گفتمانی برای آینده ای کم تنش، آرام، مرفه، سالم و باثبات

+0 به یه ن

 همان طور که از پست ها دیدید ذهنم حسابی درگیر این بحث های  پس از سریال "درحاشیه" بود. بحثی که در مورد پزشکان و وضعیت درمانی کشور راه افتاد. لُب نظرم هم این هست که نیاز هست که چهره های جدیدی از مسئولان سر برآرند که دغدغه شان تصویب و اجرایی کردن طرح هایی هست که اوضاع مسایل درمانی-و نیز دغدغه های شهروندی از این جنس را - به سامان کند. بیایید در نظرهای همین کامنت بنویسیم و بحث کنیم که انتظار داریم نمایندگان مجلس در صحن مجلس چه نوع مسایلی را مورد بررسی قرار دهند و از چه زاویه به مسایل بنگرند.  اگر چنین گفتمانی در سطح جامعه شکل بگیرد امید آن خواهد بود که در مجلس بعدی مباحث به انتظارات مردم رای دهنده و فعال در صحنه گفتمان سازی نزدیک تر باشد.  اگه یادتون باشه حدود یک ماه پیش مطلبی منتشر کردم با عنوان جدی تر گرفتن رویکرد مطالبه محوری در آستانه انتخابات مجلس.
اگر فرصت کردید این مطلب را دوباره بخوانید و درباره اش فکر کنید. بعد از این بحث فراگیر درمورد وضعیت درمانی کشور به نظرم دوباره خوانی آن مفید باشد. با توجه که به این نسلی جدید (دهه پنجاهی ها) به سن بالای چهل سالگی که مناسب مسئولیت های کلیدی هست می رسند و با توجه به رشد فضای مجازی به عنوان جایگزینی کم هزینه برای روش های سنتی تبلیغات انتخابی و نیز با توجه به  سربرآوردن نسل جدیدی از رای دهندگان با دیدگاه متفاوت از آن چه بیست سال پیش بود (بدون آرمانگرایی رمانتیک  اما کاملا هشیار نسبت به  حقوق فردی و اجتماعی خود و آگاه به جایگاه خود در دنیا و زمانه) اگر گفتمان مطالبه محوری در جامعه رشد کند، می توان  به تغییرات مثبت در جهت آینده ای  آرام، کم تنش، با ثبات، مرفه، سالم و ایمن در کشور  امیدوار بود.

پی نوشت:
به نظرم با توجه به روز معلم، اولین خواسته و مطالبه ام بالا بردن حقوق معلمین در مدارس دولتی هست و نجات سیستم آموزشی در مدرسه و دانشگاه از روند پولی و تجاری شدن


دومین مطالبه من کمتر شدن پذیرش در مقاطع تحصیلات تکمیلی به اندازه متناسب با ظرفیت انسانی و مالی دانشگاه هاست. تعداد دانشجویان تحصیلات تکمیلی نباید آن قدر زیاد باشد که استادان راهنما نتوانند به کیفیت پایان نامه  ها نظارت کنند. از سوی دیگر باید به دانشجویان تحصیلات تکمیلی بر حسب آخرین مدرکشان حقوق کارمند تمام وقت بدهند. چرا که پروژه تحصیلات تکمیلی یک کار تمام وقت هست.

سومین مطالبه ام حذف سهمیه بندی جنسیتی در ورود به دانشگاه هاست.

چهارمین مطالبه ام نصب سیستم هشدار دهنده زلزله در کلانشهرهای زلزله خیز هست. این سیستم قادر هست حدود 20 ثانیه پیش از رسیدن زلزله (زمانی که لازم هست تا موج زلزله از مرکز زلزله تا محله های مسکونی انتشار یابد) هشدار لازم را بدهد. 20 ثانیه زمان زیادی هست. کافی است لباس و دمپایی بپوشیم کوله ی مخصوص زلزله را برداریم و در جای امن تر و به دور از اجسام سنگین و شکننده که خطر سقوط دارند پناه بگیریم. در این 20 ثانیه می توان شیر مواد آتش زا را بست. این 20 ثانیه می تواند تلفات زلزله را چند مرتبه کاهش دهد. این سیستم در استانبول نصب شده. هزینه نصبش از یک پنت هاوس در فرمانیه کمتر هست. نصب این سیستم از خواسته ها و مطالبات اصلی من هست


قانونی علیه "فروش تراکم" در کلانشهرها وضع شود و اجرا گردد. وقتی در هر کوچه باریک چند برج ده طبقه سبز می شود خدا به داد ملت در زمان زلزله و آتش سوزی و.... برسد. محرومیت روزانه از نور خورشید و شلوغی و سر و صدا که به جای خود.


مطالبات محیط زیستی از جمله مطالبات بسیار مهم هست. به خصوص وقتی به آب و هوا مربوط می شود. حیات و ممات ما به این مسئله مربوط می شود.

در مورد مسایل هویت قومی خواهان صدور مجوز برای تاسیس آموزشگاه های زبان ترکی آذربایجانی و دیگر زبان ها هستم. همین طور خواهان رسیدگی و سامان دهی به آثار تاریخی در استان های مختلف. آثار تاریخی پیش از اسلام در آذربایجان  ناشناخته و در معرض تخریب مانده اند. لازم هست در جهت حفظ آنها اهتمام بیشتری صورت گیرد و در مورد آنها برای جذب گردشگر تبلیغ شود. حدس می زنم در سایر نقاط کشور هم وضعیت مشابهی حکمفرماست. باید رسیدگی شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آنان که برای ما تب کردند

+0 به یه ن

یک ضرب المثل عامیانه اما پرمغز فارسی هست که می گه:"برای کسی بمیر که دست کم برایت تب کنه!" قشری  که به معنای واقعی کلمه برای ما تب کرده اند پزشکان و پرستاران و بهیاران هستند. برای درمان و مهار اپیدمی ها خود را در معرض بیماری ها قرار داده اند و در اثرآن گاهی بیماری های خطرناک هم گرفته اند. دوستان پزشک من اغلب در تن و جان خود آثار همین بیماری ها را که در دوره طرحشان گرفته اند به همراه دارند. اگر این قشر در صد سال گذشته برای ما تب نمی کردند من و شما معلوم نبود الان زنده بودیم یا نه! من تعصب این قشر را به کسانی نمی دهم که درسته مدرک پزشکی دارند اما وجهه سیاسی-جناحی شان به وجهه طبابت شان می چربد. وقتی همتایانش داشتند برای ما تب می کردند اینها به دنبال بازی های سیاسی-جناحی خود بودندو با لوایح و طرح های نسنجیده وضعیت درمانی را نابسامان تر کردند. بعد هم که نارضایتی مردم را دیدند کاسه و کوزه ها را بر سر طبیبان می شکنند که ای مردم بدانید که پزشک دزد هم داریم. انگارجنابان مسئول حوزه درمانی این نکته راکشف فرموده اند ! از کرامات شیخ ما چه عجب دست باز کرد و گفت وجب! کسی نیست به آنها بگوید:"تو که اختیارات لازم را داشتی برای مهار این پدیده چه کرده ای؟ برای کمتر شدن فشار روی پزشکانی که برای ما تب کرده اند چه کرده ای؟!"

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رونق توریسم درمانی

+0 به یه ن

آشنایانی که در برخی از این کشورهای اروپایی که طرح پزشک خانواده در آنها اجرا شده ساکن هستند هروقت می آیند ایران، بدو بدو بلند می شوند چکآپ بعد چکآپ می روند. می گویند در اون کشور اروپایی به این راحتی نمی شه این کار را کرد.

امیدوارم این مزیت نسبی وضعیت درمانی ما با طرح های نسنجیده از بین نرود. همین طور  نگران روند رو به رشد توریسم درمانی در کشور هستم. الان توریسم درمانی در شهرهایی مثل مشهد و تبریز خیلی رونق گرفته. برای اقتصاد آذربایجان شرقی خیلی جذب توریست درمانی از باکو و استان های اطراف مهم هست. این وسط مهمانپذیر ها و رستوران ها و سوغاتی فروشی ها و... هم رونقی می گیرند. آن هم در فصل هایی از سال که گردشگر های تفریحی تبریز را به عنوان مقصد انتخاب نمی کنند و درنتیجه مهمانپذیر ها خالی است.

یادمه عطالله مهاجرانی وقتی سمت ریاست سازمان گردشگری (یا سازمانی به این مضمون) را داشت گفته بود "اگر نفت نداشتیم در جذب گردشگر قدم های بلندتری برمی داشتیم." در مجله طنز گل آقا هم عکس مهاجرانی را در کنار پل خواجو کشیده بودند که آرام و بیخیال قدم بر می داشت و برای خودش صفا می کرد. اون ور هم عکس وزیر نفت را کشیده بودند که دو بشکه بزرگ نفت را زیر بازوانش گرفته بود و خطاب به مهاجرانی می گفت:"حالا من دستم بنده! تو چرا قدم های بلندی بر نمی داری!"

یک زمانی در مورد جایگزینی درآمد نفت با جذب گردشگر زیاد گفتند اما در عمل حرکتی ندیدیم. اما عقلا ی جامعه پزشکان بدون حمایت چندانی از سوی دولت؛  تنها در اثر درایت و لیاقت و عرضه و دوراندیشی خودشان تمهیدی چیده اند که توریسم درمانی در برخی از کلانشهرها حسابی رونق گرفته. امیدوارم سیاستگذاری های غلط از بالا خانه ای را که آنها ساخته اند ویران نسازد.

جذب توریست درمانی از جمهوری آذربایجان باعث رونق اقتصاد در تبریز شده. گاهی هم فقرا می آیند که نه تنها از عهده مخارج بر نمی آیند بلکه پول بازگشت به خانه و کاشانه خود را هم ندارند. معمولا نیکوکاران محلی -که اغلب خود پزشک هستند-به آنها کمک می کنند و هزینه ها را تقبل می کنند. حالا یا از روی انسانیت می کنند یا برای خیر و ثواب و یا برای خودنمایی. هدف من اینجا انگیزه خوانی نیست. اما اگر مسئولین وزارتخانه و تبلیغات و... بهوش باشند، همین کارها ی مردمی پتانسیل بسیار بالایی برای بسط نفوذ ایران در منطقه می تواند فراهم آورد.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فایده ای داره؟

+0 به یه ن

عزیزی می گفت تردید دارد انتقاداتی نظیر سریال مهران مدیری و بحث هایی که به دنبال آن می شود تاثیر مثبت داشته باشد. ابراز نگرانی می کرد که این حرکت بدتر قبح عمل را بریزد و بی وجدانی حرفه ای را عادی جلوه دهد. برعکس این عزیز من مطمئن هستم در دراز مدت این بحث ها مثمر ثمر خواهد بود. اگر دقت کنید می بینید که عقلای قوم پزشکان ساکت گوشه ای نشسته اند و بی آن که نظری بدهند دارند بحث ها را دنبال می کنند. اگر نتیجه استمزاجشان آن باشد که عده ای از همکاران بی وجدانشان آبروی این صنف را دارند می برند و اعتباری که در جامعه دارند خدشه دار می کنند حتما چاره ای می اندیشند و جلو تاخت و تاز آنها را می گیرند. الحق و الانصاف عقلا و بزرگان قوم پزشکان واقعا با درایت هستند. این نفوذ و قدرت اجتماعی صنف پزشک هم تا حدود زیادی به عقل و درایت آنها بر می گردد. اگر ما دانشگاهیان هم از این عقلابه اندازه کافی داشتیم حال و روزمان این نبود و در جامعه ما هم منزلتی داشتیم! متاسفانه در جامعه دانشگاهی ایران بزرگان قوم عقلشان را نمی دهند که از حقوق صنفی جمعی دفاعی کنند. عقل و درایتشان را صرف این می کنند که بر سر نسل جوان تر اساتید که فعال تر و باسوادتر هستند بکوبند و آنها را بنشانند سر جایی که بزرگان قوم دانشگاهی تعیین می کنند. در این راه از هوچی گری هم ابا ندارند.
اما بزرگان قوم پزشکان اهل هوچی گری نیستند. اگر بخواهند عضوی از صنف خود را که آبروریزی می کند تنبیه کنند جلوی من و شما نخواهند کرد. آن قدر شعور دارند که بدانند این نوع هوچی گری به نفع مصلحت صنفی شان نیست. این اتحاد صنفی بین پزشکان خیلی ریشه دار هست. ما معمولا گمان می کنیم قسم بقراط یک سوگند اخلاقی است. اما الان داشتم می خواندم و دیدم جنبه صنفی آن غالب هست. حتی بخش های اخلاقی آن هم دراز مدت در خدمت اهداف و بسط نفوذ صنفی است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

100 میلیون در آمد نوش جانشان اما....

+0 به یه ن

مصاحبه آقای دکتر پزشکیان نماینده تبریز را در مورد وضعیت درمانی کشور دیدم. (البته خیلی با دقت نخواندم) در این مصاحبه آمده:
"این قضیه اصلا اصلاح نخواهد شد. تا هنگامی که بی‌عدالتی وجود دارد و فاصله درآمدی‌ها از همدیگر ‌زیاد است، ایجاد نظم و تعادل غیر ممکن است. تعادل ‌نوعی عدالت است. تا وقتی که فردی می‌تواند به آسانی ۱۰۰ میلیون تومان درآمد داشته باشد و عده دیگری به هر دلیل نتوانند و چهارچوب‌های ما هم نتواند کمک کند، این وضعیت اصلاح نخواهد شد. "
برایم شدیدا این سئوال پیش آمده که چرا در ذهن من درآمد 100 میلیونی برخی از پزشکان مسئله ساز نیست.
مسئله من با جامعه پزشکی ایران چیزهای دیگری است. مهم تر از همه آن که شاهد آن بودم که حتی در پرطمطراق ترین دانشکده های پزشکی کشور هم دانشجویانی نمره عالی می گرفتند که شب امتحان از روی جزوه استاد چیزهایی حفظ می کردند. دانشجویانی که در طول ترم از روی مراجع معتبر با دقت و تحلیل وتفکر و تعمق درس می خواندند نمره کمتری می گرفتند هر چند پزشکان به مراتب حاذق تری می شدند. مشکل من این هست که سیستم آموزش پزشکی در کشور تقویت استدلال و استنتاج را تشویق نمی کند. استدلال و استنتاج لازمه تشخیص بیماری و تجویز درمان درست است. والا با حفظ کردن و به کار بردن واژه "اپیس تاکسیس" به جای "خون دماغ شدن" کسی پزشک حاذق نمی شود! استنتاج را با حفظ کردن جزوه استاد در شب امتحان نمی توان آموخت. سیستم آموزش پزشکی در ایران استنتاج را نمی آموزد. برخی پزشکان ایران متاسفانه هیچ گاه نمی آموزند. . سیستم آموزش پزشکی ایران بیشتر آموختن اصطلاحات و با ژست به کار بردن آنها را تشویق و ترویج می کند. این به نظر من مشکل اساسی پزشکی در ایران هست. اگر پزشکی این وسط خود استدلال و استنتاج کردن را آموخت و پزشک حاذقی شد و جان انسان ها را نجات داد 100 میلیون درآمد و یا حتی بیشتر گوارای وجودش!
مشکل دوم هم این هست که اغلب پزشکان ایران برعکس پزشکان کشورهای پیشرفته به بیماران اطلاعات کافی نمی دهند. تو گویی در بی خبری و جهل نگاه داشتن بیمار را بیشتر می پسندند! هرچه بیمار و همراهش بیخبر تر و بی اطلاع تر باشند Hierarchyمورد نظرشان بهتر تثبیت می شود. گویا صد سال پیش در اروپا هم همین گونه بوده. اما در این صد سال روابط بیمار و پزشک در دنیا عوض شده اما در ایران نه.
مشکل سوم هم این هست که اغلب پزشکان ایرانی فقط برای وقت خود ارزش قایل هستند و پیش فرض همیشگی و غیر قابل تردیدشان این هست که بیمار و همراهش علاف هستند و هیچ اشکالی ندارد معطل بمانند. مثل مدیران جهان سومی بر این باور هستند که هر چه بیمار بیشتر پشت در بسته علاف بماند و کلاس و منزلت آنها بالاتر می رود.
این سه مورد مشکلی بود که من با مقوله درمانی در کشور دارم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مهران مدیری و طرفدارانش

+0 به یه ن

من همیشه از طرفداران مهران مدیری بودم و هستم. خیلی هنر و جرئت می خواهد در این منطقه از کره زمین  با این فرهنگ خاص و این همه خط قرمز آدم کار طنز بکند و لبخندی به لبی بنشاند.  مدیری توهین قومیتی نمی کند. فیلم انیمیشن تهران
1500
که مهران مدیری در آن نقش پیرمرد ترک میلیاردر و هنرمند را بازی می کرد به نظر من شاهکار بود. واقعا لذت بردم از این فیلم.
سریال "درحاشیه" را ندیدم و نمی توانم قضاوت کنم. اما آن گونه که از دوستان شنیده ام بانمک بوده و ایرادی نداشته. مشکل من با این سریال و یا مهران مدیری نیست. من از واکنش تندرویان در طرفداری از این سریال و عواقب بعدی می ترسم.   همان ها که سال ها بر  مهران مدیری طعنه می زدند که چرا فضا را کمی بازتر و فراخ تر می کند حالا از او سریال او به عنوان حربه ای برای کوبیدن بر سر پزشکان استفاده می کنند! بوی خوبی از این طرفداری به مشام نمی رسد. طرفداری آنان از مهران مدیری با طرفداری امثال ما فرق دارد. انتقادشان از وضعیت درمانی کشور هم با انتقادات ما فرق دارد.

یکی از قسمت های سریال "شوخی کردم" مهران مدیری هم راجع وضعیت درمان در کشور بود. اونو دیده بودم. خیلی طنزش ظریف و دقیق بود.
اعتراض و شکایت چندانی هم از جانب پزشکان به دنبال نداشت

نظر یک دانشجوی فیزیک:

ولی به نظر من این سریال، هجوِ جهت دار در راستای نخبه کشی نبود، اصلا ربطی به نخبه کشی نداشت، یک طنز انتقادی اجتماعی بود. اتفاقا من دوست داشتم کسی به آقای مدیری پیشنهاد بده که یه طنزی هم راجع به دانشجویان تحصیلات تکمیلی بسازه، که مثلا چطور خیلی از این دانشجوها الکی الکی بدون زحمت کشیدن با روش های مختلف از استادا نمره می گیرن و پایان نامه هاشونو هم پول میدن دیگران انجام بدن، بعدشم کلی ادعای نخبه بودن دارن! نمونه اش جلوی چشمم بود، یارو با ارشد تربیت بدنی دانشگاه آزاد، هیئت علمی دانشگاه آزاد شده حالا هم تو همون دانشگاه آزاد دکترا می خونه رساله اش هم که همش پرسشنامه پر کردن بود حال نداشت انجام بده، پول داده یکی دیگه از استادای دانشگاه آزاد که مدرکش ارشده! براش انجام بده!!! اون وقت چندتا از نخبه های فارغ التحصیل دانشگاه ما هنوز بیکار می چرخند و حق التدریس اند!
حالا اگه یه کارگردانی پیدا شه و به زبان طنز این دردها رو نشون بده، منی که تو ارشد، نهایتِ زحمت رو برای پایان نامه ام کشیدم و تو دکترا هم الان با جان و دل دارم کار می کنم، نه تنها بهم بر نمی خوره، خوشحال هم میشم. اون وقت همچون طنزی دقیقا به اون دانشجویانی بر می خوره که ذره ای زحمت نکشیدند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

از حاشیه بگذریم و متن را بنگریم

+0 به یه ن

سریال در حاشیه مهران مدیری در ماه های  اخیر حاشیه های بسیار داشته است و منجر به بحث زیادی شده. متاسفانه به دعواهای نه چندان مودبانه هم ختم شده. یک سو پزشکان و سوی دیگر بقیه ملت!
واقعیت آن هست که پزشکان جوان تحت فشار بسیار هستند. فشاری کشنده. سیاستگذاری ها آن گونه بوده که فشار های استثماری بر آنها روز به روز بیشتر و بیشتر و بیشتر شده. مردم از این فشارها آگاه نیستند. خیال می کنند که پزشک لای پر قو زندگی می کند و پول پارو می کند. در مورد دسته ای از پزشکان جا افتاده شاید این تصور درست باشد اما زندگی  پزشک جوان با این تصور فرسنگ ها فاصله دارد. تا 45 سالگی یک پزشک متخصص هنوز درست و حسابی تثبیت نمی شود!
فشارها برخی از پزشکان را عصبی می کند و در مقابل انتقادات و توقعات بسیار زودرنج و پرخاشگر می سازد.
دعوا را ختم کنیم و چاره ای بیاندیشیم. به نظرم پزشکان چوان برای انتخابات مجلس پیش رو باید فعالانه عمل کنند و بخواهند کسانی به مجلس بفرستند که جلوی لایحه ها وطرح هایی که فشار را بر آنها بیشتر می کند بگیرند. از قرار معلوم چه اصلاح طلب چه اصولگرا و چه میانه رو مدبر و پرامید در سخت تر کردن اوضاع بر پزشکان جوان به یک اندازه مصر بوده اند. صدایی نو و فکری نو می خواهد که در عمل مدافع حقوق صنفی باشد نه آن که شعار بدهد.
مسئولان ما  در بهترین وجه نگاه می کنند ببینند سیستم انگلیس و ترکیه و سنگاپور چیست بعد سعی می کنند آن را در ایران پیاده کنند. بودجه و زیرساخت مناسب نیست؟! خوب نباشد! فشار را می آوریم سر نسل جوان تر بهمان صنف. دنده شان نرم تحمل می کنند! نتیجه همین شده که شده. پزشک ناراضی، بیمار ناراضی. افتاده اند به جان هم!
به جای این که به جای هم بیافتیم  به فکر چاره باشیم.

متن زیر را از یک پزشک دریافت کردم:


یازار: یک پزشک

در مورد سریال مذکور باید بگم که اولا بین " طنز " و " هجو" خط باریکی وجود داره. طنز سازنده هست و هجو ویران کننده. و این مجموعه هجو جهت دار  بود که کاملا برنامه ریزی شده و حساب شده در جهت اجرای اصل نخبه کشی اجرا شد. و حتی حذف ان هم حساب شده بود.
رویکرد حال جامعه ما بر اساس نخبه کشی و حاکمیت طبقه مستضعف بر سایر اقشار بنا شده.
منظور از مستضعف فقط توان مالی و ریالی نیست بلکه توان علمی و عملی و سیاسی و .... هم میباشد.
پزشکان، مهندسان، اساتید، نویسندگان از جمله اقشاری در جامعه هستند که در قشر مستضعف نمیگنجند حال چه وضع مالی خوب داشته باشند چه از نظر مالی در حد کارگر ساده باشند.  ولی متاسفانه پزشکان ملموسترین و محبوبترین دسته از این قشر " هرگز مستضعف" میباشند. و در صف اول حملات قرار گرفته اند.
قدر مسلم عامه جامعه که مخاطب این برنامه های صدا و سیما هستند هیچ شناخت و پیش داوری و برخوردی با اساتید دانشگاهی و نویسندگان و نخبگان دیگر ندارند ولی همه انها کم و بیش با پزشکان مراوده داشته اند. لذا کاستن از محبوبیت و به اصطلاح ترور شخصیتی این گروه میتواند
میتواند مقاصد  نخبه کشی  را براورده کند.
قبل از سریال مذکور برنامه های دیگری در صدا و سیما تهیه و پخش شد که پزشکان را جمیعا خائن و پول خوار و زیر میزی! خور و تشنه به خون مردم نشان میداد که عملا و منطقا به دور از واقعیت است. و حتی عامه مردم هم ان را قبول ندارند. ولی میتواند در صورت تکرار و تمرین به صورت یک اصل در اید.
هدف نخبه کشی این است: اموزش این نکته به مردم عامی که از شما بهتران! خون شما را میمکند! و این را در درجه اول با پزشکان شروع کرده اند و در صورت پذیرش عمومی به سایر اقشار هم گسترش خواهند داد.
به صورت منطقی هم که در نظر بگیریم اولین کسی که به هیچ عنوان حاضر نیست بیماری بمیرد یا دچار عارضه شود پزشک است. حتی قبل از بستگان درجه اول بیمار.
مثلا من خودم مریضی داشتم که خونریزی بعد از زایمان داشت و خون در بیمارستان این شهر محروم محل خدمتم موجود نبود. گروه خونی بیمار با من یکی بودو من از وسط عمل جراحی خارج شدم و یک کیسه خون دادم و به عمل برگشتم. این در حالی بود که اطرافیان بیمار هیچکدام حاضر به اهدا خون نشدند. ( شامل شوهر و برادر شوهر بیمار)
!!!
در ان لحظه تنها کسی که برای زندگی بیمار پر پر میزد من بودم. چون اگاه به وضعیت بیمار بودم و به خطری که او را تهدید میکرد واقف بودم.
 چنین حرکاتی از سوی پزشکان که کم تعداد هم نیست معمولا در کشور ما رسانه ای نمیشود که برمیگردد به همان نخبه کشی و مبارزه با فرهیختگی در جامعه. ولی بسیاری از همکاران به این روال عادت کرده اند و علی رغم تمامی ناملایمات به حرفه خود ادامه میدهند.حال اگر ارائه دهندکان سیاست نخبه کشی ، حصار ها بشکنند بالطبع جمعی از همکاران تحمل نکرده و اعتراض خود را نشان خواهند داد.
اصولا پزشکان به دلیل زندگی و کار در نقاط مختلف و نشست و برخاست با طیف بسیار وسیعی از اقشار جامعه نسبت به ناملایمات تحمل وصف ناپذیری دارند، ولی همکاران جوان زمانی که این ناملایمات به حد مرز های قرمز برسد مسلما واکنش نشان خواهند داد.
یاسمن جان از تو میخواهم به عنوان یک نخبه واقعی در وبلاگت اگر مصلحت دانستی نظرات من را که در بالا اوردم منعکس کنی. در ضمن ازت میخواهم که در جمله " فشار ها برخی از پزشکان را عصبی و زود رنج میکند و .... " در وبلاگت تجدید نظر کنی چون همانطور که گفتم پزشکان به خاطر نوع کاری که انجام میدهند و تجربیات متنوع از نشست و بر خواست با اقشار مختلف اکثرا از زمره متحمل ترین ها هستند.
منتظر نظر تو و سایر دوستان عزیز هستم

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حقوق شهروندی نه دعوای عرب و عجم

+0 به یه ن

متن زیر را طوری نوشتم که اگر خواستید راحت به وایبر کپی کنید و به دوستان خود و گروه هایی که در آن عضو هستید بفرستید:






در جنوب غربی ایران شهروندان عرب ساکن هستند. بنا به برخی مطالعات ژنتیکی نسب آنها به تمدن سومری می رسد. همان قومی که یکی از اولین تمدن ها را بنا نهادند. تمدنی که در زمان خود بسیار پیشرفته بود. بسیاری از حجاری های تخت جمشید هم در واقع وام گرفته از حجاری های معابد و کاخ های آنهاست. کمابیش همان نقش ها در تمدن های بعدی -ازجمله تمدن هخامنشی- تکرار می شود. حدود هزار سال پیش ابن هیثم-پدر علم نورشناسی- از میان همین قوم عرب در نزدیکی بصره برخاست. او یکی از بزرگترین مغزهای متفکری بود که بر روی زمین راه رفته اند. قرن ها از زمان خود جلوتر می اندیشید.






ادبیات امروز دنیا دور مفاهیم چون حقوق شهروندی، حقوق زنان، حقوق اقلیت های دینی قومی و زبانی می چرخد. حقوق شهروندان ایرانی هم که در خارج از مرزها مورد تعرض قرار گرفته اند باید در  چارچوب همین مفاهیم روز مطالبه شود. نه دعوای پوسیده عرب و عجم.







به کار بردن عباراتی مانند عرب سوسمارخور دردی از ما دوا نمی کند. چه بپذیریم چه نپذیریم سبک زندگی امروز مردم شبه جزیره عربستان جزو اعیانی ترین ها در دنیاست! موزه لوور پاریس هم که می روید تبلیغ لوور ابوظبی را می بینید. لباس خواب های گشاد چیت را در عربستان زوار ایرانی و اندونزیایی و کنیایی و.... می خرند. خودشان کلکسیون  خواب ویکتوریا سکرت را خریداری می کنند.  البته این همه تجملات و مصرفگرایی  غلط هست اما امروزه استفاده از عبارت عرب سوسمارخور تنها باعث شرمندگی خود آدم می شوند و می تواند به حسادت یا عقده تعبیر شود.  به واقع، عزت و کرامت  انسانی نه به  سوسمار خواری است نه به  خاویار و لابستر خواری.  انسانیت و اخلاقیات و علم ودانش را معیار قرار دهیم.

 فرد وارسته در تحقیر دیگران سودی نمی بیند.







متن هایی که درفضای مجازی  به کوروش نسبت داده می شوند چه قدر سندیت تاریخی دارد؟ بعید می دانم این همه سخن از زبان کوروش مکتوب و مستند مانده باشد.  در هر صورت ادبیات نژادپرستانه از زبان هر کسی مذموم هست.







اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جدی تر گرفتن رویکرد مطالبه محوری در آستانه انتخابات مجلس

+0 به یه ن

از نیمه دوم دهه هفتاد به این سو مردم ایران کم کم به جای فرهنگ مرید و مرادی سعی کرده اند خواسته های خود را فرمول بندی کنند. خواست هایی که ناشی از تجارب مشترک بوده. گاهی اندیشمندی یا سیاستمداری بر این خواست عمومی یک "اسم" مناسب گذاشته که جا افتاده. گاهی هم جناحی خواسته این خواست و این مطالبه را وسیله ای برای موج سواری قرار دهد. اما در مردمی بودن خاستگاه این خواسته ها و مطالبات نمی توان تردید کرد. مثلا در نیمه دوم دهه هفتاد این جمله بسیار مرسوم شد:" افراد نه سیاه هستند و نه سفید بلکه خاکستری هستند" این جمله بسیار مقبول افتاد و آن قدر تکرار شد که جا افتاد به گونه ای که دیگر  چندان نیازی به تکرار آن احساس نمی شود. همین دستاورد بسیار بزرگی است. جمعه گذشته کتاب تاریخی به دست گرفتم که در دهه شصت نوشته شده بود. نویسنده آن قدر درگیر سیاه و سفید دیدن افراد بود که متن از یک متن علمی تاریخی به یک فحش نامه و ارادت نامه تقلیل یافته بود. حالا دیگه خیلی کمتر این مسئله هست. در همان نیمه دوم دهه هفتاد مفاهیمی مانند "تساهل و تسامح و مدارا", "گفت و گو به جای مخامصه" و "نهادینه حل کردن مسایل"، "تمرین دموکراسی در ابعاد کوچک"، "بومی کردن دموکراسی" و..... مرسوم شده بود. از زبان سیاستمداران هم می شنیدیم ولی در اصل بین مردم معمولی بود که رایج شده بود. به خاطر احساس نیازی که می شد. دخترخاله هایی که در دهه شصت سر مسایل ایدئولوژیک به هم می پریدند در آنها سال ها آشتی کردند و به تفاهم رسیدند:" من عقایدم خودم را دارم و تو عقاید خود را. نه من عقاید تو را قبول دارم و نه تو عقاید مرا. اما عیبی ندارد وقتی من مریض شده بودم تو به عیادتم آمدی و آمدنت برای من دنیایی بود. وقتی هم که پدر تو فوت کرد من از ته دل برایت غصه خوردم. عقاید را ول کن. ورای همه این قیل و قال تو دخترخاله ی عزیز منی!" این همان "تساهل و مدارا" در عمل بود. در سطح آحاد مردم.
از نیمه دوم دهه هشتاد مفاهیم دیگری از بطن مردم مطرح و مطالبه شد. مثل حفاظت از محیط زیست و نجات دریاچه ها و رودخانه ها و....، حقوق زبانی ، حقوق اقلیت ها، حقوق زنان و.... البته این مطالبات از قبل هم بود ولی از سال 85 به این سو با قدرت و دامنه بسیار وسیع تری این مطالبات صورت می گیرد. تا جایی که کمتر کسی می تواند این خواست ها را انکار کند.
هر چند این مطالبات به حد مطلوب به نتیجه نرسیده اند اما همین چند قدم اندک که در راه آنها برداشته شده غنیمت هست.
دست کم این روش از مرید و مرادی خیلی بهتر است. از مرید و مرادی غیر از ویرانی و عقبگرد حاصلی ندیدیم. همین روش را باید ادامه دهیم و مطالبات را روشن تر بیان کنیم.
بینید! اگر ما خواست ها و مطالباتمان را به صورت مدون ابراز کنیم احتمال این که بخشی از آنها عملی بشه بالاتر می ره.

فضای مجازی و شبکه های اجتماعی برای ما این امکان را فراهم آوردند که مطالباتمان را بتوانیم در سطح وسیع تر بیان کنیم. در سال های اخیر از این ابزار بسیار استفاده شده. گاهی به صورت مثبت گاهی به صورت منفی.
مثال استفاده مثبت در کمک رسانی و مطالبه کمک برای زلزله زدگان بود. هرچند آن گونه می خواستیم کمک رسانی کامل نشد اما اگر آن خواست و پی گیری مردمی نبود همین قدر هم کمک رسانی انجام نمی گرفت.
نمونه منفی به نظر من همین کمپین های فیس بوکی هست که راه می افته که فلانی را به بهمان مقام برسانید. عنصر تملق و چاپلوسی در آن بسیار زیاد هست. به نظر من دون شان ماست که چنین اقدام هایی بکنیم. به جای دمیدن در فرهنگ "کیش شخصیت" و تملق و چاپلوسی و مریدی و مرادی، از این ابزار بهره گیریم تا وضعیت مان بهتر بشه. خواست های خودمان را به جای غرولند های بی ثمر به طور مدون بیان کنیم. باشد که مورد توجه قرار بگیرد.

الان زمان مناسبی برای شروع به این کار هست. اولا که انتخابات مجلس در پیش هست. اگر از الان شروع کنیم تا اسفند ماه یواش یواش مطالبات پخته می شه و به گوش کاندیداها هم می رسه. اونها هم سعی می کنند برخی از این مطالبات را در شعارهایشان منظور کنند. از هر ده تا یکی اش هم عملی بشه باز خوبه. دو سال دیگه هم انتخابات ریاست جمهوری است. طبعا دولت فعلی سعی می کنه به مطالبات کوچک اما چشمگیر بپردازه که محبوب تر بشه. خوبه دیگه! همین طور یواش یواش وضعیت بهتر می شه. بهتر از این هست که بنشینیم و تماشاگر دعوای تکراری و خسته کننده ی اصلاح طلب و اصولگرا باشیم. ما مطالبات خود را بیان می کنیم و در عمل می گیم این دعواهای درون خانوادگی تان را ببرید خونه مادربزرگتان بکنید. ما را هم الکی از همدیگه نترسونید که از ترس اون یکی بیاییم به شما رای بدهیم. اگه راست می گید این مطالبات ما را عملی کنید.

همین طور وقت آن هست که مطالبات هویتی و مطالبات مربوط به زبان مادری به طور مدون تر و مشخص تر بیان بشه. من قبلا در این باره زیاد نوشته ام و بیش از آن که قبلا گفته ام حرف جدیدی ندارم. اما در مجموع  در این جنبش به اندازه کافی به آن پرداخته نشده. اگر از میزان گله گذاری کم شود و به جای آن مطالبات مدون بیان شوند می توان به پیشرفت در این زمینه امید بست. بیان مطالبات کار فکری زیادی می خواهد. خیلی راحت هست که همین طوری شروع به گله گذاری کنی و بگویی"آی! به ما ظلم شد. آی! حقمون را خوردند!" این کار آسان هست. بین همقطارانت که هستی همدیگر را آن قدر تایید می کنید که باورتان می شود. از منظر شما می شود حقیقت عیان. بعد می روی سراغ جمع دیگری و همین را می گویی و جواب می شنوی:"جمعش کنید این بساط را! کدوم حق خوری؟! کدوم ظلم!؟ مگه فلانی و بهمانی در میان مقامات از خودتان نیستند و....." بعدش یا دعوا می شه یا مجبوری کوتاه بیایی. ساده ترین راه بهترین راه نیست. یه جای آن مطالبات را باید به طور مشخص و مدون بیان کرد. طوری که قابل عمل باشد. مثلا درخواست داشته باشید که مجوز افتتاح آموزشگاه زبان ترکی آذربایجانی  در تهران و سایر شهرها صادر نمایند. این شد یک خواست مشخص. مجموعه ای مدون از این گونه خواست های عملی را باید ارائه داد تا قدم به قدم اوضاع به سمت مطلوب برود. بدون ستیزه جویی!
دومین نکته آن هست که نمایندگان مجلس بنا به قانون اساسی موظف به پاسخ گویی در برابر همه آحاد ملت هستند نه فقط مردم حوزه انتخابیه خود. در نتیجه از نماینده مجلس نباید انتظار داشت که برود و در مورد یک مسئله محلی در مجلس شورا صحبت کند. اگر این کار را بکند آبروی خودمان می رود. می گویند اصلا اینها نمی فهمند که شان مجلس چیست! مسایل محلی -نظیر نامگذاری خیابان ها و نصب مجسمه ها- البته مهم هستند ولی در دایره وظایف شوراها و شهرداری ها و.... قرار می گیرند. در این موارد باید از این مقامات انتظار داشت.
 مسئله ای مانند نجات دریاچه اورمیه یک مسئله ملی است و پرداختن به آن قطعا در شان مجلس هست. خوشبختانه امروزه ملت ایران از سراسر کشور به این اهمیت واقف هستند. به طور مثال دوستان شیرازی ما کمتر از آذربایجانی ها برای نجات این دریاچه دلسوزی نمی کنند. توجه کنیم که با به کار گیری ادبیات تفرقه افکن آنها را دلسرد نکنیم. بارها گفته ام و بار دگر می گویم برای بیان مطالباتی این چنینی از ادبیات منحوس اما متاسفانه بسیار متداول گله گذاری ("پس چرا برای اصفهان امکانات هست اما وقتی به ما رسید ....."  )  استفاده نباید کرد. این ادبیات بچه گانه است! به درد وصول مطالبات نمی خورد! درسته که طرح مسئله دریاچه اورمیه یک امر ملی و در شان مجلس شورا هست، اما باز هم آن اصل اصیل قانون اساسی را باید در نظر داشت. شان مجلس باید رعایت شود و مسئله ملی حفظ دریاچه اورمیه نباید به دعوای نمایندگان آذربایجان شرقی و غربی تبدیل شود! وقتی یک معضل به این بزرگی هست این دعوا واقعا بچه گانه به نظر می رسد. همین طور است دعوای نمایندگان شهرهای بزرگ و کوچک. در این دو دوره ی اخیر از نمایندگان شهرهای کوچک کنار کلانشهر ها بسیار شنیدیم که نصف زمان نطقش را صرف این می کند بگوید من با این که نماینده شهر کوچک هستم از نماینده های کلانشهر بغلی بیشتر حرف می خواهم بزنم، پس خیلی کارم درسته!!!
به عنوان کسی که از بیرون نگاه می کنم من این حرکت و این گفتار را واقعا دون شان نمایندگی مجلس می دانم. وقتی او را تحسین می کردم که به جای اختصاص قسمت اعظم وقت نطقش به این نکته، حرف حساب می زد. حرف حسابی در جهت رفع مشکلات و حل مسایل در ابعاد ملی.

در مورد این راهکار مطالبه محوری که در نظرها نوشتم بیایید بیشتر فکر و بحث کنیم.
زمان آقای خاتمی می گفتند باید دموکراسی را از مدارس و خانواده ها تمرین کنیم. جنبشی از این نوع هم راه افتاد. اما گمان نمی کنم خیلی موثر واقع شده باشد. یک کار تصنعی به نظرم آمد. خواست و نیاز باید باشد و حس شود تا اقداماتی از این دست پا بگیرد.
راهکار مطالبه محوری به نظرم این جایگاه را دارد.
البته مانند هر پدیده ای آسیب های خود را خواهد داشت. آسیب این راهکار هم به ابتذال کشیده شدن از طریق افراد جویای نام هست.
یک عده خوششان می آید این گونه خود را مطرح کنند. تا با دو سه نفر دعوایشان می شود آن را رسانه ای می کنندو طلب کمک همگانی می کنند. چه بسا معضل کوچکشان اگر رسانه ای نمی شد با ریش سفیدی راحت تر حل می شد.
نتیجه آن میشود که مردم خسته می شوند و بی تفاوت می گردند.به خصوص اگر ببینند در مواردی همه حقیقت به آنها گفته نشده حس می کنند که به احساسات آنها خیانت شده و دیگه پی گیر مطالبات نمی شوند.
برای این آسیب باید فکری کرد. شاید باید دایم متذکر شویم که زود نباید قضاوت کرد و هر دعوا دوسویه دارد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سلام بر واقعگرایی!

+0 به یه ن

مرتب این روزها،  دوستان و دلسوزان به همدیگر توصیه می کنند که سعی کنند مثبت اندیش باشند و نیمه پر لیوان را ببینند و به خود بباورانند که "همه چی آرومه! من چه قدر خوشبختم......" همین واقعیت که  به یادآوری این جملات این همه احساس نیاز می شود نشانگر آن هست که ....... اگر واقعا این قدر گل و بلبل بود این همه نیاز نداشتیم که صبح تا شب به هم این حرف ها را بزنیم! پس چی کار کنیم؟! بزنیم تو سرمون؟! نه ابدا! می دانم همه این توصیه ها از سر دلسوزی و محبت خالصانه هست.
 روش دیگر--که  بیشتر توسط افراد با سن زیر سی سال به کار گرفته می شود-- کاملا عکس روش بالاست. همه اش نیمه خالی لیوان را می بینند و آن قدر به خودشان تلقین می کنند که اینجا بد هست که کامل دل بکنند و بروند. فکر نکنید این نسلی که الان زیر سی سال هست این روش را برای اولین بار ابداع کرده و یا چیزهایی می بیند که نسل قبل تر ندیده و یا نفهمیده. نه جانم! نسل قبلی هم وقتی جوان تر بود این روش را آزموده. یک عده شان مهاجرت کردند و مدتی که گذشت و خود را تثبیت کردند باز دیدند که Something is missing. آن ها هم مانند دوستان خود که در ایران مانده اند احساس نیاز می کنند که صبح تا شب به خود و دیگران یاران یادآوری کنند که   "همه چی آرومه! من چه قدر خوشبختم......" برخی شان هم برای این که کاملا خود را مجاب کنند وضعیت ایران را بدتر از آن چه که واقعا هست می خواهند نشان دهند.
راستش به نظر من نه مثبت اندیشی مطلق خوبه نه سیاه نمایی. هم نیمه پر لیوان را باید دید و هم نیمه خالی را. اگر هم از دست بر بیاد می توان نیمه خالی را هم پر کرد. حتی برنامه ریزی برای امکان پر کردن نیمه خالی لیوان نشاط آور هست. وقتی برنامه ریزی یا طرح ریزی می کنی برای این که نیمه خالی لیوان را پر کنی چنان به نشاط می آیی که دیگه لازم نیست خودت یا دوستت دایم توصیه بکند که شاد باشی. به طور طبیعی -- نه زورکی -- شاد می شوی!
 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل