از عدالت نبود دور گرش پرسد حال. پادشاهی که به همسایه گدایی دارد.

+0 به یه ن

وقتی در خاندانی یا درمحله ای یک نفر یا خانواده بسیار پولدارتر از بقیه هستند، ارتباط بقیه با آنها، خواهی نخواهی، از وضعیت اقتصادی ممتاز آنها تاثیر می گیره.

یکی از ساده ترین مسایلی که  هست اینه که آیا هربار که مهمان اون پولداره شدیم، باید «عوض» بدهیم؟
آیا پذیرایی مان باید با پذیرایی او یکی باشه.
گیریم عوض دادیم. آیا اگر فقط خودش را دعوت کنیم بسه، یا باید همه اعوان و انصارش را هم دعوت کنیم؟
آخه همه اعوان و انصار او را دعوت کنیم خرجش زیاد می شه. خونه مان هم جا نمی گیره.
آیا بهتره دعوت هایش را رد کنیم چون نمی توانیم عوض بدهیم.
«ول کن بابا! اون که از ما عوض نخواست.» 
« باشه! اما غرور ما کجا رفته؟»
آیا با هر قاشق پلویی که در خانه او می خوریم باید یک کوچولو از غرورمان را جا بذاریم؟!
یا باید چهار چنگولی غرورمان را بچسبیم و احیانا برای این که کسی متوجه نشود ما به خاطر این دعوت ها را رد می کنیم دنبال عیبجویی از او هم باشیم و حالت قهر به خودمان بگیریم ؟
این حالت قهر برایمان بد نیست؟! هرخواستگارسنتی  برای دختر یا خواهرمان بیاد یا برای هر دختری به خواستگاری برویم، از دربار او درباره ما تحقیق خواهند کرد. اگر بشنوند که ما بدعنق هستیم، شانس ازدواج او پایین می آید.
اصلا این مهمانی ها به هیچ دردی نخورد به درد آشنایی با  کیس های خواستگاری که می خورند.

فردا اگر فرزندمان کار پیدا نکرد، از اون فامیل پولدار برای یافتن کار کمک بخواهیم؟ 
برای خرید خانه یا شروع یک بیزنس چه قدر می شه روی فامیل پولدار حساب باز کرد؟!

اینها  سئوالاتی هستند که در ارتباط با فامیل پولدار پیش می آید. افراد مختلف هم جواب های مختلفی برایش دارند. 
در اوایل دهه شصت که تب چپ زدن خانواده ها -به خصوص جوان ها بالا بود- خیلی ها مرتب از فامیل پولدار خود عیب جویی می کردند. غیبت پشت سر آنها را جزو افه های روشنفکری می دانستند. هر کسی هم که به آنها ابراز ارادت می کرد به باد ملامت و ناسزا می گرفتند.
 اما جز در برهه کوتاهی از دهه شصت، تا من یادمه اکثریت افراد به درجات مختلف می خواهند خود را به پولدارها منسوب کنند و چنین جلوه دهند که با آنها رفیق گرمایه و گلستانند.
می خواهم دو سه نوشته در این باره بنویسم. اما فعلا شما نظرات و تجربیات خود را بنویسید. جواب سئوال های بالا را هم اگر خواستید بدهید. 
یک عده خواهند گفت: «اصلا برایم اهمیت ندارد فلانی چه قدر پول دارد.» تجربه من می گوید افرادی که چنین شعاری می دهند در عمل بیش از همه ممکنه تحت تاثیرشیدا گونه  این موضوع قرار بگیرند و احیانا رفتار مخربی به ا علت  این شیدایی نشان دهند. 
از جمله موضوعاتی است که باید به آن فکر کرد و جواب قابل قبول و مفیدی برایش یافت. والا حتما ازاین جبهه  در برهه ای از زندگی ضربه می خوریم. 


پی نوشت: وقتی گفتم رفت و آمد با فامیل پولدار برای امر خواستگاری سنتی یا نیمه-سنتی مفید هست منظورم فامیل پولداری بود که خانه اش مثل دربار جای برو بیا ست. لزوما خود فامیل پولدار کسی را برای ازدواج معرفی نمی کند اما در خانه اش با افرادی زیاد می توان آشنا شد که بالاخره یکی شان یا خود فرد مناسب هست یا کسی را معرفی می کند.
این قبیل پولدارها در طول سال مراسم مذهبی گوناگون برگزار می کنند که  در آن صدها نفر جدید می بینید. در عیدها در خانه شان غلغله دید و بازدید هست.
هر کسی در فامیل  ازدواج می کند مهمانی پاگشا می دهند . در مهمانی های پاگشا با ۵۰ - ۱۰۰  نفرجدید از فامیل جدید می توان آشنا شد. بین این همه آدم بالاخره یک مورد مناسب هم پیدا می شه. یا یکی شان فرد مناسب معرفی می کنه.
پذیرایی در این مهمانی های زنانه دربارگونه فامیل هم کد داره. کارهای سخت مثل گرداندن چایی (برای چند صد نفر) یا تمیز کردن بشقاب ها را کارگران خانه انجام می دهند. اما در مجلس بزم باقلوا و در مرثیه و تعزیه، خرما و حلوا را دختران دم بخت می گردانند.اگر دختران دم بخت یک گوشه بنشینند کسی آنها را نمی بینه. در مجلس بزم هم خیلی وسط برقصند یا در مجلس مذهبی اگر خیلی بگو بخند کنند، ممکنه جلف دیده شوند. اما هر از گاهی پذیرایی کنه بیشتر دیده می شه. همینجا معمولا خواستگار سنتی یا نیمه سنتی پیدا می شه.
 وصلت های سنتی که به این شکل آغاز می شه،  خیلی وقت ها  خوب می گیرند و خوشبخت می شوند. اما نیمه-سنتی هایش-مخصوصا از آن نوع که  عروس خانم قراره پست بشه وبره پیش آقا داماد در  اروپا و کانادا و آمریکا و استرالیا- معمولا به شکست می انجامند و بدجوری اختلاف فرهنگی پیدا می کنند. 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا ثروتمندیم؟

+0 به یه ن

یک سئوال چالشی می خواهم مطرح نمایم.

دوستی که اقتصاد خوانده می گفت وقتی استادمان شاخص های منابع کشور را (با احتساب منابع گاز ونفت ) با منابع کشور های دیگر مقایسه کرد همگی از کمی منابع ایران شوکه شدیم.چند نفری از شدت شوک زار زدندو گریه کردند. بعد از عمری شنیدن این که خاک این کشور در و گوهر هست دانشجویان اقتصاد از مواجهه با واقعیت با عدد و رقم شوکه شده بودند! واقعیت مثل سیلی محکمی بر صورتشان بوده.
سیاستمداران هم وقتی می خواهند رای بیاورند و طرفدار جمع کنند مرتب می گویند این کشور خیلی منابع داره اگر دست من بیافته به راحتی این جا را بهشت می کنم! می دانند این همان هست که مردم می خواهند بشنوند ولو این که دروغ باشد.  مردم این واقعیت تلخ را که کشور ما به لحاظ منابع فقیر هست نمی خواهند بشنوند.
ژورنالیست ها هم مرتب گوش مردم را پر می کنند که ما در ایران روی ثروت خوابیده ایم.

می خواهم نظر شما را بدونم. هرچند این یک سئوال عینی است. یا ذخایر آهن غنی داریم یا نداریم! به نظر من و شما خیلی بستگی ندارد. نظر من و شما حداکثر آنجا تعیین کننده می شود که به هر یک از منابع چه قدر بها می دهیم. هر چند باز بهای منابعی چون نفت و گاز را بازار جهانی تعیین می کنند نه نظر ما. با این حال بیایید در این باره بحث کنیم. به خصوص در مورد منابع انسانی. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا امروزه درایران گسل معناداری بین طبقه متوسط و طبقه حاشیه نشین هست؟

+0 به یه ن

تحلیلگران منسوب به جریان دوم خرداد در تحلیل مسایل اجتماعی به خصوص اعتراضاتی که در بیست -بیست وپنج سال اخیر در ایران شکل گرفته، خیلی روی بحث«طبقه اقتصادی» تاکید می کنند و اصرار دارند که خط مشی طبقه متوسط و طبقه «فرودست» جداست.

من شکاف معناداری بین طبقه متوسط و طبقه موسوم به فرودست در ایران ۱۳۹۹ نمی بینم. البته این شاید به نقصان مشاهدات من بر گردد. بذارید منظورم را بگم.
این جماعت تحلیلگران دوم خردادی، امروزه  واقعا از طبقاتی که آنها را فرودست می خوانند دور هستند. با این که اغلب خود از خانواده های نسبتا فقیر برخاسته اند  و در دهه ۵۰ و ۶۰ هم اغلب سنگ آن طبقه را به سینه می زدند اما  در این چهل سال آن قدر تغییر کرده اند و در جمع بسته خود بوده اند که گمان نمی کنم به راحتی بتوانند با  فقرا ارتباط برقرار کنند. 
در صورتی که من دیده ام طبقه متوسط غیر حکومتی -مثلا فلان مهندس یا  دکتر، موقعی در خانه کارگر تمیزکار یا تعمیرکار یا بنایی دارد وبرای آنها چایی می برد کمابیش همان صحبت هایی را باکارگر می کند که در دورهمی های دوستانه و فامیلی خود می کنند. بیشتر صحبت ها هم در حول و حوش درددل در مورد بدی اوضاع می چرخد. چنین درددلی را نمی شه با اون قشر باریک که خود مسبب این اوضاع هست انجام داد، پس شکاف می افتد. 



سبک زندگی طبقه متوسط و فقیرتر  در دهه های اخیر به هم نزدیک تر شده اند. یک عده از طبقه متوسط فقیرتر شده اند و مجبور شده اند به محلات حاشیه ای بروند (روایت های زندگی بچه های بنیاد کودک شعبه تبریز را بخوانید می بینید خیلی هاشون والدین نسبتا مرفهی داشته اند که در سال ها ی اخیر به علت وضع بد اقتصادی فقیر تر شده اند و  به حاشیه شهررفته اند). یک دلیل دیگر هم این هست که سبک زندگی طبقه فقیرتر در سال های اخیر خیلی عوض شده. قبلا  خانواده های طبقه متوسط دو سه بچه می آوردند اما خانواده های فقیرتر  فرزندان بیشتری می آوردند. الان دیگه در محلات فقیر هم خیلی بچه نمی بینید. نحوه تربیت بچه ها در محلات طبقه متوسط و طبقه فقیر هم  به هم نزدیک تر شده. در دهه پنجاه هرچند  در مدارس محلات طبقه متوسط تنبیه بدنی کودکان نایاب نبود ولی از نظر آمار و میزان خشونت تنبیه بدنی اصلا قابل مقایسه با آن چه که در محلات حاشیه شهر می گذشت نبود. آن چه که در دهه پنجاه و شصت  از نظر مدارس حاشیه شهر (به خصوص در مدارس پسرانه) هنجار تنبیه دانش آموزان تلقی می شد  امروزه از نظر عموم جامعه  وحشیگری داعشی نام خواهد گرفت. خدا را شکر- این رویه نامیمون در حال ریشه کنی است. آن گونه تنبیه بدنی در مدارس حاشیه ای که دیروز هنجار بود امروز استثنایی است که در صفحه حوادث روزنامه ها به اسم کودک آزاری منتشر می شود.
تربیت کودکان طبقه متوسط  و حاشیه شهر از این جهات خیلی به هم نزدیک شده. در نتیجه هر دو نگاهی مشابه نسبت به امر خشونت دارند. (این نظر من هست. اگر اشتباه می کنم بگویید.)
یادمه در دهه ۵۰ مهندسانی که از روی خیریه یا ... می خواستند در محلات فقیر خانه مهندسی ساز برای حاشیه نشینان بسازند با مقاومت فرهنگی مختلفی رو به رو می شدند. از جمله این که  در برابر نصب سینک آشپزخانه به صورت ایستاده مقاومت می شد . نظرشان این بود که زن نجیب باید هنگام شستن ظرف و لباس و .... کمر خم کند! ایستاده و بدون فشار به کمر ظرف شستن را نوعی بدعت که باید از آن پرهیز کرد می دانستند!  مقاومت در برابر سرویس بهداشتی داخل خانه (به جای حیاط) که  فوق العاده زیاد بود.  از آن زمان، سبک زندگی بین دو طبقه کم و کمتر شده. اگر تفاوت هست (که هست) به خاطر نبود امکانات مالی است نه به خاطر مقاومت طبقاتی در برابر تغییر سبک زندگی.
این مشاهده من هست. شاید اشتباه باشد. حتما که نظرم ناقص هست (چون براساس مشاهدات ناقص استوار است.) اما فکر می کنم  تاکید تحلیلگران دوم خردادی روی مسئله طبقات از نظر من هم ناقص تر هست. خوشحال می شوم  نظر شما را بشنوم.

پی نوشت: تحلیل سعید مدنی در مورد ترکیب طبقاتی معترضان ۹۸ را اینجا بشنوید: https://www.youtube.com/watch?v=mj8sgJICOuw

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گفت و گویی در مورد روشنفکری ایران از دیروز تا فردا

+0 به یه ن

مینجیق:

همه ساله در محرم در فضای مجازی یادی هم می شه از دلیران مشروطه خواه تبریزی که در عاشورای ۱۲۹۰ توسط قوای روس به دار آویخته می شوند.  سخنرانی  موجود در این لینک  ماجرا را با استناد به چند کتاب تاریخی شرح می دهد.

رها:
ممنون از لینک. من خیلی مطالعه در زمینه رهبران مشروطه ندارم ولی همیشه برام سوال بوده چطور باقرخان و ستارخان که ظاهرا بی سواد بودند به این درجه رسیدند که مشروطه که مفهومی مدرن بود، مهم است و برایش حتی باید جنگید.
ظاهرا رضاخان هم به نوعی همین طور بوده کم سواد ولی به اهمیت مدرنیته وقف بوده.
شاید روشنفکران اون زمان انقدر صداشون بلند بوده که حتی افرادی که بی سواد بودند هم قانع می کردند.
نظر شما چیه؟

مینجیق:
نظر من هم همینه. روشنفکران آن زمان هم خیلی نفوذ کلام داشتند و هم روشن می اندیشیدند.
همین طور که از نوشته هایم دریافته اید من خودم گرایش عدالت طلبانه و حمایت از محرومان و طبقات پایین  دارم. اما چپگرایی به شیوه ای که در ایران -به دنباله روی از روسیه- از دهه ۲۰ رواج یافت را در مجموع مخرب می دانم.
از برخی استثنائات که بگذریمو چپ ایرانی-به تبع چپ روس- بسیار بیشتر از این که دغدغه بهبود وضع کارگران و زنان و .....داشته باشد دغدغه شاخ و شونه کشیدن به بازاریان و پولدارها و آمریکا و اروپای غربی داشت.
در عمل می بینید بازاریان و کارخانه داران ایران بیش از چپ های ایران دارند برای کارگران دل می سوزانند و سعی در بهبود وضع شان دارند!! چپ ها فقط به اسم کارگران به کارفرمایان و سرمایه داران فحش می دهند و وقتی می بینند کارگران با آنها هم آوایی نمی کنند بدترین فحش ها را به همان کارگران می دهند!


در صورتی که شما بیایید تاریخ چپ را در بریتانیا یا سوئد یا آلمان مطالعه کنید می بینید در قرن ۲۰ منجر به معجزه ای در بهبود وضع کارگران و زنان و کودکان در این کشورها شدند. واقعا وضع محرومان در این کشورها بهبود یافت. در صورتی که ثروتمندان هم خیلی تحقیر و تنبیه نشدند. درست برعکس روسیه. تفاوت از نگرش چپ های این کشورها بود.

چپ گرایی با این ذهنیت از یک طرف و از طرف دیگر کهنه پرستی ای که سید حسین نصر و دوستانش رواج دادند به  روشنفکری ایران را خیلی ضربه زد. روشنفکران پرنفوذ مثل شریعتی هم این دو را با هم قاطی کردند و معجونی ساختند که معلوم نبود چی از توش در می آد. در صورتی که روشنفکران صدر مشروطه روشن می دانستند چی می خواهند. به زبان مردم به آنها می گفتند.
یکی از نقاط قوت روشنفکری تبریز در عهد مشروطه آن بود که با زبان ترکی مردم محل با مردم صحبت می کردند. سیاست های پهلوی بر استیلای زبان فارسی باعث شد روشنفکران تبریز در دوران بعدی نتوانند به آسانی با مردم کوچه بازار و امثال ستار خان و باقر خان در نسل های بعدی ارتباط برقرار کنند. این هم ضربه زیادی به تبریز و آذربایجان در درجه اول و کل ایران در درجات بعدی زد.

  در ۱۵-۲۰ سال اخیر یک عامل دیگر هم سبب شده که شکاف بین روشنفکران و مردمی که می توان گفت پتانسیل آن را داشتند که ستارخان و باقرخان قرن ۲۱ باشند بیشتر بشه. این عامل اخلاق جنسی نا متعارف قشری است که خود را روشنفکران جامعه می خوانند. نمونه اش را در همین جنبش می-تو ایرانی (بازگویی آزارهای جنسی در فضای مجازی) هم در هفته های اخیر دیدیم. خوب! ستارخان چه در قرن ۱۹ چه در قرن ۲۱ چنین چیزی را برنخواهد تافت.اگر هم -بر فرض محال برتابد-- مردم تبریز پشت آن قرار نخواهند ایستاد.
به هر حال خوشبختانه جو روشنفکری تبریز زیاد به این مسایل آلوده نشده و وجاهت اخلاقی را بین عموم مردم شهر دارد. به نظر من حفظ این وجاهت اخلاقی بسیار مهم هست. از سوی دیگر بالاخره تبریز شهر کوچکی است. به تنهایی نمی تواند جنبشی در سطح ملی راه بیاندازد. حتما نیاز دارد با روشنفکران شهرهای دیگر به خصوص تهران در تعامل باشد (همچنان که در عهد مشروطه بود). در این مراودات --که حتما باید باشد-- باید خیلی مراقب بود که افرادی که بدنام هستند نیایند وسط.

از این ور هم روشنفکران با اخلاق تهران در ارتباط با کسانی که خود را رابط بین روشنفکران تهران و تبریز معرفی می کنند باید مراقب باشند تا بدانند که آیا این فرد در خود تبریز وجهه قابل قبول دارد یا خیر.
یک راه ساده تشخیص آن هست که ببینند آیا اهل جوک ترکی گفتن هست یا نه. اگر از خیل عظیم کسانی باشد که می گویند «ههههههه! من خودم هم ترکم هاااااا!» و بعد یک جوک تحقیر آمیز در مورد ترک ها بگوید مطمئن باشید این فرد درتبریز منفور هست.
این افراد که با این جوک ها در مجالس بزم تهران خودشیرینی می کنند در هنگامی که نیاز به ستارخان پیدا می شود برای این که اعتباری برای خودشان بیافرینند چنان وانمود می کنند که انگار رفیق گرمابه و گلستان ستارخان هستند.

یک کسی را برای ارتباط با تبریز برگزینید که از خودش شخصیتی داشته باشد نه این قبیل افراد. اگر از این قبیل افراد انتخاب کنید گند می زند!
کسی که از خود شخصیتی دارد جلوی شما خود و هفت جدش را خوار نخواهد کرد. جوک ترکی نخواهد گفت. چه بسا اگر دیر سر قرار بیایید اخم هایش هم توی هم می رود. چه بسا قهر کند برود. اما می شود ستارخان گونه روی حرفش حساب کرد. می شود هم اطمینان داشت که مردم تبریز پشت او خواهند ایستاد. تا آخرش!

 ۱۵-۲۰ سال اخیر یک عامل دیگر هم سبب شده که شکاف بین روشنفکران و مردمی که می توان گفت پتانسیل آن را داشتند که ستارخان و باقرخان قرن ۲۱ باشند بیشتر بشه. این عامل اخلاق جنسی نا متعارف قشری است که خود را روشنفکران جامعه می خوانند. نمونه اش را در همین جنبش می-تو ایرانی هم در هفته های اخیر دیدیم. خوب! ستارخان چه در قرن ۱۹ چه در قرن ۲۱ چنین چیزی را برنخواهد تافت.
اگر هم بر فرض محال برتابد مردم تبریز پشت آن قرار نخواهند ایستاد.
به هر حال خوشبختانه جو روشنفکری تبریز زیاد به این مسایل آلوده نشده و وجاهت اخلاقی را بین عموم مردم شهر دارد. به نظر من حفظ این وجاهت اخلاقی بسیار مهم هست. از سوی دیگر بالاخره تبریز شهر کوچکی است. به تنهایی نمی تواند جنبشی در سطح ملی راه بیاندازد. حتما نیاز دارد با روشنفکران شهرهای دیگر به خصوص تهران در تعامل باشد (همچنان که در عهد مشروطه بود). در این مراودات که حتما باید باشد باید خیلی مراقب بود که افرادی که بدنام هستند نیایند وسط.

از این ور هم روشنفکران با اخلاق تهران در ارتباط با کسانی که خود را رابط بین روشنفکران تهران و تبریز معرفی می کنند باید مراقب باشند تا بدانند که آیا این فرد در خود تبریز وجهه قابل قبول دارد یا خیر.
یک راه ساده تشخیص آن هست که ببینند آیا اهل جوک ترکی گفتن هست یا نه. اگر از خیل عظیم کسانی باشد که می گویند «ههههههه! من خودم هم ترکم هاااااا!» و بعد یک جوک تحقیر آمیز در مورد ترک ها بگوید مطمئن باشید این فرد درتبریز منفور هست.
این افراد که با این جوک ها در مجالس بزم تهران خودشیرینی می کنند در هنگامی که نیاز به ستارخان پیدا می شود برای این که اعتباری برای خودشان بیافرینند چنان وانمود می کنند که انگار رفیق گرمابه و گلستان ستارخان هستند.

یک کسی را برای ارتباط با تبریز برگزینید که از خودش شخصیتی داشته باشد نه این قبیل افراد. اگر از این قبیل افراد انتخاب کنید گند می زند!
کسی که از خود شخصیتی دارد جلوی شما خود و هفت جدش را خوار نخواهد کرد. جوک ترکی نخواهد گفت. چه بسا اگر دیر سر قرار بیایید اخم هایش هم توی هم می رود. چه بسا قهر کند برود. اما می شود ستارخان گونه روی حرفش حساب کرد. می شود هم اطمینان داشت که مردم تبریز پشت او خواهند ایستاد. تا آخرش!

؟: 
ما که ترک نیستیم چه کنیم؟

مینجیق:
توجه منظورتان نشدم. بحث ترک و فارس نبود . بحث سر این بود که اگر کسی هستید که دغدغه هایی بیش از نیازهای روزمره خود دارید و می خواهید در جمعی روشنفکری قرار بگیرید تا  راجع به مسایل جامعه بحث کنید اما نمی خواهید به برخی از بی پروایی های جنسی که در بخشی از جامعه روشنفکری تهران تشویق می شود، تن دهید سعی کنید با جامعه روشنفکری تبریز بُر بخورید. اونها شما را راحت تر می پذیرند و «نه گفتن» شما را به بی پروایی های جنسی نه تنها نشانه واپسگرایی نمی دانند بلکه تشویق هم می کنند . فارسی هم حرف بزنید باز متوجه می شوند. اگر ارتباط نوشتاری باشد (مثلا در واتس اپ) که  غالبا به فارسی است.
من در مورد تبریز اطلاع دارم برای همین در مورد تبریز حرف می زنم. احتمالا در شیراز و کرمان هم مثل تبریز باشند.

اگر یک شبکه ای شکل بگیره بین روشنفکران تبریز و شیراز و کرمان و بخشی از روشنفکران تهران وکرج که به اخلاق جنسی مورد قبول مردم کوچه بازار پایبندند، باز می شه امید داشت مثل زمان مشروطه مردم روی حرف روشنفکران حساب کنند و پشت آنها بایستند تا جنبشی ملی رو به جلو شکل بگیره که بخشی از معضلات کشور را حل کنه. (مثلا مشکلات محیط زیستی یا  قوانین و هنجارهای ضد زن).

در ضمن کرج را هم دست کم نگیرید. در حال حاضر لیبرال ترین شهر ایران هست. ساکنان کرج هم از سراسر ایران آمده اند و در شهرستان های مختلف فامیل دارند. کرج می تونه خیلی نقش مهمی در آینده ایران بازی کنه. در حال حاضر جمعیتش اندکی بیشتر از تبریز و شیراز هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گفت و گویی در مورد حرف حساب

+0 به یه ن

سئوال معصومانه: 

یعنى شما با این قرارداد موافقید و اون رو اونطورى که تو بوق و کرنا میکنن به معنى واگذارى مملکت و ضرر صد در صد نمیدونین؟ این فقط یه سواله ها! من اطلاعاتم در موردش کامل نیست و براى همینم فعلا موضعى در برابر این قرار داد ندارم.

مینجیق: 
من از مسایل پشت پرده خبر ندارم اما علی الاصول همکاری با کشوری مثل چین را برای کشور مفید می دانم.
مطلب خبرنگار انگلیسی سایمون واتکینس را هم که ادعا می کرد مسایل پشت پرده را فاش می کند دیدم.
بیشتر از جنس تحریک اعراب علیه ایران به دلایل نظامی بود. انگلیسی است دیگر!
در میان حرف های او چیزی که برای ما نگران کننده می تواند باشد
تخفیف ٣٠ درصدی در صدور نفت بود. اگر وضعیت عادی بود نباید زیر بار می رفتیم.
اما الان که تحریمیم خیلی دستمان باز نیست. آلترناتیو چیه؟ نفت را بدهیم هند به ما برنج و چای سرطانزا بده و کشاورز برنجکار وچایکار گیلانی را به خاک سیاه بنشاند. همون بهتر با تخفیف به چین بفروشیم بیاد زیرساخت هایی مثل راه آهن و بنادر جنوب را توسعه بده اشتغالی هم در کشور ایجاد کنه

نظر من این هست که اگر حکومت ایران مردم را خودی حساب کند و بذارد نهادهای محیط زیستی نظارت کند ، مبارزه با تروریسم واقعا مبارزه با تروریسم باشد نه مبارزه با فعال محیط زیستی و روزنامه نگار منتقد، بذارد شرکت های مهندسی ایرانی بدون پارتی و رشوه در مناقصه ها به طور برابر شرکت کنند و..... نفع این قرارداد بسیار زیاد خواهد بود. اما طبقه حاکمه مردم را ناخودی حساب کند ضرر خالص خواهد بود. به عملکرد حکومت خود ایران بستگی دارد. چین یک کشور هست مثل همه کشورها که آمده سود کنه. دیو دو سر و اژدها نیست. فرشته نجات هم نیست. تاجر هست . تاجری بسیار خبره.
فرض کنید شما و عموزاده هاو عمه زاده ملکی از جدتان به ارث برده اید. یک تاجر خبره آمده از شما اون را بخره. این که چه قدر سود کنید به این بستگی داره چه قدر با هم متحد و یکصدا باشید.
آیا اون شرطی که گفتم (خودی پنداشتن ملت) ارضا خواهد شد؟ با توجه به شواهد موجود به صورت کامل و ایده آل گمان نمی کنم ارضا شود.مثلا مناقصه های کلان و چرب و نرم فقط نصیب شرکت های منسوب به آقازاده ها می شود اما مناقصه های کوچک شاید نصیب شرکت های معمولی شود. همین هم می تواند استارت آپ های جوانان مبتکر را رونقی بخشد که در حال حاضر نمی توانند تصورش را هم بکنند.
در مورد مخیط زیست هم همین طور. در استخراج معادن و نظایر آن گوش به حرف دوستداران محیط زیسترنخواهند داد اما ممکن است که در شهر ها کارخانه تولید کمپوست از زباله راه بیاندازند.
هر چه زودتر فعالان عرصه محیط زیستی و اقتصادی و فن آوری درصدد بیافتند وارد میدان این قرارداد شوند نفوذ بیشتری خواهند داشت.

به نظرم یکی از مسایلمان هم اینه:

چینیان قرن ۲۱ ملتی هستند تاجر و ما ملتی هستیم شاعر!
چینیان قرن ۲۱ قکرشان را داده اند که ا ز این قرارداد بیشینه سود را ببرند و ما فکرمان را می دهیم به این که با به کار بردن صنایع ادبی نظیر کنایه و.... در فضای مجازی گیراترین عبارت را در هجو این قرارداد و یا دراماتیک تصویر نمودن وضعیت کشور منتشر کنیم و لایک بگیریم!


ممکنه که این قرارداد فرصت های خوبی برای استارت آپ ها فراهم کنه. گارد گرفتن باعث می شه جوان های ما فرصت ها را از دست بدهند.

پیشنهاد من اینه که بند بند این قرارداد را بخوانید و ببینید در زمینه تخصصی و علایق شما چه فرصت هایی ممکنه قرارداد برای شما و دوستانتان فراهم کنید. دامنه قرارداد چنان وسیع هست که می تونه شامل علایق شما هم بشه. یک مقدار در مورد چین و فرهنگ معاصرش بخوانید و مطالعه کنید و آن را بشناسید.
بعد ببینید چه طوری می توانید از مراوده بهره مند شوید. مثلا اگر اونها گرایش به طب سنتی دارند ما کدام داروهای سنتی را می توانیم به آنها بفروشیم که خودمان زیادی داریم اما آنها ندارند. اگر زائوهای چینی یک ماه خود را قرنطینه می کنند ما کدام مشغولیت سنتی ایرانی را برای این دوران زائو می توانیم پیشنهاد بدهیم واز آن سود بکنیم؟! تخمه و پسته خوردن؟!

معتقدم هرکسی این پیشنهاد را جدی دنبال کنه راهی برای ساختن آینده اش می یابه. اونی هم که نسبت به یک ملت یک میلیاردی  که اخیرا هم ابرقدرت شده  گارد بگیره، به خودش آسیب می زنه و روز به روز افسرده تر و ناکام تر می شه. چینی ها تاجرمسلک هستند و به دنبال سود خود. چون تاجر مسلکند قابل پیش بینی اند. هرجا سود هست اونها هم هستند. ازشان حرکت ناشی از حماقت آنی سر نمی زنه که قابل پیش بینی نباشه. از روی حماقت به خودشان و دیگران آسیب نمی رسانند. برای کسی که خود ذهنیت بیزنس داره این نشانه خوبیه. نشانه آن هست که می شه با طرف وارد معامله شد.

از ما گفتن! انتخاب با خود افراد هست.

پی نوشت: کسانی که علاقه مند به این بحث هستند با کلیک بر «باخیش» نظرات را هم ببینند. مطالب مهمی در بخش نظرات عنوان شده است. 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کودکی و نوجوانی در ایران و در کشورهای مهاجرپذیر غربی

+0 به یه ن

در ادامه نوشته قبلی ام  در مورد برخورد با حیوانات در ایران امروز و در کشورهای غربی بحث مفصلی شد که در پایین می خوانید:


بهاره: 

))
ببخشید ولى تصور اینکه یه محقق با دیدن سگ و گربه، سنگ و دمپایى پرت کنه خیلى خنده دار بود برام!(از اینجور آدما دیدم)
من جیغ و داد راه نمیندازم ولى غش و ضعف هم نمیکنم که واى چ سگ خوشگلى! اصلا هم خوشم نمیاد سگ گنده و بدهیبت خودشو به من بماله، به نظرتون بده؟ بهشون برمیخوره؟
مینجیق:
شما حق دارید انتظار داشته باشید سگ کسی خودش را به شما نماله.
اما طوری این را نشان بدهید که به آنها برنخوره.
من خودم هم حیوانات را از یک فاصله ای دوست دارم.
اونهایی که حیوان خانگی نگه می دارند حس شان نسبت به حیوان خانگی کمابیش شبیه حس شان به بچه هایشان هست. (البته شکل خفیف ترش.)
من خودم عاشق بغل کردن بچه ها و بازی کردن با آنها هستم.
بچه ها حالم را خوب می کنند.
اما دیده ام خیلی ها حس شان نسبت به بچه های دیگران همان حس شماست نسبت به حیوان خانگی. ببینید اونها چه طور بدون این که به مادران برنخوره سیگنال می فرستند که نذار بچه ات به من نزدیک بشه. همان رفتار را شما هم تکرار کنید.
مردم (حتی اروپایی ها) راحت تر می پذیرند که دوستشان از سگ شان خوشش نمی آد تا این که بخواهند بپذیرند از بچه شان چندشش می شود. (دومی بیشتر بر خورنده هست.)

بهاره:

ممنون بابت راهنمایى
بحث بچه ها شد گویا در رفتارمون با بچها در غرب هم باید ملاحظات خاصى رو رعایت کنیم وگرنه ممکنه متهم به پدوفیل بودن، بشیم

مینجیق:
کشور به کشور متفاوت هست. در جمع دانشگاهیان ایتالیا و آمریکا همین رفتاری که در بین طبقه تحصیلکرده ایرانی مرسوم هست داشته باشیم کاملا پسندیده هست.
البته در ایران هم برخی خانواده ها هستند که بچه ها را ماچ مالی می کنند لپ شان را محکم می کشند و،....
دربین طبقه تحصیلکرده خود ایران این رفتارهای اون قبیل خانواده ها مشکل ساز می شود و عصبانیت والدین را بر می انگیزد.

در مورد پدوفیلی حساسیت معمولا روی مردهاست. شنیده ام در انگلیس خیلی روی این موضوع نگرانی و حساسیت هست. البته به انگلیس سفر نکرده ام (جز در دوسالگی!)
معمولا خانواده ها مشکوک نمی شوند که خانمی پدوفیل باشد و از این جهت آسیبی به کودک وارد آورد. مگه این که خانمه ریگی به کفش داشته باشد و سیگنال های هشداردهنده ای بفرستد!
درکشورهایی که من سفر کرده ام همین رفتاری که در ایران مورد پسند طبقه خودمان هست اگر با بچه هایشان بکنید نه تنها پسندیده هست بلکه یک مقدار هم در مرز با کلاسی قرار می گیرد. می دانید که: در ایران ما در هر چیزی هم که عقب باشیم وقتی به رفتار با بچه های کوچک در خانواده های طبقه تحصیلکرده می رسیم جزو پیشرو ها محسوب می شویم.

هر چه قدر رفتار با بچه های کوچک مان -دست کم در بین تحصیلکرده ها- متعالی است وقتی همان بچه به سن نوجوانی می رسد گند می زنیم. همان تحصیلکرده هایش هم عموما در رفتار با نوجوان ها گند می زنند.
اتفاقا خانواده های سنتی ایران  
 ازجهاتی در برخورد با نوجوانان در سن بلوغ واقع بینانه تر و مترقی تر عمل می کنند. (سنتی به معنای مذهبی را مد نظرم نیست. سنتی به معنای توجه به طب سنتی سینایی یا طب سنتی محلی (نه طب اسلامی) منظورم هست.) چندی پیش می گفتند در بین خانواده های سنتی اردبیل مد شده برای دختران جشن بلوغ می گیرند. هرچند این خبر لنگه ابرو خانواده های مدرن تر را بالا برد به نظر من علی الاصول فکر بدی نبود. نمی دانم چه طور اجرا می شد ولی جشن گرفتن ورود به مرحله جدیدی در زندگی علی الاصول خیلی مثبت هست. حتما باید این چیزها از آمریکا و فرانسه بیاد تا بگوییم به به! ؟ این دفعه ابتکار عمل از خانواده های سنتی اردبیل بوده است. جشن گرفتن که خیلی بهتر از این هست که دختر نوجوان با شروع این مرحله از زندگی اش عزا بگیرد و از بدن خود منزجر شود.

جالبه! در خیلی از خانواده های مدرن ایرانی تا بچه زبان باز می کنه و بابا مامان می گه طوری رفتار می کنند که هیچ کس حق نداره وسط حرف بچه مون بپرد. سه سالش که می شه نظرش را در همه چیز می پرسند. نظری هم که بچه در این سن می ده عموما انعکاس نظر مادر یا پدر هست. والدین نوشابه برای خودشان باز می کنند که چه قدر مدرن و پیشرو هستند که نظر بچه سه سالشان را می پرسند و لحاظ می کنند. اما همان بچه سه ساله وقتی ۱۵ ساله می شه و نظر به واقع مستقل خودش را پیدا می کنه و بیان می کنه، همان والدین-به زعم خودشان- پیشرو جوابش را می دهند «خفه شو. به تو زیادی رو دادیم پررو شدی!»
از اول از بچه نظر نمی پرسیدند تحمل این عکس العمل برای نوجوان آسان تر می بود. اما این تضاد و تغییر رفتاری والدین به اصطلاح پیشرو نوجوان را داغون می کنه.

مینجیق ( نوجوان ایرانی در کشورهای مهاجرپذیر غربی):

متاسفانه عموما  دوره نوجوانی در ایران -به دلیل عدم توجه و درک ناقص خانواده و جامعه- سخت وزجر آور هست.  دوره نوجوانی دختران ایرانی مقیم خارج حتی سخت تر و دشوار تر می گذرد. امامادرانشان  گمان می کنند که چون آنها را به یک کشور آزاد  و مرفه برده اند دیگه نوجوانان در شیر و عسل هستند. حتی سرکوفت هم می زنند که «تو نمی دانی ما چه دوران سختی را در هنگام نوجوانی در ایران گذرانده ایم. قدر داشته هایت را در این کشور آزاد چرا نمی دانی؟!»
دوران نوجوانی نسل من در ایران در دهه شصت و هفتاد بسیار سخت، محدود و آزاردهنده بود.  اما به نظرم دوران نوجوانی فرزندان دختر همنسلان و هموطنان من در خارج-در همان کشورهای آزاد و مترقی- ده ها مرتبه سخت تر هست و آزاری خرد کننده تر وارد می آورد.

اولا در نوجوانی کلاس مختلط رفتن خیلی آسان نیست. من در دوره المپیاد به کلاس مختلط رفته ام و می دانم پسرهای همکلاسی چه جهنمی برای همکلاسی های دختر می توانند ایجاد بکنند. به خصوص اگر از نظر هوشی و درسی حسادت او را بکنند. این درجه از حسادت وبدجنسی در کلاس های تک جنسیتی دخترانه غیر قابل تصور است.
اگر دختر شما اهل درس باشد به این ترتیب زجرخواهد کشید.
اگر اهل مد و لباس و زیبایی باشد حتی بیشتر در کلاس های مختلط خارجی به هنگام دوران بلوغ زجر خواهد کشید.
در سن بلوغ در صورت ما خاورمیانه ای ها تغییراتی ایجاد می شود که برخلاف معیارهای زیبایی متداول است. از مونولوگ انیمیشن پرسپولیس:
This was a period of incredible ugliness.
ما که در ایران نوجوانی مان را گذرانده ایم نسبت به ریخت و قیافه دوران نوجوانی مان  حس نوستالژی داریم. ریخت و قیافه آن دوره برای مان سوژه جوک و خنده هست. هرچه هست به تلخی از آن یاد نمی کنیم چون زجری بابت آن نکشیده ایم. کسی-جز آینه- به این علت به ما سرکوفت نزده! همان موقع اش هم از نظر پدرمان زیباترین بوده ایم. در کلاس تک جنسیتی و تک نژادی مان همگی با هم آن مرحله incredible ugliness را طی نمودیم. در نتیجه فشار به ما نیامد چون شبیه بقیه بودیم!  در کشوری مثل کانادا که از نژاد های مختلف با زمان بلوغ متفاوت هست وقتی شما در آن مرحله اید برخی همکلاسی ها هنوز قیافه زیبای کودکانه دارند برخی هم این مرحله را گذرانده اند و دوباره زیبا شده اند. (به قول قدیمی ها، قیز لار بولاغینان سو ایچیپلر.) اون وقت دختر در سن بلوغ فکر می کند زیادی زشت هست! درچهل سالگی به نظر خنده دار وبی اهمیت می آید ولی برای یک دختر نوجوان در سن بلوغ این چیزها خییییلللللیییی مهم هست. حتی اگر سرش دایم توی درس و حساب و هندسه باشد اگر همکلاسی پسری بیاد و این زشتی را به رخش بکشد از لحاظ روحی ضربه می خورد. اگر اهل مد و پز باشد که دیگه واویلا.
تاجایی که اطلاع دارم در مدارس انگلیس و آمریکا..... پسرها در سن بلوغ دختران از این قبیل نیش ها زیاد می زنند.
انصافا پسرهای ایرانی هر ایرادی داشته باشند این عیب را ندارند که  توی روی دختری به او بگویند تو زشتی. پشت سر شاید بگویند و توی رویش نمی گویند. در کوچه و برزن که همیشه و در همه سن کامنت تحسین آمیز نثار می شود. (شوخی: من حتی پیشنهاد می کردم به عنوان جاذبه های توریستی شهرمان روحیه دهی به زنان بالای هشتاد سال را قید کنیم.
بعدش دیدم اگر مادربزرگ های غربی پرسیدند این آقا پسرها چی به من می گویند و ما جواب بدهیم دارند شما را liver خطاب می کنند خانم های غربی خیلی متوجه منظور نمی شوند !)

خلاصه این گونه فشارها به دختران ایرانی (و نیز هندی و عرب و ....) در کشور های مهاجرپذیر غربی می آید. اگر والدین آگاه باشند و حمایت روحی بکنند بچه ها ضربه نمی بینند. اما اگر والدین خیال کنند که بچه هایشان در یک کشور آزاد در بهترین وضعیت هستند و احیانا برای جلوگیری از «خوشی زیر دل زدن» باید سرکوفت والدین بشنوند، نمی توانند در این سختی ها در کنارشان باشند. دختر نوجوان ۱۳ ساله خیلی به این که نظام کشوری  که در آن زندگی می کند دموکراتیک هست و رسانه هایش آزادی بیان دارد که کاری ندارد. برای او بیشتر این مهم هست که در بین همکلاسی ها  و همسالان چه قدر محبوب هست. حتی اگر محبوبیت برایش اولویت اول نباشد طردشدگی در هر صورت قلب او را می شکند. هرچه قدر هم که ذاتا درونگرا باشد باز هم نیش های همکلاسی های پسر به او ضربه می زند. در کشور غربی احتمال این که یک دختر نوجوان ایرانی چنین احساس طردشدگی کند بیشتر هست. از والدین خواهش می کنم بیشتر حواسشان به دخترانشان در سن بلوغ باشد. اگر از جانب والدین به طرز درست ساپورت روحی و عاطفی شوند،  نیش های هیچ جک و  دیوید و مایکلی  اثر نخواهد داشت.


ما خیال می کنیم دیگه در آمریکا همه چی عالی هست و اگر پایت به آنجا رسید دیگه جای نگرانی نیست. اما من ازهمکاران آمریکایی خودم زیاد شنیدم که کابوسشان این هست که دخترشان وقتی به سن نوجوانی رسید در مدرسه از دست پسر های همکلاسی ضربه ببیند. می روند کتاب می خوانند تا بدانند در آن سن به عنوان پدر باید چه رفتاری داشته باشند که حرمت نفس دخترانشان اون قدر بالا باشد که پسرهای همکلاسی نتوانند ضربه زیادی به حرمت نفس دخترانشان بزنند. حالا دختران اونها بلوند اسکینی هم هستند و در هنگام بلوغ سیبیل مشکی هم در نمی آورند که سوژه  تمسخر پسرهای همکلاسی  واقع بشوند. 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خطاب به مردم آذربایجان در این روزهای کرونایی

+0 به یه ن

دو نکته هست که می خواهم توجه مردم آذربایجان را به آن جذب کنند:


١-طبق معمول همه موارد بحرانی یک عده دو به هم زن راه افتاده با خواهند افتاد و از زبان فلان قوم وبهمان شهر مردم آذربایجان را نفرین خواهند کرد.به احتمال قوی حتی ازمردم آن قوم یا آن شهر هم نیستند. اگر هم باشند قطعا سخنگوی آنها و نماینده آنها نیستند. حرف هایشان را به هیچ بگیرید و ابدا فکر نکنید که آنها واقعا حرف دل مردم اون شهر را می زنند. حتی جوابشان را هم ندهید که از بیخ ارزش جواب دادن ندارند.جواب ابلهان خاموشی است.

کاملا آنها را به هیچ بگیرید. ائله بیل ایت هورور. اگر با آنها دهن به دهن شوید عصبانی می شوید ایمنی بدنتان در برابر بیماری پایین می آید.

٢- یک عده از همشهری ها که به تهران و کرج و اسلامشهر و .... مهاجرت کرده اند خیلی دوست دارند که به فامیل های خود که در آذربایجان مانده اند پز دهند که وضع ما خیلی بهتر از شماست. به طور معمول می شه پزهای الکی شان را با لبخندی از سر گذراند اما الان در این شرایط کرونایی نیاز به تذکر ی هست که می دهم.
ظاهرا پز بیمارستان ها و دکتر های اسلامشهر و کرج را می دهند وذهن اقوام خود در  آذربایجان مشوش می کنند.
باور کنید پزشکان و پرستاران حاذق آذربایجان که اکنون جانشان را در کف گرفته اند  و دارند برای جان بیماران تلاش می کنند بیشتر از فامیل شما که می خواهد پز دهد می فهمند و می دانند چی برای شما خوبه چی بده. چی  نیاز  هست چی نیست. به دکترها ی محلی اعتماد کنید. به اعتبار یک پز الکی که فامیل تان از کرج و اسلامشهر داده نروید به جان پزشک محلی بیافتید که چرا فلان کار را که در کرج یا اسلامشهر می کنند شما نمی کنید.

(هیچ اونهایی که به آلمان و  سوئد و کره جنوبی  مهاجرت کرده اند اون قدر پز نمی دهند که اونهایی که به اسلامشهر و کرج مهاجرت کرده اند.😃😬)

🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نقد به صحبت های قبلی من-قسمت اول

+0 به یه ن

به دنبال نوشته کوتاه وعامیانه من مبنی بر قابل مقایسه بودن سطح زندگی طبقه متوسط در اروپا و ایران (اما بسیار پایین تر بودن سطح رفاه طبقه کارگری در ایران) و تاثیر آن بر روند پیر شدن بحثی با آقای دکتر حامد قدوسی (اقتصاد دان) داشتیم که در زیر می خوانید:

ح ق: نکته‌ای که توصیف کردید در نیمه اول دهه هشتاد ایران صادق بود که ترکیبی از رونق اقتصادی در داخل ایران و نرخ ارز ارزان-نگاه-داشته-شده بود. بلی یک متخصص ایرانی در آن زمان کمابیش معادل زندگی یک متخصص متوسط مشابه در کشورهای اروپایی (نه آمریکای شمالی) را داشت. ولی از سال ۸۴ این وضعیت دچار شکاف شده و الان قطعا دیگر این برابری وجود ندارد.

مینجیق: بیشتر نسل خودمان در نظرم بود. فرقش با اروپا در این بود که اونهایی که در دهه ۸۰ طبقه متوسط بودند در ایران روی ملک سرمایه گذاری کرده اند و هنوز وضعشان خوبه و قابل مقایسه با مشابهان اروپایی شان هست. همتایان اروپایی امکان چنین سرمایه گذاری سود آوری روی ملک نداشتند. در مورد نسل جدید تر حق باشماست. سخت تر شده. من بیشتر روی حرفم با همنسلانم بود که اوضاع خود را تیره تر از آن چه که واقعا هست می پندارند و خیال می کنند بقیه جاها چه خبره!

مینجیق: در مورد تفاوت اروپا و آمریکا هم حق باشماست. اتفاقا من با دقت به این نکنه نوشته بودم. قسمت اول وضع رفاه را با اروپا مقایسه کردم نه با آمریکای شمالی. اما پیرشدن را با هر دو مقایسه کردم. سبک زندگی آمریکایی و اون رقابت نفس گیر در آمریکا تاثیر مخرب خودش را می ذاره. همین که یک زن ایرانی هر روز صبح بلند می شه تا شب در مورد برتری blonde skinnyمی شنوه به اندازه کافی پیر کننده است. در صورتی که با همین چهره و اندام ایرانی در منطقه مدیترانه (ایتالیا اسپانیا فرانسه) زندکی کنی طوری با شما برخورد می شه که جسابی حس اعتماد به نفس می کنی. در اروپا خانم های اروپایی طوری رفتار می کنند که حس می کنی از لای صفحات هزار و یک شب پریدی بیرون!🤣🤣🤣

ح ق: یک نکته را هم اضافه کنم: مقایسه شما «مشروط به بودن در طبقه متوسط» درست است. اتفاقی که در این ۱۵ سال در ایران افتاده، کم‌تر و کم‌تر شدن شانس قرار گرفتن یک فرد معمولی در این طبقه هم هست*. یعنی اگر مقایسه تان را روی امید ریاضی نامشروط ببرید، شکاف خیلی واضح‌تر شده است.
* در نسل من و شما (و چند سالی قبل از آن) یک مهندس برق یا مکانیک فارغ‌التحصیل دانش‌گاه خوب یا متوسط می‌توانست با چند سال کار سخت به زندگی طبقه متوسط برسد. الان (اگر از حوزه علوم رایانه صرف‌نظر کنیم) مهندس فارغ‌التحصیل به‌ترین دانش‌گاه کشور مشکل کار پیدا کردن دارد. در نتیجه مراقب باشیم که دچار خطای گزینش نمونه (Selection Bias) نشویم. بلی من هم هر وقت می‌آیم ایران و مثلا دوستانی را می‌بینم که یک زوج هر دو دانش‌گاهی یا فعال صنعت فناوری اطلاعات هستند، زندگی‌شان چه بسا به‌تر از متوسط متخصصان اروپایی است. ولی این مشاهده به شدت محدود به این «نمونه گزینش شده» است و میانگین غیرمشروط همه زوج‌های با تحصیلات بالا نیست.

مینجیق: درست می گید. اما راستش در ماه های اخیر (به خصوص از زمان گران شدن بنزین تا کنون و علی الاخصوص بعد از سرنگونی هواپیما) همین قشر مرفه صبح تا شب دارند به حال خود دل می سوزانند و حسرت مشابهان خود در کشورهای خارجی را می خورند. صبح تا شب به معنای واقعی کلمه (literally). روی صحبت من بیشتر آنها بودند. صد البته همه ما حق داریم از وضع موجود ناراضی باشیم و اعتراض کنیم. در راقع به نظر من وظیفه ماست که اعتراض کنیم. ولی با یک دید واقعگرایانه. نه با تصورات غلط. اون پزشک جراح ۵۰ ساله که الان ۵-۶ تا آپارتمان دارد وقتی از بی پولی می نالد مسخره دیده می شود. هنوز خیلی مانده که او به مضیقه مالی بیافتد. اما می تواند بگوید که مریض هایم دارند بی پول تر می شوند. مهندس ۵۰ ساله ای که ۳ تا آپارتمان دارد نباید از بی پولی بنالد. اما می تواند بگوید فرزندم که مهندسی می خواند نخواهد توانست همتای من استاندارد زندگی ترتیب دهد.

ح ق: من مستقل از جزییات فنی این بحث، روحیه مثبت و سازنده شما را تحسین می‌کنم ولی خطر آن طرف آن طرفش این است که فشارهای سنگین روی مردم عادی را تحت این دیسکورس عادی‌سازی کنیم.

مینجیق: الان این وضعیتی روحی که بین طبقه متوسط پدید آمده حتی برای اعتراض معطوف به نتیجه مثبت مناسب نیست. دارند صبح تا شب به حال خودشان دل می سوزانند در دل همدیگر اضطراب می افکنند و هیچ نمی کنند. اگر به جای این کار یک پلی بزنند و مشکلات واقعی (نه مانند مشکلات خودشان خیالی) طبقه کارگری را برشمارند و در اعتراضات با آنها همدل و همگام شوند اون وقت شاید نتیجه مثبتی به بار آورد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گفت و گوی من و برف

+0 به یه ن

برف: سلام، امکانش هست کمی در مورد برون رفت از ناامیدی تحصیلی یا پژوهشی بنویسید، مثلا اگر تجربه ی شخصی تان بوده یا در دانشجویان تان موردی بوده، میشه با ما در میان بگذارید، اینکه چطور می تونیم از وضعیت ناامیدی تحصیلی یا پژوهشی نجات پیدا کنیم؟؟ بسیار ممنونم.


مینجیق:
منظورتان از ناامیدی تحصیلی یا پژوهشی چیه؟
فکر می کنید این پروژه خاص به درد نمی خورد؟
فکر می کنید شما توانمندی لازم را نخواهید داشت؟
یا فکر می کنید کلا این کارها به درد نمی خوره؟
یا فکر می کنید در این اوضاع ایران به درد نمی خوره؟


برف:
ممنونم، همه ی مواردی که ذکر کردید تا حدی در من و بعضی دوستانم به وجود آمده است، منتها مسئله ی اصلی من این است که بعد از چند سال مداوم و با پشتکار و امید کار پژوهشی انجام دادم ، ولی بعد از اینکه نتیجه ی کارهای این چند سال را می بینم ، متوجه میشم که مورد توجه هیچ کسی نیست، یعنی نمی تونم برای ادامه ی کارهام موقعیتی در ایران یا خارج پیدا کنم، برای عوض کردن فیلد هم انگیزه ای ندارم، می خواستم اول از این باتلاق ناامیدی بیام بیرون بعد عاقلانه و منطقی یه فیلد جدید را شروع کنم، ولی متاسفانه دچار یاس شدید شدم و نمی دونم چیکار کنم؟؟ در کنار همه ی این افکار منفی شما مشکلات زندگی روزمره رو هم ضمیمه کنید ، فقط دنبال راهی هستم که دوباره با انگیزه شروع کنم، باز هم ممنون

مینجیق:
سر فرصت مفصل می نویسم.
اما عجالتا بگم ناامید نشوید. پیدا کردن کار پژوهشی تا حد زیادی به شانس بستگی داره.
ممکنه در اون زمان که شما اقدام می کنید یک استاد گرنت پژوهشی کلان دریافت کرده باشه و دنبال دانشجو و یا پست داک باشه و فوری شما را رو هوا بقاپه. اما ممکن هم هست اون شخص در اون زمان گرنتی در دست نداشته باشه.
برای این که شانس را بالا ببرید باید به جاها و افراد مختلف درخواست بفرستید تا بالاخره از یکی جواب مثبت بشنوید.
یادتان باشه دنبال کار گشتن خودش یک کار تمام وقت جدی است که باید جدی بگیریدش.

همکار ما که سالهاست در دانشگاه یو-سی-ال-ای استاد هست می گه اون موقع که اون موقع که دنبال کار دایم می گشت در عرض یک هفته نه سمینار داد. از شرق آمریکا تا غرب اش.
شرق و غرب آمریکا سه ساعت اختلاف ساعت داره. برنامه ریزی برای چنین کاری دیسیپلین زیاد می خواهد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گوجی بری

+0 به یه ن

می دونید «گوجی بری» چیه؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل