+0 به یه ن
این نوشته و گفت و گو در اسفندماه سال 88 صورت گرفته است. از آن زمان تا كنون برخی از نظرات من تا حدودی تغییر كرده. شاید بشه گفت دغدغه هایم یا اولویت هایم عوض شده. اما باز انتشار این مطلب را مفید می دانم:
امروز روز جهانی زن است و من با این كه تازه به ایتالیا آمده ام و در نتیجه سرم به شدت شلوغ است قصد دارم چند كلمه ای در مورد جنبش زنان بنویسم. ابتدا باید تاكید كنم كه من خود فعالیت ویژه ای كه بتوان نام آن را فعالیت فمینیستی نهاد نداشته ام. همان طوری كه از نوشته هایم برمی آید، عملگرایی من به تقید من به اصول فمینیزم می چربد. اگر به خاطر داشته باشید عكس العمل قهرمان داستانم "مینا" در این قسمت از داستان سارا، برای خوانندگان فمینیزم وبلاگم كمی مایوس كننده بود. با این حال مختصر مطالعاتی در زمینه فمینیزم دارم و اخبار مربوط به جنبش زنان در ایران را دنبال می كنم.
جنبش زنان در میان جنبش های اجتماعی دیگر موقعیت ویژه ای دارد. یكی از علت های ویژه بودن، ارتباط تنگاتنگ آن با دیگر جنبش هاست. دو نوع فعال اجتماعی داریم:(1) فعال اجتماعی دمدمی مزاج؛ (2) فعال اجتماعی جدی. فعال دمدمی مزاج، در ده ها جنبش خود را صاحب نظر و فعال می داند. طبعا در هر زمینه میزان فعالیت او كم بُرد و سطحی خواهد بود.در مقابل فعالان اجتماعی جدی اغلب تنها به حوزه فعالیت خویش می اندیشند و بقیه فعالیت ها را نادیده می شمارند. اما در این میان فعالان جدی جنبش زنان رویكردی متفاوت دارند. در بین فعالین زنان، علاقه مندان و فعالین حوزه های اجتماعی مختلف مانند طرفداران حقوق اقوام، طرفداران حقوق كودك، طرفداران محیط زیست و... را نیز می یابیم. علت واضح است. زنانی كه در هر یك از این شاخه ها فعالیت ها داشته اند به دلیل زن بودن به جنبش زنان نیز علاقه مند بوده اند. از این جهت جنبش زنان موقعیت ویژه ای در بین جنبش های اجتماعی دارد و می تواند اتحاد و ائتلافی بین جنبش های اجتماعی به وجود آورد و آنها را تبدیل به نیرویی موثر و در عین حال نهادمند در سطح جامعه كند.
دریغ است این پتانسیل عظیم جنبش زنان نادیده گرفته شود.
متاسفانه هنوز یكی از مشكلات جنبش زنان، بی مهری و بدبینی مردان و زنان سنتی -وحتی غیر سنتی- نسبت به ایشان است. این بی مهری ریشه در سوء تفاهم هایی دارد كه در زیر به برخی از آنها می پردازم:
1)" فمینیست ها ضدمرد هستند." این تصور نادرست است. فمینیزم ضدیتی با نیمی از مردم دنیا -كه مردهاباشند- ندارند. این زنان عقده ای هستند كه ادعاهای ضد مرد دارند. در واقع من هیچ زن "ضدمردی" را به عمرم ندیده ام! آنان كه ادعاهای ضد مرد دارند، در واقع از یك احساس خود كم بینی نسبت به مردها رنج می برند. فمینیزم با آن احساس خود كم بینی مخالف است نه با جنس مذكر!
2)" فمینیست ها نمی خواهند دست به سیاه و سفید بزنند." این تصورهم درست نیست."مفت خوردن و خوابیدن به هیچوجه ایده آل فمینیست ها نیست. فمینیست ها می دانند كه برای زندگی باید تلاش كرد. مسئولیت پذیری از ارزش های فمینیزم است. در محیط خانواده فمینیست ها معتقدند كه زن و مرد باید به سهم خود تلاش كند, در تصمیم گیری ها نقش داشته باشد و از سود حاصل از تلاش به فراخور زحمتی كه كشیده اند و نیازهایی كه دارند بهره ببرند.
این ها دو مورد از سوء تفاهم های رایج درباره فمینیزم بود. در این جا مجالی برای رفع همه سو تفاهم های رایج نیست اما تك تك این سوء تفاهم ها با اندكی مطالعه رفع شدنی هستند.
دو نكته مطرح شد كه مایلم در باره آن بحث شود:
1) یكی آن كه برخی خانم ها از یك طرف دم از مساوات می زنند و از طرف دیگر امتیازاتی را كه تنها در چارچوب فرهنگ سنتی معنی دارد از همسر خود طلب می كنند.
2) رابطه فمینیزم و مذهب.
مورد اول: قطعا خانم هایی هستند كه
با فرصت طلبی و سود جویی می خواهند حتی الامكان از نجابت همسر خود سوء استفاده كنند. گاهی این سود جویی با سردادن شعار مساوات صورت می گیرد و گاهی با اجرا گذاشتن مهریه های كلان و گاهی با كولی بازی و تهمت ناروا زدن به همسر و...
هستند زنانی كه خودزنی می كنند و بر گردن همسر می اندازند. هستند و بوده اند زنانی كه با مظلوم نمایی های اغراق آمیز فرزندان خود -به خصوص فرزندان ذكور خود را - به جان پدرشان افكنده اند.
منگر وجود چنین زنانی نیستم. اما خوشبختانه چنین زنانی-چه در ایران و چه در دنیا - در اقلیت مطلق هستند.
این ها مصداق همان مكر زنانه هستند كه در سنت و ادبیات ما , به خصوص در سنت دینی ما, به وفور به آنان پرداخته شده است. در واقع خیلی خیلی بیشتر از نیاز واقعی جامعه به این مقوله پرداخته شده. باید گفت به شدت درباره این پدیده در ادبیات كلاسیك مرد سالار ایران و جهان اغراق شده است.
به هر حال این مسئله قدیمی است و فمینیزم -كه به زعم من یك نگرش مدرن پسا صنعتی است- مسئول به وجود آوردن آن نیست!
مكر زنانه را با فمینیزم عوضی گرفتن یك از آن سوء تفاهم های رایج است. یك فمینیست احتیاجی به توسل به "مكر زنانه" نمی بیند.
افسوس و صد افسوس كه در یكی از پرفروش ترین فیلم های عامه پسند در چند سال اخیر یعنی فیلم "آتش بس" خانم میلانی هم این طرز فكر ترویج شد.
آن خانم مهندسی كه برای آن كه از همسر خود كم نیاورد همه جور خود را به آب و آتش می زد(تا جایی كه حتی این واقعیت را كه مردان قدرت بدنی بالاتری دارند را نیز می خواست انكار كند!), گوشه چشم خود را با لوازم آرایش كبود كرد و به گردن همسرش انداخت. در سینما ملت خندیدند و من از این كه فیلمسازی چون خانم تهمینه میلانی چنین زنی را به عنوان سمبل زن امروزی معرفی می كند چندشم شد.
البته مسخره كردن آن "انسان" كه مایل به تغییر جنسیت بود هم از دیگر نقاط چندش آور فیلم بود كه متاسفانه به مذاق عوام بسیار خوش آمد!
برسیم به رابطه فمینیزم و مذهب.
خوب! از قرار معلوم برخی از سردمداران فمینیزم مانند دوبوار غیر مذهبی بودند. اما ما چه كار به غقاید دینی آنها داریم؟!
به نظر من فمینیزم نیاز دنیای مدرن است كه ابزار تولید آن و راه های پیشرفت در آن متكی بر زور بازو نیست و از طرف دیگر تعداد فرزندان در خانواده -به خاطر پیشرفت های بهداشتی و تحولات مختلف در سبك زندگانی مردم - كمتر است و بچه داری و خانه داری به اندازه قبل وقت زنان را نمی گیرد.
زنان امروز قابلیت هایی متفاوت از زنان دیروز می توانند از خود بروز دهند. دقت كنید ارزش گذاری نمی كنم. فقط می گویم متفاوت.
درنتیجه نیازهایی پیدا كرده اند كه جامعه مردسالار دیروز جوابگو نیست. در نتیجه آن چه را كه جامعه مرد سالار دیروز به آنها می دهد ناعادلانه می یابند.
تغییراتی باید در نگرش سنتی ایجاد شود. اگر این تغییرات رودروری مذهب قرار گیرد قطعا به شكست می انجامد. بخش عمده ای از مردم ایران به شدت مذهبی هستند و چیزی را كه منافات با مذهب دارند بر نمی تابند.
از طرف دیگر من وصله پینه هایی را كه پیروان شریعتی انجام می دهند و می خواهند مثلا نسیبه را به جای فلورانس نایتینگل بنیانگذار پرستاری مدرن بدانند و ... نمی پسندم. این گونه وصله پینه ها وسط كار شكاف بر می دارد. مطمئن باشید مخالفان احقاق حقوق زنان هم بلدند مثال نقض بیاورند. كمتر از من و شما با هوش نیستند.
باید از اول رو راست بود و گفت فمینیزم نیاز دنیای مدرن است. با مذهب منافات ندارد. با روح مذهب كه همان عدالت و اخلاقی زندگی كردن است همخوانی دارد. اما با توجه به نیاز های زندگی جدید با ابزار و سبك زندگی نوین این دكترین شكل گرفته است.
پدران ما در زمان خود ظالم نبودند. رفتار آنان با سبك زندگی شان همخوانی داشت. اما اعمال همان رفتار ها در زندگی جدید می تواند ظالمانه باشد.
ستاره:
این بحث بسیار بجاست چرا كه ابهامات در موضوع فیمینیزم بخصوص در ایران واقعیت را كدر كرده است.مورد اولی كه فرمودید جای كاوش زیادی را می طلبد.از كدامین علت هاست كه امروزه هر انتقام و رفع عقدهای شخصی یا نداشته های یك زن (كه واقعا اگر خودش می خواست تا حدودی اینگونه نبود )به پای فیمینیزم نوشته می شود؟سئوالیست كه باید پرسید و باید جوابش را همه بدانند!اهمیت به یك زن وحفظ ارزش او وكمك به تعالی او چه ربطی به نفیه وجود مرد یا اتهام به جنسیت مرد و یا عقب كشیدن او برای بالاتر رفتن یك زن دارد!ادعاها و ابهامات نه تنها در این زمینه به صورت عامیانه رواج دارند بلكه به صورت تخصصی هم به این كج نگری ها پرداخته میشود.نمونه بسیار به جایی را مطرح كردید.متاسفانه انواع رسانه ها (سینما,مجلات,اینترنت,تلوزیون,...)به این دید مبهم آغشته اند.این درست نیست كه هر آنچه توصیف فیمینیزم در داخل است یا زنیست كه 40 سال دارد و بسیار موفق و البته مجرد است و هیچ گونه نیازی به مردی ندارد و در انتها متوجه اشتباه خود می شود و صد البته كه اشتباه كرده است اما چرا اشتاباهات او به پایه فیمینیزم نوشته می شود خب لابد فیمینیزم همینی است كه او بود و یا زنی كه با همسرش دچار تضادهایی است و تصمیم به جدایی میگیرد و مستقل می شود و در اینجا است كه او به فیمینیزم رو ی می آورد و هر زنی كه متاهل و از قضا موفق و البته متعهد به مذهبیست اصلا فیمینیزم نیست!این تعریف روزانه در میلیونها مجله زرد داخلی در داستانهای عوام پسند منتشر میشود و تاثیرات این غلط انگاریها را نمی شود نادیده گرفت.
در نتیجه این تعریف های غلط و حتی نداشتن تعریف صحیحی از مساوات بی شك استفادهای نا بجا از فیمینیزم رواج پیدا میكند.و بدتر آنكه بسیاری از عمل های ناروا به پایه فیمینیزم نوشته میشود و بازهم بدتر از آن در این مورد تبلیغ هم میشود
مینجیق:
به نكته درستی اشاره كردید. بیزاری واز ازدواج و زناشویی نیز از جمله سوء تفاهم های رایج در مورد فمینیزم است.
فمینیست های نسل نو ( بیست سی سال اخیر) به بخشی از نیاز های انسان-جه مرد و چه زن- كه از طریق زناشویی برآورده می شود كاملا واقفند و بر آن تاكید دارند. انكار این نیاز ها فمینیزم نیست. چیزی است كه در غرب به "ویكتورینیزم" معروف شده است و حدود صد سال است كه منسوخ شده است. خوشبختانه فرهنگ سنتی ما نیز بر این نیازها توجه كامل دارد. از این جهت فمینیزم رو در روی سنت ایرانی-اسلامی قرار نمی گیرد.
(هر چند كاملا مغایر با سنت ویكتورینیزم است.)
منتهی فمینیست ها به قدرت انتخاب و تصمیم گیری زنها وقع بیشتری می دهند تا افراد سنتی. این نیز ریشه در تغییر سبك زندگی و نحوه درآمد دارد.
خوشبختانه این روزها حتی در خانواده های نسبتا سنتی شهری هم به حق انتخاب بیش از پیش اهمیت داده می شود. دیگر مانند قدیم خانواده ها برای اعمال نظر سخت گیری نمی كنند. اگر خانواده ای چنین كند خود خانواده های سنتی كارشان را تقبیح می كنند.
جامعه كاملا از این جهت آمادگی پذیرش فمینیزم را دارد. اما همان طوری كه گفتید رسانه های زرد با ترویج سوء تفاهم دو به هم زنی می كنند. فمینیست ها باید با هوشیاری موضع خود را به گونه ای كه برای عموم قابل درك و هضم باشد تبیین كنند.
مینجیق:
اصطلاحا گفته می شود فمینیزم در موج های مختلف داره. در موج اول كه در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 رواج داشت, حق رای بانوان مهمترین مطالبه بود. در این برهه فمینیست ها زیادی مذهبی بودند.
در موج دوم كه خانم دوبوار شاخص ترین چهره آن است, مطالبات دیگری مرسوم شد.
موج سوم خود موج دوم را مورد اتقاد قرار می داد. فمینیزم آمریكایی-انگلیسی مشخصاتی متفاوت از فمینیزم فرانسوی دارد.
منبع:
http://en.wikipedia.org/wiki/Feminism
در هر كدام از آن دوره ها و در چارچوب هر كدام از آن فرهنگ ها فمینیزم رنگ و بوی متفاوتی گرفته . فمینیزم ایرانی هم متناسب با فرهنگ و نیازهای جامعه ایرانی شكل گرفته و رشد می كند.
مشخصات فمینیزم ایرانی به آن چه كه من گفتم شبیه تر است تا فمینیزم فرانسوی.
تجسم و تبلور متفاوت فمینیزم در فرهنگ ها ی مختلف و در كشور های مختلف پدیده شناخته شده ای است. این مسئله اختصاص به ایران ندارد در مورد آن هم جامعه شتاسان مقالات تخصصی نوشته اند. به عنوان مثال این مقاله به ویژگی های فمینیزم ایتالیایی می پردازد كه با آن چه كه در انگلیس و آمریكا هست تفاوت دارد:
http://www.allacademic.com/meta/p_mla_apa_research_citation/0/6/2/1/8/p62181_index.html
به خاطر همین ملاحظات است كه من زیاد اهمیت نمی دهم كه فلان فمینیست فرانسوی 50 سال پیش چه عقایدی داشته.
ما متناسب با نیاز ها و معذوریت های فرهنگی خویش باید فمینیزم خود را تعریف كنیم.
از برخی تندروی ها كه بگذریم, فعالان جنبش زنان راه خود را دارند پیدا می كنند. ادعا هایشان از ده سال پیش به این سو بسیار پخته تر شده. اگر كمكشان نمی كنیم حداقل
از روی تعصبات ناشی از نادانی و پیش داوری ترمز حركتشان هم نشویم.
عده ای از روی نادانی فمینیزم را به "تنبلی در شام پختن" تقلیل می دهند!! در صورتی كه در مورد جنبه های مختلف فمینیزم مقالات تحقیقی بسیاری در دانشگاه های معتبر دنیا نوشته شده. اغلب دانشگاه ها (از جمله دانشگاه استنفورد) مركز مطالعات زنان با گرایش فمینیستی دارند.
می گویند چرا وقتی آن چه كه در پی آنیم مفهومی است سازگار با فرهنگمان (اما البته مطابق به نیاز های روز) چرا باید از نام وارداتی و حساسیت برانگیز "فمینیزم" استفاده كرد.
در واقع هم برخی از فعالین این عرصه از به كار بردن لفظ "فمینیست" ابا دارند. در حالی كه عده دیگر این نام را برگرفته اند چون می خواهند بر پیوند خود با زنان عدالت جوی دنیا تا كید كنند. به واقع هم اگر شما فعالیت های زنان دنیا را بیابید مشتركات زیادی خواهید یافت. همه جا پیوند نزدیكی بین فعالین محیط زیست و فعالین فمینیست وجود دارد. همه جا پیروان حقوق اقوام با پیروان حقوق زنان با هم تعامل نزدیك دارند. دفاع از حقوق كودكان دغدغه همه آنهاست....
جنبش زنان دنیا نتایج و دستاوردهای بزرگی داشته اند-چه در عرصه اجتماع و چه در عرصه آكادمیك. آن دسته از فعالین امور زنان كه خود را فمینیست می نامند رویكرد جهانی دارند. می خواهند از دستاوردهای آكادمیك سایر ملل استفاده ببرند. همان طوری كه ما فیزیكپیشگان خود را بی نیاز از تلاش های آكادمیك دیگر كشورها نمی دانیم ایشان هم می خواهند در جریان مطالعات دیگر ملل باشند.
به علاوه, این دسته كه نگرش جهانی دارند, درد زنان دیگر نقاط جهان را نیز درد خود می دانند و از آن غافل نیستند. اگر كار ی از دستشان برآید دریغ نمی كنند.
در این دنیا كه روز به روز ارتباطات بیشتر می شود این رویكرد جهانی توجیه پذیر تر است.
جهانی شدن جنبش زنان همدلی بین ملیت ها به وجود می آورد و به انسان ها را به ایده آل صلح جهانی نزدیك ترمی كند.
"واژه ها"تهی از معنی نیستند. وقتی یك فعال اجتماعی واژه "فمینیست" را برای خود بر می گزیند و علی رغم تمام هزینه ها بر استفاده از آن پا می فشارد؛ منظوری دارد.
رویكرد جهانی داشتن با احترام به سنن و باور های جامعه ایران در تضاد نیست. اگر من نتایج lhc را بخوانم و یا مقاله همكار ی آمریكایی را مطالعه كنم, آیا كاری خلاف عرق ملی انجام داده ام؟! مسلما نه!
فمینیست ها هم چنین نگرشی در مورد تعامل خود با فمینیست های دیگر كشورها دارند
ستاره:
با احترام به توضیحات استاد عزیز و برای رفع ابهام بیشتر بگویم كه مكتب
فیمینیزم به موضوعات زیر بخش بندی می شود:
فیمینیزم ,فیمینیزم رادیكال,فیمینیزم ماركسیستی,فیمینیزم اسلامی,فیمینیزم لیبرال,فیمینیزم مدرن,فیمینیزم تفاوت گراو....(بیش از 35 نوع)
كه فقط برای زدودن شبه به چند تعریف كه به سادگی در هر دایرالمعارفی یافت میشود و می توان به جای خیلی از منبع های زرد به سادگی به آنها رجوع كرد روی می آورم:
فمینیزم باور داشتن به حقوق زنان و برابری سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی زن و مرد است. فمینیزم مباحثهای است كه از جنبشها، نظریهها و فلسفههای گوناگون تشكیل شده است كه در ارتباط با تبعیض جنسیتی هستند و از برابری برای زنان دفاع كرده و برای حقوق زنان و مسایل زنان مبارزه میكند
برای نمونه فیمینیزم اسلامی اینگونه تعریف می شود:
فمینیزم اسلامی گرایشی نظری و عملی است كه از درون به یك پارادایم اسلامی متصل است. فمینیزم اسلامی فهم و قدرتش را از قرآن میگیرد و در جستجوی حقوق و عدالت برای زنان و مردان در تمامیت وجودشان است.
برهان اساسی فمینیزم اسلامی این است كه قرآن بر اصل برابری تمام افراد بشر تاكید میكند. بنابراین مردسالاری و تبعیض جنسی را مردود دانسته و خواستار برابری زن و مرد (همچون دیگر برابری ها در اجتماع) است.
و یا فیمینیزم رادیكال:
فمینیزم رادیكال (انقلابی) یكی از گرایشهای فمینیزم است.
فمینیزتمهای رادیكال معتقدند تبعیضها و نابرابریهای جنسی به علت حاكم بودن «نظام مردسالاری» است. آنها مردسالاری را یك نظام جهانشمول میدانند كه در آن زنان زیر سلطه مردان قرار دارند. نظام مردسالاری در هر جامعه با نوعی تقسیم كار ِ جنسی تقویت و تحكیم میشود. آنان معتقدند باید درباره هر یك از وجوه زندگی زنان كه در حال حاضر «طبیعی» بهشمار میآید، تردید كرد و آن را از نو بررسی كرده و در پی یافتن راههای تازه برای تمام امور زندگی بود
همه فمینیزمهای رادیكال همعقیده نیستند و بحثهای متفاوتی ارایه میكنند كه سه چالش اساسی را دربرمیگیرد
و برای هریك از این موضوعات خاستگاهها و تعاریف دقیقی وجود دارد كه اگر ایراد یا نقدی بر این موضوع وجود دارد بهتر است بر تعاریف صحیح آن وارد شود نه بر مفاهیم دست برده شده ی آن.
نكته دیگر اینكه فیمینیزم مكتبیست بر پایه اصولاتی تعیین شده و در هر سنت و آیین به گرایشهای متفاوت تقسیم شده است دقت شود كه تقسیم شده نه تغییر داده شده!
و فیمینیزم مذهبی گرایش من در آوردی ایی نیست!بلكه تشكلیست كه بر اساس نیاز شكل گرفته...
مینجیق:
حتما در مورد پدیده شوم خود سوزی زنان در ایلام و دیگر شهرهای غربی شنیده اید. اگر یك مجله زرد می خواست چنین واقعه ای را پوشش دهد, آن را به دعوای دو تا زن با هم تقلیل می داد. یكی از زن ها می شد مظهر فداكاری , دیگری مظهر حسادت و مردی هم در این میان بود كه مظهر عقلانیت و حكمت بود! داستان را با آب و تاب تعریف می كردند, اشك خواننده را در می آوردند و آخر سر با دو تا نصیحت كلیشه ای اخلاقی سر وته قضیه را هم می آوردند تا خواننده كاملا باور كند كه اگر به نصایح اخلاقی كلیشه ای نویسنده مجله زرد گوش بسپاریم "زندگی شیرین می شود!"
واقعیت پیچیده تر آن است كه در مجله زرد تصویر می شود.
بررسی این پدیده شوم در حوزه علم مطالعات زنان می گنجد.به طور سیستماتیك تاثیرات جنگ، وضعیت اقتصادی و بیكاری، سنت ها ی محلی وغیره بررسی می شود و راهكاری ارائه می شود.
این تصور كه ما ایرانیان از دیگرمردم دنیا بسیار متفاوتیم تصوری نادرست است. در پنجاه سال اخیر در دنیا جنگ های بسیاری اتفاق افتاده و .... به احتمال زیاد جاهایی در دنیا وجود دارند كه پدیده هایی مانند آن چه كه در ایلام رخ می دهد رواج دارند. می توان از تجارب آنان برای رفع معضل بهره برد. تجارب ایرانی ها هم مدون می شود ودر صورت لزوم در گوشه دیگری از دنیا مورد استفاده قرار می گیرد. ملاحظه می كنید ما مردم جهان به دستاوردهای همدیگر نیازمندیم.
جواب معضلی چون پدیده شوم خودسوزی زنان در سنت ما نیست. در كجای تاریخ ما شهری آن گونه مورد اصابت بمب و موشك قرار گرفته كه نتایج مشابهی حاصل شده باشد. این پدیده عارضه ناخواسته مدرنیته است و با روش های مدرن باید درمان شود. در قدیم آن قدر مرگ و میر زنان در موقع زایمان چنان بالا بوده كه فرصتی برای مطالعه در مورد افسردگی زنان كه معضل جوامع شهری امروزین ایران است پیدا نمی شده. جواب در سنت نیست اما شاید از تجارب دیگر ملت ها جوابی به دست آمده باشد.
این مثال را آوردم تا تشریح كنم چرا می گویم مطالعات زنان یك رشته جهانی است .
تا وقتی مجله زنان بسته نشده بود، به طور سیستماتیك در این مورد این معضل كار می كرد. می دانید كه در منطقه ایلام اكثر خانواده ها به خانواده شهید هستند. اما آنان كه ادعایشان می شود كاری برای رفع معضلات آنان نمی كنند. فمینیست ها بودند كه می رفتند و سعی می كردند چاره ای بیاندیشند. به اندازه كافی امكانات در دستشان نبود كه مشكلات را رفع كنند اما هر كاری از دستشان بر می آمد كردند.
خواندن این مقالات باعث شد كه من خود خرج عمل جراحی پلاستیك یك تازه عروس دچار سوختگی را بدهم. این راه حل ریشه ای نیست اما بهتر از هیچ است. بهتر از آن است كه آنان كه ادعایشان گوش فلك را كر كرده می كنند.
یك نكته هم به صورت نیمه شوخی و نیمه جدی عرض می كنم: وقتی فمینیست های ایرانی با فمینیست های دنیا ارتباط پیدا می كنند می فهمند "مردهای سراسر دنیا سر وته یك كرباسند!" در نتیجه كمتر به سر مردهای ایرانی غر می زنند.
خلاصه كلام: از ارتباطات فمینیست های ایرانی با فمینیست های دنیا نترسید!
این ارتباط در نهایت به نفع شماست!!!
اشتراک و ارسال مطلب به:
+0 به یه ن
http://aparatha.mihanblog.com/post/682
خوبه این مسایل در تلویزیون مطرح بشه؟! من نمی دونم. واقعا نمی دونم خوبه یا بده. ولی تحول اجتماعی بزرگی است كه یك برنامه به سبك "تاك شو" های ان سوی آبها در ایران داره پخش می شه. 10 سال پیش اصلا قابل تصور نبود چنین برنامه ای در ایران ساخته بشه.
الفی اتكینز:
من كه بدی ندیدم و لی بس كه پر رو هستم جواب میدم، اخه بچه دوران فرزند سالاری هستم ). حالا اگرم اعتراض می كنه، جلو بقیه حداقل بد نگه. نمی دونم. حالا شما چرا می گید این برنامه بد بوده. من كه از صداقت بهنوش بختیاری خوشم آمدمینجیق:
این كه در 17 سالگی به فرزند بگویند برو روی پای خودت بایست بد نیست. در آمریكا اغلب خانواده ها این طوری هستند. من فرزندی ندارم اما اگر داشتم من هم همین كار را می كردم.
ایرادی به بهنوش بختیاری نمی گیرم. اما این روند كه در صداوسیما شروع بشه خدا می دونه به كجا ختم بشه. یك مقدار نگران هستم. به نظرم افرادی كه این روند را شروع كرده اند به اندازه ی كافی عمیق نیستند كه بتوانند جمع و جورش كنند. به هر حال قبلا یك سیستم اخلاقی مدونی برای رابطه ی والدین و فرزندان وجود داشته. نمی خواهم بگویم این سیستم اخلاقی بی نقص بود با به درد زندگی امروزی و انتظارات امروزین ما می خورد. اما هر چه بود برای خودش سیستمی اخلاقی بود كه قسمت های مختلفش به هم می خواند. نظر من هم این است كه این سیستم اخلاقی باید سیستم اخلاقی كارآمد تری جایگزین شود اما به این شكل و از این تریبون فكر نمی كنم نتیجه ی خوبی دهد.حتی اگر بپذیریم نیت نیكو است به نظرم نمی رسد گردانندگان چنین برنامه هایی حتی خودشان هم واقف باشند در چه وادی خطیری دارند گام بر می دارند. حالا باز هم نظرات خود را در مورد این موضوع بنویسید. دست آخر جمع بندی می كنیم.
یا می گویند والدینم در درمان یا پیشگیری بهمان بیماری كوتاهی كردند و من این گونه از نعمت سلامت محروم شدم اما والدینم هستند و من حق ندارم از دست آنها گله مند باشم.
طرز فكر ی است كه روراست و سرراست هست. دست كم این حسن را دارد كه دروغ و ریا در آن نیست. از وقتی كه من یاد دارم همین صدا و سیما كه امروز برنامه ی ماه عسل را می سازه در ذهن نسل ما زورچپان كردند كه اصلا و ابدا والدین امكان نداره در مورد فرزندانشان اشتباه كنند. هر كاری كه می كنند حتما درسته و حتما به نفعت هست. بگرد حكمت كارشان را پیدا كن و راضی باش. این آموزش رسمی ما بود در مدارس از طریق معلم پرورشی ها و صدا و سیما.
خیلی هم به مذاق والدین خوش می آمد چه آنان كه دیگر سیاست های تبلیغی از طرف صدا و سیما را می پسندیدند چه آنها كه مخالفش بودند. در هر صورت از این سیاست صدا و سیما خوششان می آمد چون كه خیلی به نفعشان بود. با این كه خودشان به روش سنتی واقف بودند كه همه ی كارهای والدینشان در حق آنها درست نبوده ولی به تشویق همین رسانه های رسمی انتظار داشتند كه فرزندانشان آنها را ورای اشتباه كردن بدانند و هر دستور و قانون آنها را عین حكمت ورای اشتباه قبول كنند.
ولی این سیستم فكری به نظر من از آن سیستم فكری سنتی به مراتب بدتر بود. با دروغ و خود-گول-زدن بند نافش را بریده بودند. در آن روش سنتی شخص به خودش اجازه نمی داد كه عمل والدینش را زیر سئوال ببرد اما خودش را گول نمی زد. وقتی می دید فلان دستور والدین دارد به او ضربه می زند اطاعت می كرد اما حواسش هم بود كه در عین اطاعت راه حلی هم پیدا كند كه كمتر ضربه ببیند. مثلا وقتی كه نمی ذاشتند بره به دانشگاه می گفت من باید اطاعت كنم اما برای كمتر شدن ضربه ای كه از این راه خواهم خورد بروم و خودم مطالعه كنم یا فنی یاد بگیرم. بعدش هم با خود عهد می بست كه خود این ظلم را در حق فرزند نكند.
اما در آن سیستم دوم چی؟ به جای آن كه فكرش را به راه حلی جبرانی بدهد می بایست فكرش را می داد به توجیه دستور والدین . باید خود را گول می زد و چه بسا گول می خورد و همین روند را می خواست خود با دیگران تكرار كند. خیلی وقت ها هم دچار تناقضات فكری می شد و عذاب می كشید. در سنت اولیه عذاب فكری ای نبود. تكلیف شخص اطاعت ار والدین بود. روشن و صریح.
این روش دوم خیلی بد بود.
این روش ماه عسل هم كه باز صدا و سیما سردمدارش شده به نظرم پتانسیل آن را دارد كه ضربه های بیشتری بزند. كافی است در آن سن 16 تا 23 سالگی كه هر جوان خیال می كند همه چیز را بهتر از همه كس می داند یك نهاد قدرتمند و ثروتمند هم بیاید تشویقش كند كه علیه والدین طغیان نماید. دیگه ببین چی می شه!
از بین این سه راه حل باز همان سنت بهترین هست. ولی من معتقدم راه حل چهارمی هم باید باشد كه به درد این روزگار می خورد. همین وبلاگستان كه در آن مادران در مورد تحارب مادری خود می نویسند و تحلیل می نمایند (مثل همین وبلاگ آنا) به نظرم راه حل چهارم را آرام آرام خواهد ساخت.
راه حلی كه هم والدین راضی باشند هم فرزندان. البته چالش های كوچك پیش می آید. اما كوچك و قابل كنترل و قابل اصلاح. نه طوری كه از دست آدم در برود و به بیراهه بیانجامد. نه طوری كه فرزندان عمری حس كنند در حقشان اجحاف شده. اما همیشه و همه حال بتوانند با والدین ارتباط برقرار كنند و نظرات و انتقاداتشان شنیده شود.
آن سیستم فكری سنتی نیاز به اصلاح و بازنگری داره اما به این شكل چند نسل پشت سر هم تلف می شوند.
من راه حل ندارم اما به این راهی هم كه شروع شده خوشبین نیستم.
http://anaa.persianblog.ir/post/791/
آنا با لحنی نوستالژیك از نحوه ی تربیتی دهه ی شصت یاد می كند و بعد سئوال می كند ما اشتباه می كنیم یا آنها (نسل قبل از ما)؟
كامنت ها ی دنبال آن ولی لحن نوستالژیك ندارند. لحن بازبینی انتقادی دارند. البته نه به شكل طغیان و زدن زیر همه چی.
یك مدت فرزندان و والدین بیافتند به جان هم و یقه ی همدیگر را بگیرند و یادشان برود خیلی از مشكلات اقتصادی از كجا آمده!
پیش بینی ام اینه كه دخترها بیش تر از پسرها آسیب خواهند دید. دخترها بیش تر از پسرها می روند و پیش غریبه ها از خانواده شان شكایت می كنند. یك جورهایی ساده اندیشانه تر به غریبه ها آن قدر اعتماد می كنند كه سفره ی دلشان را باز می كنند و در مورد نزدیكانشان پیش آنها گله گزاری می كنند. پسرها كمتر این كار را می كنند. یكی به این علت كه در ذهنشان كاشته شده كه "مردان منالند از الم!" و به درستی گمان می كنند با گشودن زبان شكایت از خانواده شان در بین بقیه ابهت و غرور و شخصیت شان زیر سئوال می رود. و دیگر این كه معمولا بیشتر در اجتماع بوده اند و بهتر می دانند چه گرگ هایی در اجتماع هستند و چه زود از این گونه نقطه ضعف نشان دادن ها آتو می گیرند.
من قبلا فكر می كردم پسرها برای این شكایت از خانواده نمی كنند كه خیلی بیشتر از دخترها عزیز داشته شده اند و بیشتر از آنها هم در اجتماع آزادی داشته اند. اما این ظاهر ماجراست. كدام "عزیز داشتنی" بیش از دخترها؟! اون قدر از آنها انتظارات و توقعات هست كه آن عزیز داشتن های سطحی جلویش هیچ هست. درضمن كدام آزادی در اجتماع؟! راست راست هم راه می روند به آنها گیر می دهند. (حالا به یك شكل متفاوت از دخترها) به خیلی از رستوران ها و.... راهشان نمی دهند كه اینجا "خانوادگی" است و مردها ی مجرد راه ندارند!
آوای دهل ز دور شنیدن خوش است. پسرها هم در جامعه ی ما آن قدر ها ارج و قربت و آزادی ندارند اما به خودشان اجازه ی شكایت هم نمی دهند!
بعدش فكر كردم یغور و نخراشیده اند و درنتیجه "درك" نمی كنند برای همین هم شكایت ندارند!!!!! بعد دیدم در این مورد هم باز اشتباه می كردم. اتفاقا همه چی را می بینند خیلی خوب هم درك می كنند اتفاقا خیلی دقیق تر از ما هم یادشان می ماند. اما پیش هر كس و ناكسی سفره ی دل باز نمی كنند. مگر با افراد خیلی خاص و در شرایط خیلی خاص به طور مینی مالیستی . تا جایی كه لازم می بینند بدون یك كلمه اضافه.
همین بهتره
رهگذر:
من یكی از دلایل دیگه تودار تر بودن پسرا رو نداشتن گوش شنوا برای درد دل هاشون می دونم دخترا میتونن با دوستاشون راحت درددل كنند اونا هم گوش می دند و دلداری میدند اما در مورد پسرا اینطوری نیست
این شیوه ی تربیتی كه گفتی ویژگی خانوادگی شما ست یا بیشتر خانواده های اصفهانی همین گونه به بچه هایشان یاد می دهند؟
تا جایی كه من از شما شناخت دارم خیلی متعادل رفتار می كنید. نه از این ور بام افتاده اید نه از آن ور.
ظاهرا این رفتار محافظه كارانه نتیجه ی خوبی داده. بنا به آمار در اصفهان افسردگی بین خانم ها كمتر از تهران و تبریز است. .
البته مسئله ای پیچیده مثل افسردگی فاكتورهای گوناگونی دارد. شرایط اقتصادی هم خیلی مهم هستند. و خیلی عوامل دیگر.
مصاحبه ها خیلی كلیشه ای بودند و خیلی هم دقت می كردند كه صحبت از چارچوب مورد نظر آنها خارج نگردد. یادمه از من پرسیدند تفریح یا ورزش مورد علاقه ات چیست. انتظار داشتند بگویم شعرخوانی ولی من جواب دادم شنا. از نظر ویرایش كننده ی مصاحبه مناسب نبود یك دختر 17-18 ساله در تلویزیون بگوید شناگر است و آن را سانسور كرد!
بگذریم! از سئوالات كلیشه ای كه پرسیده می شد آن بود كه "نقش خانواده در موفقیت شما چه بوده". ظاهرا جزو سئوال های خیلی خیلی مهم بود و اقربا و بستگان پای تلویزیون می نشستند كه جواب همین سئوال را به دقت بشنوند. در نتیجه سئوال شوخی برداری نبود!
سه جور جواب داده می شد. (1) مصاحبه شونده شروع می كرد به یك سری كلی گویی و مدح مقام والای مادر و پدر. گاهی شعری می خواند. تاكید می كرد دست ویا پای والدین خود را می بوسد. می ذاشتند ساعت ها همین جوری مداحی می كرد بی آن كه یك جمله حرف حساب از دهانش خارج شود. منظورم از حرف حساب جواب مشخص این سئوال بود كه چه رفتارخاص والدین یا دیگر اعضای خانواده باعث شد كه تو در كارت پشت كار داشته باشی. مصاحبه شونده از جواب قانع كننده طفره می رفت و اتفاقا مصاحبه گر هم راضی تر بود همان جملات كلیشه ای و كلی گویی های خسته كننده ادامه یابد چون دردسری برایش نداشت. ویرایشگر برنامه هم با خیال راحت همه را پخش می كرد. تماشاگر برنامه هم خمیازه می كشید!
این دسته از مصحبه شونده ها در اكثریت قرار داشتند.
(2) مصاحبه شونده با دقت سئوال را جواب می داد. اگر ویژگی خاص -البته مثبت -در خانواده اش بود كه در او انگیزه ایجاد كرده بود به آن اشاره می كرد و در پایان از زحمات والدینش تشكر می كرد. اگر چیز منفی ای بود در موردش در جلوی دوربین صحبت نمی كرد. در این موارد مصاحبه گر سعی می كرد كه مصاحبه را به سمتی پیش ببرد كه آن سری جملات كلیشه ای را از زبان مصاحبه شونده بیرون بكشد ولو این كه حقیقت نداشته باشند و در مورد والدین او صدق نكنند. مصاحبه شونده بازیركی از زیر آن در می رفت و بحث را به سمت نقاط مثبت والدینش پیش می برد. بدی آنها را نمی گفت اما دروغ هم نمی گفت. حرف مفت هم نمی زد. همه ی حقیقت را نمی گفت اما بخشی از آن را كه در پاسداشت خانواده بود با صداقت می گفت. اگر دقت می كردی هم در بخش گفته ها و هم در بخش سكوت نكته های معنی دار بود. این گروه در اقلیت بودند. تماشاگران خوششان می آمد.
(3) گروه سوم كه در اقلیت مطلق مطلق بودند كسانی بودند كه بر می گشتند و جواب می دادند من موفقیت ام را مدیون خودم هستم و متاسفانه از جانب خانواده تشویق نشدم.
مصاحبه گر بحث را عوض می كرد.صدا وسیما یادم نمی آید چنین چیزی را پخش كند ولی جراید تك و توك می كردند
مخاطبان از این شخص بدشان می آمد. او را ناسپاس می دانستند. نسبت به او بد قضاوت می كردند. نمی گفتند چه صادق! می گفتند چه پررو!
خیلی بدجنسیه میدونم ولی خب بهتر از سوال پیچ شدن است.پسرهایی هم كه حرفی نمیزنند به نظر من خیلی زیادی مغرورند. اتفاقا من مردهای زیادی رو از نسل دهه شصت دیدم كه حرف میزنند از مشكلات خانوادگیاشان. فكر میكنم بچههای دهه پنجاه خیلی تحت این فشارهای سنتی بودند لاجرم كمتر حرف میزنند. من الان كلی دوست متولد دهه 60 دارم كه دم به دقیقه دارن از دست خانوادهاشون مینالند و پسر هم هستند ولی خب در عوضش مردهای دهه پنجاهی به نظرم فقط گوش میدهند؛ قضاوت میكنند و حرف از دهن آدم میكشند بیرون.
.gif)
.gif)
كلا تجربه من اینجوریه. دوستهای دخترم اما عموما از دست شوهر/دوست مذكر/و ... گله میكنند.من هم مث چماق دسته هویج فقط نگاه میكنم بعد كه میگن خب چی كار كنیم؟ میگم من چه بدونم؟
.gif)
.gif)
.gif)
روان طرف رو به هم میریزم.بعضیا با سوالای زیادشون آدم رو وادار به دروغگویی وخالی بندی می كنند. البته من بیشتر سعی می كنم با جوابای سربالا بپیچونمشون و دروغ نگم ولی بعضی وقتا نمیشه واقعا.
) اون مصاحبه ها رو خوب یادمه. اوایل خیلیا با دقت و جدیت گوش می كردند كه یه نكته ی جدیدی یاد بگیرند بعد كم كم به خاطر همون كلیشه هایی كه گفتید دیگه همه بی خیالش شدند.
من فكر می كنم اینكه یه آدم موفق بیاد از مشكلاتی كه سر راهش بوده و زحماتی كه كشیده حرف بزنه میتونه تاثیر مثبتی روی جوونا داشته باشه اونم تو شرایطی كه خیلی ها خونواده رو مسوول خوشبختی یا بدبختی خودشون می دونند و انتظار دارند والدینشون شرایطم وفقیت رو برای اونا مهیا كنن اما اینجوری بچه ها می فهمن كه موفقیت همیشه هم ناشی از شرایط مناسب خونوادگی نیست و هستند افرادی كه علیرغم مشكلات زیاد و عدم حمایت اطرافیان تونستند به موفق باشند
خیلی جالبه! اگر دقت كرده باشید در تاك شو های آمریكایی در صد قابل توجه از كسانی كه می آیند و از خانواده شان بد می گویند سیاهپوست هستند. درصد شان در این تاك شو ها از درصدشان در جامعه بیشتر است.
درمقابل اقلیت هایی كه از لحاظ اقتصادی و تحصیلی در آمریكا در سطح بالاتری از متوسط جامعه هستند (مثل چینی ها یا كره ای ها یا خود ایرانی ها) در این گونه تاك شو ها خیلی كمتر می بینیم.
دلیل به هیچ وجه این نیست كه در خانواده های اقلیت های متمول یا تحصیلكرده ی آمریكا كمتر فشار روی بچه ها و نوجوان هاست! ابدا چنین نیست! اتفاقا فشار طاقت فرسایی روی بچه ها و نوجوان در میان اقلیت چینی و یا ایرانی مقیم آمریكا هست كه آن قدر موفق باشند كه جلوی دوستان كم نیاورند. می دانید كه این چنین جمع هایی در آمریكا به شدت همدیگر را می پایند و اگر فرزند خانواده ای ایرانی یا چینی آن قدر كه انتظار می روند موفق در تحصیل و وضعیت مالی نباشد هزار تا "كنجكاو" ده هزار تا حرف در می آورند. ( در داستان بیژن كه نوشتم جا به جا حضور این جریان فرهنگی اشاره كردم). این نوع رفتار بین اقلیت های ایرانی مقیم آمریكا خیلی بیشتر از آن است كه ما ایرانیان مقیم ایران الان در داخل داریم! اونجا چهارچشمی همدیگر را می پایند. كی با كی دوست شد؟! كی چه جوری تفریح كرد..... مذهبی هاش یه جور. غیرمذهبی هاش یه جور دیگه.... ما اینجا در تهران و كلانشهرهای بزرگ ایران كمتر به كار هم كار داریم تا ایرانی های مقیم كالیفرنیا! تازه از آن سوی آبها كه می آیند برای دیدن اقوام می گویند "پیف! پیف! این ایرانی های مقیم داخل خیلی هویت خود را از دست داده اند ما كه آن ور هستیم بهتر هویت خود را حفظ كرده ایم." من كه در آن همدیگر را پاییدن ها نقطه ی مثبتی نمی بینم. اگر در داخل این عادت ناپسند كنار گذاشته شده جای خوشحالی دارد!
ما الان در ایران بیشتر این امكان را در چاردیواری خانه مان داریم تا آن گونه باشیم كه خودمان می خواهیم نه آن گونه كه دوست و آشنا از ما می خواهند.
اشتراک و ارسال مطلب به:
+0 به یه ن
متنی در اینترنت به قلم شخصی كه او را نمی شناسم:
اوایل دهه شصت نوجوانی بیش نبودم، اما خوب به خاطردارم آن روزهایی را كه تنها
شامپوی موجود، شامپوی خمره ایی زرد رنگ داروگر بود. تازه آن را هم باید از مسجد محل
تهیه می كردیم و اگر شانس یارمان بود و از همان شامپو ها یك عدد صورتی رنگش كه
رایحه سیب داشت گیرمان می آمد حسابی كیف می كردیم. سس مایونز كالایی لوكس به حساب
می آمد و ویفر شكلاتی یام یام تنها دلخوشی كودكی بود. صف های طولانی در نیمه شب سرد
زمستان برای 20 لیتر نفت، بگو مگو ها سر كپسول گاز كه با كامیون در محله ها توزیع
می شد، خالی كردن گازوئیل با ترس و لرز در نیمه های شب. روغن، برنج و پودر لباسشویی
جیره بندی بود، نبود پتو در بازار خانواده تازه عروسان را برای تهیه جهیزیه به
دردسر می انداخت و پو شیدن كفش آدیداس یك رویا بود. همه اینها بود، بمب هم بود و
موشك و شهید و ... اما كسی از قحطی صحبت نمی كرد! یادم هست با تمام فشارها وقتی
وانت ارتشی برای جمع آوری كمك های مردمی وارد كوچه می شد بسته های مواد غذایی، لباس
و پتو از تمام خانه ها سرازیر بود. همسایه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود،
مهربانی بود، خب درد هم بود.
امروز اما فروشگاه های مملو از اجناس لوكس خارجی
در هر محله و گوشه كناری به چشم می خورند و هرچه بخواهید و نخواهید در آنها هست. از
انواع شكلات و تنقلات گرفته تا صابون و شامپوی خارجی، لباس و لوازم آرایش تا موبایل
و تبلت، داروهای لاغری تا صندلی های ماساژور، نوشابه انرژی زا تا بستنی با روكش
طلا، رینگ اسپرت تا... و حال با تن های فربه، تكیه زده بر صندلی ها نرم اتومبیل های
گرانقیمت از شنیدن كلمه قحطی به لرزه افتاده به سوی بازارها هجوم می بریم. مبادا تی
شرت بنتون گیرمان نیاید! مبادا زیتون مدیترانه ایی نایاب شود! [..]!؟ اشتهایمان
برای مصرف، تجمل، پز دادن و له كردن دیگران سیری ناپذیر شده است. ورشكسته شدن
انتشارت، بی سوادی دانشجوهامان، بی سوادی استادها، عقب افتادگی در علم و فرهنگ و
هنر، تعطیلی مراكز ادبی فرهنگی و هنری و ... برایمان مهم نیست ولی از گران شدن
ادكلن مورد علاقم مان سخت نگرانیم! ... می شود كتابها نوشت... خلاصه اینكه این
روزها لبخند جایش را به پرخاش داده و مهربانی به خشم. هركس تنها به فكر خویش است به
فكر تن خویش! قحطی امروز قحطی انسانیت است قحطی همدلی قحطی عشق!
چند پرسش من از او:
آیا در دهه ی شصت -- همان زمان كه شامپوی ایوان و سدر صحت به بازار نیامده بود و شامپوی بچه ی كمتر قلیایی نبود و چشم بچه ها در حمام می سوخت مگر آن كه والدینش آن قدر ثروتمند بودند كه شامپو جانسون قاچاقی از بازار سیاه گیر می آوردند ومی خریدند---دو ماشین با هم تصادف می كردند رانندگانش با هم دست به یقه نمی شدند؟! آیا در دهه ی شصت كه سیگار را در مساجد می فروختند بین پسر عمو ها بر سر میراث به جنگ و دعوا نمی پرداختند؟! آیا آن روزها كه ادوكلن های مختلف نبود و رایحه ی "وان من شو" دیگه آخر كلاس به حساب می آمد، برادران مردی كه قبل از والدین خود فوت كرده بود فرش زیر پای شریك زندگی او را به زور نمی كشیدند؟ آیا تنبیه بدنی كودكان در مدرسه و خانه كمتر از این بود كه الان هست؟ آیا پدر ها با كشیدن پوست گوسفند بر سر از مرز عبور نمی كردند و زن جوانشان را با بچه ای و كوهی از مشكلات تنها نمی گذاشتند؟ آیا خیابان های تهران به خصوص نزدیك میدان انقلاب پر از متكدیان معلول نبود؟ آیا فریاد "مگه كوری" بر سر نابینایی كه از خیابان عبور می كرد كشیده نمی شد؟ در همان صف های روغن نباتی كم مردم دعوا می كردند و به جان هم می افتادند؟ آیا خشونت علیه زنان در خانه ها كمتر از آن بود كه الان هست؟ آیا در خانه متمولین با خدمتكار بهتر و مودبانه تر و انسانی تر از این رفتار می شد كه الان می شود؟
آیا از مهربانی پدر بود كه در گوش دختر نوعروسش می خواند "با لباس سفید عروسی می ری خانه ی بخت با كفن سفید می آیی بیرون"؟ این را دیگه مطمئنم كه پدرها این روزها كمتر این جمله ی ذاتا خشن را در گوش نوعروسان می خوانند. نه فقط در خانواده های متوسط شهری. حتی در خانواده های فقیر حاشیه شهر هم دیگه پدران انتظار ندارند كه دختر بسوزد و بسازد اما به والدین خود زحمت ندهد یا از ترس حرف مردم عمری بدبختی بكشد. به سرگذشت مدد جویان بنیاد كودك بنگرید می بینید كه حتی در آن تیپ خانواده ها هم كاملا جا افتاده كه زن دنیا نمی آید كه زجر بكشد. اگر ازدواجش نامناسب بود حق دارد از نو شروع كند و خانواده اش هم از او در حد توان خود پشتیبانی می كنند. منظورم از نو شروع كردن دنبال شوهر جدید گشتن نیست. دنبال یك شیوه ی جدید برای زندگی گشتن است!همین حرف مردم را در نظر بگیرید. آیا اتفاق نمی افتاد كه دختری كه در خانه تكانی عید پنجره های آپارتمانشان را پاك می كند بیافتد و جان خود را از دست بدهد و همسایه ها انواع و اقسام داستان های هزار و یك شبی به منظور بی آبرو كردن طفل معصوم سر دهند و دل مادر داغدارش را خون كنند؟! هم از این جهت كه چرا گذاشت دختر پنجره ها را پاك كند و هم از جهت یاوه های همسایه ها انصافا این قلم جنس هم كمتر شده! مردم گرفتار تر از آن هستند كه بخواهند این گونه داستان سرایی ها را بكنند. آن قدر هم تفریح هست كه دیگه فرصت برای داستان سرایی در باره دختر ناكام همسایه پیدا نمی شود!
برچه اساسی نویسنده ادعا می كند مهربانی كه در دهه ی شصت بود جایش را به
خشم داده؟
معیارهای مهربانی اش چه بود؟ و بر اساس كدام آمار و شاخص به نتیجه ای
كه با قاطعیت اعلام می كند رسیده است؟
متن آن قدر در اینترنت چرخیده كه من نمی دانم اولین بار در كدام سایت یا وبلاگ منتشر شده. از اون متن های ایرانی پسند است كه به سرعت پخش می شود. مملو است از نوستالژی و حسرت گذشته عاری از عدد و رقم و آمار و بدون ارائه ی هیچ پیشنهاد و راهكار به همراه یك حس تخدیر كننده ی منفعل بودن و تسلیم تقدیر شدن, بدون آن كه حس مسئولیتی به كسی و چیزی نسبت دهد درنتیجه خواننده با خیال راحت از این كه مسئولیتی بر گردن او گذاشته نمی شود در همدردی با نویسنده هم آوا می شود! من در تابناك آن را چندی پیش خوانده بودم. امروز یكی از خوانندگان آن را به من فرستاد. دیدم بد نیست نكته ای را در باره ی آن عرض كنم. نكته ای كه می خواهم عرض كنم این است:
برای یك تحلیل اجتماعی و مقایسه دو دوره ی زمانی با هم از لحاظ اجتماعی چند جمله ی احساسی نوستالژیك كاقی نیست. شاخص ها باید معلوم باشد بر اساس آماری كه به طریق علمی جمع آوری شده اند باید تحلیل نمود و نتیجه گرفت.
برای خودش علمی است! من عالم به این علم نیستم ادعایش را هم ندارم. اما می توانم تشخیص بدهم كدام تحلیل و مقاله اصول این علم را درست رعایت كرده و كدام نكرده.
حال بیاییم به زندگی شخصی خودمان برسیم. حسرت دوره ای را خوردن كه چندان هم حسرت برانگیز نبود به چه كار دنیا و آخرت ما می آید؟! همین لحظه و همین امروز هست كه تا حدی در دستان اراده ی ما ست. تا ببینیم با این لحظه و با این ساعت چه می كنیم! افراد دیگر را هم زیاد نمی توانیم عوض كنیم. اما مسئولیت و اختیار كارهای خودمان با خودمان است و بس!
پی نوشت:
من خودم آدم مصرف گرایی نیستم. تا كفش و لباسم كهنه نشده به سراغ خرید لباس نو
نمی روم. تا قابلمه ی آشپزخانه ام واقعا از كار نیافتد قابلمه ی جدید نمی خرم. تازه
در خرید قابلمه هم فقط می روم سراغ سایزی كه به دردم بخورد نه آن كه ست كامل بخواهم
بخرم. مواظبم كه بیشتر از نیاز مایع ظرفشویی روی اسكاچ نریزم.
من خودم می خواهم
مراسم "سون آی" را جایگزین والنتین تجاری و مصرفگرا بكنم تا عشق با صفرهای جلوی
قیمت هدیه سنجیده نشود و جای چلمبه بازی و فضولی در مورد هدیه ی همسر دوست و همكار
و چشم همچشمی بین باجناق ها نباشد.
درهمین امسال من این پیشنهاد را كردم.
نویسنده می گه در دهه ی شصت تهیه ی پتو برای جهیزیه مشكل بود اما مردم پتو اهدا می
كردند. من كه یادمه یك اپیزود سریال آینه در مورد زوج جوانی بود كه مانده بودند
دست اطوها و پتوهایی كه فامیل از روی چشم همچشمی برایشان آورده بودند. یادم نیست
كسی بگوید این اپیزود معرف زندگی آن زمان نبود. بیننده ها با آن سریال احساس همذات
پنداری می كردند. حالا چند از آن پتوها را اهدا هم می كردند هنر چندانی نكرده
بودند! نمی خواهم بگویم نویسنده در مورد مشكلات تهیه ی پتو دروغ می گه. در ده سال
دهه ی شصت هر از گاهی یك قلم جنس نایاب می شد. گاهی كره گاهی پتو حتی یك سال در ماه
رمضان زولبیا بامیه!! خاطرات محو دوره ی نوجوانی را از یك سال برداشته به كل آن ده
سال تسری داده بعد هم نتیجه گرفته!
چیزی كه من با آن مشكل دارم حسرت
گذشته را خوردن است. آن هم گذشته ی كه چیز جالبی هم نداشت.
الان هم اگر خدای
ناكرده زلزله ای بیاید مردم هرچه در چنته دارند در طبق اخلاص می گذارند. مگر در
زلزله ی بم چنین نكردند؟! نمی دانم آیا آماری هست كه بتوان میزان كمك های مردمی را
بعد از زلزله ی رودبار در دهه ی شصت و زلزله ی بم در دهه ی هشتاد را مقایسه كند؟!
نویسنده با چه معیاری مقایسه كرده؟!
مشكل من با آن نوشته ترویج نتیجه گیری
های كلی و قطعی است بدون ارجاع به آمار و روش شناسی علمی تحلیل های اجتماعی
نوشته شده توسط مینجق در پنجم اسفندماه 1390
اشتراک و ارسال مطلب به:
+0 به یه ن
به بهانه ی سون آی می خواستم از تجربه های "عاشق ماندن" بگوییم و بنویسیم. ازتجربه های عشق را زنده نگاه داشتن و به دام روزمرگی نیافتادن بعد از گذشت سال ها پس از ازدواج. می خواستم عشق را دوباره معنا كنیم برای زمانی كه تپش قلب ها كه نشانه ی آغاز عشق است فروكش كرده اما هنوز عشق هست. می خواستم عشق را در فضایی از یك سو با خریدن هدایای گران قیمت می سنجد و از سوی دیگر با خود آزاری -یا احیانا خودكشی- مترادف می گیرند دوباره معنا كنیم.
اما خواننده های این وبلاگ اغلب جوان هستند و این بحث ها خیلی به كارشان نمی آیند. اغلب یا در مرحله ی تپش قلب هستند یا حتی به آن مرحله هم نرسیده اند. در واقع بحث های مجردی و مجلات زرد و غرولندهای متاهلین (كه گاهی زیادی سیاه نمایی) می كنند باعث شده از عشق بهراسند و سعی كنند آن را به دل راه ندهند. به نظر من اشتباه می كنند. خود را دارند از یكی از اصلی ترین مراحل زندگی محروم می كنند.
می خواهم در كامنت های این یادداشت با هم بحث كنید تا دخترها و پسر ها شناخت بیشتری از هم به دست آورند. آن پیش داوری های عزبانه با شناخت بهتر از بین برود. بحث كمابیش آزاد است. من هم به عنوان مبصر ظاهر نخواهم شد. از من هم انتظار نداشته باشید كه چنین رفتار كنم. من هم یكی خواهم بود مثل بقیه كه در بحث شركت می كند. بحث كاملا آزاد نیست. به این معنا كه از چارچوب ادبیات مینجقی بیرون رود آن را حذف می كنم. چارچوب ادبیات مینجقی را هم كه تقریبا می شناسید.
من بحث را شروع می كنم. مسئله ای كه به نظر من وجود دارد مسئله ی عشق بین خرده فرهنگ هاست. منظورم از خرده فرهنگ ها اعم هست. خرده فرهنگ های قومی و مذهبی كه روشن است. اما خرده فرهنگ های شغلی و.... هم مهم هستند. در داخل فرهنگ هر قومی خرده فرهنگ های بسیاری هم هست. در موقع المپیاد یك پسر یهودی در تیم المپیاد شیمی بود كه خیلی پسر خوبی بود و به فرهنگ خودشان هم خیلی ارزش قایل بود. او می گفت ما هم "سید" داریم ولی با دخترهایشان ازدواج نمی كنیم چون اكر ازدواج كنیم و روزی عصبانی شویم و فحش بدهیم كناه می شود. یك چیزی به این مضمون! اگر اینجا كسی یهودی است و من اشتباه نقل قول كردم تصحیح كند. من فقط نقل قول كردم. دیروز این یادم افتاد و با خود تصور كردم اگر یك پسر مسلمان كه اجدادش در ایران خان بوده و با خرده فرهنگ خاص خانواده های خانی بزرگ شده عاشق یك دختر مسلمان از خانواده سادات بشود (آنها هم با خرده فرهنگ خاص خودشان) و ازدواج كنند زندگی شان چه جوری می شه! به نظرم خیلی سخت بشه. شاید از نظر سطح مالی و تحصیلی و.... همتراز باشند ولی این دو خرده فرهنگ كه هر دو در بطن فرهنگ ایرانی هستند خیلی تفاوتها با هم دارند. نگرش ها خیلی متفاوت هستند.
یك بحثی هم در مورد اختلاف سن پیش آمد. نظر من این است كه این فكر كه از قدیم مانده كه دختر حتما باید از همسرش جوان تر باشد دیگر منسوخ است/ چرا كه الان با پیشرفت بهداشت و تغذیه دیگه خانم ها زوذ پیر نمی شوند. نظر من این است كه جامعه بیخودی در برابر ازدواج با دختر چند سال بزرگ تر مقاومت می كند. به نظر من ازدواج بین خرده فرهنگ ها می تواند خیلی بیشتر مسئله ساز باشد تا مسئله ی سن.
البته اصلا نمی گویم كه با یكی از دیگر خرده فرهنگ نباید ازدواج كرد ولی می گویم كه باید آماده بود كه مسایل پیش آمده را حل و رفع كرد.
مسئله ی دیگه هم تصورات مردهای مجرد و عزب در مورد علایق خانم هاست. قبلا هم گفته ام باز هم می گویم آن نظریه های جمع های مردهای عزب در مورد جلب توجه دخترها از طریق توهین َ زورگویی لگدپرانی خیانت و لا.س زدن با دخترهای دیگر و لاف دروغ زدن و..... بیاندازید دور. با عمل به این قبیل توصیه ها شانس زندگی سالم و آرام و گرم زناشویی را از خودتان می گیرید.
اشتراک و ارسال مطلب به:
+0 به یه ن
آن چه كه در زیر می خوانید كامنت عطیه هست در مورد بحث جدال قدیم و جدید. دیدگاهی را عطیه مطرح می سازد كه معمولا در نگاه نوستالژیك نادیده گرفته می شود. كامنت را اینجا دوباره منتشر می كنم تا مورد بحث قرار گیرد. قابل تامل هست هرچند شاید صد در صد درست نباشد.
خب من به نظر من وقتی شما فقط یك معیار صداقت به معنای "یكسان بودن كردار و گفتار" را اگر در نظر بگیری، مردم فعلی صادقتر هستند. برای اینكه اگر بخواهند شعارهای كلی وحرفهای صد من یك غاز بزنند دیگر كسی به حرفاشان گوش نمیكند. مردم امروز ما آگاهتر شدند (به واسطه رشد جامعه، وسایل ارتباط جمعی، مواجه شدن با حقیقت زندگی و ...)، بنابراین صداقت هم معیارهایش شفافتر و واقعیتر شده. آدمها از مطلقگرایی فاصله گرفتند بنابراین كمتر از هم توقع دارند و خیلی چیزهای خوب دیگر.
مثلا بابابزرگ من (خدا بیامرز) یك بار به من گفت "من تا این سن پایم به كلانتری باز نشده". من در جواب بهش گفتم "خب برای اینكه ساده لوح بودید. مگر میشه كسی تا حالا حقاتون رو نخورده باشه و یا مثلا چك برگشتی نداشتید و ...؟" (البته بماند كه میخواست گردنم رو بزنه). خب شما اگه با این معیار برید جلو، مردم قدیم كمتر میرفتند كلانتری اما در مراودات روزانه و اجتماعیاشون هم بلد نبودند مساله را حل كنند و عموما با ریش سفیدی و بیایین هم رو ببوسید و اینا موضوع رو فیصله میدادند در حالی كه هنوز مشكل اصلی سرجایش بود (مثلا همین پدربزرگ من حتما چك داشته نمیرفته كلانتری شكایت ولی مثلا میرفته جنسهای طرف رو ارزونتر برمیداشته گرونتر میفروخته و معلوم نیست این وسط چقدر كدورت و دل چركینی ایجاد میشده و چقدر به همدیگر حرفهای تند میزنند فقط واسه اینكه طرف نرفته از قانون كمك بخواهد ولی الان طرف خیلی صادقانه و مستقیم بهت میگه كه عزیزم هر كسی هستی باش، من دوستت دارم ولی پولم رو هم میخواهم. خب الان كی صادقتره؟). خب حالا نگاه كنید اگر بخواهیم معیار همون قدیمیها رو در نظر بگیریم، میرسیم به اینكه مردم الان فلان و بهمان و ... مردم قدیم خوب و ... باید دید دارید با چه معیاری مقایسه میكنید؟ و در چه زمینهای؟ (مثلا درسته الان طلاق نرخش بالاتره ولی در عوضش مردم فهمیدند كه زندگی رو نباید زوری به دو نفر تحمیل كرد كه از توش كلی بچههای اعصاب خوردی و ... آدمهای طلبكار از زندگی و زمین و زمان در بیاید و ...)
خب مثلا اگر بروید در زمینه اعتیاد، تابلوئه كه مردم قدیم اندازه مردم الان درگیرش نبودند و خب مردم الان واقعا در این زمینه خیلی بد عمل كردند.
تازه همه اینا به نظر من به شرطیه كه شما نتایج و برآیند رفتارهای دو گروه رو هم بتوانید مقایسه كنید، خب نسل امروز ما كه هنوز خیلی نتایج و برآیند كارهاش قابل مشاهده نیست كه.
منظورم هم از قدیم از سال 1300 به بعد هست كه آدمهایش در قید حیات هستند و میشود مقایسه كرد
اشتراک و ارسال مطلب به:
+0 به یه ن
گفت و گوی زیر چند روز پیش در همین وبلاگ شد. خوشحال می شوم این گفت و گو ادامه پیدا كند. منتظرخواندن نظرات شما هستم.
مینجیق:
آخه! خیلی ها اینو می گن.
یولداش:
شاید علتش این بوده كه اینقدر مادی نبودند.
برای باور درونی هزینه دادن خیلی هم لزوما چیز خوبی نیست. بسته به این داره كه این باور چی باشه. باز مثال اغراق شده ی رهگذر را به كار ببریم. طالبان مادی نبودند برای باورشان هم همه جور حاضر بودند هزینه بدهند اما واقعا جامعه ای كه ساختند خوب بود؟
حتی در جمع های خانوادگی معمول ایرانی هم من مطمئن نیستم كه مادی نبودن لزوما به معنای شرافت بیشتر است. خانواده ای كه در یك محله مادی هستند فكرشان را می دهند بیشتر پول در بیاورند و بهتر پس انداز و سرمایه گذاری كنند. خانواده ی دیگر كه مادی نیستند ممكن است همان وقت و توجه را بذارند كه چشم بدوزند به خانه ی همسایه ها كه برای خودشان سوژه به دست بیاورند.
بیچاره اگر زن مطلقه ای همسایه شان باشد كه تنها زندگی می كند. آن تیپ آدم های غیرمادی صبح تا شب چهارچشمی او را می پایند.
خانواده های مدرنی كه دغدغه های بیشتر و بیشتر كردن اموالشان را دارند وقت و حوصله ی سوژه درست كردن از همسایه ی مطلقه ی تنها را ندارند.
با گذشت زمان آن گونه فضولی ها وتجسس ها كمتر شده.
اینهایی كه گفتم برای این نبود كه اثبات كنم كه مادی بودن خوبه. فقط خواستم این نظر را كه خیلی زیاد ابراز می شه به چالش بكشم.
مسئله نكته ی دیگری است. وقتی وضعیت اشتغال نابسامان روی همه به خصوص جوان ها فشار می آید. همین طور وقتی بی ثباتی اقتصادی است و هر كس حس می كنه پس اندازی كه با سختی برای روز مبادا یا خرید كنار گذاشته با بالا و پایین رفتن قیمت یك شبه می تونه تبدیل به هیچ بشه به او فشار می آید. از آن طرف می بینه برخی كه در بازار آزاد سكه و دلار فعالیت می كنند یك شبه میلیاردر می شوند یا یك شبه همه چیزشان را از دست می دهند. من نمی خواهم اسمش را بیاورم. به جایی كه مردم بدون با اتكا تنها به شانس یكهو مبالغی به دست می آورند یا از دست می دهند چه می گویند؟ چرا همچین جایی بدهست؟ خوب برای این كه پدر اعصاب آدم در می آره. باعث می شه آن قدر روی افراد فشار بیاد كه قاطی كنند. با هم دعوا كنند یا بخواهند زیر آبی بروند.
به علاوه در چنین محیطی كسی سرمایه گذاری ای نمی كنه كه شغلی ایجاد بشه.
این روزها -به بركت انقلاب مصر و جرئت پیداكردن زنان مصری در بیان مشكل دایمی مزاحمت در خیابان ها- تابوی مسئله ریخته و در ایران هم در مورد این معضل حرف زده می شه.
من فكر نمی كنم صرفا برخورد تنبیهی یا موعظه و نصیحت مردها این معضل را حل بكنه. این معضل هم ریشه در بیكاری داره. اگر اشتغال ایجاد بشه این همه مرد جوان در خیابان ها علاف نخواهند بود كه برخی از آنها هم از سر بیكاری مزاحمت ایجاد كنند. حتی اگر پسرهای خوبی نباشند وقتش را نخواهند داشت!
الان هم كه سركوفت ها كم تر شده به خاطر این هست كه مادران نسلی كه ازدواج میكنند خودشون نمیخواند حرف هایی كه بهشون زدند را بچه هاشون بخواند بشنوند ازین رو به هر طریقی یك جهیزیه خوب جور میكنند
از صمیم قلب از برخی از رفتار و اداب رسوم متاسفام و گاهی ارزو میكنم ای كاش ایرانی نبودم
انگار یك چیزهایی جز طبیعت ماها شده اكثرا افراد به معنی كارشون فكر نمیكنند ،ظاهر بینی زیاد شده ،چقدر هزینه هایی كه بی جا میكنند ولی باز هم اون افراد احساس خوشبختی نمیكنند.
یولداش:
معنای هزینه دادن چالش درست كردن و مزاحمت برای مردم نیست، مثلاً فعالیت خود شما برای همین وبلاگ و توجیه لزوم توجه به زبان مادری كه از باورهای شما نشات میگیرد، نوعی هزینه دادن است.
یعنی نگفتند برای حل مشكلاتمان یك شاه مقتدر مثل شاه اسماعیل یا شاه عباس پیدا كنیم. یا بگردیم یكی مثل كریم خان زند پیدا كنیم تا وكیل الرعایا باشه.
یك مقدار بعدتر باستان گرایی مد شد كه بیشتر فانتزی بود و معلوم بود چیز جدی و ریشه دار نیست. بیشتر افه هست تا چیز عملی. در دهه ی 40 ه ش انواع و اقسام گرایش به رجوع به گذشته رواج پیدا كرد. ندای "وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می كرد" مقبولیت پیدا كرد.
فرق ایران با افغانستان آن زمان چند چیز بود. یكی این كه ایران به دریا راه داشت اما افغانستان نداشت. (نفت را مثال نمی زنم چون آن سود نفت ایران را انگلیس می برد. افغانستان نفت دارد اما آن زمان هنوز استخراج نشده بود)
اما مهمتر این كه ایران تجربه ی مشروطه را پشت سر گذاشته بود. كسان زیادی در جنبش مشروطه (واندكی قبل از آن در جنبش آموزش در مدارس مدرن) بالیده بودند كه توانستند پروژه های گوناگون را به جایی برسانند. افغانستان چنین تجربه ای پشت سر ننهاده بود.
منتظرخواندن نظرات شما در باخیش ها هستم.
(عنوان "جدال قدیم و جدید" از عنوان یكی از كتاب های سیدجوادطباطبایی به عاریت گرفته شده است.)
اشتراک و ارسال مطلب به:
+0 به یه ن
دو لطیفه ی قدیمی قایل تامل می خواهم بگویم. لطیفه هایش خنده دار نیست (بیشتر گریه دار است) اما می خواهم درباره شان بحث بشه. اولش لطفا شما برداشت و حس خودتان را از این لطیفه ها بنویسید. اگر این لطیفه ها خاطره ای در شما زنده می كنه خوشحال می شم آن را تعریف كنید. در یادداشت های بعدی من مفصل برداشت و نظر خودم را می نویسم.
روزی فرشته به سراغ مرد كارمندی می ره و می گه هر آرزویی بكنه برایش برآورده می شه. اما یادش باشه كه دو برابر آن نصیب همسایه اش می شه. مرد كارمند آرزو می كنه كه یك چشمش كور بشه!!!
دو چوپان فقیر در یك دشت بی آب و علف با یكی دو گوسفند زندگی می كردند و سر آب و مرتع دایم دعوایشان می شد. باز فرشته می آید و به یكی شان می گه هر آرزویی داری بگو تا برآورده كنم. این یكی فرشته شرطی نمی ذاره. چوپان آرزو می كنه كه گوسفندهای آن یكی چوپان بمیرند تا آب و علف بمونه برای گوسفندهای خودش. فرشته قبول می كنه. گوسفندهای آن یكی چوپان یك بیماری واگیردار می گیرند و می میرند. بیماری واگیردار به گوسفند های چوپان اول هم سرایت می كنه و آنها را هم می كشه.
اشتراک و ارسال مطلب به:
+0 به یه ن
آقای احمد پورنجاتی در اعتماد نوشته است: «آقای خاتمی در ذهنیت افكار عمومی مردم ایران و حتی بسیاری از مردم جهان همان چهره جذاب و دوستداشتنی و بااخلاق «سید خندان» است؛ مردی فرهیخته كه با همه فضیلتهای علمی و اخلاقی و خانوادگی و موقعیتهای كمنظیر اجتماعی همواره نماد فروتنی در برابر كرامت انسان بوده و هیچگاه در فراز و فرود موقعیتهای سیاسی و اعتباری از این خصلت كیمیاگونه فاصله نگرفته است. اما اینك در مجالی كه به بهانه سالروز تولد سیدمحمد خاتمی مشهور فراهم شده، میخواهم چهرهیی متفاوت از او را پیش چشم مردم ایران آفتابی كنم؛ البته این چهره متفاوت از خاتمی مشهور برای دوستان و نزدیكان او ناشناخته نیست اما دریغ است اگر نسل امروز و فردای این سرزمین سیمای تمامعیار یكی از محبوبترین شخصیتهای این برهه از تاریخ ایران را - كه به گفته برخی «مهره مار» دارد - آنگونه كه باید نشناسد.
بقیه ی مطلب را می توانید اینجا بخوانید. نظرتان در مورد به كار گرفتن این نوع ادبیات توسط یك فرد در موقعیت پورنجاتی چیست؟ در محتوای حرفش چه؟ ظاهرا دارد از زبان و شما می گوید كه چی در باره ی آقای خاتمی فكر می كنیم. می پسندید او بیاید و از شما (ذهنیت افكار عمومی مردم ایران) در مورد رئیس جمهور سابق چنین بگوید؟
نمی دانم این ادعایش كه "ذهنیت افكار عمومی مردم ایران" چنین است بر یك نظر سنجی عمومی استوار است یا دارد تصور ذهنی خود را از «ذهنیت افكار عمومی مردم ایران »بیان می فرماید. در صورت دوم آیا ایشان به لحاظ اخلاقی چنین حقی دارند؟ آیا اگر آزادی بیان را اصل بگیریم چنین ادعایی در دایره ی آزادی بیان قرار می گیرد؟!
همه ی این ها را به عنوان سئوال برای روشن شدن ذهن خودم مطرح می كنم. جوابش را نمی دانم. می خواهم نظر شما را بدانم
اشتراک و ارسال مطلب به:
+0 به یه ن
پیرارسال, زمستان رفته بودم برای دفاع از تزی به اصفهان. به دانشگاه صنعتی اصفهان. برگشتنی راننده ی تاكسی مرد صاحبدلی بود. شیرین سخن و خوش صحبت.
یك پل بلند در اصفهان ساخته اند. با آب و تاب در مورد پل برای من توضیح می داد. می گفت اتوبوس سریع السیر می خواهند بذارند یا قطار شهری یا چیز دیگری (یادم نیست) . دعا و آرزو می كرد زودتر راه بیافته. گفتم اگر راه بیافته كه شما به عنوان راننده تاكسی مشتری كمتر خواهید داشت. گفت : "خدا روزی رسان هست. اگر راه بیافته زن و بچه ی خودمان راحت تر می شند. هوا هم تمیزتر می شه برای خودمون خوبه." عین جملاتش بود.
بعدش راجع به زاینده رود كه خشك بود حرف زدیم. پرسیدم امسال برف اومده؟ راننده ی صاحبدل اصفهانی گفت:" زیاد نه. اما جاهای دیگه آمده. مشهد اومده. خدارا شكر! اونجا هم ایرانه."
اشتراک و ارسال مطلب به: