تکم خوانی

+0 به یه ن

امسال در نوروز می خواهم "تکم چی" بشم. طرح "تکم" را از اینترنت برداشته ام و سفارش داده ام برایم بافته اند. اصراری ندارم که تکم من شبیه تکم صد سال پیش باشه که خیلی "اصیل"باشه. ترجیحم این هست که تکم و تکم خوانی من، طوری باشه که برای کودکان امروزی که با پوچز و اختانوردها و السا و آنیتا بزرگ می شوند جذابیت داشته باشه. کار سختی خواهد بود!


 با بالا رفتن نرخ دلار، قیمت عروسک وارداتی هم بالا رفته. در نتیجه عروسک دست ساز داخلی می تواند مشتری بیابد. این یک ایده عملی است برای خوداشتغالی با سرمایه بسیار اندک. https://fa.m.wikipedia.org/wiki/تکم%E2%80%8Cچی 
------------------

 در مورد تکم بیشتر بخوانید

 تکم و تکمچی [اوسطوره، فولکلور، مدنیت] 
آراشدیریب یازان: عمار احمدی ساوالان 
ایگیدلری انتشاراتی اوچونجو چاپ - قیش ۱۳۹۹ 

 آی تکمین کندی وار
 کمندی وار، کندی وار 

هر قاپیدا اویناسا 
بیر نَلبَکی قندی وار

 جنابِ جبرئیل نامه گتیردی
 گتیرجه‌یین پیمبره یئتیردی 
مبارک قوللارین گؤیه گؤتوردو، 
-سیزین بو تازه بایرامیز مبارک 
آییز، ایلیز، هفته‌ز، گونوز مبارک. 

 تکم از یک واژه «تکه» و ضمیرم «م» ترکیب یافته است. تکه در لغت ترکی به معنی بز نر نیرومند آمده که ترکیب این دو به معنی «بز نر من» می باشد. تکم عروسک اسطوره‌ای آذربایجان است که آن را از چوپ می سازند. پاهای این عروسک متحرک است که روی صفحه چوبی که اغلب به شکل دایره است به وسیله اهرمی که از وسط دایره به زیر شکم عروسک وصل است، توسط تکمچی به رقص درمی آید. تکمچی با دست چپ خود پایه ثابت زیر صفحه چوبی را گرفته و با دست راست اهرم متحرک چوبی را به حرکت وا می دارد. با به حرکت درآمدن عروسک روی صفحه چوبی تکمچی شروع به خواندن شعر می کند. 

بدن تکم را با پارچه قرمز خوش رنگ می پوشانند و روی آن را با سکه ها و پولک ها و زنگوله های کوچک خوش رنگ تزیین می کنند. این کار باعث می شود که وقتی تکمچی عروسک را به رقص درمی آورد آن تزیین ها آهنگ خاصی به رقص تکم ببخشد. عروسک بز نر و روپوش قرمز رنگ تکم و تزیین های آن ریشه در اسطوره های مردم آذربایجان دارد. بز در فرهنگ آذربایجان نماد زندگی اجتماعی انسان های دوران باستان است. بز ماده را نماد باروری و بز نر را نماد دورهم بودن و زندگی اجتماعی می دانستند. رنگ قرمز در فرهنگ مردم آذربایجان هم نماد و سمبل آتش و گرمی و هم نماد شادی و سرور می باشد. علت اینکه زنان آذربایجان هم در پوشش های خود از رنگ قرمز زیاد استفاده می کنند به همین ریشه و نماد برمی گردد. اما پولک ها و سکه های آویزان از تکم نماد فراوانی و برکت در بین مردم آذربایجان است. تکمچی با بستن سکه به لباس تکم نوید سال نیکو و پر برکت را برای مردم می دهد. گاهی دیده می شود که برخی از تکمچی ها به دو طرف شکم تکم آیینه نصب می کنند. این کار به رسم روشنایی و دادن چشم روشنی و خبر از سال شادی و فراوانی است.
 #فروش_آنلاین_کتاب 
#فروش_آنلاین_کتابهای_ترکی_آذربایجانی آ
نلاین ساتیش: @savalan_igidlary 
 @yashmaq_book @evdeal.ir *
[بوردا اولان بوتون کیتابلاری آلماق اوچون دایرکت‌ده یازا بیلرسیز] (کیتابلار پست واسیطه‌سیله، دقیق بهداشتی پروتکل‌لارین رعایتی ایله، پلاستیک ایچینده قوللوغونوزا گؤندریله‌جک). 

 شعری که برای تکم خوانی انتخاب کرده ام:
 ⭕️تکم 
✍#رامین_جهانگیرزاده 

 ایکی بوینوزلو کئچی 
آی بیزیم دوزلو کئچی

 هر نه واردی یئییرسن 
هئچ نه‌یه یوخ دئمیرسن 

 تکم-تکم دئدیم من 
آتیلیب اوینادین سن 

 بوزاردین دان یئری تک
 بیر آز یئمکدن ال چک 

 تورپاغا نفس گلدی 
سنه هئچ هوس گلدی؟!! 

 گول اولدو بولبول اولدو
 تکم رنگین دورولدو؟!! 

 بوینوزلادین هر یئری 
آتیلدین لاپ مین سئری 

 دیرماشدین داغ داشلارا 
گئتدین لاپ او باشلارا 

 بوینوز چالدین گونشه 
مات قالدیم من بو ایشه 

 تکم بسدی دوش یئره 
بوینوزلاما بوش یئره 

 گونش گؤیون اوزونده 
ایزی قالار گؤزونده

 گؤزوندن نور اله‌نَر 
بیردن ایشیق گؤرونر 

 آی گؤزو ایشیق تکم 
توکو یاراشیق تکم 

 ساققالی آت قویروغو 
حیات یئنی بیر قورغو 

 گل اویناقلا گول اولسون 
قلبیمیزه نور دولسون 
 @yekansasi98

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

داستان کوتاه سرباز و دانشجو

+0 به یه ن

بهار سال ۱۳۷۴، فرودگاه تبریز، سالن انتظار

دانشجو گوشی واکمن را از روی روسری بر سر تنظیم می کند و آن را روشن می کند و در موسیقی غرق می شود.

سربازی که آنجا مامور هست به سراغش می رود و با لحنی نه چندان دوستانه می پرسد:

-خانم! چی گوش می کنی؟!

دانشجو سرباز را بر انداز می کند و با لحنی چالشی (defiant) پاسخ می دهد :
-چایکووسکی!
سرباز که با این نام آشنا نیست می گوید:
-چی؟!
دانشجو با صدای بلند تر تکرار می کند:
چایکووسکی.
سرباز می گوید تو باید نوارت را به ما بدهی تا کنترل کنیم و مطمئن شویم غیر مجاز نباشد. دانشجو نوار را به او می دهد. اندکی بعد سرباز با نوار باز می گردد و می گوید:
-خانم! این نوار، آهنگ دارد.
دانشجو نوار را از دست او می گیرد و به لحنی تمسخر آمیز می گوید:
-پس تو فکر کردی من اون قدر «سَفِه» (=احمق) هستم که نوار خالی گوش می کنم؟!

نمی دانم این برخورد دانشجو با اون سرباز در حالت کلی درست هست یا نه؟! اون نوع واکنش از جانب یک دانشجو که مسئولیتی در قبال کسی ندارد و دارد زندگی را تجربه می کند شاید بد نباشد. شاید اگر امثال آن دانشجو همان جور و حتی تند تر هم رفتار کنند اونهایی که به همه کار شهروندان کار دارند یک کمی خودشان را جمع و جور کنند و کم به مردم گیر بدهند.
اما این را می دانم که وقتی کسی مسئولیتی بزرگ مثل سرکشی به کودکان بدسرپرست را بر عهده گرفت دیگه نباید سر این مسایل کوچک با هر کسی که گیر می دهد دهن به دهن شود. والا اون قدر برایش مشکل و دردسر می سازند که از کار اصلی و مهمش باز می ماند و نمی تواند به کودکان معصومی که به او وابستگی عاطفی پیدا کرده اندو امید بسته اند، رسیدگی کند. در این مثال، اون دانشجو از لحن صحبت سرباز همان اول فهمیده بود که کسی نیست که چایکووسکی را بشناسد. علت پاسخ دادن به آن شکل آن بود که به رخ سرباز بکشد که از خودش -دست کم در امر موسیقیایی که به آن گیر داده- کم دانش تر هست. اگر دنبال چالش نبود، می توانست جواب دهد «موسیقی بی کلام». اگر چهره سرباز نشان می داد باز هم نفهمیده، می توانست توضیح دهد «از همان ها که در رادیو هم پخش می کنند». اون موقع دیگه سرباز گیر نمی داد که باید نوارت را گوش کنم.

باز این سرباز آدم خیلی بدجنسی نبود که نوار را پس داد و دردسر بیشتری نیافرید. احتمالا اونجا حوصله اش سر رفته بود و دیده بود یک دختر خوشگل تنها نشسته خواسته بود به بهانه ای سر صحبت را با او باز کند و مشغول شود. در دهه هفتاد، به ما آداب معاشرت با جنس مخالف نمی آموختند. (حتی همان « چایکووسکی گوش کن» ها هم بلد نبودند که با جنس مخالف از طبقات و طیف های مختلف سر صحبت باز کنند!) در نتیجه محاوره این جوری پیش رفت. خوشبختانه اون سرباز، خیلی بدجنس و عقده ای نبود . می توانست خرده شیشه داشته باشد و دردسر بزرگ تری بیافریند. در کشور ما کاملا این امکان هست که از همچین مسئله کوچکی یک دردسر تمام عیار شروع شود و سالها مشکلات برای فرد پیش آید. طبعا اشکال کار از بالادستی هاست والا مامور عقده ای همه جای دنیا پیدا می شه. منتهی سیستم نباید بذاره خیلی دیگه جولان بده و روز گار شهروندان عادی یا فعالان مدنی را سیاه کنه. به هر حال فعلا تا اطلاع ثانوی اوضاع اینه! اگر قدم در راه کار خیریه ویا فعالیت محیط زیستی یا نظایر آن می گذارید خیلی مراقب خود باشید. اگر هم بلد نیستید مراقب خود باشید، این قبیل فعالیت ها را به اهلش واگذار کنید و فقط از پشت جبهه از آنها حمایت فکری و مالی و عملی کنید. اون هم می شه! در پشت جبهه فعالیت های خیریه و محیط زیستی جای کار زیاد هست. من خودم ترجیح می دهم نیروی پشت جبهه باشم تا این که بروم با ناشیگری در امر ارتباطات با امثال اون سرباز برای خودم یا موسسه دردسر درست کنم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مددکاری و امدادگری حرفه ای به جای ذوقی و عشقی و دلی

+0 به یه ن

اگر در جمعی باشید که خیلی شما را تحویل می گیرند و خیلی لطف دارند و جایگاه علمی و... شما را هم خوب به رسمیت می شناسند، تواضع نشان دادن سخت نیست!
درسته یک عده که ظرفیت  ندارند خودشان را گم می کنند. اما درصد زیادی ازمردم در آن موقعیت رفتارمناسب نشان می دهند.

از سوی یک زن چهل و چند ساله، مهربانی نسبت به یک کودک کوچولو (چه فقیر و چه غنی) اصلا چیز عجیبی نیست. در واقع طبیعی ترین واکنش هست در مقابل جذابیت های یک بچه کوچولو.


گاهی می شنویم و یا می بینیم که فلانی با بهمان جایگاه علمی رفت در روستاها و در حاشیه ها شهرها و با افراد بیسواد دمخور شد، با کودکان محلی مهربانی کرد و با همکاری محلی ها کارهای بزرگی کردند.
بسیار هم عالی!

اما برای دوام آوردن یک فعالیت اجتماعی و خیریه در ایران بیش از این لازم هست.
لازم هست که تعامل با قشری دیگر را هم بیاموزید-که اگر نیاموزید بدجوری در دردسر می افتید. کدام قشر؟! قشری که ماموریت دارد چک کند که شما جاسوس و... نیستید! این قشر از شما "تواضع"خاصی انتظار دارند. این که شما با فقیرترین قشر جامعه هم سر یک سفره می نشینید، شما را به اندازه کافی  برای این منظور متواضع نمی سازد.
این که شما با وجود این که در رشته تخصصی خود شناخته شده اید ولی باز فروتنانه سرکلاس یکی بسیار کم سال تر و ناشناخته تر از خود می نشینید تا مطلبی نو بیاموزید، از منظر آن قشر شما را به اندازه کافی فروتن نمی سازد.
آن قشر اگر شما را فروتن نیابد، خواهد خواست "حال شما را بگیرد"! اغلب روسایش هم کمک می کنند.

شاید فکر کنید منظور من این هست که آن قشر، تملق و چاپلوسی می طلبند.بین اونها هم حتما کسانی هستند که چاپلوسی دوست دارند (همان طوری که بین اقشاری مثل کارمند بانک و استاد دانشگاه و پزشک و.... هم خواهان تملق کم نیستند!) اما منظور من این نبود که چاپلوسی خالی برای در امان بودن از آنها کافی است!
اتفاقا شاید فکر کنند مسخره شان کرده اید و بدتر اذیت کنند.

خیلی پیچیده تر از این حرفهاست و انسان شناسی زیادی می خواهد. تنها چندمورد از هزاران مورد را من می دانم:

اگر همان ابتدا بدانند  که شما نگران این هستید که اگر معطل بشوید مادرتان نگران شما شود، خیلی دلشان نرم می شود! انگار احساس همذات پنداری می کنند.

جوان ترهایشان از زنان همسن و سال من، احساس مادرانه نسبت به خود انتظار دارند.   برای همسن های من از طبقه متوسط این یک مقدار سنگین می آد. ماها برای بچه سه ساله حس مادرانه نشان می دهیم اما یک مرد بالای ٢٥ سال را به سختی جای بچه مان می بینیم. ولی واقعیت این هست که مادر آنها اغلب  کم سال تر از ماست! به علاوه، در جمعی که آنها بزرگ شده اند مادر آنها ده سالی است که پیرزن حساب می شود! حس خود جوان پنداری همسن وسالان من از جمله چیزهایی است که اونها را عصبانی می کند.

اگر فکرکنند، خارجی مآب هستید و موزیک خارجی  (حتی کلاسیک غربی) گوش می کنید و دوست خارجی دارید یا حتی با ایرانیان مقیم خارج دمخورید از شما خوششان  نمی آید.

خلاصه اگر بخواهید در این مملکت کار عام المنفعه بکنید باید حواستان به خیلی چیزها باشه و الا، توی دردسر می افتید.  اگر کشور از انسداد سیاسی بیرون بیاید، وضعیت از این اندکی بهتر می شود اما درست شدن کامل دهه ها طول می کشد. چون که این نوع تواضع طلبی از سوی آن گونه اقشار خیلی جا افتاده و به این راحتی ها هم عوض نمی شود. رئیس بالادست هم درست شود تا مدت ها ، منشی اش همین بساط را به اسم او راه خواهد انداخت!



هستند کسانی که اون قدر مردم را خوب می شناسند که در این شرایط هم می توانند در میانه میدان و در کف خیابان و بیابان، کار خیریه یا محیط زیستی بکنند و وقتی به آنها گیر داده می شود بتوانند بدون دردسر فراوان نجات یابند. من معتقدم از کسانی که توانایی آن را دارند که در این شرایط کار عام المنفعه بکنند (بی آن که حاشیه ای به وجود آید)تمام قد حمایت باید کرد.


🍀@minjigh

فعالیت مدنی یا انجام دادن امور خیریه، مانند هر کار دیگری، مهارت و تخصص خود را می طلبد. بی جهت نیست که مددکاری اجتماعی رشته دانشگاهی مخصوص  به خود دارد. 

در کشور ما بسیار مقبول هست که عده ای   نقطه آغاز فعالیت مدنی را  عشق و شور و البته پاکدستی مالی بدانند. یعنی اکثریت فکر می کنند اگر کسی پول هایی که از مردم جمع می کند به دست نیازمندان می رساند یا صرف پروژه عام المنفعه ای که وعده اش را داده می کند (توی جیب خودش نمی گذارد) باید برای او دست زد و نگفت بالای چشمش ابروست.

خیلی از این کمک هایی که در سالهای اخیر عده ای باشور وعشق و پاکدستی برای زلزله زده ها و سیل زده ها و سایر نیازمندان کرده اند، بیش از این که نفع داشته باشد ضرر رسانده! علت آن هست که اصول اولیه فعالیت مدنی در کمک رسانی رعایت نشده.


اتفاقا خیلی از رفتارهایی  که تحسین وبلاگ نویسان و فعالان عرصه مجازی را بر می انگیزد دقیقا رفتارهایی هستند که به مددکاران می آموزند که انجام ندهند.
مثلا، به خاطر دارم بعد از  زلزله ورزقان، یکی از دوستان فضای مجازی با هیجان در وبلاگش نوشته بود که صحنه هایی "امیدوار کننده" در کمک رسانی به ورزقان شاهد بوده از جمله آن که یک پسر جوان با یک تیپ هنری داشت کمک رسانی می کرد! برای کمک رسانی به زلزله زدگان در روستا نباید تیپ هنری زد! 
از آموزه های مددکاری آن هست که وقتی در این موارد کمک رسانی می کنید مانند مردم محل لباس بپوشید و غذا بخورید! مبادا با تغییر سبک زندگی آنها به طور موقت، در آنها نیازهای کاذبی ایجاد کنید که بعد از قطع شدن فرآیند کمک رسانی، امکان برآورده شدن نخواهند داشت.

از این قبیل اشتباه ها، امداد رسانان آموزش ندیده بسیار مرتکب شده اند. مطالعات جامعه شناسانه نشان می دهند که در روز های اول زلزله یا سیل، مردم محلی زلزله زده آن قدر مناعت طبع و صداقت داشتند که بیش از نیاز بر نمی داشتند. کمک های بی رویه و نامناسب، مناعت طبع زلزله زده ها را چنان در هم شکسته که  دو ماه بعد، برای گرفتن کمک هایی که بدان نیاز هم نداشتند انواع و اقسام دروغ و دغل سوار کرده اند.

با منحل شدن جمعیت امام علی ، حتما خیریه های دانشجویی متعدد شکل خواهند گرفت. من خواهش می کنم قبل از هر کار عملی، یک مقدار در امر مددکاری مطالعه کنید و دانش خود را در این زمینه بالا ببرید. هر چه قدر هم تیزهوش باشید فارغ التحصیلی از دانشگاه صنعتی شریف شما را واجد شرایط مددکاری نمی کند(درست همان طوری که با مدرک تان از دانشگاه شریف شما را به عنوان تکنسین اتاق عمل هم نمی شناسند چه برسد به خود جراح). اینها همه مطالعات خاص خود را می طلبند. اگر می خواهیدموسسه ای خیریه بزنید  حول و حوش دو سه مدد کارحرفه ای موسسه خود را بنا نهید که اصول مددکاری را به شما یاد دهند نه کسانی که صرفا تیزهوش باشند یا کاریزما داشته باشند.
من تنها می دانم که چنین اصولی برای مددکاری هست. از مرحله "نداند که نداند" به مرحله "بداند که نداند" صعود کرده ام. اما خیلی از کسانی که از کلاس درس مهندسی یا علوم پایه می پرند وسط کار خیریه، در همان مرحله انکار این اصول هستند. اصرار دارند عشق و شور و درستکاری آنها ازیک سو و تیزهوشی آنها از سوی دیگر کافی خواهد بود.


برای شخصی مثل من که  مددکاری اجتماعی را به طور حرفه ای نمی داند بهترین انتخاب آن هست که حمایتش را از موسسه ای انجام دهد که مددکاران حرفه ای کاربلد در استخدام دارد. من ترجیح می دهم از محل حمایت مالی ام حقوق یک مددکار حرفه ای هم پرداخت شود تا بقیه کمک مالی به طرز صحیح مصرف گردد. نه آن که با ناشیگری امدادگر غیر حرفه ای بیشتر ضرر رساند.

من ترجیح می دهم به موسسه ای کمک کنم که مددکارش به طور حرفه ای در طول سال در کنار مددجوی نیازمند بایستد. نه آن که دانشجویی باشد که روزی از سر شوق و عشق با محبت فراوان، فلان بچه یتیم یا بدسرپرست یا سرطانی را به لحاظ عاطفی وابسته خود بسازد ولی فردا که موعد امتحانات شد یا خود دچار شکست عشقی شد کودک را به فراموشی سپارد!


ازاون محبت های بیحد واندازه، فیلم می گیرند در فضای مجازی پخش می کنند اما دیگه در فضای مجازی نشان نمی دهند که بعد از قطع آن محبت ها و کمک ها، کودک یا بزرگسالی که به آن خو گرفته چه حالی پیدا می کند!
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هوای صاحبان شرکت ها را در این آخر سال، به لحاظ روحی داشته باشیم

+0 به یه ن

روزهای آخر سال برای کارآفرینانی که باید با ماموران مالیاتی سر وکله بزنند روزهای سختی است. به خصوص مهندسان صاحب شرکت سخت تحت فشار قرار می گیرند.
به خصوص اگر اهل پارتی بازی و رشوه و.... نباشند!
در این سال ها که رکود اقتصادی بیداد می کنه، صاحبان شرکت هایی که حس مسئولیت پذیری در مقابل کارمندان و کارگران شرکت دارند، برای این که چراغ شرکت روشن بماند، مجبور شده اند که زیر قیمت قرارداد پروژه ببندند. اما این حرف ها به گوش داروغه ناتینگهام نمی ره و می خواد مالیاتی در خور بودجه واقعی (منظور بودجه ای که می بایست  می بود اما نیست) ببنده!

ما که کارمندیم از این سختی ها و مشکلات بی خبریم. سرماه حقوقمان را دریافت می کنیم و در اسفند ماه علاوه بر آن عیدی هم می گیریم و خوشحال می شویم. خبر نداریم چه بر کار آفرینان در این روزهای آخر سال می گذره. 

شما شرکت مهندسی مالیات دهنده ایرانی را با مالیات دهنده کشورهای شمال اروپا مقایسه نکنید. اونجا با طیب خاطر مالیات می دهند چون که به ازای آن می بینند که جامعه خدمات درخور می گیره. ثانیا اونجا کسی نورچشمی نیست! به عدالت همه مالیات می دهند. حتی خاندان های سلطنتی هم باید مثل سایر شهروندان مالیات دهند. فسادی چندانی هم نه در گرفتن مالیات هست نه در خرج آن. 

شما حتی شرکت مالیات دهنده ایرانی را با مشابه خود در ترکیه یا هند هم مقایسه نکنید. اونجا سیاست حکومت اینه که راه را برای پیشرفت شرکت های مهندسی اش باز کنه. حتی اگر اردوغان در خارج از مرزهایش ماجراجویی  می کنه یک هدفش هم اینه که راه باز بکنه تا شرکت های مهندس ترکیه در اون کشورها برنده مناقصات بشوند. 
در کشور ماست که اکثر سیاست های داخلی و خارجی کلان در جهت چوب لای چرخ شرکت ها گذاشتن هستند!

به هر حال مالیات را باید داد. اگر روز و روزگاری این کشور خوب اداره شود نیاز به گرفتن مالیات خواهد داشت. اصلا خوب نیست که بگیم چون کار بهمان قشر مفیده باید از مالیات معاف بشه! اتفاقا باید بکوشیم تا اون اقشاری که الان برای خودشان امتیاز ویژه قایل شده اند و مالیات نمی پردازند مجبور شوند که مثل بقیه مالیات دهند.
امتیازات ویژه نظیر مالیات ندادن زیر زبان هر قشری مزه کنه ، بعدا دردسر درست می کنه. 



حرفی که من می زنم بیشتر در حد انسانی است. اگر عضو خانواده، یا دوست و آشنای شما یا رئیس شما کارآفرین هست بدانید که این روزها سخت تحت فشار هست. اگر عصبی می شود درکش کنیم. سعی کنیم او را تقویت روحی کنیم و توقعی بیش از توانش نداشته باشیم.

در سال های اخیر زیاد شنیدیم که فلان آقای مهندس صاحب شرکت ٤٠ یا ٥٠ ساله یهو سکته کرد مرد! بعدش هم مردم با تعجب می گویند این که سیگار نمی کشید، این که ورزشکار بود.....
خبر ندارند چه فشار عصبی که روی این قشر هست! یکی از طبقه فقیر دغدغه سیر کردن شکم یک سر عائله را دارد. یک صاحب شرکت دغدغه سیرکردن شکم ده ها عائله کارگران و کارمندانش را! اون هم در این وضعیت اقتصادی!

🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هشت مارس و سوپرمن های خانگی ما

+0 به یه ن

پس فردا، هشتم مارس و روزجهانی زن هست. می خواهم به این مناسبت بحثی  متفاوت و غیر تکراری باز کنم.


 در فرهنگ ما این نظر هست که مرد به عنوان شوهر، برادر و  پدر در هنگام خطر محافظ و مراقب همسر، خواهر یا فرزند خردسال خود (اعم بر دختر و پسر)  و فرزند دختر بزرگسال می شود تا جایی که جان خود را برای آنها به خطر می اندازد. 
در فرهنگ ما این دیدگاه، خیلی پررنگ هست. کافی است در آن تشکیک کنی تا به آقایان بربخورد که «مرد واقعی باغیرت» هرگز چنین نمی کند.
من نمی دانم «مرد واقعی باغیرت» کیست و چه اکسیری بر غرایز  زده که چنین طلا گشته! اما این را می دانم که غریزه حفظ حیات، بسیار غریزه قوی ای در اغلب  موجودات زنده تکامل یافته از جمله در انسان هست.
از سوی دیگر، در طبیعت غریزه ای هم به نام غریزه مهر مادری داریم. چه در حیوانات و چه در انسان ها دیده ایم که مادر در هنگام خطر برای نجات فرزند خردسال، خود را با آب و آتش می زند و دست کم موقتا  غریزه حفظ اولاد در وی بر غریزه حفظ جان چیره می گردد. 
آیا در پدران هم چنین غریزه ای هست؟ شاید در برخی گونه ها، پدران هم چنین غریزه ای داشته باشند اما بعید می دانم در گونه انسانی، پدران چنین غریزه ای از خود نشان دهند. در واقع در جوامع شدیدا پدر سالار مثل جوامع تمدن های قدیم (یونان، روم وبه  استناد از داستان زال و سام شاهنامه در خود ایران باستان) نوزادان  ناقص را به دستور پدران سر به نیست می کردند. زنده به گور کردن دختران در میان اعراب جاهلی که دیگه هیچ چی!  گمان نکنم  چنین رفتاری با چنان غریزه ای جور در بیاید.
اگر  «مردان واقعی باغیرت»، برای حفظ جان کودک و همسر ایثار می کنند لابد باید  با آموزش و تمرین مداوم  چنین قابلیتی را به دست آورده باشند نه از روی غریزه.

حال از سه منظر، سه سئوال مطرح می کنم:

۱- منظر فمینیستی: اصلا چرا باید انتظار داشته باشیم مردان زندگی مان بیایند در موقع خطر ما را نجات دهند؟ چرا به عنوان یک انسان عاقل و بالغ و کامل، خودمان با آموزش و..... آمادگی لازم برای پایین آوردن احتمال وقوع سانحه و محافظت از خود در صورت وقوع سانحه را به دست نیاوریم؟
۲- منظر عملگرایانه: از کجا معلوم، این مفهوم «مرد واقعی باغیرت» یک لاف توخالی نباشد؟! به خصوص اگر جناب «مرد واقعی باغیرت» هر بار که صحبت از آمادگی برای مواقع خطر پیش می آید به منظور این که  صحبت برنامه آمادگی را مسکوت کند، اطمینان  دهد که «عزیزم نگران نباش من همیشه مراقب تو خواهم بود»! اگر به واقع خود را آماده کرده است که هنگام خطر  به منظور حفظ جان ما، جلوی غریزه حفظ جان بایستد، در هنگام آرامش، غریزه حفظ جان او -به اضافه عقل سلیم او- به او هشدار خواهند که حالا که قرار است غیر از خود، چند نفر دیگر را هم نجات دهد بهتر است با رعایت نکات ایمنی وآموزش و..... احتمال خطر را پایین بیاورد.
۳- منظر عاطفی:حیف نیست مرد زندگی ما  (چه «مرد واقعی باغیرت» با تعریف مردانه خودشان باشد چه مردی معمولی  باشد که در هنگام خطر به غریزه رفتار می کند)  در هنگام خطر از بین برود؟  پس بهتر نیست کاری کرد که کلا، احتمال خطر پایین بیاید؟!


من فکر می کنم این که مردم ما نکات ایمنی و آمادگی برای سانحه را جدی نمی گیرند چند علت فرهنگی دارد. 

۱-یکی اش این هست که به علم و تکنولوژی مدرن خیلی اطمینان ندارند. فکر می کنند مستقل از این مباحث علمی ایمنی، هر اتفاقی در تقدیرشان باشه، اتفاق خواهد افتاد.

۲- دیگر این که  مفهوم احتمال و آمار را نمی فهمند. وقتی موردی می بینند که کسی با وجود رعایت نکات ایمنی باز از سانحه ای آسیب دیده، اما دیگری با وجود عدم رعایت نکات ایمنی سالم مانده نتیجه می گیرند که این توصیه ها همه کشک هست. حال آن که ادعا آن نیست که  این توصیه ها   احتمال خطر را به صفر می رسانند. این توصیه ها  احتمال خطر را پایین می آورند اما به صفر نمی رسانند. شاهد درستی این ادعا آمار بالای قربانیان سوانح در کشور ی مثل ایران هست که به آن توصیه ها بی اعتناست. در مقابل   آمار تلفات در سوانح در کشور هایی مثل کشورهای اروپای شمالی و ژاپن که به توصیه های ایمنی به دقت عمل می کنند پایین هست. مطمئن باشید خدا اروپایی ها   را بیشتر از ما عزیز نمی دارد که قوانین طبیعتش را برای حفظ جان و سلامت اونها هر لحظه تغییر دهد اما برای حفظ ما چنین نکند!  قوانین طبیعت ثابت هست. (دست کم در مقیاس زمانی مورد نظر این بحث، ثابت هست).  علم تا حدی این قوانین را کشف  و مدون کرده و آن توصیه های ایمنی هم بر اساس همین قوانین  علمی کشف شده  هست.

۳-دلیل سوم همین «سوپر من های خانگی ما» هستند که دایم اطمینان می دهند که در هنگام خطر مانند سوپر من، ما را نجات خواهند داد، پس نیازی برای آمادگی از جانب ما نیست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مستند در مورد کارآفرینی

+0 به یه ن

خانم رخشان بنی اعتماد، سینماگر پرآوازه کشورمان چند سال پیش با هدف تشویق به کار آفرینی  مجموعه ای به نام کارستان را  تهیه کرد.  این مجموعه در مورد کارآفرین هایی از تهران، کرمانشاه و شمال ایران هستند که هم اکنون و در این شرایط در حال فعالیت مفید اقتصادی هستند بی آن که به کله گنده ها وصل باشند یا رانتی نصیبشان باشد.

من از این مجموعه  تنها مادر زمین در مورد زندگی خانم هایده شیرزادی را دیده ام. تماشای آن را توصیه می کنم.

در استان های آذربایجان شرقی و اردبیل هم کارآفرین مستقل و غیروابسته به کله گنده ها زیاد داریم و هم مستند سازتوانمند و درجه یک. ای کاش مستند سازان این استان ها در مورد کارآفرین های منطقه خودشان چنین مجموعه ای بسازند. بسیار آموزنده و الهام بخش خواهد بود.

هرچند تک تک قسمت های مجموعه  کارستان، به تصدیق منتقدان جالب  و دیدنی هستند اما به نظرم نمی رسد در ایجاد یک موج علاقه به کارآفرینی موفق بوده باشد. در واقع کسانی  که سوژه این مستند ها هستند خود آن قدر جنبه های  شخصیتی جالبی (مثل شاعرانگی، طرفداری از محیط زیست، عشق، فداکاری، مرام و....) دارند که کارآفرینی آنها تحت الشعاع قرار گرفته است و بیننده چندان به آن جنبه توجهی ندارد. به علاوه لوکیشن های مستند ها چنان  زیبا ویا (برای من بیننده) بدیع هستند که توجه را از مسئله کارآفرینی به خود جلب می کنند. هرچند در راه هدف اصلی تهیه کننده فیلم ها راهی نگشوده اند،  با این حال هرکدام اثری ارزشمند هستند که می توانند از جنبه های دیگری (نه لزوما کارآفرینی) آموزنده و الهام بخش باشند.

برای  هدف اصلی که خانم بنی اعتماد در سر داشت به نظرم پلتفرم های  موثرتری از ساخت مستند  هست. مثلا انجمن فارغ التحصیلان مدارس (مدارسی مثل سمپاد) یا دانشکده ها می توانند برنامه هایی انگیزشی در جهت کارآفرینی ترتیب دهند. همچین برنامه های مردمی واقعا هست. تاثیرگذاری اش هم کم نیست.
یک برنامه ای هم هست به اسم شتابدهنده استارت آپی. اون که دیگه دقیقا به همین منظورم انگیزشی است و علی الاصول در این جهت بسیار  می تواند موثر باشد. اگر نظر یا تجربه ای در این موارد دارید بفرمایید. در نوشته بعدی من نظر خود را خواهم گفت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آن مرد با ماک آمد

+0 به یه ن

یک فیلم مستند عالی که توصیه می کنم آخر هفته با خانواده دسته جمعی ببینید:


همان مستند در آپارات بدون نیاز به فیلتر شکن:


فیلم در مورد آقای اصغر قندچی، کار آفرین موفق هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سروش گفته همه شاهان بیسواد بودند!

+0 به یه ن


در چهلمین سالگرد انقلاب ٥٧، دکتر سروش مصاحبه ای کرده بود. در گوشه ای از صحبت اش -که بسیار جنجالی شد- گفته بود شاهان ایران "همگی" بیسواد یا کم سواد بودند. 
فقط هم به شاهان پهلوی بسنده نکرده بود. تاکید نموده بود که از زمان کوروش به این سو همه شاهان کم دانش و بیسواد بودند.

من علاقه ای به نظام شاهی  ندارم اما از یک اندیشمند و فیلسوف بعید هست که  چنین اظهار نظر عامی کند که حتی شخصی با دانش تاریخی اندک مثل من بتواند بلافاصله مثال نقض برایش بیاورد. همان زمان نوشتم که الغ بیک (یکی از شاهان ایران) نه تنها بیسواد نبود بلکه خود پژوهشگر و دانشمند بود.
در واقع برعکس آن هست که سروش ادعا می کرد. بین  شاهان ایران به ندرت می توان آدم کم سواد و کم دانش یافت. 
تنها موردی که به ذهنم می رسد که بتوان با قاطعیت به او لقب ابله داد آخرین شاه صفوی یعنی شاه سلطان حسین صفوی است.
او بود که با حماقت تمام عقلش را در اختیار جن گیرها گذاشت که مملکت را برباد دادند.
من حتی مظفرالدین شاه را هم که به خرافه گرایش هایی نشان می داد ابله نمی دانم. اگر ابله بود با امضای فرمان مشروطه و رفرم هایی از آن دست همراهی نمی کرد.

به نظرم هر کدام از شاهان در یک یا چندزمینه اتفاقا خیلی با هوش و با دانش بودند.

سروش حتی  شاهان هخامنشی را هم از اظهارنظر قاطع (!!!) خود  بی نصیب نگذاشته. راستش من نمی دانم معنای باسوادی وبیسوادی  در تمدن های باستانی ایران چه می توانست باشد. بنابراین نظری در باره آنها نمی توانم داشته باشم. لابد یک سری اطلاعات نظامی و جغرافیایی داشتند که موفق می شدند اون فتوحات عظیم را  انجام دهند.

در ١٠٠٠سال اخیر که شاهان اکثرا سواد ادبی خوبی داشتند. حتی بنیانگذاران خشن سلسله ها نظیر شاه اسماعیل صفوی یا محمدخان قاجار خود شاعر بودند!! عجیب به نظر می رسد ولی این مردان خشن خود شعر می سروده اند!
نادر افشار نابغه نظامی بود. به کسانی که مثل سروش می اندیشند باید تاکید کرد طراحی استراتژی جنگی که منجر به پیروزی پس از پیروزی می شود نیروی فکری و تیزهوشی فراوان می طلبد.

یکی از مشکلات کشور ما که برایمان تبعات بسیار بسیار گزاف به همراه داشته این بوده که نفهمیدند کار نظامی چه قدر "مخ" می خواهد. فکر کرده اند رجز خوانی و شهامت و نترسی و خشونت برای کار نظامی کافی است.


در ایران تا کسی خود را فیلسوف یا اندیشمند می خواند یا حتی می گوید  به فلسفه علاقه مند هست، در محافل دانشگاهی  یک عده به او به عنوان نابغه می نگرند و فکر می کنند که باید برایش امتیازات ویژه قایل شوند. در صورتی که یکی مثال نادر شاه افشار از اغلب آنها باهوشتر بوده و بیشتر از مغزش کار می کشیده که می توانسته استراتژی های جنگی موفق طراحی کند.


دکتر سروش در آن مصاحبه و مصاحبه متعاقبش اصرار داشت که محمدرضا شاه کم سواد بود. تاکید می کرد که یکی دو  زبان خارجه دانستن سواد حساب نمی شود.
اولا به نظرم زبان انگلیسی دانستن بیش از عرفان (که به نظر سروش دانش و سواد به حساب می آید) به درد مملکتداری در قرن ٢٠ می خورد. ثانیا بر اساس برخی دستاوردها در نیمه دوم دهه ٤٠ و نیمه اول دهه ٥٠   شمسی، می توان نتیجه گرفت که دانش محمد رضا پهلوی در زمینه هایی بیش از این می بایست بوده باشد.

اشکال کار محمدرضا پهلوی خودکامگی او بود نه بی دانشی او.


در نیمه دوم دهه چهل با مانور هایی که در اجلاس اپک داده بود توانسته بود در بالا بردن قیمت نفت نقش بسزا ایفا کند.
از قرار معلوم، امثال سروش اصلا درک نمی کند، این قبیل مانورها چه قدر دانش حقوقی و اقتصادی می خواند.
این کارها را ساده و سهل می پندارند. 

درسته یک مقدار هم بخت با اپک یار بود و 
روند تکنولوژی ها و خیلی عوامل دیگر فرصتی به وجود آورد که در آن برهه کوتاه قیمت نفت بتواند تا آن اندازه بالا رود. اما آیا فکر می کنید اگر  اوپک بیسوادی یا کم هوشی نشان می داد می توانست از فرصت استفاده کند؟!
مسلما نه. کشورهای صنعتی که دلشان نمی خواست نفت را گران بخرند!

همچنین در خرید مهمات جنگی دانش زیادی از خود بروز داده بود. خرید مهمات کار آدم بی دانش وکم هوش نیست. خرید مهمات -آن هم در سطح  ادوات بسیار پیشرفته جنگی نظیر هواپیماهای جنگی و تانک های پیشرفته معاملات چرب و نرمی هستند که زیاد هم شفاف نیستند. اگر خریدار یک ذره گیج بزنه،  سرش کلاه می ره. با توجه به این که درجنگ تحمیلی این مهمات و ادوات امتحان خود را پس دادند، می توان نتیجه گرفت خریدار در این عرصه بسیار پیچیده زیاد گیج نزده بود. اگر به جای دانش نظامی، عارف بود، قطعا سرش خیلی بیشتر کلاه می رفت. این قبیل کارها از دست یک عارف یا استاد عرفان بر نمی آید!


مشکل شاه کم دانشی نبود. خودکامگی بود. 
اگر روزی معلوم شود که نقش شاه در آن دستاوردها آن قدر که جلوه داده می شد نبود باز هم نتیجه من نقض نشده.
اولا نشان داده شده است که او خیلی خودکامه بود. ثانیا نشان می دهد که دست کم می فهمید که ارزش و اهمیت آن عرصه ها چه قدر زیاد هست و چه قدر دانش می خواهد که سعی می کرد به اسم خود تمام کند!. این یعنی دست کم از سروش که اصلا اهمیت موضوع را در نمی یابد در آن زمینه،  با دانش تر بود! 

شاه خودکامه تحمل افراد با دانش -که کمتر اهل تملق و ابراز سرسپردگی هستند- نداشت. در نتیجه افراد لایق را که می توانستند کارها را بهتر از او یا در حد او انجام دهند تارومار می کرد. سپس مجبور می شد یا کارها را شخصا انجام دهد یا به دست افراد نالایق بسپرد. درسته در برخی موضوعات مطالعه کرده بود و دانش خوبی داشت ولی همه فن حریف نبود. گاهی در حوزه هایی وارد می شد که در آن زمینه کم می دانست و با دیکتاتوری اعمال قدرت می کرد و حرفش را پیش می برد. در نتیجه تصمیم سازی های غلط می شد.
این بلایی بود که خودکامه با دانش در چند زمینه مهم مملکتداری، به سر مملکت می آورد. تکلیف خودکامه ای که دانشش قرون وسطایی است دیگر معلوم هست.

منظورم از گفتن این حرف ها دفاع یا سرکوفت به کسی نیست. خودتان می دانید که من در مجموع سلسله پهلوی را منفی می دانم. به تبریز که خیلی ظلم کردند. فقط می خواهم بگویم مملکتداری دانش روز می خواهد. از قرار معلوم، طیف فکری  سروش حتی بعد از چهل سال هم نفهمیده اند. حالا سروش اندیشمندشان است! 


🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شجریان و میلانی

+0 به یه ن

شاید به گوشتان خورده باشه که بعد از فوت محمدرضا شجریان، عباس میلانی (تاریخدان) ادعا کرده که شجریان یک پیش نویس قانون اساسی به نزد او به امانت گذاشته. خانواده شجریان هم تکذیب کرده اند.
جزئیات ماجرا را تعقیب نکرده ام وبرایم جالب هم نیست.


این ماجرا منجر به بحث هایی در جامعه در مورد نگارش قانون اساسی شده. یک عده می گن، کافی است که قانون اساسی یکی از کشورهای اروپایی را برداریم ترجمه کنیم. راستش این پیشنهاد تقریبا صد و سی سال پیش توسط امین الدوله انجام گرفته. ایشان قانون اساسی بلژیک را با اندکی دخل و تصرف برای ایران ترجمه کرد. در مشروطیت هم خیلی ازش استفاده شد اما .....
برای خیلی از این کشورهای آفریقایی هم در طول قرن بیست از این ترجمه ها انجام داده اند اما....

قانون باید روح جمعی یک کشور و یک فرهنگ را در نظر داشته باشه. قانون اساسی هم باید برای آحاد ملت باشه و تامین کننده حقوق شان.

نوشتن قانون اساسی کار یک گروه کوچک از روشنفکران وهنرمندان و حتی حقوقدانان نیست.
هر چه قدر هم در کار خود سرآمد باشند باز از دغدغه های بخش های بزرگی از جامعه بی خبرند. قانون اساسی هم باید حامی زنان و مردان کودکان عشایر باشه هم حامی طبقات گوناگون شهری و روستایی.
باید حامی همه شهروندان باشه مستقل از دین و آیین و....
باید هم حامی مصرف کننده باشه، هم تاجر، هم کارگران هم کارفرما و تولید کننده.

یک گروه کوچک نمی تونه به همه این مسایل  احاطه داشته باشه.

این را کلی عرض می کنم و منظورم مشخصا ایران نیست:
اگر قرار باشه برای یک کشور قانون اساسی تهیه بشه، باید کارگروه های تخصصی در زمینه های گوناگون نظیر اقتصاد (شامل تولید و تجارت و بخش خدمات)، محیط زیست، زنان، پژوهش، آموزش، کودکان، کارگران، اقوام و.... تشکیل بشه. کارشناسان هر کارگروه باید از همه جای کشور باشند. هم مرد هم زن. در مورد آموزش و پژوهش باید از  رشته های گوناگون (پزشکی، علوم پایه، مهندسی، علوم انسانی، هنر و...) باشند. 
باید تجربه کار در زمینه مزبور را در بستر جامعه ایران داشته باشند.حتما هم در نوشته پیش نویس از قانون اساسی کشورهای دیگه الهام یا درس می گیرند.

اینها پیش نویس ماده های مربوط به کارگروه تخصصی خود را بنویسند بعد در تلویزیون یک گروه دیگه از کارشناسان، پیش نویس آنها را نقد کنند. مثلا پیش نویس ماده های اقتصادی را محیط زیستی ها نقد کنند و بالعکس.  دوباره با دریافت بازخوردها، پیش نویس توسط کارگروه ویرایش بشه.  دست آخر حقوقدانان خبره بنشینند و با سفت کردن پیچ های حقوقی متن را نهایی کنند.
در مجموع این کارها دو سه ماهی طول می کشه. اما به نتیجه اش می ارزه.

بحثم کلی بود. در مورد کشور خودمان نبود.
من هم این را ازیکی مطالعات سیاسی داشت شنیدم. اگر علاقه مند به موضوع هستید از کسانی که علوم سیاسی خوانده اند بپرسید تا دقیق تر توضیح دهد.

معلومات عمومیه دیگه.

🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خلق و خوی کارآفرینان

+0 به یه ن


چند سال پیش در دستشویی پژوهشکده وقتی داشتیم دستانمان را خشک می کردیم، یکی از پست داک ها نیمی از دستمال کاغذی را پاره کرد و با لبخند شیرینی گفت "دست های من کوچکه. نیازی ندارم که از همه دستمال استفاده کنم."
با دیدن صرفه جویی این خانم در مصرف دستمالی که پژوهشکده می خرد، 
در دل گفتم این دختر حتما از خانواده ای کارآفرین هست. حدسم درست از آب در آمد. برادر او یکی از موفق ترین و مدرن ترین شرکت های دانش بنیان ایران را پایه ریزی کرده است.

نکته ام اینجاست که تصویری که جامعه ایران از یک فرزند از خانواده کارآفرین موفق دارد با واقعیت نه تنها یکی نیست بلکه متضاد هست.


در سینمای ایران یا ادبیات  داستانی معاصر تصویر فرزند کارخانه دار یا فرزند صاحب شرکت بزرگ زیاد نمی بینیم. 
خانواده های بازاری سنتی زیاد می بینیم. معمولا هم با نگرش ایدئولوژیک به آنها نگاه می شود. روشنفکران چپگرا با نگاه منفی و تحقیرآمیز بازاریان و خانواده شان را به تصویر می کشند. در سریال هایی هم که صدا وسیما برای دهه فجر می ساخت بازاریان را در سایه ایدئولوژی اسلامی به تصویر می کشیدند.
در سال های اخیر هم که کلی فیلم و سریال در مورد آقازاده های  فاسد ساخته اند. 

اما فیلم وسریالی که شخصیت اش فرزند کارخانه دار باشد کمتر داریم. (منظورم کارخانه واقعی تولید کننده هست نه کارخانه رانتی که جای پولشویی و این جور جنگولک بازی هاست.)
در اون مواردی که چنین شخصیتی تصویر شده (مثل آتش بس تهمینه میلانی) با واقعیتی که من می شناسم تضاد دارد. به طور مشخص به سه مورد رفتاری زیر اشاره می کنم که در فیلم خانم میلانی، وارونه  به تصویر کشیده شده بود:


١- درسته این خانواده ها معمولا اجناس اعلا می خرند اما مصرفگرا نیستند. اتفاقا یکی از دلایلی که کالای اعلا می گیرند این است که می خواهند تا مدت زمان طولانی تری استفاده کنند. وسایل خانه و لباس ها و غذا را سر لجبازی تخریب نمی کنند. نه تنها ظروف بلور و چینی در دعوا نمی شکنند، ظرف پلاستیکی ماست و.... را هم دور نمی ریزند! نگه می دارند وبرایش مورد استفاده می یابند!

٢- سر دعوا ویا از روی سبکسری کارهای خطرناک انجام نمی دهند. اتفاقا یکی از شکایت های نسل جدیدتر و مدرن ترشان  این هست که کارگرها در کارخانه شوخی های خطرآفرین می کنند که سبب بروز آسیب می تواند بشود.
(در یکی از مصاحبه های دکتر هلاکویی به لحاظ روانشناسی توضیح داد که چرا در محیط های کارگری شوخی ها و دعواها شکل خشن به خود می گیرد. اثر محیط هست. ما هم در محیط کارگری باشیم دو سه روز بعد به همان شکل شوخی می کنیم. تاثیر کار سنگین بدنی است. به روانشناسان مراجعه کنید تا برایتان توضیح دقیق تر بدهند.)



٣- از بچگی یاد گرفته اند که اگر نکته ای را که عرف پذیرای آن هست به یکی گوشزد کنند با لحن قاطع و از موضع آتوریته چنان بیان کنند که طرف مقابل حتما بپذیرد.

🍀@minjigh


چند سال پیش در فضای مجازی موجی علیه صاحب کارخانه چسب هل به راه افتاد. من به همه موارد کاری ندارم اما یک مورد هجمه هم به خاطر دیوار نوشته ای بود که  شوخی کردن را ممنوع اعلام می کرد.
در فضای مجازی ملت از برج عاجشان زیاد به او سر این موضوع -در کنار موضوعات دیگر- توپیدند. اما دوستان مختلفی از شهرهای مختلف ایران که  در محیط های کارگری بودند از روی تجربه شخصی، یک کلام گفتند این مورد از عملکرد او اتفاقا درست بوده!



در همان استخری هم که ما (در دوران خوش قبل کرونا) می رفتیم، نوشته روی دیوار شوخی کردن را قدغن کرده بود.
ظاهرا هرجا کار بدنی سنگین انجام می گیرد شوخی ها شکل خشن می گیره و لازمه قدغن بشه.
چه کارگری، چه غیرکارگری!
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل