ارزیابی در کشورهای پیشرفته اما کوچک

+0 به یه ن



طبعا همه کشورهای پیشرفته به اندازه آمریکا، جامعه علمی گسترده ندارند. بنابراین در همه شاخه های پژوهشی یافتن کسانی در داخل کشور که  بتوانند ارزیابی علمی کنند و خود ذینفع نباشند، آسان نخواهد بود. اما اصلا نیازی نیست ارزیابی علمی در چارچوب یک کشور انجام گیرد. همان طوری که ما مقالات علمی مان را به مجلات بین المللی می فرستیم تا داوری از کشوری دیگر آن را ارزیابی می کند، می توانیم از افراد خبره  و متخصص در کشورهای دیگر هم بخواهیم که عملکرد علمی گروه های علمی یا افراد یا آزمایشگاه ها را ارزیابی کنند. متاسفانه در مقابل چنین ارزیابی علمی در ایران مقاومت هست. 

در کشور پیشرفته اما کم جمعیتی  مثل سوئد کاملا جا افتاده که از داور بین المللی برای ارزیابی دعوت کنند. خود من امسال داور و ارزیابی کننده برای ارتقا ی یکی از استادان 
KTH
از دانشیاری به استاد تمامی بودم. خیلی  افتخار می کنم که یکی از سالم ترین کشورهای دنیا (به لحاظ دوری از فساد) برای ارزیابی مرا در این گوشه ایزوله دنیا انتخاب کرده است که حتی آمازون-دات-کام  هم به آن سرویس نمی دهد!!.
اون هم برای موضوع آکادمیک جدی ای در حد ارتقا از دانشیاری به استاد تمامی.
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

وقتی حمایت مالی به جای رشد علمی به رشد شامورتی بازی می انجامد!

+0 به یه ن

در ۲۵ سال اخیر، ایده های خیلی خوبی برای پیشرفت  علم و فن آوری در وزارت علوم،  تحقیقات و فن آوری (عتف) مطرح و تصویب شده اند و بودجه گرفته اند. علی رغم این که ایده بسیار جذاب بوده و سرمایه گذاری و حمایت خوبی هم از آن شده،  اما اغلب این طرح ها بیشتر موجب افزایش «شامورتی بازی» شدند تا  پیشرفت علمی. در ۲۵ سال اخیر ، به طور جزیره ای  توسط گروه های مختلف کارهای پژوهشی ارزشمندی در داخل ایران انجام گرفته است اما اغلب این کارها توسط گروه هایی انجام گرفته اند که از حمایت مالی آن چنانی برخوردار نبودند  و تنها حقوق متعارف استادی و پژوهانه مختصری را دریافت نموده اند (نه آن بودجه های نجومی و حمایت های جهت دار طرح ها.) البته- همچنان که هر فرد دنیا دیده ای می تواند تصور کند- اونهایی  که سر سفره های طرح های نان و آب دار نشستند و شامورتی بازی درآوردند از هر گونه کارشکنی در راه گروه دوم که کار پژوهشی آبرومند در سطح جهانی انجام می دهند فروگذار نکردند!

به طور مثال عرض می کنم. زمانی گفتند علوم نانو در دنیا مهم شده (راست هم می گفتند) و خواستند از این علم حمایت کنند. نتیجه چه شد؟!  بسیاری که علاقه مند به شامورتی بازی بودند، در عنوان مقاله های خود -باربط یا بی ربط- پیشوند نانو اضافه کردند تا از خوان نعمت بی نصیب نمانند. یا زمانی خواستند از شرکت های دانش بنیان حمایت کنند . شرکت های دانش بنیان مثل قارچ سبز شدند. ظاهرا نتیجه رضایت بخشی بود اما بیشتر آنها بودجه ای می گرفتند و به دلار بازی و سکه بازی -و اگر خیلی مدرن بودند بیت-کوین بازی پرداختند. یاد هم گرفتند که چند اصطلاح را بلغور کنند و با نشان دادن چند نمودار وانمود نمایند که دارند تحقیقات پیشرو در سطح جهانی می کنند!
این گونه بود که این نوع سرمایه گذاری ها از جانب عتف بیشتر به رشد شامورتی بازی، تظاهر و ریا در فضای دانشگاهی انجامید تا پیشرفت علوم. باز هم مثل نوشته قبلی ام تاکید می نمایم که ریا و تظاهر مختص امور دینی و دینداران نیست. کاری که اینان کردند هم نوعی ریا وتظاهر بود اما رنگ و بوی سکولار -و حتی علمی – داشت! این را باید اضافه کنم که آنان که در این شامورتی بازی شرکت کردند از همه طیف ایدئولوژیک، سنی،  جنسیتی و قومی  بودند. بین شان هم ظاهرالصلاح بود هم دین ستیز. هم نسل قبل انقلاب (اعم بر پاکسازی شده یا نشده) بود، هم نسل پرمدعا ی انقلاب بود هم نسل دهه ۵۰ بود و هم نسل دهه ۶۰ ای. (نسل های بعدی هم می آیند!!!!) اصلا نمی شه گفت که این گروه با این ظواهر و معیار ها از این شامورتی بازی ها بری بوده اند. از طرف دیگر در بین همه این گروه ها که نام بردم افرادی که سلامت علمی خود را حفظ کردند (با این که امکان شامورتی بازی را هم داشتند) فراوان بود.

اشکال کار در کجاست؟!  

اهمیت ارزیابی پروژه های پژوهشی

علی الاصول  سرمایه گذاری و حمایت مالی باید باعث پیشرفت علم شود، نه پیشرفت شامورتی بازی! آیا ما اصولا ملت شامورتی بازی هستیم که لیاقت این نوع حمایت ها را نداریم؟! نه قضیه این نیست! قضیه این هست که وقتی این  نوع حمایت ها جواب می دهد و موجب پیشرفت می شود که مکانیزم مناسب برای ارزیابی عملکرد علمی هم باشد. باید افرادی باشند که خود از نظر علمی در آن موضوع چنان احاطه داشته باشند که بتوانند عملکرد علمی گروه هایی  را که از حمایت مالی برخوردار می شوند ارزیابی نمایند. اون قدر تسلط داشته باشند که با شنیدن بلغور کردن چند اصطلاح و نشان دادن چند بروشور گمراه نشوند وبتوانند سئوالات چالشی مربوط بپرسند. علت این که این سرمایه گذاری ها  و حمایت ها  به بیراهه رفت، آن بود که چنین مکانیزم ها ی ارزیابی و چنین افراد خبره در آن رشته ها نبودند و اگر بودند مورد مشورت قرار نگرفتند.

هنوز هم که هنوزه وقتی با مسئولانی که برخی از این ایده ها را در وزارت عتف مطرح کردند صحبت می کنیم و نقد می کنیم که این ایده ها به بیراهه رفت جوابی که می دهند از این جنس هست: ما «نیت مان» خوب بود اما عده ای که عهده دار شدند «نیت» خوب نداشتند....... 
اصلا متوجه به اهمیت ارزیابی نیستند و فکر می کنند امور در سطح ملی یا در سطح یک وزارت خانه با ابعاد عتف بر «نیت افراد» می تواند بچرخد.
در نوشته بعدی ام برخی مشاهداتم در مورد ارزیابی نهاد های علمی در کشورهای پیشرفته را برایتان باز گو می کنم.

چند مشاهده شخصی  در مورد ارزیابی  نهادهای علمی  در کشورهای پیشرفته 

من از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۴ که دانشجوی دکتری بودم در دانشگاه استنفورد مهمان بودم. گروه های مختلف دانشگاه استنفورد با همه عظمت و اعتبارشان باز همه ساله به بازرسان گزارش می دادند. اون کسی که برای بازرسی می آمد از نظر علمی  از اساتید استنفورد خیلی پایین تر بود. با این همه  ، گروه ارزیابی را جدی می گرفتند. یادم هست که  دانشجویانی را که قوی می دانستند (به قول خودمان «بشقابا قویمالی») جمع می کردند و می خواستند تا آماده باشند که در مورد پژوهش هایشان توضیح دهند. استنفورد تعداد قابل توجهی هم دانشجوی دکتری دارد که پرت از مرحله هستند. (چون  دانشگاهی همچون استنفورد بودجه کلان دارد می تواند ریسک کند و همه جور دانشجویی بگیرد که از بین آنها دانشجوی ممتاز هم بیابد. در صورتی که یک موسسه با بودجه محدود از این ریسک ها نمی کند و تنها دانشجوهایی می گیرد که از حدی از استاندارد علمی برخوردارند. بیشتر کسانی که پز می دهند که از استنفورد مدرک دارند از نوع اولند.  دانشجویان جدی استنفورد معمولا آن قدر بعد از فارغ التحصیلی موفقیت  های چشمگیرتر کسب می کنند که دیگر لازم نمی بینند پز محل تحصیل شان را بدهد. این استنفورد هست که از مجموع آنها اعتبار می گیرد و در خبرنامه هایش گزارش موفقیت هایشان را می دهد!) الغرض! موقعی که بازرس می آمد خیلی ظریف و زیر پوستی این دانشجویان پرت از مرحله را می فرستادند دنبال نخود سیاه که توی چشم نباشند.

اواخر دهه ۹۰ میلادی، عده قابل توجهی در سیلیکون ولی  میلیاردر شده بودند. برخی از آنها هم که از فیزیک چیزی نمی دانستند و معلومات فیزیکی شان در حد تماشای فیلم های علمی-تخیلی بود در اطراف استنفورد پژوهشگاه زده بودند و محقق استخدام کرده بودند تا ایده های علمی-تخیلی آنها را جامه عمل بپوشانند.  هرچند این افراد در سیلیکون ولی برای خود یلی شده بودند اما از اصول ارزیابی علمی چیزی نمی دانستند. پژوهشگاه آنها هم جولانگاه شامورتی بازان بود. حتی برخی که در استنفورد کار جدی می کردند یکی دو سال هم در پژوهشگاه ها استخدام می شدند و پول اوورت می گرفتند و شامورتی بازی می کردند. افراد همان ها بودند اما در محیط استاندارد استنفورد یک جور رفتار می کردند در اون پژوهشگاه ها تبدیل به شیادانی می شدند که روی شارلاتان های علمی در ایران را سپید می کردند.

شرکت نوبنیاد دانش-بنیان در هلند
خواهرم، نیلوفر، در تبریز رشته داروسازی خواند. همانجا با راهنمایی یکی از اساتید به کارپژوهشی  علاقه مند شد و عطای داروخانه داری و پولدار شدن از طریق آن را به لقایش بخشید. سپس برای کارپژوهشی به هلند رفت و پی-ایچ-دی اش را از آنجا گرفت. پس از فارغ التحصیلی مدیر علمی یک شرکت استارت-آپ دانش-بنیان شد که دو تن از اساتیدش بنا نهاده بودند. اندکی قبل از همه گیری کرونا این شرکت شروع به کار کرد و متشکل بود از دو نفر از استادان که بنیانگذار بودند، نیلوفر و یک کارمند که مدیر فروش بود. همین و بس!
 درجریان کرونا طرحی ریختند که محصولشان به تشخیص کرونا کمک کند. چند ماهی به شدت کار کردند که عملی بودن طرح را ثابت کنند و نواقص آن را برطرف کنند. طرح توسط دولت تصویب شد و شرکت حمایت مالی دریافت کرد. در واقع چند برابر آن چه که ابتدا در نظر داشتند حمایت دریافت کرد. از آن زمان به این سو، شرکت رشد کمی و کیفی قابل ملاحظه داشته و دیگر یک استارت آپ کوچک چهار نفره نیست. 
اما نکته اش اینه که شرکت مرتب برای بازرسان گزارش عملکرد می دهد. به قول خودشان دایم audit دارند. سخت کار می کنند که در این آودیت ها سربلند بیرون آیند  و خوشبختانه تاکنون ارزیابی ها بسیار مثبت بوده. 
در ایران هم برخی از استادان شرکت استارت آپ می زنند. اما معمولا دنبال آن هست که قدری خالی ببندند که بودجه ای بگیرند تا بعدش با آن در بورس شرکت کنند یا دلار بازی و..... کنند. طبعا دستاورد علمی قابل عرضی هم ندارند. آودیتی در کار نیست. اگر هم باشد صوری است به گونه ای که بازرس یا  چیزی حالیش نیست یا از خود استارت آپ هم فاسدتر هست. اون قدر شیر تو شیر هست که حسابکشی ای در کار نیست. با دو تا بروشور نشان دادن و چهار تا اصطلاح بلغور کردن، سر و ته قضیه را هم می آورند. به دور و بری ها هم مرتب می گویند چون ما به اندازه کافی حمایت مالی نمی شویم و امکانات نداریم کاری نمی توانیم بکنیم. بعد هم اشک تمساح می ریزند که همتایان ما در غرب ائله و بئله حمایت می شوند اما اینجا قدر نوابغی مثل ما را نمی دانند.  این ناله هم که خریدار دارند و شنونده معمولا قربان صدقه اش می رود و لعنت می فرستد که چرا قدر این نوابغ را نمی دانند.
تا سیستم ارزیابی علمی و حسابرسی اصولی نباشد همین آش خواهد بود و همین کاسه. هلندی ها را هم بیاورید و در این سیستم بدون حسابرسی بذارید، احتمالا به طور متوسط از ایرانی ها هم شارلاتان تر از آب در خواهند آمد.  (بر اساس آتش هایی که در مستعمراتشان سوزانده اند عرض کردم!)

باز هم تاکید می کنم که مسئله و مشکل از ایدئولوژی نیست.  در این قبیل شارلاتان بازی ها، اسم یکی دو نهاد متنفذ و ثروتمند را که نماینده ایدئولوژی حاکم هستند بیشتر می شنویم. چون که امکانات بیشتری در اختیارشان هست و کمتر از بقیه هم حساب پس می دهند. اسم و رسم کسانی که به ایدئولوژی یا سبک زندگی متقابل آن تعلق دارند کمتر می شنویم چون که امکانات کمتری به آنها داده می شود. اما این به آن نیست که افراد منسوب به ایدئولوژی های دیگر پاک تر عمل می کنند. اونها هم اگر آب داشته باشند شناگران قابلی می شوند.  هر از گاهی که فاندی گرفته اند نشان داده اند که پاک تر نیستند.
من این را برای تطهیر نهاد های فاسد متنفذ نمی گم. سریال هایی مثل هیولا یا فیلم هایی مثل رحمان ۱۴۰۰ می خواهند در ذهن ما فرو کنند که همینه که هست.  همین وضعیت را قبول کنید و حرص نخورید.  
من می دانم صد تا هم که سریال هیولا بسازند، باز هم دیر یا زود خشم مردم چنان بالا خواهد گرفت که کاسه و کوزه فاسدان را خواهد شکست. 
اما نکته ام این هست که به هوش باشیم که یک گروه فاسد را با گروه فاسد دیگر جایگزین نکنیم. خیال نکنیم که اگر ریشو برود و کراواتی بیاید مسئله حل هست. خیال نکنیم که کسی که پیراهن سفید می پوشد و آن را روی شلوارش می اندازد و پشت کفش هایش را می خواباند برود  و به جایش یکی که تی شرت آستین کوتاه رنگی با طرح های «کول» مد روز  می پوشد بیاید مسئله حل هست.
با این تغییرات فساد ریشه کن نمی شود. با تغییر سیستم به گونه ای که حسابرسی، پاسخگویی و شفافیت مناسب باشد فساد مهار می شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ای داد بیداد!

+0 به یه ن

مردم ما فرصت چندانی برای آشنایی با دادرسی مدرن نداشته اند. در ذهن بیشتر مردم ما، دادرسی هنوز یک مفهوم قرون وسطایی هست. ازاین منظر قرون وسطایی، در بهترین وضعیت متهم را -حتی پیش از اثبات جرم- جلوی مردم به شدیدترین وجه  باید مجازات کرد تا هم دل مردم خنک شود و هم ترس در دل بقیه مجرمان بالقوه بیافتد.
این رویکرد نه انسانی است و نه موثر. در کدام یک از جوامع که این راه بر گزیده اند عدالت و امنیت در دراز مدت برقرار شده و فساد ریشه کن (ویا دست کم مهار ) شده؟!
نه تنها این اتفاق نیافته ، بلکه تعداد بیشماری هم بی گناه مجازات شده اند و فرزندان آنها بار عقده بر دوش کشیده اند. عده زیادی تر و خشک با هم سوخته اند.
آیا در کشورهای اسکاندیناوی که جرم و فساد را به حداقل رسانده اند این گونه عمل کرده اند؟!



در رویکرد مدرن، دادرسی یک پروسه طولانی است. با دقت شواهد و اسناد جمع آوری می شوند و راستی آزمایی می شوند. نه تنها متهم بلکه شاکی هم باید سین جیم شود هر چند از لحاظ روحی برایش سخت باشد. اگر این گونه نباشد که تضمینی برای روشن شدن حقیقت نخواهد بود! اگر این گونه نباشد دادرسی هم ابرازی خواهد بود در دست پاپوش دوزان تا برای رقبا و کسانی که مورد حسادت آنها هستند پاپوش بدوزند و به دست دستگاه قضا رقبای تحصیلی و عشقی و کاری را  از صحنه خارج کنند.

در دادرسی مدرن، هدف از مجازات کم کردن جرم در جامعه هست نه خنک شدن دل شاکی و سمپات های او. میزان مجازات 
بر اساس بر هر جرم، بر اساس مطالعات دقیق روانشناسی و جامعه شناسی تعیین می گردد به گونه ای که تضمین کند جرم کاهش خواهد یافت.


اگر فرصتی پیش آمده که ما ایرانی ها با مفهوم دادرسی مدرن آشنا شویم بهتره "دایی جان ناپلئون درونمان " را مهار کنیم و به جای یافتن کاسه ای زیر نیمکاسه بنگریم و بیاموزیم.
شیوه دادرسی
مدرن حاصل تحلیل و بررسی قرن ها سعی و خطا 
توسط برخی از هوشمندترین اندیشمندان جهان هست. من و شما نمی توانیم از رختخوابمان بلند شویم و شیوه ای بهتر از آن در اندازیم. بهتره از این تجربه عظیم بشری بیاموزیم.


باور کنیم که دستگاه قضا در کشور های پیشرفته کارش را بهتر بلد هست تا اظهار نظر کننده ها در تاکسی های خطی که برای هر تیر چراغ برق که در مسیر می بینند برنامه ای در جهت اجرای عدالت در ذهن دارند!! اون هم چه برنامه ای!!!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مضرات عرفان های فست فودی برای فرد و جامعه

+0 به یه ن

"من به درجه ای از عرفان رسیده ام که هیتلر و صدام را هم می بخشم و عزت تپانشان می کنم!"


افرادی که به خاطر احساس کمبود به دلیل ضعف های مختلف در مهارت های اجتماعی  و نظایر آن، در انواع و اقسام عرفان و… دنبال آرامش می گردند، با افتخار تمام، یک سری آموزه های بی اساس در میان دوستان و آشنایان  نشر می دهند. اغلب آن آموزه ها، هم برای فرد و هم برای جامعه مضر هستند.

از جمله این که شعار می دهند که باید همه انسان ها را دوست داشت و به همه چنان عشق ورزید که از عشق سیراب شوند و این عشق را باز گردانند.وقتی از اونها می پرسیم "آیا این عشق شما شامل کسانی که مرتکب جنایت علیه بشریت یا شکنجه کودکان یا شکنجه حیوانات هم شده اند می شود؟" بادی به غبغب می اندازند و با نگاه عارف اندر بدبخت اسیر در شهوات براندازمان می کنند و می گویند اتفاقا  بیشترین عشق را باید به جانیان ارزانی داشت چون که بیش از همه نیاز و احتیاج به عشق دارند.

چیزی که من دیده ام این مدعیان عرفان و رسیدن به آرامش  و عشق همه گیر، نه تنها  به همه آدمیان محبت نمی کنند بلکه حتی اگر هزار تا خوبی به اونها کرده باشید، یک حرف خیلی معمولی را بهانه قرار می دهند و با شما دعوا راه می اندازند. بعد این افراد  که خود کوچکترین گذشتی ندارند، برای جهانیان نسخه می پیچند که جنایت کاران علیه بشریت را باید غرق در محبت کرد!! نه خیر! همچون "بایدی" در کار نیست! جنایتکاران علیه بشریت را باید با استناد به منابع موثق محاکمه کرد و مطابق قانونی سازگار با حقوق بشر محکوم نمود. من و ایشان چه کاره ایم که جانیان را ببخشیم یا نبخشیم؟! این که چهار تا کلاس آبدوغ خیاری عرفان رفته باشیم به ما این حق را نمی دهد که بگوییم که فلان جانی بخشیده شود یا نشود. کسانی که علیه آنان یا خانواده شان جنایت صورت گرفته باید تصمیم بگیرند که ببخشند یا نبخشند. در هر حال محاکمه بر اساس مستندات موثق حقوقی انجام گیرد و مجازات بر اساس قانون مبتنی بر حقوق بشر تعیین گردد.

دوم هم این که روانشناسان به ما می آموزند هر چه به برخی بیماران روانی مثل خودشیفته ها و…..بیشتر محبت کنی در پاسخ بیشتر و بیشتر شما را به لحاظ روحی خسته می کنند. این قبیل افراد در دور وبر ما کم نیستند. افرادی هم در میان اطرافیان ما هستند که چنان کمر به خدمت خودشیفته ها می بندند که بقیه دنیا -از جمله عزیزان خود را- فراموش می کنند. فقط برای این که به خود و دیگران ثابت کنند بسیار مهربان هستند ، بچه و همسر خودشان را در حالی که نیاز شدید به محبت دارد رها می کنند و به یک غریبه خودشیفته خدمت می کنند. خودشیفته ها خوب بلدند که افراد را چنان روی انگشت بچرخانند که زندگی شان را در خدمت به آنها سپری کنند.

بنا به نظر روانشناس ها، باید فاصله از برخی بیماران روانی از جمله خود شیفته ها را رعایت کرد و خود را از زیر یوغ خدمت رسانی به آنها آزاد کرد. اما 
آموزه های غلط این نوع عرفان های آبدوغ خیاری  ابزاری می شود در دست خودشیفته ها که برای خودشان خادم بی جیره و مواجب بیابند و بعدش هم با روح و روانش بازی کنند.
🍀@minjigh

وقتی سو تفاهم ها را با سئوال می توان رفع کرد، نیازی به  درجات بالای عرفان  نیست!

یکی از مسایلی که در روابط اجتماعی بر برخی چنان فشار می آورد که نیاز به عرفان حس می کنند، سوتفاهم های هر روزه در صحبت های معمولی است. برخی از این افراد اون قدر در دل شیله پیله و غل و غش دارند که خود دایم  در مورد بقیه قضاوت های ناجور می کنند. در نتیجه، دایم گمان می کنند بقیه هم وقتی   حرفی می زنند حتما طعنه ای و نکته ای شوم در میان  هست. واخ! واخ! در محل کار ازاینها زیاد پیدا می شه. مثلا، کافیه بگویید «مانیتور نو مبارک» تا هزار ویک معنا و مفهوم و توطئه  در دل آن ببینند. از بس خود دایم مشغول توطئه اند.

 فرزانگانی ها معمولا  بی غل و غش  و خوش قلب هستند. با این وجود  با جمع  فرزانگانی ها (جمعی بیش از ۴ -۵ نفر)  صحبت کردن هم پشیمانی به بار می آورد. اونها هم هر صحبت معمولی را ممکنه به توهین و طعنه تعبیر کنند و گارد بگیرند. این از هوش زیاد  در کنار مهارت های اجتماعی پایین شان  ناشی می شود. اگر افراد کم هوش تر
حداکثر یک معنا از جمله ای استنتاج کنند باهوش تر ها چندین معنا را برای آن تجزیه و تحلیل می کنند که درمیان آنها  برخی می تواند توهین آمیز باشد. برای کسانی که هم باهوشند و هم مهارت اجتماعی کافی دارند مشکل خاصی پیش نمی آید. همونجا با خود  تحلیل می کنند: «گیریم که بدترین تعبیر ممکن مد نظر گوینده بوده. آیا موضوع اون قدر ارزش دارد که پی گیر باشم ببینم منظور گوینده چه بوده؟» اگر جواب منفی بود که وا می دهند و فراموش می کنند. اما اگر جواب مثبت بود با جمله بندی های ظریف و هوشمندانه مناسب موقعیت و شرایط، گوینده را به حرف می کشند تا دریابند واقعا منظورش چه بوده. این طوری معمولا سو تفاهم رفع می شود. کسانی که باهوشند اما مهارت کلامی لازم را ندارند با این دغدغه محاوره را ترک می کنند که منظور یارو درواقع چه بوده است؟ آیا طعنه ای زده یا منظوری نداشته؟ از یک حد که این دغدغه و سئوالات بیشتر می شود به ذهن فرد فشار می آورد. بعدش می روند دنبال عرفان که مثلا به آرامش برسند. آیا عرفان مشکلشان را حل می کند؟! ابدا، خیر! مشکل را صد چندان می کند. چرا؟! چون که این توهم به شخص دست می دهد که چون به درجات بالای عرفان رسیده حقیقت افراد را بهتر می بیند. درنتیجه، وقتی  سو تفاهم پیش می آید و احتمال می دهد منظور توهین آمیز باشد آن برداشت خود را عین حقیقت می یابد و از کوره در می رود. این گونه می شود  که عرفان این افراد را نه تنها آرام تر نمی کند بلکه پرخاشگرتر و ستیزه جو تر می نماید.

 من نمی دانم اونها که به خاطر غل و غش و بددلی خود هر حرف ساده ای را کج می فهمند و توهین آمیز می یابند  چه کنند که دردشان درمان شود؟!  اما اونهایی که به دلیل هوش زیاد اما مهارت اجتماعی کم همین مشکل دارند با مشاهده دقیق افراد با مهارت اجتماعی و نیز هوش بالا می توانند ضعف خود را عرض چند ماه برطرف کنند و از این همه فشار فکری رها شوند. نیازی نیست به طبقات بالای عرفان صعود کنند. 

این را هم باز تاکید می کنم علت این که ما فرزانگانی ها خیلی از مهارت های اجتماعی را در دوره دبیرستان و یا حتی دانشگاه یاد نگرفته ایم درس خواندن زیاد ما نبوده. درس خواندن این وسط بی گناه هست. کاسه کوزه ها را بر سر درس خواندن  نشکنید!  آن چه موجب این ضعف شده است میل عجیب درصد بزرگی از سمپادی ها به متفاوت بودن و یا متفاوت ظاهر شدن از بقیه جامعه در دوران نوجوانی بوده است. در هر حال و در هر سن، 
این نوع ضعف ها  به آسانی ظرف ۶-۷ ماه رفع شدنی هستند. 
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راه حل گزاف سلبریتی های دوزاری برای حل تمام مشکلات فردی و اجتماعی

+0 به یه ن


چندی پیش نوشتم که اونهایی که به عرفان و ورد خوانی گرایش پیدا می کنند و ادعا می کنند به آرامش رسیده اند، در عمل از متوسط جامعه ایرانی هم زودتر عصبانی می شوند و پرخاش می کنند. حتی اگر عصبانیت شان از روی پرتوقعی و انتظارات بیجای خودشان باشد، باز به لحن حق به جانبی  پرخاش می کنند چون که باور دارند که در درجات بالای عرفان سیر می کنند و اگر خشمگین هستند لابد ایراد، صد در صد، از طرف مقابل هست.
شخصی به من نقد کرد و گفت نگرش چالشی و بدبینانه تو نسبت به پایه های اعتقادی این افراد باعث می شود که نسبت به تو گارد بگیرند و پرخاش نمایند.

برای این که راستی آزمایی کنم تصمیم گرفتم گروهی از این «به آرامش رسیده ها» را زیر نظر بگیرم که مرا نمی شناسند و در نتیجه نسبت به من گارد ندارند. رفتم سراغ گوش کردن مصاحبه های سلبریتی های دوزاری کشور. همون طیف که ادعا می کنند مردم ایران بیخودی هی نق می زنند و اگر ثروتمند نیستند از بی دست و پایی خودشان هست و.... 
این سلبریتی دوزاری ها هم عموما ادعای سیر در درجات بالای عرفان هستند و برای دیگران خواندن فلان ورد و خرید بهمان انگشترا که «انرژی مثبت» دارد توصیه می کنند. در مجموع برای حل مشکلات فردی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی همین راه حل ها را توصیه می نمایند. خودشان را هم به عنوان نمونه موفق مثال می زنند و می گویند ما هم همین کارها را کردیم که این قدر الان کارمان درسته!
خلاصه مصاحبه هایشان را گوش کردم ودیدم بعله!!!‌آستانه پرخاش اینان حتی از«به  آرامش رسیده هایی» که من آنها را به چالش می کشیدم هم پایین تر است!  حداقل آشنایان من اون قدر شعور داشتند  به منظور پرخاش سن  بالای یک نفر را سوژه تحقیر قرار ندهند چون به زودی خود به آن سن می رسند. اما این سلبریتی دوزاری ها این را نمی فهمند و همکاران خود را ۵-۶ سال از خود بزرگترند به دلیل «پیری» با طعن  وملامت می نوازند.

معمول وقتی  افراد در زندگی شخصی کمبودهایی حس می کنند که گمان می کنند از حل آن عاجزند می روند سراغ عرفان و .... 
این راهکارها نه تنها کمبود را حل نمی کند بلکه با به وجود آوردن  تصویری غلط و متوهمانه از قابلیت های شخصی فرد و دنیای پیرامون بر مشکل می افزایند. به جای ادای عرفا را در آوردن، بهتر است با مشکل مواجه شویم و آن را حل کنیم. اگر خودمان به شخصه و با کمک مطالعه  توانستیم مشکل را حل کنیم که چه بهتر. اگر نه، از مشاوران آگاه و متخصص امر کمک می گیریم.
قبلا هم گفتم. علت این که فرزانگانی ها سراغ  عرفان می روند، آن هست که برخی مهارت اجتماعی نظیر «نه» گفتن یا مشخص کردن «محدوده حریم خصوصی» را بدون پرخاش بلد نیستند. فکر می کنند که باید عارف بشوند تا بتوانند توقعات زیاد و بیجای اطرافیان را تحمل کنند. این روش  کار نمی کند و دیر یا زود از خشم منفجر می شوند.  خبر ندارند که اون توقعات بیجا را می توانستند با مهارت «نه» گفتن  مهار نمایند.راه حل این مشکل، وردخوانی نیست. کافی است در رفتار کسانی که مهارت اجتماعی بالا دارند دقت کنند و سعی کنند خود تمرین نمایند. چند ماه بعد مشکل کامل حل می شوند. خیلی راحت تر از آن که فکرش را می کردند.
البته فکر نکنم مشکل سلبریتی دوزاری ها «نه» گفتن باشد. اون پرروهایی که من دیدم آخرین مشکلی که می توانند داشته باشند «نه  گفتن» هست! ریشه مشکل اونها را من نمی دانم. ولی می دانم راه حل آن این عرفان بازی ها که در می آورند نیست. 

 البته سلبریتی دوزاری ها، نه فقط برای اطرافیانشان یا هوادارانشان بلکه برای اداره کل جامعه از این نسخه ها می پیچند.  شاخص رضایت از زندگی در کشورهای اسکاندیناوی بیشتر هست یا در هند و ایران؟ در کدام یک «ورد خوانی» مرسوم تر هست؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راه جلوگیری از ریا در جامعه: جایگزینی راه های عینی ارزیابی عملکرد به جای "نیت سنجی"

+0 به یه ن

همان طوری که همگی با کمال تاسف می دانیم ریا و تظاهر در کشور ما بسیار رایج هست. با توجه به این که جامعه ایران بسیار دین-محور بوده و هست، بیشتر ریا ها و تظاهر ها جنبه دینی دارد. وقتی اسم ریاکار می شنویم بی اختیار مرد ریشویی که تسبیحی در دست ورد می خواند در ذهن ما مجسم می شود که به صورت خانم ها نگاه نمی کند اما ….

این تصور کلیشه ای باعث شده خیال کنیم اگر کسی ظاهر مذهبی نداشته باشد ، لابد ریاکار نیست. اگر شخص در جمع هایی نظیر جمع های دانشگاهی (البته به دور از گوش حراست و مامور گزینش) آشکارا بگوید که آتئیست هست گمان می کنیم کاملا از ریا بری است.

راستش ریاکاری به دین مربوط هست اما این به آن معنا نیست که هر که دیندار نباشد ریا کارنیست. راستش تا جایی که من دیده ام در جامعه دینی چون ایران، غیر مذهبی ها هم همان قدر احتمال دارد ریاکار باشند که دینداران. من مردی را می شناسم که عمری ادعا کرده با این که آتئیست هست از هر نمازخوانی "اخلاقی تر" هست اما دردروغ و ریا دست هر ریشوی تسبیح به دستی را که من از نزدیک می شناسم بسته.


من فکر می کنم رواج ریا، به این بر می گردد که معیار سنجش اعمال در جامعه چیست. وقتی ارزش گذاری برای اعمال فرد در جامعه با "نیت" افراد سنجیده می شود ریا رواج پیدا می کند. برای همین گفتم که ریا با دیندار بودن جامعه، بی ارتباط نیست. چون که معیار "نیت" در دین ( دست کم دین های ابراهیمی که ما بیشتر می شناسیم) خیلی پررنگ هست و این به مسایل عرفی در جامعه هم تسری پیدا نموده. من فکر می کنم درستش است هست که معیار "نیت" را برای ارزیابی  بسپاریم دست خدا و همچنین وجدان افراد و حداکثر وجدان
عزیزان آنها. در سطح جامعه معیارهای کمی تر و عینی تری برای سنجش اعمال باید باشد. تنها، در این صورت ریا کم خواهد شد .

در کل دنیا هنوز محیط زیست خیلی با ریا آغشته هست. ربط زیادی هم به دین ندارد. بسیارند افراد و نهاد هایی که دم از حفظ مخیط زیست می زنند اما در واقع به تخریب آن می پردازند. به نظرم این واقعیت ریشه در آن دارد که معیارهای دم دستی سنجش عملکرد در زمینه محیط زیست هنوز به اندازه کافی تکوین نیافته و جا نیافتاده.
تا ٣٠-٤٠ سال پیش، ریا بین خیریه های حامی کودکان یا مستمندان در دنیا هم 
بسیار رواج داشت. الان کمتر شده. چرا؟! چون معیارهای سنجش عملکرد خیریه خیلی کمی تر و عینی تر شده. خیریه ها ی معتبر ( از جمله بنیاد کودک و نیز انجمن حمایت از مستمندان تبریز) گزارش دقیق می دهند که چه کرده اند و چند نفر را با چه کیفیتی حمایت کرده اند. نهاد هایی هم هستند که این گزارش ها را راستی آزمایی می کنند. این رویکرد زمینه ریا را کاهش می دهد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دین خویی و دین ستیزی

+0 به یه ن

من کتابی از آرامش دوستدار نخوانده ام. یکی دو مصاحبه کوتاه از او شنیده ام و بس. از مصاحبه هایش این طور برداشت کردم که دین را خیلی ساده سازی می کند. تا جایی که من درک کرده ام، اون جنبه از دین که مد نظر آرامش دوستدار هست و بر آن نقد می کند بخش خیلی  جزئی از دین هست. در واقع محلی از اعراب ندارد.  قسمت اعظم دین، تا جایی که من می فهمم بخش فلسفی آن نیست بلکه همین آیین ها و اسطوره های آن هست. تاثیر گذاری دین، بر تشکیل جمعیت های همسو با هیچ  عامل دیگری قابل مقایسه نیست.
اگر قبول ندارید سعی کنید  دوره ای یا جمعی ترتیب بدهید که در آن دسته جمعی یک کار مورد علاقه خود را بکنید. مثلا کتاب بخوانید یا بازی دسته جمعی کنید یا به موسیقی بپردازید یا ورزش کنید. هر چیزی جز یک فعالیت دینی. خواهید دید که ادامه دوره و جمع نگه داشتن افراد بسیار بسیار سخت هست. افراد با هم دعوا می کنند، سر موقع نمی آیند، ناز می کنند و حاضر نمی شوند و.....
اما انواع و اقسام جمع های دینی بدون این ادابازی ها تشکیل می شوند و سال ها و گاه قرن ها ادامه می یابند. در تبریز و در مشهد (و حتما در شهرهای دیگه که من اطلاع ندارم)  جلسه قرآن ها و هیئت هایی هست که قدمت آنها دست کم به صد سال پیش باز می گردد.
در کتاب انسان خردمند، یووال هراری هم به این قدرت آیین ها در تشکیل جامعه و تمدن سازی اشاره کرده بود. (خواندن این کتاب را قویا توصیه می کنم.)

چیزی که می خواهم بگویم این هست که اگر می خواهید به نقد دین و تاثیر آن بر جامعه بپردازید، اول آن را خوب بشناسید. به این سادگی نیست که با چهار تا فحش به عالمان دینی دادن یا اخم کردن به زنان چادری در کوچه و خیابان دین عقب نشینی کند. اتفاقا دین طوری در جوامعی مثل جامعه ایران ریشه دوانده، که اغلب این گونه حملات باعث قوی تر شدن آن هم می شود. این نوع دین ستیزی که در فضای مجازی (اغلب از سوی کاربرانی که زیاد هم در داخل جامعه ایران نیستند)  رواج پیدا کرده، بیش از پیش  نهاد ها و افرادی را که به اسم دین برای خود دکان باز کرده اند قوی می کند. این افراد و نهاد ها، دیندارانی را که خود از دست این دکان به فغان  آمده اند از دین ستیزان می ترسانند. می گویند اگر ما نباشیم، این دین ستیزان  سبک زندگی مالوف دیندارانه شما را از بین می برند. دینداران هم با خود می گویند «هیچ معلوم نیست که این دین ستیزان کمتر ظالم و فاسد باشند. دست کم اینان که از دین دکان ساخته اند، ظاهری دینی دارند و به سبک زندگی ما کاری ندارند.»
کاملا مشهود هست که جامعه ایران در سال ۱۴۰۰ به نسبت جامعه ایران در سال ۱۳۷۰-۱۳۷۵ خیلی کمتر دیندار هست. علت روگردانی نسبی از دین، مشاهده فساد و ناکارآمدی در نهادهایی بوده که به اسم دین دکان باز کرده اند و زندگی را بر  مردم  سخت نموده اند. اگر این فساد  و ناکارآمدی و این سختی نبود با بحثها و کتاب های هزاران  نفر همچون آرامش دوستدار، کوچکترین رویگردانی از دین در جامعه به وجود نمی آمد. 

هر چند دینداری اندکی کمرنگ تر از دهه ۷۰ شده اما با این وجود ، هنوز  هم دین قوی ترین نیرو در جامعه ایران هست.
 مردم در داخل ایران به سمت نگاه «عیسی به دین خود، موسی به دین خود» گرایش پیدا کرده اند. کمتراز قبل، دنبال تحمیل عقاید یا سبک زندگی خود به دیگران هستند. اما اگر گروهی  بخواهند سبک زندگی دینداران را مورد حمله قرار دهند، تعصبات دینی  مردم عادی به شدت برای مقابله با این گروه باز می گردند. جریان های سیاسی که علیه دین، شمشیر از رو می بندند شانسی برای موفقیت ندارند. 
کاش به جای نیرو گذاشتن در جهت دین ستیزی که فرجام نیکویی نخواهد داشت، نیرو برای اصلاحات ساختاری و مبارزه با فساد از طریق تاکید بر شفافیت و پاسخگویی بگذاریم .

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مفهوم دولت-ملت در قرن ۲۱ (نه ۱۴۰۰ سال پیش و نه ۲۵۰۰ سال پیش)

+0 به یه ن


 

در مورد این زیاد بحث شده که یکی از مشکلات حکومت حاضر این هست که با مفهوم دولت-ملت به معنای قرن ۲۰ امی و قرن ۲۱ امی سرسازگاری نداره وبه جایش مفهوم امت یا قبیله را قبول داره و به رسمیت می شناسه. این نگرشش هم با نظم موجود جهانی نمی خواند و دایم آتشی روشن می شود که دود آن به چشم ما شهروندان معمولی این کشور می رود.

آریایی پرست ها هم مشکل مشابهی دارند. اونها هم دولت-ملت به معنای مدرن کلمه را نمی فهمند.

خلاصه هر دوشان در اثر سودای ماجراجویی هایی دارند که کتکش را ما مردم معمولی می خوریم.

 

 

تا جایی که من می فهمم مفهوم دولت-ملت از این قرار  هست: یک محدوده جغرافیایی هست که نامش کشور هست. مرزهای این محدوده در معاهدات بین المللی معلوم و مشخص هست. عده ای از مردم هم هستند که شهروند رسمی آن کشور هستند. شهروندی هم با یک سری مدارک نظیر شناسنامه و پاسپورت که وجهه قانونی دارد معین می شود. مسئله «دل» و «احساس» نیست. یک مفهوم حقوقی هست.  کسی نمی تواند به استمساک به این که اجداد ۵۰۰ سال پیش او در منطقه ای زندگی می کنند آن منطقه را کشور خود و یا از آن خود بداند و مدعی شود. معیار همان قرارداد های بین المللی و همان مستندات حقوقی هست.

وقتی شهروند کشوری هستی، فارغ از مذهب و قومیتت یک سری حقوق داری که کسی نمی تواند آنها را به طور فراقانونی از تو بگیرد. اگر قوانین کشوری بر اساس مذهب یا زبان یا نژاد یا قومیت علیه گروهی تبعیض قرار گیرد، با مفهوم ملیت به معنای مدرن آن سرناسازگاری دارد.

 

وظایف شهروندی

 

از سوی دیگر یک سری وظایف هم به عنوان شهروند داری. این وظایف قانونی طوری وضع می شوند که کمترین محدودیت را برای ما ایجاد کنند اما امورات را رتق و فتق کنند. مثلا باید  مالیات بپردازیم، فرزندانمان را باید به مدرسه بفرستیم، حق نداریم سر کسی را ببریم ولو این که آن کس فرزند خودمان باشد، حتی حق نداریم درختان خانه خود را ببریم هر چند درخت را بابابزرگ خودمان کاشته باشد، باید واکسیناسیون عمومی را جدی بگیریم و.....

به عنوان شهروند وظیفه داریم این کارها را بکنیم. قوانین و ضوابط در یک واحد دولت-ملت مدرن جهت رفع نیازها و تامین منافع دراز مدت ملت وضع می شوند و همه شهروندان باید به آن قوانین تن دهند. در عوض از منافع عمومی هم بهره مند می شوند. کسی به آنها نمی تواند بگوید چرا فلان شغل قانونی را انتخاب کردید ویا بهمان معامله قانونی را انجام دادی.  هر شهروندی از هر کجای محدوده جغرافیایی یک کشور می تواند برود و در گوشه ای دیگر از آن معامله کند یا زندگی کند یا شرکت بزند یا ازدواج کند.

قانون جلویش را نمی گیرد و اگر کسی قلدری کند و جلویش را بگیرد، قانون به پشتوانه حکومت از او حمایت می کند.

 

مفهوم دولت-ملت نه مقدس هست ونه عاری از عیب و ایراد. اما مفهومی است که اکثریت دنیای مدرن آن را برگرفته و علی رغم همه کاستی هاکمابیش در کشورهایی که آن را به طور واقعی (نه صوری) برگرفته اند جوابگوی نیازهاست.

 

 

دولت-ملت پس از جنگ جهانی دوم و نقش پررنگ حقوق بین الملل

 

تا حدود دویست سیصد سال پیش،  در اروپا دایم جنگ های مذهبی و فرقه ای می شد. عده وحشتناک زیادی کشته می شدند. مزارع از بین می رفتند و قحطی می آمد. اون زمان هنوز دیدگاه دولت-ملت مدرن به وجود نیامده  بود و فقط مفهوم امت مسیحیت شناخته شده بود. سرش هم جنگ بود! بعدش یواش یواش مفهوم دولت-ملت زاده شد. اولش  این مفهوم خیلی ایراد داشت. در اروپا هم تا زمان هیتلر (و شکست مفتضحانه اش بعد از به آتش کشیدن همه دنیا) مفهوم ملت  مثل دیدگاه ایرانشهری ها مخدوش و معیوب بود. اونها هم مثل ایرانشهری های خودمان، باستان پرست بودند و دنبال استخراج افتخارات از اجداد هزاران ساله خود می گشتند. منتهی به جای کوروش و داریوش به یونان باستان و روم باستان در می آویختند. بعد از کلی خسارت و قربانی،  دیدند این نگرش نژادی به ملیت، نه تنها بهتر و کم آسیب تر از نگرش دینی نیست بلکه مخرب تر هست. یواش یواش مفهوم را پیراستند. سازمان ملل به وجود آمد. قوانین بین الملل و حقوق بین الملل بالید. یواش یواش بهترش کردند.

این که حدود ۷۰ سال هست که بین کشورهای مهم اروپا (آلمان فرانسه انگلیس کشورهای اسکاندیناوی، اطریش، اسپانیاو ایتالیا) یک رکورد بزرگ در تاریخ هست. قبل ازایجاد سازمان ملل،  اینها دایم مثل سگ و گربه با هم می جنگیدند.. اونهایی که می گویند قوانین بین الملل و سازمان ملل بیخود هست و به درد نمی خورد خیلی بی انصافی می کنند. در دوران استعمار کلاسیک هر زمان که این دول اروپایی به جان هم می افتند یک قحطی هم در ایران و هند می آمد. ما بیشتر چوب دعواهای اروپاییان را می خوردیم. من که خیلی قدردان سازمان ملل هستم والا در دوران زندگی من یک جنگی بین  این دول  اتفاق می افتاد و گندم ما را غارت می کردند گرسنه می ماندیم!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

زیر سئوال بردن تمدن پیش از اسلام در منطقه به دلایل ایدئولوژیک، تف سربالاست.

+0 به یه ن



چند روز پیش، هفتم آبان بود که برخی آن را به یاد کوروش هخامنشی جشن می گیرند. همان طوری که می دانید عده ای در مورد ایران باستان،  افسانه سرایی های زیادی کرده اند. به طور خاص ، از استوانه کوروش ترجمه های جعلی عجیب و غریبی با انگیزه های سیاسی و ایدئولوژیک شده است که در صحبت های خانم دکتر هایده ترابی به طور دقیق به آنها پرداخته می شود.  از سوی دیگر جریان های دیگری هستند که از بیخ تمدن ایران باستان را زیر سئوال می برند یا پلید می دانند. مهمترین و قوی ترین آنها، برخی از نحله های فکری اسلامگرایی است که خود اطلاع دارید.

جریان هویتگرایی ترک های ایران، با این که به دوران اشکانی و مادها و سومری ها علاقه زیادی نشان می دهد اما در واکنش به تبلیغات ایرانشهری ها با دوره هخامنشی سرسنگین دارد!
من فکر می کنم زیر سئوال بردن هر دوره از تاریخ این سرزمین تف سربالاست! برای یک توریست تیپیکال از اروپا و آمریکا و شرق دور فرق زیادی که بین ترک و فارس و عرب و کرد وبلوچ و یا شیراز و تبریز و اصفهان و اردبیل و یزد و اورمیه نیست! اونها همه ما را مسلمانان خاورمیانه می شناسند و یک کاسه می کنند.  شاید هم حق با آنها باشد. تفاوت ها در برابر شباهت ها اندکند.

ما ترک های  آذربایجان، به جای این که انرژی مان را بذاریم تا با روز کوروش مقابله کنیم، بهتره   همان  انرژی را بذاریم تا از آثار تاریخی منطقه خود محافظت کنیم و آنها را به جهانیان بشناسانیم. توریست خارجی بار اول به بازدید تخت جمشید می رود (چون که مشهور تر هست). اگر به او خوش گذشت دوباره به ایران باز می گردد. پس بهتره سعی کنیم که او را جذب کنیم تا از تخت سلیمان باز دید کند. 
 بحث مرتبط: 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اندیشمند غربی: از مضحکه دانش آموزان تا مقام نیمه-خدایی!

+0 به یه ن


در دوره ای که ما در دبیرستان بودیم یک درس دو صفحه ای  در تعلیمات دینی بود که در آن از متفکران مشهور و صاحب مکتب غربی نام برده شده بود، در دو خط هم دیدگاه هر کدام از  آنها بیان شده بود و هم رد شده بود. تا جایی که یادم هست از فروید، اپیکور، هیوم  و چند نفر دیگر، اسم برده شده بود. جمله بندی های کتاب و لحن معلم چنان بود که دانش آموزان را از حماقت این متفکران واندیشمندان به خنده می انداخت. معلم ما خود را برای سئوال حتمی بعد از اتمام درس آماده کرده بود. خودش پیشدستی کرد و گفت حتما خواهید گفت که« هر کدام از این افراد برای خودشان در عالم اندیشه کسی بوده اند. برو بیایی در میان متفکران داشته اند. نمی شه که  همه عمر، این قدر چرت گفته باشند! حتما در این درس به ما راستش را نمی گن یا همه حرف آنها را نمی گن.»  معلم مان ادامه داد:« قصاب محل شما همه عمر جگر و دل می برد و به مشتری می فروشد اما نمی داند قلب چگونه کار می کند.اما معلم زیست شناسی شما یک باز همان دل را می خرد و می آورد در کلاس برای شما تشریح می کند و شما همونجا یاد می گیرید که قلب چه طور کار می کند. من هم همان نقش را دارم. اندیشه های این متفکران را برایتان تشریح می کنم. خود اون متفکران مثل همان قصاب هستند که عمری با این اندیشه ها امرار معاش کرده اند اما نمی دانند مکانیزمشان چیست.»


در دهه ۵۰ و ۶۰ و تا حدی هم در دهه ۷۰ این نوع نگرش به اندیشه های غربی خریدار داشت.  سردمدارانش هم شریعتی و مطهری بودند. 
خوشبختانه امروزه  کمترایرانی خریدار این ساده سازی ها برای رد اندیشه هاست. اما می بینم بیشتر همان ها که  نگرش شریعتی و مطهری  را در رد اندیشه های غربیان قبول ندارند خود نگرشی پیشا-مدرنی نسبت به اندیشمندان غربی دارند. فکر می کنند به طور مثال فروید یا نیچه یا شوپنهاور همان هژمونی را در دنیای اندیشه قرن ۲۱ دارند که در قرون وسطی ارسطو یا افلاطون داشتند. این طور نیست! این اندیشمندان همگی، در دوران خود، صاحب مکتب و جریان ساز بوده اند اما به هیچ وجه این طور نیست که امروزه  قشر فرهیخته جوامع مدرن،  با نقل قول از آنها روزگار بگذرانند و در حل و فصل مناقشات فکری به آرای آنها ارجاع دهند. اندیشمندان امروزی در بند آن نیستند که اگر فلان نگرششان یا نتایج بهمان مطالعه سیستماتیک شان که بر اصول متدلوژی علمی استوار هست با آرای آن اندیشمندان مشهور قرن نوزده یا قرن ۲۰ نخواند آن قدر آن را چکش کاری کنند که در آن قالب بگنجد (برعکس آن چه  که اندیشمندان پیشا مدرن انجام می دادند.)

 در دنیای امروز، اندیشمندان و دانشمندان می آیند و مطالعه و اندیشه ورزی می کنند و نتایج خود را منتشر می کنند و به بوته نقد می سپارند. به دلایل متعدد -که خارج از این بحث هست- برخی در این میان جریان ساز تر از بقیه می شوند اما هیچ کدام مقام نیمه-خدایی در عالم اندیشه (آن گونه که ارسطو  و فارابی و ابن سینا و...در دوران پیشا مدرن – و کماکان در اندیشه ایرانیان اهل مطالعه و فرهیخته  داشتند و دارند) پیدا نمی کنند.


پی نوشت: من وقتی این نوشته را شروع کردم یاد آرامش دوستدار که چند روز پیش فوت کرد نبودم. اما حالا که صحبت به اینجا رسید بد نیست از او هم اسمی ببریم. اتفاقا مثال خوبی است. شاید حرف هایش را قبول نداشته باشیم اما خوب هست افرادی مثل او باشند که نگرش های موجود را به نقد و چالش جدی بکشند. باعث می شود که طرفداران  نگرش موجود برای اثبات خود به برطرف نمودن کاستی ها آن نگرش بپردازند و آن را پیراسته تر و آراسته تر کنند.
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل