بحثی در مورد کشور شیلی

+0 به یه ن

مینجیق:

الان می خواهم در مورد بانویی دیگر صحبت کنیم. رئیس جمهور سابق شیلی.
https://en.wikipedia.org/wiki/Michelle_Bachelet

فرصت کردید در موردش بخوانید و سخنرانی هایش را گوش دهید.
چه طور می شه یک کشور جهان سومی مثل به آن درجه از شعور برسند که چنین رئیس جمهوری انتخاب کنند؟
کشور آنها هم زلزله خیز هست. آمریکایی ها در کشور آنها هم کودتا کردند و دیکتاتوری را جانشین رهبر محبوبشان آییینده (عموی ایزابل آییینده نویسنده خانه ارواح) کردند. پس چی شد که این ملت کم جمعیت بعد از چند دهه به این درجه از شعور رسیدند که چنین رئیس جمهوری را برگزینند؟
بعدش هم با منطق با مسایل بحران ها ومشکلات اقتصادی یا بلای زلزله و.... برخورد کنند. نه با خرافات.

دی:
سالوادور آلنده پسرعموی پدر ایزابل آلنده بود عموش نبود.
شاید مردم آمریکای لاتین دیدگاه های بازتری نسبت به سایر مردم جهان دارند نسبت به زنان

مینجیق:
فقط مسئله زنان نیست. جنسیت او فرع ماجراست. در کشورهای ترکیه و هندوستان ( که بیشتر از ایران مردسالار هستند) و حتی در بنگلادش و در پاکستان ( که به لحاظ مردسالاری خیلی وضعیت افتضاحی دارند) رئیس جمهور و یا نخست وزیر زن داشته اند. رئیس جمهور زن داشتن برای یک کشور به نظر من لزوما معرف دیدگاه های باز نسبت به زنان نیست. در تایلند هم نخست وزیر زن داشتند اما دیدگاه های تایلند نسبت به زنان جزو واپسگراترین دیدگاه هاست. آن نخست وزیر زن هم در واقع عروسک خیمه شب بازی بود.

خانم میچل باچله فرق می کند. زن بودن او مرا شگفت زده نکرد. دیدگاه هایش در مسایل اقتصادی و برنامه ریزی های کلان و..... شگفت زده کرد. همین طور پرهیز و دوری او از آلودگی به فساد مالی. و در عین حال دوری او از برخورد احساسی. این خانم میچل باچله کم از کودتای آمریکایی علیه آیینده (دو تا ال در اسپانیایی "ی" خوانده می شه) ضربه ندید. خودش را دستگیر کردند. پدرش را (که از نزدیکان آیینده بود ) با این حال امروز چون منافع ملی کشورش را در داشتن روابط حسنه با آمریکا می بیند خصومت شخصی را کنار گذاشته و برای منافع کشورش روابط دیپلماتیک با آمریکا دارد.
چیزی که مرا بیشتر شگفت زده می کند آن هست که این خانم در مورد انتخابات صراحتا گفته بود که مسیحی کاتولیک نیست. اما مردم شیلی که کاتولیک هستند و اغلب هم مومن و متعصب هستند او را انتخاب کردند. این اتفاق در آمریکا نمی افتد. در آمریکا بعید هست که یک غیر پروتستان به ریاست جمهوری برسد. مردم به او رای نمی دهند.

دی:
معمولا مردمی که دیگاه بازتری نسبت به زنان دارند در سایر مسایل هم دید بازتری دارند و در انتخاب هاشون هم بهتر عمل می کنند مردم آمریکای لاتین با مردم سایر کشورها هم رفتار خیلی صمیمانه ای دارند طوری که حس می کنی تعصب مذهبی و نژادی در اونها کمتره

مینجیق:
ایزابل آیینده
(Allende) نویسنده معروف شیلیایی از طرفداران این خانم رئیس جمهور هست. چه طور می شه که در شیلی-بعد از آن همه بلا که سرش آمده- کسی انتخاب می شه که مورد تایید خانم ایزابل آیینده هم هست؟ چه طور مردم شیلی به این درجه از شعور سیاسی و اجتماعی رسیدند که چنین کسی را انتخاب کنند؟

چرا در مقابل در کشورهایی مثل مصر یا ... این چنین شعوری وجود نداره؟ چرا در این منطقه از زمین که خاورمیانه اش می خوانند بهار ها هم زود به خزان می رسند؟! (طوری جواب بدهید که مجبور نباشم برای حفظ وبلاگ نظرتان را سانسور کنم!)

عباسی:
سلام. نکته مهمی که در مورد شیلی باید در نظر گرفت، کودتای ژنرال پینوشه هست. بعد از کودتا، پینوشه گروهی از اقتصاددان دست راستی رو از دانشگاه شیکاگو (معروف به پسران شیکاگو) رو برای برنامه ریزی اقتصادی به شیلی آوورد. و چون حکومت دیکتاتوری بود این افراد تونستن راحت تر اصول اقتصاد سرمایه داری رو در شیلی پیدا کنن. متاسفانه اصول اقتصاد سرمایه داری ظاهری غیر انسانی دارن ولی نتیجه کار بسیار انسانی هست و اصول اقتصادی چپ (مثل همون چیزی که بهش میگن اقتصاد مارکسیستی و یا ما بهش می گیم اقتصاد مقاومتی و ...) ظاهری انسانی دارن ولی در مقام اجرا به فاجعه برای محرومان تبدیل میشن.
از بحث دور نشیم، با پیاده شدن اصول اقتصاد سرمایه داری که یکی از مهم ترین اصل هاش اینه که کار رو باید به کسی سپرد که به بهترین شکل میتونه اون رو انجام بده فارغ از اینکه دین، جنسیت و یا ملیت اون شخص چیه؟ با پیاده شدن چنین دیدگاهی در شیلی که مهم ترین ثمرش تخصص گرایی بود، امثال این خانم که شما گفتید تونستن چنین جایکاهی رو به دست بیارن. در واقع از دیدگاه بسیاری از افراد پینوشه یک نعمت برای شیلی بود چرا که پایه های فکری و اقتصادی شیلی رو درست کرد. پیشنهاد می کنم کتاب سرمایه داری و آزادی نوشته میلتون فریدمن رو بخونید.
مینجیق:
آقای عباسی در زیر به نکته بسیار مهمی در مورد شیلی اشاره کردند
"از بحث دور نشیم، با پیاده شدن اصول اقتصاد سرمایه داری که یکی از مهم ترین اصل هاش اینه که کار رو باید به کسی سپرد که به بهترین شکل میتونه اون رو انجام بده فارغ از اینکه دین، جنسیت و یا ملیت اون شخص چیه؟ با پیاده شدن چنین دیدگاهی در شیلی که مهم ترین ثمرش تخصص گرایی بود، امثال این خانم که شما گفتید تونستن چنین جایکاهی رو به دست بیارن."
اگر یادتان باشد من مدتی پیش مطلبی در مورد دانشگاه ربع رشیدی نوشتم که در زیر دوباره آن را نقل می کنم:

یکی از خوانندگاه وبلاگم در مورد معرفی دیدنی های تبریز و اطراف آن از من پرسید که چرا دانشگاه ربع رشیدی را معرفی نمی کنم. طبعا از شخصی مثل من انتظار می رفت که اولین سوژه ای که برا ی طرح در این وبلاگ انتخاب می کنم دانشگاه ربع رشیدی باشد. اما دست و دلم به این کار نرفت. نه این به این دانشگاه 700 ساله که اکنون به ویرانه ای بدل گشته دلبستگی نداشته باش! اتفاقا پیرار سال عید که برای بازدید باز بود در اولین فرصت به همراه پدرم به بازدید این مجموعه رفتیم.

علت عدم تمایلم این است که این دانشگاه دوام نداشت! آخه من چه طور به خارجی ها در این وبلاگ بگویم که این دانشگاه با آن عظمت افتتاح شد و اندکی پس از آن ویران گشت و موسس آن،خواجه فضل الله همدانی، هم کشته شد. پس خارجی ها نمی پرسند علت چه بود؟! آخه من چه طور برگردم و واقعیت را بگویم؟! شرم آور است آن چه که اتفاق افتاده! کاش از اول چنین دانشگاهی که چند سال بیشتر دوام نداشت ساخته نمی شد و به آن صورت فجیع ویران نمی گشت! دانشگاه های اروپایی نظیر آکسفوردو کمبریج یا دانشگاه پادوا در ایتالیا هم تقریبا همزمان با دانشگاه ربع رشیدی بنیان نهاده شدند. اما آنها تا به امروز دوام یافته اند. هر سال پویا تر از سال پیش. گریه دار است وقتی می بینیم آن دانشگاه ها چه قدر دستاورد داشتند و دانشگاه ربع رشیدی چه قدر!!



بیایید با یک واقعیت رو به رو شویم. آن دانشگاه بعد از حمله ی مغول افتتاح شد پس بسته شدنش را نمی شود به گردن حمله ی مغول انداخت! قرن ها قبل از استعمار بود. نه می شه گردن انگلیس انداخت نه به گردن روس ها. حتی نمی شه به گردن عثمانی انداخت. این یکی در زلزله هم ویران نشد.! با کمال تاسف و تاثر مقصر تنها جهالت و تعصبات کور و ویرانگر مردم منطقه بود. به طور مشخص یهودی ستیزی.

راهنمای مودب و مهربان و وظیفه شناس و باسواد مجموعه ی ربع رشیدی تاکید می کردبا این که رشیدالدین فضل‌الله همدانی موسس این دانشگاه مسلمان مومنی بود به او تهمت زدند که یهودی است و علیه او شوریدند. اصلا نکته این نیست. نکته آن است که دین و ایمان آن بزرگوار هرچه بوده به خودش مربوط بوده. آن چه که مهم بوده این است که آیا دانشگاه را خوب مدیریت می کرد یا نه. آیا وقفی که شده بود مطابق وقف نامه در جهت ارتقا دانش به کار می بست یا نه. آیا دانشمندان تراز اولی را استخدام می نمود و شرایط کاری مناسبی برایشان فراهم می کرد یا خیر. که ظاهرا جواب این سئوال ها مثبت بوده. اگر چنین مدیریتی ادامه می یافت ما هم در محله ی عباسی در تبریز خودمان الان یک دانشگاه در سطح کمبریج یا دانشگاه پادوا داشتیم نه ویرانه ای که سالی چهار پنج روز در عید برای بازدید باز می شود و در باقی سال بسته! 2+2 برابر 4 است خواه این جمع را مسلمان ببندد چه یهودی! در علم این صف کشی ها نباید باشد. در مدیریت علمی هم همین طور. مدیریت علمی نیز کاری به ایدئولوژی ندارد. اگر مدیر علمی ای -نظیر رئیس یک دانشگاه- ایدئولوژی خود را به استادان تحمیل نمود و یا در استخدام اساتید و سیاستگذاری ها آن لحاظ نمود آن گاه باید توبیخ و جایگزین شود. آن هم با طی روال اداری نه با خشم عوام و جنجال و خشونت کور عوامانه. اما مدیر علمی تنها معیار علمی در مدیریت خود اعمال کرد صرفنظر از این که چه عقایدی دارد باید حمایت شود تا کارش را ادامه بدهد. پیشرفت علمی تنها در سایه ثبات و آرامش و پرهیز از تعصبات کور امکان پذیر است.



داستان "دانشگاه ربع رشیدی" چیزی نیست که من بخواهم با افتخار به خارجی ها آن را تعریف کنم. اما داستان دانشگاه ربع رشیدی را باید بازخواند و از آن عبرت گرفت و به هوش بود تا آن اشتباهات در عصر حاضر تکرار نشود. هرکدام از ما به قدر خودمان.

روی این مسئله که آقای عباسی در زیر اشاره کرد تمرکز کنیم. مسئله تنها مسئله ی دانشکاه ربع رشیدی هفتصد سال پیش نیست. مسئله شیلی در آن سر دنیا هم نیست.
یک مسئله حاد جامغه ماست . می خواهم روی آن تمرکز کنیم.

ببینید کاری را که بنا به گفته آقای عباسی پینوشه بعد از کودتا در شیلی کرد ، کمابیش محمد رضا شاه هم در ایران بعد از کودتای 28 مرداد کرد. موافقید؟ او هم اصلاحات اقتصادی انجام داد. اصلاحات او هم به گونه ای بود که طبقه نخبگان اقتصادی فارغ از اعتقاد و مذهبشان در جامعه ما شکل گرفتند. برخی مسلمان مذهبی بودند و در ساختن مساجد و تکایا و.... هم فعال بودند. برخی هم جزو اقلیت های مذهبی بودند. در سال 57-58 بیشتر اینها یا از ایران گریختند و یا اعدام انقلابی شدند.
در زمان شاه مردم معمولی (چه کارمندان دولت و چه دانشجویان و چه مردم بازاری سنتی) از این طبقه نخبه اقتصادی دل خوشی نداشتند. به خصوص از اقلیت های مذهبی که ثروتمند شده بودند دل خوش نداشتند. مثال می زنم. گویا زمان شاه روغن نباتی تازه مرسوم شده بود و تبلیغات وسیعی هم برای استفاده از آن به جای روغن حیوانی می شد. در تلویزیون در مورد فواید روغن نباتی برای سلامت سخن ها می گفتند. ای آهنگ تبلیغات گلرنگ در اصل برای تبلیغ روغن نباتی ساخته شده بود:" غذا همیشه! خوشمزه می شه! با روغن نباتی غذا بپز مامان همیشه!" حتی شاه در مصاحبه های مطبوعاتی اش حرف روغن نباتی پیش می کشیده. وقتی خبرنگاران خارجی از قیمت بالای نفت شکایت می کردند شاه پاسخ می داد قیمت این کالا را باید با کالاهای دیگر باید سنجید. بعد شروع می کرد به برشمردن کالاهایی مثل گندم و برنج و اصرار هم داشت که "روغن نباتی" را هم در کنار کالاهای ضروری برشمارد!!!
این از تبلیغات دولتی و حکومتی! اما مردم نسبت به روغن نباتی دید خوبی نداشتند. حرفی که می زدند این بود که روغن نباتی را به خورد ما می خواهند بدهند اون وقت آن طبقه نخبه ثروتمند اقلیت مذهبی خودشان روغن حیوانی درجه یک می خورند.
"

این یک نمونه هست. اون سیاست در ایران یک جور دیگه جواب داد. حالا قصه روغن نباتی برای خنده و تفریح بود. ولی اعدام هایی که اول انقلاب شد چندان مفرح نبود.


من نمی دانم بیگناه بودند یا اعدام حقشان بود یا مجازات خفیف تر مثل زندان و مصادره اموال کفایت می کرد. به هر حال با آن محاکمه های شتابزده و با خشم و هیجان نمی شد تشخیص داد. عده زیادی بودند که بیگناه بودند آدم های خوبی هم بودند ولی دستگیر شده بودند.بعد برخی آیت الله های میانه رو مثل آیت الله طالقانی آیت الله مهدوی کنی و..... میانجی گری کرده بودند و این آدم های خوب آزاد شدند یا از تحت پیگرد بیرون آمدند. مثل محمد بهمن بیگی (پدر آموزش عشایر و دلاور مرد قشقایی)
خانم ستاره فرمانفرماییان (بنیانگزار مددکاری اجتماعی در ایران) .....
اینها مسلمان بودند. اگر یهودی بودند کی وساطتشان می کرد؟


2218:
با سلام
نمی تونیم تحلیل کاملا جامعی از از انتخاب باچله داشته باشم آما می تونم حدس بزنم که شاید انتخاب باچله به این دلیل باشه که در کشور شیلی مذهب و سیاست به هم آمیخته نشده و بین این دو مرز مشخصی وجود داره برای همین هم هست که باچله به صراحت اعلام می کنه که کاتولیکه ولی رای هم میاره.در مورد پینوشه هم مطالعه ای نکردم ولی برام چندان باعث تعجب نیست که علیرغم ظلم های زیادی که در حق مردم شیلی کرده هنوز عده ای سرسختانه ازش دفاع می کنند یادم میاد وقتی با یکی از دوستان مصری صحبت می کردم (چت)علیرغم اینکه فکر می کردم که از حسنی مبارک باید متنفر باشند،برعکس کاملا از عملکردش دفاع می کرد.مهم نیست که چه تعداد کشته شدند و یا شکنجه شدند مهم اینه که عملکرد یک دیکتاتور تا چه اندازه تونسته منافع عده ای رو تامین کنه!پس در این مورد فرق چندانی بین مصر،شیلی و ایران وجود نداره بخصوص اینکه همونطور که دوستمون آقا یا خانم عباسی گفتند یکی از مزیت های دیکتاتوری اینه که شما می تونید با قدرت برنامه های اصلاحی رو اجرا کنید و اگر این برنامه ها هوشمندانه طراحی شده باشند و یا کار کارشناسی دقیقی روش صورت گرفته باشه قطعا تاثیرش رو روی اقتصاد(در مورد فرهنگ مطمئن نیستم)خواهد گذاشت.در واقع اگر چه نمیشه از لفظ دیکتاروی خوب برای این افراد استفاده کرد اما شاید بشه از برخی از اعمالشون به عنوان اعمال مفید و سودمند بنا به اقتضای زمانی یاد کرد و واژه ی مثبت رو برای اونها بکار برد.برداشت شخصی دیگه ای که دارم اینه که درد و رنج منجر به تکامل روحی و فکری افراد خواهد شد(البته نه از دیدگاه ماسوخیستی).شاید مجبور بشیم به بسیاری از مسائل که در گذشته فکر نمی کردیم الان فکر کنیم و عمیق تر اونها رو تحلیل کنیم.نمونه بارز این رفتار رو در ژاپن و یا آلمان بعد از جنگ می بینیم.کشورهایی که از هیچ جنایتی دریغ نکردند امروز به مردمی کاملا صلح طلب و با خوی نرم تبدیل شدند کسانی که زنده زنده کودکان رو می سوزندند امروز رژیم گیاه خواری پیشه می کنند تا به محیط زیست کمتر آسیب برسه و بعلاوه حیوانات کمتری کشته بشه.شاید همین ویژگی ها و بلوغ فکری ناشی از گذشت زمان و حوادث تلخ باشه که مردم رو به سوی این انتخاب سوق داده.مجموع این حوادث تلخ کشورها و ملت ها رو با این واقعیت عریان تاریخ آشنا می کنه که برای پیشرفت باید به خودشون و عقلا و نخبگانشون احترام بذارند.اونها با پوست و خونشون درک کردند که دادن چاقوی زهر آلود به دست زنگی مست چه عواقبی داره(امیدوارم خودمون هم درس بگیریم!!)
و اما در پایان از مستندی یاد می کنم که از شبکه چهار سیما پخش شد ،مستند درباره افرادی بود که در زمان پینوشه کشته شده بودند و در همون زمان جسدهاشون در بیابون های گسترده ی شیلی دفن شده بود...بسیاری از خانواده ها بعد از سال ها همچنان به دنبال استخوان های عزیزانشون در این بیابان ها می گشتند و کار هر روزه ی اونها گشتن در این بیابان های بی انتها بود،کارگردان علاوه بر این موضوع داستان تلسکوپ های رادیویی عظیمی رو که در این بیابان ها مشغول ثبت عظمت بی انتهای هستی بودند رو هم روایت می کرد.شباهت این دو این بود که هر دو به دنبال گمشده های خودشون در یک عظمت بی انتها می گشتند(البته این برداشت من بود).

عباسی: پینوشه تقریبا در یک فرآیند آرام و گام به گام از قدرت کنار رفت. یعنی پینوشه ابتدا پست ریاست جمهوری رو از دست داد ولی همچنان فرماندهی ارتش رو بر عهده داشت. همین موضوع باعث شد که گروه های مخالف پینوشه که ریاست جمهوری رو در دست گرفته بودن نتونن بیش از حد تندروی کنن و نیروهای کارآمد زمان پینوشه رو به بهانه های واهی از کار عزل کنن (چون همچنان ارتش تحت فرمان پینوشه بود). بعد از اینکه چند سال از انتخابات آزاد ریاست جمهوری گذشت و کارها رو غلطک افتاد، پینوشه از ریاست ارتش هم کنار گذاشته شد. در واقع در تمامی انقلاب ها چنین تندروی هایی دیده میشه مثلا اگر تاریخ انقلای کبیر فرانسه رو بخونید می بینید که انقلابیون برای این که همه مظاهر حکومت سلطنتی رو حذف کرده باشن؛ تعداد روزهای هفته رو به جای 7 روز 10 روز تعیین کرده بودن و اسم ماه های میلادی رو هم عوض کرده بودن و اسم انقلابیون رو روی ماه های میلادی گذاشته بودن. یا امثال لاوازیه ها رو به راحتی اعدام کردن.مشابه همین اتفاق ها در انقلاب بولشویکی روسیه هم افتاده. یا مثلا در ایران وزیر اموزش و پروش خانم فرخ رو پارسا بی دلیل اعدام میشه و یا وزیر امور خارجه عباسعلی خلعتبری به جرم تلاش برای ساخت نیروگاه هسته ای اعدام میشه، استدلال دادگاه انقلاب این بوده که چون ایران نفت و گاز داره، ساخت نیروگاه هسته ای تضییع حقوق بیت المال است. و به همین دلیل خلعتبری به اعدام محکوم میشه. (البته علاوه بر این موضوع مسئله قرارداد الجزایر هم بوده)

میجیق:
انقلاب "کبیر" فرانسه که از نظر کشتار فاجعه بوده. همین طور مردم رو می فرستادند دم گیوتین. کشتار و سرکوب بعد از اتقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر روسیه اصلا غیر قابل تصور هست برای ما.

انقلاب 57 در ایران به نسبت آنها خیلی ملایم و به دور از خشونت بود. وحشی گری هایی که فرانسوی ها بعد از انقلابشان کردند اصلا برای ما قابل تصور نیست.
2218:

یک نگاه به این لینک بندازید.به نظرم جالب اومد.میشه به همین راحتی از احساسات مردم استفاده کرد.در اول سپتامبر 1971 ، در "تقویم خشونت" روزنامه "مرکوریو" چنین آمده است:
"بزرگترین تظاهرات زنانه تاریخ این کشور، با خشونت جنایتکارانه افراد " اتحاد مردمی" پایان گرفت . پلیس گاز اشک آور به کار برد و بدین سان خشم زنان و تماشاگران را برانگیخت".
منظورم از جالب بودن نقش زنان تو سقوط آلنده نیست بیشتر منظورم سوءاستفاده از احساسات مردم و سوار شدن بر امواج حوادث اینچنینی هست.
http://ketabnak.com/book/45342/%DA%A9%D9%88%D8%AF%D8%AA%D8%A7%DB%8C-%D8%B4
%DB%8C%D9%84%DB%8C
مینجیق:
در طول تاریخ قرون وسطی مسلمانها نسبت به همتایان مسیحی اروپایی شان به طور عام و اسپانیایی هایی که شیلایی های الان از نسل آنها هستند به طور خاص نسبت به دگر اندیشان و اقلیت های مذهبی انسانی تر رفتار کردند. انگیزاسیون اسپانیایی معروف هست دیگه.
چه قدر مسلمان در شبه جزیره اسپانیا کشتند! چه قدر یهودی کشتند. چه قدر یهودی از آنجا فرار کردند و در امپراظوری عثمانی نزد مسلمان ها پناه گرفتند.
بعدش هم که رفتند در همان شیلی مردم بومی را تار و مار کردند. به نسبت اونها ما گذشته تمیزتری داشته ایم. خیلی پاستوریزه تر بوده ایم!!
یک نوشابه به افتخار خودمان!! یکی دیگه به افتخار صلاح الدین ایوبی که بعد از فتح بیت المقدس برعکس ریچارد حمام خون راه نیانداخت و با مردم مسیحی و یهودی به مدارا رفتار کرد!!!!

همه ی اینها درست. اما ادبیات سیاسی همان گذشته پاستوریزه هم به لحاظ مدارا با اقلیت های مذهبی به درد این روزگار نمی خوره. برای دوران خودش خوب بود. اشکال کار ما این هست که این را درک نمی کنیم. اشکال هم از روشنفکران ماست که نتوانستند این را جا بیاندازند. روشنفکران ما کم کاری کرده اند. آن قدر با هم درگیر بودند که در گیری با مسایل جامعه را فراموش کرده اند. گاهی هم با کمال تاسف و تاثر برای این رقیب روشنفکر خود را منکوب کنند و از میدان به در کنند عوامفریبانه همان ادبیات منسوخ را باز تولید کرده اند. استفاده تاکتیکی از این عقب ماندگی تاریخی کرده اند تا در دعواهای پیش پا افتاده درون گروهی شان دست به تسویه حساب بزنند.

موضع اصولی در این مورد نگرفته اند. این اسفناک هست

مینجیق:
این را از لینکی که 2218 معرفی کرد کپی می کنم:

کودتای شیلی یا وقتی زنان بورژوازی به خیابان سرازیر می شوند

این کتاب مربوط به دوره ای مهم از تاریخ شیلی است. دوره کوتاه سالوادور آلنده و کودتای ۱۹۷۳ شیلی و نقش مهم زنان شیلی در آن زمان و دسیسه های آن دوره علیه آلنده.

بخشهایی از کتاب:
واژه هایی که در آخرین دعوت نامه تظاهرات دست راستی ها بکار گرفته شده است، نشان می دهد چگونه بورژوازی به کمک تصویر "زن" و " مادر" خود را نماینده طبقه زحمت کش جا میزند و چگونه با نیروی آن اکثریت "توده ای" که با هزار کلک جور کرد. به خشن ترین اعلامیه خود علیه آلنده ، رنگ دموکراتیک می دهد:
" ای زنان شیلی"
"آقای آلنده مدعی شده است که اگر مردم زحمتکش از او بخواهند، کناره گیری خواهد کرد.
"مردم یعنی ما! هر کودک این سرزمین از ما به دنیا آمده است. امروز چهارشنبه 5 سپتامبر، ساعت 5، روبروی دانشگاه کاتولیک و در همه شهرها، زنان از آقای آلنده خواهند خواست، که به گفته خود عمل کند".

...
در اول سپتامبر 1971 ، در "تقویم خشونت" روزنامه "مرکوریو" چنین آمده است:
"بزرگترین تظاهرات زنانه تاریخ این کشور، با خشونت جنایتکارانه افراد " اتحاد مردمی" پایان گرفت . پلیس گاز اشک آور به کار برد و بدین سان خشم زنان و تماشاگران را برانگیخت".

حق نشر: تهران : ۱۳۵۸.‬


نکته مهمی هست ها. این حرکت ها و سخنرانی های پوپولیستی که رهبران دموکراتیک این ور و اون ور می کنند دست آخر کمرشان را می شکند. صاحبنظران تاریخی معتقدند که علت سقوط مصدق هم همین نوع حرکت های پوپولیستی بود. مجلس را منحل کرد و رفراندوم برگزار کرد. اقدامش غیرقانونی بود. به لحاظ قانونی به شاه این بهانه را داد که عزلش کند.

مرز باریکی هست بین دولتمرد مردمی و دولتمرد پوپولیست. به نظر من دولتمرد یا دولتزن برای کسب محبوبیت نباید خیلی خود را در حد عوام پایین بیاورد. دموکراسی به معنای حکومت اکثریت عوام نیست.
یکی از ایرادهایی که در کشورهایی مثل ایران به دموکراسی می گیرند این هست که حالا گیریم در کشوری اکثریت بخواهند اقلیت را بکشند. دموکراسی مجازشان می کند. در صورتی که نمی کند. دموکراسی به معنای دیکتاتوری اکثریت به اقلیت هم نیست.
عباسی:



من با خیلی از مواردی که کاربر 2218 گفته هم موافقم و پینوشه کشتار زیادی هم کرد. اما بعضی ها کشتار می کنن و آخرش یک بیابان تحویل میدن (مثل صدام) ولی بعضی ها مثل پینوشه بعد از کشتار یک کشور پیشرفته تحویل مردمشون میدن. مطمئن نیستم ولی حدس میزنم تعداد ادم هایی که جونشون به خطر پیشرفت شیلی و در نتیجه افزایش سطح بهداشت و تغذیه نجات پیدا کرده خیلی بیشتر از کسانی هستن که توسط پینوشه کشته شدن ( هر چند که این رو می پذیرم که ظلم حتی به یک نفر هم به هیچ وجه قابل توجیه نیست).
در مورد مبارک هم، واقعا خیلی دیکتاتور نبود! رفتار مبارک با انقلابیون رو با رفتار قذافی در کشور همسایه اش که انقلابیون رو در خیابان با هواپیمای شکاری بمباران می کرد مقایسه کن تا متوجه بشی تعداد تلفات انقلاب در کشور 80 میلیونی مصر کمتر از 1000 نفر بود. یعنی مبارک سرکوب سختی رو در پیش نگرفته بود.
من هم در چس دات کام وقتی با یه مصری صحبت می کردم به شدت از مبارک راضی بود.

2218:
من هم با شما موافقم جناب اقای عباسی.البته از نگا ه من که در اون زمان تنها اخبار رو از طریق یک رسانه دنبال می کردم کاملا طبیعی بود که مبارک رو یک دیکتاتور در ردیف صدام بدونم ولی بعدتر و با دسترسی بیشتر به رسانه ها دیگه تونستم تحلیل جامع تری از شرایط داشته باشم بخصوص که شرایط سیاسی منطقه هم بطور کلی دچار دگرگونی شده بود.اوج ریزش باورهام در مورد حکومت مذهبی در مصر زمانی بود که صحنه های دلخراش قتل حسن محمد شحاته رو دیدم.....تازه اون زمان بود که به خودم و بعضی از رسانه های داخلی که ما رو مثل گوسپند بار اورده بودند لعنت فرستادم
و اما در مورد دیکتاتورهایی مثل پینوشه،مبارک و صدام و هیتلر و فرق اونها با هم به گمانم اگر تمام تلاش دیکتاتورهایی مثل صدام و هیتلر معطوف به کشور خودشون می شد و به دنبال این بودند تا از طریق استیلای فرهنگی و صنعتی،به آرمان هاشون برسند الان مثل بت می پرستیدنشون،در مقابل ما پینوشه و مبارک رو داریم(البته برداشت من اینه که میزان دیکتاوری مبارک کمتر از پینوشه بوده)که بیشتر توجهشون به کشور خودشون بود و به کشورهای همسایه دست درازی نکردند و امروز هم علیرغم ظلم های نه چندان کم ، همچنان محبوبیت خودشون رو در میان مردم حفظ کردند.پس چندان دور از انتظار هم نیست که احمق هایی مثل اردوغان بالاخره با حماقتش سر یک ملت رو به باد بده و اونها رو به خاک سیاه بنشونه
عباسی: حث در مورد شیلی یه مقدار شاید منحرف شده باشه. من بحثم رو به این شکل خلاصه می کنم و اونم اینه که وضع فعلی مردم شیلی تا حد زیادی نتیجه اقدامات نا خواسته یک دیکتاتور به نام پینوشه هست.
شبیه همین موضوع رو برخی از مورخین در مورد رنسانس در اروپا میگن و در واقع یکی از عوامل اصلی وقوع رنسانس رو پیروزی مغول ها می دونن. به این صورت که: مغول ها تونستن دولت بغداد (بنی عباس) رو که دشمن شماره مسیحیت محسوب میشد رو سرنگون کنن و این موضوع منجر به 2 اتفاق در اروپا شد:
1- با سقوط دولت بغداد، اختلاف بین مسلمانان و مسیحیان کاهش پیدا کرد و مسیحیان به علوم اسلامی دست رسی پیدا کردن (البته مسلمانان هم به دانش هایی که در کشورهای اروپایی بود دسترسی پیدا کردن)
2- با از بین رفتن دشمن شماره یک مسیحیان؛ تعصبات مذهبی بین مسیحیان کاهش پیدا کرد، در واقع وجود دشمن باعث میشد که مسیحیان حتی اگر حرف کلیسا درست هم نبود ازش تبعیت کنن چرا که نگران قدرت یافتن رقیبشون بودن و با از بین رفتن این رقیب تعصبات مذهبی اونها کاهش پیدا کرد.
بنابراین حمله مغول یکی از اصلی ترین نیرو محرکه های رنسانس در اروپا محسوب میشه.
به نظرم نقش پینوشه در شیلی هم به همین صورت بود. ناخواسته منجر به توسعه شیلی شد.
2218:
راستش در این مورد گمان نمی کنم که مثال شما یک مصداق صد در صدی رو برای شرایط فعلی جامعه ی شیلی ارائه بده به عبارت دیگه معتقدم که اقدامات خواسته و نه ناخواسته ی پینوشه عامل تحرک و رشد شیلی بوده در غیر اینصورت چرا پینوشه هنوز باید بین قشر قابل توجهی از مردم این کشور محبوب باشه.قطعا توده ی مردم درک مناسب و محسوسی از یک تغیر ناشی ازاقدامات ناخواسته ی یک دیکتاتور که منجر به رشد اون کشور شده نخواهند داشت .دیکتاتوری یک ابزار بسیار قوی رو برای بلندپروازی های امثال پینوشه فراهم می کنه(مسئله ای که خودتون هم بهش اذعان داشتید).و اما در بعد تاثیر غیر مستقیم مثلا وقتی تاریخ معاصر خودمون رو مرور می کنیم می بینیم تاسیس دانشگاه در دوره ی پهلوی و یا اعزام به خارج در دوره ی قاچار به مرور زمان قشر روشنگر و متجددی رو به وجود میاره که بالاخره تیشه به ریشه ی همین حکومت میزنه.نقش این افراد در هدایت مردم و پیشبرد نهضت های مردمی کاملا محسوسه.اما در مورد پینوشه این مورد به صورت صد در صدی صدق نمی کنه مثلا مرور زندگی باچله این مطلب رو تائید می کنه که شکل گیری تفکرات باچله ناشی از رفاه مادی در طی استقرار حکومت پینوشه نبوده (البته بین سرنگونی پینوشه و روی کار اومدن باچله فاصله نسبتا زیادیه).به عبارت دیگه برای پینوشه کاملا روشن بوده که روزی دوره اش به سر خواهد رسید برای همین قدرت رو به صورت نرم واگذار میکنه و در عوض قوانین رو جوری تغییر میده که پیگیری قضایی خودش در محاکم رو مشکل می کنه(که تو این مورد تا حد زیادی موفق عمل می کنه)اگر پینوشه هم همچنان می خواست بر سرقدرت موندنش تاکید کنه شاید حوادث دیگه ای رقم می خورد

عطیه:
@2218
من فقط یک توضیحی در مورد محبوبیتی که در مورد پینوشه دادید بگویم:
بخش زیادی از مردم کشور ما هنوز هم فکر می‌کنند، مدیریت یعنی مدیریت رضا خانی. لودر بنداز و برو جلو. اگر از این منظر ببینید، رضا خان هنوز هم در ایران محبوبیت دارد. اگر از اندازه‌اش کم شد به خاطر برداشتن اجباری حجاب زنان بود.
این مدل محبوبیت‌ها باید در بستر یک جامعه دیده بشود و تحلیل روانشناسی بشود. لزوماً اعتقاد یک بخشی از یک جامعه به درستی تصمیمات اقتصادی و سیاسی یک رهبر (leader) به معنی درست بودن تصمیماتش نیست. یک دیکتاتور معمولاً براساس ابزاری که در دستش دارد، بهینه‌ترین تصمیم را در جهت حداکثر کردن قدرت خودش می‌گیرد و در این گذار به هر حال شاید منافع کناری هم باشد که باید دید آن منافع را هم به چه دلیلی ایجاد کرده است؟ (به عنوان مثال حساب کرده که اگر کشاورزی فلان منطقه بهبود بخشیده بشود در اثر این طرح، رییس و کدخدا و ...ی قبیله یا قوم ساکن در آن منطقه از پشتیبانان من خواهد شد و .... بعد فی‌المثل شما 100 سال بعد می‌گویید که خدابیامرز پینوشه، فلان بخش مملکتش را هم رونق داد).

به هر حال دیکتاتوری‌ها هم طیف هستند و البته گاهی منعطف. شما وقتی یک انسان را در سیاهچال هم که بندازید و بخواهید شکنجه کنید، یک قانون نانوشته دارید که "اینقدر می‌زنم که نمیره ولی به حرف بیاد". طرف مقابل هم از این گزینه خبر دارد و از سمتی، آن هم یک قانون نانوشته ناخودآگاه دارد که "اینقدر میزنه که نمیرم پس من هم مقاومت می‌کنم تا وقتی که نمیرم و ..." (البته در مثل مناقشه نیست). یک دیکتاتور هم نمی‌تواند دیگر یک دوربین مخفی بگذارد توی خونه و مغز آدم‌ها و کنترلشون کنه. آن هم انسان است و می‌داند که چنین حکومتی، به سالی دوام نخواهد داشت. بنابراین شما عموماً هر دیکتاتوری را براساس ابزارهای متفاوتی که در دست دارد با عملکردهای متفاوت می‌بینید. در نتیجه از این رهگذر ماندگارهایی باقی می‌ماند که اگر حواسمان نباشد، می‌تواند به توجیهی برای دیکتاتوری تبدیل بشود.

عباسی:
جناب 2218 من هم همین رو می گم که شما گفتید:
"عتقدم که اقدامات خواسته و نه ناخواسته ی پینوشه عامل تحرک و رشد شیلی بوده در غیر اینصورت چرا پینوشه هنوز باید بین قشر قابل توجهی از مردم این کشور محبوب باشه.قطعا توده ی مردم درک مناسب و محسوسی از یک تغیر ناشی ازاقدامات ناخواسته ی یک دیکتاتور که منجر به رشد اون کشور شده نخواهند داشت .دیکتاتوری یک ابزار بسیار قوی رو برای بلندپروازی های امثال پینوشه فراهم می کنه"
اما اون قسمتی که در مورد توده مردم گفتید، به این شکل هست که توده مردم در زمان پینوشه احتمالا خیلی طرفدارش نبودن؛ بلکه الآن که سال ها از زمان پینوشه می گذره و می تونن اقدامات پینوشه رو با افراد قبل و بعد از پینوشه مقایسه کنن، متوجه مثبت بودن اقدامات پینوشه میشن. یه جورایی شبیه نگاه توده مردم به رضاخان در زمان فعلی و زمان خود رضاخان هست.
-------
در مورد خانم پاچله که از گفتید از خانواده ای ثروتمند نبوده، علت اصلی پیشرفتش سیتم مبتنی بر سرمایه داری شیلی بوده، در یک کشور مبتنی بر سرمایه داری شما کافیه عرضه یه کاری رو داشته باشید؛ طمع به دست آووردن سود؛ ابزار لازم رو در اختیار شما میزاره. مثلا اوباما هم از یک خانواده مهاجر بود ولی تونست رئیس جمهور امریکا بشه.
مینجیق:
یک نکته دیگه هم وجود داره. کودتای شیلی در سال 1973 میلادی رخ داده. یعنی حدود بیست سال بعد از کودتا در ایران و در اغلب کشورهای آمریکای لاتین. مردم شیلی بیشتر فرصت داشتند که در بستر قرن بیستمی بعد از جنگ جهانی دموکراسی را تمرین کنندو تجربه نمایند. ایزابل آیینده می گوید اصلا ما فکر نمی کردیم چنین اتفاقاتی (کودتا و دیکتاتوری پینوشه) در شیلی بیافتد. فکر می کردیم مال کشورها ی دیگر هست.

برادران امیدوار -جهانگردان ایرانی- در سفرنامه خودشان شیلی را کشور گل و بلبل خوانده اند. اونها بعد از کودتای 28 مرداد و قبل از کودتای شیلی سفر کرده بودند. همه جای دنیا را هم (جز بلوک شرق) دیده بودند. می گفتند مردم شیلی شادترین مردم دنیا هستند.
تغییرات اجتماعی غیرخطی هستند. پیش بینی خیلی سخته.

پرنیا: چند موضوع که با هم ارتباط تنگاتنگی دارند وجود دارد
نظام اقتصادی نظام اجتماعی ،سیاسی جغرافیایی و... هرکدام هم به بخش های کوچک تری تقسیم می شوند .درحقیقت پارامترهای زیادی وجود دارد که باید میزان همبستگی این پارامترها به هم را بررسی کرد .

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل
آردینی اوخو

بحثی در مورد سیستم آموزش در ترکیه

+0 به یه ن

 بحث زیر در ادامه یکی از نوشته های من در این وبلاگ شکل گرفت.


نظر خواننده وبلاگ:

سطح علمی مدارس و دانشگاههای ترکیه و نتایج آموزشی آن بسیار بهتر از ایران است یکی فرض کردن اینها چندان صحیح نیست.
  مینجیق:
در برخی رشته ها مثل مهندسی نساجی و.... خیلی بالاتر هستند. اما در کل مطمئن نیستم این ادعا درست باشد. در رشته فیزیک و همچنین پزشکی که من کمابیش اطلاع دارم کمابیش همسطح هستند.

در ترکیه به معماری و فضای سبز دانشگاه هایشان خیلی اهمیت می دهند. در معیار رنکینگ دانشگاه ها هم این چیزها از فاکتورهای مهم هستند.
در دانشگاه خاورمیانه آنکارا سالهاست دانشجوها درختکاری کرده اند. اکنون آنکارا به برکت همین فضای سبز دانشگاه خاورمیانه
( middle east technical university) یکی از شهرهای سرسبز منطقه محسوب می شود. چند سال پیش هم که می خواستند از وسط آن راهی بکشند دانشجوها اعتراض کرده بودند اما نتیجه نداد. راه کشیده شده. من در این دانشگاه یک کورس روی فیزیک نوترینو دادم.

برخی از دانشگاه های ما هم امکان ایجاد این چنین فضای سبزی را دارند. مثلا دانشگاه شهید مدنی آذریابجان فضای لازم را دارد. اما نه دانشجوها و نه استادان دل به این کارها نمی دهند. من همین طوری سرصحبت پیشنهادی دادم کسی تحویل نگرفت.
دانشگاه های استانبول هم که منظره بغاز را دارند. ما هر سال دانشگاه بغاز ایچی می رویم. برعکس ایران آنجا فضای سبز را با درست کردن ساختمان ها حراب نمی کنند. ساختمان های قدیمی را هم نگه می دارند.
این چیزها در رنکینگ دانشگاه ها مطرح می شوند. از این جهت امتیازات دانشگاه های ترکیه خیلی بالاتر از ایران می شود.
اما دانشجوهای ایرانی در مجموع یک مقدار درسخوان تر از دانشجوهای ترکیه هستند. دانشجوهای ایرانی اگر توی چاه غرزدن و برای خودشان دلسوزاندن نیافتند و توی خط عرفان هم نیافتند معمولا خوب درس می خوانند و در سطح بین المللی هم نتایج خوب می گیرند.
با هر معیاری جزو دانشجویان برجسته می شوند. یادمه در استنفورد خیلی راغب بودند که دانشجوی ایرانی بگیرند. دانشجوهای ترکیه ای اون قدر ندرخشیده بودند.
همکارهای خودمون هم در دانشگاه های ترکیه -چه ایرانی هایی که اونجا شاغل شده اند و چه ترکیه ای ها- مایلند دانشجوی ایرانی بگیرند. می گویند دانشجوهای ایرانی جدی هستند و خوب کار می کنند.



یکی از مزایای آموزش ترکیه نسبت به ایران آموزش فلسفه به دانش آموزان دبیرستان هست. من دو هفته پیش که در استانبول بودم با یک معلم فلسفه صحبت مفصلی در این باره داشتم. ناراضی بود که ساعت های آموزش فلسفه کم هست. فقط برای سال چهارم و تنها دو ساعت در هفته. موضوعاتی چون فلسفه سیاسی و فلسفه اخلاق و..... موضوع بحث آنهاست. نظرات متفکران غربی معاصر, یونان باستان، مولانا (یکی دو فیلسوف ترک قدیمی که من نمی شناختم و اسمشان را فراموش کردم)و کنفسیوس و لائوس را مورد بحث قرار می دهند.
در کلاسشان بحث می کنند. این طور نیست که فقط اسم فیلسوفان را حفظ کنند!!!
در کنکورشان هم پنج سئوال فلسفه  پرسیده می شود و برای همین دانش آموزان درس را جدی می گیرند.

چنین آموزشی در آستانه رسیدن به سن انتخابات خیلی در درست انتخاب کردن یک ملت و تثبیت فرهنگ دموکراسی تاثیر دارد. ای دریغ که ما نداریم.
سال 92 شمسی به ازمیر رفتیم. همان سال اعتراضات دانشجویی در شهرهای ترکیه بود. دانشجوها در آنجا آگاهی خیلی خوبی از حقوق سیاسی و معنای دموکراسی داشتند.
خیلی برایشان عادی بود که مثلا چیزی به این مضمون بگویند "دموکراسی دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت نیست. دموکراسی راه کار ی باید داشته باشد که حقوق اقلیت در آن به رسمیت شناخته شود."
البته باید بگویم ازمیر خیلی نسبت به دیگر شهرهای ترکیه پیشروتر بوده و هست. استانبول و آنکارا ثروتمند تر هستند اما به لحاظ فکری صد سالی از ازمیر عقب ترند.

عزیز نسین طنز پرداز شهیر ترک که نوشته هایش به فارسی هم ترجمه شده (به ویرایش احمد شاملو) یک داستان به همین مضمون دارد. داستان از زبان یک معلم مدرسه نقل می شود که سعی می کند خیلی وظیفه شناس باشد. هر ماه یک سیستم آموزشی از مرکز به آنها دیکته می شود. تا می آید آن را اجرا کند و نتیجه بگیرد آیین نامه عوض می شود. بعدش یک بازرس مدارس دخترش را می بیند و عاشقش می شود. ازدواج که می کنند پدر زن را می فرستد اروپا. او می رود اونجا خوش می گذراند. تا بر می گردد می گویند حالا که رفتی اروپا یک طرح جدید برای مدارس بنویس. او هم تنها چیز جدی که دیده بوده یک گاوداری بوده. می نویسد مدارس ما باید گاوداری داشته باشند. بخشنامه می آید که مدارس باید گاو نگه دارند. بعدش گندش در می آید و او را اخراج می کنند.....

دی:
ترکیه مدینه ی فاضله ی ترک زبانان ایران
به قول یکی از اساتید ادبیات ما که می خواستیم سعدی بشیم شدیم این ! وای به حال شمایی که می خواین ما بشین و مارو الگوی خودتون قرار دادین

مینجیق:
اتفاقا من به سخنرانان تصمیم سازان سیاستگذاری های آموزشی که جد اندر جد فارس و فارس زبان بوده اند زیاد گوش داده ام. دایم ترکیه را مثال می زنند. این نگرش بیست سالی هست که -چه شما خوشتان بیاید و چه نیاید- بعداز رشد اقتصادی ترکیه و بالا رفتن شاخص های مختلف ترکیه نسبت به ایران (به شاخص موندی مراجعه کنید: http://www.indexmundi.com/)
مرتب انجام می گیرد. چه از جانب ترک ها و چه از جانب فارس هاو فرق ترک های ایران آن هست که به خاطر زبان مشترک فرهنگ ترکیه را بهتر متوجه می شوند. در نتیجه وقتی راجع ترکیه --چه از روی تحسین و چه از روی حسد و چشم و همچشمی و چه از روی تلاش برای تفاخر ساختگی و بی اساس-- حرف می زنند دست کم بهتر می فهمند دارند راجع به چیز حرف می زنند.

حمید:
من با تدریس فلسفه موافقم اما این تدریس باید درست انجام شود! مثلا راجع دموکراسی، به نظرم یکی از بهترین و کاراترین منتقدان شخص شخیص افلاطون است و افکار سیاسی‌اش اگر یکطرفه در یک درس فلسفه تدریس شود بیشتر مخرب است تا مفید! یک راه برون‌رفت این است که کتابی مثل جامعه‌ی باز پوپر (قسمت‌هایی از آن چون خیلی طولانی است) هم در سیلابس گنجانده شود چون می‌تواند جلوی یکسری معضلاتی را بگیرد. یا مثلا نشان داده شود که این معلم اولی که ما می‌گوییم (منظورم حضرت ارسطوست) چقدر افکار زننده‌ای داشته که کمابیش می‌تواند پایه‌ی نظری برده‌داری و اجحاق به حقوق زنان باشد. شما امید دارید که یک تدریس بی‌طرفانه‌ی فلسفه ممکن باشد؟
مینجیق:
متاسفانه چنین امیدی ندارم.


کتاب دنیای سوفی را خوانده اید؟ این کتاب را یک صاحب نظر آموزش فلسفه به کودکان نوشته که نروژی بوده. با این که اغلب فیلسوفان مشهور تاریخ تا همین اواخر ضد زن بوده اند یک دختر بچه را (دختری به نام سوفی) برای مخاطب انتخاب کرده و در کلامش چیزی ضد زن وجود ندارد. (سوفی یا سوفیا یک اسم غربی هست. سوفیا الهه خرد در اطوره های غربی بوده. برعکس آن چه که در مغز ما در بچگی از طرف صدا و سیما زورچپان کرده بودند همه اسطوره های غربی زن را سمبل شهوت نمی دانستند. نمونه اش هم همین الهه خرد یا سوفیاست. برعکس آن که در ایران برخی به اشتباه فکر می کنند نام این کتاب "دنیای صوفی" نیست و ربطی به صوفیگری ندارد! صوف به معنای پشم هست. صوفی به لغت همان پشمینه پوش است.)
ثانیا در دنیای سوفی برای آموزش فلسفه نویسنده صاحبنظر خود را محدود به یک فیلسوف نکرده. مرید یک فیلسوف خاص نبوده. از هر چمن گلی چیده.
 اتفاقا من کتاب دنیای سوفی (ورژن انگلیسی) را از یکی از کتابفروشی های بی اوغلی استانبول گرفتم. کوچه پس کوچه های بی اوغلو کتابفروشی های خیلی جالبی داره.برخی هم کتاب های عتیقه و نسخه خطی می فروشند.
برای محققین زبان و ادبیات ترکی باید خیلی جالب باشه. همین طور برای مجموعه داران کتاب های خطی به زبان ترکی آذربایجانی


در واقع میزان لازم برای آموزش فلسفه در دبیرستان بسیار بیشتر از دو ساعت در هفته و فقط برای سال آخر هست. در برنامه درسی دبیرستان های اروپا ساعات بیشتری اختصاص می دهند و از سن کم شروع می کنند. همون طور که آن معلم ترکیه فلسفه گفت آموزش فلسفه در ترکیه خیلی کم هست. اما بینهایت بار بیشتراز ایران هست. (هر عدد-ولو کوچک- تقسیم بر صفر می شود بینهایت!!!)
زمان ما که با چند جمله تمامی فلاسفه غرب و شرق را از ابتدای خلقت ضربه فنی می کردند. موضع آموزش رسمی در ایران زمان دانش آموزی ما این بود که چند جمله (out of context)از آنها نقل کند تا دانش آموزان چنین گمان کنند که فلاسفه غرب هیچ نمی قهمیدند. هیچ نیازی نیست که برویم ببینیم چی می گفتند.
در ترکیه دست کم این خودبینی را پشت سر گذاشته اند و دست کم دو ساعت در هفته به درس فلسفه اختصاص می دهند. از مانع فکری بزرگی پرش کرده اند که فکر نمی کنم به این زودی ها جامعه ایران بتواند پرش کند.مقاومت ها بسیار زیاد هستند.

ما هر چیز را نفهمیم فحشش می دهیم و یا مسخره اش می کنیم. گمان نمی بریم شاید باید بیشتر مطالعه کنیم. این ایراد به خود من هم وارد هست. دارم کم کم روی خودم کار می کنم بلکه این ایراد را رفع کنم. با خواندن کتاب های فریبا وفی به این ایراد در خودم به تازگی پی برده ام.
نسیم:
ای کاش ماهم فلسفه داشتیم!واقعا به بحث های فلسفی علاقه داشتم.من خودم کتاب های فلسفی پیدا میکردم میخواندم.واقعا لذت می بردم.

دی: فلسفه در مدارس اگه بخواد تدریس بشه فقط فلسفه ی اسلامی خواهد بود و سایر فیلسوفان و عقاید رو به شدت خواهند کوبید و طوری در موردشون حرف زده خواهد شد که چقدر احمقانه و غیر انسانی هستند!
همین الانشم دارند در رشته های علوم انسانی دانشگاهی و سرفصلاشون بازنگری جدی می کنن و بعید نیست دوروز دیگه اونارو هم به کلی جمع کنن

مینجیق: خوشمزه این که همین چیزی که فلسفه اسلامی نام گرفته به شدت وامدار فلسفه یونان هست!







اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آسیب های اجتماعی

+0 به یه ن

زهرا:
سلام خانم دکتر عزیزم،
لینکی که میذارم مربوط به ویدیوییست که از خانمهای کارتن خواب تهیه شده و گویا موسسه ای به نام طلوع بی نشانها برای رسیدگی به وضعیت کارتن خوابها ایجاد شده، خدا رو شکر... نمیدونم در رابطه با این معضل که بخصوص در مورد خانمها آسیبهاش خیلی زیاده چه کار میشه کرد.
خبر چندوقت پیش تجاوز چند کارتن خواب به یه دختربچه دست فروش هم خیلی آزاردهنده بود. نمیدونم چرا جامعه نسبت به این قبیل اخبار بی اعتنا شده. هرکس فقط تو خلوت خودش احساس آزردگی میکنه و به همین آزرده شدن بسنده میشه. ای کاش نمیشد... برام عجیبه و سخت که افکار عمومی به نهادهای مسئول فشار نمیارن که تدبیری بشه، حداقل قد کم شدن یه آسیب که کم شدن یه آسیب به یه آدم نجات زندگی یک آدمه و با منطق قرآن حتی در حد نجات کل آدمها ارزشمنده...
http://plus.ir/video/407/%D9%85%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%DB%8C%E2%80%8C%D9%BE%D9%86%D8%A7%D9%87-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%9B-%D8%A8%D8%A7%D9%88%D8%B1-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D8%AF-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1-%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%DB%8C%E2%80%8C%D8%A7%D9%86%D8%A

جواب مینجیق:
در مورد اون دختر بچه کارتن خواب دو تن از نماینده های مجلس واکنش نشان دادند. یباید در انتخابات بعدی حواسمان را جمع کنیم و کسانی انتخاب کنیم که نسبت به این مسایل واکنش نشان می دهند. متاسفانه هیچ کدام از نماینده های تهران واکنش نشان نداده بودند. واکنش ها از نماینده های اورمیه و سردشت بود. آقایان جهانگیرزاده و خضری. نماینده های زن مجلس هم که .......

واقعا مهم هست کی می ره به مجلس.

در زیر  گزارش نظرنیوز را می خوانید:
پس از انتشار خبر تجاوز گروهی ۶ مرد به یک دختر ۱۱ ساله، تنها دو نفر از نمایندگان مجلس ایران به این موضوع واکنش نشان دادند.

انتشار خبر این حادثه هنوز از سوی منابع رسمی و مقامات انتظامی و قضایی ایران واکنشی درپی نداشته است اما کاربران شبکه‌های اجتماعی این اتفاق را به صورت گسترده‌ای بازتاب داده‌اند.

به گزارش تابناک، مسأله از آنجایی جالبتر می‌شود که در جامعه هیچ واکنشی به برخورد با این مورد نشد و جالب تر آنکه حتی نمایندگان مجلس ـ که خود را نماینده مردم می‌دانند ـ از وجود چنین ناهنجاری هایی در سطح جامعه خبر ندارند و هنگامی که مسأله را با آنها در میان گذاشتیم، گفتند اولین بار است چنین چیزی را می‌شنوند.

این در حالی است که انتشار اخباری نظیر این در دیگر نقاط جهان و کشورهایی که هیچ حکومت دینی در آنجا وجود ندارد، باعث ایجاد بحران های اجتماعی بزرگی می شود؛ نمونه آن را در ماه‌های گذشته در هند دیدیم که تجاوز گروهی عده‌ای به یک زن، این کشور را تا مدت ها دچار بحران و حتی پای مجامع بین المللی را نیز به قضیه باز کرد.

یکی از مهم ترین دغدغه مسئولان کشور، موضوع عفت در میان عموم مردم است؛ چیزی که به خاطر آن وزیر فرهنگ را بارها به مجلس کشانده‌اند؛ مسأله‌ای که به خاطر آن عده‌ای حاضر هستند ورزش کشور را فدای آن کنند، اما اکنون پس از وقوع چنین اتفاقی همه سکوت کرده‌اند.

رسول خضری، عضو کمیسیون بهداشت و درمان مجلس شورای اسلامی، با بیان اینکه تجاوز گروهی به یک کودک بحث بسیار مهمی است، گفت: این موضوع ساده ای نیست. در کشوری که ادعای اسلامی بودن آن را داریم و دارای یک فرهنگ اصیل اسلامی هستیم، نباید به این سادگی از کنار این موضوع گذشت. کسانی که مسئولیت دارند و حتی کسانی که مسئولیت دولتی ندارند، یعنی مردم باید در این مورد اقدام کنند؛ همه ما در این مورد مسئولیت داریم.

وی گفت: این موضوع بسیار مهمی است. در حالی که در کشورهایی مثل هندوستان ـ که از این اتفاقات در آن زیاد روی می دهد و حتی بسیاری از مردم آن نیز مسلمان نیستند ـ چنین اتفاقی رخ می دهد و با حساسیت بسیار در برابر آن واکنش های تندی از خود نشان می دهند، تجمعات برگزار می کنند، در سطح رسانه به آن پرداخته و همه فضای مجازی روی آن متمرکز می شوند، متأسفانه در ایران این مسائل نادیده گرفته می شود.

این نماینده مجلس با بیان اینکه گاهی دیده می شود عده ای به خاطر همین موضوع حاضرند تا ورزش کشور را فدا کنند، گفت: اینجا هم مردم و هم مسئولین باید احساس مسئولیت کنند، ولی مسئولین چون به لحاظ اجرایی دستشان بازتر است، باید بیشتر در این زمینه کار کنند. مردم عادی که نمی توانند هر کاری را خودشان انجام دهند؛ اما برای من هم مهم است که چطور در جامعه این اتفاق افتاده ولی کسی به آن نپرداخته است و واکنشی در این خصوص وجود ندارد؟

جواد جهانگیر زاده، نماینده ارومیه در مجلس شورای اسلامی و عضو کمیسیون امنیت ملی در این باره می گوید: این موضوع حتما قابل پیگیری است. فرقی نمی کند؛ او بچه ما هم هست و فرقی هم ندارد. این ماجرا رخداد اتفاق دهشتناکی است که در کشور رخ داده است.

وی گفت: باید با این اتفاق برخورد قاطعی شود، نمی خواهم واقعیت های اجتماعی را کتمان کنم؛ اما این عمل نه با دین ما سازگاری دارد و نه با فرهنگ ما. پلیس و سازمان بهزیستی باید در این مورد پاسخگو باشند. من به شما قول می دهم این موضوع را پیگیری کنم، زیرا به هیچ عنوان پذیرفته نیست.

وی گفت: ادامه این روند می‌تواند، یک سقوط اخلاقی بزرگ را در جامعه ما کلید بزند. کسانی که این کار را کرده‌اند مستوجب عواقب سختی از سوی قانون خواهند بود. دادستان تهران باید این موضوع را پیگیری کند، این کار چهره جامعه ما را خدشه دار خواهد کرد؛ باید این موضوع پیگیری شود.

مهم‌ترین پرونده تجاوز گروهی در ایران طی سال‌های اخیر،‌ مربوط به حمله تعدادی مرد به یک مهمانی در خمینی‌شهر اصفهان و تجاوز به برخی از زنان حاضر در آن مکان بوده است.

در این حادثه که در خردادماه سال ۹۰ اتفاق افتاد،‌ ۱۳ نفر که قمه، چوب و چاقو در دست داشتند با ورود به یکی از باغ‌های اطراف خمینی‌شهر اصفهان، هشت مرد شرکت‌کننده در یک مهمانی خصوصی را حبس و با ربودن شش زن حاضر در این مهمانی و انتقال آنها به محلی دیگر به آنها تجاوز کردند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظر یکی از خوانندگان در مورد مدارس تیزهوشان

+0 به یه ن

من هنوز فرصت نکرده ام در مورد سمپاد آن چه در ذهن دارم به قلم (کیبورد) آورم. یکی از خوانندگان نظراتی را فرستاد که در زیر آنها را دوباره منتشر می کنم تا مورد بحث قرار گیرد. کمابیش من نیز با مفاد آن همنظرم.

«جداسازس بچه هایی که گیرایی بالاتری دارند وزودتر از بقیه می توانند دوره های آموزشی شان را طی کنند علی الاصول خوب است.چون وقتشان کمتر تلف می شود.از طرفی حس می کنم از نظر روحی هم نسبت به بقیه حساس تر وحتی زودرنج تر هم هستند.
اما فرایند گزینش و ورود افراد تیزهوش به این مدارس کاملا نادرست است وشاخص مناسبی در گزینش افراد نیست.در هر ورودی 10-20 درصدشان از حد متوسط بالاترند.
ورود افراد به این مدارس با این شیوه های کنونی منحصر به طبقات خاصی از جامعه است.حتی اگر بازهم با این شاخصها شخص فقیر جامعه بتواند وارد این مدارس شود،بدلیل هزینه های بالایی که باید در طول سالهای تحصیلش بپردازند از رفتن به این مدارس انصراف می دهد.بعبارتی مدارس سمپاد ما فقط مختص تیزهوشان متمکن جامعه که درصدشان خیلی کم است وافراد معمولی که به نحوی وارد شده اند! است.
حالا اگر تیزهوشانی که نتوانستند به هر دلیلی وارد این مدارس شوند را در نظر بگیریم.اینها با آنکه حتی از 80 درصد افراد وارد شده به این مدارس برترند اما بدلیل اینکه وارد این مدارس نشده اند (ممکن است حتی شرایط ورودش با همین شاخص را هم داشتند اما تمکن مالی نداشتند )در تمامی دوره های تحصیلشان یا دچار کمبود اعتماد بنفسند یا توسر خور افراد تیزهوش همسالشان ویا اطرافیانشان.از طرفی انان که وارد شده اند هم خودشان را یک سروگردن برتر می دانندو...
حتی این فرهنگ فخرفروشی وچشم وهم چشمی بین خانواده ها برای ورود فرزندانشان به این مدارس راهم بهمراه دارد.تصور کنید فرزندی نتواند وارد این مدارس شود...
فکر می کنم از نظر دوره های آموزشی و ...در حد تقریبا خوبی عمل می کنند.»
پی نوشت:  این هم نظر  یکی دیگر از خوانندگان به نام مسعود:
«هوش یک صفت است که فردی را از دیگران می‌تواند متمایز کند. صفتهای دیگری هم این خصوصیت را دارند. آیا باید سمپادهایی بسازیم که زیباها را از زشتها جدا کند؟ آیا باید مدارسی بسازیم که چشم‌آبی و چشم سبزها را از چشم قهوه‌ای ها جدا کند؟‌ آیا اگر مدرسه‌ای ساختیم که چشم آبی و چشم‌سبزها را قبول می‌کند دختر یا پسری که لنز گران‌قیمت زده است یا رنگدانه‌های چشمش را با لیزر سوزانده است تا رنگ چشمش آبی شود ( به عبارتی در کلاس کنکور شرکت کرده است) را نباید قبول کرد؟ آیا باید مدارسی بسازیم که چاقها را از لاغرها جدا سازد؟ آیا باید ...؟‌ آیا این جداسازی‌ها به ذات خوب و انسانی هستند؟

ساختن هر مدرسه‌ای که یک صفت را می‌چسبد و انسانها با آن صفت را قبول می‌کند از دید من پایمال کننده‌ی اصول انسانی است. در این مدارس تعریف انسان شناخته نشده است یا اگر شناخته شده است این تعاریف عملا استفاده نمی‌شود. شاید این نوع جداسازی سود کوتاه مدت محدود و سقف‌دار داشته باشد اما یادمان باشد برای این سود کوتاه مدت اصول انسانی را کنار گذاشته‌ایم. در چنین حالاتی در دراز مدت نه تنها سودی برای جامعه نخواهیم تولید کرد بلکه منشا ضررهای گوناگون هم خواهیم بود. »

پاسخ سارا به مسعود:
«اتفاقا به نظر من جدا کردن افراد بر اساس استعدادهاشون و آموزش دادن اونها کار خیلی درستیه . فرض کنید یه نفر در ریاضی استعداد داره یکی در نقاشی یکی هم در والیبال . حالا ما همه اینارو بذاریم کنار هم یه جور بهشون آموزش بدیم . چه فایده ای داره ؟ زمانیکه من مدرسه میرفتم کسی به ورزش اهمیت نمیداد . دوستانی داشتم که خیلی والیبالشون خوب بود . اما تو درسا ضعیف بودن . همیشه فکر میکردم کاش دبیرستانهایی داشتیم مخصوص والیبال که این افراد میرفتن اونجا . درس اصلیشون میشد ورزش در کنارش یه سری درسهایی که واقعا لازمه هم میخوندن . بعدش هم میتونستن برن دانشگاه تربیت بدنی بخونن یا بازیکن حرفه ای میشدن یا مربی والیبال . در واقعیت اما مجبورا رفتن رشته انسانی یه سری درسهایی که اصلا دوست نداشتن خوندن . بعد تو دانشگاه هم همین طور. والیبال رو هم از خیلی وقت پیش گذاشتن کنار.»
پاسخ مسعود:
«فکر کنم بین شناسایی استعدادهای فردی و ساخت ابتدا به سکون مدرسه یا مدارسی با برچسبهای ویژه مانند رنگ پوست٫ رنگ چشم٫ زیبایی یا هوش تفاوت است.

پرسش این‌جاست آیا باید مدرسه‌ای ویژه مثلا برای سفید پوستان ساخت و بعد استعدادهای آنها را شناسایی کرد یا این که نه. یا سفیدپوستها و رنگین‌پوستان با هم باشند و سپس استعدادها را شناسایی کرد؟ --در تمایزها غلو کرده‌ام تا موضوع را بهتر جلوه دهم.)

در شناخت استعدادهای فردی با شما موافق هستم. احتمالا همه‌ موافقیم. در مورد الگوریتم شناسایی استعدادهای فردی با هم توافق نداریم. من می‌گویم برای شناسایی استعدادهای فردی نیازی به اعمال تبعیض و زیر پا گذاشتن اصولی که من انسانی می‌دانم در مرحله‌ی اول نیست.»

یه خواننده:
«در تایید حرف نفر اول باید بگم که فرزند یکی از اقوام ما که خیلی هم باهوش بود تو آزمون استعداد های درخشان قبول شد. اما چون باباش پول سرویس رفت و آمد به مدرسه رو نمی تونست بده، اجازه نداد بچش بره مدرسه تیزهوشان

این قضیه ماله 6 سال قبله. و اون دانش آموز الآن می خواد بره سال سوم دبیرستان.
در ضمن الآن هم چون تو بعضی مناطق شهری تعداد قبولی خیلی کم هست (عموما مناطق محروم تر شهری) تو اون مناطق مدرسه تیزهوشان نیست. »

بهار:
«مگه توو این مملکت چقد استعداد درخشان وجود داره که هر ناحیه سمپاد مخصوص خودش رو داره؟ وقتی یه چیزی زیاد بشه معمولا لوث میشه چون به حالت عادی درمیاد و نمیشه رسیدگی کرد! فکر کنم اگه یه سیستمی باشه که استعدادهای واقعا درخشان رو بتونه غربال کنه و بعد برای این افراد هزینه کنه طوری که نیاز نباشه شخصی که لنگ پوله نتونه به این مدارس بره خیلی کارآیی بیشتری داشته باشه تا اینکه بخوایم کل ایران رو سمپاد کنیم! »

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یک سئوال

+0 به یه ن

یک سئوال برایم پیش آمده که می خواهم ازفارغ التحصیلان سمپاد و کسانی که به نوعی با سمپاد در گذشته سر و کار دارند بپرسم. آیا در فرآیند تصمیم گیری در  این همه تغییر و تحول که در سمپاد در دو سه دهه اخیر پیش آمده از شما بازخوردی گرفته اند؟ آیا نظر شما را در باره این که نقاط ضعف و قوت برنامه قبلی چه بوده، جویا شده اند؟

فرض کنیم چنین سئوالی از شما می شد، در این صورت پاسخ شما چه می بود؟
پی نوشت:  یک نظر سنجی "سورغو" در مورد سمپاد به کنار وبلاگ افزودم. ممنون می شوم اگر در نظر سنجی شرکت کنید. اگر هم توضیح بیشتری می خواهید بدهید لطفا در بخش نظر ها این کار را بکنید.
پی نوشت: نظرسنجی از همگان هست نه فقط سمپادی ها

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

طرح پزشک خانواده

+0 به یه ن

 مینجیق: نظرتون در مورد طرح پزشک خانواده چی هست؟ من خیلی در موردش نمی دونم اما همان قدر که در باره اش شنیده ام به نظرم به ضرر افرادی مثل ماست. گویا از مدل انگلیس و یا هلند برداشتند. (درسته؟!) مدل انگلیس و هلند هم ایراد داره. شنیده ام اونجا پزشکان خانواده با شرکت های بیمه تبانی می کنند و تا بیمار به پای مرگ نرسد نزد پزشک متخصص نمی فرستند. درنتیجه در هلند خیلی ها در اثر سرطان پستان و.... که اگر در مراحل اولیه مورد درمان قرار می گرفت مهار شدنی بود می میرند. (اینها را از روی شنیده ها می گم. اگر اشتباهه تصحیح کنید). حالا ما چرا باید برداریم از سیستمی تقلید کنیم که ایرادآن را از قبل می دانیم!؟
دست کم برای افرادی مثل من که این امکان را دارند که با پرس و جو بین آشنایان دکتر متخصص درجه یک پیدا کنند و معتقدند چیزی عزیز تر از سلامت برای خرج کردن وجود ندارد این طرح فاجعه بار خواهد بود. چه تضمینی هست که دکتر خانواده مرا ارجاع ندهد به یکی از همون پزشکان بیسوادی که شب امتحان جزوه استاد حفظ می کردند و از قدرت استدلال و استنتاج بی بهره هستند. به خصوص که این افراد معمولا حسابی فکرشان را داده اند به دنبال آموختن تکنیک های "نون به هم قرض دادن!" در صورتی که من نوعی با پرس و جو از پزشکان دور و برم و عقلای فامیل و اشنایان می توانم پزشکان حاذق و باوجدان شهر را بشناسم و به آنها مراجعه کنم. پزشک خانواده برای من می شه غوز بالا غوز.
آیا با این نظر موافقید یا من دارم اشتباه می کنم؟
م:
در کشورای دیگه نمی دونم چطور اجرا بشه ولی در ایران صد در صد این مساله ی نون بهم قرض دادن اتفاق می افته چون من خودم از نزدیک چند مورد رو می شناسم.برادر شوهرم روانپزشک هستش و می بینم چطور بهم می گن که برای هم مریض بفرستن. ولی در کشوری که قانون از مریض حمایت کنه (در صورت شکایت مریض)بعیده دکتر جرات این کارا رو داشته باشه زیاد
مینجیق:
پس فردا همون دولت مردان که این طرح را داده اند مصاحبه خواهند کرد و خواهند گفت:«ای مردم بدانید که هستند پزشکانی که نون به هم قرض می دهند.» مردم هم می گن :"به به! ببین چه سیاستمدار مردمداری است. با این که خود پزشک هست دارد طرف ما را می گیرد! فلانی مچکریم!" کمتر کسی می گوید این طرحی که جنابعالی ریختی به طور طبیعی به این نتیجه منجر می شد. آن قدر که نسنجیده بود.
آشنایانی که در برخی از این کشورهای اروپایی که طرح پزشک خانواده آنها دارد ساکن هستند هروقت می آیند ایران، بدو بدو بلند می شوند چکآپ بعد چکآپ می روند. می گویند در اون کشور به این راحتی نمی شه این کار را کرد.
رها:
نظام سلامتی در بریتانیا سالم تره یا در ایران؟
من فکر می کنم اون دوستانی که وقتی به ایران میایند "بدو بدو بلند می شوند چکآپ " هنوز عادات ایرانی دارند: دکتری که آمپول و قرص نده دکتر نیست! برای همین مصرف قرص در ایران بالاتر از اروپاست. البته برخی هم چون خدمات دندانپزشکی در اروپا گرونه ترجیح میدن وقتی ایران رفتند این کار را انجام دهند.

فکر می کنم یه نگاه ساده به سلامت عمومی در کشورهایی که پزشک خانواده دارند و اون هایی که ندارند نشون بده فایده اون رو. و یا حتی مقایسه سلامت یک جامعه در قبل و بعد از اجرای این طرح.
اصولا پزشک عمومی کارکردش همینه دیگه.
مثالی که می شه زد اینه که یه دانش آموز دبیرستانی که سوال فیزیک داره به جای این که بره از معلم دبیرستان بپرسه بره از پروفسور فیزیک دانشگاه بپرسه. پزشک عمومی و پزشک متخصص دو کار کرد جدا دارند در دنیا. این که چون من مستقیم به پزشک متخصص یا فوت تخصص دسترسی دارم پس یه ضرب میرم پیش اون ها ایده خوبی نیست به نظر من.

http://khabaronline.ir/detail/276313/society/health
در رابطه با کشورهای موفق در اجرای طرح پزشک خانواده می توان گفت که کشور آمریکا و آلمان دارای بهترین برنامه های پزشک خانواده هستند. بر اساس بررسی هایی که سازمان بهداشت جهانی در سﺎل 2004 در آﻣﺮﻳﻜﺎ انجام داد، 93 درصد ﺑﻴﻤﺎران از ﮔﻮش دادن ﭘﺰﺷﻜﺎن ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻳﻞ و ﻣﺸﻜﻼت آﻧﺎن، 68درصد آﻧﺎن از اﻣﻜﺎن ﻣﺴﺎﻋﺪت ﭘﺰﺷﻜﺎن ﺧﺎﻧﻮاده در ﻫﻤﻪ ﻣﺸﻜﻼت ﺑﻴﻤﺎران و 97درصد آﻧﺎن از ﺻﺪاﻗﺖ و ﻫﻤﺪﻟﻲ ﭘﺰﺷﻜﺎن ﺧﺎﻧﻮاده رﺿﺎﻳﺖ داﺷـﺘﻨﺪ.
رها:
فقط مساله ای که هست اینه که وقتی طرح پزشک خانواده اجرا می شه باید همه اجزاش هم اجرا بشه. در کشورهای اروپایی از بدو تولد تا فکر می کنم 10-12 سالگی کودکان هر ساله باید چکاپ شوند نامه ای به والدین ارسال می شه و به اون ها تاریخی می دهند که به پزشک مراجعه کنند. و از این قبیل چیزها.
یعنی به نظر من اگه قراره طرحی اجرا بشه از مدل غربی باید به صورت پکیج کامل بیاد و نه این که یه تیکه از طرح رو بگیریم و بقیه رو نبینیم اون وقت ممکنه شرایط بدتر هم بشه.
مینجیق:
ببینید! سیستم بریتانیایی هم خیلی ایده آل نیست. در بین آشنایانم مثال های زیادی سراغ دارم که سوتی های پزشکان بریتانیا موجب در گذشت یا عوارض جدی برای بیمار شده. اتفاقا در همه این موارد پزشکان وطنی تشخیص درست تری داده بودند. این "ایرونی بازی" در پرس و جو بین آشنایان برای یافتن متخصص حاذق جواب می ده. بر اساس همین نتیجه هست که به این جنبه از "ایرونی بازی" چسبیده ایم. چون جواب گرفته ایم. سلامت آدم هم شوخی بردار نیست که به خاطر فرنگی بازی آدم بیاید آن را در معرض ریسک قرار دهد. آشنایانی که من از آنها پرس و جو می کنم خود یا پزشک هستند یا وارد در این امر(داروساز پرستار یا بیماری آگاه و باسوادی که خود تحت درمان قرار گرفته و از طریق آشنایان پزشک و داروسازش پروسه درمان مورد مداقه قرارگرفته). مبنای قضاوتشان قطعا آن نیست که هر کی بیشتر دوا و آمپول می نویسه دکتر بهتری هست!! من به قضاوت آنها بیشتر اعتماد می کنم تا پزشک خانواده ای که چه بسا از آن دسته دکترهایی بوده باشد که شب امتحان جزوه حفظ می کردند، با شرکت بیمه تبانی می کند و اهل نون قرض دادن به فلان همکار هست.
سلامت من در این صورت آخرین اولویت خواهد بود. اما وقتی با دختر عموی پزشکم در مورد انتخاب پزشک متخصص مناسب مشورت می کنم و با خواهر داروساز دز داروهای تجویز شده و نحوه مصرف آنها را چک می کنم
چیزی مهم تر از سلامت من متصور نیست. بله! "ایرونی بازی" درمی آورم که نظر خواهر و دخترعمویم بر نظر کارشناسی که آمار می دهد که پزشک خانواده فلان مزایا را دارد ارجحیت می دهم. اما از این ایرونی بازی من ضرر نمی کنم.
البته برای کسی که دور و برش پر از پپزشک و داروساز هست این روش کار می کند. نه برای همه جامعه. برای همه جامعه به طور آماری شاید طرح پزشک خانواده مزایایی داشته باشد البته تا وقتی که اکثریت پزشکان کشور از آن دسته باشند که شب امتحان جزوه حفظ می کردند من حتی به این که این طرح به طو ر آماری هم مفید باشد بدبین هستم

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شرط اول قدم آن است

+0 به یه ن

یاشار:
salam
hardan başlamaliyik? məncə NGO tasis elamaq lazimdir bu
zamanda . çün birləşmak lazimdir ....bir yerə yığışmaq.

مینجیق:
سلام
اجازه بدهید فارسی جواب بدهم که سایر دوستان هم متوجه بشوند. تاسیس NGO ایده خوبی است. در سی و یک شهریور سال 92 دو نوشته در این زمینه داشتم که می توانید در لینک های زیر بیابید:
http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-39321.html

http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-39322.html

شاید برای شروع ایجاد یک گروه وایبری یا گروه جی-میلی از افرادی با نگرش مشابه قدم مناسبی باشه. در این گروه در مورد "این که چه می خواهیم" و "چه می توان کرد" می شه بحث کرد تا به یک همگرایی رسید. به علاوه در این گروه می شه افراد را شناخت و دید کی فرد عمل هست. کی لاف زن هست و بس. کی اهل دعوا راه انداختن هست و.....
بعدش در انجام کار تیم و گروه را با دقت بیشتری می شه انتخاب کرد. اگر یک گروه وایبری بپاشه خیلی مهم نیست چون هزینه ای نداشته اما اگر بعد از دوندگی های بسیار و گرفتن مجوز ان-جی-او یا انجمن یا .... اگر عده ای بنای ناسازگاری بذارن و گروه بپاشه خیلی جای تاسف خواهد داشت.

پی نوشت: یک نکته دیگه هم این هست که اتجمن یا ان-جی-او یا حتی یک گروه وایبری باید جذابیتی برای اعضا داشته باشه که بیایند. بعید می دانم مردم این دوره و زمانه بدون آن که نفع شخصی ای  مستتر باشه  فقط برای یک هدف والا بخواهند وقت و انرژی و.... بذارند. کم پیدا می شوند که بخواهند بکنند. راستش را بخواهید مردم دوره و زمونه های قبل هم همین بودند اما ادعای خلوص و فداکاری و... بیشتر می کردند. مردم این دوره زمانه دست کم از این جهت رو راست تر هستند. شاید این جاذبه درج فعالیت در رزومه باشه شاید جو شادو طنز گونه و تفریحی باشه شاید-چنان که افتد و دانی- مختلط بودن باشه و..... (البته باید حد و حدود را و خطوط قرمز را مشخص کرد. ماتی میخانا سی ایستمیروخ!) خلاصه یک جذابیتی باید داشته باشد که دامنه اش وسیع و تاثیرگذار باشه. مگر این که گروه را خیلی کوچک از عده ای بسیار محدود از افراد متعهد بگیری که البته اون هم آسیب های خود را داره. می تونه بعد از مدتی به یک جمع خشک مغز و متعصب و ناآشنا به واقعیت های روز تبدیل بشه که اندکی بعد سر هیچ چی بیافتند به جون هم و همدیگر را به سست عنصری متهم کنند.
از تجارب انجمن های دیرپا که خوشبختانه در همین تبریز خودمان کم نیستند استفاده کنید تا راز ماندگاری  انجمن را کشف کنید و سنگ بنا از همان ابتدا درست بذارید.
پی نوشت دوم:  این هم یک تجربه ناموفق اما آموزنده و قابل تامل
پی نوشت سوم: ایجاد گروه و.... هم یک استعداد خاص و یک جذبه می خواهد. شرایط و موقعیتی می خواهد.  به قول حافظ "آنی" می خواهد. تحربه به من نشان داده که شخصا این "آن" را ندارم. شما تجربه کنید اگر آن "آن" را داشتید که چه بهتر! اگر نه، بذارید دوستی که چنین "آنی" دارد پیش قدم شود. شما از او حمایت کنید. نقش حمایتی هم کم نقشی نیست. اتفاقا تجربه به من نشان داده که شخصا در این نقش حمایتی خوش می درخشم.
پی نوشت چهارم: اگر گروهی ساخته اید که خوش و خرم و سازنده به جلو می رود در اضافه کردن افراد جدید بسیار دقیق و محافظه کار باشید. ممکن هست فرد جدید گروه تان را به هم بزند. من در این مورد تجربه تلخی دارم.
فکر نکنید که اضافه کردن فردی مشهور و مجرب که سابقه رهبری انجمن ها ی متنوع را دارد لزوما باعث ارتقا گروه شما خواهد شد. چه بسا بیاید و همه چیز را خراب کند. متاسفانه در کشور بسیاری از این افرادی که به این سبب مشهور هستند در واقع چنین رویه ای در پیش می گیرند. 1) تا می بینند گروهی و انجمنی از افراد بی نام و نشان کاری سازنده پیش گرفته اند ظاهر می شوند و خود را جزو آنها معرفی می کنند. چون در این میان تنها او معروف هست تمام دستاوردهای گروه به اسم او مصادره می شود. (2) بعد از مدتی با دروغ و کلک و تفرقه افکنی گروه را از هم می پاشد. (3) گروه را ترک می کند و این گونه تبلیغات می کند که تا من از گروه خارج شدم گروه از هم پاشید. بی خبران هم گمان می کنند همه دستاوردهای گروه از او بوده و ضامن بقای گروه هم او بوده و بس. غافل از این که کاملا برعکس بوده.
خلاصه حواستان به این آسیب  باشد.
پی نوشت پنجم: خود سرانه شخصی را به گروهی که خوب جلو می رود اضافه نکنید. با همه اعضای گروه مشورت کنید. اگر کسی در این میان شخص تازه وارد را بهتر از شما می شناسد اما در مورد آمدنش ذوق و شوق نمی دهد تقریبا مطمئن باشید که ته دلش راضی نیست. از او بدی هایی می داند که به هر علت از باز گفتن آنها در جمع ابا دارد. نظر خنثی و یا حتی سکوت او را به مخالف شدید تعبیر کنید.
پی نوشت ششم: اگر از قبل ساختاری وجود دارد که به اهداف شما نزدیک هست زحمت ایجاد ساختار جدید به خود ندهید. به جای آن سعی در تقویت ساختار موجود کنید. اگر هم فکر می کنید ساختار مزبور دچار انحرافی شده بهتر است سعی کنید جریانی راه بیاندازید که آن ساختار را به راه اصلی برگردانید. ساختارهای موازی متعدد از بلاهای کشور ما در حال حاضر هستند. نسل قبل با ایجاد ساختارهای موازی سرمایه های کشور را به هدر دادند. به خاطر خودخواهی هایشان بود. می خواستند عنوان پرطمطراق "بنیانگذار ...." یدک بکشند.
به نظر من وقتش رسیده که بت سازی از بنیانگذاران  موسسات و انجمنها دست بکشیم و به جایش از کسانی تکریم کنیم که نهادی که کج می رفت به راه راست باز گرداندند. 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

می شد به آینده امیدوار بود اگر ....

+0 به یه ن

می شد به آینده امیدوار بود اگر اون دسته  از زنان و مردان ایرانی که صبح تا شب بیدار می مانند و در فضای مجازی در مورد نیچه و ابرمردش و تازیانه اش بحث می کنند یک دهم آن زمان را وقت می گذاشتند و در مورد تجارب تلخ و شیرینی که در 40 سال اخیر در همین ایران پشت سر گذاشته ایم بحث منطقی می کردند: انقلاب، جنگ، بازسازی، جنبش های گوناگون اجتماعی، زلزله های گوناگون و بسیج عمومی برای کمک رسانی، تشکیل نهادهای مردمی گوناگون و انجمن ها و سرانجام مافیایی  و سراشیبی اغلب  آنها و موفقیت برخی شان و ...... هر کدام دنیایی از تجریه اند. دریایی از قهرمانی ها و ندانم کاری ها. اگر در سطح وسیع این تجارب باز بینی شود می توان امید داشت که اشتباه های گذشته تکرار نشود. می توان امید داشت که در آینده از فرصت ها بهتر استفاده شود. می توان امید داشت که از دل این بحث ها ایده هایی نو برای آینده زاده شود.  ایده هایی پخته و کار آمد.


اما من این همت عمومی را نمی بینم. هر پیشنهادی هم که در این راستا کرده ام با کوه یخ برخورد کرده است.
یک پیشنهادم این بود که دسته جمعی ماهنامه هایی   بخوانیم که  تجاربی از آن دست  را که در بالا گفتم به طور مدون بررسی می کنند . سپس  با هم در مورد مقالات آنها و آن چه که می توانیم بکنیم همفکری کنیم.  استقبالی نشد.

یک عده در جامعه ما دنبال پول هستند و جز  به  پول  آوردن و خرج کردن آن  به چیزی نمی اندیشند. یک عده دیگر  آن قدر مشکلات دارند که از آنها انتظار فکر کردن به موضوعی دیگر نمی توان داشت. این دو با هم اکثریت قاطع جمعیت را تشکیل می دهند.  باقی مانده هم هر کدام نوعی خود را مشغول می کنند و باز حالی و حوصله ای برای این قبیل پیشنهادها ندارند. یک عده شان شبانه روز در مورد نیچه و شوپنهاور بحث می کنند. یک عده شان هم دنبال آرامش هستند  و همدیگر را دعوت به مثبت اندیشی و گل و بلبل دیدن دنیا می کنند. نتیجه آن می شود که دید تحلیلی و انتقادی  را که پیش نیاز آن قبیل همت هاست تعطیل می کنند.این دوستان بیش از هر چیز  دنبال آرامش هستند و دید تحلیلی و انتقادی مخل این آرامش هست.
خلاصه این نوع پیشنهاد ها که من می کنم  با استقبال چندانی مواجه نمی شود. نه آن که اصلا کسی نپذیرد! هستند کسانی که استقبال می کنند اما برای یک تحول اجتماعی این درصد کوچک از مردم کفاف نمی دهد. دست کم اگر آن عده که دنبال نیچه و ابرمردش و تازیانه اش که بر بدن زن فرود می آید به جای این فانتزی شلاقین به دنبال نگرش تحلیلی به تاریخ معاصر و اندیشیدن برای طرحی نو بودند باز امیدی بود.  دنبال آرامش بودن برای من قابل درک هست.  گوهری ناب به دست می آورند. حتی آنهایی را که به دنبال پول هستند درک می کنم. بالاخره پول حلال مشکلات هست.  اما آنان را که نیچه بلغور می کنند  نمی فهمم. چی به دست می آورند که شب تا صبح خواب را هم در فانتزی شلاق نیچه بر خود حرام می کنند؟!
دوستی با جمله بندی ای که مرا نیازارد مودبانه چیزی  گفت که بدون زرورقش این گونه می شود:" نمی فهمی که نمی فهمی! مردم در مورد هر چیزی که دوست دارند و جالب می پندارند بحث می کنند. اصلا به تو چه؟! سرت به کار خودت باشه." البته با جمله بندی فاخر و مودبانه این را گفت.  به هر حال نحوه جمله بندی اش مهم نیست. حرف درستی است. نمی فهمم که نمی فهمم. مردم برای این که من درکشان می کنم تره هم خرد نمی کنند. راه خودشان را خواهند رفت.
  من فقط می گویم  می شد به آینده امیدوار بود اگر......
و نمی توان به آینده امیدوار بود وقتی .....
تضمینی نیست اشتباهات گذشته تکرار نشود وقتی ......
اگر اشتباهات گذشته تکرار شود در فقدان صبوری و  از خود گذشتگی و فداکاری هایی که زمانی رایج بود، چه شود!؟
به نظر شما آیا می توان امیدوار بود وقتی ......

اسفند ماه  امسال انتخابات مجلس خواهد بود. اگر  قرار باشد چهره هایی جدید با فکری نو و ایده ای نو به میدان آیند از همین الان ما باید دست کم بحث هایی نظری در مورد ایده های نو بشنویم. من که چیزی نمی شنوم! شاید هم هست من خبر ندارم. به هر حال اگر همه گیر بود به گوش من هم باید می رسید. لابد باز سر و صدای  همون دعوای نخ نما و تکراری اصولگرا و اصلاح طلب را دم انتخابات یک مقدار  زیادتر می کنند. مردم را از جناح مخالف می ترسانند تا بروند به خودشان رای بدهند!  دیگه بازی شان خیلی تکراری شده و ما هم فهمیده ایم که اینها با هم قوم و خویشند و آخر هفته هم می روند سر یک سفره می نشینند و به ریش آنها که دعوایشان را باور کرده اند می خندند!
 فکری نو می خواهیم ایده ای نو، نگرشی نو. این فکر نو، ایده نو و نگرش نو نه  از تازیانه نیچه بیرون می آید نه از دعوای جناحین و نه از پول پرستی.
باز شاید این گروهی که دنبال آرامش هستند فکری نو در اندازند. به اون دسته یک کمی شاید بشه امید  بست به شرط آن که گفتمان "گل و بلبل دیدن" را به سوی "گل کاشتن و بلبل رها کردن" سوق دهند.  من زیاد از این چیزها سر در نمی آورم. اما تجربه ظهیرالدوله جالب و در خور تامل هست. 
به هر حال تصمیماتی که  سیاستمداران می گیرند تبعاتی دارد عینی.  این طور نیست که با گل و بلبل پنداشتن  تبعات آن را بتوان نادیده گرفت.

بذارید یک مثال بزنم. فرض کنید در اتاقی نشسته ایم و هوا بسیار سرد هست. داریم یخ می زنیم. یکی می گوید  همه چیز عالم ذهن هست. تصور کنید که هوا گرم و مطبوع هست تا دیگر زجر نکشید. دیگری می گوید بیایید در مورد شلاق نیچه بر بدن زن صحبت کنیم مشغول بشویم.  سومی می گوید بیخیال سردی هوا! عوضش من سکه های طلا دارم. چهارمی می گوید:" سردی هوا هم شد درد؟! شما درد های بدن مرا می دید چه می گفتید؟! وقتی من دردهایی بالاتر دارم شما بیجا می کنید از سردی هوا شکایت می کنید." بالاخره پنجمی  می گوید بلند شویم ببینیم می توانیم بخاری را روشن کنیم. من طرفدار پنجمی هستم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بحثی درباب بحث برای بحث

+0 به یه ن

در ادامه نوشته قبلی ام، بحثی شد كه تكرار و تامل در آن را مفید می دانم:

زهرا گفت: به صبا ی عزیز:
حرف های شما كاملا درسته . من هم خیلی تغییر كردم ولی به این نتیجه رسیدم كه باید در رابطه با افراد مختلف به این نكته توجه كرد"حرف هایی هست برای گفتن كه اگر گوشی نبود نمی گوییم حرف هایی هست برای نگفتن . حرف هایی كه هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند . سرمایه ی ماورایی هر كس حرف هایی ست كه برای نگفتن دارد . حرف هایی كه پاره های بودن آدمیند و بیان نمی شوند مگر آنكه مخاطب خویش را بیابند ".
این جمله از یك نویسنده ی فرانسوی هست كه البته اسمش رو یادم نیست

حسن گفت: به صبای عزیز،
من با شما هم موافقم ولی گاهی آدم انقدر از این بحث ها خسته میشه كه وقتی از فلكه دانشگاه درب اصلی و گنبد مسجد و دانشكده انسانی رو میبینه یاد این بحث های خسته كننده میفته و دلش یهو میگیره... البته من چند سالیه فارغ التحصیل شدم ، شاید وقتی شمام ازونجا فارغ التحصیل بشین این احساس بهتون دست بده... ما هم اونزمون وقتی به ایام تعطیلی برمیخوردیم ناراحت میشدیم كه نمیتونیم بریم دانشگاه... درب اصلی یادش بخیر... درب فنی یادش بخیر... درب دندانپزشكی یادش بخیر... بوفه های دانشگاه یادش بخیر...
مینجیق از حسن پرسید:
شما چند سال پیش فارغ التحصیل شدید؟ سال چند بود؟
حسن پاسخ داد:
سال 88... البته قبل ورود به دانشگاه با آشناها هم میومدم دانشگاه... سر كلاسهای دانشكده... استادا میخندیدن كه یه پسر بچه اومده دانشگاه و البته كلی هم لذت میبردن.
مینجیق گفت:
 می خواستم بدونم سال 85 دانشجو بودید یا نه.
حال و هوای دانشجویی از سال 85 تا 89 در آن دانشگاه با آن چه كه الان هست متفاوت بود و هست.
حسن گفت: بله اونزمان دانشجو بودم، و حال و هوای اون زمان متفاوت هست با الان... الانم هفته ای 2 روز دانشگاهم..
صبا گفت:
نمیدونم شاید اگر منم دوران كارشناسیم تموم بشه همین حالو پیدا كنم ولی اینقدر این دوسال دانشگاه با وجود اینكه گاها استادامون خیلی غیر منصفانه رفتار كردن واذیت شدم خوش گذشته كه باز وقتی یادم میفته فقط چند ترم دیگه مونده تا دوره كارشناسیم رو تموم كنم خیلی دلم میگیره یه جورایی هر وقت میرم دانشگاه احساس میكنم دارم میرم خونه بابا بزرگم!بماند كه دوستام مسخرم میكنن و میگن خیلی فرد مزخرفی هستی كه دلت برا دانشگاه تنگ میشه! خانم دكتر دانشگاه چه فرقی از 89 به بعد كرده؟
مینجیق جواب داد:
بعد از اون جریان كاریكاتور سوسك در اردیبهشت 85 جو دانشگاه تبریز خیلی قطبیده شد. بعدش در سال 89 به بعد یك سری جریان های ضد جوك تركی در بین فارس ها اتفاق افتاد دو سال پیش هم كه زلزله شد و از همه جای ایران مردم كمك فرستادند . توریسم تبریز هم رشد كرد و از سراسر ایران توریست به تبریز رفت. شبكه های اجتماعی مجازی هم رشد كردند و یك مقدار آشنایی بیشتر شد. به این ترتیب او ن تنش ها و قطبیدگی ها كمرنگ تر شد.
 صبا گفت:
زهرا جان كاملا حرفتون درسته.یه اشتباهی كه من خودم سال اول میكردم این بود كه خیلی سعی داشتم تو بحث ها بعضی مسائل كه واقعا توی خونواده ی ما مهم بود وروش ارزش گذاری كرده بودن وخب به نظرم هم توی جامعه هم مقبولیت زیادی داشت رو به بقیه بقبولونم و واقعا احساس میكردم اگر بقیه قبول نكنن مشكل از منه كه نتونستم خوب ومنطقی صحبت كنم و اعصابم و وقتم رو كه میتونستم به جای این بحث ها روی درس هایم متمركز كنم هدر میدادم وخیلی تنش به من وارد میشد.اما همونطوری كه خودتونم بهش اشاره كردین خیلی ها توی خونواده های متفاوت وبا افكار متفاوت بزرگ شده بودن و وخیلی باورا وارزش های جالبی دارن كه از نظر ما خنده داره !یه چیزی مثل اعتقاد به اینكه جن میتونه آدمو اذیت كنه!!!!!!!!!!!نمیخواستن باورهای خونوادگیشون كه براشون با ارزشه رو دور بریزن ویا خیلی ساده تر از اون خیلی به این بحث ها اهمیت نمیدادن وشاید چون میخواستن به قول خودمون حرصم رو در بیارن ایراد های بنی اسرائیلی میگرفتن و من ساده هر روز دنبال یه كتاب و سایت میگشتم تا به صورت علمی ومنطقی از گفتم دفاع كنم در صورتكه آن دوستان گرام ذره ای هم روی حرفام فكر نمیكردنو عین بچه ایراد میگرفتن.منظورم از این همه روده درازی این بود كه من الان به این تنیجه رسیدم به استثنای 40 درصد بحث های دانشجوی بقیه همه ماهییتی آبدوغ خیاری دارن ونباید خودمون رو به خاطر این بحث ها سرزنش كنیم وفكر كنیم كه ما در برقراری ارتباط با دیگران مشكل داریم.

عطیه گفت:

چه جالب من بعضی وقتها فكر میكنم تو فضا میرفتم دانشگاه
من وقتی میرفتم دانشگاه فقط مسخره بازی و خنده و ... متر كردن همه رستوران های دور و بر دانشكده و ...
كلن بحث یادم نمیاد
ظاهرا در دانشگاه های سراسری این مساله خیلی پر رنگ است.
زهرا گفت: صبا جان ممنونم. ولی من الان در این دوره از زندگیم كه باید بگم چند تا پیراهن بیشتر از شما پاره كردم (در این دانشگاه ها )به این نتیجه رسیدم كه تا مخاطب خاص خودت رو پیدا نكردی با كسی سر هر چیزی بحث نكن. به قول خانم دكتر نه دشمن نه جون جونی .
صبا گفت:
زهرا جان حرف شما كاملا متین ودرسته.فكر میكنم من تو كامنت قبلیم نظرم رو واضح نگفتم.من در تایید حرف قبلی شما كه گفتید هر حرفی مخاطب خاص خودش رو داره ،كامنت گذاشتم.منظورم از بی كیفیت بودن بحث ها وجدل های دانشجویی تو دوره كارشناسی جز موارد استثنایی همین بود كه با هر كسی بحث نكنیم والكی انرژیمون رو هدر ندیم.صد البته كه شما این مسیر رو قبل من رفتید وتجربتون خیلی بیشتر از منه.من اینو از تفاوت فكری خودمو وخواهرم كه دانشجوی ارشد هستند درك میكنم.

حسن گفت:
خطاب به صبا... دقیقا... اصلا بحث و اینا تو دوران دانشجویی فایده نداره... كلی انرژی دانشجورو تلف میكنه، عمرشم تلف میكنه... دانشجوها بچسبن به علم به كار به فرصتهای درخشان زندگیشون... ما دیدیم و تجربه هم كردیم... در دل دانشگاه تبریز هركدوم از دوستامون اهل اینجور بحثایی بودن الان از هر لحاظ حیران موندن آس و پاس ول میگردن... از اونا تنبلترها، الان برا خودشون كاری شغلی زندگی چیزی دارن... من البته متاسفم ولی این نه تنها حقیقته بلكه با جون و دل هم تجربه كردیم... یكی از دوستام اصلا وارد اینجور بحثایی نمیشد، شاگرد متوسطی هم بود، برا خودش آروم آروم برنامه میریخت، الان زبان كره ای ، انگلیسی و فرانسوی رو خوب بلده، عربی رو هم فقط میتونه بخونه و ترجمه كنه ولی نمیتونه حرف بزنه... در نیوزیلند عضو یك موسسه تحقیقاتی هستش، تازگیا میگن ژاپن بهش اقامت داده و سرپرست یكی از آزمایشگاههای بزرگ اونجا شده... انقدر آروم و بی سر و صدا بود و هست كه حتی توی فیس بوك و اینا نیست كه ازش خبردار شیم... توی نیوزیلند یك موسسه بزرگ خیریه هم به راه انداخته بوده... كل دوران دانشجوییش فقط عشق به دختر مورد علاقش بود و كلاسهای فوق برنامش... من با صبای عزیز یه جورایی كلا موافقم... با الكی بحث كردن به جایی نمیشه رسید... البته بحث باید توی جامعه رونق پیدا كنه به شرطی كه سرانجامی داشته باشه... حالا شما قبول نكنین، ما كه اینجوری تجربه كردیم... این تنها تجربه من نیست، حرفهای شاید بیش از 80 تا از هم دوره ای های دانشگاهمه... بچه های فیزیك فلسفه حقوق عمران برق مكانیك حتی ادبیات فارسی ... اونا كه اونزمان هر روز دور هم جمع میشدن الانم دور هم جمع میشن منتها در پارك شاهگلی و اینبار به جای اون بحثها ، از حسرت و بیكاری خودشون میگن... خانم دكتر فرزان به دوستای من ایراد نگیرید، جوان 30 ساله با مدرك كارشناسی ارشد با پول توجیبی بابای بازنشسته كارمند ساده زندگیشو میگذرونه، نه ازدواجی نه كاری... باید حق بدین كه بناله...

مینجیق گفت:
اگر یادتان باشد من چندی پیش نظرات دكتر گلشنی رااینجا دوباره منتشر كردم. نظراتشان طولانی بود اما این نكته كه فرموده بودند "
۳. ترویج روحیه نقادی و نقدپذیری: جامعه دانشگاهی همانند مقامات اكثرا نقد پذیر نیستند و نقدی هم كه می‌شود از ادب اسلامی دور است. تا وقتی نقد نباشد، علم به هیچ وجه پیشرفت نمی‌كند. من به شدت با ایجاد كرسی‌های آزاداندیشی مخالف بودم زیرا تا محیط نقدپذیر نشود و مردم ادب نقد را نیاموزند این جلسات سودی ندارند. "

در بخش نظرات وبلاگ بحث انگیز شد. من خودم نظر قطعی در این مورد ندارد. درواقع نظر من همان هست كه به آن در این وبلاگ عمل می كنم. این رویه را دوست می دارم.
می توانید به آن نوشته و نظرات و نقدهای دوستان در این زمینه مراجعه كنید:
http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-44705.html

پاییز گفت:
این چیزا علی الاصول كارهای خوبی هستند ولی در صورتی كه مرز روابط دقیق رعایت بشه و پارامترهای مساله همگی اندازه ی خودش را داشته باشند مثل اینجا نشه
http://www.mortezamotahari.com/fa/bookview.html?BookId=408&BookArticleID=130309
ولی اگر رعایت اصول بحث نشه اثرش بدتره، چون مثلا باعث میشه ادم حالت دی فالت را روی این بگذاره كه این فرد جدید هم مثل همون قبلی ها هست و اگر چیزی هم به صلاح اون باشه سكوت كنه و هیچی نگه، و قبول هم كنیم كه یه سری از اخلاقیات لازم برای بحث درست در ما شكل نگرفته شعور بعضی چیزا را نداریم.
این را یادم رفت، در بحث كردن و كلا حرف زدن اگر ادم می خواد ضربه نخوره در داستان زیر كارها را بردارید بجاش حرفها بگذارید
تذكره ی دولتشاه سمرقندی چنین آمده است:
سلطان سنجر را در آن وقت كه به دست غزان گرفتار شده بود، پرسیدند: علت چه بود كه ملكی بدین وسعت و آراستگی كه تو را بود، چنین مختل شد؟
گفت:‌ كارهای بزرگ به مردم خرد فرمودم و كارهای خرد به مردم بزرگ؛ كه مردم خرد كارهای بزرگ را نتوانستند كرد و مردم بزرگ از كارهای خرد عار داشتند و در پی نرفتند. هر دو كار تباه شد و به نقصان ملك رسید و كار لشكری و كشوری روی به فساد آورد

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نه "دشمن"، نه "جون جونی"

+0 به یه ن

مینجیق گفت: به این نتیجه رسیده ام ریشه اغلب مشكلات كشور ما آن هست كه آداب معاشرت با غریبه ها را بلد نیستیم. یا آن قدر تعارف و رودربایستی داریم كه نمی توانیم نظرمان را بگوییم. یا شروع می كنیم به پرخاش.
در اغلب زمینه ها همین هست. مثلا مدیر مدرسه سابق سیلویا بلد بود چه جوری با سیلویا صحبت كند و از او دعوت كند.
مشاهده من این هست كه در كشورما اگر مدیر مدرسه ای بخواهد دانش آموز سابق مدرسه اش را دعوت كند كه برای دانش آموزان جدید سخنرانی ای ارائه دهد یا همین طوری صحبت كند اصلا نمی داند با چه ادبیاتی با او سخن بگوید.
شاید مدیر مایل باشد اما بلد نیست چه طور او را خطاب كند. خیلی تحویلش بگیرد!؟ كم تحویلش بگیرد؟!
یك كمی تحویلش بگیرد بعدش هم جلوی همه توی سرش بزند كه "ناز كم كن كه در این باغ بسی چون تو شكفت؟!"
مطمئن هستم در مدرسه سیلویا كسی توی سرش نزد كه فیزیكدان بزرگی در حد "كارلوس روبیا" برنده جایزه نوبل كه اتفاقا اون نیز از شهری در نزدیكی های اودینه هست نیست. اما اگر در ایران (شاید به استثنای شیراز) یكی مثل سیلویا را به مدرسه ای دعوت كنند  یكی نیز پیدا خواهد كرد كه طعنه خواهد زد كه تو در حد كارلوس روبیا نیستی. اگر هم طعنه نزنند مورمور می شوند كه بگویند. مهمان هم كه كم هوش نیست. اون طعنه ها و مورمورشدن ها را می بیند و آزرده می شود.
گفتم شیراز در ایران استثناست. علتش هم این هست كه در شیراز افراد بهتر بلد هستند با غریبه ها معاشرت كنند. در مراكز تفریحی شان كه افراد  عصرها شیك می كنندبروند بگردند كمتر اتفاق می افتد ماموران بیایند خوشی را از دماغشان بیرون بكشند. در مراكز تفریحی شان مین گذاری نمی شود كه كسی نگردد!!! حافظیه 24 ساعته باز هست! در نتیجه به مرور به طور متوسط آداب معاشرت را بهتر از متوسط سایر ایرانیان یاد گرفته اند.
از دوستان شیرازی می پرسم. راز شهر شما چیست كه وضعش از این جهت یك كم از بقیه ایران بهتر هست!؟

اینترنت فضای نسبتا خوبی می توانست برای ارتباط و معاشرت باشد. ولی ما كه در دنیای واقعی یاد نگرفته ایم در فضای مجازی هم بیشتر دور می گیریم و جنگ های ذهنی مان در فضای اینترنت با آزادی بیشتری دوباره راه می اندازیم.
زهرا گفت:
دلیلش چیه كه آداب معاشرت بلد نیستیم ؟ من در دوران كارشناسی دوستان زیادی داشتم كه از شهرهای مختلف ایران بودند با افكار متفاوت ، باید بگم كه من در اون دوران در سخن گفتن كاملا بی پروا بودم، با دوستانمان كه گرم صحبت میشدیم حتی بحث علمی كه بحث هایمان بیشتر هم علمی بود دچار تنش می شدیم .. به كمتر از یك ساعت نمی كشید كه دعوا می شد و چون دختر بودیم و نكته بین، كم كم نسبت به كل روند زندگی همدیگر حساس شدیم و از هم فاصله گرفتیم به طوری كه من الان حاضر نیستم حتی یكبار دیگر به آن تنش های اون دوران برگردم . و از آن همه بی پروایی و دوستان زیاد هم خبری نیست چون دیگر می ترسم با كسی صمیمی شوم . چون احساس می كنم با صمیمی شدن توقعات دو نفر خیلی از هم زیاد می شود و به همین نسبت ناراحتی ها هم خیلی افزایش پیدا می كنه . به همین خاطر الان در این دوران از زندگیم در محیط دانشگاه به تعداد انگشت شماری دوست دارم و با آنها هم خیلی صمیمی نیستم. منظورم از كل این حرف ها این هست كه بخاطر پیچیده بودن آدم ها خیلی تمایل به ارتباط برقرار كردن با آنها نیستم . یا شاید به قول شما آداب معاشرتم خیلی بالا نیست. یك مثال دیگر اینكه حتی برای ارتباط برقرار كردن با استاد راهنمام هم دلهره دارم كه نكند حرفی بزنم كه ناراحت شود.
مینجیق گفت:
اغلب مان یاد نگرفته ایم. چون محیط عمومی نداشته ایم. من توجه كرده ام كسانی كه در مجتمع های مسكونی بزرگ می شوند عموما روابط عمومی بهتری دارند. در محوطه مجتمع و زمین بازی آن از بچگی یاد می گیرند با افراد با پیش زمینه های متفاوت ارتباط برقرار كنند. محیط مجتمع نسبتا امن و دوستانه هست. افراد داخل محوطه "دشمن" حساب نمی شوند. لزوما فامیل و "خانه یكی" هم حساب نمی شوند.
مثل محله های سنتی هم بافت یك دست ندارند. افراد در مجتمع های مسكونی مثل آتی ساز یا اكباتان یا آپادانا در تهران یا نگین پارك و زیست خزر و ایرداك و آسمان در تبریز از پیش زمینه های مختلف هستند. بچه هایشان از سن كم یاد می گیرند اگر كسی مثل خانواده ی تو نیست لزوما دشمن تو نیست. اگر هم مشتركاتی با تو دارد لزوما به این معنی نیست كه بی پروا هر چه در ذهنت گذشت می توانی با آنها در میان بذاری.
یاد می گیرند كه ارتباط داشته باشند اما با رعایت حدودی كه بعدا دردسر نشود.
در كشوری مثل انگلیس از مهد كودك به طور سیستماتیك این را به بچه یاد می دهند. در ایتالیا در دبیرستان و در دانشگاه طی فعالیت های فوق برنامه یاد می گیرند.
من خودم به دانشجوها در ایران می گویم درگیر فعالیت های فوق برنامه نشوند. تجربه اجتماعی می خواهند بروند بازار كار. چرا این را می گویم!؟ برای این كه در ایران دیده ام به فعالیت های فوق برنامه یك عده گیر می دهند و برای دانشجوها مشكلات می آفرینند. بزرگتر هایشان و استادانشان هم كه تشویق به این كار می كردند پشتشان را خالی می كنند. دانشجو نابود می شود. در ایتالیا به یك فعالیت هنری فرهنگی دانشجویی به چشم امنیتی نگاه نمی شود. در این فعالیت ها تجربه اجتماعی به دست می آورند.
همان روزها كه من اودینه رفته بودم در همان شهر فسقلی داشتند فستیوال فیلم های هنری شرق آسیا برگزار می كردند.
خواهر كوچك سیلویا كار داوطلبانه برای این فستیوال انجام می داد. سیلویا می گفت خیلی خوبه تجربه اجتماعی برخوردش با فرهنگ های متفاوت بالا خواهد رفت. خواهر سیلویا تمرین می كرد میزبان فیلمسازان ژاپنی و چینی شود. در مورد فرهنگشان مطالعه می كرد.
ببینید! یك شهر كوچك بود. با جمعیتی حدود صد هزار نفر. این شهر به این كوچكی فستیوال فیلم بین المللی داشت كه توسط جوان های محلی اداره می شد. تصور كنید در شهرهای صد هزار نفری در این منطقه (خاور میانه) چنین برنامه ای برگزار شود و از آن سوی دنیا بخواهند بیایند.
اصلا  نخواستیم از آن سوی دنیا بیایند. تصور كنید از كلانشهر
بغلی همون فك و فامیل خودشان بخواهند بیایند و فستیوالی اجرا كنند. فكر می كنید مردم شهرهای صدهزار نفری ایران تحمل چنین چیزی را خواهند داشت!؟ همكاری خواهند كرد؟! چشم دیدن فك و فامیل خودشان را كه در كلانشهر بغلی چند سالی زندگی كرده اند (حالا غریبه ها را ولش كن) و به اقتضای زندگی در شهر بزرگ یه ذره فرق كرده اند خواهند داشت؟!
این تغییر می تواند درحد امتناع در حسابرسی به جهیزیه های نو عروس باشد!
بعید می دانم! هرچه قدر هم استدلال كنی برای پرستیژ و اقتصاد شهرتان خوب هست قبول نمی كنند. می گویند همه ی مشكلات ما از بدی كلانشهر بغلی هست. حقمان را خوردند و بردند برای همین ما مشكلات داریم. می بینی پدر یارو می خواهد باغش را بفروشد سر مادرش هوو بیاورد و تولید موالید كند ارث و میراثش را كم كند بعد اینها هر ماشینی را كه شماره پلاكش مال كلانشهر بغلی هست پنچر می كنند یا خط می اندازند چون از منظر آنها مردم كلانشهر بغلی هستند كه پول می ریزند باغ بابای اینها رامی خرند و بابایشان می رود سر مادرشان هووو می آورد. پس همه مشكلات زندگی و خانوادگی آنها و عامل بدبختی مادرشان زیر سر مردم كلانشهر بغلی هست.
باور كنید این اتفاقات افتاده كه دارم می گم. والا قوه تخیل من این قدر بالا نیست چنین داستانی بسازم.

ما در مورد فرهنگ همسایه هایمان هم چیزی نمی خواهیم یاد بگیریم. از آنها برای خود دیو دو سر می سازیم.

صبا گفت:
راجع به كامنتی كه زهرای عزیز گذاشتن میخواستم بگم كه درسته تنش هایی بوجود میاد كه تا حالا آدم تجربش نكرده وآدم نمیدونه چطوری توی اون موقعیت رفتار كنه ،اما انقدر مزیت داره كه به بدیاش می چربه!من خودم شخصا از وقتی دانشگاه رفتم توی همین بحث ها وگفت وگو ها عیب وایرادام رو فهمیدم،اخلاقم خیلی عوض شده ،وجود دوستم كه اهل تسنن هست باعث شده برای اینكه تو بحث ها كم نیارم سراغ كتابهای مذهبی اهل تشیع برم واطلاعاتم خیلی خیلی بیشتر بشه،كارگروهی رو یاد گرفتم،صبر وتحملم بیشتر شده وكلا به نظرم تو همین بحث وجدل ها شخصیت آدم جدای از تربیت خانوادگی، شكل می گیره و خوبیه دانشگاه به همینه كه مثل دوران مدرسه فقط جنبه درسی نداره و واقعا مثل یه جامعه كوچیكه.این حرفم اصلا شعاری نیست و واقعا هر كسی دانشگاه نرفته به نظرم خیلی ضرر كرده.البته من راجع به دانشگاه تبریز حرف میزنم و از بقیه دانشگاه ها خبر ندارم.انقدر دانشگاهمونو و همین فضای بحث وجدل هاشو دوست دارم كه به قول مامانم اگه در ب اصلی دانشگاه تبریز رو قفل كنند من باز یه راهی پیدا میكنم برم توش

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل