متن صحبت های امروزم در مراسم یادبود بابا

+0 به یه ن

پدر عزیزمان در 25 اردیبهشت ماه سال 1314 خورشیدی در تبریز دیده به جهان گشود و درمقاطع دبستان و دبیرستان  در همین شهر تحصیل کرد. در سال 1332در امتحان ورودی دانشکده فنی دانشگاه تهران شرکت کرده، با رتبه یک وارد دانشگاه شد. آن زمان کنکور سراسری نبود و دانشکده ها امتحان جداگانه می گرفتند. در آن زمان-تاجایی که من اطلاع دارم دانشکده فنی تهران-تنها دانشکده فنی کشور بود. دانشکده فنی دانشگاه تبریز که پدر سال ها در آن خدمت می کرد پنج سال بعد تاسیس شد.

آنان که با تاریخ معاصر ایران آشنایی دارند می دانند سال 1332 سال پرمصیبتی برای کشور بود از جمله آن که در شانزده آذر که بعدها روز دانشجو نام گرفت، دانشکده فنی دانشگاه تهران آماج حملات بی رحمانه ای شد. پدر آنجا بود و سه قربانی حادثه از دوستان نزدیک پدر بودند.

بعد از اخذ کارشناسی ارشد مدتی به کار مهندسی در پروژه های ساختمانی و راه سازی در ترکمن صحرا و سپس کرمانشاه مشغول شد. از آن دوره خاطرات بسیاری برای ما نقل می کرد.سپس به خدمت سربازی پرداخت. در همین زمان و در سال 1339از وی دعوت به عمل آمدکه چند درس ریاضی و فیزیک در دانشگاه تبریز که در آن زمان هنوز در خیابان طالقانی واقع بود ارائه دهد. همزمان اساتیدی از فرانسه برای تدریس آمده بودند پدر که به زبان فرانسه کاملا مسلط بود نقش مترجمی در کلاس های ایشان را برعهده گرفت.  همین اساتید فرانسوی پدر را تشویق به رفتن به پاریس برای ادامه تحصیل نمودند. پدر در دانشگاه پاریس یک دانشجوی دکتری در رشته عمران شد. تحصیلات دکتری پدر مصادف بود با دهه شصت میلادی و جنبش های  دانشجویی مشهور فرانسه در 1968.

بعد از اخذ دکتری پدر به وطن بازگشت و در دانشکده فنی دانشگاه تبریز مشغول خدمت شد. درهمان دانشکده با مادرم خانم مهندس مینو میرزایی که دانشجوی دانشکده فنی بود آشنا شد و ازدواج کرد. حاصل این ازدواج این جانب (متولد 1355) هستم و خانم دکتر نیلوفر فرزان (متولد 1367)  که اکنون در اوترخت هلند مشغول ادامه تحصیل در رشته داروسازیست.

در اوایل دهه پنجاه هجری پدرم رئیس دانشکده فنی بود. ریاست او مصادف شد با درآمد بالای نفتی. پدر و همکارانش فرصت را غنیمت شمرده در جهت تجهیز آزمایشگاه های دانشگاه کوشیدند. اواخر سال 56 پدر برای فرصت مطالعاتی به همراه من ومادرم دوباره به پاریس رفت. در زمان انقلاب 57 ما در فرانسه بودیم. بعد از اتمام فرصت یکساله به وطن بازگشتیم.

سپس دوره پرتنش دهه شصت آغاز شد. دورانی پرآشوب که جفاها در آن بر دانشگاه و دانشگاهیان رفت. بسیاری از دانشگاهیان برجسته وطن را ترک کردند. اما پدر و برخی از همکارانش ماندند و شجاعانه جلوی تندروی ها ایستادند.  نتیجه آنی این ایستادگی انگ ها و "پاکسازی" بودو طبعا مشکلات معیشتی به دنبال داشت. در آن سال ها پدر و مادرم به یاری یکدیگر شرکت ساختمانی طراد را تاسیس و اداره کردند. پروژه های ساختمانی متعدد نظیر ساختمان اداره پست اهر و بخش هایی از مجتمع تراکتور سازی تبریز حاصل این همکاری بود. ناگفته نماند در سال های پرآشوب آغاز دهه شصت مشکلاتی که برای شرکت های ساختمانی به وجود آمد کم از مشکلات پیش روی دانشگاهیان نداشت. من به عنوان طفلی کوچک که در خانواده به او لقب "ضبط صوت" داده بودند از مکالمه های والدینم در جریان مشکلات قرار می گرفتم. کمیابی و نایابی مصالح ساختمانی تنها گوشه ای کوچک از مشکلات بود.

دوستان در پرده می گویم سخن

گفته خواهد شد به دستان نیزهم

 

من از پیشکسوتان عزیز که آن زمان به فعالیت دانشگاهی یا اجرایی مشغول بودند خواهشمندم مشاهدات و تجربیات آن دوره را به طور مدون در اختیار جوان ها بگذارند که ملتی که تاریخ معاصر خود را نداند  اشتباهات گذشته را تکرار خواهد نمود. نسل های جوانتر مشتاق دانستن در باره آن دوره هستند.

آری! نتیجه مستقیم و آنی آن ایستادگی پدر و دیگر اساتید دانشگاه پاکسازی و مشکلات معیشتی به دنبال آن بود. اما نتیجه بلند مدت آن همان هست که امروز ما نهادی ریشه دار در کشور به نام نهاد دانشگاه داریم. اگر نبودند بزرگانی چون وی که حقیقت را فدای مصلحت نکردند وضعیت اکنون ما دانشگاهیان به طور خاص و وضعیت جامعه به طور عام- بسیار بدتر از آن بود که اکنون هست. می توانست شبیه برخی از همسایگانمان شود که هم اکنون در آتش تندروی و جهل و تعصب می سوزند.

بعد از چند سال که آتش تندروی ها اندکی فروکش کرد به سراغ پدر آمدند و او را به دانشگاه بازگردانیدند. پدر به خانه معنوی خود بازگشت بی آن که کینه ای از کسی به دل نگاه داشته باشد. کم نبودند کسانی که  درسراسر دنیا در سال های پرالتهاب از دانشگاه یا ادارجات "پاکسازی" شدند اما بعد بازگردانده شدند.  آن چه  در همه دنیا کم و نادر هست همین نوع گذشت بود.

متاسفانه اغلب آنها که روزی در حقشان ظلم شد بعد از رفع ظلم خواستند حق ضایع شده خود را باز پس بگیرند. اما نه ازآنان که عامل تضییع حق آنها شده بودند بلکه از نسل جدید بی پناه تازه وارد که نقشی در تندروی ها نداشت! پدر هرگز چنین نکرد! حتی به آن فکر هم نمی کرد!

جنگ تمام شد و پروژه های عمرانی در استان های مختلف آغاز. در سال های نخست بازسازی، به شرکت ها و مهندسین شهرستان ها اعتماد نمی کردند. پروژه ها را عمدتا به شرکت های تهران می سپردند. متاسفانه به علت ناشیگری برخی از این پروژه ها به شکست می انجامید. سپس به نزد پدر می آمدند تا با محاسبات خود راه حلی برای نجات پروژه بگشاید.

در این سال ها پدر در زیرزمین خانه به قول خودش "بُسه " می کرد. شعر طنزی هم به اقتباس از دوبیتی معروف "هرکه دارد امانتی موجود...." ساخته بود که همواره زیر لب زمزمه می کرد:

هر که دارد عمارتی نوساز

بسپارد به بنده در آغاز

نسپارد شود ترک ها باز

باز پیدا شود به بنده نیاز

آن سال ها هم گذشت. کم کم نسلی نو از مهندسین خبره برخاست. همین طور شبیه سازی های کامپیوتری برای محاسبات مهندسی پیشرفت کرد. انحصار محاسبه پروژه در دست پدر به طور طبیعی شکسته شد. گویند استاد موفق کسی است که دانشجویانش از او زبردست تر باشند. با این معیار نیز پدر استادی موفق بود. کم اتفاق می افتد که افراد این مرحله را با متانت پشت سر بگذارند. در بسیاری موارد حسد و یا حرص و آز و تضاد منافع، جلوی لذت تماشای سربرکشیدن حاصل عمر استاد، یعنی دانشجویان، را از او می گیرد. خوشبختانه پدر این متانت را داشت و از این مشاهده لذت ها برد. تا جایی که در روزهای آخر در بیمارستان شبی به من این نکته را با افتخار و لذت به من گفت.

به یاد دارم پروژه ای را در دهه هشتاد هجری به مهندسی جوان سپرده بودند. نظیر آن پروژه با آن ابعاد در تبریز سابقه نداشت. بعد از مدتی کارفرما خود نگران شده بود که مهندس مزبور برای انجام دادن پروژه ای با این ابعاد هنوز کم تجربه هست. به سراغ پدر آمدند و پیشنهاد دادند تا قرارداد وی را فسخ کنند و قراردادی نو با پدر ببندند. پدر گفت هرگز چنین چیزی را نمی پذیرم و مانع پیشرفت همکار جوان تر نمی شوم.  بعد از رایزنی های فراوان به این راه حل رسیدند که قراردادی موازی ببندند تا نتایج محاسبه اولیه توسط پدر چک شود. هر زمان فرصتی پیش می آمد، پدراز مهندس جوان تعریف می کرد که در محاسبات دقیق و کارآمد هست و به قول خارجی ها او را

Promote

می کرد. آری! حتی این عجوز عروس هزار داماد، این کلمه سه حرفی "پول"، هم چون به پدر می رسید جلوه گری و اغواگری از کف می داد.

پروژه  عمرانی دیگری هم در تبریز بود که پدر مخالف آن بود چرا که معتقد بود با هزینه حدود یک هفتم و در زمانی بسیار کمتر پروژه جایگزینی می توانست اجرا شود. پدر نظر خود را منعکس کرده بود اما پروژه تصویب شد. با این حال، پدر سعی نکرد جلوی پروژه بایستد. وقتی علت عدم ایستادگی اش را جویا شدم گفت:" حاصل پروژه برای شهر می ماند و نماد و سمبل می شود. تخت جمشید هم روزی پروژه ای پرهزینه بود که جایگزین های بسیار کم هزینه تری داشت. من از آن پروژه کنار می کشم چون اعتقادی به آن ندارم ولی جلوی پیشرفت پروژه نمی ایستم" نقل به مضمون بود.

به جای بازگویی کلیشه همیشگی "همسری وفادار و پدری مهربان" خاطره ای دیگر از او نقل می کنم. اگر به تبریز رفته باشید می دانید که همه راه ها به چهارراه آبرسان ختم می شوند. چهارراه آبرسان قلب تبریز مدرن هست. این چهارراه در سراسر استان معروف هست و محل رویداد های مهم مردمی شهر هست. روگذری در این چهارراه هست که مهندس محاسب و ناظر آن پدر بود. خواهرم نیلوفر در زمان ساخت آن به مدرسه ابتدایی پناهی واقع در نزدیکی آن پل می رفت. در شهر معروف شده بود که سر ساعت تعطیلی مدرسه هر برنامه ای که باشد و هر مقامی که بیاید مهندس ناظر پروژه خواهد گفت من می روم تا دخترم را از مدرسه بردارم! چند ماهی قبل از افتتاح پل روگذر آبرسان، پل روگذر مشابهی در تهران  فروریخته بود و با کمال تاسف موجب از دنیا رفتن تنی چند از هموطنان شده بود. در مجلسی دوستان و آشنایان با اشاره به این اتفاق ناگوار با پدر شوخی می کردند و می گفتند آیا می توان به این پل اعتماد کرد؟ بابا پاسخ داد : زیر پل می خوابم تا تمام تانک های ارتش از رویش رژه بروند" یکی پرسید "حاضرید یاسمن زیر پل بخوابد و تانک ها رژه بروند؟" پدر با ظرافت کلامی خاص خودش از پاسخ طفره رفت و حرف را عوض کرد.

پدرم بعد از بازنشستگی از دانشگاه تبریز در دانشگاه آزاد واحد شبستر تدریس می کرد. دکتر یعقوب فرزان به همکاران خود در  دانشگاه شبستر علاقه خاصی داشت و از شور و نشاط دانشجویان آن شور زندگی می گرفت. همواره از خلوص باطن و صفای استادان گروه عمران دانشگاه شبستر می گفت و آنها را چون فرزند دوست می داشت. همچنین  فرهنگ بالای شهر کوچک ولی علم و فرهنگ پرور شبستر را می ستود. در این سال ها پدر کتاب تخصصی ای نوشت. خود می گفت می خواهم ناشر آن جایی باشد که به آن دلبستگی دارم. به همین جهت، دانشگاه آزاد واحد شبستر را برگزید. متاسفانه فرصت نشد که انتشار آخرین اثرش را ببیند. امیدوارم این اثر هرچه زودتر منتشر شود و به دست علاقه مندان برسد.

.

پدر عزیزمان بعد از هفت سال مبارزه با بیماری سی-ال-ال در 20 مهر 1394حدود ساعت 3:45 دقیقه بعد از ظهر در خوابی آرام از میان ما زمینیان پرکشید. یادش گرامی و راهش پررهرو باد! درد از دست دادن پدر بسیار سنگین است. سنگین تر از آن که در تصورم می گنجید. اما دو چیز مرا تسکین می دهد. یکی آن که در پدرم آرامش رفت و دیگر آن که بعد از فوتش، آن چنان که برای بسیاری از بزرگان رخ می دهد، توسط جریان هایی که با مرامش نمی ساخت مصادره نشد! یادآوران او اعضای خانواده و آن دسته از بستگان  و دانشجویان سابقش هستند که به آنها در زمان حیات نیز دلبستگی داشت. دانشجویانی که خود اکنون استادانی برجسته شده اند و در حوزه فعالیت خود سرآمد هستند. یادآوران او همچنین همکاران و آشنایانی هستند که به لحاظ مرام با او نزدیکند. این هم از برکات پرهیز از رفتار پوپولیستی است که پدرم همه عمر بر آن اصرار داشت. اگر رفتاری پوپولیستی داشت نام و یاد او کالایی می شد که جریان های مختلف و گاه متضاد با مرام پدرم سعی در مصادره اش می کردند. خوشبختانه چنین نشد!

اندکی هم از علایق ذوقی پدرم بگویم. پدرم خط بسیار خوشی داشت. نقاشی هم می کشید.

در انتها برای حسن ختام شعر محبوب پدر را از حضرت حافظ می خوانم. هرگاه من یا خواهرم ناراحت می شدیم مصرع اول را برایمان می خواند

دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد

به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد

به کوی می فروشانش به جامی بر نمی گیرند

زهی سجاده تقوی که یک ساغر نمی ارزد

...

تورا آن به که روی خود زمشتاقان بپوشانی

که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد

چو حافظ درقناعت کوش و از دنیای دون بگذر

که یک جو منت دونان دوصدمن زر نمی ارزد

و شعر ترکی مورد علاقه پدر که همواره زمزمه می کرد این بند از حیدربابا بود:

انسان اولان خنجر بلینه تاخماز

آممان حیف کور توتوغون بوراخماز.

ممنونیم که با حضور خودتان در اینجا مایه دلگرمی من و خانواده ام شدید.

6 آبان 1394

پژوهشکده فیزیک پژوهشگاه دانش های بنیادی

تهران

2015/28/10

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مجلس یاد بود پدرم

+0 به یه ن

گویا حدود یک سالی است که در محل کار من، پژوهشگاه دانش های بنیادی، سنتی نهاده شده است که وقتی عضوی از این پژوهشگاه عزیزی از دست می دهد در یکی از سالن های این مجتمع مجلس یادبودی برای او می گیرند. به من نیز از سوی ریاست محترم روابط بین الملل پژوهشگاه به طور دوستانه پیشنهاد شد که چنین مجلس یادبودی برای پدر عزیزم بگیرم. دیدم بهترین فرصت خواهد بود که مروری داشته باشم به زندگی پربار شادروان پدرم در هشتاد سال گذشته. متنی تهیه کرده ام و به همراه  برخی از عکس های او که اکنون می توان گفت ارزش تاریخی یافته اند در این فرصت ارائه خواهم کرد. صحبت هایم حدود نیم ساعت طول خواهند کشید. 
خوشحال می شوم اگر جوانان و دانشجویان، فارغ از رشته تحصیلی شان، در این مراسم شرکت کنند. شرکت برای عموم آزاد است.
محل برگزاری: تهران، فرمانیه، بین دیباجی شمالی و کامرانیه، جنب فربین، پژوهشگاه دانش های بنیادی، سالن آمفی تأتر
زمان: ساعت دوازده نیم تا یک و نیم، روزچهارشنبه ششم آبان ماه

هزینه برگزاری این مراسم به طور کامل برعهده خانواده آن مرحوم هست.

مجلس یادبود دیگر توسط کانون فارغ التحصیلان دانشکده های فنی دانشگاه تبریز همان روز در ساعت 5تا 7 برگزار خواهد شد. شرکت در  مجلس کانون فارغ التحصیلان با دعوت امکان پذیر هست. سخنران این مجلس یاران قدیمی پدر و برخی از دانشجویان سابق او که اکنون خود استادانی برجسته و یا مهندسین صاحب نام هستند خواهند بود. پدرم در طول عمر پربار خود به پنج نسل از مهندسین این مرز و بوم درس مهندسی آموخت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مصاحبه بابا در نیمه اول سال 1390

+0 به یه ن

مصاحبه بابا را در نیمه اول سال 1390  در زیر می توانیدببینید:

http://aaeftu.ir/film/938-dr-farzan-interview.html

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سپاسگزاری

+0 به یه ن

هفته گذشته روز دوشنبه بیستم مهرماه 1394 حدود ساعت سه و نیم بعد از ظهر پدر (پروفسور یعقوب فرزان، استاد پیشکسوت دانشکده فنی (عمران) دانشگاه تبریز) از میان ما زمینیان پرکشیدند. در مورد داغ از دست دادن پدر بسیار شنیده بودم اما تا به امروز هرگز عمق آن را نمی توانستم تصور کنم. در این سال های وبلاگ نویسی من از پدر بارها یاد کرده ام. خوانندگان قدیمی وبلاگم کمابیش با روحیه و منش پدر از طریق این وبلاگ آشنا بودند. در فرصتی که وضع روحی بهتری داشته باشم باز هم خواهم نوشت. اما اینجا می خواهم از عزیزانی که در این روزهای سخت کنار من و خانواده ام بوده اند تشکر کنم. روحیه مرا می شناسید. برای مصلحت اندیشی از کسی تشکر  و قدردانی نمی کنم و نخواهم کرد. برای جلوگیری از گله گذاری های احتمالی هم نام کسی را در فهرست قدردانی ها نمی چپانم و نخواهم چپانید. آن چه در زیر می خوانید حرفی است که مستقیم از دل بر می آید.

اول از همه از دو دایی عزیزم -که کم از برادر  ندارند- و از دختر عموو دختر خاله ام-آن نازنین ترین نازنین ها-  تشکر می کنم. همچنین از همسر دایی عزیزم که از خواهر نزدیک تر و فداکار تر هست و دختر بی همتایشان -آن شیرین ترین شیرین ها- تشکر می کنم. از خانواده میرزایی( پری خانم عزیز و دو فرزند برومندش) تشکر می کنم. از خانواده زرین تن و از خانواده نبوی سپاسگزارم.  از دخترعمه مادرم و فرزند برومندش ممنونم. از یار قدیمی پدر جناب آقای دکتر جمشیدی تشکر می کنم. محبت ها و لطف های این عزیزان در سال های بیماری پدر و در این روزهای خداحافظی چنان زیاد و متنوع بود که برشمردن تک تک آنها درازتر از شاهنامه خواهد بود. همین طور از خاله هایم  (خاله شایسته و خاله نیکو)و دخترخاله هایم  (لادن و پریناز) و عموهایم (عمو ستار و عمو مسعود) که از راه دور و از آن سوی آب ها با من همدردی کردند سپاسگزارم.  از "ایران خاله جان" (خاله پدربزرگم) که قدم روی چشم ما گذاشتند و در مراسم شرکت کردند و مثل همیشه با حرف های محبت آمیز ما را دلگرم ساختند بی نهایت ممنونم.
از دوست عزیز دکتر ساسان مهربان که برای همدردی از راه دور تشریف آوردند و همواره چه در شادی ها و چه در غم ها مایه دلگرمی بوده اند و هستند سپاسگزاری می کنم.  همین طور از خانم دکتر ناصح زاده  (حبیش خاله مهربان) که از راه دور آمدند تشکر می کنم. از  همسایگان مهربانمان خانم خردمندی و خانواده مشک آبادی که در هفته گذشته در کنار من و مادرم بودند بینهایت سپاسگزارم. از خانواده همسرم که  در مراسم شرکت کردند و با مهر و محبت خود باعث دلگرمی من و همسر و مادرم در این ایام سخت شدند سپاسگزارم. به خصوص که از راه دور و از کرج و اردبیل تشریف آورده بودند. این لطف و محبت بی ریا ئ بی چشمداشت شان را هرگز فراموش نمی کنم.
از عزیزانی که ترتیت خداحافظی واپسین پدر از خانه معنوی اش یعنی دانشکده عمران دانشگاه تبریز را دادند به خصوص  جناب آقای دکتر اعلمی،  معاون آموزشی و تحصیلات تکمیلی دانشگاه تبریز و جناب آقای دکتر تقی زادیه، ریاست محترم دانشکده عمران دانشگاه تبریز کمال تشکر را دارم. از کلیه همکاران و یاران قدیمی پدر که در مراسم شرکت کردند سپاسگزارم.  برخی از این همکاران قدیمی خود از صاحبان مجلس سوگواری پدر بودند و کم از اعضای درجه خانواده در عزاداری نداشتند. از تمامی دانشگاهیان که در این مراسم خداحافظی واپسین حضور داشتند متشکرم. برخی از آنها دانشجویانی بودند که سال ها بعد از بازنشستگی پدر به این دانشگاه آمده بودند و طبعا از نزدیک پدر را نمی شناختند.
از همکاران و دانشجویان پدر در گروه عمران دانشگاه شبستر نیز سپاسگزارم. در سال های اخیر  پدر همیشه از مصاحبت با دانشجویان و همکاران جوان خود در این دانشگاه نشاط می گرفت. به خاطر دارم چند ماه پیش پدر با یکی از همکارانش در این دانشگاه صحبت می کرد. من نمی دانستم کسی که تلفن زده کیست. گمان کردم خواهرم زنگ زده! بعد که متوجه شدم یکی از همکاران هست گفتم از محبتی که در صدایت بود گمان کردم خواهرم هست. جواب داد مگر فرقی هم دارد؟!  کسانی که پدرم را می شناسند می دانند اهل "زبان بازی" و ابراز محبت بی پایه و اساس نبود. تا کاملا از اعماق دل بر نمی آمد بر زبان نمی راند. از این عزیزان برای همراهی در سال های آخر و هم بابت شرکت در مراسم سپاسگزارم.
از جامعه مهندسین و دانشجویان و فارغ التحصیلان دانشکده فنی که با شرکت در مراسم و ارسال گل و هدیه برای شادی روح پدر موجب تسلی خاطر ما بودند بی نهایت سپاسگزاریم. همینجا مراتب سپاس مادرم را نیز از ایشان اعلام می دارم. به خصوص از انجمن فارغ التحصیلان مقیم کانادا و مقیم آلمان و اطریش که با ارسال پیام تسلیت و ارسال گل موجب دلگرمی ما شدند  از سوی خانواده تشکر می نمایم.

حال می خواهم از دوستانم تشکر کنم. اول از همه از خانم پیله رودی مهربان. گویی مهر و محبت این بانو را حدی نیست. اگر او نبود من زیر بار غم می شکستم. همین طور از فرزند برومدش اوژن عزیز که در نوجوانی به اندازه یک مرد سالخورده مسایل انسانی را درک می کند و چون مردی پخته در صورت لزوم تکیه گاه می شود. همین طور از دوستان هم مدرسه ای ام  از اول ابتدایی تا دانشگاه تشکر می کنم. در روزهای سخت مثل کوه پشتم بودند. هر کدام به نوعی. به خصوص تشکر می کنم از لاله مهربانم، آتوسای نازنینم، صنم (های) نازنینم، سپیده  (های)مهربانم، مریم (های)دوست داشتنی ام، پریسای پریخویم، سحر (های) مهربانم، نگار (های) دوست داشتنی ام، پروانه وفادارم، بهاره عزیزم، بهارک پرمهرم،  مینوی نازنینم، مهردخت خوب و صبورم، شادی مهربانم، سیمای مامانم (لقب سیما در دانشکده "مامان" بود!)، شبنم دوست داشتنی ام، سولماز (های) مهربانم، ناردین نازنینم، زهره همدلم،  فرناز خوبم، حوری وش نازنینم، لیلا (های) مهربانم، رعنا دوست داشتنی ام، غزال مهربانم، زهرای خوبم، محدثه دوست داشتنی ام، سالومه خوبم، نعیمه عزیزم، شیوای خوبم، زمرد قشنگم، لینا مهربانم، سمیرا (های) خوبم، هاله خوبم، لیدای نازنینم، نسترن قشنگم، هایده مهربانم، آرزوی خوبم، نازیلای مهربانم، آیدا ی بامرامم، صفای باصفایم، زرین خوبم، رویای مهربانم، افرای نازم، سهیلای خوبم میترای مهربان و سایر دوستان عزیزم.  (ترتیب خاصی در اسم ها نیست. هر کدام به نوع خاص خودشان مایه دلگرمی بودند.)همین طور از همسر لاله, بابک عزیز و همسر آتوسا، علیرضای مهربان بابت همدردی تشکر می کنم. علاوه بر این که این دوستان هر کدام به نوعی در کنارم بودند و با محبت ها و همفکری ها و همدردی هایشان در لحظات سخت کمکم کردند روح جمعی دوستان مدرسه شهید توانا یا نمونه پروین (مدرسه ابتدایی مان) هم تحسین برانگیز بود و هم به من انرژی عجیبی داد. از آنای عزیزم و همسرشان بی نهایت سپاسگزارم. مانند همیشه با روش های دلداری دادن ابتکاری خود در تسکین درد من موثر بودند.  از سمیرا وشیمای عزیز هم بابت مهربانی هایشان ممنونم. ابتدا می خواستم از نیلوفر و سمیرا و شیما ی عزیز در بخش همکاران تشکر کنم اما دیدم این عزیزان بیش از همکار هستند.  همین طور می خواهم از آن دوست عزیز که با نام مستعار "شمس" اینجا پیام می گذارد به طور تشکر کنم. به عنوان یک دوست همیشگی. وهمین طور از مادر مهربانش. همدلی هایشان بسیار گرمابخش بود.

از آقای قابچی معلم هندسه عزیزمان در دبیرستان که بعد از شنیدن خبر با من تماس گرفته بودند بسیار سپاسگزارم. تلفن ایشان موجب دلگرمی من شد. همین طور از مدیر عزیز دوره راهنمایی مان خانم مذنب خدایی بابت پیام مهرشان تشکر می کنم.

از کلیه همکارانی که با فرستادن پیام تسلیت موجب تسلی خاطر من و همسرم شدند کمال تشکر را دارم. به خصوص از ریاست محترم پژوهشگاه سپاسگزارم که با وجود مشغله های بسیار در همان روزهای اول که خبر را شنیدند با مهر پدرانه ای با تماس تلفنی مرا خوشنود ساختند. از جناب آقای دکتر علیشاهیها معاونت پژوهشی به خاطر پیام تسلیت شان سپاسگزارم. همین طور از سرکار خانم ارفعی که با پیام های  از دل برآمده به من محبت داشتند تشکر می کنم.  از آقای مهندس بهزادی معاونت محترم مالی نیز بابت همدردی تشکر می کنم.
همین طور از همکاران عزیز درگروه فیزیک دانشگاه شهید مدنی تبریز و دانشکده فیزیک دانشگاه تبریز که در ایام سوگواری در کنار ما بودند تشکر می نمایم.
 از دانشجو یان عزیزمان سپاس ویژه دارم که در این ایام سخت با نگاه های پرمهرشان  کنارم بودند.

از علی آقای مهربان هم که بی چشمداشت در روزهای سخت در کنارمان بود ممنونم.

از تمامی دوستان و آشنایان و بستگان که در مراسم شرکت کردند و یا با تماس تلفنی و یا ارسال پیام یا ارسال گل با ما همدردی کردند تشکر می کنم. در تبریز رسم هست که دوستان و آشنایان برای شادی روح متوفی به انجمن های خیریه شهر کمک مالی می کنند. به لطف دوستان و آشنایان و بستگان کمک های قابل توجهی جمع شد که باعث خوشحالی روان پدر خواهد بود. از همگی سپاسگزارم.
از خوانندگان عزیز وبلاگم که همدردی کردند سپاسگزارم. یاران قدیمی مینجیق بعد از این سال ها به نوعی جزو بسنگان من حساب می شوند.


هرچند رسم نیست (اگر هم باشد من خبر ندارم) اما در انتها می خواهم از کارکنان بیمارستان هایی که پدر در آنها بستری بود تشکر کنم: بیمارستان شهید قاضی تبریز و بیمارستان استاد شهریار تبریز. از کلیه پزشکان، پرستاران، بهیاران، کارمندان این دو بیمارستان که با عشق و علاقه در روزهای سخت به کمک پدرم شتافتند ممنونم. همین طور از سایر بیماران این بیمارستان ها و همراهان آنها که ناخواسته باعث اذیت و آزارشان شدیم عذر می خواهم و حلالیت می طلبم. پدر در همه عمر آزاری به کسی نرساند و بسیار شرمنده بود که ناخواسته موجب ناراحتی برخی از بیماران و همراهان آنها در بیمارستان شده است. از این که با صبر و شکیبایی و گذشت تحمل کردید و خم به ابرو نیاوردید ممنونم. اجرتان با خدا! امیدوارم زودتر بیمارتان شفا یابد.
اگر فکر می کنید محبت و انسانیت از جهان رخت بربسته سری به بیمارستان شهید قاضی بزنید.  از همه پزشکان و پرستاران وظیفه شناس این بیمارستان سپاسگزارم. بهیاران این بیمارستان بسی بیشتر از وظیفه عمل کردند. با عشق به بیماران رسیدگی می کردند.  به هر قیمتی که شده تلاش می کردند روحیه بیماران را بهبود بخشند. چنان با بیماران رفتار می کردند که گویی یکی از اعضای خانواده خود روی تخت بیمارستان خوابیده.
خوانندگان وبلاگم نظر مرا در مورد "شعار قانونگرایی" می دانند. من منتقد شدید این شعارم. به عنوان مثال رجوع کنید به این نوشته ام با عنوان "قانون مداری آلمانی ها". معتقدم تا وقتی فرق قانونی که بعد از بررسی های بسیار برای رفاه حال شهروندان وضع می شود و حرف زوری که جناب رئیس بر ای نفع شخصی یا خودنمایی از روی هوی و هوس تحمیل می کند ندانیم کوبیدن بر طبل قانون مداری در واقع نتیجه ای  جز تثبیت استبداد شرقی نخواهد داشت. در بیمارستان شهید قاضی ضوابط و قوانین بیمارستان، مانند آلمان و کشورها پیشرفته شمال اروپا, از روی حساب و کتاب وضع شده بودند نه از روی هوی و هوس.  نه یک کلمه زیاد نه یک کلمه کم. هر محدودیت قانونی که بود لازم بودو حکمتی داشت. محدودیت بیش از آن هم نبود. در نتیجه ما هم به عنوان بیمار یا همراه سعی می کردیم به آن قوانین احترام بگذاریم چون می دیدیم به نفع جمعی ماست. اجرای قانون هایش عاشقانه بود. عشق شرقی که نظیرش را در آن کشورهای پیشرفته قانون مدار غربی  گمان نمی کنم  به سادگی بیابید.
 هرچند صحبت از مادیات و پول کردن در چنین نوشته هایی ناپسند شمرده می شود اما سرزنش را به جان می خرم و از  این که در این بیمارستان (که البته دولتی) بود به بیماران به چشم وسیله پول درآوردن نمی نگرند تشکر می کنم. هزینه های بیمارستان شهید قاضی بسیار کمتر از آن بود که انتظار داشتیم. پدر از این موضوع بسیار خوشحال شد. به وی گفتم هر هزینه ای فدای یک تار موی تو. طبق معمول جواب داد "خلق هاردان گتیرسین؟!" منظورش این بود که گیریم من امکان مالی دارم که هزینه بیشتری بپردازم بقیه پس چی؟
همین طور به لحاظ بهداشتی و تمیزی این بیمارستان و همین طور بیمارستان استادشهریار نمونه بودند. حتی فرد وسواسی چو من از این جهت آنجا راحت بودم. مرتب به نظافت بیمارستان رسیدگی می شد و همه جا مایع ضدعفونی کننده دست موجود بود.
جا دارد از سرکار خانم دکتر صناعتی، پزشک معالج پدر و بزرگ بانویی که در سایه مدیریت ایشان بیمارستان شهید قاضی چنین خوب اداره می شود تشکر کنم. اگر مدیریت ایشان این گونه قوی نبود کارمندان درجه یکی چون آنان که از آنها یادکردم در این بیمارستان نمی ماندند. همین طور از خانم قاسمی سوپروایزر با کفایت بیمارستان کمال تشکر را دارم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مصاحبه من با نشریه پیام زن

+0 به یه ن

  1. لطفا خودتان را معرفی فرمایید. در چه رشته ای تحصیل کرده اید، کجا مشغول به کار هستید.

نام من یاسمن فرزان هست. پژوهشگر فیزیک در شاخه ذرات بنیادی هستم. در سال 1355 در شهر تبریز متولد شدم. پدرم دکتر یعقوب فرزان استاد بازنشسته دانشگاه تبریز در رشته مهندسی عمران و مادرم  مینو میرزایی  مهندس عمران هستند. تا سال 1373 در شهر تبریز به تحصیلات خود ادامه دادم. در این سال جزو تیم المپیاد فیزیک بودم. این اولین سالی بود که در تیم المپیاد ایران دختری حضور داشت. سپس در دانشگاه صنعتی شریف در رشته فیزیک ادامه تحصیل دادم. در سال 1376 با همسر خود آقای دکتر محمد مهدی شیخ جباری که آن زمان در همان دانشکده دانشجوی دکتری بود ازدواج کردم. سال 78 با مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه شریق فارغ التحصیل شدم و به همراه همسرم به ایتالیا رفتیم. همان سال وارد دوره دکتری در موسسه سیسا در شهر تریست ایتالیا شدم . در سال 80 به همراه همسرم به دانشگاه استنفورد در کالیفرنیا آمریکا رفتیم و من در این دانشگاه تحصیلات دکتری خود را ادامه دادم. در سال 83 به ایتالیا بازگشتیم تا من از پایان نامه خود دفاع کنم. از آن پس در پژوهشکده فیزیک، پژوهشگاه دانش های بنیادی واقع در خیابان فرمانیه تهران مشغول کار پژوهشی هستم.

  1. وضعیت پرداختن به علوم پایه را در ایران چگونه ارزیابی میکنید؟

خوشبختانه فرهنگ ایرانی به علم ارزش قایل هست. دانشجویان با استعداد زیادی با شوق و ذوق و علاقه این رشته را انتخاب می کنند و سرمایه گذاری مادی دولت در این زمینه هم-از نظر من- مناسب هست. می دانم که بسیاری از همکاران با این نظر من موافق نیستند و بر این عقیده اند که باید بکوشیم تا مسئولین  پول و سرمایه بیشتری به این رشته ها تزریق کنند. برخی از همکاران می گویند "اصل پول هست. اگر پول باشد آزمایشگاه در سطح جهانی هم می توان ساخت." من ابدا با این دیدگاه موافق نیستم. اگر نیروی انسانی و زیر ساخت های لازم و فرهنگ صحیح پژوهشی نباشد تزریق بی رویه سرمایه و پول آفت خواهد بود و تنها باعث رشد فساد و شارلاتانیزم می شود. اگر چنین شود همین اعتماد و حرمتی  را که مردم ما به طور سنتی  به ما پژوهشگران  ارزانی می دارند از دست خواهیم داد. این حرمت و اعتماد بسی بیشتر از سرمایه مادی ارزش دارد.  این جمله را به عنوان شعار نمی گویم. این حرمت  و اعتماد هست که باعث می شود برخی از مستعدترین فرزندان این مرز و بوم که توان انتخاب هر رشته دانشگاهی را دارند به سوی علوم پایه گرایش داشته باشند. جذب این مغزها برای آبیاری نونهال پژوهش در ایران  حیاتی تر  از جذب سرمایه های مادی است. سرمایه مادی مانند باران اگر برمحیطی که مستعد نباشد سرازیر شود سیلاب ویرانگر پدید می آورد. ما باید سعی کنیم که زمینه مناسب را از طریق جدی و اصولی فراهم سازیم.

همان طوری که قبلا گفتم سرمایه گذاری مالی  در علوم پایه در کشور بد نیست اما من به نحوه توزیع این سرمایه گذاری مالی انتقادات جدی وارد می دانم. یکی از اشتباهاتی که در کشور ما –به تقلیداز کشورهای در حال توسعه چون ترکیه و کره جنوبی – می شود، پول دادن به پژوهشگران به ازای چاپ مقاله هست. خوشبختانه در پژوهشگاه ما چنین رسمی وجود ندارد. ما برای پول مقاله نمی نویسیم! برای این که سهمی –ولو کوچک- در پیشبرد علم داشته باشیم مقاله می نویسیم. اما متاسفانه در بسیاری از موسسات و دانشگاه های کشور این رویه نادرست به کار برده می شود. این رویه باعث رشد سریع تعداد مقالات شده است. اما رشد کیفیت مقالات به هیچ وجه به پای  رشد کمی آنها نمی رسد. متاسفانه مقالات بی محتوای بسیاری تنها به طمع آن مبلغ تشویقی توسط پژوهشگران کشورهای در حال توسعه منتشر می شود. گاهی برای گرفتن پول بیشتر یک ایده را که در یک مقاله می توانستند جمع بندی کنند در چندین مقاله منتشر می کنند. استادی که چنین کاری می کند دقیقا شبیه بقالی است که در شیر آب می بندد! این سیاست نادرست باعث شده شأن استاد و دانش و دانشگاه به یک کاسب کم فروش تنزل کند و این برای فرهنگ یک کشور-آن هم کشوری چون ایران که در طول تاریخ داعیه محوریت فرهنگی در منطقه داشته- فاجعه است! پژوهشگر- اعم بر استاد و دانشجو- باید  ازلحاظ مالی تامین باشد تا با فراغ بال به کار پژوهشی بپردازد. به نظر من رشد کمی دانشگاه ها و پذیرش بی رویه دانشجویان دکتری آفت دیگری هست. در شاخه های تئوری هر استاد حداکثر می تواند  راهنمای پروژه سه چهار دانشجو به طور همزمان باشد.  راهنمایی پایان نامه کاری بسیار زمان بر هست. متاسفانه باز به علت طمع مادی، برخی استادان  در کشور ما همزمان راهنمایی  تعداد بسیار بیشتری از دانشجویان را بر عهده می گیرند. طبعا نمی توانند به پروژه ی همه این دانشجویان رسیدگی کنند. در نتیجه شاهد مقالات و پایان نامه هایی با کیفیت بسیار پایین هستیم. روزانه خبر "فروش پایان نامه" و انواع و اقسام  سرقت علمی را می شنویم. اگر شأن استاد رعایت می شد و سیاستگذاری ها در جهت تحریک طمع در دانشگاهیان و پذیرش بی رویه دانشجوی تحصیلات تکمیلی نبود چنین اتفاقاتی نمی افتاد. من هر پاراگراف پایان نامه دانشجویانم را سه چهار مرتبه ویرایش می کنم. یعنی دانشجو نسخه اولیه می آورد من می خوانم اگر ایراد داشت به او می گویم که ویرایش کند و این روند سه چهار بار تکرار می شود. اگر بدانم حتی یک کلمه از تز را نفهمیده و نوشته از او می خواهم یا یاد بگیرد و یا آن را حذف کند. طبعا با این رویه نمی توان بیش از دو سه دانشجو ی تحصیلات تکمیلی به طور همزمان داشت. از طرف دیگر با این رویه جایی برای پدیده هایی مانند "فروش پایان نامه" باقی نمی ماند. به عنوان داور که گاهی به جلسه دفاع از تزی دعوت می شوم می بینم دانشجو وسط های تز را "آب بسته" است با این تصور که وسط های تز را داوران نخواهند خواند!

برای این که به لحاظ کیفی ما شاهد شکوفایی باشیم باید تعداد دانشجویان تحصیلات تکمیلی تعدیل شود تا استادان وقت کنند رسیدگی کامل به مراحل تز داشته باشند. اصلا کشور ما به این تعداد سرسام آور مدرک دکتری نیاز ندارد! اغلب دانش آموختگانی که امروزه وارد دوره های تحصیلات تکمیلی می شوند بهتر بود وارد بازار کار می شدند. از طرف دیگر باید امکانات مادی برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی را بهتر کرد. دانشجوی تحصیلات تکمیلی دیگر در سنی نیست که انتظار داشته باشد از والدینش پول توجیبی بگیرد. از سوی دیگر کار پژوهشی کار تمام وقت هست. اگر در کنار دوره تحصیلی کسی کار دیگری به خاطر در آمد انجام دهد از زمانی که باید  برای پایان نامه اش می گذارد دارد می زند!  علی الاصول دانشجو کارشناسی ارشد باید حقوق کار تمام وقت یک لیسانسیه و دانشجوی دکتری باید حقوق کار تمام وقت یک کارشناس ارشد را بگیرد. چون هم دارد کار تمام وقت می کند و هم چنین مدرکی را داراست. پس دلیلی ندارد جز این باشد. در انتخاب دانشجوی تحصیلات تکمیلی باید وسواس به خرج داد و سختگیربود. اما بعد از پذیرش باید امکانات خوبی به او داد. هم از نظر معیشتی باید تامین باشد و هم در امکانات پژوهشی که به او داده می شود نباید امساک شود. متاسفانه در حال حاضر وضعیت کاملا برعکس هست. در انتخاب و پذیرش سخت گیری چندانی نمی شود و تعداد بسیاری زیادی وارد دوره های تحصیلات تکمیلی می شوند ولی امکانات لازم را دریافت نمی کنند.

  1. وظیفه مدیران و سیاستگذاران علمی و فرهنگی کشور در زمینه علوم پایه چیست؟

برای پرورش محیط پژوهشی پویا، آموزش دانش مدون بسیار ضروری است.    این آموزش از  مرحله پیش دبستانی شروع می شود.ذهن پویا و خلاق کودکانه باید تقویت شود نه آن که آموزش در جهت تضعیف این ذهنیت کنجکاو کودکانه باشد. پژوهشگر خوب آن هست که کنجکاوی کودکانه خود را در برابر محیط پیرامون خود و طبیعت و دنیای شگفت انگیز اعداد تقویت کرده باشد و به آن بال و پر داده باشد. متاسفانه سیستم آموزشی ما چنین عمل نمی کند. مانع اصلی به نظر من دو چیز هست. یکی آفت طمع و مادیات هست. حقوقی که به معلمین در مدارس دولتی پرداخت می شود ناچیز هست. البته در شهرهای بزرگ معلمین الان جزو قشرهای مرفه جامعه شده اند اما نه به دلیل سخاوت وزارت آموزش و پرورش! روح بازارآزاد به شدت در سیستم آموزش ما در بیست-بیست و پنج سال اخیر رخنه کرده. انواع و اقسام کلاس خصوصی و .... ذهنیت آموزشی را کاملا دگرگون کرده اند. متاسفانه معلمین گاهی به دانش آموزان به چشم کالا می نگرند. در پی رشد دادن کنجکاوی آنها نیستند. انتظاری که از مسئولین  دارم  آن هست که با این روحیه بازار آزاد در سیستم  آموزشی مبارزه کنند. حقوق رسمی معلمان را افزایش دهند تا معلمین رفته رفته به سمت  سوداگری با استعداد فرزندان این سرزمین سوق داده نشوند. دومین معضل تغییر سریع و  ناگهانی سیستم آموزشی هست. سیستم آموزشی چیزی نیست که هر بار که وزیر عوض شود بخواهیم آن را به کل عوض کنیم. این تغییرات باعث سردرگمی های بسیار در سیستم آموزشی می شود. چند سال طول می کشد که معلمان یادیگیرند چه طور می توان  در این سیستم جدید تدریس کرد. متاسفانه تا آموزگاران به چم و خم سیستم آموزشی جدید احاطه پیدا می کنند دوباره سیستم آموزشی را تغییر می دهند. مشاهده من می گوید هر دوره ای از دانش آموزان که بدشانسی می آورند و سیستم جدید روی آنها "آزمایش" می شود از درس و مدرسه گریزانند! علت آن هست که هنوز معلم ها خود سیستم جدید را بلد نیستند درس بدهند.

در مورد آموزش در دانشگاه در بالا سخن گفتم. نکته مهم دیگر در امر پژوهش جهانی بودن آن هست. برای بالا بردن کیفیت پژوهش ما ناگزیر از تعامل با همکاران خود در کشورهای دیگر هستیم. هرچه قدر رابطه کشور با کشورهای دیگر-به خصوص کشورهای پیشرفته- بهتر شود به سود جامعه پژوهشی کشور هست. یکی از مشکلات عمده ما پژوهشگران ایرانی اخذ ویزا برای شرکت در همایش های بین المللی است. در برابر برخی از سفارت خانه صف طویلی  هست. صفی بسیار بی نظم. این صف هم برای متقاضیان ویزا مشکل ساز هست و هم برای اهالی محله. علت بی نظمی  اغلب این صف ها مدیریت نابسامان نگهبانی سفارت خانه می باشد. ما از مسئولین وزارت خانه  انتظار داریم در جهت حقوق و حرمت شهروندان ایرانی به مسئولین سفارت خانه های موجود در تهران که بی نظم هستند تذکری دهند. اگر تذکر لازم داده شوداین معضل به آسانی قابل حل هست. استاد ایرانی و دانشجو دکتری ایرانی (در کنار دیگر شهروندان محترم ایرانی) جلوی در سفارت خانه ها انواع و اقسام تحقیرها را می بینند. مسئولین وزارت خارجه آن چنان که باید در برابر این موضوع واکنش نشان نمی دهند. حتی شنیده ام که برخی از مسئولین این بی تفاوتی را توجیه هم می کنند و می گویند این صف های طولانی و بی نظم باعث می شوند جوانان ایرانی کمتر به فکر خارج رفتن بیافتند. اما در عمل این گفته بی اساس هست. اولا شرکت در همایش های بین المللی برای پژوهشگران در علوم بنیادی حیاتی است. بدون این تعامل ها رشد علمی امکان ندارد. ثانیا خیلی از پژوهشگران جوان در همین صف های تحقیر آمیز ویزاست که تصمیم می گیرند وطن را ترک کنند تا مجبور نشوند برای شرکت در کنفرانس ها هر سال همین سختی ها را متحمل شوند.

 

یک گله ای هم از صدا و سیما دارم. در مصاحبه ها اصرار دارند از کسانی دعوت کنند که ده ها سمت و پست دارند. مجری هم با آب و تاب به هنگام معرفی عناوین و پست های گوناگون شخص را بر می شمارد.  از قدیم گفته اند با یک دست چند هندوانه نمی توان برداشت. کسی که این همه پست و مقام با هم دارد لابد به هیچ کدام درست و حسابی نمی رسد! حالا که او به هر طریق صاحب این همه پست و مقام شده دیگه ارباب جراید چرا این همه او را تکریم می کنند و به این فرهنگ نادرست دامن می زنند؟!

 

 

  1. نظر شما در مورد برخورد جنسیتی با رشته های دانشگاهی چیست؟ یا آاآاااتایسکنتابشکیسسییدختران جامعه ما به چه میزان میتوانند به رشد علوم پایه در کشور کمک کنند؟ آیا در علوم پایه نگاه زنانه متمایز از نگاه مردانه است؟ برخورد دو جنس (زن و مرد) با مسائل علوم پایه به چه نحو است؟ آیا تفاوتی احساس کرده اید؟

من مخالف سهیمه بندی جنسیتی هستم.   علم و پژوهش مقولاتی فرا جنسیتی هستند.

  1. وضعیت کنکور و تحصیل دختران جوان را در دانشگاه و به خصوص علوم پایه چگونه ارزیابی می کنید؟

حضور فعال و پرشور دختران در دانشگاه ها فخر ملی ماست.من همیشه پز آن را به همکاران خارجی ام می دهم! سهمیه بندی جنسیتی برخی رشته ها هم متاسفانه باید بگویم "ننگ" ماست. این را دیگه پیش خارجی ها نمی گویم چون آبرویمان می رود! امیدوارم هر چه سریع تر این ننگ  پاک شود! به جای سهمیه بندی باید ترتیبی داده شود که دانش آموزان اعم بر دختر و پسر با مفاد  رشته های دانشگاهی مختلف آشنا شوند. معلمان و مربیان و مشاوران هم کمک کنند تا دانش آموز بر اساس شناخت از رشته های تحصیلی و همچنین شناخت از روحیه، توانمندی و خواست های خود دست به انتخاب بزند. شاید دختری باشد که روحیه اش بیشتر از برادرش به شغلی چون مهندسی معدن بخورد! جنسیت یکی از فاکتورهای تعیین کننده روحیات فرد هست. انصافا یکی از فاکتورهای مهم هم هست اما  جنسیت یک فرد کل شخصیت او را تعریف نمی کند! مسئولین که نمی توانند یک هویت از پیش تعیین شده –آن هم تنها از روی یک فاکتور یعنی جنسیت- به دانش آموز کنکوری تحمیل کنند مسئولین باید شرایط رقایت سالم و عادلانه را فراهم کنند. سهمیه بندی جنسیتی از عدالت به دور هست. کار دیگری که مسئولین باید بکنند ایجاد شرایط برای آشنایی با رشته هاست. اکنون انتخاب رشته خیلی وقت ها با اصرار  خانواده ها بر انتخاب شغل هایی است که پولساز تلقی می شوند. گاهی هم می بینی دانش آموز می خواهد فلان رشته را انتخاب کند تنها به این دلیل که اسم رشته "شیک" هست!

  1. در جامعه ما پدیده ای با نام فرار مغزها وجود دارد که البته گاهی به کشور باز میگردند؛ چرا با چنین پدیده ای مواجه هستیم و چرا برخی باز به کشور باز می گردند؟

علل مختلفی  برای رفتن و بازگشتن هست. در دور و بر من خیلی از دانشجوها برای گرفتن دکتری تصمیم می گیرند به خارج بروند به دلایلی که در بالا گفته شد: 1) استاد راهنمایی بیابند که  بتواند پروژه او را به نیکویی راهنمایی کند. (2) در دوره دکتری از لحاظ معیشتی تامین باشند. (3) لازم نباشد برای شرکت در هر کنفرانس بین المللی با آن همه سختی ویزا بگیرند. اگر این سه معضل حل شوند (معضلات  با اصلاح راهکارها و سیاستگذاری ها حل شدنی است) فرار مغزها تا حدود زیادی مهار می شود. البته باز هم عده زیادی می روند. اما فرار نمی کنند. می روند و با دست پر می آیندو به روند تعامل که لازمه پیشرفت علمی است به طور طبیعی کمک می کنند.

 

7.با توجه به مشاهدات خودتان، بفرمایید چه نظری در مورد تحصیل دختران ایرانی در داخل و خارج از کشور دارید؟ لطفا مقایسه فرمایید.

دختران ایرانی در جهت تحصیل گام های بلندی چه در داخل و چه در خارج بر می دارند. در خارج با چالشی دیگر مواجه هستند و آن زدودن ذهنیت نادرست و تاریکی است که رسانه ها از ایرانیان- به خصوص دختران ایرانی- ساخته اند. دختران ایرانی با شجاعت، درایت  و لیاقت خود این ذهنیت را آرام آرام از بین می برند و تصویری واقع گرانه از فرهنگ مردمی ایرانی به جهانیان ارائه می دهند. به این ترتیب ظرفیت و پتانسیل عظیمی پدید می آورند که امیدوارم مسئولین فرهنگی کشور در جهت منافع ملی از آن بهره برداری کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

روز جهانی کودک و بنیاد کودک و رقص آذربایجانی گروه اوتلار در نیاوران

+0 به یه ن

برنامه گرامیداشت روز جهانی کودک که شامل حرکات آئینی هنرمندان خردسال گروه اوتلار به سرپرستی آقای حاجی بابایی، عمو قناد و گروه جمعه به جمعه، هنرنمایی حرکات آئینی خراسان شمالی توسط گروه جایلان به سرپرستی آقای برات زاده، جشنواره نقاشی، احیای بازی های کودکی، شاهنامه خوانی و ده ها برنامه شاد و جذاب دیگر می باشد با همکاری میراث فرهنگی و در مجموعه فرهنگی تاریخی نیاوران برگزار خواهد شد.این برنامه با همراهی، ایده پردازی و مهربانی های هنرمند مهربان آقای فرهاد جم همراه است .  

همه بچه های ایران به این جشن دعوتند...
منتظر شادی های کودکانه ی شما هستیم
 پنج شنبه 16 مهر 94 مجموعه فرهنگی تاریخی نیاوران از ساعت 15 الی 21

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جایزه نوبل امسال

+0 به یه ن

جایزه نوبل امسال به دو فیزیکدان نوترینو تعلق گرفت. یکی شون همقطار ما در شبکه اینویزیبلز هست. قبلا مطلبی در مورد پژوهش بر روی نوترینوها اینجا منتشر کرده بودم.


The Royal Swedish Academy of Sciences has decided to award the Nobel Prize in Physics for 2015 to Takaaki Kajita (Super-Kamiokande Collaboration, University of Tokyo, Japan) and to Arthur B. McDonald (Sudbury Neutrino Observatory Collaboration, Canada) “for their key contributions to the experiments which demonstrated that neutrinos change identities. This metamorphosis requires that neutrinos have mass. The discovery has changed our understanding of the innermost workings of matter and can prove crucial to our view of the universe."
In 1998 Takaaki Kajita presented to the world the discovery that neutrinos produced in the atmosphere switch between two flavors on their way to Earth. Arthur McDonald subsequently led the Canadian collaboration which demonstrated that neutrinos from the sun do not disappear on their way to Earth, but change flavor by the time of arrival to the SNO detector.


Takaaki Kajita is a collaborator and the scientist in charge of the Univ. of Tokyo node of our network “Invisibles: Neutrinos, Dark Matter and Dark Energy ” ( www.invisibles.eu ), which has neutrino oscillations as one of its major research lines. This network is coordinated by the team of the Univ. Autónoma de Madrid and includes 29 European and extra-EU nodes, among which an active group here at IPM.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شغل دوم همه زنان سرزمین من

+0 به یه ن

ناشناس: واضح است که بر اساس اسلام سفر زوجه نیاز به اجازه ی زوج دارد. سوال این جاست که آیا برای هر سفر زوجه زوج باید به صورت مکتوب اجازه داده باشد؟‌ جواب به این پرسش منفی است. حکومت می تواند اجازه ی سفر هم به زوج و هم زوجه دهد. اگر زوج مخالف سفر زوجه است می تواند جلوی سفر او را بگیرد. حکومت اسلامی وکیل زوج نیست که مجانا برای او کار کند. حکومت اسلامی نمی تواند در حق سفر زوج یا زوجه دخالت کند.

مینجیق: فقط هم مکتوب نمی خواهند
 اجازه محضری می خواهند که در خیلی از موارد واقعا دردسرساز هست. به خصوص وقتی خود شوهر در خارج از ایران باشد. یا به هر علتی گرفتار باشد.
مسئله فقط مسئله ی آکادمیک نیست. مسئله عملی دردسرساز بیخودی است.
مثلا شوهر در بیمارستان بستری است و می گویند باید برای عمل خارج برود. پاسپورت خانم که باید برای همراهی برود منقضی شده یا اصلا پاسپورت ندارد. بنا به قانون محضر حق ندارد خارج از دفترش کار انجام دهد (این قانون قانون خوبی هست).
پیدا کنید پرتقال فروش را!
می دونید چه قدر این قانون به ظاهر در خدمت مردسالاری جان همان مرد را مورد تهدید قرار خواهد داد؟

الفی اتکینز: ممنونم از دقت نظر خانم های عزیز که حتی نگران حال مردان در حال احتضار روی تخت بیمارستان هستند.

مینجیق: منظورتون چیه؟

الفی اتکینز:
می دونید چه قدر این قانون به ظاهر در خدمت مردسالاری جان همان مرد را مورد تهدید قرار خواهد داد؟!" یعنی هیچ کی از این منظر تا حالا به مساله تکاه نکرده بود

مینجیق:

حتما عده ای بوده اند که نگاه کرده اند. چون مسئله عملی است که خیلی ها خواهی نخواهی درگیر آن هستند.
بیمارستان بخش مردان که بروید اکثریت قاطع همراهان زن هستند. همسر او دختر او یا خواهر او یا مادر او. گاهی هم حتی عروس بیمار!
گویا پرستاری شغل دوم اغلب زنان سرزمین من هست!
خیلی به ندرت پیش می آد پسر یا برادر یکی شب به عنوان همراه در بیمارستانی بماند.
جاهای دیگه را نمی دانم. اما در تبریز در بخش مردان زنان می توانند همراه باشند. ولی در بخش زنان مردان به عنوان همراه نمی توانند بمانند. اگر مردی بخواهد از همسر یا مادر یا دختر یا خواهرش در بیمارستان پرستاری کند باید برود بیمارستان خصوصی و اتاق VIPکه خیلی گران تر هست بگیرد. در اتاق های معمولی حتی بیمارستان های خصوصی هم این کار مقدور نیست. به عبارت دیگر پرستاری یک مرد از یک زن در فرهنگ ما "فوق لوکس" به حساب می آید و باید ثروتمند باشد که چنین کند!!!! این در حالی است که هر کسی بیش از هرکس با همسر خود راحت تر هست!
اون روز یکی از دوستانم گفت: " هفته دیگه هم قراره باز فلورانس نایتینگل بشم. پدر شوهرم عمل کرده!" یکی پرسید " مگه خواهر شوهر نداری؟!" اون یکی پرسید "مگه مادرشوهر نداری؟!" جالب بود که از اون جمع که اتفاقا همگی اون قدر به حقوق زنان حساس هستند که مخالف قوانین مردسالارانه کشور باشند و زیاد هم در این باره بحث می کنند کسی نپرسید "مگه برادر شوهر نداری؟" یا سئوال بدیهی تر "شوهرت خودش چرا شب همراه پدرش در بیمارستان نمی ماند؟"
البته به ذهن من رسید ولی نپرسیدم. فکر کردم فضولی خواهد بود. بقیه هم شاید همین فکر را کردند ونپرسیدند. به هر حال- خوب یا بد- این فرهنگ ماست. فرهنگ ما با فرهنگی که مادر برای شیر دادن بچه خودش هم از شوهر طلب پول می کند یا انگور و کوزه آبش را مسموم می کند یا با کفش پاشنه بلند می کوبد بر سر شوهر  یکی نیست. فرق داریم.
قوانین آن فرهنگ برای ما با این فرهنگ بخصوص حرف زور می شود. حرف زور غیر قابل تحمل!! قوانینشان برای خودشان خوب هست. برای ما نه!

متاسفانه مردان ما از بس از محیط هایی مثل شب در بیمارستان ماندن به دور نگاه داشته می شوند که مسایل واقعی جامعه را نمی بینند. این همه زن را که شغل دومش شده پرستاری نمی بینند اون وقت مسافرت خارج و زن و..... که می شنوند خیال می کنند منظور همان قشر باریک زنان"آن چنانی" هست که خانه خراب کن هستند. اون قشر هم وجود دارند. من انکار نمی کنم و ادعا هم نمی کنم همه زنان خوب و نجیب و مامانی و فداکارند. اما چند درصد از زنان جامعه اون تیپی هستند؟! آیا قوانین جامعه باید برای همین قشر باریک تنظیم شوند؟ به علاوه اون قشر راه سو استفاده را از همین قوانین مردسالارانه بسیار تیز پیدا می کنند.
قوانین مردسالارانه پاگیر همین اکثریت زنانی می شود که دست و پا می زنند که زندگی را اندکی برای خانواده بهتر کنند. همان اکثریت قاطع زنان ایرانی که در قانون گذاری و ضابطه گذاری اصلا دیده نمی شوند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سردمداری فرهنگی

+0 به یه ن

ساختن فیلم «محمدا رسول الله» و فیلم هایی نظیر «یوسف پیامبر» باعث می شه که ایران به لحاظ فرهنگی در جهان اسلام طلایه دار به نظر برسه. مسلمانان هند و آسیای میانه و چین و قفقاز و کشورهای آفریقایی و همین مسلمانان کشورهای غربی یک جور دیگه به ایران نگاه خواهند کرد. علاقه مندان غیر مسلمان تحولات خاورمیانه هم خواهند گفت که باز اینها یک ملتی هستند که جواب توهین را نه با خشونت بلکه با کار فرهنگی می دهند. این خیلی اعتبار می آره.

سیاست گذاران خارجی و اقتصادی مون اگر با شعور عمل کنند می تونند از این پتانسیل بهره برداری به نفع ملی کنند. نوعی از بهره برداری که هم به نفع مردم ایران باشه و هم به نفع منطقه. خوشبختانه در حال حاضر آقای ظریف و تیمش از خودشان نشان داده اند که جنم  چنین کاری را دارند. از این جهت انتشار فیلم به موقع بوده. بعد از توافقات هسته ای  ایران  داره به لحاظ روابط بین الملل کشور مهمی می شه و چنین فیلم هایی هم می تونه در تثبیت موقعیت ایران نقش مهم ایفا کنه.

به نظرم مخالفت هایی که از سوی تندروان مذهبی در برخی کشورهای عربی صورت می گیره با همین ملاحظه هست. قلقلکشان گرفته!

فیلم را ندیده ام ودر موردش نمی توانم نظر بدهم. احتمال می دهم اگر مجیدی با همین نیروهای داخلی فیلم را می ساخت از منظر شخصی چون من فیلمی دلچسب تر از آب در می آمد. موزیک متن آن و طراحی لباس و زاویه دوربین و... آن به دل من نوعی بیشتر می نشست. اما این اسم های بزرگ سینمای جهان باعث می شه که تماشاگران از کشورهای دیگر هم به تماشا بنشینند. از آن جهت که گفتم خوب کاری کردند از افراد مشهور بین المللی دعوت به همکاری کرده اند. برای کارهای بعدی عوامل ایرانی تکنیک های آنها را یاد می گیرند و ذوق خود می آمیزند و طرحی نو در می اندازند.

در مجموع به خرجی که برای فیلم شده می ارزد. به شرط آن که بقیه هم بلد باشند چه طوری دانه هایی را که این فیلم و فیلم های از این دست می پاشند به ثمر برسانند. شهرکی که برای فیلم در نزدیکی قم ساخته اند خودش می تواند جاذبه توریستی مهمی شود و اگر خوب مدیریت شود می تواند تا چند سال دیگه خرجی را که برای فیلم شده بازگرداند.

پی نوشت: بودجه این قبیل فعالیت ها خیلی به نظر برخی زیاد می آید اما در مقابل حیف و میل ها یی که در این کشور می شه چیزی نیست. در مورد محتوای فیلم نظر نمی دهم چون هنوز ندیدمش. می دانم که خیلی ها در باره محتوا بهتر و کامل تر از من نظر خواهند داد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فیلم

+0 به یه ن

دوستانی که فیلم محمد رسول الله را دیده اند!
نظرتون در مورد خود فیلم و ساخته شدن آن چیه؟
خوبه این جور فیلم ها با این بودجه نسبتا زیاد و با وجود حواشی آن (نظیر واکنش الازهر و....) ساخته بشه؟
اگه خوبه، چرا در ایران؟
آیا ساختن این فیلم با این بودجه و با این همه همکاری های بین المللی با نامداران سینمای جهان می تونه سطح تکنیکی سینمای ما را بالا ببره؟ یا آن را از اصالت می اندازه؟


من هنوز فیلم را ندیدم. ولی سئوالات بالا برایم مطرح هست. آخه مجید مجیدی قبلا فیلم های خیلی قشنگ با بودجه کم می ساخت. فیلم های خیلی تاثیرگذار و با ارزش معنوی. به لحاظ ترویج معنویت همون رویه بهتر نبود؟! دارم سئوال می کنم ها! جوابی ندارم. برای خودم سئواله

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل