وعده های برجامی

+0 به یه ن

باز چند ماه ملت را با مذاکرات برجام مشغول می خواهند بکنند و با وعده های برجامی سرگرم کنند.برجام قبلی که تصویب شد  چه دور گرفته بودند و چه منتی بر سر ملت می ذاشتند!  مرتب با شوخی های چندش آور شان از بالا به پایین به مردم یادآوری می کردند درسته که برجام تصویب شده اما برجام قرار نیست فلان انتظار کمر به پایین شما را بر آورده کنه! برجام یک چیز سطح بالاست که فقط قراره مسایل اقتصادی، علمی و فن آوری  سطح بالای کشور را حل کنه.


اون دفعه که برجام تصویب شد ما چندان تحول چشمگیر در سطح بالای اقتصادی ندیدیم. اتفاقا بلافاصله بعدش (در همان زمان اوباما) کنگره آمریکا تصویب کرد که اروپایی هایی که به ایران سفر می کنند باید برای ورود به آمریکا ویزا بگیرند. این قانونشان که هنوز پابرجاست عملا  کمر مراوادات با همکاران اروپایی را  هم شکست. 
در زمینه اقتصادی، بعد از تصویب برجام ۱ شما رونق اقتصادی و سرمایه گذاری خارجی دیدید؟! چیزی که عیان بود باز شدن فروشگاه های برند های معروف و لاکچری در مراکز خرید شمال شهر تهران بود. برند پوشی و لاکچری بازی را به شدت و به طرز محسوسی در بین وابستگان طبقه حاکمه تشدید کرد. اما من که سرمایه گذاری درست و حسابی که برای کارگران کار ایجاد کند و گرهی از طبقه تحت فشار اقتصادی بگشاید ندیدم. 

به این دور دوم مذاکرات برجامی هم دلی نمی بندم. 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قرارداد با چین

+0 به یه ن

امروز قرارداد ۲۵ ساله با چین امضا شد. قرار داد بستن با یک کشور قدرتمندتر و ثروتمندتر و پیشرفته تر از خودمان علی الاصول خوبه. اما سه دلیل برای نگرانی وجود داره. هر سه دلیلش هم به حکومت کشور خودمان بر می گرده و ربط زیادی به طرف چینی نداره. در سال های اخیر، چین با ایتالیا هم زیاد قرار داد بسته. در هر مورد مقایسه می کنم چرا ما باید نگران باشیم ولی ایتالیایی ها نه چندان.
۱- اول این که فساد مالی در کشور ما خیلی زیاده و هر قرار دادی هم بسته بشه نگرانی ایجاد می کنه که به فساد بیشتر دامن بزنه.
ایتالیا هم کشور خیلی پاکی از نظر فساد مالی نیست. اما این کجا و آن کجا! با توجه به شباهت های فرهنگی سه کشور ایران، ترکیه و ایتالیا در زمینه های فامیل-بازی و رفیق-بازی و میل به زندگی راحت و تنبلی و خوشگذرانی.... علی الاصول انتظار داشتیم فساد مالی در کشور ما هم حداکثر در ردیف ترکیه و ایتالیا باشه. قطعا انتظار نداشتیم در حد دانمارک، سوئد و سویس و سنگاپور بری از فساد مالی باشیم! اما انتظار هم نداشتیم این قدر از ترکیه پایین تر باشیم. رنکینگ فساد کشورها را نگاه کنید. وضع کشورهایی که فرهنگشان به ما نزدیک هست (مثل جمهوری آذربایجان و ترکیه و ایتالیا و اسپانیا و یونان و....) از ما خیلی بهتره. اون چند تا کشوری که وضعش یک مقدار از ایران هم بدتره بیشتر کشورهای درگیر جنگ داخلی و..... هستند. (تاجیکستان هم از جمله کشورهایی است که وضعش به لحاظ فساد مالی از ایران هم بدتره!)
۲- با توجه به این که ما با سایر کشورهای قدرتمند که در قد و قواره چین هستند رابطه خوبی نداریم چین مونوپولی به دست می آورد و هر بلایی خواست سر ما می آورد. ایتالیا هم با چین رابطه دارد هم با اروپای شمالی و هم با آمریکای شمالی. در نتیجه چین نمی تواند خیلی جولان دهد. نه آن که چین بدتر یا بهتر از آن یکی کشورهای قدرتمند باشد. همه شان دنبال منافع خودشان هستند. باید هم چنین باشد. هر عاقلی چنین می کند. منتهی مونوپولی و انحصار دست را باز می گذارد که هر کار خواست بکند.
۳- مهمتر از همه این که ایتالیا کشوری آزاد هست با ان-جی-او هایی بسیار قدرتمند. اگر یک شرکت -اعم بر ایتالیایی یا خارجی- در آن کشور و یا در سواحل آن به تخریب محیط زیست یا تخریب آثار باستانی بپردازد یا به نوعی حقوق شهروندان را ضایع کند مردم محلی و ان-جی-او ها وارد میدان می شوند و اعتراض می کنند. دادگاه ها هم حق را به مردم و نهاد های مردمی می دهند. به جرم نشر اکاذیب و اقدام علیه امنیت ملی دستگیرشان نمی سازند.
به هر حال، اگر از این قرارداد خوشنود نیستیم با حرف نژادپرستانه علیه چین آن را بروز ندهیم. مشکل از چین نیست. قرارداد با چین برای کشورهای دموکراتیک، کم فساد و دارای روابط حسنه گسترده با سایر ابرقدرت ها، برکت بوده است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

«آرزو» برای سال ۱۴۰۰ و «امید» برای سال ۱۴۰۵

+0 به یه ن

در یک ساعت مانده به تحویل سال نو و ورود به سال ١٤٠٠ به رسم دیرینه برای همه، سال سرشار از شادکامی و تندرستی "آرزو" می کنم. “آرزو " می کنم سال ١٤٠٠، سالی بهتر از سال ١٣٩٨و ١٣٩٩ باشد.
از صمیم قلب، "آرزو" می کنم اما "امیدی" ندارم که این آرزو محقق و میسر شود! پیش بینی ام بر اساس شرایط، با آرزویم مغایرت دارد! شرایط نشان می دهد در سال ١٤٠٠ عده بیشتری از هموطنان به بیماری مبتلا خواهند شد. حتی اگر کرونا هم نگیرند، این دوره طولانی ایزوله شدن منجر به افسردگی های گوناگون و اختلافات خانوادگی آتشین خواهد شد!
محیط زیست بیش از پیش تخریب خواهد شد. عده بیشتری به زیر خط فقر سقوط خواهند نمودو....!

می دانم عده ای در پاسخ خواهند گفت هنگام تحویل سال نو، "انرژی های مثبت" به هم ارسال کنیم تا کائنات" پاسخ گویند و برکت و شادکامی به سرزمین ما باز گردد.
از سال ١٣٩٠ تا امروز که وارد سال ١٤٠٠ می شویم یک عده دارند "انرژی مثبت" به کائنات صادر می کنند ولی اوضاع سال به سال بدتر شده است.
بیایید به جای متوسل شدن به "انرژی مثبت" و سایر آیین های خرافات عصر نو سعی کنیم با مسایل زندگی شخصی، خانوادگی و جامعه به گونه ای منطقی تر، علمی تر، مسئولانه تر و واقع گرایانه تر برخورد کنیم. خود را بشناسیم. نیازهای واقعی خود را بشناسیم. توانمندی های واقعی خود را بشناسیم. دور وبری هایمان را هم همین طور.
بر اساس این شناخت اولویت ها را برای خود تعریف کنیم و بر اساس آن، برنامه زندگی خود را بچینیم.

سر موضوعات بی اهمیت انرژی و وقت خود را تلف نکنیم و اعصاب بقیه را خرد نسازیم.
بنا به مشاهده من، اتفاقا همان هایی که همگان را به انرژی مثبت ارسال کردن دعوت می کنند خود استاد جنجال به پا کردن سر موضوعات بی اهمیت هستند!!

یک عده وقتی می خواهند "منطقی" رفتار کنند خیال می کنند بایدازتفریح دست بکشند. این نشان از آن دارد که این افراد دید واقع بینانه از نیازهای خود ندارند!
در همین دهه نود که گذشت تعداد قابل توجهی از کسانی که من می شناختم و واقع بینی را در طالب پول بودن تعریف می کردند و طالب پول بودن را هم در پدر سوختگی می دانستند گند زدند به زندگی خودشان! این میل به تنبلی و تقلیل واقع بینی
به "پولکی" بودن کار دستشان داد! خواستند پدرسوختگی کنند زود به پول برسند اما پدرسوختگی بلد نبودند خود را گرفتار ساختند.
اهمیت پول و مادیات در زندگی امروزی بخشی از واقعیت هست اما واقعگرایی، در مادی بودن خلاصه نمی شود چرا که واقعیات دیگری هم در کنار
اهمیت پول هست که در مجموع اهمیتشان بیشتر هست.

این از زندگی شخصی! در سطح جامعه و سیاست هم باز واقع بینی نیاز داریم. به اتحاد نیاز داریم اما تجربه جمعی ما از سال ١٣٨٥ به این سو نشان می دهد که این اتحاد و همدلی با شعارحاصل نمی شود! انکار هویت های مستقل ساکن این سرزمین به بهانه ایجاد اتحاد اتفاقا به واگرایی بیشتر می انجامد. در سال ٨٨ یک عده از ترک های تهران به سودای ایجاد همدلی و اتحاد، دیالوگ فیلمفارسی های ٥٠ سال پیش را به ترکی گویش تهران ترجمه می کردند و به خورد آذربایجانی ها می دادند. اتحاد ایجاد کرد؟! خیر! پیش فرض این افراد این بود که مرد جوان ساکن تبریز امروز سطح فکری مانند مردان ٥٠ سال پیش تهران باید داشته باشد غافل از این که به همان اینترنتی که تهران نشین دسترسی دارد، تبریز نشین هم دسترسی دارد. در خطه آذربایجان هم ٥٠ سال گذشته و دید ها به روز شده. مخاطبان اون صحبت ها اون قدر هوشیار بودند که این پیش فرض ها را دریافتند و بیش از پیش دلزده شدند. اگر می خواهید اتحادی ایجاد کنید واقعیت روز و مردم این روزگار را بشناسید بعد جمله بندی تان را تنظیم کنید.

بکوشیم یک مقدار واقع بینی و منطق در رفتار و تصمیم هایمان حاکم بشود. در این صورت در هنگام تحویل سال ١٤٠٥ می توان علاوه بر "آرزو"، امید هم برای سال بهتر داشت!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سروش گفته همه شاهان بیسواد بودند!

+0 به یه ن


در چهلمین سالگرد انقلاب ٥٧، دکتر سروش مصاحبه ای کرده بود. در گوشه ای از صحبت اش -که بسیار جنجالی شد- گفته بود شاهان ایران "همگی" بیسواد یا کم سواد بودند. 
فقط هم به شاهان پهلوی بسنده نکرده بود. تاکید نموده بود که از زمان کوروش به این سو همه شاهان کم دانش و بیسواد بودند.

من علاقه ای به نظام شاهی  ندارم اما از یک اندیشمند و فیلسوف بعید هست که  چنین اظهار نظر عامی کند که حتی شخصی با دانش تاریخی اندک مثل من بتواند بلافاصله مثال نقض برایش بیاورد. همان زمان نوشتم که الغ بیک (یکی از شاهان ایران) نه تنها بیسواد نبود بلکه خود پژوهشگر و دانشمند بود.
در واقع برعکس آن هست که سروش ادعا می کرد. بین  شاهان ایران به ندرت می توان آدم کم سواد و کم دانش یافت. 
تنها موردی که به ذهنم می رسد که بتوان با قاطعیت به او لقب ابله داد آخرین شاه صفوی یعنی شاه سلطان حسین صفوی است.
او بود که با حماقت تمام عقلش را در اختیار جن گیرها گذاشت که مملکت را برباد دادند.
من حتی مظفرالدین شاه را هم که به خرافه گرایش هایی نشان می داد ابله نمی دانم. اگر ابله بود با امضای فرمان مشروطه و رفرم هایی از آن دست همراهی نمی کرد.

به نظرم هر کدام از شاهان در یک یا چندزمینه اتفاقا خیلی با هوش و با دانش بودند.

سروش حتی  شاهان هخامنشی را هم از اظهارنظر قاطع (!!!) خود  بی نصیب نگذاشته. راستش من نمی دانم معنای باسوادی وبیسوادی  در تمدن های باستانی ایران چه می توانست باشد. بنابراین نظری در باره آنها نمی توانم داشته باشم. لابد یک سری اطلاعات نظامی و جغرافیایی داشتند که موفق می شدند اون فتوحات عظیم را  انجام دهند.

در ١٠٠٠سال اخیر که شاهان اکثرا سواد ادبی خوبی داشتند. حتی بنیانگذاران خشن سلسله ها نظیر شاه اسماعیل صفوی یا محمدخان قاجار خود شاعر بودند!! عجیب به نظر می رسد ولی این مردان خشن خود شعر می سروده اند!
نادر افشار نابغه نظامی بود. به کسانی که مثل سروش می اندیشند باید تاکید کرد طراحی استراتژی جنگی که منجر به پیروزی پس از پیروزی می شود نیروی فکری و تیزهوشی فراوان می طلبد.

یکی از مشکلات کشور ما که برایمان تبعات بسیار بسیار گزاف به همراه داشته این بوده که نفهمیدند کار نظامی چه قدر "مخ" می خواهد. فکر کرده اند رجز خوانی و شهامت و نترسی و خشونت برای کار نظامی کافی است.


در ایران تا کسی خود را فیلسوف یا اندیشمند می خواند یا حتی می گوید  به فلسفه علاقه مند هست، در محافل دانشگاهی  یک عده به او به عنوان نابغه می نگرند و فکر می کنند که باید برایش امتیازات ویژه قایل شوند. در صورتی که یکی مثال نادر شاه افشار از اغلب آنها باهوشتر بوده و بیشتر از مغزش کار می کشیده که می توانسته استراتژی های جنگی موفق طراحی کند.


دکتر سروش در آن مصاحبه و مصاحبه متعاقبش اصرار داشت که محمدرضا شاه کم سواد بود. تاکید می کرد که یکی دو  زبان خارجه دانستن سواد حساب نمی شود.
اولا به نظرم زبان انگلیسی دانستن بیش از عرفان (که به نظر سروش دانش و سواد به حساب می آید) به درد مملکتداری در قرن ٢٠ می خورد. ثانیا بر اساس برخی دستاوردها در نیمه دوم دهه ٤٠ و نیمه اول دهه ٥٠   شمسی، می توان نتیجه گرفت که دانش محمد رضا پهلوی در زمینه هایی بیش از این می بایست بوده باشد.

اشکال کار محمدرضا پهلوی خودکامگی او بود نه بی دانشی او.


در نیمه دوم دهه چهل با مانور هایی که در اجلاس اپک داده بود توانسته بود در بالا بردن قیمت نفت نقش بسزا ایفا کند.
از قرار معلوم، امثال سروش اصلا درک نمی کند، این قبیل مانورها چه قدر دانش حقوقی و اقتصادی می خواند.
این کارها را ساده و سهل می پندارند. 

درسته یک مقدار هم بخت با اپک یار بود و 
روند تکنولوژی ها و خیلی عوامل دیگر فرصتی به وجود آورد که در آن برهه کوتاه قیمت نفت بتواند تا آن اندازه بالا رود. اما آیا فکر می کنید اگر  اوپک بیسوادی یا کم هوشی نشان می داد می توانست از فرصت استفاده کند؟!
مسلما نه. کشورهای صنعتی که دلشان نمی خواست نفت را گران بخرند!

همچنین در خرید مهمات جنگی دانش زیادی از خود بروز داده بود. خرید مهمات کار آدم بی دانش وکم هوش نیست. خرید مهمات -آن هم در سطح  ادوات بسیار پیشرفته جنگی نظیر هواپیماهای جنگی و تانک های پیشرفته معاملات چرب و نرمی هستند که زیاد هم شفاف نیستند. اگر خریدار یک ذره گیج بزنه،  سرش کلاه می ره. با توجه به این که درجنگ تحمیلی این مهمات و ادوات امتحان خود را پس دادند، می توان نتیجه گرفت خریدار در این عرصه بسیار پیچیده زیاد گیج نزده بود. اگر به جای دانش نظامی، عارف بود، قطعا سرش خیلی بیشتر کلاه می رفت. این قبیل کارها از دست یک عارف یا استاد عرفان بر نمی آید!


مشکل شاه کم دانشی نبود. خودکامگی بود. 
اگر روزی معلوم شود که نقش شاه در آن دستاوردها آن قدر که جلوه داده می شد نبود باز هم نتیجه من نقض نشده.
اولا نشان داده شده است که او خیلی خودکامه بود. ثانیا نشان می دهد که دست کم می فهمید که ارزش و اهمیت آن عرصه ها چه قدر زیاد هست و چه قدر دانش می خواهد که سعی می کرد به اسم خود تمام کند!. این یعنی دست کم از سروش که اصلا اهمیت موضوع را در نمی یابد در آن زمینه،  با دانش تر بود! 

شاه خودکامه تحمل افراد با دانش -که کمتر اهل تملق و ابراز سرسپردگی هستند- نداشت. در نتیجه افراد لایق را که می توانستند کارها را بهتر از او یا در حد او انجام دهند تارومار می کرد. سپس مجبور می شد یا کارها را شخصا انجام دهد یا به دست افراد نالایق بسپرد. درسته در برخی موضوعات مطالعه کرده بود و دانش خوبی داشت ولی همه فن حریف نبود. گاهی در حوزه هایی وارد می شد که در آن زمینه کم می دانست و با دیکتاتوری اعمال قدرت می کرد و حرفش را پیش می برد. در نتیجه تصمیم سازی های غلط می شد.
این بلایی بود که خودکامه با دانش در چند زمینه مهم مملکتداری، به سر مملکت می آورد. تکلیف خودکامه ای که دانشش قرون وسطایی است دیگر معلوم هست.

منظورم از گفتن این حرف ها دفاع یا سرکوفت به کسی نیست. خودتان می دانید که من در مجموع سلسله پهلوی را منفی می دانم. به تبریز که خیلی ظلم کردند. فقط می خواهم بگویم مملکتداری دانش روز می خواهد. از قرار معلوم، طیف فکری  سروش حتی بعد از چهل سال هم نفهمیده اند. حالا سروش اندیشمندشان است! 


🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چی شرط هست؟

+0 به یه ن

در باره شاعر: قیصر امین پور (زادهٔ ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ - درگذشته ۸ آبان ۱۳۸۶)

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم

چو گلدان خالی، لب پنجره
پُر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم

اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم

اگر دشنه ی دشمنان، گردنیم!
اگر خنجر دوستان، گرده ایم!

گواهی بخواهید، اینک گواه:
همین زخم هایی که نشمرده ایم!

دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم



اگر شعر عاشقانه و عارفانه بود حرفی نداشتم. می توانست شعری بسیار زیبا باشد در کنار شعرهای زیبای شعرای کلاسیک ما که شعر های زیبا و جاودانه زیادی درمورد تسلیم و رضا در برابر جفای معشوق سروده اند. اما از قراین پیداست که منظور شاعر، مفاهیم اجتماعی و سیاسی بوده. وقتی به مسایل اجتماعی و سیاسی می رسد این طرز فکر-که اتفاقا به خوبی بیانگر دیدگاه همقطاران و همفکران شاعر هم هست- فاجعه می شود.
 در عرصه فعالیت سیاسی و اجتماعی، شرط دل نیست. شرط داغ نیست. شرط جلوی خنجردوست و دشمن، سینه سپر کردن نیست!
در این عرصه ها شرط آگاهی به مسایل روز هست. شرط مشاوره گرفتن از کارشناسان آگاه به ظریف کاری های امر مربوطه هست. شرط برآورد نیروهایی مختلف دخیل در مسئله و چیدن استراتژی معقول برای رسیدن به هدف هست. 
اینها نکاتی بود که در کوشش هایی که همقطاران شاعر انجام دادند غایب بودند. به همان علت نتیجه اش داغ ها بر دل خود آنها و خنجر ها بر تن میلیون ها ایرانی  شد که در ماجراجویی هایشان هم چندان نقشی نداشتنداما چوب ندانم کاری های آنها را خوردند.
تاکید بر شور حماسی و بدون درنظر گرفتن زمینه و نتایج آن، هزینه های سنگین بر ملت مظلوم ایران تحمیل کرده.
----------------
گذشته ها گذشته. اما در مورد آینده، امیدوارم با تعقل کارها را شروع کنیم.
۱) بقیه کشورها-هیچ کدام- عاشق چشم و ابروی ما نیستند. معلومه که  فقط برای منافع خودشان با ما سر میز مذاکره می نشینند. معلومه که برای تامین منافع خودشان می خواهند اطلاعات جمع کنند و جاسوس بفرستند. معلومه که حتی وقتی به ظاهر کمکی می کنند چشمداشت دارند. اصلا مگر احمقند که چنین نکنند!؟  کشف این که کشوری از این کارها می کند نباید چنان ما را آشفته سازد که شور برمان دارد و یک واکنش نامعقول و مخالف عرف بین المللی از ما سر بزند که بعدا دهه ها مردم ایران چوبش را بخورند. به جایش با علم به سازوکار های دیپلماتیک دنیا ما هم باید دودستی منافع ملی خود را بچسبیم تا باد نبره. دستگاه عریض و طویل دیپلماسی هر کشوری برای همینه دیگه.
۲) در خیلی از موارد می شود با دیپلماسی جلوی جنگ را گرفت. آدم عاقل و کشور عاقل، تا اطمینان نداشته باشد که در جنگی پیروز میدان هست باید تمام تلاش خود را به کار برد که از طریق دیپلماسی جلوی وقوع جنگ را بگیرد. نه آن که با این که در موضع ضعف هست برگردد ادبیات تحریک آمیز در جهت وقوع جنگ به کار برد.
۳) اگر خدای ناکرده جنگی شد، فنون و قواعد رزم را باید دانست و به کار بست. اگر این فنون را بلد نباشیم و تنها با شور و هیجانی که این گونه شعرها بر می انگیزند برویم جلو، می پیچیم توی دست وپای  آنهایی که کار بلدند و باعث کشته شدن نیروهای خودی می شویم. جنگ شوخی بردار نیست.
اگر با شور خالی و فداکاری می شد در جنگ پیروز شد در جنگ چالدران و جنگ ترکمانچای به آن شکل اسفناک نمی باختیم. فکر می کنید در آن زمان پدران ما در فداکاری و از خودگذشتگی چیزی کم گذاشتند؟! از سوی دیگر  در زمان جنگ تحمیلی ۸ ساله، اگر آن هواپیماهای پیشرفته اف-۵ و اف-۱۴ و خلبانان زبده آنها و نیز تانک های مجهز و سایر تجهیزات و مهمات را  نداشتیم با ده برابر آن فداکاریها هم که شد باز نمی توانستیم مقاومت کنیم. در این مقاله در روزنامه شرق نقش فن آوری دردفاع مقدس در طول جنگ تحمیلی بررسی شده است.
در مقابل اگر یک سری کارها با شور و هیجان (از جنس همین شعر)  نبود با هزینه و تلفات بسیار کمتری به موفقیت های بیشتر می رسیدیم. نمونه اش آن که ارتشیان دوره دیده و آگاه به مسایل نظامی اصرار داشتند که آر پی جی زن ها کلاه ایمنی به سر گذارند. اما از روی همین شور آنها از این توصیه و فرمان سرباز می زدند. در صدا و سیما هم همیشه آرپی جی زن را بدون کلاه نشان می دادند. متاسفانه به دلیل همین عدم رعایت این نکته ایمنی بسیاری از این عزیزان ضربه دیدند. این هست نتیجه طرز فکر 
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم.

شرط این بود که حرف کارشناس امر را گوش می دادید. حرف کارشناس نتیجه بررسی علمی و مهندسی و پزشکی متعدد بود!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مرز بین راستی و ناراستی

+0 به یه ن

کمتر کسی از همان آغاز می خواهد دروغگو و متقلب باشد. اکثر ما سعی می کنیم درستکار باشیم. اما در عمل مرزها ی بین درستی و نادرستی ناروشن می شود و کم کم افراد-به خصوص اونها که ضعیف النفس تر هستند- به سمت نادرستی پیش می روند. این کلی است و در مورد اکثر انسان ها و همه شرایط صادق هست اما دو نکته هست که باید در نظر داشت: 


 ١- یک شهروند عادی مثل من که اختیارات آن چنانی نداریم اگر هم بلغزیم میزان آسیبی که می زنیم محدود خواهد بود. به علاوه لغزشی که من نوعی می توانم داشته باشم در چه حدی است؟! اصلا چه قدر اختیار لغزش در طول سی سال خدمتم دارم؟ حداکثر در این حد که اگر در آغاز کارم یک دقیقه کلاس درسم را دیر شروع می کردم بعد از سی سال بشود ده دقیقه. اما اونی که در قدرت هست و اختیارات زیاد دارد اون قدر می تواند بلغزد که اصلا شخصیتش دگرگون شود. شاید او ابتدا از من آدم درستکارتری بود اما بعد از ٣٠ سال خیلی از من زشتکار تر می تواند بشود.

 ٢- در یک سیستم مثل سیستم ایران که دهها نهاد قدرتمند و ثروتمند غیرشفاف و غیرپاسخگو ست امکان لغزش -آن هم لغزش های خیلی بزرگ- خیلی بیشتر از سیستمی مثل سیستم سوئد هست که همه نهادهایش پاسخگو و شفاف هستند. وقتی در ایران به دلیل رویکرد سیاست خارجی بسیار خاص آن امکان معاملات شفاف متعارف نیست و برای دور زدن تحریم ها باید به واسطه و بازار سیاه متوسل شد، امکان لغزش خیلی خیلی بیشتر از سایر کشورهاست.  

در یک سیستم غیرشفاف و با قوانین ناهمگون با واقعیات روز جهان و خواست های واقعی جامعه، مرزهای بین درستی و نادرستی ناروشن تر هست و امکان رفتن از سوی درستی به سمت نادرستی بیشتر .

مردمان مومن ما به فرزند خود می آموزند که مراقب باشد هنگام انتخاب میوه در مغازه ، میوه هایی را که سهوا اندکی له کرده اند را هم بردارند تا مبادا به مغازه دار ضرری رسد. هنوز هم خیلی ها با همین استاندارد بچه بزرگ می کنند. اما اگر همه هم بچه شان را این طور بزرگ کنند باز هم کثافتکاری هایی که در کنار معاملات چند ده میلیارد دلاری در بازار سیاه می شود از بین نخواهد رفت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

امیر کبیر vs ....

+0 به یه ن

در ۲۰ سال اخیر بارها را شنیده ایم که امیرکبیر ایران را با امپراطور میجی ژاپن مقایسه می کنند و یادآوری می کنند امیرکبیر اصلاحات خود را اندکی قبل از امپراطور میجی شروع کرد. سپس سئوال می کنند که پس چرا ژاپن غول شد اما ایران ناکام ماند؟
من خودم دو سه تا پیش فرض تلویحی این مقایسه را  قبول ندارم.
یکی این که امیرکبیر سراسر خوبی، نیکی، پاکی، عقل و درایت و هوشیاری بود و مخالفانش سراپا پلیدی و کجی و فساد و بلاهت و بی لیاقتی.....
این دوگانه امیرکبیر پاک و اهورایی در مقابل قاجار و به خصوص  مهد علیای اهریمنی را در زمان پهلوی با سریال هایی مثل سلطان صاحب قران در ذهن مردم چپاندند و مثل بسیاری دیگر از آموزه های پان ایرانیستی- در بعد از انقلاب با یک مقدار رنگ و لعاب اسلامی و شیعی بازتولید نمودند.
امیرکبیر  خدمات چشمگیر و بی نظیر به ایران کرد اما برخی ناپختگی هایی عجیب و باورنکردنی و غیر قابل توجیه و غیر عقلانی هم از او سر زد که سرش را برباد داد. آن مرد میانسال باید می فهمید که وقتی ناصرالدین نوجوان تازه به تخت نشسته -که سلطنتی را که بی هیچ خونریزی و زحمتی به دست آورده بود صد در صد مدیون درایت و از خودگذشتگی سالیان دراز مادرش بود- وی را بر تخت صدراعظمی نشاند  یک انگیزه اصلی داشت: جفتک پرانی نوجوانانه به شکم مادرش  وبه رخ کشاندن این که مردی شده از جنس سلاطین و هر غلطی که بخواهد می کند و صدر اعظمی مخالف میل مادرش بر می گزیند و به او اختیارات تام می دهد.
از منظر شاه نوجوان- تا وقتی مخالف میل مادرش باشد- به جای امیر کبیر هر کسی می توانست باشد. 
دغدغه واقعی شاه نوجوان  در آن مقطع، جفتک پرانی به مادر قدرتمندش برای اظهار بزرگ شدن بود نه عمران و آبادانی کشور. 

امیرکبیر اما این اعتماد و انس نوجوانانه پسرک (ناصر الدین شاه ) را زیادی جدی گرفت و به قابلیت های کم نظیر خودش نسبت داد. به اعتبار همین اختیارات هم مدام به  درباریان و در راس آنها مادر شاه تاخت تا جایی که به او در جمع فحش های رکیک می داد. از جنس همان فحش های رکیک  که  بین مردان نظامی  بسیار معمول و مرسوم بوده و هست. اما این مرد نظامی (امیرکبیر) نفهمید که دربار جای دادن این فحش ها به مادر شاه نیست. اون هم در نظامی پادشاهی موروثی که کل مشروعیت شاه به این بر میگردد که پسر پدرش باشد!  مهد علیا هم که اون قدر سیاس بود که توانسته بود بین اون همه مدعی تخت پادشاهی پسرش را بدون خونریزی بر تخت نشاند خیلی راحت  از فحش های ناموسی که امیر کبیر به او در جمع می داد استفاده سیاسی می کرد که به شاه جوان بگوید با این فحش ها مشروعیت تو را  زیر سئوال می برد. 
 تصور کنید ! اون هم در فرهنگ ایرانی که از زبان مسن تر ها نمی افتد که قدر مادرت را بدان. معلومه که در جمع خیلی تاثیر منفی می ذاره و آنتن های خیلی ها را روشن می کنه.

چنان که اغلب اتفاق می افتد جفتک پرانی نوجوانانه شاه جوان به شکم مادرش اندکی بعد فروکش کرد و بازگشت به آغوش مادر!
امیرکبیر اما با این کارهای نسنجیده و ناپخته برای خودش دشمنان قدرقدرتی آفرید. طبیعی بود آخر و عاقبتش چنین باشد.
اگر تنها به مبارزه با فساد و محدود کردن اختیارات سیاسی درباریان می پرداخت باز هم دشمنانی می یافت که بخواهند او را به زیر بکشند و احتمالا  موفق هم می شدند. اما نه در حد کشتن. اگر تا فحش های رکیک به مادر شاه  پیش نمی رفت مهدعلیا باز هم او را زیر می کشید اما دیگه نقشه قتل او را نمی کشید -به خصوص که دامادش هم بود. چند سالی در کاشان می ماند و باز هم در فرصتی دیگر-به خصوص وقتی خزانه خالی می شد و نیاز به تدبیر مدبران پیش می آمد- دوباره محبوب دربار می شد و به قدرت باز می گشت. در آن صورت، مردم  مرده پرست و مظلوم پرست ایران  از امیرکبیر اسطوره ای که الان ساختند نمی ساختند. اما در مجموع نفعی که به کشور می رساند صدچندان می توانست باشد .(هرچند قهرمان دو سریال دراماتیک بعد از مرگش نمی شد و نامش را در هر خانه باز نمی شناختند.) به علاوه  اگر زنده می ماند در همان کاشان هم می توانست ده ها کار مفید انجام دهد، به کارهای مردم محل بپردازد (همان طوری که مصدق در تبعیدش در احمد آباد می کرد)، می توانست کتاب بنویسد و تجاربش را مدون نماید و به نسل بعد منتقل کند. به جای همه این کارها چهار تا فحش ناموسی به مادر شاه داد و او را کشتند و قهرمان دل های ملت ایران شد!

از اون ور هم من ژاپن را قبله آمال نمی دانم. ژاپن زمان امپراطور میجی را که دیگه اصلا مدینه فاضله نمی دانم.


به هر حال بر می گردیم به سئوال اول:
چرا امیرکبیر به اهدافش نرسید اما امپراطور میجی رسید؟

به نظرمن اصلی ترین و بدیهی ترین دلیل این بود که امیر کبیر صدراعظم بود (قدرت سوم بعد از شاه و مهدعلیا که به غلط خود را قدرت اول پنداشته بود.مهدعلیا را که به عنوان یک زن آدم حساب نمی کرد. شاه را هم بچه می دانست.) اما امپراطور میجی واقعا نفر  اول کشورش بود. کسی نبود که  بتواند با چرخش قلمی در حال مستی، امپراطور را اعدام کند.

نتیجه ای که می خواهم بگیرم این هست: اگر راس هرم قدرت ناکارآمد باشد اصلاحات در رده های پایین با  یک فوت بالادستی ها از بین  می رود.

به نظرم بحثی هم بکنیم در مورد جریان های قدرتمند در کشور.
این نکاتی که در مورد امیر کبیر گفتم سرآغاز خوبی است. اون لینکی هم که درباره مهد علیا گذاشتم، تاریخ را از منظر دیگری به ما می نماید.

از قرار معلوم از زمان ساسانیان به این سو (شاید هم حتی از زمان های قدیمی تر) یک سری خاندان های دیوانسالار در ایران بوده اند. سلسله ها می آمدند و می رفتند اما دیوانسالاران در یک قدمی قدرت می ماندند. این سری اتیکت هاو آداب را پدران به پسران می آموختند.
اسدالله علم  از یکی از این خاندان های دیوانسالار ریشه دار بود.
دیوانسالاران را سراپا بدی یا خوبی دانستن راه به خطا رفتن هست.
فسادهایی هم بیش و کم داشتند اما هنرهایی هم داشتند  و پروریدند.
خاطرات علم را که می خوانیم برای ما سئوال پیش می آید که چه طور مردی با هوش و درایت و سواد او قبول می کند عمری توسری خور بالادستش باشد. برای ما که از آن خاندان های دیوان سالار نیستیم غیر قابل فهم هست اما  امثال او نسل اندر نسل همین گونه پرورش یافته بودند. حمله مغول دیده بودند، حمله افغان ها دیده بودند، اما مانده بودند. با همین آداب.

دراین میان هر از گاهی یکی مثل امیرکبیر هم ظهور می کرد که از خانواده های معمولی بود اما به واسطه هوش و استعداد سرشارو اندکی شانس و اندکی هم حمایت یکی از اشراف بالا می آمدند . اینها رشد خود را مدیون توانمندی خود می دیدند. به علاوه به مناسبات قدرت داخل دربار آشنایی نداشتند و برعکس اسدالله علم نمی توانستند (یا دون شان خود می دانستند) که با قواعد بازی قدرت بازی کنند. دنبال این بودند مناسبات را بر هم بزنند. این طوری برای خودشان دشمن می ساختند و سر بر باد می دادند!

مثل ستاره ای می درخشیدند و بعد افول می کردند.

گذشت و گذشت تا به دوران مدرن رسیدیم.  از زمان عباس میرزا برخی از این دیوانسالاران فرزندان خود را برای تحصیل به فرنگ فرستادند. سپس  مدارس عالیه افتتاح شدو تحصیلات عالیه همه گیر شد. در  اواخر دهه چهل و دهه پنجاه دانشگاه ها انبوهی از امیر کبیران تولید کردند. انبوهی از مردان و زنان جوان که از خانواده های دیوانسالار نبودند ولی به واسطه لیاقت خودشان و گذر از سد کنکور و بهره مندی از آموزش رایگان به درجه ای رسیدند که می توانستند پست و مقام هایی را بگیرند که قبلا در انحصار خانواده های دیوانسالار و  به طور موقت و مقطعی تک و توک نوابغی چون امیرکبیر بود.
اینها هم مثل امیرکبیر رفتار می کردند نه مثل اسدالله علم.
خواستند نظم  موجود و  بالانس قدرت را به کل عوض کنند.



الان دیگه بعد از ۴ دهه پس از انقلاب اون خانواده دیوانسالار قدیمی در موازنه نیروهای قدرت در ایران رقمی نیستند. اگر خیلی زرنگ بوده باشند برخی از املاک خود را در جریان مصادرات اول انقلاب حفظ کرده اند . اگر زرنگ بوده باشند نذاشته اند عتیقه های شکستنی شان در بمباران ده شصت نابود شود. اگر این زرنگی ها را کرده باشند هنوز به لحاظ مالی جزو صدک بالای جامعه هستند اما به لحاظ سیاسی محلی ندارند.
الان نیروهای قدرت جدیدی در موازنه های قدرت سیاسی کشور وارد شده اند.

کسی که کار سیاسی می کند باید نیروها مطرح در موازنه قدرت را بشناسد و ارزیابی ای از نیروهای هر کدام داشته باشد. والا یا به قدرت نمی رسد یا اگر به قدرت برسد مثل امیر کبیر به سرعت به زیر کشیده می شود.

اونهایی که می خواهند قدم در راه کار سیاسی بذارند احتیاج دارند که نیروهای سیاسی موجود و میزان قدرت آنها را بشناسند.
همین طور لازم هست که در مورد پشتوانه اجتماعی این نیروها و توزیع جغرافیایی آنها و نیز  توزیع مشاغل پشتوانه اجتماعی و ..... برآوردی داشته باشند تا بتوانند برای کسب قدرت برنامه ریزی کنند.
قدرت پایدار منظورم هست.
کسانی که چنین ارزیابی هایی ندارند و از روی ایده آلیزم یا حس خودبزرگ بینی (که من به تنهایی تاریخ و جغرافیا و اجتماع را تغییر خواهیم داد) وارد عرصه شوند  دیر با زود سرشان به سنگ می خورند. شاید شانسی بیاورند و به طور موقت نورچشمی قدرتمندان قرار گیرند و در مقطعی بدرخشند اما افول خواهند کرد.
من به عنوان یک شهروند غیر سیاسی، دوست دارم افراد واقع بین که این گونه ارزیابی ها را می کنند وارد میدان سیاست شوند نه آن یک دوره بیایند سروصدا کنند امید ببخشند بعدش هم با یک فوت شکست بخورند و امیدها را ناامید سازند و ناخواسته باعث شوند تخم دلسردی در میان مردم کاشته بشه و به این نتیجه برسند که کار این مملکت درست شدنی نیست.

چرا درست شدنی نباشه؟! منتهی سیاست مدار واقع بین می خواد.

پی نوشت:
در این فیلم زنده یاد هدی صابر نشان می ده که مصدق در تبعیدش در احمدآباد چه ها کرد.
اگر فیلم را ندیدید حتما توصیه می کنم ببینید. در جایی از فیلم اشاره می کنه مصدق چگونه ریشه دزدی و کجی و قانون گریزی را در ده از بین می بره. 
بعدش یکی از روستایی ها می گه هنوز هم که هنوزه فرهنگ این ده با ده های دیگه فرق داره،  اینجا دزدی و خشونت خانوادگی پیدا نمی شه (نقل به مضمون).
من فکر کردم مرد روستایی داره یک پز الکی می ده و جدی نگرفتم. اما بعدها دیدم یکی از آشناها که میخواست باغی بخره می گفت در همان ده مصدق می خواد بخره چون که فهمیده اونجا دله دزد پیدا نمی شه و در نتیجه ملک هایش مرغوب تر از ملک های مشابه در ده های دیگه است. فهمیدم پیرمرد بیراه نمی گفته! تازه این ماجرا که من می گم مال دست کم ده سال بعد از صحبت های اون پیرمرد روستایی هست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اندر اهمیت مردمداری جهت ایجاد پشتوانه اجتماعی در کار سیاسی

+0 به یه ن

آه اگر آه من و ناله اگر ناله توست، آن چه البته به جایی نرسد فریاد است.،....
به راستی چرا آه ها و ناله ها به جایی نمی رسند؟ با این که حجم نارضایتی از وضع موجود به عینه بسیار بالاست، چرا این اپوزیسیون رنگارنگ در داخل کشور اون قدر طرفدار نمی یابد که اتفاقی بیافتد؟
همه را نمی توان به سرکوب نسبت داد (هر چند سرکوب فاکتور مهمی است)
به نظرم  یکی از علل اصلی آن هست که اپوزیسیون هم چنگی به دل نمی زند. دست کم اون بخشی از اپوزیسیون که  تلویزیون و.... پربیننده دارد برای افرادی که اهل عمل هستند(نه غرولند) بیش از جذابیت ، دافعه دارد..
به نظرم می رسد، اپوزیسیون چندان پشتوانه اجتماعی نداره.
اون بخشی از اپوزیسیون که مراسم و مناسک دینی را به سخره می گیرند، حمایت توده های گسترده مردم ایران را که مذهبی هستند از دست می دهند.درصد قابل توجهی از کسانی که در خار ج نشسته اند به این باور رسیده اند که بعد از ۴۲ سال دیگه مردم ایران از مذهب دلزده شده. حال آن که ما که در ایران زندگی می کنیم با این که تغییر رویکرد در جامعه را می بینیم، ولی  دین را  هنوز بسیار پررنگ در جامعه می یا بیم.
شاید کمررنگ تر از ۳۰ سال پیش  باشد اما هنوز در زندگی ده ها میلیون ایرانی نقشی پررنگ دارد.

مثلا منشی خوش آب و رنگ بهمان دکتر در شمال شهر - که لابد از منظر آن خارج نشین از آن عده هست که از دین دلزده شده-  در مطب   یواشکی  قرآن باز کرده، می خواند. اصلا هم قصد ریا ندارد والا زیر پیشخوان قرآن را نمی گذاشت بلکه روی پیشخوان قرآن را قرار می داد.  این شخص حتی ممکنه از خودش بخواهد تصویری خیلی لیبرال دهد اما برای سلامت مادرش نذر کرده قرآن ختم کند.
این پدیده های ریز را آن اپوزیسیون خارج نشین نمی بیند. طرفداران محدودشان در داخل ایران هم نمی خواهند ببینند.

پان ایرانیست ها با اظهارات ضد عرب و ضد ترکشان حدود نیمی از مردم کشور را دلزده می کنند و از خود می رانند.

منهای مسایل عقیدتی و هویتی، دیگر علت عدم توفیق اپوزیسیون آن هست که سعی ای و کوششی در جهت مردمداری سنتی نمی کنند. اصلا به اهمیت آن واقف نیستند. درواقع اغلب طرفدارانشان کاملا رفتاری در جهت عکس مردمداری در بین در و همسایه دارند که دور وبری ها را پس می زند. به این رفتارشان هم می بالند و آن را در تقابل با رفتار «عوامفریبانه» بهمان حاجی بازاری نشانه امروزی بودن خویش و نگرش مدرن نقادانه بر می شمارند.
نمونه ای عرض می کنم:
اگر مستاجر باشند  عمدا آسیبی  به ملک می زنند، حتی اگر زیر قیمت خانه را کرایه کرده باشند. شارژ آپارتمان را نمی دهند و با مدیر ساختمان درگیر می شوند. سر پارکینگ و انباری و.... با همسایه دعوا می کنند. در لابی ساختمان سروصدا راه می اندازند و علیه حکومت فحاشی می کنند و همسایه چادری را به عامل همین حکومت بودن و رانت خوار بودن متهم می کنند.
 وقتی به خارج مهاجرت می کنند  باز این رفتار را با خود به ارمغان می برند. یک بار یک خانمی ازآلمان به دکتر هلاکویی زنگ زده بود و  می گفت خانه هایش را  به زیر قیمت به  ایرانی هایی که در ایران به علت سیاسی بودن به زندان افتاده اند  اجاره می دهد (تا کمکی برای آنها باشد) اما مستاجرها به جای قدردانی خانه را تخریب می کنند و روی اعصاب وی راه می روند. دکتر هلاکویی در جواب تحلیل روانشناسانه-جامعه شناسانه از این رفتار داد. ظاهرا بین اپوزیسیون این رفتار خیلی رواج دارد. (در صورتی که اگر به اغلب مردم غیر سیاسی ایران خانه ای را زیر قیمت اجاره دهی، هزار و یک جور می خواهند قدردانی کنند.)
با همین رفتارهاست که اپوزیسیون، پشتوانه اجتماعی خود را ازدست می دهند.

مذهبی ها در مردمداری عموما خیلی کوشا هستند.
در تلویزیون های اون ور آبی زنان نماینده اصلاح طلب را تحقیر می کنند که تو نذر کرده بودی نماینده بشی، شله زرد بین همسایه ها پخش کنی. (این متلک علاوه بر مذهبیون و سنتگراها، فمینیست ها را به دلیل نگاه جنسیتی نهفته در آن پس می زند و از دایره سمپات های اون گروه از اپوزیسیون خارج می سازد.)
من نمی دونم نماینده های مجلس این کار را می کنند یا نه.
ولی وقتی در ایران زندگی می کنی و خسته و کوفته و بعد از تحمل ترافیک سنگین و قیافه های عبوس و رفتارهای پرخاشگر به خانه می رسی و همسایه سنتی یا نیمه-سنتی ات را می بینی که به لبخند برایت شله زرد می آورد خیلی به دلت می نشیند! این قشر با همین رفتارهایشان پشتوانه اجتماعی برای خود فراهم می کنند. با شرکت در مراسم ختم آشنایان دور یا عیادت بیماران و با آرامشی که با دعا خواندن می دهند (حتی اگر به دعا اعتقاد نداشته باشی!) برای خودشان اعتبار اجتماعی کسب می کنند.
اپوزیسیون این کارها را به اسم مرده پرستی تحقیر می کند اما خودش- دست کم بخش پان ایرانیست آن- مرده های چند هزار سال پیش را می پرستد!

همچنین مذهبیون با تبریک گفتن مناسبت های مختلف مذهبی و..... آشنایان را به خود جذب می کنند.
حتی اگر همعقیده با آنها نباشی بیشتر به دلت می نشینند تا اپوزیسینی که شاید به عقایدت نزدیک ترباشند اما خلاف جهت مردمداری عمل می کنند.
چنین پشتوانه اجتماعی ای، قدرت هم می آورد.

مراسم گوناگون مذهبی دسته جمعی هم فرصت خیلی خوبی برای شبکه سازی در ابعاد وسیع هست. شبکه سازی هم از عوامل مهم و شناخته شده به قدرت رسیدن نیروهای مختلف اجتماعی است.

گروه های مختلف اپوزیسیون اغلب اون قدر از خود راضی هستند که اصلا فکر نمی کنند نیاز به مردمداری برای جذب پشتوانه مردمی برای رسیدن به قدرت سیاسی دارند.
توده های وسیع مذهبی را پس بزنند، گروه های قومی را پس بزنتد، فمینیست ها را پس بزنتد... دیگه کی می مونه؟!



ازقرار معلوم، یکی از نمادهایی که پشتوانه اجتماعی اپوزیسیون (به خصوص  بین آنان که  از شبکه «من و تو» خط می گیرند) بر گزیده اند سگ دوستی است.
در سال های اخیر، سگ دوستی در ایران رشد چشمگیر داشته. اگر خیال می کنید این فقط مختص شمال تهران هست اشتباه می کنید. روزی نیست که خبر دوستی با سگ از شهرها و روستاهای کشور منتشر نشه. 
البته همه این سگ دوستی را نمی شه به اپوزیسیون نسبت داد. از قدیم سگ دوست چوپان بوده . دوست باغبان بوده. از قدیم هم افراد مهربان و طبیعت-دوست بودند که با سگ ها مهربانی و دوستی می کردند.
الان مد شده که به این دوستی و مهربانی افتخار هم می کنند.
یک عده واقعا با سگ و گربه مهربانند و دلشان برایشان می تپد، اما عده بیشتری این «نمایش سگ دوستی» را یک سمبل هویتی ساخته اند در تضاد با آموزه های فرهنگی-هویتی مورد نظر حکومت.
البته ناگفته نماند این موج سگ دوستی یک خوبی داشته و آن این که مردم علیه سگ آزاران (و حیوان آزاران به طور اعم) موضع می گیرند و عرصه را بر آنها تنگ می کنند. از این جهت خوب شده.

درضمن این که کلاه احترام در برابر سگ دوستان واقعی که از روی آگاهی، نه  از روی سانتی مانتالیزم کور و خودنمایی، به حمایت از این مخلوقات خدا می پردازند بر می دارم، می خواهم در مورد رفتارهای «حال به هم زن» دسته ای از این سگ دوستان  بنویسم که می خواهند سگ دوستی شان را  توی چشم بقیه مردم کنند! دقیقا دارند توی چشم بقیه می کنند.
در اروپا هم مردم سگ دوست هستند. اما هر صاحب سگی وظیفه اخلاقی خود می داند مراقب سگ اش باشد تا کسی را اذیت نکند. اگر سگ اش مایه ترس و اضطراب رهگذری شد عذر می خواهد. 
در صورتی که  ایرانی هایی که سگ نگه می دارند تا در چشم بقیه کنند که خیلی باکلاسند،  کاملا برعکس عمل می کنند. وقتی سگشان کسی را می ترساند با لحن تبختر آمیزی می گویند سگ که ترس نداره. منظورشان این هست که تو خیلی امل هستی که از سگ می ترسی.
در اروپا وقتی  سگی در خیابان «پی پی» می کند، صاحب سگ با حوصله می ایستد تا کارش را بکند. بعد خم می شود پی پی سگ را با نایلون بر می دارد با خود می برد. چند درصد از صاحبان سگ در ایران زحمت این کار را به خود می دهند؟!

من در محله مان زیاد می بینم که  مردم برای سگ های کوچه، گوشت و مرغ ریخته اند. منظورم استخوان یا پیه نیست ها!   بال مرغ، گوشت ماهیچه و.... می ریزند.
خوب! این هم نوعی توی چشم مردم کردن هست. در این محله هم وسع سرایدار و کارگر و.... نمی رسد برای بچه در حال رشدش گوشت بخرد. اون وقت می بیند گوشت ها را ریخته اند جلوی سگ ها. اون قدر هم می ریزند که با وجود این همه سگ در کوچه باز  گوشت ها باقی می مانند.
به علاوه اونهایی هم که در همین محلات دستی در کار خیر دارند  (خیریه واقعی نه از اون خیریه های الکی سریال هیولای مهران مدیری) می دانند که چه قدر مسئله کمبود پروتئین در میان اقشار آسیب پذیر حاد هست. برخی خیریه ها دارو هایی که  پزشکان تجویز کرده اند برای نیازمندان تهیه می کنند اما اثر نمی کند! چرا؟! چون اون دارو برای کسی که تغذیه مناسب دارد کارساز هست نه برای کسی که سوء تغذیه دارد.

خلاصه! این هم یک نمونه دیگر از این که چگونه افرادی که   خود راپشتوانه اجتماعی اپوزیسیون نشان می دهند دافعه ایجاد می کنند نه جاذبه. 


در بین تحصیلکرده ها و مدعیان کار پژوهشی و داعیه داران ارائه طرح های بدیع مختلف علمی و کاربردی، هم یک عده هستند که خیلی از وضع موجود انتقاد می کنند و در دیدگاه بقیه خود را سواره نظام مخالفت با فساد نشان می دهند.
دایم یادآوری می کنند که بهمان فساد هم افشا شد.

خوب! همه ما می دانیم فساد داره بیداد می کنه. اون خبر های افشا شدن فساد مالی هم که آنها مرتب یادآوری می کنند به گوش ماها هم می رسه. ما هم ناراحت می شویم ولی  دایم این مطلب را در ذهن مان نمی چرخانیم. مثل ترجیع بند هم در صحبت هایمان مرتب تکرار نمی کنیم.
منظورم از «ما» همین اکثریت جامعه هستیم که از وضع موجود خوشنود نیستیم ولی ادعای این که داریم کار سیاسی می کنیم یا مبارزه جدی با فساد داریم می کنیم، نداریم.
خلاصه ما هر کاری می خواهیم بکنیم اون عده می آیند سروصدا می کنند که همه تون احمقید وقتی فساد هست طرح های خوب انجام نمی گیرد.
در صورتی که طرح هایی که ما به آن می اندیشیم بودجه آن چنانی نمی خواد. ما با امکانات موجود می خواهیم یک کاری انجام بدهیم.

بعدش هم یارو می آید بادی به غبغب می اندازد که من فلان طرح را داشتم و ارائه دادم اما تصویب نشد چون فساد هست. می پرسیم : «خوب! طرحت چی بود؟» طرحش را که توضیح می دهد می بینی کاملا یک طرح غیر عملی، غیر ضروری و پرخرج و در یک کلام «در پیت» بوده. چون طرح او را تصویب نکرده اند سر وصدا راه انداخته که فساد هست پس ما کاری نمی توانیم بکنیم.
حالا درسته طرح های در پیت و مزخرف و غیر علمی هم زیاد تصویب می شه. طرح هایی حتی مهمل تر از طرح اون یارو.
ولی این که طرح هایی مهمل تر تصویب شده اند دلیل نمی شه اون کسی که طرح یارو را رد کرده تجدید نظر کنه.

خلاصه این هم یک دلیل دیگه که اونهایی که خود را در جامعه همیشه جزو منتقدان و مبارزان با فساد جا می زنند بین افرادی که در حوزه فعالیت خود وزنه ای هستند و توانمندی ارزیابی ادعاها و طرح های علمی را دارند، چندان مقبولیت نمی یابند و جدی گرفته نمی شوند.
البته رسانه هایی مثل فیس بوک و..... به آنها میدان می دهند. اونجا جولان می دهند. بین ایرانی های مقیم خارج که به اندازه کافی در جریان اتفاقات ایران نیستند و منبع اطلاعاتی شان کانالیزه هست، این قبیل افراد برو بیایی دارند و قهرمان تلقی می گردند. ولی در بطن جامعه ایران اینها نمی توانند خیلی منشا اثر باشند.




میخانه اگر ساقی صاحبنظری داشت میخواری و مستی ره و رسم دگری داشت.
اگر اونهایی که در جامعه از خود تصویر پشتوانه و سمپات اپوزیسیون برجای می گذارند، در جامعه یک مقدار خوشنام تر و مردمدار تر بودند و کمتر با گفتار و رفتارشان دل آدم را می زدند و یا اگر درکارشان حرفه ای تر بودند شاید شانس بیشتری برای قدرت گرفتن داشتند. اما اصلا دنبال مردمداری نیستند. خیال می کنند اگردر فیس بوک و اینستاگرام و.... لایک بگیرند همان کافی است و تضمین کننده قدرت گرفتنشان خواهد بود.
خیلی هاشون که اصلا برنامه ریزی برای قدرت گرفتن ندارند. انگار همان تشویق فیس بوکی برایشان کفایت می کند.

تا جایی که من می فهمم اونی که کار سیاسی می کنه یک چشم انداز و agenda داره که می خواد خودش یا هم مسلکی هاش به قدرت برسند و اون agendaرا پیاده کنند. اگر به لایک فیس بوکی ختم بشه دیگه چه کار سیاسی ای؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مستند غیررسمی

+0 به یه ن

یک فیلم مستند در مورد دیدارهای غیر متکلفانه رهبر جمهوری اسلامی با اقشار مختلف نخبگان  اخیرا پخش شده که توجه های بسیاری را جلب نموده.

من یک قسمت این مستند را دیشب دیدم. پاره ای از  برداشت ها و نظرات در مورد این مستند و مطالب مطروحه دارم که بخشی از آنها را اینجا مطرح می نمایم. 

ظاهرا یکی از اهدافی که سازندگان این برنامه داشتند  این بود که  نشان دهند فضای این گونه ملاقات ها برای بیان انتقادات خیلی باز هست.
چندین نمونه از انتقادات را هم نشان دادند. بیشتر این انتقادات (البته نه همه آنها)   به نظرم  پیش پا افتاده بودند  و پاسخگویی به آنها ساده و بدیهی بود.  افرادی که این انتقادات پیش پا افتاده را مطرح ساختند همگی مدرک دانشگاهی داشتند.  چه طور جامعه دانشگاهی ما این سئوالات ساده و پیش پا افتاده را تا کنون برایشان پاسخ نداده بودند ؟! همین نشان از این دارد که یک جای کار می لنگد.

برسیم به انتقادات نسبتا جدی تری که مطرح شد. به برخی از آنها اشاره می کنم و نظرات و برداشت های  شخص خودم را در رابطه با آنها بیان می کنم.

شجاعانه ترین و صادقانه ترین و بهترین انتقاد به نظر من در جلسه دیدار با کارگردان ها مطرح شد. نام کسی را که سئوال کرد فراموش کردم.  کاپشن سبزرنگی بر تن داشت. ایشان مطرح ساختند که تصویری که به وجود آمده، آن هست که انگار همه شهروندان خودی حساب نمی آیند و به اندازه کافی دوست داشته نمی شوند. (نقل به مضمون). 
به عنوان یکی از این شهروندان، نظرم را می گویم. درد من این نیست که توسط مسئولان رده بالای نظام دوست داشته می شوم یا نه. درد من این هست که به جریان های اجتماعی که من به اهداف آنها دلبستگی دارم (نظیر جریان های مستقل طرفدار محیط زیست، طرفدار حقوق زنان، طرفداران حقوق کودک، طرفداران حقوق کارگران ،  طرفداران حقوق زبان های ایرانی غیر فارسی و حقوق اقلیت های قومی یا دینی و....) میدان کافی داده نمی شود که در راه اهدافشان اثر گذار باشند. ایده آل من این نیست که حتما مسئولان رده بالای نظام آنها را دوست داشته باشند، به حضورشان بپذیرند و با آنها گرم و صمیمی نشست وبرخاست کنند. بلکه می خواهم به آنها میدان داده شود که با ائتلاف با یکدیگر حزب تشکیل دهند و به طور سیستماتیک و ساختارمند، اثرگذار باشند.


یکی از انتقادات را جوانی المپیادی  (در جلسه ای دیگر) مطرح کرد. با هیجان بسیاری گفت که وضعیت طوری است که المپیادی ناامید می شود و اگر نخبه المپیادی ناامید شود مصیبتی خواهد بود جبران ناپذیر. (باز هم نقل به مضمون).

 من اون جوان را اصلا نمی شناسم. نامش را هم نمی دانم. نمی دانم هم که الان کجاست. 
اما این را می دانم برخی از این المپیادی ها، که متاسفم درصدشان هم بین المپیادی ها، کم نیست فکر می کنند چون المپیادی بوده اند تا آخر باید از امتیازات ویژه برخوردار باشند. مثلا به بهانه این که ما این درسها را قبلا در دوره المپیاد گذرانده ایم در دانشکده در کلاس ها  شرکت نمی کنند.  وقتی هم که نمره شان  کم شد مقصر را استاد می دانند که قدر این «المپیادی کبیر» را ندانسته و او را حلوا حلوا نکرده. بعد ها هم انتظار دارند چون در رزومه شان المپیادی درج شده بدون هیچ گونه دستاورد علمی درخور توجه بعد از دوران دبیرستان،  در مراکز علمی درجه یک استخدام شوند. طبعا این انتظارات  و توقعات بیجا در خیلی از مواقع برآورده نمی شود و آنها قهر می کنند.
در راه رشد علمی کشور ما، موانع مهم و جدی ای هست. برای رشد علمی کشور  این موانع باید حل شوند نه آن که  چهار تا المپیادی را بیش از پیش حلوا حلوا کنند.
 (من خودم المپیادی (تیم فیزیک سال ۷۳) بودم اما از ترم دوم تصمیم گرفتم المپیاد را پشت سر بگذارم و برای دستاوردهای علمی ارزشمند تر تلاش نمایم. از آن موقع تا کنون هم دستاورد های علمی  بسیار با اهمیت تر از المپیاد به دست آورده ام اما در آستانه ۴۴ سالگی فکر می کنم هنوز اول راهم و  امید دارم که دستاوردهای علمی  مهم تر و ارزشمند تری پیش رو داشته باشم.)

به طور مثال به دو مورد از موانع رشد علمی کشور اشاره می کنم که اتفاقا جا داشت در آن جلسات در میان گذاشته شود:

۱) به بهانه حساسیت امنیتی،  در اغلب موارد آمار های استخراج شده را در اختیار پژوهشگران قرار نمی دهند. درست هست که هم بدنه دولت و هم سایر نهادها  کارشناسانی  دارند که به طور محدود برای انجام دادن پژوهش های خود به آمار دسترسی می یابند. اما این کافی نیست. لازم هست پژوهشگران دلسوز کشور که  مستقیما مسئولیتی در نهاد های تصمیم سازی ندارند و صرفا کار آکادمیک می کنند هم به آمار مربوطه دسترسی یابند تا مستقل از کارشناسانی که مسئولیت رسمی دارند به راست آزمایی نتایج تحلیل ها بپردازند و یا طرح های متقن و مبتنی بر آمار مستند و موثق ، برای حل مشکلات کشور ارائه دهند. برای کاهش خطاهای کارشناسی مسئولان و نیز جلوگیری از سو استفاده  از امکانات  کشور در جهت منافع شخصی و گروهی لازم هست که بدنه آکادمیک کشور به آمار و اطلاعات دسترسی آزاد داشته باشند.

۲) جهت رشد علمی کشور ارتباط با دانشگاهیان و پژوهشگران فعال در سراسر دنیا لازم و ضروری است. کار پژوهشی  یک کوشش دسته جمعی در ابعاد جهانی است. در چند سال اخیر مواردی  بوده که یک فرد دانشگاهی را در مرز به دلایل غیر شفاف گرفته اند . 
اتهاماتی که روزنامه های تندرو علیه او نوشتند از منظر من دانشگاهی چیزی نبوده جز آن که آن استاد پژوهشگر داشته کار آکادمیک خود را انجام می داده و به نتایجی رسیده که شاید با منویات نسنجیده برخی از اصحاب قدرت در داخل کشور، در تضاد بوده باشد!  البته خوشبختانه فرد را آزاد کرده اند اما همین اقدام نسنجیده برای دستگیری یک دانشگاهی به جرم انجام کار تحقیقاتی اش  کافی است که به ارتباطات دانشگاهیان مقیم کشور، با همکاران مقیم خارج ضربه مهلک بزند. بعد از یک اتفاق از این دست، درصد بالایی از دانشگاهیان تا ده سال دیگر می ترسند که همکاران خود را از خارج دعوت کنند که مبادا،  به ناروا  انگی بخورد و در دردسری بیافتد.

در مستند چند صحنه کوتاه هم از  جلسه با مدیران و محققان حوزه نفت پخش شد که در آن این مدیران و محققان   روی توانمندی  صنعت نفت کشور تاکید می نمودند. با توجه به این که پخش این مستندبا آلودگی شدید هوا در کلانشهرهای کشور و راهی شدن بیماران تنفسی به بیمارستان ها همزمان شد سئوالی که برای من شهروند به وجود آمد این هست که حالا که این همه بر توانمندی این مدیران نفتی  در حضوررهبر جمهوری اسلامی تاکید می شود چه طور نمی توانند کیفیت بنزین را بالا ببرند؟! چه طور مسئله مازوت را نمی توانند حل کنند؟! بیش از ۱۵ سال هست که بحث سوختن بیهوده و هدررفت  گاز در میادین گازی است. ۱۵ سال هست که ادعا می شود مشکل را  به زودی  قرار هست حل بکنند. پس این مدیران لایق و سرآمد  چرا هنوز این مشکل حل نکرده اند؟! انتظار داشتم اینها شفاف سازی بشه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

صلح و پرهیز از مقابله به مثل در جنگ واقعی و جنگ تبلیغاتی

+0 به یه ن

در این درگیری های اخیر آزادسازی مناطق تحت اشغال ارمنستان، استراتژی آذربایجان به گونه ای بود تا انسان ها-به خصوص غیر نظامی ها- کمتر کشته شوند. وقتی می خواست شهری یا روستایی را آزاد سازد، نیروهای خود را در شمال و جنوب و شرق آن شهر یا روستا مستقر می ساخت اما راه ارتباطی آن را با ارمنستان مسدود نمی کرد. اندکی صبر می نمود تا حاضران در آن شهر یا روستا، آن را ترک کنند سپس نیروهای خود را به آن شهر یا روستا گسیل می داد. بیشتر غیر نظامیانی که در این درگیری ها اخیر کشته شدند دراثر بمب هایی بود که پاشینیان در  گنجه  بر سر مناطق مسکونی ریخت. هدف پاشینیان از این کار تحریک آذربایجان به مقابله به مثل بود.ارمنستان و روسیه قراردادی دارند که بنا به آن اگر ارمنستان مورد حمله واقع شود روسیه به طرفداری ارمنستان وارد میدان می شود. 

البته چون قره باغ بنا به معاهدات بین المللی جزو خاک جمهوری آذربایجان هست عملیات آزادسازی آن حمله به خاک ارمنستان حساب نمی شد و درنتیجه روسیه هم وارد میدان نشد. اما اگر به تلافی بمباران گنجه توسط پاشینیان، جمهوری آذربایجان به شهرهای ارمنستان حمله می کرد روسیه نیز به طرفداری ارمنستان به آذربایجان حمله می کرد. طبعا آذربایجان از روسیه شکست می خورد. خوشبختانه آذربایجان خویشتنداری کرد.

 الان حدود دو هزار نیروی روس در قره باغ به عنوان صلحبان مستقر شده است. قرار هست ۵ سال دیگر از این منطقه خارج شوند. آیا ۵ سال بعد -همان طوری که در توافقات سه جانبه آمده- نیروهای روس منظقه را ترک می کنند؟ روسیه هست و ارتش دو میلیون نفره تا دندان مسلحش!  عملا  در آن منطقه هر کاری بخواهد می تواند انجام دهد. کسی هم نمی تواند جلودارش شود. حتی بهانه هم لازم ندارد! به هر حال به نظرم می رسد هر چه قدر گفتمان جنگی کمتر باشد و گفتمان صلح از این پس غالب شود،
  ۵ سال بعد فشار بین المللی برای خروج روسیه بیشتر خواهد بود و سیاستمداران باکو دست بازتری خواهند داشت که برای اخراج نیروهای روس از منطقه مانور دیپلماتیک دهند.
من فکر می کنم در این مقطع بیشتر به صلاح و مصلحت هست که  آذربایجانی ها فکرشان را بدهند به بازسازی مناطق ویران شده و دیگر از جنگ و اختلاف نگویند. (در این سی سال که قره باغ در اشغال بوده، آثار تاریخی منطقه را ویران کرده اند. این ویرانی ها مختص مساجد نبوده. سالن های کنسرت و مراکز فرهنگی هم که به اسم شخصیت های فرهنگی و شعرای ترک بوده ویران کرده اند. به زیر ساخت ها هم نرسیده اند. راه های منطقه  در سی سال رو به ویرانی گذاشته. این روز ها هم که دارند شهرها را تخلیه می کنند پشت سرشان  در جاده ها مین کاشته اند.  درخت ها را بریده اند. خانه ها را دارند آتش می زنند. تیرهای برق را واژگون می کنند.  خلاصه این که کلی کار بازسازی در پیش رو هست.) به نظرم صلاح نیست بعد از این حرفی از جنگ زده شود  یا وقت صرف این شود که پاسخ تحریکات تبلیغاتی داده شود. همان طور که آذربایجانی ها  هوشمندانه در مورد بمباران مناطق مسکونی گنجه مقابله به مثل نکردند ای کاش  در جنگ تبلیغاتی هم مقابله به مثل نکنند.  به نظرم می رسد این جنگ تبلیغاتی  هم مثل همان بمباران  تله ای است برای  تحریک آذربایجانی ها به مقابله مثل  و به دست آوردن بهانه ای برای نگه داشتن بیشتر روس ها در آن منطقه.باید با هوشمندی از مقابله به مثل حذر کرد.


وقتی جمهوری آذربایجان عملیات خود را برای آزادسازی مناطق اشغال شده آغاز کرد یک عده در همین تهران و همچنین از میان ایرانی های مقیم غرب در طرفداری از صلح نوشتند. بانو گلشیفته فراهانی در طرفداری از ارمنستان برنامه اجرا کرد. در آن هنگام دم از صلح زدن به معنای فشار آوردن بر زنان و مردانی بود که سی سال پیش با خشونت از خانه و کاشانه خود بیرون رانده شده بودند. (خشونت که می گم به معنای کشته شدن ۳۱ هزار  غیر نظامی (زن و کودک و مرد سالخورده و ...) به  فجیع ترین شکل ممکن بود.) 
در آن هنگام دم از صلح زدن ، دعوت به ادامه سکوت در برابر ظلم بود. در آن هنگام دم از صلح زدن، به معنای خفه کردن مردمانی بود که شما شرح زندگی شان را در  فیلم مستند ساخته آقای بابک شیرین صفت می بینید.  
با خودم فکر کردم اگر مرا با زور از خانه و کاشانه ام بیرون کنند چه می کنم!؟ بعد دیدم مقایسه درستی نیست. مرا اگر از خانه ام هم بیرون کنند از کارم بیرون نکرده اند. معلوماتم را از بین نبرده اند. هویتم را از بین نبرده اند. می توانم به کارم در این شهر یا شهری دیگری ادامه دهم و دوباره خانه بخرم. ولی وقتی یک عده کشاورز را از خانه  و مزرعه و باغ خود که نسل ها در آن زیسته اند بیرون می کنند آنها را از ریشه می کنند. کشاورزی دانش بومی وسیعی می خواهد اما این دانش در زندگی شهری برایشان کار آفرین نمی شود. تبدیل می شوند به حاشیه نشینان بی تخصصی که نمی توانند در شهر ها هم جذب شوند و خود را با زندگی شهری سازگار کنند  و دوباره خانه مناسب بخرند. مسئله تنها بیرون شدن از خانه نیست. بسی فراتر از این هست.
الغرض! اونهایی که وقتی فرزندان این آوارگان برای باز پس گیری خانه و سرزمین شان می جنگیدند دعوت به صلح می کردند اکنون کجایند؟! الان وقت دعوت به صلح هست. الان وقت فراموشی گذشته های تلخ و نگاه به آینده هست.


پی نوشت: من فکر نمی کنم با حرف های قشنگ اما غیر واقعی زدن گذشته ها ی تلخ فراموش می شه و صلح برقرار می شه. فکر هم نمی کنم که با گفتن این که این دو قوم خیلی شبیه هم هستند اختلاف ها را کنار بذارند و با هم خوب بشوند. اما اگر مادران  و پدران بدانند که برای بهبود آینده فرزندانشان گذشت  لازم هست، گذشت می کنند. نه به خاطر آن که طرف مقابل سزاوار گذشت هست بلکه به این علت که فرزندانشان سزاوار آرامشند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل