پنجشنبه 13 بهمن 1401
+0 به یه ن
فیس بوک تویتر گوگل
ما وقتی می گیم که در اداره کشوری پهناور مثل ایران با اقلیم های متنوع و ریز-فرهنگ های متعدد، باید از مرکز گرایی حذر کرد و سهم مدیریت های محلی را برجسته تر نمود منظورمان یک نوع سهم خواهی قومیتی نیست. اتفاقا این را هر کسی که کار اجرایی جدی -اون هم از نوع اصلاحی یا مبتکرانه- کرده باشد می داند که معمولا در هر شهر و دیاری کسانی که به آن شهر و دیار از بیرون مهاجرت کرده اند از جمله نیروهای خیلی فعال در ایجاد اصلاحات هستند. از خود بومی ها هم گاه بیشتر دل می سوزانند. به چند دلیل« ۱- اول این که چون از بیرون آمده اند موضوع را از منظری دیگر می بینند و برخی ایده ها ی نو با خود می آورند. ۲ـ چون در ان شهر غریبند از بسیاری از مسئولیت ها در قبال خانواده گسترده و یا دوستان و همکلاسی های قدیم در شهر معاف هستند. (در شهرستان ها این قبیل مسئولیت ها بخش عمده ای از وقت افراد بزرگسال را می گیرند. کوچکترین آنها این است که یک فرد بومی در شهرستان باید وقت زیادی صرف شرکت در مراسم سوگواری کند. تقریبا همه وقت آزاد او را پس از کار و رسیدگی به امور خانواده و ورزش و دلخوشی شخصی (منظورم هابی شخصی است) صرف شرکت در مراسم سوگواری آشنایان می شود. برای یک نفر تهرانی یا خارج نشین این همه وقت گذراندن در مراسم سوگواری کمتر قابل فهم هست اما در بیشتر شهرهای ایران -به جز تهران- چنین هست.) در نتیجه مهاجران وقت آزاد بیشتری از بومیان دارند که برای شهر یا ان-جی-او های مختلف وقت بگذارند. در واقع چون دوست و آشنای قدیمی در شهر ندارند در این تجمع ها دوست و آشنای جدید می یابند. همین یکی از انگیزه های آنها ست برای این که در این امور برای منافع جمعی فعال تر باشند.
یک علت دیگه هم شاید باشه. البته این علت بیشتر در بین نوکیشان دیده می شه تا در میان مهاجران به یک شهر یا استان دیگه. اون هم این هست که بخواهند «برادری» خود را ثابت کنند. البته باز هم می گم این بیشتر در مورد نوکیشان صادق هست. اتفاقا جنبه منفی اش را بیشتر می بینیم. باعث می شه که نوکیشان اغلب متعصبانه تر از بقیه همکیشانشان عمل کنند. تعصبی که باعث می شه بقیه را بیازارد. در بین مهاجران این موضوع را ندیده ام. دست کم ندیده ام آن قدر برای اثبات برادری پیورزی کنند که به بقیه آسیب برسانند (برعکس نوکیشان).
خلاصه این را می خواهم بگم که وقتی از فاصله گرفتن از مرکزگرایی حرف می زنیم نمی خواهیم به سمت قومگرایی محلی پیش برویم. اصلا و ابدا! اون از مرکز گرایی هم بدتر هست. اولا با شرایطی که من در کشور سراغ دارم اگر چنین چیزی باب بشه اولین اتفاقی که در آذربایجان (شاید هم در جاهایی مانند کردستان) می افته این هست که آن دسته از آذربایجانی ها (یا کردستانی ها) که سالهاست از دیار خود به تهران یا کرج مهاجرت کرده اند و در این مدت هم از آن دل کنده اند و هیچ قدمی هم برایش برنداشته اند و حتی از مشکلات و دغدغه های روز آن استان خبر ندارند، به طمع گرفتن پست و مقام، «یاشاسین آذربایجان» گویان (یا «بژی کردستان»گویان (اون هم نه کوردستان بلکه کردستان!!)) بدو بدو بر می گردند. چون تاجبخش ها و «مقام بخش» های مقیم تهران آنها را بهتر می شناسند و بیشتر به آنها اعتماد می کنند پست ها را به آنها می دهند. عملکرد منفی و ضعیف این دسته مردم محل را بیشتر عصبانی می کند و متعصبان محلی را متعصب تر می سازد. به این نتیجه غلط می رسند که هرکس از تهران بیاید غیرقابل اعتماد هست (حتی اگر اصل و نسب او به استان خودمان برسد) و درنتیجه باید بیشتر از تهران فاصله گرفت و به آن بی اعتماد بود.
ما این را نمی خواهیم! این را می خواهیم که مکانیزمی باشد که دلسوزان محلی که مسایل روز شهر را خوب می شناسند و توانمندی و دلسوزی لازم برای حل بخشی از مشکلات رادارند شناسایی شوند و اختیارات و امکانات لازم را دریافت کنند. درصد قابل توجهی از دلسوزان محلی اتفاقا مهاجران چندین ساله از شهرهای دیگر خواهد بود که در این شهر سکنی گزیده اند و درصدی از این مهاجران هم شاید از قومی دیگر باشند. هیچ اشکالی ندارد. مهم این هست که مشکلات و دغدغه ها را بشناسد و بتواند بخشی از آنها را حل کند. از مرکز نمی شود همه این مشکلات و راه حل ها را در گوشه و کنار کشور شناخت و دانست.
این روزها برخی از فدرالیسم حرف می زنند و آن را تبلیغ می کنند. برخی هم از آن بیم دارند که اصلا آوردن نام آن باعث جدایی طلبی و تجزیه طلبی شود. این نگرانی که قطعا بی اساس است. اگر وضع اقتصادی کشور بهتر شود و عدالت اجتماعی بهبود شود و سیستم توزیع آب هم عقلانی تر شود، هیچ گوشه ایران هوس جدایی نمی کند. به این دلیل ساده و قابل فهم که نفعش را در اتصال می بیند نه در جدایی. اما نگرانی من از مطرح کردن مفاهیمی نظیر فدرالیزم این هست که مطمئن نیستم کشور تا ده بیست سال آینده هم بودجه لازم برای ایجاد زیرساخت های فدرالیزم را داشته باشد. برآوردی ندارم چه قدر خرج بر می دارد. اما هر وقت که صحبت از انتقال پایتخت از تهران (به دلیل تراکم بیش از حد و کمبود منابع آب وآلودگی هوا و...) به میان می آید کارشناسان برآورد می کنند که هزینه ای سرسام آور لازم دارد. فکر نکنم حتی اگر وضع اقتصادی ایران از فردا رو به بهبود بگذارد تا ۲۵ سال آینده هم بودجه کافی برای ان پیدا کنیم. عقلم می گوید ایجاد زیرساخت های فدرالیزم به لحاظ مالی کم هزینه تر از انتقال پایتخت نخواهد بود. برای همین نگرانی ام این هست که انداختن فدرالیزم سرزبان ها باعث ایجاد توقعی برآورده-نکردنی و غیرعملی شود و در نهایت منجر به سرخوردگی بخش های بزرگ جامعه گردد. بعید می دانم که هیچ کدام از کسانی که برای جلب محبوبیت در بین بخش هایی از ملت خود را طرفدار فدرالیزم معرفی می کنند برآوردی از هزینه تغییر سیستم متمرکز به سیستم فدرالیزم داشته باشند.
من نمی دانم با توجه به مشکلات مالی کشور چه ساختاری باید ریخت که صدای حاشیه ها شنیده شود. به عبارت دیگر «حاشیه ای» نباشد و همه شهروندان ایران در «متن» تصمیم گیری ها و تصمیم سازی هایی باشند که زندگی آنها را تحت تاثیر خواهد گذاشت. این سهیم بودن در تصمیم گیری ها یا مستقیم باید باشد یا از طریق انتخاب نمایندگانی آشنا با دغدغه هایشان. فکرمی کنم با بودجه ای بسیار کمتر از بودجه لازم برای فدرالیزم هم این کار انجام شدنی باشد. با دادن آزادی بیان و آزادی قلم به مردم و رسانه ها. با آزاد گذاشتن فعالان مدنی از همه شهر هاو استان ها و روستاهای کشوراز هر قوم و زبان ودین و مذهب. با کم کردن فساد در شوراهای شهر و روستا و فراهم ساختن زمینه ای که در آن افراد دلسوز محلی صرفنظر از گرایش سیاسی و تا حدودی مستقل از بودجه ای که برای تبلیغات انتخاباتی می توانند خرج کنند به شورا ها راه یابند. به گمانم با این قبیل راهکارهای نسبتا کم هزینه همه حاشیه ها به متن بیایند.
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل