انقلاب ۵۷ و نقش روشنفکران

+0 به یه ن

چند سال پیش، با سردمداری شبکه من و تو جریانی راه افتاد که «ای  داد بیداد! روشنفکران در سال ۵۷ ما را بدبخت کردند و....!» در مقابل ادله و تحلیل های بسیار آورده شد که انقلاب ، محصول رشد نامتوازن اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و نیز عملکرد ضعیف و منفی ساواک و سایر مشاوران امنیتی  محمد رضا شاه بود. تحلیلگران نشان دادند که  روشنفکران وزنی تا آن اندازه زیاد نداشتند که بتوانند در آن ابعاد جریانی راه بیاندازند بلکه توده های مردم، به خصوص طبقه حاشیه شهری که دچار بحران های گوناگون بودند موتور اصلی  انقلاب شدند.

من این تحلیل دوم را قبول دارم. نقش کارتر را انکار نمی کنم ولی ثانویه می دانم. به این معنی که گوش دادن شاه به حرف کارتر بیش از پیش سیستم امنیتی  فشل ساواک را فروپاشاند. اما شاه می توانست انتخاب کند که به حرف کارتر گوش فرا ندهد! مملکتی که قرن ها و هزاره ها-جز دوره کوتاه مصدق- به روش «بزن توی سرش، خفه  شه بشینه سرجاش، روش باز نشه» اداره شده بود به یکباره بعد از سال ۵۶ با نوازش با پر قو قرار بود اموراتش را بگذراند؟! همان طور که محمد رضا شاه، دست رزم آرا را در دهه ۲۰ در آذربایجان باز گذاشت که  از مردم زهر چشم بگیرد، همان طور که در دهه سی دست کودتاچیان را باز گذاشت که از مردم زهر چشم بگیرند، همان طور که در دهه چهل دست نظامیان را باز گذاشت که از ایلات و عشایر استان فارس (قشقایی ها) زهر چشم بگیرند، اگر در دهه ۵۰ هم دست نظامیان را باز می گذاشت که از انقلابیون زهر چشم بگیرند،  احتمالا تاریخ به گونه ای دیگر رقم می خورد. اگر اسدالله علم زنده بود حتما روی شاه اون قدر نفوذ داشت که متقاعدش می کرد که چنین کند. اما اسدالله علم در سال ۵۷ زنده نبود. فرح جای او را گرفت و شاه را دعوت به ملایمت کرد. از سوی دیگر هم دیگران شاه را دعوت به خشونت کردند. نتیجه این شد که از یک طرف   خشونت های میدان ژاله پیش آمد که مردم را خشمگین تر کرد و حامیان اندک ولی قدرتمند و بانفوذ شاه را هم از او ناامید کرد و مخالفش ساخت.  از طرف دیگر میزان خشونت  سرکوبگران شاه در سال ۵۷، آن قدر بالا نبود که چشم مردم را بترساند.  اگر شاه کامل به حرف زنش گوش می کرد شاید باز جریان حوادث به گونه دیگری رقم می خورد. اما در گوش کردن به حرف زنش و پیش گرفتن راه ملایمت هم ثابت قدم نبود.  در نتیجه ، تاج و تختش را با بی اعتمادی به کسانی که دلسوزش بودند ولی با اعتماد به امثال حسین فردوست  از دست داد.

شاه مملکت و ارتش را می سپارد دست بختیار، بختیار از اتاق  بیرون می رود و شاه  بر میگردد می گوید: ارتش گوش به فرمان حسین فردوست باشد نه بختیار!! چنین لغزش و ضعف و دودلی در تصمیم گیری نسخه کلاسیک نابودی در بحران هست.


روشنفکران در این مسایل نقش چندانی نداشتند. 

نقش مهم و کلیدی روشنفکران جای دیگر بود. در نوشته بعدی ام به آن می پردازم.

--------------------

چنان که گفتم روشنفکران در وقوع انقلاب و جریان آن نقش چندانی نداشتند. روشنفکر نه آن قدر شبیه عامه مردم و توده ها ست که بتواند آنها را برانگیزد و همراه سازد و نه کسی  هست که در دیگ جوشان  انقلاب، جلوی صف باشد و بشکند و بریزد و بکشد و .... اگر این کارها را بکند که دیگه روشنفکر نیست.


اما در این که  دست آخر، نتیجه انقلاب چی از آب در آمد نقش روشنفکران و فعالیت های آنان قبل از انقلاب و در جریان انقلاب ، خیلی کلیدی بود. 

نقش گفتمانی که روشنفکران قبل از انقلاب ساخته بودند در آن چه که بعد از انقلاب چی شد تاثیر بسزا داشت.


مثال می زنم روشنفکران اعم بر چپ و راست، در این که  باید زنان در تحصیل آزاد باشند  و حتی تشویق شوند که تحصیل کنند  و شغل مستقل ودرآمد از آن خود داشته باشند اجماع داشتند. در سال ۵۷ عموم مردم ایران این گونه نمی اندیشیدند! درصد قابل توجهی از مردم ایران آن روز مخالف دانشگاه رفتن یا حتی دبیرستان رفتن دختران بودند.کار اداری مستقل حتی مخالفان بیشتری داشت (کار در مزارع و کارگاه های قالیبافی و نظایر آن مقوله دیگری است.) روشنفکران گفتمان خود را به جامعه قبولاندند و نتیجه آن شد که نه تنها راه پیشرفت علمی دختران در دهه هفتاد  بسته نبود بلکه بازتر از پیش بود (دهه شصت قضیه اش به خاطر جنگ و انقلاب فرهنگی متفاوت هست). اگر روشنفکران نبودند آخر و عاقبت 


انقلاب۵۷ هم خانه نشین کردن دختران به سبک طالبان می شد.

از سوی دیگر روشنفکران دهه پنجاه ، به خصوص روشنفکران چپ آن زمان چندان  به انتخاب فردی و آزادی پوشش اهمیت نمی دادند وحتی مد لباس زنانه و تمایل عموم خانم ها به زیبایی و مد را تحقیر می کردند. نتیجه این شد که نه تنها مقاومت کافی در مقابل تحمیل حجاب اجباری صورت نگرفت بلکه نفوذ جریان روشنفکران چپ باعث شد که نه تنها حجاب اجباری تحمیل شود بلکه به مدت دو دهه، هرگونه آرایش و عطر و... هم حتی در زیر همان حجاب توبیخ گردد. زنان مسلمان سنتی  معمولا زیر چادرشان -تاجایی که وسعشان می رسد- شیک پوش هستند.  در دهه شصت به اسم مبارزه با «اسلام امریکایی» این شیک پوشی اسلامی را هم روشنفکران برای زنان ایرانی، زهرمار کردند!


آن همه گفتمان ضد سرمایه دار و ضد سرمایه داری که روشنفکران چپ از قبل از انقلاب پخته بودند به اقتصاد کشور ضربه زد. در مورد 

نقش منفی روشنفکران چپ در مصادرات بعد از انقلاب قبلا به تفصیل نوشته ام. دیگران هم نوشته اند. بذارید به یک مورد دیگر اینجا بپردازم که به آن کمتر پرداخته شده. در اوایل انقلاب به خاطر نفوذ همین روشنفکران چپ، قانون اجاره را چنان تغییر دادند که  مطابق هر حقی با مستاجر باشد و موجر  عملا هیچ حقی نداشته باشد!. نتیجه آن شد که بیشتر صاحبخانه ها از ترس این که مبادا اسیر مستاجر ناباب و ناتو بیافتند  خانه شان را خالی نگاه داشتند و اجاره ندادند.  این دوستی خاله خرسه روشنفکران چپ برای اقشار آسیب پذیر، طبق معمول بدجوری به ضرر مستضعفان تمام شد. اول این که خانه اجاره ای به سختی، گیر می آمد. دوم هم این که بسیاری از خود این موجر ها به جمع مستضعفان پیوستند!

یک موردش را من یادم هست. یک خانم پیر و از کارافتاده ای بود که ازدواج هم نکرده بود و از دار دنیا یک خانه موروثی دو خوابه به او   -به همراه خواهر برادرهایش- رسیده بود. خواهر برادرها که دیده بودند او وارثی ندارد و از همه محتاج تر هست قبول کرده بودند که تا او زنده هست در یک اتاق زندگی کند بعدی را اجاره بدهد و بادرآمدش زندگی اش را بچرخاند. از شانس بد مستاجر، یک معتاد ناتو از آب در آمد. نه تنها اجاره را نمی پرداخت، خرج زن و بچه اش را هم پیرزن مجبور می شد بدهد. بستگان به عنوان خیریه پول جمع می کردند به او می دادند تا گذران زندگی کند. پیرزن بیچاره می گفت پول را به من ندهید. اگر به من بدهید مرد معتاد می آید از کفم در می آورد خرج اعتیادش می کند. به زن مستاجر بدهید که  او باز بهتر می تواند پول را ازدست شوهرش حفظ کند. قانون  حامی مستضعف دستپخت روشنفکران چپ،  دستِ آن خانم و خواهر و برادرش را بسته بود تا از مقابل آن مستاجر معتاد از خود دفاع کنند. 


قصدم تخطئه یا تطهیر روشنفکران پنجاه و هفتی  نیست. در بالا هم خیرشان را گفتم و هم شرشان را. نکته اصلی ام این هست: گفتمان هایی که روشنفکران در برهه های پیش از تحولات و انقلابات می پرورانند در تعیین نقطه تعادل پس ازتحولات اثر کلیدی دارد. در خود تحولات نقش روشنفکران ناچیز هست اما در نقطه تعادل پس از تحولات روشنفکران حرف اصلی را می زنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]