اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل
اشتراک و ارسال مطلب به:
یکی در تحلیل فیلم «برادران لیلا» نوشته بود که اگر فقر مطلق را نچشیده باشید و در خانواده پرجمعیت زندگی نکرده باشید نمی توانید این فیلم را درک کنید. من نه فقر چشیده ام ونه از خانواده پرجمعیت بوده ام اما بخش عمده ای از مشکلات خانواده لیلا را که ناشی از در «حاشیه خاندانی ثروتمند تر از خود بودن» هست را بسیار خوب لمس نموده ام. در فیلم لیلا خاندان پدری لیلا افراد دروغگو و ناتویی بودند. بروبیای خاندان پدری لیلا نمایشی و الکی بود. برادران لیلا هم از لحاظ تحصیلات یا مهارت کاری برجستگی خاصی نداشتند. در فیلم دیدیم که چه طور این خانواده از اصرار به قاطی شدن به آن خاندان ثروتمند تر از خود آسیب دیدند.
نکته من این هست که حتی اگر طایفه یا خاندان از خود-ثروتمندتری که می خواهیم هویت خود را با عضوی از آنها بودن تعریف کنیم راستگو و درستکارباشند وحشمت و مکنت شان هم راستین باشد و نمایش و فیک نباشد و حتی اگر ما سراپا استعداد باشیم و تحصیلات و هنر و مهارت بالایی داشته باشیم باز هم از این خود را بخواهیم به زور به ان خاندان بچسبانیم و هویت خود را نه به اتکای با استعدادها و دستاوردهای خود بلکه به عضوی (ولو حاشیه ای) از آن خاندان بزرگ وپرحشمت و مکنت و خوشنام تعریف کنیم باز هم ضربه می بینیم. چرا؟! الان خدمت شما عرض می کنم چرا.
این خاندان پرحشمت و مکنت و البته خوشنام از کجا این حشمت و مکنت شان را
اورده اند؟ عموما از املاک موروثی یا از راه تجارت. حتی اگر کارخانه دار باشند عموما از یک سری رانت ها و فروختن فلان سهمیه کارخانه در بازار سیاه پولدار می شوند نه از طریق ابداع و ابتکار و مدیریت آن چنانی در تولید محصولاتی بدیع! (جالبه که همین فعالیت ها در بازار سیاه و فروش سهمیه دولتی کارخانه دربازار سیاه -که بر کسی هم پوشیده نیست -از خوشنامی خاندان های پرحشمت-تا وقتی که مردمداری سنتی را رعایت کنند- نمی کاهد! شاید اگر دوره مصدق ادامه می یافت ما ایرانی ها هم مثل ژاپنی ها به این موضوعات حساس می شدیم و کسی را که رانت خواری می کرد را بد می دانستیم -حتی اگر مردمدارانه با ما خوشرویی کند! اما کودتای ۲۸ مرداد در سال ۱۳۳۲ به وقوع پیوست و بعد از آن هم دولت هایی سر کار آمده اند که عملکردشان چنان بوده که مردم رانت خواری را چندان کار بدی نمی دانند که فامیل رانت خوارشان از چشم شان بیافتد! این واقعیت جامعه ماست. امیدوارم در آینده حکومتی چنان مردمی و پاکدست سرکار آید که فروش سهمیه اهدایی آن توسط فامیلمان از منظر ما کریه و نابخشودنی به نظر آید!)
حکومت ما که به امثال ایلان ماسک و بیل گیتس میدان نمی دهد که خود از ابتکار عمل و هوش و خلاقیت به حشمت و مکنت برسند. در نتیجه محتشم های دور وبر ما کسانی هستند که قدر و قیمت ابتکار عمل و هوش و استعداد و مهارت و..... را چندان درک نمی کنند. متاع ما چیست!؟ همین ابتکار عمل و هوش و استعداد و مهارت که ازمنظر این محتشمان دور و بر، هیچ می نماید.
یک جوان از طبقه متوسط چه دارد که با آن آینده خود را بسازد؟ می رود درسی می خواند یا مهارتی یاد می گیرد. یکی دکتر می شود، یکی وکیل می شود، آن دیگری مهندس عمران می شود، آن یکی معلم می شود، آن یکی نجار می شود، آن دیگری آشپز یا شیرینی پز می شود و....
بزرگ خاندان پر حشمت و قدرت و ثروت، به همه این مهارت ها نیاز دارد و آن جوان را به خدمت می گیرد اما چون هیچ ارزشی به مهارت های او قایل نیست و دستاوردهای او را ریز و بی ارزش می بیند نیازی نمی بیند که با او طی کند تا حق الزحمه اش را بپردازد. بزرگ خاندان ما دزد نیست اما بیل گیتس هم نیست که بفهمد ودرک کند که مهارت و این سرویس های تخصصی ارزش دارند! از آن سو پدر و مادر آن جوان هم که عمری بال بال زده اند که در خاندان پر حشمت مورد اعتنا قرار گیرند جوان را تحت فشار می گذارند که مبادا با خواستن حق خود آبروی آنها را جلوی بزرگ خاندان ببرند.
بزرگ خاندان به زعم خود برای جبران به جای قرار داد بستن و حق جوان را دادن در مناسبت های گوناگون مثل عروسی و .... برایش کادوی نسبتا چرب و نرم می گیرد. کادوی چرب و نرمی که به نسبت یک کادو خیلی گران هست اما قیمتش به اندازه یک دهم سرویسی که گرفته نیست! نوچه های بزرگ فامیل هم توی بوق و کرنا می کنند که نمی دانید که چه بزرگ فامیل محتشمی داریم. چه کادوی گران قیمتی داد! از آن خوشمزه تر این که در عروسی دیگر که سرویسی نداده کادو پیزوری می برد. اما خاندان پیش خودشان تخیل می کنند لابد بزرگ خاندان خرج کل عروسی را پنهانی داده که کادویش نسبت به کادوی عروسی قبلی این طور ناچیز هست! این گونه هست که افسانه شوکت بزرگ خاندان همین طور الکی تشدید می شود!
گیریم این جوان ما بعد از آن سرویسی که به بزرگ خاندان داد خود را از قید این خاندان آزاد ساخت و برای کارش مشتری درست و حسابی و دست به نقد یافت و پس اندازی اندوخت. این پس انداز را اگر تبدیل به سرمایه نکند خیلی به دردش نخواهد خورد. باز پدر و مادر می گویند آدم عاقل ما همین بزرگ خاندان هست پس برو و در دربار او سرمایه گذاری یاد بگیر. خرده-پس انداز این جوان به چشم آن بزرگ خاندان نمی آید. اصلا نمی فهمد با این مقدار پول ناچیزچه باید کرد. توصیه های بزرگ و عاقل فامیل هم اون قدر غیرواقعی است که آدم را به خنده می اندازد. اما در دربار بزرگ فامیل معمولا چند نفری هم می لولند که برای پس انداز این قبیل جوانان دام پهن کرده اند. به اصرار پدر ومادر جوان اعتماد می کند و پس اندازش را می بازد.
اگر اصرار به حل و فصل امور اقتصادی از مجرای بزرگ خاندان یا خود خاندان نباشد خود آن جوان در محیط دانشگاه یا کار یا هنگام سربازی یا در گروه های ورزشی و کوهنوردی یا هزار جای دیگر افراد زبده آگاه و قابل اعتماد می یابد که با همفکری های کارگشای خود مسایلش را حل و فصل می کند. اما فرهنگ طایفه ای و خاندانی مگه می ذاره؟ وحشت پدر و مادر را فرا می گیرد که «ای داد بیداد! فرزندمان به غریبه هایی که مورد تایید بزرگ خاندان هم نیستند بیشتر اعتماد دارد تا به خاندان! ای داد بیداد! فرزندمان از دست رفت!»
همچین مصیبت هایی داریم ما با این فرهنگ!
اشتراک و ارسال مطلب به:
اشتراک و ارسال مطلب به:
اشتراک و ارسال مطلب به:
اشتراک و ارسال مطلب به:
امروز ۲۹ اسفند روز ملی شدن نفت هست. اغلب آن چه که من در مورد مصدق خوانده ام از زبان منتقدانش بوده است. نمی دانم چرا بیشتر دوست دارم از زبان منتقدانش این مرد بزرگ را بشناسم! کتاب «مرد سال و سده و هزاره» را سالها پیش خریداری کرده ام و بیش از ۱۵ سال هست که در کتابخانه ام دارم. با این که من معمولا کتاب هایی را که می خرم با ولع می خوانم تا حالا سراغ این یکی نرفته ام. شاید از ترس این که مبادا کتاب در تعریف از اسطوره ام چنان زیاده روی کند که دل مرا بزند. به جای آن تا بخواهید در این ۱۵ سال نقد اعم بر مغرضانه و منصفانه علیه مصدق خوانده ام.هر چه آنان ایراد گرفتند من پس از اندکی مطالعه دریافته ام که مصدق در ظرف زمانش بهتر از آن نمی توانست عمل کند.
اشتراک و ارسال مطلب به:
من- و احتمالا کثیری از همنسلانم- وقتی در کودکی قصه هانسل و گرتل می شنیدیم برایمان قصه جالبی بود اما خیلی غیرقابل باور بود که پدری بچه هایش را بردارد ببرد در جنگل رها کند. با همان عقل بچگی مان می فهمیدیم قصه ای بیش نمی تواند باشد چون که از منظر ما پدر نمی توانست چنین بی رحم باشد. لابد روزگاری در اروپا پدرانی از این دست بوده اند که قصه هایی از این جنس هم ساخته شده اند و به یادگار مانده اند. امیدوارم کودکان ایرانی که در سال ۱۴۰۲ به دنیا می آیند همین حس را روزی نسبت به قصه ضحاک پیدا کنند. این بزرگترین آرزوی من برای سال ۱۴۰۲ هست. امیدوارم در آینده ای نه چندان دور ضحاک چنان غیرواقعی بنماید که پدر زال!
اشتراک و ارسال مطلب به:
افتادم توی خط درست کردن غذاهایی که اعیان و اشراف قدیم تبریز درست می کردند و می خوردند! البته در زمان قحطی! دیگه به ما از اعیانیت همین رسید! غذاهایی که به هنگام وفور نعمت در عروسی هاشون می پختند به ما نمی رسه!
در هنگام قحطی باید غذاهایی درست می کردند که خیل عظیم خدم و حشم خانه را بتونه سیرذبکنه. جالب هست که این غذاهای فقیرانه اما خوشمزه را این روزها- هر از گاهی برای تنوع- فقط همان اعیان و اشراف چند صد ساله درست می کنند. اکثر خانواده های ایرانی تا سال ۱۳۴۸ که قیمت نفت بالا رفت (و وضع مالی ایرانیان به برکت ملی شدن نفت در دوره مصدق در دهه سی، خدمات ارزنده و هوشمندی اقتصاددان هایی مثل عالیخانی در دهه ۴۰ و البته مانورهای هوشمندانه شخص محمد رضا شاه در اپک بهتر شد) در فقر مطلق زندگی می کردند. اما اگر پای حرف هایشان بنشینید چنان صحبت می کنند که انگار از قدیم الایام مانند اوایل دهه پنجاه در وفور نعمت زندگی می کردند. فقط خانواده هایی که از قدیم جزو اعیان و اشراف بودند در صحبت هایشان به سختی های دوران قدیم -قبل از سال ۴۸- اشاره می کنند.
فکر می کنم علت این هست که ذهن آدم ها سختی های بسیار زیاد را فراموش می کند. برای اعیان ها دوره قحطی سخت بود اما نه آن قدر که فراموش شود. ولی برای فقرا چنان سهمگین بود که ذهنشان آنها را بلوکه می کند. به علاوه تغذیه فقرا ان قدر بد بود که نمی توانستند طول عمر طولانی داشته باشند و روایتگر گذشته های دور شوند. فرد چهل ساله فقیر شبیه فرد ۷۰ ساله ثروتمند می شود. قدیمش هم می شود سی سال پیش نه ۶۰ سال پیش!
یادتان هست که یک خانم تپل به عنوان کارشناس به تلویزیون آورده بودند که می گفت مردم قانع باشند و اگر مرغ ندارند برنج خالی بخورند و بعدش مردم عصبانی شدند؟ اصلا نمی فهمید که برنج هم خیلی در دسترس نیست!
اشتراک و ارسال مطلب به:
شما را به خدا کمتر غرولند کنید بذارید جوان ها این یک شب چهارشنبه سوری را خوش بگذرانند. ۳۶۴شب سال در کشور ما مال پیرمرد و پیرزن هاست: سوت و کور و افسرده . همه باید سراپا گوش باشند که قصه های شاهکارهای پیرمرد ها و پیرزن ها را بشنوند و بله بله بگویند و در دل بگویند این هنرنمایی به زعم خود والایی که تعریفش را می کنی که خیلی کار پیش پا افتاده ای هست! بذارید یک شب هم مال جوان ها باشد.
اشتراک و ارسال مطلب به:
اشتراک و ارسال مطلب به: