعث می شوند که دعوا شود! انگار مرض دارند که از این کلمه «آذری» استفاده کنند با این که می دانند منجر به دعوا و منحرف شدن بحث خواهد شد.
۴) به فعالان مدنی اقوام انگ تجزیه طلب یا پان می زنند و عملا در افکار عمومی  جامعه، جواز هر رفتار غیر انسانی وضد حقوق بشر علیه آنها را صادر می نمایند. این کار ایرانشهری ها تلاش های فعالان حقوق بشر را خنثی می کند.
.....

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اطلاعیه سخنرانی

+0 به یه ن

روز چهارشنبه ۱۵ دی ماه دکتر شیخ جباری در مورد پیشرفت در نظریه های علمی ارائه خواهند نمود. شرکت در این سخنرانی را به عموم علاقه مندان توصیه می کنم. 

پوستر سخنرانی و لینک شرکت در لینک زیر قابل دسترس هست:

http://physics.ipm.ac.ir/seminars/2021/27dec21/poster.pdf

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راه حل عملی برای مشکلات پیش پا افتاده روزانه- قسمت هفتم

+0 به یه ن

قسمت هفتم: توصیه های کلیشه ای اما مفید

برای رسیدن به آرامش، توصیه های کلیشه ای زیادی هست که همه با آنها آشناییم. واقعا هم موثر و مفید هستند. نظیر ساده زیستی و پرهیز از مصرفگرایی، دوری از چشم همچشمی، دوری از پرمدعا بودن، همنشینی با افراد خوش اخلاق و مثبت اندیش،  پرورش گل و گیاه، رفتن به دامان طبیعت، بازی کردن با بچه ها و....
اینها واقعا موثر هستند. بسته به روحیه فرد یکی می تواند بیشتر موثر باشد. مثلا بازی با بچه ها را برخی دوست دارند برخی ندارند. حد و نصاب پرهیز از مصرفگرایی که حال هر کس را خوب می کند هم بسته به روحیات شخص دارد. ولی اینها چیزهایی هستند که همه می دانیم. حد و نصابش را هم  خودمان بهتر از هر کسی می توانیم با زیر نظر گرفتن روحیات خودمان دریابیم. لازم نیست  کلاس خاصی برویم یا مرید کسی بشویم تا بتوانیم اینها را در زندگی اجرا کنیم. انواع  و اقسام دکان ها باز کرده اند که مردم را از زندگی ماشینی و مصرفی امروز به سمت ساده زیستی و طبیعتگرایی سوق دهند تا به آرامش برسند. کاری هم که می کنند آن هست که به اسم پرهیز از مصرفگرایی، اجناس به درد نخور جدیدی به آنها می فروشند یا شهریه های گزاف می گیرند. معمولا هم برای این که دکانشان بی مشتری نماند گرهی فکری برایشان درست می کنند که مشتری احساس نیاز کند و باز گردد. این دمبل دستک ها برای ساده زیستی لازم نیست!! نقض غرض هست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

وقت شناسی

+0 به یه ن

مسئله دیگری که زیاد باعث اختلاف می شود مسئله وقت شناسی است. افرادی که  از یک  سو، بسیار مقید به
وقت شناسی هستند و از سوی دیگر  مهارت اجتماعی  کافی ندارند یا نمی خواهند با واقعیت های جامعه کنار بیایند سر این موضوع درگیری های بیش از حد  پیدا می کنند. بیش از غرولند معمول! برایشان مسئله چنان بزرگی می شود که از مسایل مهم تر و بزرگتر غافل می شوند.
اول از همه بگویم که وقت شناسی با دقت دقیقه و ثانیه، ارزش اخلاقی دنیای صنعتی هست. در دنیای پیشا صنعتی هم، وقت شناسی  ارزش بود اما در زیر مجموعه ارزش مهم تر و عام تر «خوش قولی» قرار می گرفت.  منظور از وقت شناسی هم در دقیق ترین حالت این بود که وقتی قول دادی ۵ شنبه قبل از ظهر جایی باشی ۵ شنبه  قبل از ظهر همانجا باش. فرقی هم نمی کرد که ۹ صبح باشد یا ۱۱ صبح. ساعت دم دست همه نبود که با این دقت قرار بگذارند. احتیاجی هم به این همه دقت نبود. ارزش وقت شناسی به این معنا که ما امروزه می فهمیم محصول انقلاب صنعتی است.  مثلا وقتی قطارها شهر ها را به هم وصل کرد مهم شد که دقیق سر ساعت وبا دقت دقیقه  برنامه ها را انجام دهند و..... درنتیجه ارزش وقت شناسی بالاتر رفت و از زیر مجموعه خوش قولی بیرون آمد و ارزشی مستقل برای خود شد. در جهان پساصنعتی هم کم کم ارزش وقت شناسی دارد کم می شود. آلمانی ها که در نسل های گذشته به وقت شناسی معروف بودند امروزه در تربیت فرزند خود کمتر روی وقت شناسی تاکید می کنند و به جایش ارزش هایی نظیر احترام به  چند-فرهنگی  یا حفظ محیط زیست یا  ارزش های برابری خواهانه فمینیزم را به نسل نو می آموزند.

و اما کشور عزیز  و در حال گذار ما:  الان ما در کشور و جامعه خود هم جامعه پیشا صنعتی را داریم و هم صنعتی و هم پسا صنعتی.در نتیجه اهمیت ارزش ها هم  قرو قاطی شده! به همین دلیل، اگر کسی مهارت اجتماعی لازم را نداشته باشد سر این موضوع درگیری های شدید و خارج از اندازه پیدا می کند. 
اونهایی که  هم  وقت شناس هستند و هم مهارت اجتماعی خوبی دارند وقتی با وقت نشناسی دیگران -به خصوص کسبه ای که سفارشی به آنها داده اند- روبه رو می شوند نرم نرمک غرولندی می کنند . نه با پرخاش و خشم بلکه به شکلی که طرف از این وقت نشناسی شرمگین شود. بعدش هم از او برای جبران، خدمات بیشتر می طلبند. خدماتی نظیر تخفیف، نظیر صافکاری و تراشکاری بیشتر، نظیر گرفتن اشانتیون و.... این طوری او را جریمه هم می کنند.  به این ترتیب، اعصابشان کمتر خرد می شوند، بیشتر سود می کنند و دست آخر با این جریمه و آن شرمگینی یارو را  به سمت وقت شناسی سوق می دهند. اما برخی دیگر که به مهارت اجتماعی ندارند،  با خطای ساده ای مثل وقت نشناسی چنان برخورد تندی می کنند که انگار خیانت ناموسی ای شکل گرفته.  همان طوری که گفتم ارزش وقت شناسی  اون قدرها ارزش اصیلی نیست و بسته به وضعیت صنعتی جامعه دارد. ارزش های مثل وفاداری و ..... خیلی اصیل تر هستند. به این معنی که به اندازه  وقت شناسی بسته به ابزار مرسوم در روزگار نیستند و فرازمانی تر هستند

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

۲۱ آذر

+0 به یه ن

💥دانلود فایل تصویری به مناسبتِ سالروز 21آذر 
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

پاسخ به سوالات کلیدی:
✅اول. بررسی علل داخلی و خارجی بوجود آمدن 21آذر.

✅دوم. آسیب شناسی و بررسی علل شکست فرقه دمکرات آذربایجان.

✅سوم. آیا فرقه دمکرات آذربایجان حرکتی تجزیه طلبانه بوده؟

✅چهارم. درسهای حادثه 21آذر برای نسل امروز...

🔻دوستان می توانند این فایل تصویری 80 دقیقه ای را از اینجا دانلود کنند
👇🏻👇🏻👇🏻


--------------
خاطره مادربزرگم از ٢١ آذر


من کوچک که بودم مادربزرگم یک خاطره از ٢١ آذر سال ٢٥ برایم تعریف کرد که براتون بازگو می کنم.
قبل از جنگ جهانی دوم  پدر مادربزرگم در تبریز یک کارخانه تریکو بافی برپا کرده بود. بعد از جنگ اون کارخانه را از پدربزرگ مادرم خریدند. ماجرا، مصادره با قوه قهریه نبود اما فروش با رضایت کامل هم نبود. به ازای کارخانه به جد من ،  به جای پول نقد "ایپلیک" داده بودند. ظاهرا حس جد من، این بوده که در حقش اجحاف شده.  شاید هم حس او بیجا بوده باشد. من قضاوتی ندارم.

در اون دو سه روزی که پیشه وری و … شهر را ترک کرده بودند و نیروهای شاه  در بستان آباد اتراق کرده بودند تا "لباس شخصی های آن دوران" با خیال آسوده هر چه دلشان می خواهد برسر مردم شهر بیاورند، عده ای مرتب به جد من مراجعه می کردند تا خود را آماده کند تا به محض ورود نیروهای شاه، مظلوم نمایی کند و ادعا نماید که کارخانه اش را مصادره کرده اند و آن را پس بگیرد. اما جد من، از این کار سرباز زده و گفته هر چند به نظر من معامله منصفانه ای نبود اما به هر حال معامله بود و من قرارداد امضا کرده ام ثمن معامله را هم دریافت نموده ام. اکنون زیر امضای خودم نمی زنم و برای مال دنیا، دروغ نمی گویم.
و این گونه و با این اصول بود که دهک طبقاتی خانواده ما افت کرد و مجبور شدیم که درس بخوانیم😁😁😉😉.


البته خود همین جد ما، بنا به خاطرات مامان بزرگم بدتر از پیشه وری اموال خود را مصادره می کرد. یک باغی هم در دوه چی داشت که خودش به دست خودش تقسیم کرد و به فقرا بخشید. می گفت بچه هایم این اموال را نخواهند پسندید و خودشان بهترش را به دست خواهند آورد. اما مادربزرگم معتقد بود ، اگر پدرش اون اموال را نگه می داشت مادربزرگم می پسندید خوب هم می پسندید!😁😁

اما خداییش خوب شد که بخشید! دست جدم درد نکند. حالا که اموال موروثی نداریم به اندازه کافی، همان "اصالت" خشک و خالی مانع از به-روز شدن مان و پیشرفت مان با زمان می شود. خدای ناکرده اگر اموال موروثی قابل توجه داشتیم حسابی توی باتلاق اصالت در می ماندیم! شاید هم چون ارث و میراث نداریم به اصالت می چسبیم!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آموختن فرزند داری به شیوه لقمان حکیم!

+0 به یه ن

می دانم این حرفی که می خواهم بزنم باعث خواهد شد که عده بسیاری از من بدشان بیاید.
اما خودسانسوری نمی کنم و حرفم را می زنم.


وقتی فرزندان والدین سرشناس و مایه دار -خدای ناکرده- اقدام به   خودکشی یا قتل نفس دیگر   می کنند، من برای این والدین حس دلسوزی ندارم بلکه آنها را مقصران اصلی می دانم.
در مورد خودکشی، دلسوزی ام برای قربانی هست که آن قدر از دست نفهمی های آن والدین زجر کشیده که فنا را بر بقا ترجیح داده. در مورد قتل هم دلسوزی ام منحصر به خانواده قربانی قتل هست که جگر گوشه شان را به خاطر تربیت غلط یک خانواده بیشعور از دست داده اند.

اگر این اتفاقات در خانواده ای فقیر بیافتد شاید علت چیزی باشد که خارج از کنترل خانواده بوده و در نتیجه قضاوت نمی کنم. اگر علت خودکشی بیماری جسمی شدید بوده من باز هم قضاوت نمی کنم. اما وقتی فرزند به ظاهر سالم یک خانواده مایه دار و سرشناس، دست به چنین عملی می زند من در دل، والدین وی را مقصر می دانم. 
می دانم به من ایراد خواهید گرفت که  خانواده را ندیده و نشناخته  قضاوت می کنم و مقصر می دانم. ببینید! اگر فرزند شان را غرق در محبت و عاطفه بزرگ می کردند کار به اینجاها نمی کشید. معمولا این اتفاق ها، برای فرزندان خانواده هایی می افتد که از بیرون خانواده هایی رویایی و همه-چی-تمام به نظر 
می رسند.
همین هم باعث می شه که من درباره شان بدتر هم قضاوت کنم! عوض این که فکرشان را بدهند تا بچه شان را سیراب محبت کنند فکرشان را داده اند که در برابر بقیه ظاهر سازی کنند و خود را چنان نشان دهند که نیستند!

چیزی که باعث شده من این مطلب را بنویسم (با این که می دانم موج حملات را به من منجر خواهد شد) آن هست که این قبیل والدین بعد از دسته گل به آب دادن فرزند خود، باز هم دست از ظاهرسازی های پوچ بر نمی دارند. حتی از مرگ یا ارتکاب قتل فرزند خود هم سوژه ای ترتیب می دهند تا مورد توجه واقع شوند. نگرانی من از مورد توجه واقع شدن آنها نیست. مشکل این هست که ارزش های غلطی را در جامعه در این اثنا ترویج می کنند. کسانی هم که با آنها همدردی می کنند خریدار ارزش های غلط آنها می شوند. روش های تربیتی غلط آنها به عنوان ارزش در بخشی از جامعه جا می افتد و بازتولید می شود.


در کشور های توتالیتر، حکمرانان برای مردم مرتب "نمونه" و "اسوه" و "الگو" معرفی می کنند: مادر نمونه، معلم نمونه، کارگر نمونه و…..
تو گویی افراد از خود شخصیت و علایق ویژه ندارند و باید به خود فشار بیاورند تا در قالب تنگ الگو ها و اسوه ها و نمونه هایی که به آنها معرفی می شود بگنجند!
(در جوامع آزاد، به جای الگو، الهام بخش معرفی می شود.)

آن قبیل والدین هم در آن  هیری ویری که دارند جلب توجه می کنند فرزند خودشان را به عنوان "اسوه جوانان" معرفی می نمایند. کسی نیست به آنها بگه که تو که هستی که اسوه هم معرفی کنی؟! تقصیرها را می اندازند گردن کسانی که هیچ تقصیری عموما ندارند.
چون پولدار هستند یک عده سطحی هم فکر می کنند لابد حق با آنهاست. از روش های تربیتی آنها پیروی می کنند و زندگی  فرزندان خود را  سیاه می کنند.

به نظرم بهتره این والدین را که برای جلب توجه مسایل زندگی خود را به فضای مجازی می کشند بنگریم و همچون لقمان از آنها فرزندداری بیاموزیم. ببینید کدام رفتارشان ممکن هست باعث شده فرزندشان به اونجا کشیده شود. ما این رفتار را تکرار نکنیم و اگر دیدیم نزدیکانمان با فرزندشان همان رفتار را انجام می دهند در خلوت تذکر دهیم. این مسایل شوخی بردار نیستند!


اون نگرش که زمانی صدا وسیما و… در گوشمان می خواند یا در پشت کامیون ها و وانت ها می نویسند که از والدین، هیچ گاه ضرری به فرزند نمی رسد با واقعیات و نیز آموزه های روانشناسان  و کارشناسان نمی خواند. اتفاقا والدین به انواع مختلف به فرزندان خود آسیب می رسانند. من به آموزه های روانشناسان بیشتر از نوشته های پشت کامیون در مورد بی کلک بودن مادر و نظایر آن اعتماد دارم! 

با مطالعه رفتار های ابلهانه این دسته از والدین ، رفتار های آسیب رسان تر را خواهیم آموخت.
🍀@minjigh

جذابیت الگو های کرمو


مشاهده من نشان می ده که الگو های خراب خیلی جذابیت و گیرایی دارند. 
استاد رهنما چهار سال آزگار، زحمت می کشه که دانشجوی دکتری را طوری بار بیاره که اهل پیچاندن و سمبل کردن و آب به مقاله بستن نباشه.  سخت کار می کنه که سواد دانشجو سوراخ دار نباشه و با بلغور کردن چند اصطلاح و عکس گرفتن با چند فیزیکدان مشهور و در اینستا گذاشتن حس "خود فیزیکدان بینی" نکنه بلکه عمیقا مفاهیم را یاد بگیره و شیوه پژوهش اساسی را بیاموزه.
دانشجو را به همایش های بین المللی معتبر می فرسته اما دانشجو سالی یک بار در همایشی دو سه روزه شرکت می کنه که در آن چند نفر از سخنرانان از اونهایی هستند که سمبل کار هستند و  فقط بلدند ژست بگیرند و چند تا اصطلاح را بلغور کنند.
دانشجو از برکت درسی که  از استادش آموخته می فهمه که این یارو چیزی بارش نیست و فقط چهار تا اصطلاح را که گوش بیسواد تر از خودش را پر می کنه بلغور می کنه. اما خوشش می آد.  با خود می گه "من که همین الان هم از این یارو با این همه ژستش بیشتر می دانم! چرا خودم را زحمت بدهم ؟! من هم همین ژست را می گیرم و خر خود را می رانم!" اون افراد را الگوی خودش می کنه و زحمات استاد را بر باد می ده.


همین طور بسیار دیده ام که افرادی که زندگی آشفته ای دارند و طلاق های چرکین پشت سر گذاشته اند عده ای را جمع می کنند و بعد از مظلوم نمایی های فراوان و ساختن دیوی دو سر از همسر سابق ، به بقیه درس زندگی می دهند. واعجبا که این درس های زندگی این افراد شکست خورده چه شاگردانی هم می یابد! 
با خودشان نمی گویند این شخص اگر  درس زندگی می دانست کارش به اینجا نمی رسید!
آدم درست و حسابی که طلاق می گیرد دو علت دارد :١- حس می کند راهش با همسرش جداست. چنین کسی نمی آید پشت سر همسرش صفحه بذارد. فقط می گوید دریافتیم که راهمان را بایدجدا کنیم.
٢- همسرش واقعا بد هست. در این صورت زود تر می خواهد گذشته را پشت سر بذارد و گذشته تلخ را فراموش کند.دیگه نمی نشیند علیه او سالیان سال بدگویی کند.
برای من بارها پیش آمده که پای درددل های افراد طلاق گرفته نشستم تا دلشان  را نشکنم و آرامشان کنم. اما بعدا دیدم خودآنها هم کمتر از همسرش ایراد نداشتند. اغلب از خود رفتارها و اعمالی بروز دادند که من در دل گفته ام "بیچاره همسر سابق اینها که چه زجری از دست اینان کشیده!" . دیگه وقتم را با گوش دادن به درددل های این قبیل افراد،  تلف نخواهم کرد. 
در واقع سعی می کنم از هر که علیه همسر سابقش بعد از گذشت سال ها هنوز بدگویی می کند دوری کنم. از چنین کسی جز بدی به آدم نمی رسد! برخی می نشینند پای صحبت هایشان که به زعم خود درس زندگی بگیرند!


بر اساس همین نوع مشاهدات نگرانم که اون والدین ثروتمند و سرشناس هم که بچه قاتل یا اهل خودکشی تربیت می کنند و بعد از خرابکاری بچه شان ، باز هم از رو نمی روند و خانواده خود را "اسوه" یا "نمونه" معرفی می کنند، دنباله رو و مقلد بیابند. دنباله رو ها و مقلدانی که با اقتدا به آنها بچه های سرخورده و خطرناک بار بیاورند.
این همه برنامه در اینترنت و تلویزیون در مورد روش های تربیتی درست هست اما مانند همان جریان استاد راهنما و دانشجو، می ترسم والدین اینها را الگو و راهنمای خود قرار دهند.


🍀@minjigh

مادر مقدس؟!

اخبار و جنجال هایی که هر از گاهی در مورد خودکشی یا گاه قتل توسط  فرزندان نوجوان زوج های مرفه و برخوردار تحصیلکرده با موقعیت اجتماعی بالا می شنویم، تنها نوک کوه یخی است. به ازای هر پسر نوجوان که در این خانواده ها جان خود را می گیرد چند دختر نوجوان هم هستند که اقدام به خودکشی می کنند اما خوشبختانه نجات می یابند. برخی از این دخترها بر سر پل های شهر می روند تا خود را پرت کنند ولی خوشبختانه رهگذری مانع می شود وبرخی سمومی  می خورند و معده شان را شست و شو می دهند.
نمی دانم آمار واقعی خودکشی کمتر شده یا بیشتر شده. در هر حال بیشتر از گذشته، اخبار آن پخش می شود.

زمانی هم که ما نوجوان بودیم  اقدام به خودکشی در میان دختران نوجوان در خانواده های سرشناس تحصیلکرده کم اتفاق نمی افتاد. منتهی اون موقع خانواده ها محافظه کارتر بودند و اسرار را بروز نمی دادند. نمی دانم یادتان می آید یا نه؟! اما سالی یکی دو بار می شنیدیم دختر فلان خانواده "سویس کالباس"خورده، مسموم شده ودر بیمارستان بستری شده. بیچاره کارخانه های "سویس کالباس!!!"
حالا درسته که سویس و کالباس خیلی غذای سالمی نیستند و نباید در خوردن آنها افراط کرد اما اون قدر هم ناسالم نیستند که کسی با خوردنش چنان مریض شود که لازم شود معده اش را شست وشو دهند و چند روز در بیمارستان بستری گردد!
به هر حال ما که خود نوجوان بودیم خبردار می شدیم که اصل قضیه چه بوده. "سویس و کالباس" گناهی نداشته اند.
اغلب این موارد اقدام به خودکشی بودند .
فشار هایی که روی دختران نوجوان می گذاشتند گاه به اینجاها ختم می شد.

باز خوبه که الان مدارس غیر انتفاعی مشاور روانشناسی دارند واندکی مشکل را حل می کنند تا کمتر نیاز به انداختن تقصیرها برسر کارخانجات سویس و کالباس افتد!
از همین مشاوران شنیده ام که آن چه در مورد مشکلات فرزندان خانواده های سرشناس تخصیلکرده در فضای مجازی رو می شود تنها نوک کوه یخی (آیسبرگ) است.

از یک سو مرتب خبر خودسوزی و خودکشی مردان میانسال از طبقه کارگری را می شنویم که در اثر فشار اقتصادی به این نقطه می رسند و از سوی دیگر خبرهایی از این دست در مورد فرزندان خانواده های برخوردار می شنویم. فوری قضیه "اصالت" و "نوکیسگی" را پیش نکشید و گمان نکنید اگر بابابزرگ کسی در خانه فرش بزرگ و لامپا و سماورمارک نیکلای داشته باشد حتما فرزندانی تربیت خواهد کرد که شاد و سرحال هستند و اقدام به خودکشی نمی کنند. در بین فرزندان خانواده های "اصیل" هم از این اتفاقات زیاد می افتد.
مگر در خانواده های سلطنتی در سراسر دنیا کم از این مسایل هست؟!!!
در بین خانواده های سلطنتی و اشراف قدیمی 
حتی بیشتر از خانواده های نوکیسه و …. از این اتفاقات داریم.
(یک عده اون قدر به مفهوم پوسیده وگندیده اصالت چسبیده اند از این مشاهده نتیجه خواهند گرفت پس اختلالات روانی هم خوب هست که بین اصیل ها و اشراف فراوان هست!)


سه موضوع هست که به ذهنم می رسد:

١- در خانواده های سرشناس و برخوردار فشار زیادی روی بچه ها هست که در رشته خاصی (معمولا پزشکی) تحصیل کنند ولو این که با علایق شان متضاد باشد.
همین موضوع ضربات فراوانی بر روح وروان آنها وارد می آورد.


٢- در خانواده هایی که زن و شوهر هر دو شغلی با آینده مالی خوب دارند تا به موقعیت مالی خوب می رسند دردسر ها شروع می شود. شلوار آقا دو تا می شودو… خانم هم شروع به انتقام می کند. این وسط بچه ها له می شوند.

٣- این روزها نگهداری سگ و گربه خیلی مد شده. خیلی ها از روی مد یا هوس سگ یا گربه  نگه می دارند ولی به تدریج شدیدا به آن وابسته می شوند. بچه های طلاق معمولا وابستگی بیشتری پیدا می کنند و کمبود های عاطفی خود را از این طریق جبران می کنند. اگر یکی از والدین اون قدر بیرحم و  قلدر و نفهم باشد که فرزندش را مجبور به ترک حیوان خانگی مورد علاقه اش کند او را بدجوری داغون می کند. 
ندیمه ها هم که این قلدری از روی نفهمی را به عنوان قدرت نشان دادن وی، خواهند ستود!

خوشبختانه در اینترنت و …. نظرات کارشناسان هست که چه باید کرد که فرزندان به لحاظ روانی سالم بار بیایند. اما این خانواده های سرشناس برخوردار خود را عقل کل می دانند و نیازی به استفاده از آنها نمی بینند. یک عده ندیمه هم در دور وبر دارند که دایم آنها را به به چه چه می کنند و مانع از این می شوند که کاستی های خود را در امر فرزند داری متوجه شوند تا این کار از کار می گذرد. اون موقع هم کاسه و کوزه را بر سر دیگران می شکنند. از کارخانجات سویس کالباس گرفته تا …

وقتی فرزند یکی از این خانواده های سرشناس خود را ازبین می برد، ندیمه ها، هاله ای از تقدس دورمادر می تنند تو گویی -استغفرالله- مریم عذرا ست و فرزندش عروج کرده. هر انتقادی به وی را به شدت می کوبند. 
نه تنها تقدسی در میان نیست بلکه این نوع اتفاقات شوم در خانواده های سرشناس، بیش از همه  نتیجه نفهمی والدین هست.
🍀@minjigh

پی نوشت:
اینجا صفحه من هست و هر چی دلم می خواد می نویسم اما می دونم که در جمع هایی بالاتر از ٦-٧ نفر، زیر سئوال بردن تقدس مادری که فرزندش خودکشی کرده همان قدر برای آدم دشمن می آفریند که  اظهار نظر درمورد خوبی  یا بدی پهلوی!
اگر آدم بخواهد در جمعی دشمن پیدا نکنه بهتره در این باره ها سکوت کنه و نظری را ابراز نکنه.

حالا که این دو مقایسه را کردم اتفاقا یاد فیلم "من و ملکه" ساخته ناهید پرسون سروستانی افتادم که مستندی است که یک چپگرای سابق در مورد فرح دیبا (ملکه سابق) ساخته.
فرح در فیلم کوشش می کنه که از فیلم برای تبلیغات خودشان بهره برداری کنه که البته استعداد خوبی هم برای این کار داره تا جایی که فیلمساز هم در آخر فیلم به هوادارنش می پیونده و عملا مریدش می شه.
فیلم چند سالی بعد از خودکشی دختر فرح و چند سالی قبل از خودکشی پسرش ضبط شده. با هم سر قبر دختر هم می روند. فرح در فیلم خودکشی را نتیجه انقلاب ٥٧ می دونه و ….
شاید اگر دراون زمان سعی می کرد به عنوان مادر تحلیل درست تری از فرآیند روانی  پیچیده که به خودکشی منجر می شه کسب می کرد می توانست جلوی خودکشی فرزند دیگرش را بگیره. 
اما ترجیحش این بود که خودکشی فرزندش را هم به دلایل سیاسی نسبت بده و از اون هم بهره برداری تبلیغاتی برای سلطنت بکنه.
در هر حال  هر دو فرزندش در غربت و به دور از او جان خود را گرفتند. علی الاصول برای یک مادر نباید کار سختی باشه که بفهمه فرزندش افسرده هست  واگر بفهمه نباید تنهایش بگذاره. 
(من بعد از سی سال با همکلاسی دوره ابتدایی ام دو پیامک یک خطی رد وبدل کردم و سومی این بود که "اتفاقی افتاده ؟! ناراحتی؟!" و جواب این بود که "هفته پیش مادربزرگم فوت شده!" 
چه طور ممکنه یک مادر  با صحبت با فرزندش نفهمه که در دل فرزند غوغاست؟! مگر آن که چنان غرق در ژست و ظاهر سازی باشه که این مسایل اساسی زندگی اولویت خودش را از دست بده!)
برای کسی که دوستانی داره که برای شرکت در مزون لباس هواپیمای شخصی برایش می فرستند تهیه بلیط پاریس به انگلیس یا پاریس به آمریکا جهت نجات فرزند از خودکشی نمی توانست کار سختی باشه!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل