+0 به یه ن
مینجیق:
الان می خواهم در مورد بانویی دیگر صحبت کنیم. رئیس جمهور سابق شیلی.
https://en.wikipedia.org/wiki/Michelle_Bachelet
فرصت کردید در موردش بخوانید و سخنرانی هایش را گوش دهید.
چه طور می شه یک کشور جهان سومی مثل به آن درجه از شعور برسند که چنین رئیس جمهوری انتخاب کنند؟
کشور
آنها هم زلزله خیز هست. آمریکایی ها در کشور آنها هم کودتا کردند و
دیکتاتوری را جانشین رهبر محبوبشان آییینده (عموی ایزابل آییینده نویسنده
خانه ارواح) کردند. پس چی شد که این ملت کم جمعیت بعد از چند دهه به این
درجه از شعور رسیدند که چنین رئیس جمهوری را برگزینند؟
بعدش هم با منطق با مسایل بحران ها ومشکلات اقتصادی یا بلای زلزله و.... برخورد کنند. نه با خرافات.
دی:
سالوادور آلنده پسرعموی پدر ایزابل آلنده بود عموش نبود.
شاید مردم آمریکای لاتین دیدگاه های بازتری نسبت به سایر مردم جهان دارند نسبت به زنان
مینجیق:
فقط مسئله زنان نیست. جنسیت او فرع ماجراست. در کشورهای ترکیه و هندوستان (
که بیشتر از ایران مردسالار هستند) و حتی در بنگلادش و در پاکستان ( که
به لحاظ مردسالاری خیلی وضعیت افتضاحی دارند) رئیس جمهور و یا نخست وزیر زن
داشته اند. رئیس جمهور زن داشتن برای یک کشور به نظر من لزوما معرف دیدگاه
های باز نسبت به زنان نیست. در تایلند هم نخست وزیر زن داشتند اما دیدگاه
های تایلند نسبت به زنان جزو واپسگراترین دیدگاه هاست. آن نخست وزیر زن هم
در واقع عروسک خیمه شب بازی بود.
خانم میچل باچله فرق می کند. زن
بودن او مرا شگفت زده نکرد. دیدگاه هایش در مسایل اقتصادی و برنامه ریزی
های کلان و..... شگفت زده کرد. همین طور پرهیز و دوری او از آلودگی به فساد
مالی. و در عین حال دوری او از برخورد احساسی. این خانم میچل باچله کم از
کودتای آمریکایی علیه آیینده (دو تا ال در اسپانیایی "ی" خوانده می شه)
ضربه ندید. خودش را دستگیر کردند. پدرش را (که از نزدیکان آیینده بود ) با
این حال امروز چون منافع ملی کشورش را در داشتن روابط حسنه با آمریکا می
بیند خصومت شخصی را کنار گذاشته و برای منافع کشورش روابط دیپلماتیک با
آمریکا دارد.
چیزی که مرا بیشتر شگفت زده می کند آن هست که این خانم در
مورد انتخابات صراحتا گفته بود که مسیحی کاتولیک نیست. اما مردم شیلی که
کاتولیک هستند و اغلب هم مومن و متعصب هستند او را انتخاب کردند. این اتفاق
در آمریکا نمی افتد. در آمریکا بعید هست که یک غیر پروتستان به ریاست
جمهوری برسد. مردم به او رای نمی دهند.
دی:
معمولا مردمی که دیگاه بازتری نسبت به زنان دارند در سایر مسایل هم دید
بازتری دارند و در انتخاب هاشون هم بهتر عمل می کنند مردم آمریکای لاتین با
مردم سایر کشورها هم رفتار خیلی صمیمانه ای دارند طوری که حس می کنی تعصب
مذهبی و نژادی در اونها کمتره
مینجیق:
ایزابل آیینده
(Allende)
نویسنده معروف شیلیایی از طرفداران این خانم رئیس جمهور هست. چه طور می شه
که در شیلی-بعد از آن همه بلا که سرش آمده- کسی انتخاب می شه که مورد
تایید خانم ایزابل آیینده هم هست؟ چه طور مردم شیلی به این درجه از شعور
سیاسی و اجتماعی رسیدند که چنین کسی را انتخاب کنند؟
چرا در مقابل
در کشورهایی مثل مصر یا ... این چنین شعوری وجود نداره؟ چرا در این منطقه
از زمین که خاورمیانه اش می خوانند بهار ها هم زود به خزان می رسند؟! (طوری
جواب بدهید که مجبور نباشم برای حفظ وبلاگ نظرتان را سانسور کنم!)
عباسی:
سلام. نکته مهمی که در مورد شیلی باید در نظر گرفت، کودتای ژنرال پینوشه
هست. بعد از کودتا، پینوشه گروهی از اقتصاددان دست راستی رو از دانشگاه
شیکاگو (معروف به پسران شیکاگو) رو برای برنامه ریزی اقتصادی به شیلی
آوورد. و چون حکومت دیکتاتوری بود این افراد تونستن راحت تر اصول اقتصاد
سرمایه داری رو در شیلی پیدا کنن. متاسفانه اصول اقتصاد سرمایه داری ظاهری
غیر انسانی دارن ولی نتیجه کار بسیار انسانی هست و اصول اقتصادی چپ (مثل
همون چیزی که بهش میگن اقتصاد مارکسیستی و یا ما بهش می گیم اقتصاد مقاومتی
و ...) ظاهری انسانی دارن ولی در مقام اجرا به فاجعه برای محرومان تبدیل
میشن.
از بحث دور نشیم، با پیاده شدن اصول اقتصاد سرمایه داری که یکی از
مهم ترین اصل هاش اینه که کار رو باید به کسی سپرد که به بهترین شکل
میتونه اون رو انجام بده فارغ از اینکه دین، جنسیت و یا ملیت اون شخص چیه؟
با پیاده شدن چنین دیدگاهی در شیلی که مهم ترین ثمرش تخصص گرایی بود، امثال
این خانم که شما گفتید تونستن چنین جایکاهی رو به دست بیارن. در واقع از
دیدگاه بسیاری از افراد پینوشه یک نعمت برای شیلی بود چرا که پایه های فکری
و اقتصادی شیلی رو درست کرد. پیشنهاد می کنم کتاب سرمایه داری و آزادی
نوشته میلتون فریدمن رو بخونید.
مینجیق:
آقای عباسی در زیر به نکته بسیار مهمی در مورد شیلی اشاره کردند
"از
بحث دور نشیم، با پیاده شدن اصول اقتصاد سرمایه داری که یکی از مهم ترین
اصل هاش اینه که کار رو باید به کسی سپرد که به بهترین شکل میتونه اون رو
انجام بده فارغ از اینکه دین، جنسیت و یا ملیت اون شخص چیه؟ با پیاده شدن
چنین دیدگاهی در شیلی که مهم ترین ثمرش تخصص گرایی بود، امثال این خانم که
شما گفتید تونستن چنین جایکاهی رو به دست بیارن."
اگر یادتان باشد من مدتی پیش مطلبی در مورد دانشگاه ربع رشیدی نوشتم که در زیر دوباره آن را نقل می کنم:
یکی
از خوانندگاه وبلاگم در مورد معرفی دیدنی های تبریز و اطراف آن از من
پرسید که چرا دانشگاه ربع رشیدی را معرفی نمی کنم. طبعا از شخصی مثل من
انتظار می رفت که اولین سوژه ای که برا ی طرح در این وبلاگ انتخاب می کنم
دانشگاه ربع رشیدی باشد. اما دست و دلم به این کار نرفت. نه این به این
دانشگاه 700 ساله که اکنون به ویرانه ای بدل گشته دلبستگی نداشته باش!
اتفاقا پیرار سال عید که برای بازدید باز بود در اولین فرصت به همراه پدرم
به بازدید این مجموعه رفتیم.
علت عدم تمایلم این است که این
دانشگاه دوام نداشت! آخه من چه طور به خارجی ها در این وبلاگ بگویم که این
دانشگاه با آن عظمت افتتاح شد و اندکی پس از آن ویران گشت و موسس آن،خواجه
فضل الله همدانی، هم کشته شد. پس خارجی ها نمی پرسند علت چه بود؟! آخه من
چه طور برگردم و واقعیت را بگویم؟! شرم آور است آن چه که اتفاق افتاده! کاش
از اول چنین دانشگاهی که چند سال بیشتر دوام نداشت ساخته نمی شد و به آن
صورت فجیع ویران نمی گشت! دانشگاه های اروپایی نظیر آکسفوردو کمبریج یا
دانشگاه پادوا در ایتالیا هم تقریبا همزمان با دانشگاه ربع رشیدی بنیان
نهاده شدند. اما آنها تا به امروز دوام یافته اند. هر سال پویا تر از سال
پیش. گریه دار است وقتی می بینیم آن دانشگاه ها چه قدر دستاورد داشتند و
دانشگاه ربع رشیدی چه قدر!!
بیایید با یک واقعیت رو به
رو شویم. آن دانشگاه بعد از حمله ی مغول افتتاح شد پس بسته شدنش را نمی
شود به گردن حمله ی مغول انداخت! قرن ها قبل از استعمار بود. نه می شه گردن
انگلیس انداخت نه به گردن روس ها. حتی نمی شه به گردن عثمانی انداخت. این
یکی در زلزله هم ویران نشد.! با کمال تاسف و تاثر مقصر تنها جهالت و
تعصبات کور و ویرانگر مردم منطقه بود. به طور مشخص یهودی ستیزی.
راهنمای
مودب و مهربان و وظیفه شناس و باسواد مجموعه ی ربع رشیدی تاکید می کردبا
این که رشیدالدین فضلالله همدانی موسس این دانشگاه مسلمان مومنی بود به
او تهمت زدند که یهودی است و علیه او شوریدند. اصلا نکته این نیست. نکته آن
است که دین و ایمان آن بزرگوار هرچه بوده به خودش مربوط بوده. آن چه که
مهم بوده این است که آیا دانشگاه را خوب مدیریت می کرد یا نه. آیا وقفی که
شده بود مطابق وقف نامه در جهت ارتقا دانش به کار می بست یا نه. آیا
دانشمندان تراز اولی را استخدام می نمود و شرایط کاری مناسبی برایشان فراهم
می کرد یا خیر. که ظاهرا جواب این سئوال ها مثبت بوده. اگر چنین مدیریتی
ادامه می یافت ما هم در محله ی عباسی در تبریز خودمان الان یک دانشگاه در
سطح کمبریج یا دانشگاه پادوا داشتیم نه ویرانه ای که سالی چهار پنج روز در
عید برای بازدید باز می شود و در باقی سال بسته! 2+2 برابر 4 است خواه
این جمع را مسلمان ببندد چه یهودی! در علم این صف کشی ها نباید باشد. در
مدیریت علمی هم همین طور. مدیریت علمی نیز کاری به ایدئولوژی ندارد. اگر
مدیر علمی ای -نظیر رئیس یک دانشگاه- ایدئولوژی خود را به استادان تحمیل
نمود و یا در استخدام اساتید و سیاستگذاری ها آن لحاظ نمود آن گاه باید
توبیخ و جایگزین شود. آن هم با طی روال اداری نه با خشم عوام و جنجال و
خشونت کور عوامانه. اما مدیر علمی تنها معیار علمی در مدیریت خود اعمال کرد
صرفنظر از این که چه عقایدی دارد باید حمایت شود تا کارش را ادامه بدهد.
پیشرفت علمی تنها در سایه ثبات و آرامش و پرهیز از تعصبات کور امکان پذیر
است.
داستان "دانشگاه ربع رشیدی" چیزی نیست که من بخواهم
با افتخار به خارجی ها آن را تعریف کنم. اما داستان دانشگاه ربع رشیدی را
باید بازخواند و از آن عبرت گرفت و به هوش بود تا آن اشتباهات در عصر حاضر
تکرار نشود. هرکدام از ما به قدر خودمان.
روی این مسئله که آقای عباسی در زیر اشاره کرد تمرکز کنیم. مسئله تنها
مسئله ی دانشکاه ربع رشیدی هفتصد سال پیش نیست. مسئله شیلی در آن سر دنیا
هم نیست.
یک مسئله حاد جامغه ماست . می خواهم روی آن تمرکز کنیم.
ببینید
کاری را که بنا به گفته آقای عباسی پینوشه بعد از کودتا در شیلی کرد ،
کمابیش محمد رضا شاه هم در ایران بعد از کودتای 28 مرداد کرد. موافقید؟ او
هم اصلاحات اقتصادی انجام داد. اصلاحات او هم به گونه ای بود که طبقه
نخبگان اقتصادی فارغ از اعتقاد و مذهبشان در جامعه ما شکل گرفتند. برخی
مسلمان مذهبی بودند و در ساختن مساجد و تکایا و.... هم فعال بودند. برخی هم
جزو اقلیت های مذهبی بودند. در سال 57-58 بیشتر اینها یا از ایران
گریختند و یا اعدام انقلابی شدند.
در زمان شاه مردم معمولی (چه کارمندان
دولت و چه دانشجویان و چه مردم بازاری سنتی) از این طبقه نخبه اقتصادی دل
خوشی نداشتند. به خصوص از اقلیت های مذهبی که ثروتمند شده بودند دل خوش
نداشتند. مثال می زنم. گویا زمان شاه روغن نباتی تازه مرسوم شده بود و
تبلیغات وسیعی هم برای استفاده از آن به جای روغن حیوانی می شد. در
تلویزیون در مورد فواید روغن نباتی برای سلامت سخن ها می گفتند. ای آهنگ
تبلیغات گلرنگ در اصل برای تبلیغ روغن نباتی ساخته شده بود:" غذا همیشه!
خوشمزه می شه! با روغن نباتی غذا بپز مامان همیشه!" حتی شاه در مصاحبه های
مطبوعاتی اش حرف روغن نباتی پیش می کشیده. وقتی خبرنگاران خارجی از قیمت
بالای نفت شکایت می کردند شاه پاسخ می داد قیمت این کالا را باید با
کالاهای دیگر باید سنجید. بعد شروع می کرد به برشمردن کالاهایی مثل گندم و
برنج و اصرار هم داشت که "روغن نباتی" را هم در کنار کالاهای ضروری
برشمارد!!!
این از تبلیغات دولتی و حکومتی! اما مردم نسبت به روغن نباتی
دید خوبی نداشتند. حرفی که می زدند این بود که روغن نباتی را به خورد ما
می خواهند بدهند اون وقت آن طبقه نخبه ثروتمند اقلیت مذهبی خودشان روغن
حیوانی درجه یک می خورند.
"
این یک نمونه هست. اون سیاست در
ایران یک جور دیگه جواب داد. حالا قصه روغن نباتی برای خنده و تفریح بود.
ولی اعدام هایی که اول انقلاب شد چندان مفرح نبود.
من
نمی دانم بیگناه بودند یا اعدام حقشان بود یا مجازات خفیف تر مثل زندان و
مصادره اموال کفایت می کرد. به هر حال با آن محاکمه های شتابزده و با خشم و
هیجان نمی شد تشخیص داد. عده زیادی بودند که بیگناه بودند آدم های خوبی هم
بودند ولی دستگیر شده بودند.بعد برخی آیت الله های میانه رو مثل آیت الله
طالقانی آیت الله مهدوی کنی و..... میانجی گری کرده بودند و این آدم های
خوب آزاد شدند یا از تحت پیگرد بیرون آمدند. مثل محمد بهمن بیگی (پدر آموزش
عشایر و دلاور مرد قشقایی)
خانم ستاره فرمانفرماییان (بنیانگزار مددکاری اجتماعی در ایران) .....
اینها مسلمان بودند. اگر یهودی بودند کی وساطتشان می کرد؟
2218:
با سلام
نمی تونیم تحلیل کاملا جامعی از از انتخاب باچله داشته باشم آما
می تونم حدس بزنم که شاید انتخاب باچله به این دلیل باشه که در کشور شیلی
مذهب و سیاست به هم آمیخته نشده و بین این دو مرز مشخصی وجود داره برای
همین هم هست که باچله به صراحت اعلام می کنه که کاتولیکه ولی رای هم
میاره.در مورد پینوشه هم مطالعه ای نکردم ولی برام چندان باعث تعجب نیست که
علیرغم ظلم های زیادی که در حق مردم شیلی کرده هنوز عده ای سرسختانه ازش
دفاع می کنند یادم میاد وقتی با یکی از دوستان مصری صحبت می کردم
(چت)علیرغم اینکه فکر می کردم که از حسنی مبارک باید متنفر باشند،برعکس
کاملا از عملکردش دفاع می کرد.مهم نیست که چه تعداد کشته شدند و یا شکنجه
شدند مهم اینه که عملکرد یک دیکتاتور تا چه اندازه تونسته منافع عده ای رو
تامین کنه!پس در این مورد فرق چندانی بین مصر،شیلی و ایران وجود نداره
بخصوص اینکه همونطور که دوستمون آقا یا خانم عباسی گفتند یکی از مزیت های
دیکتاتوری اینه که شما می تونید با قدرت برنامه های اصلاحی رو اجرا کنید و
اگر این برنامه ها هوشمندانه طراحی شده باشند و یا کار کارشناسی دقیقی روش
صورت گرفته باشه قطعا تاثیرش رو روی اقتصاد(در مورد فرهنگ مطمئن
نیستم)خواهد گذاشت.در واقع اگر چه نمیشه از لفظ دیکتاروی خوب برای این
افراد استفاده کرد اما شاید بشه از برخی از اعمالشون به عنوان اعمال مفید و
سودمند بنا به اقتضای زمانی یاد کرد و واژه ی مثبت رو برای اونها بکار
برد.برداشت شخصی دیگه ای که دارم اینه که درد و رنج منجر به تکامل روحی و
فکری افراد خواهد شد(البته نه از دیدگاه ماسوخیستی).شاید مجبور بشیم به
بسیاری از مسائل که در گذشته فکر نمی کردیم الان فکر کنیم و عمیق تر اونها
رو تحلیل کنیم.نمونه بارز این رفتار رو در ژاپن و یا آلمان بعد از جنگ می
بینیم.کشورهایی که از هیچ جنایتی دریغ نکردند امروز به مردمی کاملا صلح طلب
و با خوی نرم تبدیل شدند کسانی که زنده زنده کودکان رو می سوزندند امروز
رژیم گیاه خواری پیشه می کنند تا به محیط زیست کمتر آسیب برسه و بعلاوه
حیوانات کمتری کشته بشه.شاید همین ویژگی ها و بلوغ فکری ناشی از گذشت زمان و
حوادث تلخ باشه که مردم رو به سوی این انتخاب سوق داده.مجموع این حوادث
تلخ کشورها و ملت ها رو با این واقعیت عریان تاریخ آشنا می کنه که برای
پیشرفت باید به خودشون و عقلا و نخبگانشون احترام بذارند.اونها با پوست و
خونشون درک کردند که دادن چاقوی زهر آلود به دست زنگی مست چه عواقبی
داره(امیدوارم خودمون هم درس بگیریم!!)
و اما در پایان از مستندی یاد می
کنم که از شبکه چهار سیما پخش شد ،مستند درباره افرادی بود که در زمان
پینوشه کشته شده بودند و در همون زمان جسدهاشون در بیابون های گسترده ی
شیلی دفن شده بود...بسیاری از خانواده ها بعد از سال ها همچنان به دنبال
استخوان های عزیزانشون در این بیابان ها می گشتند و کار هر روزه ی اونها
گشتن در این بیابان های بی انتها بود،کارگردان علاوه بر این موضوع داستان
تلسکوپ های رادیویی عظیمی رو که در این بیابان ها مشغول ثبت عظمت بی انتهای
هستی بودند رو هم روایت می کرد.شباهت این دو این بود که هر دو به دنبال
گمشده های خودشون در یک عظمت بی انتها می گشتند(البته این برداشت من بود).
عباسی: پینوشه تقریبا در یک فرآیند آرام و گام به گام از قدرت کنار رفت. یعنی
پینوشه ابتدا پست ریاست جمهوری رو از دست داد ولی همچنان فرماندهی ارتش رو
بر عهده داشت. همین موضوع باعث شد که گروه های مخالف پینوشه که ریاست
جمهوری رو در دست گرفته بودن نتونن بیش از حد تندروی کنن و نیروهای کارآمد
زمان پینوشه رو به بهانه های واهی از کار عزل کنن (چون همچنان ارتش تحت
فرمان پینوشه بود). بعد از اینکه چند سال از انتخابات آزاد ریاست جمهوری
گذشت و کارها رو غلطک افتاد، پینوشه از ریاست ارتش هم کنار گذاشته شد. در
واقع در تمامی انقلاب ها چنین تندروی هایی دیده میشه مثلا اگر تاریخ انقلای
کبیر فرانسه رو بخونید می بینید که انقلابیون برای این که همه مظاهر حکومت
سلطنتی رو حذف کرده باشن؛ تعداد روزهای هفته رو به جای 7 روز 10 روز تعیین
کرده بودن و اسم ماه های میلادی رو هم عوض کرده بودن و اسم انقلابیون رو
روی ماه های میلادی گذاشته بودن. یا امثال لاوازیه ها رو به راحتی اعدام
کردن.مشابه همین اتفاق ها در انقلاب بولشویکی روسیه هم افتاده. یا مثلا در
ایران وزیر اموزش و پروش خانم فرخ رو پارسا بی دلیل اعدام میشه و یا وزیر
امور خارجه عباسعلی خلعتبری به جرم تلاش برای ساخت نیروگاه هسته ای اعدام
میشه، استدلال دادگاه انقلاب این بوده که چون ایران نفت و گاز داره، ساخت
نیروگاه هسته ای تضییع حقوق بیت المال است. و به همین دلیل خلعتبری به
اعدام محکوم میشه. (البته علاوه بر این موضوع مسئله قرارداد الجزایر هم
بوده)
میجیق: انقلاب "کبیر" فرانسه که از نظر کشتار فاجعه بوده. همین طور مردم رو می
فرستادند دم گیوتین. کشتار و سرکوب بعد از اتقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر
روسیه اصلا غیر قابل تصور هست برای ما.
انقلاب 57 در ایران به نسبت
آنها خیلی ملایم و به دور از خشونت بود. وحشی گری هایی که فرانسوی ها بعد
از انقلابشان کردند اصلا برای ما قابل تصور نیست.
2218:
یک نگاه به این لینک بندازید.به نظرم جالب اومد.میشه به همین راحتی از
احساسات مردم استفاده کرد.در اول سپتامبر 1971 ، در "تقویم خشونت" روزنامه
"مرکوریو" چنین آمده است:
"بزرگترین تظاهرات زنانه تاریخ این کشور، با
خشونت جنایتکارانه افراد " اتحاد مردمی" پایان گرفت . پلیس گاز اشک آور به
کار برد و بدین سان خشم زنان و تماشاگران را برانگیخت".
منظورم از جالب بودن نقش زنان تو سقوط آلنده نیست بیشتر منظورم سوءاستفاده از احساسات مردم و سوار شدن بر امواج حوادث اینچنینی هست.
http://ketabnak.com/book/45342/%DA%A9%D9%88%D8%AF%D8%AA%D8%A7%DB%8C-%D8%B4
%DB%8C%D9%84%DB%8C
مینجیق:در طول تاریخ قرون وسطی مسلمانها نسبت به همتایان مسیحی اروپایی شان به طور
عام و اسپانیایی هایی که شیلایی های الان از نسل آنها هستند به طور خاص
نسبت به دگر اندیشان و اقلیت های مذهبی انسانی تر رفتار کردند. انگیزاسیون
اسپانیایی معروف هست دیگه.
چه قدر مسلمان در شبه جزیره اسپانیا کشتند!
چه قدر یهودی کشتند. چه قدر یهودی از آنجا فرار کردند و در امپراظوری
عثمانی نزد مسلمان ها پناه گرفتند.
بعدش هم که رفتند در همان شیلی مردم
بومی را تار و مار کردند. به نسبت اونها ما گذشته تمیزتری داشته ایم. خیلی
پاستوریزه تر بوده ایم!!
یک نوشابه به افتخار خودمان!! یکی دیگه به
افتخار صلاح الدین ایوبی که بعد از فتح بیت المقدس برعکس ریچارد حمام خون
راه نیانداخت و با مردم مسیحی و یهودی به مدارا رفتار کرد!!!!
همه ی
اینها درست. اما ادبیات سیاسی همان گذشته پاستوریزه هم به لحاظ مدارا با
اقلیت های مذهبی به درد این روزگار نمی خوره. برای دوران خودش خوب بود.
اشکال کار ما این هست که این را درک نمی کنیم. اشکال هم از روشنفکران ماست
که نتوانستند این را جا بیاندازند. روشنفکران ما کم کاری کرده اند. آن قدر
با هم درگیر بودند که در گیری با مسایل جامعه را فراموش کرده اند. گاهی هم
با کمال تاسف و تاثر برای این رقیب روشنفکر خود را منکوب کنند و از میدان
به در کنند عوامفریبانه همان ادبیات منسوخ را باز تولید کرده اند. استفاده
تاکتیکی از این عقب ماندگی تاریخی کرده اند تا در دعواهای پیش پا افتاده
درون گروهی شان دست به تسویه حساب بزنند.
موضع اصولی در این مورد نگرفته اند. این اسفناک هست
مینجیق:این را از لینکی که 2218 معرفی کرد کپی می کنم:
کودتای شیلی یا وقتی زنان بورژوازی به خیابان سرازیر می شوند
این
کتاب مربوط به دوره ای مهم از تاریخ شیلی است. دوره کوتاه سالوادور آلنده و
کودتای ۱۹۷۳ شیلی و نقش مهم زنان شیلی در آن زمان و دسیسه های آن دوره
علیه آلنده.
بخشهایی از کتاب:
واژه هایی که در آخرین دعوت نامه
تظاهرات دست راستی ها بکار گرفته شده است، نشان می دهد چگونه بورژوازی به
کمک تصویر "زن" و " مادر" خود را نماینده طبقه زحمت کش جا میزند و چگونه با
نیروی آن اکثریت "توده ای" که با هزار کلک جور کرد. به خشن ترین اعلامیه
خود علیه آلنده ، رنگ دموکراتیک می دهد:
" ای زنان شیلی"
"آقای آلنده مدعی شده است که اگر مردم زحمتکش از او بخواهند، کناره گیری خواهد کرد.
"مردم
یعنی ما! هر کودک این سرزمین از ما به دنیا آمده است. امروز چهارشنبه 5
سپتامبر، ساعت 5، روبروی دانشگاه کاتولیک و در همه شهرها، زنان از آقای
آلنده خواهند خواست، که به گفته خود عمل کند".
...
در اول سپتامبر 1971 ، در "تقویم خشونت" روزنامه "مرکوریو" چنین آمده است:
"بزرگترین
تظاهرات زنانه تاریخ این کشور، با خشونت جنایتکارانه افراد " اتحاد مردمی"
پایان گرفت . پلیس گاز اشک آور به کار برد و بدین سان خشم زنان و
تماشاگران را برانگیخت".
حق نشر: تهران : ۱۳۵۸.
نکته مهمی هست ها. این حرکت ها و سخنرانی های پوپولیستی که رهبران
دموکراتیک این ور و اون ور می کنند دست آخر کمرشان را می شکند. صاحبنظران
تاریخی معتقدند که علت سقوط مصدق هم همین نوع حرکت های پوپولیستی بود. مجلس
را منحل کرد و رفراندوم برگزار کرد. اقدامش غیرقانونی بود. به لحاظ قانونی
به شاه این بهانه را داد که عزلش کند.
مرز باریکی هست بین دولتمرد
مردمی و دولتمرد پوپولیست. به نظر من دولتمرد یا دولتزن برای کسب محبوبیت
نباید خیلی خود را در حد عوام پایین بیاورد. دموکراسی به معنای حکومت
اکثریت عوام نیست.
یکی از ایرادهایی که در کشورهایی مثل ایران به
دموکراسی می گیرند این هست که حالا گیریم در کشوری اکثریت بخواهند اقلیت را
بکشند. دموکراسی مجازشان می کند. در صورتی که نمی کند.
دموکراسی به معنای
دیکتاتوری اکثریت به اقلیت هم نیست.عباسی:
من با خیلی از مواردی که کاربر 2218 گفته هم موافقم و پینوشه کشتار زیادی
هم کرد. اما بعضی ها کشتار می کنن و آخرش یک بیابان تحویل میدن (مثل صدام)
ولی بعضی ها مثل پینوشه بعد از کشتار یک کشور پیشرفته تحویل مردمشون میدن.
مطمئن نیستم ولی حدس میزنم تعداد ادم هایی که جونشون به خطر پیشرفت شیلی و
در نتیجه افزایش سطح بهداشت و تغذیه نجات پیدا کرده خیلی بیشتر از کسانی
هستن که توسط پینوشه کشته شدن ( هر چند که این رو می پذیرم که ظلم حتی به
یک نفر هم به هیچ وجه قابل توجیه نیست).
در مورد مبارک هم، واقعا خیلی
دیکتاتور نبود! رفتار مبارک با انقلابیون رو با رفتار قذافی در کشور همسایه
اش که انقلابیون رو در خیابان با هواپیمای شکاری بمباران می کرد مقایسه کن
تا متوجه بشی تعداد تلفات انقلاب در کشور 80 میلیونی مصر کمتر از 1000 نفر
بود. یعنی مبارک سرکوب سختی رو در پیش نگرفته بود.
من هم در چس دات کام وقتی با یه مصری صحبت می کردم به شدت از مبارک راضی بود.
2218:
من هم با شما موافقم جناب اقای عباسی.البته از نگا ه من که در اون زمان
تنها اخبار رو از طریق یک رسانه دنبال می کردم کاملا طبیعی بود که مبارک رو
یک دیکتاتور در ردیف صدام بدونم ولی بعدتر و با دسترسی بیشتر به رسانه ها
دیگه تونستم تحلیل جامع تری از شرایط داشته باشم بخصوص که شرایط سیاسی
منطقه هم بطور کلی دچار دگرگونی شده بود.اوج ریزش باورهام در مورد حکومت
مذهبی در مصر زمانی بود که صحنه های دلخراش قتل حسن محمد شحاته رو
دیدم.....تازه اون زمان بود که به خودم و بعضی از رسانه های داخلی که ما رو
مثل گوسپند بار اورده بودند لعنت فرستادم
و اما در مورد دیکتاتورهایی مثل پینوشه،مبارک و صدام و هیتلر و فرق اونها
با هم به گمانم اگر تمام تلاش دیکتاتورهایی مثل صدام و هیتلر معطوف به کشور
خودشون می شد و به دنبال این بودند تا از طریق استیلای فرهنگی و صنعتی،به
آرمان هاشون برسند الان مثل بت می پرستیدنشون،در مقابل ما پینوشه و مبارک
رو داریم(البته برداشت من اینه که میزان دیکتاوری مبارک کمتر از پینوشه
بوده)که بیشتر توجهشون به کشور خودشون بود و به کشورهای همسایه دست درازی
نکردند و امروز هم علیرغم ظلم های نه چندان کم ، همچنان محبوبیت خودشون رو
در میان مردم حفظ کردند.پس چندان دور از انتظار هم نیست که احمق هایی مثل
اردوغان بالاخره با حماقتش سر یک ملت رو به باد بده و اونها رو به خاک سیاه
بنشونه
عباسی: حث در مورد شیلی یه مقدار شاید منحرف شده باشه. من بحثم رو به این شکل
خلاصه می کنم و اونم اینه که وضع فعلی مردم شیلی تا حد زیادی نتیجه اقدامات
نا خواسته یک دیکتاتور به نام پینوشه هست.
شبیه همین موضوع رو برخی از
مورخین در مورد رنسانس در اروپا میگن و در واقع یکی از عوامل اصلی وقوع
رنسانس رو پیروزی مغول ها می دونن. به این صورت که: مغول ها تونستن دولت
بغداد (بنی عباس) رو که دشمن شماره مسیحیت محسوب میشد رو سرنگون کنن و این
موضوع منجر به 2 اتفاق در اروپا شد:
1- با سقوط دولت بغداد، اختلاف بین
مسلمانان و مسیحیان کاهش پیدا کرد و مسیحیان به علوم اسلامی دست رسی پیدا
کردن (البته مسلمانان هم به دانش هایی که در کشورهای اروپایی بود دسترسی
پیدا کردن)
2- با از بین رفتن دشمن شماره یک مسیحیان؛ تعصبات مذهبی بین
مسیحیان کاهش پیدا کرد، در واقع وجود دشمن باعث میشد که مسیحیان حتی اگر
حرف کلیسا درست هم نبود ازش تبعیت کنن چرا که نگران قدرت یافتن رقیبشون
بودن و با از بین رفتن این رقیب تعصبات مذهبی اونها کاهش پیدا کرد.
بنابراین حمله مغول یکی از اصلی ترین نیرو محرکه های رنسانس در اروپا محسوب میشه.
به نظرم نقش پینوشه در شیلی هم به همین صورت بود. ناخواسته منجر به توسعه شیلی شد.
2
218:
راستش در این مورد گمان نمی کنم که مثال شما یک مصداق صد در صدی رو برای
شرایط فعلی جامعه ی شیلی ارائه بده به عبارت دیگه معتقدم که اقدامات
خواسته و نه ناخواسته ی پینوشه عامل تحرک و رشد شیلی بوده در غیر اینصورت
چرا پینوشه هنوز باید بین قشر قابل توجهی از مردم این کشور محبوب باشه.قطعا
توده ی مردم درک مناسب و محسوسی از یک تغیر ناشی ازاقدامات ناخواسته ی یک
دیکتاتور که منجر به رشد اون کشور شده نخواهند داشت .دیکتاتوری یک ابزار
بسیار قوی رو برای بلندپروازی های امثال پینوشه فراهم می کنه(مسئله ای که
خودتون هم بهش اذعان داشتید).و اما در بعد تاثیر غیر مستقیم مثلا وقتی
تاریخ معاصر خودمون رو مرور می کنیم می بینیم تاسیس دانشگاه در دوره ی
پهلوی و یا اعزام به خارج در دوره ی قاچار به مرور زمان قشر روشنگر و
متجددی رو به وجود میاره که بالاخره تیشه به ریشه ی همین حکومت میزنه.نقش
این افراد در هدایت مردم و پیشبرد نهضت های مردمی کاملا محسوسه.اما در مورد
پینوشه این مورد به صورت صد در صدی صدق نمی کنه مثلا مرور زندگی باچله این
مطلب رو تائید می کنه که شکل گیری تفکرات باچله ناشی از رفاه مادی در طی
استقرار حکومت پینوشه نبوده (البته بین سرنگونی پینوشه و روی کار اومدن
باچله فاصله نسبتا زیادیه).به عبارت دیگه برای پینوشه کاملا روشن بوده که
روزی دوره اش به سر خواهد رسید برای همین قدرت رو به صورت نرم واگذار میکنه
و در عوض قوانین رو جوری تغییر میده که پیگیری قضایی خودش در محاکم رو
مشکل می کنه(که تو این مورد تا حد زیادی موفق عمل می کنه)اگر پینوشه هم
همچنان می خواست بر سرقدرت موندنش تاکید کنه شاید حوادث دیگه ای رقم می
خورد
عطیه:@2218
من فقط یک توضیحی در مورد محبوبیتی که در مورد پینوشه دادید بگویم:
بخش
زیادی از مردم کشور ما هنوز هم فکر میکنند، مدیریت یعنی مدیریت رضا خانی.
لودر بنداز و برو جلو. اگر از این منظر ببینید، رضا خان هنوز هم در ایران
محبوبیت دارد. اگر از اندازهاش کم شد به خاطر برداشتن اجباری حجاب زنان
بود.
این مدل محبوبیتها باید در بستر یک جامعه دیده بشود و تحلیل
روانشناسی بشود. لزوماً اعتقاد یک بخشی از یک جامعه به درستی تصمیمات
اقتصادی و سیاسی یک رهبر (leader) به معنی درست بودن تصمیماتش نیست. یک
دیکتاتور معمولاً براساس ابزاری که در دستش دارد، بهینهترین تصمیم را در
جهت حداکثر کردن قدرت خودش میگیرد و در این گذار به هر حال شاید منافع
کناری هم باشد که باید دید آن منافع را هم به چه دلیلی ایجاد کرده است؟ (به
عنوان مثال حساب کرده که اگر کشاورزی فلان منطقه بهبود بخشیده بشود در اثر
این طرح، رییس و کدخدا و ...ی قبیله یا قوم ساکن در آن منطقه از
پشتیبانان من خواهد شد و .... بعد فیالمثل شما 100 سال بعد میگویید که
خدابیامرز پینوشه، فلان بخش مملکتش را هم رونق داد).
به هر حال
دیکتاتوریها هم طیف هستند و البته گاهی منعطف. شما وقتی یک انسان را در
سیاهچال هم که بندازید و بخواهید شکنجه کنید، یک قانون نانوشته دارید که
"اینقدر میزنم که نمیره ولی به حرف بیاد". طرف مقابل هم از این گزینه خبر
دارد و از سمتی، آن هم یک قانون نانوشته ناخودآگاه دارد که "اینقدر میزنه
که نمیرم پس من هم مقاومت میکنم تا وقتی که نمیرم و ..." (البته در مثل
مناقشه نیست). یک دیکتاتور هم نمیتواند دیگر یک دوربین مخفی بگذارد توی
خونه و مغز آدمها و کنترلشون کنه. آن هم انسان است و میداند که چنین
حکومتی، به سالی دوام نخواهد داشت. بنابراین شما عموماً هر دیکتاتوری را
براساس ابزارهای متفاوتی که در دست دارد با عملکردهای متفاوت میبینید. در
نتیجه از این رهگذر ماندگارهایی باقی میماند که اگر حواسمان نباشد،
میتواند به توجیهی برای دیکتاتوری تبدیل بشود.
عباسی:جناب 2218 من هم همین رو می گم که شما گفتید:
"عتقدم که اقدامات خواسته و
نه ناخواسته ی پینوشه عامل تحرک و رشد شیلی بوده در غیر اینصورت چرا
پینوشه هنوز باید بین قشر قابل توجهی از مردم این کشور محبوب باشه.قطعا
توده ی مردم درک مناسب و محسوسی از یک تغیر ناشی ازاقدامات ناخواسته ی یک
دیکتاتور که منجر به رشد اون کشور شده نخواهند داشت .دیکتاتوری یک ابزار
بسیار قوی رو برای بلندپروازی های امثال پینوشه فراهم می کنه"
اما اون
قسمتی که در مورد توده مردم گفتید، به این شکل هست که توده مردم در زمان
پینوشه احتمالا خیلی طرفدارش نبودن؛ بلکه الآن که سال ها از زمان پینوشه می
گذره و می تونن اقدامات پینوشه رو با افراد قبل و بعد از پینوشه مقایسه
کنن، متوجه مثبت بودن اقدامات پینوشه میشن. یه جورایی شبیه نگاه توده مردم
به رضاخان در زمان فعلی و زمان خود رضاخان هست.
-------
در مورد خانم
پاچله که از گفتید از خانواده ای ثروتمند نبوده، علت اصلی پیشرفتش سیتم
مبتنی بر سرمایه داری شیلی بوده، در یک کشور مبتنی بر سرمایه داری شما
کافیه عرضه یه کاری رو داشته باشید؛ طمع به دست آووردن سود؛ ابزار لازم رو
در اختیار شما میزاره. مثلا اوباما هم از یک خانواده مهاجر بود ولی تونست
رئیس جمهور امریکا بشه.
مینجیق:
یک نکته دیگه هم وجود داره. کودتای شیلی در سال 1973 میلادی رخ داده. یعنی
حدود بیست سال بعد از کودتا در ایران و در اغلب کشورهای آمریکای لاتین.
مردم شیلی بیشتر فرصت داشتند که در بستر قرن بیستمی بعد از جنگ جهانی
دموکراسی را تمرین کنندو تجربه نمایند. ایزابل آیینده می گوید اصلا ما فکر
نمی کردیم چنین اتفاقاتی (کودتا و دیکتاتوری پینوشه) در شیلی بیافتد. فکر
می کردیم مال کشورها ی دیگر هست.
برادران امیدوار -جهانگردان
ایرانی- در سفرنامه خودشان شیلی را کشور گل و بلبل خوانده اند. اونها بعد
از کودتای 28 مرداد و قبل از کودتای شیلی سفر کرده بودند. همه جای دنیا را
هم (جز بلوک شرق) دیده بودند. می گفتند مردم شیلی شادترین مردم دنیا هستند.
تغییرات اجتماعی غیرخطی هستند. پیش بینی خیلی سخته.
پرنیا: چند موضوع که با هم ارتباط تنگاتنگی دارند وجود دارد
نظام اقتصادی نظام
اجتماعی ،سیاسی جغرافیایی و... هرکدام هم به بخش های کوچک تری تقسیم می
شوند .درحقیقت پارامترهای زیادی وجود دارد که باید میزان همبستگی این
پارامترها به هم را بررسی کرد .
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک
تویتر
گوگل
آردینی اوخو