همین طوری!

+0 به یه ن

دوست قدیمی که بعد از سالها توفیق دیدارش را پیدا کردم:
عزیزم! من به خاطر خودت می گم! صلاحت را می خواهم! زندگی که فقط کتاب نیست! زندگی ورای خفه کردن خودت با این چند تا فرموله!  دلم می سوزه که هیچ چیز دیگه را تجربه نکردی

من: اوه عزیزم! ممنونم که این قدر به فکرم هستی!حالا که این قدر تو دلسوز من هستی فردا که سرما خوردم زنگ می زنم برایم آش بپزی بیاری! این همه و محبت و دلسوزی تو نسبت به من حیف هست به هدر بره!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یک سئوال

+0 به یه ن

چرا آقایان پا به سن گذاشته تبریزی خیال می کنند که اگر اشاره کنند همشهری من هستند من حتما باید خود را تصحیح کنم که نظرم در راستای نظر ایشان باشد؟! نه این که خیلی از مردان پا به سن گذاشته همشهری خیر و برکت و حمایت دریافت کرده ام خیلی دغدغه مورد تایید آنها واقع شدن باید داشته باشم!!!!!!
خداییش تا حمله ای در این پایتخت در محیط کار به من شد مردان همشهری ام به دست و پا افتادند که از من برائت بجویند که از این طریق امتیازی از حمله کننده ها دریافت کنند. اماهر وقت می خواهند من ساکت باشم یا حرف مورد نظر آنها را بزنم فوری از در این در می آیند که به عنوان یک همشهری صلاح مرا می خواهند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پیش به سوی دنیا جدید ما

+0 به یه ن

مینجیق: می گن آدم به میانسالی که می رسه می خواد همه اش با فامیل و دوستان قدیمی ارتباط برقرار کنه. اما من در آستانه ۴۶ سالگی کاملا برعکس شده ام. می خواهم همه کسانی که به من ضربه عاطفی زده اند و یا دلم را شکسته اند یکی یکی طلاق عاطفی دهم و ازشان فاصله بگیرم. هر کسی که می خواد باشه. زندگی کوتاه تر از اون هست که آدم اجازه بده با روح و روانش بازی کنند. به جای آن می خواهم دوستان تازه بیایم. با دهه نودی ها خیلی حالم خوب می شه. البته یواش یواش قرن پانزدهمی ها (متولدین بعد ۱۴۰۰) جای

عجیبی در دلم پیدا می کنند. همین طور می خواهم دوستان جدیدی از همنسلان خودم و نیز دهه شصتی بیابم. کسانی که با آنها قرابت فکری دارم و همدیگر را می فهمیم

قرار نبود که  این حس من چندان بین کسانی که به سن من می رسند متداول باشه. اغلب در این سن و سال برعکسش را می گن. تا سه چهار ماه پیش من هم -تا حدودی- دنبال نگه داشتن کسانی بودم که از دیرباز می شناختم. فکر می کردم اگر از دستشان بدهم (یعنی اگر از خانه دلم بروند) چه فاجعه ای رخ می ده.

اتفاقات نشان داد

که بیخودی جایگاه عاطفی بسیاری از اطرافیان را در ذهنم مهم فرض کرده بودم. . مرگ و زندگی ام هم برای اونها مهم نبود! قبلا خودم را گول می زدم که  نیش هایی که می زدند یا شوخی های خنکی که در مورد بی ارزشی من در نظر آنها می کننپ  از ته دل نیست. حالا فهمیدم اتفاقا خیلی خیلی هم از ته دل بوده!

 از چهلم ژینا به این سو یواش یواش به این نتیجه رسیده ام که هر آشنایی ارزش نگه داشتن نداره و لو این که به لحاظ نسبی هم خیلی نزدیک به حساب بیاد. نمی دانم شما هم چنین حسی در ماه های اخیر پیدا کرده اید یا خیر. فکر می کنم فقط کسانی ارزش نگه داشتن در خانه دلم را دارند که اگر من نباشم براشون مهم باشه.شما هم این حس را پیدا کرده اید یا من استثنا هستم؟!

پی نوشت: در این سه ماه دریافتم برخی از افراد که تنها در فضای مجازی آنها را ملاقات کرده ام از بسیاری از به اصطلاح نزدیکان برای آدم دلسوزترند

 

یکی از دوستان همسن و سالم در فضای مجازی: انگار قطار جدیدی راه افتاده که عده‌ای از مسافران قطار قبلی شرایط سوار شدن به این قطار را ندارند. این یک گسست تاریخی است و نشان می‌دهد که انقلابها لزوما با عوض شدن رژیم محقق نمی‌شوند بلکه میتواند در بطن یک جامعه انقلابی رخ دهد که فعلا نماینده سیاسی در حاکمیت نداشته باشد.

 

مینجیق: شما هم همان حس مرا دارید؟ یادمه پارسال که رییسی اومد شما به نوعی این روزها را پیش بینی کرده بودید. البته شما پارسال (شاید از روی شکسته نفسی وفروتنی) گفتید که نسل ما را هم از قطار پیاده خواهند کرد. الان هم نظرتان همینه؟

..

یکی از دوستان همسن و سالم در فضای مجازی:
بلی نظرم تقریبا همینه. یعنی ما دنیای جدید را می‌پذیریم اما نرم افزار و سخت افزار کافی برای مچ شدن با آن را نداریم. به نوعی شاید به عنوان ناظر بی‌طرف باقی بمانیم.

 

مینجیق:

 شاید هم بتوانیم دنیای موازی خودمان را ایجاد کنیم که متفاوت با دنیای قبلی است ولی لزوما با دنیای دهه هشتادی ها هم یکی نیست!

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گفت و گویی با نادیا در مورد گشت ارشاد

+0 به یه ن

در پی این نوشته ام با عنوان« اظهارات نماینده رفسنجان در مورد گشت ارشاد»، نادیا نوشت: 



«

با سلام و عرض ادب.
چرا اینقدر در مورد گشت ارشاد سیاه نمایی میکنید؟ من قبول دارم که رفتار گشت ارشاد باید دوستانه باشد و این طرز رفتار را ابداً تایید نمیکنم اما باید یک عامل بازدارنده برای مبارزه با بی حجابی افسار گسیخته ای که بلای جان عفت عمومی است، وجود داشته باشد. وقتی افرادی به رعایت حجاب حداقلی هم رضایت ندارند و تمایل دارند با هر سبک و سیاقی که بعضاً فقط مناسب فضای خانه است در مکان های عمومی ظاهر شوند، باید از یک برخورد اجتماعی حساب ببرند. دقیقاً همانطور که پلیس، رانندگانی که به قوانین راهنمایی و رانندگی قیدی ندارند باید به هر طریقی که شده ملزم به رعایت قانون نماید، چرا که عدم رعایت قانون جان دیگران را به خطر می اندازد. در مورد حجاب، طبعاً افراد میتوانند با هر پوششی در فضای خصوصی خود باشند اما وقتی پای فضای اجتماعی وسط می آید، افراد باید ملزم به رعایت قانون باشند. بی حجابی، آن هم از نوعی که متاسفانه امروزه مرسوم شده، صددرصد عامل فساد است. شما بروید آمار تجاوز و فساد را در در کشورهای مختلف بررسی بفرمایید، قطعاً به این نتیحه خواهید رسید که رعایت حجاب، نقش انکارناپذیری در عفت و پاکدامنی و حتی تداوم و بقای خانواده ها دارد.
در برخی کشورها مثل ژاپن، سیگار کشیدن در فضای عمومی به دلیل سلب حقوق دیگران ممنوع است. به نظر من بی حجابی هم سلب حقوق دیگران است. دقیقاً به همان دلیلی که در شرایط کرونا استفاده از ماسک الزامی است تا سلامت افراد با خطر مواجه نشود، داشتن حجاب هم الزامی است. اکنون که دیگر همه در مورد حجاب احساس آزادی میکنند و فکر میکنم ترسی از گشت ارشاد وجود ندارد که اگر داشت وضعیت حجاب در جامعه اینگونه نبود. بیشتر تجربیاتی که شما ذکر فرمودید فکر میکنم مربوط به گذشته بود. شما حتی گشت ارشاد را به خرید ویلا ربط دادید که البته بی ربط نیست اما فکر میکنم دلیل دویست و چهل و دوم باشد. واقعاً اگر از کسانی که اقدام به خرید ویلا میکنند بپرسید، فکر میکنید چند درصدشان از گشت ارشاد به عنوان دلایل اولیه خود نام می برند.؟! رفتار گشت ارشاد به نظرم طی این سالها بهبود پیدا کرده است. خودتان هم نظاره گر اوضاع حجاب در مملکت هستید، اگر به زور یک روسری ۵ سانتی بر سر میگذارند در عوض با افراط بی اندازه در آرایش، جبران مافات میکنند. یکبار دیگر تاکید میکنم که رفتارهای خشونت آمیز گشت ارشاد( اگر وجود داشته باشد) مورد تایید نیست اما قانون باید اجرا شود.»

پاسخ من:
سلام نادیا جان
فیلم
گریه ها و ناله ها و التماس های مادری که به دنبال ونی که دختر بیمارش را می برد ندیدی؟ندیدی مادر دلسوخته چه طور دنبال ون می دوید. بعدش ادعا می کنند به مادر باید حرمت نهاد. این هست معنای حرمت مادر؟! که جگر گوشه بیمارش رابگیری و او را چنین دنبال ون بدوانی؟!فیلم امروز در فضای مجازی پخش شد.
در پشت کوه قاف هم نبود و در همین شهرک غرب تهران بود که جایی است همردیف ونک و پل طبیعت مورد علاقه حسین جلالی نماینده رفسنجان!
ما سیاه نمایی نمی کنیم. این گشت ارشاد آبروی سیاهی را هم می برد!
ما سیاه نمایی نمی کنیم. دردها را به فارسی می نویسیم که مسئولان بخوانند و تامل کنند اما خارجی ها نفهمند. اما اون فیلم ها را خارجی ها هم خواهند دید و خواهند دید چه سیاهی ها که بر مردم ما نمی گذرد.
اگر نگران سیاه نمایی هستید، با گشت ارشاد مخالفت کنید تا خارجی ها این چهره کریه را از ایران نبینند. با انکار این واقعیات و بستن چشم ها، گشت ارشاد روسپید نمی شود.
می دانم که مخالف خشونت های گشت ارشاد  هست پس جلویش بایست. از تو- به عنوان یک خودی- شاید قبول کنند. 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مرگ همنسلان من

+0 به یه ن

...مرتب خبر درگذشت متولدین دهه پنجاه و شصت را می شنویم. حدود دوماه پیش رفتیم قبرستان و دیدیم که حدود سه چهارم قبرها در قطعات جدید، متعلق به همین نسل هستند.


ببینید! حکومت و رانت خوارها و ریزگرد ها و…. به همه ملت فشار می آره. ولی اون کسانی که بیشتر فشار روشون هست همین نسل ما هستند.

در واقع نسل های قبلی هم فشار را باز آوار می کنند روی همین نسل متولد دهه ٥٠ و ٦٠. اون همه سرکوفت که عمری بابا و مامان های نسل ما بر  ما زدند تاثیر خودش را گذاشته. خودشان  در دوران شکوفایی اقتصادی دهه ٥٠، خانه خریدند و شغلی دست و پا کردند بعد در دهه ٧٠ و ٨٠ با اون وضعیت اقتصاد داغون مملکت به بچه هاشون سرکوفت زدند که وقتی ما توانستیم چرا شما نمی توانید؟! به عقلشان نرسید که ببینند رشد اقتصادی دوران جوانی آنها در وضعی بود و رشد اقتصادی زمان جوانی نسل ما چه طور بود و هست.

در زمان کودکی نسل ما، در اعماق داستان تاریخی دنبال پدر اوشین و پدر الکلی دخترک کبریت فروش می گشتند که سرکوفت بزنند که  تو خیلی  بچه خوش شانسی هستی که ما ازت بردگی نمی کشیم! دستشان درد نکند که این همه لطف می کردند و از بچه هایشان بردگی نمی کشیدند!!! 

همنسلان من با این شرم و این عذاب وجدان بزرگ شدند که چه طور مثل دختر کبریت فروش برای والدین خود فداکاری نمی کنند!

همه این فشار ها تلنبار شده و نسل ما را این جور یکی یکی جوانمرگ می کنه!


معلم ها و استادانمان هم بدتر از والدین! 

تازه اینها والدین و معلم هامون بودند که علی الاصول خیلی دوستمان داشتند و از روی محبت سرکوفت می زدند و شخصیت مان را و روح و روانمان خرد می کردند.

در محل کار که "پیشکسوتان" دیگه حسابی دمار از روزگار همنسلان من درآوردند. اینها دیگه اون قدر خصمانه رفتار کرده اند که هیچ جوری حرکاتشان را نمی توان به حساب نیت خوب گذاشت. یکی از حربه های اصلی این پیشکسوتان در محل کار برای سیاه کردن روزگار همنسلان من این بوده که کولی بازی دربیاورند که من معلوم نیست تا کی زنده ام پس شما باید حرفم را قبول کنید. فعلا که همنسلان من هستند که یکی یکی پر پر می شوند.



البته پدر خدابیامرز من اهل سرکوفت و …. نبود. 

در مورد والدین کلی عرض کردم. اما در مورد پیشکسوتان کاملا تجربه شخصی ام را گفتم. این پیشکسوتان جامعه فیزیک ایران که دایم هم با هم اره و تیشه می دهند در یک چیز توافق و اتحاد دارند: در حمله به این درویش بینوا، مینجیق!


بگذریم! والدین محترم! معلمان و اساتید محترم! اگر خود را سزاوار یک دهم اون تعریف و تمجیدهایی می دانید که در روز پدر یا مادر یا معلم نثارتان می شود در ارتباط با فرزندان یا شاگردان فعلی یا سابق تان یک مقدار دل رحم تر باشید. زندگی به اندازه کافی به آنها سخت می گیرد. دیگه شما بار اضافی به دوششان نذارید. فشار بیشتر نیاورید. عقده هاتون را سرشان خالی نکنید. انتظار بیش از حد نداشته باشید. 

فکر نکنید که چون به گردنشان حق دارید هر بازی ای بخواهید بر سر روح و روان واعصابشان می توانید بیاورید.

فکر نکنید این فرزندان یا شاگردشما ضد ضربه اند و هر گونه خرد کردن شخصیتشان و هر فشاری را دوام خواهند آورد.


احتمال بدهید که وقتی فشار را از حدی بیشتر بکنید فرزند شما، فردا صبح از رختخوابش بلند نشود. مثل همه اون همه دهه پنجاهی و شصتی که کنج قبرستان خوابیده اند.

🍀@minjigh

.ی نوشت: پدر محترم! مادر محترم! وقتی بچه های دهه پنجاهی و دهه شصتی شما به شما می گه: "خدا را شکر! همه چی رو به راهه!" احتمال بدهید که داره این طور می گه که شما نگران نباشید. احتمال بدهید که همین الان داره با غول مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم می کنه! احتمال بدهید که یکی از همنسلان خودتان در محل کار، روزگار بچه شما را سیاه کرده. . احتمال بدهید که در محل کار دارند برایش پاپوش می دوزند و….

خیلی احتمالش ضعیفه که بچه شما در ایران زندگی کنه و با این مسایل درگیر نباشه.

اگر هم مهاجرت کرده باشه با هزار و یک مشکل مهاجرت درگیره. مهاجرت هم همچین کار ساده ای نیستند. چهره های خندان مهاجران در اینستاگرام گویای واقعیت مهاجرت نیست. در خارج  هم بچه شما گرفتار صد جور مشکلات خواهد بود.


بچه های شما مشکلات را از شما پنهان می کنند و شما هم خیال می کنید زیادی حالش خوبه و از این همه خوشبختی قراره سردی اش بشه. بعدش شروع می کنید به فشار روحی بیشتر آوردن روی بچه هاتون. ماشالله بابا و مامان ها دقیق می دانند چه طور می توانند روی روح و روان فرزندشان خراش بکشند. هیچ غریبه ای این توان را نداره.

جامعه ما هم صد در صد همیشه حق را به والدین می ده. حتی مرگ فرزند را هم از این منظر ناراحت کننده می دانند که والدین را آزرده خاطر می کنه. والا خود جوان دهه پنجاهی یا شصتی که کنج قبرستان می خوابه از نظر جامعه ما خیلی هم ارزش نداره. همه حق ها مال والدین اوست و همچنین پیشکسوتانی که در محل کار دمار از روزگار جوانترها در می آورند و هفته ای یک بار هم برایشان گرامیداشت می گیرند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پدرم وقتی مرد پاسبان ها همه شاعر بودند

+0 به یه ن

وقتی پدرم درگذشت، چنان که رسم است عده زیادی از دانشجویان سابقش (فارغ التحصیلان دانشکده فنی دانشگاه تبریز) در سوگ او گفتند و نوشتند. اما نوشته ها و گفته های ایشان با آن چه که در این سرزمین ها  رسم هست فرق فاحش داشت. غلو و اغراقی در آنها نبود. بازتاب واقعیت بود. کلمات با دقت مهندسی و فکر شده  انتخاب شده بودند و توصیفگر واقعیت زندگی و شخصیت پدرم بودند. به او چیزی نسبت ندادند که نبود. 
برای من این امر هم بسیار تسلی بخش بود. نه به خاطر این که باور داشته باشم، صحبت هایی که ما زمینیان می کنیم کوچکترین اثری بر پروازکنندگان داشته باشد. اما  این انتخاب دقیق  جملات و کلمات توسط دانشجویان سابق پدرم برای من این معنا را داشت که عمری پربار و پرثمره را گذرانده.  
وقتی با ادبیات کسانی که برای تملق،  چپ وراست برای برخی پیشکسوتان فیزیک ایران بزرگداشت برگزار می کنند مقایسه می کنم می بینم پدرم چه قدر کامیاب بوده. پدرم در همین دنیا جذاب ترین توصیف بهشت برای یک نفر اهل تفکر یعنی (لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا) را تجربه کرده است. 
دلم برای پیشکسوتانی که دور خودشان کلی مرید تملق گو جمع می کنند می سوزه.   این مریدها، برای منافع شخصی شان  حسابی پیرمرد را روی انگشت خود می چرخانند. آن قدر تملق می گویند و در تعریف از پیرمرد زیاده روی می کنند که پیرمرد هم به امر مشتبه می شود و این ور و اون ور با اظهاراتی که بیش از دانش و دستاوردهای علمی اش هست آبروی خود را از بین می برد. مریدان برای این که در لوای پیرمرد، بساط مفت خوری شان همواره گسترده بماند پیرمرد را علیه این و آن تحریک می کنند و پیرمرد هم به این و آن حمله می آورد.🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

امان از دست شایعات

+0 به یه ن

از قرار معلوم یک سری گروه اینترنتی هستند که اطلاعات جعلی در مورد خاندان های نسبتا معروف تبریز انتشار می دهند. مثلا وقتی تشابه اسمی بین یک  سلبریتی و یکی از این خاندان ها هست داستان سرایی می کنند که فلانی نوه بهمانی است. بعدش هم نقبی می زنند به سپاه پاسداران و داستان سرایی می کنند که  پسران بهمان کارخانه دار زمان شاه تبریز، بعد انقلاب سپاهی شده اند و بعد بهمان شاپینگ مال را ساخته اند و…..خلاصه از این داستان ها!


به طور کاملا اتفاقی، من خاندان مزبور را به خوبی می شناسم. از سه پسر آن مرحوم یکی همان کارخانه پدری را در تبریز اداره کرده و برند اون کالا در تبریز را در دنیا زنده نگاه داشته، دومی حدود شصت هفتاد سال پیش، به اطریش رفته و در وین پزشک متخصص شده و همانجا مانده. و آن یکی هم باز شصت هفتاد سال پیش آمریکا رفته و استاد دانشگاه در یکی از دانشگاه های آمریکا شده و الان هم بازنشسته شده برگشته ایران و از معدود شهروندان ایرانی  است که دلار (حقوق بازنشستگی اش از دانشگاه آمریکا) به ایران می آورد و اینجا صرف مخارج خود و امور خیریه می کند. ( در مقابل خیل عظیم افرادی که تا شلوارشان دو تا می شود، دارایی خود را تبدیل به دلار می کنند و از کشور خارج می نمایند!) کدوم یکی سپاهی شده؟! الله اعلم!!!


حرف های این سایت ها و گروه ها را بدون راستی آزمایی این ور و اون ور منتشر نکنید. اون چهار خاندان سرمایه داری هم که هنوز در تبریز  چراغ کارآفرینی را فروزان نگاه داشته اند و با کارهای خیریه شان (مدرسه سازی، اهدا به بیمارستان ها و ….) گره از مشکلات عدیده استان می گشایند  با شایعات  بی اساس از شهر دلزده نکنید و فراری ندهید.
خودتان که بهتر می دانید سرمایه گذاری حکومتی  در استان ما یا نمی شود یا هر از گاهی  که می شود عملا اون قدر نامناسب هست که ضررش بیشتر از خیرش از آب در می آید  ( مثل سدهایی که ساختند و دریاچه اورمیه خشکاند، مثل بهره داری محیط زیست-خراب-کن از معادن استان، مثل خرید تکنولوژی  اسقاطی تراکتور سازی  از رومانی که حتی داد شاه را هم درآورده بود که وقتی می توان از آمریکا بهترین تکنولوژی را 
خرید چرا رفته اید سراغ رومانی ؟! (منبع یادداشت های علم) و…..)
اگر وضع اقتصادی استان ما از محروم ترین مناطق دنیا  اندکی بهتر هست نه از بذل و بخشش حکومت حاضر هست نه از حشمت و برکت پهلوی. بلکه از برکت صلح و همبستگی مردم منطقه، از عرق میهنی و مسئولیت پذیری مردم محل و بالاخره از برکت همین سرمایه گذاران محلی است که کارآفرینی می کنند. بیخودی علیه آنها شایعه پراکنی نکنید.


خدا می دونه انگیزه کسانی که علیه خاندان های سرمایه دار قدیمی تبریز این شایعات را درست می کنند چیست!؟ اما می دونم که نفعش را رانت خواران امروزی - با دادن آدرس غلط به افکار عمومی - می برند و ضررش را در دراز مردم تبریز که سرمایه های انسانی شهر خود را به این طریق دلزده می کنند و از خود می رانند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بحث داغ

+0 به یه ن

در ادامه نوشته ام با عنوان «مستند غیر رسمی» نظرات زیادی منتشر شد. لحن برخی نظرات تند و نیش دار بود. بحث خوبه اما باید تمرین کنیم که تحمل بیشتری در مورد نظرات و دیدگاه های مختلف داشته باشیم. با این حال من از روند بحث نا خرسند نیستم. موضوع بحث ها مسایل روز بود که به جان تعداد زیادی از انسان ها مربوط می شد و دیدگاه ها هم خیلی با هم متفاوت بودند. این که حرارت بحث ها این چنین بالا بگیرد دور از انتظار نبود. البته قابل پیش بینی بودن به معنای خوب و درست بودن نیست. باید اون قدر تمرین بحث کنیم که این نقایص را بر طرف سازیم. به هر حال کم پیش می آد که افراد با دیدگاه هایی چنین متضاد با هم بحث بنشینند. معمولا در کشور ما -وخیلی از کشور های دیگه جز کشورهایی مثل ممالک اسکاندیناوی که از بچگی بحث را در مدرسه تمرین می کنند- بحث بین افراد با دیدگاهی بسیار نزدیک تر از این هم بعد از مدتی به دعوا و فحاشی کشیده می شه. به نسبت بحثی که در این وبلاگ ادامه پیدا می کنه از  استاندارد بالاتری به لحاظ رواداری و تحمل یکدیگر برخورداره.

در بحث مسایل حاد روز به این چند نکته زیر سایه انداخت. با توجه به این که اهمیت این نکات در دراز مدت بسیار هست، آنها را به طور جداگانه منتشر می سازم:

اگر مشکلات سیاسی حل شود خیلی از این موضوعات اجتماعی و یا محیط زیستی که ما با آنها درگیر می شویم اصلا از اول به وجود نمی آید
.
اگر در سیاست گذاری های کلان کشور منافع ملی حرف اول را بزند، اقتصاد آن قدر رشد می کند که ما این همه نیازمند نخواهیم داشت که بخواهیم کمک شان بکنیم.

اگر سیاستگذاران کلان کشور خوب عمل کنند این همه محیط زیست تخریب نمی شود که ما بخواهیم خرد خرد و با فشار فراوان به خودمان و انتظار فداکاری از خودمان و همتایان خودمان جلوی قسمت کوچکی از تخریب های مخیط زیست را بگیریم.

بحث سیاسی علی الاصول نه تنها بیهوده نیست بلکه خیلی هم مفید و ضروری و اساسی است!
اما بحث سیاسی که عموم مردم ایران می کنند چیزی ورای غرولند یا ابراز تاسف یا حسرت ٥٠ سال پیش را کشیدن نیست!
عموم که می گم بیش از ٩٠ درصد از منتقدان چنین هستند.


اون هموطن هایی  هم که جدی تر و حرفه ای تر به کار سیاسی از موضع معترض می پردازند خیلی فراتر از این نمی روند! خیلی هنر کنند "افشاگری " می کنند. پته اصحاب قدرت و زر وزور و تزویر را می ریزند روی آب.
اندکی از آنها صادقانه و منصفانه ومستند و متقن افشاگری می کنند اما بسیاری از آنها رعایت اصول صداقت و انصاف را هم نمی کنند. 
فقط ایراد می گیرند و تهمت می زنند و سعی می کنند اوضاع را تا می توانند بد وبدتر نشان دهند. امیدشان این هست که یکی از این افشاگری هایشان چنان مردم را به خشم آورد که بریزند  خیابان ها و....
بعدش هم معلوم نیست قراره چی بشه.

این جور بحث سیاسی است که جز افسردگی و ناامیدی نتیجه ای ندارد.

اما بحث سیاسی بیش از این باید باشد. بیش ازغرولند وافشاگری و حسرت گذشته باید سیاست ورزی کرد تا نتیجه امیدبخش دهد.

کار سیاسی مثمر به ثمر بیش از افشاگری از فساد حاکمان و نشان دادن سیاهی ها و تباهی های وضع موجود می طلبد.

برنامه ای جایگزین می خواهد.
کادر سازی برای اجرای برنامه جایگزین می خواهد.
تغییر وضع سیاسی موجود به سمت وضعی بهتر (حتی اندکی بهتر و مطلوب تر) آرایش قوا می خواهد. آرایش قوا هم ارزیابی از نیروهای اجتماعی موجود می خواهد.

من این کارها را بلد نیستم. کار من هم نیست. ولی می دونم که این کارها باید بشه.

قبلا هم گفتم:

تنها راهکار عملی برای برون رفت از وضع نابسامان موجود که به عقل من جور در می آد این هست که یک ائتلافی تشکیل بشه از نیروهای جنبش های مختلف -از جمله جنبش محیط زیست- از سراسر کشور. بعد حزب و یا جبهه تشکیل بدهند و در سیاست هم تاثیرگذار بشوند.

در ایران در بیست سال گذشته به دلایل متعدد که فرصت بحثش در اینجا نیست فعالیت مدنی رشد خوبی کرده.
به لحاظ تعداد کسانی که دغدغه فعالیت مدنی دارندکم نیستند.
بین این افراد هم آدم حسابی زیاده. هم از نظر تخصص هم از نظر صداقت و درستی و مسئولیت پذیری.


یک مقدار طول می کشه که اثر خود را در عرصه جامعه به طور مشهود بذاره.

اما یک ایراد ونقص و کاستی اساسی این وسط هست: اونهایی که فعالیت مدنی می کنند عموما رمانتیک هستند.
به هر حال تاثیر گذاشتن قدرت گرفتن می خواد.
قدرت گرفتن هم ابزار خودش را می خواد.
موازنه هایی می خواد لابی کردن می خواد، معامله کردن می خواد.

اما فعالان مدنی در ایران این کارها را حاضر نیستند بکنند.
رمانتیک گونه خیال می کنند همه باید فداکار باشند و با فداکاری مسایل کشور را رتق وفتق کنند.

در یکی از نظرات مطرح شد که به جای این که مرتب واقعه تلخ سرنگونی هواپیما را مطرح کنیم کار مفیدی از قبیل حمایت از بنیاد کودک را انجام دهیم.
چند نفر هم جوابی دادند.
من شخصا برای بنیاد کودک زیاد تبلیغ کرده ام. الان هم اگر گوش شنوایی باشد باز هم تبلیغ می کنم. (الان کمتر گوش شنوا هست تا ۱۰ سال پیش که من زیاد در مورد بنیاد کودک تبلیغ می کردم.
ببینید! همان ده سال پیش هم من در تبلیغ بنیاد کودک روی چند نکته مختلف انگشت می ذاشتم. اینجا چند مورد را که به بحث ما مربوط تر هست برحسته می نمایم.
حمایت از بنیاد کودک می تواند نتایجی فراتر از رفع نیاز مالی  چند هزار  دانش آموزنیازمند و ایجاد امکان تخصیل و کودکی نسبتا شاد و  کم دغدغه  به دنبال دارد. اگر تنها نتیجه اش همین بود باز هم عالی بود. ولی بیش از این هست!



وقتی کفیل کودکی از بنیاد می شویم یا با بنیاد همیاری می کنیم کم کم و در عمل می بینیم ریشه های این قبیل مسایل و فقر چیست. می بینیم وقتی سیاستگذاری های کلان کشور غلط هست یا وقتی فساد مالی بیداد می کند یا خرافات جای دیدگاه علمی را می گیرد، چه کسانی هزینه اش را می پردازند.
دید ما را باز تر می کند. بی تفاوتی را از ما می گیرد.

ثانیا خود کمک به کودکان همدلی ای بین کفیلان و همیاران از سراسر کشور و خارج کشور فراهم می کند. همدلی ساختارمند.
برای اصلاح امور به طور اصولی و ریشه ای نیاز به این  همدلی ساختارمند هست.
توده های بیشکل مردم اگر اعتراضی هم بکنند و فاسدان موجود را از کار برکنار کنند  نخواهند توانست که به شیوه های مدنی جایگزینی بهتر معرفی نمایند که از عهده انجام کار برآید.


پی نوشت:  
امیر حسین گقت:
یه مشکلی دارم نمیدونم چرا سیاست برام مهم نیس نمیفهمم چرا اینقد مردم در بارش حرف میزنن هر دوره ای میبینی تا بوده همین بوده چه اهمیتی داره یا چی عوض میشه آدم بهتره وقتش رو نده به اینکارا

پاسخ مینجیق: وضع شهروند ایرانی قبل از دوره مشروطه و بعد از اون خیلی فرق کرده. درسته که با وضع ایده آل فاصله داریم اما اگر تاریخ را بخوانید می بینید آن زمان شهروند  ایرانی هیچ حق و حقوقی نداشته.
این نتیجه دخیل شدن مردم در امر سیاست هست.
تاریخ اروپا را مطالعه کنید تا ببینید برای چه باید سیاست را جدی گرفت.
در کشور ترکمنستان مردم کاری به کار سیاست ندارند. زمان تزارها هم کاری به سیاست نداشتند زمان شوروی هم نداشتند الان هم ندارند. با همین استدلالی که شما می کنید: «تا بوده همین بوده چه اهمیتی داره»

در مقابل درکشورهای اروپایی مردم اخبار سیاسی را جدی دنبال می کنند 
.نمی خواهم همه تفاوت این کشورها به این نکته بر می گرده. اما این هم از عوامل مهم تفاوت هست.
وقتی یک سری خواست ها و مطالبات داری که می خواهی در جامعه پیاده بشه (نظیر حفظ اصولی محیط زیست و ریشه کنی فقر به جای ریشه کنی فقیر!) باید تعقیب کنی ببینی آیا کسانی بر مصدر قرار می گیرند که خلاف این ایده آل ها عمل می کنند یا در جهتش.
اصلا چرا راه دوری برویم؟.! حزب اللهی ها در زمان شاه، از وضع موجود ناراضی بودند. به دلیل این که حکومت اسلامی نبود. خواستند حکومت شان اسلامی باشه به سیاست ورزی روی آوردند و حکومت دلخواه شان را سرکار آوردند الان خوشنود هستند.
پس  نمی شه گفت:  «تا بوده همین بوده چه اهمیتی داره»
قبلا وضع دلخواه حزب اللهی ها نبود. رهبری یافتند قیام کردند دلخواهشان را برقرار کردند. الان هم تمام قد از آن دفاع می کنند که مبادا یک عده دیگه بخواهند دلخواه خودشان را به جای آن پیاده کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا دوست دارید با پولدارتر از خود ازدواج کنید؟

+0 به یه ن

در راستای همین بحثی که در مورد ارتباط با آشنایان ثروتمند می کردیم، یک سئوالی از آقایان مجرد همراه وبلاگ بکنم.

آیا در امر ازدواج سراغ دختری که از شما خیلی پولدارتر هست می روید؟ از نظرتان امتیاز مثبت هست یا منفی؟
اگر جواب دادید لطفا سن خود را هم بنویسید.

سراغ دختری که از طبقه متوسط هست اما دایم با دوستان و یا فامیل خیلی ثروتمند تر از خود می پلکد چی؟! آیا این ویژگی ( پلکیدن به ثروتمند تر ها ) از نظرتان برای او امتیاز مثبت هست یا منفی؟

خانم ها هم همین سئوال را این گونه جواب بدهند: آیا دوست دارید برادرتان با چنین دختری ازدواج کند؟

حالا چرا از دختران ثروتمند نمی پرسم که آیا تمایل دارند با فقیرتر از خودشان عروسی کنند یا نه؟ به یک دلیل ساده: تعداد پسرهای طبقه متوسط و فقیر خیلی خیلی بیشتر از تعداد دختران ثروتمند هست در نتیجه نظر اون معدود دختر ثروتمند یا برادرهایشان در مقیاس بحث اجتماعی اون قدر ها مهم نیست! راستش تعداد افراد متوسط که خود را به ثروتمندان می چسبانند (یا سعی می کنند که بچسبانند) خیلی خیلی بیشتر از  تعداد ثروتمندان هست. این سری نوشته های من راجع همین قشر متمایل به چسبندگی است. تعدادشان به قدر کافی زیاد هست که  ارزش آن را داشته باشد که درباره اش بحث کنیم.
من کسانی را که به ثروتمندان لگد می پرانند هم جزو همین قشر می گذارم. این هم روی دیگر همان سکه هست. 


پی نوشت: از خانم ها هم سئوال نکردم که آیا تمایل دارند با مرد ثروتمند ازدواج کنند یا نه. چون جوابش را می دانیم. خیلی بعید هست که خانمی بدش بیاید سیندرلا شود. از نظر فرهنگی و اجتماعی فشاری بر زن نیست که با ثروتمندتر از خود ازدواج کند. به خاطر ازدواج با ثروتمند تر از خود بین دوستانش سرکوفت نخواهد خورد.
البته این به آن معنی نیست که همه یا اکثریت خانم ها تنها معیار ازدواجشان پول هست و بس. شاید اقلیتی چنین باشند اما اکثریت چنین نیستند. اگر سایر معیارها درست باشد ومرد را دوست داشته باشند بعد یارو از قضا پولدار هم باشد پولداری مرد مانع نخواهم بود. حال آن که اگر جای مرد و زن برعکس بود پولداری زن برای مرد می توانست مانع تلقی شود. دست کم برای بسیاری از مردهای متولد قبل از دهه شصت چنین هست.
یک عده  اصرار دارند که بگویند «تنها» معیار دختران  برای پسندیدن مردی، پول هست و بس.  ادعا می کنند که اگر دختران بنز و پورشه ببینند حتما بله می گویند و ....
بیشتر کسانی که مروج این طرز فکر هستند پسرهای تنبلی هستند که برای سئوالات زندگی دنبال جواب های ساده می گردند. حال ندارند زحمت بکشند موفقیت کاری و علمی به دست بیاورند و شغل پرزحمت انجام دهند. حال ندارند ورزش کنند و خود را خوش اندام کنند. در چند جمله خودشان را راحت می کنند. می گویند: «اگر بنز داشتم شکم گنده ام هم برای دخترها جذاب می شد، اخلاق گند من  هم برایشان دوست داشتنی بود.  من هم با کار و شغل معمولی ای که میتوانم بیایم که نمی توانم بنز سوار شوم، پس چرا خودم را به زحمت بیاندازم.»
 این ساده سازی برای توجیه تنبلی است. در عمل موضوع پیچیده تر از این هست و پروسه دوست داشتن و دل بستن ظریف تر و پیچیده تر از  آن هست که در داشتن ماشین بنز یا پورشه خلاصه گردد.
همچین آدم تنبلی هم که معمولا دنبال میانبر می گرده اغلب بند را آب می ده. فرصت ها را از دست می ده  و خودش و اطرافیانش را هم توی دردسر می اندازه. خیال می کنه خیلی زرنگه اما نیست. برای زرنگ شدن هم تجربه لازمه و تجربه کسب کردن مستلزم زحمت دادن به خود هست که این گونه پسرهای تنبل اهلش نیستند.

همچین آدم تنبلی هم که معمولا دنبال میانبر می گرده اغلب بند را آب می ده. فرصت ها را از دست می ده  و خودش و اطرافیانش را هم توی دردسر می اندازه. خیال می کنه خیلی زرنگه اما نیست. برای زرنگ شدن هم تجربه لازمه و تجربه کسب کردن مستلزم زحمت دادن به خود هست که این گونه پسرهای تنبل اهلش نیستند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سفارش گرفتن از پولدارها و تدریس به فرزندانشان: از واقعیت تا خیال

+0 به یه ن

کسانی که بیزنس هایی دارند که برخی اجناس یا خدمات نسبتا لوکس ارایه می دهند، با خانواده های پولدار زیاد سر و کار دارند.

پای صحبت های آنها بنشینید می شنوید که افراد پولداری که برو بیایی دارند عموما خیلی هم حق  و حسابشان درست نیست! نه آن که لزوما دزد باشند اما خیلی در بند این که به موقع حسابشان را تسویه کنند نیستند. زودتر از هنجار جامعه، تعارفاتی نظیر «مهمان ما باشید» را  قبول می کنند. تا فروشنده پی گیری نکند پرداخت هزینه ها را به روی مبارک خودشان نمی آورند. از این که چانه بزنند ابایی ندارندو...
در مقابل خانواده های متوسط که هر ازگاهی سفارشی می دهند مقید هستند که به موقع تسویه حساب کنند..
با این همه صاحبان بیزنس، سعی می کنند هوای اون پولدارها را بیشتر داشته باشند. چرا؟ چون در حالی که  اون خانواده متوسط خوش حساب، ۵ سال یک بار سفارش بدهد اون خانواده پولدار نه چندان خوش حساب، سالی ۵ بار با حجم ۵ برابری سفارش می دهد. در دربارشان هم ۵ تا مشتری جدید برای سفارش پیدا می شود.

تا جایی که به بیزنس و حساب سود وزیان مربوط می شود، هوای اون مشتری پولدار ولو بدحساب را باید بیشتر داشت! البته برخی به غرورشان بر می خورد که  این قبیل ناز های پولدار ها را بکشند و می خواهند با عدم قبول سفارش بعد از بدحسابی آنها، ایشان را ادب کنند.

نمی دانم رویکرد درست چیست. 

مسئله حاد تر برای معلمانی است که در مدارس خصوصی ثروتمندان تدریس می کنند یا شاگرد خصوصی ثروتمند دارند. از یک سو، معلم باید تکلیف بخواهدتا شاگرد درس را بیاموزد،  از سوی دیگر برخی از این شاگردها-یا دست کم والدین آنها- چون پول می دهند خود را «ارباب» می دانند و  احساس وظیفه نمی کنند که تکالیف را انجام دهند.

حالا که صحبت به اینجا کشید برای حسن ختام این داستان را هم تعریف کنم:
در دهه هفتاد و هشتاد، وقتی پسرهای دانشکده فیزیک شریف  می خواستند مخ دختری را بزنند این خاطره تخیلی را تعریف می کردند:
«یک شاگرد خصوصی در شمال شهر داشتم،  میلیاردر. خانه شان شبیه قصر بود. مبل هاشون مثل کشتی. درخت های حیاطشان سربه فلک کشیده. استخر حیاطشان به اندازه زمین فوتبال دانشگاه.
خودش هم دختر خوبی بود. اولش درسش ضعیف بود اما بعد از چند جلسه تدریس من معجزه ای اتفاق افتاد  و درسش خوب شد.
اما من بعد از مدتی دیدم دختره خیلی به من «وابسته» شده! برای همین دیگه تدریس به او را قطع کردم.
پدرش زنگ زده بود التماس می کرد که اگر سوتفاهمی پیش آمده یا اگر دخترم جسارتی کرده ما را ببخشید و باز گردید. اما من گفتم هیچ مسئله ای نیست ولی من فرصت نمی کنم به تدریس به ایشان ادامه دهم.»
خلاصه این هم از تخیلات و فانتزی های پسرهای دانشکده فیزیک شریف در دهه هفتاد و هشتاد. 
احتمالا وقتی تخیلات را وقتی به همجنسانشان تعریف می کردند از لباس ها و جاذبه های جنسی دختر خیالی هم حرف می زدند اما زمانی که می خواستند مخ دختری را بزنند اون قسمت از تخیلات را فاکتور می گرفتند و دختر خیالی را تبدیل می کنند به دختر اثیری (با ث سه نقطه) به جای دختری از گوشت و پوست و خون و البته جاذبه های جنسی.
نمی دانم باز هم از این فانتزی ها دارند یا نه.
:)

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل