بدآموزی های محیطی با انضباط خشک توام با شعارزدگی

+0 به یه ن

آیا راه حل توسعه در ایران این هست که دکتر مجتهدی و مدرسه البرزش را در سراسر ایران تکثیر کنیم تا در گوش بچه ها مرتب بخوانند « به کشور خود خدمت کنید»؟ آیا اگر همه بچه های ایران تحت تربیت دکتر مجتهدی یا امثال او قرار گیرند فردا فساد در کشور ریشه کن خواهد شد و همه نفع کشور را بر منافع شخصی خود ارجح خواهند دانست؟ این طرز فکر خیلی مایوس کننده هست. چون که همه می دانیم نه تکثیر دکتر مجتهدی در این دوره زمانه عملی است و نه دانش آموزان امروزی -در این عصر اینترنت و در این عصر کودکسالاری وپرهیز از تنبیه بدنی- تن به دیسیپلین امثال دکتر مجتهدی می دهند.

اما من از شما سئوال می کنم مگر تربیت شدگان دکتر مجتهدی بعد از شنیدن آن همه شعار در مدرسه، واقعا چه گلی به سر کشور زدند؟ آیا واقعا همگی منافع کشور را در عمل به منافع شخصی ارجحیت دادند؟مشاهدات من می گوید از این جهت از سایر همتایان خود که در مدارس دیگر درس خوانده بودند به طرز محسوسی کارنامه ضعیف تری دارند واتفاقا در چارچوب وضعیت واقعا موجود کشور از متوسط تحصیلکرده های همنسل خود بیشتر تمایل به زیرآبی رفتن و نفع شخصی را مقدم دانستن دارند. بیشتر از متوسط همتایان خود از موقعیت و قدرت خود سو استفاده می کنند. در زیر شرح می دهم که چرا چنین ادعایی می نمایم.

۱- در گوش دانش آموزان می خواندند که شما نخبگان بسیار ویژه این کشور هستید و بنابراین این کشور، مال شماست و شما ها قراره آن را اداره کنید. آنها هم می شنیدند که این کشور «فقط» مال آنهاست و بقیه شهروندان هویجند! بعد که وارد دانشگاه و سپس محل کار می شدند می دیدند عده زیادی از مدارس دیگر آمده اند که نه تنها از آنها پایین تر نیستند بلکه بالاترند. نه تنها هویج نیستند بلکه از خود آنها هم باهوشترند! درصد قابل توجهی از فارغ التحصیلان البرز طوری رفتار می کردند که انگار دیگران حق ندارند در کار علمی بدرخشند. درخشش آن ها اینان را به محاق می برد. انواع و اقسام آزار و اذیت را علیه دیگرانی که گمان می کردند جایشان را تنگ کرده شروع می کردند. سیستماتیک و در هماهنگی با هم!

این همه بدگویی علیه سمپادی ها می شه. ولی بالاخره سمپاد در همه شهرها شعبه داره. هم دخترانه و هم پسرانه. طیف اقتصادی-اجتماعی بسیار وسیع تری نسبت به مدرسه البرز به مدارس سمپاد راه پیدا می کنند. برای ورود مدرسه البرز باید پسری از تهران -و یا قادر به مهاجرت به تهران- و از خانواده های متوسط رو به بالا باشی (گویا زمانی البرز پانسیون هم داشت و از شهرستان هم عضو می گرفت که درباره اش در زیر خواهم نوشت). همین بسته بودن این مدرسه و ادعای خاص بودنش در دامن زدن به این نظر تنگی خیلی موثر بوده. حداقل سمپاد این همه بسته نبوده.

۲- شعار در مورد خدمت به کشور در فارغ التحصیلان البرز یک نوع حس قربانی شدن برای کشور به وجود می آورد تا جایی که بعدها از همین کشور طلبکار می شوند و گاه اشتهای سیری ناپذیری برای کشیدن امکانات به سوی خود دارند. فکر می کنند چون آنها خدمات ویژه به کشور می کنند پس حق آنهاست که امکانات کشور به سمت آنها سرازیر شود. وقتی این اتفاق نمی افتد سرخورده می شوند. وقتی هم که این اتفاق می افتد اشتهایشان سیری ناپذیر است. کمتر از انها می شنویم که این مقدار امکانات کشور که به آنها رسیده به عمده شهروندان نرسیده. بلکه همه اش چشم شان دنبال ان هست که برای برخی بیشتر رسیده. فکر می کنند خودشان محق تر ازهمه هستند چون از دبیرستان ویژه بوده اند و به کشور خدمت هاکرده اند. کدام خدمت!؟ همان خدمت خیالی که استاد مجتهدی و جانشینانش همیشه گفته بودند!

۳- آن دسته از فارغ التحصیلان البرز که نورچشمی مجتهدی بوده اند و بین آن همه دانش آموز از الطاف ویژه مجتهدی برخوردار بوده اند تا آخر عمرشان همواره حق به جانب هستند. از منظر آنها، اخلاقیات با آنها تعریف می شود. همیشه حق باآنهاست. وارد خیابان «ورود ممنوع» می شوند و با بقیه که اعتراض می کنند چنان رفتار می کنند که چون ویژه هستند قانون خیابان باید همان باشد که میل آنی و خلق الساعه ایشان است.

۴- در مقام مدیریت، به تاسی از مجتهدی خود را معیار ارزیابی پروژه ها و.... می دانند چرا که به زعم آنها هیچ کس نه به اندازه آنها باهوش هست نه به اندازه آنها دانایی دارد و نه به اندازه آنها دغدغه خدمت به وطن دارد. این در حالی است که ارزیابی بسیاری از مسایل فنی یا مدیریتی یا علمی خود تیمی تخصصی می طلبد و سازوکارهای تخصصی و ابزارهای مخصوص لازم دارد.. وقتی یک شخص یک تنه می خواهد مسایل پیچیده فنی و مدیریتی و علمی راارزیابی نماید به چند حرکت نمایشی با چاشنی خودنمایی با اظهار نظر های خیلی سطحی -که پوزخند اهل فن را در پی دارد- بسنده می کند. این وسط حتما رندان فاسدی پیدا می شوند که رگ خواب این یارو را به دست می آورند دو تا هندونه زیر بغلش می دهند ، حرکت نمایشی مو از لای ماست کشیدنش را تحسین می کنند و بعد که خوب خامش کردند، سواستفاده های مالی خود را پیش می برند.

۵-

انضباط شدید به سبک مجتهدی در دوران بلوغ این دانش آموزان مانع از آن می شود که کنجکاوی های ویژه سن بلوغ را پر وبال دهند. نتیجه این سرکوب کنجکاوی ها این می شود که این پسر وقتی مردی چهل ساله می شود و از نظر موقعیت شغلی به جایی می رسد تازه تازه کنجکاوی های سن بلوغش را می خواهد ارضا کند. منتهی مهارت های لازم را هم فرا نگرفته. چیزی که از جانب یک پسر در سن بلوغ کمابیش طبیعی است و کمابیش معصومانه تلقی می شود از جانب یک مرد زن و بچه دار چهل ساله- که از موقعیت اجتماعی و شغلی اش برای ارضای این کنجکاوی بهره می گیرد- بسیار زننده و نامناسب هست. در بیشتر موارد سواستفاده از قدرت و آزار گری محسوب می شود. ای کاش می گذاشتند در همان سن بلوغ رفتارهای طبیعی و معمول همسن های خود را انجام می داد و لزومی نمی دید که «پسر محجوب و سربه زیر» مورد تایید مدیریت با انضباط مدرسه باشد. البته ناگفته نماند که فارغ التحصیلان مدارس خاص مذهبی تهران از این جهت (و از خیلی جهات دیگر) از فارغ التحصیلان البرز هم کارنامه سیاه تری دارند. اما آنان معمولا به سبک دیگری «دون می پاشند و دام می نهند!» در رادار ما در محیط های دانشگاهی و پژوهشگاهی نیستند. در نتیجه ما زیاد اونها را نمی بینیم. خلاصه این که اثر مخرب انضباط سنگین در آن سن سر این گونه موضوعات بعد از چهل سالگی رو می شه. چوبش را هم دختران جوان می خورند و زن و بچه خود اون یارو.یک پسر دانش آموز ۱۵ -۱۶ ساله اگر شوخی ای نامناسب با دختری کند آن دختر سرش داد می زند و دورش می کند. پسر یاد می گیرد که حد و حدود شوخی ها چه باید باشد. اما وقتی این حد و حدود را در سن ۱۵-۱۶ سالگی یاد نمی گیرد و در سن چهل سالگی همان شوخی را با دانشجو یا کارمند زن خود انجام می دهد آن خانم به آسانی نمی تواند سر استاد یا کارفرمای خود داد بزند یا اگر داد بزند تبعات برایش خواهد داشت. این است سواستفاده از قدرت.

دخترها از این تیپ درد دل ها با من زیاد می کنند. بخش قابل توجهی از شکایات علیه فارغ التحصیلان مدرسه البرز هست. انصافا من شکایت خاصی علیه سمپادی ها از این قسم نشنیدم. شاید علتش این باشد که سمپادی ها به اندازه البرزی ها در زمان بلوغ محدود نشده اند. « در عنفوان جوانی، چنان که افتد و دانی » کنجکاوی ها و سرک کشیدن های دانش آموز مدارس سمپاد دخترانه و پسرانه توی کار هم پایانی نداشت. با بر شمردن عناصر جدول مندلیف (متناظر با یک عدد اتمی) به همدیگر جلوی مدیران مدرسه شماره تلفن دادن ها و....... حتی یک شایعه هم انداخته بودند که هر زوج سمپادی که با هم ازدواج کنند رییس سمپاد به آنها یک سکه هدیه عروسی می ده! اگر در پاییز ۱۴۰۱، دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف با شکستن شیشه و.... می خواستند سلف دانشگاه را مختلط کنند حدود ۱۵ سال قبل تر از آن دانش آموزان مدرسه شهید مدنی (سمپاد پسرانه تبریز) با هل دادن همزمان دیوار آجری بین مدرسه خودشان و مدرسه فرزانگان و شکستن این دیوار، همین کار را انجام داده بودند. بیخود نیست که می گویند تبریز شهر اولین هاست. 😂 خلاصه اونی که در ۱۵ سالگی این کارها را کرده باشه در چهل سالگی اون طور بیغ و بی دست و پا نمی شه که نیاز داشته باشه از موقعیت شغلی اش در محیط کار سو استفاده کنه وبه زنی علی رغم میلش نخ بده!

۶- یکی از آشنایان قبل از انقلاب در پانسیون مدرسه البرز بود. یعنی به صورت شبانه روزی. اولا شهریه ای که می گرفتند تقریبا برابر با شهریه ای بود که آن زمان پانسیون های معروف لندن می گرفتند. او می گفت از همان سن کم یاد می گرفتیم که باید به کارمندان رشوه بدهیم. جناب آقای دکتر مجتهدی می بایست کلاهشان را بالا می گذاشتند که نگذاشتند. آن قدر مشغول به سبک گشت ارشاد گیر دادن به جوانان و برقراری انضباط خشک سطحی مورد نظر خویش بودند که نفهمیدند محیطی فراهم کرده اند که بچه های چهارده پانزده ساله در آن آموزش عملی ارتشا می بینند! کلا همین جوری است. وقتی محیطی با انضباط خشک مبتنی بر کیش شخصیت یک نفر که مدعی است همچون «برادر بزرگ» همه چیز را زیر نظردارد شکل می گیرد زیر پوستی این گونه فساد ها ریشه می دواند.

۷-

در این که فارغ التحصیلان مدرسه البرز عموما از نظر آکادمیک یا از نظر مالی افراد موفقی هستند شکی نیست. اما گاه فکر می کنم که اگر همین افراد- با همین درجه هوشی و با همین میزان ارث و میراث- به جای مدرسه البرز یک مدرسه معمولی می رفتند چندین پله از اینجا که ایستاده اند بالاتر می ایستادند. چرا؟ فضای مدرسه البرز در کله شان کرده که باید دایم در حال رقابت های بچگانه باشند و دایم باید دنبال کشف دسیسه ها و کشف کاسه زیر نیمکاسه باشند. این دغدغه دائمی کلی از آدم انرژی می گیره و نمی ذاره به چیزهای مهمتر بپردازه. مثلا یارو اون قدر دغدغه این را داره که هنگام رانندگی کسی از او سبقت نگیره وقتی از سر کار بر می گرده از هر گونه انرژی ای تخلیه شده. دیگه حال نداره به املاک موروثی اش سری بزنه و دستی به سر و رویشان بکشه (اجاره بده، سند هولوگرام دار برای املاک قدیمی بگیره، دیوار کشی کنه تا غصب نکنند، تبدیل به احسن کنه و....). همتایانش با همین کارهاست که میلیارد ها سود می کنند. اما ذهن او درگیر با این است که کسی نباید در خیابان از او سبقت بگیره. خیابان را «فتح» می کنه اما مثل یک آدم نرمال از طبقه اقتصادی-اجتماعی خودش به املاکش نمی رسه!

یا طرف از بس ذهنش درگیر کشف دسیسه های خیالی هست که فکرش را نمی ده که فرم های ارتقا ی دانشگاهی را به موقع پر کنه و در نتیجه کلی در ترفیعات دانشگاهی عقب می مونه.

۸- وقتی دانشجوی کارشناسی بودم استادی داشتیم که دانش آموخته مکتب دکتر مجتهدی بود. یک نمونه کامل شاگرد محبوب و نورچشمی دکترمجتهدی! خیلی هم به دکتر مجتهدی ارادت داشت و او را الگو قرار می داد. سر کلاس او اگر دانشجویی دیر می آمد یک ربع از کلاس را صرف داد زدن بر سر آن دانشجو می کرد. از مجتهدی هم خرج می کرد که چنین بی نظمی ها و بی انضباطی ها قابل قبول نیست. پشت سر هم بر سر دانشجو داد می زد که تو با این دیر آمدنت هم به من به عنوان استاد توهین کردی و هم به این دانشجویان که سر موقع به کلاس آمده اند. من به موقع سر کلاس می رفتم و ششدانگ حواسم به درس بود. اصلا اون قدر جذب درس بودم و در ذهنم برای فهم بهتر مطالب آزمایش های ذهنی ترتیب می دادم که اصلا متوجه نمی شدم که همکلاسی ای یواشکی در را بازکرده و به آرامی به سمت صندلی خالی رفته. اما با شنیدن داد و بیداد استاد ذهنم به هم می ریخت. درک نمی کردم که چه توهینی به من شده! برخلاف سخن استاد، حس نمیکردم که آن همکلاسی به من توهینی کرده. اون بیچاره چه کاری به کار من داشت که من حس توهین کنم.؟! حس می کردم این خود آن استاد هست که با داد وبیدادش دارد اعصاب ما را به هم می ریزد و وقت کلاس را تلف می کند. اما با این حال در دل می گفتم استادم را قضاوت نکنم. لابد برای آماده کردن درس زحمت کشیده و از این که دانشجویان قدر نمی دانند ناراحت شده. البته بعد از سی سال برعکس آن زمان گمان می کنم چون درس آماده نکرده بود دنبال بهانه ای می گشت که وقت کلاس را تلف کند و چه بهانه ای بهتر از ادای دین به دکتر مجتهدی برای یادآوری اهمیت انضباط! یادمه یک مهمان از دانشجویان مهندسی داشتیم. بعد از کلاس گفت این استاد شما «بر خلاف ادعایش» چه قدر «بی شخصیت» هست که این طوری در کلاس رفتار می کند. دقیقا واژه «بی شخصیت» و عبارت «برخلاف ادعا» را به کار برد که من به دفاع از استادمان برخاستم و گفتم تا جایش نباشیم نباید او را قضاوت کنیم. (همین حرف کلیشه ای که اون موقع تازه مد داشت می شد!).

سالها گذشت و من خودم برای دانشجویان دکتری و علاقه مندان پسادکتری درس می دادم. این بار به عنوان معلم، چنان مجذوب درس می شدم که بیشتر اوقات، باز نمی فهمیدم آیا کسی بعد از شروع درس، وارد کلاس شد یانه. یعنی می دیدم می آیند ولی ذهنم درگیر این دیر آمدن ها نمی شد. تمام فکرم به این بود که از دقیقه دقیقه کلاس استفاده برم. یکی از خانم هایی که به کلاسی که صبح اول وقت ارائه می دادم دیر می آمد بعد از کلاس آمد و گفت: «ببخشید که من دیر می آیم. خانه ما در شهر ری هست و دو فرزند دارم که یکی شیرخواره هست. تا یکی را پیدا کنم که مراقب بچه باشد و از شهر ری تا فرمانیه برسم دیر می شود.» آیا من می بایست مثل اون استاد خودمان حس توهین می کردم؟! البته که نه! اتفاقا بیشتر حس تعهد کردم که کلاس درسم با محتوا باشد که وقتی یکی با این سختی در کلاس حاضر می شود ارزشش را داشته باشد. اون خانم مستمع آزاد هم بود. برای نمره و ارتقا و... هم سر کلاس نمی آمد. فقط برای علم می آمد. نه تنها حس توهین نکردم بلکه حس افتخار کردم که درس من از منظر آن خانم ارزش این همه زحمت (دور افتادن از فرزند و طی ۵۰ کیلومتر در ترافیک سنگین صبحگاهی تهران) را دارد. والبته حس کردم باید به این لطف او خیانت نکنم و سعی ام را بکنم که به بهترین شکل درس دهم. اصلا هم این را به حساب «خدمت به وطن» نمی گذارم. برخلاف شاگردان مجتهدی برای کار علمی خودم منت سر «وطن» نمی گذارم. مثل بقیه فیزیک دان ها در همه کشورها برای این درس می دهم که ذهنم مرتب تر شود و مطلب برایم جا بیافتد. این دانشجویان علاقه مند هستند که با ایجاد انگیزه برای به مرتب شدن ذهن من کمک می کنند. آن چه که گفتم چیز عجیب غریبی نیست. از هر کدام از همکارانم در سراسر دنیا بپرسید به احتمال زیاد همین جواب را می دهد مگر این که از شاگردان مجتهدی باشد!. نگرش آنها در جمع فیزیکدانان نابهنجار دیده می شود. شکایت این نابهنجاری ویژه دانش آموختگان البرز را من حتی از همکاران آمریکایی هم شنیده ام. یعنی نوع خاص از «توحش تخصص» ویژه مدرسه البرز را حتی تا قلب دانشگاه های آمریکا هم کشانده اند. دانشجوی متولد دهه پنجاه دانشگاه شریف شاید آن نوع داد و بیداد و منت گذاشتن را تحمل می کرد و قورت می داد. اما دیگه دانشجوی هاروارد از نسل زد قورت نمی دهد. برای همین توی همان آمریکا هم علی رغم آلاف و اولوف موفقیت آکادمیک ناهنجار به نظر می آیند. اگر این ناهنجاری نبود چه بسا به لحاظ آکادمیک موفق ترهم می شدند. اگر این بیهنجاری نبود در سیاستگذاری های کلان علمی آمریکا از انها هم مثل همتایانشان نظر می خواستند اما علی رغم، شهرتشان در چنین مجامعی و کمیته هایی به بازی گرفته نمی شوند. این ضعف را خود حس می کنند و برای پوشاندن آن، از همان قلب آمریکا، دنبال مرید جمع کردن به سبک شرقی از دل ایران هستند. در نگاه سطحی یک عده این حرکت را به حساب همان «عرق ملی» یا «خدمت به وطن» می گذارند. کدام «خدمت به وطن»؟! در مجامع سیاستگذاری های علمی آمریکا به خاطر همین بی هنجاری ها زیاد بازی شان نمی دهند و اینها دنبال مرید ایرانی می گردند که به خودشان خدمت کند نه به «وطن»! دنبال قطب کیش شخصیت شدن هستند که در آمریکا میسر نیست وکسی به آن پا نمی دهد پس می آیند سراغ این وطن کهن مستعد کیش شخصیت!

معلم های بسیاری هستند که وقت کلاس را می خواهند تلف کنند اما عموما با جوک گفتن یا نصیحت کردن یا خاطره تعریف کردن چنین می کنند. دست کم اعصاب شاگردها و شخصیت کسی را با داد و بیداد خرد نمی کنند. شاگرد نورچشمی مجتهدی وقت کلاس را با اعصاب و شخصیت خرد کردن تلف می کرد و این کم کاری آموزشی خود را به حساب خدمت به وطن به یاد مجتهدی می فروخت و ادعا هم می کرد که معیار اخلاقیات هست!!

اگر یک دانشجو یواشکی در را باز می کرد و ارام می رفت در صندلی خالی می نشست ۱۵ دقیقه داد و بیداد می کرد که به من و سایر همکلاسی هایت «توهین» شد. اون وقت خودش و دوستانش مرتب جوک ترکی می گفتند وما ترک ها را به همراه هفت جدمان مسخره می کردند و وقتی ما در جواب اخم می کردیم فوری نصیحت می کردند که «توهینی نشده! آدم باید ظرفیت داشته باشد!» خلاصه عمر و جوانی ما، با تحمل این گونه آدم ها گذشت!!

۹-در سال ۹۱، دو جوان فقیر از زور نداری مبلغی ناچیز زورگیری کردند و دستگیر شدند. با این که اولین بارشان بود و سابقه بزهکاری نداشتند، برای نمایش «اقتدار»(!!!) آن ها را به دار مجازات آویختند. افکار عمومی با این دو اعدام برای زورگیری مبلغی ناچیز جریحه دار شده بود. به خصوص که در آن سالها یواش یواش اخبار اختلاس های نجومی درز می کرد و عموم مردم ایران عصبانی بودند که به جای آن که جلوی آن اختلاس ها را بگیرند تا جوان بیچاره از فرط نداری به این سو کشیده نشود، این جوانان کم سن و سال را اعدام می کنند. ولی اختلاس گران نجومی را که اقتصاد کشور را فلج می کنند وا می نهند تا راست راست راه بروند. در آن سال، خبرنگاری با یکی از نورچشمی های دکتر مجتهدی در مورد فرهنگ آکادمیک مصاحبه کرده بود. بحث به تقلب های علمی کشیده بود. طبعا نورچشمی مجتهدی خود را معیار «اخلاق علمی» معرفی کرده بود و ادعا نموده بود که جزو نادر کسان سزاواربرای تشخیص سره از ناسره در فضای دانشگاهی است. یعنی این که هرکه را او تایید می کند نمره «اخلاق علمی» اش بیست هست و اگر تایید نکند رد می شود. تلویحا یعنی این که هر که تملقش را می گوید از نظر اخلاق علمی مقبول هست و اگر به او نقد کند یا کم سوادی اش را به رخ کشد رد می شود.هیچ معیار دیگری هم نیست. البته این گونه ادعاها را بسیاری از همنسلانش-که آن سالها در مورد اخلاق علمی سخنرانی می کردند- داشتند. چنین ادعایی چندان ویژه نورچشمی مجتهدی نبود. اما نورچشمی مجتهدی آن را به سطح و لِوِل دیگری برد و در برابر حیرت خبرنگار، گفت که خیلی از نظام متشکر هست که آن دو زورگیر را اعدام کرده و درخواست نموده بود همین مجازات برای کسانی که در محیط های دانشگاهی، «اخلاق علمی» را رعایت نمی کنند اعمال شود. به قول امروزی ها، این دیگه بین سایر همنسلانش هم قفل بود! خبرنگار هم از این سخن از زبان یک استاد دانشگاه شوکه شده بود! من این دُرافشانی و نظر مشعشع آن آقا را به محیط بسته و انضباط خشک مدرسه البرز و نحوه تربیت دکتر مجتهدی نسبت می دهم. در آن محیط بسته مدرسه البرز که گمان می کردند آسمان پاره شده و آنها به عنوان برگزیدگان پایین افتاده اند، فقر نمی دیدند. همه از خانواده متوسط رو به بالا بودند. نه درک کردند که بی پولی یعنی چه و نه سعی کردند که بفهمند. خود را ورای این حرف ها می دانستند. البته من خودم هم طبقه مرفه هستم اما می دانم درماندگی ناشی از فقر چیست و چه قدر شکننده می تواند باشد. به علاوه انضباط سطحی ای که در مدرسه البرز اعمال می شد تنبیهی چنان خشن برای زورگیر را در ذهن کوچک و ناپرورده نورچشمی های دکتر مجتهدی، عادی جلوه می داد.

من از بدآموزی های محیطی همچون مدرسه البرز دکتر مجتهدی هرچه بگویم کم گفته ام. امیدوارم اثرات شوم این نوع مدیریت و تربیت در مدرسه البرز امروزی از بین رفته باشد. در زمان خود مجتهدی که چنین بوده. در زمان بعد او و زمان مدرسه رفتن ما هنوز روح مجتهدی و انضباط و شعارهای فریبنده اما مخربش آن مدرسه را ترک نکرده بودند. زمان ما هم فارغ التحصیلان البرز عمدتا همین گونه بار می امدند. نمی خواهم بگم همه فارغ التحصیلان البرز چنین هستند. قطعا استثنا هم هست. ولی بیشتر آنها که من دیده ام به دو یا سه مورد از چند مورد بالا مبتلایند. این گونه بدی ها در انها بسی بیشتر از متوسط جامعه رواج دارد. البته احتمالا نیت دکتر مجتهدی خیر بوده و از منظر خود بهترین کار ممکن را انجام می داده. ولی بعد از این همه سال که من فارغ التحصیلان مدرسه البرز را مشاهده کرده ام و شاهد آن بوده ام که چه طور به اسم خدمت به وطن هم به فساد دامن می زنند و هم به روح و روان آدم آسیب می رسانند با قاطعیت عرض می کنم که شیوه دکتر مجتهدی بسیار اشتباه بوده.

ما سمپادی ها هم بدی های زیادی داریم. منتهی بدی های ما بیشتر از نوع خودآزاری است تا دیگر آزاری یا اشتهای سیری ناپذیر برای برگرفتن امکانات و یا طلبکاری از جامعه. ما بیشتر دنبال آن هستیم که «چرخ را دوباره اختراع کنیم» تا این که از این کارهای البرزی ها بکنیم. چون بحث ما فساد بود من البرزی ها را مثال زدم. در اثر تربیت خاص مجتهدی آنها با آن روحیه طلبکاری و خود-حق-پنداری در محیطی مانند ایران که قواعد بازی خوب نوشته نشده اند خیلی بیشتر از ما سمپادی ها مستعد دامن زدن به فساد هستند. اگر بحث سر کارآمدی و توسعه بود شاید از سمپادی ها می نوشتم که با اختراع دوباره و معیوب چرخ، چرخ توسعه را پنچرمی کنند! البته تاکید می کنم اگر قواعد بازی درست نوشته شود همین البرزی ها هم در جای درست قرار می گیرند و به جای طلبکاری و دامن زدن به انواع واقسام فساد....- به واقع و نه در شعار- به جامعه خدمت می نمایند.شاهد این مدعایم عملکرد البرزی ها در انجمن فیزیک ایران هست.قبلا هم نوشته بودم قواعد بازی انجمن فیزیک خوب (دموکراتیک و بدون تضاد وتناقض چشمگیر) خوب نوشته شده. البرزی ها در این انجمن حضور پررنگی دارند و افراد بسیار مفیدی هم در چارچوب انجمن فیزیک هستند. اونجا واقعا به مملکت خدمت می کنند!

ولی متاسفانه قواعد بازی در کل جامعه خوب نوشته نشده. قواعد بازی در دنیا را هم خوب ننوشته اند. در دنیایی که قواعدش را بد نوشته اند تربیت شدگان دکتر مجهتدی از بقیه هم چند پله ناجوانمردانه تر بازی می کنند. راه حل این نیست که ما به تولید انبوه کسانی بپردازیم که روزی بیست بار می شنوند «به مملکت خود خدمت کنید!» راه حل بازنویسی درست قواعد بازی است. قرار هم نیست قواعد بازی را (مثل قضیه چرخ ) دوباره اختراع کنیم. در یک دوره ام-بی-ای (MBA) و نظایر آن خیلی از این قواعد بازی را به طور مدون درس می دهند. کافی است به کسانی که این دوره ها را گذرانده اند میدان داده شود تا سازوکارهای مهار فساد را به طور موثر بر پا کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]