تجربه زیسته در سایه دموکراسی

+0 به یه ن

همان طوری که قبلا نوشتم انجمن فیزیک ایران سازوکاری دموکراتیک دارد. تغییر و تحول-چه مثبت چه منفی- در آن به دلیل اینرسی ذاتی دموکراسی سخت هست اما در عوض حتی وقتی حرکتی در این انجمن به نیت شوم از سوی عده ای شروع می شود دست آخر این حرکت یا متوقف می شود و یا به برکت سازوکار دموکراتیک ( بخوانید امکان جولان دادن به  برخی افراد با جربزه که آستین بالا می زنند ولو این که نورچشمی بزرگترها و قدرتمندترها نباشند) تبدیل به حرکتی مفید می شود. در این بیست سال اخیر بارها شاهد بودم که  برخی از پیشکسوتان به نیت ضربه زدن به دیگری یا پاپوش دوختن برای جوانترها اصرار ورزیدند که حرکتی در انجمن فیزیک شروع شود. چند سال بعد عده ای از نسل جوان تر همان حرکت را در چارچوب  انجمن برگرفتند و آن را به سمت درست هدایت کردند. بگذریم که  هنوزهمان پیشکسوت ها برای خودشان نوشابه باز می کنند و خود را مبدع آن حرکت مفید معرفی می کنند. (دیگه آنها که به تازگی به عرصه می آیند نمی دانند پیشکسوتان  چه طفل ناقص الخلقه ای  را با سزارین  زاییدند و چه پوستی از نسل بعد تر کنده شده تا این طفل ناقص الخلقه را تبدیل به این  نوجوان پویا کنند!). در نهادهای استبدادی کاملا برعکس هست. هرچه قدر هم با نیت خوب حرکتی آغاز می شود و هرچه قدر هم که در ابتدا امکانات به پای آن ریخته می شود بعد از مدتی بال و پر آغاز گران این جریان را می شکنند و آن را از مسیر مفید خارج می کنند.

آن چه که نوشتم مشاهدات و تجارب زیسته در همین ایران خودمان هست. نتیجه استبداد و دموکراسی خیلی تابع فرهنگ ندارد و همه جا کمابیش یکسان هست. نمونه اش را در انجمن فیزیک می بینیم.

 

درسته که اعضای انجمن فیزیک به مراتب از متوسط جامعه ایران باسوادترند اما در عوض  به همان میزان به نسبت متوسط جامعه خودخواه تر و خود بین ترند و کمتر با بقیه می سازند (خودم هم جزوشان! البته  من ازجهت سازگاری با بقیه،  مثل متوسط فیزیکدانان ایرانی هستم نه بدترین شان! ولی وقتی خودم را با بازاریان مقایسه می کنم می بینم که متوسط آنها چه قدر بیشتر از من تحمل ناملایمت ها را در جهت سازگاری با جمع می کنند. کسبه بیشتر گذشت می نمایند  که جمع با هم بسازد. ما خیلی تحمل نمی کنیم و  برمی آشوبیم! ریاضی دانان و شیمی دانان و مهندسان ایرانی هم از میزان ناسازگاری در میان فیزیکدانان ایرانی متعجب می شوند. گویا از این جهت بسی بدتر از فرهنگ متعارف ایرانی هستیم. البته ما هم خوبی های خودمان را داریم. زیاد خودزنی نکنم! این ناسازگاری خیلی به ماهیت فیزیک ربطی ندارد. همکاران خارجی من از این ادابازی ها ندارند. از شانس بد، در بین پیشکسوتان فیزیک ایران چند نفر به شدت کرمکی بوده اند که همدیگر را تشدید کرده اند و کرمکی های نسل بعد را هم پروار کرده اند و شده آن چه که نمی بایست می شد! امیدوارم تحولاتی که در چند سال بعد به وقوع خواهد پیوست این میراث شوم را هم از بین ببرد. همان طوری که  اصابت آن شهابسنگ معروف در ۶۰ میلیون سال پیش دایناسورها را منقرض کرد و سپس در غیاب دایناسورها، امکان رشد پستانداران ضعیف آن دوران فراهم شد!). اگر سازوکار دموکراتیک برای انجمن فیزیک ساخته (که ساخته) برای کل جامعه ایران که کمتر اهل منفی بافی و زیر آب زنی و تکروی  هستند، هم می تواند بسازد. با وجود همه ایرادهایمان نیازی به آقابالاسری نداریم که  بخواهد «ما را آدم کند»!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حمیده خانم در تبریز

+0 به یه ن

در مرور تاریخ مشروطه ما بارها در مورد تاثیرات مراوده با قفقاز به طور عام و تاثیرگذاری مجله ملانصر الدین می خوانیم اما پشت پرده آن را عموما نمی دانیم. کتاب خانم حمیده جوانشیر با عنوان «حادثه همزاد من است» مکمل بسیاری خوبی برای مطالعات در زمینه تاریخ مشروطه هست.

برادر همسر حمیده خانم --که جزو شخصیت های اصلی کتاب

«حادثه همزاد من است» می باشد—از همرزمان ستارخان بود و مشوق برادرش و  خانواده اش برای مهاجرت به تبریز و درنتیجه انتشار ۸ شماره از مجله ملانصرالدین در تبریز هست. تک تک این ۸ شماره مطالبی را منتشر کرده که در کوتاه مدت باعث تحول در اداره تبریز و در بلند مدت باعث بالاتر رفتن دید مردم شده است. بیراه نخواهد بود اگر بگوییم که در صورتی که  مهاجرت کوتاه مدت این خانواده به تبریز صورت نمی گرفت زندگی ما در آذربایجان بیش از آن چه که هست بسته بود. چه بسا اگر آن هنگام حمیده خانم  و زنان دیگر قفقازی به تبریز نمی آمدند نه تنها نسل ما در نوجوانی در اتوبوس از دست زنان عجوزه آزار کلامی می شنیدیم بلکه خود  نسل ما هم این قدر رشد فکری نمی کردیم که کمتر دختران نسل بعد را بیازاریم! تجربه ای که حمیده خانم ازآن زن قفقازی در بازار امیر در کتاب نقل می کند تا همین اواخر هنوز تکرار می شد. در واقع تا شروع جنبش مهسا کماکان بود (اصطلاحی هم دارد: اتوکش). از پارسال پاییز اوضاع برای زنان تغییر کرده. گویا بالاخره مردان با مشاهده ظلم گشت ارشاد فهمیده اند چه قدر زشت هست که در خیابان و بازار مزاحم دختران شوند (ادب از که آموختی از بی ادبان!)

کاریکاتوری در مجله ملانصرالدین چاپ شده بود که در آن دو زن حسرت زندان را می خوردند چون که دست کم پنجره داشت!

من وقتی این کاریکاتور ملانصر الدین را دیدم تعجب کردم چون که تا جایی که در فیلم آرشین مال

آلان دیده بودم خانه های باکو پنجره به بیرون داشت. در کتاب حمیده خانم از نبود پنجره در تبریز انتقاد کرده بود. شاید این کاریکاتور هم مربوط به ۸ شماره ای باشد که در تبریز منتشر شده است. آیا حدسم درست هست؟

آزادی نسبی زنان در آن سوی ارس در صد سال پیش  البته بدون هزینه به دست نیامده بود. نوشته بعدی ام باز هم در مورد خاطرات حمیده خانم هست و در آن به این هزینه می پردازم. البته برداشت وتحلیل من از این خاطرات هست. چنین تحلیلی در کتاب حمیده خانم جوانشیر نیامده است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حمیده خانم جوانشیر و همسرش ملانصر الدین

+0 به یه ن

خواندن کتاب ارزشمند «حادثه همزاد من است» به قلم حمیده خانم جوانشیر را توصیه می کنم.  کتاب از سه بخش تشکیل شده است. ابتدا حمیده خانم به زندگی پدرش احمد بیک جوانشیر می پردازد. پدر او یکی از ملاکان قره باغ در قرن نوزده و از نوادگان حاکمان قره باغ پیش از غلبه روسها بود. البته پدر او آموزش روسی دیده بود و متجدد به حساب می آمد. بخش دوم در مورد همسرش میرزا جلیل محمد قلی زاده- ناشر مجله طنز تاثیرگذار ملانصر الدین – هست. بخش پایانی که بلند ترین بخش کتاب هست خاطرات و شرح خدمات ریز و درشت بیشمارخود حمیده خانم است. البته به همراه تواضع و فروتنی واقعی و نه تصنعی! در زندگی نامه او در سایت ها به یکی یا حداکثر دو مورد از خدمات او اشاره می شود.مثلا می نویسند  «از فعالان آموزش دختران» بود یا موسس نهادهای خیریه بود. البته حمیده خانم هر دوی اینها بود ولی بسی بیشتر از اینها خدمت کرده بود.

-ازجمله این که در مقطعی به همراه یکی از پسرعموهایشان از دعوای خونین مسلمان و ارمنی جلوگیری کرد.

-از جمله این که آموزش های کمک پزشکی دیده بود و بیماران فقیر بسیاری را از مرگ نجات داد.  -از جمله آن که در مقطعی با راه اندازی کارگاه ریسندگی و پارچه بافی با دستگاه های نسبتا مدرن برای زنان فقیر مسلمان و ارمنی  اشتغالزایی کرد (در حضیض بدبینی این دو قوم نسبت به هم ودر حضیض فقر و فلاکت).

-در آن برهه از تاریخ که روش های نوین کشاورزی جای روش های قدیمی را می گرفت  حمیده خانم در املاک پدری روی روش های نوین کشاورزی جدید تحقیق می کرد و روش های نو برمی گرفت. حتی برای کنگره ای در مسکو به خاطر این دستاوردها دعوت شد. ارائه علمی  توسط یک زن آن هم زن مسلمان در آن زمان چنان جدیدو بدیع و پیشتازانه بود که حتی میرزا جلیل (روشنفکر و طرفدار آزادی زنان) هم متعجب مانده بود! همان میرزا جلیل که به حق در بسیاری از موارد -از جمله حقوق زنان --پیشرو بود!

در مورد پیشتازی ملانصر الدین در امر حقوق زنان و برتری آن به مجلاتی نظیر توفیق که نزدیک به پنجاه سال بعد منتشر می شد مقاله ای در خور توجه  به قلم آقای سلطانی هست که در بخش نظرات (باخیش) به اشتراک می گذارم.

اگر فعالیت های طرفداران محیط زیست ایران در سال های اخیر در جهت تغییر الگوی کشت و آبیاری را دنبال کرده باشید درک خواهید کرد که چه قدر تحول در روستا سخت هست. صد سال پیش که مردم سنت گرا تر بودند و نسبت به تحول مقاومت بیشتری از خود نشان می دادند، سخت تر هم بود.

 

 

آن قدر مطلب در این کتاب ۳۰۰ صفحه زیاد هست که فرصتی برای مانور دادن روی هیچ کدام به اندازه کافی نیست.

عنوان کتاب در نظر اول برایم عجیب بود. بعد از خواندن کتاب فهمیدم واقعا حمیده خانم راست می گفت که حادثه همزاد اوست. در زندگی اش حوادث خیلی زیادی رخ داده بود. بیش از آن که تصور آن را بکنید.

میرزا جلیل تنها به حرف، اهل طرفداری از حقوق زنان نبود! در زندگی خانوادگی اش هم یار ویاور زنان خانواده بود. در فعالیت های کشاورزی  و زمینداری حمیده خانم هم یاوری می کرد. به نظرم این نقطه قوت او در مقابل سایر روشنفکران بود. او مسایل عملی را می فهمید. برعکس اغلب روشنفکران که از قبول مسئولیت های کاری در زندگی شخصی و خانوادگی شانه خالی می کنند و در نتیجه عقاید و آثارشان  اغلب هپروتی می نماید .نوشته ها و آثار میرزا جلیل، ناشی از تجربه زیسته بود. درنتیجه آثار میرزاجلیل چنان پخته بود  که تا به امروز تاثیر گذاری مثبت دارد.

در دور وبر این زوج مرگ زیاد اتفاق افتاده بود و آنها مجبور شده بودند علاوه بر سرپرستی فرزندان خود، سرپرستی کودکان فامیل ها و دوستانشان را که یتیم شده بودند برعهده بگیرند. بعد از کمونیسم و مصادره اموال وسایر سنگ اندازی ها، این  همه مسئولیت، فشار خارج از حدی بر میرزا جلیل آورد که متاسفانه تاب نیاورد. البته حمیده خانم تاب آورد. تاب آوری زنان معمولا بیشتر است.

حمیده خانم سواد ادبی بالایی هم داشته. هم ادبیات خودمان را خوب می شناخت و هم ادبیات روس را و هم ادبیات غربی را. از پدرش آموخته بود.  بیراه نبود که وقتی حمیده خانم موفقیت نمایشنامه میرزا جلیل را به او تبریک گفته بود میرزا جلیل در جواب گفته بود سعی می کنم لیاقت تو را داشته باشم. اگر  روحیات مردان آذربایجانی همتیپ میرزا جلیل ومیزان ابای آنها از زبان بازی را بشناسید حتما می توانید تصور کنید که اگر ده برابر این موضوع در ذهن و دل میرزا جلیل نبود هیچ وقت چنین جمله ای بر زبان نمی راند!

صحبتم در مورد این زوج بسیار هست. باز هم در مورد آنها و کتاب «حادثه همزاد من  است» خواهم نوشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قوچاق نبی

+0 به یه ن

سلام نو همگی مبارک! نوروزتان پیروز! شنیدن آهنگ شاد و زیبا ی قدیمی «قوچاق نبی» در این روز زیبای بهاری خالی از لطف نیست.

می توانید آن را از اینجا دانلود کنید:

قوچاق نبی یک شخصیت تاریخی هست که در سال های آغازین سلطه تزارها بر قره باغ علیه ظلم و بیداد می ستیزد. دهقان زاده ای فقیر که از مظلومان دفاع می کند. همسرش هجر خانیم هم همرزمش بود. بنا به همین آهنگ از خود او هم دلیرتر بود.
«هاجر اوزوندن چوخ قوچاق نبی!»

شعر این آهنگ زیبا با ترجمه فارسی و نیز داستان زندگی قوچاق نبی در لینک زیرقابل دسترس هست:

حالا چی شد روز اول عید یاد قوچاق نبی افتادم؟! این چند روز اخیر کتاب «حادثه همزاد من هست» نوشته خانم حمیده جوانشیر را می خواندم. در مورد این کتاب باز هم خواهم نوشت. در بخشی از کتاب آمده بود که در آن روزگار «قوچاق» ها (یاغیان محلی) برای خود بروبیایی داشتند و دخترها رویشان -به قول امروزی ها-کراش داشتند. (اصلاح کراش از من هست حمیده خانم طور دیگری بیان نموده). من هم یاد این ماهنی قدیمی قوچاق نبی افتادم. 
یکی از بندهای ماهنی این هست: «پاپاغی گولله دن دئشمه - دئشمه دی             = کلاهش از اثر گلوله سوراخ سوراخ است»
خوب! دخترها حق داشتند روی قوچاق ها کراش داشته باشند! من هنوز در سن ۴۷ سالگی روی روباه کارتون رابین هود به خاطر همان تیر که اول کارتون تو کلاهش رفت اما با خنده برگزار کرد کراش دارم!! 😆انتظار دارید دختران صد سال پیش قره باغ روی قوچاق های ظلم ستیز کراش نداشته باشند!؟ از منظر حمیده خانم قوچاق ها مخل نظم بودند و کراش داشتن رویشان اشکال داشت. خواستم از آن دختران قره باغی صد سال پیش دفاعی کنم. 😃در مورد کتاب ارزشمند خانم حمیده جوانشیر و خدمات ارزشمند ترش در پست بعدی خواهم نوشت!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چهارمین گردهمایی سالیانه بانوان در فیزیک ایران

+0 به یه ن



با عرض سلام و وقت بخیر
به پیوست پوستر چهارمین گردهمایی سالیانه بانوان در فیزیک ایران که از طرف انجمن فیزیک (شاخه بانوان) در 27 اردیبهشت 1403 برگزار خواهد شد ارسال میگردد. 
من جزو سخنرانان یا برگزار کنندگان نیستم و تنها اطلاع رسانی می نمایم. یکی از سخنرانان خانم دکتر ایرجی زاد، از اساتید قدیم ما در دانشگاه صنعتی شریف، هستند. من شخصا در دوره کارشناسی از ایشان بسیار آموخته ام.
عنوان سخنرانی ایشان «فیزیک و حوزه های میان رشته ای: فرصت های پیش رو» است. آن گونه که از عنوان پیداست موضوع فراجنسیتی است و در نتیجه برای آقایان نیز می تواند جذاب باشد. 
زمانی که ما  دانشجو بودیم (نیمه اول دهه هفتاد خورشیدی) خانم دکتر ایرجی در دانشکده جلساتی برگزار می کرد که در ان مسایل عملی زندگی  و بحث ارتباط با صنعت مورد توجه قرار می گرفت. اما چون مد روز آن زمان در دانشکده، در آسمان ها سیر کردن و بی توجهی به مسایل زمینی    بود این جلسات چندان مورد استقبال قرار نمی گرفتند و حتی ریشخند می شد. به هر حال هر ایده بدیع و پیشرویی در زمانی ریشخند می شود. (صد البته جنسیت خانم دکتر ایرجی زاد هم در این برخورد عمومی بی تاثیر نبود هرچند استاد قوی تر و مصمم ترو با اعتماد به نفس تر  از آن بود که اهمیتی دهد!). با توجه به مشکلاتی که گریبانگیر کشور هست بازگشت به این دیدگاه  خانم دکتر ایرجی زاد می تواند مفید باشد.
در اساسنامه انجمن فیزیک به ارتباط با صنعت تاکید شده، ولی به اندازه کافی مورد توجه قرار نگرفته است.
به علت تاثیر پررنگ خانم دکتر ایرجی زاد احتمالا شاخه بانوان در این امر در انجمن فیزیک پیشرو خواهد بود.
در این دوره دکتر یاسر عبدی هم جزو هیئت مدیره انجمن فیزیک  هست که امیدوارم به همت ایشان و همکاری شاخه بانوان و سایر شاخه ها انجمن در این دوره در این عرصه ها فعال تر گردد.
البته باید سعی کنیم  فعالیت های قبلی انجمن نظیر برگزاری همایش های سالیانه تخصصی هم سال به سال شکوفاتر گردند. اگر انجمن فیزیک در همه عرصه هایی که در اساسنامه آن آمده با همه قوا فعال نباشد در کوران حوادث و تحولاتی که در آینده نزدیک در کشور رخ خواهد داد هرچه کاشته ایم می تواند له شود.
منظور من این نیست که کسی که کارش به عنوان مثال نظریه ریسمان هست از فردا به طمع این که « نون در فلان فن آوری مد روز هست»  به آخر مقاله اش یک جمله در مورد این فن آوری بچسباند و در این سفره گسترده خیالی بانگ «انا الشریک» سر دهد. دوره به این شکل سر سفره نشستن حدود بیست سال هست  که گذشته!  من نوعی که کارم از صنعت به دور هست قرار نیست در این عرصه فعال باشم. اگر ادعایش را بکنم هم از کارخودم می مانم و هم در ان زمینه ضعیف عمل می کنم.  برگزاری همایش و.... در زمینه فیزیک ذرات کاری هست که از دست من بر می آید و بهتر است به جای ادعای کاری که بلد نیستم در همان زمینه فعالیت بهینه خود را بکنم.
اما آنهایی را  که در این عرصه سررشته دارند (مثل خانم دکتر ایرجی راد یا آقای دکتر یاسر عبدی)
حمایت معنوی می کنم.  به عنوان مثال، دانشجویان علاقه مند  و مستعد در آن زمینه را به آن سو هدایت می نمایم.
خلاصه این که برای این که به عنوان یک فیزیک دان در اینده این مملکت جایگاهی داشته باشیم، باید  امروز  فعالیت های انجمن فیزیک را با حضور فعال خود یاری رسانید. به خصوص این برنامه را که به نام بانوان هست و به افق  فن آوری های نو می نگرد.
لینک ثبت نام و اطلاعات بیشتر: https://www.psi.ir/farsi.asp?page=women1403
از حسن توجه تان سپاسگزارم
پیشاپیش سال نو مبارک

با احترام
یاسمن فرزان

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جذابیت کالای ممنوعه!

+0 به یه ن

مرتب می گن بچه های «این دوره زمونه» یا بچه های «قدیم». اما به نظر من بچه ، بچه هست. این دوره وزمونه وآن دوره زمونه و قدیم و جدید و ایرانی و خارجی نداره! همان داستان های منطقه قره داغ که پرستارم در کودکی برای من تعریف می کرد این روزها برای دوستان ۴-۵ ساله ام تعریف می کنم و برای همین بچه های این دوره زمونه جذاب هست. البته اون ژانر داستان که بابا چوپانی بود که سه دختر داشت. رابطه عاطفی پدر و دخترها برایشان هنوز جذاب هست. داستان هایی که شخصیت منفی دارند برایشان جذاب نیست. شخصیت منفی و بدجنس  را درک نمی کنند چون ندیده اند. امیدوارم (هرچند متاسفانه امید واهی ای است) هرگز از این شخصیت ها نبینند و نفهمند اما متاسفانه دیر یا زود بدجنس های بسیاری در اجتماع خواهند دید.

از جمله چیزهایی که برای همه بچه ها از هر قوم و نژاد و نسلی جذاب هست جوک ها و متل های «بی تربیتی» است. جذابیت کالای ممنوعه!

من دو سال خودم را خفه کردم که به «دینقیلی» خودم ترکی یاد بدهم دو سال تمام گفتم اسب می شه «آت». به زعم خودم هم کلمه ای را انتخاب کرده بودم که هم تلفظ آن آسان هست و هم بچه ها به آن علاقه مندند. همه شان اسب دوست دارند. اما یاد نگرفت که نگرفت! با خودم گفتم یا استعداد زبانش صفر هست یا هم به زبان ترکی علاقه ای ندارد. چون انگلیسی را خوب یاد گرفته گفتم لابد به ترکی علاقه ندارد.

اما دیدم خواهرش نخود می خورد و این دینقیلی هم که دو سال تمام «آت» را یاد نگرفته بود می خواند و دست می زند و می خندد: «نخود یئه قوخود!» اون هم با چه تلفظ غلیظ درستی! مثل اعلامیه چسبیدم به دیوار. چه زود این را یاد گرفته بود. با یک بار شنیدن! کالای ممنوعه هست دیگه!😁

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

به یاد عمویم!

+0 به یه ن

عمویم، دکتر ستار فرزان، در سال ۱۳۱۰ در تبریز متولد شد. در همین شهر پزشکی عمومی خواند. مدتی در بیمارستان باباغی خدمت کرد. ( چند سال قبل از این که فیلم «این خانه سیاه هست» ساخته شود.

 سالیان سال بعد، فیلم «این خانه سیاه هست» را هم دیده و پسندیده بود.))

 

 

 

شصت و چهار سال پیش، یعنی در سال ۱۹۶۰ به آمریکا مهاجرت کرد و همانجا دو تخصص گرفت.

دانشجویانش به او دایرة المعارف سیار می گفتند.

چهار جلد کتاب درسی تخصصی در مورد بیماری های تنفسی نوشته که برخی تصاویر آناتومیک آن را به دست خود کشیده است.

 

برای اطلاعات بیشتر به این  سایت مراجعه کنید.

در سایت در مورد این که کارهای تعمیر و .... را خود انجام می داد یا هنگام باغبانی سوت می زد هم نوشته اند.

این ویژگی همه برادران فرزان بود. شادروان پدرم و شادروان عموی بزرگم هم چنین می کردند.

 

روحش شاد و نامش گرامی باد! در سالهای اخیر  با او زیاد صحبت می کردم. با سن بالای ۹۰ سال شدید کارهای علمی من و شاهین را تعقیب می کرد و مرتب تشویق مان می کرد. می پرسید کی کتاب سیاهچاله شاهین چاپ می شود؟  بعد از پدرم و دایی ام (که او نیز پزشک هست) در کل فامیل و آشنایان ما عمویم تنها کسی بود که این مسایل برایش مهم بود و ارج می نهاد. در چند سال اخیر من هم هر جایزه ای که می گرفتم اول از همه به او می گفتم. می دانستم از ته دل شاد می شود.

با وجود این که قوای جسمی اش تحلیل رفته بود از  مهر ماه ۱۴۰۱ به شدت اخبار ایران را دنبال می کرد و امید به آینده داشت.  

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نذاریم موش بیاد ثمره قهرمانی هایمان را بخوره!

+0 به یه ن


 

حتما می دانید که در جوامع استبداد زده وقتی هم برهه ای آزاد به وجود می آید مردم بدو بدو یک دیکتاتور نو را می آورند می ذارند روی سرشان! چرا؟ چون می ترسند « در نبود دیکتاتور مقتدر، سگ صاحابش را نشناسه.»

در نظر اول مشکل این هست که می ترسند در نبود دیکتاتور امنیت از بین بره و غداره بند ها امنیت را از کسبه و مردم کوچه بازار و نیز راه های بین شهری بگیرند. نگرانی جدی ای است. اما راستش بعد از مدتی یک غداره بند که بقیه قوی تر هست در سطح محله یا منطقه همان نظم را ایجاد می کند که دیکتاتور در سطح ملی. یعنی باج غداره بند بزرگ را اگر بدهی تو رااز غداره بند های کوچک محافظت می کند. در واقع دیکتاتور هم چیزی بیش از این نیست فقط ابعادش بزرگتر هست. آن قدر بزرگ که در مجامع بین المللی هم شناخته می شود! فرق زیادی ندارد.

دوم این هست که نیروگاه ها و زیر ساخت ها اساسی را کسی باید اداره کند. این هم مهم هست اما باز هم نه آن قدرها که آدم ها از آن می ترسند. بشر صدها هزار سال بی برق زندگی کرده. بعد از مدتی هم باز به بی برقی خو می گیرد.  البته این قدر هم که گفتم راحت نیست. اما بحثم سر چیز دیگری است. فعلا به این موضوع گیر ندهید تا برسیم سر مطلب اصلی ام.

مشکل اصلی اصلی اصلی اصلی می دانید چیست؟ زباله و موش در شهرهای بزرگ! اگر کسی نباشد که زباله ها را از سطح شهرها جمع کند موش و بیماری ها امان مردم را می برد. به نظر موضوع حقیری می آید اما در واقع همین موضوع هست که مردم را وا می دارد که دوباره دست و پای دیکتاتوری را که این موضوع را سر وسامان دهد ببوسند.

 

حالا چی کار کنیم!؟ فعلا جنبش هایی نظیر کاهش تولید زباله یا تفکیک زباله و..... را جدی بگیریم تا ببینیم چی می شه. چی می شه؟ هیچ چی!  به زودی، صبر مردم  از گرانی و مسایلی مثل جریان ان مادر قمی سرمی ره و با هم می ریزند و آن گشایش را ایجاد می کنند. با هزینه خیلی سنگین گشایش ایجاد خواهد شد. حیف هست بعدش به خاطر موش و زباله از بین برود. یاد بگیریم زباله هایمان را خودمان مدیریت کنیم که آزادی ای که با هزینه بسیار به دست خواهیم آورد به آسانی از دست ندهیم! نذاریم موش بیاد بخوردش!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ضد اطلاعات

+0 به یه ن

عزیزی می گفت در دوران مجردی به همراه عده ای از دوستان یالغوزش به شهر ما-تبریز- سفری کرده بود. در عنفوان جوانی چنان که افتد و دانی از یکی از همشهری های ما سئوال کرده کجا می شه جیگر های شهر شما را دید.
او هم جواب داده بود کاری نداره ساعت ۵ صبح برو فلان جا، جیگرها همانجا جمعند!
این طفلکی هم ساده بود و ساعت ۵ صبح به هوای جیگر رفته بود همان جا که آدرسش را گرفته داده بود. تا ساعت ۸ صبح سگ لرز زده بود وکسی را ندیده بود. پرنده پر نمی زد تا این که بالاخره یک پیرمرد سرحال اون ساعت اومده بود و گفته بود «بیا خونه مون برایت نومرو (=نیمرو) بدهم»

این عزیزان با «ساری قولی خان» زیاد آشنا نبودند. بااین حال تا توانستند برای اون دوست یالغوزشان سر این ماجرا دست گرفتند.

حالا این ماجرا را برای چی تعریف می کنم؟! وقتی یک سیستم هوشمند اطلاعاتی ظن می برد که فلانی جاسوس هست بلافاصله نمی گیرد ببرد شکنجه اش دهد و احیانا اعدام نماید. این کار برای کشور هزار و یک جور هزینه دارد. چه هزینه ها که این کشور ما برای کشتن و یا زندانی کردن مظنونان به جاسوسی پرداخته است. یک نمونه اش له شدن زیر سم های اسبان مغولان بوده است. در دنیای مدرن حتی بیشتر هزینه می دهد. ای کاش مسئولان امر به اندازه آن همشهری ما هوشمندی داشتند که به جای بگیر و ببند با «ضد اطلاعات» جاسوسان و فرستادگان آنها را کنف می کردند و منافع ملی ما را تضمین می کردند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هوشمندی در کارهای اطلاعاتی

+0 به یه ن

اگر بهاری که عمری انتظارش را کشیده ایم روزی بیاید باز هم کشورمان به نیروهای اطلاعاتی نیاز خواهد داشت تا تروریست ها و خرابکارها و جاسوسان را مهار کند و نگذارد که به کشور آسیب برسانند. اما در بهاری که دیر یا زود خواهد آمد تکنیک های مهار کردن متفاوت خواهد بود. به جای اعدام و شکنجه به عملیات هوشمندانه ضد جاسوسی و ضد خرابکاری رو خواهند آورد. عملیات هوشمندانه هم انسانی ترند و هم با خراب کردن روابط خارجی به کشور ضربه نمی زنند.
پارسال مطلبی در این باره نوشته بودم:
پردیس ثابتی شاید یک نابغه باشد اما پدرش چندان نبوغی در ساواک نشان نداده بود! از همان راه های قرون وسطایی شکنجه و .... برای به دست آوردن اطلاعات استفاده کرده بود. راهکارش همین بود. حال آن که حفظ امنیت ملی خودش نبوغ می خواهد. گیریم کشف کردند که فلان کس جاسوس بیگانه هست. در روش های نبوغ آمیز نمی برند او را شکنجه کنندو کلی برای کشور مشکلات سیاسی در سطح بین الملل به وجود آورند. به جای آن زیر نظرش می گیرند و گاه هم به صورت جهت دار به او اطلاعات غلط می دهند تا به گوش اربابانش برساند. اطلاعات غلط را چنان طراحی می کنند که آن کشور بیگانه با استفاده از آن اطلاعات غلط خود توی دردسر بیافتد . در واقع این طوری دنبال نخود سیاه می فرستد. این می شود یک راه نبوغ آمیز. نه شکنجه. اگر هم پرویز ثباتی به طور سخت افزاری نابغه ای بوده باشد که ژن هایش را به دخترش منتقل کرده خودش مغز خود را آکبند نگاه داشته بود و جز روش های مالوف شکنجه و ... هنری نشان نداده بود.
وقتی اسم او می آید یاد فلان عملیات هوشمندانه اطلاعاتی-- که بعد ها که اسناد محرمانه از محرمیت بیرون می آد منتشر می شود- نمی افتیم (برعکس انواع و اقسام داستان های جاسوسی در انگلیس). بلکه یاد شکنجه دانشجویان و روشنفکران می افتیم. گیریم که این دانشجویان و روشنفکران در شرح شکنجه ها اغراق نموده باشند (که حتما اغراق نموده اند) اما تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها! مثل اون قضیه خرس!. قضیه خرس واقعی بوده اما فقط برای ترساندن از ان استفاده کرده بودند. در اغراق گفتند که در عمل هم استفاده شده. منتهی چرا باید آن شکنجه روانی را انجام می دادند که برخی هم شاخ و برگش دهند و گویند که در عمل هم انجام شده؟! چند نفر دختر دانشجوی چپگرا بودند که اندکی تندروی می کردند.. قرار نبو د با خرس مواجه می شدند. قرار بود که بستر فعالیت سیاسی را برایشان فراهم می کردند تا در پیچ و خم کار عملی می فهمیدند عقایدشان تندروانه و غیر عملی است و تعدیل می شدند!.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل