مرز بین راستی و ناراستی

+0 به یه ن

کمتر کسی از همان آغاز می خواهد دروغگو و متقلب باشد. اکثر ما سعی می کنیم درستکار باشیم. اما در عمل مرزها ی بین درستی و نادرستی ناروشن می شود و کم کم افراد-به خصوص اونها که ضعیف النفس تر هستند- به سمت نادرستی پیش می روند. این کلی است و در مورد اکثر انسان ها و همه شرایط صادق هست اما دو نکته هست که باید در نظر داشت: 


 ١- یک شهروند عادی مثل من که اختیارات آن چنانی نداریم اگر هم بلغزیم میزان آسیبی که می زنیم محدود خواهد بود. به علاوه لغزشی که من نوعی می توانم داشته باشم در چه حدی است؟! اصلا چه قدر اختیار لغزش در طول سی سال خدمتم دارم؟ حداکثر در این حد که اگر در آغاز کارم یک دقیقه کلاس درسم را دیر شروع می کردم بعد از سی سال بشود ده دقیقه. اما اونی که در قدرت هست و اختیارات زیاد دارد اون قدر می تواند بلغزد که اصلا شخصیتش دگرگون شود. شاید او ابتدا از من آدم درستکارتری بود اما بعد از ٣٠ سال خیلی از من زشتکار تر می تواند بشود.

 ٢- در یک سیستم مثل سیستم ایران که دهها نهاد قدرتمند و ثروتمند غیرشفاف و غیرپاسخگو ست امکان لغزش -آن هم لغزش های خیلی بزرگ- خیلی بیشتر از سیستمی مثل سیستم سوئد هست که همه نهادهایش پاسخگو و شفاف هستند. وقتی در ایران به دلیل رویکرد سیاست خارجی بسیار خاص آن امکان معاملات شفاف متعارف نیست و برای دور زدن تحریم ها باید به واسطه و بازار سیاه متوسل شد، امکان لغزش خیلی خیلی بیشتر از سایر کشورهاست.  

در یک سیستم غیرشفاف و با قوانین ناهمگون با واقعیات روز جهان و خواست های واقعی جامعه، مرزهای بین درستی و نادرستی ناروشن تر هست و امکان رفتن از سوی درستی به سمت نادرستی بیشتر .

مردمان مومن ما به فرزند خود می آموزند که مراقب باشد هنگام انتخاب میوه در مغازه ، میوه هایی را که سهوا اندکی له کرده اند را هم بردارند تا مبادا به مغازه دار ضرری رسد. هنوز هم خیلی ها با همین استاندارد بچه بزرگ می کنند. اما اگر همه هم بچه شان را این طور بزرگ کنند باز هم کثافتکاری هایی که در کنار معاملات چند ده میلیارد دلاری در بازار سیاه می شود از بین نخواهد رفت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جنس ایرانی بخریم یا خارجی؟

+0 به یه ن

من وقتی از دوستانم در مورد خرید مشورت می گیرم بسته به مورد توضیح می دهند که جنس ایرانی و خارجی چه مزیت ها و معایبی دارند. بعدش هم بسته به بودجه و انتظار تصمیم می گیریم که بهتره ایرانی خریده شود یا خارجی. چند سال پیش هم یک سری در خانه تغییرات می خواستیم بدهیم, اون دکوراتور داخلی که برای ما کارها را انجام داد بسته به مورد همین طور تشریح کرد که خارجی باشد بهتر است یا ایرانی. قشنگ برامون سعی کرد اپتیموم کند. 


 اما در مقابل هر جا بحث شده که در ابعاد ملی کالایی ایرانی بخریم تا به تولید کننده داخلی کمک کنیم و..... همیشه بحث این سیر را داشته:
 اولش یک مقدار ابراز حسرت شده که فلان و بهمان خط تولید داخلی تعطیل شده. 
بعد یکی به طور کلی گویانه  فرموده آخه جنس ایرانی بده. 
بعدش هم بقیه از هم سبقت گرفته اند که اظهار دارند:"من هم دلم می خواهد جنس ایرانی بخرم اما چون به درد نمی خورند فقط جنس خارجی می خرم!😉"

 در صورتی که در همان جمع های زنانه -که مردان فکر می کنند کاری جز پز به هم یا غیبت ندارن-د زیاد می شنویم که:« اتفاقا من خودم فلان جنس ایرانی را به یک سوم قیمت جنس خارجی خریدم و خیلی هم راضی ام.»


پی نوشت: 
هرچی بیشتر فکر می کنم می بینم این مسئله تولید داخلی و مصرف تولید داخلی هم از جمله مسایلی هست که باید از بالا درست بشه. یعنی مجموعه حکومت باید دلسوز منافع ملی دراز مدت باشه، اقتصاددان جامع الاطراف  و جامعه شناسان و .... را استخدام کنه تا طرحی بریزند. با توجه به منابع کشور، نیازهای کشور، فرهنگ مصرف ملت و .... برنامه ریزی کنند که روی تولید چه محصولاتی باید برنامه ریزی بشه . چه تسهیلاتی به بخش خصوصی داده بشه که چه محصولاتی را تولید کنند. بعد متناسب با این برنامه ریزی ها در سطح ملی، تصمیم سازی بشه که روی واردات یا تولید کدام کالا سوبسید داده بشه و در مقابل روی واردات کدام کالاها تعرفه گمرکی بالا ببندند. بعدش هم به دور از فساد  این سیاست ها اعمال بشه  و با قاچاق هم  مبارزه بشه . (منظورم از مبارزه با قاچاق تار و مار چند کولبر در غرب کشور یا چند چتر باز در جنوب کشور نیست. اونها از روی ناچاری به این کار رو آورده اند. سران قاچاق را باید گرفت نه اونها را. برای مرزنشینان باید کار مناسب دایمی آفرید تا مجبور نشوند رو به قاچاق خرد بیاورند.)
این هم باز یک نمونه دیگه از این که برای بهبود اوضاع نیاز داریم که سیاست از بالا درست بشه.
به نظرم فعالان مدنی در این زمینه خیلی کاری نمی توانند بکنند. درواقع حتی در این زمینه وقتی دخالت می کنند ناخواسته و نادانسته ، از همان دورهمی های معمولی که در آن صحبت از خرید می شود ضد ملی تر  عمل می کنند. چون در این دورهمی ها گاهی گفته می شود که من از فلان جنس ایرانی  که خریدم راضی ام و آن را توصیه می کنم، اما بحث های فعالان مدنی در این زمینه معمولا سر از اینجا در می آورد که چون سیاستگذاری ها غلط هست جنس ایرانی خوب اصلا نمی تواند وجود داشته باشد!!!  برای خودشان هم نوشابه باز می کنند و اسم این کلی گویی بی پایه و اساس شان را هم می گذارند واقع بینی و علمی اندیشیدن.

به نظرم بهتره فعالان مدنی خیلی وارد این مبحث نشوند چون نه خیلی جامعه شناسی و روانشناسی مصرف کننده ایرانی را می شناسند نه آن قدر اهل خرید و گشت و گذار در مراکز خرید هستند که از کم و کیف تولیدات ایرانی یا خارجی موجود در بازار سررشته داشته باشند.
درسته که  فعالان مدنی در بحران ها مختلف نظیر سیل و زلزله و پاندمی و آتش سوزی،  در کنار طبقات مختلف اجتماع هستند. چه برای یاری رسانی و چه برای همکاری به منظور حل بحران.
اما همه زندگی که بحران نیست!   فرهنگ مصرف  و خرید آنها در شرایط غیر بحرانی شکل می گیرد. نیازهایی هم برای  اقشار مختلف به وجود می آید که شاید با دو دوتا چهارتای  معمولی قابل فهم نباشد اما نیاز واقعی هست. مثال می زنم: نو عروسی که به دلیل نداری مجبور می شود در خانه مادرشوهر و در کنار او زندگی کند، در اقلام مصرفی ساده (مثل دستکش آشپزخانه) بیش از همتایش که  برخوردارتر هست و خانه مستقل دارد تمایل به خرید های گرانتر خارجی نشان می دهد.
این قبیل ظرایف در بحث های فعالان مدنی ما درباره اقلام خارجی و ایرانی مغفول می ماند. چون تا خانه آن نوعروس در زلزله ویران نشده او و دغدغه هایش را نمی بینند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

امیر کبیر vs ....

+0 به یه ن

در ۲۰ سال اخیر بارها را شنیده ایم که امیرکبیر ایران را با امپراطور میجی ژاپن مقایسه می کنند و یادآوری می کنند امیرکبیر اصلاحات خود را اندکی قبل از امپراطور میجی شروع کرد. سپس سئوال می کنند که پس چرا ژاپن غول شد اما ایران ناکام ماند؟
من خودم دو سه تا پیش فرض تلویحی این مقایسه را  قبول ندارم.
یکی این که امیرکبیر سراسر خوبی، نیکی، پاکی، عقل و درایت و هوشیاری بود و مخالفانش سراپا پلیدی و کجی و فساد و بلاهت و بی لیاقتی.....
این دوگانه امیرکبیر پاک و اهورایی در مقابل قاجار و به خصوص  مهد علیای اهریمنی را در زمان پهلوی با سریال هایی مثل سلطان صاحب قران در ذهن مردم چپاندند و مثل بسیاری دیگر از آموزه های پان ایرانیستی- در بعد از انقلاب با یک مقدار رنگ و لعاب اسلامی و شیعی بازتولید نمودند.
امیرکبیر  خدمات چشمگیر و بی نظیر به ایران کرد اما برخی ناپختگی هایی عجیب و باورنکردنی و غیر قابل توجیه و غیر عقلانی هم از او سر زد که سرش را برباد داد. آن مرد میانسال باید می فهمید که وقتی ناصرالدین نوجوان تازه به تخت نشسته -که سلطنتی را که بی هیچ خونریزی و زحمتی به دست آورده بود صد در صد مدیون درایت و از خودگذشتگی سالیان دراز مادرش بود- وی را بر تخت صدراعظمی نشاند  یک انگیزه اصلی داشت: جفتک پرانی نوجوانانه به شکم مادرش  وبه رخ کشاندن این که مردی شده از جنس سلاطین و هر غلطی که بخواهد می کند و صدر اعظمی مخالف میل مادرش بر می گزیند و به او اختیارات تام می دهد.
از منظر شاه نوجوان- تا وقتی مخالف میل مادرش باشد- به جای امیر کبیر هر کسی می توانست باشد. 
دغدغه واقعی شاه نوجوان  در آن مقطع، جفتک پرانی به مادر قدرتمندش برای اظهار بزرگ شدن بود نه عمران و آبادانی کشور. 

امیرکبیر اما این اعتماد و انس نوجوانانه پسرک (ناصر الدین شاه ) را زیادی جدی گرفت و به قابلیت های کم نظیر خودش نسبت داد. به اعتبار همین اختیارات هم مدام به  درباریان و در راس آنها مادر شاه تاخت تا جایی که به او در جمع فحش های رکیک می داد. از جنس همان فحش های رکیک  که  بین مردان نظامی  بسیار معمول و مرسوم بوده و هست. اما این مرد نظامی (امیرکبیر) نفهمید که دربار جای دادن این فحش ها به مادر شاه نیست. اون هم در نظامی پادشاهی موروثی که کل مشروعیت شاه به این بر میگردد که پسر پدرش باشد!  مهد علیا هم که اون قدر سیاس بود که توانسته بود بین اون همه مدعی تخت پادشاهی پسرش را بدون خونریزی بر تخت نشاند خیلی راحت  از فحش های ناموسی که امیر کبیر به او در جمع می داد استفاده سیاسی می کرد که به شاه جوان بگوید با این فحش ها مشروعیت تو را  زیر سئوال می برد. 
 تصور کنید ! اون هم در فرهنگ ایرانی که از زبان مسن تر ها نمی افتد که قدر مادرت را بدان. معلومه که در جمع خیلی تاثیر منفی می ذاره و آنتن های خیلی ها را روشن می کنه.

چنان که اغلب اتفاق می افتد جفتک پرانی نوجوانانه شاه جوان به شکم مادرش اندکی بعد فروکش کرد و بازگشت به آغوش مادر!
امیرکبیر اما با این کارهای نسنجیده و ناپخته برای خودش دشمنان قدرقدرتی آفرید. طبیعی بود آخر و عاقبتش چنین باشد.
اگر تنها به مبارزه با فساد و محدود کردن اختیارات سیاسی درباریان می پرداخت باز هم دشمنانی می یافت که بخواهند او را به زیر بکشند و احتمالا  موفق هم می شدند. اما نه در حد کشتن. اگر تا فحش های رکیک به مادر شاه  پیش نمی رفت مهدعلیا باز هم او را زیر می کشید اما دیگه نقشه قتل او را نمی کشید -به خصوص که دامادش هم بود. چند سالی در کاشان می ماند و باز هم در فرصتی دیگر-به خصوص وقتی خزانه خالی می شد و نیاز به تدبیر مدبران پیش می آمد- دوباره محبوب دربار می شد و به قدرت باز می گشت. در آن صورت، مردم  مرده پرست و مظلوم پرست ایران  از امیرکبیر اسطوره ای که الان ساختند نمی ساختند. اما در مجموع نفعی که به کشور می رساند صدچندان می توانست باشد .(هرچند قهرمان دو سریال دراماتیک بعد از مرگش نمی شد و نامش را در هر خانه باز نمی شناختند.) به علاوه  اگر زنده می ماند در همان کاشان هم می توانست ده ها کار مفید انجام دهد، به کارهای مردم محل بپردازد (همان طوری که مصدق در تبعیدش در احمد آباد می کرد)، می توانست کتاب بنویسد و تجاربش را مدون نماید و به نسل بعد منتقل کند. به جای همه این کارها چهار تا فحش ناموسی به مادر شاه داد و او را کشتند و قهرمان دل های ملت ایران شد!

از اون ور هم من ژاپن را قبله آمال نمی دانم. ژاپن زمان امپراطور میجی را که دیگه اصلا مدینه فاضله نمی دانم.


به هر حال بر می گردیم به سئوال اول:
چرا امیرکبیر به اهدافش نرسید اما امپراطور میجی رسید؟

به نظرمن اصلی ترین و بدیهی ترین دلیل این بود که امیر کبیر صدراعظم بود (قدرت سوم بعد از شاه و مهدعلیا که به غلط خود را قدرت اول پنداشته بود.مهدعلیا را که به عنوان یک زن آدم حساب نمی کرد. شاه را هم بچه می دانست.) اما امپراطور میجی واقعا نفر  اول کشورش بود. کسی نبود که  بتواند با چرخش قلمی در حال مستی، امپراطور را اعدام کند.

نتیجه ای که می خواهم بگیرم این هست: اگر راس هرم قدرت ناکارآمد باشد اصلاحات در رده های پایین با  یک فوت بالادستی ها از بین  می رود.

به نظرم بحثی هم بکنیم در مورد جریان های قدرتمند در کشور.
این نکاتی که در مورد امیر کبیر گفتم سرآغاز خوبی است. اون لینکی هم که درباره مهد علیا گذاشتم، تاریخ را از منظر دیگری به ما می نماید.

از قرار معلوم از زمان ساسانیان به این سو (شاید هم حتی از زمان های قدیمی تر) یک سری خاندان های دیوانسالار در ایران بوده اند. سلسله ها می آمدند و می رفتند اما دیوانسالاران در یک قدمی قدرت می ماندند. این سری اتیکت هاو آداب را پدران به پسران می آموختند.
اسدالله علم  از یکی از این خاندان های دیوانسالار ریشه دار بود.
دیوانسالاران را سراپا بدی یا خوبی دانستن راه به خطا رفتن هست.
فسادهایی هم بیش و کم داشتند اما هنرهایی هم داشتند  و پروریدند.
خاطرات علم را که می خوانیم برای ما سئوال پیش می آید که چه طور مردی با هوش و درایت و سواد او قبول می کند عمری توسری خور بالادستش باشد. برای ما که از آن خاندان های دیوان سالار نیستیم غیر قابل فهم هست اما  امثال او نسل اندر نسل همین گونه پرورش یافته بودند. حمله مغول دیده بودند، حمله افغان ها دیده بودند، اما مانده بودند. با همین آداب.

دراین میان هر از گاهی یکی مثل امیرکبیر هم ظهور می کرد که از خانواده های معمولی بود اما به واسطه هوش و استعداد سرشارو اندکی شانس و اندکی هم حمایت یکی از اشراف بالا می آمدند . اینها رشد خود را مدیون توانمندی خود می دیدند. به علاوه به مناسبات قدرت داخل دربار آشنایی نداشتند و برعکس اسدالله علم نمی توانستند (یا دون شان خود می دانستند) که با قواعد بازی قدرت بازی کنند. دنبال این بودند مناسبات را بر هم بزنند. این طوری برای خودشان دشمن می ساختند و سر بر باد می دادند!

مثل ستاره ای می درخشیدند و بعد افول می کردند.

گذشت و گذشت تا به دوران مدرن رسیدیم.  از زمان عباس میرزا برخی از این دیوانسالاران فرزندان خود را برای تحصیل به فرنگ فرستادند. سپس  مدارس عالیه افتتاح شدو تحصیلات عالیه همه گیر شد. در  اواخر دهه چهل و دهه پنجاه دانشگاه ها انبوهی از امیر کبیران تولید کردند. انبوهی از مردان و زنان جوان که از خانواده های دیوانسالار نبودند ولی به واسطه لیاقت خودشان و گذر از سد کنکور و بهره مندی از آموزش رایگان به درجه ای رسیدند که می توانستند پست و مقام هایی را بگیرند که قبلا در انحصار خانواده های دیوانسالار و  به طور موقت و مقطعی تک و توک نوابغی چون امیرکبیر بود.
اینها هم مثل امیرکبیر رفتار می کردند نه مثل اسدالله علم.
خواستند نظم  موجود و  بالانس قدرت را به کل عوض کنند.



الان دیگه بعد از ۴ دهه پس از انقلاب اون خانواده دیوانسالار قدیمی در موازنه نیروهای قدرت در ایران رقمی نیستند. اگر خیلی زرنگ بوده باشند برخی از املاک خود را در جریان مصادرات اول انقلاب حفظ کرده اند . اگر زرنگ بوده باشند نذاشته اند عتیقه های شکستنی شان در بمباران ده شصت نابود شود. اگر این زرنگی ها را کرده باشند هنوز به لحاظ مالی جزو صدک بالای جامعه هستند اما به لحاظ سیاسی محلی ندارند.
الان نیروهای قدرت جدیدی در موازنه های قدرت سیاسی کشور وارد شده اند.

کسی که کار سیاسی می کند باید نیروها مطرح در موازنه قدرت را بشناسد و ارزیابی ای از نیروهای هر کدام داشته باشد. والا یا به قدرت نمی رسد یا اگر به قدرت برسد مثل امیر کبیر به سرعت به زیر کشیده می شود.

اونهایی که می خواهند قدم در راه کار سیاسی بذارند احتیاج دارند که نیروهای سیاسی موجود و میزان قدرت آنها را بشناسند.
همین طور لازم هست که در مورد پشتوانه اجتماعی این نیروها و توزیع جغرافیایی آنها و نیز  توزیع مشاغل پشتوانه اجتماعی و ..... برآوردی داشته باشند تا بتوانند برای کسب قدرت برنامه ریزی کنند.
قدرت پایدار منظورم هست.
کسانی که چنین ارزیابی هایی ندارند و از روی ایده آلیزم یا حس خودبزرگ بینی (که من به تنهایی تاریخ و جغرافیا و اجتماع را تغییر خواهیم داد) وارد عرصه شوند  دیر با زود سرشان به سنگ می خورند. شاید شانسی بیاورند و به طور موقت نورچشمی قدرتمندان قرار گیرند و در مقطعی بدرخشند اما افول خواهند کرد.
من به عنوان یک شهروند غیر سیاسی، دوست دارم افراد واقع بین که این گونه ارزیابی ها را می کنند وارد میدان سیاست شوند نه آن یک دوره بیایند سروصدا کنند امید ببخشند بعدش هم با یک فوت شکست بخورند و امیدها را ناامید سازند و ناخواسته باعث شوند تخم دلسردی در میان مردم کاشته بشه و به این نتیجه برسند که کار این مملکت درست شدنی نیست.

چرا درست شدنی نباشه؟! منتهی سیاست مدار واقع بین می خواد.

پی نوشت:
در این فیلم زنده یاد هدی صابر نشان می ده که مصدق در تبعیدش در احمدآباد چه ها کرد.
اگر فیلم را ندیدید حتما توصیه می کنم ببینید. در جایی از فیلم اشاره می کنه مصدق چگونه ریشه دزدی و کجی و قانون گریزی را در ده از بین می بره. 
بعدش یکی از روستایی ها می گه هنوز هم که هنوزه فرهنگ این ده با ده های دیگه فرق داره،  اینجا دزدی و خشونت خانوادگی پیدا نمی شه (نقل به مضمون).
من فکر کردم مرد روستایی داره یک پز الکی می ده و جدی نگرفتم. اما بعدها دیدم یکی از آشناها که میخواست باغی بخره می گفت در همان ده مصدق می خواد بخره چون که فهمیده اونجا دله دزد پیدا نمی شه و در نتیجه ملک هایش مرغوب تر از ملک های مشابه در ده های دیگه است. فهمیدم پیرمرد بیراه نمی گفته! تازه این ماجرا که من می گم مال دست کم ده سال بعد از صحبت های اون پیرمرد روستایی هست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اندر اهمیت مردمداری جهت ایجاد پشتوانه اجتماعی در کار سیاسی

+0 به یه ن

آه اگر آه من و ناله اگر ناله توست، آن چه البته به جایی نرسد فریاد است.،....
به راستی چرا آه ها و ناله ها به جایی نمی رسند؟ با این که حجم نارضایتی از وضع موجود به عینه بسیار بالاست، چرا این اپوزیسیون رنگارنگ در داخل کشور اون قدر طرفدار نمی یابد که اتفاقی بیافتد؟
همه را نمی توان به سرکوب نسبت داد (هر چند سرکوب فاکتور مهمی است)
به نظرم  یکی از علل اصلی آن هست که اپوزیسیون هم چنگی به دل نمی زند. دست کم اون بخشی از اپوزیسیون که  تلویزیون و.... پربیننده دارد برای افرادی که اهل عمل هستند(نه غرولند) بیش از جذابیت ، دافعه دارد..
به نظرم می رسد، اپوزیسیون چندان پشتوانه اجتماعی نداره.
اون بخشی از اپوزیسیون که مراسم و مناسک دینی را به سخره می گیرند، حمایت توده های گسترده مردم ایران را که مذهبی هستند از دست می دهند.درصد قابل توجهی از کسانی که در خار ج نشسته اند به این باور رسیده اند که بعد از ۴۲ سال دیگه مردم ایران از مذهب دلزده شده. حال آن که ما که در ایران زندگی می کنیم با این که تغییر رویکرد در جامعه را می بینیم، ولی  دین را  هنوز بسیار پررنگ در جامعه می یا بیم.
شاید کمررنگ تر از ۳۰ سال پیش  باشد اما هنوز در زندگی ده ها میلیون ایرانی نقشی پررنگ دارد.

مثلا منشی خوش آب و رنگ بهمان دکتر در شمال شهر - که لابد از منظر آن خارج نشین از آن عده هست که از دین دلزده شده-  در مطب   یواشکی  قرآن باز کرده، می خواند. اصلا هم قصد ریا ندارد والا زیر پیشخوان قرآن را نمی گذاشت بلکه روی پیشخوان قرآن را قرار می داد.  این شخص حتی ممکنه از خودش بخواهد تصویری خیلی لیبرال دهد اما برای سلامت مادرش نذر کرده قرآن ختم کند.
این پدیده های ریز را آن اپوزیسیون خارج نشین نمی بیند. طرفداران محدودشان در داخل ایران هم نمی خواهند ببینند.

پان ایرانیست ها با اظهارات ضد عرب و ضد ترکشان حدود نیمی از مردم کشور را دلزده می کنند و از خود می رانند.

منهای مسایل عقیدتی و هویتی، دیگر علت عدم توفیق اپوزیسیون آن هست که سعی ای و کوششی در جهت مردمداری سنتی نمی کنند. اصلا به اهمیت آن واقف نیستند. درواقع اغلب طرفدارانشان کاملا رفتاری در جهت عکس مردمداری در بین در و همسایه دارند که دور وبری ها را پس می زند. به این رفتارشان هم می بالند و آن را در تقابل با رفتار «عوامفریبانه» بهمان حاجی بازاری نشانه امروزی بودن خویش و نگرش مدرن نقادانه بر می شمارند.
نمونه ای عرض می کنم:
اگر مستاجر باشند  عمدا آسیبی  به ملک می زنند، حتی اگر زیر قیمت خانه را کرایه کرده باشند. شارژ آپارتمان را نمی دهند و با مدیر ساختمان درگیر می شوند. سر پارکینگ و انباری و.... با همسایه دعوا می کنند. در لابی ساختمان سروصدا راه می اندازند و علیه حکومت فحاشی می کنند و همسایه چادری را به عامل همین حکومت بودن و رانت خوار بودن متهم می کنند.
 وقتی به خارج مهاجرت می کنند  باز این رفتار را با خود به ارمغان می برند. یک بار یک خانمی ازآلمان به دکتر هلاکویی زنگ زده بود و  می گفت خانه هایش را  به زیر قیمت به  ایرانی هایی که در ایران به علت سیاسی بودن به زندان افتاده اند  اجاره می دهد (تا کمکی برای آنها باشد) اما مستاجرها به جای قدردانی خانه را تخریب می کنند و روی اعصاب وی راه می روند. دکتر هلاکویی در جواب تحلیل روانشناسانه-جامعه شناسانه از این رفتار داد. ظاهرا بین اپوزیسیون این رفتار خیلی رواج دارد. (در صورتی که اگر به اغلب مردم غیر سیاسی ایران خانه ای را زیر قیمت اجاره دهی، هزار و یک جور می خواهند قدردانی کنند.)
با همین رفتارهاست که اپوزیسیون، پشتوانه اجتماعی خود را ازدست می دهند.

مذهبی ها در مردمداری عموما خیلی کوشا هستند.
در تلویزیون های اون ور آبی زنان نماینده اصلاح طلب را تحقیر می کنند که تو نذر کرده بودی نماینده بشی، شله زرد بین همسایه ها پخش کنی. (این متلک علاوه بر مذهبیون و سنتگراها، فمینیست ها را به دلیل نگاه جنسیتی نهفته در آن پس می زند و از دایره سمپات های اون گروه از اپوزیسیون خارج می سازد.)
من نمی دونم نماینده های مجلس این کار را می کنند یا نه.
ولی وقتی در ایران زندگی می کنی و خسته و کوفته و بعد از تحمل ترافیک سنگین و قیافه های عبوس و رفتارهای پرخاشگر به خانه می رسی و همسایه سنتی یا نیمه-سنتی ات را می بینی که به لبخند برایت شله زرد می آورد خیلی به دلت می نشیند! این قشر با همین رفتارهایشان پشتوانه اجتماعی برای خود فراهم می کنند. با شرکت در مراسم ختم آشنایان دور یا عیادت بیماران و با آرامشی که با دعا خواندن می دهند (حتی اگر به دعا اعتقاد نداشته باشی!) برای خودشان اعتبار اجتماعی کسب می کنند.
اپوزیسیون این کارها را به اسم مرده پرستی تحقیر می کند اما خودش- دست کم بخش پان ایرانیست آن- مرده های چند هزار سال پیش را می پرستد!

همچنین مذهبیون با تبریک گفتن مناسبت های مختلف مذهبی و..... آشنایان را به خود جذب می کنند.
حتی اگر همعقیده با آنها نباشی بیشتر به دلت می نشینند تا اپوزیسینی که شاید به عقایدت نزدیک ترباشند اما خلاف جهت مردمداری عمل می کنند.
چنین پشتوانه اجتماعی ای، قدرت هم می آورد.

مراسم گوناگون مذهبی دسته جمعی هم فرصت خیلی خوبی برای شبکه سازی در ابعاد وسیع هست. شبکه سازی هم از عوامل مهم و شناخته شده به قدرت رسیدن نیروهای مختلف اجتماعی است.

گروه های مختلف اپوزیسیون اغلب اون قدر از خود راضی هستند که اصلا فکر نمی کنند نیاز به مردمداری برای جذب پشتوانه مردمی برای رسیدن به قدرت سیاسی دارند.
توده های وسیع مذهبی را پس بزنند، گروه های قومی را پس بزنتد، فمینیست ها را پس بزنتد... دیگه کی می مونه؟!



ازقرار معلوم، یکی از نمادهایی که پشتوانه اجتماعی اپوزیسیون (به خصوص  بین آنان که  از شبکه «من و تو» خط می گیرند) بر گزیده اند سگ دوستی است.
در سال های اخیر، سگ دوستی در ایران رشد چشمگیر داشته. اگر خیال می کنید این فقط مختص شمال تهران هست اشتباه می کنید. روزی نیست که خبر دوستی با سگ از شهرها و روستاهای کشور منتشر نشه. 
البته همه این سگ دوستی را نمی شه به اپوزیسیون نسبت داد. از قدیم سگ دوست چوپان بوده . دوست باغبان بوده. از قدیم هم افراد مهربان و طبیعت-دوست بودند که با سگ ها مهربانی و دوستی می کردند.
الان مد شده که به این دوستی و مهربانی افتخار هم می کنند.
یک عده واقعا با سگ و گربه مهربانند و دلشان برایشان می تپد، اما عده بیشتری این «نمایش سگ دوستی» را یک سمبل هویتی ساخته اند در تضاد با آموزه های فرهنگی-هویتی مورد نظر حکومت.
البته ناگفته نماند این موج سگ دوستی یک خوبی داشته و آن این که مردم علیه سگ آزاران (و حیوان آزاران به طور اعم) موضع می گیرند و عرصه را بر آنها تنگ می کنند. از این جهت خوب شده.

درضمن این که کلاه احترام در برابر سگ دوستان واقعی که از روی آگاهی، نه  از روی سانتی مانتالیزم کور و خودنمایی، به حمایت از این مخلوقات خدا می پردازند بر می دارم، می خواهم در مورد رفتارهای «حال به هم زن» دسته ای از این سگ دوستان  بنویسم که می خواهند سگ دوستی شان را  توی چشم بقیه مردم کنند! دقیقا دارند توی چشم بقیه می کنند.
در اروپا هم مردم سگ دوست هستند. اما هر صاحب سگی وظیفه اخلاقی خود می داند مراقب سگ اش باشد تا کسی را اذیت نکند. اگر سگ اش مایه ترس و اضطراب رهگذری شد عذر می خواهد. 
در صورتی که  ایرانی هایی که سگ نگه می دارند تا در چشم بقیه کنند که خیلی باکلاسند،  کاملا برعکس عمل می کنند. وقتی سگشان کسی را می ترساند با لحن تبختر آمیزی می گویند سگ که ترس نداره. منظورشان این هست که تو خیلی امل هستی که از سگ می ترسی.
در اروپا وقتی  سگی در خیابان «پی پی» می کند، صاحب سگ با حوصله می ایستد تا کارش را بکند. بعد خم می شود پی پی سگ را با نایلون بر می دارد با خود می برد. چند درصد از صاحبان سگ در ایران زحمت این کار را به خود می دهند؟!

من در محله مان زیاد می بینم که  مردم برای سگ های کوچه، گوشت و مرغ ریخته اند. منظورم استخوان یا پیه نیست ها!   بال مرغ، گوشت ماهیچه و.... می ریزند.
خوب! این هم نوعی توی چشم مردم کردن هست. در این محله هم وسع سرایدار و کارگر و.... نمی رسد برای بچه در حال رشدش گوشت بخرد. اون وقت می بیند گوشت ها را ریخته اند جلوی سگ ها. اون قدر هم می ریزند که با وجود این همه سگ در کوچه باز  گوشت ها باقی می مانند.
به علاوه اونهایی هم که در همین محلات دستی در کار خیر دارند  (خیریه واقعی نه از اون خیریه های الکی سریال هیولای مهران مدیری) می دانند که چه قدر مسئله کمبود پروتئین در میان اقشار آسیب پذیر حاد هست. برخی خیریه ها دارو هایی که  پزشکان تجویز کرده اند برای نیازمندان تهیه می کنند اما اثر نمی کند! چرا؟! چون اون دارو برای کسی که تغذیه مناسب دارد کارساز هست نه برای کسی که سوء تغذیه دارد.

خلاصه! این هم یک نمونه دیگر از این که چگونه افرادی که   خود راپشتوانه اجتماعی اپوزیسیون نشان می دهند دافعه ایجاد می کنند نه جاذبه. 


در بین تحصیلکرده ها و مدعیان کار پژوهشی و داعیه داران ارائه طرح های بدیع مختلف علمی و کاربردی، هم یک عده هستند که خیلی از وضع موجود انتقاد می کنند و در دیدگاه بقیه خود را سواره نظام مخالفت با فساد نشان می دهند.
دایم یادآوری می کنند که بهمان فساد هم افشا شد.

خوب! همه ما می دانیم فساد داره بیداد می کنه. اون خبر های افشا شدن فساد مالی هم که آنها مرتب یادآوری می کنند به گوش ماها هم می رسه. ما هم ناراحت می شویم ولی  دایم این مطلب را در ذهن مان نمی چرخانیم. مثل ترجیع بند هم در صحبت هایمان مرتب تکرار نمی کنیم.
منظورم از «ما» همین اکثریت جامعه هستیم که از وضع موجود خوشنود نیستیم ولی ادعای این که داریم کار سیاسی می کنیم یا مبارزه جدی با فساد داریم می کنیم، نداریم.
خلاصه ما هر کاری می خواهیم بکنیم اون عده می آیند سروصدا می کنند که همه تون احمقید وقتی فساد هست طرح های خوب انجام نمی گیرد.
در صورتی که طرح هایی که ما به آن می اندیشیم بودجه آن چنانی نمی خواد. ما با امکانات موجود می خواهیم یک کاری انجام بدهیم.

بعدش هم یارو می آید بادی به غبغب می اندازد که من فلان طرح را داشتم و ارائه دادم اما تصویب نشد چون فساد هست. می پرسیم : «خوب! طرحت چی بود؟» طرحش را که توضیح می دهد می بینی کاملا یک طرح غیر عملی، غیر ضروری و پرخرج و در یک کلام «در پیت» بوده. چون طرح او را تصویب نکرده اند سر وصدا راه انداخته که فساد هست پس ما کاری نمی توانیم بکنیم.
حالا درسته طرح های در پیت و مزخرف و غیر علمی هم زیاد تصویب می شه. طرح هایی حتی مهمل تر از طرح اون یارو.
ولی این که طرح هایی مهمل تر تصویب شده اند دلیل نمی شه اون کسی که طرح یارو را رد کرده تجدید نظر کنه.

خلاصه این هم یک دلیل دیگه که اونهایی که خود را در جامعه همیشه جزو منتقدان و مبارزان با فساد جا می زنند بین افرادی که در حوزه فعالیت خود وزنه ای هستند و توانمندی ارزیابی ادعاها و طرح های علمی را دارند، چندان مقبولیت نمی یابند و جدی گرفته نمی شوند.
البته رسانه هایی مثل فیس بوک و..... به آنها میدان می دهند. اونجا جولان می دهند. بین ایرانی های مقیم خارج که به اندازه کافی در جریان اتفاقات ایران نیستند و منبع اطلاعاتی شان کانالیزه هست، این قبیل افراد برو بیایی دارند و قهرمان تلقی می گردند. ولی در بطن جامعه ایران اینها نمی توانند خیلی منشا اثر باشند.




میخانه اگر ساقی صاحبنظری داشت میخواری و مستی ره و رسم دگری داشت.
اگر اونهایی که در جامعه از خود تصویر پشتوانه و سمپات اپوزیسیون برجای می گذارند، در جامعه یک مقدار خوشنام تر و مردمدار تر بودند و کمتر با گفتار و رفتارشان دل آدم را می زدند و یا اگر درکارشان حرفه ای تر بودند شاید شانس بیشتری برای قدرت گرفتن داشتند. اما اصلا دنبال مردمداری نیستند. خیال می کنند اگردر فیس بوک و اینستاگرام و.... لایک بگیرند همان کافی است و تضمین کننده قدرت گرفتنشان خواهد بود.
خیلی هاشون که اصلا برنامه ریزی برای قدرت گرفتن ندارند. انگار همان تشویق فیس بوکی برایشان کفایت می کند.

تا جایی که من می فهمم اونی که کار سیاسی می کنه یک چشم انداز و agenda داره که می خواد خودش یا هم مسلکی هاش به قدرت برسند و اون agendaرا پیاده کنند. اگر به لایک فیس بوکی ختم بشه دیگه چه کار سیاسی ای؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بحث داغ

+0 به یه ن

در ادامه نوشته ام با عنوان «مستند غیر رسمی» نظرات زیادی منتشر شد. لحن برخی نظرات تند و نیش دار بود. بحث خوبه اما باید تمرین کنیم که تحمل بیشتری در مورد نظرات و دیدگاه های مختلف داشته باشیم. با این حال من از روند بحث نا خرسند نیستم. موضوع بحث ها مسایل روز بود که به جان تعداد زیادی از انسان ها مربوط می شد و دیدگاه ها هم خیلی با هم متفاوت بودند. این که حرارت بحث ها این چنین بالا بگیرد دور از انتظار نبود. البته قابل پیش بینی بودن به معنای خوب و درست بودن نیست. باید اون قدر تمرین بحث کنیم که این نقایص را بر طرف سازیم. به هر حال کم پیش می آد که افراد با دیدگاه هایی چنین متضاد با هم بحث بنشینند. معمولا در کشور ما -وخیلی از کشور های دیگه جز کشورهایی مثل ممالک اسکاندیناوی که از بچگی بحث را در مدرسه تمرین می کنند- بحث بین افراد با دیدگاهی بسیار نزدیک تر از این هم بعد از مدتی به دعوا و فحاشی کشیده می شه. به نسبت بحثی که در این وبلاگ ادامه پیدا می کنه از  استاندارد بالاتری به لحاظ رواداری و تحمل یکدیگر برخورداره.

در بحث مسایل حاد روز به این چند نکته زیر سایه انداخت. با توجه به این که اهمیت این نکات در دراز مدت بسیار هست، آنها را به طور جداگانه منتشر می سازم:

اگر مشکلات سیاسی حل شود خیلی از این موضوعات اجتماعی و یا محیط زیستی که ما با آنها درگیر می شویم اصلا از اول به وجود نمی آید
.
اگر در سیاست گذاری های کلان کشور منافع ملی حرف اول را بزند، اقتصاد آن قدر رشد می کند که ما این همه نیازمند نخواهیم داشت که بخواهیم کمک شان بکنیم.

اگر سیاستگذاران کلان کشور خوب عمل کنند این همه محیط زیست تخریب نمی شود که ما بخواهیم خرد خرد و با فشار فراوان به خودمان و انتظار فداکاری از خودمان و همتایان خودمان جلوی قسمت کوچکی از تخریب های مخیط زیست را بگیریم.

بحث سیاسی علی الاصول نه تنها بیهوده نیست بلکه خیلی هم مفید و ضروری و اساسی است!
اما بحث سیاسی که عموم مردم ایران می کنند چیزی ورای غرولند یا ابراز تاسف یا حسرت ٥٠ سال پیش را کشیدن نیست!
عموم که می گم بیش از ٩٠ درصد از منتقدان چنین هستند.


اون هموطن هایی  هم که جدی تر و حرفه ای تر به کار سیاسی از موضع معترض می پردازند خیلی فراتر از این نمی روند! خیلی هنر کنند "افشاگری " می کنند. پته اصحاب قدرت و زر وزور و تزویر را می ریزند روی آب.
اندکی از آنها صادقانه و منصفانه ومستند و متقن افشاگری می کنند اما بسیاری از آنها رعایت اصول صداقت و انصاف را هم نمی کنند. 
فقط ایراد می گیرند و تهمت می زنند و سعی می کنند اوضاع را تا می توانند بد وبدتر نشان دهند. امیدشان این هست که یکی از این افشاگری هایشان چنان مردم را به خشم آورد که بریزند  خیابان ها و....
بعدش هم معلوم نیست قراره چی بشه.

این جور بحث سیاسی است که جز افسردگی و ناامیدی نتیجه ای ندارد.

اما بحث سیاسی بیش از این باید باشد. بیش ازغرولند وافشاگری و حسرت گذشته باید سیاست ورزی کرد تا نتیجه امیدبخش دهد.

کار سیاسی مثمر به ثمر بیش از افشاگری از فساد حاکمان و نشان دادن سیاهی ها و تباهی های وضع موجود می طلبد.

برنامه ای جایگزین می خواهد.
کادر سازی برای اجرای برنامه جایگزین می خواهد.
تغییر وضع سیاسی موجود به سمت وضعی بهتر (حتی اندکی بهتر و مطلوب تر) آرایش قوا می خواهد. آرایش قوا هم ارزیابی از نیروهای اجتماعی موجود می خواهد.

من این کارها را بلد نیستم. کار من هم نیست. ولی می دونم که این کارها باید بشه.

قبلا هم گفتم:

تنها راهکار عملی برای برون رفت از وضع نابسامان موجود که به عقل من جور در می آد این هست که یک ائتلافی تشکیل بشه از نیروهای جنبش های مختلف -از جمله جنبش محیط زیست- از سراسر کشور. بعد حزب و یا جبهه تشکیل بدهند و در سیاست هم تاثیرگذار بشوند.

در ایران در بیست سال گذشته به دلایل متعدد که فرصت بحثش در اینجا نیست فعالیت مدنی رشد خوبی کرده.
به لحاظ تعداد کسانی که دغدغه فعالیت مدنی دارندکم نیستند.
بین این افراد هم آدم حسابی زیاده. هم از نظر تخصص هم از نظر صداقت و درستی و مسئولیت پذیری.


یک مقدار طول می کشه که اثر خود را در عرصه جامعه به طور مشهود بذاره.

اما یک ایراد ونقص و کاستی اساسی این وسط هست: اونهایی که فعالیت مدنی می کنند عموما رمانتیک هستند.
به هر حال تاثیر گذاشتن قدرت گرفتن می خواد.
قدرت گرفتن هم ابزار خودش را می خواد.
موازنه هایی می خواد لابی کردن می خواد، معامله کردن می خواد.

اما فعالان مدنی در ایران این کارها را حاضر نیستند بکنند.
رمانتیک گونه خیال می کنند همه باید فداکار باشند و با فداکاری مسایل کشور را رتق وفتق کنند.

در یکی از نظرات مطرح شد که به جای این که مرتب واقعه تلخ سرنگونی هواپیما را مطرح کنیم کار مفیدی از قبیل حمایت از بنیاد کودک را انجام دهیم.
چند نفر هم جوابی دادند.
من شخصا برای بنیاد کودک زیاد تبلیغ کرده ام. الان هم اگر گوش شنوایی باشد باز هم تبلیغ می کنم. (الان کمتر گوش شنوا هست تا ۱۰ سال پیش که من زیاد در مورد بنیاد کودک تبلیغ می کردم.
ببینید! همان ده سال پیش هم من در تبلیغ بنیاد کودک روی چند نکته مختلف انگشت می ذاشتم. اینجا چند مورد را که به بحث ما مربوط تر هست برحسته می نمایم.
حمایت از بنیاد کودک می تواند نتایجی فراتر از رفع نیاز مالی  چند هزار  دانش آموزنیازمند و ایجاد امکان تخصیل و کودکی نسبتا شاد و  کم دغدغه  به دنبال دارد. اگر تنها نتیجه اش همین بود باز هم عالی بود. ولی بیش از این هست!



وقتی کفیل کودکی از بنیاد می شویم یا با بنیاد همیاری می کنیم کم کم و در عمل می بینیم ریشه های این قبیل مسایل و فقر چیست. می بینیم وقتی سیاستگذاری های کلان کشور غلط هست یا وقتی فساد مالی بیداد می کند یا خرافات جای دیدگاه علمی را می گیرد، چه کسانی هزینه اش را می پردازند.
دید ما را باز تر می کند. بی تفاوتی را از ما می گیرد.

ثانیا خود کمک به کودکان همدلی ای بین کفیلان و همیاران از سراسر کشور و خارج کشور فراهم می کند. همدلی ساختارمند.
برای اصلاح امور به طور اصولی و ریشه ای نیاز به این  همدلی ساختارمند هست.
توده های بیشکل مردم اگر اعتراضی هم بکنند و فاسدان موجود را از کار برکنار کنند  نخواهند توانست که به شیوه های مدنی جایگزینی بهتر معرفی نمایند که از عهده انجام کار برآید.


پی نوشت:  
امیر حسین گقت:
یه مشکلی دارم نمیدونم چرا سیاست برام مهم نیس نمیفهمم چرا اینقد مردم در بارش حرف میزنن هر دوره ای میبینی تا بوده همین بوده چه اهمیتی داره یا چی عوض میشه آدم بهتره وقتش رو نده به اینکارا

پاسخ مینجیق: وضع شهروند ایرانی قبل از دوره مشروطه و بعد از اون خیلی فرق کرده. درسته که با وضع ایده آل فاصله داریم اما اگر تاریخ را بخوانید می بینید آن زمان شهروند  ایرانی هیچ حق و حقوقی نداشته.
این نتیجه دخیل شدن مردم در امر سیاست هست.
تاریخ اروپا را مطالعه کنید تا ببینید برای چه باید سیاست را جدی گرفت.
در کشور ترکمنستان مردم کاری به کار سیاست ندارند. زمان تزارها هم کاری به سیاست نداشتند زمان شوروی هم نداشتند الان هم ندارند. با همین استدلالی که شما می کنید: «تا بوده همین بوده چه اهمیتی داره»

در مقابل درکشورهای اروپایی مردم اخبار سیاسی را جدی دنبال می کنند 
.نمی خواهم همه تفاوت این کشورها به این نکته بر می گرده. اما این هم از عوامل مهم تفاوت هست.
وقتی یک سری خواست ها و مطالبات داری که می خواهی در جامعه پیاده بشه (نظیر حفظ اصولی محیط زیست و ریشه کنی فقر به جای ریشه کنی فقیر!) باید تعقیب کنی ببینی آیا کسانی بر مصدر قرار می گیرند که خلاف این ایده آل ها عمل می کنند یا در جهتش.
اصلا چرا راه دوری برویم؟.! حزب اللهی ها در زمان شاه، از وضع موجود ناراضی بودند. به دلیل این که حکومت اسلامی نبود. خواستند حکومت شان اسلامی باشه به سیاست ورزی روی آوردند و حکومت دلخواه شان را سرکار آوردند الان خوشنود هستند.
پس  نمی شه گفت:  «تا بوده همین بوده چه اهمیتی داره»
قبلا وضع دلخواه حزب اللهی ها نبود. رهبری یافتند قیام کردند دلخواهشان را برقرار کردند. الان هم تمام قد از آن دفاع می کنند که مبادا یک عده دیگه بخواهند دلخواه خودشان را به جای آن پیاده کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

واکسن

+0 به یه ن

از منظر من مسئله واکسن یک مسئله صرفا علمی هست و تنها متخصصان امر (پزشکان و داروسازان و... ) شایستگی دارند درباره آن اظهار نظر کنند.

کاری هم به نظرات با سوگیری های ایدئولوژیک یا سیاسی  یا اقتصادی یا حتی ملی ندارم. صبر می کنم ببینم نتایح آزمایش های  پزشکان و داروسازان مستقل که تحت فشار یا تطمیع جریان های مختلف سیاسی، ایدئولوژیک یا سهامداران شرکت های داروسازی نیستند چیست. همان را قبول خواهم کرد.


پی نوشت:
متن زیر را از تابناک نقل می کنم. کد خبر:


۱۰۲۷۰۶۹
تاریخ انتشار:۲۱ دی ۱۳۹۹ - ۱۹:۰۹













به گزارش تابناک، روسای سه رکن سازمان نظام پزشکی به همراه رئیس مجمع انجمن های علمی کشور در نامه ای به ریاست جمهوری خواستار به کارگیری تمام مساعی دولت برای تهیه واکسن مطمئن و مورد تأیید مراجع علمی از طرق مختلف و با استفاده از همه ظرفیت‌های بخش دولتی و خصوصی شدند.

به گزارش روابط عمومی سازمان نظام پزشکی، در نامه دکتر محمدرضا ظفرقندی - رییس کل، دکتر مصطفی معین – رییس شورای عالی و دکتر عباس آقازاده مسرور – رییس مجمع عمومی سازمان نظام پزشکی و همچنین دکتر ایرج فاضل – رییس مجمع انجمن های علمی گروه پزشکی ایران، خطاب به رییس جمهور آمده است:« همانطور که استحضار دارید امروز مهم‌ترین مقوله حوزه سلامت در جهان، مواجهه صحیح، علمی و مدبرانه در مقابل همه‌گیری بیماری کرونا و تنها راه غلبه و قطع زنجیره این بیماری مهلک که هر روز جان انسان‌های زیادی را تهدید می‌کند تأمین سریع و استفاده از واکسن مناسب و مؤثر بر اساس اولویت‌های تعیین شده است.

یقیناً جنابعالی اطلاع دارید که بسیاری از کشورهای منطقه و جهان واکسیناسیون علیه بیماری کووید-19 را شروع کرده و حتی بعضی از کشورهای منطقه درصد قابل توجهی از مردم را تحت پوشش واکسن قرار داده‌اند.

جناب آقای رییس جمهور، امروز اولویت تهیه و خرید واکسن، نیازی حیاتی و ضروریست که باید صرفاً بر اساس نگرشی علمی و بر اساس مصالح ملی و فارغ از مسائل سیاسی به آن پرداخته شود و در کوتاه‌ترین زمان ممکن در اختیار مردم و اقشار آسیب‌پذیر و گروه‌های پر خطر و کادر خدوم و فداکار درمان قرار گیرد.

اگر چه تلاش‌های بی‌وقفه همکاران و دانشمندان کشور در جهت تولید واکسن داخلی بسیار ارزشمند و موجب تثبیت پایه‌های تولید واکسن در کشور خواهد شد ولی جنابعالی واقفید که طی مراحل علمی و تولید انبوه واکسن داخلی به زودی مسیر نخواهد شد.

حتی انحصار تهیه واکسن از مسیر سازمان جهانی بهداشت (کانال کواکس) نیز با توجه به درخواست‌های کشورهای متقاضی متعدد و سهمیه‌بندی انجام شده به هیچ وجه برای واکسیناسیون قابل قبول در زمان مناسب، کفایت نمی‌کند.

لذا اینجانبان به عنوان نمایندگان جامعه پزشکی کشور مؤکداً از جنابعالی می‌خواهیم در جهت تأمین حقوق بدیهی مردم و انتظارات بر حق کادر درمان، تمام مساعی دولت محترم را برای تهیه واکسن مطمئن و مورد تأیید مراجع علمی از طرق مختلف و با استفاده از همه ظرفیت‌های بخش دولتی و خصوصی و به دور از مسائل سیاسی مبذول نمایید.

بدیهی است سازمان نظام پزشکی و آحاد جامعه پزشکی کشور آمادگی کامل و مشفقانه خود را آنچنانکه از آغاز بحران همه‌گیری کرونا در عرصه‌های مختلف بروز داده‌اند، جهت همکاری در تهیه و توزیع واکسن و هر گونه خدمت به مردم شریف ایران اعلام می‌دارند.»

امیدوارم رئیس جمهور به توصیه دلسوزانه و کارشناسانه سازمان نظام پزشکی گوش کنه. در این مورد سازمان نظام پزشکی است که شایستگی اظهار نظر داره.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مستند غیررسمی

+0 به یه ن

یک فیلم مستند در مورد دیدارهای غیر متکلفانه رهبر جمهوری اسلامی با اقشار مختلف نخبگان  اخیرا پخش شده که توجه های بسیاری را جلب نموده.

من یک قسمت این مستند را دیشب دیدم. پاره ای از  برداشت ها و نظرات در مورد این مستند و مطالب مطروحه دارم که بخشی از آنها را اینجا مطرح می نمایم. 

ظاهرا یکی از اهدافی که سازندگان این برنامه داشتند  این بود که  نشان دهند فضای این گونه ملاقات ها برای بیان انتقادات خیلی باز هست.
چندین نمونه از انتقادات را هم نشان دادند. بیشتر این انتقادات (البته نه همه آنها)   به نظرم  پیش پا افتاده بودند  و پاسخگویی به آنها ساده و بدیهی بود.  افرادی که این انتقادات پیش پا افتاده را مطرح ساختند همگی مدرک دانشگاهی داشتند.  چه طور جامعه دانشگاهی ما این سئوالات ساده و پیش پا افتاده را تا کنون برایشان پاسخ نداده بودند ؟! همین نشان از این دارد که یک جای کار می لنگد.

برسیم به انتقادات نسبتا جدی تری که مطرح شد. به برخی از آنها اشاره می کنم و نظرات و برداشت های  شخص خودم را در رابطه با آنها بیان می کنم.

شجاعانه ترین و صادقانه ترین و بهترین انتقاد به نظر من در جلسه دیدار با کارگردان ها مطرح شد. نام کسی را که سئوال کرد فراموش کردم.  کاپشن سبزرنگی بر تن داشت. ایشان مطرح ساختند که تصویری که به وجود آمده، آن هست که انگار همه شهروندان خودی حساب نمی آیند و به اندازه کافی دوست داشته نمی شوند. (نقل به مضمون). 
به عنوان یکی از این شهروندان، نظرم را می گویم. درد من این نیست که توسط مسئولان رده بالای نظام دوست داشته می شوم یا نه. درد من این هست که به جریان های اجتماعی که من به اهداف آنها دلبستگی دارم (نظیر جریان های مستقل طرفدار محیط زیست، طرفدار حقوق زنان، طرفداران حقوق کودک، طرفداران حقوق کارگران ،  طرفداران حقوق زبان های ایرانی غیر فارسی و حقوق اقلیت های قومی یا دینی و....) میدان کافی داده نمی شود که در راه اهدافشان اثر گذار باشند. ایده آل من این نیست که حتما مسئولان رده بالای نظام آنها را دوست داشته باشند، به حضورشان بپذیرند و با آنها گرم و صمیمی نشست وبرخاست کنند. بلکه می خواهم به آنها میدان داده شود که با ائتلاف با یکدیگر حزب تشکیل دهند و به طور سیستماتیک و ساختارمند، اثرگذار باشند.


یکی از انتقادات را جوانی المپیادی  (در جلسه ای دیگر) مطرح کرد. با هیجان بسیاری گفت که وضعیت طوری است که المپیادی ناامید می شود و اگر نخبه المپیادی ناامید شود مصیبتی خواهد بود جبران ناپذیر. (باز هم نقل به مضمون).

 من اون جوان را اصلا نمی شناسم. نامش را هم نمی دانم. نمی دانم هم که الان کجاست. 
اما این را می دانم برخی از این المپیادی ها، که متاسفم درصدشان هم بین المپیادی ها، کم نیست فکر می کنند چون المپیادی بوده اند تا آخر باید از امتیازات ویژه برخوردار باشند. مثلا به بهانه این که ما این درسها را قبلا در دوره المپیاد گذرانده ایم در دانشکده در کلاس ها  شرکت نمی کنند.  وقتی هم که نمره شان  کم شد مقصر را استاد می دانند که قدر این «المپیادی کبیر» را ندانسته و او را حلوا حلوا نکرده. بعد ها هم انتظار دارند چون در رزومه شان المپیادی درج شده بدون هیچ گونه دستاورد علمی درخور توجه بعد از دوران دبیرستان،  در مراکز علمی درجه یک استخدام شوند. طبعا این انتظارات  و توقعات بیجا در خیلی از مواقع برآورده نمی شود و آنها قهر می کنند.
در راه رشد علمی کشور ما، موانع مهم و جدی ای هست. برای رشد علمی کشور  این موانع باید حل شوند نه آن که  چهار تا المپیادی را بیش از پیش حلوا حلوا کنند.
 (من خودم المپیادی (تیم فیزیک سال ۷۳) بودم اما از ترم دوم تصمیم گرفتم المپیاد را پشت سر بگذارم و برای دستاوردهای علمی ارزشمند تر تلاش نمایم. از آن موقع تا کنون هم دستاورد های علمی  بسیار با اهمیت تر از المپیاد به دست آورده ام اما در آستانه ۴۴ سالگی فکر می کنم هنوز اول راهم و  امید دارم که دستاوردهای علمی  مهم تر و ارزشمند تری پیش رو داشته باشم.)

به طور مثال به دو مورد از موانع رشد علمی کشور اشاره می کنم که اتفاقا جا داشت در آن جلسات در میان گذاشته شود:

۱) به بهانه حساسیت امنیتی،  در اغلب موارد آمار های استخراج شده را در اختیار پژوهشگران قرار نمی دهند. درست هست که هم بدنه دولت و هم سایر نهادها  کارشناسانی  دارند که به طور محدود برای انجام دادن پژوهش های خود به آمار دسترسی می یابند. اما این کافی نیست. لازم هست پژوهشگران دلسوز کشور که  مستقیما مسئولیتی در نهاد های تصمیم سازی ندارند و صرفا کار آکادمیک می کنند هم به آمار مربوطه دسترسی یابند تا مستقل از کارشناسانی که مسئولیت رسمی دارند به راست آزمایی نتایج تحلیل ها بپردازند و یا طرح های متقن و مبتنی بر آمار مستند و موثق ، برای حل مشکلات کشور ارائه دهند. برای کاهش خطاهای کارشناسی مسئولان و نیز جلوگیری از سو استفاده  از امکانات  کشور در جهت منافع شخصی و گروهی لازم هست که بدنه آکادمیک کشور به آمار و اطلاعات دسترسی آزاد داشته باشند.

۲) جهت رشد علمی کشور ارتباط با دانشگاهیان و پژوهشگران فعال در سراسر دنیا لازم و ضروری است. کار پژوهشی  یک کوشش دسته جمعی در ابعاد جهانی است. در چند سال اخیر مواردی  بوده که یک فرد دانشگاهی را در مرز به دلایل غیر شفاف گرفته اند . 
اتهاماتی که روزنامه های تندرو علیه او نوشتند از منظر من دانشگاهی چیزی نبوده جز آن که آن استاد پژوهشگر داشته کار آکادمیک خود را انجام می داده و به نتایجی رسیده که شاید با منویات نسنجیده برخی از اصحاب قدرت در داخل کشور، در تضاد بوده باشد!  البته خوشبختانه فرد را آزاد کرده اند اما همین اقدام نسنجیده برای دستگیری یک دانشگاهی به جرم انجام کار تحقیقاتی اش  کافی است که به ارتباطات دانشگاهیان مقیم کشور، با همکاران مقیم خارج ضربه مهلک بزند. بعد از یک اتفاق از این دست، درصد بالایی از دانشگاهیان تا ده سال دیگر می ترسند که همکاران خود را از خارج دعوت کنند که مبادا،  به ناروا  انگی بخورد و در دردسری بیافتد.

در مستند چند صحنه کوتاه هم از  جلسه با مدیران و محققان حوزه نفت پخش شد که در آن این مدیران و محققان   روی توانمندی  صنعت نفت کشور تاکید می نمودند. با توجه به این که پخش این مستندبا آلودگی شدید هوا در کلانشهرهای کشور و راهی شدن بیماران تنفسی به بیمارستان ها همزمان شد سئوالی که برای من شهروند به وجود آمد این هست که حالا که این همه بر توانمندی این مدیران نفتی  در حضوررهبر جمهوری اسلامی تاکید می شود چه طور نمی توانند کیفیت بنزین را بالا ببرند؟! چه طور مسئله مازوت را نمی توانند حل کنند؟! بیش از ۱۵ سال هست که بحث سوختن بیهوده و هدررفت  گاز در میادین گازی است. ۱۵ سال هست که ادعا می شود مشکل را  به زودی  قرار هست حل بکنند. پس این مدیران لایق و سرآمد  چرا هنوز این مشکل حل نکرده اند؟! انتظار داشتم اینها شفاف سازی بشه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا دوست دارید با پولدارتر از خود ازدواج کنید؟

+0 به یه ن

در راستای همین بحثی که در مورد ارتباط با آشنایان ثروتمند می کردیم، یک سئوالی از آقایان مجرد همراه وبلاگ بکنم.

آیا در امر ازدواج سراغ دختری که از شما خیلی پولدارتر هست می روید؟ از نظرتان امتیاز مثبت هست یا منفی؟
اگر جواب دادید لطفا سن خود را هم بنویسید.

سراغ دختری که از طبقه متوسط هست اما دایم با دوستان و یا فامیل خیلی ثروتمند تر از خود می پلکد چی؟! آیا این ویژگی ( پلکیدن به ثروتمند تر ها ) از نظرتان برای او امتیاز مثبت هست یا منفی؟

خانم ها هم همین سئوال را این گونه جواب بدهند: آیا دوست دارید برادرتان با چنین دختری ازدواج کند؟

حالا چرا از دختران ثروتمند نمی پرسم که آیا تمایل دارند با فقیرتر از خودشان عروسی کنند یا نه؟ به یک دلیل ساده: تعداد پسرهای طبقه متوسط و فقیر خیلی خیلی بیشتر از تعداد دختران ثروتمند هست در نتیجه نظر اون معدود دختر ثروتمند یا برادرهایشان در مقیاس بحث اجتماعی اون قدر ها مهم نیست! راستش تعداد افراد متوسط که خود را به ثروتمندان می چسبانند (یا سعی می کنند که بچسبانند) خیلی خیلی بیشتر از  تعداد ثروتمندان هست. این سری نوشته های من راجع همین قشر متمایل به چسبندگی است. تعدادشان به قدر کافی زیاد هست که  ارزش آن را داشته باشد که درباره اش بحث کنیم.
من کسانی را که به ثروتمندان لگد می پرانند هم جزو همین قشر می گذارم. این هم روی دیگر همان سکه هست. 


پی نوشت: از خانم ها هم سئوال نکردم که آیا تمایل دارند با مرد ثروتمند ازدواج کنند یا نه. چون جوابش را می دانیم. خیلی بعید هست که خانمی بدش بیاید سیندرلا شود. از نظر فرهنگی و اجتماعی فشاری بر زن نیست که با ثروتمندتر از خود ازدواج کند. به خاطر ازدواج با ثروتمند تر از خود بین دوستانش سرکوفت نخواهد خورد.
البته این به آن معنی نیست که همه یا اکثریت خانم ها تنها معیار ازدواجشان پول هست و بس. شاید اقلیتی چنین باشند اما اکثریت چنین نیستند. اگر سایر معیارها درست باشد ومرد را دوست داشته باشند بعد یارو از قضا پولدار هم باشد پولداری مرد مانع نخواهم بود. حال آن که اگر جای مرد و زن برعکس بود پولداری زن برای مرد می توانست مانع تلقی شود. دست کم برای بسیاری از مردهای متولد قبل از دهه شصت چنین هست.
یک عده  اصرار دارند که بگویند «تنها» معیار دختران  برای پسندیدن مردی، پول هست و بس.  ادعا می کنند که اگر دختران بنز و پورشه ببینند حتما بله می گویند و ....
بیشتر کسانی که مروج این طرز فکر هستند پسرهای تنبلی هستند که برای سئوالات زندگی دنبال جواب های ساده می گردند. حال ندارند زحمت بکشند موفقیت کاری و علمی به دست بیاورند و شغل پرزحمت انجام دهند. حال ندارند ورزش کنند و خود را خوش اندام کنند. در چند جمله خودشان را راحت می کنند. می گویند: «اگر بنز داشتم شکم گنده ام هم برای دخترها جذاب می شد، اخلاق گند من  هم برایشان دوست داشتنی بود.  من هم با کار و شغل معمولی ای که میتوانم بیایم که نمی توانم بنز سوار شوم، پس چرا خودم را به زحمت بیاندازم.»
 این ساده سازی برای توجیه تنبلی است. در عمل موضوع پیچیده تر از این هست و پروسه دوست داشتن و دل بستن ظریف تر و پیچیده تر از  آن هست که در داشتن ماشین بنز یا پورشه خلاصه گردد.
همچین آدم تنبلی هم که معمولا دنبال میانبر می گرده اغلب بند را آب می ده. فرصت ها را از دست می ده  و خودش و اطرافیانش را هم توی دردسر می اندازه. خیال می کنه خیلی زرنگه اما نیست. برای زرنگ شدن هم تجربه لازمه و تجربه کسب کردن مستلزم زحمت دادن به خود هست که این گونه پسرهای تنبل اهلش نیستند.

همچین آدم تنبلی هم که معمولا دنبال میانبر می گرده اغلب بند را آب می ده. فرصت ها را از دست می ده  و خودش و اطرافیانش را هم توی دردسر می اندازه. خیال می کنه خیلی زرنگه اما نیست. برای زرنگ شدن هم تجربه لازمه و تجربه کسب کردن مستلزم زحمت دادن به خود هست که این گونه پسرهای تنبل اهلش نیستند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سفارش گرفتن از پولدارها و تدریس به فرزندانشان: از واقعیت تا خیال

+0 به یه ن

کسانی که بیزنس هایی دارند که برخی اجناس یا خدمات نسبتا لوکس ارایه می دهند، با خانواده های پولدار زیاد سر و کار دارند.

پای صحبت های آنها بنشینید می شنوید که افراد پولداری که برو بیایی دارند عموما خیلی هم حق  و حسابشان درست نیست! نه آن که لزوما دزد باشند اما خیلی در بند این که به موقع حسابشان را تسویه کنند نیستند. زودتر از هنجار جامعه، تعارفاتی نظیر «مهمان ما باشید» را  قبول می کنند. تا فروشنده پی گیری نکند پرداخت هزینه ها را به روی مبارک خودشان نمی آورند. از این که چانه بزنند ابایی ندارندو...
در مقابل خانواده های متوسط که هر ازگاهی سفارشی می دهند مقید هستند که به موقع تسویه حساب کنند..
با این همه صاحبان بیزنس، سعی می کنند هوای اون پولدارها را بیشتر داشته باشند. چرا؟ چون در حالی که  اون خانواده متوسط خوش حساب، ۵ سال یک بار سفارش بدهد اون خانواده پولدار نه چندان خوش حساب، سالی ۵ بار با حجم ۵ برابری سفارش می دهد. در دربارشان هم ۵ تا مشتری جدید برای سفارش پیدا می شود.

تا جایی که به بیزنس و حساب سود وزیان مربوط می شود، هوای اون مشتری پولدار ولو بدحساب را باید بیشتر داشت! البته برخی به غرورشان بر می خورد که  این قبیل ناز های پولدار ها را بکشند و می خواهند با عدم قبول سفارش بعد از بدحسابی آنها، ایشان را ادب کنند.

نمی دانم رویکرد درست چیست. 

مسئله حاد تر برای معلمانی است که در مدارس خصوصی ثروتمندان تدریس می کنند یا شاگرد خصوصی ثروتمند دارند. از یک سو، معلم باید تکلیف بخواهدتا شاگرد درس را بیاموزد،  از سوی دیگر برخی از این شاگردها-یا دست کم والدین آنها- چون پول می دهند خود را «ارباب» می دانند و  احساس وظیفه نمی کنند که تکالیف را انجام دهند.

حالا که صحبت به اینجا کشید برای حسن ختام این داستان را هم تعریف کنم:
در دهه هفتاد و هشتاد، وقتی پسرهای دانشکده فیزیک شریف  می خواستند مخ دختری را بزنند این خاطره تخیلی را تعریف می کردند:
«یک شاگرد خصوصی در شمال شهر داشتم،  میلیاردر. خانه شان شبیه قصر بود. مبل هاشون مثل کشتی. درخت های حیاطشان سربه فلک کشیده. استخر حیاطشان به اندازه زمین فوتبال دانشگاه.
خودش هم دختر خوبی بود. اولش درسش ضعیف بود اما بعد از چند جلسه تدریس من معجزه ای اتفاق افتاد  و درسش خوب شد.
اما من بعد از مدتی دیدم دختره خیلی به من «وابسته» شده! برای همین دیگه تدریس به او را قطع کردم.
پدرش زنگ زده بود التماس می کرد که اگر سوتفاهمی پیش آمده یا اگر دخترم جسارتی کرده ما را ببخشید و باز گردید. اما من گفتم هیچ مسئله ای نیست ولی من فرصت نمی کنم به تدریس به ایشان ادامه دهم.»
خلاصه این هم از تخیلات و فانتزی های پسرهای دانشکده فیزیک شریف در دهه هفتاد و هشتاد. 
احتمالا وقتی تخیلات را وقتی به همجنسانشان تعریف می کردند از لباس ها و جاذبه های جنسی دختر خیالی هم حرف می زدند اما زمانی که می خواستند مخ دختری را بزنند اون قسمت از تخیلات را فاکتور می گرفتند و دختر خیالی را تبدیل می کنند به دختر اثیری (با ث سه نقطه) به جای دختری از گوشت و پوست و خون و البته جاذبه های جنسی.
نمی دانم باز هم از این فانتزی ها دارند یا نه.
:)

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

از عدالت نبود دور گرش پرسد حال. پادشاهی که به همسایه گدایی دارد.

+0 به یه ن

وقتی در خاندانی یا درمحله ای یک نفر یا خانواده بسیار پولدارتر از بقیه هستند، ارتباط بقیه با آنها، خواهی نخواهی، از وضعیت اقتصادی ممتاز آنها تاثیر می گیره.

یکی از ساده ترین مسایلی که  هست اینه که آیا هربار که مهمان اون پولداره شدیم، باید «عوض» بدهیم؟
آیا پذیرایی مان باید با پذیرایی او یکی باشه.
گیریم عوض دادیم. آیا اگر فقط خودش را دعوت کنیم بسه، یا باید همه اعوان و انصارش را هم دعوت کنیم؟
آخه همه اعوان و انصار او را دعوت کنیم خرجش زیاد می شه. خونه مان هم جا نمی گیره.
آیا بهتره دعوت هایش را رد کنیم چون نمی توانیم عوض بدهیم.
«ول کن بابا! اون که از ما عوض نخواست.» 
« باشه! اما غرور ما کجا رفته؟»
آیا با هر قاشق پلویی که در خانه او می خوریم باید یک کوچولو از غرورمان را جا بذاریم؟!
یا باید چهار چنگولی غرورمان را بچسبیم و احیانا برای این که کسی متوجه نشود ما به خاطر این دعوت ها را رد می کنیم دنبال عیبجویی از او هم باشیم و حالت قهر به خودمان بگیریم ؟
این حالت قهر برایمان بد نیست؟! هرخواستگارسنتی  برای دختر یا خواهرمان بیاد یا برای هر دختری به خواستگاری برویم، از دربار او درباره ما تحقیق خواهند کرد. اگر بشنوند که ما بدعنق هستیم، شانس ازدواج او پایین می آید.
اصلا این مهمانی ها به هیچ دردی نخورد به درد آشنایی با  کیس های خواستگاری که می خورند.

فردا اگر فرزندمان کار پیدا نکرد، از اون فامیل پولدار برای یافتن کار کمک بخواهیم؟ 
برای خرید خانه یا شروع یک بیزنس چه قدر می شه روی فامیل پولدار حساب باز کرد؟!

اینها  سئوالاتی هستند که در ارتباط با فامیل پولدار پیش می آید. افراد مختلف هم جواب های مختلفی برایش دارند. 
در اوایل دهه شصت که تب چپ زدن خانواده ها -به خصوص جوان ها بالا بود- خیلی ها مرتب از فامیل پولدار خود عیب جویی می کردند. غیبت پشت سر آنها را جزو افه های روشنفکری می دانستند. هر کسی هم که به آنها ابراز ارادت می کرد به باد ملامت و ناسزا می گرفتند.
 اما جز در برهه کوتاهی از دهه شصت، تا من یادمه اکثریت افراد به درجات مختلف می خواهند خود را به پولدارها منسوب کنند و چنین جلوه دهند که با آنها رفیق گرمایه و گلستانند.
می خواهم دو سه نوشته در این باره بنویسم. اما فعلا شما نظرات و تجربیات خود را بنویسید. جواب سئوال های بالا را هم اگر خواستید بدهید. 
یک عده خواهند گفت: «اصلا برایم اهمیت ندارد فلانی چه قدر پول دارد.» تجربه من می گوید افرادی که چنین شعاری می دهند در عمل بیش از همه ممکنه تحت تاثیرشیدا گونه  این موضوع قرار بگیرند و احیانا رفتار مخربی به ا علت  این شیدایی نشان دهند. 
از جمله موضوعاتی است که باید به آن فکر کرد و جواب قابل قبول و مفیدی برایش یافت. والا حتما ازاین جبهه  در برهه ای از زندگی ضربه می خوریم. 


پی نوشت: وقتی گفتم رفت و آمد با فامیل پولدار برای امر خواستگاری سنتی یا نیمه-سنتی مفید هست منظورم فامیل پولداری بود که خانه اش مثل دربار جای برو بیا ست. لزوما خود فامیل پولدار کسی را برای ازدواج معرفی نمی کند اما در خانه اش با افرادی زیاد می توان آشنا شد که بالاخره یکی شان یا خود فرد مناسب هست یا کسی را معرفی می کند.
این قبیل پولدارها در طول سال مراسم مذهبی گوناگون برگزار می کنند که  در آن صدها نفر جدید می بینید. در عیدها در خانه شان غلغله دید و بازدید هست.
هر کسی در فامیل  ازدواج می کند مهمانی پاگشا می دهند . در مهمانی های پاگشا با ۵۰ - ۱۰۰  نفرجدید از فامیل جدید می توان آشنا شد. بین این همه آدم بالاخره یک مورد مناسب هم پیدا می شه. یا یکی شان فرد مناسب معرفی می کنه.
پذیرایی در این مهمانی های زنانه دربارگونه فامیل هم کد داره. کارهای سخت مثل گرداندن چایی (برای چند صد نفر) یا تمیز کردن بشقاب ها را کارگران خانه انجام می دهند. اما در مجلس بزم باقلوا و در مرثیه و تعزیه، خرما و حلوا را دختران دم بخت می گردانند.اگر دختران دم بخت یک گوشه بنشینند کسی آنها را نمی بینه. در مجلس بزم هم خیلی وسط برقصند یا در مجلس مذهبی اگر خیلی بگو بخند کنند، ممکنه جلف دیده شوند. اما هر از گاهی پذیرایی کنه بیشتر دیده می شه. همینجا معمولا خواستگار سنتی یا نیمه سنتی پیدا می شه.
 وصلت های سنتی که به این شکل آغاز می شه،  خیلی وقت ها  خوب می گیرند و خوشبخت می شوند. اما نیمه-سنتی هایش-مخصوصا از آن نوع که  عروس خانم قراره پست بشه وبره پیش آقا داماد در  اروپا و کانادا و آمریکا و استرالیا- معمولا به شکست می انجامند و بدجوری اختلاف فرهنگی پیدا می کنند. 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل