شناخت متقابل

+0 به یه ن

به بهانه ی سون آی می خواستم از تجربه های "عاشق ماندن" بگوییم و بنویسیم. ازتجربه های عشق را زنده نگاه داشتن و به دام روزمرگی نیافتادن بعد از گذشت سال ها پس از ازدواج. می خواستم عشق را دوباره معنا كنیم برای زمانی كه تپش قلب ها كه نشانه ی آغاز عشق است فروكش كرده اما هنوز عشق هست. می خواستم عشق را در فضایی از یك سو با خریدن هدایای گران قیمت می سنجد و از سوی دیگر با خود آزاری -یا احیانا خودكشی- مترادف می گیرند دوباره معنا كنیم.

اما خواننده های این وبلاگ اغلب جوان هستند و این بحث ها خیلی به كارشان نمی آیند. اغلب یا در مرحله ی تپش قلب هستند یا حتی به آن مرحله هم نرسیده اند. در واقع بحث های مجردی و مجلات زرد و غرولندهای متاهلین (كه گاهی زیادی سیاه نمایی) می كنند باعث شده از عشق بهراسند و سعی كنند آن را به دل راه ندهند. به نظر من اشتباه می كنند. خود را دارند از یكی از اصلی ترین مراحل زندگی محروم می كنند.

می خواهم در كامنت های این یادداشت با هم بحث كنید تا دخترها و پسر ها شناخت بیشتری از هم به دست آورند. آن پیش داوری های عزبانه با شناخت بهتر از بین برود. بحث كمابیش آزاد است. من هم به عنوان مبصر ظاهر نخواهم شد. از من هم انتظار نداشته باشید كه چنین رفتار كنم. من هم یكی خواهم بود مثل بقیه كه در بحث شركت می كند. بحث كاملا آزاد نیست. به این معنا كه از چارچوب ادبیات مینجقی بیرون رود آن را حذف می كنم. چارچوب ادبیات مینجقی را هم كه تقریبا می شناسید.

من بحث را شروع می كنم. مسئله ای كه به نظر من وجود دارد مسئله ی عشق بین خرده فرهنگ هاست. منظورم از خرده فرهنگ ها اعم هست. خرده فرهنگ های قومی و مذهبی كه روشن است. اما خرده فرهنگ های شغلی و.... هم مهم هستند. در داخل فرهنگ هر قومی خرده فرهنگ های بسیاری هم هست. در موقع المپیاد یك پسر یهودی در تیم المپیاد شیمی بود كه خیلی پسر خوبی بود و به فرهنگ خودشان هم خیلی ارزش قایل بود. او می گفت ما هم "سید" داریم ولی با دخترهایشان ازدواج نمی كنیم چون اكر ازدواج كنیم و روزی عصبانی شویم و فحش بدهیم كناه می شود. یك چیزی به این مضمون! اگر اینجا كسی یهودی است و من اشتباه نقل قول كردم تصحیح كند. من فقط نقل قول كردم. دیروز این یادم افتاد و با خود تصور كردم اگر یك پسر مسلمان كه اجدادش در ایران خان بوده و با خرده فرهنگ خاص خانواده های خانی بزرگ شده عاشق یك دختر مسلمان از خانواده سادات بشود (آنها هم با خرده فرهنگ خاص خودشان) و ازدواج كنند زندگی شان چه جوری می شه! به نظرم خیلی سخت بشه. شاید از نظر سطح مالی و تحصیلی و.... همتراز باشند ولی این دو خرده فرهنگ كه هر دو در بطن فرهنگ ایرانی هستند خیلی تفاوتها با هم دارند. نگرش ها خیلی متفاوت هستند.

یك بحثی هم در مورد اختلاف سن پیش آمد. نظر من این است كه این فكر كه از قدیم مانده كه دختر حتما باید از همسرش جوان تر باشد دیگر منسوخ است/ چرا كه الان با پیشرفت بهداشت و تغذیه دیگه خانم ها زوذ پیر نمی شوند. نظر من این است كه جامعه بیخودی در برابر ازدواج با دختر چند سال بزرگ تر مقاومت می كند. به نظر من ازدواج بین خرده فرهنگ ها می تواند خیلی بیشتر مسئله ساز باشد تا مسئله ی سن.

البته اصلا نمی گویم كه با یكی از دیگر خرده فرهنگ نباید ازدواج كرد ولی می گویم كه باید آماده بود كه مسایل پیش آمده را حل و رفع كرد.

مسئله ی دیگه هم تصورات مردهای مجرد و عزب در مورد علایق خانم هاست. قبلا هم گفته ام باز هم می گویم آن نظریه های جمع های مردهای عزب در مورد جلب توجه دخترها از طریق توهین َ زورگویی لگدپرانی خیانت و لا.س زدن با دخترهای دیگر و لاف دروغ زدن و..... بیاندازید دور. با عمل به این قبیل توصیه ها شانس زندگی سالم و آرام و گرم زناشویی را از خودتان می گیرید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظر عطیه در مورد مقایسه ی گذشته و حال

+0 به یه ن

آن چه كه در زیر می خوانید كامنت عطیه هست در مورد بحث جدال قدیم و جدید. دیدگاهی را عطیه مطرح می سازد كه معمولا در نگاه نوستالژیك نادیده گرفته می شود. كامنت را اینجا دوباره منتشر می كنم تا مورد بحث قرار گیرد. قابل تامل هست هرچند شاید صد در صد درست نباشد.

راستش من فكر می‌كنم یك كم این بحث برایم گنگ. خب مثلا وقتی شما دارید مقایسه می‌كنید، كی و كی و كجا و چطور و ... با چه معیاری و در چه چهارچوبی؟
خب من به نظر من وقتی شما فقط یك معیار صداقت به معنای "یكسان بودن كردار و گفتار‌" را اگر در نظر بگیری، مردم فعلی صادق‌تر هستند. برای اینكه اگر بخواهند شعارهای كلی وحرف‌های صد من یك غاز بزنند دیگر كسی به حرف‌اشان گوش نمی‌كند. مردم امروز ما آگاه‌تر شدند (به واسطه رشد جامعه، وسایل ارتباط جمعی، مواجه شدن با حقیقت زندگی و ...)، بنابراین صداقت‌ هم معیارهایش شفاف‌تر و واقعی‌تر شده. آدم‌ها از مطلق‌گرایی فاصله گرفتند بنابراین كم‌تر از هم توقع دارند و خیلی چیزهای خوب دیگر.
مثلا بابابزرگ من (خدا بیامرز) یك بار به من گفت "من تا این سن پایم به كلانتری باز نشده". من در جواب بهش گفتم "خب برای اینكه ساده لوح بودید. مگر میشه كسی تا حالا حق‌اتون رو نخورده باشه و یا مثلا چك برگشتی نداشتید و ...؟" (البته بماند كه می‌خواست گردنم رو بزنه). خب شما اگه با این معیار برید جلو، مردم قدیم كم‌تر می‌رفتند كلانتری اما در مراودات روزانه و اجتماعی‌اشون هم بلد نبودند مساله را حل كنند و عموما با ریش سفیدی و بیایین هم رو ببوسید و اینا موضوع رو فیصله می‌دادند در حالی كه هنوز مشكل اصلی سرجایش بود (مثلا همین پدربزرگ من حتما چك داشته نمی‌رفته كلانتری شكایت ولی مثلا می‌رفته جنس‌های طرف رو ارزون‌تر برمی‌داشته گرون‌تر می‌فروخته و معلوم نیست این وسط چقدر كدورت و دل چركینی ایجاد میشده و چقدر به همدیگر حرف‌های تند می‌زنند فقط واسه اینكه طرف نرفته از قانون كمك بخواهد ولی الان طرف خیلی صادقانه و مستقیم بهت میگه كه عزیزم هر كسی هستی باش، من دوستت دارم ولی پولم رو هم می‌خواهم. خب الان كی صادق‌تره؟). خب حالا نگاه كنید اگر بخواهیم معیار همون قدیمی‌ها رو در نظر بگیریم، می‌رسیم به اینكه مردم الان فلان و بهمان و ... مردم قدیم خوب و ... باید دید دارید با چه معیاری مقایسه می‌كنید؟ و در چه زمینه‌ای؟ (مثلا درسته الان طلاق نرخش بالاتره ولی در عوضش مردم فهمیدند كه زندگی رو نباید زوری به دو نفر تحمیل كرد كه از توش كلی بچه‌های اعصاب خوردی و ... آدم‌های طلبكار از زندگی و زمین و زمان در بیاید و ...)
خب مثلا اگر بروید در زمینه اعتیاد، تابلوئه كه مردم قدیم اندازه مردم الان درگیرش نبودند و خب مردم الان واقعا در این زمینه خیلی بد عمل كردند.

تازه همه اینا به نظر من به شرطیه كه شما نتایج و برآیند رفتارهای دو گروه رو هم بتوانید مقایسه كنید، خب نسل امروز ما كه هنوز خیلی نتایج و برآیند كارهاش قابل مشاهده نیست كه.

منظورم هم از قدیم از سال 1300 به بعد هست كه آدم‌هایش در قید حیات هستند و می‌شود مقایسه كرد

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جدال قدیم و جدید

+0 به یه ن

گفت و گوی زیر چند روز پیش در همین وبلاگ شد. خوشحال می شوم این گفت و گو ادامه پیدا كند. منتظرخواندن نظرات شما هستم.

مینجیق:

یه سئوال: شما قبول دارید قدیم ها آدم ها بهتر بودند؟ یعنی مثلا صادق تر بودند یا خوش اخلاق تر بودند یا مهربان تر از ما بودند. به طور متوسط عرض می كنم.
آخه! خیلی ها اینو می گن.
 
رهگذر:
نمی دونم والا! ولی حداقل روراست تر بودند حالائیا یه نقاب روشنفكرانه، انسان دوستانه و... به صورتشون می زنند ادعاشون یه چیزیه عملشون یه چیز دیگه. الان اینقدر دروغ و تزویر زیاد شده كه خیلی راحت از مهربونی آدم سوءاستفاده میشه...

یولداش:
منم فكر میكنم قدیمیا صداقتشون بیشتر بوده و اینقدر دورو و n رو! نبودند و بیشتر حاضر بودند بخاطر اعتقاداتشان و آن باوری كه واقعاً در درونشان دارند هزینه بپردازند.
شاید علتش این بوده كه اینقدر مادی نبودند.
 
رهگذر:
من فكر می كنم یكی از دلایل بدتر شدن آدمای این دوره گسترش ارتباطات و سواد هستش قدیما فوقش یكی 2 تا زرنگی و فن در اثر معاشرت و تجربه بدست می آوردند اما حالا كلی تو فیلما و كتابا یاد می گیرند سفر بیشتر می رند و با آدمای بیشتری در ارتباطند...
مینجیق:

من هم همین را قبول دارم. البته جنبه ی مثبتش هم هست. حالا كه سطح معلومات مردم بالاتر رفته به طور مثال كودكی را كه سندرم داون داره اذیت نمی كنند. قدیم ها از روی ناآگاهی خیلی این تیپ آزار و اذیت ها می شد
 
قدیم كه به نظرم دعوا سر ارث و میراث یا سركوفت به عروس بابت نداشتن (یا كم داشتن) جهیزیه خیلی بیشتر بود. در گلستان سعدی اغلب پسرها منتظرند باباشون بمیره كه ارث به آنها برسه. الحق و الانصاف الان روابط این شكلی نیست. یعنی به طور متوسط این نیست. حتی در سینما ی روشنفكری ما هم این جور نشان نمی دهند. (جدایی سیمین از نادر را برای مثال در نظربگیرید)
برای باور درونی هزینه دادن خیلی هم لزوما چیز خوبی نیست. بسته به این داره كه این باور چی باشه. باز مثال اغراق شده ی رهگذر را به كار ببریم. طالبان مادی نبودند برای باورشان هم همه جور حاضر بودند هزینه بدهند اما واقعا جامعه ای كه ساختند خوب بود؟
حتی در جمع های خانوادگی معمول ایرانی هم من مطمئن نیستم كه مادی نبودن لزوما به معنای شرافت بیشتر است. خانواده ای كه در یك محله مادی هستند فكرشان را می دهند بیشتر پول در بیاورند و بهتر پس انداز و سرمایه گذاری كنند. خانواده ی دیگر كه مادی نیستند ممكن است همان وقت و توجه را بذارند كه چشم بدوزند به خانه ی همسایه ها كه برای خودشان سوژه به دست بیاورند.
بیچاره اگر زن مطلقه ای همسایه شان باشد كه تنها زندگی می كند. آن تیپ آدم های غیرمادی صبح تا شب چهارچشمی او را می پایند.
خانواده های مدرنی كه دغدغه های بیشتر و بیشتر كردن اموالشان را دارند وقت و حوصله ی سوژه درست كردن از همسایه ی مطلقه ی تنها را ندارند.
با گذشت زمان آن گونه فضولی ها وتجسس ها كمتر شده.
اینهایی كه گفتم برای این نبود كه اثبات كنم كه مادی بودن خوبه. فقط خواستم این نظر را كه خیلی زیاد ابراز می شه به چالش بكشم.

 

به نظر من آن چه كه موجب رواج بی اخلاقی در جامعه می شه گرایش مردم به مادی تر شدن نیست. آن چه كه باعث اخلاقی تر شدن جامعه می شه لزوما تشویق آنها به بی تفاوت شدن نسبت به مادیات نیست.
مسئله نكته ی دیگری است. وقتی وضعیت اشتغال نابسامان روی همه به خصوص جوان ها فشار می آید. همین طور وقتی بی ثباتی اقتصادی است و هر كس حس می كنه پس اندازی كه با سختی برای روز مبادا یا خرید كنار گذاشته با بالا و پایین رفتن قیمت یك شبه می تونه تبدیل به هیچ بشه به او فشار می آید. از آن طرف می بینه برخی كه در بازار آزاد سكه و دلار فعالیت می كنند یك شبه میلیاردر می شوند یا یك شبه همه چیزشان را از دست می دهند. من نمی خواهم اسمش را بیاورم. به جایی كه مردم بدون با اتكا تنها به شانس یكهو مبالغی به دست می آورند یا از دست می دهند چه می گویند؟ چرا همچین جایی بدهست؟ خوب برای این كه پدر اعصاب آدم در می آره. باعث می شه آن قدر روی افراد فشار بیاد كه قاطی كنند. با هم دعوا كنند یا بخواهند زیر آبی بروند.
به علاوه در چنین محیطی كسی سرمایه گذاری ای نمی كنه كه شغلی ایجاد بشه.
این روزها -به بركت انقلاب مصر و جرئت پیداكردن زنان مصری در بیان مشكل دایمی مزاحمت در خیابان ها- تابوی مسئله ریخته و در ایران هم در مورد این معضل حرف زده می شه.
من فكر نمی كنم صرفا برخورد تنبیهی یا موعظه و نصیحت مردها این معضل را حل بكنه. این معضل هم ریشه در بیكاری داره. اگر اشتغال ایجاد بشه این همه مرد جوان در خیابان ها علاف نخواهند بود كه برخی از آنها هم از سر بیكاری مزاحمت ایجاد كنند. حتی اگر پسرهای خوبی نباشند وقتش را نخواهند داشت!


 

....:
<قدیم كه به نظرم دعوا سر ارث و میراث یا سركوفت به عروس بابت ....> خوشبختانه این افراد دیگه پاك شدند البته اینها هم بیچاره تقصیر نداشتند برای خودشون هم همین جور بوده فكر میكردند باید این میراث را منتقل كنند ،
الان هم كه سركوفت ها كم تر شده به خاطر این هست كه مادران نسلی كه ازدواج میكنند خودشون نمیخواند حرف هایی كه بهشون زدند را بچه هاشون بخواند بشنوند ازین رو به هر طریقی یك جهیزیه خوب جور میكنند
از صمیم قلب از برخی از رفتار و اداب رسوم متاسفام و گاهی ارزو میكنم ای كاش ایرانی نبودم
انگار یك چیزهایی جز طبیعت ماها شده اكثرا افراد به معنی كارشون فكر نمیكنند ،ظاهر بینی زیاد شده ،چقدر هزینه هایی كه بی جا میكنند ولی باز هم اون افراد احساس خوشبختی نمیكنند.

در جامعه ی ما یك تفكر جا افتاده و انگار در خون ما هست كه مرد همش "نیاز" و زن هم همش" ناز "

یولداش:
اگر توجه كنیم كه هركس در هر جایگاهی كه باشد و هر باوری كه داشته باشد فقط حق دارد از خود مایه بگذارد، نه از دیگران، آنوقت خواهیم دید كه طالبان هزینه ندادند بلكه به مردم مظلوم افغانستان هزینه تحمیل كردند.
معنای هزینه دادن چالش درست كردن و مزاحمت برای مردم نیست، مثلاً فعالیت خود شما برای همین وبلاگ و توجیه لزوم توجه به زبان مادری كه از باورهای شما نشات میگیرد، نوعی هزینه دادن است.
 
مینجیق:
جالبه كه اندیشمندان دوره ی جنبش مشروطه، جواب سئوال هایشان و مسایلشان را در گذشته جست و جو نكردند. در نهاد مدرنی مثل پارلمان جست و جو كردند.
یعنی نگفتند برای حل مشكلاتمان یك شاه مقتدر مثل شاه اسماعیل یا شاه عباس پیدا كنیم. یا بگردیم یكی مثل كریم خان زند پیدا كنیم تا وكیل الرعایا باشه.
یك مقدار بعدتر باستان گرایی مد شد كه بیشتر فانتزی بود و معلوم بود چیز جدی و ریشه دار نیست. بیشتر افه هست تا چیز عملی. در دهه ی 40 ه ش انواع و اقسام گرایش به رجوع به گذشته رواج پیدا كرد. ندای "وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می كرد" مقبولیت پیدا كرد.
البته این چیزی كه گفتم زیادی ساده سازی شده بود. ولی به گمانم روند كلی را می رساند. حالا بعد از صد سال و پنجاه سال می شه فكر و بررسی كرد و دید كدام روند بهتر بود. من پاسخی ندارم. فقط دارم سئوال مطرح می كنم
 
زمانی كه در ایران رضا شاه سر كار آمد در افغانستان شخصی به نام امان الله خان سركار آمد. امان الله خان از رضا شاه باسوادتر و مدرن تر بود. همسرش ملكه ثریا برای خودش زن تحصیلكرده و صاحبنظری بود كه در جهت مدرن تر كردن افغانستان كوشید.
فرق ایران با افغانستان آن زمان چند چیز بود. یكی این كه ایران به دریا راه داشت اما افغانستان نداشت. (نفت را مثال نمی زنم چون آن سود نفت ایران را انگلیس می برد. افغانستان نفت دارد اما آن زمان هنوز استخراج نشده بود)
اما مهمتر این كه ایران تجربه ی مشروطه را پشت سر گذاشته بود. كسان زیادی در جنبش مشروطه (واندكی قبل از آن در جنبش آموزش در مدارس مدرن) بالیده بودند كه توانستند پروژه های گوناگون را به جایی برسانند. افغانستان چنین تجربه ای پشت سر ننهاده بود.


منتظرخواندن نظرات شما در باخیش ها هستم.

(عنوان "جدال قدیم و جدید" از عنوان یكی از كتاب های سیدجوادطباطبایی به عاریت گرفته شده است.)
 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دو لطیفه ی قدیمی و نه چندان خنده دار اما قابل تامل

+0 به یه ن

دو لطیفه ی قدیمی قایل تامل می خواهم بگویم. لطیفه هایش خنده دار نیست  (بیشتر گریه دار است) اما می خواهم درباره شان بحث بشه. اولش  لطفا شما برداشت و حس خودتان را از این لطیفه ها بنویسید. اگر این لطیفه ها خاطره ای در شما زنده می كنه  خوشحال می شم آن را تعریف كنید. در یادداشت های بعدی من مفصل برداشت و نظر خودم را می نویسم.

روزی فرشته به سراغ مرد كارمندی می ره و می گه هر آرزویی بكنه برایش برآورده می شه. اما یادش باشه كه دو برابر آن نصیب  همسایه اش می شه. مرد كارمند آرزو می كنه كه یك چشمش كور بشه!!!

 

دو چوپان فقیر در یك دشت بی آب و علف با یكی دو گوسفند زندگی می كردند و سر آب و مرتع دایم دعوایشان می شد. باز فرشته می آید و به یكی شان می گه هر آرزویی داری بگو تا برآورده كنم. این یكی فرشته شرطی نمی ذاره. چوپان آرزو می كنه كه گوسفندهای آن یكی چوپان بمیرند تا آب و علف بمونه برای گوسفندهای خودش. فرشته قبول می كنه. گوسفندهای آن یكی چوپان یك بیماری واگیردار می گیرند و می میرند. بیماری واگیردار به گوسفند های چوپان اول هم سرایت می كنه و آنها را هم می كشه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ذهنیت افكار عمومی مردم ایران

+0 به یه ن

آقای احمد پورنجاتی  در اعتماد نوشته است: «آقای خاتمی در ذهنیت افكار عمومی مردم ایران و حتی بسیاری از مردم جهان همان چهره جذاب و دوست‌داشتنی و بااخلاق «سید خندان» است؛ مردی فرهیخته كه با همه فضیلت‌های علمی و اخلاقی و خانوادگی و موقعیت‌های كم‌نظیر اجتماعی همواره نماد فروتنی در برابر كرامت انسان بوده و هیچ‌گاه در فراز و فرود موقعیت‌های سیاسی و اعتباری از این خصلت كیمیاگونه فاصله نگرفته است. اما اینك در مجالی كه به بهانه سالروز تولد سیدمحمد خاتمی مشهور فراهم شده، می‌خواهم چهره‌یی متفاوت از او را پیش چشم مردم ایران آفتابی كنم؛ البته این چهره متفاوت از خاتمی مشهور برای دوستان و نزدیكان او ناشناخته نیست اما دریغ است اگر نسل امروز و فردای این سرزمین سیمای تمام‌عیار یكی از محبوب‌ترین شخصیت‌های این برهه از تاریخ ایران را - كه به گفته برخی «مهره مار» دارد - آن‌گونه كه باید نشناسد.

بقیه ی مطلب را می توانید اینجا بخوانید. نظرتان در مورد به كار گرفتن این نوع ادبیات توسط یك فرد در موقعیت پورنجاتی چیست؟ در محتوای حرفش چه؟ ظاهرا دارد از زبان و شما می گوید كه چی در باره ی آقای خاتمی فكر می كنیم.  می پسندید او بیاید و از شما (ذهنیت افكار عمومی مردم ایران)  در مورد رئیس جمهور سابق چنین بگوید؟ 

نمی دانم این ادعایش كه "ذهنیت افكار عمومی مردم ایران" چنین است بر یك نظر سنجی  عمومی استوار است یا دارد تصور  ذهنی خود را  از «ذهنیت افكار عمومی مردم ایران »بیان می فرماید. در صورت دوم آیا ایشان به لحاظ اخلاقی چنین حقی دارند؟ آیا اگر آزادی بیان را اصل بگیریم چنین ادعایی در دایره ی آزادی بیان قرار می گیرد؟!

 

همه ی این ها را به عنوان سئوال برای روشن شدن ذهن خودم مطرح می كنم. جوابش را نمی دانم. می خواهم نظر شما را بدانمروایت پورنجاتی از

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راننده ی صاحبدل اصفهانی

+0 به یه ن

پیرارسال, زمستان رفته بودم برای دفاع از تزی به اصفهان. به دانشگاه صنعتی اصفهان. برگشتنی راننده ی تاكسی  مرد صاحبدلی بود. شیرین سخن و خوش صحبت.
یك پل بلند در اصفهان ساخته  اند. با آب و تاب در مورد پل برای من توضیح می داد. می گفت اتوبوس سریع السیر می خواهند بذارند یا  قطار شهری یا چیز دیگری (یادم نیست) . دعا و آرزو می كرد زودتر راه بیافته. گفتم اگر راه بیافته كه شما به عنوان راننده تاكسی مشتری كمتر خواهید داشت. گفت : "خدا روزی رسان هست. اگر راه بیافته زن و بچه ی خودمان راحت تر می شند. هوا هم تمیزتر می شه برای خودمون خوبه." عین جملاتش بود.
بعدش راجع به زاینده رود كه خشك بود حرف زدیم. پرسیدم امسال برف اومده؟ راننده ی صاحبدل اصفهانی گفت:" زیاد نه. اما جاهای دیگه آمده. مشهد اومده. خدارا شكر! اونجا هم ایرانه."

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گفت و گویی درمورد موفقیت در این سرزمین

+0 به یه ن

گفت و گوی زیر در آذرماه 1390 صورت گرفته است. اگر مایل باشید در بخش كامنت ها (باخیش) می توانیم این بحث و گفت و گو را ادامه دهیم:

عطیه: من یك چیزی می‌گویم امیدوارم بقیه كتكم نزنند:
این كه می‌گوییم اگر خوب باشیم و باهوش باشیم و پرتلاش باشیم و ... حتما شغل خوب و مناسب و ... پیدا خواهیم كرد و از زندگی راضی خواهیم بود و قدرمان را خواهد دانست و ... خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی حرف خوبی است. باعث رشد و پیشرفت و امید در زندگی می‌شود. اما اما این گزاره زمانی صحیح است كه ما در دنیای واقعا رقابتی و برابر قرار داشته باشیم. وقتی در ایران ما در حداقل این معبارها قرار داریم؛ این حرف‌ها یك كم شبیه شعار خواهد شد فقط. كسی كه این حرف‌ها را می‌شنود و در واقعیت چیز دیگری می‌بیند؛ خب به این حرف‌ها هم اعتقاد پیدا نمی‌كند دیگر.
بله بله بله بله. پیشاپیش می‌دانم كه انسان به امید زنده است و ... و نباید دست از تلاش بردارد. اما خب در واقعیت در كشوری مثل ایران، انسان‌ها اندازه تلاش‌اشان انرژی مثبت دریافت نمی‌كنند.

مینجیق:راستش بیشتر افرادی كه من در دور و بر خود دیده ام كه كوشا بودند و با استعداد و "باشعور" ("با شعور" به معنایی كه در تبریز مرسوم است) به جایی كه لیاقتشان بود رسیده اند.
درسته كه تا برسند اعصابشان را خرد و خمیر كرده اند اما دست آخر رسیده اند.
اما نكته در این جاست در این مملكت عزیز ما در مقابل هر یك نفر "كوشا و با استعداد و باشعور" 50 نفر "تن پرور مفت خور و با استعداد و با شعور" به اضافه ی 50 نفر "تن پرور مفت خور و بی استعداد و لی با شعور" به اضافه ی 50 نفر " تن پرور مفت خور بی استعداد و بی شعور" هم هستند كه با انواع واقسام زیر آبی رفتن ها پررویی بازی ها سواری گرفتن ها و... می آیند می نشینند روی سر همان " كوشا با استعداد با شعور"!

در آمریكاو ایتالیا كه من دیدم در مقابل یك نفر "كوشا و با استعداد و با شعور" حداكثر یك نفر از آن دسته های دیگر هستند كه از آن "كوشا و با استعداد و با شعور" ها سواری می خواهد بگیرند نه 50 نفر!!

وارث: خوشحالم كه كوشا با استعداد و با شعور نیستم



 

مینجیق:

اختیار دارید. شما همه ی اینها هستید به اضافه ی این كه بزرگوار هم هستید. اما بیچاره خانمتان!

در محل كار و .... همه از شما انتظار و توقع خواهند داشت درنتیجه وقت برای زندگی خانوادگی تان نمی ماند.

ستاره: كلا میشه نتیجه گرفت كه هر كی در ایران كوشا با استعداد و با شعور باشه ،پدرش را در خواهند آورد!


مینجیق: متاسفانه بله! نتیجه گیری درستی است.

شاهین شوخی جدی می گوید:"گدایی كن محتاج خلق نشی!"

**:

كاش فقط جامعه پدر آدم را در میاورد. به نظر من جامعه از همین افراد دور و بر ما تشكیل شده. وقتی‌ اعضای خانواده تا یه جایی از آدم حمایت می‌كنن (فرض كنید دختری می‌خواد دكتری بگیره و ازدواج هم كرده. به جای اینكه خانواده كمك حالش باشن هی‌ خونش مهمون میان یا انتظار دارن كه زود تر نوه شون را ببینن. آن قدر از حرف مادر‌ها حالم بد می‌شه كه میگن تو به دنیا بیارش ما بزرگش می‌كنیم:(. یا مثلا می‌خوای بری سفر علمی‌؛ مثلا ۱ ماه. میگن آدم كه همسرش را تنها نمیذاره، میدونم همه این مشكلات را ندارن ولی‌ یه عده هم با این مسائل دست به گریبان هستن. ). این از خانواده نزدیك. این داستان را می‌شه تعمیم داد به فامیل دور و همسایه‌های فضول و ....و در نهایت كلّ جامعه. توی جامعه ایران آدم باید زره فولادی تنش كنه و خودش را به كری بزنه تا بتونه راهی‌ را كه فكر میكنه درست هست را به پایان برسونه. تازه بعدش همین آدم‌هایی‌ كه سنگ جلو پای آدم مینداختن شروع می‌كنن به به‌‌‌ به‌‌‌ و چه چه


فغان: به نظر من آدم تن پرور مفت خور كه بخواهد از یك آدم كوشا سواری بگیرد دیگر "باشعور" نیست!

عطیه:

ولی من هم دیده‌ام آدم‌های كوشا و ... كه به جایی نرسیده‌اند.
ایزد را هزاران بار شكر كه ما كوشا و با استعداد و ... نشدیم.


مینجیق:
فقط كوشا و با استعداد بودن كافی نیست. باید سر آدم توی حساب كتاب دو دو تا چهار تای زندگی هم باشه. والا ریز و درشت آن قدر خرده فرمایش شخصی و گروهی به سر آدم می ریزند كه زمان و انرژی برای رسیدن به آن چه كه می خواهیم باقی نمی گذارند.


از جمله موانع موفقیت افتادن توی خط حلقه های روشنفكری تهران است. اون همه "بحث برای بحث", اون همه "ژست های روشنفكری كه جامعه آنها را یك جوری می بینه , .. همه از لوازم جزو حلقه های روشنفكری تهران شدن هست كه باعث می شه آدم در زندگی عقب بمونه.
برای شهرستانی ها از لوازم وارد حلقه های روشنفكری تهران شدن خداحافظی و حتی تحقیر هویت شهرستانی خودش هم هست. این به معنای از دست دادن حمایت همشهری هاست. از عوامل پیشرفت یكی هم همین حمایت هست كه اگر از دست بره پیشرفت دشوار می شه. جزو "حلقه های روشنفكری تهران " شدن این جمایت را از بین می بره و حمایتی هم جایگزین نمی كنه! یعنی چیزی نداره كه جایگزین كنه. اگر جز این بود هدایت ها و غلامحسین ساعدی ها و... آن گونه بیكس و غریب از دنیا نمی رفتند. خواهید گفت اونها در پاریس از دنیا رفتند نه در تهران. درست است اما این ساعدی چنان غرقه در فضای روشنفكری تهران بود كه در پاریس هم باز در همان فضای فكری "حلقه های روشنفكری تهران" به سر می برد.

.


ادامه ی صحبت:

*سارا*:

راستش من فكر میكنم یه دلیل دیگه برا به موفقیت دست نیافتن خیلی از ما، بخاطر فرافكنی هامون برا عدم موفقیتهامون است...انگاردلیل هر شكستمون همه چیز هست الا خودمون.از هر 10 نفری كه باهاش حرف میزنی ،9 تاشون اونقدر در باره شكست ها و مظلومیتشون و حق كشی هایی كه در حقشون شده ،دلیل از آسمون و زمین میارن كه با خودت میگی :شك نكن كه طرف مقابلت معصوم پانزدهم است...

 عطیه:

خب من یك دختركی را می‌شناسم كه خیلی دختر باهوش و با استعدادی هست. اما متاسفانه كودك كار بوده و آینده‌ای غیر از یك زندگی مشابه هم رده‌های خودش نخواهد داشت. می‌خواهم بدانم كه این دخترك براساس كدام فرافكنی دچار عدم موفقیت در زندگی‌اش شده؟
مشكل این است كه اگر ما باور كنیم كه دنیا نابرابر است. شرایط نامساعد است و ممكن است ما از پله‌هایی بالا رفته باشیم كه واقعا حق‌امان نبوده و ... خودمان درب و داغون می‌شویم. برای همین است كه ترجیح می‌دهیم دنیا را برابر بدانیم و دلایل شكست را به خودمان ربط بدهیم و اگر كسی هم شرایط محیطی را دخیل بداند سریع محكومش می‌كنیم به فرافكنی. اصولا این هم یكی از سپرهای دفاعی و روحی ما در مقابل شرایط هست.

یك مقاله‌ای بود در این زمینه كه دقیقا همین موضوع را مطرح كرده بود و ... حالا بگردم پیدایش كنم لینكش را می‌گذارم اینجا

مینجیق:

عطیه جان
فكر می كنم حدود و ثغور حرف *سارا* روشن است. وقتی می گوید "خیلی از ما" منظورش "مایی" هستیم كه از كودكی سقفی بالای سرمان بوده و رفاه نسبی.
آن 9 نفری كه *سارا* از آنها صحبت می كند شرایط مشابه آن چه كه تو می گویی ندارند. شرایط مشابه همان "بیژن" داستان مرا دارند وقتی كه هنوز اراده نكرده بود كه زندگی خود را به دست بگیرد.

ی.م به عطیه: آن دختركی كه گفتید, در انتخاب شرایط زندگی اش اختیاری نداشته, درست. اما این به آن معنا نیست كه در انتخاب آینده اش هم بی اختیار هست. آیا پایان كار اون رو دیدید كه "ناموفق" می خوانیدش؟ من فكر میكنم "نابرابر" بودن دنیا از یك دید درست هست. اما گفتن اینكه ما پله هایی كه حقمون نبوده رو بالا رفتیم فقط فرستادن انرژی منفی هست. اگر ما پیشرفت هامون رو نپذیریم و معتقد باشیم تصادفی بودند و خوش شانسی, مطمئنا اون ها از ما گرفته خواهد شد. دنیا نا عادلانه نیست. دنیا همون چیزی هست كه ما میخوایم. اگر اون دخترك تمام عمر توهین و ظلم دیده, و باور كرده كه چیزی به جز اون برایش میسر نخواهد شد, همین اتفاق هم خواهد افتاد. اما زندگی از نشانه های مثبت سرشار هست. هر كسی میتونه از نا امیدی و فلاكت كامل به درجات بالا برسه, زیبایی خدا به نظر من در همین هست. تمام شكست های ما (از نظر من) اگر واقعا شكست تعریف شوند حاصل انرژی های منفی ما هستند. ما در فرافكنی و توجیه كردن استادیم, در فرهنگ ما این وجود داره. موفق كسی هست كه بتونه روی هدفش متمركز بشه و اشتباهاتش رو بپذیره.

مینجیق:یك بار از صبح تا شب باید با گرد سیمان كار كرده باشی كه بدانی كودك كار بودن یعنی چه! یك بار از صبح تا شب در مجلسی باید چایی برده باشی تا بدانی كودك كار بودن یعنی چه! یك روز صبح تا شب پنجره ها و شیشه ها و لوسترها و كف آشپزخانه و پله های سنگی....  را باید سابیده باشی تا بدانی كودك كار بودن یعنی چه!  یك بار باید با فرش یا قالیچه ای را باید خودت شسته باشی تا  بدانی كودك كار بودن یعنی چه!  یك بار  باید برف پشت بامی را پارو كرده باشی تا بدانی كودك كار بودن یعنی چه!  كسی كه در طول روز چنین كار كند شب نمی توند درس بخواند.

برای همین هم معتقدم به جای حرف های رمانتیك زدن باید به كودكان بنیاد كودك كمك كرد تا شماره ی كودكان كار زیاد نشود. این بخشی است كه از دست ما بر می آید. همه ی مشكل جامعه را حل نمی كند اما دنیای كودكی را می تواند زیرو رو كند و كمك كند تا آینده اش را بسازد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل