مستند غیررسمی

+0 به یه ن

یک فیلم مستند در مورد دیدارهای غیر متکلفانه رهبر جمهوری اسلامی با اقشار مختلف نخبگان  اخیرا پخش شده که توجه های بسیاری را جلب نموده.

من یک قسمت این مستند را دیشب دیدم. پاره ای از  برداشت ها و نظرات در مورد این مستند و مطالب مطروحه دارم که بخشی از آنها را اینجا مطرح می نمایم. 

ظاهرا یکی از اهدافی که سازندگان این برنامه داشتند  این بود که  نشان دهند فضای این گونه ملاقات ها برای بیان انتقادات خیلی باز هست.
چندین نمونه از انتقادات را هم نشان دادند. بیشتر این انتقادات (البته نه همه آنها)   به نظرم  پیش پا افتاده بودند  و پاسخگویی به آنها ساده و بدیهی بود.  افرادی که این انتقادات پیش پا افتاده را مطرح ساختند همگی مدرک دانشگاهی داشتند.  چه طور جامعه دانشگاهی ما این سئوالات ساده و پیش پا افتاده را تا کنون برایشان پاسخ نداده بودند ؟! همین نشان از این دارد که یک جای کار می لنگد.

برسیم به انتقادات نسبتا جدی تری که مطرح شد. به برخی از آنها اشاره می کنم و نظرات و برداشت های  شخص خودم را در رابطه با آنها بیان می کنم.

شجاعانه ترین و صادقانه ترین و بهترین انتقاد به نظر من در جلسه دیدار با کارگردان ها مطرح شد. نام کسی را که سئوال کرد فراموش کردم.  کاپشن سبزرنگی بر تن داشت. ایشان مطرح ساختند که تصویری که به وجود آمده، آن هست که انگار همه شهروندان خودی حساب نمی آیند و به اندازه کافی دوست داشته نمی شوند. (نقل به مضمون). 
به عنوان یکی از این شهروندان، نظرم را می گویم. درد من این نیست که توسط مسئولان رده بالای نظام دوست داشته می شوم یا نه. درد من این هست که به جریان های اجتماعی که من به اهداف آنها دلبستگی دارم (نظیر جریان های مستقل طرفدار محیط زیست، طرفدار حقوق زنان، طرفداران حقوق کودک، طرفداران حقوق کارگران ،  طرفداران حقوق زبان های ایرانی غیر فارسی و حقوق اقلیت های قومی یا دینی و....) میدان کافی داده نمی شود که در راه اهدافشان اثر گذار باشند. ایده آل من این نیست که حتما مسئولان رده بالای نظام آنها را دوست داشته باشند، به حضورشان بپذیرند و با آنها گرم و صمیمی نشست وبرخاست کنند. بلکه می خواهم به آنها میدان داده شود که با ائتلاف با یکدیگر حزب تشکیل دهند و به طور سیستماتیک و ساختارمند، اثرگذار باشند.


یکی از انتقادات را جوانی المپیادی  (در جلسه ای دیگر) مطرح کرد. با هیجان بسیاری گفت که وضعیت طوری است که المپیادی ناامید می شود و اگر نخبه المپیادی ناامید شود مصیبتی خواهد بود جبران ناپذیر. (باز هم نقل به مضمون).

 من اون جوان را اصلا نمی شناسم. نامش را هم نمی دانم. نمی دانم هم که الان کجاست. 
اما این را می دانم برخی از این المپیادی ها، که متاسفم درصدشان هم بین المپیادی ها، کم نیست فکر می کنند چون المپیادی بوده اند تا آخر باید از امتیازات ویژه برخوردار باشند. مثلا به بهانه این که ما این درسها را قبلا در دوره المپیاد گذرانده ایم در دانشکده در کلاس ها  شرکت نمی کنند.  وقتی هم که نمره شان  کم شد مقصر را استاد می دانند که قدر این «المپیادی کبیر» را ندانسته و او را حلوا حلوا نکرده. بعد ها هم انتظار دارند چون در رزومه شان المپیادی درج شده بدون هیچ گونه دستاورد علمی درخور توجه بعد از دوران دبیرستان،  در مراکز علمی درجه یک استخدام شوند. طبعا این انتظارات  و توقعات بیجا در خیلی از مواقع برآورده نمی شود و آنها قهر می کنند.
در راه رشد علمی کشور ما، موانع مهم و جدی ای هست. برای رشد علمی کشور  این موانع باید حل شوند نه آن که  چهار تا المپیادی را بیش از پیش حلوا حلوا کنند.
 (من خودم المپیادی (تیم فیزیک سال ۷۳) بودم اما از ترم دوم تصمیم گرفتم المپیاد را پشت سر بگذارم و برای دستاوردهای علمی ارزشمند تر تلاش نمایم. از آن موقع تا کنون هم دستاورد های علمی  بسیار با اهمیت تر از المپیاد به دست آورده ام اما در آستانه ۴۴ سالگی فکر می کنم هنوز اول راهم و  امید دارم که دستاوردهای علمی  مهم تر و ارزشمند تری پیش رو داشته باشم.)

به طور مثال به دو مورد از موانع رشد علمی کشور اشاره می کنم که اتفاقا جا داشت در آن جلسات در میان گذاشته شود:

۱) به بهانه حساسیت امنیتی،  در اغلب موارد آمار های استخراج شده را در اختیار پژوهشگران قرار نمی دهند. درست هست که هم بدنه دولت و هم سایر نهادها  کارشناسانی  دارند که به طور محدود برای انجام دادن پژوهش های خود به آمار دسترسی می یابند. اما این کافی نیست. لازم هست پژوهشگران دلسوز کشور که  مستقیما مسئولیتی در نهاد های تصمیم سازی ندارند و صرفا کار آکادمیک می کنند هم به آمار مربوطه دسترسی یابند تا مستقل از کارشناسانی که مسئولیت رسمی دارند به راست آزمایی نتایج تحلیل ها بپردازند و یا طرح های متقن و مبتنی بر آمار مستند و موثق ، برای حل مشکلات کشور ارائه دهند. برای کاهش خطاهای کارشناسی مسئولان و نیز جلوگیری از سو استفاده  از امکانات  کشور در جهت منافع شخصی و گروهی لازم هست که بدنه آکادمیک کشور به آمار و اطلاعات دسترسی آزاد داشته باشند.

۲) جهت رشد علمی کشور ارتباط با دانشگاهیان و پژوهشگران فعال در سراسر دنیا لازم و ضروری است. کار پژوهشی  یک کوشش دسته جمعی در ابعاد جهانی است. در چند سال اخیر مواردی  بوده که یک فرد دانشگاهی را در مرز به دلایل غیر شفاف گرفته اند . 
اتهاماتی که روزنامه های تندرو علیه او نوشتند از منظر من دانشگاهی چیزی نبوده جز آن که آن استاد پژوهشگر داشته کار آکادمیک خود را انجام می داده و به نتایجی رسیده که شاید با منویات نسنجیده برخی از اصحاب قدرت در داخل کشور، در تضاد بوده باشد!  البته خوشبختانه فرد را آزاد کرده اند اما همین اقدام نسنجیده برای دستگیری یک دانشگاهی به جرم انجام کار تحقیقاتی اش  کافی است که به ارتباطات دانشگاهیان مقیم کشور، با همکاران مقیم خارج ضربه مهلک بزند. بعد از یک اتفاق از این دست، درصد بالایی از دانشگاهیان تا ده سال دیگر می ترسند که همکاران خود را از خارج دعوت کنند که مبادا،  به ناروا  انگی بخورد و در دردسری بیافتد.

در مستند چند صحنه کوتاه هم از  جلسه با مدیران و محققان حوزه نفت پخش شد که در آن این مدیران و محققان   روی توانمندی  صنعت نفت کشور تاکید می نمودند. با توجه به این که پخش این مستندبا آلودگی شدید هوا در کلانشهرهای کشور و راهی شدن بیماران تنفسی به بیمارستان ها همزمان شد سئوالی که برای من شهروند به وجود آمد این هست که حالا که این همه بر توانمندی این مدیران نفتی  در حضوررهبر جمهوری اسلامی تاکید می شود چه طور نمی توانند کیفیت بنزین را بالا ببرند؟! چه طور مسئله مازوت را نمی توانند حل کنند؟! بیش از ۱۵ سال هست که بحث سوختن بیهوده و هدررفت  گاز در میادین گازی است. ۱۵ سال هست که ادعا می شود مشکل را  به زودی  قرار هست حل بکنند. پس این مدیران لایق و سرآمد  چرا هنوز این مشکل حل نکرده اند؟! انتظار داشتم اینها شفاف سازی بشه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

صلح و پرهیز از مقابله به مثل در جنگ واقعی و جنگ تبلیغاتی

+0 به یه ن

در این درگیری های اخیر آزادسازی مناطق تحت اشغال ارمنستان، استراتژی آذربایجان به گونه ای بود تا انسان ها-به خصوص غیر نظامی ها- کمتر کشته شوند. وقتی می خواست شهری یا روستایی را آزاد سازد، نیروهای خود را در شمال و جنوب و شرق آن شهر یا روستا مستقر می ساخت اما راه ارتباطی آن را با ارمنستان مسدود نمی کرد. اندکی صبر می نمود تا حاضران در آن شهر یا روستا، آن را ترک کنند سپس نیروهای خود را به آن شهر یا روستا گسیل می داد. بیشتر غیر نظامیانی که در این درگیری ها اخیر کشته شدند دراثر بمب هایی بود که پاشینیان در  گنجه  بر سر مناطق مسکونی ریخت. هدف پاشینیان از این کار تحریک آذربایجان به مقابله به مثل بود.ارمنستان و روسیه قراردادی دارند که بنا به آن اگر ارمنستان مورد حمله واقع شود روسیه به طرفداری ارمنستان وارد میدان می شود. 

البته چون قره باغ بنا به معاهدات بین المللی جزو خاک جمهوری آذربایجان هست عملیات آزادسازی آن حمله به خاک ارمنستان حساب نمی شد و درنتیجه روسیه هم وارد میدان نشد. اما اگر به تلافی بمباران گنجه توسط پاشینیان، جمهوری آذربایجان به شهرهای ارمنستان حمله می کرد روسیه نیز به طرفداری ارمنستان به آذربایجان حمله می کرد. طبعا آذربایجان از روسیه شکست می خورد. خوشبختانه آذربایجان خویشتنداری کرد.

 الان حدود دو هزار نیروی روس در قره باغ به عنوان صلحبان مستقر شده است. قرار هست ۵ سال دیگر از این منطقه خارج شوند. آیا ۵ سال بعد -همان طوری که در توافقات سه جانبه آمده- نیروهای روس منظقه را ترک می کنند؟ روسیه هست و ارتش دو میلیون نفره تا دندان مسلحش!  عملا  در آن منطقه هر کاری بخواهد می تواند انجام دهد. کسی هم نمی تواند جلودارش شود. حتی بهانه هم لازم ندارد! به هر حال به نظرم می رسد هر چه قدر گفتمان جنگی کمتر باشد و گفتمان صلح از این پس غالب شود،
  ۵ سال بعد فشار بین المللی برای خروج روسیه بیشتر خواهد بود و سیاستمداران باکو دست بازتری خواهند داشت که برای اخراج نیروهای روس از منطقه مانور دیپلماتیک دهند.
من فکر می کنم در این مقطع بیشتر به صلاح و مصلحت هست که  آذربایجانی ها فکرشان را بدهند به بازسازی مناطق ویران شده و دیگر از جنگ و اختلاف نگویند. (در این سی سال که قره باغ در اشغال بوده، آثار تاریخی منطقه را ویران کرده اند. این ویرانی ها مختص مساجد نبوده. سالن های کنسرت و مراکز فرهنگی هم که به اسم شخصیت های فرهنگی و شعرای ترک بوده ویران کرده اند. به زیر ساخت ها هم نرسیده اند. راه های منطقه  در سی سال رو به ویرانی گذاشته. این روز ها هم که دارند شهرها را تخلیه می کنند پشت سرشان  در جاده ها مین کاشته اند.  درخت ها را بریده اند. خانه ها را دارند آتش می زنند. تیرهای برق را واژگون می کنند.  خلاصه این که کلی کار بازسازی در پیش رو هست.) به نظرم صلاح نیست بعد از این حرفی از جنگ زده شود  یا وقت صرف این شود که پاسخ تحریکات تبلیغاتی داده شود. همان طور که آذربایجانی ها  هوشمندانه در مورد بمباران مناطق مسکونی گنجه مقابله به مثل نکردند ای کاش  در جنگ تبلیغاتی هم مقابله به مثل نکنند.  به نظرم می رسد این جنگ تبلیغاتی  هم مثل همان بمباران  تله ای است برای  تحریک آذربایجانی ها به مقابله مثل  و به دست آوردن بهانه ای برای نگه داشتن بیشتر روس ها در آن منطقه.باید با هوشمندی از مقابله به مثل حذر کرد.


وقتی جمهوری آذربایجان عملیات خود را برای آزادسازی مناطق اشغال شده آغاز کرد یک عده در همین تهران و همچنین از میان ایرانی های مقیم غرب در طرفداری از صلح نوشتند. بانو گلشیفته فراهانی در طرفداری از ارمنستان برنامه اجرا کرد. در آن هنگام دم از صلح زدن به معنای فشار آوردن بر زنان و مردانی بود که سی سال پیش با خشونت از خانه و کاشانه خود بیرون رانده شده بودند. (خشونت که می گم به معنای کشته شدن ۳۱ هزار  غیر نظامی (زن و کودک و مرد سالخورده و ...) به  فجیع ترین شکل ممکن بود.) 
در آن هنگام دم از صلح زدن ، دعوت به ادامه سکوت در برابر ظلم بود. در آن هنگام دم از صلح زدن، به معنای خفه کردن مردمانی بود که شما شرح زندگی شان را در  فیلم مستند ساخته آقای بابک شیرین صفت می بینید.  
با خودم فکر کردم اگر مرا با زور از خانه و کاشانه ام بیرون کنند چه می کنم!؟ بعد دیدم مقایسه درستی نیست. مرا اگر از خانه ام هم بیرون کنند از کارم بیرون نکرده اند. معلوماتم را از بین نبرده اند. هویتم را از بین نبرده اند. می توانم به کارم در این شهر یا شهری دیگری ادامه دهم و دوباره خانه بخرم. ولی وقتی یک عده کشاورز را از خانه  و مزرعه و باغ خود که نسل ها در آن زیسته اند بیرون می کنند آنها را از ریشه می کنند. کشاورزی دانش بومی وسیعی می خواهد اما این دانش در زندگی شهری برایشان کار آفرین نمی شود. تبدیل می شوند به حاشیه نشینان بی تخصصی که نمی توانند در شهر ها هم جذب شوند و خود را با زندگی شهری سازگار کنند  و دوباره خانه مناسب بخرند. مسئله تنها بیرون شدن از خانه نیست. بسی فراتر از این هست.
الغرض! اونهایی که وقتی فرزندان این آوارگان برای باز پس گیری خانه و سرزمین شان می جنگیدند دعوت به صلح می کردند اکنون کجایند؟! الان وقت دعوت به صلح هست. الان وقت فراموشی گذشته های تلخ و نگاه به آینده هست.


پی نوشت: من فکر نمی کنم با حرف های قشنگ اما غیر واقعی زدن گذشته ها ی تلخ فراموش می شه و صلح برقرار می شه. فکر هم نمی کنم که با گفتن این که این دو قوم خیلی شبیه هم هستند اختلاف ها را کنار بذارند و با هم خوب بشوند. اما اگر مادران  و پدران بدانند که برای بهبود آینده فرزندانشان گذشت  لازم هست، گذشت می کنند. نه به خاطر آن که طرف مقابل سزاوار گذشت هست بلکه به این علت که فرزندانشان سزاوار آرامشند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جدایی طلبی در کالیفرنیا؟!

+0 به یه ن

همان طوری که می دانید کالیفرنیا ایالت عزیزدردانه و ثروتمند ایالات متحده آمریکا در کرانه غربی آن قرار داره. شهرهای سان فرانسیسکو و سن حوزه و لس آنجلس در این ایالت هستند. دانشگاه های استنفورد و برکلی و..... دراین ایالت هستند. هالیوود هم همین طور. سیلیکون ولی معروف هم همین طور.

زادگاه گوگل هست. زادگاه HP هست. زمین  های کشاورزی زرخیزی هم دارد. در واقع منبع اصلی در آمدش کشاورزی است نه صنایع معروفش!
این ایالت قبلا جزو خاک مکزیک بود. پس از چند جنگ در نیمه دوم قرن ۱۹  به ایالات متحده آمریکا ملحق شد.
همان طوری که باز می دانید در آمریکا مهاجران مکزیکی و اسپانیایی-زبان های بسیار هستند: حدود ۲۰ درصد جمعیت آمریکا.

حالا فرض کنید یک مسابقه ورزشی بین مکزیک و آمریکا برگزار شود و چند نفر هم از این اسپانیایی زبان ها بگویند که کالیفرنیا باید به مکزیک پس داده شود. یا فرض کنید یک عده در آمریکا در فضای مجازی این حرف ها را بزنند. فکر می کنید واکنش نهادهای امنیتی آمریکا چه خواهد بود؟ فکر کنم به صورت یک جوک به آن می نگرند و کسی را هم دستگیر نمی کنند. نه به خاطر این که  آمریکایی ها خیلی به آزادی بیان اهمیت می دهند. ادعای آزادی بیانشان را من خیلی جدی نمی گیرم چون در خود آمریکا دیده ام که سایت های مربوط به استفاده از اورانیم تخلیه شده در سلاح های آمریکایی را سانسور می کنند! آره! وقتی واقعا به مسایل جدی امنیتی خود و نقض حقوق بشر جدی از جانب حکومت شان می رسند خیلی برخوردشان با حکومت های دیکتاتوری فرق ندارد. اما آن گونه شعار های جدایی طلبانه  و .... را به شوخی خواهند گرفت. حتی یک سوژه برای سازنده های کارتون سیمپسون ها می شه که کمی دست بیاندازند.

چرا در ایالات متحده آمریکا نسبت به این گونه اظهارات واکنش شدید نشان نمی دهند؟! چون از خودشان مطمئن هستند! کمتر دارنده پاسپورت آمریکا مایل می شود شهروندی آمریکا را بگذارد و شهروند مکزیک شود ولو این که زبانش اسپانیایی باشد و به آداب و رسوم و فرهنگ اسپانیایی دلبسته باشد. در مقابل، صدها هزار مکزیکی نقشه می کشند که هر طور شده خود را به آمریکا برسانند و شهروند این کشور شوند. چرا؟! برای این که اولا اقتصاد آمریکا خیلی بالاتر از مکزیک هست. ثانیا اسپانیایی زبان در آمریکا آزادی تام برای به کار بردن زبان خود و برگزاری آداب و مراسم خود دارد.
در نتیجه هیچ ترسی که از جدایی طلبی کالیفرنیا در ایالات متحده ندارند  و اگر کسی هم چنین چیزی بگوید او را خفه نمی کنند. فقط به ریش یا گیسش می خندند.





اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اهمیت عهد باستان برای امروز

+0 به یه ن

این باستانگرا ها و کوروش پرستان با این اغراق هایشان در مورد دستاوردهای هخامنشی ها و نیز حملات بی امانشان علیه عرب ها و ما تورک ها، آدم را از عهد باستان دلزده می کنند. اما واقعیت این هست که عهد باستان هنوز کمابیش برای ما می تواند مهم باشد. اگر یک کمی درایت به خرج بدهیم می توانیم از سرمایه ای که از عهد باستان به ما رسیده برای ساختن آینده ای بهتر  استفاده های بهینه نماییم.

می دانیم که در این منطقه بسی از پیش از کوروش تمدن های پیشرفته ای بوده اند مثل تمدنی که در تپه های حسنلو در نزدیک نقده در آذربایجان غربی بوده، یا شهر سوخته یا ....

اما بذارید از کوروش بگویم که مورد علاقه ویژه باستانگراهاست.  وجود و کارهای کوروش در منابع مختلف بابلی، یهودی و یونانی ثبت شده است. مورخان عصر مدرن با دقت بسیار بالایی این منابع رامی خوانند. البته نیک می دانند که بخش  بزرگی از نوشته های پیشینیان توام با اغراق و افسانه است. خیلی از این متون هم -مثل امروز- پروپاگاندایی است که با مقاصد سیاسی نوشته شده. تاریخدانان مدرن-درست شبیه ما فیزیکدانان- متد های علمی دقیقی برای استخراج حقیقت از میان منابع و مستندات مخدوش دارند. هر ادعایی  را که در این متون شده، راست آزمایی می کنند. گاهی با محاسبه ریاضی برای یافتن تناقص در اطلاعات، گاه با مدلسازی یا آزمایش، گاه با گشتن دنبال لوازم به جا مانده و بررسی تکنولوژی های موجود در آن زمان. تکنولوژی روز هم در این نوع راستی آزمایی ها بسیار کمک شان می کنند.
بعد از این بررسی های دقیق نشان داده اند که واقعا چنین شخصی به نام کوروش بوده که در فلان تاریخ بابل را فتح کرده و سپس اقوام تحت انقیاد بابلیان را آزاد نهاده. سندی هم که موسوم به استوانه کوروش هست یافته اند که حقوقی را به اقوام آزاد شده  در این واقعه مهم قایل شده بر شمارده.
تاریخدانان  عصر مدرن با روش های علمی شان به این نتایج رسیده اند. مهم نیست که فلان متن قدیمی چه افسانه پردازی ای کرده یا پان ایرانیست ها یا باستانگرایان امروزی چه آسمون-ریسمونی می بافند. اما مهم هست که تاریخدانان عصر مدرن که با متدلوژی علمی در قضیه کنکاش کرده اند چه می گویند.

پس چنین فردی بوده که در ۷ آبان بابل فتح کرده و وقایع نگاران بابلی آن را دقیق ثبت نموده اند. ۷ آبان  (روز کوروش) تولد کوروش نیست. تولد یک کودک- ولو  این که نوه دختری یک پادشاه ماد باشد- آن قدر مهم نیست که به این دقت در تاریخ ثبت شود. (مادر کوروش، ماندانا، یک شاهزاده خانم مادی بوده.)  اما فتح ابرقدرتی چون بابل بسیار واقعه مهمی هست. تمدن پیشرفته ای چون بابل وقایع نگارانی داشته که رویداد های مهم را ثبت می نمودند.
و چه رویدادی مهم تراز این؟! 
این هم ثابت شده که بعد از ورود در بابل کشتار نکرده و آزادی هایی به اقوام ساکن در آنجا داده. خیلی این حرکت ارزشمند هست.  بسیاری از فاتحان بعد از فتح شهری حمام خون راه می اندازند. مثلا چند روز پیش هم اشاره کردم که سرداران صلیبی اروپایی چه کشتارهایی در استانبول (زمانی که مرکز مسیحیان ارتوکدس بود) انجام دادند. همان طور صلیبیون فرانسوی و انگلیسی  در اورشلیم به قتل عام مسلمانان پرداخته بودند. (اما صلاح الدین ایوبی بعد از بازپش گرفتن اورشلیم مثل کوروش به همه امان داد و کشتار نکرد.)
عملکرد کوروش در آن مقطع درخشان بوده. البته شاید بعد ها سلطنت فردی اش طولانی شده کم کم خودکامه تر شده باشد. این تغییر تدریجی دیکتاتور دلسوز به دیکتاتور خودکامه از ویژگی های ذاتی حکومت نامشروط فردی است!

به هرحال، کوروش و استوانه اش در دنیا شناخته شده است. دیپلماسی ما می تواند از این موضوع -و نیز پناه دادن یهودیان به هنگام جنگ جهانی دوم- استفاده تبلیغاتی و سیاسی کند . از تخت جمشید و پاسارگاد می شه برای جلب توریست بهره برد.
البته در کنار آن باید به آثار باستانی دیگر هم رسیدگی کرد. متاسفانه به تخت سلیمان در آذربایجان غربی ، یا شهر یری در استان اردبیل یا قلعه ضحاک در آذربایجان شرقی یا ... اصلا نمی رسند. اونها هم خیلی ارزشمند هستند.
الان روستاهای تکاب که نزدیک تخت سلیمان هستند خیلی مشکلات اقتصادی دارند. بهره برداری غیر اصولی از معادن هم برایشان مشکلات سلامت و محیط زیستی  و اقتصادی فراوان به وجود آورده و باعث تلف شدن دام هایشان گشته. اگر  دولت به تخت سلیمان برسد  با جذب توریست اون منطقه به لحاظ اقتصادی رو می آد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جان نثار یا جامعه شناس؟

+0 به یه ن

یک سری از آذربایجانی ها که به تهران و شهرهای اطراف آن مهاجرت کرده اند هویت خود را  صبح تا شب با خنداندن و  مدح گفتن تعریف کرده اند و از این طریق هم در جامعه تهران کمابیش محبوب شده اند و امتیازاتی هم کسب نموده اند.  البته محبوبیت شان از حد و حدود یک ندیم یا ندیمه، شبیه همان شخصیت «جان نثار» در فیلم برره بالاتر نمی رود.

(یک عده به من می گفتند چرا پس ما ترک ها از  دست مهران مدیری به خاطر شخصیت جان نثار عصبانی نمی شویم؟! برای این که متاسفانه می بینیم حق گفته. آینه ،چون نقش تو بنمود راست. خود شکن آیینه شکست خطاست. ما وقتی عصبانی می شویم و واکنش نشان می دهیم که ناحق گفته شود.)



جان نثاران دنیای واقعی  در روز های معمولی، صبح تا شب جوک ترکی برای خوشامد مخاطبان غیر ترک شان می گویند. بعدش هم برای این که به زعم خود  دهان ترک های حاضر در مجلس را ببندند اضافه می کنم «من خودم هم ترکم هااااااااا!»
در روزهایی که اتفاقات خاصی می افتد -نظیر این روزها که جنگ قره باغ در جریان هست و  درصد بالایی از ترک های ایران هم اتفاقات قره باغ را با حساسیت زیاد دنبال می کنند - آن جان نثاران خود را به دوستان فارس شان به عنوان کارشناس مسایل ترک های ایران و آذربایجان معرفی می کنند بی آن که اطلاعات کافی داشته باشند.
لابد داستان ندیم پادشاه و اظهارنظرهایش در مورد بادمجان را به روایت عبید زاکانی شنیده اید: «من ندیم توام نه ندیم بادمجان.  چیزی گویم که تو را خوش آید ، نه بادمجان را 
این جان نثاران مقیم تهران هم  خود را موظف می دانند چیزی گویند که مخاطب فارس با گرایش پان ایرانیستی را خوش آید تا ازشان امتیازاتی بگیرند. (افراد با گرایش پان ایرانیستی هرچند به طور رسمی قدرت در ایران ندارند اما در شوراهای گوناگون پراکنده اند و در تصمیم گیری برای اعطای انواع و اقسام امتیازها جان نثارانی را که حرف های باب طبع آن گویند مورد تفقدویژه قرار می دهند.)

بررسی یک پدیده اجتماعی در ردیف پشتیبانی به این گستردگی از مردم قره باغ در میان ترک های ایران نیازمند بررسی دقیق و جامع تاریخی و جامعه شناسانه و انسان شناسانه هست. من خودم علم آن را ندارم که چنین بررسی ای بکنم برای همین سکوت می نمایم.
جان نثاران محبوب جامعه تهران  به طریق اولی چنین علم و دانش - و نیز قدرت تحلیلی- ندارند. می بینم حتی برخی از  چهره های سرشناس  فعال سیاسی با گرایش ملی هم-که من برایشان احترام قایل بودم و هستم- این روزها دارند بر اساس همین حرف های جان نثاران در مورد وقایع اخیر اظهار نظر می نمایند. 
متاسفم که  با اظهارنظر های نسنجیده دارند اعتبار چندین و چند ساله خود را در میان بخش قابل توجهی از مردم ایران از دست می دهند.
نکنید این کارها را! وقتی بادی به غبغب می اندازید و دست بالا با لحن ملامتگرانه توام با «من می فهمم تو نمی فهمی» اظهار نظر می کنید نادانسته دارید به  تفرقه ها دامن  می زنید!   دامنه حساسیت به مسئله قره باغ در میان ترک های ایران گسترده تر از آن است که شما بتوانید با چند جمله کلیشه ای و نسبت دادن آن به چند کانال تلویزیونی در آن سوی آبها  به تحلیل درستی از آن برسید.  در میان کسانی که الان در پشتیبانی از مردم قره باغ  موضع می گیرند همه جور آدم هست: پیر وجوان، فقیر و غنی، مرد و زن (البته مردها بیشتر از خاک می گویند ولی زن ها بیشتر از خشونتی که در درگیری قبلی (سال های ۸۸ تا ۹۴) قره باغ علیه زنان و کودکان قره باغ شد) ، عامی و عالم،  سفر کرده و سفر ناکرده، خاکی و کلاس بالا، خوشبین و بدبین، مذهبی و غیر مذهبی، حزب اللهی و منتقد سیاسی و...... 
این روزها کسانی دارند در این باره می نویسند که من قبلا فکر می کردم غیر از مسایل شخصی خود و مد و پز به چیز دیگری نمی اندیشند! خیلی  از آشناهای قدیمی  را این روزها از نو شناختم!

 گیریم همان طور که برخی  فعالان سیاسی با گرایش پان ایرانیستی می گویند، این پدیده در نتیجه تاثیر آن کانال ها بوده. پس چرا کانال های دیگر (چه در داخل ایران و چه در آن سوی آبها) در این ۳۰-۴۰ سال روی این بخش از شهروندان ایران تاثیر نتوانسته بذارد؟

وقتی پدیده را نمی شناسید و بر اساس حرف جان نثاران بر می گردید اظهار نظر هایی می کنید متاسفانه گسل های موجود را عمق می بخشید. جان نثاران را نگه دارید که در مجالس تان جوک بگویند و شما را بخندانند. اما دیگه از شان توقع این که  تحلیل جامعه شناسی کنند نداشته باشید.

پی نوشت: من در مورد خود درگیری فعلی قره باغ موضعی ندارم چون که اطلاعاتم از جنبه های مختلف قضیه آن قدر زیاد نیست که بخواهم موضعی اتخاذ نمایم.  به اخبار و..... هم زیاد اطمینان نمی کنم چون نمی دانم کدام قسمت حقیقت هست کدام قسمت پروپاگاندا. فقط این را می خواهم بگویم که حساسیت به مسئله در میان ترک های ایران بسی دامنه دار تر  و عمیق تر از آن هست که برخی در تهران گمان می کنند. اگر ایران را دوست دارید، اظهار نظر نسنجیده ای نکنید که به عمیق تر شدن گسل ها بیانجامد.

پی نوشت دوم: ای کاش فعالان سیاسی و اجتماعی منسوب به جریان های مختلف چند مشاور جامعه شناس درست و حسابی داشته باشند که کارشناس مسایل قومی اقوام گوناگون باشند تا در این موارد به آرای آنها مراجعه کنند نه آرای چند نفر «جان نثار» دور و برشان. متاسفانه  نه تنها چنین کارشناسانی ندارند لزومش را هم حس نمی کنند! خیال می کنند با مشورت با چند جان نثار دور وبر خود و بعد با لحنی ملامتگرانه و دست بالا می توانند این قبیل مسایل را رتق و فتق کنند. اگر هم نتوانستند، عموما  قهر و خشونت را برای مقابله  با
حرکت هایی که در دنیای خودشان  (که به مدد جان نثار ان در این بعد بسیار محدود نگاه داشته شده) تجویز می کنند. نمی شه که از یک طرف دم از حقوق بشر زد و از طرف دیگر در مقابل این قبیل جریان هایی که باب طبع ما نیست تنها  قهر و خشونت را تجویز کرد. در این موارد دم خروس می زنه بیرون. همین هست که قدرتی پیدا نمی کنند: آه اگر آه من و ناله اگر ناله توست، آن چه البته به جایی نرسد فریاد هست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گرفتاری های طبقه متوسط: نوستالژی

+0 به یه ن

از دیگر گرفتاری های طبقه متوسط ایران درجا زدن در گذشته و نوستالژی است. تا جایی که به یاد دارم  مردم ایران همواره نوستالژی داشته اند اما در دوره های مختلف،  اسیر نوستالژی برهه های متفاوتی بوده اند.

از حدود ۸-۹ سال پیش (تقریبا از زمانی که تماشای شبکه من و تو در خانواده ها رایج شد)برهه زمانی سال ۴۸ تا ۵۵، سوژه  نوستالژی   طبقه متوسط گشت. می دانیم که در این برهه وضع  مالی تحصیلکرده ها و کارمندهای دولت به شدت بالا رفت. البته اغلب بینندگان شبکه من و تو و آنان که در نوستالژی آن زمان غرقه اند خیلی وارد کنکاش نمی شوند که به خاطر آورند این فراوانی نعمت فقط از آن قشری محدود در شهرها بود و به علاوه مختص دوره کوتاهی از دوران پهلوی بود.بدون توجه به این ظرافت ها، آن را به کل «زمان شاه» نسبت می دهند.
این نوستالژی به قدری پررنگ شده است که جای تحلیل اوضاع کنونی و برنامه ریزی برای آینده را گرفته است. نوستالژی طبقه متوسط چنان غلیظ شده که  مانند یک نوع  ماده مخدر عمل می کند. 
 الان دیگه بیش از همه چیز، نوستالژی است که  افیون توده ها شده.
این نوستالژی و حسرت گذشته به خصوص وقتی که در خانه یک جوان تحصیلکرده جویای کار وجود دارد، بی اندازه مخرب می شود. عوض آن که به جوان روحیه بدهند و تشویقش کنند که با بالا بردن مهارت هایش با جدیت بیشتری به جست و جوی کار بپردازد یا برای خود اشتغالی فکری بکر کند دایم از گذشته باشکوهی می گویند که به سادگی  با یک مدرک دانشگاهی می شد شغلی با در آمد کلان  یافت و چند سال بعد هم خانه خرید. با تکرار این حرف ها باعث می شوند روحیه آن جوان خراب تر شود و به جای این که ضعف های حرفه ای و مهارتی اش  را برای بالاتر بردن شانس استخدامش برطرف کند، گوشه ای کز کند و به حال خود غصه بخورد و آه بکشد. چه بسا اگر این آه و ناله را کنار بگذارد و مهارتی نو کسب کند شغل نسبتا مناسب هم بیابد اما نوستالژی زمان شاه مگر امان می دهد؟!


وقتی به این افراد می گویی که زمان شاه -چه خوب چه بد- گذشته و تمام شده. باید «حال» را دریافت و به آینده نگریست با لحنی متبخترانه می  گویند کسی که گذشته اش را نشناسد محکوم به فناست.   اصرار  دارند تا گذشته را از طریق پروپاگاندای شبکه من و تو  و نظایر آن بشناسند. هیچ روایت دیگری از گذشته جز همان پروپاگاندا  
را بر نمی تابند. اگر به صحبت های اقتصاددان ها و جامعه شناسان گوش فرا دهید با استناد به ضریب جینی ، بافت جمعیتی و .... برایتان استدلال می کنند که آن وضعیت فزونی در اوایل دهه ۵۰ نمی توانست پایدار باشد. منظورم قطعا نظرات صدا و سیما نیست که اغلب مغرضانه هست. (البته من نشنیدم که  در صدا و سیما  زمان شاه را  با استناد به ضریب جینی و...  تحلیل کنند. بیشتر حرف های عوام پسند در مورد فسادهای جنسی درباریان می زنند. همان طوری که دستگاه تبلیغاتی دوره پهلوی هم در مورد دوره قاجار جز فانتزی بافی جنسی چیزی نمی گفت.    در تاریخ که کمی غور می کنیم می بینیم هر دو   در مورد دوران پیش از خود بی انصافی می کنند!)
من  به تحلیلگران اپوزیسیون چپ هم  اشاره نمی کنم. حتی  کاری به نظرات مصدقی ها هم فعلا ندارم. نظرات تحلیلگران خود نظام پهلوی مثل آقای عالیخانی مد نظرم هست. آنها هم  می گویند که آن فزونی نعمت برای طبقه متوسط  در دوران پهلوی به دلایل اقتصادی و جامعه شناسی نمی توانست پایدار باشد. اگر می خواهید دوران پهلوی را بشناسید از زبان امثال آقای عالیخانی بشناسید که تحلیل درست و درمان می کنند نه از زبان شبکه من و تو که با یک رویکرد پروپاگاندایی، نوستالژی تخدیر کننده ای می پراکنند. 


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا طبقه متوسط ایران به مسایل حقوق بشری حساسیت نشان می دهد؟

+0 به یه ن

برخلاف فضای مجازی، من در فضای حقیقی نمی بینم که مردم راجع به مسایل حقوق بشری حرفی بزنند و بحثی کنند. شاید بگویید مردم دنبال نان شب هستند. اون قشری که مورد نظر من هست نگرانی نان شب ندارند. همان طبقه متوسطی که در تحلیل های برخی جامعه شناسان -به خصوص تحلیلگران دوم خردادی و همفکرانشان در رسانه های خارجی-به دلیل تحصیلات بالا و نداشتن غم نان و درنتیجه امکان مطالعه و امکان سفر به خارج و ووووووو موتور محرکه جامعه در دموکراسی خواهی و حقوق بشر و.... باید باشند. اما من در همین قشر چنین دغدغه هایی نمی بینم!‌ ای کاش می توانستم بگویم که دغدغه شان روزمرگی است. اگر به جای صحبت کردن در مورد موضوع اعصاب خرد کنی نظیر نقض حقوق بشر در مورد گل و بلبل و دستور پخت فلان کیک و سرمایه گذاری در بهمان زمین صحبت می شد باز برای من قابل فهم و درک بود. اما صحبت ها حتی صورتی هم نیست! سوژه اصلی صحبت دعواهای بین شهروندان هست سر مسایل مادی پیش پا افتاده است. خواهربرادرها سر ارث، زن و شوهر ها سر مهریه و جهیزیه، همسایه ها سر جای پارک و جنگ بر سر قلمرو به هنگام ساخت و ساز، شرکا سر اختلافات کاری، همکاران اداری و دانشگاهی سر حسادت ها و نظر تنگی های گوناگون و......

بخش عمده ای از صحبت ها در مورد ازدواج هست. البته نه صحبت صورتی در مورد عشق و دلدادگی و جشن عروسی و احوالات شیرین آن. (که اگر بود باز خوب و روحیه بخش بود!) صحبت های همین طبقه متوسط با مدارک دانشگاهی دهان پر کن که به چهار گوشه دنیا هم سفر یا مهاجرت کرده اند و حتی بستگان خارجی هم دارند بیشتر در مورد ازدواج به مثابه یک معامله است که در آن عروس یک کالا محسوب می شود. اگر دختری خود را کالا نداند و تن به این نوع معاملات ندهد متمرد هست. من از تحلیلگران محترم می پرسم که آیا همین طبقه متوسط بناست که موتور محرکه برای حقوق بشر در کشور شود؟!
به نظر من باید اول جامعه مان را بشناسیم. به نظر من آن چه در فیس بوک به اشتراک گذاشته می شود ابدا معرف جامعه ما نیست. معرف طبقه متوسط هم نیست. اگر بخواهیم از طریق فیس بوک طبقه متوسط را بشناسیم احتمالا ما هم به این نتیجه خواهیم رسید که حقوق بشر و.... دغدغه اصلی طبقه متوسط هست. اما در فضای حقیقی که با همین طبقه متوسط حشر و نشر می کنی می بینی اصلا از این خبرها نیست!
شاید ۱۰-۱۵ نفر دوست و آشنای صمیمی من وشما با موتور محرکه مورد نظر تحلیلگران قرابت هایی داشته باشند اما بقیه طبقه متوسط را از این وادی فرسخ ها دور می بینم. مشاهده شما از طبقه متوسط در فضای حقیقی (نه مجازی) چیست؟
قصدم ابدا تقبیح طبقه متوسط نیست. قصدم فقط روشن شدن ابعاد گوناگون واقعیت موجود جامعه هست تا در تحلیل ها وتصمیم گیری هایمان راه به خطا نرویم. اگر طبقه متوسط به این وضعیت رسیده تقصیر خودش نیست. به خاطر کمبود آزادی برای فعالیت های جمعی است. به خاطر بی ثباتی و عدم احساس ثبات اقتصادی است. به خاطر قوانین ارث و.... نامتناسب با واقعیات و نیازهای روز جامعه هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا طبقه متوسط دنبال پوپولیسم نمی رود؟

+0 به یه ن

در ده -پانزده سال اخیر به وفور  از تحلیلگران دوم خردادی و  از کسانی که نظرات آنها را تکرار می کنند شنیده ایم که طبقه فرودستان به دنبال تبلیغات و سیاست های پوپولیستی می روند اما طبقه متوسط ایده آل های متعالی تری دارد و به آزادی و حقوق بشر و... می اندیشد و گول سیاست های پوپولیستی را نمی خورد. آیا به واقع چنین هست؟!

دور وبر خود را که می نگرم طبقه متوسط را در عمل خیلی هم در قید و بند ایده آل های متعالی حقوق بشری و آزادی نمی بینم. البته  در بین طبقه متوسط هستند کسانی که به  چنین ایده آل هایی پایبندند اما چند درصد؟! فکر کنم قبلا تعریف کرده ام که من وقتی در چهارم ابتدایی بودم به خانه مان دزد زد. تقریبا همه دوروبری ها که از طبقه متوسط بودند در گوش پدرم می خواندند که از چند نفر که قبل از آن به خانه مان رفت و آمد داشتند (از طبقه کارگری) شکایت کند تا در کلانتری از آنها اعتراف بگیرند. حتی من که کودکی بیش نبودم می دانستم منظور از اعتراف گرفتن در کلانتری، شلاق هست. پدرم مقاومت کرد و گفت هرگز.  تنها به خاطر پایبندی به حقوق بشر هم گفت هرگز. اما اکثریت همان طبقه متوسط این  پایبندی  او را نشانه ضعفش می دانستند. هیچ کدام از طبقه کارگری که دوروبرمان بودند پدرم را به شکایت اهل شخص خاص دعوت نمی کردند. می دانستند که خودشان هم قربانی خواهند شد. چون نقض حقوق بشر را در کف خیابان با پوست و گوشت حس کرده بودند و می دانستند چه طعمی دارد.

چیزی که در دور و بر عیان هست آن هست که طبقه متوسط هم مثل طبقه فقیرتر  بیشتر گرفتار روزمرگی است تا اندیشیدن به جایگزین متعالی تر برای شرایط کنونی . در هر دو طبقه استثناِئاتی هستند که  ورای روزمرگی اندیشه های متعالی تر دارند. از بین همین استثناها باز عده ای که در عمل به ایده آل هایشان پایبند می مانند حتی کمترند.اما از این جهت تفاوت زیادی بین طبقه متوسط و طبقه فقیر نمی بینم.
۲۰ سال پیش به خاطر ماهواره اندکی تفاوت فرهنگی و تفاوت دیدگاه بین این دو طبقه  به وجود آمده بود اما آن هم از بین رفت. از جلوی آپارتمان های مسکن مهر که می گذرید می بینید اغلب شان در بالکن دیش ماهواره دارند. تفاوتی با محلات اعیان نشین از این جهت ندارند.

گفته می شود در آستانه انتخابات در  محلات فقیر کاندیداها گونی سیب زمینی و .... پخش می کنند و به این روش پوپولیستی رای مردم را می خرند. طبعا در محلات طبقه متوسط با گونی سیب زمینی رای نمی شود خرید . اما آیا به معنای متعالی تر بودن طبقه متوسط هست؟ 
چند مثال می زنم تا ببینید چگونه  رای و نظر طبقه متوسط  را با روش های پوپولیستی (و صد مرتبه مخرب تر از سیب زمینی ) تغییر می دهند؟

۱) مجوز ساخت و ساز غیر اصولی:  در کوچه های تنگ و باریک شهرهای بزرگ همین طبقه متوسط خانه ویلایی قدیمی شان را تخریب نموده اند و ساختمان های بلند ساخته اند بدون آن که  کوچه و زیرساخت هایش کشش این جمعیت را داشته باشد. خیلی  هاشون هم دعا گو هستند که مسئول مربوطه در شهرداری کارشان را راه انداخته و مجوز صادر کرده. درآستانه انتخابات ریاست جمهوری  سال  ۸۴  صاحبخانه ما در شمال شهر تهران یکی از این دعاگوها بود که به اتفاق خاندان جلیله رفت به شهردار وقت (آقای احمدی نژاد)  رای داد.

۲) مسئولان آزمایشگاه های پزشکی  و یا تحقیقاتی «دعاگو» می شوند وقتی که  مسئولان در مورد پساب و پسماند آزمایشگاهی مته به خشخاش نگذارند.


مثال ها فراوان هستند. به نظرم خیلی جایی ندارد که طبقه متوسط برای خود نوشابه ای باز کند که ایده آل ها یا  فهم سیاسی یا اجتماعی ای بالاتر از طبقه فقیرتر از خود دارد.  خیلی با هم فرق نداریم. خیلی برای هم طاقچه بالا نذاریم! تحلیلگران وابسته به جناح های مختلف سیاسی که برای این طبقه و آن طبقه نوشابه باز می کنند بیشتر دنبال «تفرقه بیانداز و حکومت کن» هستند.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

درود بر صنف معلم

+0 به یه ن

از صنف معلم ها در ایران خوشم می آد. اتحاد و همبستگی شان را تحسین می کنم. این که در کنار هم می ایستند و مطالب صنفی شان را علی رغم همه فشار های امنیتی پیش می برند قابل ستایش هست. در زندگی روزمره هم خانم معلم ها مرتب به هم راه حل های مفید می آموزند. ساده ترین نمونه اش اینه که وقتی تور ارزان کیش و قشم و.... می یابند همدیگر را خبر می کنند و با هم سفر می روند. همین اتحاد باعث شده که از کسانی که به لحاظ درآمد وضعیت مشابهی با آنها دارند سبک زندگی معلمها اعیانی تر و به لحاظ اقتصادی استوارتر باشد. هر از گاهی که به معلم ها زمین برای ساخت خانه داده اند اون قدر عرضه داشته اند که آن را به سر وسامانی برسانند و صاحب خانه شوند. این قبیل کارها شعوری برای همکاری می خواهد که متاسفانه در بین همه قشرهای کشور ما وجود ندارد. 


 حقوق استادان دانشگاه بیش از حقوق معلمان هست. اما معمولا ١٠ تا استاد یک دانشکده به اندازه ١٠ نفر معلم یک مدرسه نفوذ اجتماعی ندارند در صورتی که علی الاصول می توانستند چندین برابر معلم ها نفوذ اجتماعی داشته باشند. دغدغه مهم بسیاری از استادان کشور ما از پیر وجوان این هست که صبح تا شب خود را با پزشکان مقایسه می کنند و به در آمد و منزلت اجتماعی آنها غبطه می خورند!! حالا درسته هم به پزشک و هم به استاد دانشگاه "دکتر" گفته می شود اما جنس کار ما استادان به جنس کار پزشکان شباهت زیادی ندارد. نوع خدماتی که پزشک به جامعه می دهد از جنسی است که برای مردم بسیار ملموس هست ومنزلت اجتماعی آنها را بالا می برد.  

چند وقت پیش یکی از دانشجویان بادی به غبغب انداخت وبا لحن بچه ای که می خواهد به رخ بکشد چه قدر از مسایل "آدم بزرگ ها"سر در می آورد گفت"منزلت پزشکان به خاطر پول هست. چون ماشین مدل بالا سوار می شوند مردم به آنها احترام می گذارند" آدم های تنبل می خواهند برای مسایل پیچیده جواب ساده بیابند. تقلیل مسایل به پول و مدل ماشین هم از آن جواب های ساده هست که بسیار مورد پسند افراد تنبل و راحت طلب هست. پسرهای تنبل که دوست دختر ندارند خیال می کنند هرکسی یاری دارد در سایه مدل ماشین اوهست! انکار نمی کنم که با ماشین مدل بالا می شه طیف خاصی از دختر ها را اصطلاحا بلند کرد اما اون طیف خاص زن زندگی نمی شوند! مردانی هم که زن زندگی یافته اند عموما در آغاز زندگی زناشویی، ماشین مدل بالا نداشته اند. 

 ببینید من اگر بچه مریض به بغل داشته باشم و دکتر حاذقی را ببینم با همه این غرور و هارت و پورتم تا کمر جلویش خم خواهم شد! فرقی هم برایم نمی کند این پزشک از خط واحد پیاده می شود یا از بوگاتی ولامبورگینی! اون هم حرف مزخرفی هست که مردم جلوی هر کسی ماشین مدل بالا دارد خم می شوند. در همین تبریز خودمان اتفاق افتاده که دختری عاشق پسری شده از ثروتمند ترین پزشک شهر ده ها بار ثروتمند تر اما خانواه دختر به سختی مخالفت کرده اند. چرا؟! چون گفته می شد حدود صد و پنجاه سال پیش اجداد اون پسر از راه تجارت تریاک به ثروت رسیده اند. (بگذریم که ١٥٠ سال پیش اصلا تجارت تریاک را عیب نمی دانستند. خود امیر کبیر مدافع آن بود. همین خانواده تاتا در هند هم از همین تجارت به ثروت رسیدند.) نمونه های این جور مقاومت در تبریز خومان در مقابل ثروتی که منبع آن مشکوک هست کم نیست.اما همان آدم ها جلوی پزشک جماعت فروتنی می کنندچون فکر می کنند پزشکان خدمتی بی جایگزین به مردم انجام می دهند.

 از بحث مان دور نشویم! اگر استادان به جای مقایسه مع الفارق خود با اطبا ، از صنف معلمان همبستگی و مطالبه حقوق صنفی می آموختند، نه تنها حال و روز دانشگاهیان به از آن می شد که الان هست وضع مملکت هم بهتر می شد.وزنه ای در جامعه می یافتندودر مناسبات قدرت حرفی برای گفتن داشتند. الان صنف مداحان در کشور، بیش از استادان نفوذ اجتماعی دارند و در مناسبات قدرت سنگین ترند. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شادی های کوچک در دسترس

+0 به یه ن

در کشور ما سه دسته هستند که جلوی شادی های کوچک و بی آزار و کم خرج مردم را موضع می گیرند:


 ١- متعصبان مذهبی. از قرار معلوم تا چند دهه پیش در جامعه تعداد این افراد زیاد بود. در سالهای اخیر تعداد شان خیلی کمتر شده. مذهبیون جامعه ما در دهه های اخیر لقمان وار، از گشت ارشاد ادب آموخته اند و دیگه کمتر در زندگی دیگران تجسس می کنند و شادی های اطرافیان را به کامشان تلخ می نمایند. اما هنوز گروهی هستند که همان رویه را ادامه می دهند. متاسفانه قدرت زیادی هم دارند و غم و اندوه بسیار هم به وجود می آورند.

 ٢- افرادی که خودشان را خیلی شیک می دانند (برخی شان هم به واقع شیک هستند) و وقتی با تفریح های ساده مردم مواجه می شوند، "واه واه واه" سر می دهند. از ته دل دعا می کنم مسافرت بلند مدت یا مهاجرت به پاریس و لندن و وین و ژنو نصیب این افراد شیک شود! چون وقتی به این شهر ها می روند می بینند دلخوشی های اصلی مردم شیک ترین شهرهای دنیا هم چیزی نیست جز کارهایی در ردیف همان کارهای مردم کوچه بازار ایران که "واه واه" شان را بر می انگیخت!. در نتیجه فیس وافاده شان می خوابه و کمتر به مردم کوچه بازار ایران گیر می دهند. 

 ٣-افرادی که خود را خیلی عمیق و متفکر می دانند و دلخوشی های ساده مردم را سطحی می دانند و تحقیر می نمایند.


 بسیار مفتخرم که جزو هیچ کدام از این سه دسته نبوده ام و نیستم و نخواهم شد. اگر جزو هر کدام از این سه دسته هستید پیشنهاد می کنم که برای امتحان هم که شده چندی از این پوسته در آیید و ببینید زندگی چه قدر شیرین تر و راحت تر می شود! اگر به شما بد گذشت اون وقت بر گردید به همان رویه قبلی. 


 کرونا که شروع شد دسته دوم و سوم ، در دور وبر من یارگیری بیشتری کردند و تندرو تر شدند. من آگاهانه سعی کردم همرنگ کسانی که شروع کرده بودند به مردم کوچه بازار گیر دادن، نباشم. اجتناب کردم که با کسانی که مردم را نفهم و .... می خواندند هم-آوایی کنم.این تصمیم از روی خوبی و مهربانی من نبود! پیش بینی می کردم این افراد پس از یکی دو ماه بیش از کرونا از همین تحقیر مردم ضربه خواهند دید و به افسردگی دچار خواهند شد. پیش بینی من درست از آب در آمد. همه آنها که در این زمینه تند رفتند به لحاظ روحی داغون شده اند. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل