کشف تپ-اخترهای رادیویی و درس هایی برای پژوهشگران امروز ایران

+0 به یه ن

همکاران گرامی

با سلام و عرض احترام

روز یکشنبه هفته آینده، ۲۳ بهمن ماه  ساعت ۵:۳۰ تا  ۶ بعد از ظهر به مناسبت روز جهانی زنان در علم در فضای مجازی برنامه ای خواهیم داشت. شرکت برای عموم آزاد و رایگان هست. شرکت در این برنامه پیش نیازی لازم ندارد. لطفا در این مورد اطلاع رسانی فرمایید تا دانش‌ آموزان دبیرستان و دانشجویان دانشگاه های مختلف ایران نیز در جلسه شرکت نمایند.  مشابه همین برنامه را در روز عدد پی در سال گذشته برگزار نمودیم. تجربه من این بود که هرچند تم برنامه زنان در علم بود دانش آموزان و دانشجویان و پست داک های جوان فارغ از جنسیت به آن علاقه مندی نشان دادند به گونه ای که نیاز به ادامه برنامه دیده شد. پوستر برنامه جهت به اشتراک گذاری در شبکه های مجازی به این ای-میل پیوست شده است. ورژن پی دی اف برنامه در لینک زیر قابل دسترس هست:

https://physics.ipm.ac.ir/seminars/2023/12feb23/poster.pdf

با احترام

یاسمن فرزان

پژوهشگر فیزیک ذرات بنیادی

جزئیات تکمیلی در مورد برنامه:

 

روز جهانی زنان در علم

کشف تپ-اخترهای رادیویی و درس هایی برای پژوهشگران امروز ایران

۲۳ بهمن ۱۴۰۱

۵-۶:۳۰ بعد از ظهر

)۱۲ فوریه ۲۰۲۳

برگزار کننده: یاسمن فرزان، پژوهشکده فیزیک، پژوهشگاه دانش های بنیادی

لینک برگزاری:

https://www.skyroom.online/ch/schoolofphysics/physicsseminar

 

پس از مقدمه ای کوتاه در مورد رویداد روز جهانی زنان در علم، به تماشای ویدئویی ۶ دقیقه ای از زبان کاشف تپ-اخترهای رادیویی، خانم جاسلین بل برنل خواهیم نشست. سپس برگزار کننده برنامه، توضیحاتی در مورد اهمیت تپ-اخترها در فیزیک ذرات و اخترفیزیک و نیز گرانش خواهد داد. آن گاه به اهمیت اجتماعی و فرهنگی کشف این پدیده مهم توسط یک بانوی جوان در سال ۱۹۶۷ میلادی خواهیم پرداخت. قسمت انتهایی این برنامه به بحث و گفت وگو با حضار اختصاص خواهد داشت.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

«قوم گرایی، خیر» ولی «تبدیل حاشیه به متن، آری»

+0 به یه ن

ما وقتی می گیم که در اداره کشوری پهناور مثل ایران با اقلیم های متنوع و ریز-فرهنگ های متعدد، باید از مرکز گرایی حذر کرد و سهم مدیریت های محلی را برجسته تر نمود منظورمان یک نوع سهم خواهی قومیتی نیست. اتفاقا این را هر کسی که کار اجرایی جدی -اون هم از نوع اصلاحی یا مبتکرانه- کرده باشد می داند که معمولا در هر شهر و دیاری کسانی که به آن شهر و دیار از بیرون مهاجرت کرده اند از جمله نیروهای خیلی فعال در ایجاد اصلاحات هستند. از خود بومی ها هم گاه بیشتر دل می سوزانند. به چند دلیل« ۱- اول این که چون از بیرون آمده اند موضوع را از منظری دیگر می بینند و برخی ایده ها ی نو با خود می آورند. ۲ـ چون در ان شهر غریبند از بسیاری از مسئولیت ها در قبال خانواده گسترده و یا دوستان و همکلاسی های قدیم در شهر معاف هستند. (در شهرستان ها این قبیل مسئولیت ها بخش عمده ای از وقت افراد بزرگسال را می گیرند. کوچکترین آنها این است که یک فرد بومی در شهرستان باید وقت زیادی صرف شرکت در مراسم سوگواری کند. تقریبا همه وقت آزاد او را پس از کار و رسیدگی به امور خانواده و ورزش و دلخوشی شخصی (منظورم هابی شخصی است) صرف شرکت در مراسم سوگواری آشنایان می شود. برای یک نفر تهرانی یا خارج نشین این همه وقت گذراندن در مراسم سوگواری کمتر قابل فهم هست اما در بیشتر شهرهای ایران -به جز تهران- چنین هست.) در نتیجه مهاجران وقت آزاد بیشتری از بومیان دارند که برای شهر یا ان-جی-او های مختلف وقت بگذارند. در واقع چون دوست و آشنای قدیمی در شهر ندارند در این تجمع ها دوست و آشنای جدید می یابند. همین یکی از انگیزه های آنها ست برای این که در این امور برای منافع جمعی فعال تر باشند.
یک علت دیگه هم شاید باشه. البته این علت بیشتر در بین نوکیشان دیده می شه تا در میان مهاجران به یک شهر یا استان دیگه. اون هم این هست که بخواهند «برادری» خود را ثابت کنند. البته باز هم می گم این بیشتر در مورد نوکیشان صادق هست. اتفاقا جنبه منفی اش را بیشتر می بینیم. باعث می شه که نوکیشان اغلب متعصبانه تر از بقیه همکیشانشان عمل کنند. تعصبی که باعث می شه بقیه را بیازارد. در بین مهاجران این موضوع را ندیده ام. دست کم ندیده ام آن قدر برای اثبات برادری پیورزی کنند که به بقیه آسیب برسانند (برعکس نوکیشان).
خلاصه این را می خواهم بگم که وقتی از فاصله گرفتن از مرکزگرایی حرف می زنیم نمی خواهیم به سمت قومگرایی محلی پیش برویم. اصلا و ابدا! اون از مرکز گرایی هم بدتر هست. اولا با شرایطی که من در کشور سراغ دارم اگر چنین چیزی باب بشه اولین اتفاقی که در آذربایجان (شاید هم در جاهایی مانند کردستان) می افته این هست که آن دسته از آذربایجانی ها (یا کردستانی ها) که سالهاست از دیار خود به تهران یا کرج مهاجرت کرده اند و در این مدت هم از آن دل کنده اند و هیچ قدمی هم برایش برنداشته اند و حتی از مشکلات و دغدغه های روز آن استان خبر ندارند، به طمع گرفتن پست و مقام، «یاشاسین آذربایجان» گویان (یا «بژی کردستان»گویان (اون هم نه کوردستان بلکه کردستان!!)) بدو بدو بر می گردند. چون تاجبخش ها و «مقام بخش» های مقیم تهران آنها را بهتر می شناسند و بیشتر به آنها اعتماد می کنند پست ها را به آنها می دهند. عملکرد منفی و ضعیف این دسته مردم محل را بیشتر عصبانی می کند و متعصبان محلی را متعصب تر می سازد. به این نتیجه غلط می رسند که هرکس از تهران بیاید غیرقابل اعتماد هست (حتی اگر اصل و نسب او به استان خودمان برسد) و درنتیجه باید بیشتر از تهران فاصله گرفت و به آن بی اعتماد بود.
ما این را نمی خواهیم! این را می خواهیم که مکانیزمی باشد که دلسوزان محلی که مسایل روز شهر را خوب می شناسند و توانمندی و دلسوزی لازم برای حل بخشی از مشکلات رادارند شناسایی شوند و اختیارات و امکانات لازم را دریافت کنند. درصد قابل توجهی از دلسوزان محلی اتفاقا مهاجران چندین ساله از شهرهای دیگر خواهد بود که در این شهر سکنی گزیده اند و درصدی از این مهاجران هم شاید از قومی دیگر باشند. هیچ اشکالی ندارد. مهم این هست که مشکلات و دغدغه ها را بشناسد و بتواند بخشی از آنها را حل کند. از مرکز نمی شود همه این مشکلات و راه حل ها را در گوشه و کنار کشور شناخت و دانست.
این روزها برخی از فدرالیسم حرف می زنند و آن را تبلیغ می کنند. برخی هم از آن بیم دارند که اصلا آوردن نام آن باعث جدایی طلبی و تجزیه طلبی شود. این نگرانی که قطعا بی اساس است. اگر وضع اقتصادی کشور بهتر شود و عدالت اجتماعی بهبود شود و سیستم توزیع آب هم عقلانی تر شود، هیچ گوشه ایران هوس جدایی نمی کند. به این دلیل ساده و قابل فهم که نفعش را در اتصال می بیند نه در جدایی. اما نگرانی من از مطرح کردن مفاهیمی نظیر فدرالیزم این هست که مطمئن نیستم کشور تا ده بیست سال آینده هم بودجه لازم برای ایجاد زیرساخت های فدرالیزم را داشته باشد. برآوردی ندارم چه قدر خرج بر می دارد. اما هر وقت که صحبت از انتقال پایتخت از تهران (به دلیل تراکم بیش از حد و کمبود منابع آب وآلودگی هوا و...) به میان می آید کارشناسان برآورد می کنند که هزینه ای سرسام آور لازم دارد. فکر نکنم حتی اگر وضع اقتصادی ایران از فردا رو به بهبود بگذارد تا ۲۵ سال آینده هم بودجه کافی برای ان پیدا کنیم. عقلم می گوید ایجاد زیرساخت های فدرالیزم به لحاظ مالی کم هزینه تر از انتقال پایتخت نخواهد بود. برای همین نگرانی ام این هست که انداختن فدرالیزم سرزبان ها باعث ایجاد توقعی برآورده-نکردنی و غیرعملی شود و در نهایت منجر به سرخوردگی بخش های بزرگ جامعه گردد. بعید می دانم که هیچ کدام از کسانی که برای جلب محبوبیت در بین بخش هایی از ملت خود را طرفدار فدرالیزم معرفی می کنند برآوردی از هزینه تغییر سیستم متمرکز به سیستم فدرالیزم داشته باشند.
من نمی دانم با توجه به مشکلات مالی کشور چه ساختاری باید ریخت که صدای حاشیه ها شنیده شود. به عبارت دیگر «حاشیه ای» نباشد و همه شهروندان ایران در «متن» تصمیم گیری ها و تصمیم سازی هایی باشند که زندگی آنها را تحت تاثیر خواهد گذاشت. این سهیم بودن در تصمیم گیری ها یا مستقیم باید باشد یا از طریق انتخاب نمایندگانی آشنا با دغدغه هایشان. فکرمی کنم با بودجه ای بسیار کمتر از بودجه لازم برای فدرالیزم هم این کار انجام شدنی باشد. با دادن آزادی بیان و آزادی قلم به مردم و رسانه ها. با آزاد گذاشتن فعالان مدنی از همه شهر هاو استان ها و روستاهای کشوراز هر قوم و زبان ودین و مذهب. با کم کردن فساد در شوراهای شهر و روستا و فراهم ساختن زمینه ای که در آن افراد دلسوز محلی صرفنظر از گرایش سیاسی و تا حدودی مستقل از بودجه ای که برای تبلیغات انتخاباتی می توانند خرج کنند به شورا ها راه یابند. به گمانم با این قبیل راهکارهای نسبتا کم هزینه همه حاشیه ها به متن بیایند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تکرار نوشته پارسال من: امید

+0 به یه ن

چه کنیم تا سلامت روح و روان خود را تا ۱۲ بهمن ۱۴۰۱ حفظ نماییم؟
سه شنبه 12 بهمن 1400
فکر کنم نیازی نباشد که توضیح دهم اوضاع کشور و این همه فساد و تبعیض و تورم و نابسامانی اقتصادی به روح و روان ما فشار می آورد. خوشبختانه هنوز آن قدر بی رگ نشده ایم و آن قدر وا نداده ایم که وقتی می بینیم از یک طرف، کودکان معصوم تا کمر در باکس های زباله خم می شوند و از طرف دیگر انگلزاده ها ثروتشان را و استعدادهای نداشته شان را به رخ مان می کشند بیخیال رد بشویم. امیدوارم هرگز به این مرحله از وادادگی و بی رگی و بیشرفی نرسیم که با وجود دیدن اینها بخواهیم سر خود را مثل کبک در برف کنیم، بیخیال شویم.
این مشاهدات بر روح و روان ما فشار می آورد.چه باید بکنیم تا سالم بمانیم؟
من در این نوشته از آن چه که از کتاب «آری به زندگی در کشاکش ناملایمات» نوشته ویکتور فرانکل و ترجمه ضحی حسینی نصر استفاده می برم. توصیه می کنم این کتاب را بخوانید که برای یافتن جواب سئوال بالا، کمک زیادی به شما می کند. گویا از این کتاب ترجمه های متعددی در بازار هست. من از کیفیت سایر ترجمه ها اطلاعی ندارم اما ترجمه خانم ضحی نصر واقعا ارزشمند هست. به علاوه دیباچه ای که دکتر ناصر مقدسی (از مرکز تحقیقات ام اس، بیمارستان سینا) و خود مترجم افزوده -دست کم برای خواننده ایرانی- به اندازه نظرات خود فرانکل مفید و ارزشمند هست.
و اما جواب من: اولا نباید امید را برای بهبود اساسی و بنیادی شرایط از دست داد. بدون این امید فرسوده می شویم. اما از سوی دیگر نباید برای امید خود زمان بندی تعیین کنیم و بگوییم تا فلان تاریخ حتما اوضاع درست می شه. در زندگی شخصی یا در کارگروهی خود زمان بندی برای انجام دادن کارها لازم هست اما وقتی برای امیدهایی که به واقعیت پیوستن آن تحت کنترل ما نیست زمان بندی تعیین می کنیم فشار عصبی فراوانی به خود وارد می نماییم. وقتی می بینیم اوضاع با آن زمان بندی مورد نظر ما جلو نمی رود به یک باره روحیه خود را می بازیم و چه بسا ضربات روحی شدید- خارج از توان روح و روانمان- بخوریم.
من به بهبود اساسی اوضاع کشور در آینده ای نه چندان دور (قبل از این که من بمیرم یا به پیری مطلق برسم) امیدوارم. امیدواری ام بر این اساس هست که می بینم این فساد و حرص مال و طمع بیمارگونه و دروغ و پدرسوختگی فقط در بین طبقه موسوم به طبقه «برخوردار» هست. منظورم طیقه ای است که در سایه ریخت و پاش های بی حساب و کتاب دو ۲۰ سال اخیر، جزو ثروتمندان شدند.
من در تهران زندگی می کنم. در همین شهر خرید می کنیم. در همین شهر ماشین مان را تعمیر می کنیم. در همین شهر فرش هایمان را می دهیم می شویند. در همین شهر معامله می کنیم. در خیابان های همین شهر زمین می خورم و دستم را می گیرند و...... می بینم که تمام مناسبات بین مردم عادی (به جز اون قشر باریک برخوردار) بر اساس همان اعتماد و اخلاقیات بین غریبه هاست که زنده یاد دهخدا هم در مصاحبه با خارجی ها از آن گفته بود. در مقابل می بینم که این طبقه به اصطلاح برخوردار دارند از حرص و ولع و در مسابقه ای که برای چاپیدن پول ملت با هم می دهند خود را خفه می کنند.
سالم ماندن اکثر قاطع مردم مرا به آینده امیدوار می کند. این که مردم وا نداده اند و از این همه فقر و تبعیض آزرده اند مرا به آینده امیدوار می کند. وقتی می بینم برخی سمن ها در زمینه های گوناگون چه کارهای باارزشی انجام می دهند مرا به آینده امیدوار می کند. وقتی می بینم بخش بزرگی از مردم آماده اند که راه حل های علمی برای مشکلات زندگی شان بیابند ( استقبال وسیع از آموزه های روانشناسی نشانگر این آمادگی است) به آینده امیدوار می شوم. وقتی می بینم مردم ما چه ارزشی به کودکان قابل می شوند به آینده امیدوار می شوم. (شما دو کلمه دمپایی و chanclaرا در گوگل جست و جو کنید تا تفاوت میان روش های تربیتی ایرانیان امروز را با بخش بزرگی از مردم دنیا (آمریکای لاتین) را ببینید. چینی ها بد تر از اونها!) وقتی در گروه های متعدد می بینم که مردم به هم کتاب «انسان خردمند» را توصیه می کنند به آینده امیدوار می شوم. .....
همه اینها را نشانه آن می بینم که مردم ایران لیاقت بهتر از این را دارد و دیر یا زود شرایط مطابق لیاقتش را به دست می آورد. اما نمی دانم چگونه. نمی دانم کی و چه زمانی. همین امید (واقعی نه واهی) اما بدون شرایط و زمان بندی به من کمک می کند تا روحیه خود را حفظ نمایم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کمک رسانی مردمی به زلزله زدگان خوی

+0 به یه ن

به گزارش روابط عمومی موسسه خیریه حمایت از مستمندان تبریز، نظر به نیاز مبرم هموطنان آسیب دیده منطقه زلزله زده خوی به اقلام ضروری اعم از البسه گرم، پتو، چادر، بخاری برقی و...
همشهریان نوعدوست می توانند اقلام فوق را  تحویل موسسه خیریه حمایت از مستمندان تبریز نمایند.
تا آخرین لحظه بحرانی و تا فرارسیدن آرامش در کنار مردم خوی خواهیم بود.
جهت کمک‌های نقدی

شماره کارت بانکی
5892-1070-4487-7606
شماره حساب بانک سپه
3130058339878
شماره شبا
IR340150_0000_0313_0058_3398_78

✔️شماره تماس :

📞۰۴۱-۳۲۳۳۳۳۳۸
📞۰۴۱-۳۲۳۵۳۹۳۹

آدرس: تبریز. خیابان شمس تبریزی. ایستگاه گرو. جنب مدرسه سردار ملی

ادرس سایت: 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خطاب به دانشجویان

+0 به یه ن

در شرایط سخت و خفقان که ناامیدی به سراغ آدم می آید هیچ راهکاری بهتر و مفیدتر از غرق کردن خود در دنیای علم نیست.

«روز می شه این شب»
اما تا اون موقع با تمام قوای فکری  خود را در علم و دانش و پژوهش غرق کنید. بعد از روز شدن این شب خواهید دید که چه قدر این توصیه به درد شما خورده. اگر چنین نکنید به لحاظ روحی در هم می شکنید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

به مناسبت از زیر بته در آمدن شازده سلجوقی

+0 به یه ن

 

اخیرا هم یک شازده سلجوقی سبز شده. در ایران عموم مردم سلجوقیان را چندان نمی شناسند. آمار بگیرید خواهید دید که بیش از ۷۰-۸۰ در صد مردم ایران فرق سلجوقیان و سلوکیان را نمی دانند. در ترکیه در این ۲۰ سال -یعنی بعد از ازدوغان- مرتب روی تاریخ سلجوق مانور هویتی داده اند. اما در ایران کمتر کسی می داند سلجوقیان کی بودند و کی بودند؟ اصلا در ذهنشان به طور فعال نیست. باز سلسله های پس ازصفوی را بیشتر می شناسند و نسبت به آنها حسی دارند.

هر کسی خود داند مبنای هویتش را چه می گذارد اما من الان در سن ۴۶ سالگی هیچ نمی خواهم مبنای هویتم را اجداد م یا سلسله های پیشین بگذارم. اتفاقا هرچه سنم بالاتر می رود بیشتر به این نتیجه می رسم که برای جواب این که «من کیستم» باید به خودم و دستاوردهای خودم تکیه کنم نه گذشته و گذشتگان. 

برخی می گویند وقتی سن از سی یا چهل می گذرد فرد یواش یواش می فهمد «اصالت خانوادگی» چه امر مهمی هست. بیشتر شان هم کشف می کنند که از خانواده ای اصیل هستند که نسبت به بقیه ارجحیت دارند.

شاید از نفهمی من باشد ولی هرچه سن من بیشتر می شود بیشتر متقاعد می شوم که دست یازیدن به مفاهیمی مثل اصالت  خانوادگی یا شکوه اجداد چند قرن قبل معنایی ندارد جز این که فرد یا ملت از این که  آینده اش  درخشان باشد امید فروبسته و دلش را به شکوه خیالی یا واقعی گذشتگان دل خوش کرده.

واقعیت را بخواهید من در این سن ۴۶سالگی به این که بچه های زیر دو سه سال در آغوش من آرام می گیرند و با شکلک های من می خندند بسیار بسیار بیشتر افتخار می کنم (هر کسی این هنر را ندارد که دل بچه های معصوم و بی آلایش را به دست آورد)تا  تمام فتوحات شاهان تاریخ دور و دراز ایران زمین اعم بر شاهان دوره باستان یا سلاطین ترک بعد از اسلام. 

روی سن ۴۶ سالگی هم تاکید می کنم چون در دهه سی زندگانی ام این طور نمی اندیشیدم. اون موقع تحت تاثیر آموزه های بزرگترهای عاقل تر از خودم خیال می کردم که برای این که عاقل شوم باید به سمت مسایلی نظیر اصالت خانوادگی یا گذشته پرشکوه گرایش یابم. سنم که از ۴۰ سالگی گذشت رفته رفته دریافتم این آموزه  شان هم مثل اکثر آموزه های دیگرشان به درد زندگی من نمی خورد و بهتر است دور ریخته شود. خودشان با اصالتشان خوش باشند کافی است. اما به من  اسارت اصالت را تحمیل نکنند. برای خودشان نگاه دارند. مفاهیم برساخته ای از این دست برای أمثال من که میراث مادی آن چنانی هم نداشته اند غل و زنجیر و زندان هستند. این غل و زنجیر و زندان نباشد دست کم آزادی کافی را دارم که برای رتق فتق أمور زندگی ام از کارشناسانه خبره کمک بگیرم بی آن که مقید ان باشم که بسنجم ببینم «اصالت» مورد نظر بزرگان و عقلای فامیل را دارد یا خیر.

آی که  از این «اصیل ها» چه قدر ضرر و زیان مالی (کلاهبرداری) و جسمی (پزشکی  ناشیانه) به  کسانی که خود را گرفتار زنجیر اصالت کرده اند رسیده!

در ابعاد ملی هم  اون تاریخ و میراثش برای جذب توریسم و یا داستان نویسی به کار برده شود بهتر است تا برای مبنای هویت ملی قرار دادن.

ترجیح می دهم به جای این که به خود ببالیم که میراث دار نیاکانی هستیم که فلان فتوحات را انجام داد به این دل خوش کنیم که مسایل روزمان را با علم روز و با مراجعه به کارشناسان خبره رتق و فتق می کنیم نه با توسل به راهکارهای گذشته های دور.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کتاب های درسی ریاضی

+0 به یه ن

مدتی پیش نوشته بودم که با حذف برخی مفاهیم ریاضی  در سال ۹۷ در کتب درسی دبیرستان نابسامانی زیادی در امر آموزش رخ داده. دوستی در فضای مجازی از من سئوال کرد که برای جبران، فرزندان دبیرستانی مان چه کتبی بخوانند؟ من هم قول دادم از یک همکار که در مورد تدریس ریاضی در دبیرستان صاحبنظر هست بپرسم. همان موقع پرسیده بودم اما پیام مرا دریافت نکرده بودند. (من این جور چیزها را پشت گوش نمی اندازم)  امروز فرصتی پیش ‌آمد و با ایشان صحبتی کردم. توصیه اول  ایشان کتب درسی نظام قدیم بود . منظور از نظام قدیم هم همان کتاب های درسی ای بود که در حدود سال ۹۵ تدریس می شد. اون کتب را تایید کردند. بعد هم توصیه کردند که در اینترنت به انگلیسی بر حسب سال تحصیلی دبیرستان جست و جو کنند. به انگلیسی مطالب درسی مفیدی در این زمینه هست.

جواب ساده، مختصر و مفید! 🙂

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ما و دنیای کودکانه و نوجوانانه

+0 به یه ن

با دنیای دهه نودی ها مستقیم در ارتباطم اما دنیای دهه هشتادی را تنها از طریق مادرانشان که دوستان و همکلاسی های قدیم خودم هستند می شناسم. در دوره بلوغ -چه دختر و چه پسر- یک مقدار پرخاشگر و یا منزوی شده بودند که البته مادرانشان با درایت و با مشاوره گرفتن از مشاور روانشناسی آن دوران را رد کرد. اما به جز از آن دوران محدود کلکسیون استعدادند، آزاداندیشند، زیر بار حرف زور نمی روند، شجاعند. با کسانی که درکشان کند و انگشت توی چشم شان نکند و به زور نخواهد سبک مورد نظر آنها را برگیرد مودب هستند. اهل این که در ظاهر به بزرگتر «بله بله» بگویند و پشت سر مسخره شان کنند (چنان که بین دهه پنجاهی ها و دهه شصتی ها مرسوم بود) نیستند.
فکرش را که می کنم می بینم تا به حال هیچ کدام از دوستانم فرزندانشان را مجبور نکرده اند که بیایند به من یا دوست دیگری سلام دهند. چیزی که در نسل های قبل خیلی مرسوم بود! در نتیجه در عالم خودشان هستند و کاری به کار من ندارند که بخواهند پشت سر هم مرا مسخره کنند یا فحش دهند.  درنتیجه به آنها اعتماد دارم و فکر نمی کنم روزی از پشت خنجر بزنند.
با دهه نودی ها اون قدر ایاق هستم که خودشان از روی علاقه می آیند با من صحبت می کنند. مادرانشان مجبورشان نمی کنند که بیایند سلام دهند.


صد البته با  این ویژگی های مثبت که من از آنها نام می برم اگر در جمعی قرار گیرند که درکشان نمی کند (یا اصلا نمی خواهد درکشان کند) تبدیل به عصیان هایی تلخ خواهد شد.

------
چند روز پیش یک خانم متولد اوایل دهه چهل که تحصیلات خیلی بالا دارد و در زمان خود زن پیشرویی به حساب می آمد  (در دهه هفتاد هر کسی وسط حرف بچه  خردسالش می پرید با چشم غره او مواجه می شد) داشت بایک  بچه دهه نودی صحبت می کرد و می گفت بیا به من بوس بده. وقتی دید که بچه او را حساب نمی کند و به او بوس نمی دهد برگشت گفت که خواهر نوزادش را بیشتر دوست دارد چون که به او بوس می دهد! این دفعه دخترک با تعجب نگاهش کرد (لابد در دلش گفت «آخه زن گنده! این چه حرفی است که می زنی!؟») و بعد هم راهش را کشید و رفت. لابد آن خانم خواهد رفت و پشت سر ان دختر بچه خواهد گفت خیلی لوس شده. (شنیده بودم که پشت سر دختربچه دیگری این را گفته بود!)
ما دهه پنجاهی ها با بچه ها این طور رفتار نمی کنیم. به نظر ما بچه ها عروسک های عمومی نیستند بلکه انسان هایی هستند که اختیار بدن خود را دارند. کسی حق ندارد آنها را تحت فشار بگذارد که به کسی بوس دهند یا حتی صحبت کنند. به حریم خصوصی بچه ها ارزش می گذاریم. اگر دوست نداشتند با من صحبت کنند موی دماغشان نمی شویم. به طریق اولی برای تحت فشار گذاشتن آنها از تحریک حس حسادت شان سو استفاده نمی کنیم و با مقایسه بی معنی با خواهر یا برادر کوچکتر روح و روانشان را نمی ازاریم (بعدش هم قضاوتشان نمی کنیم و انگ نمی زنیم که به خواهر یا برادر کوچکش  حسودی کرد!) برای همین ملاحظات هست که ما را دوست دارند.

چند سال پیش مد شد ه بود که در فضای مجازی مرتب از خوبی های خارجی ها می گفتندو با مردم ایران مقایسه می کردند و خوبی های آنها را بر سر مردم ایران می کوبیدند. صد البته یک مقدار زیادش اغراق بود. اما اون خوبی هایی که به مردم خارج نسبت می دادند در نسل های آینده ایرانی  (دهه هشتادی به بعد) می یابیم چون که از کودکی با آنها درست رفتار شده. حرمت نفس شان کمتر لگد مال شده.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یک سئوال

+0 به یه ن

چرا آقایان پا به سن گذاشته تبریزی خیال می کنند که اگر اشاره کنند همشهری من هستند من حتما باید خود را تصحیح کنم که نظرم در راستای نظر ایشان باشد؟! نه این که خیلی از مردان پا به سن گذاشته همشهری خیر و برکت و حمایت دریافت کرده ام خیلی دغدغه مورد تایید آنها واقع شدن باید داشته باشم!!!!!!
خداییش تا حمله ای در این پایتخت در محیط کار به من شد مردان همشهری ام به دست و پا افتادند که از من برائت بجویند که از این طریق امتیازی از حمله کننده ها دریافت کنند. اماهر وقت می خواهند من ساکت باشم یا حرف مورد نظر آنها را بزنم فوری از در این در می آیند که به عنوان یک همشهری صلاح مرا می خواهند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مزایای دموکراسی: انجمن فیزیک به عنوان یک نمونه

+0 به یه ن


جامعه فیزیک ایران (برعکس شبکه های بین المللی فیزیک ذرات بنیادی که من هم عضوش هستم) چندان جو دوستانه ای ندارد. یک عده پیشکسوت در جامعه فیزیک ایران بوده اند که دایم با هم سر جنگ داشته اند. علیه هم لشکرکشی می کردند. دانشجویان و نوچه هایشان هم نقش سربازان صفر این جنگ ها را داشتند که به تدریج خود سردار شدند و گاه لشکر خودشان را دور خود جمع کردند. متاسفانه ما هم الان وارث این همه جنگ و دعوا هستیم. همه اینها واقعیاتی است که نمی شه انکار کرد. اما آیا می توانیم سر یک میز بنشینیم و با هم برای رتق و فتق امور جامعه فیزیک ایران تصمیم گیری و تصمیم سازی کنیم؟! خیلی وقت ها جواب مثبت هست. مثلا در برگزاری همایش های ملی سالیانه انجمن فیزیک ایران مشکلی نداشتیم. پارسال من جزو کمیته علمی برگزاری همایش ملی فیزیک ذرات بودم. دوازدهمین دوره این همایش بود. راستش این همایش رابرخی از پیشکسوتان ۱۳ سال پیش تنها برای این شروع کردند و راه انداختند که مشتی بر دهان مینجیق بزنند! خیال می کردند اگر آن همایش را راه بیاندازند و از من دعوت نکنند من در وبلاگ مینجیق برعلیه همایش لجن پراکنی می کنم و آن ها بل می گیرند که من چه قدر ناپخته ام و از این راه ضربه ای به من می زنند. قصدشان این بود که همه ساله این همایش را برگزار کنند و مرا بازی ندهند تا دماغ من بسوزد! اما واکنشی به برگزاری همایش نشان ندادم. دو سال بعد که انجمن فیزیک همایش را برگزار کرد دیگر آن افراد در کمیته علمی نبودند و افراد دیگری در کمیته علمی بودند و مرا به عنوان سخنران دعوت کردند. بعدها هم بارها از من برای آن همایش دعوت شدو یا دعوت شد که در کمیته علمی آن باشم.
تجربه پارسال را می خواهم عرض کنم. متولی برگزاری دانشگاه شاهرود بود ودبیر کمیته یکی از همکاران بسیار عزیز و محترم بود. در سایه مدیریت ایشان تجربه برگزاری همایش تجربه خوبی بود که من با شیرینی از آن یاد می کنم. جالبه که همکاران این کمیته راخود بر نگزیده بودیم. انجمن فیزیک یک عده را دعوت کرده بود. درنتیجه لزوما کسانی نبودند که ما خود -اگر ازاد بودیم- انتخاب می کردیم. با این حال توانستیم در کنار هم امور مربوطه را رتق و فتق کنیم. چون دبیر کمیته و نیز برگزار کننده ها در دانشگاه شاهرود افراد سالم و مدبری بودند و سیستم هم انصافا سیستم دموکراتیکی بود علی رغم آن تاریخچه نه چندان دوستانه در جامعه فیزیک، همکاری به خوبی و نیکویی میسر شد.
مرا که می شناسید؟! اهل خودسانسوری و تعارف نیستم. در آن جلسات از خیلی رویه های قبلی در برگزاری سالیانه این همایش بی پروا انتقاد کردم با این حال اختلافی پیش نیامد و کارها به خوبی و خوشی سر و سامان گرفت هرچند اختلاف منظر بین اعضا بسیار بود. هرچند هیچ کدام کامل نبودیم واز همه جوانب امر اطلاع نداشتیم اما توانستیم هر کدام نظرات سازنده ای دهیم که کنفرانس به نحو احسن -البته با در نظر گرفتن محدودیت های موجود- برگزار شود.
انجمن فیزیک ایران علی رغم بودجه ناچیزش و بسیاری ایرادات که دارد دموکراتیک اداره می شود. نتیجه ساختار دموکراتیک این انجمن را در دراز مدت (مدت سیزده ساله) تشریح کردم. حتی وقتی با نیتی نه چندان متعالی و از روی غرض و مرض برخی از اعضا حرکتی توسط انجمن آغاز می شود ساختار دموکراتیک انجمن، آن را هرس می کند و در دراز مدت، میوه ای مطلوب می دهد. این هنر دموکراسی است که در سیستم های دیگر از آن خبری نیست. در یک دیکتاتوری بر روش های غلط با خودکامگی اصرار می شود و روز به روز بدتر هم می شود. برای همین مزایاست که دموکراسی خواهان دارد.

رتق و فتق امور کشور به صورت شورایی هم نباید خیلی متفاوت باشد. اگر سیستم دموکراتیکی باشد افراد وگروه ها علی رغم اختلافات وکم و کاستی هایشان می توانند سهمی مثبت داشته باشند. لازم نیست تک تک آنها کامل باشند. لازم نیست هم نظر و یکدل باشند و اختلافی با هم نداشته باشند. کافی است سیستمی باشد که بتواند جنبه مثبت اعضای را رو بیاورد و از آن استفاده کند.

چند سال پیش مردم برزیل اشتباه کردند و یک فرد نامناسب را به عنوان رییس جمهور انتخاب کردند اما دموکراسی آنها را قادر ساخت که اشتباه خود را تصحیح کنند. دوستان برزیلی ام الان خیلی خوشحال هستند که اشتباه ملی چند سال پیش شان جبران شد. اگر دموکراسی نبود حالا حالا ها باید پای آن انتخاب اشتباهشان می سوختند و می ساختند. هنر دموکراسی این هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل