ما و کشورهای همسایه و مواضع ما!

+0 به یه ن

مینجیق: 

روابط با ترکیه برای ما مهم هست. روابط با دانشگاه های ترکیه تجارت با ترکیه داد و ستدهای فرهنگی با ترکیه و... همه و همه برای ما حیاتی هستند. به خصوص جزو معدود کشورهایی است که از ما ویزا نمی خواد و پیشرفته ترین شان.
روابط با ترکیه را باید حفظ کرد. برایمان خیلی مهم هست.
اما روابط با ترکیه را نباید با عینک اردوغان دید.
من می توانم مخالف شدید عملیات اردوغان در سوریه باشم اما همچنان با همکاران خودم در ترکیه همکاری علمی نزدیکی داشته باشم. اتفاقا اونها هم مخالف این گونه سیاست های ترکیه هستند. طرفدار اردوغان باشم همکاران ترکیه ای ام حتی از من می رنجند! 

سئوال:
امکانش هست مواضع خودمون رو از همکارانمون مخفی کنیم؟ مگه مجبوریم در هر موردی صاحب نظر باشیم و اظهار نظر کنیم! این رو از این جهت پرسیدم که تابحال از این مدل همکاری ها نداشتم و نمیدونم شرایط چطوریه.

مینجیق:
سئوال خیلی خوبیه. البته که می شه. همکاران که نمی آیند تفتیش عقاید کنند و ما را وادار به اعتراف به مواضع مان بکنند.
از این جهت تاکید کردم که نگران آن بودم که برخی از تورک های ایران که طرفدار مواضع اردوغان در شمال سوریه هستند به زعم خود برای این که خیلی هم به دوستان و همکاران ترکیه ای شان حال بدهند بروند و از مواضع اردوغان با افزودن مقدار معتنابهی «پیاز داغ» دفاع کنند. وقتی خود این دوستان و همکاران منتقد اردوغان باشند این نوع طرفداری باعث شکرآب شدن روابط می شود.

من زمانی خاطرات توریست های آمریکایی در ایران را زیاد می خواندم. زمانی که کلینتون رئیس جمهور بود و آن رسوایی را به بار آورده بود. اون تیپ آمریکایی که به ایران سفر می کند کمی تا قسمتی چپ می زند و خیلی دربست هر چه رئیس جمهورش می کند قبول نمی کند. اما ظاهرا رانندگان تاکسی برای این که به توریست آمریکایی حال بدهند گمان می کردند که باید برای خوشایند او از حتی رسوایی به بار آوردن کلینتون هم تعریف کنند.
به خصوص که در فرهنگ مردانه ایرانی خیانت مرد به زن را خیلی باشکوه هم می خواهند ترسیم کنند. (نصف فیلمفارسی های دهه هشتاد و نود هجری موضوعی جز این ندارند!) این به نظر توریست آمریکایی عجیب و نه چندان دلچسب می آمد.

نمونه دیگرش را پان ایرانیست ها انجام می دهند. در جمع بسته خودشان که همیشه می گویند کشورهای همسایه همه «مال ایران» بوده و.... و باور می کنند. بعد می روند در جمع های بین المللی هم همین حرف را می زنند! در فکر بسته خود گمان می کنند با این حرف افتخاری هم نصیب همسایگان می شود! بی آن که درک کنند در جمع بین المللی گفتن این حرف ها همچین ساده هم نیست. کشورهای همسایه هویت خود را مستقل می دانند از این حرف ها هیچ خوششان نمی آید. به وبسایت های توریستی کشورهای همسایه که تاریخش را به زبان خودشان روایت می کنند سرک بکشید می بینید که ابدا از برهه های تاریخی که سرزمین آنها جزو امپراطوری هایی بوده که ما به اسم امپراطوری ایران می شناسیم سخنی به میان نمی آورند! جالب این هست که خیلی هاشون از این که اسکندر در فلان شهرشان فلان کار را کرده می نویسند .کل سلطنت اسکندر در این منطقه ۷ سال بیشتر نبوده. با این حال به آن دوره با آب و تاب اشاره می کنند اما به قرن ها تسلط امپراطوری های ایرانی کوچکترین اشاره ای نمی کنند. وقتی این چیزی است که همسایگان می خواهند از خود ترسیم کنند افاضات پان ایرانیست ها چه گونه از جانب آنان شنیده خواهد شد؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پیشنهاد

+0 به یه ن

اگر یک عده در هر محله همت کنند و در روز های تاسوعا و عاشورا که تعطیل هم هستند در بین تماشاگران دسته های عزاداری و یا جاهایی که نذری پخش می کنند با یک کیسه زباله به دست زباله هایی که مردم به زمین می ریزند خم بشوند و بردارند (بی آن که پرخاشی کنند) درصد قابل توجهی از افرادی که شاهد این کار هستند دیگه زباله بر زمین نخواهند ریخت. مردم نذر می کنند که در روز های عاشورا و تاسوعا خیرات بدهند. چه اشکالی داره یک عده هم نذر کنند که در این روزها زباله های به زمین ریخته شده را جمع کنند؟ پاکبان های عزیز دعا به جونش می کنند. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

والدین و فرزندان

+0 به یه ن

در ادامه نوشته ام تحت عنوان "تابو شکنی در روز پدر" بحثی شد که فکر می کنم بازنویسی آن در اینجا مفید واقع بتونه بشه:

شوخی: اینم من براساس مشاهداتم اضافه کنم :صمیمیت و حق انتقاد رو موافقم ولی با شوخی چندان موافق نیستم چون شوخی ابهت آدم رو از بین می بره و باعث شکستن حرمت ها میشه! حتی والدینم باید خیلی حواسشون باشه که شوخی رو با لودگی اشتباه نگیرند که بعدا حرمتشون شکسته میشه و بچه در تصمیمای مهم روی یه دلقک زیاد حساب باز نمی کنند که بخوان باهاش مشورت کنتد.

مینجیق: تا جایی که من می دانم شوخی بین والدین و بچه ها خوبه. والدینی که اجازه می دهند بچه ها شون سر به سرشون بذارند بچه ها یشان را بهتر در کنار خود حفظ می کنند..

اما چیزی که بد هست و ابهت والدین را از بین می بره این هست که والدین بیایند و با بچه درددل کنند. یعنی مشکلات خود را با بچه در میان بگذارند. این خوب نیست. به بچه ضربه می زنه.
این که مادر بیاید و با دخترش درددل کنه و از والدین خودش یا شوهرش پیش او شکایت کنه صمیمیت ایجاد نمی کنه . به دختر ضربه می زنه.

این هم که برخی مادرها-به خصوص اونهایی که شوهرش فوت کرده یا متارکه کرده- به پسرهای نوجوان خودشان  "مرد خانه" می گویند  هم بد هست. ظاهرش بامزه هست یا حرمت گذاشتن هست. اما باطنش این هست که پسرک زیادی مسئله را جدی می گیره و احساس مسئولیتی می کنه که برایش هنوز زود هست. ضربه می بینه. به خصوص اگر مشکل اقتصادی هم باشه (که این روزها اغلب هست.)
اینها را من از کارشناسان علوم تربیتی شنیده ام. اگر فرزند دارید حتما در این موارد مطالعه کنید.

بهاره: میشه این سر به سر گذاشتن رو بیشتر توضیح بدین؟


مینجیق:
بچه ها معمولا با سلیقه والدین در انتخاب لباس و موسیقی .... یا در سلیقه آنها در انتخاب تفریحات یا آداب کافه رفتن شان شوخی می کنند و آنها را دمده می خوانند.
اشکالی نداره. جلویشان را بگیرند صمیمیت از بین می رود.

اتفاقا بچه های دکتر هلاکویی فرید و پرهام هم زیاد در جمع سر به سر او می ذارند. او هم کیف می کنه.
می توانید فایل هایشان را تماشا کنید.


بهاره: 
این درد دل رو واقعا درست می گید فکر کنم دکتر هلاکویی گفته بود که این درد دل مثل تجاوز غیرجنسی به کودکه و تاثیر خیلی بدی روی کودک داره .

مینجیق:
دکتر هلاکویی نتیجه تحقیقات روانشناسی که شده را باز گو می کنه. در انگلیسی یک اصطلاحی هست به نام parentification. این مسئله درددل که گفتم می شه زیرمجموعه ای از آن که به emotional parentification معروف هست. مادران خود شیفته معمولا از این کارها می کنند بعد هم چنین وانمود می کنند که انگار در حق فرزندشان لطف بزرگی می کنند که دارند با او درددل می کنند. در فرهنگ های منطقه ما به اثرات مخرب آن واقف نیستند.

دیدم در یک سایت پاکستانی خطاب به زنان نوشته بود "دختر داشتن خیلی خوبه. چون دختر ادامه مادر هست و نزدیکترین کس برای درددل". هر دوی اینها سم هستند. اولا دختر ادامه مادر نیست. دختر حق داره که شخصیت مستقلی از مادر داشته باشه و چه بسا رویکرد او را در زندگی نپسنده. ثانیا دختر قرار نیست سنگ صبور مادر باشه!
خوشبختانه در سایت های ایرانی این مزخرفات را ندیده ام که ترویج کنند اما در مصاحبه های آپارات که با زنان موفق می کنند هر از گاهی از زبان مادرانی که در کار خودشان هم خیلی موفق هستند و جزو چهره های کشور محسوب می شوند می شنویم که برای این که نشان دهند خیلی مادر مدرن و صمیمی هستند تاکید می کنند با دخترانشان درددل می کنند!
این نشان از خودشیفتگی دارد.

بهاره: ممنون برای توضیح بیشتر
همه ی مادرا خودشیفته نیستند بعضی هم از بی کسی و سر ریز شدن شروع به درد دل با دخترشون می کنند ! همین که والدین جلوی فرزند با هم دعوا می کنند اشتباهات گذشته ی همسر و رفتار نامناسب خانواده ی اون شخص رو بازگو می کنند هم خیلی بده و تاثیر مشابهی داره.

مینجیق:
این که والدین از هم قهر کنند و از فرزند بخواهند که پیام رسان همدیگه باشند هم همین طور. روی بچه تاثیر منفی می ذاره.
یکی از بدترین کارهایی که مادرهایی که با پدر بچه شان اختلاف دارند می توانند بکنند این هست که ذهن بچه شان را علیه او خراب کنند بعد روزی برگردند به بچه بگویند "تو هم عین پدرتی! یا "عین عمه تی!"
این بچه را-به خصوص پسربچه را- داغون می کنه.
متاسفانه خیلی از زنها این کار را می کنند.
در نسل های قبلی هم که زنان  بیشترضعیف داشته شده بودند بیشتر از این کارهای آب زیر کاهی نزد پسرشان می کردند. در قدیم اطلاع روانشناسانه زن و مرد از هم کمتر از این هم بود و درنتیجه پسرها دربست حرف مادر را باور می کردند و بیشتر هم ضربه می خوردند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ترس از سوریه ای شدن

+0 به یه ن

 مینجیق: روزنامه نگاران ایرانی سایت هایی مثل بی بی سی و... و برخی از خوانندگان این سایت ها دارند خیلی شلوغش می کنند. حرف شان سر این هست: " ایران داره سوریه می شه. مردم ایران که مورد ظلم قرار گرفتند سراپا کینه اند. یه خورده شلوغ پلوغ بشه همدیگر را می زنند می کشند. فقرا هر پولداری را که ببینند سر می برند بی آن که برایشان فرقی بکنه طرف یک پزشک جراح باشه که خانه بالاشهری داره یا یک رانت خوار! قراره مثل سوریه و عراق جنگهای قومی و فرقه ای دربگیره....."
در جواب این که "ایران سوریه و عراق نمی شه" هم بر می گردند می گویند "خیال کردید فقط ایرانی ها تمدن دوهزار پانصد ساله دارند؟! سوریه ای ها و عراقی ها هم که از بته بیرون نیامده اند! ما هم نسبت به آنها برتری نژادی نداریم."

البته این درست هست که ما ایرانی ها برتری نژادی نسبت به مردم سایر کشورهای منطقه نداریم. این هم درسته که عراق و سوریه تمدنی قدیمی تر و ریشه دار تر از 2500 سال دارند.تازه ! من اضافه می کنم خود هخامنشی ها کلی از تمدن های بین النهرین-- که همون عراق امروزی باشه --یاد گرفته اند. اما این بحث ها اینجا بی ربط هستند.

قبول دارم که در ایران هم مثل خیلی کشورها آدم کینه ای و عقده ای پیدا می شه که می خواهد سر به تن دیگران نباشه. هستند کسانی که عقده ها دارند. اما درصد شان کم هست.  در ایران کینه جویی طبقاتی یا قومی، پشتوانه وسیع اجتماعی که منجر به فجایعی در سطح ملی باشه ندارد.

نمی خواهم بگم ما ایرانی ها همگی آدم های خوب و مامانی هستیم که خیر و صلاح همه را می خواهیم. اما ادعا می کنم دست کم 30 -40 درصدمان اون قدر هوش و درایت و فهم ودرک داریم که بفهمیم برای این که سود مالی ببریم و در این دو روز زندگی  راحت تفریح کنیم احتیاج به امنیت و ثبات داریم. اون قدر هم ما 30 -40 درصد فهم و درایت و نفوذ اجتماعی داریم که اون 60-70 درصد باقیمانده را مجاب کنیم که نفع دراز مدت شان در دوری از دعواهای بیخودی است.
درنتیجه این قدر لازم نکرده نویسنده های بی بی سی که در لندن زندگی می کنه برای من که در ایران هستم دلسوزی کنند و از "دیگری" لو لو خور خوره بسازند. این "دیگری" ممکنه یکی از مستضعفان باشه یا یکی غیر همزبان با من. نگران من نباشه! من خودم بلدم با آن دیگری تعامل کنم و چه بسا با هم همکاری هم کردیم.
این "دیگری" سازی ها خطرناک هستند. مجوزی برای مجازات قبل از جنایت هستند. این چرت و پرت های نویسندگان بی بی سی رواج پیدا کنند خواست عمومی خفه کردن هر اعتراض در نطفه خواهد بود.
هر قدرتی هم که خود را در خطر ببیند می آید قدرت نمایی کند. یک دسته فرد بی پناه را که جامعه از آنها تصو لولو خورخوره بودن دارد گیر می آورد تار و مار می کند تا خودی نشان دهد که "بعله! کنترل اوضاع در دست من هست!!!"
صدام این کار را می کرد. آمریکا این کار را می کند (البته در خارج مرزهایش). ظاهرا در ذات قدرت این چیزهاست.
خلاصه من و شما مراقب باشیم ابزار گسترش این "دیگری" ساز ی نشویم.

حرف از صدام شد. یادمان که نرفته صدام ملعون بر سر کردهای خود عراق بمب شیمیایی می ریخت. تمدن 4000-5000 ساله کیلویی چند؟! جامعه امروز عراق وارث مصیبت های این جنایت های صدام هست. فرق ایران و عراق-در مسایل قومیتی- تفاوت میان فحش های استادیوم ورزشی با بمب شیمیایی هست. البته که فحش های استادیوم ورزشی هم شرم آور ند و باید ترک شوند. اما مقایسه آن با تاثیرات بمب شیمیایی مسخره هست. این کجا و آن کجا؟!

یک نفر: بنظرم ترس از جنجال و آشوب قومیتی و دینی و مذهبی -که فجیع ترین نمونه اش تو سوریه جلو چشمونه- چیزی هست که توشته های خودتونم هست. از یک واقع بینی هم ناشی میشه. 5 سال دوستی با یک همکار تحصیل کرده سوریه ای و یک استاد دانشگاه سابق فراری جلو چشممه، و می بینیم که چطور مردم محترم و متمدن سوریه ای و همین دوست تحصیل کرده و اون استاد اخراجی از سر لج و لجبازی، یا هرچیز دیگه (چون تنها یک عامل نیست و مثه خود منازعه پیچیده سوریه،این دست اختلاف بین مردم هم خیلی چند معیاره وپیچیده است) از جناب فرزند لا د ن و ا لنوو ثرت رسما حمایت می کردن تا بزنن دخل بشار و نیروهاشو و شیعه هایی که با ذکر حسین حسین به ذهن اونا طفل های خردسالشون رو می کشن رو آش ولاش کنن و دلشون خنک بشه. تا دیروز تو یک کوچه حلب مثلا یک علوی-که ربطی هم به تشیع البته نداره- البته و یک سنی تو یک کوچه دیوار به دیوار هم زندگی میکردن با خیر وخوشی ، اما امروز به خون هم تشنه اند و اسلحه هاشون رو به روی هم، حالا دیگه شده یک جنگ فرقه ای کور که خودشونم نمی دونن دقیقا چی می خوان. این تجربه مستقیم منه.در ضمن مسلمانان مذهبی سوریه ای که لااقل من دیدم، اتفاقا خیلی لیبرال تر از مسلمونای کشور خودمونن. غرب گراهاشونم که سابقشون از فکل کراواتی های ما بیشتر نباشه کمتر نیست. به هر حال اگر ما جامعه عقلا داریم ، به همون نسبت حالا کمتر یا بیشتر ، تو همونام 4 تا عاقل پیدا میشده.

مینجیق:
فکرش را می کنم می بینم که من از سوریه ای شدن ایران نمی ترسم. چون احتمال آن را که چنین چیزی رخ بدهد بسیار کم می دانم. همین چند مدت پیش که زلزله در کرمانشاه آمد از همه ایران کمک های مردمی سرازیر شد.
من خیلی جامعه سوریه را نمی شناسم اما چند نفر از اون فکلی ها ی غربگرایشان را در اروپا دیده ام. اونها کسانی نبوده اند که بتوانند با توده های مردم ارتباط بگیرند.
در صورتی که در جامعه ما کسانی که  جهان مدرن و ارزش هایش را (نظیر  ارزشی چون حقوق بشر یا آزادی بیان) خوب می شناسند و در ضمن ارتباط با قشرهای مختلف مردم برایشان چیز عادی ای هست بسیار زیادند.
به خودمان ایراد می گیریم که مرده پرست هستیم. این مرده پرستی حسنی هم دارد و آن این که دیوارهای طبقات اجتماعی را در مراسم سوگواری بر می دارد. در کشورما فقیر و غنی در مراسم ختم هم شرکت می کنند و یکدل می شوند. این یک پشتوانه عظیم اتحاد ایجاد می کند. از سوریه خبر ندارم اما شنیده ام که در لبنان این جور نیست. (همان طنز های تصویری "وای غم لبنان ما را کشت" هم شاهد این مدعاست. در کشور ما-خدای ناکرده- از اون بزن بکش ها باشه فقیر و غنی مذهبی و غیر مذهبی حال و حوصله پارتی گرفتن را از دست می دهند و همدلی می کنند! یادتان که هست در سال 88، سوگواری برای نداآقاسلطان همه مرزهای قومی مذهبی زبانی جنسیتی و سنی را در نوردیده بود. )
تصور می کنم سوریه به لبنان از لحاظ فرهنگی نزدیک تر باشد تا به ما .

من از سوریه ای شدن ایران نمی هراسم چون پیش زمینه ای برای آن نمی بینم. کل کل های ورزشگاه را آن قدر مهم و بزرگ نمی دانم.
در میان تراختوری ها همه قشری هست. فکر می کنید آن آقای پزشک تراختوری که در تبریز به استادیوم برای تشویق تراختور می رود (و در تعطیلاتش در بارسلون به همراه خانم و دخترش به استادیوم می رود و فارغ از هیاهوی دو تیم باز تراختور را تشویق می کند ) اهمیتی می دهد که مستاجری که برای خانه تهرانش پیدا شده فارس هست یا ترک یا کرد؟! قطعا اهمیتی نمی دهد!
بقیه تراختوری ها هم اکثرا همین طورند. حالا شاید به اندازه آن آقای دکتر پولدار نباشند.

من از سوریه شدن نمی ترسم من از "ترس سوریه ای شدن" و عواقب این ترس می ترسم. می ترسم مردم را از عواقب سوریه ای شدن چنان بترسانند که از نظر مردم توجیه شود که برای نجات کشور از سوریه ای شدن می ارزد که گروهی را در جهت عملیات پیشگیرانه خفه کنند.! اون وقت گروه هایی که در پی به دست آوردن یا حفظ قدرت هستند یک گروه بی پناه می یابند از آنها "دیگری" می سازند. "دیگری" ای که اگر خفه نشود ایران را سوریه ای می کند!!
بعد برای این که به مردم قدرت خود را نمایش دهند و به رخ بکشند چه قدر اقتدارشان به نفع مردم هست، اون بدبخت ها را خفه می کنند.
من از قربانی شدن گروه های بی پناه که از آنها "دیگری سازی " شده می ترسم. اتفاقا خیلی نگران آن نیستم که این گروه هویتگرایان ترک باشد چون جمعیت ما ترک ها زیاد هست. هوای هم را هم داریم و تا حدود خوبی هم دستمان به دهن مان می رسد. کسی جرئت درافتادن با جمعیت زیاد متحد و (نسبتا)پولدار ندارد.
گروه های کوچک و بی پناه را اذیت می کنند. ممکنه بروند به سراغ گروه های بی خانمان ها یا معتادان و....
هرچی بی پناه تر، راحت تر !

به هر حال باز هم به همزبانان خودم توصیه می کنم روشی پیش نگیرند که هدف این گونه دیگری سازی شوند. در صحبت هایشان دقت داشته باشند.
همین طور آرام آرام برای تکریم زبان مادری و غنی تر ساختن فرهنگ خودمان پیش می رویم بی آن که با اقوام و زبان های دیگر بخواهیم در بیافتیم. بیخودی برای خودمان دشمن نسازیم. دشمن سازی ها را هم جاخالی بدهیم تا موفق تر باشیم.
پول هم خیلی چیز خوبیه! پولدار شویم تا کمتر مورد آزار و اذیت قرار گیریم.


تکرار بخشی از حرف یک نفر:
سال دوستی با یک همکار تحصیل کرده سوریه ای و یک استاد دانشگاه سابق فراری جلو چشممه، و می بینیم که چطور مردم محترم و متمدن سوریه ای و همین دوست تحصیل کرده و اون استاد اخراجی از سر لج و لجبازی، یا هرچیز دیگه (چون تنها یک عامل نیست و مثه خود منازعه پیچیده سوریه،این دست اختلاف بین مردم هم خیلی چند معیاره وپیچیده است) از جناب فرزند لا د ن و ا لنوو ثرت رسما حمایت می کردن تا بزنن دخل بشار و نیروهاشو و شیعه هایی که با ذکر حسین حسین به ذهن اونا طفل های خردسالشون رو می کشن رو آش ولاش کنن و دلشون خنک بشه.

مینجیق: همین حرف تان تفاوت ایران و سوریه را نشان می ده. شما چند نفر مهندس یا استاد دانشگاه ایرانی را می شناسید که در سال 1396 هجری شمسی بخواد برای بهبود اوضاع -از سر لج و لجبازی- متوسل به یک گروه"خرمذهب" بشه؟! فوقش نوستالژی شان گل می کنه متوسل به "شازده" می شوند نه دیگه متوسل به یک گروه خرمذهب مثل القاعده!
مارگزیده از ریسمون سیاه و سفید می ترسه!


شاید بپرسید حال که من احتمال نمی دهم ایران به سمت سوریه ای شدن پیش برود پس چرا بلافاصله بعد از شروع ناآرامی ها  متن "لزوم خویشتنداری در این شرایط در برابر تحریکات قومی" را نوشتم؟! احتمال چنان فاجعه ای را در ابعاد ملی زیاد  نمی دانم . می دانم هزاران نفر چون خود من هستند که در مورد لزوم چنین خویشتنداری ای می نویسندو صحبت می کنند. ماها بی تفاوت باشیم خطر هست. خدا را شکر که هزاران تن چون من که هر کدام صد تا دویست نفر مخاطب دارند می نویسند و صحبت می کنند.
این هم یکی از دلایلی است که من بعید می دانم در ابعاد ملی اختلافات قومی رخ دهد. اما کل کل کردن ها - کمابیش - در استادیوم ها و خوابگاه ها و..... خواهند بود و ادامه خواهند داشت. من به نوبه خودم به خودم و اطرافیانم گوشزد می کنم از این کل کل ها اجتناب کنند چرا که کل کل قومی به میزان کم  هم  مضر است. بهتر است به کل ریشه کن شود. به علاوه نیروهای امنیتی بخواهند نمایش دهند که کنترل اوضاع را در دست دارند می آیند سراغ آن جوانی که خیلی در کل کل سر وصدا کرده. آینده اون جوان شاید سر هیچ و پوچ خراب شود.  هر چه بیشتر ما هشدار دهیم جوانان کمتری ممکن هست سر هیچ و پوچ خود را در معرض بگیر و ببند قرار دهند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ورای سیاست

+0 به یه ن

زلزله: متاسفانه همه دارند به مسکن مهر گیر می دهند که ظاهرا سیاسی کاری است. بیمارستانی که همین چند وقت پیش توسط وزیر بهداشت افتتاح شد فرو ریخت در صورتی که بیمارستان باید محکم ترین سازه شهری باشه. امداد رسانی هم که مشکل داره و حتی شب اول در برخی نقاط گفتند چون شبه نمی تونیم کمک کنیم! به نظر من تاکید بی اندازه روی مسکن مهر سیاسیه. هر چند خود این مسکن های مهر هم در همین سال های اخیر و توسط دولت فعلی تحویل داده شده. یعنی دولت فعلی پایان کار رو صادر کرده و گفته خانه ها برای تحویل آماده اند. مینجیق: از منظر برخی ها شاید سیاسی باشه. ولی من از منظر سیاسی ننوشتم. فرق زیادی هم-از این جهت- نه تنها بین دولت احمدی نژاد و روحانی نمی بینم بلکه بین اونها و فلان پیرمرد عامی (ولو خوش قلب و مهربان) که معتقده "ایمنی باد هواست خدا خودش حفظ می کنه" نمی بینم. حرفم اصلا سیاسی نبود! اتفاقا برای این که این شبهه برطرف بشه می گم: در دوره اول احمدی نژاد گویا حکومت (استثنائا) یک کار خوب انجام داد و اون این بود که 5 میلیون کمک به خانوارهای روستایی کرد که بروند خانه شان را ایمن کنند. کارشناسان می گویند این مبلغ با تسهیلاتی که فراهم کرده بودند برای این کار آن زمان کافی بود. اما متاسفانه در اغلب روستاها، روستاییان با ناظران پروژه ساخت و پاخت کردند و 5 میلیون را عوض آن که صرف ایمنی ساختمان بکنند بردند خرج اتنینا کردند. (دیش ماهواره و اجناس تزئینی الکی خریدند!!) مسئله سیاسی نیست. فراتر از مسئله سیاسی است! مسئله مسئله فساد توام با خرافات هست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

متنی شیک اما خرافی و پاسخ مینجیق

+0 به یه ن

این متن به سرعت وحشتناکی دارد دست به دست می شود:
“😔😔😔 ای کاش دعای مرگ برای دیگر ملت ها از دهان ایرانیان بیفتد، ای کاش جمعه به جمعه برای نیمی از جهان ارزوی مرگ و نیستی نکنیم تا این قدر مملکت مان دچار مرگ و غم و عزا نشود ، همان انرژی منفی که بعد هر نماز از ایرانیان هیجان زده در می اید، عاقبت به سر ایرانیان برمی گردد، کاش بعد هر نماز در مساجد ارزوی برکت و إیمان و یکتا پرستی برای تمام دنیا می کردیم تا شاید قطره ای از این دریای انرژی مثبت به خودمان بازگردد. #کرمانشاه_تسلیت 🖤 ⚜ @tarffandkade"

 پاسخ من در زیر هست.لطفا اگرمتن را دیدید این پاسخ را بدهید:

صد البته شعار "مرگ بر کشورهای مختلف " که سر داده می شود به ضرر کشور و فرهنگ ماست. به لحاظ سیاسی و به لحاظ جذب توریست و سرمایه برایمان سم هست اما وقوع زلزله و خسارات ناشی از آن به این شعارها ربطی ندارد. به جای شعار "مرگ بر" شعار "درود بر" هم می دادیم زلزله ها اتفاق می افتادند برای این که خسارات زلزله ها را پایین بیاریم باید خانه های محکم بسازیم؛ باید در دکوراسیون خانه به مسایل ایمنی دقت کنیم؛ آموزش رفتار در هنگام زلزله ببینیم و ...

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بحثی در مورد الگوهای جنسیتی خانواده ها و تاثیر آن بر کارپژوهشی دانشجویان علوم پایه

+0 به یه ن

پس از نوشته قبلی ام با عنوان «مریم میرزاخانی: دارای هوش خارق العاده یا ....» بحث مفصلی در گرفت که بد نمی دانم در زیر تکرار کنم:


یکی از خوانندگان: دلمون خوش بود که پرفسور میرزاخانی اثباتی هست برای اینکه ذهن ریاضی زنها چیزی از مردها کم نداره ولی اینطوری که پیداست باز هم مردها سرترند و امثال ایشون فقط به خاطر شخصیت ، پشتکار به اینجا رسیده اند و اگه آقایون به خاطر خصوصیات منفی عرصه رو خالی نمی گذاشتند الان ما ایشون رو حلوا حلوا نمی کردیم

مینجیق:  هوشی که صرف مردم آزاری بشه هیچ ارزشی نداره 

من به برتری هوشی مردان به زنان اعتقادی ندارم. قرن ها جلوی پبشرفت زنان را سد کرده بودند. حالا که یک مقدار این سد شل شده شاهد پیشرفت چشمگیر زنان هستیم. مریم میرزاخانی یک نمونه هست. شبکه Elusivesخودمان که در آن زنان دست بالا را دارند نمونه دیگر.
دختران ایرانی که در کنفرانس های بین المللی مختلف در رشته های مختلف در این ده سال اخیر واقعا درخشیده اند. 
مریم نوک یک هرم بود.
راهش هم پررهرو تر خواهد شد.
نکته اش همینه که دختر تا جایزه فیلدز نگیره حلواحلوایش نمی کنند اماپسر وقتی در جغرافیا نمره کم می آره و مشق هایش را نمی نویسه در کشور ما حلواحلوا می شه با این استدلال که چون نابغه ریاضی هست در درس "حفظی" جغرافیا ضعیف هست!!!!

البته اگر ما خانم ها عاقل باشیم می بینیم این "حلوا حلوا" هم بلا ست. به دور از حلواحلوا ی افراد غیر متخصص -که جز ایجاد توهم نبوغ نتیجه ای ندارد- کار علمی مان را می کنیم تا در سطح بین المللی و در بین اهل فن مورد قبول شود و احیانا کارپژوهشی مان در بین اهل فن حلوا حلوا گردد.


آقای دکتر شهشهانی اشاره کردند که یک سال قبل از مریم، یک پسر 15 ساله نابغه دانشجوی استاد راهنمای مریم شده بود. از بس این پسر استاد راهنما را اذیت کرده بود استاد راهنما اکراه داشته مریم را قبول کند. پیش خودش گفته بوده مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسه! کاملا احساس اون استاد راهنما را در مورد اون پسر درک می کنم. این قبیل دانشجوها می توانند روی اعصاب استاد راهنما رژه بروند و دست آخر هم هیچچی نمی شوند!
اما استاد راهنما در مورد مریم اشتباه کرده بود. مریم از آن سنخ نبود. حدود یک سال هم به مریم بی محلی کرده بود اما مریم تلاش کرده سعی کنه آن قدر پیشرفت کنه این بی محلی از بین بره. موفق هم شده بود.

این اخلاق مریم خیلی "دخترونه " بود . برای دانشجویان دختر اغلب مهم هست که استادانشان از شان راضی باشند برای همین تلاش بسزا می کنند. 
الان خوشبختانه خیل عظیمی از دانشجوهای دختر داریم که همین قبیل اخلاق ها را دارند. به آنها انگ نابغگی زده نشده که بخواهند به استناد به اون برای خودشان در همان دانشجویی برو بیایی راه بیاندازند. آرام آرام تلاش می کنند که با کار پژوهشی جایگاه خود را تثبیت کنند.

یک مزیت دانشجو یا پست داک و یا کارمند دختر هم این هست که اغلب به طور مداوم می روند با پدرشان مشورت می کنند و بدون کله شقی از دریای تجارب چندین دهه ای پدر در عرصه کارو تلاش بهره مند می شوند. نتیجه این می شه که برعکس ظاهرشان و آن چه که در کوتاه مدت از خودشان نشان می دهند در عمل و در دراز مدت "لوس بازی" در نمی آورند. هرچند در دید اول شاید دخترها "لوس"تر به نظر برسند و لی در عمل کمتر لوس هستند.
وقتی کار سنگین می شه و یا اشتباهی می کنند و مورد انتقاد قرار می گیرند شاید همونجا با لوس بازی گریه ای هم سر دهند اما شب می روند خانه، با پدر درددلی می کنند. پدر هم یک مقدار "قربان صدقه" دختر چشم بادامی  در دانه اش می رود اما بعدش می گوید محل کار که جای خاله بازی نیست قدر شرایطی که برایت فراهم شده بدان. فردا همان دختر به ظاهر لوس و عزیز دردانه بابا بر می گردد سر کار و قوت و استواری بسیار ادامه می دهد.
اما اگر همین اتفاق برای پسری بیافته خیلی بعید هست شب بره برای باباش خودش را لوس کنه و چنین نصایح سازنده بشنوه. اگر هم احیانا بره این کار بکنه پدرش عموما به جای قربان صدقه تحقیرش می کنه و می گه من سن تو بودم در موقع سربازی ائله و بئله می کردم حالا تو زیر ایرکاندیشینگ یک انتقاد کوچولو ازت کرده اند "مثل دخترها" لوس بازی در می آری!
پسر یا با کسی مشورت نمی کنه یا اگر بکنه معمولا با دوستانش که از خودش کم تجربه ترند مشورت می کنه یا می ره با مادرش و اگر متاهل باشه با همسرش صحبت می کنه.
دوستان کم تجریه تر که عموما راه غلط نشان می دهند. مادر و همسر هم برای به دست آوردن دل او معمولا می گویند "خیلی هم دلشان بخواد! از سرشان هم زیادی هستی!" اینها نصیحت های سازنده ای نیستند. توهم نبوغ را تشدید می کنند. باعث موفقیت نمی شوند.
به طور عمومی و آماری وضع جامعه موجود را گفتم. استثناها هم حتما هستند. ما هم باید به سمتی پیش برویم که یک پسر هم بتواند بدون ترس از تحقیر از نگرانی ها یش به پدر بگوید. یک مادر یا همسر هم بتواند نصیحت سازنده بکند و فقط دنبال به دست آوردن دل و لو به قیمت فحش دادن و نفرین کسی که از گل-پسرش یا شاه-شوهرش انتقاد بجایی کرده، نباشد.
الان هم پدر و مادر ها و همسرهایی هستند که این وسعت دید را دارند ولی فعلا کم هستند و در اقلیت هستند. 
از اون ور هم دخترهایی هستند که اون قدر غد هستند که نمی روند برای باباشون خودشان را لوس کنند و بعد نصیحت بشوند. به زعم خودشان هم خیلی کار باحالی می کنند که مثل پسرها رفتار می کنند.
ان شالله تا ده بیست سال آینده هنجار ما بهتر از این خواهد بود و این مشکل حل خواهد شد.
بیست سال پیش کتک زدن پسربچه ها در مدرسه و در خانه یک هنجار بود. طفلک پسرها شدیدتر از دخترها کتک می خوردند. اما الان دیگه این طور نیست. الان کتک زدن بچه-اعم بر دختر و پسر-- ناهنجاری به حساب می آید. فرهنگ مان-دست کم از این جهت- رو به جلوست ومی توان به آینده امیدوار بود.

سارا: دقیقا به خاطر همین رفتار هایی که دختر ها در محیط پژوهشی دارند، اساتید تمایل دارند ، بیشتر دانشجوی دختر بگیرند . چون سرشان به کار خودشان هست و واقعا حرف گوش کن تر از پسرها هستند و در کارشان بسیار منظم هستند. ولی به شخصه به عنوان یک دختر ، بعضی از رفتارهای پژوهشی پسرها رو بیشتر می پسندم . نمونه ی آن عدم خجالتی بودن هست. یک مثال ساده و بامزه : وقتی دکتر وفا به ایران آمدند و کنفرانسی برگزار شد. خیلی از دانشجوهای پسر دور و بر ایشان می پلکیدن . حتی دانشجوهای فوق لیسانس و لیسانس هم که پسر بودند می رفتند و از ایشان سوال می پرسیدند. ولی دانشجویان دختر ی که حتی قوی تر از این پسر ها بودند ، چه بسا دکترا هم داشتند، خجالت می کشیدند و جلو نمی رفتند. و بیشتر شان می گفتند خوب چی بپرسیم ؟ ما که علم مان آنقدر زیاد نیست. و با همان شیوه ی آرام و بی سر و صدا از این فرصت ها استفاده نمی کردند. از این دست اتفاقا در سمینار های مهم و کنفرانس ها زیاد دیدم. نمی دونم آیا این رفتار ها هم در کار پژوهشی درست هست یانه ؟
یک نکته ی دیگر: پسرها در ارتباط برقرار کردن خیلی قوی تر هستند و اگر در یک کار پژوهشی گیر کنند ، راحت تر از دختر ها می توانند مشکلشان را حل کنند.

مینجیق:
" نمی دونم آیا این رفتار ها هم در کار پژوهشی درست هست یانه ؟"
به نظرمن درست نیست. رفتار دخترها درست تر بوده.


البته یک چیزی را هم بگم ها!
پسرها معمولا قوت و جرئت thinking out of boxرا بهتر از دخترها دارند. برای کار پژوهش هم این خیلی مهمه.
البته باز به طور آماری گفتم. 
من خودم این قدرت و جرئت را دارم.
از معیارهایم برای انتخاب دانشجوی دکتری (نه لزوما کارشناسی ارشد) همین هست. 

نظرمن این هست که در زمینه های پژوهشی شخص باید این جرئت و قدرت را در دوره کارشناسی ارشد به دست بیاره و بیاموزه.
برای همین هم هست که خیلی به این دوره اهمیت می دهم

به گمانم 
این قدرت و جرئت تا حد زیادی اکتسابی است نه غریزی یا ژنی.

سارا: میشه بیشتر توضیح بدهید در مورد thinking out of box . ممنونم

مینجیقتوضیحش سخته.
مثلا کاری که کوپرنیک کرد مصداق بارز آن هست.
thinker:
از بحثای جنسیتی خوشم نمیاد شی ء نیستیم که اینطوری بحث دختر و پسر راه انداختین! علم آمار هم زیاد کمکی برای شناخت یه نفر و سرنوشتش نمی کنه همین که براساس داده های آماری و باورها و نظریات معمول در مورد دیگران قضاوت نکنیم می تونه خودش یه نوع thinking out of box باشه.
مینجیق:
یک نکته دیگه هم بهتره گفته بشه
یک عده هم هستند که خیلی باهوشند مردم آزار هم نیستند اما مثل مریم هم دنبال هدف خاص نمی روند
با هوششان بازی بازی می کنند
این بازی فکری بعد اون بازی فکری

خیلی ها دور و بر این جور هستند

خوب طبعا این افراد هر چه قدر هم باهوش باشند موفقیت های خیلی بزرگ به دست نمی آورند اما در لحظه خودشان خوشند موجب خوشی دیگران هم می شوند 
این هم یک نوع زندگی است

با همین افراد زندگی زیبا و رنگارنگ می شه

مردم آزارها را نمی گم ها
اونهایی را می گم خیلی باهوشند ولی بازی بازی می کنند

مینجیق:

من شیفته فرهنگ دانشمند پرور یهودی ها هستم.
این همه دانشمند یهودی هست. اما اصلا فکر نمی کنند بس شان هست. اینشتن را به جای خود تکریم می کنند و به او می بالند. اما نمی آیند بگویند بر فرض واینبرگ که به اندازه او مشهور نیست را چرا به حساب بیاوریم وقتی ما اینشتن داریم
هر کدام را در جای خود تکریم می کنند.

اگر ما ایرانی ها دو نفر برنده فیلدز داشتیم نصف ایرانی ها می خواستند نصف دیگر را مجاب کنند که مریم بالاتر هست نصف دیگر می خواستند نشان دهند اون یکی بالاتر است. بعدش هم دعوا می کردند.
یهودی ها هر دو را تکریم می کنند بعدش هم سعی می کنند سومی را پرورش دهند.
حالا این غول های دنیای علم که به کنار. یک دانشجوی بی نام و نشان فیزیک را چه قدر ساپورت روحی می دهند! خانواده و دوست و آشنا در خاندان های یهودی با یک دانشجوی معمولی فیزیک وقتی صحبت می کنند نشان می دهند چه قدربه کارش ارزش قایلند. همین طور به معلم هایی که اینان را پرورش می دهند ارزش قایل هستند. 

من برای کتاب امی نوتر ترجمه آقای حسن فتاحی مقدمه نوشتم. در آن نوشته بودم خانواده های دانشمند پرور یهودی ! ارشاد گیر داد که باید این عبارت حذف شود!

چرا سعی نمی کنیم از خوبی های دیگر فرهنگ ها بیاموزیم؟! این جنبه از فرهنگ یهودی واقعا آموختنی است. فشار روحی هم زیاد برروی بچه ها برای موفقیت و شاخ غول شکستن نمی آورند. در خانواده های چینی و کره ای خیلی فشار وارد می کنند اما دانشمند پروری خانواده های یهودی چنان ظریف هست که بچه ها ذله نمی شوند
برای همین هست که می گویم آموختنی است.

اگه خواستید این مقاله را بخوانید:
http://www.huffingtonpost.com/wendy-sachs/chinese-moms-vs-jewish-mo_b_807569.html


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مریم میرزاخانی: دارای هوش خارق العاده یا ....؟!

+0 به یه ن

مینجیق: در همان دوره ها بودند کسانی که از مریم نیز باهوش تر بودند و در مقاطعی از او هم سخت تر کار می کردند...

رهرو: اگه دستگاه یا معیار دقیقی برای سنجش هوش اختراع شده که با این قطعیت می تونه باهوش بودن عده ای رو نسبت به مریم میرزاخانی ثابت کنه به ما هم معرفی کنین تا استفاده ببریم.

محمد:به نظر شخصی من، وقتی کلمه ی "هوش" و "باهوش" رو به کار میبرن، عموم مردم یک تلقی و درک مشترکی از اون دارند و اونطوری که من با خوندن این متن متوجه شدم منظور اون تلقی بود.
ضمنا در اینکه به صورت کلی عده ای در زمینه هایی از عده ای باهوش تر و با استعداد تر هستند شکی نیست. و اصلا به همین علت هم هست که این کلمات ایجاد شدن! اما به نظر من این هم که این امر به صورت قطعی و حتی علمی ثابت شده یا نشده، و یا معیار های قطعی و علمی و پذیرفته شده ی رسمیش چی هستن، مورد نظر این نوشته نبود.
آنچه که مد نظر این نوشته بود به نظر من چیزی بود که در زمان دریافت جایزه توسط خانم میزاخانی و در زمان مرگشون از دید رسانه ها مغفول مانده بود و به نظر من خوب بود کسی بهش اشاره میکرد اما متاسفانه در این موقعیت ها کمتر کسی میاد این ریسک رو بکنه که بهش بپردازه چون ممکنه از طرف عموم این فرد مورد هجمه واقع بشه، همونطور که الان شما انتقاد کردید. و آن ارائه ی الگویی درست از ایشون برای جوانان و ترغیب اونها به پیروی از اون بود.

به نظر من مدال خانم میرزاخانی نهایتا در قابی یا روی دیواری یا در ویترین موسسه یا کلکسیونی قرار میگیره. اونچه که الان بسیار با ارزش تر هست اینه که چه الگویی از میرزاخانی ها به جامعه ارائه بشه و به خورد جوانان داده بشه؟
یک نابغه ی ماورائی دور از دسترس با هوش بی رقیب خدادادی و آنچه در خیال و گمان و قیاس و وهم نگنجد؟ یا همچنانکه بود، یک شخص معمولی باهوش، متعهد و با پشتکار که در مسیر درست و با برنامه ی صحیح برای اهدافی بلند گام برمیداشت؟ به واقع کدامیک سودمند تر می افتد؟
در اینکه خانم میرزاخانی باهوش و با استعداد بودند شکی نیست و اثبات این مدعا هم نظر متخصصین این امر و هم موفقیت ها و دست آورد هاشونه.
اما بعضی ها گمان میکنند که ایشون یک شب نشست و تزی داد و فردای آن روز رفت جایزه فیلدزش را زد زیر بغل اومد خونه و به ادامه زندگیش پرداخت!
از طرف دیگر شاید بعضی ها هم فکر کنند ایشان در بند ریاضی یکی از زندان های استنفورد زندانی بوده و حالا هر از چند گاهی به سان یک دانش آموز کنکوری مینشسته مقطعی برای یک آزمون تلاش شبانه روزی میکرده.
اما واقعیت زندگی دوستان خانواده اساتید و اطرافیانش چیز دیگری میگه. یک شخص معمولی (با تعریف های اجتماع ) باهوش و با استعداد بوده که هرچند چه بسا ممکنه خیلی ها از او باهوش تر هم بوده باشند و حتی در مقاطعی از او هم پیشی گرفته باشند اما علاقه، پشتکار، تداوم در تلاش برای هدفش و قدم نهادن در مسیر درست آموزش و بهره گرفتن از توصیه های بزرگان (بزرگانی که خود حتی از برندگان سابق همین فیلدز ها بودند) باعث موفقیتش در زمینه ی مورد علاقه اش شد.
به نظر من برتری ایشون در همین امر بود که با وجود اینکه کسانی حتی باهوشتر و مبتکرتر از ایشون هم وجود داشته باشند اما ایشون بتونه اونها رو با تداوم تلاش در مسیر درست در مسیر رسیدن به اهدافش پشت سر بذاره.
بله، نکته اینجاست که همه ی این فاکتور ها در کنار هم مهمه!

و در انتها، چند روز پیش در وبسایت دانشگاه پنسیلوینیا جمله ای تامل برانگیز رو دیدم که بی ارتباط با این بحث نیست:
"Genius without education is like Silver in the Mine"
این جمله و طرز تفکر از یکی از کسانیه که کشوری و سیستم آموزشی را بنا نهادن که یکی از خروجی هاش خانم میرزاخانیه.
از بنجامین فرانکلین، فیزیکدان و موسس این دانشگاه و از بنیانگذاران ایالات متحده ی آمریکا.

مینجیق: باز هم می گم مریم باهوش بود اما هوش خارق العاده دست نیافتنی و استثنایی نداشت. هوشش در حد متوسط المپیادی ها و نفرات برتر کنکور بود نه به طرز چشمگیری بالاتر.
موفقیت چشم گیر و استثنایی اش در سایه تلاش و شخصیت قوی و مثبت او حاصل شد.
اتفاقا به همین دلیل ارزش و ارج مریم بسیار بیشتر می شود.
باز می گویم در همان دوره ها بودند کسانی که از مریم هم باهوش تر بودند. سرعت انتقال و تجسم فضایی شان به طرز محسوسی از مریم بالاتر بود. اما به آن درجه از موفقیت علمی که مریم رسید نرسیدند.
یکی بود (اسم نمی آورم. به او سوپرباهوش خواهم گفت) به طرز بسیار محسوسی از بقیه ما از جمله مریم باهوش تر بود. اما چه فایده؟! هوشش را صرف مردم آزاری می کرد! به اقلیت های مذهبی گیر می داد و مناسکشان را مسخره می کرد. به ترک ها گیر می داد و مسخره می کرد. به خانم ها گیر می داد مسخره می کرد و "ناقص العقل" می خواند.
همه این خط کشی ها و اره تیشه گرفتن ها با گروه های مختلف کلی انرژی و وقت به هدر می دهد. مریم هم مهربان تر از آن بود که بخواهد کسی را این طوری اذیت کند و هم عاقل تر از آن بود که وقتش را این طور تلف کند.

خدا اون روز نمی آورد که کسی سئوالی را بهتر از اون یارو "سوپر باهوش" جواب می داد! چند روز تمام فکرش را می داد که به اون شخص نیش بزند.

مریم اصلا از این دغدغه ها نداشت. من سر برخی کلاس های دانشکده ریاضی به طور مستمع آزاد می رفتم. بارها بارها اتفاق افتاد که دیگر همکلاسی ها جواب سئوال ها را سریع تر و درست تر از مریم پاسخ دهند. اصلا و ابدا این موضوع ذهن مریم را مشغول و درگیر نمی کرد. خیلی برایش عادی بود. قشنگ حواسش را می داد که نکته مسئله را دریابد و بقیه کلاس به حرف استاد گوش کند.
اگر اون "سوپر باهوش" جای او بود تا آخر کلاس انگار روی میخ نشسته! اون قدر ذهنش درگیر این می شد که فلانی به چه حقی از من جلو زد که بقیه کلاس اصلا درس گوش نمی داد.
همین نکات ساده کلی آدم را جلو می برد.
کسانی که برای خودشان شأن سوپر نابغگی قایل هستند از ترس این که مبادا این بت بشکنه دنبال چالش های فکری مهم کمتر می روند.
کسی که از این ادعا ها نداره این ترس را هم نداره و راحت تر می تونه دل به دریا بزنه و روی مسئله های مهم علمی کار کنه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

طبیعی و نرمال و از جنس زمان خود!

+0 به یه ن

یکی از خوانندگان وبلاگم: دیدم در شبکه های اجتماعی مردم مینویسند دوست داریم دخترمان را از کودکی مانند مریم میرزاخانی تربیت کنیم! ولی از هرکدامشان پرسیدم آیا شما کودکی مریم میرزاخانی را دیده اید یا شنیده اید؟ همه جوابشان منفی بود!
یا این که می خواهیم دخترمان اهل زیبایی ذهن باشد و نه تن! باز هم سوال کردم آیا شما با ایشان دوست نزدیکی بوده اید و میدانید ایشان علاقه ای به زیبایی ظاهر نداشته اند؟
دیدم برخی ها حتی رفتند و علایق غذایی و یا هنری دانشمندی را پیدا کرده اند و فکر می کنند ...این ها به نبوغ فلان دانشمند فیزیک یا ریاضی ربط داشته!
این که دانشمندی مثلا به استیک یا چلوکباب علاقه داشته دلیل نمی شه ما هم به زور بچه مان را به این دو غذا علاقه مند کنیم و بعد توقع داشته باشیم بچه مان دانشمند شود.
جوگیری بد دردیست!

جواب من: با شما موافقم.

من بچگی های مریم را ندیدم اما نوجوانی هایش را دیدم. از نظر توجه به ظاهر شبیه متوسط دخترهای درسخوان دهه هفتاد بود. با معیارهای الان خیلی ساده می شه اما در زمان خودش کاملا نرمال بود. بودند کسانی که با معیارهای آن زمان هم خیلی کم به ظاهر خودشان می رسیدند (خیلی خیلی کمتر از مریم) که مثلا نشان دهند خیلی دانشمند هستند اما دست آخر چیزی نشدند.
مریم خیلی نرمال بود. در جمع های دوستانه خودمان می گفت و می خندید و بازی می کرد و می رقصید. مثل بقیه . خیلی نرمال. از هیچ جهت زیاده روی نمی کرد.

می ترسم با این جو گیری فردا وقتی دختربچه ای دامن پفی پوشید و با لوازم آرایش مامانش صورتش را رنگ کرد ریاضی دان شدن را برسرش بکوبند. او را از غریزه اش باز دارند. دختربچه هم از چشم ریاضیات ببیند و از ریاضی دلزده شود.
من بچگی های مریم را ندیدم ولی از آنجایی که در نوجوانی خیلی بی عقده و طبیعی و نرمال بود حدس می زنم در بچگی هم همان کار ها را کرده که اکثر دختربچه ها می کنند. همان دامن پفی پوشیدن و چرخ زدن و.....

اما خوبه که برای بچه ها (چه دختر چه پسر) بازی های فکری ترتیب بدهند و لذت بازی با اعداد را به آنها بیاموزند. برادر بزرگتر مریم در این زمینه خیلی موثر بود. خیلی برای مریم بازی فکری ترتیب می داد. معمای ریاضی و....
از خودمریم شنیدم

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا ماهی را هروقت از آب بگیری تازه است؟

+0 به یه ن

ageism:اخیرا خیلی آدما رو می بینم که با داشتن شغل و سن بالا قصد شرکت در کنکور رو دارند اغلبشونم می خوان پزشکی بخونن فکر می کنن از این طریق به راحتی می تونن به درآمد بالا برسن!اینکه یه آدم بیکار بی پول بخواد با شرکت در کنکور بخواد تحولی در زندگی ش ایجاد کنه برام نسبتا قابل درکه ولی کسی که مثلا دبیر رسمی آموزش پرورشه یه کم قابل هضم نیست . بعد مثلا خانومه با 50 سال و داشتن بچه می خواد کنکور بده نمی خوام بگم دیره ولی به نظرم خیلی خوش خیاله واقعا هدفش چیه؟ اگه صرفا می خواد سوادش بالابره که می تونه به جای تحصیل در دانشگاه و تحمل کلی قانون و محدودیت ، مطالعاتش رو زیاد کنه.
البته به نظر می رسه سن عقلی جامعه ی ما برخلاف سن واقعی ش خیلی کمه مردم یا تا آخر عمرشون خیال پرداز باقی می مونن یا از همون اول جوونی ناامیدند و فکر می کنن از هیچ طریقی به جایی نمی رسن و برای همینم هیچ تلاشی نمی کنن
مینجیق:
چه اشکالی داره؟
ageism:

ظاهرا که اشکالی نداره و به من مربوط نیست زندگی خودشه ولی دیدن این همه آدم سردرگم که تا پیری و میانسالی هنوز هم به جایگاه نسبتا راضی کننده ای در زندگی شون نرسیدند کمی آزارم میده به نظرم می رسه یه جای کار جامعه می لنگه در مورد اون خانم حدود 50 ساله چیزی که نظرم رو بهش جلب کرد اینه که دم کنکور ، کم مونده بود تمام کتابای یه کتابخونه ی عمومی که بیشتر مراجعانش هم کنکوری های نوجوان هستند رو امانت بگیره ببره! این اولین مزاحمتش برای نسل امروز. بعد هم مسوول کتابخانه می گفت خودش میاد اینجا لیست کتاب میده بعد پسر حدودا ده ساله اش رو از یه راه نسبتا دور می فرسته دنبال کتابا که براس ببره خونه. (چه مادر بی فکرو خودخواهی)می گفت حتی یه کیف یا نایلون هم دستش نداده بود که کتابای سنگین رو داخلش بذاره اونم توو این هوای گرم)
در مورد شرایط این خانم اطلاع ندارم ولی هستن افرادی که در این سن با توجه به سهمیه ای که دارند اتفاقا در کنکور قبول می شند و بعدا هم لابد استخدام میشند (نمونه ش رو کم ندیدم) اینم مزاحمت دیگه اش برای نسل جوان .
برای همین به این راحتی نمی تونم بی خیال این قضیه بشم شایدم من خیلی تنگ نظر و بیکارم که از یه مسله ی کوچیک اینقدر ایراد شرعی می گیرم و در مورد مردم قضاوت می کنم
مینجیق:
پدر هشتاد و چند ساله یکی از دوستانم داره باجدیت در دانشگاه حقوق می خوانه. دوستم خیلی به این کار باباش افتخار می کنه و می گه برای دخترش (نوه اون آقا) الگوی خیلی خوبی شده.
ما هم دسته جمعی بر اون مرد کهنسال و بااراده درود می فرستیم.
کار خوبی می کنه.
عوض این که بنشینه و از مرگ حرف بزنه و دل دختر و نوه اش را کباب کنه رفته دنبال دانش.
نفس این عمل ارزشمنده.
چنین گفت پیغامبر راستگوی که از گهواره تا گور دانش بجوی
می ره سر کلاس با جوان ها سر و کله می زنه روحیه اش جوان می شه. همکلاسی های جوان هم با دیدن او تشویق می شوند.
برخی تجاربش را به آنها منتقل کنه کلی در زندگی جلو می افتند

ageism:من مشکلم با اونایی هست که فکر می کنن می تونن در این زمینه کار پیدا کنن و کل زندگی شون رو عوض کنن. شما یه نوع مثبت نگری و امیدواری خاصی داره که برام جالبه ولی به نظرم همیشه هم خوب نیست مثل الن که مشکل اصلی رو نادیده می گیرید و روی مسایل ایده ال و بیربط تمرکز می کنین
مینجیق:
یه چیزی را به یاد داشته باشید: مردم راه خودشان را می روند و زندگی خودشان را می کنند و با نظر ما رویه خود را عوض نمی کنند.
رها:
"من مشکلم با اونایی هست که فکر می کنن می تونن در این زمینه کار پیدا کنن و کل زندگی شون رو عوض کنن"

دلیل این که در هیچ جای دنیا برای تحصیلات آکادمیک در دوره کارشناسی شرط سنی نگذاشته اند اینه که درس خواند در هر سنی کار عجیبی نیست!
در مدارس شرط سنی وجود داره و بزرگسالان نمی توانند در کنار کودکان باشند! در دوره های پست داک هم خیلی وقت ها و در معدودی موارد در دکترای تخصصی شرط سنی وجود داره! ولی دوره کارشناسی و کارشناسی ارشد شرط سنی نداره تا جایی که می دانم.

مینجیق:"بعد هم مسوول کتابخانه می گفت خودش میاد اینجا لیست کتاب میده بعد پسر حدودا ده ساله اش رو از یه راه نسبتا دور می فرسته دنبال کتابا که براس ببره خونه. (چه مادر بی فکرو خودخواهی)می گفت حتی یه کیف یا نایلون هم دستش نداده بود که کتابای سنگین رو داخلش بذاره اونم توو این هوای گرم) "

این بی ملاحظگی و بی فکری اون مادر غلط بود. اما تنها مادران کنکوری که این طور نیستند! شما بروید مراکز خرید و به خصوص حراجی ها می بینید مادران بسیاری با بی ملاحظی بچه ها را خسته و گرسنه در گرما و سرما این ور و اون ور می کشند تا دوزار در حراجی ارزان تر جنس بگیرند. بچه هم که ناله ای می کند و مثلا می گوید نیاز به دستشویی رفتن دارند یا پایش را کفش زده از سوی مادر پرخاش دریافت می کند. بسیاری از آنها هم واقعا نیازمند از حراجی خرید کردن نیستند. یک نوع طمع هست که حتما از حراجی ها خرید کنند.
زنان زیادی هستند که بعد از مادر شدن به سراغ لیسانس دوم سوم می روند چون فکر می کنند داشتن یک مادر آگاه در دراز مدت برای فرزندشان مفید تر هست. در تصمیمات زندگی آگاهانه تر مشاوره می دهد.

خیلی از شوهرها هم راضی تر ند که خانم شان برود لیسانس دوم سوم بگیرد تا این که بیافتد توی خط معاشرت با کسانی که اهل پز لباس مارکدار هستند و خرج می تراشند. یا بدتر از آن خانمشان را به سمت فال قهوه و تاروت و...... بکشانند و زندگی شان را به هم بزنند. (می دانید که از جمله شگردها ی فالچی دیدن "زن دیگر" در طالع مرد هست.) خانه زندگی ها را این طوری می پاشند. برود یک لیسانس دیگر بگیرد و علم ,و دانشش بیشتر شود بهتر است یا با این چیزها خودش را مشغول کند؟ معمولا مردهای طبقه متوسط نیمه سنتی با درایت خانم خانه دار میانسالشان را تشویق به گرفتن لیسانس و فوق لیسانس دوم سوم می کنند.
(اما اگر توجه کرده باشید کمتر تشویق می کنند در همون رشته خودشان ادامه بدهند و دکتری بگیرند. به نظرم مردهای نیمه سنتی امروزین این طور پیش خودشان حساب می کنند که تا خانمشان دارد لیسانس فوق لیسانس می گیرد کنترل دست خودشان (مرد خانه) هست. اما برود دکتری بگیرد کنترل ممکن است از دست خارج شود. اما این موضوع خارج از موضوع بحث ماست.)
Ageism به رها:

خب در اغلب کشورها تحصیل در دوره ی لیسانس و فوق لیسانس پزشکی و رایگان نیست و سهمیه ای هم برای قبولی و بعد استخدام در کار نیست (در ایران هم تحصیل رایگان کم کم داره از بین میره!)
سال ٩٠ مصوبه ای داشتیم که لیسانسیه های دوره ی روزانه نمی تونستن در دوره های پزشکی به طور رایگان تحصیل کنند ! وگرنه فعلا شاهد سیل کنکور دادن دوباره مهندسین بودیم برای قبولی در رشته ی طبابت.
ageism به مینجیق:
فکر نمی کنم تحصیل در دوره ی لیسانس زیاد تاثیری روی فرد داشته باشه ولی خب بهرحال باعث میشه مشغول بشه و البته بفهمه که درس خوندن خیلی هم اسون نیست و کمتر از فرزندش انتظار داشته باشه



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل