سفارش گرفتن از پولدارها و تدریس به فرزندانشان: از واقعیت تا خیال

+0 به یه ن

کسانی که بیزنس هایی دارند که برخی اجناس یا خدمات نسبتا لوکس ارایه می دهند، با خانواده های پولدار زیاد سر و کار دارند.

پای صحبت های آنها بنشینید می شنوید که افراد پولداری که برو بیایی دارند عموما خیلی هم حق  و حسابشان درست نیست! نه آن که لزوما دزد باشند اما خیلی در بند این که به موقع حسابشان را تسویه کنند نیستند. زودتر از هنجار جامعه، تعارفاتی نظیر «مهمان ما باشید» را  قبول می کنند. تا فروشنده پی گیری نکند پرداخت هزینه ها را به روی مبارک خودشان نمی آورند. از این که چانه بزنند ابایی ندارندو...
در مقابل خانواده های متوسط که هر ازگاهی سفارشی می دهند مقید هستند که به موقع تسویه حساب کنند..
با این همه صاحبان بیزنس، سعی می کنند هوای اون پولدارها را بیشتر داشته باشند. چرا؟ چون در حالی که  اون خانواده متوسط خوش حساب، ۵ سال یک بار سفارش بدهد اون خانواده پولدار نه چندان خوش حساب، سالی ۵ بار با حجم ۵ برابری سفارش می دهد. در دربارشان هم ۵ تا مشتری جدید برای سفارش پیدا می شود.

تا جایی که به بیزنس و حساب سود وزیان مربوط می شود، هوای اون مشتری پولدار ولو بدحساب را باید بیشتر داشت! البته برخی به غرورشان بر می خورد که  این قبیل ناز های پولدار ها را بکشند و می خواهند با عدم قبول سفارش بعد از بدحسابی آنها، ایشان را ادب کنند.

نمی دانم رویکرد درست چیست. 

مسئله حاد تر برای معلمانی است که در مدارس خصوصی ثروتمندان تدریس می کنند یا شاگرد خصوصی ثروتمند دارند. از یک سو، معلم باید تکلیف بخواهدتا شاگرد درس را بیاموزد،  از سوی دیگر برخی از این شاگردها-یا دست کم والدین آنها- چون پول می دهند خود را «ارباب» می دانند و  احساس وظیفه نمی کنند که تکالیف را انجام دهند.

حالا که صحبت به اینجا کشید برای حسن ختام این داستان را هم تعریف کنم:
در دهه هفتاد و هشتاد، وقتی پسرهای دانشکده فیزیک شریف  می خواستند مخ دختری را بزنند این خاطره تخیلی را تعریف می کردند:
«یک شاگرد خصوصی در شمال شهر داشتم،  میلیاردر. خانه شان شبیه قصر بود. مبل هاشون مثل کشتی. درخت های حیاطشان سربه فلک کشیده. استخر حیاطشان به اندازه زمین فوتبال دانشگاه.
خودش هم دختر خوبی بود. اولش درسش ضعیف بود اما بعد از چند جلسه تدریس من معجزه ای اتفاق افتاد  و درسش خوب شد.
اما من بعد از مدتی دیدم دختره خیلی به من «وابسته» شده! برای همین دیگه تدریس به او را قطع کردم.
پدرش زنگ زده بود التماس می کرد که اگر سوتفاهمی پیش آمده یا اگر دخترم جسارتی کرده ما را ببخشید و باز گردید. اما من گفتم هیچ مسئله ای نیست ولی من فرصت نمی کنم به تدریس به ایشان ادامه دهم.»
خلاصه این هم از تخیلات و فانتزی های پسرهای دانشکده فیزیک شریف در دهه هفتاد و هشتاد. 
احتمالا وقتی تخیلات را وقتی به همجنسانشان تعریف می کردند از لباس ها و جاذبه های جنسی دختر خیالی هم حرف می زدند اما زمانی که می خواستند مخ دختری را بزنند اون قسمت از تخیلات را فاکتور می گرفتند و دختر خیالی را تبدیل می کنند به دختر اثیری (با ث سه نقطه) به جای دختری از گوشت و پوست و خون و البته جاذبه های جنسی.
نمی دانم باز هم از این فانتزی ها دارند یا نه.
:)

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]