بحثی در مورد انجمن های زادگاهی

+0 به یه ن

بحثی به دنبال نوشته در مورد انجمن های زادگاهی دریانی ها:

 

علیرضا:

یاد این نوشته در مورد دریانی ها افتادم:
http://www.tabnak.ir/fa/news/183956/امپراطوری-دریانی-ها-در-سه-نسل-قسمت-اول-و-دوم


كند اوشاغی:

سلام جالب بود ولی ببینید نویسنده به اصطلاح روشنفكر این مملكت نگاهش به این دریانی ها چیه؟ كافیه رمان من او رضا امیرخانی رو بخونین تا با تفكر نحس و نژادپرستانه ای كه نسبت به ما ترك ها دارن رو ببینین. از نمونه های موفق مثل دریانی ها اهالی روستای بیس هست كه مثل دریانی ها كار میكنن. اون رمان رو حتما بخونین.
 
مینجیق:
من رمان "من و او" را نخوانده ام اما چند وقت پیش یك نوشته ی طنز (البته بی مزه) در مجله چلچراغ خواندم كه محتوایش این بود كه پسرش را گذاشته چند ساعت پیش سوپر دریانی پسرش بی ادب شده فحش یاد گرفته. البته نویسنده خیلی به نظر خودش ظریف در آخر داستان رو می كند كه پسرك فحش ها را آقای دریانی یاد نگرفته بلكه چون تلویزیون كه در مغازه ی او روشن بوده یاد گرفته!
اما باید خیلی دقت می كردی كه متوجه این نكته ی به زعم نویسنده ظریف و نكته سنجانه می گشتی.
كمتر كسی نوشته چلچراغ را به این دقت می خواند. من چون به مسئله ی تصویر ترك ها در ادبیات و فیلم ها حساس هستم تا آخر داستان را تحمل كردم و خواندم. اغلب خواننده ها حوصله نمی كنند كه تا آخر آن داستان بی مزه را بخوانندو نصفه نیمه با این نتیجه كه سوپر دریانی ها بی ادبی می آموزند -به خصوص وقتی كه به تركی با مشتری ها ی ترك حرف می زنند- داستان را ول می كند.
دیگه این كه صدا و سیما 10 سالی است بددهنی و پرخاش یاد بیننده ها می دهد كه انتقاد خیلی پرریسكی نیست. اینو خیلی ها آشكارا می گویند. خیلی مادربزرگ ها وپدربزرگ های محافظه كار. دیگه نویسنده ی یك مجله ی جوان پسند دارای ادعای نیمه-روشنفكری لزومی نداشت این قدر در لفافه بگوید و به زعم خود ظرافت به خرج دهد. خرجش را هم از جیب دریانی ها بدهد!
در ادبیات ده بیست سال اخیر تولید شده در تهران دریانی ها تصویر شده اند اما تصویرشان خیلی وقت منفی نشان داده شده است. به نظر من بیشتر از آن كه این نكته در "ترك ستیزی" نویسندگان ریشه داشته باشد در نگرش چپگرایی آنها ریشه داشته. دریانی ها با نگرش و ارزش های سرمایه دارانه شان به مذاق آنها چندان خوش نمی آیند. این كه گاهی با هم یا با برخی از مشتری ها به زبانی صحبت می كنند كه اینها نمی فهمند مزید بر علت شده اما علت اصلی نیست. به زبان كردی یا گیلكی یا فرانسه یا ....هم حرف می زدند همین تاثیر را داشت.

در مورد این كه چرا چپگرایی در بین آن طیف زیاد هست اینجا را بخوانید:
http://mansurhashemi.com/index.php?newsid=89

الفی اتكینز:
اگر درست در خاطرم باشه تو فیلم مربای شیرین هم دریانی ها نقش پر رنگی داشتند. حتی شبكه فروش و توزیعشون هم نمایش داده شده بود.
 
فیزیكخوان:
سلام .خانم دكتر.
برای من كمی فهمیدن موضوع سخت شد.اگه اشتباه نكنم دریانی اسم روستایی است كه ساكنان قدیمی و اینك مقیم در تهران داره درسته؟
یه سوال دیگه خانم دكتر آیا این كمكها و لابی ها به كمك به همه روستاهای اون منطقه یا كشور كمك كرده یا فقط روستای خاص با لهجه ی خاص از یك گویش؟
اگه حوصله داشتید به اینم جواب بدید آیا الزاما نیاز به انگیزه های خاص قومی یا نژادی ست برای كمك به همنوع؟
ایناها رو پرسیدم تا منظور دقیق نوشته رو بفهمم بعد نظر بدم.

 
مینجیق:
سلام

شما سئوالاتتان را به گونه ای مطرح كرده اید كه با یك نگرش ایدئولوژیك به مسئله می نگرید.
دریانی ها بر اساس نیازهایشان فعالیت های اقتصادی فرهنگی اجتماعی ورزشی و.... خود را سامان می دهند وكاری به كار ایدئولوژی مورد نظر شما ندارند. برای همین هم هست كه به نتیجه ی مطلوب می رسند.
خیلی جالب هست! در نوشته ی بعدی ام می خواستم به این مطلب برسم كه تبریزی های تحصیلكرده ای كه در عرض 200 سال پیش به تهران آمدند و نو آوری ها و تخصص خود را در اختیار پیشرفت این شهر صرف كردند به اندازه ی دریانی ها در این كه طبقه ای با هویت كه خود را باز تولید كند موفق نبوده اند. رد پایشان را نمی بینیم. می شنویم و می خوانیم كه فلان شخص كه در مسایل فرهنگی و .... در زمان خود صاحبنظری بوده و فلان چیز را برای اولین بار در ایران آورده در بهمان تاریح به تهران می آیند و...
دیگر هیچ! دیگر نمی خوانیم از فرزندان یا دست پروردگان او شخص صاحب سبكی سر برآورده كه كار جدید در خور توجهی كرده. یارو آمده تهران نسخه بزرگتر آن چه در تبریز ساخته می سازد و تمام. تمام می شود!
همین! این رشدی كه دریانی ها در تهران داشته اند آن تحصیلكرده های تبریزی نداشته اند.
راستش علت اصلی را من چند چیز می دانم ویكی هم همین ایدئولوژی هست كه آنها را "تمام" می كرد. اگر آنها هم مثل دریانی ها شبكه خود را داشتند. دغدغه ی آن را داشتند كه بالاتر بروند و نسل بعدی خود را بازتولید كنند و در قالب انجمن های زادگاهی به زادگاهشان خدمتی كنند و هویتی جمعی بسازند , آن گونه "تمام" نمی شدند!

یك زمانی من و آنا با هم در فیس بوك برای بنیاد كودك تبلیغ می كردیم. بنیاد كودك در شهرهای مختلف ایران شعبه دارد. همین طور در كابل و اندونزی.
آنا نوشت خوبه از شهر خودتان مددجو انتخاب كنید تا اگر خواستید به او سر بزنید. بیشتر افراد جمع تبریزی بودند. چند نفر هم از تهران بودند و دو سه نفر هم از مشهد و دوسه نفر هم از اصفهان. هركسی برای پیداكردن كفیل برای مددجویان از شهر خودش تلاش می كرد. خیلی خوب هم جواب می داد. كفیلان با مددجویان احساس همزادپنداری می كردند. احساساتش را درك می كردند. خیلی راحت تر خود را جای او می ذاشتند و احساساتش را ارزیابی می كردند.
مدتی گذشت و جماعت سانتی مانتال سر از صفحه ما در آوردند. شروع كردند به حرف های سانتی مانتال نوشتن. "چرا برای سپیدها كمك می كنید و سیاهان را فراموش می كنید." به نظرم این حرف را از یك فیلم آمریكایی شنیده بودند و اینجا داشتند تكرارش می كردند. آخه واقعا مسئله ی ما در ایران امروز این هست؟
سانتی مانتال ها هجوم آوردند. از كمك این سانتی مانتال ها آبی گرم نمی شه. یارو توی گرمای تابستان استرالیا نشسته به مددجو در تبریز زنگ زده پرسیده از "بابالنگ درازت"چه شكلاتی می خواهی او هم در چله زمستون تبریز گفته سردم هست كاپشن می خواهم! به خانوم بر خورده كه چرا بچه همچین درخواستی كرده! آخر و عاقبت كمك سانتی مانتالی این هست. اما منی كه سرمای تبریز را درك كرده ام می فهمم آن بچه چی می خواست و چرا می خواست !
یا همون خانم استرالیا نشین ایراد می گیرد كه مددجو چه حقی چیز لوكسی مثل كلاس ژیمناستبك آرزو كند. اما منی كه در تبریز بوده ام و سرمای زمستانش را می شناسم و می دانم در خانه های كوچك آن طبقه ی اقتصادی و با محدودیت هایی كه بر دختر بچه ها هست دختر بچه به فقر حركتی دچار می شود و آخر و عاقبتش پوكی اسنخوان هست هرگز آرزوی كلاس ژیمناستیك او را سوسول بازی نمی دانم. نمی گویم فلان گرسنه آفریقایی وقتی مانده من چرا برای كلاس ژیمناستیك این پول خرج كنم. آخر و عاقبت آن سانتی مانتال بازی آن هست كه بر می گردد به بچه ی یتیمی كه به همراه مادربزرگ پیرش در یك اتاق 2 در 3 متر ی چند ماه سال از سرما محبوس هست ایراد می گیرد كه حق ندارد كلاس ژیمناستیك بخواهد!
همان بچه گرسنه ی آفریقایی بعد از این كه شكمش سیر شد آزادانه و راحت در دشت ها در هوای پاك و آزاد می دود و حتی قهرمان دو دنیا می شود (به واقع هم برخی از قهرمانان دو المپیك از قحطی زدگان بودند) اما كجا یك دختر بچه در محله ی فقیر تبریز می تواند چنین چیزی را تجربه كند!؟ اصلا خوابش را هم نمی تواند ببیند!
احتباج او همان كلاس ژیمناستیك هست تا قدری فقر حركتی اش كه در سن رشد وبلوغ برای سلامتی اش مانند همان غذا حیاتی
است درمان شود.
آن سانتی مانتالی كه وضعیت شهر تبریز و محله های فقیرش را نمی داند درك نمی تواند بكند! ایرادی هم نیست. من هم مشكلات بچه های شهر های دیگر را درك نمی كنم. برای همین به جای زدن حرف های سانتی مانتالی این كمك محدود و ناچیزی را كه می توانم بكنم در جهتی هدایت می كنم كه شناخت و درك بیشتری از آن دارم.

این هست كاركرد و اهمیت انجمن های زادگاهی. چون شناخت و تفاهم هست دوام می یابد و با زمان قوام می یابد. آن چه با حرف های سانتی مانتالی بنا نهاده شده با فوتی از بین می رود و حتی به حرف های سانتی مانتالی خصمانه یا مخرب بدل می شود.

یكی:
تو سانتی مانتال نیستی؟ تو كه در پر قو بزرگ شدی و ماشاله الله 100 كیلو وزن داری از فقر و بدبختی چه می دانی؟ دهن گاله ات رو ببند كثافت. تو چه درك و فهمی از سختی داری؟ آهان! یادم اومد. زیر بارون تو آمریكا دچرخه سواری می كردی. تو حتی سانتی مانتال هم نیستی آشغال.
مینجیق:
ساختار اجتماعی تبریز به گونه ای است كه افراد از طبقات مرفه هم از حال طبقات فقیر بی خبر نیستند. با طرق مختلف با هم در ارتباطند و از حال هم خبر دارند. خانم تبریزی اگر خدمتكار به خانه بیاورد پایش را روی پایش نمی اندازد. این كار را بی ادبی می داند. پا به پای او كار می كند. به درد دل هایش هم گوش می كند و به این ترتیب از تمام مشكلات محله ی آنها با خبر می شود و احساس مسئولیت می كند كه باری از دوش آنها بر دارد. این كه دوست آنا گفته بود "مگه خودمون نمی تونیم مستقیم كمك كنیم. چه نیازی به بنیاد كودك هست" ریشه در این پیش زمینه داشت.
در ضمن در محلات فقیر تبریز و دیگر شهرهای ایران زنان میانسال بسیاری اضافه وزن دارند. در كشور ما غذاهای پركالری نسبتا ارزان هستند. مواد غذایی پرویتامین و پروتئین دار هستند كه گران هستند. زنان میانسال هم در خانه های كوچك طبقات فقیر نشین اغلب فقر حركنی دارند. همه ی اینها در كنار هم باعث می شود اضافه وزن در بین زنان علی رغم فقر كم نباشد. یك خانمی بود می آمد در مراسم "ائلشمه" و مراسم گوناگون دیگر د رخانه ما و خانه بستگان چایی می ریخت. هیچ چی هم نمیخورد. غذایش خیلی كم بود اما خیلی چاق بود. خیلی! دلیل اضافه وزنش مشكلات هورمونی بود. اگر دیدید یكی در ایران و دیگر كشورهای در حال توسعه اضافه وزن دارد با پیش داوری نگویید كه لابد نیاز به حمایت ندارد. اتفاقا چاقی آن خانم مادر دردهایش بود. درد های بسیاری از این اضافه وزن می كشید.

داشتم سخت فكر می كردم ببینم به چه طریقی نظر خودم را در مورد این كه چرا تبریزی های تحصیلكرده ای كه در دویست سال اخیر به تهران آمده اند نتوانسته اند طبقه ی شاخصی را در این شهر به وجود آورند بیان كنم. خدا "یكی" را برایم رساند! حالا خیلی راحت می توانم منظورم را بیان كنم. همشهری های من كه به تهران آمده اند با عده ی قابل توجهی شبیه "یكی" رو به رو شدند. وجود این "یكی" ها برایشان مسئله شده. با خودشان اندیشیده اند مگه من به این "یكی" بدی ای كرده ام كه این قدر با تنفر و كینه با من رو به رو می شود. به اشتباه گمان كرده اند كه با محبت بیشتر به او می توانند كینه و نفرتش را به دوستی و محبت بدل كنند. هم و غمشان را برای این گذاشته اند. حرفشان هم این بود:"من ایستیرم بونی اوتاندیرام" یعنی می خواهم آن قدر به او محبت كنم كه شرمنده شود. اما هرچه كردند از شرمندگی خبری نبود! اتفاقا طرف وقیح تر و پرتوقع تر هم می شد. می دانید همشهری های من چه انرژی ای و وقتی سر این موضوع تلف كردند؟! من هم كه تازه به تهران آمدم و با كسانی مواجه شدم كه بی آن كه ذره ای در حقشان بدی كرده باشم از من كینه داشتند و نفرت می ورزیدند شوكه شدم. فامیل هایمان كه در تهران زندگی می كردند همان روش خودشان را پیشنهاد و توصیه كردند:"اون قدر به او خوبی كن كه شرمنده شود." خوشبختانه من به این دام نیافتادم. گفتم اگر من بخواهم خوبی كنم می روم به یتیمی بیماری چیزی خوبی می كنم تا ثواب برده باشم. ارضا روحی شده باشم. چرا باید محبت خود م را با كسی تلف كنم كه در جواب به من لگد می پراند؟!
آن دسته از همشهری های من در تهران دست به عصا راه رفته اند كه مبادا به تریج قبای امثال "یكی" بربخورد!
خوب! با این روش طبیعی هست كه سیر پیشرفت همشهری های من در تبریز متوقف شده باشد. از بس كه كمر خدمت بسته اند برای كسانی كه لیاقتش را نداشته اند.
این تز همشهری های من در تسل من تبدیل به آنتی-تز خود شده. یك عده هم در نسل من و نسل بعدی با فارس های تهران احساس عداوت می كنند. این هم خوب نیست. همین وبلاگ مرا ببینید. از مقابل یك دونه "یكی" چند نفر از هموطنان فارس عزیز داریم كه نظرات ارزشمند و محبت آمیز می گذارند. نادیده گرفتن این همه محبت و لطف و بزرگنمایی "یكی" جفا هست. جفاهست به خیلی ها و در درجه اول خودمان!

دریانی ها خیلی منطقی عمل كرده اند. اولا شبكه ای ساخته اند كه هویت خود را در قالب آن حفظ كنند. در این شبكه حمایت كرده اند و حمایت دیده اند. دیگه تهران برایشان غربت نبوده. با دیگر ساكنان راه مردمداری پیش گرفته اند. خوش برخورد بوده اند.دشمن تراشی نكرده اند. اكثریت مردم تهران هم آنها را دوست دارند. اما گاهی یكی مثل "یكی" هم پیدا می شد . دریانی های عزیز هیچ قیدی حس نمی كردند كه به امثال "یكی" مجانی بفروشند تا دلش مهربان شود و خجالت زده بشود و نفرت ورزی را كنار بگذارد. ابدا چنین نگرشی نداشته اند.
اگر همشهری های من كه در این دویست سال به تهران آمده اند همچین شبكه ها و انجمن های زادگاهی ایجاد می كردند خیلی تبریز ما الان پیشرفته تر می توانست باشد. دانشگاه هایش به مراتب فعال تر می بودند. می توانست سینما ی مستقل خود را داشته باشد. رویداد های هنری بسیار بیشتری می توانست داشته باشد. یك قطب فرهتگی و علمی در آسیا می توانست باشد. حیف! حیف كه همشهریانم انرژی و وقت خود را تلف "خجالت دادن" كسانی كردند كه بی حیا تر از آن هستند كه خجالت بكشند!

گاهی از دست تبریزی ها -و نیز زنجانی ها- عصبانی می شوم. می بینی ده ها بار از یكی نارو دیده. باز هم لابی می كند كه او را به مقام برساند! برای چی؟! هیچ چی! به خاطر یك فكر ابلهانه. برای این كه به خودش ثابت كند كه آن قدر بزرگوار هست كه كینه به بدل نمی گیرد و نارو های قبلی او را بخشیده است. گمان می كند این بار خجالت زده خواهد شد و نارو نخواهد زد. با به مقام رساندن افراد غیر قابل اعتماد هم به خود ضربه زده اند و هم به دیگران!

یك آیین مسخره ای تبریزی های مقیم تهران برای خودشان ساخته اند كه این گونه خودآزاری ها را نشان وارستگی می داند. با این به اصطلاح وارستگی شان وارفته اند! اگر راه و منش همین دریانی ها را پیش می گرفتند خیلی تحولات مثبت می توانستند به وجود آورند. حیف!
به هر حال آینده در پیش روی ماست. می توانیم در روش ها بازبینی كنیم. می توانیم از دریانی ها بیاموزیم. خیلی نكات دارند كه به ما بیاموزند. در نوشته های بعدی در مورد آن چه كه از دریانی ها می توانیم بیاموزیم بیشتر خواهم نوشت.

یكی:
سخت" فكر می كردی؟! جك می گویی؟ تو یك خرخوان هستی، فكر كردن كار تو نیست، مفت خور.
مینجیق:
همین امروز ظهر ای-میل زیر را به فهرست ای-میل همكاران در پژوهشگاه فرستادم:
Dear all,
It is a pleasure for me to invite you all to the meeting on Thursday (Bahman 10th) morning on the challenges of physics education. Young colleagues seeking a career in universities are specially encouraged to attend this meeting as they may learn more about subtlties of teaching physics which is a much-needed skill in career building in academia.
The meeting does not need registration and is free of charge.
For more information see the website at
http://physics.ipm.ir/conferences/chaphys/index.jsp
See you all at the meeting!
With kind regards,
Yasaman Farzan
چند دقیقه بیشتر طول نكشید كه شخصی به نام مستعار "old professor" به انگلیسی فحش های ناجور در همین وبلاگ برایم گذاشت!
ملاحظه می كنید همین دور وبر هستند. همین جنس افراد بوده اند كه رفته اند روی اعصاب همشهری های من كه از دویست سال پیش آمده اند تهران. به طور سیستماتیك و كاملا حساب شده رفته اند روی اعصابشان تا آنها را چنان به این مسایل مشغول كنند تا همشهری های من نتوانند به رشد خود ادامه دهند. به تهران كه رسیدند قصه شان تمام شد. الكی خود را گول زدند كه باید برای تحمل توهین ها ظرفیت داشته باشندو....
اگر مانند دریانی ها شبكه سازی می كردند همین شبكه موتور رشدشان می شد . امثال این "یكی" یا آن به قول خودش old professorمانع رشدشان نمی توانستند باشند.
امثال این "یكی" و آن به قول خودش old professorاز این رشد واهمه دارند و می خواهند جلویش را بگیرند. می ترسند در سایه این رشد كوتاه قامتی شان بیشتر عیان شود.
چند وقت پیش تركها ی ایران برای مقابله با جوك تركی ها بیوگرافی بزرگان خود را با استیل جوك تركی تعریف می كردند "بك روزی یك تُركه ..... این ترُك همان .....بود"
در اغلب این سرگذشت ها می خواندیم این ترك یك دستاورد مهم در زادگاه خود داشت در بهمان تاریخ به تهران آمد و بزرگترش را در تهران پایه نهاد وتمام. قصه همین جا تمام می شد.

قصه نباید تمام می شد. قصه باید ادامه می یافت. همان طوری كه داستان دریانی ها چند نسل هست دارد ادامه می یابد. می بایست می خواندیم كه بعد از این كه آمد در تهران و نمونه بزرگتر آن چه در زادگاهش بنیان نهاده بود در تهران بنیان نهاد می خواندیم در تهران هم نوآوری های درخور توجه دیگری داشت. بعدش شاگردانی چنین و چنان تربیت كرد كه راهشان را پی گرفتند. فرزندانش چنین و چنان شدند. شبكه ایجاد كردند و برای پیشرفت هرچه بیشتر زادگاهشان كوشیدند و قصه ادامه دارد.
اما چنین ادامه ای را نمی خواندیم.! قصه ی "یك تركه" زود تمام می شد. به تهران كه می رسید تمام می شد.
باید تمهیدی بیاندیشیم كه قصه به زودی تمام نشود. قصه ادامه یابد. باید دنبال موتور حركتی باشیم كه قصه ادامه پیدا كند
 
علیرضا:
الان من دقیقا نفهمیدم شما چه جور این دوتا نوشته از طرف "یكی" و "old professor" رو به ترك ستیزی ربط دادید. این كه شما ترك هستید پس هركه به شما توهین كرد یعنی ترك ستیز هست هم یه مقدار نادرسته به نظر من.

مینجیق:
ترك ستیزی نیست. ستیز با رشد هست. همین كه من اطلاعیه ای ای-میل كردم كه بستری فراهم می آورد تا استادان جوان رشد بیشتری كنند old professorبه تقلا می افتد با من ستیزه نماید.

جوك تركی هایی هم كه ساخته اند ابزاری بوده برای ستیزه با كسانی كه زمینه و همت رشد را داشته اند.

علیرضا:
نظر من: در مورد شبكه سازی هم معمولا اقلیت ها شبكه سازی می كنند. یعنی مثلا تبریزی ها در تهران نمی توانستد شبكه سازی كنند چرا كه اقلیت محسوب نمی شوند. ولی مثلا دریانی ها از یك روستای كوچك بودند برای همین حتی اگر در تبریز هم میرفتند شاید باز شبكه سازی می كردند. فكر می كنم كلا شبكه سازی برای اقلیت هاست. مثلا ایرانی های امریكا یا افغانی های ایران می تونند شبكه بسازند. توقع ساختن سبكه تبریزی ها مشهدی ها شیرازی ها و ... در تهران یه مقدار با تعدادشون هم خوانی نداره. تعداد این دوستان با ریشهایی از این شهرها بسیار زیاده در تهران و اصولا تهران تشكیل شده از همین ها دیگه.

مینجیق:
نظرتون كاملا درسته. برای همین شبكه سازی تبریزی ها در تهران نمی تونه دقیق مثل دریانی ها باشه. باید به شكل دیگری باشه. حالا بعدا در موردش می نویسم. باید در باره اش بیشتر فكر و مطالعه كنم.
 
البته از حق نباید گذشت. تبریزی های مقیم تهران یا خارج در فرستادن كمك های مادی در موقع زلزله یا در مواقع عادی برای كمك به ایتام و ساختن مدارس و ساختن بیمارستان و درمانگاه و.... چیزی كم نذاشته اند. یعنی همان كاری كه دریانی ها كرده اند اینها هم كرده اند. اما تبریز شهر بزرگی است و خیلی بیشتر از اینها انتظار می رفت.
می توانستند پس از رسیدن به تهران قصه شان را تمام نكنند. می توانستند برای رشد دانشگاه ها و سینما و گالری های هنری و... در تبریز كارهای زیادی بكنند اما كوتاهی كردند. دنبالش نرفتند. اگر دنبالش را می گرفتند برای خودشان موتور رشد و حركت می شد.
چراكوتاهی كردند؟! چرا دنبالش را نگرفتند؟!
به این سادگی ها هم نیست كه من عنوان می كنم. ظرایف زیادی دارد. برخی تلاش كرده اند اما پیش زمینه فراهم نبوده. چالش ها و مشكلاتی سر راه بوده. برخی تلاش كرده اند اما سرخورده شده اند چون از خود شهر استقبال نشده. شده كه پیش خارجی ها رو انداخته باشند كه بین دانشگاه تبریز و دانشگاه خارجی تفاهم نامه امضا شود طرف خارجی امضا كرده اما نامه مانده در كشوی میز رئیس دانشكده در تبریز خاك خورده. بعدش هم كه رئیس دانشكده او را دیده گله كرده پس چرا برای تبریز كاری نمی كنی!!!! خوب! این چیزها سرخورده می كنند.
خیلی راحت هست كه به حساب بنیاد كودك یا انجمن حمایت از مستمندان تبریز یا موسسه قلب های سبز پول بریزی. اما آن قدر ها ساده نیست كه بخواهی در تبریز خانه ی سینما به پا كنی و فیلم با هویت آْذربایجانی بسازی. همین طور تلاش برای حمایت از دانشگاه های تبریز به این سادگی نیست.
به هر حال باید از جایی شروع كرد. باید جایی طرح سئوال كرد تا زمینه آماده شود.
الان یواش یواش زمینه آماده می شود
 
اگر بخواهیم همچین انجمن های زادگاهی داشته باشیم باید خیلی صبور باشیم. یك شبه به وجود نمی آید. با زیاد كردن حرارت و جنب و جوش زیاد هم تسریع نمی شود. اگر بیش از كشش جمعی اصرار كنیم همه چیز از هم می پاشد و خراب می شود. مثل كوفته تبریزی با ید شعله را كم كرد تا آرام آرام بپزد. (وام اٌت ایستر!) . والا با مغز پخت نمی شه و یا وا میره!
من الان مسئله را مطرح می كنم. سعی می كنم برخی چالش ها را مطرح سازم و انگیزه ایجاد كنم كه به چنین انجمن هایی فكر كنیم. حالا چند سالی طول می كشد تا پیش زمینه آماده شود. بعدش كه پیش زمینه را آماده كردیم دیگه در باره اش حرف نمی زنیم. فقط عمل می كنیم. اگر موقع عمل زیاد حرف بزنیم آنهایی كه با رشد سر ستیزه دارند هجوم می آورند كه ویران سازند.
فعلا حرفش را می زنیم تا بدانیم دنبال چی هستیم. اگر برایمان روشن باشد چه می خواهیم و خواسته مان واقعگرایانه باشد در سایه صبر و تلاش بالاخره به آن می رسیم
 
انتظار داشتم یكی از من این سئوال را بپرسه. اما چون كسی نپرسید خودم می پرسم و خودم هم جواب می دم!
اگر مردمان مهاجر از هر شهری در تهران بخواهند برای شهر خودشان انجمن زادگاهی تشكیل بدهند چی میشه؟! جوابم هم اینه كه خیلی هم خوب می شه!
اگر انجمن زادگاهی تشكیل بدهند و مثل دریانی ها سعی كنند مشكلات زادگاهشان را حل كنند واشتغال در شهرشان ایجاد كنند مهاجرت بی رویه به شهر تهران كم می شه و در نتیجه مشكلات تهران افزایش پیدا نمی كنه. اگر مثل دریانی ها در تهران هوای همشهری ها وهمولایتی هایشان را داشته باشند و با هم شبكه تشكیل بدهند و هویت اصیل خود را حفظ كنند برای امنیت ابر شهر تهران خیلی هم خوب هست. دیگه فرزندان این افراد به خاطر حرف مردم هم كه شده رو به بزهكاری نمی آورند. اصلا نه احتیاجی به لحاظ اقتصادی یا فكری به بزه خواهند داشت و نه آن شبكه اجتماعی جایی برای بزه نوجوانان و جوانان می ذاره. خوب چرا من به عنوان شهروند ساكن تهران نباید از این موضوع خوشحال باشم؟! در شبكه هایشان خودشان هوای بیماران و پیران و یتیمان را دارند و بار آن به دوش شهر نخواهد بود. چی از این بهتر؟!

حالا باز سئوال: آیا من به عنوان یك تبریزی ساكن تهران خوشم می آید كه به فرض اصفهانی ها یا شیرازی ها یا مشهدی های ساكن تهران برای این كه در زادگاهشان دانشگاه ها و سینما و مراكز هنری پیشرفته تری داشته باشند شبكه و انجمن تشكیل بدهند؟! جوابم اینه كه چرا كه نه! بذارید شیرازی ها سینما داشته باشند فیلم بسازند. تنوع انتخاب من در انتخاب فیلم بالاتر می رود. بذارید بیشتر در شهرشان كنسرت داشته باشند. من وقتی مهمان خارجی دعوت می كنم پزش را می دهم. وبالاخره بذارید در زادگاهشان كنفرانس های بیشتری برگزار كنند. من و دانشجویانم مستقیم با غیرمستقیم نفع خواهیم برد.
 
حالا همین سئوال را در مورد تبریز تكرار می كنم و خودم هم جواب می دهم.
اگر مهاجرین از شهرها و روستاهای مختلف آذربایجان و نیز از كردستان و از جاهای دیگه در تبریز انجمن زادگاهی به سبك انجمن های زادگاهی دریانی ها در تهران تشكیل بدهند آیا من استقبال می كنم یا نه.
پاسخم باز هم بی برو برگرد همین هست. چرا كه نه؟! چنین انجمن هایی به غنای فرهنگی كلانشهر تبریز می انجامد

مینجیق:
پروفسور ثبوتی كه بعد از سالها خدمت در دانشگاه شیراز به زادگاهش برگشت و دانشگاه تحصیلات تكمیلی زنجان را بنا نهاد چگونه با چالش ها ی این بازگشت رو به رو شد؟!
ببینید! در آن سال ها كه پروفسور ثبوتی در شیراز بود دانشجویان بسیاری از سراسر ایران تربیت كرده بود. برخی هم زنجانی بودند و به زنجان بازگشتند. با این كه پروفسور ثبوتی در آن سالها از زنجان دور بود اما از طریق دانشجویانش در آنجا حضور معنوی داشت. آن هم پروفسور ثبوتی كه حرمتی ذاتی دارد كه غدترین دانشجویان سابقش بعد از سالها كه خود استاد شده اند به احترام او خبردار می ایستند. این كه می گویم خبردار می ایستند اغراق نمی كنم. واقعا می ایستند. نه به خاطر این كه چشمداشتی دارند یا می ترسند. ثبوتی یك منشی دارد كه بی اختیار احترام می آورد.
شاید به این علت كه با همه پدرانه رفتار كرده.

برعكس آن چیزی كه اغلب گفته می شود من معتقدم جوانان به بزرگترها ذاتا و طبیعتا احترام قایل هستند. حالا شاید در نسل های مختلف شكل ابراز این احترام متفاوت باشد. اما در ته دل خود احترام قایل هستند. ولی گاهی برخی بزرگتر ها شیوه ای پیش می گیرند كه احترام زایل می گردد. از پروفسور ثبوتی باید آموخت كه چه طور این احترام را حفظ كرده.
یولداش:
باسلام، به نظرم یكی از موانع اصلی عدم شكل گیری فعالیتهای تشكیلاتی مولد در بین تبریزی ها ورود به مباحث سیاسی و مسائل فرهنگی حساسیت زا بوده است، چرا كه ورود به چنین مباحثی باعث امنیتی شدن فضا می شود و در نتیجه اغلب افراد تمایلی به همكاری و مشاركت پیدا نمی كنند.
در خود تبریز هم در سالهای اخیر هرچه فضا از حالت سیاسی فاصله گرفته، زمینه آرامش و شادی مردم بیشتر فراهم شده است.
البته به هیچ وجه منظورم عدم آگاهی سیاسی نیست، بلكه آگاهی و تدبیر توامان مورد نیاز است
 
مینجیق:
برای این كه یك انجمن زادگاهی دوام و قوام داشته باشد باید فراسیاسی رفتار كند. انجمن زادگاهی تبریزی ها علاوه بر خط كشی های متعارف چپگرا و راستگرا خط كشی های دیگری هم با مبنا نحوه و اولویت بندی تعریف هویت را  باید حل كند. باید راهی بیابد كه این خط كشی گسل های زلزله خیز نشوند! خیلی ساده نیست. این هم از آن چیزهایی هست كه باید به آن فكر كرد. صبر و شكیبایی می طلبد. زیاد جنب و جوش در هر جهتی نشان دهی خط كشی ها می شكافند و به گسل زلزله خیز بدل می شوند

 
 علیپور:
خانم دكتر فرزان سلام
تبریز با توجه به شهر مادر در شمالغرب كشور ، باید به دنبال ایفای نقشی هموزن بزرگی و پتانسیلهای خود باشد.
1- تبریز و تبریزیهای مقیم خارج از این شهر( همچون افراد مقیم شهر) نباید صرفا به دنبال كمك به همشهریان باشند. چرا كه موقعیت تبریز با دریان بسیار متفاوت است. محدود شدن دریانیها به دریان كاملا موجه است اما محدود شدن نگاه تبریزیها به تبریز اصلا موجه نیست. باید به فكر كل اذربایجان و در مرحله بعد تركان ایران ( و در درجه بعدی به فكر تمامی منطقه ) باشد.
تبریز باید برای كردها هم برنامه داشته باشد. با توجه به همسایگی كردها با ما ( و البته اكنون این همسایگی ملموستر خواهد شد....بویژه اگر بدانیم در چند سال اخیر هزاران كرد در وهله اول به ضروت كاری ساكن حومه تبریز شده اند. درصد قابل توجهی از جمعیت شهرهای كوچكی نظیر ایلخچی و چندین روستای نزدیك شهر را اكنون كردها تشكیل میدهند... .( كاهش زاد و ولد در میان تركان و افزایش سطح زندگیشان و نیز تجمل گرایی موجب سرازیر شدن نیروی كار كردستان به تبریز خواهد شد و مسلما محدود به حومه شهر هم نخواهد شد. باید ظرفیت لازم برای این تداخل فرهنگی و قومی - زبانی ایجاد شود.)
2- روی بینش عوام تبریز - كه مثل هر جای دیگر دنیا در اكثریتند -باید كار شود. كار جدی فرهنگی.
میتوانید در صورت صلاحدید این كامنتم را منتشر نكنید و یا با دستكاری منتشرش كنید.

مینجیق:
چیزی كه من در نظر دارم تشكیل انجمن های زادگاهی حرفه ای در تهران به منظور تقویت نهادهای علمی و فرهنگی و اجتماعی در تبریز هست. مثلا سینماگران علاقه مند به این موضوع در تهران می توانند جمع شوند و انجمنی به وجود آورند كه به سینماگران مقیم و فعال در تبریز كمك كند. این گونه فعالیت كلی در هزینه ها صرفه جویی می كند.
یا مثلا دانشگاهیان فلان رشته می توانند در تهران جمع شوند و تصمیم بگیرند كه سمینارهای مربوطه در دانشگاه های تبریز را با دعوت از همكاران و دوستان خود به تبریز غنا ببخشند. یا همایش های مشترك برگزار كنند. این گونه فعالیت ها قومی نیستند. طبعا در دانشگاه های تبریز عده ی زیادی كرد و گیلك و فارس وشمالی و.... هم هستند. از ترك های سایر شهرها و روستاها و عشایر آذربایجان هم هستند از این امكان همه ی آنها بهره مند می توانند بشوند.
 
 دانشجوی دانشگاه اورمیه:
دكتر خیرالله حدیدی از پژوهشگران برتر در زمینه میكروالكترونیك در ایران هستند.ایشان هم بعد از اتمام تحصیلات به ارومیه برگشتند و برق الكترونیك -اگراشتباه نكنم تحصیلات تكمیلی- دانشگاه ارومیه تاسیس كردند.ضمنا شركت نیمه هادی اورمیه را هم تاسیس كردند. دانشجویانش از اخلاق و تواضع او تعریف میكنند.در امور خیریه شهرشان هم مشاركت دارند.
این هم مصاحبه ای از دكترحدیدی:
http://www.karafarini.sharif.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=963:1391-04-18-08-07-59&catid=927:si-karafa

 
 فیزیكخوان:
سلام.خانم دكتر.
همه نظرات شما رو خوندم نظرم به علیپور اندكی نزدیك است.
هدف و منظور شما برایم قابل درك است حتی با تشكیل این ان جی او ها هم مشكلی ندارم ولی به تمایزی كه شما بین هموطنان ترك با كرد یا لر و...قایلید اشكال میبینم.این نحوه ی تفكر قومگرایی ست و به تمركز هویت در یك منطقه و فاصله از بقیه اقوام كمك میكنه .اگر این انجمنها از افراد غیر بومی هم بتونه عضو بگیره و به منطقه ی غیر از محل تولد هم بتونه كمك كنه ایده ال میشه.
با بعضی از نظرات شما هم موافق نیستم ولی چون راجع به این متن مستقیما نیست سرتون رو درد نمیارم


 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ارتباط محترمانه

+0 به یه ن

یولداش:

در این پست مطلب خیلی جالبی نوشته اید، در روزهای قبل میخواستم ایده ای را در مورد رابطه ارتباطات اجتماعی با كاهش مزاحمت خیابانی مطرح كنم، ولی بنظرم رسید كه خیلی استقبال نشود، اما پس از دیدن مطالب پست اخیرتان امیدوار شدم كه پیشنهادم بگیرد:
اما مطلبی كه میخواهم مطرح كنم این است كه، ما در جامعه مان تا ارتباط نرمال و محترمانه بین دو جنس را تعریف و تبیین نكنیم از شر مسائلی مثل مزاحمت خلاص نخواهیم شد، فرض كنیم یك پسر متین و باشخصیت در خیابان از دختری آدرس سوال میكند، اما دختر مورد بحث بدلیل فقدان اعتماد بنفس كافی برای ارتباط از موضع قوی و در عین حال محترمانه، یا هر دلیل دیگر، فارغ از ادب و متانت پسر مورد نظر پیش فرض رفتاری اش خشك و گاهاً توام با بی احترامی است، چنین رفتاری انگیزه های همدلانه را در چنین پسرانی تشویق نمیكند. نتیجه ای كه میخواهم بگیرم این است كه در هر روش اصلاحی باید تشویق و تنبیه باهم باشد، همانگونه كه باید با فرد مزاحم و بی ادب برخورد كرد، باید به فرد محترم و مودب هم پاسخ شایسته داد، اگر نرم رفتاری دختران جامعه ما به این سمت حركت كند، نتیجه اش این خواهد بود كه پسران و مردانی كه در چنین جامعه ای رشد میكنند بیشتر در برخورد با فرد مزاحم با آنها همدلی و همراهی خواهند داشت داشت.

 

نازلی:

در مورد كامنت یولداش میخواستم بگم ما دخترا مخصوصا محافظه كارترا یاد گرفتیم كه برای اینكه متهم نشیم همیشه گارد بسته بگیریم خوش اخلاقی ممكنه به پای یونگوللوخ گذاشته بشه آغیر سنگین اولماخ ایجاب میكنه از جواب دادن به پسر غریبه با نیش باز!!! اجتناب كنیم بالاخره بقیه كه دارن مارو میبینن چی میگن!!!و بدبینی كه از بچگی بهمون تزریق كردن بهمون میگه شاید در پشت این ظاهر متین یك دیو دوسر نهفته! اصلا بهش رو نده! (اوزونه گولمه!)
كاملا با نظر شما موافقم. البته باید بگم كه این نگاه بین دخترا نسبت به سابق خیلی تعدیل شده.

ناشناس شیرازی:

نمی‌دانم چه كار می‌شود كرد.

اما برای زندگی در جوامع سنتی چند طبقه مانند جامعه‌ی ایران مستقل از این كه تهران است یا شیراز یا هر شهر دیگری٫ تا جایی كه من می‌دانم و به من توصیه شده است فرد در جوانی نباید سعی كند طبقات مختلف را درك كند یا با آنها ارتباط برقرار نماید. در غیر این صورت هم طبقه‌ی خانوادگی‌ای كه فرد از آن می‌آید فرد را می‌راند و هم طبقه‌ای كه فرد سعی می‌كند آنها را بفهمد یا درك كند یا بشناسد او را قبول نمی‌كند. در انتها فرد از اینجا رانده و از آنجا مانده می‌شود. بدترین اوضاع و احوال را در جامعه‌ی سنتی افرادی دارند كه وابسته به هیچ طبقه‌ای نیستند و در هیچ طبقه‌ای جا ندارند.

در جامعه‌ی ما تنها پیران و موسفیدان هر طبقه حق دارند سعی كنند طبقه‌ی دیگری را بفهمند یا آنها را درك كنند و با آنها ارتباط برقرار نمایند. هیچ فردی هم حق ندارد شان یك ریش سفید یا مو سفید را زیر سوال ببرد. شاید بعضی از كارها را باید به زمانی واگذار كرد كه موها كاملا سفید شده است و حرف ریش‌سفیدان خریدار دارد.

یولداش:

ایده ای كه مطرح كردم نیاز به بحث و چكش كاری دارد، تا به یك نقطه تعادل برسیم و بتوانیم بر اساس آن ارتباطات استاندارد و محترمانه دو جنس را تعریف كنیم.

مینجیق:

من نظری ندارم اما مایلم كه این بحث ادامه یابد و من نظر دوستان را بخوانم. فقط یك نكته ای را می خواهم عرض كنم كه دامنگیر برخی پسرها هست. به خصوص آنهایی كه رشته هایی مثل فیزیك یا مهندسی درس می خوانند. منظورم رشته هایی هست كه "مردانه" حساب می شوند.  هرچند ممكن است یك برخورد كاملا انسانی و مودبانه با جنس مكمل (عبارت جنس مخالف نخواستم به كار ببرم) داشته باشند اما .... چه طور بگم؟! این خطر برایشان هست كه سرنوشت  "شازده كوچولو" را پیدا كنند. منظورم اینه مثل شازده كوچولو وقتی با ناز و ادای گل سرخ در اخترك ایزوله خود مواجه می شوند فكر می كنند دیگه اون یكی توی دنیاست. همه جوری نازش را می خرند اما بعدش می آیند زمین و زمینی می شوند و می بینند ای داد بیداد! از این گل سرخ ها همین جوری در زمین ریخته! احساس خسران می كنند. خلاصه اش این نكته هم هست! 

پی نوشت:

یونگوللوخ=سبك بودن
آغیر سنگین اولماخ = سنگین و متین بودن

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بحثی جالب

+0 به یه ن

به دنبال نوشته آتوسا بحثی در بخش باخیش ها شد كه گزیده ی آن را در زیر باز منتشر می كنم.
(البته من فقط مسئولیت حرف هایی كه خودم زدم را قبول می كنم نه مسئولیت حرف هایی كه از دیگران نقل قول دارم می كنم. حرف های دیگران كه در زیر انتشار می یابد لزوما مورد تایید من نیست)

شمس:
چیزی كه من دیدم و ثروت باد آورده و یهویی و در عرض یكی دو سال خیلی وقت ها به دنبالش تنفر داره.
لازم نیست یه آدم رو از قهر ترین طبقه اقتصادی با آدمی از بالاترین طبق مقایسه كنیم.اون كه میشه دعوای رعیت و ارباب .
اما چیزیكه خیلی زیاد ،شاید باعث نفرت بشه تغییر یهوی آدمیه كه قبلا با شما یكی بوده و حتی بعضی وقت ها پایین تر و هوش و ذكاوتی هم نداره اما حالا با بهم ریختگی اوضاع اقتصاد و سیاست شده یه ماهیگیر حرفه ای.
مینجیق:
اینو می فهمم و دركش می كنم.
اگر ثبات اجتماعی و اداری و اقتصادی در جامعه باشه و فساد اقتصادی و اداری نباشه این اتفاق نمی افته. بی ثباتی ها این چیزها را به وجود می آورند.


ناشناس:
چقدر دوستان اصرار دارند كه حتما بچه پولدارها باید پولدار باشند و بمانند؟ چرا برایشان عجیب است كه شخصی عادی یا حتی فرزند خانواده‌ای فقیر جز پولدارهای خوب گردد؟ چرا اصرار دارید به آنان كه از خانواده‌ای فقیر پولدار شده‌اند پولدارهای نوكیسه یا پول بادآورده بگویید؟ طبقه‌گرایی یا نژادگرایی تا چه حدر در ما نهادینه شده است؟

راستش من به فرهنگی كه در آن فرزند یك فقیر با همان احتمالی پولدار شود كه فرزند یك پولدار پول دار می‌شود بسیار احترام می‌گذارم و به چنین فرهنگی می‌گویم فرهنگ درست.
در آمریكا كه بهترین وضعیت را در این زمینه دارد تنها چهار درصد فرزندان افراد زیر خط فقر یا حدود فقر می‌توانند ثروتمند گردند (رویای آمریكایی) در حالی كه ۷۵ درصد فرزندان ثروتمندان ثروتمند باقی می‌مانند. در آمریكا - با تمام بدیهایش باور كنید اگر بهشتی باشد آن فرهنگ آمریكاست- هم وضعیت ایده‌آل نیست. در ایران هر چند آمار رسمی نداریم اما وضعیت بسیار بدتر از چار درصد در برابر ۷۵ درصد است.

مینجیق:
فكر می كنم كه اینجا سو تفاهمی به وجود آمده. فكر نكنم كسی اینجا این عقیده را داشته باشد كه فرزند فقیر باید فقیر بماند. چیزی كه ما به آن اشاره داشتیم این بود كه به خاطر نابسامانی اقتصادی و بی ثباتی یك عده از راه های نه چندان درست یك شبه پولدار می شوند بی آن كه ظرفیتش را داشته باشند.
حداقل من یكی همه جوری در زندگی در حد توانم خودم هم در حرف و هم در عمل نشان داده ام كه ایده آل من آن است كه بچه های خانواده های فقیر خودشا ن را با سعی خودشان و از راه تحصیل با آموختن مهارت از ورطه ی فقر بیرون بكشند. علت این كه تا حد توان خودم از بنیاد كودك حمایت كرده ام اعتقاد قلبی به این ایده آل بود. این بنیاد نهادی است كه دقیقا چنین هدفی را دنبال می كند و موفق هم بوده.

داستان بابایی نرگس كوچولو
را هم كه نوشتم همه اش در همین مورد بود.
من حتی از آفتی كه خانواده های پولدار قدیمی به آن گرفتار می آیند نوشته ام: محافظه كاری بیش از اندازه و اجازه تجربه كردن ندادن به فرزندانش.

پیچك:
به ناشناس:
كجای اقتصاد ایران مثل آمریكاست كه شما مقایسه میكنی ؟ برادر من آمریكا زندگی میكنه . بهشت نیست ولی توی شهری كه هست مشخصات تك تك خونه های شهر رو توی اینترنت زده ، صاحب خونه رو هم نوشته قیمت خونه و مالیاتش هم مشخصه . هر سال فرم مالیات پر میكنن . اموال هر كس كاملا مشخصه . بابت خونه ای هم كه توش نشستی باید مالیات بدی . راه فرار و دروغ هم نداره .خیلی راحت میشه از بانك وام گرفت خونه خرید . مستاجر هم باشی ده سال بشینی توی یه خونه اجاره زیاد نمیشه . خیلی ها میگن مستاجری راحت تر از صاحب خونه بودنه . بعد اونجا زندگی توی روستا یا شهر كوچك با یه شهر بزرگ فرقی نداره . چون روستا هاشون هم زیرساخت های شهر رو داره . ما تو تهران هنوز سیستم فاضلاب شهری نداریم . اینترنت و تلویزیون كابلی نداریم . چه برسه به روستا . چون رقابت آزاده و همه چیز واقعن خصوصیه همه سعی میكنن بهترین جنس رو با پائین ترین قیمت ارائه كنن . اینجا از خرید پهنای باند اینترنت انحصاریه تا تولید خودرو و واردات شكر ! فكر میكنید مثلن چه چیز واقعن خصوصی توی ایران هست ؟ حتی بانك های مثلن خصوصی هر كدوم وابسته به یك جایی هستن .

ناشناس:
اگر از ضایع شدن حقتان ناراضی هستید قوانین را مطالعه كنید و شكایت كنید. شكایت كنید تا قوانین درست شود. ضعف قوانین را در همین سیستم با شكایت خود رفع كنید. ذره ذره و آرام آرام.
پیچك: آمریكا را آمریكایی‌ها و فرهنگ آمریكا و دقت آنان در صدها سال ساخته است. غر نزنیم. دست به دست هم دهیم و با رفع مشكلات یك ذره وضع موجود را بهتر كنیم و به دیگران و‌ آیندگان خود نیز بیاموزیم كه وضع را همیشه بهتر از آنچه كه هست كنند. معجزه روی نمی‌دهد.

مهمترین تفاوت آمریكا با ایران ساختمانها یا وضع اقتصادش نیست. خصوصی بودن یا عمومی بودنش نیست. تفاوت فرهنگ آمریكایی و نگاه ایرانی است. به عبارتی تفاوت انسان آمریكایی و دقت او و انسان ایرانی و نگاه اوست. تفاوت سنگین‌تر از تفاوت ساختمانهاست یا بانكها. اما این تفاوت هم می‌تواند رفع گردد. بسم الله

مینجیق:
من چنین توصیه ای نمی كنم كه برای خودتان این رسالت را تعیین كنید كه در این كشور به منظور اصلاح جامعه و قول خارجی As a matter of principleهرچه جا حقتان زایل شد (كه خیلی خیلی زیاد اتفاق خواهد افتاد) بیافتید دنبال شكایت و....
عمرتان و جوانی تان سر این موضوع تلف می شود و دست آخر خسته و شكسته خورده و افسرده می افتید گوشه ی خانه.
شمایی كه چشم و چراغ مادرتان بودید و آرزوها برای بزرگ شدنتان داشت به وضعی می افتید كه مادر دوباره در پیری باید "دستتان بگیرید و پا به پا ببرد."

انرژی جوانی شما می تواند صرف چیزهای دیگری شود كه ثمر بخش باشد

یا هم بعد از مدتی به جایی می رسید كه حق های بزرگ بزرگ شما توسط كله گنده ها كه خورده شد نمی توانید كاری بكنید و سكوت می كنید اماسر چیزهای پیش پا افتاده دایم با این و آن (مثلا با فلان دربان یا بهمان گارسون) می جنگید.این رویه آدم را كوچك و خوار می كند.
خواسته ها و نیاز ها را اولویت بندی كنید. هزینه سنجی كنید و ببینید می ارزد دنبال حقی را بگیرید یا نگیرید.
این رویه را كه ناشناس می گه در نسل های قبلی (به خصوص نسلی كه در انقلاب حدود 20 ساله بودند) زیاد امتحان كردند. دانشجویی شان هم افتاده بود به انقلاب فرهنگی و بسته شدن دانشگاه ها و تا بخواهید وقت داشتند كه برای این رویه بذارند.
نتیجه ای كه گرفتند چندان درخشان نبود. نه تنها جامعه را اصلاح نكردند و نه تنها خودشان را نتوانستند تثبیت كنند یك جورهایی از جامعه هم متوقع شدند و به خودشان حق می دهند كه هرجا كه توانستند خشم خودشان را بروز دهند.
مقدار زیادی از نفرت در جامعه از جانب كسانی هست كه این جوری افتادند توی خط اصلاح جامعه و بعدش خودشان را در جامعه نتوانستند تثبیت كنند و حالا می خواهند حق خودشان را بگیرند. به اون بالا بالا ها كه دستشان نمی رسه زورشان به افراد بی پناه می رسه. حرص خودشان را با رانندگی های عجیب و غریب و خشن خالی می كنند.
ناشناس:

ممنون. حرف و تصحیح شما پشت‌نویسی می‌گردد. به هر حال گویا سو تفاهمی پیش آمده است. ممنون برای رفع آن. من منظورم این نبود كه حتی از یك اپسیلون از حق خود نگذرید.

منظورم این بود كه همیشه سبك سنگین شود. اما همیشه تمام گزینه‌ها هم روی میز باشد . قرار نیست شدیدترین گزینه همیشه استفاده شود. در بیشتر موارد اما نه همیشه یك لبخند در برابر یك اشتباه یا حق خوری‌ی كوچك٫ یا چشم بستن همان‌گونه كه شما اشاره كردید ساده‌ترین راه و منطقی‌ترین راه است. راه درست را استفاده كنید. هیچ نسخه‌ای از پیش نعیین شده برای معین كردن راهِ درستِ انتزاعی نیست. در مكتب انتقادی‌ی فرانكفورت فكر كنید(این پیچیده ترین روش فكر است كه بعد از سال ۱۹۵۰ توسط اوكهایمر به صورت دقیق بیان شد. این روند می‌گوید خوبی و بدی‌های انتزاعی - داشتن principle های مجزا از كنش و برهم‌كنش عملی كه قرار است انجام شود -و دنباله‌روی از آنها در اصل در هیچ ایسمی نباید فكر كردن نامیده شود. )٫ انتقادی فكر كنید و نه انتزاعی. با سبك سنگین كردن انتخاب صورت گیرد.

اما به هر حال باید به حقوق خود خوب آشنا باشید كه بتوانید سبك-سنگین كنید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظر شما؟

+0 به یه ن

نظر شما در مورد عزاداری كیانایی چیست؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نوشته و گفت و گویی قدیمی درباره فمینیزم

+0 به یه ن

این نوشته و گفت و گو در اسفندماه سال 88 صورت گرفته است. از آن زمان تا كنون برخی از نظرات من تا حدودی تغییر كرده. شاید بشه گفت دغدغه هایم یا اولویت هایم عوض شده. اما باز انتشار این مطلب را مفید می دانم:

 

امروز روز جهانی زن است و من با این كه تازه به ایتالیا آمده ام و در نتیجه سرم به شدت شلوغ است قصد دارم چند كلمه ای در مورد جنبش زنان بنویسم. ابتدا باید تاكید كنم كه من خود فعالیت ویژه ای كه بتوان نام آن را فعالیت فمینیستی نهاد نداشته ام. همان طوری كه از نوشته هایم برمی آید، عملگرایی من به تقید من به اصول فمینیزم می چربد. اگر به خاطر داشته باشید عكس العمل قهرمان داستانم "مینا" در این قسمت از داستان سارا، برای خوانندگان فمینیزم وبلاگم كمی مایوس كننده بود. با این حال مختصر مطالعاتی در زمینه فمینیزم دارم و اخبار مربوط به جنبش زنان در ایران را دنبال می كنم.
جنبش زنان در میان جنبش های اجتماعی دیگر موقعیت ویژه ای دارد. یكی از علت های ویژه بودن، ارتباط تنگاتنگ آن با دیگر جنبش هاست. دو نوع فعال اجتماعی داریم:(1) فعال اجتماعی دمدمی مزاج؛ (2) فعال اجتماعی جدی. فعال دمدمی مزاج، در ده ها جنبش خود را صاحب نظر و فعال می داند. طبعا در هر زمینه میزان فعالیت او كم بُرد و سطحی خواهد بود.در مقابل فعالان اجتماعی جدی اغلب تنها به حوزه فعالیت خویش می اندیشند و بقیه فعالیت ها را نادیده می شمارند. اما در این میان فعالان جدی جنبش زنان رویكردی متفاوت دارند. در بین فعالین زنان، علاقه مندان و فعالین حوزه های اجتماعی مختلف مانند طرفداران حقوق اقوام، طرفداران حقوق كودك، طرفداران محیط زیست و... را نیز می یابیم. علت واضح است. زنانی كه در هر یك از این شاخه ها فعالیت ها داشته اند به دلیل زن بودن به جنبش زنان نیز علاقه مند بوده اند. از این جهت جنبش زنان موقعیت ویژه ای در بین جنبش های اجتماعی دارد و می تواند اتحاد و ائتلافی بین جنبش های اجتماعی به وجود آورد و آنها را تبدیل به نیرویی موثر و در عین حال نهادمند در سطح جامعه كند.
دریغ است این پتانسیل عظیم جنبش زنان نادیده گرفته شود.
متاسفانه هنوز یكی از مشكلات جنبش زنان، بی مهری و بدبینی مردان و زنان سنتی -وحتی غیر سنتی- نسبت به ایشان است. این بی مهری ریشه در سوء تفاهم هایی دارد كه در زیر به برخی از آنها می پردازم:
1)" فمینیست ها ضدمرد هستند." این تصور نادرست است. فمینیزم ضدیتی با نیمی از مردم دنیا -كه مردهاباشند- ندارند. این زنان عقده ای هستند كه ادعاهای ضد مرد دارند. در واقع من هیچ زن "ضدمردی" را به عمرم ندیده ام! آنان كه ادعاهای ضد مرد دارند، در واقع از یك احساس خود كم بینی نسبت به مردها رنج می برند. فمینیزم با آن احساس خود كم بینی مخالف است نه با جنس مذكر!
2)" فمینیست ها نمی خواهند دست به سیاه و سفید بزنند." این تصورهم درست نیست."مفت خوردن و خوابیدن به هیچوجه ایده آل فمینیست ها نیست. فمینیست ها می دانند كه برای زندگی باید تلاش كرد. مسئولیت پذیری از ارزش های فمینیزم است. در محیط خانواده فمینیست ها معتقدند كه زن و مرد باید به سهم خود تلاش كند, در تصمیم گیری ها نقش داشته باشد و از سود حاصل از تلاش به فراخور زحمتی كه كشیده اند و نیازهایی كه دارند بهره ببرند.
این ها دو مورد از سوء تفاهم های رایج درباره فمینیزم بود. در این جا مجالی برای رفع همه سو تفاهم های رایج نیست اما تك تك این سوء تفاهم ها با اندكی مطالعه رفع شدنی هستند.

دو نكته مطرح شد كه مایلم در باره آن بحث شود:
1) یكی آن كه برخی خانم ها از یك طرف دم از مساوات می زنند و از طرف دیگر امتیازاتی را كه تنها در چارچوب فرهنگ سنتی معنی دارد از همسر خود طلب می كنند.

2) رابطه فمینیزم و مذهب.

مورد اول: قطعا خانم هایی هستند كه
با فرصت طلبی و سود جویی می خواهند حتی الامكان از نجابت همسر خود سوء استفاده كنند. گاهی این سود جویی با سردادن شعار مساوات صورت می گیرد و گاهی با اجرا گذاشتن مهریه های كلان و گاهی با كولی بازی و تهمت ناروا زدن به همسر و...
هستند زنانی كه خودزنی می كنند و بر گردن همسر می اندازند. هستند و بوده اند زنانی كه با مظلوم نمایی های اغراق آمیز فرزندان خود -به خصوص فرزندان ذكور خود را - به جان پدرشان افكنده اند.

منگر وجود چنین زنانی نیستم. اما خوشبختانه چنین زنانی-چه در ایران و چه در دنیا - در اقلیت مطلق هستند.
این ها مصداق همان مكر زنانه هستند كه در سنت و ادبیات ما , به خصوص در سنت دینی ما, به وفور به آنان پرداخته شده است. در واقع خیلی خیلی بیشتر از نیاز واقعی جامعه به این مقوله پرداخته شده. باید گفت به شدت درباره این پدیده در ادبیات كلاسیك مرد سالار ایران و جهان اغراق شده است.

به هر حال این مسئله قدیمی است و فمینیزم -كه به زعم من یك نگرش مدرن پسا صنعتی است- مسئول به وجود آوردن آن نیست!

مكر زنانه را با فمینیزم عوضی گرفتن یك از آن سوء تفاهم های رایج است. یك فمینیست احتیاجی به توسل به "مكر زنانه" نمی بیند.

افسوس و صد افسوس كه در یكی از پرفروش ترین فیلم های عامه پسند در چند سال اخیر یعنی فیلم "آتش بس" خانم میلانی هم این طرز فكر ترویج شد.

آن خانم مهندسی كه برای آن كه از همسر خود كم نیاورد همه جور خود را به آب و آتش می زد(تا جایی كه حتی این واقعیت را كه مردان قدرت بدنی بالاتری دارند را نیز می خواست انكار كند!), گوشه چشم خود را با لوازم آرایش كبود كرد و به گردن همسرش انداخت. در سینما ملت خندیدند و من از این كه فیلمسازی چون خانم تهمینه میلانی چنین زنی را به عنوان سمبل زن امروزی معرفی می كند چندشم شد.

البته مسخره كردن آن "انسان" كه مایل به تغییر جنسیت بود هم از دیگر نقاط چندش آور فیلم بود كه متاسفانه به مذاق عوام بسیار خوش آمد!

برسیم به رابطه فمینیزم و مذهب.
خوب! از قرار معلوم برخی از سردمداران فمینیزم مانند دوبوار غیر مذهبی بودند. اما ما چه كار به غقاید دینی آنها داریم؟!
به نظر من فمینیزم نیاز دنیای مدرن است كه ابزار تولید آن و راه های پیشرفت در آن متكی بر زور بازو نیست و از طرف دیگر تعداد فرزندان در خانواده -به خاطر پیشرفت های بهداشتی و تحولات مختلف در سبك زندگانی مردم - كمتر است و بچه داری و خانه داری به اندازه قبل وقت زنان را نمی گیرد.


زنان امروز قابلیت هایی متفاوت از زنان دیروز می توانند از خود بروز دهند. دقت كنید ارزش گذاری نمی كنم. فقط می گویم متفاوت.
درنتیجه نیازهایی پیدا كرده اند كه جامعه مردسالار دیروز جوابگو نیست. در نتیجه آن چه را كه جامعه مرد سالار دیروز به آنها می دهد ناعادلانه می یابند.

تغییراتی باید در نگرش سنتی ایجاد شود. اگر این تغییرات رودروری مذهب قرار گیرد قطعا به شكست می انجامد. بخش عمده ای از مردم ایران به شدت مذهبی هستند و چیزی را كه منافات با مذهب دارند بر نمی تابند.

از طرف دیگر من وصله پینه هایی را كه پیروان شریعتی انجام می دهند و می خواهند مثلا نسیبه را به جای فلورانس نایتینگل بنیانگذار پرستاری مدرن بدانند و ... نمی پسندم. این گونه وصله پینه ها وسط كار شكاف بر می دارد. مطمئن باشید مخالفان احقاق حقوق زنان هم بلدند مثال نقض بیاورند. كمتر از من و شما با هوش نیستند.
باید از اول رو راست بود و گفت فمینیزم نیاز دنیای مدرن است. با مذهب منافات ندارد. با روح مذهب كه همان عدالت و اخلاقی زندگی كردن است همخوانی دارد. اما با توجه به نیاز های زندگی جدید با ابزار و سبك زندگی نوین این دكترین شكل گرفته است.
پدران ما در زمان خود ظالم نبودند. رفتار آنان با سبك زندگی شان همخوانی داشت. اما اعمال همان رفتار ها در زندگی جدید می تواند ظالمانه باشد.

ستاره:

این بحث بسیار بجاست چرا كه ابهامات در موضوع فیمینیزم بخصوص در ایران واقعیت را كدر كرده است.مورد اولی كه فرمودید جای كاوش زیادی را می طلبد.از كدامین علت هاست كه امروزه هر انتقام و رفع عقدهای شخصی یا نداشته های یك زن (كه واقعا اگر خودش می خواست تا حدودی اینگونه نبود )به پای فیمینیزم نوشته می شود؟سئوالیست كه باید پرسید و باید جوابش را همه بدانند!اهمیت به یك زن وحفظ ارزش او وكمك به تعالی او چه ربطی به نفیه وجود مرد یا اتهام به جنسیت مرد و یا عقب كشیدن او برای بالاتر رفتن یك زن دارد!ادعاها و ابهامات نه تنها در این زمینه به صورت عامیانه رواج دارند بلكه به صورت تخصصی هم به این كج نگری ها پرداخته میشود.نمونه بسیار به جایی را مطرح كردید.متاسفانه انواع رسانه ها (سینما,مجلات,اینترنت,تلوزیون,...)به این دید مبهم آغشته اند.این درست نیست كه هر آنچه توصیف فیمینیزم در داخل است یا زنیست كه 40 سال دارد و بسیار موفق و البته مجرد است و هیچ گونه نیازی به مردی ندارد و در انتها متوجه اشتباه خود می شود و صد البته كه اشتباه كرده است اما چرا اشتاباهات او به پایه فیمینیزم نوشته می شود خب لابد فیمینیزم همینی است كه او بود و یا زنی كه با همسرش دچار تضادهایی است و تصمیم به جدایی میگیرد و مستقل می شود و در اینجا است كه او به فیمینیزم رو ی می آورد و هر زنی كه متاهل و از قضا موفق و البته متعهد به مذهبیست اصلا فیمینیزم نیست!این تعریف روزانه در میلیونها مجله زرد داخلی در داستانهای عوام پسند منتشر میشود و تاثیرات این غلط انگاریها را نمی شود نادیده گرفت.
در نتیجه این تعریف های غلط و حتی نداشتن تعریف صحیحی از مساوات بی شك استفادهای نا بجا از فیمینیزم رواج پیدا میكند.و بدتر آنكه بسیاری از عمل های ناروا به پایه فیمینیزم نوشته میشود و بازهم بدتر از آن در این مورد تبلیغ هم میشود

مینجیق:

به نكته درستی اشاره كردید. بیزاری واز ازدواج و زناشویی نیز از جمله سوء تفاهم های رایج در مورد فمینیزم است.
فمینیست های نسل نو ( بیست سی سال اخیر) به بخشی از نیاز های انسان-جه مرد و چه زن- كه از طریق زناشویی برآورده می شود كاملا واقفند و بر آن تاكید دارند. انكار این نیاز ها فمینیزم نیست. چیزی است كه در غرب به "ویكتورینیزم" معروف شده است و حدود صد سال است كه منسوخ شده است. خوشبختانه فرهنگ سنتی ما نیز بر این نیازها توجه كامل دارد. از این جهت فمینیزم رو در روی سنت ایرانی-اسلامی قرار نمی گیرد.
(هر چند كاملا مغایر با سنت ویكتورینیزم است.)

منتهی فمینیست ها به قدرت انتخاب و تصمیم گیری زنها وقع بیشتری می دهند تا افراد سنتی. این نیز ریشه در تغییر سبك زندگی و نحوه درآمد دارد.
خوشبختانه این روزها حتی در خانواده های نسبتا سنتی شهری هم به حق انتخاب بیش از پیش اهمیت داده می شود. دیگر مانند قدیم خانواده ها برای اعمال نظر سخت گیری نمی كنند. اگر خانواده ای چنین كند خود خانواده های سنتی كارشان را تقبیح می كنند.
جامعه كاملا از این جهت آمادگی پذیرش فمینیزم را دارد. اما همان طوری كه گفتید رسانه های زرد با ترویج سوء تفاهم دو به هم زنی می كنند. فمینیست ها باید با هوشیاری موضع خود را به گونه ای كه برای عموم قابل درك و هضم باشد تبیین كنند.

مینجیق:

اصطلاحا گفته می شود فمینیزم در موج های مختلف داره. در موج اول كه در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 رواج داشت, حق رای بانوان مهمترین مطالبه بود. در این برهه فمینیست ها زیادی مذهبی بودند.
در موج دوم كه خانم دوبوار شاخص ترین چهره آن است, مطالبات دیگری مرسوم شد.
موج سوم خود موج دوم را مورد اتقاد قرار می داد. فمینیزم آمریكایی-انگلیسی مشخصاتی متفاوت از فمینیزم فرانسوی دارد.

منبع:
http://en.wikipedia.org/wiki/Feminism

در هر كدام از آن دوره ها و در چارچوب هر كدام از آن فرهنگ ها فمینیزم رنگ و بوی متفاوتی گرفته . فمینیزم ایرانی هم متناسب با فرهنگ و نیازهای جامعه ایرانی شكل گرفته و رشد می كند.

مشخصات فمینیزم ایرانی به آن چه كه من گفتم شبیه تر است تا فمینیزم فرانسوی.

تجسم و تبلور متفاوت فمینیزم در فرهنگ ها ی مختلف و در كشور های مختلف پدیده شناخته شده ای است. این مسئله اختصاص به ایران ندارد در مورد آن هم جامعه شتاسان مقالات تخصصی نوشته اند. به عنوان مثال این مقاله به ویژگی های فمینیزم ایتالیایی می پردازد كه با آن چه كه در انگلیس و آمریكا هست تفاوت دارد:
http://www.allacademic.com/meta/p_mla_apa_research_citation/0/6/2/1/8/p62181_index.html

به خاطر همین ملاحظات است كه من زیاد اهمیت نمی دهم كه فلان فمینیست فرانسوی 50 سال پیش چه عقایدی داشته.
ما متناسب با نیاز ها و معذوریت های فرهنگی خویش باید فمینیزم خود را تعریف كنیم.

از برخی تندروی ها كه بگذریم, فعالان جنبش زنان راه خود را دارند پیدا می كنند. ادعا هایشان از ده سال پیش به این سو بسیار پخته تر شده. اگر كمكشان نمی كنیم حداقل
از روی تعصبات ناشی از نادانی و پیش داوری ترمز حركتشان هم نشویم.

عده ای از روی نادانی فمینیزم را به "تنبلی در شام پختن" تقلیل می دهند!! در صورتی كه در مورد جنبه های مختلف فمینیزم مقالات تحقیقی بسیاری در دانشگاه های معتبر دنیا نوشته شده. اغلب دانشگاه ها (از جمله دانشگاه استنفورد) مركز مطالعات زنان با گرایش فمینیستی دارند.

می گویند چرا وقتی آن چه كه در پی آنیم مفهومی است سازگار با فرهنگمان (اما البته مطابق به نیاز های روز) چرا باید از نام وارداتی و حساسیت برانگیز "فمینیزم" استفاده كرد.
در واقع هم برخی از فعالین این عرصه از به كار بردن لفظ "فمینیست" ابا دارند. در حالی كه عده دیگر این نام را برگرفته اند چون می خواهند بر پیوند خود با زنان عدالت جوی دنیا تا كید كنند. به واقع هم اگر شما فعالیت های زنان دنیا را بیابید مشتركات زیادی خواهید یافت. همه جا پیوند نزدیكی بین فعالین محیط زیست و فعالین فمینیست وجود دارد. همه جا پیروان حقوق اقوام با پیروان حقوق زنان با هم تعامل نزدیك دارند. دفاع از حقوق كودكان دغدغه همه آنهاست....


جنبش زنان دنیا نتایج و دستاوردهای بزرگی داشته اند-چه در عرصه اجتماع و چه در عرصه آكادمیك. آن دسته از فعالین امور زنان كه خود را فمینیست می نامند رویكرد جهانی دارند. می خواهند از دستاوردهای آكادمیك سایر ملل استفاده ببرند. همان طوری كه ما فیزیكپیشگان خود را بی نیاز از تلاش های آكادمیك دیگر كشورها نمی دانیم ایشان هم می خواهند در جریان مطالعات دیگر ملل باشند.
به علاوه, این دسته كه نگرش جهانی دارند, درد زنان دیگر نقاط جهان را نیز درد خود می دانند و از آن غافل نیستند. اگر كار ی از دستشان برآید دریغ نمی كنند.


در این دنیا كه روز به روز ارتباطات بیشتر می شود این رویكرد جهانی توجیه پذیر تر است.
جهانی شدن جنبش زنان همدلی بین ملیت ها به وجود می آورد و به انسان ها را به ایده آل صلح جهانی نزدیك ترمی كند.

"واژه ها"تهی از معنی نیستند. وقتی یك فعال اجتماعی واژه "فمینیست" را برای خود بر می گزیند و علی رغم تمام هزینه ها بر استفاده از آن پا می فشارد؛ منظوری دارد.

رویكرد جهانی داشتن با احترام به سنن و باور های جامعه ایران در تضاد نیست. اگر من نتایج lhc را بخوانم و یا مقاله همكار ی آمریكایی را مطالعه كنم, آیا كاری خلاف عرق ملی انجام داده ام؟! مسلما نه!
فمینیست ها هم چنین نگرشی در مورد تعامل خود با فمینیست های دیگر كشورها دارند

 

ستاره:

با احترام به توضیحات استاد عزیز و برای رفع ابهام بیشتر بگویم كه مكتب
فیمینیزم به موضوعات زیر بخش بندی می شود:
فیمینیزم ,فیمینیزم رادیكال,فیمینیزم ماركسیستی,فیمینیزم اسلامی,فیمینیزم لیبرال,فیمینیزم مدرن,فیمینیزم تفاوت گراو....(بیش از 35 نوع)
كه فقط برای زدودن شبه به چند تعریف كه به سادگی در هر دایرالمعارفی یافت میشود و می توان به جای خیلی از منبع های زرد به سادگی به آنها رجوع كرد روی می آورم:
فمینیزم باور داشتن به حقوق زنان و برابری سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی زن و مرد است. فمینیزم مباحثه‌ای است كه از جنبش‌ها، نظریه‌ها و فلسفه‌های گوناگون تشكیل شده است كه در ارتباط با تبعیض جنسیتی هستند و از برابری برای زنان دفاع كرده و برای حقوق زنان و مسایل زنان مبارزه می‌كند

برای نمونه فیمینیزم اسلامی اینگونه تعریف می شود:
فمینیزم اسلامی گرایشی نظری و عملی است كه از درون به یك پارادایم اسلامی متصل است. فمینیزم اسلامی فهم و قدرتش را از قرآن می‌گیرد و در جستجوی حقوق و عدالت برای زنان و مردان در تمامیت وجودشان است.
برهان اساسی فمینیزم اسلامی این است كه قرآن بر اصل برابری تمام افراد بشر تاكید می‌كند. بنابراین مردسالاری و تبعیض جنسی را مردود دانسته و خواستار برابری زن و مرد (همچون دیگر برابری ها در اجتماع) است.

و یا فیمینیزم رادیكال:
فمینیزم رادیكال (انقلابی) یكی از گرایش‌های فمینیزم است.

فمینیزتمهای رادیكال معتقدند تبعیض‌ها و نابرابری‌های جنسی به علت حاكم بودن «نظام مردسالاری» است. آنها مردسالاری را یك نظام جهان‌شمول می‌دانند كه در آن زنان زیر سلطه مردان قرار دارند. نظام مردسالاری در هر جامعه با نوعی تقسیم كار ِ جنسی تقویت و تحكیم می‌شود. آنان معتقدند باید درباره هر یك از وجوه زندگی زنان كه در حال حاضر «طبیعی» به‌شمار می‌آید، تردید كرد و آن را از نو بررسی كرده و در پی یافتن راه‌های تازه برای تمام امور زندگی بود

همه فمینیزم‌های رادیكال هم‌عقیده نیستند و بحث‌های متفاوتی ارایه می‌كنند كه سه چالش اساسی را دربرمی‌گیرد

و برای هریك از این موضوعات خاستگاهها و تعاریف دقیقی وجود دارد كه اگر ایراد یا نقدی بر این موضوع وجود دارد بهتر است بر تعاریف صحیح آن وارد شود نه بر مفاهیم دست برده شده ی آن.
نكته دیگر اینكه فیمینیزم مكتبیست بر پایه اصولاتی تعیین شده و در هر سنت و آیین به گرایشهای متفاوت تقسیم شده است دقت شود كه تقسیم شده نه تغییر داده شده!
و فیمینیزم مذهبی گرایش من در آوردی ایی نیست!بلكه تشكلیست كه بر اساس نیاز شكل گرفته...

مینجیق:

حتما در مورد پدیده شوم خود سوزی زنان در ایلام و دیگر شهرهای غربی شنیده اید. اگر یك مجله زرد می خواست چنین واقعه ای را پوشش دهد, آن را به دعوای دو تا زن با هم تقلیل می داد. یكی از زن ها می شد مظهر فداكاری , دیگری مظهر حسادت و مردی هم در این میان بود كه مظهر عقلانیت و حكمت بود! داستان را با آب و تاب تعریف می كردند, اشك خواننده را در می آوردند و آخر سر با دو تا نصیحت كلیشه ای اخلاقی سر وته قضیه را هم می آوردند تا خواننده كاملا باور كند كه اگر به نصایح اخلاقی كلیشه ای نویسنده مجله زرد گوش بسپاریم "زندگی شیرین می شود!"

واقعیت پیچیده تر آن است كه در مجله زرد تصویر می شود.
بررسی این پدیده شوم در حوزه علم مطالعات زنان می گنجد.به طور سیستماتیك تاثیرات جنگ، وضعیت اقتصادی و بیكاری، سنت ها ی محلی وغیره بررسی می شود و راهكاری ارائه می شود.

 

این تصور كه ما ایرانیان از دیگرمردم دنیا بسیار متفاوتیم تصوری نادرست است. در پنجاه سال اخیر در دنیا جنگ های بسیاری اتفاق افتاده و .... به احتمال زیاد جاهایی در دنیا وجود دارند كه پدیده هایی مانند آن چه كه در ایلام رخ می دهد رواج دارند. می توان از تجارب آنان برای رفع معضل بهره برد. تجارب ایرانی ها هم مدون می شود ودر صورت لزوم در گوشه دیگری از دنیا مورد استفاده قرار می گیرد. ملاحظه می كنید ما مردم جهان به دستاوردهای همدیگر نیازمندیم.

جواب معضلی چون پدیده شوم خودسوزی زنان در سنت ما نیست. در كجای تاریخ ما شهری آن گونه مورد اصابت بمب و موشك قرار گرفته كه نتایج مشابهی حاصل شده باشد. این پدیده عارضه ناخواسته مدرنیته است و با روش های مدرن باید درمان شود. در قدیم آن قدر مرگ و میر زنان در موقع زایمان چنان بالا بوده كه فرصتی برای مطالعه در مورد افسردگی زنان كه معضل جوامع شهری امروزین ایران است پیدا نمی شده. جواب در سنت نیست اما شاید از تجارب دیگر ملت ها جوابی به دست آمده باشد.

این مثال را آوردم تا تشریح كنم چرا می گویم مطالعات زنان یك رشته جهانی است .

تا وقتی مجله زنان بسته نشده بود، به طور سیستماتیك در این مورد این معضل كار می كرد. می دانید كه در منطقه ایلام اكثر خانواده ها به خانواده شهید هستند. اما آنان كه ادعایشان می شود كاری برای رفع معضلات آنان نمی كنند. فمینیست ها بودند كه می رفتند و سعی می كردند چاره ای بیاندیشند. به اندازه كافی امكانات در دستشان نبود كه مشكلات را رفع كنند اما هر كاری از دستشان بر می آمد كردند.

خواندن این مقالات باعث شد كه من خود خرج عمل جراحی پلاستیك یك تازه عروس دچار سوختگی را بدهم. این راه حل ریشه ای نیست اما بهتر از هیچ است. بهتر از آن است كه آنان كه ادعایشان گوش فلك را كر كرده می كنند.

یك نكته هم به صورت نیمه شوخی و نیمه جدی عرض می كنم: وقتی فمینیست های ایرانی با فمینیست های دنیا ارتباط پیدا می كنند می فهمند "مردهای سراسر دنیا سر وته یك كرباسند!" در نتیجه كمتر به سر مردهای ایرانی غر می زنند.

خلاصه كلام: از ارتباطات فمینیست های ایرانی با فمینیست های دنیا نترسید!
این ارتباط در نهایت به نفع شماست!!!

 

 

 

 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گفت و گویی در باره ی ماه عسل

+0 به یه ن

مینجیق:
نظرتان در مورد این حرف های خانم بهنوش بختیاری (هنرپیشه ی نقش لیلون در شب های برره) در برنامه ی ماه عسل چیه:
http://aparatha.mihanblog.com/post/682
خوبه این مسایل در تلویزیون مطرح بشه؟! من نمی دونم. واقعا نمی دونم خوبه یا بده. ولی تحول اجتماعی بزرگی است كه یك برنامه به سبك "تاك شو" های ان سوی آبها در ایران داره پخش می شه. 10 سال پیش اصلا قابل تصور نبود چنین برنامه ای در ایران ساخته بشه.
هموطن آذری:
من بشدت با این برنامه‌ی ماه عسل مشكل دارم. به نظرم نقض آشكار حریم خصوصی آدم‌هاست. خیلی از كارهایش هم شبهه ناك است. مثلا نص صریح قانون است كه از معرفی خانواده‌ی اهدا كننده‌ی عضو به خانواده‌ی پذیرنده‌ی عضو اجتناب شود مگر در شرایط استثنایی. آنوقت در یك برنامه‌ی زنده این كار می‌شود. هدف هرچه می‌خواهد باشد ولی هدف وسیله را توجیه نمی‌كند

الفی اتكینز:
هووووم...چه اشكالی داره؟ فقط جوانمردی و ادب اینه كه از پدر مادر بدی ببینه و چیزی نگه. من البته تجربشو ندارم
مینجیق:
منظورتون اینه كه اگر كسی از والدین خود بدی هم ببینه نباید اعتراض كنه؟ دارم سئوال می كنم تا منظورتان را بهتر بفهمم.
 
الفی اتكینز:
می گن باید مدارا كنه. (البته من كه نمی كنم من كه بدی ندیدم و لی بس كه پر رو هستم جواب میدم، اخه بچه دوران فرزند سالاری هستم ). حالا اگرم اعتراض می كنه، جلو بقیه حداقل بد نگه. نمی دونم. حالا شما چرا می گید این برنامه بد بوده. من كه از صداقت بهنوش بختیاری خوشم آمد
مینجیق:
من از بهنوش بختیاری خوشم می آید. همان طوری كه گفتید من از یكی خوشم بیاد دیگه تمومه. (عموم ما ترك ها همین جوری هستیم.) به نظرم بهنوش بختیاری خیلی مهربان و دلپاك می آد. در ضمن حرف بدی هم علیه والدینش نزد. فقط گفت تنها بوده و سعی كرده خودش روی پای خودش بایسته. سعی نكرد از والدین خودش دیو دو سر تصویر كنه.
این كه در 17 سالگی به فرزند بگویند برو روی پای خودت بایست بد نیست. در آمریكا اغلب خانواده ها این طوری هستند. من فرزندی ندارم اما اگر داشتم من هم همین كار را می كردم.
ایرادی به بهنوش بختیاری نمی گیرم. اما این روند كه در صداوسیما شروع بشه خدا می دونه به كجا ختم بشه. یك مقدار نگران هستم. به نظرم افرادی كه این روند را شروع كرده اند به اندازه ی كافی عمیق نیستند كه بتوانند جمع و جورش كنند. به هر حال قبلا یك سیستم اخلاقی مدونی برای رابطه ی والدین و فرزندان وجود داشته. نمی خواهم بگویم این سیستم اخلاقی بی نقص بود با به درد زندگی امروزی و انتظارات امروزین ما می خورد. اما هر چه بود برای خودش سیستمی اخلاقی بود كه قسمت های مختلفش به هم می خواند. نظر من هم این است كه این سیستم اخلاقی باید سیستم اخلاقی كارآمد تری جایگزین شود اما به این شكل و از این تریبون فكر نمی كنم نتیجه ی خوبی دهد.حتی اگر بپذیریم نیت نیكو است به نظرم نمی رسد گردانندگان چنین برنامه هایی حتی خودشان هم واقف باشند در چه وادی خطیری دارند گام بر می دارند. حالا باز هم نظرات خود را در مورد این موضوع بنویسید. دست آخر جمع بندی می كنیم.
به اساطیر ما كه نگاه می كنید حرفشان این است كه والدین هركاری كه در حقت كرده اند باید آنها را ببخشی تا خدا تو را ببخشه و تو در آینده خوشبخت شی والا فرزندانت بدتر از آن را به سرت می آورند. به حرف قدیمی تر ها و همچنین كسانی با سنت بزرگ شده اند هم كه گوش می كنی می بینی به این نكته خود را ملزم می بیینند. مثلا می گویند والدینم نذاشتند من درس بخوانم و فرصت ها را از دست دادم و بدبخت شدم اما والدینم هستند و حق داشتند مرا بدبخت كنند ولی من با فرزندم چنین نخواهم كرد.
یا می گویند والدینم در درمان یا پیشگیری بهمان بیماری كوتاهی كردند و من این گونه از نعمت سلامت محروم شدم اما والدینم هستند و من حق ندارم از دست آنها گله مند باشم.
طرز فكر ی است كه روراست و سرراست هست. دست كم این حسن را دارد كه دروغ و ریا در آن نیست. از وقتی كه من یاد دارم همین صدا و سیما كه امروز برنامه ی ماه عسل را می سازه در ذهن نسل ما زورچپان كردند كه اصلا و ابدا والدین امكان نداره در مورد فرزندانشان اشتباه كنند. هر كاری كه می كنند حتما درسته  و حتما به نفعت هست. بگرد حكمت كارشان را پیدا كن و راضی باش. این آموزش رسمی ما بود در مدارس از طریق معلم پرورشی ها و صدا و سیما.
خیلی هم به مذاق والدین خوش می آمد چه آنان كه دیگر سیاست های تبلیغی از طرف صدا و سیما را می پسندیدند چه آنها كه مخالفش بودند. در هر صورت از این سیاست صدا و سیما خوششان می آمد چون كه خیلی به نفعشان بود. با این كه خودشان به روش سنتی واقف بودند كه همه ی كارهای والدینشان در حق آنها درست نبوده ولی به تشویق همین رسانه های رسمی انتظار داشتند كه فرزندانشان آنها را ورای اشتباه كردن بدانند و هر دستور و قانون آنها را عین حكمت ورای اشتباه قبول كنند.
ولی این سیستم فكری به نظر من از آن سیستم فكری سنتی به مراتب بدتر بود. با دروغ و خود-گول-زدن بند نافش را بریده بودند. در آن روش سنتی شخص به خودش اجازه نمی داد كه عمل والدینش را زیر سئوال ببرد اما خودش را گول نمی زد. وقتی می دید فلان دستور والدین دارد به او ضربه می زند اطاعت می كرد اما حواسش هم بود كه در عین اطاعت راه حلی هم پیدا كند كه كمتر ضربه ببیند. مثلا وقتی كه نمی ذاشتند بره به دانشگاه می گفت من باید اطاعت كنم اما برای كمتر شدن ضربه ای كه از این راه خواهم خورد بروم و خودم مطالعه كنم یا فنی یاد بگیرم. بعدش هم با خود عهد می بست كه خود این ظلم را در حق فرزند نكند.
اما در آن سیستم دوم چی؟ به جای آن كه فكرش را به راه حلی جبرانی بدهد می بایست فكرش را می داد به توجیه دستور والدین . باید خود را گول می زد و چه بسا گول می خورد و همین روند را می خواست خود با دیگران تكرار كند. خیلی وقت ها هم دچار تناقضات فكری می شد و عذاب می كشید. در سنت اولیه عذاب فكری ای نبود. تكلیف شخص اطاعت ار والدین بود. روشن و صریح.
این روش دوم خیلی بد بود.
این روش ماه عسل هم كه باز صدا و سیما سردمدارش شده به نظرم پتانسیل آن را دارد كه ضربه های بیشتری بزند. كافی است در آن سن 16 تا 23 سالگی كه هر جوان خیال می كند همه چیز را بهتر از همه كس می داند یك نهاد قدرتمند و ثروتمند هم بیاید تشویقش كند كه علیه والدین طغیان نماید. دیگه ببین چی می شه!
از بین این سه راه حل باز همان سنت بهترین هست. ولی من معتقدم راه حل چهارمی هم باید باشد كه به درد این روزگار می خورد. همین وبلاگستان كه در آن مادران در مورد تحارب مادری خود می نویسند و تحلیل می نمایند (مثل همین وبلاگ آنا) به نظرم راه حل چهارم را آرام آرام خواهد ساخت.
راه حلی كه هم والدین راضی باشند هم فرزندان. البته چالش های كوچك پیش می آید. اما كوچك و قابل كنترل و قابل اصلاح. نه طوری كه از دست آدم در برود و به بیراهه بیانجامد. نه طوری كه فرزندان عمری حس كنند در حقشان اجحاف شده. اما همیشه و همه حال بتوانند با والدین ارتباط برقرار كنند و نظرات و انتقاداتشان شنیده شود.
رهگذر:

هممم....این سیستم فكری سنتی همونیه كه زنها رو تشویق به تسلیم بودن و سوختن و ساختن در زندگی زناشویی می كنه و یا از مردم یه جامعه انتظار داره در برابر حكام و سلاطین تسلیم و مطیع باشند...

مینجیق:
بله همونه! اما می دونید بدتر از اون چیه؟! اونه كه زن علیه این قسمتش طغیان كنه و هر روز با شوهرش برای حقوق بیشتر بجنگه و آدرنالین خونش دایم بالا باشه بعدش حرصش را روی فرزندش خالی كنه و انتظار هم داشته باشه فرزندش همه ی آن داد و بیداد ها و پرخاش ها را عین حكمت مادرانه كه به نفع فرزند هست بپذیره و فرزند هم با این فكرها بزرگ بشه و بشه 17-18 ساله و یكهویی تشویق بشه كه "باصداقت" بره و علیه والدینش در انظار عمومی افشاگری كنه. از آن سو آن خانواده دشمن های زیادی داشته باشند (مثلا بستگان خود زن كه به آزادی ها و موفقیت هایی كه آن زن در سایه تلاش های فمینیستی اش به دست آورده حسادت می كنند). بعد كه می بینند فرزند آن زن علیه او شوریده می بینند بهترین فرصت هست كه به آن زن ضربه بیاورند. فرزند را دوره می كنند و در گوشش می خوانند "به به! چه قدر تو باصداقتی هستی. به مادرت حمله كن!"
آن سیستم فكری سنتی نیاز به اصلاح و بازنگری داره اما به این شكل چند نسل پشت سر هم تلف می شوند.
من راه حل ندارم اما به این راهی هم كه شروع شده خوشبین نیستم.

این نوشته ی آنا هم بحثی مشابه در پی داشت'
http://anaa.persianblog.ir/post/791/
آنا با لحنی نوستالژیك از نحوه ی تربیتی دهه ی شصت یاد می كند و بعد سئوال می كند ما اشتباه می كنیم یا آنها (نسل قبل از ما)؟
كامنت ها ی دنبال آن ولی لحن نوستالژیك ندارند. لحن بازبینی انتقادی دارند. البته نه به شكل طغیان و زدن زیر همه چی.

من پیش بینی ام اینه كه بعد از این گونه برنامه های "ماه عسل" و تشویق به "برداشتن نقاب ها و صداقت" یك موج این جوری راه بیافته!
یك مدت فرزندان و والدین بیافتند به جان هم و یقه ی همدیگر را بگیرند و یادشان برود خیلی از مشكلات اقتصادی از كجا آمده!
پیش بینی ام اینه كه دخترها بیش تر از پسرها آسیب خواهند دید. دخترها بیش تر از پسرها می روند و پیش غریبه ها از خانواده شان شكایت می كنند. یك جورهایی ساده اندیشانه تر به غریبه ها آن قدر اعتماد می كنند كه سفره ی دلشان را باز می كنند و در مورد نزدیكانشان پیش آنها گله گزاری می كنند. پسرها كمتر این كار را می كنند. یكی به این علت كه در ذهنشان كاشته شده كه "مردان منالند از   الم!" و به درستی گمان می كنند با گشودن زبان شكایت از خانواده شان در بین بقیه ابهت و غرور و شخصیت شان زیر سئوال می رود. و دیگر این كه معمولا بیشتر در اجتماع بوده اند و بهتر می دانند چه گرگ هایی در اجتماع هستند و چه زود از این گونه نقطه ضعف نشان دادن ها آتو می گیرند.
من قبلا فكر می كردم پسرها برای این شكایت از خانواده نمی كنند كه خیلی بیشتر از دخترها عزیز داشته شده اند و بیشتر از آنها هم در اجتماع آزادی داشته اند. اما این ظاهر ماجراست. كدام "عزیز داشتنی" بیش از دخترها؟! اون قدر از آنها انتظارات و توقعات هست كه آن عزیز داشتن های سطحی جلویش هیچ هست. درضمن كدام آزادی در اجتماع؟! راست راست هم راه می روند به آنها گیر می دهند. (حالا به یك شكل متفاوت از دخترها) به خیلی از رستوران ها و.... راهشان نمی دهند كه اینجا "خانوادگی" است و مردها ی مجرد راه ندارند!
آوای دهل ز دور شنیدن خوش است. پسرها هم در جامعه ی ما آن قدر ها ارج و قربت و آزادی ندارند اما به خودشان اجازه ی شكایت هم نمی دهند!
بعدش فكر كردم یغور و نخراشیده اند و درنتیجه "درك" نمی كنند برای همین هم شكایت ندارند!!!!! بعد دیدم در این مورد هم باز اشتباه می كردم. اتفاقا همه چی را می بینند خیلی خوب هم درك می كنند اتفاقا خیلی دقیق تر از ما هم یادشان می ماند. اما پیش هر كس و ناكسی سفره ی دل باز نمی كنند. مگر با افراد خیلی خاص و در شرایط خیلی خاص به طور مینی مالیستی . تا جایی كه لازم می بینند بدون یك كلمه اضافه.
همین بهتره

رهگذر:
من زیاد اهل درددل نیستم همینكه خونوادگی اینطوری هستیم هم اینكه از بچگی بهم یاد دادند. هیچوقت از دست والدینم پیش مادربزرگم هم گله نكردم. البته اینجوری به آدم خیلی فشار میاد و ممكنه همچین فردی دچار انواع بیماری های روحی و جسمی بشه
من یكی از دلایل دیگه تودار تر بودن پسرا رو نداشتن گوش شنوا برای درد دل هاشون می دونم دخترا میتونن با دوستاشون راحت درددل كنند اونا هم گوش می دند و دلداری میدند اما در مورد پسرا اینطوری نیست
مینجیق:
رهگذر جان
این شیوه ی تربیتی كه گفتی ویژگی خانوادگی شما ست یا بیشتر خانواده های اصفهانی همین گونه به بچه هایشان یاد می دهند؟
رهگذر:
هممم...شاید تو خونواده ی ما به این مساله بیشتر اهمیت داده شده ولی دقت كه می كنم تو خونواده های دیگه هم كمابیش این مساله هست بچه ها ممكنه در مورد خیلی از اتفاقات جزئی زندگی شون با دیگران حرف بزنند ولی كم پیش میاد به كسی اونقدر اعتماد كنن كه در مورد مشكلات خونوادگی شون حرف بزنند.
مینجیق:
در نسل ما دخترهای اصفهانی از خانواد ه های سنتی خیلی گفتار خود را كنترل می كردند كه چیزی در مورد مسایل خانواده بروز ندهند. رفتارشان یك مقداری تابلو می شد چون غیرواقعی می نمود كه خانواده ای این قدر ایده آل باشد.
تا جایی كه من از شما شناخت دارم خیلی متعادل رفتار می كنید. نه از این ور بام افتاده اید نه از آن ور.

ظاهرا این رفتار محافظه كارانه نتیجه ی خوبی داده. بنا به آمار در اصفهان افسردگی بین خانم ها كمتر از تهران و تبریز است. .
البته مسئله ای پیچیده مثل افسردگی فاكتورهای گوناگونی دارد. شرایط اقتصادی هم خیلی مهم هستند. و خیلی عوامل دیگر.
 
در دهه ی 70 كاری كه صدا وسیما وجراید زیاد می كردند این بود كه یك سری جوانانی را كه "موفق" تشخیص می دادند دعوت می كردند تا با آنها مصاحبه كنند. المپیادی ها زیاد دعوت می شدند. شعبده بازها دعوت می شدند. مخترعین جوان دعوت می شدند. ورزشكارها دعوت می شدند.
مصاحبه ها خیلی كلیشه ای بودند و خیلی هم دقت می كردند كه صحبت از چارچوب مورد نظر آنها خارج نگردد. یادمه از من پرسیدند تفریح یا ورزش مورد علاقه ات چیست. انتظار داشتند بگویم شعرخوانی ولی من جواب دادم شنا. از نظر ویرایش كننده ی مصاحبه مناسب نبود یك دختر 17-18 ساله در تلویزیون بگوید شناگر است و آن را سانسور كرد!
بگذریم! از سئوالات كلیشه ای كه پرسیده می شد آن بود كه "نقش خانواده در موفقیت شما چه بوده". ظاهرا جزو سئوال های خیلی خیلی مهم بود و اقربا و بستگان پای تلویزیون می نشستند كه جواب همین سئوال را به دقت بشنوند. در نتیجه سئوال شوخی برداری نبود!
سه جور جواب داده می شد. (1) مصاحبه شونده شروع می كرد به یك سری كلی گویی و مدح مقام والای مادر و پدر. گاهی شعری می خواند. تاكید می كرد دست ویا پای والدین خود را می بوسد. می ذاشتند ساعت ها همین جوری مداحی می كرد بی آن كه یك جمله حرف حساب از دهانش خارج شود. منظورم از حرف حساب جواب مشخص این سئوال بود كه چه رفتارخاص والدین یا دیگر اعضای خانواده باعث شد كه تو در كارت پشت كار داشته باشی. مصاحبه شونده از جواب قانع كننده طفره می رفت و اتفاقا مصاحبه گر هم راضی تر بود همان جملات كلیشه ای و كلی گویی های خسته كننده ادامه یابد چون دردسری برایش نداشت. ویرایشگر برنامه هم با خیال راحت همه را پخش می كرد. تماشاگر برنامه هم خمیازه می كشید!
این دسته از مصحبه شونده ها در اكثریت قرار داشتند.
(2) مصاحبه شونده با دقت سئوال را جواب می داد. اگر ویژگی خاص -البته مثبت -در خانواده اش بود كه در او انگیزه ایجاد كرده بود به آن اشاره می كرد و در پایان از زحمات والدینش تشكر می كرد. اگر چیز منفی ای بود در موردش در جلوی دوربین صحبت نمی كرد. در این موارد مصاحبه گر سعی می كرد كه مصاحبه را به سمتی پیش ببرد كه آن سری جملات كلیشه ای را از زبان مصاحبه شونده بیرون بكشد ولو این كه حقیقت نداشته باشند و در مورد والدین او صدق نكنند. مصاحبه شونده بازیركی از زیر آن در می رفت و بحث را به سمت نقاط مثبت والدینش پیش می برد. بدی آنها را نمی گفت اما دروغ هم نمی گفت. حرف مفت هم نمی زد. همه ی حقیقت را نمی گفت اما بخشی از آن را كه در پاسداشت خانواده بود با صداقت می گفت. اگر دقت می كردی هم در بخش گفته ها و هم در بخش سكوت نكته های معنی دار بود. این گروه در اقلیت بودند. تماشاگران خوششان می آمد.
(3) گروه سوم كه در اقلیت مطلق مطلق بودند كسانی بودند كه بر می گشتند و جواب می دادند من موفقیت ام را مدیون خودم هستم و متاسفانه از جانب خانواده تشویق نشدم.
مصاحبه گر بحث را عوض می كرد.صدا وسیما یادم نمی آید چنین چیزی را پخش كند ولی جراید تك و توك می كردند
مخاطبان از این شخص بدشان می آمد. او را ناسپاس می دانستند. نسبت به او بد قضاوت می كردند. نمی گفتند چه صادق! می گفتند چه پررو!
عطیه:
من كه كلا هیچی نمیگم یا خالی می‌بندم. خیلی بدجنسیه میدونم ولی خب بهتر از سوال پیچ شدن است.
پسرهایی هم كه حرفی نمی‌زنند به نظر من خیلی زیادی مغرورند. اتفاقا من مردهای زیادی رو از نسل دهه شصت دیدم كه حرف می‌زنند از مشكلات خانوادگی‌اشان. فكر می‌كنم بچه‌های دهه پنجاه خیلی تحت این فشارهای سنتی بودند لاجرم كمتر حرف می‌زنند. من الان كلی دوست متولد دهه 60 دارم كه دم به دقیقه دارن از دست خانواده‌اشون می‌نالند و پسر هم هستند ولی خب در عوضش مردهای دهه پنجاهی به نظرم فقط گوش می‌دهند؛ قضاوت می‌كنند و حرف از دهن آدم می‌كشند بیرون. كلا تجربه من اینجوریه. دوست‌های دخترم اما عموما از دست شوهر/دوست مذكر/و ... گله می‌كنند.
من هم مث چماق دسته هویج فقط نگاه می‌كنم بعد كه میگن خب چی كار كنیم؟ میگم من چه بدونم؟ روان طرف رو به هم می‌ریزم.
رهگذر:
من روز به روز داره بیشتر از شخصیت عطیه خوشم میاد خیلی آدم جالبی به نظرم میاد.
بعضیا با سوالای زیادشون آدم رو وادار به دروغگویی وخالی بندی می كنند. البته من بیشتر سعی می كنم با جوابای سربالا بپیچونمشون و دروغ نگم ولی بعضی وقتا نمیشه واقعا.
 
دست ویا پای والدین خود را می بوسد. "
)
اون مصاحبه ها رو خوب یادمه. اوایل خیلیا با دقت و جدیت گوش می كردند كه یه نكته ی جدیدی یاد بگیرند بعد كم كم به خاطر همون كلیشه هایی كه گفتید دیگه همه بی خیالش شدند.

من فكر می كنم اینكه یه آدم موفق بیاد از مشكلاتی كه سر راهش بوده و زحماتی كه كشیده حرف بزنه میتونه تاثیر مثبتی روی جوونا داشته باشه اونم تو شرایطی كه خیلی ها خونواده رو مسوول خوشبختی یا بدبختی خودشون می دونند و انتظار دارند والدینشون شرایطم وفقیت رو برای اونا مهیا كنن اما اینجوری بچه ها می فهمن كه موفقیت همیشه هم ناشی از شرایط مناسب خونوادگی نیست و هستند افرادی كه علیرغم مشكلات زیاد و عدم حمایت اطرافیان تونستند به موفق باشند
البته تو اصفهان به جای افسردگی آمار ام اس بالاست كه خیلیا معتقدند به خاطر روحیات و خصوصیات خاص خانومای اصفهانی اینطور هستش حالا نمیدونم تا چه حد حق با اونهاست.
مینجیق:
آخ آخ! در تبریز هم ام اس بیداد می كنه! چیز ی كه هست اینه كه فشار زیادی بر خانواده هاست و این گونه ناراحتی های عصبی خودش را نشان می ده. یك جوری این فشار باید تخلیه بشه اما شوی "ماه عسل" صداو سیما فكر نمی كنم راه حل باشه. همان طور كه راه حل های بیست سال پیش همین نهاد صدا و سیما خیلی به این فشار ها در كنار فشار های اقتصادی و فشارهای ناشی از پس لرزه های جنگ تحمیلی افزود.
این برنامه ی ماه عسل  یك جورهایی در بخش هایی از "تاك شو" های آمریكایی تقلید كرده.
خیلی جالبه! اگر دقت كرده باشید در تاك شو های آمریكایی در صد قابل توجه از كسانی كه می آیند و از خانواده شان بد می گویند سیاهپوست هستند. درصد شان در این تاك شو ها از درصدشان در جامعه بیشتر است.
درمقابل اقلیت هایی كه از لحاظ اقتصادی و تحصیلی در آمریكا در سطح بالاتری از متوسط جامعه هستند (مثل چینی ها یا كره ای ها یا خود ایرانی ها) در این گونه تاك شو ها خیلی كمتر می بینیم.
دلیل به هیچ وجه این نیست كه در خانواده های اقلیت های متمول یا تحصیلكرده ی آمریكا كمتر فشار روی بچه ها و نوجوان هاست! ابدا چنین نیست! اتفاقا فشار طاقت فرسایی روی بچه ها و نوجوان در میان اقلیت چینی و یا ایرانی مقیم آمریكا هست كه آن قدر موفق باشند كه جلوی دوستان كم نیاورند. می دانید كه این چنین جمع هایی در آمریكا به شدت همدیگر را می پایند و اگر فرزند خانواده ای ایرانی یا چینی آن قدر كه انتظار می روند موفق در تحصیل و وضعیت مالی نباشد هزار تا "كنجكاو" ده هزار تا حرف در می آورند. ( در داستان بیژن كه نوشتم جا به جا حضور این جریان فرهنگی اشاره كردم). این نوع رفتار بین اقلیت های ایرانی مقیم آمریكا خیلی بیشتر از آن است كه ما ایرانیان مقیم ایران الان در داخل داریم! اونجا چهارچشمی همدیگر را می پایند. كی با كی دوست شد؟! كی چه جوری تفریح كرد..... مذهبی هاش یه جور. غیرمذهبی هاش یه جور دیگه.... ما اینجا در تهران و كلانشهرهای بزرگ ایران كمتر به كار هم كار داریم تا ایرانی های مقیم كالیفرنیا! تازه از  آن سوی آبها كه  می آیند برای دیدن اقوام  می گویند "پیف! پیف! این ایرانی های مقیم داخل خیلی هویت خود را از دست داده اند ما كه آن ور هستیم بهتر هویت خود را حفظ كرده ایم." من كه در آن همدیگر را پاییدن ها نقطه ی مثبتی نمی بینم. اگر در داخل این عادت ناپسند كنار گذاشته شده جای خوشحالی دارد!
ما الان در ایران بیشتر این امكان را در چاردیواری خانه مان داریم تا آن گونه باشیم كه خودمان می خواهیم نه آن گونه كه دوست و آشنا از ما می خواهند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قحطی محبت

+0 به یه ن

متنی در اینترنت به قلم شخصی كه او را نمی شناسم:

اوایل دهه شصت نوجوانی بیش نبودم، اما خوب به خاطردارم آن روزهایی را كه تنها شامپوی موجود، شامپوی خمره ایی زرد رنگ داروگر بود. تازه آن را هم باید از مسجد محل تهیه می كردیم و اگر شانس یارمان بود و از همان شامپو ها یك عدد صورتی رنگش كه رایحه سیب داشت گیرمان می آمد حسابی كیف می كردیم. سس مایونز كالایی لوكس به حساب می آمد و ویفر شكلاتی یام یام تنها دلخوشی كودكی بود. صف های طولانی در نیمه شب سرد زمستان برای 20 لیتر نفت، بگو مگو ها سر كپسول گاز كه با كامیون در محله ها توزیع می شد، خالی كردن گازوئیل با ترس و لرز در نیمه های شب. روغن، برنج و پودر لباسشویی جیره بندی بود، نبود پتو در بازار خانواده تازه عروسان را برای تهیه جهیزیه به دردسر می انداخت و پو شیدن كفش آدیداس یك رویا بود. همه اینها بود، بمب هم بود و موشك و شهید و ... اما كسی از قحطی صحبت نمی كرد! یادم هست با تمام فشارها وقتی وانت ارتشی برای جمع آوری كمك های مردمی وارد كوچه می شد بسته های مواد غذایی، لباس و پتو از تمام خانه ها سرازیر بود. همسایه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود، مهربانی بود، خب درد هم بود.
امروز اما فروشگاه های مملو از اجناس لوكس خارجی در هر محله و گوشه كناری به چشم می خورند و هرچه بخواهید و نخواهید در آنها هست. از انواع شكلات و تنقلات گرفته تا صابون و شامپوی خارجی، لباس و لوازم آرایش تا موبایل و تبلت، داروهای لاغری تا صندلی های ماساژور، نوشابه انرژی زا تا بستنی با روكش طلا، رینگ اسپرت تا... و حال با تن های فربه، تكیه زده بر صندلی ها نرم اتومبیل های گرانقیمت از شنیدن كلمه قحطی به لرزه افتاده به سوی بازارها هجوم می بریم. مبادا تی شرت بنتون گیرمان نیاید! مبادا زیتون مدیترانه ایی نایاب شود! [..]!؟ اشتهایمان برای مصرف، تجمل، پز دادن و له كردن دیگران سیری ناپذیر شده است. ورشكسته شدن انتشارت، بی سوادی دانشجوهامان، بی سوادی استادها، عقب افتادگی در علم و فرهنگ و هنر، تعطیلی مراكز ادبی فرهنگی و هنری و ... برایمان مهم نیست ولی از گران شدن ادكلن مورد علاقم مان سخت نگرانیم! ... می شود كتابها نوشت... خلاصه اینكه این روزها لبخند جایش را به پرخاش داده و مهربانی به خشم. هركس تنها به فكر خویش است به فكر تن خویش! قحطی امروز قحطی انسانیت است قحطی همدلی قحطی عشق!

چند پرسش من از او:

آیا در دهه ی شصت -- همان زمان كه شامپوی ایوان و سدر صحت به بازار نیامده بود و شامپوی بچه ی كمتر قلیایی نبود و چشم بچه ها در حمام می سوخت مگر آن كه والدینش آن قدر ثروتمند بودند كه شامپو جانسون قاچاقی از بازار سیاه گیر می آوردند ومی خریدند---دو ماشین با هم تصادف می كردند رانندگانش با هم دست به یقه نمی شدند؟! آیا در دهه ی شصت كه سیگار را در مساجد می فروختند بین پسر عمو ها بر سر میراث به جنگ و دعوا نمی پرداختند؟! آیا آن روزها كه ادوكلن های مختلف نبود و رایحه ی "وان من شو" دیگه آخر كلاس به حساب می آمد، برادران مردی كه قبل از والدین خود فوت كرده بود فرش زیر پای شریك زندگی او را به زور نمی كشیدند؟ آیا تنبیه بدنی كودكان در مدرسه و خانه كمتر از این بود كه الان هست؟ آیا پدر ها با كشیدن پوست گوسفند بر سر از مرز عبور نمی كردند و زن جوانشان را با بچه ای و كوهی از مشكلات تنها نمی گذاشتند؟ آیا خیابان های تهران به خصوص نزدیك میدان انقلاب پر از متكدیان معلول نبود؟ آیا فریاد "مگه كوری" بر سر نابینایی كه از خیابان عبور می كرد كشیده نمی شد؟ در همان صف های روغن نباتی كم مردم دعوا می كردند و به جان هم می افتادند؟ آیا خشونت علیه زنان در خانه ها كمتر از آن بود كه الان هست؟ آیا در خانه متمولین با خدمتكار بهتر و مودبانه تر و انسانی تر از این رفتار می شد كه الان می شود؟

آیا از مهربانی پدر بود كه در گوش دختر نوعروسش می خواند "با لباس سفید عروسی می ری خانه ی بخت با كفن سفید می آیی بیرون"؟ این را دیگه مطمئنم كه پدرها این روزها كمتر این جمله ی ذاتا خشن را در گوش نوعروسان می خوانند. نه فقط در خانواده های متوسط شهری. حتی در خانواده های فقیر حاشیه شهر هم دیگه پدران انتظار ندارند كه دختر بسوزد و بسازد اما به والدین خود زحمت ندهد یا از ترس حرف مردم عمری بدبختی بكشد. به سرگذشت مدد جویان بنیاد كودك بنگرید می بینید كه حتی در آن تیپ خانواده ها هم كاملا جا افتاده كه زن دنیا نمی آید كه زجر بكشد. اگر ازدواجش نامناسب بود حق دارد از نو شروع كند و خانواده اش هم از او در حد توان خود پشتیبانی می كنند. منظورم از نو شروع كردن دنبال شوهر جدید گشتن نیست. دنبال یك شیوه ی جدید برای زندگی گشتن است!همین حرف مردم را در نظر بگیرید. آیا اتفاق نمی افتاد كه دختری كه در خانه تكانی عید پنجره های آپارتمانشان را پاك می كند بیافتد و جان خود را از دست بدهد و همسایه ها انواع و اقسام داستان های هزار و یك شبی به منظور بی آبرو كردن طفل معصوم سر دهند و دل مادر داغدارش را خون كنند؟! هم از این جهت كه چرا گذاشت دختر پنجره ها را پاك كند و هم از جهت یاوه های همسایه ها انصافا این قلم جنس هم كمتر شده! مردم گرفتار تر از آن هستند كه بخواهند این گونه داستان سرایی ها را بكنند. آن قدر هم تفریح هست كه دیگه فرصت برای داستان سرایی در باره دختر ناكام همسایه پیدا نمی شود!



برچه اساسی نویسنده ادعا می كند مهربانی كه در دهه ی شصت بود جایش را به خشم داده؟
معیارهای مهربانی اش چه بود؟ و بر اساس كدام آمار و شاخص به نتیجه ای كه با قاطعیت اعلام می كند رسیده است؟


متن آن قدر در اینترنت چرخیده كه من نمی دانم اولین بار در كدام سایت یا وبلاگ منتشر شده. از اون متن های ایرانی پسند است كه به سرعت پخش می شود. مملو است از نوستالژی و حسرت گذشته عاری از عدد و رقم و آمار و بدون ارائه ی هیچ پیشنهاد و راهكار به همراه یك حس تخدیر كننده ی منفعل بودن و تسلیم تقدیر شدن, بدون آن كه حس مسئولیتی به كسی و چیزی نسبت دهد درنتیجه خواننده با خیال راحت از این كه مسئولیتی بر گردن او گذاشته نمی شود در همدردی با نویسنده هم آوا می شود! من در تابناك آن را چندی پیش خوانده بودم. امروز یكی از خوانندگان آن را به من فرستاد. دیدم بد نیست نكته ای را در باره ی آن عرض كنم. نكته ای كه می خواهم عرض كنم این است:

برای یك تحلیل اجتماعی و مقایسه دو دوره ی زمانی با هم از لحاظ اجتماعی چند جمله ی احساسی نوستالژیك كاقی نیست. شاخص ها باید معلوم باشد بر اساس آماری كه به طریق علمی جمع آوری شده اند باید تحلیل نمود و نتیجه گرفت.

برای خودش علمی است! من عالم به این علم نیستم ادعایش را هم ندارم. اما می توانم تشخیص بدهم كدام تحلیل و مقاله اصول این علم را درست رعایت كرده و كدام نكرده.

حال بیاییم به زندگی شخصی خودمان برسیم. حسرت دوره ای را خوردن كه چندان هم حسرت برانگیز نبود به چه كار دنیا و آخرت ما می آید؟! همین لحظه و همین امروز هست كه تا حدی در دستان اراده ی ما ست. تا ببینیم با این لحظه و با این ساعت چه می كنیم! افراد دیگر را هم زیاد نمی توانیم عوض كنیم. اما مسئولیت و اختیار كارهای خودمان با خودمان است و بس!

پی نوشت:

من خودم آدم مصرف گرایی نیستم. تا كفش و لباسم كهنه نشده به سراغ خرید لباس نو نمی روم. تا قابلمه ی آشپزخانه ام واقعا از كار نیافتد قابلمه ی جدید نمی خرم. تازه در خرید قابلمه هم فقط می روم سراغ سایزی كه به دردم بخورد نه آن كه ست كامل بخواهم بخرم. مواظبم كه بیشتر از نیاز مایع ظرفشویی روی اسكاچ نریزم.
من خودم می خواهم مراسم "سون آی" را جایگزین والنتین تجاری و مصرفگرا بكنم تا عشق با صفرهای جلوی قیمت هدیه سنجیده نشود و جای چلمبه بازی و فضولی در مورد هدیه ی همسر دوست و همكار و چشم همچشمی بین باجناق ها نباشد.
درهمین امسال من این پیشنهاد را كردم. نویسنده می گه در دهه ی شصت تهیه ی پتو برای جهیزیه مشكل بود اما مردم پتو اهدا می كردند. من كه یادمه یك اپیزود سریال آینه در مورد زوج جوانی بود كه مانده بودند دست اطوها و پتوهایی كه فامیل از روی چشم همچشمی برایشان آورده بودند. یادم نیست كسی بگوید این اپیزود معرف زندگی آن زمان نبود. بیننده ها با آن سریال احساس همذات پنداری می كردند. حالا چند از آن پتوها را اهدا هم می كردند هنر چندانی نكرده بودند! نمی خواهم بگویم نویسنده در مورد مشكلات تهیه ی پتو دروغ می گه. در ده سال دهه ی شصت هر از گاهی یك قلم جنس نایاب می شد. گاهی كره گاهی پتو حتی یك سال در ماه رمضان زولبیا بامیه!! خاطرات محو دوره ی نوجوانی را از یك سال برداشته به كل آن ده سال تسری داده بعد هم نتیجه گرفته!


چیزی كه من با آن مشكل دارم حسرت گذشته را خوردن است. آن هم گذشته ی كه چیز جالبی هم نداشت.
الان هم اگر خدای ناكرده زلزله ای بیاید مردم هرچه در چنته دارند در طبق اخلاص می گذارند. مگر در زلزله ی بم چنین نكردند؟! نمی دانم آیا آماری هست كه بتوان میزان كمك های مردمی را بعد از زلزله ی رودبار در دهه ی شصت و زلزله ی بم در دهه ی هشتاد را مقایسه كند؟! نویسنده با چه معیاری مقایسه كرده؟!

مشكل من با آن نوشته ترویج نتیجه گیری های كلی و قطعی است بدون ارجاع به آمار و روش شناسی علمی تحلیل های اجتماعی

نوشته شده توسط مینجق در پنجم اسفندماه 1390

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شناخت متقابل

+0 به یه ن

به بهانه ی سون آی می خواستم از تجربه های "عاشق ماندن" بگوییم و بنویسیم. ازتجربه های عشق را زنده نگاه داشتن و به دام روزمرگی نیافتادن بعد از گذشت سال ها پس از ازدواج. می خواستم عشق را دوباره معنا كنیم برای زمانی كه تپش قلب ها كه نشانه ی آغاز عشق است فروكش كرده اما هنوز عشق هست. می خواستم عشق را در فضایی از یك سو با خریدن هدایای گران قیمت می سنجد و از سوی دیگر با خود آزاری -یا احیانا خودكشی- مترادف می گیرند دوباره معنا كنیم.

اما خواننده های این وبلاگ اغلب جوان هستند و این بحث ها خیلی به كارشان نمی آیند. اغلب یا در مرحله ی تپش قلب هستند یا حتی به آن مرحله هم نرسیده اند. در واقع بحث های مجردی و مجلات زرد و غرولندهای متاهلین (كه گاهی زیادی سیاه نمایی) می كنند باعث شده از عشق بهراسند و سعی كنند آن را به دل راه ندهند. به نظر من اشتباه می كنند. خود را دارند از یكی از اصلی ترین مراحل زندگی محروم می كنند.

می خواهم در كامنت های این یادداشت با هم بحث كنید تا دخترها و پسر ها شناخت بیشتری از هم به دست آورند. آن پیش داوری های عزبانه با شناخت بهتر از بین برود. بحث كمابیش آزاد است. من هم به عنوان مبصر ظاهر نخواهم شد. از من هم انتظار نداشته باشید كه چنین رفتار كنم. من هم یكی خواهم بود مثل بقیه كه در بحث شركت می كند. بحث كاملا آزاد نیست. به این معنا كه از چارچوب ادبیات مینجقی بیرون رود آن را حذف می كنم. چارچوب ادبیات مینجقی را هم كه تقریبا می شناسید.

من بحث را شروع می كنم. مسئله ای كه به نظر من وجود دارد مسئله ی عشق بین خرده فرهنگ هاست. منظورم از خرده فرهنگ ها اعم هست. خرده فرهنگ های قومی و مذهبی كه روشن است. اما خرده فرهنگ های شغلی و.... هم مهم هستند. در داخل فرهنگ هر قومی خرده فرهنگ های بسیاری هم هست. در موقع المپیاد یك پسر یهودی در تیم المپیاد شیمی بود كه خیلی پسر خوبی بود و به فرهنگ خودشان هم خیلی ارزش قایل بود. او می گفت ما هم "سید" داریم ولی با دخترهایشان ازدواج نمی كنیم چون اكر ازدواج كنیم و روزی عصبانی شویم و فحش بدهیم كناه می شود. یك چیزی به این مضمون! اگر اینجا كسی یهودی است و من اشتباه نقل قول كردم تصحیح كند. من فقط نقل قول كردم. دیروز این یادم افتاد و با خود تصور كردم اگر یك پسر مسلمان كه اجدادش در ایران خان بوده و با خرده فرهنگ خاص خانواده های خانی بزرگ شده عاشق یك دختر مسلمان از خانواده سادات بشود (آنها هم با خرده فرهنگ خاص خودشان) و ازدواج كنند زندگی شان چه جوری می شه! به نظرم خیلی سخت بشه. شاید از نظر سطح مالی و تحصیلی و.... همتراز باشند ولی این دو خرده فرهنگ كه هر دو در بطن فرهنگ ایرانی هستند خیلی تفاوتها با هم دارند. نگرش ها خیلی متفاوت هستند.

یك بحثی هم در مورد اختلاف سن پیش آمد. نظر من این است كه این فكر كه از قدیم مانده كه دختر حتما باید از همسرش جوان تر باشد دیگر منسوخ است/ چرا كه الان با پیشرفت بهداشت و تغذیه دیگه خانم ها زوذ پیر نمی شوند. نظر من این است كه جامعه بیخودی در برابر ازدواج با دختر چند سال بزرگ تر مقاومت می كند. به نظر من ازدواج بین خرده فرهنگ ها می تواند خیلی بیشتر مسئله ساز باشد تا مسئله ی سن.

البته اصلا نمی گویم كه با یكی از دیگر خرده فرهنگ نباید ازدواج كرد ولی می گویم كه باید آماده بود كه مسایل پیش آمده را حل و رفع كرد.

مسئله ی دیگه هم تصورات مردهای مجرد و عزب در مورد علایق خانم هاست. قبلا هم گفته ام باز هم می گویم آن نظریه های جمع های مردهای عزب در مورد جلب توجه دخترها از طریق توهین َ زورگویی لگدپرانی خیانت و لا.س زدن با دخترهای دیگر و لاف دروغ زدن و..... بیاندازید دور. با عمل به این قبیل توصیه ها شانس زندگی سالم و آرام و گرم زناشویی را از خودتان می گیرید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظر عطیه در مورد مقایسه ی گذشته و حال

+0 به یه ن

آن چه كه در زیر می خوانید كامنت عطیه هست در مورد بحث جدال قدیم و جدید. دیدگاهی را عطیه مطرح می سازد كه معمولا در نگاه نوستالژیك نادیده گرفته می شود. كامنت را اینجا دوباره منتشر می كنم تا مورد بحث قرار گیرد. قابل تامل هست هرچند شاید صد در صد درست نباشد.

راستش من فكر می‌كنم یك كم این بحث برایم گنگ. خب مثلا وقتی شما دارید مقایسه می‌كنید، كی و كی و كجا و چطور و ... با چه معیاری و در چه چهارچوبی؟
خب من به نظر من وقتی شما فقط یك معیار صداقت به معنای "یكسان بودن كردار و گفتار‌" را اگر در نظر بگیری، مردم فعلی صادق‌تر هستند. برای اینكه اگر بخواهند شعارهای كلی وحرف‌های صد من یك غاز بزنند دیگر كسی به حرف‌اشان گوش نمی‌كند. مردم امروز ما آگاه‌تر شدند (به واسطه رشد جامعه، وسایل ارتباط جمعی، مواجه شدن با حقیقت زندگی و ...)، بنابراین صداقت‌ هم معیارهایش شفاف‌تر و واقعی‌تر شده. آدم‌ها از مطلق‌گرایی فاصله گرفتند بنابراین كم‌تر از هم توقع دارند و خیلی چیزهای خوب دیگر.
مثلا بابابزرگ من (خدا بیامرز) یك بار به من گفت "من تا این سن پایم به كلانتری باز نشده". من در جواب بهش گفتم "خب برای اینكه ساده لوح بودید. مگر میشه كسی تا حالا حق‌اتون رو نخورده باشه و یا مثلا چك برگشتی نداشتید و ...؟" (البته بماند كه می‌خواست گردنم رو بزنه). خب شما اگه با این معیار برید جلو، مردم قدیم كم‌تر می‌رفتند كلانتری اما در مراودات روزانه و اجتماعی‌اشون هم بلد نبودند مساله را حل كنند و عموما با ریش سفیدی و بیایین هم رو ببوسید و اینا موضوع رو فیصله می‌دادند در حالی كه هنوز مشكل اصلی سرجایش بود (مثلا همین پدربزرگ من حتما چك داشته نمی‌رفته كلانتری شكایت ولی مثلا می‌رفته جنس‌های طرف رو ارزون‌تر برمی‌داشته گرون‌تر می‌فروخته و معلوم نیست این وسط چقدر كدورت و دل چركینی ایجاد میشده و چقدر به همدیگر حرف‌های تند می‌زنند فقط واسه اینكه طرف نرفته از قانون كمك بخواهد ولی الان طرف خیلی صادقانه و مستقیم بهت میگه كه عزیزم هر كسی هستی باش، من دوستت دارم ولی پولم رو هم می‌خواهم. خب الان كی صادق‌تره؟). خب حالا نگاه كنید اگر بخواهیم معیار همون قدیمی‌ها رو در نظر بگیریم، می‌رسیم به اینكه مردم الان فلان و بهمان و ... مردم قدیم خوب و ... باید دید دارید با چه معیاری مقایسه می‌كنید؟ و در چه زمینه‌ای؟ (مثلا درسته الان طلاق نرخش بالاتره ولی در عوضش مردم فهمیدند كه زندگی رو نباید زوری به دو نفر تحمیل كرد كه از توش كلی بچه‌های اعصاب خوردی و ... آدم‌های طلبكار از زندگی و زمین و زمان در بیاید و ...)
خب مثلا اگر بروید در زمینه اعتیاد، تابلوئه كه مردم قدیم اندازه مردم الان درگیرش نبودند و خب مردم الان واقعا در این زمینه خیلی بد عمل كردند.

تازه همه اینا به نظر من به شرطیه كه شما نتایج و برآیند رفتارهای دو گروه رو هم بتوانید مقایسه كنید، خب نسل امروز ما كه هنوز خیلی نتایج و برآیند كارهاش قابل مشاهده نیست كه.

منظورم هم از قدیم از سال 1300 به بعد هست كه آدم‌هایش در قید حیات هستند و می‌شود مقایسه كرد

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جدال قدیم و جدید

+0 به یه ن

گفت و گوی زیر چند روز پیش در همین وبلاگ شد. خوشحال می شوم این گفت و گو ادامه پیدا كند. منتظرخواندن نظرات شما هستم.

مینجیق:

یه سئوال: شما قبول دارید قدیم ها آدم ها بهتر بودند؟ یعنی مثلا صادق تر بودند یا خوش اخلاق تر بودند یا مهربان تر از ما بودند. به طور متوسط عرض می كنم.
آخه! خیلی ها اینو می گن.
 
رهگذر:
نمی دونم والا! ولی حداقل روراست تر بودند حالائیا یه نقاب روشنفكرانه، انسان دوستانه و... به صورتشون می زنند ادعاشون یه چیزیه عملشون یه چیز دیگه. الان اینقدر دروغ و تزویر زیاد شده كه خیلی راحت از مهربونی آدم سوءاستفاده میشه...

یولداش:
منم فكر میكنم قدیمیا صداقتشون بیشتر بوده و اینقدر دورو و n رو! نبودند و بیشتر حاضر بودند بخاطر اعتقاداتشان و آن باوری كه واقعاً در درونشان دارند هزینه بپردازند.
شاید علتش این بوده كه اینقدر مادی نبودند.
 
رهگذر:
من فكر می كنم یكی از دلایل بدتر شدن آدمای این دوره گسترش ارتباطات و سواد هستش قدیما فوقش یكی 2 تا زرنگی و فن در اثر معاشرت و تجربه بدست می آوردند اما حالا كلی تو فیلما و كتابا یاد می گیرند سفر بیشتر می رند و با آدمای بیشتری در ارتباطند...
مینجیق:

من هم همین را قبول دارم. البته جنبه ی مثبتش هم هست. حالا كه سطح معلومات مردم بالاتر رفته به طور مثال كودكی را كه سندرم داون داره اذیت نمی كنند. قدیم ها از روی ناآگاهی خیلی این تیپ آزار و اذیت ها می شد
 
قدیم كه به نظرم دعوا سر ارث و میراث یا سركوفت به عروس بابت نداشتن (یا كم داشتن) جهیزیه خیلی بیشتر بود. در گلستان سعدی اغلب پسرها منتظرند باباشون بمیره كه ارث به آنها برسه. الحق و الانصاف الان روابط این شكلی نیست. یعنی به طور متوسط این نیست. حتی در سینما ی روشنفكری ما هم این جور نشان نمی دهند. (جدایی سیمین از نادر را برای مثال در نظربگیرید)
برای باور درونی هزینه دادن خیلی هم لزوما چیز خوبی نیست. بسته به این داره كه این باور چی باشه. باز مثال اغراق شده ی رهگذر را به كار ببریم. طالبان مادی نبودند برای باورشان هم همه جور حاضر بودند هزینه بدهند اما واقعا جامعه ای كه ساختند خوب بود؟
حتی در جمع های خانوادگی معمول ایرانی هم من مطمئن نیستم كه مادی نبودن لزوما به معنای شرافت بیشتر است. خانواده ای كه در یك محله مادی هستند فكرشان را می دهند بیشتر پول در بیاورند و بهتر پس انداز و سرمایه گذاری كنند. خانواده ی دیگر كه مادی نیستند ممكن است همان وقت و توجه را بذارند كه چشم بدوزند به خانه ی همسایه ها كه برای خودشان سوژه به دست بیاورند.
بیچاره اگر زن مطلقه ای همسایه شان باشد كه تنها زندگی می كند. آن تیپ آدم های غیرمادی صبح تا شب چهارچشمی او را می پایند.
خانواده های مدرنی كه دغدغه های بیشتر و بیشتر كردن اموالشان را دارند وقت و حوصله ی سوژه درست كردن از همسایه ی مطلقه ی تنها را ندارند.
با گذشت زمان آن گونه فضولی ها وتجسس ها كمتر شده.
اینهایی كه گفتم برای این نبود كه اثبات كنم كه مادی بودن خوبه. فقط خواستم این نظر را كه خیلی زیاد ابراز می شه به چالش بكشم.

 

به نظر من آن چه كه موجب رواج بی اخلاقی در جامعه می شه گرایش مردم به مادی تر شدن نیست. آن چه كه باعث اخلاقی تر شدن جامعه می شه لزوما تشویق آنها به بی تفاوت شدن نسبت به مادیات نیست.
مسئله نكته ی دیگری است. وقتی وضعیت اشتغال نابسامان روی همه به خصوص جوان ها فشار می آید. همین طور وقتی بی ثباتی اقتصادی است و هر كس حس می كنه پس اندازی كه با سختی برای روز مبادا یا خرید كنار گذاشته با بالا و پایین رفتن قیمت یك شبه می تونه تبدیل به هیچ بشه به او فشار می آید. از آن طرف می بینه برخی كه در بازار آزاد سكه و دلار فعالیت می كنند یك شبه میلیاردر می شوند یا یك شبه همه چیزشان را از دست می دهند. من نمی خواهم اسمش را بیاورم. به جایی كه مردم بدون با اتكا تنها به شانس یكهو مبالغی به دست می آورند یا از دست می دهند چه می گویند؟ چرا همچین جایی بدهست؟ خوب برای این كه پدر اعصاب آدم در می آره. باعث می شه آن قدر روی افراد فشار بیاد كه قاطی كنند. با هم دعوا كنند یا بخواهند زیر آبی بروند.
به علاوه در چنین محیطی كسی سرمایه گذاری ای نمی كنه كه شغلی ایجاد بشه.
این روزها -به بركت انقلاب مصر و جرئت پیداكردن زنان مصری در بیان مشكل دایمی مزاحمت در خیابان ها- تابوی مسئله ریخته و در ایران هم در مورد این معضل حرف زده می شه.
من فكر نمی كنم صرفا برخورد تنبیهی یا موعظه و نصیحت مردها این معضل را حل بكنه. این معضل هم ریشه در بیكاری داره. اگر اشتغال ایجاد بشه این همه مرد جوان در خیابان ها علاف نخواهند بود كه برخی از آنها هم از سر بیكاری مزاحمت ایجاد كنند. حتی اگر پسرهای خوبی نباشند وقتش را نخواهند داشت!


 

....:
<قدیم كه به نظرم دعوا سر ارث و میراث یا سركوفت به عروس بابت ....> خوشبختانه این افراد دیگه پاك شدند البته اینها هم بیچاره تقصیر نداشتند برای خودشون هم همین جور بوده فكر میكردند باید این میراث را منتقل كنند ،
الان هم كه سركوفت ها كم تر شده به خاطر این هست كه مادران نسلی كه ازدواج میكنند خودشون نمیخواند حرف هایی كه بهشون زدند را بچه هاشون بخواند بشنوند ازین رو به هر طریقی یك جهیزیه خوب جور میكنند
از صمیم قلب از برخی از رفتار و اداب رسوم متاسفام و گاهی ارزو میكنم ای كاش ایرانی نبودم
انگار یك چیزهایی جز طبیعت ماها شده اكثرا افراد به معنی كارشون فكر نمیكنند ،ظاهر بینی زیاد شده ،چقدر هزینه هایی كه بی جا میكنند ولی باز هم اون افراد احساس خوشبختی نمیكنند.

در جامعه ی ما یك تفكر جا افتاده و انگار در خون ما هست كه مرد همش "نیاز" و زن هم همش" ناز "

یولداش:
اگر توجه كنیم كه هركس در هر جایگاهی كه باشد و هر باوری كه داشته باشد فقط حق دارد از خود مایه بگذارد، نه از دیگران، آنوقت خواهیم دید كه طالبان هزینه ندادند بلكه به مردم مظلوم افغانستان هزینه تحمیل كردند.
معنای هزینه دادن چالش درست كردن و مزاحمت برای مردم نیست، مثلاً فعالیت خود شما برای همین وبلاگ و توجیه لزوم توجه به زبان مادری كه از باورهای شما نشات میگیرد، نوعی هزینه دادن است.
 
مینجیق:
جالبه كه اندیشمندان دوره ی جنبش مشروطه، جواب سئوال هایشان و مسایلشان را در گذشته جست و جو نكردند. در نهاد مدرنی مثل پارلمان جست و جو كردند.
یعنی نگفتند برای حل مشكلاتمان یك شاه مقتدر مثل شاه اسماعیل یا شاه عباس پیدا كنیم. یا بگردیم یكی مثل كریم خان زند پیدا كنیم تا وكیل الرعایا باشه.
یك مقدار بعدتر باستان گرایی مد شد كه بیشتر فانتزی بود و معلوم بود چیز جدی و ریشه دار نیست. بیشتر افه هست تا چیز عملی. در دهه ی 40 ه ش انواع و اقسام گرایش به رجوع به گذشته رواج پیدا كرد. ندای "وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می كرد" مقبولیت پیدا كرد.
البته این چیزی كه گفتم زیادی ساده سازی شده بود. ولی به گمانم روند كلی را می رساند. حالا بعد از صد سال و پنجاه سال می شه فكر و بررسی كرد و دید كدام روند بهتر بود. من پاسخی ندارم. فقط دارم سئوال مطرح می كنم
 
زمانی كه در ایران رضا شاه سر كار آمد در افغانستان شخصی به نام امان الله خان سركار آمد. امان الله خان از رضا شاه باسوادتر و مدرن تر بود. همسرش ملكه ثریا برای خودش زن تحصیلكرده و صاحبنظری بود كه در جهت مدرن تر كردن افغانستان كوشید.
فرق ایران با افغانستان آن زمان چند چیز بود. یكی این كه ایران به دریا راه داشت اما افغانستان نداشت. (نفت را مثال نمی زنم چون آن سود نفت ایران را انگلیس می برد. افغانستان نفت دارد اما آن زمان هنوز استخراج نشده بود)
اما مهمتر این كه ایران تجربه ی مشروطه را پشت سر گذاشته بود. كسان زیادی در جنبش مشروطه (واندكی قبل از آن در جنبش آموزش در مدارس مدرن) بالیده بودند كه توانستند پروژه های گوناگون را به جایی برسانند. افغانستان چنین تجربه ای پشت سر ننهاده بود.


منتظرخواندن نظرات شما در باخیش ها هستم.

(عنوان "جدال قدیم و جدید" از عنوان یكی از كتاب های سیدجوادطباطبایی به عاریت گرفته شده است.)
 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل