آموختن فرزند داری به شیوه لقمان حکیم!

+0 به یه ن

می دانم این حرفی که می خواهم بزنم باعث خواهد شد که عده بسیاری از من بدشان بیاید.
اما خودسانسوری نمی کنم و حرفم را می زنم.


وقتی فرزندان والدین سرشناس و مایه دار -خدای ناکرده- اقدام به   خودکشی یا قتل نفس دیگر   می کنند، من برای این والدین حس دلسوزی ندارم بلکه آنها را مقصران اصلی می دانم.
در مورد خودکشی، دلسوزی ام برای قربانی هست که آن قدر از دست نفهمی های آن والدین زجر کشیده که فنا را بر بقا ترجیح داده. در مورد قتل هم دلسوزی ام منحصر به خانواده قربانی قتل هست که جگر گوشه شان را به خاطر تربیت غلط یک خانواده بیشعور از دست داده اند.

اگر این اتفاقات در خانواده ای فقیر بیافتد شاید علت چیزی باشد که خارج از کنترل خانواده بوده و در نتیجه قضاوت نمی کنم. اگر علت خودکشی بیماری جسمی شدید بوده من باز هم قضاوت نمی کنم. اما وقتی فرزند به ظاهر سالم یک خانواده مایه دار و سرشناس، دست به چنین عملی می زند من در دل، والدین وی را مقصر می دانم. 
می دانم به من ایراد خواهید گرفت که  خانواده را ندیده و نشناخته  قضاوت می کنم و مقصر می دانم. ببینید! اگر فرزند شان را غرق در محبت و عاطفه بزرگ می کردند کار به اینجاها نمی کشید. معمولا این اتفاق ها، برای فرزندان خانواده هایی می افتد که از بیرون خانواده هایی رویایی و همه-چی-تمام به نظر 
می رسند.
همین هم باعث می شه که من درباره شان بدتر هم قضاوت کنم! عوض این که فکرشان را بدهند تا بچه شان را سیراب محبت کنند فکرشان را داده اند که در برابر بقیه ظاهر سازی کنند و خود را چنان نشان دهند که نیستند!

چیزی که باعث شده من این مطلب را بنویسم (با این که می دانم موج حملات را به من منجر خواهد شد) آن هست که این قبیل والدین بعد از دسته گل به آب دادن فرزند خود، باز هم دست از ظاهرسازی های پوچ بر نمی دارند. حتی از مرگ یا ارتکاب قتل فرزند خود هم سوژه ای ترتیب می دهند تا مورد توجه واقع شوند. نگرانی من از مورد توجه واقع شدن آنها نیست. مشکل این هست که ارزش های غلطی را در جامعه در این اثنا ترویج می کنند. کسانی هم که با آنها همدردی می کنند خریدار ارزش های غلط آنها می شوند. روش های تربیتی غلط آنها به عنوان ارزش در بخشی از جامعه جا می افتد و بازتولید می شود.


در کشور های توتالیتر، حکمرانان برای مردم مرتب "نمونه" و "اسوه" و "الگو" معرفی می کنند: مادر نمونه، معلم نمونه، کارگر نمونه و…..
تو گویی افراد از خود شخصیت و علایق ویژه ندارند و باید به خود فشار بیاورند تا در قالب تنگ الگو ها و اسوه ها و نمونه هایی که به آنها معرفی می شود بگنجند!
(در جوامع آزاد، به جای الگو، الهام بخش معرفی می شود.)

آن قبیل والدین هم در آن  هیری ویری که دارند جلب توجه می کنند فرزند خودشان را به عنوان "اسوه جوانان" معرفی می نمایند. کسی نیست به آنها بگه که تو که هستی که اسوه هم معرفی کنی؟! تقصیرها را می اندازند گردن کسانی که هیچ تقصیری عموما ندارند.
چون پولدار هستند یک عده سطحی هم فکر می کنند لابد حق با آنهاست. از روش های تربیتی آنها پیروی می کنند و زندگی  فرزندان خود را  سیاه می کنند.

به نظرم بهتره این والدین را که برای جلب توجه مسایل زندگی خود را به فضای مجازی می کشند بنگریم و همچون لقمان از آنها فرزندداری بیاموزیم. ببینید کدام رفتارشان ممکن هست باعث شده فرزندشان به اونجا کشیده شود. ما این رفتار را تکرار نکنیم و اگر دیدیم نزدیکانمان با فرزندشان همان رفتار را انجام می دهند در خلوت تذکر دهیم. این مسایل شوخی بردار نیستند!


اون نگرش که زمانی صدا وسیما و… در گوشمان می خواند یا در پشت کامیون ها و وانت ها می نویسند که از والدین، هیچ گاه ضرری به فرزند نمی رسد با واقعیات و نیز آموزه های روانشناسان  و کارشناسان نمی خواند. اتفاقا والدین به انواع مختلف به فرزندان خود آسیب می رسانند. من به آموزه های روانشناسان بیشتر از نوشته های پشت کامیون در مورد بی کلک بودن مادر و نظایر آن اعتماد دارم! 

با مطالعه رفتار های ابلهانه این دسته از والدین ، رفتار های آسیب رسان تر را خواهیم آموخت.
🍀@minjigh

جذابیت الگو های کرمو


مشاهده من نشان می ده که الگو های خراب خیلی جذابیت و گیرایی دارند. 
استاد رهنما چهار سال آزگار، زحمت می کشه که دانشجوی دکتری را طوری بار بیاره که اهل پیچاندن و سمبل کردن و آب به مقاله بستن نباشه.  سخت کار می کنه که سواد دانشجو سوراخ دار نباشه و با بلغور کردن چند اصطلاح و عکس گرفتن با چند فیزیکدان مشهور و در اینستا گذاشتن حس "خود فیزیکدان بینی" نکنه بلکه عمیقا مفاهیم را یاد بگیره و شیوه پژوهش اساسی را بیاموزه.
دانشجو را به همایش های بین المللی معتبر می فرسته اما دانشجو سالی یک بار در همایشی دو سه روزه شرکت می کنه که در آن چند نفر از سخنرانان از اونهایی هستند که سمبل کار هستند و  فقط بلدند ژست بگیرند و چند تا اصطلاح را بلغور کنند.
دانشجو از برکت درسی که  از استادش آموخته می فهمه که این یارو چیزی بارش نیست و فقط چهار تا اصطلاح را که گوش بیسواد تر از خودش را پر می کنه بلغور می کنه. اما خوشش می آد.  با خود می گه "من که همین الان هم از این یارو با این همه ژستش بیشتر می دانم! چرا خودم را زحمت بدهم ؟! من هم همین ژست را می گیرم و خر خود را می رانم!" اون افراد را الگوی خودش می کنه و زحمات استاد را بر باد می ده.


همین طور بسیار دیده ام که افرادی که زندگی آشفته ای دارند و طلاق های چرکین پشت سر گذاشته اند عده ای را جمع می کنند و بعد از مظلوم نمایی های فراوان و ساختن دیوی دو سر از همسر سابق ، به بقیه درس زندگی می دهند. واعجبا که این درس های زندگی این افراد شکست خورده چه شاگردانی هم می یابد! 
با خودشان نمی گویند این شخص اگر  درس زندگی می دانست کارش به اینجا نمی رسید!
آدم درست و حسابی که طلاق می گیرد دو علت دارد :١- حس می کند راهش با همسرش جداست. چنین کسی نمی آید پشت سر همسرش صفحه بذارد. فقط می گوید دریافتیم که راهمان را بایدجدا کنیم.
٢- همسرش واقعا بد هست. در این صورت زود تر می خواهد گذشته را پشت سر بذارد و گذشته تلخ را فراموش کند.دیگه نمی نشیند علیه او سالیان سال بدگویی کند.
برای من بارها پیش آمده که پای درددل های افراد طلاق گرفته نشستم تا دلشان  را نشکنم و آرامشان کنم. اما بعدا دیدم خودآنها هم کمتر از همسرش ایراد نداشتند. اغلب از خود رفتارها و اعمالی بروز دادند که من در دل گفته ام "بیچاره همسر سابق اینها که چه زجری از دست اینان کشیده!" . دیگه وقتم را با گوش دادن به درددل های این قبیل افراد،  تلف نخواهم کرد. 
در واقع سعی می کنم از هر که علیه همسر سابقش بعد از گذشت سال ها هنوز بدگویی می کند دوری کنم. از چنین کسی جز بدی به آدم نمی رسد! برخی می نشینند پای صحبت هایشان که به زعم خود درس زندگی بگیرند!


بر اساس همین نوع مشاهدات نگرانم که اون والدین ثروتمند و سرشناس هم که بچه قاتل یا اهل خودکشی تربیت می کنند و بعد از خرابکاری بچه شان ، باز هم از رو نمی روند و خانواده خود را "اسوه" یا "نمونه" معرفی می کنند، دنباله رو و مقلد بیابند. دنباله رو ها و مقلدانی که با اقتدا به آنها بچه های سرخورده و خطرناک بار بیاورند.
این همه برنامه در اینترنت و تلویزیون در مورد روش های تربیتی درست هست اما مانند همان جریان استاد راهنما و دانشجو، می ترسم والدین اینها را الگو و راهنمای خود قرار دهند.


🍀@minjigh

مادر مقدس؟!

اخبار و جنجال هایی که هر از گاهی در مورد خودکشی یا گاه قتل توسط  فرزندان نوجوان زوج های مرفه و برخوردار تحصیلکرده با موقعیت اجتماعی بالا می شنویم، تنها نوک کوه یخی است. به ازای هر پسر نوجوان که در این خانواده ها جان خود را می گیرد چند دختر نوجوان هم هستند که اقدام به خودکشی می کنند اما خوشبختانه نجات می یابند. برخی از این دخترها بر سر پل های شهر می روند تا خود را پرت کنند ولی خوشبختانه رهگذری مانع می شود وبرخی سمومی  می خورند و معده شان را شست و شو می دهند.
نمی دانم آمار واقعی خودکشی کمتر شده یا بیشتر شده. در هر حال بیشتر از گذشته، اخبار آن پخش می شود.

زمانی هم که ما نوجوان بودیم  اقدام به خودکشی در میان دختران نوجوان در خانواده های سرشناس تحصیلکرده کم اتفاق نمی افتاد. منتهی اون موقع خانواده ها محافظه کارتر بودند و اسرار را بروز نمی دادند. نمی دانم یادتان می آید یا نه؟! اما سالی یکی دو بار می شنیدیم دختر فلان خانواده "سویس کالباس"خورده، مسموم شده ودر بیمارستان بستری شده. بیچاره کارخانه های "سویس کالباس!!!"
حالا درسته که سویس و کالباس خیلی غذای سالمی نیستند و نباید در خوردن آنها افراط کرد اما اون قدر هم ناسالم نیستند که کسی با خوردنش چنان مریض شود که لازم شود معده اش را شست وشو دهند و چند روز در بیمارستان بستری گردد!
به هر حال ما که خود نوجوان بودیم خبردار می شدیم که اصل قضیه چه بوده. "سویس و کالباس" گناهی نداشته اند.
اغلب این موارد اقدام به خودکشی بودند .
فشار هایی که روی دختران نوجوان می گذاشتند گاه به اینجاها ختم می شد.

باز خوبه که الان مدارس غیر انتفاعی مشاور روانشناسی دارند واندکی مشکل را حل می کنند تا کمتر نیاز به انداختن تقصیرها برسر کارخانجات سویس و کالباس افتد!
از همین مشاوران شنیده ام که آن چه در مورد مشکلات فرزندان خانواده های سرشناس تخصیلکرده در فضای مجازی رو می شود تنها نوک کوه یخی (آیسبرگ) است.

از یک سو مرتب خبر خودسوزی و خودکشی مردان میانسال از طبقه کارگری را می شنویم که در اثر فشار اقتصادی به این نقطه می رسند و از سوی دیگر خبرهایی از این دست در مورد فرزندان خانواده های برخوردار می شنویم. فوری قضیه "اصالت" و "نوکیسگی" را پیش نکشید و گمان نکنید اگر بابابزرگ کسی در خانه فرش بزرگ و لامپا و سماورمارک نیکلای داشته باشد حتما فرزندانی تربیت خواهد کرد که شاد و سرحال هستند و اقدام به خودکشی نمی کنند. در بین فرزندان خانواده های "اصیل" هم از این اتفاقات زیاد می افتد.
مگر در خانواده های سلطنتی در سراسر دنیا کم از این مسایل هست؟!!!
در بین خانواده های سلطنتی و اشراف قدیمی 
حتی بیشتر از خانواده های نوکیسه و …. از این اتفاقات داریم.
(یک عده اون قدر به مفهوم پوسیده وگندیده اصالت چسبیده اند از این مشاهده نتیجه خواهند گرفت پس اختلالات روانی هم خوب هست که بین اصیل ها و اشراف فراوان هست!)


سه موضوع هست که به ذهنم می رسد:

١- در خانواده های سرشناس و برخوردار فشار زیادی روی بچه ها هست که در رشته خاصی (معمولا پزشکی) تحصیل کنند ولو این که با علایق شان متضاد باشد.
همین موضوع ضربات فراوانی بر روح وروان آنها وارد می آورد.


٢- در خانواده هایی که زن و شوهر هر دو شغلی با آینده مالی خوب دارند تا به موقعیت مالی خوب می رسند دردسر ها شروع می شود. شلوار آقا دو تا می شودو… خانم هم شروع به انتقام می کند. این وسط بچه ها له می شوند.

٣- این روزها نگهداری سگ و گربه خیلی مد شده. خیلی ها از روی مد یا هوس سگ یا گربه  نگه می دارند ولی به تدریج شدیدا به آن وابسته می شوند. بچه های طلاق معمولا وابستگی بیشتری پیدا می کنند و کمبود های عاطفی خود را از این طریق جبران می کنند. اگر یکی از والدین اون قدر بیرحم و  قلدر و نفهم باشد که فرزندش را مجبور به ترک حیوان خانگی مورد علاقه اش کند او را بدجوری داغون می کند. 
ندیمه ها هم که این قلدری از روی نفهمی را به عنوان قدرت نشان دادن وی، خواهند ستود!

خوشبختانه در اینترنت و …. نظرات کارشناسان هست که چه باید کرد که فرزندان به لحاظ روانی سالم بار بیایند. اما این خانواده های سرشناس برخوردار خود را عقل کل می دانند و نیازی به استفاده از آنها نمی بینند. یک عده ندیمه هم در دور وبر دارند که دایم آنها را به به چه چه می کنند و مانع از این می شوند که کاستی های خود را در امر فرزند داری متوجه شوند تا این کار از کار می گذرد. اون موقع هم کاسه و کوزه را بر سر دیگران می شکنند. از کارخانجات سویس کالباس گرفته تا …

وقتی فرزند یکی از این خانواده های سرشناس خود را ازبین می برد، ندیمه ها، هاله ای از تقدس دورمادر می تنند تو گویی -استغفرالله- مریم عذرا ست و فرزندش عروج کرده. هر انتقادی به وی را به شدت می کوبند. 
نه تنها تقدسی در میان نیست بلکه این نوع اتفاقات شوم در خانواده های سرشناس، بیش از همه  نتیجه نفهمی والدین هست.
🍀@minjigh

پی نوشت:
اینجا صفحه من هست و هر چی دلم می خواد می نویسم اما می دونم که در جمع هایی بالاتر از ٦-٧ نفر، زیر سئوال بردن تقدس مادری که فرزندش خودکشی کرده همان قدر برای آدم دشمن می آفریند که  اظهار نظر درمورد خوبی  یا بدی پهلوی!
اگر آدم بخواهد در جمعی دشمن پیدا نکنه بهتره در این باره ها سکوت کنه و نظری را ابراز نکنه.

حالا که این دو مقایسه را کردم اتفاقا یاد فیلم "من و ملکه" ساخته ناهید پرسون سروستانی افتادم که مستندی است که یک چپگرای سابق در مورد فرح دیبا (ملکه سابق) ساخته.
فرح در فیلم کوشش می کنه که از فیلم برای تبلیغات خودشان بهره برداری کنه که البته استعداد خوبی هم برای این کار داره تا جایی که فیلمساز هم در آخر فیلم به هوادارنش می پیونده و عملا مریدش می شه.
فیلم چند سالی بعد از خودکشی دختر فرح و چند سالی قبل از خودکشی پسرش ضبط شده. با هم سر قبر دختر هم می روند. فرح در فیلم خودکشی را نتیجه انقلاب ٥٧ می دونه و ….
شاید اگر دراون زمان سعی می کرد به عنوان مادر تحلیل درست تری از فرآیند روانی  پیچیده که به خودکشی منجر می شه کسب می کرد می توانست جلوی خودکشی فرزند دیگرش را بگیره. 
اما ترجیحش این بود که خودکشی فرزندش را هم به دلایل سیاسی نسبت بده و از اون هم بهره برداری تبلیغاتی برای سلطنت بکنه.
در هر حال  هر دو فرزندش در غربت و به دور از او جان خود را گرفتند. علی الاصول برای یک مادر نباید کار سختی باشه که بفهمه فرزندش افسرده هست  واگر بفهمه نباید تنهایش بگذاره. 
(من بعد از سی سال با همکلاسی دوره ابتدایی ام دو پیامک یک خطی رد وبدل کردم و سومی این بود که "اتفاقی افتاده ؟! ناراحتی؟!" و جواب این بود که "هفته پیش مادربزرگم فوت شده!" 
چه طور ممکنه یک مادر  با صحبت با فرزندش نفهمه که در دل فرزند غوغاست؟! مگر آن که چنان غرق در ژست و ظاهر سازی باشه که این مسایل اساسی زندگی اولویت خودش را از دست بده!)
برای کسی که دوستانی داره که برای شرکت در مزون لباس هواپیمای شخصی برایش می فرستند تهیه بلیط پاریس به انگلیس یا پاریس به آمریکا جهت نجات فرزند از خودکشی نمی توانست کار سختی باشه!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

با کمال افتخار، بعد از چهل سال از آمریکاستیزی به ترکیه ستیزی رسیده ایم، با همین فرمون هم چهل سال دیگه به جیبوتی ستیزی خواهیم رسید!

+0 به یه ن

در دهه چهل و پنجاه، دانشجویان و روزنامه نگاران ایرانی که اندکی (اما نه زیاد) اهل مطالعه بودند و چپ هم می زدند آمریکا را مظهر بدی ترسیم می نمودند. حکومت وقت ایران، با آمریکا روابط حسنه داشت درنتیجه مخالفت با آن شیک به حساب می اومد.
از قرار معلوم، آمریکا ستیزی را همین نیمچه روشنفکرها یاد اسلامگراها دادند والا اسلامگراها چه می دونستند "امپریالیزم" چه بود؟! بعدش هم آمریکا ستیزی برای اسلام گراها منبع هویت شد. بهای این آمریکا ستیزی را ما ملت مظلوم که سرمان توی کار خودمان هست دادیم. من و امثال من و میلیون ها شهروند عادی دیگر ، چه کار به کار آمریکا داریم آخه؟! ما می خواهیم این دو روز زندگی را در آرامش و رفاه زندگی کنیم. همین و بس!


چهل و چند سال هست که از تریبون های رسمی حکومتی شعارهای ضد آمریکایی  سر داده می شه. درنتیجه، دیگه شعار ضد آمریکایی دادن، چپگرایی  حساب نمی شه. اخلاف همان ها که در دهه پنجاه علیه آمریکا شعار می دادند دنبال یک قدرت دیگه گشتند تا علیه آن شعار دهند. کدوم کشور را پیدا کرده باشند، خوبه؟! ترکیه. بعله! ترکیه . الان هم تمام کاسه کوزه ها را سر ترکیه می شکنند. این روزها هم که ارزش لیر ترکیه پایین آمده از خوشحالی هلهله می کنند.

آمریکا یا ترکیه یا چین یا هر کشور دیگه هزار ویک عیب می تونه داشته باشه اما منشا و ریشه مشکلات ما نیست. آدرس غلط به مردم ندهید.

به طور مشخص هورالعظیم یک قسمت عراقی داره یک قسمت ایرانی. در مرز این دو، دیوار خاکی هست. اتفاقا امسال تابستان بخش عراقی پرآب بود. اما بخش ایرانی خشک بود. اونهایی که خشک شدن هورالعظیم را گردن ترکیه انداختند به مردم آدرس غلط دادند. 
تقصیر از مسئولان ایران بود نه از ترکیه.


چند تا واقعیت را باید بپذیریم تا فردایمان بدتر از امروز نشود:

١- حکومت های نرمال (که با دیدگاه رایج قرن ٢٠ و ٢١ نسبت به مفهوم دولت-ملت می نگرند) دنبال منافع ملی خویش هستند. نه دشمن ما هستند نه رفیق گرمابه و گلستان ما. 
مناسبات خود را با کشور ما بر اساس سود و زیان می چینند نه دوستی و دشمنی و وفاداری و مرام.
مردم شان -به طور شخصی و در روابط روزمره، شاید از در مرام و دوستی 
و یا دشمنی و بدجنسی در آیند اما در تنظیم مناسبات در سطح ملی این نوع احساسات یا ارزش ها جایی ندارد.

٢-سیاست خارجی جای سانتی مانتالیزم و شعار و گلایه نیست. دست کم شعار گل درشت "مرگ بر…" و نظیر آن ، هیچ کشوری را در عرصه بین المللی به اهدافش نرسانده. این شعارها حداکثر مصرف داخلی دارند.

٣-  عرصه بین المللی ، خونه خاله نیست که هر چه مظلوم تر و ضعیف تر باشی محبت خاله را بیشتر برانگیزی و بیشتر محبت ببینی. عرصه بین المللی عرصه قدرت و توانمندی است. ضعیف باشی تو را می بلعند. از قدیم هم همین بوده ، الان هم همین هست.
منتهی ابزار قدرت با اعصار فرق می کند. در برهه هایی قدرت نظامی حرف اول و آخر را می زد. در برهه هایی در کنار قدرت نظامی ، قدرت اقتصادی هم مهم بود و شاید در درجه اهمیت از آن پیشی می گرفت. الان علاوه بر اینها، قدرت رسانه ای، انواع و اقسام قدرت های نرم (از جمله دیپلماسی علمی) و تبحر در به کارگیری حقوق بین الملل هم مهم هست. در آینده احتمالا مهم تر هم خواهند شد.

٤- اگر فکر می کنیم کشوری حق مان را خورده ، به جای عداوت با آن کشور باید سعی کنیم قوی تر شویم تا حق مان را پس بگیریم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مشاوره گرفتن از کارشناسان

+0 به یه ن

مراجعه به اطبا

یک عده معتقدند که حرف پزشک ها را نباید زیاد گوش کرد.
به نظر من، بستگی به پزشکش داره! اون پزشک هایی که عملا پزشکی را کنار گذاشته اند و به جایش مشاطه گری می کنند قابل اعتماد نیستند چون که به افراد مثل مورد برای تیغ زدن نگاه می کنند، نه آدم.


اونهایی هم که در محاوره های معمولی هم خیلی اصطلاحات پزشکی به کار می برند معمولا آدم های سطحی ای هستند که ضعف در استدلال و استنتاج خود را زیر بلغور کردن اصطلاح های پزشکی پنهان می کنند. اینها چندان قادر به تشخیص بیماری ها از راه استنتاج از علایم نیستند و با تشخیص غلط ممکن هست کار دست آدم دهند. خیلی ها از اینها گل پسر یک مادر هستند که عمری پز دکتر بودن پسرش را داده. معمولا این قبیل مادر ها در آخر عمر با شکنجه می میرند. گل پسرشان تشخیص غلط می دهد و چون از نظر مادر مقام نیمه خدایی دارد در توصیه ها شکی نمی شود و نظر پزشک دیگری پرسیده نمی شود. نتیجه این می شود که مادر با درد وشکنجه و زود هنگام می میرد.


دکترهایی هم که در یک زمینه تخصصی اون قدر متبحر و شناخته شده می شوند که مریض ها از گوشه کنار شهر وکشور برای همان موضوع به او مراجعه می کنند به تدریج دروس پزشکی عمومی را فراموش می کنند و قادر نیستند
در موضوعات دیگر خوب طبابت کنند. یک پزشک عمومی مجرب معمولا از یک پزشک فوق تخصص در تشخیص و درمان بیماری خارج از آن تخصص خاص ماهرتر هست.
چه بسا حتی یک پزشک تازه کار هم بهتر باشد.


خوشبختانه در شهرهای ما دکتر فراوان هست. با اندکی پرس و جو و نیز توجه و دقت، می توان دکترهای حاذق  یافت.
اونهایی که به دکتر های حاذق مراجعه می کنند و توصیه های آنها را به کار می بندند بسی سالم تر از لجبازانی  می مانند که خود را بهترین دکتر بدن خودشان می دانند.


مراجعه به کارشناسان اقتصادی 

در کشور ما معمولا مشاوره اقتصادی گرفتن توسط یک شهروند معمولی از یک نفر با مدرک اقتصاد به پشیمانی منجر می شود. یارو یک سری اصطلاحات مثل "بیماری هلندی" و ترکیدن حباب سکه و ملک و … را ردیف می کند و نتیجه می گیرد که بهتراست دست نگاه دارید که سکه و دلار و ملک ارزان خواهد شد. اما در عمل تنها حبابی که می ترکد حباب آرزوهای کسی است که به زحمت پس اندازی تهیه کرده با دیدن قیمت ها چند ماه بعد از عمل به توصیه کارشناس اقتصادی! 


به جای آن اگر افراد معمولی که اندک پس اندازی دارند به آشنایان دلسوز و درستکار که خود در کار اقتصادی هستند (اما عموما مدرک دانشگاهی اقتصاد ندارند) مراجعه کنند توصیه های مناسب می یابند. 
کلید واژه های این افراد به جای "بیماری هلندی" و " ترکیدن حباب" ، چیزهای دم دستی نظیر این هست: "یارو پول-لازم هست با کف قیمت می فروشه"، " سر نبش دارند یکی لوکس می سازند باعث خواهد شد که این کوچه رو بیاد…"

این کسان که مدرک اقتصاد گرفته اند بیشتر برای اقتصاد های کلان نظر می دهند نه یک نفر با بودجه محدود. در مورد اقتصاد کلان هم  پیش بینی هایشان معمولا غلط از آب در می آید. اغلب نه به خاطر این که بیسواد هستند و قطعا نه به این دلیل که اقتصاد علم معتبری نیست. بلکه به این دلیل هست که اولا، دسترسی به آمار و ارقام و اطلاعات موثق ندارند که بر آن پایه پیش بینی کنند. ثانیا این فرمول ها وقتی به درد می خورد که فرض بر آن باشد که تصمیم گیری  های کلان کشور بر یک منطق اقتصادی معقول استوار هست که متاسفانه در کشور ما این فرض جای تردید دارد.

این از شهروند عادی در کشور ما! اما مسئولان قطعا باید مشاوران اقتصادی خفن بیابند و به توصیه هایش گوش دهند. کشور ما مشاور اقتصادی خفن هم کم ندارد اما مشکل این هست که مسئولان در کشور ما نصفه نیمه به توصیه های ایشان گوش می کنند. ایدئولوژی، لجبازی، فساد و…. مانع از این می شود که کامل حرف مشاور اقتصادی را گوش کنند. نتیجه همین می شود که شده!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راه حل در گذشته نیست!

+0 به یه ن

بحث بر سر خوب بودن یا بد بودن رضا شاه خیلی داره افتراق و دودستگی ایجاد می کنه و وقت و انرژی نیروهای اجتماعی ای که علی الاصول می توانند قدمی برای ساختن آینده ای بهتر بردارند تحلیل می ده.

آیا واقعا در این برهه با این همه مشکلات و مسایل و تحولات، مسئله ما خوب یا بد بودن مردی است که هفتاد هشتاد سال پیش از دنیا رفته؟!



دوره های مختلف تاریخ این سرزمین هر کدام به جای خود ارزشمند هستند و موضوع تحقیق تاریخ پژوهان قرار میگیرند . هنرمندان از هنر های هر دوره برای آفرینش های هنری الهام می گیرند، داستان نویسان در بستر حوادث تاریخی هر دوره داستان می نویسند، آثار به جا مانده از همه ادوار تاریخی ایران سرمایه ای عظیم برای جذب گردشگر هست.

اما برجسته کردن یک دوره و تنیدن یک ایدئولوژی حول آن و کوبیدن آن بر سر دوره های تاریخی دیگر همین سرزمین، کاری است بسیار ابلهانه. نوعی خودزنی است.


از هیچ کدام از این دوره ها نمی توان دکترینی برای حل و فصل مشکلات و مسایل این دوره و زمانه بیرون کشید. حتی اگر شیوه های آن ادوار برای دوره های خود کارآمد بودند پاسخگوی نیازهای این دوره با این جمعیت، با این جهان بینی و توقعات و این مناسبات نیستند. هر ایدئولوژی ای از آنها بیرون کشیده شود اوضاع بد را بدتر خواهد ساخت.

خیلی ها هستند که دوای دردهای امروز ما را ظهور یک دیکتاتور دلسوز که جنم داشته باشند می بینند.  این آرزو، سرابی بیش نیست. دوای دردهای ما در این دوره و زمانه، دیکتاتور بیرون آمده از لا به لای تاریخ نیست. بلکه راه حل را باید در شیوه های روز جست و جو کرد:
١- آشتی کردن با مفهوم دولت-ملت در قرن ٢١ (نه امت دینی ،نه امپراطوری هخامنشی، نه حکومت های ایلیاتی، نه ناسیونالیزم کور با سیاست یکسان سازی زبانی ،  ونه حتی خودکفایی به شیوه مصدقی! اینها شاید برای  زمان خود مناسب بوده باشند اما به درد امروز 
نمی خورند.)
دیکتاتور دلسوز در این چارچوب مشروعیت چندانی ندارد . شهروندی است مانند سایر شهروندان که اگر دلش بخواهد می تواند با رعایت اصول و قوانین به فعالیت سیاسی بپردازد. اختیاراتشبا قانون محدود می شود و در برابر عملکردش هم باید در برابر دیگر شهروندان 
پاسخگو باشد.
خلاصه یال و کوپالی برای دیکتاتور دلسوز نمی ماند که معجزه ای برای هواخواهان به وجود آورد. 


2- نهاد های نظارتی بر همه ارکان. نظارت و دستگاه قضایی مستقل و کارآمد با گروه خونی دیکتاتور دلسوز رویایی جور در نخواهد آمد.


٣- کارگروه های تخصصی کارآمد و قوی در زمینه های گوناگون که باز هم به مذاق دیکتاتور دلسوز مورد نظر برخی از عزیزان، خوش نخواهد آمد و در سایه دیکتاتوری (ولو دلسوز) تحمل نخواهد شد.

ما اینها را لازم داریم نه دیکتاتور دلسوز!

اگر این سه مورد رعایت نشود  مشکلات بین المللی و حقوق بشری و فساد مالی و بی تدبیری باقی می ماند و اوضاع روز به روز بدتر می شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

وقتی محیط زیست جای جای ایران تخریب می شه، ۸۰ میلیون ایرانی کجا بروند؟

+0 به یه ن

با مبلغ یک قلم از این اختلاس ها می توان کل محیط زیست ایران را نجات داد

من اخبار  آمار و این اختلاس ها را مدت هاست تعقیب نمی کنم. دیروز با عزیزی صحبت می کردیم. حساب کرده بود که اختلاسی که چند سال پیش، یکی از مدیران رده میانی پیش کرده و روی دلار سرمایه گذاری کرده بود، الان مبلغی معادل ٩ میلیارد دلار می شود.
تازه این فقط یک رقم از این اختلاس هاست  و اون جانور اختلاسگر، یک مسئول نه چندان رده بالا است.
خودتان ببینید که چه خبره؟!

نه میلیارد دلار رقم خیلی بالایی است. اگر مدیریت و برنامه ریزی ها درست باشد نجات دریاچه اورمیه با ٥٠٠ میلیون دلار هم مقدور خواهد بود. 
اگر مدیریت ودیدگاه مدیریتی درست باشد، با ٩ میلیارد دلار همه مشکلات محیط زیستی این کشور، از آلودگی هوای تهران گرفته تا قطع درختان جنگل های هیرکانی (یعنی همه جنگل ها مناطق شمال ایران از قره داغ گرفته تا گلستان)  تا خشکی هامون و هورالعظیم قابل حل هست.

با این فجایع محیط زیستی که مسئولان کشور به وجود آورده اند بیشتر مناطق پرجمعیت ایران تا ٢٠ سال دیگر غیر قابل زیست خواهند شد. مشکلی است که با یک قلم از اختلاس هایشان قابل حل هست. این تمدن ٦-٧ هزار ساله دارد از بین می رود فقط به خاطر این که چند مسئول تازه به دوران رسیده با هم مسابقه چاپیدن گذاشته اند.

در کشور ما هم متخصص کافی برای حل معضلات محیط زیستی هست هم بودجه کافی. اما حرص و ولع چاپیدن مانع از آن می شود که کار را بسپارند
دست اهلش. اگر هم در برخی موارد تقصیر علی الظاهر از فرهنگ مصرف یا تولید غلط مردم باشد باز هم مشکل از مسئولان سرچشمه گرفته. سه نسل قبل از ما نه در تولید و نه در مصرف محیط زیست را تخریب نمی کردند. حتی ثروتمند های ٣٠-٤٠ سال پیش  هم مصرفگرایی لجام گسیخته نداشتند و مراقب آب و خاک و درخت و حیات وحش بودند. آموزش ها و بسته های تشویقی غلط باعث شد که مردم ما سبکی از زندگی بر گیرند که مخرب محیط زیست هست. در نروژ به برکت کشف سوخت فسیلی وضع زندگی و رفاه مردم سریع تر از این منطقه بهبود یافته و از این رو به اون رو شده. اما چون برنامه ریزی های حکومتشان درست بوده این مشکلات پدید نیامده.


وقتی مردم جمع می شوند و به تخریب محیط زیست اعتراض می کنند، بعد از مدتی بگیر و ببند، قول رسیدگی می دهند. اما چه رسیدگی ای؟! رسیدگی شان هم در واقع نقشه ای است برای یک طرح مخرب محیط زیست جدید که به بهانه اجرای آن بیشتر بچاپند. بعد هم با گزارش های دروغ وانمود می کنند که مشکل را حل کرده اند. بعله! دریاچه نجات یافته اما مانند آن داستان معروف  لباس پادشاه، فقط  "حلالزاده ها " می بینند که دریاچه  پر از آب شده!

ای کاش استان های مختلف تقصیر نابسامانی های محیط زیستی را گردن همدیگر نیاندازند!. اگر مدیریت مسئولان معقول بود در همه استان ها هم وضع اقتصادی و معیشت و اشتغال بهتر از این می شد و هم محیط زیست هایشان از این سالم تر می ماند. بیخودی خشم خود را (که کاملا موجه هست) بر سر مردم استانی دیگر نریزید. اونهایی که دارند مملکت را می چاپند همین را می خواهند که مردم خشم خود را بر سر استان دیگر بریزند تا خود با فراغ بال اختلاس های میلیارد دلاری نمایند.

تقصیر نه از استان مجاور هست نه از ترکیه و یا سایر کشور های خارجی. آدرس غلط ندهیم. 


-----------------------

فیلم مادرکشی

توصیه می کنم فیلم مستند مادر کشی را حتما ببینید. فیلم در مورد بحران آب و نیز فرونشست زمین در مناطق مختلف ایران هست. به دریاچه اورمیه مفصل می پردازد. تصویری از هیولای باد نمکین که به سمت تبریز روان هست هم نشان می دهد. در دانشگاه تحصیلات تکمیلی زنجان متخصصان ریزگرد ادعا می کردند که چون بلورهای نمک به هم می چسبند چنین اتفاقی نخواهد افتاد. این تصاویر به وضوح نشان می دهند که فرضیه ایشان غلط بوده است. آن را که عیان هست چه حاجت به شبیه سازی است؟!
توصیه می کنم همگان به خصوص گروه مطالعه ریزگرد در زنجان این فیلم را با دقت ببینند.
چنین  طوفان های نمکینی به آسانی قادر خواهند بود که در فاصله زمانی ۱۰-۲۰ سال تبریز و تمدن چند هزار ساله منطقه را از بین ببرند. در طول تاریخ هم کم نبوده اند تمدن هایی که در اثر تغییرات اقلیمی از بین رفته اند. مثل شهر سوخته سیستان. فرقش اینه که این بار به دست خود داریم خود را نابود می کنیم.

این نابودی فقط مختص شمال غرب کشور نیست. فیلم نشان می دهد که سیاستگذاری غلط در همدان چه بلایی بر سر زمین آورده. 
فیلم مفصل به روستای ورزنه اصفهان هم می پردازد. زندگی یک «کشاورز نمونه» را که اکنون بی آب مانده نشان می دهد. لوح های تقدیر او در دهه ۷۰ را هم نشان می دهد.
در دهه ۷۰ شمسی، سیاست دولت سوق دادن کشاورزان به سوی تولید بیشتر به قیمت مصرف بی رویه آب بود. کشاورزان هم خوب سود کردند و سبک زندگی شان عوض شد.
 اما این ماه عسل زیاد طولی نکشید. چون آب کم آمد و دیگر کشاورزی به اون صورت مقدور نشد.



فیلم مستند از زمان پهلوی شروع می شود. اگر از آنهایی هستید که تا کوچکترین  نقدی به دوران پهلوی می شود فوری رگ گردنتان بیرون می زند و می خواهید سر منتقد را ببرید، چند دقیقه اول فیلم را رد کنید که خدای ناکرده سکته نکنید.
عمده انتقاد فیلم به مسئولان حاضر هست هرچند به درستی اشاره می کند که این مشکل از زمان ورود مدرنیزم به روستا های ایران شروع شد که مقارن بود با دوره پهلوی دوم. اتفاقا فیلم نشان می دهد چه قدر روستاییان در آن دوره خوشحال بودند که وضع شان دارد بهتر می شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راه حل عملی برای مشکلات پیش پا افتاده روزانه- قسمت سوم تا پنجم

+0 به یه ن

قسمت سوم: پنهان کاری یا شاخ اینستا شدن؟!
تا گذشته ای نه چندان دور ایرانی ها در مورد این که چه مقدار از زندگی شخصی شان را برای دیگران آشکار کنند فرمول های نانوشته اما معینی  داشتند. فامیل های نزدیک جیک و پیک هم را می دانستند. دوستان نزدیک (خانه-یکی) نیز هم. همسایه ها هم از کار هم -به زور هم که شده- سر در می آوردند. بسته به  درجه نزدیکی اقوام اطلاعاتی به آنها داده می شد.  اما غریبه ها  نمی بایست از خیلی چیزها خبردار شوند. اگر احیانا مطلبی را یکی که به آدم نزدیک تر بود  از فرد دورتری می شنید حتما دعوا می شد که «یعنی من اون قدر غریبه شمرده شدم که بعد از فلانی خبردار شدم؟!»
این فرمول ها این روزها، کمتر به کار می آید.  این روزها،  از یک  طرف،  برخی در اینستاگرام جیک  و پیک زندگی خود را اعلام عام می کنند. از طرف دیگر، برخی دیگر مسایل  خیلی معمولی زندگی خود را چنان از همه قایم می کنند که انگار یک سِر نظامی خیلی مهم هست که نباید کسی از آن خبردار شود.
راستش من به این موضوع ارزشی نگاه نمی کنم. بر اساس این که کسی زندگی خود را به همگان مخابره کند یا از همگان به صورت فوق محرمانه بپوشاند، او را قضاوت اخلاقی نمی نمایم. بسته به روحیات افراد، سبک زندگی  و......، هر  فرد می تواند تصمیم بگیرد که مسایل زندگی خود را تا چه حد با دیگران در میان بگذارد. از کسی هم گله مند نمی شوم که چرا مسایل خود را با من  در میان نگذاشته.  اتفاقا هر چه کمتر از مسایل دیگر سردر بیاورم، راحت ترم چون که  کمتر مسئولیت به گردنم می افتد.
هر دو رویکرد تبعاتی برای خود دارد. بهتر است این تبعات را بدانیم و بشناسیم و با چشم باز تصمیم بگیریم که تا چه اندازه با دیگران مسایل خود را در میان بگذاریم.

قسمت چهارم: وقتی پخمه ها می خواهند خانه بخرند!

در مجموع ، اطرافیان، افرادی  را که سرشان توی کارخودشان هست (به خصوص اگر این کار، پژوهش در علوم پایه باشد)، پخمه می پندارند.  اگر این افراد آشکار کنند که پس اندازی دارند که می خواهند سرمایه گذاری کنند، از یک سو بچه زرنگ ها دندان تیز خواهند کرد که آن را از دست «پخمه ها» در بیاورند. از سوی دیگر، هر کسی در فامیل و دوست و آشنا  اظهار نظری خواهد کرد که برای افرادی مثل ما سم هستند. به دوعلت: (۱) سرمایه اصلی ما وقت و ذهن آزادمان برای پژوهش هست. اظهار نظرات چپ و راست آشنایان در مورد سرمایه گذاری آن را مشغول می کند. (۲) بیشتر توصیه های آشنایان مفت نمی ارزد و فقط باعث سردرگمی می شود.  برگ برنده در سرمایه گذاری  قاطعیت در تصمیم گیری است. این که وقتی  اکازیونی پیش آمد فرد بتواند قاطعانه و قبل از این تورم یا مسایلی از این دست فرصت را هدر دهد تصمیم بگیرد. اظهار نظرهای چپ و راست آشنایان فرد را سست می کند و فرصت ها می سوزند.
افرادی مثل ما بهتره پیه این را به تن بمالیم که دربین آشنایان تا ابد، به پخمگی شناخته شویم. اگر وسوسه شویم که رو کنیم که ما هم اون قدر پخمه نیستیم  و به مسایل اقتصادی فکر می کنیم صد تا ضربه می خوریم. پس بهتر هست این مسایل خود را  از عموم -حتی از نزدیکان- پنهان نگه داریم  و تنها با یکی دو نفر گزیده که هم از مطلع بودن و هم از دلسوز بودن آنها مطمئن هستیم، مشورت کنیم. معمولا فامیل درجه یک شخص این دو ویژگی را توامان ندارد. هرچند تقریبا پدر سالار هر خاندان ایرانی دارای ادعا ست که فرصت های اقتصادی را بو می کشد و دلسوزترین فرد موجود در کره زمین هست، اما بشنو و باور نکن.  با دعوت شما به صبر، فرصت ها را خواهند سوزاند. تجربه آنها فقط به درد دوران نخست وزیری هویدا می خورد که قیمت خودکار بیک در ۱۳ سال عوض نشده بود. نه برای این دوره و زمان که عرض ۱۰ روز قیمت ملک ممکن است  یک و نیم برابر شود! برای سرمایه گذاری در این دوره زمانه باید از کسی مشورت گرفت که اقتصاد این دوره زمانه و  فعالان اقتصادی این دوره زمانه را می شناسد.
وعده های کمک مالی بزرگتر ها هم  خیلی وقت ها پوچ از آب در می آد.  خیلی نباید روی این وعده ها حساب باز کرد.  بسیارند کسانی که چون  روی کمک های بزرگترها  برای خانه دار شدن حساب باز کرده اند،  هیچ وقت موفق نشده اند که صاحب خانه شوند. همان پس اندازشان هم که  با آن می توانستند خانه ای کوچک و ارزان بخرند به امید روزی که بزرگترها کمک مالی درخور کنند تا بتواند خانه مناسب بگیرند، در اثر تورم تبدیل به هیچ شده و امکان خرید خانه کوچک هم از دست رفته.

بر اساس «همه می گن» نمی شه زندگی یا کاسبی کرد!

میوه فروشی محله مون داره مغازه اش را جمع می کنه. صاحب مغازه- که یک زن میان سال هست- به او گفته اجاره را باید ۱۵ میلیون بده. طبعا این مغازه نمی تونه اون قدر سود کنه که کرایه ماهی ۱۵ میلیون تومان بده.
اگر صاحب مغازه ریاضیات دبستانش را خوب  بلد بود، حساب کتاب می کرد می فهمید که این مغازه این قدر درآمد نخواهند داشت. ولی مردم ما  عموما بر اساس حساب کتاب تصمیم نمی گیرند. بر اساس آن چه که «همه می گن» تصمیم می گیرند. «همه» هم این روز ها در گوش موجر ها می خوانند که چه نشسته ای که اجاره ها بالا رفته.
یک آدمی که  از یک طرف، حساب کتاب بلد نیست و از طرف دیگر می ترسه که اطرافیان او را پخمه بدانند این طوری هم خودش به خودش ضرر می زنه، هم برای  دیگران !
طبعا کسی نمی آد با اون قیمت  این ملک را اجاره کنه. ملکش خالی می مونه و ضرر می کنه! 
قضیه خرید مغازه با اجاره فرق می کنه. مردم شاید یک پول کلان بدهند یک مغازه بخرند با این که می دانند فروش اجناس مغازه ، هزینه خرید مغازه را در نخواهد آورد. اما چون قیمت خود ملک مغازه بالا می ره، سرمایه گذاری می کنند.اما در مورد اجاره که چنین خبری نیست! تا هزینه اجاره و ....در نیاید کسی مرض نداره که مغازه ای را اجاره کند.

حیف شد!  تازه تازه محله مون داشت صاحب یک میوه فروشی خاص می شد که سلیقه مشتری ها را می دانست که بلاهت صاحب ملک خرابش کرد. برای میوه فروش هم چند مدت طول خواهد کشید که در محله ای دیگر مشتریان خاص خودش را که سفارش میوه خاص می دهند پیدا کنه.
محله مان یک قنادی خاص هم داشت که شیرینی های خاص درست می کرد که در محلات دیگر نداشتند.  اون هم چند ماه پیش بست.

قسمت پنجم: درددل و حکمیت

در مورد نتایج مثبت درددل  اغراق شده. معمولا درددل با اطرافیان نه تنها دردی دوا نمی کند بلکه صدها مشکل دیگر می افزاید. معمولا توصیه های بیخودی می کنند. معمولا دخالت هایی می نمایند که اوضاع بد را بدتر می کند. به علاوه بعد از این که خود زخم بهبود یافت، با یادآوری آن موضوع زخم را خراش می دهند و دوباره باعث خونریزی و درد می شوند. 
قدیم ها مرسوم بود که اختلافات بین زوجین و خواهر برادر ها و.... را به پیش بزرگتری می بردند تا با نصایح دلسوزانه و عقل و درایت خود اختلافات را حل کند. معمولا هم این بزرگترها با صحبت هایشان اوضاع را خراب تر می کردند. اولا برعکس ادعاها عموم این بزرگترها، بی طرف نبودند. خیلی هاشون زندگی خسته کننده ای داشتند و این موضوع برایشان ماجرایی می شد که می خواستند آن را کش دهند. مخصوصا تیله هایی وسط می انداختند که دعوا موقتا خاموش شود  اما پس فردا دوباره سرباز زند  تا دوباره به سراغ بزرگترها بیایند و دوباره بزرگترها  به عنوان منجی مطرح شوند. به علاوه حتی اگر واقعا دلسوز بودند، باز هم دیدگاه ودانش  و فهم ودرک لازم برای حل مشکلات را نداشتند.
به جای مراجعه به اطرافیان خود- که نه به اندازه خود ما، وضعیت را درک می کنند و نه به اندازه خودمان برای خودمان دلسوز هستند -بهتره مراجعه کنیم ببینیم سایت های روانشناسی و.....چی می گویند. مسایلی که امثال ما داریم اغلب اون قدر پیچیده نیستند که راه حلی در این گونه مراجع نداشته باشند. با مراجعه به سایت های روانشناسی  و فهم و درک خودمان و اندکی  تمرکز و تعمق معمولا خودمان می توانیم به راه حل مناسب برسیم. اگر موضوع خیلی غامض بود به روانشناس حرفه ای حاذق می توانیم مراجعه کنیم. اما درددل با اطرافیان معمولا ده تا مشکل جانبی هم درست می کنند و موضوع را بیخودی پیچیده تر می نمایند.
افراد زیادی سراغ دارم که یکی از بزرگترین مشکلات خود را این می دانند که کسی ندارند که با او درددل کنند. چه بهتر! اونهایی که گمان می کنند کسانی دارند که می توان با آنها درددل کرد از همان کسان صد تا ضربه می خورند.
اگر بزرگترین درد شما این هست که کسی  برای درددل ندارید، بدانید که خیلی آدم خوشبختی و کم دردی هستید!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سلبریتی باز

+0 به یه ن

دیروز فضای مجازی پر بود از اظهارنظرهای گوناگون کاربران در مورد اعدام یک پسرجوان که چند سال پیش دوست دخترش را به قتل رسانده. من در خودم صلاحیت لازم را نمی بینم که در مورد خود موضوع اظهار نظری کنم اما در عجبم که چرا والدین پسر رفته اند سراغ وکیلی مشهور که شهرتش به دلیل پرونده های شکست خورده است!

مگر دفاعیات این وکیل از موکلان قبلی اش چه گلی به سر آنها زده بود که اینها باز رفتند سراغ او؟!
بر قوانین ایران و نظام قضایی  هزار و یک نقد وارد هست. نقدهای جدی و پایه ای. اما وقتی پای جان جگر گوشه آدم مطرح باشد نباید برود سراغ وکیل "فعال حقوق بشر" که هدفش بیشتر از سر وسامان رساندن پرونده و دفاع از موکلان به رخ کشاندن، نواقص و معایب قانون های ایران هست و برای این کار رسانه ها و سلبریتی ها را درگیر می کند. 
امیدوارم هیچ کسی و خانواده ای، نیازمند نشه که به این علت وحشتناک (قتل) وکیل بگیره. اما در زندگی عادی هم به وکیل نیاز هست. برای تنظیم وصیت نامه و …..
 بهتر ه به جای این که آدم بره سراغ وکیلی که از این آرتیست بازی ها در می آره بره سراغ وکیلی که  کف بازار ومردم جامعه را خوب می شناسه. دنبال این هست که از معلومات حقوقی اش و شناخت اش از جامعه و عرف  و نیز قوانین نانوشته اما مهم، کمک بگیره  تا مشکل موکلش را حل کنه. نه این که با کشاندن موضوع به رسانه ها،  خودش را مطرح کنه.
استادان دانشکده حقوق هم در دادگاه ها ( علی رغم معلومات حقوقی بسیار بالا) وکلای موفقی  نمی شوند چون با این که قانون را خوب می شناسند عرف را اون قدرها نمی شناسند.وکلایی  که 
بیشتر ازدانشکده حقوق، در کف بازار و در اتاق های دادگاه چرخیده  اند 
بهتر می توانند از موکل دفاع کنند. دفاعی که به نفعش تمام شود، نه دفاعی که مشهورش کند!
وکیل مشهور به فعالیت برای حقوق بشر که بیشتر از این که حواسش به دفاع از موکلش باشد حواسش به تصویری که به رسانه ها مخابره می شود باشد اصلا به درد نمی خورد!
جمله بندی ای که به مذاق گزارشگر بی بی سی یا حتی روزنامجات داخلی خوش می آید لزوما به مذاق قاضی یا شاکی پرونده که باید ببخشد خوش نمی آید!
می دونید این وکیلان "فعال حقوق بشری" مرا یاد چی می اندازند؟ یک فیلم کمدی خانوادگی ترکیه ای قدیمی بود که در آن زن، اون قدر روی مخ شوهرش راه می رفت که تا بالاخره مرد سرش داد بزند و یا دست بلند کند تا زن بتواند بُل بگیرد که دیدی سر من داد زدی …..
این وکلای حقوق بشری هم طوری عمل می کنند که بدترین وجه نظام قضایی ما رخ نشان دهد تا سوژه دندانگیری نصیب رسانه ها شود.
شاید در دراز مدت 
این وکلای حقوق بشری  که جنجال رسانه ای ایجاد می کنند با نمایان کردن اشکالات سیستم قضایی ، موجب  تحولی مثبت شوند اما این وسط موکلانشان  له می شوند!
🍀@minjigh

این تهرانی ها چه قدر "سلبریتی باز" هستند! خیال می کنند سلبریتی-جماعت به هر مسئله ای ورود کنه مشکل حل می شه.
وقتی زلزله می آد، سلبریتی ها دور می گیرند که می خواهیم بازسازی کنیم. بعدش گند می زنند و پول های جمع شده را هدر می دهند.
وقتی دادگاه و دادگاه کشی پیش می آد، خیال می کنند با آوردن سلبریتی ها به معرکه دنیا گلستان خواهد شد
یک زمانی سلبریتی ها شورای شهر تهران را هم قبضه کرده بودند.
حتی مدیر ساختمان در آپارتمان ما هم یک خانم هنرپیشه هست. نه از حسابداری سرش می شه، نه از مسایل فنی موتورخانه و….سرش می شه، نه از مسایل حقوقی و شهرداری و عوارض کار و…. سرش می شه. اما چون سلبریتی هست همسایه های محترم فکر کرده اند که می تونه مسایل ساختمان را حل کنه. مقایسه کنید با مجتمعی که مادرم اینا در آن زندگی می کنند. یکی از اعضای هیئت مدیره اون مجتمع دایی خودم هست که در زمان دبیرستان شاگرد اول یکی از دبیرستان های درجه یک تبریز بود (این یعنی ریاضیاتش حرف نداشت)، بعدش هم مهندسی الکترونیک خواند، بعد هم سالها در یک کارخانه هم پست مدیریتی داشت هم پست فنی.
یعنی قابلیت های یکی مثل او از نظر دانش فنی، حسابداری و مدیریت با یک هنرپیشه نقش های کمدی یکی است؟! خیلی بعید می دانم در تبریز فرهنگ همسایه ها اجازه می داد که کسی را مدیر ساختمان در یک مجتمع انتخاب کنند که کارش "عشوه شتری اومدن" در فیلم های کمدی است.
نتیجه این می شه که دایم از ساکنان برای کارهای مختلف پول می گیرند اما اون کارها را انجام نمی دهند. گیج می زنند اعضای هیئت مدیره مجتمع ما. چهار تا سلبریتی برای اداره ساختمان انتخاب کنید همین می شه دیگه! یعنی در این مجتمع به این بزرگی چهار نفر مهندس و یا مدیر با تجربه نبود که به جای این خانم هنرپیشه انتخاب کنند؟! حتما بود. ولی او را انتخاب کردند چون خیال کردند باکلاس تر هست که بگویند مدیر ساختمان ما یک خانم هنرپیشه شیک پوش است!
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راه حل عملی برای مشکلات پیش پا افتاده روزانه

+0 به یه ن

مقدمه

قبلا هم نوشتم که برخی از افراد جامعه ما چون توانایی آن را که بدون پرخاش و ایجاد کدورت «نه» بگویند کسب نکرده اند به سراغ بیراهه هایی نظیر وردخوانی و عرفان و انگشتر انرژی مثبت و... می روند. در این بیراهه ها نه تنها مشکل شان حل نمی شود، بلکه پرخاشگر تر می شوند.  اتفاقا این افراد جزو بهترین های کشور هستند. نجیب و ماخوذ به حیا و مهربان و با قابلیت و مسئولیت پذیر.
 اندکی دور وبر را بنگرید  کاملا حس خواهید کرد که کشور ما آبستن تحولات عظیم هست. تحولاتی عظیم و بنیادی در ردیف جنبش مشروطه در صد سال پیش. این که تا چه اندازه این تحولات مثبت خواهند بود بستگی  مستقیم به این دارد که نیروهای جامعه از قبیل همین افراد که گفتم چه قدر در تحولات نقش بازی کنند. حیف است که در این برهه این عده با این ویژگی ها  که بر شمردم مشغول وردخوانی و اسیر چند شارلاتان  که ادعای  رهنما و قطب  بودن می کنند باشند. همین طور حیف هست  که  نیروهای فکری شان با اختلاف با اطرافیان سر مسایل پیش پا افتاده تلف شود. ای کاش بتوان راهی یافت که این قبیل افراد از این مسایل رها شوند و بتوانند با نیروی فکری خود و با توانمندی های گوناگون خود کنش موثری در جامعه داشته باشند. کنشگری موثر این افراد در مسایل مهم جامعه (مثل محیط زیست، مثل حقوق زنان، مثل حقوق زبانی، مثل اهمیت علم آموزی، مثل اهمیت پژوهش علمی، مثل حقوق کودک، مثل نیاز به ارتباط با دنیای خارج  و تنش زدایی از روابط خارجه، مثل اهمیت عدالت اجتماعی، .....) می تواند نوید بخش آن باشد که تحولات عظیمی که خواه ناخواه در راه هستند  جامعه ای  بهتر و خواستنی تر بسازد. اما اگر کسانی که سوادی دارند و معلوماتی و هوشی و قابلیتی- هم اکنون  درگیر مسایل پیش پا افتاده باشند، تحولات  اوضاع را بهتر نخواهد کرد.

در نوشته های بعدی ام برخی نکاتی که به ذهن این حقیر می آید تا مشکلات فکری  نانوشته و ناگفته  این قشر را  حل کند، بازگو می کنم. ادعا ندارم نوشته های من خیلی ارزشمند و راهگشا خواهند بود اما امیدوارم باعث شود که افرادی که از این قبیل موضوعات در رنجند، مشکلات خود را از دریچه ای دیگر و زاویه ای دیگر بنگرند و در آنها تعمق کنند. در این صورت حتما راه حل موثر برای خود را خواهند یافت. ممنون می شوم این سری نوشته های مرا به اشتراک بگذارید تا  به دست کسانی هم که مخاطب اصلی این سری نوشته ها هستند برسد.

قسمت دوم: برخورد درست  با  خرده فرمایش های پدرسالارانی که معتقدند دیپلم خودشان ویا مدرک سیکل پدرشان به صد تا مدرک دکتری الان می ارزد!😉😁



در اینجا به چند موضوع می پردازم که به نظر من حاصل جامعه در حال گذار ماست. ندیدم کسی در جایی به آن بپردازد.
یکی از موضوعات درگیری های عروس های تحصیلکرده در خانواده های نسبتا سنتی است. در مورد  اختلاف های مادرشوهر و عروس زیاد صحبت شده. در واقع اختلاف ها در فرهنگ پاپ و در مثل ها و ضرب المثل ها بزرگنمایی هم شده. اختلاف اون قدر هم زیاد نیست. 
اما در مورد اختلافاتی که بین عروس و پدرشوهر در جامعه نیمه سنتی-نیمه مدرن  ما  پیش می آید، کمتر صحبت شده. در جامعه سنتی تر، روابط و جایگاه این دو کاملا روشن بود و دیوارها  و مرزها کاملا روشن. در نتیجه کمتر مشکل پیش می آمد. دست کم درفرهنگ سنتی  مناطقی مثل آذربایجان و مرکز و شمال ایران که من با فرهنگ آنها آشناترم مشکل چندانی  بین این دو نبوده است. اما الان باورود یک عروس تحصیلکرده شاغل که در زمینه های مختلف اقتصادی و.... که قبلا قلمرو مردانه محسوب می شد، نظم مالوف ومرزهای نامرئی اما خوش تعریف به هم می ریزد.
معمولا پیرمردها در مورد زن جوان تحصیلکرده کنجکاو هستند و او را به صورت که موجودی که باید از نو شناخت و مطالعه کرد می بینند. تا ده سال پیش که تعداد فیزیکدانان زن در جامعه جهانی فیزیکدانان کم بود این کنجکاوی بین پیرمردهای فیزیکدان در اروپا هم خیلی مشهود بود! برگردیم سراغ روابط خانوادگی در ایران. بعضا پیرمردها اظهار نظری می کنند یا توقعی یا «خرده فرمایشی» دارند که به عروس بر می خورد و آن را دون شان اجتماعی خود-با توجه به تحصیلات و...خود- می بینند. اونها یی که «نه» گفتن بلد نیستند و می خواهند ماخوذ به حیا باشند، خشم را فرو می خورند و الکی در دل شعار می دهند که باید «منیت» خود را بکشند و تواضع و فروتنی کنند. برخی هم  آن قدر در این راه پیش می روند که  می افتند در دام شیادان «عرفان فروش». اصرار بر کشتن «منیت»، راه را  بر سو استفاده های گوناگون شیادان باز می کند. کسی که بنا ندارد که منیت خود را بکشد کمتر امکان دارد در این دام ها بیافتد.
 بعد از یک مدت  این عرفان بازی ها و این فروتن بازی ها، واکنش منفی می دهد . معمولا کسی که ادعا می کند منیت خود را کشته یک مرتبه مثل آتشفشان فوران می کنند و پرخاشی از خود بروز می دهند که چه در فرهنگ سنتی و چه در فرهنگ مدرن غیر قابل قبول هست.


من ملاحظه کرده ام  که کسانی که  مهارت اجتماعی بالا دارند خیلی راحت این  گونه مسا یل را حل می کنند و نیازی به کشتن منیت  نمی بینند.  هرگاه  با اظهار نظر نابجا یا به اصطلاح خرده فرمایشی رو به رو می شوند که به نظر آنها  اندکی توهین آمیز هست در همان ابتدا مرزها را روشن می کنند. اما نه با پرخاش و ایجاد کدورت.  با گفتن جملاتی نظیر «دیگه چی؟!»، «که این طور». لحنشان را طوری تنظیم می کنند که یعنی تو شوخی کردی من هم به شوخی جواب دادم! هرچند برداشت شوخی هم نکرده باشند اما این پیام را می دهند که این نظر یا خرده فرمایش چنان بیربط و نابجا بود که به شوخی می مانست. دو سه برخورد به این شکل، مشکل را حل می کند. لازم نیست طرف برود عارف شود یا «منیت» خود را بکشد یا آتشفشان خشم شود! به همین راحتی، به همین خوشرویی! ادامه دارد.....

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کار در یک شرکت استارت آپ جدی و آبرومند

+0 به یه ن

مردم ما نمی دانند ودرک نمی کنند که رئیس استارت آپی که تازه شروع به کار کرده  چه قدر به همدلی و همفکری و دل به کاردادن تک تک اعضایش  احتیاج دارد تا به موفقیت برسد.

وقتی رئیس استارت آپ از کارمندش می خواهد که مثلا بیشتر از زمان مقرر کار کند فوری  نصایح دلسوزانه فک و فامیل از ایران شروع می شود که "رئیس غلط" کرده! به او بگو من بیش از زمان مقرر کار نمی کنم. اگر رئیس زن باشد، اظهار نظرهای هوشمندانه فک و فامیل بلند می شود که "اگربرایش شوهر بیابی راحت می شوی!"
اگر هم زن متاهل باشد به نوع دیگر یاوه گویی می کنند!

درکی از شرکت تازه تاسیس دانش بنیان ندارند. خیال می کنند این هم  یک شرکت انگل-صفت از همان انواعی است که در ایران بودجه می گیرند و شامورتی بازی می کنند. خیال می کنند رئیس استارت آپ جدی هم مثل "رئیس آفتابه مسجد شاه" دستور صادر می کند. اغلب مردم ما، حتی تحصیلکرده های فارغ التحصیل از دانشگاه های درجه یک ما، تنها با همین نوع تیپ شخصیتی رئیس آشنایی دارند.
با این حال به خود اجازه می دهند به فامیل های خود که در شرکت های پیشروی دانش، در اروپا یا آمریکای شمالی کار می کنند نصایح دلسوزانه صادر کنند!

اغلب نمی فهمند که رئیس یک استارت آپ جدی چه قدر تحت فشار هست و چه قدر به کمک فکری و روحی تک تک کارمندان نیاز دارد….
نمی فهمند که اگر رئیس چنین شرکتی حمایت نشود  استارت آپ شکست می خورد و کارمندان از کار بیکار می شوند. نمی فهمند که نگه داشتن این استارت آپ شوخی نیست. قرار نیست که رئیس با چند تا کلمه بلغور کردن و نشان دادن چند تا بروشور باز هم بودجه بگیرد و خرج دلاربازی و …. کند.باید محصول ارائه دهد.
به کمک تک تک کارمندانش نیاز مبرم دارد.

این را هم باز نمی فهمند که اگر شرکت موفق بشود و توسعه یابد مقام و منزلت کارمندان اولیه که با دل و جان کار کردند چه قدر بالاتر خواهد رفت.
با این گونه مفاهیم مدیریتی ناآشنایند وقادر به درک آن نیستند.
حق هم دارند. در دوروبرشان زیاد از این چیزها ندیده اند.
اگر هم در ایران یک رئیسی با این فرهنگ کار کند، کارمندان دون پایه جمع می شوند برایش پاپوش می دوزند و او را زمین می زنند. بعدش که دوباره یک رئیس با ویژگی های مالوف "رئیس آفتابه مسجد شاه" نصیب شان شد خیالشان راحت می شود  می نشینند سرجایشان و جلویش تملق می گویند. به این ترتیب نظم مالوف هزاران ساله این مرز و بوم برقرار می شود. 
امروزه در ایران هستند کسانی که دیدگاه مدیریتی دارند " آممان حیف کور توتدوغون بوراخماز!"

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ارزیابی در کشورهای پیشرفته اما کوچک

+0 به یه ن



طبعا همه کشورهای پیشرفته به اندازه آمریکا، جامعه علمی گسترده ندارند. بنابراین در همه شاخه های پژوهشی یافتن کسانی در داخل کشور که  بتوانند ارزیابی علمی کنند و خود ذینفع نباشند، آسان نخواهد بود. اما اصلا نیازی نیست ارزیابی علمی در چارچوب یک کشور انجام گیرد. همان طوری که ما مقالات علمی مان را به مجلات بین المللی می فرستیم تا داوری از کشوری دیگر آن را ارزیابی می کند، می توانیم از افراد خبره  و متخصص در کشورهای دیگر هم بخواهیم که عملکرد علمی گروه های علمی یا افراد یا آزمایشگاه ها را ارزیابی کنند. متاسفانه در مقابل چنین ارزیابی علمی در ایران مقاومت هست. 

در کشور پیشرفته اما کم جمعیتی  مثل سوئد کاملا جا افتاده که از داور بین المللی برای ارزیابی دعوت کنند. خود من امسال داور و ارزیابی کننده برای ارتقا ی یکی از استادان 
KTH
از دانشیاری به استاد تمامی بودم. خیلی  افتخار می کنم که یکی از سالم ترین کشورهای دنیا (به لحاظ دوری از فساد) برای ارزیابی مرا در این گوشه ایزوله دنیا انتخاب کرده است که حتی آمازون-دات-کام  هم به آن سرویس نمی دهد!!.
اون هم برای موضوع آکادمیک جدی ای در حد ارتقا از دانشیاری به استاد تمامی.
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل