تاسیس بس هست.!کمی هم ترمیم و به روز رسانی کنیم!

+0 به یه ن

همان طوری که می دانید این روزها روز گرامیداشت خیام نیشابوری است و به این مناسبت برنامه های متعددی در گوشه کنار کشور -به ویژه در شهر نیشابور- برگزار می شود. باز همان گونه که می دانید خیام در عرصه های مختلف سرآمد بود و در نتیجه موضوعات این برنامه ها متنوع هست. روز چهارشنبه گذشته دانشگاه نیشابور برنامه ای به افتخار خیام ترتیب داده بود. سخنرانان اصلی برنامه همسرم (محمد مهدی شیخ جباری)  دکتر عباسی از دانشگاه فردوسی مشهد و مهندس مهاجر  از پروژه رصد خانه ملی بودند. هیچ کدام از این سخنرانان خیام شناس نیستند. موضوع سخنرانی شان هم کیهانشناسی و نجوم معاصر بود نه علوم قدیمه.

من سخنران و یا شرکت کننده رسمی برنامه نبودم. چند ماه پیش وقتی همسرم گفت که در اردیبهشت ماه قرار هست برای ارائه سخنرانی به نیشابور رود من هم ابراز تمایل کردم که با او بروم چون می خواستم نیشابور را ببینم. همچنین راه تهران به نیشابور با قلعه ها و کاروانسراها و... متعدد در کنارش برایم جذاب بود و می خواستم از نزدیک تماشا کنم.
روز همایش قصد داشتم که در اقامتگاه بمانم و به تکالیفی که دانشجویانم به من داده اند برسم.(یک زمانی استادانمان به ما تکلیف می دادند و ما می نشستیم انجام می دادیم. الان دانشجوها به من تکلیف می دهند و من انجام می دهم.) اما صبح سر میز صبحانه در مورد رصدخانه ملی صحبتی شد و من کنجکاو شدم که در برنامه شرکت کنم.

آخر برنامه یک میزگرد گذاشتند تا اساتید مدعو دغدغه های خود را به گوش مسئولان علمی کشور برسانند. برگزار کنندگان برنامه به من لطف کردند و از من خواستند که من هم در میزگرد حضور داشته باشم
چیزی که  در میزگرد مطرح کردم به این مضمون بود:
در کشور ما به «تاسیس»  بهای زیادی می دهیم. وقتی می خواهیم از مسئولی یاد کنیم اصرار داریم لیست بلند بالایی از آن چه که او موسس آن بوده ردیف کنیم. این نکته باعث شده که برای تاسیس عده بسیاری از مسئولان، خیرین و مجریان پیشقدم بشوند. اما برای به-روز نمودن و ترمیم و.... بهای چندانی قایل نیستیم. نتیجه آن شده که پروژه ها و موسسات و .... بعد از مدتی اسقاطی می شوند. برای ابقا و مرمت و به روز-رسانی تلاشی نمی شود و آن چه با هزینه بسیار و با بوق و کرنا تاسیس شده بعد از مدتی از دور خارج می شود و مسئولان دنبال تاسیسی دیگر می روند تا نامشان  به نام موسس ماندگار شود!. حال آن که در کشورهای پیشرفته این موسسات دوباره تجهیز و به روز می شوندو به این ترتیب مفید می گردند.

این نکته ای که گفتم یک مسئله فرهنگی هست. با تغییر این مسئول و ان مسئول (یا حتی تغییر بنیادی سیستم ) هم یک شبه نگرش عوض نمی شود. آن قدر باید در این مورد حرف بزنیم و در مقیاس کوچک تر در عمل  اهمیت به روز رسانی را نشان دهیم تا در جامعه جا بیافتد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تبریزین کابلی کؤرپوسونن اؤزلرین آتان قیزلار

+0 به یه ن

یکشنبه 29 اردیبهشت 1398

گئچن ایکی اوچ ایلده، نچچه یول اولوپ کی جوان قیزلار ایستییپلر اؤزلرین تبریزین کؤرپولرینن آتیپ اؤلدورله! خوشبختانه اوردا کی قهرمان آقا لار مانع اولوپ قیزلاری نجات وریپلر.
آممان خودکشیه اقدام ائلماخ اؤزی بیر بغرنج و چرکین مسئله دی. بیر انسان ایکی ایل تمام خودکشی کونو سوندا فیکیرلشر سورا اقدام ائلر.
او سن ده کی قیزلارین خودکشیه اقدام ائلمه سی، تازا بیر مسئله دییر. 20-30 ایل قاباخدا او سن ده قیزلار تبریز خودکشی اقدام ائلردیلر. آممان نحوه سی فرقلی دیر. او زامان لار ائو لرینده سم یییردیلر. آتا آنا بیلیپ، تزلیخ جا بیمارستانا آپاراردیلار. سورا دا فامیللره دییردیلر، ائشیه ده ساندویچ ییپ مسموم اولوپ! آممان بیز اوندا، او قیزلارینان همسن دوخ. علتی ائشیدردوخ. قولاغیزیما یئتیشردی نییین نه سی دی.
ایندی قیزلار گئدیپ خیابان دا خودکشی ائلیر چوخ راخ گؤزه گلیر.
جماعت ایکی عامل ساییر بو یوخاری آمارا:
1) سطح بالا جماعت اقتصادی مسایلی علت بیلیر و مملکتین اقتصادین کؤریینلری لعنت ائلیر.
من بو نظرینن ائله موافق دییرم. خودکشی الئلیینر جوان قیزلاردیلار. اقتصادی فشار مستقیم بو سنی ده قیزلارین اوستونده دییر (علی الاخصوص تبریز محیطین ده). اگر میانسال آقالار اولسیدیلر، اقتصادی مالی عامل اصلی عامل ساییلا بولردی. آمما 16-17 یاشیندا قیز اوچون، خیر!
2) غیبت ائلیینلر دییلر او قیزلار ائلچی آختاریللار!!!!! آخی منیم باجیم! منیم قارداشیم! ائلچی آختاران اؤزون اولدورمز کی! خودکشی ائله سه، ائلچی لر بیله سینن قاچارلار!
آممان گؤراخ نیه بیر بئله تبریز ده، او سن ده کی قیزلارین خودکشیه اقدام ائلماخ آماری یوخاری دی؟!
خودکشیه نچچه عامل با هم گرک اولا.
آممان منیم نظریمه اصلی عامل او فشار دی کی آنالاری او قیزلارین اوستونه کامل و perfectionistاولماخ اوچون قویوللار. والله هیچ یئر بیر بئله کی تبریز ده، آنالار قیزلارینا امر و نهی ائللیر و هر ایشلرینه دخالت ائللیر ائلمه ز لر!
من تهران دا استخره گئدرم، تبریز ده ده. تبریز ده همیشه رخت کن ده، آنا قیز آراسیندا دعوا دی. آنا پیله ائلییر کی مایووی بئله قییمه، ائله قیی. قیز دا تنگه گلیر آنانین micromanagement الیندن!
لباس و قییماخدا آنالار قیزلارین تنگه گتیریللر.
درسلر و نمره اوستونده آنالارقیزلارین تنگه گتیریللر.
........
هلم آنالار بوجور پیله ائلماغی اؤزلرینین یاخچی لیغی و فداکارلیغی ساییللار!
نتیجه بو یوخاری خودکشی آماری دی.
یوخاری افسردگی آماری دی.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بیشعوری

+0 به یه ن

چرا اونهایی که از آدم پول می خواهند این قدر بیشعورند که ساعتی زنگ می زنند که آدم را از خواب بیدار می کنند؟ تا جایی که یادمه هر آدمی که مرا در ساعات خواب با زنگ تلفنش بیدار کرده پررو پررو ازمن پول هم می خواسته!
دوست و آشناو عزیزان خودم برای کار معمولی در ساعات متعارف هم که زنگ می خواهند بزنند اولش پیامک می زنند که آیا «مساعد» هستم. اون وقت این بیشعورها که پول می خواهند بی هیچ ملاحظه ای آدم را از خواب ناز بیدار می کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رهیافت های علمی به مسایل عملی

+0 به یه ن

یک سری برنامه می خواهیم اجرا کنیم با عنوان رهیافت های علمی به مسایل عملی.

این برنامه و هدف آن را در لینک زیر مفصلا تشریح کرده ام:

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دو خاطره

+0 به یه ن

من در بهار سال ۹۱ هر روز از محل کارم در فرمانیه تا پارک جمشیدیه پیاده می رفتم و بر می گشتم.
این دو تجربه مال آن زمان هاست:
یک بار یک پسر جوان سر چهارراه کامرانیه جلومو گرفت. داستانش این بود که زرتشتی است. با دوست دخترش راه می رفته که گشت ارشاد ریخته برای اذیت. پول تاکسی می خواست تا برای دوست دخترش دربست بگیره که از شر گشت ارشاد خلاص بشه. من پول آژانس را دادم. پسر اصرار می کرد ساعتش را عوضش بده! گفتم ساعت نمی خواهم فقط امیدوارم خوشبخت بشید. انتظار داشتم طبق داستان های کلیشه ای باز سر اون چهارراه ببینمش که همان داستان را تعریف می کنه و از بقیه پول می گیره . امادوباره هرگز ندیدمش. احتمالا راست می گفت. اعتماد من به او بیجا نبود.
نکته جالب تر این که آن پسر تاکید کرد که زرتشتی است و تاکید هم کرد که برای دوست-دخترش می خواد. لابد به تجربه دیده بود که اگر بگه اقلیت دینی هست اعتماد و مهر بیشتری بر می انگیزه.
البته اگر مسلمان هم می بود من شخصا همین قدر اعتماد می کردم. فرقی برایم نمی کرد. فقط شاید اندکی این فکر را کردم که یافتن همسر برای اقلیت ها -به دلایل محدودیت- سخت تر هست.
تجربه دوم: باز در همون حوالی پیاده روی می کردم. دیدم یک خانم و آقایی در بن بست های کوچه مهماندوست پرسه می زنند. آقا کت و شلوار رسمی به تن داشت و روی ویلچیر بود. خانم به سختی می خواست او را از روی پل روی جوب عبور بده. گفتم کمک می خواهید؟ با شرم گفتند که از شیراز امده اند.هنگام پیاده شدن از تاکسی، دزد کیفشان را زده و پول ندارند که پول بلیط برگشت تهیه کنند. من گفتم بذارید بروم از دفتر کارم پول بردارم و بیایم بدهم. پول را گرفتند و گفتند حساب بانکی بده تا بعد از رسیدن به مقصد به حسابت بریزیم. من هم شماره حساب بنیاد کودک را دادم و گفتم که به نیت من به همین حساب بریزید. باز هم انتظار داشتم طبق کلیشه داستان ها آنها را دوباره در همان حوالی با همان داستان ببینم اما دیگه هرگز ندیدمشان. احتمالا برگشتند شیراز. گمان می کنم که پول را هم به حساب بنیاد کودک ریختند.
پی نوشت: خدای ناکرده نمی خواهم بگم من خیلی کار خاصی کردم ها! هر کسی جای من بود کمک می کرد. علت باز گو کردن این خاطرات این بود که بگم آخر داستان مثل کلیشه تمام نشد. دوباره آنها را در جایی ندیدم!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

همین طوری!

+0 به یه ن

دوست قدیمی که بعد از سالها توفیق دیدارش را پیدا کردم:
عزیزم! من به خاطر خودت می گم! صلاحت را می خواهم! زندگی که فقط کتاب نیست! زندگی ورای خفه کردن خودت با این چند تا فرموله!  دلم می سوزه که هیچ چیز دیگه را تجربه نکردی

من: اوه عزیزم! ممنونم که این قدر به فکرم هستی!حالا که این قدر تو دلسوز من هستی فردا که سرما خوردم زنگ می زنم برایم آش بپزی بیاری! این همه و محبت و دلسوزی تو نسبت به من حیف هست به هدر بره!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

برخورد اول

+0 به یه ن

این حس آدم عجب چیز عجیبه! در همان برخورد اول ممکنه از یکی خوشمون بیاد یا بدمون می آد.
بعدش به خودمان «تشر منطقی» می زنیم که در یک برخورد چه دیده ای که قضاوت می کنی؟!
بعد سالها می گذره تا می فهمی اون حس در برخورد اولت غلط نبوده. سالها می گذره که شواهد بر درستی اون حس جمع می شه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آواز قوی کیومرث پور احمد

+0 به یه ن

حتما به گوشتان خورده که زنده یاد کیومرث پوراحمد با نام مستعار حمید حامد یک رمان به اسم «همه ما مقصریم» نوشته. به تازگی ناشر رمان فاش کرده که حمید حامد همان پوراحمد هست و برای ایرانیان مقیم ایران دانلود آن را رایگان اعلام کرده. دیشب حدود صد صفحه از رمان را یک ضرب خواندم.
موضوع داستان فانتزی ای است در مورد روند رو به رشد روستایی محروم در دهه چهل. اگر بی دقت و سرسری رمان را بخوانید یک تصویر رویاگونه از دهه چهل به شما دست می دهد. بنابراین توصیه می کنم یا رمان را نخوانید یا اگر می خوانید با دقت کامل و با ذهن تحلیلی بخوانید. اگر سرسری بخوانید یک نوستالژی کاذب نسبت به دهه چهل خواهید یافت. این نوستالژی در ایران ۱۴۰۲ که در آستانه تحولاتی بزرگ هست بسیار مضر خواهد بود. برعکس آن که پادشاهی خواهان می گویند آینده ما در گذشته دهه چهل نیست! دهه چهل اگر سراپا ایراد نبود به آن چه که ختم شد ختم نمی شد.
بگذارید از اولش شروع کنم. یک کم حساب کتاب کنیم. تعداد روستاهای محروم در دهه چهل بسی بیشتر از تعداد استادان دانشگاه در آن دهه هست که به روستاها تبعید می شدند. در نتیجه عموم روستاها یکی مثل «عمو یاور» نداشتند که دخترهای مستعدشان را اون طوری پروبال دهد و از آنها یک ادیب بسازد! این درست هست که روستاهای ما در دهه چهل پر از استعدادهایی مثل «ماه جهان» بودند اما بسیار کم اتفاق می افتاد که یکی مثل عمو یاور در روستا باشد و از او آن شخصیتی را بسازد که در رمان می بینیم. بیشترشان در سن زیر ۱۵ شوهر داده می شدند و اگر زیر زایمان های مستمر نمی مردند در ۴۰ سالگی تبدیل به پیرزن هایی می شدند که سبک زندگی مردسالارانه روستا را -با همان هوش سرشار ماه جهانی- در حلقوم نسل جدید دختران روستا می کردند.
شاید بگویید در اواخر دهه چهل و اوایل پنجاه دانشگاه هایی ما پر بودند از جوانان مستعد روستا که اصرار داشتند(به خاطر فضای چپ آن زمان) که ریشه های روستایی خود را برجسته کنند. پدر من اون زمان استاد دانشگاه بود و طبعا من این را خوب می دانم. آن قدر خوب می دانم که بدانم اتفاقا به همان دلیل چپگرایی فضای ان زمان آن دانشجویان فاش نمی کردند که نیمه ای از ریشه روستایی شان خان نیمه شهری -نیمه روستایی بود! روستازاده های معمولی (جز خانزاده ها) کمتر فرصت رشد از این دست می یافتند.
دوم آن که درست هست که سپاه دانشی ها در دهه چهل و پنجاه شاهکار آفریدند اما اغلب شان فرزند فلان ارتشی درجه دار یا معاون وزیر با ویژگی های آرش داستان نبودند! اتفاقا بیشترشان که در روستاها معجزه کردند جوانان چپگرا بودند. این روزها مرتب از جوانان چپگرای آن روزگار انتقاد می شود. یکی از منتقدان هم اتفاقا خود من هستم. اما باید انصاف داشت. عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی. این قبیل کارهای اصلاحی در روستا عموما به دست جوانان چپگرا انجام می شد نه توسط جوانانی با پیش زمینه خانوادگی آرش داستان! اصلا امثال آرش در کشور چند نفر بودند!؟ قطعا، بسی کمتر از تعداد روستاهای محروم آن زمان! روش عمران و آبادی روستاهای کشور دست خط گرفتن از نخست وزیر وقت توسط پارتی بازی مادر متنفذ نیست!! این که می شود همان روش احمدی نژادی که این همه پیف پیف اش کردیم!
مگه می شه آن همه روستای محروم را یکی یکی با دست خط نخست وزیر آباد کرد!؟ روش های پوپولیستی از این دست را باید گذاشت کنار. به این روش ها نباید دل بست. روش های اصولی را باید برگرفت.
خلاصه اگر رمان را میخوانید سرسری نخوانید. از این قبیل تحلیل ها بکنید.
آهان! یک چیز دیگه! نویسنده این ملاحظه را کرده که روستایی ها در مسایل فقهی از طیف بازاری زادگاهش اصفهان یا تهران و..... آزاد تر رفتار و عمل می کنند. این مشاهده درست هست. اما تعبیری که کرده و در داستان به صورت فانتزی آورده درست نیست. اگر می خواهید یک برداشت عمیق تر در مورد این تفاوت بین شهری و روستایی (و من اضافه می کنم عشایر) داشته باشید کتاب «عرف و عادت در عشایر فارس» نوشته زنده یاد «محمد بهمن بیگی» را بخوانید. قضیه آن نیست که دررمان نمود می یابد. در نقاط محروم تر چون آموزش فقهی سبک تری داشته اند راحت تر با آن کنار می آیند. اما عوضش با ارادت بیشتر به برخی شخصیت های مذهبی نظیر ابوالفضل یا معادل های سنی آن .... جبران می نمایند. حالا روستای مورد نظر داستان با حضور «عمو یاور» (استاد دانشگاه تبعیدی که یار غاردکتر مصدق و دکتر سنجابی بوده) شاید فرق داشته باشد. اما به هر حال حتی حضور محمدبهمن بیگی (که قطعا کم از عمو یاور این داستان نداشته) نتوانسته آن تغییر مورد نظر نویسنده را در بین عشایر فارس به وجود آورد. برای همین برخی تعابیر نویسنده را درمورد سهل گرفتن فقهی مورد روستایی فانتزی غیرواقعی می دانم.
پی نوشت:
یک رمانی هست به نام «سهم من» نوشته پرینوش صنیعی. رمان پرخواننده ای بوده است. از بین خانم های متولد پیش از دهه پنجاه هر که می خواند می گوید انگار سرنوشت همنسلان مرا نوشته. این اتفاقی نیست! خانم صنیعی یک سری مطالعات جامعه شناسی در مورد زنان آن نسل داشته. آمار و ارقام را که دیده باخود گفته که بهتر است یک داستان بنویسد تا نشان دهد این آمار و ارقام (درمورد مسایلی نظیر ترک تحصیل و سن ازدواج و آمار زندانیان سیاسی و....) در زندگی چگونه نمود می یابد. با این نگرش، نشسته این رمان را نوشته. رمان به ظاهر درددل و غرولند های یک زن میانسال هست اما در واقع بسی بیش از ان هست. تحلیلی عمیق جامعه شناسانه است بر آن چه بر چند نسل گذشته. برای همین هم هست که این همه خواهان دارد.
رمان «همه ما مقصریم» نوشته زنده یاد کیومرث پور احمد با نام قلمی حمید حامد ابدا و به هیچ وجه از این جنس نیست. روستایی که ترسیم می کند روستای تیپیکال دهه چهلی نیست. بلکه فانتزی هست.
خیلی احتمالش کم هست که یکی مثل عمو یاور و بعد هم یکی مثل آرش از یک روستای واحد سردر‌آورند. البته اگر با یک احتمال خیلی ناچیز این دو از یک روستا سردر می آوردند اتفاقاتی مشابه آن چه که در رمان افتاده می افتاد! دده های بالقوه و «ماه جهان» های بالقوه تقریبا در همه روستاهای ما وجود داشتند. گاهی بیش از یک نفر. 
اگر می خواهید یک مقدار بیشتر روستاهای آن زمان را بشناسید کتاب های «شازده حموم» آقای دکتر پاپلی یزدی را ببینید. البته پاپلی هم یک مقدار قسمت های فانتزی قضیه را پررنگ تر کرده ولی باز از داستان پوراحمد کمتر فانتزی گونه هست.

اگر رمان «سهم من» بر اساس آمار و ارقام جامعه شناسانه نوشته شده رمان «همه ما مقصریم» حاصل تنها ذهن خلاق نویسنده هست. به عنوان رمان بسیار جذاب هست اما از دل آن نمی توان نتایج جامعه شناسانه یا سیاسی گرفت. چنین نتیجه ای از دل آن گرفتن ما را به بیراهه رهنمون می شود. در ظرف دو سه روز آینده جریان های سیاسی گوناگون سعی خواهند کرد که از رمان زنده یاد پوراحمد چنین استفاده ای ببرند. خودش هم که نیست که شفاف سازی کند. الان ما ایرانی ها در مقطع حساسی ایستاده ایم. غرق شدن در فانتزی ها و دوباره به مقطعی از گذشته بازگشتن می تواند هزینه ای زیادی روی دست ملت و آیندگان بگذارد. از ما گفتن!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

وقتی اره تیشه دادن با ایرانشهری ها در مورد وقایع ۲۵۰۰ سال پیش از حفظ سلامت دختران شهرمان مهمتر می شود

+0 به یه ن

آیا امروز مسئله ای حاد تر از حمله شیمیایی به مدارس دخترانه کشور وجود دارد؟ آیا اهمیت این موضوع ناچیز هست؟ پس چرادر فضای مجازی این قدر کم در باره آن می نویسید؟


-----------

دیروز سقز در حمایت از دانش آموزان دختر که مورد حمله شیمیایی قرار گرفته بودند در اعتصاب بود. همان طوری که سقز پشت مهسا ایستاد پشت دختران دانش اموز این شهر هم دارد می ایستد.
آن بلا که بر سر دختران سقزی افتاد بر سر دخترهای خیلی شهرها افتاد. به عنوان مثال، بدتر از آن بر سر زهرا نوید پور دختر ملکانی افتاد اما مردم شهر کوچکترین کاری برایش نکردند.
انگار در این مملکت دختران فقط در سقز برای مردم شهر مهم هستند. در جاهای دیگر هر بلایی سر دختران بیاورند مردم شهر اهمیتی نمی دهند. چرا چنین هست؟
------

در شهر خودش دارند به مدارس دخترانه حمله شیمیایی می کنند عین خیالش نیست! اما دغدغه اش این هست که به همگان ثابت کند کوروش ۲۵۰۰ سال پیش آن حاکم عادلی که ایرانشهری ها می گویند نبوده و احیانا جنایاتی مرتکب شده! برای کل کل با ایرانشهری ها رگ گردنش دایم بیرون می زند اما به خاطر حمله شیمیایی به دختران ۷-۸ ساله اورمیه خیر!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

موقعیت پسا دکتری در شاخه اطلاعات کوانتمی در پژوهشکده فیزیک

+0 به یه ن

Dear colleague,

A postdoctoral position is available in quantum information science in the School of Physics at IPM. Applicants are required to fill out the Online Application Form and upload their CV and a statement of research interests.

The application deadline is April 25th. As usual we require three recommendation letters supporting the applicants.

For more information, please contact keshari@ipm.ir. I would appreciate if you spread this announcement within your circle and in the social media. Sincerely,

Yasaman Farzan

School of physics,


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل