رویاها بر پرده سینما

+0 به یه ن

این جریان مبارزه با استریوتایپینگ قومی و نژادی در آمریکا (مثل اغلب کارها در آمریکا) راه افراط و تفریط پیموده. شما الان سریال های آمریکایی را در نتفلیکس تماشا کنید خیال می کنید بیشتر از نصف قاضی ها و پزشکان و وکلای سرشناس و مدیر عاملان شرکت های موفق سیاهپوست هستند. اما آیا واقعیت جامعه امروز آمریکا این هست؟! حتما بین این اقشار سیاهپوستانی هم هستند. اما آیا درصد آنها همان قدر هست که در سریال های نتفلیکس بازتاب داده می شود!؟ توجیه می کنند که به این ترتیب  اعتماد به نفس سیاهپوستان بالا خواهد رفت. اما باید بررسی جامعه شناسانه و انسان شناسانه شود تا ببینیم که تاثیرگذاری مثبت بازتاب اغراق آمیز و دور از واقعیت نقش و حضور سیاهپوستان در میان مشاغلی از آن دست که در بالا گفتم بیشتر تاثیر مثبت روی سیاهپوستان گذاشته یا منفی. از یک سو می تواند اعتماد به نفس در سیاهپوستان ایجاد کند اما از سوی دیگر می تواند توهم ایجاد نماید و واقعیت های ناخوشایند را زیر فرش نماید و از این که چاره ای جدی اندیشیده شود جلو گیری کند. سیاهپوست های آفریقا که کمابیش باورشان شده  که مشاغل رده بالا، در آمریکا عموما از آن سیاهپوستان هست. من چند سال پیش نوشته هایشان را در اینترنت می خواندم ومی دیدم با همین تصور دارند فخر فروشی  هم می کنند.!

با شناختی که از فرهنگ آمریکایی دارم گمان نمی کنم این میل مفرط برای بزرگنمایی نقش سیاهپوستان در مشاغل رده بالا در سایه یک مطالعه جامعه شناختی درخور توجه در جهت بهبود وضعیت سیاهان آمریکا بوده باشد. احتمالا مطالعه ای که کرده اند در جهت  بازار هست. مثلا دیده اند که وقتی در سریال ها نقش دکتر و قاضی و وکیل و مدیر عامل بیشتر به سیاهان داده می شود فروش بین سیاهپوست بسیار بالا می رود (مردم  می خواهندرویاهایشان را برصفحه سینما یا تلویزیون ببینند) اما بین سایر افراد فروش کم نمی شود. برای همین فروش بیشتر چنین عمل می کنند.


ما هم در ایران چون آمریکا را خیلی بالا می دانیم، فوری از آنها تقلید می کنیم. درواقع مردم ما از آنها فوری تقلید می کنند.  البته حکومت مان -که شعار ضد آمریکا سر می دهد- حتی مستقیم هم  از آمریکا تقلید نمی کند. بلکه سیاستگذاران حکومتی ما  دست دوم از روی سنگاپور تقلید می کنند. یعنی ابتدا سنگاپور از آمریکا تقلید می کند و بعد حکومت ما  از سنگاپور تقلید می کند و الگو بر می دارد!

آیا درست هست که همان طوری که در آمریکا قاضی و پزشک و .... را سیاهپوست نشان می دهند ما هم  چنان نشان دهیم که گویی افغانستانی ها در ایران عموما از این قبیل مشاغل دارند یا در صد قابل توجهی از این مشاغل را در ایران عهده دارند!؟ آخه این با واقعیت سازگار نیست. تک و توک شاید باشند اما شاید کمتر از یک درصد پزشکان یا محققان کشور ایران را پزشکان یا محققان افغانستانی تشکیل دهند.

این در حالی است که در واقعیت درصد قابل توجهی از قضات و استادان دانشگاه و پزشکان و محققان و وکلا و .... کشور از قوم ترک هستند اما در فیلم ها و سریال ها چنین نشان داده نمی شود. تقریبا هیچ گاه در فیلم های ایرانی یک ترک  ایرانی را در این قبیل نقش ها در فیلم ها وسریال ها نمی بینیم.

حتی در فیلم های فارسی، یک دختر ترک را در نقش معشوق هم نمی بینیم. پسر عاشق ترک در فیلم های فارسی فت و فراوان هست اما در همه موارد معشوق یک دختر فارس هست (به استثنای فیلم باران مجید مجیدی  که  در آن  عاشق پسر ترک و معشوق دختر افغانستانی هست). بعد هم پسر عاشق ترک برای وصال دختر فارس یا افغانستانی خود را همه جور به آب و آتش می زند و دست آخر هم  برایش هلاک می شود! (حالا نمی دانم هلاک شدن یک پسر ترک در عشق یک دختر فارس رویای کدام قشر از جامعه است که بازنمایاندن آن فروش در گیشه را بالا می برد و این قدراین سوژه  محبوب تهیه کنندگان شده است . در مورد وکیل و دکتر نشان دادن سیاهان در آمریکا مشخص بود که رویای چه دسته ای است اما در این مورد نمی دانم! شاید هم می دانم اما نمی خواهم بگویم. به قول هموطنان مشهدی «می دونم اما نمی گم».)

آیا واقعیت جامعه این هست؟! البته که نه! وقتی یک پسر عاشق می شود معمولا عاشق دختری می شود که ورژن مدرن  و امروزی تر مادر و مادربزرگ خودش هست. درنتیجه هرمردی بیشتر عاشق هم-قومی خود و همزبان مادر خود می شود. مردان ترک هم در ایران استثنا نیستند. هرکدامشان را که من دیدم عاشق شده اند، عاشق یکی از همزبانانشان شده اند. اما گویا در فیلم های ایرانی، معشوق بودن یک دختر ترک ایرانی تابوست.  حتی وقتی کارگردانان خود آذربایجان ایران فیلم به زبان ترکی می سازند باز هم کمتر معشوق را ترک نشان می دهند. می روند سراغ دختر ارمنی به عنوان معشوق: «رامی» ساخته بابک شیرین صفت یا فیلم «پوست» (دری) ساخته برادران ارک. (دومی را من در سینما دیدم و هیچ نپسندیدم. اما اولی فیلمی است که ارزش دیدن دارد. در مورد جنگ اول آذربایجان و ارمنستان هست. فیلم زیبایی است . حتما ببینید.)

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فیلم تاریخی ناپلئون و مقوله وفاداری به دقت تاریخی در آثار هنری

+0 به یه ن

دیشب فیلم ناپلئون ساخته ۲۰۲۳  اسکات را دیدم. آرزو کردم کاش روی پرده سینما صحنه های جنگی اش را می دیدم. آن قسمت که توپ های ناپلئون یخ را می شکافت و سپاهیان روسیه را به کام مرگ می فرستاد به لحاظ جلوه های ویژه شاهکار بود. هرچه قدر جلوه های ویژه صحنه آغازین فیلم (اعدام ماری آنتوانت) ضعیف بود جلوه های ویژه صحنه آرایی های جنگی اش  تحسین برانگیز بود. اصلا ای کاش فیلم فقط  در صحنه های جنگی اش خلاصه می شد و کمتر به  ژوزفین می پرداخت. لابد  سازنده فیلم  گمان کرده اگر به ژوزفین نپردازد فیلم او خشک می شود و در گیشه نمی فروشد. اشکال کار این هست که  انگار نویسنده و کارگردان، زیاد دنیای زنانه را نمی شناسند و در شخصیت پردازی ژوزفین و نیز عواطف و احساسات پیچیده ناپلئون نسبت به او گند زده اند.  با آن تصویر سازی که از ژوزفین در فیلم شده بود وقتی در فیلم گفته می شد که ناپلئون بدون ژوزفین  هیچ هست تمسخر آمیز به نظر می رسید! بیننده اگر چیزی در مورد تاریخ آن دوره فرانسه و شخص ژوزفین نمی دانست با دیدن فیلم می گفت مگر این ژوزفین چه داشت که ناپلئون بدون او هیچ شود. البته ناپلئون را هم مردی بیمار و زبون به تصویر کشیده بود. همین وابستگی اش به ژوزفین کم مایه در فیلم نشان از ضعف و زبونی اش به نظر می آمد.در صورتی که در واقعیت ژوزفین از طریق لابی کردن هایش در اقشار متنفذ پاریس  در بالا کشیدن ناپلئون و در نهایت امپراطور شدن او نقش مهمی ایفا کرده بود. بعد از امپراطوری در زمان های طولانی غیبت ناپلئون در جنگ های مختلف ژوزفین نقش مهمی در سر و سامان دادن امور داخلی کشور داشت.

وقتی از فرانسه صحبت می کنیم اول از همه شکوه و زیبایی زنانه اش را به یاد می آوریم. قدرت نرم فرانسه همیشه بر قدرت سختش چربیده. این قدرت نرم هم مدیون  ژوزفین ها در قرون مختلف بوده اند. در چند صد سال اخیر فرانسه  هر قرنی برای خودش یک ژوزفین داشت که قدرت نرم  آن را قدرتمند تر و در عین حال نرم تر می ساخت. در فیلم، چیزی  از این گونه فعالیت های ژوزفین نشان داده نمی شود. ای کاش  یا به ژوزفین درست پرداخته می شد یا اصلا پرداخته نمی شد.

به نظرم فیلم یک اهانت بود به همه ژوزفین ها در طول تاریخ که تضمین کننده قدرت نرم کشورها بوده اند. فردا که ملت ایران آزادی های فردی و اجتماعی اش را می گیرد باز هم در قدرت نرم، توانمند خواهد بود. قدرت نرم نقطه قوت اش خواهد گشت.

------

بسیاری از نویسندگان داستان ها و فیلمنامه های تاریخی وقتی توسط مورخان مورد نقد قرار می گیرند که آثارشان به لحاظ تاریخی دقیق نیست  می گویند هنر قرار نیست در بند جزئیات تاریخی باشد. باشه! قبول! از لحاظ تاریخی دقیق هم نبود نبود.  اما همان ها خیلی وقت ها می روند سراغ روزنامه های آن دوره تاریخی که مملو از غرض و مرض و سوگیری های ایدئولوژیک و..... هست و از دل آنها داستان می سازند. خود را از مورخان و دقت علمی تاریخی بی نیاز می بینند اما در واقع می شوند آلت دست روزنامه نگار درگذشته که دنبال تصویر سازی و سوگیری خاصی بودند.مثلا در ساخت فیلم ناپلئون ، سازندگان انتقادان مورخان به فیلمنامه  را به سخره می گیرند اما عملا تصویر سازی شان بازیچه دست روزنامه های ۲۰۰ سال پیش لندن شده است که برای تضعیف روحیه دشمن شان، می خواستند همسر او را «زن خراب» نشان دهند. این گونه جنگ های تبلیغاتی در زمان جنگ جزو ابزار های جنگی است و کمتر از توپ و تانک هم کارکرد ندارد. (در فیلم هم نشان داده شد که موثر بوده است.) اما بعد از دویست که فرانسه و انگلیس آشتی کرده اند و دوشادوش هم در دو جنگ جهانی جنگیده اند و از طرف دیگر نگاه دنیا به مسایلی نظیر عفت و .... عوض شده، چه جایی دارد که یک فیلم در سال ۲۰۲۳ فضای  روزنامه های ۲۰۰ سال پیش لندن را بازسازی کند؟!

در مورد دهه شصت خودمان هم برخی نویسندگان همین کار را می کنند. برای این که به زعم خود دقیق باشند به روزنامه های آن دوران رجوع می کنند. نتیجه این می شود که داستان آنها بازتولید کننده ایدئولوگ های روزنامه نویس  دهه شصت می شود! حال آن که نویسنده چنین قصدی نداشته. در صورتی که وقتی نویسنده (مثل همین رمان ساده و بی ادعای «مجنون بی لیلی») به خاطرات و تجارب زیسته مردم آن دوران رجوع می کند حاصل کار قابل  درک تر و غیر شعاری تر و واقعی تر و احساسی تر در می آید. البته خاطره  های آدم های معمولی دقیق نیستند و مرجع تاریخی حساب نمی شوند. اما دست کم احساسی ( ونه ایدئولوژی زده و شعاری) هستند. اگر نویسنده می گوید هنر قرار نیست در بند جزئیات تاریخی باشد بهتر از به همین خاطرات – و در مورد گذشته های دورتر افسانه ها و داستان های محلی- مراجعه کند تا این که از روزنامه های ایدئولوژی زده آن دوران الهام گیرد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

باغ مظفر

+0 به یه ن

در دهه هشتاد سریالی از مهران مدیری با عنوان «باغ مظفر» پخش می شد. سریال بانمکی بود. ماجرای زندگی یکی از خانواده های ملاک قدیم تهران بود که در باغی بزرگ در قلهک به همراه دختر و پسرش و خدمتکارشان «حیف نان» زندگی می کردند. پدر و دختر در زمان فسیل شده بودند و در دنیای خودشان سیر می کردند. باورهای پدرسالارانه  و طبقه-محور خان  سوژه طنز بود. با این که خیلی پسر-دوست بود اما مرتب برسر پسر بیچاره اش می زد و از طرف دیگر دختر از خودراضی اش می تازاند! خیلی با نمک بود. هم در آپارات و هم در یوتیوب این سریال می توانید ببینید و لذت ببرید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قپی آمدن به سبک دانمارکی

+0 به یه ن

در سریال بورگن  (در مورد یک  خانم نخست وزیر دانمارکی بود) وقتی به عنوان دانمارکی به جهان سوم پز می دادند فساد مالی آنها و بری بودن خودشان از فساد  را به رخ می کشیدند. پز دادن هم داره دیگه! زلم زیمبو را در هر کشور جهان سومی که رانت خواری و پولشویی بیداد می کنه می شه راه انداخت. اما بری از فساد بودن هست که خاص و ارزشمند  هست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قدرت و شکوه

+0 به یه ن

سریال «قدرت و شکوه» (power and glory)را داریم می بینیم. عجب سریال معرکه ای هست!
درمورد یک سیاستمدار ۵۳ ساله دانمارکی است. یک خانم. قبلا نخست وزیر بوده و الان وزیر خارجه. قضیه در مورد یافتن نفت شیل در گرینلند هست. درمورد تقابل محیط زیست و سود اقتصادی. در مورد تقابل استقلال و هویت گرینلند و دانمارک و البته نقش حزب های سیاسی.
واقعا دیدن داره.
ببینید! سیاستمداران این کشورها هم علی رغم ظاهر بسیار متمدنشان همان دروغگو ها ی دورو و پدرسوخته وحریص هستند که همتایانشان در جهان سوم. اما سیستم، سیستمی است که نمی ذاره گند کاری های آنها دموکراسی و حقوق بشر را در این نوع کشورها خدشه دار کنه و فسادی در حد فساد دولتمردان جهان سومی بیافرینه. حتما سریال را ببینید تا درک کنید که این سیستم کشورهای اروپای شمالی چه معجزه ای می کنه که از همین آدم های حریص و طماع و رشوه گیر و دروغگو و ریا کار بی وفا برای منافع ملی استفاده می کنه. چنین سیستمی مرا آرزوست. والا می دانم سیاستمدار به دنبال قدرت هست و شخص قدرت طلب هم قرار نیست گوگولی مگولی باشد. شاید فرد کارآفرین و میلیاردر گوگولی مگولی و نایس باشد اما از سیاستمدار جماعت گوگولی مگولی در نمی آد. گربه که برای رضای خلق خدا موش نمی گیره. این سیاستمدارها هم در بازی کثیف قدرت وارد می شوند که سواستفاده کنند. اما سیستم مهارشان می کند.
در این سریال نشان می دهد که سیاستمداران آن کشورهای شمالی هم دروغ می گویند عوامفریبی می کنند زیرآب هم را می زنند برای هم پاپوش می دوزند (البته همه اینها را با ظاهری آرام و متین انجام می دهند) اما دست آخر سیستم به گونه ای است که کثافتکاری هایشان بالانس می شود و به مردم و کشور ضربه کمتری وارد می شود.
رشوه ای که به خانم وزیر پیشنهاد می شود بخشی از حق مردم دانمارک نیست. ریاست سازمان ملل هست! یعنی در واقع از حق ما جهان سومی هاست. این سازمان ملل باید از حقوق کودکان در مناطق آشوبناک دفاع کند که نمی کند. البته همان طور که گفتم سازمان ملل در این که در ۷۰ سال گذشته در اروپا ی غربی جنگی بزرگ در حد جنگ های قرن ۱۷ و ۱۸ و ۲۰ رخ نداده نقش مهمی بازی کرده. ولی به فکر بچه های ایران و نظایر آن نیست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

The crown

+0 به یه ن

دیشب آخرین قسمت سریال کراون را دیدم. سریال جذابی است به سه دلیل: ۱) تصویر سازی آن زیباست. به خصوص لباس های هنرپیشه هایش. همین طور برخی منظره ها در آن. البته با یلتسین در سریال موافقم که این باکینگهام همچین قصری هم نبود! قصر هر دوک محلی در ایتالیا از آن زیباتر هست. بعد از دیدن ورسای یا اپرای پاریس، باکینگهام رنگی ندارد. ۲) جمله بندی هایشان. هر جمله ای که لامصب اعضای سلطنتی (البته به استثنای دایانا) و نخست وزیرها به کار می بردند شبیه معمایی بود که باید حل می شد تا منظور فهمیده شود. برای من جالب بود. ۳) اشاراتی به وقایع تاریخی از منظر آنها که آن طرف میز نشسته اند. من از منظر آنها هیچ وقت به تاریخ ننگریسته بودم.

سرتا پای این نظام پادشاهی -حتی موفق ترینش که مال بریتانیا باشد- مهمل و مزخرف هست اما محبوبیت همین سریال و بعد هم آن همه بحث در باره این خانواده بی علم و بی هنر و بی ادب و درمانده در کار خویش در سطح جهان نشان می دهد که مردم مهملات را دوست دارند! حاضرند برای مهملات پول خرج کنند. 
هرچی مهمل تر برای عموم مردم عزیزتر و گرامی تر!
همچین می گویند دایانا در کارهای خیریه بود که آدم فکر می کند صبح تا شب مثل یک مددکار می کوشید. این همه مددکار و پرستار صبح تا شب زحمت می کشند و سلامت خود را برای کم کردن درد نیازمندان به خطر می اندازند اما دیده نمی شوند. اما دایانا از محل مالیات های مردم لباس های فاخر می پوشید و می رفت چهار تا عکس با نیازمندان می گرفت و باز پول همان مردم را به آنها می بخشید و می شد قهرمان و فرشته نجات! 
این را می فهمم که روحیه دادن به نیازمندان خودش مهم هست. اما دایانا با آن همه ناسازگاری از پس این کار نمی توانست برآید. یک روز می رفت و آنها را به آسمان ها می برد. فردایش خودش در خودش غرق می شد و از پس روحیه خودش هم بر نمی آمد چه برسد بخواهد نیازمندان را به اوج آسمانها ببرد.
اتفاقا در زمینه روحیه دادن به بیماران یا سالمندان هم عده زیادی بی نام و نشان در همه جای دنیا به طور سازگار و اصولی -آهسته و پیوسته و روز بعد از روز ، ماه بعد از ماه تلاش می کنند اما دیده نمی شوند. به جای آنها دایانا تشویق می شود.

نکته ام اینه که مردم همین را می خواهند! خیلی منطقی به مسایل نگاه نمی کنند.
در سطح خانواده گسترده هم همین هست. کسی که ثروتمند هست اما خیر واقعی به کسی نمی رساند و احیانا این ور و اون ور حق خوری هم می کند می شود محبوب همه. چرا!؟ هر از گاهی لطف کرده و به رویمان لبخند زده پس باید مدیونش باشیم. اما کسی که در سختی ها کنارمان بوده دستمان را گرفته و از سختی بیرونمان کشیده می شود فردی است که حوصله اش را نداریم و از او بدگویی می کنیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ترانه علیدوستی:پارسال دوست امسال آشنا

+0 به یه ن

یادتان هست پارسال این موقع ها در فضای مجازی به ترانه علیدوستی حمله می کردند که چرا در جشنواره کن جلوه گری ای کرده که هنرپیشه پیشکسوت پور صمیمی به حاشیه رانده شده. یادتان هست که گفتم بس کنید این حملات را.

از پارسال تا امسال اتفاقات زیادی افتاده. خود مرور کنید که حق با من بود یا نه.


نوشته های پارسالم را می آرم:
اسم جشنواره کن را سرچ کردم. عکس های زیر اومد. همه این دامن ها از دامن ترانه علیدوستی گنده ترند اما کسی نمی گه که واویلا این دامن ها را پوشیدند و به پیشکسوت هایی که در گوشه وایستادند ظلم شد دیده نشدند . زورخانه که نیست که زن سانسور بشه تا مرد پیشکسوت دیده بشه! جشنواره کن هست. خوب یا بد، همینه! سنت ٧٥ ساله اش فراهم ساختن بستری برای دیده شدن هنرپیشگان زن با دامن گنده است. خوشتان نمی آد، اخبارش را دنبال نکنید
به جایش کارتون پهلوانان را ببینید که در مورد سنت های زورخانه ای هست. من و شاهین یک مدت این کارتون را می دیدیم. همه اش در مورد پهلوانان پیشکسوت و فرهنگ اونهاست. به خواست من و شما ، جشنواره کن قرار نیست فرهنگ زورخانه ای پیدا بکنه.

معنی اینتلجنسیا
عزیزی نوشته مرا که در آن واژه اینتلیجنسیا را به کار برده بودم به اشتراک گذاشته. یکی هم پای پست مسخره کرده که من لابد از روی بیسوادی اینتلیجنس و انتلکتوئل را قاطی کرده ام و کلمه ساخته ام. من که رئیس جمهور نیستم از این کارها بکنم! خواننده های بلاگ خودم شاید هیچ از من خوششان نیاد اما دیگه گمان نمی کنند من انتخاب کلمه را بلد نیستم!
الغرض! بد ندیدم در مورد تفاوت دو کلمه اینتلجنسیا و انتلکتوئل (یا انتلکچوال) توضیحی دهم. به لحاظ لغوی، اولی جمع هست و دومی مفرد. اما بار معنایی این دو در کانتکست، تفاوت بسیار دارد. انتلکتوئل اندیشه مستقل و سلیقه و ارزیابی مستقل مبتنی بر تفکری دارد که خود زاده جهان بینی و دیدگاهی نسبتا مستحکم هست. اما وقتی در متنی کلمه انتلجنسیا به کار برده می شود معمولا منظور جمعی هستند که برای این که نشان دهند جزو طبقه نخبه فکری جامعه هستند موضع گیری می نمایند بی آن که چندان پایه فکری مستقل داشته باشند. این کلمه به خصوص در مورد طبقه روشنفکری اروپای شرقی کاربرد دارد. اواخر دوره تزاری و قبل از انقلاب اکتبر این طبقه انتلجنسیا برای خودش برو بیایی داشت.
انتکچوال فیلمی را می بیند و بر اساس دیدگاه خودش تحلیل می کند. اما یکی که خود را متعلق به انتلجنسیا می داند اظهارنظری در مورد همان فیلم می نماید که به نظرش مورد قبول جمع انتلجنسیا خواهد بود. دایم هم مراقب هست که مبادا اظهار نظری کند که خارج از انتلجنسیا به نظر آید.
اینتلجنسیا قابلیت آن را دارد که جمعی را به بیراهه بکشاند. به خصوص که این اخلاق گند را هم دارد که بی دلیل یا با دلیل غیر موجه یک مرتبه بر سر یک نفر آوار شود. فعلا که اینتلجنسای ایرانی آوار شده بر سر ترانه علیدوستی!.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کمال همنشین

+0 به یه ن

یکی از جملات طلایی فیلم «برادران لیلا» جمله ای بود که لیلا با تاسف به زبان آورد: «وقتی به جای فکر کردن چه جوری فکر کردن یادمون می دهند همین می شه دیگه».
آدم باید هم خودش قوه فکر کردن خود را تقویت کنه و هم دور و بر خود را از افرادی پر کنه که فکر کردن بلد باشند. چسباندن خود به افرادی که به زعم ما خیلی آدم های مهمی هستند (به خصوص اگر خاندان ثروتمند تر از خانواده ما باشند) قوه فکر کردن آدم را کور می کند. تقلیداز آنها و دغدغه به رسمیت شناخته شدن توسط آنها و یافتن جایگاه خود در نظام سلسله مراتبی سفت و سخت آنها، آن قدر ذهن را مشغول می دارد که قوه فکر کردن درست و حسابی زایل می شه!
اگر بخواهیم درست در مورد زندگی فکر کنیم باید ببینیم نیاز هایمان چیست، علایقمان چیست، استعدادهایمان چیست، موقعیت مان چیست، فرصت های پیش رویمان کدامند، یارانمان که دست ما را در راه رسیدن به اهدافمان می گیرند کدامند و......
در فیلم برادران لیلا می بینید که لیلا خود این ها را خوب تشخیص می دهد (بیشتر توضیح نمی دهم تا فیلم لو نرود!) اما وابستگی فکری پدر و تا حدی برادران به خاندان جلوی درست فکر کردن وتصمیم گرفتن خانواده را می گیرد.
عزیزی گفت می خواهم به محله ای نقل مکان کنم که همسایه هایم کارخانه دار باشند. پرسیدم از همسایه کارخانه دار چه به شما می رسد؟ گفت «بزرگ فکر کردن» آنها به فرزندانم سرایت می کند. اگر در جایی مثل کالیفرنیای شمالی و در جوار سیلیکون ولی زندگی می کردیم این طرز فکر می توانست قابل تامل باشد.
اما آیا واقعا یک کارخانه دار تیپیکال ایرانی -اون هم بعد از ۴۴ سال پس از ج ا - اهل بزرگ فکر کردن هست؟! حالا باز قبل از انقلاب امثال خیامی ها و خسروشاهی ها و قندچی ها و..... بودند که «بزرگ فکر کردن» در مورد آنها صدق می کرد. اما آیا به مداح پاکت پر وپیمان دادن در ازای تعریف و تمجید در نزد عوام (تکنیک متداول کارخانه دارانی که توانستند سرمایه خود را از مصادره های دهه شصت نجات دهند) یا فروش سهمیه کارخانه در بازار سیاه آن قدر چیز ارزشمند و با شکوهی هست که شما بخواهید بچه هایتان با آنها بزرگ شوند تا دیدشان بزرگ ووسیع شود؟! آیا نزدیک ساختن خود به اصحاب قدرت جهت برخورداری از رانت ها چیزی هست که می خواهید بچه هایتان از این همسایه ها بیاموزند؟ باور کنید «چپ بازی» در نمی آورم! اگر یکی مثل بیل گیتس یا حتی همان داراخسروشاهی یا همان پرتوی ها (پسران سرمایه دار دکتر پرتوی های موسس دانشکده فیزیک دانشگاه شریف) یافتید سعی کنید بچه هایشان از آنها بیاموزند. اما کو امثال آنها در ایران!؟ امثال اونها در ایران زیر فشار اقتصادی ناشی از سیاستگذاری های کلان غلط اقتصادی کشور (و همه این ماجراها که خود می دانید) صد برابر کارگری که برایشان کار می کند تحت استرس هستند چون نمی دانند می توانند با این وضعیت حقوق کارگران خود را سر ماه بدهند یا نه!؟ همان نبوغ بیل گیتس را هم ممکن هست داشته باشند. اما فضای کسب و کار اینجا فضای کسب کار آمریکا نیست. حتی فضای کسب و کار ترکیه هم نیست!
صد البته بین قشر کارخانه دار ایرانی هم مثل اقشار دیگه آدم متفکر پیدا می شود. ( اتفاقا یکی از صمیمی ترین دوستانم که مصاحبتش لذت می برم و از قدرت همفکری اش سود می جویم همسر کارخانه دار هست اما باور کنید با این که دهه هاست با هم دوستیم تنها همین اواخر به طور اتفاقی فهمیدم خانواده همسرش کارخانه دارند. من او و همسرش را به عنوان آرشیتکت می شناختم. همیشه همان طوری خودش را معرفی می کند!) اما این که خیال کنید اگر در محله ای در ایران سکنی بگزینید که در آن کارخانه دار زیاد هست فرزندانتان دیدی وسیع خواهد شد فکری خنده داری هست. احتمالا در اثر نشست و برخاست با آنها از متوسط ایرانی دوروتر و ریاکارتر می شوند اما فکر باز اقتصادی نمی یابند.
همین حرف را در مورد نشست و برخاست با پزشکان هم می گویم. یکی از صحبت های دایمی سر میز های ناهار و هنگام گشت و گذار با همکاران خارجی مان شکایت از این هست که پزشکان متاسفانه درک درستی از عدد و رقم و آمار ندارند. همه اش صحبت می کنیم که در آموزش پزشکان باید دروسی برای درک بهتر آمار گنجانده شود. این یک معضل بین المللی هست. اما یک مشکل دیگر هم هست که در بین پزشکان ایرانی از مشابه خارجی شان هم غلیظ تر هست و آن این که فرهنگ جامعه پزشکی ایران «ژست دانایی» را جایگزین «مهارت فکر کردن» کرده است. این معضل بین پزشکانی که دیپلم ریاضی دارند کمتر هست اما حتی آنها هم که در سال اول دانشگاه (به خاطر آموزش دبیرستانشان) کمابیش فکر کردن بلدند کم کم این مهارت را در جامعه پزشکی ایران از دست می دهند. فقط اقلیتی از پزشکان که دستی در کار پژوهشی پزشکی دارند در فکر کردن قابلند. بقیه شان اغلب در مهارت فکر کردن ضعیف هستند و بیشتر می آموزند چگونه ژست بگیرند تا دانای کل به نظر آیند.
برای همین (و چند علت دیگر که اگر خواستید من توضیح می دهم) من افراط در نشست و برخاست با پزشکان را (که بسیاری در جامعه ما برایش سر و دست می شکنند) مفید نمی دانم.
به نظرم بهتره آدم کسانی را -ترجیحا از مشاغل متنوع- که فکر کردن بلدند گلچین کنه و با آنها نشست و برخاست کنه تا با مصاحبت با آنها دیدش از جهات متنوع باز بشه.
اگر بپرسید کدام قشر هستند که در میان آنها درصد کسانی که فکر کردن خوب بلدند و نشست وبرخاست با آنها به موفقیت ما کمک می کنند بی تردید خواهم گفت «یهودیان سکولار». می دانم خیلی ها از این حرف خوششان نمی آید. اما شما فقط تعداد فیزیک دان های برجسته ای که از خرده فرهنگ یهودیان سکولار برخاسته بشمارید و تقسیم بر تعداد کل این جمعیت کنید و مقایسه ای کنید با نسبت مشابه برای کل جمعیت زمین. همین یک مقایسه می تواند هر کس بی غرضی را متقاعد کند که بیراه نگفته ام.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

با مستندهای ابراهیم گلستان در هپروت سیر کنید

+0 به یه ن

مستند های ساخته ابراهیم گلستان را می بینید؟ یک عمر تعریف شان را شنیده بودیم خیال می کردیم چی هستند! آخه اینها چه مستندی هستند؟! دریغ از اطلاعات جالب فنی در مستند! حالا من انتظار ندارم در مستند هایی که ابراهیم گلستان دهه ها پیش ساخته مثل مستند های مدرن غربی در مسایل فنی شبیه سازی های جذاب و روشنگر بوده باشد. اما از عمد از یک موضوع فنی طوری فیلمبرداری کرده (منظورم این هست که زاویه دوربین را طوری گرفته) و روایت (نریشن) را طوری انتخاب کرده که یک موضوع جدی فنی از منظر بیننده یک موضوع هپروتی و جبرگرایانه و..... به نظر برسد. منظورم از جبرگرایانه این هست که تو گویی این دستگاه مستگاه ها قرار بود در همین موقع در همین جا سبز شود (درست همان طور که گیاه خودروی منطقه سبز می شود) و نه مدیریتی پشت آن هست و نه دانش فنی خاصی! 
در این چهل و چند سال از این خبرها نشد! در قطر چون مدیریت درست و درمان بود، شد اینجا نشد! اون موقع هم در ایران اگر می شد به خاطر مدیران کارآمدی بود که قدر مهندسی خوب را می دانستند.

گیریم ابراهیم گلستان چپگرا بود و نمی خواست نوشابه ای برای شاه به خاطر این پیشرفت های تکنیکی باز کند. بسیار خوب! قبول! اما دیگه چرا فیلمش را طوری گرفته که انگار همه این اتفاقات خود به خود و بدون مدیریت و بدون دانش فنی صورت می گیرد؟! 
من تا بخواهید رمان های نویسندگان چپگرای انگلیس را خوانده ام. آنها هم در نوشته هایشان سعی دارند زاید بودن اشراف و.... را نشان دهند اما اهمیت مسایل فنی را هم برجسته می کنند.
فرهنگسازان ما امثال گلستان بوده اند که نتیجه اش شده این. نتیجه اش این شده که در جنگ به جای تاکید بر هوشمندی در چیدن استراتژی و تاکتیک و استفاده از تکنیک، تاکید را بر مرثیه خوانی و غلیان احساسات گذاشتند و بسی بیشتر از آن چه که برای حفظ خاک لازم بود (در اثر استراتژی ها و تکنیک ها و تاکتیک های جفنگ و عدم استفاده از تکنولوژی نظیر صداگیر برای آر-پی-جی زن) جوانان کشور را به کشتن دادند و به آنها آسیب رساندند. 
همین شد که فکر کردند همه چی این قدر الکی هست و در پروژه های مهندسی نکات ایمنی را نادیده گرفتند.
همین شد که بی خیال بهره وری شدند.

نویسندگان چپگرای انگلیس وقتی رمان جنگی می نویسند تاکید می کنند که فلان فرمانده اشرافی نتوانست استراتژی حمله مناسبی بچیند و جوانان را به کشتن داد امادر عوض فلان جوان کارگر که به جنگ رفته بود استراتژی هوشمندانه ای چید و نبرد را برد.
می نویسند اتحادیه کارگری ضوابط هوشمندانه ای برای ایمنی در محل کار وضع کرد اما سرمایه دار طماع کلک زد و برای این اعمال این ضوابط خرج نکرد و نتیجه اش این شد که فلان تعداد کارگر کشته شد.
اینها را می نویسند و در داستان هایشان، تاثیر استفاده هوشمندانه از تکنیک و تاکتیک را می آموزند. دانشجوی مهندسی و مدیریت هم این رمان ها را که می خواند توی ذهنش می رود که باید هوشمندانه عمل کند تا موجب بدبختی خانواده ها نشود.
اما با دیدن آثار امثال ابراهیم گلستان آن دانشجوی مدیریت یا مهندسی چه می آموزد؟! هیچ چی جز در هپروت سیر کردن.
یادم هست وقتی دانشجو بودیم دانشجوهای مهندسی که جلوی بقیه مدام پز مهندس بودنشان را می دادند در جمع های خصوصی تر و صمیمی تر ناله می کردند که آخه این درسها کجای زندگی ام به درد خواهند خورد!؟!!!!؟؟؟؟ 
وقتی فرهنگ عمومی -و نیز فرهنگسازان بنامش نظیر ابراهیم گلستان- این جوری هپروتی هستند برای دانشجوی مهندسی این شبهه به وجود می آید که دروس مهندسی در هیچ کجای زندگی اش به درد نخواهند خورد!!! نتیجه هم می شود همینی که هست!

پی نوشت: گلستان در مصاحبه هاش مرتب جلال آل احمد را مسخره می کنه که چرا به برداشت بی رویه از اب های زیر زمینی نقد داشته. اتفاقا آل احمد یک حرف خوب زده باشه همینه. الان گرفتار کم آبی وفرونشست زمین هستیم که نتیجه بی توجهی به همان نقدهاست. روشنفکر خودپسند کشورمان این طوری سطحی به مسایل فنی می نگریست و همین دید را در جامعه تزریق می کرد و می کند. 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پدر لیلا: مستبد و متوهم یا .....؟

+0 به یه ن

به نظرم بینندگان نکات اجتماعی فیلم برادران لیلا را چنان که باید مورد توجه قرار نداده اند. آن چه که در فیلم برادران لیلا می بینیم یک پدرسالار مستبد و متوهم نیست. اتفاقا-برعکس آن چه که در تحلیل ها می نویسند پیرمرد اصلا متوهم نبود. اتفاقا کاملا آگاه بود که خاندانش آدم حسابش نمی کنند اما باز هم می خواست خود را به آنها بچسباند و اگر توانست روی سرشان بنشیند ولو به قیمت از دست دادن سرمایه زندگی اش.
پیرمرد مظهر استبداد هم نبود. در واقع از متوسط همسن ها و همجنس هایش بیشتر به فرزندانش بال و پر داده بود که دخترش لیلا چنین شخصیتی پیدا کرده بود. در زندگی فرزندانش -تا جایی که پای خاندان وسط کشیده نشده بود- دخالتی نمی کرد.در واقع این فرزندانش بودند که می خواستند او به میل و خواسته آنها عمل کند. به این معنی لیلا مستبد تر از پدرش بود.
درد پیرمرد این نبود که حرف حرف من باید باشد. بلکه آن چنان در ذهنش درگیر جلب توجه خاندانش بود که خانواده خودش (از جمله نام نوه اش) را هم وسیله ای برای این کار می دانست. وقتی خانواده اش برای خوش رقصی جلوی خاندانش همکاری نمی کردند بر می آشفت نه وقتی که حرفش را زمین می انداختند.قضیه قضیه استبداد یا توهم پیرمرد نبود!
قضیه این بود که پیرمرد می خواست هویت فردی و نیز خانوادگی خود را در هویت جمعی خاندانش گم سازد. این نکته ای است که کمتر فیلم ایرانی به آن پرداخته اما مسئله ای است که به شدت در جامعه ایران حی و حاضر هست.
اتفاقا خاندان لیلا چندان هم در این زمینه در فرهنگ جامعه ایران استثنا یا حتی غلیظ نبودند. اتفاقا «غلظت خود را در هویت خاندانی گم کردن» پدر لیلا به اندازه همان متوسط جامعه ایرانی است نه بیشتر. اگر می خواست غلیظ تر از متوسط باشد که لیلا هم مانند غزاله و رومینا و ده ها دختر مظلوم دیگر سال ها قبل از این که به چهل سالگی برسد می بایست توسط پدر سر بریده می شد نه آن که به چهل سالگی برسد و توی روی پدر بایستد! اتفاقا خانواده لیلا از جهت «هویت فردی و خانوادگی خود را در هویت خاندانی و طایفه ای ذوب کردن» در حد وسط طیف ایستاده اند و تیپیکال جامعه امروز ایران هستند. منتهی ما نمی خواهیم بپذیریم که داستان لیلا- علی رغم برخی حواشی نظیر فقر کم سوادی بیکاری خشونت کلامی و سیلی و جریان سینک و ... که از ما دور هست- داستان خود ماست. آن قسمت ذوب تحمیلی هویت، مسئله روزمره ماست.
فیلم برادران لیلا این جریان ذوب هویت را برای خانواده ای فقیر حاشیه نشین در تهران مجسم می کند. من در نوشته قبلی ام نمود آن در یک خانواده متوسط شهری تشریح کردم. اما این مسئله مسئله تک تک خانواده های ایرانی است. در نوشته بعدی ام تاثیرش را بر عملکرد خانواده های روستایی و در نتیجه خشک شدن دریاچه ها می نویسم. این طوری همه مسایل ما با این جنبه فرهنگی گره خورده است. فیلم برادران لیلا را به نمادگرایی سیاسی یا پدری مستبد و متوهم تقلیل ندهید. فیلم برادران لیلا مهمترین فیلم اجتماعی است که در تاریخ صد ساله سینمای ایران ساخته شده و برای اولین بار به روشنی دست روی یکی از مهمترین جنبه های فرهنگی ما که به شدت آسیب زاست می گذارد.

نکته اصلی فیلم برادران لیلا، ذوب هویت فردی و خانوادگی در هویت طایفه ای و خاندانی است نه توهم یا استبداد پدر خانواده و یا نمادگرایی سیاسی. این مسئله اقشار مختلف جامعه ماست. نتیجه اش در جوامع روستایی همین می شود که من تابستان پارسال نوشته بودم. جنبه اجتماعی خشک شدن دریاچه اورمیه:
در روستاهای آذربایجان(شبیه شهرهایش) هر خاندانی برای خودش یک "آدم مهم" دارد که به بقیه خط می دهد. آدم مهم روستا که با اغلب اهالی روستا هم فامیل هست معمولا تاجر محصولات کشاورزی است که نصف زمان خود را در شهر و نصف دیگر را در ییلاقات روستا می گذراند. در سالهای صادرات محصولات کشاورزی نظیر گوجه فرنگی و بالا رفتن قیمتشان این "آدم مهم" سود افسانه ای به جیب می زند. در سال هایی هم که این محصولات کنار جاده می گندد کشاورزان هستند که ضرر می بینند نه این "آدم مهم".
همین "آدم مهم" هست که همه ساله، جو راه می اندازد که فلان محصول را بکارید که به سود سرشار برسید.
حدس می زنم آدم مهم های روستاهای آذربایجان مانند آدم مهم های خانواده های شهری اش ، در واقع از کسی دستگیری نمی کنند اما یک سری نمایش های پوپولیستی در عروسی و عزا راه می اندازند که همگان گمان می کنند که او شهی است که همه آوازه ها از اوست و اگر نباشد خانواده ها در کار خود در می مانند. در نتیجه همه سعی می کنند به حرف او گوش دهند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ][ 3 ][ 4 ][ 5 ][ 6 ]