تکرار نوشته پارسال من: امید

+0 به یه ن

چه کنیم تا سلامت روح و روان خود را تا ۱۲ بهمن ۱۴۰۱ حفظ نماییم؟
سه شنبه 12 بهمن 1400
فکر کنم نیازی نباشد که توضیح دهم اوضاع کشور و این همه فساد و تبعیض و تورم و نابسامانی اقتصادی به روح و روان ما فشار می آورد. خوشبختانه هنوز آن قدر بی رگ نشده ایم و آن قدر وا نداده ایم که وقتی می بینیم از یک طرف، کودکان معصوم تا کمر در باکس های زباله خم می شوند و از طرف دیگر انگلزاده ها ثروتشان را و استعدادهای نداشته شان را به رخ مان می کشند بیخیال رد بشویم. امیدوارم هرگز به این مرحله از وادادگی و بی رگی و بیشرفی نرسیم که با وجود دیدن اینها بخواهیم سر خود را مثل کبک در برف کنیم، بیخیال شویم.
این مشاهدات بر روح و روان ما فشار می آورد.چه باید بکنیم تا سالم بمانیم؟
من در این نوشته از آن چه که از کتاب «آری به زندگی در کشاکش ناملایمات» نوشته ویکتور فرانکل و ترجمه ضحی حسینی نصر استفاده می برم. توصیه می کنم این کتاب را بخوانید که برای یافتن جواب سئوال بالا، کمک زیادی به شما می کند. گویا از این کتاب ترجمه های متعددی در بازار هست. من از کیفیت سایر ترجمه ها اطلاعی ندارم اما ترجمه خانم ضحی نصر واقعا ارزشمند هست. به علاوه دیباچه ای که دکتر ناصر مقدسی (از مرکز تحقیقات ام اس، بیمارستان سینا) و خود مترجم افزوده -دست کم برای خواننده ایرانی- به اندازه نظرات خود فرانکل مفید و ارزشمند هست.
و اما جواب من: اولا نباید امید را برای بهبود اساسی و بنیادی شرایط از دست داد. بدون این امید فرسوده می شویم. اما از سوی دیگر نباید برای امید خود زمان بندی تعیین کنیم و بگوییم تا فلان تاریخ حتما اوضاع درست می شه. در زندگی شخصی یا در کارگروهی خود زمان بندی برای انجام دادن کارها لازم هست اما وقتی برای امیدهایی که به واقعیت پیوستن آن تحت کنترل ما نیست زمان بندی تعیین می کنیم فشار عصبی فراوانی به خود وارد می نماییم. وقتی می بینیم اوضاع با آن زمان بندی مورد نظر ما جلو نمی رود به یک باره روحیه خود را می بازیم و چه بسا ضربات روحی شدید- خارج از توان روح و روانمان- بخوریم.
من به بهبود اساسی اوضاع کشور در آینده ای نه چندان دور (قبل از این که من بمیرم یا به پیری مطلق برسم) امیدوارم. امیدواری ام بر این اساس هست که می بینم این فساد و حرص مال و طمع بیمارگونه و دروغ و پدرسوختگی فقط در بین طبقه موسوم به طبقه «برخوردار» هست. منظورم طیقه ای است که در سایه ریخت و پاش های بی حساب و کتاب دو ۲۰ سال اخیر، جزو ثروتمندان شدند.
من در تهران زندگی می کنم. در همین شهر خرید می کنیم. در همین شهر ماشین مان را تعمیر می کنیم. در همین شهر فرش هایمان را می دهیم می شویند. در همین شهر معامله می کنیم. در خیابان های همین شهر زمین می خورم و دستم را می گیرند و...... می بینم که تمام مناسبات بین مردم عادی (به جز اون قشر باریک برخوردار) بر اساس همان اعتماد و اخلاقیات بین غریبه هاست که زنده یاد دهخدا هم در مصاحبه با خارجی ها از آن گفته بود. در مقابل می بینم که این طبقه به اصطلاح برخوردار دارند از حرص و ولع و در مسابقه ای که برای چاپیدن پول ملت با هم می دهند خود را خفه می کنند.
سالم ماندن اکثر قاطع مردم مرا به آینده امیدوار می کند. این که مردم وا نداده اند و از این همه فقر و تبعیض آزرده اند مرا به آینده امیدوار می کند. وقتی می بینم برخی سمن ها در زمینه های گوناگون چه کارهای باارزشی انجام می دهند مرا به آینده امیدوار می کند. وقتی می بینم بخش بزرگی از مردم آماده اند که راه حل های علمی برای مشکلات زندگی شان بیابند ( استقبال وسیع از آموزه های روانشناسی نشانگر این آمادگی است) به آینده امیدوار می شوم. وقتی می بینم مردم ما چه ارزشی به کودکان قابل می شوند به آینده امیدوار می شوم. (شما دو کلمه دمپایی و chanclaرا در گوگل جست و جو کنید تا تفاوت میان روش های تربیتی ایرانیان امروز را با بخش بزرگی از مردم دنیا (آمریکای لاتین) را ببینید. چینی ها بد تر از اونها!) وقتی در گروه های متعدد می بینم که مردم به هم کتاب «انسان خردمند» را توصیه می کنند به آینده امیدوار می شوم. .....
همه اینها را نشانه آن می بینم که مردم ایران لیاقت بهتر از این را دارد و دیر یا زود شرایط مطابق لیاقتش را به دست می آورد. اما نمی دانم چگونه. نمی دانم کی و چه زمانی. همین امید (واقعی نه واهی) اما بدون شرایط و زمان بندی به من کمک می کند تا روحیه خود را حفظ نمایم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]