مصاحبه من با سیناپرس

+0 به یه ن

مصاحبه من با سینا پرس را می توانید اینجا ببینید.

البته خیلی بد متن مرا ویرایش کرده اند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دشمن درجه یک ما: خرافات (نه فرد یا گروه خرافی)

+0 به یه ن

مینجیق: این شعار چه طوره؟

مرگ بر خرافات
چه تاروت و چه طامات
به نظرم در طول این چهار پنج هزار سال مدنیت مردسالارانه بزرگترین دشمن زنان خرافات بوده. بیشترین ضربه ها را زنها از خرافات خورده اند و می خورند. هر چی زنان بدبخت ترند به خرافات بیشتر گرایش پیدا می کنند و خرافات هم بدبخت ترشان می کنه
در عجبم که چرا زنها فمینیست ها به اندازه کافی برای مبارزه با خرافات کمر همت نبسته اند؟!
حتی از آتوهای دست آنتی فمینسیت ها همین گرایش های خرافی (البته از نوع نیو ایج) در بین برخی از فمینیست هاست

حتی به نظرم مردهایی که به دفاع از حقوق زنان می پردازند در جهت مبارزه با خرافاتی که زنان را فلج می کنه اعصابشان را به هم می ریزه فعال تر هستند تا خود بانوان فمینیست
نمونه از دست آویزهای آنتی فمینبیست ها که فمینیست ها را ضد علم می خوانند
http://www.breitbart.com/london/2015/06/17/feminists-and-pc-cultists-are-now-anti-science-as-the-left-embraces-superstition
هری پاتر:

تعریفتون از خرافات چیه؟ فکر کنم مرز بین خرافات و اعتقادات اقلا در جامعه ی ما خیلی نامشخصه! خیلی وقتها که بحث بر سر جادو و جن و... هست وقتی کسی مخالفت می کنه که مشکلات زندگی ما تقصیر خودمونه و نه جادوگری و... اینطور پاسخ میدهند که من از فلان روحانی که معتبر هم هست پرسیدم و گفت جادو واقعیت داره و از این حرفا! وقتی سعی می کنی با منطق و دلیل قانعشون کنی کم کم نوع نگاهشون نسبت بهت عوض میشه انگ مرتد بودن واینا بهت میزنن و بعد طردت می کنن. خب خیلیا دوست ندارن طرد بشن و یا شنونده هاشون کم بشه و یا فکر می کنن این هم یه خط قرمزی هست که نباید ازش عبور کرد و فعلا باید رهاش کرد تا سر فرصت بعدی. دلیل دیگه هم اینه که هنوز خیلیا خودشون هم نمیتونن این خرافات رو صد در صد رد کنن و ته دلشون میگن ممکنه واقعیت داشته باشه و ما هنوز علممون به اون حد نرسیده که بتونیم ثابت یا ردشون کنیم!!!!

مینجیق: یک سری خرافات هم هستند که از سوی اربابان خرافات سنتی مقتدر حمایت نمی شوند. در واقع آن اربابان خود دشمن سرسخت این سری خرافات هستند چون حس می کنند رقیب برایشان پیدا شده و در این خوان گسترده شریک شان می شوند.

با این نوع خرافات مبارزه کردن آن قدر ها هزینه ندارد. ممکنه از جمعی برانند اما احتمال آن که که ترورش کنند زیاد نیست.
با این قبیل خرافات که می توان جنگید.
این قبیل خرافات هم دارد سریع رشد می کند اگر حالا که نیمه جان هست جلویش نایستیم فردا اربابان این نوع خرافات جدید هم همان بساط ترور را می گسترانند
هری پاتر: منظورتون انرژی درمانی و عرفان های نوظهور است؟ در داهات ما اینها هنوز رواج چندانی پیدا نکرده چون شهر مذهبی ای هست و طبعا با اینجور خرافات یه این زودیها اعتقاد پیدا نمی کنه! اگه منظورتون چیز دیگه ای بود لطفا با ذکر مثال برای ما هم توضیح بدین
مینجیق: انواع و اقسام این چیزها منظورم بود.
یکی دو تا نیستند خیلی زیادند
همشهری:
چندوقت پی در فیس بوک مطلبی از یکی از همشهریان شما که روانپزشک هم هست خواندم که با ارائه ی شواهد و قرائن توضیح داده بود که امیرکبیر آنقدرها هم که می گویند مرد بزرگ و خادمی به این ممکلت نبوده و بیشتر اقداماتش هم در جهت خدمت به شاه بوده و اینکه اورا در انعقاد قراردادهای ننگینی که موجب جدا شدن بخشی از ایران شد، مقصر می دانست! از نگاه متفاوتش خوشم آمد البته به این معنی نیست که حرفهاش رو قبول کردم
مینجیق: شادروان امیرکبیر خدمات زیادی به کشور و مردم کرد. وفا دار به ناصرالدین شاه بود و در چارچوب سلطنت قصد خدمت به مملکت داشت.
چه او و چه قائم مقام فراهانی پیش از او هر دو فرزند زمان خویش بودند. هر چند به نسبت رجال همعصر خود آزاداندیش تر بودند اما مفاهیمی چون حقوق بشر جندان آشنا نبودند و دگر اندیشان را برنمی تابیدند. ازجمله آن که امیرکبیر سرکرده فرقه هایی که آن زمان ظهور کرده بود اعدام کرد.
در زیر وقتی من از خرافات نوظهور یاد کردم ولزوم مبارزه با آنها را مورد تاکید قرار دادم منظورم تنها خرافات وارداتی نبود. خرافات فرقه های نوظهور اسلامی را هم شامل می شد.
اما.....
یک امای مهم!
مبارزه با خرافات با مبارزه با فرد خرافی فرق دارد. حق و حقوق فرد خرافی باید محفوظ بماند. مال و جان و حرمتش باید حفظ شود. با خرافات باید با قلم و اندیشه و روش های تجربی مبارزه کرد نه با سرنیزه وجوخه اعدام.

اگر دیدیم عده ای (اغلب همان اربابان خرافات قدرتمند غالب) با حامیان خرافات نوظهور از هر دست به خشونت رفتار می کنند و بر مال و جان و ناموس و آبرو و حق تحصیل و سایر حقوق شهروندی آنها می تازند خوشنود نشویم. چیزی برای خوشنودی وجود ندارد. شاید از ترس مجبور به سکوت شدیم اما دست کم سکوتمان از رضایت نباشد.

بر امیرکبیر نمی توان خرده گرفت که چرا آن زمان این نکته را رعایت نکرد. او با مفهوم حقوق بشر آشنا نبود. کفه خدمات او بسی سنگین تر از کفه گناهش از این جهت هست. اما در زمان حال چه؟!

پی نوشت مینجیق: نکته مهم این که ما نمی توانیم  و نباید به اربابان خرافات سنتی نگاه ابزاری داشته باشیم. خیال خامی است که با خود بگوییم ما برای نابودی خرافات نوظهور از قدرت اجتماعی مخرب آنها بهره می گیریم بعد که آنها از میان رفتند خودشان را از میدان به در می کنیم. سودای خامی است.  در چهل پنجاه سال گذشته خیلی ها این خیال خام را پروردند اما دست آخر خود یک لقمه چپ اربابان خرافات سنتی شدند. آزموده را آزمودن خطاست.
چه بپذیریم چه نپذیریم اونها پایگاه اجتماعی قوی تر از طرفداران علم و دیدگاه علمی در جامعه و بین عوام دارند. کم هم باهوش نیستند. در مبارزه با حریف هم بر سر منابع قدرتشان حد یقف نمی شناسند. در این استفاده ابزاری آنها هستند که با ما مانند مهره رفتار خواهند کرد.
ما اصالت  و هویت خود را روشن کنیم وبر آن پافشاریم. اگر پایگاه اجتماعی برای مبارزه با خرافات لازم داریم آستین بالا بزنیم خود آن را به وجود آوریم. چه طوری؟ مثلا از طریق حمایت از بنیاد کودک یا مصاحبه در جراید و تلویزیون و.... اربابان خرافات سنتی پایگاه اجتماعی خود را مصروف اهداف ما نخواهند نمود.
به قول معروف شتر سواری دو لا دولا نمی شه. طرز فکر خود را باید برای مخاطبان روشن کنیم .

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

این ما و این دیوار سفارت

+0 به یه ن

رها:
ما ایرانی ها سابقه طولانی در از دیوار بالا رفتن داریم
از سفارت روسیه و قتل گریبایدوف در زمان فتحعلی‌شاه قاجار بگیر
تا[...] و حالا عربستان. فکر کنم در زمینه اشغال سفارت ها رکورد داریم.
اصلا نمی فهمیم که سفارت جز خاک کشور حساب می شه و قانونا اون کشور می تونه برخورد جدی ای کنه در برابر تجاوز به خاکش.
مینجیق:

سفیران چنگیز را هم کشتند و بهانه به دستش دادند که حمله کنه.
در مورد قتل گریبایدوف حدود 25 سال پیش یک سریال پرخرج ساختند و این حمله را حماسی و قهرمانانه تصویر کردند .  در همان میدان سرخ مسکو و نزدیک کرملین موزه جواهراتشان هست. گل جواهرات هم الماس اهدایی ایران برای سرهم آوردن جریان قتل گریبایدوف هست. بعد از قتل اون بنده خدا اون تکه الماس را فرستاده بودند که تزار خیلی عصبانی نباشه.
باز شانس آوردیم که اون زمان تزار درگیر جنگ های دیگه بود. والا اون هم ممکن بود مثل چنگیز اگر اون موقع جنگی در دست نداشت حمله کند و بلایی مشابه بلای چنگیز به سر ملت آورد.
به خاطر چی؟! به خاطر "قهرمان بازی" چند نیروی خودسر!

حالا همه اینها به کنار! زمان فتحعلی شاه چند نیروی خودسر حمله کردند و وزیر مختار روس را کشتند بعدش هم الماس زبان بسته را مجبور شدند بفرستند به تزار تا معذرت بخواهند. همه اینها گذشت و رفت. حالا چرا بعد از بیش از صد سال می آیند و آن نیروهای خودسر را قهرمان جلوه می دهند و در موردشان سریال می سازند.

در سریال تا جایی که یاد دارم گریبایدوف مرد رمانتیکی نشان داده شده بود. مرد رمانتیک عاشق همسرش. او و اطرافیانشان اهل تجاوز به ناموس و.... نبودند که بگوییم مردان ایرانی غیرتی شدند و خواستند از ناموس دفاع کنند. قضیه این نبود! قضیه این بود که گریبایدوف و دار و دسته اش نسبت به فرهنگ ایرانی احساس تبختر داشتند. علت این که اصرار می کردند اون زنها ی گرچی را با خود ببرند حس تبحترشان بود. فکر می کردند در حرمسرا می پوسند.
گویا زنهای گرجی می خواستند در ایران بمانند (یک روایت هم هست که این زنان در قلمرو تزار به دلیل جرایم تحت پیگرد قانونی بوده اند و برای همین آمده اند و در حرمسراهای ایرانی جا گرفته بودند. از این مطمئن نیستم. اون هایی که اطلاعات تاریخی موثق تر دارند بگویند).

به هر حال چیزی که می خواهم بگویم این هست که جواب تبختر یک تبعه خارجی خشونت نیست. گیریم یک خارجی به ما افاده می دهد. من اگر برگردم بزنم توی گوشش به مملکتم و فرهنگم خدمت خاصی نکرده ام. قهرمان نشده ام! نام سرزمینم را با آن سیلی بلند آوازه نکرده ام! راه بلند آوازه کردن سرزمین مان پیشرفت های علمی اقتصادی و هنری و اجتماعی.... هست نه زدن توی گوش یک خارجی که به ما افاده می دهد!

آیا آن مردان که گریبایدوف را کشتند به خاطر حق و حقوق آن زنان مسیحی مسلمان شده آن جوش و خروش را نشان دادند!؟ بعید می دانم! آن زمان هزاران دختر را به زور شوهر می دادند و کسی برای حق انتخابش یقه پاره نمی کرد. اگر هم به واقع آن زنان بنا به قوانین کشور متبوع خود جرمی مرتکب شده بودند و در حرمسرا قایم شده بودند دیگه چه حق انتخابی چه کشکی!؟
دنده شان نرم بر می گشتند کشور خودشان محاکمه می شدند! الماس زبان بسته ما که باید اکنون پشتوانه ریال می بود چرا خرج آن دو زن شد؟!
فکر می کنم انگیزه آن جوش و خروش مردان ایران و نیروهای خودسر زمان فتحعلی شاه همان افاده و تبختر گریبایدوف نسبت به فرهنگ ایرانی بود.
با این واقعیت کنار بیاییم. یک عده از غربی ها هستند که با ما با تبختر رفتار می کنند. همه شان این طور نیستند و با زمان هم تعدادشان کم می شه. اما هنوز هستند. وجود دارند.
اونها به ما افاده می دهند!؟ خوب!؟ بیخود می کنند به من افاده می دهند! سر تا پا چی هستند که بخواهند به مینجیق افاده بدهند. من هم به اونها که نسبت به من تبختر می ورزند افاده می دهم! اما به او حمله نمی کنم که برای خودم و کشورم دردسر شود!
حالا ورژن غربی قتل گریبایدوف را بخوانید:
https://en.wikipedia.org/wiki/Alexander_Griboyedov

اینها که اصلا می گویند اون دو زن به اضافه یک خواجه از حرمسرا فرار کرده و پیش گریبایدوف پناه گرفته.
می گویند گریبایدوف قهرمان پناهشان داده! کاملا برعکس ورژن ایرانی که سریالش را ساختند!
حقیقت چه بوده الله اعلم! هرچند من ورژن روسی داستان را اصلا باور نمی توانم بکنم
نکته اینه که همان طور که روس ها قدرت نظامی بالاتری داشتند و دارند قدرت تبلیغاتی بالاتری هم داشته و دارند و ورژن خود را غالب می کنند.

اون قهرمان سازی ها هم که سریال وزیر مختار با هزینه نه چندان کمش کرد فقط مصرف داخلی داشت. اما بی ضرر نبود مهر تایید با طعم حماسی گذاشت روی اون قبیل حرکات خودسر بدون هماهنگی با مقامات وزارت خارجه و مقامات امنیتی .
این خطرناکه!

منتقد: دوست عزیز منظورت از "ما" کیست؟ مردم ایران ساعت دوازده شب خواب بودند و صبح هم سر کار و زندگی شان رفتند. نکند سفارت انگلیس را هم "مردم" تسخیر کردند؟
مینجیق:
اما این "ما" بودیم که سریال وزیر مختار را دیدیم و احیانا لذت هم بردیم و اعتراض هم نکردیم! عده ای از همین "ما" هستند که با افتخار می گویند رضا شاه مهندس آلمانی و خانواده اش را مجبور کرد زیر پل منجیل بخوابند.
وبالاخره همین "ما"ست که این روزها با افتخار داستان سیلی زدن شاهپور فلانی بر گوش نماینده عربستان در کشور را با آب و تاب در فیس بوک و تلگرام دست به دست می کند (داستانی که بعید می دانم حقیقت داشته باشد)!

مینجیق:
ولی ستارخان در مبارزاتش حواسش بود که با حمله به اتباع روس بهانه دست روس ها بر لشگر کشی نده. (مرجع تاریخ مشروطه)
ستارخان خودش کم سواد بود اما مشاوران قدر و فهمیده و آشنا به موازین دیپلماتیک بین الملل چون علی موسیو داشت

در  از دیوار سفارت پریدن
درسته که سابقه طولانی داریم اما مطمئن نیستم رکورد با ما باشد. این لیست را ببینید:
https://en.wikipedia.org/wiki/List_of_attacks_on_diplomatic_missions
اولین در لیست ماجرای گریبایدوف هست.
محمد: اون لیست ویکی پدیا هرگونه اعتراض را در حکم حمله آورده. در ایران سفارتها اشغال شدن این با چند تا تخم مرغ انداختن از بیرون فرق داره

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سئوال و جواب

+0 به یه ن

شکموی معتقد:
سلام، یه سوال اقتصادی سیاسی از شما دارم خصوصا خوشحال میشم نظر عطیه رو به عنوان یه اقتصاد دان در این مورد بدونم:
حرف و حدیث در مورد نستله و حمایتش از اسرائیل زیاده ولی من به عنوان یه شکمو که عاشق نسکافه و کیت کت و...هستم واقعا سردرگم شدم که چرا کشور ما با این همه هزینه ی مادی و معنوی که برای مبارزه با رژیم صهیونیستی پرداخت میکنه جلوی واردات محصولات نستله رو نمیگیره؟اصلا بایکوت شرکتهای چند ملیتی مثل نستله فایده ای هم داره؟ نکنه اغلب شرکتای معروف دیگه هم همین اتهامات نستله بهشون وارده ولی دشمنی رقبا اسم این شرکت رو فقط سر زبون انداخته؟ خلاصه که نسکافه و آب معدنی و به دلم زهر شده و واقعا حس می کنم دارم خون فلسطینیا رو می خورم

مینجیق:

شکلات شیرین عسل و آیدین و آب معدنی واتا میل کنید.
عطیه:
@شکموی معتفد جان
شرمنده کردید که از من سوال کردید. و ممنون از خانم دکتر که سوال شما از من را در وبلاگ‌اشان گذاشتند. من شرمنده هستم. کلی خجالت تپان شدم. من اینقدرها هم اقتصاد بلد نیستم. تو گرایش و رشته خودم یک کم اطلاعات فقط دارم.
در راستای جواب سوال شما:
بخش اول سوال شما را باید براساس یکی از قوانین اقتصادی جواب داد که هر جا که جیره‌بندی یک کالا شکل بگیرد (مثل مثلاً محدود/ممنوع کردن واردات یک کالا)، بازار سیاه آن به سرعت شکل می‌گیرد. (مثل بنزین در ایران)

بنابراین شما اگر واردات یک کالا را محدود/ممنوع کنید، امکان تقلب و قاچاق را بیشتر می‌کنید و چون این محدودیت مصرف به افزایش قیمت منجر خواهد شد، در نتیجه از رفاه مصرف‌کننده هم کاسته خواهد شد.

بنابراین عملاً محدودیت واردات به ضرر افراد داخل جامعه ما تمام می‌شود. من تخصصم تجارت بین‌الملل نیست اما یکی از قوانین اصلی بخش تجارت بین‌الملل (براساس یکی از اصلی‌ترین مدل‌های رشد اقتصادی)، این است که کاهش تراز تجاری (به هر دلیلی از اعمال سیاست‌های اقتصادی انبساطی یا انقباضی گرفته تا دلایل سیاسی) منجر به کاهش رشد اقتصادی می‌شود.
یک بحث دیگر هم که شاید چندان اقتنصادی نباشد و بیشتر سیاسی باشد؛ این است که امروزه دیگر تولید از سطح کالا به تولید Brand رسیده است در کشورهای پیشرفته و در حال حاضر چرخ تولید را برندها می‌چرهانند؛ در این حالت دولت‌ها از برندها حمایت می‌کنند؛ مثلاً اگر ایران نستله را یکی از برندهای معروف و اثر گذار اقتصادی یک کشوری هست را تحریم کند؛ ممکن است آن کشور برندهای دیگرش را از طریق قوانین مالیاتی و ... وادار به تحریم متقابل ایران بکنند و خب ممکن است در این حالت در بخش‌های حیاتی اقتصادی ایران؛ سریع‌تر این اقدام را بکنند. (من در مورد نستله اطلاعات زیادی ندارم. این روزها وقت ندارم اما اگر زمانی فرصت مطالعه داشتم؛ اطلاعات بیشتری بهتان می‌دهم).

در این حالت راه حل می‌تواند افزایش تعرفه واردات بر روی محصولات نستله باشد و اگر بازار نستله ایران به اندازه کافی بزرگ باشد، شرکت نستله را وادار به عکس العمل خواهد کرد.
-------------------------------------------
نکته دوم این است که اصولاً دولت‌ها توانایی کنترل تقاضا را در بخش خرد ندارند (تغییر مطلوبیت) و در بخش کلان هم سیاست‌های کنترل تقاضا منجر به ایجاد رکود می‌شود؛ بنابراین کمتر رغبت به تغییر تقاضا دارند و به سمت تغییر عرضه حرکت می‌کنند.
در مورد نستله شما نمی‌توانید مصرف‌کنندگان را در سطح خرد وادار به مصرف نکردن یک کالایی بکنید، تنها زمانی مصرف‌کننده وادار به تغییر الگوی مصرفی می‌شود که رضایتش از مصرف یک کالا تغییر کند (و یا تغییر در سطح درآمد) داشته باشد. بنابراین صرف اینکه نستله یک شرکت صهیونیستی است، لزوماً مصرف‌کنندگان را وادار به مصرف نکردن نمی‌کند اما مثلاً می‌توانید از طریق مانور دادن بر روی میزان سالم بودن کالا، ذائقه مصرف‌کننده را تغییر بدهید. (من چند وقت پیش با یک دوستی تحقیق می‌کردیم، جالب این بود که شکلات‌های تولیدی داخل ایران سالم‌تر و میزان روغن پالم‌اشان بسیار کم‌تر از نستله هست. تازه نستله روی محصولاتش هیچ وقت نمی‌زند چند درصد روغن پالم دارد و ... و کلا‌ً هم مانور تبلیغاتی‌اش در مورد پایین بودن سطح چربی و کلسترول محصولاتش نسبت به رقبا هست و از همه بدجنس‌تر اینکه میزان پالم را در هر 50 گرم اگر اشتباه نکنم اعلام می‌کند که در عمل از روغن پالم شکلات‌های ایرانی بسیار بالاتر هست. اگر درست یادم بیاید، دوستم درآورده بود که روغن پالم نستله 1.5 یا 2 برابر روغن پالم شکلات‌های ایرانی است).

در مورد برند، یک نکته دیگر هم هست که برند در این روزها برای مصرف‌کننده معنی دارد. مثلا‍ً شما وقتی یک خودروی ب ام و یا بنز یا نیسان یا فراری یا لامبورگینی سوار می‌شوید، معانی و لذات مختلفی را تجربه می‌کنید و سطح مطلوبیت متفاوتی دارید، به همین دلیل است که تحریم نمی‌تواند مانع از مصرف بشود در مورد برندهای معروف. تنها کیفیت می‌تواند ضربه زننده باشد. در این حالت راه حل شما می‌تواند جایگزین کردن یک کالای مشابه باشد مثل همان راه حلی که خانم دکتر فرزان اشاره کردند: مصرف محصولات رقیب داخلی.

(اگر نیاز به مطالعه بیشتر دارید، کتاب‌های و مقالاتی با عنوان مدیریت نام‌های تجاری را بخوانید. من هم خودم متخصص بخش مدیریت نیستم. یعنی رشته‌ام اصلاً مدیریت نیست. )

---------------------------------------------
در بازار رقابتی، یکی از راه حل‌های کاربردی، جایگزین کردن کالاهای مشابه است. حالا از منظر یک تولیدکننده شما می‌توانید به تولید کالای مشابه اقدام کنید و سهم بازار را از رقیب بگیرید؛ از منظر دولت می‌توانید، تعرفه واردات کالای نستله را افزایش بدهید اما در عوض تعرفه واردات شرکت رقیب نستله را با کیفیت یکسان و مشابه، کاهش بدهید و مصرف‌کننده را به آن سمت سوق بدهید. "اما یادتان باشد این‌ها همه زمان‌بر هست و بستگی به اندازه بازار آن برند هم دارد."

فکر کنم حالا بهتر متوجه شده باشید که چرا دولت ایران دوست ندارد مستقیم نستله را در صورت صحت اخبار، تحریم کند.
---------------------------------
اما در مورد اطلاعات اینکه شرکت نستله چه ارتباطی با صهیونیست دارد، اطلاعاتم بسیار کم و ناقص است. اما اینکه رقبای این شرکت، این کار را کرده باشند، اگر صحت داشته باشد؛ یکی از استراتژی‌های رقبای این شرکت در کشورهای مسلمان و خاورمیانه می‌تواند همین باشد.

---------------
در مورد احساسات‌اتان هم راه حل خانم دکتر بسیار کارا خواهد بود. هم از نظر مالی و هم از نظر احساسی.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رضا رشیدپور

+0 به یه ن

مینجیق: این جریان چیه در تابناک نوشته؟!
رشیدپور که تا جایی که من دیده ام جزو نادر ترک های صدا و سیما و سینمای ایران بود و هست که چهره خوب و در ضمن واقعگرایانه و باورپذیر از ترک ها نمایش می ده.
مثلا در فیلم سوپراستار تهمینه میلانی دستیار تهیه فیلم بود. هم می خواست آشتی برقرار کنه که کار جلو بره و هم با این که با سوپراستار دوست بود به او تذکر اخلاقی -اما به دور از شعار زدگی- می داد که نباید ولنگاری کنه.
مرتب هم با مامانش با موبایل به ترکی حرف می زد و قربان صدقه اش می رفت.
اتفاقا همین جور شخصیت ها را در فیلم ها باید نشان داد. شخصیت خیلی عارف و خیلی منزه (مثل نقش اکبر عبدی در فیلم رسوایی) هم زیاد قابل باور نیست. به نظر شعار زده می آد. اما نقش های ترکی که رشید پور ایفا می کندباور پذیر هستند.

من نمی دانم جریانات اخیر چیست. اما رشیدپور تا جایی که من شناخته ام شخصیت قابل احترامی هست. خیلی هم قابل و شایسته  هست. هم در فیلم ها ترکی حرف می زند (آن هم در نقش مثبت و در عین حال قابل باور) هم فارسی اش خوب هست و  در بازی های کلامی کم نمی آورد. قابلیت برقراری ارتباط سازنده با دیگر اقوام ایران را دارد. انگلیسی اش هم روان هست. گویا دانش آموز ممتازی بوده. قابل و با لیاقت هست. برای جریان هویت طلبی خیلی مفید هست این قبیل شخصیت ها در صدا و سیما حضور داشته باشند و برنامه اجرا کنند. امثال رشید پور را نباید پس زد. اگر علاقه مند باشیم که جریان هویت طلبی رشد کند و توانمند تر شود باید سعی کنیم افراد بیشتری نظیر رشید پور (آن گونه که من می شناختم) بپروریم.

حسن:
سلام خانم دکتر. احتمالا خبر داشته باشید، اگر هم ندارید صرفا جهت اطلاع عرض کنم آقای رضا رشیدپور اگر اشتباه نکنم ورودی 75 یا 76 مهندسی عمران دانشگاه تبریز هستند و از شاگردان زنده یاد استاد دکتر فرزان، پدر گرانقدر جنابعالی، می باشند.
مینجیق:

سلام
نمی دونستم. حالا که گفتید می بینم ادبش از جنس ادب دانشکده فنی تبریز هست. دقت کرده باشید ادبیاتش خیلی فاخر تر از همتایانش در صدا و سیما هست. اما از جنس زبان بازی های پوچ مجری های قدیمی تر صدا و سیما هم نیست. ادبیاتش از نوع ادبیات دانشکده فنی تبریز هست.
مینجیق:

من باورم نمی شه اونهایی که ر فته اند و علیه رضا رشید پور فحاشی کرده اند و به مادر نجیب و دختر نه ساله معصومش جسارت کرده اند به واقع از جریان هویت طلبی بوده باشند. اصلا با مرام هویت طلبی این عمل کثیف بزدلانه نمی خواند که پشت یک اسم مستعار در اینترنت قایم شود بعد برود به مادر و دختر یکی اسائه ادب کند. مرام هویت طلبی مرام ستارخان هست.
یقین دارم این کار کسانی است که خواسته اند جریان هویت طلبی را بدچهره سازند.
جا دارد جریان هویت طلبی با دلجویی از رشید پور و خانواده اش نشان دهد که راهش با آن بزدلان فحاش جداست.
محتوای برنامه هر چه که بود هیچ کس حق نداشت به بهانه آن به مادر یا همسر یا دختر رشیدپور توهینی کند. حداکثر می توانستند با خود رشیدپور طرف شوند.
مینجیق:

با این که تصمیم نداشتم مصاحبه رضا رشید پور با فیتیله ای ها را ببینم ولی دست آخر کنجکاو شدم و دیدم.
به نطرم برنامه خوبی بود. نفس این کار که به چند نفر که در مظان اتهام قرار دارند در فضایی مودبانه و بدون تنش تریبون دهیم تا از خود دفاع کنند کاری ارزشمند هست. رضا رشید پور هم خیلی متمدنانه این فضا را به وجود آورد. عملا هم آنها را خوب به چالش کشید اما سعی کرد لحنش مودبانه و دوستانه باشد. به نظرم نزدیک به ایده آل عمل کرد و باید از او تقدیر کرد.
اما نظر من نسبت به فیتیله ای زیاد عوض نشد. با وجود فرصتی که برای دفاع داشتند دفاع محکمه پسندی نکردند. عذر خواهی شان هم خیلی شل بود. تازه مدعی هم بودند. مخصوصا اون "آذری زبان!!!" محمد مسلمی. اصلا موقعیت خود را درک نمی کرد. چنان قیافه گرفته بود که انگار معلم اخلاق جامعه است و مردم را نصیحت اخلاقی می کرد! از موضع کنفوسیوس با مردم حرف می زد نه از موضع یک بازیگر برنامه کودک که اشتباهش (حالا کاری به عمدی یا سهوی بودن اشتباه ندارم) باعث دلخوری میلیون ها نفر شده!


اما یک چیز را هر چهار نفرشان راست می گفتند و اون سو استفاده از این ماجرا ی ناخوشایند برای جمع کردن رای بود. رشید پور راست گفت که "این رای ها حلال نیست ها"! باز هم تاکید می کنم در آستانه انتخابات به هوش باشیم و نذاریم اوضاع شلوغ و پلوغ بشه. در آرامش افراد ذیصلاح را انتخاب کنیم که گرهی از مشکلات کشور و مردم به خصوص معضل خشک شدن دریاچه اورمیه بگشایند نه آن که جنجال آفرینی کنند و الکی سر و صدا راه بیاندازند.

برنامه قصد تطهیر فیتیله ای ها را نداشت. فقط می خواست سخنانشان شنیده شود. به عقیده این حقیر به عنوان بیننده سخنانشان چنگی به دل نزد!
در انتهای برنامه شماره ای برای نظر سنجی اعلام کردند. با فرستادن پیامک به آن شماره می توانید در نظر سنجی شرکت کنید.
این خیلی خوبه! این تریبونی کم هزینه و بدون خطر در دست ماست که نظر خود را به گوش مسئولین صدا و سیما برسانیم. اگر خواستید نظر خود را منعکس کنید.

لینک دانلود برنامه:
http://saraneh.com/special/%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87-%D8%AC%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D8%B1%D8%B4%DB%8C%D8%AF%D9%BE%D9%88%D8%B1-%D8%A8%D8%A7-%D8%B9%D9%85%D9%88%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%81%DB%8C%D8%AA%DB%8C%D9%84/

باز هم تاکید می کنم باید به رضا رشیدپور آفرین گفت. کلی هم در برنامه ترکی حرف زد. تیزهوش و نکته سنج هم هست. اونجا که یارو گفت مذاکرات 3+1 فوری تصحیحشان کرد (3+1) نه و 3 به اضافه 18 میلیون.

اگر بخواهیم صدایمان شنیده شود باید امثال رشید پور را بیشتر در دامان خود بپروریم نه آن که طردشان کنیم. خیلی از حرف هایی که ما در خلوت خود می زدیم یا حداکثر در وبلاگی با خواننده دویست سیصد نفری می نوشتیم
رشیدپور از تریبون با مخاطب میلیونی که داشت بیان کرد. چی بهتر از این؟! قدر امثال رشیدپور را بدانیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آرام کردن معترض خشمگین با ساکت کردن او لزوما یکی نیست!

+0 به یه ن

ح ر:
سلام خانم دکتر . خانم دکتر در مورد فعالیت ترکهای ساکن تهران و حومه در مورد زبان و ادبیات ترکی سری به " انتشارات اندیشه نو " در تهران روبروی دانشگاه تهران ، پاساژ فروزنده ، طبقه زیر همکف پلاک 101 بزنید و هر چه کتاب در مورد زبان ، ادبیات ، تاریخ و ... ترکان است تهیه کنید و از همین مکان هم اطلاعات کافی بدست خواهید آورد که در تهران و کرج کلاسهای ترکی آذربایجانی در کجاها برگزار می شود

زهرا-2:
من به این ایده فکر کردم: یه جمع از ترکهای تحصیل کرده تهران جمع بشن (نمی دونم به چه ترتیبی میشه این کار رو انجام داد)، برای ایجاد یه سازمان هرکسی هر مسئولیتی رو که متعهدانه می تونه انجام بده برعهده بگیره، تا حد ممکن امکانات مالی فراهم بشه، و بعد از مدتی که سیستم جا افتاده شد روی توانمندسازی ترک ها کار بشه. حالا این توانمندسازی می تونه مهارتی (مثل قالیبافی، خیاطی و ...) باشه یا دانشی (مثلا تبیین حقوق قانونی و ...).
حتی من فکر می کنم خیلی از خانمهای ترک مسجدی تو تهران به سختی بتونن ترجمه و تفسیر قرآنی که می شنون رو کاملا درک کنن. چون مشکل زبانی واقعا وجود داره... برام جالبه که ترک جماعت با همه ادعاهایی که دارن خیلی روی مباحث کلی و واقعی دنیای بیرونی کار نکردن. مثال واضحش مباحث دینیه که تقید جامعه بهش وجود ابزارهاش رو به زبان ترکی ایجاب می کنه...

مینجیق:

همین ترک های تحصیلکرده تهران بیایند و انجمن داشته باشند اثر این تحقیر ها خود به خود خنثی می شه. لازم هم نیست کار خیلی خاصی بکنند. هر از گاهی دسته جمعی نمایشگاه نقاشی یا کنسرت یا سینما یا شهر کتاب هم بروند کافیست! کافیست با هم جمع شوند و با هم به این جمع های عمومی باکلاس بروند. کافیست در جامعه تهران دیده شود که ترک های تحصیلکرده با لباس آراسته و عطر و ادوکلن زده می روند به این جور جاهای باکلاس.اگر تک تک به این جور جاها بروند آن تاثیرگذاری را نخواهد داشت. خواهند گفت یک تهرانی آمد کنسرت یا شهر کتاب. اما اگر در گروه های 5-6 نفره بروند دیده می شود که ترک های کشور دسته جمعی می روند به این جور جاهای فرهنگی. همین کار دسته جمعی همه لجن پراکنی ها را خنثی می کند.
اما ترک های تهران زیاد از این کار ها نمی کنند. من چند بار سعی کردم بین همین همکاران ترک دور و بر چنین جمعی و انجمنی ایجاد کنم. نشد!به هزار و یک علت نشد.
در صورتی که وقتی در تبریز هستم یا دوستانم از تبریز به تهران می آیند خیلی راحت می توانم با دوستانم از این تیپ کارها بکنم. خیلی طبیعی و بدون صرف انرژی زیاد و بدون اصطکاک.
من در تهران سعی کردم موفق نشدم. شاید از ضعف من بوده. شما امتحان کنید شاید موفق شوید.

در مورد مسایل دینی به نسبت کار فرهنگی به ترکی زیاد بوده. در همین دامنه آرزو بلاگ وبلاگ دین خادیمی هست که یک مدت هم خیلی فعال بود.
http://www.din-xadimi.blogfa.com/
حتی وبلاگ مکاسیب به زبان ترکی بر همین دامنه بود. وبلاگ نوحه ترکی هم زیاده.

زهرا-2:
در ضمن استحاله فرهنگی شدن شاید طبیعی باشه. البته من سالهاست ساکن تهرانم و واقعا رفتار نامناسبی بخاطر ترک بودنم ندیدم... متاسفانه بی انصافی تو قضاوت ها زیاده. این فحش فاشیست بودن رو هم که مثل نقل و نبات جماعت ترک به غیر خودشون و غیرترک ها به ترک ها میدن و مصداق از ویکیپدیا و ... میارن!!
من ناراحتم که اگه کسی نگاه برترجویانه به واسطه نژادش داشته باشه، من نوعی مجاز بشم که با مرگ بر فلان و فحش های بدتر جوابشو بدم. اگه قرار باشه دو طرف با منطق اثبات برتر بودن و مقابله با هم روبرو بشن، هیچ اتفاق مثبتی وجود نخواهد داشت، چه برسه به برنده شدن!
شما نگران نسل جوون تر ترک ها نیستید که این تندروی درشون بیشتر باشه؟ با مشاهدات محدود من این نگرانی برام ایجاد شده...

مینجیق: نه! زیاد نگران نیستم. تعداد جوانان ترکی را که تندروی می کنند بسیار محدود می بینم. در مقابل هرکدام ده ها جوان ترک دیگر هستند که سعی در برقراری صلح و آرامش و دوستی دارند.

در ضمن شما به حرف های اون گروه محدود تندرو ننگرید. به عملشان بنگرید. همون ها هم اگر ببینند در حق یک فارس یا یک کرد یا یک ارمنی اجحافی شده با همان تندروی سعی در حمایت از او و احقاق حقش می کنند. شاید خیلی بیشتر از خیلی از کسانی که به آنها تشر می زنند و شعار گذشت می دهند.

من نگران خود آن جوانان هستم. جوانانی که هم جامعه و هم مسئولین نسبت به آنها بسیار نامهربان و خشن برخورد می کنند. منتظر هستند که اون جوان ها از روی خشم تندی ای بکنند تا بریزند بر سرشان و تنبیه شان کنند.

این همه در فضای مجازی عده ای در حمایت از عمو فتیلیه ها نوشتند و تاکید کردند که اینها یک اشتباهی کردند و لی چون سال ها بچه ها را خندانده اند باید بخشوده شوند. کسی نگفت اتفاقا حالا که سال ها تجربه داشته اند نباید چنین سوتی ای می دادند. جوان تازه کار نبودند که اشتباشان از سر ندانم کاری بوده باشد. بعد از این همه سال برنامه ساختن و به قول خودشان در اقصی نقاط کشور برنامه اجرا کردن اگر نفهمند که آن دیالوگ خشم برخواهد انگیخت واقعا صلاحیت ماندن در دنیای نمایش را ندارند. بهتر است بروند سراغ یک کار آبرومند دیگر. اگر جوان بودند و تازه کار می گفتم از روی بی تجربگی اشتباهی کرده اند و بهتر است فرصت دوباره به آنها بدهیم تا جبران کنند.

اما جامعه ما برعکس عمل می کند! به جوانی که به خاطر توهین به قومیتش عصبانی شده و در حین عصبانیت حرف تندی می زند فرصت دوباره نمی دهند. مادرانه وپدرانه نمی نگرند و با خود نمی گویند که به خاطر یک حرف یا عمل در حین عصبانیت نباید کل آینده او را خراب کرد. مترصد هستند که جوان عصبانی دهان باز کند و تندی کند که بر سرش بریزند و تنبیه اش کنند و با انواع انگ ها، آینده اش را ویران سازند.
اما از ما می خواهند دست اندرکاران فتیلیه را با این هم تجربه که در آرامش کامل و دور از هیجان زدگی بعد از بیست بار تدوین و ویرایش این گند را زده اند نه تنها ببخشاییم بلکه از آنها تقدیر هم به عمل آوریم!!! به نظر من این انتظار کاملا نامتناسب است . مصداق گاه از در دروازه رد نشدن و گاه از سوراخ سوزن رد شدن هست.
من نگران این نامهربانی و خشونت با جوانانی هستم که به اقتضای جوش و غرور جوانی از سر خشمگینی حرف تندی می زدند. انتظارم این هست که با آنها مهربان تر باشند و حمایت و هدایتشان کنند که خشم خود را کنترل کنند و به سوی حرکتی سازنده هدایت نمایند. از آنهایی دو پیراهن بیشتر پاره کرده اند انتظار دارم با آنها مادرانه و پدرانه برخورد کنند نه دشمنانه!
هر وقت یک جوان ترک سر این مسایل خشمگین می شوند و از سر خشم حرف تند یا خشنی می زنند، عده بسیار زیادی از خود ترک ها دچار تشویش و دستپاچگی می شوند و چنان به ولوله می افتند که انگار آسمان به زمین رسیده! باید اول از همه  به همین ترک هایی که سعی در ساکت کردن آن جوان خشمگین دارند گفت: « یک کمی آرام باشید! این همه به ما توهین کردند (حتی از تلویزیون رسمی کشور که از پول بیت المال اداره می شود) آسمان به زمین نرسید! جنگ داخلی نشد! ایران هم تبدیل به رواندا یا بوسنی هرزه گوین نشد! با حرف تند یک جوان ترک از سر جوش و غرور جوانی در حال خشم هم آسمان به زمین نمی شود و نسل کشی به سبک رواندا در ایران راه نمی افتاد. پیوندها در بین قوم های ایرانی به خصوص بین قوم ترک و فارس قوی تر از آن هست که با یک تندی جوانی خشمگین بگسلد. اون قدر که خود ترک ها با جوان ترک خشمگین با خشونت برخورد می کنند خود فارس ها نمی کنند. عموما تحملشان بیشتر است. مهربانانه تر و ملایم تر با آن جوان خشمگین برخورد می کنند!» صد البته جوانی را که به علت شنیدن توهین چنان خشمگین شده که خود دارد فحش قومی می دهد باید به آرامش فراخواند. اما این دعوت به آرامش خود باید با آرامش باشد. با آرامش با محبت با دلسوزی و همدلی و با صداقت. هر کدام از این ویژگی ها غایب باشد نتیجه منفی خواهد داد. میانسالی که نتواند دعوت به آرامشش را با آرامش و صداقت جلو ببرد به مراتب مخرب تر از جوانی است که کنترل خشم را از دست می دهد.

جواب آن جوان خشمگین گول زدن و یا ماله کشیدن نیست. جوابش این نیست که بیخودی و بی آن که خود باور کنید بگویید "کدام توهین؟! خیال کردی. کسی توهین نکرد که تو عصبانی بشوی!" جوان مزبور عصبانی و خشمگین است بلا نسبت احمق که نیست این ماله کشی را باور کند. همین احمق فرض شدن آن هم توسط همزبانانش او را خشمگین تر خواهد ساخت.

جوابش تهدید و انگ زدن هم نیست. آینده یک جوان را به همین راحتی با یک انگ خراب نکنید!
جوابش این هست که با آرامش به او بگویید در ببن هر قومی خوب هم هست بد هم هست. اگر از دست یک یا چند نفر از آنها رنجیدید به همه تعمیم ندهید. این تعمیم دادن و تندی کردن مسئله را حل نمی کند بلکه پیچیده تر می سازد. منطق ساده و صادق و روشنی است. تجربه من می گوید خشم را فرومی نشاند

پی نوشت مهم:
دلایل زیادی داشت که نوشتم کش دادن ماجرای فیتیله به مصلحت نیست. مهمترین آنها نزدیکی انتخابات مجلس هست. باید حواسمان جمع باشد که کسی را انتخاب کنیم که به حل مسایل اساسی کشو ر بپردازد. اساسی ترین مسایل به نظر من همان مسئله محیط زیست هست. آلودگی هوای شهرها مشکل آب (در راس آن دریاچه اورمیه) و....
مشکل آب و مشکل هوا هم همان طوری که می دانید به هم مربوطند
باید کسانی را روانه مجلس کنیم که همت و قابلیت حل این مسایل را به دور از هیاهوهای عامه پسند داشته باشند. اگر شلوغ و پلوغ بشه "آرا قاریشار مصب ایتر"
در هیاهوی فیتیله یک عده ای که شعار های پوپولیستی می دهند و خود را قهرمان معرفی می کنند شاید به مجلس راه یابند.
حواسمان باید باشد که افرادی قابل که قابلیت حل مشکل را دارند به مجلس بفرستیم نه آنان که برای جلب رای هیاهو راه می اندازند. کلید واژه نجات دریاچه تغییر الگوی کشت و حمایت از صنایع روستایی هست. خوشبختانه زنان روستایی ما به درستی درک کرده اند شهزاده سوار بر اسب سفیدی در کار نخواهد بود که عروس خانم زیبا (دریاچه اورمیه را نجات دهد. خودشان با همت خودشان باید این کار را بکنند. اما باز همان گونه که به درستی تشخیص داده اند نیازمند حمایت هستند. نماینده ها باید در جهت تامین این حمایت بکوشند. ما را هم با طرح های زمان بر و هزینه بر که معلوم نیست کی به نتیجه برسد (نظیر انتقال آب از کوه قاف) گول نزنند. دیگه همه فهمیدیم که " چاه و کانال رابرای آب نمی زنند برای نون می زنند!!!!" ادای سوپرمن را در نیازند که یک تنه مشکل دریاچه را قرار هست حل کنند. خوشبختانه روستاییان حاشیه دریاچه (به خصوص شیرزنان روستایی) از این سوپر من ها قطع امید کرده اند و خود آستین همت بالا زده اند. فقط تسهیلات برایشان باید فراهم شود.

این روزها توصیف آهنگ قدیمی " بالا زری خانیم" دست به دست دارد می گردد. گویی حماسه زری خانیم باید تکرار شود این بار برای نجات دریاچه اورمیه که حیات آذربایجان به آن بستگی دارد

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شغل دوم همه زنان سرزمین من

+0 به یه ن

ناشناس: واضح است که بر اساس اسلام سفر زوجه نیاز به اجازه ی زوج دارد. سوال این جاست که آیا برای هر سفر زوجه زوج باید به صورت مکتوب اجازه داده باشد؟‌ جواب به این پرسش منفی است. حکومت می تواند اجازه ی سفر هم به زوج و هم زوجه دهد. اگر زوج مخالف سفر زوجه است می تواند جلوی سفر او را بگیرد. حکومت اسلامی وکیل زوج نیست که مجانا برای او کار کند. حکومت اسلامی نمی تواند در حق سفر زوج یا زوجه دخالت کند.

مینجیق: فقط هم مکتوب نمی خواهند
 اجازه محضری می خواهند که در خیلی از موارد واقعا دردسرساز هست. به خصوص وقتی خود شوهر در خارج از ایران باشد. یا به هر علتی گرفتار باشد.
مسئله فقط مسئله ی آکادمیک نیست. مسئله عملی دردسرساز بیخودی است.
مثلا شوهر در بیمارستان بستری است و می گویند باید برای عمل خارج برود. پاسپورت خانم که باید برای همراهی برود منقضی شده یا اصلا پاسپورت ندارد. بنا به قانون محضر حق ندارد خارج از دفترش کار انجام دهد (این قانون قانون خوبی هست).
پیدا کنید پرتقال فروش را!
می دونید چه قدر این قانون به ظاهر در خدمت مردسالاری جان همان مرد را مورد تهدید قرار خواهد داد؟

الفی اتکینز: ممنونم از دقت نظر خانم های عزیز که حتی نگران حال مردان در حال احتضار روی تخت بیمارستان هستند.

مینجیق: منظورتون چیه؟

الفی اتکینز:
می دونید چه قدر این قانون به ظاهر در خدمت مردسالاری جان همان مرد را مورد تهدید قرار خواهد داد؟!" یعنی هیچ کی از این منظر تا حالا به مساله تکاه نکرده بود

مینجیق:

حتما عده ای بوده اند که نگاه کرده اند. چون مسئله عملی است که خیلی ها خواهی نخواهی درگیر آن هستند.
بیمارستان بخش مردان که بروید اکثریت قاطع همراهان زن هستند. همسر او دختر او یا خواهر او یا مادر او. گاهی هم حتی عروس بیمار!
گویا پرستاری شغل دوم اغلب زنان سرزمین من هست!
خیلی به ندرت پیش می آد پسر یا برادر یکی شب به عنوان همراه در بیمارستانی بماند.
جاهای دیگه را نمی دانم. اما در تبریز در بخش مردان زنان می توانند همراه باشند. ولی در بخش زنان مردان به عنوان همراه نمی توانند بمانند. اگر مردی بخواهد از همسر یا مادر یا دختر یا خواهرش در بیمارستان پرستاری کند باید برود بیمارستان خصوصی و اتاق VIPکه خیلی گران تر هست بگیرد. در اتاق های معمولی حتی بیمارستان های خصوصی هم این کار مقدور نیست. به عبارت دیگر پرستاری یک مرد از یک زن در فرهنگ ما "فوق لوکس" به حساب می آید و باید ثروتمند باشد که چنین کند!!!! این در حالی است که هر کسی بیش از هرکس با همسر خود راحت تر هست!
اون روز یکی از دوستانم گفت: " هفته دیگه هم قراره باز فلورانس نایتینگل بشم. پدر شوهرم عمل کرده!" یکی پرسید " مگه خواهر شوهر نداری؟!" اون یکی پرسید "مگه مادرشوهر نداری؟!" جالب بود که از اون جمع که اتفاقا همگی اون قدر به حقوق زنان حساس هستند که مخالف قوانین مردسالارانه کشور باشند و زیاد هم در این باره بحث می کنند کسی نپرسید "مگه برادر شوهر نداری؟" یا سئوال بدیهی تر "شوهرت خودش چرا شب همراه پدرش در بیمارستان نمی ماند؟"
البته به ذهن من رسید ولی نپرسیدم. فکر کردم فضولی خواهد بود. بقیه هم شاید همین فکر را کردند ونپرسیدند. به هر حال- خوب یا بد- این فرهنگ ماست. فرهنگ ما با فرهنگی که مادر برای شیر دادن بچه خودش هم از شوهر طلب پول می کند یا انگور و کوزه آبش را مسموم می کند یا با کفش پاشنه بلند می کوبد بر سر شوهر  یکی نیست. فرق داریم.
قوانین آن فرهنگ برای ما با این فرهنگ بخصوص حرف زور می شود. حرف زور غیر قابل تحمل!! قوانینشان برای خودشان خوب هست. برای ما نه!

متاسفانه مردان ما از بس از محیط هایی مثل شب در بیمارستان ماندن به دور نگاه داشته می شوند که مسایل واقعی جامعه را نمی بینند. این همه زن را که شغل دومش شده پرستاری نمی بینند اون وقت مسافرت خارج و زن و..... که می شنوند خیال می کنند منظور همان قشر باریک زنان"آن چنانی" هست که خانه خراب کن هستند. اون قشر هم وجود دارند. من انکار نمی کنم و ادعا هم نمی کنم همه زنان خوب و نجیب و مامانی و فداکارند. اما چند درصد از زنان جامعه اون تیپی هستند؟! آیا قوانین جامعه باید برای همین قشر باریک تنظیم شوند؟ به علاوه اون قشر راه سو استفاده را از همین قوانین مردسالارانه بسیار تیز پیدا می کنند.
قوانین مردسالارانه پاگیر همین اکثریت زنانی می شود که دست و پا می زنند که زندگی را اندکی برای خانواده بهتر کنند. همان اکثریت قاطع زنان ایرانی که در قانون گذاری و ضابطه گذاری اصلا دیده نمی شوند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بحث سیاسی

+0 به یه ن

آقایان!خانم ها! مایلید یک بحث سیاسی بکنیم؟
البته بحث سیاسی بی خطر!
خیلی از ماها سال ها با این نظر که بهتره از بین بد و بدتر یکی را انتخاب کرد پای صندوق های رای رفتیم. گاهی هم خسته شدیم و گفتیم همه سر وته یک کرباسند و رای ندادیم. رای که ندادیم بدترین ها از بین کاندیداها رفتند و شرایطی به وجود آوردند که اثرات مخربش را یا می بینیم یا به زودی خواهیم دید

من فکر می کنم زمانش رسیده که به فکر آلترناتیو یک کم بهتر باشیم. حل ریشه ای و اساسی هم وقتش نیست. حل ریشه ای و اساسی هزینه بالا داره. ممکنه اون چیزی در نیاد که می خواستیم. داعش هم که مثل شمر ذی الجوشن اونجا وایستاده منتظره اینجا اختلاف پیش بیاد. به فکر اصلاحات اساسی باشیم ممکنه مثل روشنفکرهای سوری فردا توی سرمان بزنیم بگیم چی فکر می کردیم چی شد!
من فکر می کنم باید افراد جدید با ایده های جدید به مجلس راه پیدا کنند. بین همنسلان خودمون کم نیستند فرزندان شهید یا جانبازی که فعالیت سیاسی به معنای دعوای اصلاح طلب و اصولگرا نداشتند. مذهبی سنتی و مردمدار بوده اند. اینها رد صلاحیت نمی شوند. از بین آنها حتما افرادی هستند که فهمیده و باشعور و درستکارند. از بین آنها کسانی هم حتما هستند که قدرت بیان و قدرت رهبری خوبی دارند.
من فکر می کنم اول باید ببینیم از نماینده مجلس چی می خواهیم. خواست هامون باید مدون و معقول و در چارچوب اختیاراتشان باشه. بعد کسانی که از عهده اش بر می آیند شناسایی کنیم بعد در همین فضای مجازی برایشان تبلیغ کنیم. اگر از همین الان به فکر باشیم و همت کنیم تا مجلس تاثیرگذار می توانیم باشیم.

سئوال من این هست که بهترین اتفاقی که در انتخابات مجلس پیش رو ممکنه بیافته چیه؟به هر حال در بیست سال گذشته انجمن ها و ان-جی_او های متعددی بوده که همنسلان ما در اونها فعال بوده اند و در عمل نشان داده اند چه قابلیت هایی دارند یا ندارند. این انجمن ها و ان جی او ها هم پایگاه اجتماعی دارند اگر فلان اتحادیه و یا فلان انجمن حمایتی بکنه کمابیش می شه اطمینان کرد.

بهتر از دعواهای اصلاح طلب -اصولگراست که جنگ زرگری ای بیش نیست!
دوره قبل یک پزشک متولد ٥٥ فرزند شهید از تبریز کاندید شده بود. به مجلس راه نیافت اما کم مانده بود رای بیاره. طرفدارانش او را پزشک نیکوکار شهر معرفی می کردند. اتحادیه فرشبافان هم حمایت کرده بود. قول داده بود مشکلاتشان رسیدگی کنه. این جور چهره ها مد نظرم هست. کسانی که اعتبارشان را از فعالیت های اجتماعی یا حرفه ای شان می گیرند نه از جریان سیاسی و دعوای اصلاح طلب و اصولگرا
من دوست دارم از دانشگاهیان خوش نام که فرهنگ دانشگاهی را می فهمند و سعی می کنند جلوی بزرگ شدن بی رویه تحصیلات تکمیلی را بگیرند به مجلس راه پیدا کنند

کسانی مثل دکتر نصیری قیداری نماینده سابق زنجان
ما علی الاصول می توانیم این افراد را شناسایی کنیم. همین شبکه های اجتماعی مجازی پتانسیل آن را دارند که این جور ایده ها در آنها پرورانده بشه و کاندیداهای ذیصلاح شناسانده بشه
اگر همچین جریان و تحرکی در شبکه های اجتماعی شروع بشه -چه موفق بشه که چهره های جدید با ایده های جدید راهی مجلس بکنه و چه نشه-تاثیرگذار و مثبت خواهد بود

اگر این جریان به راه بیافته و خواست ها مدون بشه حتی همین دو جناحی که الان در قدرت هستند مجبور خواهند بود برخی خواست ها را برآورده کنند. مجبور شعارها و انتظارات مردم را تا حدی منعکس کنند.

اگر مردم منفعل باشند اینها همون حرف های قدیمی خودشان را قرقره می کنند. همون دعواهای قدیمی شون! همون کل کل ها ی بیربط به مسایل و دغدغه های ما! در حال حاضر دغدغه هایی را دارند مطرح می کنند که گاهی آدم خیال می کنه از سیاره ای دیگر هستند.

پی نوشت: تا جایی که یادم می آید سیاسیون ایران بیشتر از آن که خود را مکلف بدانند از اختیارات و امکاناتشان استفاده ببرند تا به دغدغه های دانشگاهیان برسند دانشگاهیان را موظف می دانستند که آنها را در به قدرت رسیدن یاری دهند. در این میان توقع اصلاح طلب ها بیشتر بود. به زعم آنها چون اصولگراها پایگاه های قدرت بیشتری دارند وظیفه دانشگاهیان هست که این "ظلم" را در حق آنها جبران نمایند و حتما برای قدرت رسیدن این ها تلاش کنند و هزینه بپردازند!

من یکی این طور نمی بینم. وظیفه ای برای این حس نمی کنم که برای اصلاح طلبان تبلیغات کنم تا مبادا اصولگرایان به قدرت برسند.
به جای آن می خواهم افرادی را شناسایی کنم که دغدغه های مشترک با من دارند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هارداسیز؟!

+0 به یه ن

چرا آن دسته از خوانندگان وبلاگ که گرایش هویت طلبی آذربایجانی دارند در مورد این دسته نوشته های من در مورد سینما و تصویر خودمان در آن نظری نمی ذارند؟!

پاسخ simple rule:
شما به دغدغه های فعلی بقیه توجهی نمی کنین اونا هم به دغدغه های فعلی شما توجهی نمی کنن!

قدرت:
سلام
حؤرمتلی اوستاد یاسمن فرزان خانیم

من اؤز نوبمده سیزین چکدیگیز زحمتلردن چوخ-چوخ تشککور ائدیرم. هر کیمین اؤز یئرینده، وارلیغیمیز اوغروندا چالیشماسینیدا دیرلی بیلیریم.

آنجاق نه قدر اؤز دیلیمیزده یازیب یارادا بیلسک، بیر او قدر یاخشی اولار. فارسلارین فیلیملرینده اؤزوموزه یئر آختارماغی ائله ده اولوملو قارشیلامیرام.

وار اولون

وبلاگ قدرت در مورد ضرب المثل های ترکی
مینجیق:
ببینید! مسئله تصویر ما آذربایجانی ها در سینمای ایران (که اغلب به زبان فارسی هست. به زبان ترکی آذربایجانی سه چهار تا فیلم ایرانی بیشتر نداریم. یکی اش خان چوبان بود که آن را هم در اینجا مورد نقد دادیم. در مورد آن هم دوستان هویت طلب اظهارنظر چندانی نکردند!)-چه بخواهیم قبول کنیم و چه نخواهیم قبول کنیم مسئله و دغدغده "فعلی"  فقط من نیست. اگر برای دوستان هویت طلب مهم نبود اگر برایشان مسئله نبود وقتی این تصویر توهین آمیز می شد اعتراض نمی کردند.
در روسیه صد تا صد تا فیلم می سازند که ترک ها را اعم بر آذربایجانی و ازبک و ترکمن و..... تحقیر می کند (خیلی خیلی بیشتر از آن که توهین آمیزترین فیلمفارسی ها می کنند) اما ما ها عین خیالمان نیست. اگر هم بشنویم که در فلان فیلم روسی خانواده ی آذربایجانی را تحقیر کرده اند یکی می گوییم " ...یئیپلر" و تمامش می کنیم. نه عصبانی می شویم و نه فکرمان را مشغول می کند. چه برسد به آن که بخواهیم اعتراضات عمومی شکل دهیم. این به خاظر این نیست که دستمان به روس ها نمی رسد. اگر می رسید هم باز برایمان آن قدر مهم نبود. چون "روس لار کیم بیز کیم!؟" آن قدر با روس ها یا مثلا آلمانی ها احساس قرابت فرهنگی نمی کنیم که توهین هایشان برایمان مهم باشد.

ولی وقتی فیلمی به زبان فارسی ساخته می شود که توهین آمیز تلقی می کنیم واقعا عصبانی می شویم. چرا؟! چون -چه بخواهیم قبول کنیم چه نخواهیم- برایمان مهم هستند. پس توهین شان یا سو تفاهم توهین از سوی آنها هم بر می خورد.

معروف هست دیگه.!همه می دانید. زن و شوهری که به مرحله طلاق عاطفی رسیده اند نسبت به روابط هم حسدی ندارند. آزمودن آن حسادت -چه از سوی مردها چه از سوی زنها- محک عشق حساب می شود. ممکنه یکی به زبان به آن دیگری بگوید "اصلا برام مهم نیستی برو بمیر!" ولی همون حرارتی که این جمله با آن ادا می شه و حسادتی که نشان می ده خبر از حس درون می ده.

حالا در مورد احساس نسبت به هموطنان دیگه تا این اندازه سطح آدرنالین بالا نیست. اما اگر احساس تعلقی نبود خشمی هم در پس توهین نبود. ولی می بینیم که هست.
یک طرفه هم نیست. دو طرفه هست. فکر می کنید چرا هموطنان فارس نسبت جریان هویت طلبی این قدر حساسیت نشان می دهند. حالا اونهایی هم که با آموزش زبان ترکی صد در صد موافق هستند و آن را حمایت می کنند وقتی یک ایرانی با خط لاتین (منظورم همون خطی که جمهوری آذربایجان مورد استفاده قرار می گیرد) ترکی می نویسد رگ گردنشان می زند بالا. (بگذریم که این خطی که من اکنون دارم استفاده می کنم همان قدر ایرانی هست که آن خط. این خط تصحیح شده خط عربی هست توسط ایرانیان. آن خط هم تصحیح شده خط لاتین هست توسط یک ایرانی به نام آخوندزاده که در ادبیات ایران به عنوان پدر نمایشنامه نویسی و..... مورد احترام و تکریم هست!) علت این که این قدر حساسیت نشان می دهند اهمیت آذربایجان و ترک های ایران برای  آنها هست برای آنهاست. نمی خواهند هویت طلبی یا هر چیز دیگر فاصله بیاندازد. اگر برایشان مهم نبودیم این قدر حساسیت نشان نمی دادند.

حالا چیزی که من می گم این هست که به جای این که هر از گاهی فیلم توهین آمیز می بینیم جوش و خروش نشان دهیم آهسته و پیوسته با بازخورد دادن به سینماگران به آنها بنمایانیم که خواهان چه نوع تصویری از خود هستیم.

همیشه گفتم و باز هم می گویم در آذربایجان خودمان باید سینمای مستقل و مردمی داشته باشیم. فیلم مشترک بین تبریز و اورمیه تبریز و اردبیل و تبریز مراغه و.... باید ساخته شود. اون به جای خود.

اما سینما ی پایتخت هم غافل نباید بود. مخاطب بسیاردارد و پشتوانه تاریخی. نمی شه نادیده اش گرفت. خوشبختانه در سال های اخیر به لحاظ تصویر آذربایجانی ها در فیلم ها روند مثبت بوده. مثلا همین فیلم "روزگاری عشق خیانت" را ببینید. خیلی از جهت تصویر ترک در سینما به ایده آل نزدیک هست. ترکی اش درست و حسابی هست. ماهنی ها و رقص هایش و لباس های محلی اش درست و حسابی هست. مناظر دشت مغان را نشان می دهد. قهرمان داستان -معلم دهکده-هم از خود آن مردم هست. جا به جا تاکید می شود که از خود آن مردم هست. اگر فیلم بدی بود معلم را از خود آن مردم نشان نمی دادند. معلم را از سیاره رویاها می آوردند تا قهرمان باشد. فیلم های هالیوودی که در خارج از آمریکا می گذرند همه بلااستثنا این گونه اند. همیشه یک قهرمان غربی هست که می رود بقیه را سر عقل می آورد. لورنتس عربستان عرب نیست. انگلیسی هست. ولی در این فیلم قهرمان اصلی از خود مردم هست.
بقیه مردم محلی هم نیکو تصویر شده اند. یک عده بچه معصوم و خوبرو هستند. یک عده روستاییان زحمت کش و مهمان نواز. یک کدخدا که آدم محافظه کاری هست که سعی می کندبه قول امروزی ها مثبت اندیشی کند و با مذاکره و همکاری با مهاجران به پیشرفت آبادی کمک کند و بیمارستان و....ساخته شود. می توانستند او را مردی حریص و طماع نشان دهند که برای نفع شخصی آدم فروشی می کند و حسادت محبوبیت آقای معلم را می کند. اما اون طور نشان ندادند. او را تنها محافظه کار و علاقه مند به پیشرفت های ظاهری نشان دادند. خیلی شخصیت آشنایی دارد. در دور وبر خود بنگرید امثال او را خواهید دید.
یک عده سرباز هم هستند که فرشته نبستند اما دیو هم نیستند. مثل سربازهای معمولی هستند که با آنها در روستاها و.... مواجه می شویم.
شخصیت منفی ساواکی و...... هم از مردم محل نیستند.
البته شخصت های مثبت مهندس و دخترش هم فارس و تهرانی هستند. گروهبان هم جنوبی است.

اگر فیلم را در تبریز هم می ساختیم هم بهتر از این نمی شد. ما هم می ساختیم حتما یکی دو تا شخصیت مثبت فارس می ذاشتیم دیگه. نمی اومدیم که عقده گشایی کنیم همه خوبها را ترک و همه بدها را از یک قوم دیگه نشان دهیم.

به نظر من این قبیل فیلم ها ارزش توجه جریان هویت طلبی را دارند

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جذب گردشگر به اذربایجان

+0 به یه ن

نسکافه نوشت:

سلام خانم دکتر. مدتها بود اینجا نظری نگذاشته بودم و حالا خوشحالم که فرصتی پیش اومده. من نظری دارم. امیدوارم حمل بر نیت تخریب نکنید. همه ما ایرانیان کم و بیش میدونیم که تبریز شهر زیبا، تمیز، آرام و ثروتمندیه. اما یک مساله وجود داره و اون رفتار سرد شهروندان با غیر آذری زبانهاست. با حساسیتی که شما نسبت به وطنتون دارید مجبورم بسیار با احتیاط این رو بگم.می بخشید. البته اونقدر بی انصاف نیستم که تعمیم به همه بدم ولی رفتارهای غیر مهمان نوازانه در حدی هست که هر مثلا تهرانی در مدت مسافرت چند روزه یکی دو مورد رو تجربه کنه. باور بفرمایید حرف شخص من نیست، بسیاری معتقدند که در تبریز با نژاد غیر ترک بسیار غیر منصفانه برخورد میشه حتی برخی مغازه دارها وقتی فارسی حرف میزنید درست تحویلتون نمیگیرند!!!! گاهی حتی ترک های غیر تبریزی را مسخره میکنند. البته باز هم تاکید میکنم نه همه. اما برای شهری که نیت جذب توریست دارد کمش هم زیاد است. با یک مقایسه بین حجم مهمانان شیراز و اصفهان با تبریز کم و بیش میشود به یک جمع بندی رسید. پس پیشنهاد میکنم ابتدا روی آشتی دادن تبریزی ها با سایر مردم ایران خودمون قدری کار بشه و به موازات اون روی اطلاع رسانی های فنی جذب توریست برنامه ریزی کنید. بازهم عذر میخوام اما آدم اگه این حرفو به شما که انسان تراز اول اون جامعه هستید نگه پس به کی بگه؟ امثال شما که نمایندگان اون جامعه به لحاظ دانش و فرهنگ هستید توانایی حل این مشکلات را دارید. سپاس.


بحثی مفصل در ارتباط با کامنت این دوست عزیز کردم که در زیر می خوانید:

"ببینید! تلویحا دارم صحبت می کنم. یا مطلب را نخوانید و یا اگر می خوانید به دقت تمام بخوانید. اصلا این پیش فرض را نگیرید که هر چه که قرار است بگویم قبلا می دانید یا شنیده اید. مطمئنم از این زاویه نگاه نکرده اید. هرجمله ای که می خواهم بنویسم به اندازه ی یک کتاب حرف دارد.
پس لطفا یا نخوانید یا اگر می خوانید به دقت بخوانید
اول از همه این که احتمالا این دوست عزیز و دوستانش در سال های بین 85 و89 به تبریز سفر کرده اند. بعد از جریان آن کاریکاتور در روزنامه ی ایران چند سالی جو در تبریز به آن صورت بود. بعد از اتفاقات سال 88 گفتمان رایج قدری تعدیل شد. دیگه کمتر جوک قومیتی ساختند و.....
به تبع آن آن جو هم که این هموطن عزیز به آن اشاره کرد تعدیل شد.

درپی زلزله ی ورزقان و قره داغ و کمک های مردمی از اقصی نقاط ایران به آذربایجان و ابراز همدردی مردم گوشه و کنار ایران این مسئله تا حد زیادی رفع و رجوع شد.
چیزی که من به همشهری هایم می توانم بگویم ومی گویم و امید دارم که شنیده و تا حدی پذیرفته شود این است:

همین وبلاگ مینجق و برنامه ی تبلیغ برای توریسم تبریز را درنظر بگیرید. من گفتم یک قالب انگلیسی برای وبلاگ نیاز دارم تا در مورد توریسم تبلیغ کنم. کهربای عزیز با این که خیلی سرش شلوغ بود آن قالب زیبا را طراحی کرد. خودتان بهتر می دانید که چه قدر این طراحی کار دشوار و ظریفی است. بعدش بقیه حمایت فکری کردند. لینک دادند ایده های جالب دادند. رفته بودند فکر کرده بودند. همین طور تعارف الکی نبود. این خوب خیلی ارزش دارد.

حالا یکی مثل آن مزاحم پیزوری هم پیدا می شود که به ترک ها توهین می کند. درسته پر سر و صدا ست! از بس بیکار و بیعار و طبل توخالی است سر و صدایش بلند است. سطحی بنگریم فقط او را می بینیم. اما سطحی نگاه نکنیم. عمیق تر ببینیم. در مقابل یک نفر مثل او ببینید چند نفر حمابت کردند. آن هم حمایتی که زحمت داشت. کار می برد. ایده دادن کم کاری نیست. لقمان حکیم گفته که ساده ترین کار ایراد گرفتن است و سخت ترین کار فکر کردن. این موضوع برای هموطنانمان آن قدر اهمیت و ارزش داشت که سخت ترین کار را کردند و ایده ها و فکرهای بکر ارائه دادند.



این فقط یک مثال بود. در جریان حمایت های مردمی از زلزله زده ها دیدیم که در مقابل هر مزاحم پیزوری و طبل توخالی چند نفر ایرانی هستند که آستین بالا زدند و از آن چه از دستشان بر می آمد دریغ نکردند.این چیزی است که من به همشهری هایم می گویم. باشد که در آن تامل کنند.

رفتاری که شما مشاهده کرده اید ریشه هایی دارد. یک شبه به وجود نیامده. با یک نصیحت و دو تا حرف شعاری و سانتی مانتالی از بین نمی رود. برای رفع آن باید کار اساسی کرد. این مسئله ای است عام در همه ی دنیا. تمدن بشری که چند هزار سال سابقه ی مسایلی از این دست دارد تجربه ی خود در قالب منشور زبانی سازمان ملل بیان نموده است. اگر می خواهید این مسئله ریشه ای حل شود باید به این ماده های منشور زبانی سازمان ملل تاکید کنید. با چهار تا حرف شعاری و نصیحت وار حل نمی شود. با گفتن جملات سانتی مانتالی حل نمی شود
 
ماده ی چهارم منشور سازمان ملل در مورد زبان مادری:
 
Article 4



1. States shall take measures where required to ensure that persons belonging to minorities may exercise fully and effectively all their human rights and fundamental freedoms without any discrimination and in full equality before the law.



2. States shall take measures to create favourable conditions to enable persons belonging to minorities to express their characteristics and to develop their culture, language, religion, traditions and customs, except where specific practices are in violation of national law and contrary to international standards.



3. States should take appropriate measures so that, wherever possible, persons belonging to minorities may have adequate opportunities to learn their mother tongue or to have instruction in their mother tongue.



4. States should, where appropriate, take measures in the field of education, in order to encourage knowledge of the history, traditions, language and culture of the minorities existing within their territory. Persons belonging to minorities should have adequate opportunities to gain knowledge of the society as a whole.



5. States should consider appropriate measures so that persons belonging to minorities may participate fully in the economic progress and development in their country.
 
هر وقت ماده ی چهارم منشور زبانی سازمان ملل در ایران عملی شد آن وقت مسئله ریشه ای حل می شود. اگر کسی دغدغه ی این موضوع را دارد برای عملی شدن این ماده و این حق شناخته شده در تمدن جهانی کوشا باشد. باز هم می گویم با شعارهای سانتی مانتالی و نصیحت گونه حل نمی شود. تازه این شعارها بد تر و متشنج تر هم می کنند . خیلی زور دارد که حقی را از کسی و یا جمعی بگیرند و بعد هم با یک لحن "من می فهمم تو نمی فهمی" یا با لحن " ببین من چه قدر خوبم تو چرا این قدر بدی" برگردند او را نصیحت کنند که "خوب و نایس و مامانی" رفتار کند.

این لحن و آن نصیحت درست مثل ریختن نفت بر آتش می ماند!

از آن بدتر آن که برگردند و گروهی دیگر را که این حق از آنها گرفته نشده برسرشان بکویند که ببینید آنها چه قدر "نایس و مامانی" هستند و ما چه قدر باهم خوبیم.

طبیعی است که هرکه این جوری قدم پیش بگذارد برخورد تند ببیند.

به نظر خودش هست که با شعارهای سانتی مانتالی که می دهد دیگه آخر "نایس و مامانی" بودن است. در واقع از منظر آن که حقش گرفته شده بسیارغیر قابل تحمل می نماید.  به هر حال اینجا بحث ما حقوق زبانی نبود و نیست. نباید مسایل را با هم قاطی کنیم.

ما یه عنوان فیزیک دان می آموزیم. فروکاست گرا باشیم. یعنی مسایل را ساده کنیم از هم جدا کنیم تا بتوانیم حل کنیم. نه آن که مسایل نامربوط را به هم بیخودی وصل کنیم تا مشکلی لاینحل به وجود آوریم.

مسایل حقوق زبانی بسیار مهم هستند. آن قدر مهم که یونسکو برداشته یک روز به نامش کرده. برایش خرج می کند. منشور بیرون داده و....

اما بحث فعلی ما این نیست.

من فکر نمی کنم این موضوع مانعی برای توریسم تبریز باشد. ببینید! همین امسال نوروز تبریز 800 هزار مهمان نوروزی داشت. دیگه هتل ها و دیگر زیر ساخت های تبریز بیش از این کشش ندارد. معلومه که مشکلی از این جهت نبوده که این همه مهمان ایرانی آمده. در تابستان هم توریست ایرانی زیاد به تبریز آمده بود. مشکلی هم از این جهت نبود.

توریست خارجی هم بنا نیست که فارسی حرف بزند!!

این مسئله ای برای جذب توریست نیست.
 
 
بگذارید مثالی از کندوان بیاورم. کندوان یک روستای کوچک صخره ای نزدیک تبریز است. یک روستای کوچک توریستی. قدیم ها رفت و آمد به این روستاکم بود. مهمان که می رفت مثل بقیه ی روستاهای ایران خیلی تحویلش می گرفتند. بعدش حدود 20 سال پیش راه برایش کشیدند تا بشود روستای توریستی. گردشگر ها از جاهای مختلف از جمله خود تبریز ریختند به این روستا. آرامش روستا را از بین بردند. مردم روستا گیج شده بودند. از این همه مزاحم که به زندگی شان سرک می کشیدند ذله شدند. من14 سال پیش به این روستا رفته بودم. برخورد مردم روستا خوب نبود. طوری رفتار می کردند که معنایش این بود"بروید راحتمان بگذارید."

دو ماه پیش دوباره به این روستا رفتیم. این بار مردم روستا خیلی خوب با گردشگرها رفتار می کردند. دریافته بو دند برکت در این دنیای پست-مدرن در تعامل با توریست است. (پست-مدرن را به معنای با نگاه مدرن به سنت نگریستن به کار بردم.)
 
کندوان روستای کوچکی است. مینیاتور آن است که در شهر های بزرگ می تواند اتفاق بیافتد. چون کوچک است تغییرات فرهنگی سریع تر هستند. طبعا شهری دومیلیونی اینرسی بیشتری برای تغییر دارد.



ببینید! قبلا هم گفته ام فرهنگ تبریز بسیار تابع فرهنگ بازار عرض و طویل آن است. ارزش های بازار در تربیت کودکان آن (بٍشعور - شعورلی) نقش اساسی دارد.

اگر شم اقتصادی مردم تبریز به این نتیجه برسد که برکت در این دنیای پست-مدرن در جذب توریست است با هر زبانی که شده با آنها ارتباط برقرار می کند.

من از این جهت نگرانی ندارم.

در این دو سال اخیر که توریسم داخلی و توریست از کشورهای همسایه به تبریز رشد فزاینده داشته مردم تبریز کمابیش به این نتیجه رسیده اند
یک نکته ی دیگر هم در کندوان مشهود بود. بیشتر دخترهای جوان محلی بودند که با گردشگر ها ارتباط برقرار می کردند. خیلی زبر و زرنگ تر از همتایان مذکر خود هم محصولات گیاهی محلی را به مسافران می فروختند. رگ خواب گردشگر ها را پیدا کرده بودند. خیلی خوب توضیح می دادند که هر گیاهی به چه درد می خورد. خیلی خوب اصول بازاریابی را به تجربه آموخته بودند. راحت فارسی حرف می زدند راحت ترکی حرف می زدند با هر کسی به زبان خودش. با لحن مورد پسند خودش.
مردها این قدر زبر و زرنگ نبودند!

این اتفاق در کل ایران افتاده. کندوان مینیاتور کل ایران است. تحولات اجتماعی که رخ داده و یک کمی فشار فرهنگی از روی زنها برداشته شده یکهو استعداد های مدیریتی و... شان شکوفا شده.
رشداین فرهنگ زنانه تبعات دیگری هم دارد.
سال 85 که جریان آن کاریکاتور اتفاق افتاد هنوز جامعه ی ما خیلی بیشتر از الان "مردصدایی" بود. در این 6 سال نسلی از خانم های جوان بالا آمده اند که خود صاحبنظر هستند. سرباز پیاده ی دعوای بین مردها نیستند. خودشان متفکر و استراتژیست می توانند باشد. خودشان صاحب سبک هستند. به شیوه ی خود هویت خود را تعریف می کنند و به دنیا می شناسانند.

این بالا آمدن خانم ها در همه چیز نمود دارد. تا دو سه سال پیش مقوله هویت قومی و زبانی مقوله ای مردانه حساب می شد. یک مقدار متضاد و متناقض است. از یک طرف همه جا می گویند "زبان مادری" اما خانم ها از این که از اهمیت زبان مادری بگویند و بنویسند واهمه داشتند. می ترسیدند دعوا بشه برای همین سکوت می کردند. ترجیح می دادند فوری لهجه ای را تقلید کنند که جوک به همراه نداشته باشد.

دو سه سالی است که اوضاع فرهنگی تغییر کرده. مثل مسایل فرهنگی دیگر خانم ها در این عرصه نیز وارد می شوند. به شیوه و سبک خود وارد می شوند. آن قدر اعتماد به نفس پیدا کرده اند که از جوک و تمسخر نهراسند و بر روی چیزی که اطمینان دارند درست است و حق آنهاست پافشاری کنند.

همین دفاع از زبان مادری دیگه سیاق دیگری گرفته. در این سیاق تندی با کسی که به دیگر زبان صحبت می کنه جایی نداره. به جای آن سعی می کنند به شیوه ها ی جالب زیبایی ها و نقاط قوت زبان خودشان را به دیگران عرضه کنند. این فرهنگ زنانه در هویت قومی و زبانی داره رشد می کنه. با این ترتیب چیزی که آن دوست عزیز به آن اشاره داره از بین می ره. به تدریج از بین می ره. من که نگران این موضوع نیستم. مسایل عدیده ی دیگری است که جای نگرانی است. این موضوع جای نگرانی ندارد
 
نکته ی دیگری می خواهم اضافه کنم. ببینید! ممکنه میراث یک صغیر را بالا بکشند و به جایش یک شکلات بدهند او هم چون نمی فهمه چه کلاهی سرش رفته به همین شکلات دلخوش باشه و برگرده طرف را ماچ کنه و او را عمو یا خاله خطاب کنه! اما یک آدم عاقل و بالغ که حق و حقوق خودش را می شناسه دلش به اون شکلات خوش نمی شه.شخص ثالث بیاید و "نایس و مامانی" بودن آن صغیر را به رخ آن عاقل و بالغ بکشه طبعا از سوی آن عاقل و بالغ تحویل گرفته نمی شه.



این که بفهمیم حقوقمان چیست و با یک شکلات گول نخوریم و به جای آن میراثمان را به حراج نذاریم قدم اول پختگی و بلوغ هست. اما پله ی اول آن است. از پله اول خیلی باید بالاتر رفت تا به درجه ای رسید که بتوان از حقوق دفاع کرد.
پله ی دوم اینه که ارزش میراثمان را بدانیم. بدانیم چه قدر ارزش دارد و برایش چه میزان هزینه کنیم. گاهی در این دعواهای ارث و میراث طرف چنان می افتد روی دنده ی لج که بسی بیشتر از ارزش آن میراث خرجش می کند.
از آبرو و متانتش مایه می گذارد. دایم حرص و جوش می خورد و سلامت خود را به خطر می اندازد. میراث هر چه ارزشمند باشد سلامت از آن با ارزش تر است. آبرو و متانت و اعتبار و حیثیت از آن ارزشمند تر است. گاهی در دعوای ارث ومیراث آن قدر وقت و تلاش صرف می شود که معاملات پرسودتر که نفعی بسی بیشتر از کل آن میراث دارد فراموش می شود.
قدم دوم بلوغ آن است که قدر و قیمت میراث را بدانیم و برایش به همان اندازه هزینه کنیم. برآورد درستی داشته باشیم. روی دنده ی لج نیافتیم. قدم سوم آن است که استراتژی درست و معقولی برای رسیدن به حقمان و میراث به حقمان اتخاذ کنیم.

درسته آن شکلات به قصد گول زدن پیشکش می شود ولی گاهی استراتژی درست آن است که همان شکلات را به نشانه ی حسن نیت بگیری و با خوشرویی بخوری و با متانت یاد آوری کنی که هرچند فهمیدی این شکلات جای آن میراث را نمی گیرد اما شکلات را با خوشرویی پذیرفته تا نشان دهی که هدفت حل مسئله است. هدفت یافتن راهی منطقی برای حل مشکل است نه لجبازی.

می خواهی به او به این طریق بگویی که دشمنی و کینه ای از کسی نداری. بر اعصابت مسلطی. بخشاینده هستی و کینه جو نیستی. می خواهی راهی بیابی که مسئله حل شود.
صد البته میراث تنها میراث مالی نیست. میراث فقط میراث شخصی و خانوادگی نیست. می تواند میراث فرهنگی جمعی باشد. چیزی که من مشاهده می کنم این است که از سال 89 به این سو چند پله در پختگی جمعی بالاتر رفته ایم.
پررنگ تر شدن گفتمان زنانه بیشتر در این بالا تر رفتن کمک می کند.
تلاش برای یک کار نیمه اقتصادی نیمه فرهنگی مانند ترویج گردشگری هم در این بالاتر رفتن مفید تر واقع می شود. به آن بازوی اقتصادی هم می دهد

مینجیق-آذرماه 1391

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل