از اونها هم جز بدی به ما چیزی نرسید!

+0 به یه ن


یک زمانی برخی از فیزیکدان های معروف ایرانی در غرب نسبتا زیاد به ایران سفر می کردند. از اونها هم ما جز شر ندیدیم. همین پیشکسوتان داخلی اونها را بر می داشتند و از پول موسسه -که اون موقع اوورت بود- می بردند پلو چلو به انها میخوراندند. بعدش گوششان را علیه شاهین پر می کردند. بعدش می گفتند تو اگر می خواهی خدمت به فیزیک ایران کنی بیا و بین دو جوان فیزیکدان ایرانی «حکمیت» کن. بعدش هم یک جوان ایرانی را علیه شاهین تحریک می کردند. جناب فیزیکدان اعظم از آن سوی آب آمده که هیچ کدام از بکگراند مسئله را نمی دانست با شنیدن «ننه من غریبم بازی های آن یکی جوان» به عنوان خدمت به میهن می افتاد به جان شاهین که تو باید از فلانی معذرت بخواهی. از اونها هم غیر از بدی ندیدیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

درس های برادران لیلا برای همه طبقات اجتماعی

+0 به یه ن

یکی در تحلیل فیلم «برادران لیلا» نوشته بود که اگر فقر مطلق را نچشیده باشید و در خانواده پرجمعیت زندگی نکرده باشید نمی توانید این فیلم را درک کنید. من نه فقر چشیده ام ونه از خانواده پرجمعیت بوده ام اما بخش عمده ای از مشکلات خانواده لیلا را که ناشی از در «حاشیه خاندانی ثروتمند تر از خود بودن» هست را بسیار خوب لمس نموده ام. در فیلم لیلا خاندان پدری لیلا افراد دروغگو و ناتویی بودند. بروبیای خاندان پدری لیلا نمایشی و الکی بود. برادران لیلا هم از لحاظ تحصیلات یا مهارت کاری  برجستگی خاصی نداشتند. در فیلم دیدیم که چه طور این خانواده از اصرار به قاطی شدن به آن خاندان ثروتمند تر از خود آسیب دیدند.

نکته من این هست که حتی اگر طایفه یا  خاندان از خود-ثروتمندتری که می خواهیم هویت خود را با عضوی از آنها بودن تعریف کنیم  راستگو و درستکارباشند وحشمت و مکنت شان هم راستین باشد و نمایش و فیک نباشد و حتی اگر ما سراپا استعداد باشیم و تحصیلات  و هنر و مهارت بالایی داشته  باشیم باز هم از این خود را بخواهیم به زور به ان خاندان بچسبانیم و هویت خود را نه به اتکای با استعدادها و دستاوردهای خود بلکه به عضوی (ولو حاشیه ای) از آن خاندان بزرگ وپرحشمت و مکنت و خوشنام تعریف کنیم باز هم ضربه می بینیم. چرا؟! الان خدمت شما عرض می کنم چرا.

این خاندان پرحشمت و مکنت و البته خوشنام از کجا این حشمت و مکنت شان را 
اورده اند؟ عموما از املاک موروثی یا از راه تجارت. حتی اگر کارخانه دار باشند عموما از یک سری رانت ها و فروختن فلان سهمیه کارخانه در بازار سیاه  پولدار می شوند  نه از طریق ابداع و ابتکار و مدیریت آن چنانی در تولید محصولاتی  بدیع! (جالبه که همین فعالیت ها در بازار سیاه و فروش سهمیه دولتی کارخانه دربازار سیاه -که بر کسی هم پوشیده نیست -از خوشنامی خاندان های پرحشمت-تا وقتی که مردمداری سنتی را رعایت کنند- نمی کاهد! شاید اگر دوره مصدق ادامه می یافت ما ایرانی ها هم مثل ژاپنی ها  به این موضوعات حساس می شدیم و کسی  را که رانت خواری می کرد را بد می دانستیم -حتی اگر مردمدارانه با ما خوشرویی کند! اما کودتای ۲۸ مرداد در سال ۱۳۳۲ به وقوع پیوست و بعد از آن هم دولت هایی سر کار آمده اند که عملکردشان چنان بوده که مردم  رانت خواری را چندان کار بدی نمی دانند  که فامیل  رانت خوارشان از چشم شان بیافتد! این واقعیت جامعه ماست. امیدوارم در آینده حکومتی چنان مردمی و پاکدست سرکار آید که فروش سهمیه اهدایی آن توسط فامیلمان از منظر ما کریه و نابخشودنی به نظر آید!)

 حکومت  ما که  به امثال ایلان ماسک و بیل گیتس میدان نمی دهد که خود از ابتکار عمل و هوش و خلاقیت به حشمت و مکنت برسند. در نتیجه محتشم های دور وبر ما کسانی هستند که قدر و قیمت ابتکار عمل و هوش و استعداد و مهارت و..... را چندان درک نمی کنند. متاع ما چیست!؟ همین ابتکار عمل و هوش و استعداد و مهارت که ازمنظر این محتشمان دور و بر،  هیچ می نماید. 

یک جوان از طبقه متوسط چه دارد که با آن آینده خود را بسازد؟ می رود درسی می خواند یا مهارتی یاد می گیرد. یکی دکتر می شود، یکی وکیل می شود، آن دیگری مهندس عمران می شود، آن یکی معلم می شود، آن یکی نجار می شود، آن دیگری آشپز یا شیرینی پز می شود و....

بزرگ خاندان پر حشمت و قدرت و ثروت، به همه این مهارت ها نیاز دارد و آن جوان را به خدمت می گیرد اما چون هیچ ارزشی به مهارت های او قایل نیست و دستاوردهای او را ریز و بی ارزش می بیند نیازی نمی بیند که با او طی کند تا حق الزحمه اش را بپردازد.  بزرگ خاندان ما دزد نیست اما  بیل گیتس هم نیست که بفهمد ودرک کند که  مهارت و این سرویس های تخصصی ارزش دارند! از آن سو پدر و مادر آن جوان هم که عمری بال بال زده اند که در خاندان پر حشمت مورد اعتنا قرار گیرند جوان را تحت فشار می گذارند که مبادا با خواستن حق خود آبروی آنها را جلوی بزرگ خاندان ببرند.

بزرگ خاندان به زعم خود برای جبران به جای قرار داد بستن و حق جوان را دادن در مناسبت های گوناگون مثل عروسی و .... برایش کادوی نسبتا چرب و نرم می گیرد. کادوی چرب و نرمی که به نسبت یک کادو خیلی گران هست اما قیمتش به اندازه یک دهم سرویسی که گرفته نیست! نوچه های بزرگ فامیل هم توی بوق و کرنا می کنند که نمی دانید که چه  بزرگ فامیل محتشمی داریم. چه کادوی گران قیمتی داد! از آن خوشمزه تر این که در عروسی دیگر که سرویسی نداده کادو پیزوری می برد. اما خاندان پیش خودشان تخیل می کنند لابد بزرگ خاندان خرج کل عروسی را پنهانی داده که کادویش نسبت به کادوی عروسی قبلی این طور ناچیز هست! این گونه هست که افسانه شوکت بزرگ خاندان همین طور الکی تشدید می شود!

 

گیریم این جوان ما بعد از آن سرویسی که به بزرگ خاندان داد خود را از قید این خاندان آزاد ساخت و برای کارش مشتری درست و حسابی و دست به نقد یافت و پس اندازی اندوخت. این پس انداز را اگر تبدیل به سرمایه نکند خیلی به دردش نخواهد خورد. باز پدر و مادر می گویند آدم عاقل ما همین بزرگ خاندان هست پس برو و در دربار او سرمایه گذاری یاد بگیر. خرده-پس انداز این جوان به چشم آن بزرگ خاندان نمی آید. اصلا نمی فهمد با این مقدار پول ناچیزچه باید کرد. توصیه های بزرگ و عاقل فامیل  هم اون قدر غیرواقعی است که آدم را به خنده می اندازد. اما در دربار بزرگ فامیل معمولا چند نفری هم می لولند که برای پس انداز این قبیل جوانان دام پهن کرده اند. به اصرار پدر ومادر جوان  اعتماد می کند و پس اندازش را می بازد.

اگر اصرار به حل و فصل امور اقتصادی از مجرای بزرگ خاندان یا خود خاندان نباشد خود آن جوان در محیط دانشگاه یا کار یا هنگام سربازی یا در گروه های ورزشی و  کوهنوردی یا هزار جای دیگر افراد زبده آگاه و قابل اعتماد می یابد  که با همفکری های کارگشای خود مسایلش را حل و فصل می کند. اما فرهنگ طایفه ای و خاندانی مگه می ذاره؟ وحشت پدر و مادر را فرا می گیرد که «ای داد بیداد! فرزندمان به غریبه هایی که مورد تایید بزرگ خاندان هم نیستند بیشتر اعتماد دارد تا به خاندان! ای داد بیداد! فرزندمان از دست رفت!» 

همچین مصیبت هایی داریم ما با این فرهنگ!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

برادران لیلا

+0 به یه ن


فیلم برادران لیلا عجب فیلم محشری هست. اقتصاددان های عزیز که کلمه «حباب» را توی دهان تحلیلگران دوزاری خودخوانده انداخته اند فیلم را ببینند تا دریابند همین یک کلمه شیک شان چه جور آرزوهای خانواده ها را در این آشفته بازار اقتصاد ایران بر باد می دهد.

وای که این فیلم برادران لیلا چه قدر لایه لایه و پیچیده هست. می شه تا یک سال در موردش نوشت. فیلم را ببینید تا بعد در موردش صحبت کنیم. تحلیل هایی که منتقدان در روزنامه ها و سایت های سینمایی نوشته اند خیلی آبکی هستند. اصلا فیلم را نفهمیده اند. تحلیل هایی که در فیس بوک از قلم دوستان فیس بوکی می خوانم بسیار نکته سنجانه تر هستند.
نمی دانم کجا شنیده ام که می گفتند اگر اثری خلق شود که منتقدان آن را پیف پیف کنند اما مردم عادی با آن ارتباط برقرار سازند آن گاه یک «شاهکار» خلق شده است. فیلم برادران لیلا یک شاهکار هست.

منتقدان برخی از نشریات داخلی فیلم برادران لیلا را «ضد ایرانی ترین» فیلم تاریخ سینمای ایران نامیده اند. اتفاقا فیلم به شدت ایرانی است بی هیچ روتوشی! منتهی« آینه چون نقش تو بنمود راست/ خود شکن آیینه شکستن خطاست!»
منتقدان می نویسند که ما عمری در ایران زندگی کرده ایم اما به عمرمان آن صحنه سینک آشپزخانه را ندیده ام. من هم ندیده ام اما تا دلتان بخواهد در کوچه و خیابان افرادی (عموما پیرمردان) را دیده ام که روی زمین اخ و تف می کنند. لابد درصد قابل توجهی از آنها وقتی از دست بچه هایشان در خانه عصبانی اند از این کارها هم می کنند دیگه. به خصوص در این پیش زمینه فرهنگی که پدرسالار خانواده هر بلایی سر بقیه -به خصوص فرزندانش- بیاورد حق بااوست و نباید به او اعتراضی نمود.
البته همه این ایراداتی که ما ملت داریم حق داشتن آزادی را از ما سلب نمی کند. اتفاقا یکی از کارکردهای آزادی این هست که آینه جلویمان بگیرد تا ایرادهایمان را ببینیم و اصلاح کنیم.

به گمانم آنها که فیلم «برادران لیلا» را ضدایرانی می خوانند همان هایی هستند که ناراحتند که چرا سبک معماری داخلی خانه ها در ایران تغییر کرده و آشپزخانه ها اپن شده.
تا سی چهل سال پیش خانه های ایرانیان یک اتاق بزرگ پذیرایی داشت که زیباترین و دلبازترین بخش خانه بود. اما تنها زمانی که مهمان رودربایستی-دار می آمد در آن باز می شد (گاهی هم برای تمیزکاری.) یعنی در عمده روزها خانواده خود را از بهترین جای خانه خودشان محروم می ساخت که شاید روزی مهمان رودربایستی-دار بیاید. این نُرم و هنجار بود. اونهایی که مکنت کمی داشتند عملا باقی خانه شان تنگ و دلگیر میشد و عمری به آن اکتفا می کردند.
باز هم عرض می کنم تا گذشته ای نه چندان دور این نرم و هنجار خانواده ایرانی بود. در مورد خانواده های درب و داغون نظیر خانواده لیلا صحبت نمی کنیم. در مورد خانواده های متداول صحبت می کنیم. وقتی نرم و هنجار آن بود طبعا ناهنجاری اش هم می شود مسایلی که فیلم «برادران لیلا» به هنرمندی می نمایاند. اما یک عده می خواهند چشم بر آن ببندند. انگار با چشم بر این مسایل بستن مشکلی حل می شود.
فیلم برادران لیلا روی نکات مهمی انگشت گذاشته است. «برای حرف و تایید غریبان آشنا» عزیزترین ها را فدا کردن بخشی از نکاتی است که برادران لیلا می نمایاند. نکات زیاد دیگری هم این فیلم دارد که ارزش پرداختن به آن دارد.
در مورد اثرات منفی فرهنگ طایفه ای در ازدواج ها و مشکلاتی که برای عشاق جوان به وجود می آورد فیلم ها و سریال های بسیار ساخته شده اند. اما هرچه بسازند باز هم حق مطلب ادا نشده و تکراری نشده است. فیلم برادران لیلا گوشه چشمی به این مسئله هم دارد اما برای اولین بار (تا جایی که من اطلاع دارم) روی اثرات مخرب اقتصادی خانواده گسترده یا طایفه ای ثروتمند بر خانواده هسته ای نسبتا فقیر که در حاشیه آن طایفه زندگی می کند و می خواهد خود را قاطی جمع طایفه کند انگشت می گذارد. در مورد این جنبه از مسئله (تخریب اقتصاد خانواده هسته ای توسط فرهنگ طایفه ای خاندان) فیلم و سریالی قبل از این نداشتیم.
من خودم در مورد این اثر به اندازه ده تا لیلا حرف دارم. در نوشته بعدی ام به جنبه های دیگر اثر مخرب اقتصادی بر خانواده ای در حاشیه یک طایفه خواهم پرداخت. اون قدر روی این موضوع حرف دارم که از آن نه یک فیلمنامه «برادران لیلا» بلکه «آواز لیلاها» بیرون می تواند بیاید.
با این همه، این همه حرف های انباشته شده در دل من نیست. به مسئله ای حتی مهم تر از این مسایل اقتصادی هم خواهم پرداخت و آن اثرات مخرب این فرهنگ طایفه ای در کشتن استعدادها و زیر خاک کردن انواع واقسام نوآوری ها و ابداعات و نواندیشی هاست. بعدش هم راه حل خواهم داد. این سری نوشته های مرا با هشتگ #برادران_لیلا دنبال کنید. باور دارم که روی نکاتی انگشت می گذارم و راه حلی می دهم که کمتر ایرانی ای به آن پرداخته و برای اکثر شما جدید هست. چیزی هم هست که در زندگی به آن نیاز دارید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قبیله ای عید دیدنی رفتن به کار من نمی آد!

+0 به یه ن

برای معاشرت در حالت کلی و عید دیدنی در حالت خاص دوست دارم فقط با کسانی باشم که در کنارشون حس خوبی به من دست می ده. در محل کار آدم مجبوره بقیه را -صرفنظر از این که حس خوبی به آدم می دهند یا نه- تحمل کنه. در برخی مراودات نظیر دکتر رفتن و مسافرت و معامله و.... هم همین طور. اما در معاشرت چرا باید آدم وقتش را با کسانی بگذراند که حس خوبی به آدم نمی دهند؟! چرا باید مجبور باشه بره خدمت کسانی که چرت و پرت می گن و انتظار دارند ما بگیم چه فرمایش نکته سنجانه ای!؟ چرا باید آدم بره سراغ کسانی که با تمام زبان بدنشان به آدم می گویند من لطف بیکرانی کردم که وقتم را دارم با موجودات بی ارزشی مثل شما تلف می کنم؟!
وقتی آدم هاقبیله ای زندگی می کنند مجبورند به عید دیدنی این افراد هم بروند. چون در قبیله از این افراد هم هستند و بزرگترهای فامیل هم دستور می فرمایند که برای حفظ اتحاد و همبستگی خانوادگی باید به عید دیدنی اینها رفت! چرا؟! در این ۴۶ سال زندگی ام به دردم نخورده اند بعد از این هم گمان نمی کنم به دردم بخورند که بخواهم تحملشان کنم.
قدیم ها که برای کار پیدا کردن، همسر پیدا کردن و.... افراد متکی به قبیله شان بودند تحمل این افراد قبیله معنا و کارکرد داشت. اما الان  یکی مثل من که نه در مسافرت رفتنش روی فامیل حساب می کند نه در ازدواجش، نه در کار کردنش برای چی باید تعطیلات عیدش را با کسانی که در کنارشان حس خوشی ندارد تلف کند!؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خطاب به پدرانی که بچه هایشان را دوست دارند

+0 به یه ن

از بچه هایتان مراقبت کنید. از بچه هایتان در برابر هر کسی که بخواهد به فرزندانتان آسیب برساند مراقبت کنید. تاکید می کنم در برابر «هرکسی»! به خصوص در ایامی چون نوروز که فرزندانتان با افراد جدیدی مواجه می شوند. آسیب فقط آسیب جسمی نیست. همان مسخره کردن ها هم می تواند به روح و روان بچه هایتان آسیب برساند.
خیلی هم شعرهای ایرج میرزا در وصف فداکاری مادر و آن چه که در روز مادر در وصف مهرمادری گفته می شود جدی نگیرید!. اتفاقا اغلب مادرها بیشترین آسیب روحی را به بچه هایشان می زنند. به خصوص وقتی با فامیل ها و دوستانشان جفت و جور می شوند وبرای خودشیرینی برای آنها در تحقیر و تمسخر بچه ها سنگ تمام می گذارند.
دست کم همه رازهای بچه ها را که از منظر این بچه خیلی مهم هستند برای جلب توجه در دورهمی های فامیلی کف دست فامیل هایشان می گذارند.
پدرهای عزیز! اگر واقعا بچه هایتان را دوست دارید در این ایام عید مراقب روح و روان بچه هایتان باشید که آسیب نخورند.
در ایام عید برای بچه ها در شهرها برنامه های مفرح آموزشی ترتیب می دهند. برنامه آشنایی با حیوانات و اعضای بدن و....
اگر واقعا پدر خوبی هستید بچه هایتان را بردارید ببرید اون طور جاها. نه آن که عیدشان این باشد که سوژه مسخرگی فامیل های همسرتان شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

روز ملی شدن نفت مبارک

+0 به یه ن

امروز ۲۹ اسفند روز ملی شدن نفت هست. اغلب آن چه که من در مورد مصدق خوانده ام از زبان منتقدانش بوده است. نمی دانم چرا بیشتر دوست دارم از زبان منتقدانش این مرد بزرگ را بشناسم!  کتاب «مرد سال و سده و هزاره»  را سالها پیش خریداری کرده ام و بیش از ۱۵ سال هست که در کتابخانه ام دارم. با این که من معمولا کتاب هایی را که می خرم با ولع می خوانم تا حالا سراغ این یکی نرفته ام. شاید از ترس این که مبادا کتاب در تعریف از اسطوره ام چنان زیاده روی کند که دل مرا بزند. به جای آن  تا بخواهید در این ۱۵ سال نقد  اعم بر مغرضانه  و  منصفانه علیه مصدق خوانده ام.هر  چه آنان ایراد گرفتند من پس از  اندکی مطالعه دریافته ام که مصدق در ظرف زمانش بهتر از آن نمی توانست عمل کند. 

آخرین نقد -یا بهتر است بگویم حمله ای - که علیه او خواندم  یک تنه قاضی رفتن در مورد حرف مصدق در مجلس بود که در مورد رزم آرا گفته بود:
«خدا شاهد است اگر ما را بکشند. پارچه پارچه بکنند، زیر بار حکومت این جور اشخاص نمی‌رویم وحدانیت نیت حق خون می‌کنیم، خون می‌کنیم، می‌ریزیم، و کشته می‌شویم (با عصبانیت) اگر شما نظامی هستید من از شما نظامی‌ترم می‌کشم همین‌جا شما را می‌کشم.»
منتقدان به استناد این حرف او را یک لات چاله میدونی ترسیم می کردند و  برای کوبیدن از رزم آرا یک قربانی مظلوم آزادی بیان ساخته اند. حال آن که عملکرد رزم آرا را در لشکرکشی به آذربایجان و مهابادو سپس در برخورد با ملی شدن نفت ببینید تصدیق خواهید کرد که همچین مظلوم و معصوم هم نبود! مصدق هم خوب کاری کرده بود هارت و پورت کرده بود. به قول همشهری ها «..... قاباغیندا ..... دییلر.... یوخدی!» (ماشالله در ضرب المثل های ۶ کلمه ای همهشهری ها ۳ کلمه قابل بیان در وبلاگ مینجیق نیست اما ضرب المثل های شهر ما  بدجوری می زنند توی خال و لب کلام را بیان می کنند!) بعله! مصدق خوب کرده بود هارت و پورت کرده بود. به ادب فراخواندن به منظور خفه نمودن شگردی است که فقط بزرگانی نظیر مصدق  -و نیز شجاعانی نظیر دلاوران دهه هشتادی- از  دام آن  می رهند. 
نام و یاد مصدق گرامی باد و راهش پررهرو بادا!
لینک زیر، مستند «مصدق از نگاهی دیگر» ساخته زنده یاد هدی صابر (که در اثر اعتصاب غذا برای اعتراض به قتل هاله سحابی در زندان در سال ۱۳۹۰ در گذشت) است. 
اگر این مستند را ندیده اید توصیه می کنم حتما ببینید. خواهید دید مصدق در آن احمد آباد چه کرد. خواهیددید وقتی به طور مستمر و دراز مدت کسی مثل مصدق دهی چون احمد آبادرا  بر اساس حقوق بشر و کرامت انسانی  اداره می کند چه میراث بزرگی  به جا می گذارد. تصور کنید که کودتای ۲۸ مرداد نمی شد و او و یاران او به جای تمرکز روی یک ده توانمندی فوق العاده شان را برای ایران صرف می کردند. بعد از ۱۰-۱۲ سال به کجا می رسیدیم؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آرزو برای سال ۱۴۰۲

+0 به یه ن

من- و احتمالا کثیری از همنسلانم- وقتی در کودکی قصه هانسل و گرتل می شنیدیم برایمان قصه جالبی بود اما خیلی غیرقابل باور بود که پدری بچه هایش را بردارد ببرد در جنگل رها کند. با همان عقل بچگی مان می فهمیدیم قصه ای بیش نمی تواند باشد چون که از منظر ما پدر نمی توانست چنین بی رحم باشد. لابد روزگاری در اروپا پدرانی از این دست بوده اند که قصه هایی از این جنس هم ساخته شده اند و به یادگار مانده اند. امیدوارم کودکان ایرانی که در سال ۱۴۰۲ به دنیا می آیند همین حس را روزی نسبت به قصه ضحاک پیدا کنند. این بزرگترین آرزوی من برای سال ۱۴۰۲ هست. امیدوارم در آینده ای نه چندان دور ضحاک چنان غیرواقعی بنماید که پدر زال!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اعیانیت به شیوه مینجیق

+0 به یه ن

افتادم توی خط درست کردن غذاهایی که اعیان و اشراف قدیم تبریز درست می کردند و می خوردند! البته در زمان قحطی! دیگه به ما از اعیانیت همین رسید! غذاهایی که به هنگام وفور نعمت در عروسی هاشون می پختند به ما نمی رسه!

در هنگام قحطی باید غذاهایی درست می کردند که خیل عظیم خدم و حشم خانه را  بتونه سیرذبکنه. جالب هست که این غذاهای فقیرانه اما خوشمزه را این روزها- هر از گاهی برای تنوع-  فقط همان اعیان و اشراف چند صد ساله درست می کنند. اکثر خانواده های ایرانی تا سال ۱۳۴۸ که قیمت نفت بالا رفت (و وضع مالی ایرانیان به برکت ملی شدن نفت در دوره مصدق در دهه سی، خدمات ارزنده و هوشمندی اقتصاددان هایی مثل عالیخانی در دهه ۴۰ و البته مانورهای هوشمندانه شخص محمد رضا شاه در اپک بهتر شد) در فقر مطلق زندگی می کردند. اما اگر پای حرف هایشان بنشینید چنان صحبت می کنند که انگار از قدیم الایام مانند اوایل دهه پنجاه در وفور نعمت زندگی می کردند. فقط خانواده هایی که از قدیم جزو اعیان و اشراف بودند در صحبت هایشان به سختی های دوران قدیم -قبل از سال ۴۸- اشاره می کنند.

فکر می کنم علت این هست که ذهن آدم ها سختی های بسیار زیاد را فراموش می کند. برای اعیان ها دوره قحطی سخت بود اما نه آن قدر که فراموش شود. ولی برای فقرا چنان سهمگین بود که ذهنشان آنها را بلوکه می کند. به علاوه تغذیه فقرا ان قدر بد بود که نمی توانستند طول عمر طولانی داشته باشند و روایتگر گذشته های دور شوند. فرد چهل ساله فقیر شبیه فرد ۷۰ ساله ثروتمند می شود. قدیمش هم می شود سی سال پیش نه ۶۰ سال پیش!

 

یادتان هست که یک خانم تپل به عنوان کارشناس به تلویزیون آورده بودند که می گفت مردم قانع باشند و اگر مرغ ندارند برنج خالی بخورند و بعدش مردم عصبانی شدند؟ اصلا نمی فهمید که برنج هم خیلی در دسترس نیست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چهار شنبه سوری

+0 به یه ن

شما را به خدا کمتر غرولند کنید بذارید جوان ها این یک شب چهارشنبه سوری را خوش بگذرانند. ۳۶۴شب سال در کشور ما مال پیرمرد و پیرزن هاست: سوت و کور و افسرده . همه باید سراپا گوش باشند که قصه های شاهکارهای پیرمرد ها و پیرزن ها را بشنوند و بله بله بگویند و در دل بگویند این هنرنمایی به زعم خود والایی که تعریفش را می کنی که خیلی کار پیش پا افتاده ای هست! بذارید یک شب هم مال جوان ها باشد.


--------------

چهارشنبه سوری سنتی آذربایجان چهار شب هست. هر هفته اسفند یک چهارشنبه سوری داره. به نام چهار عنصر آب، باد، خاک و آخری هم همین چهارشنبه سوری آتش که در جاهای دیگر ایران هم جشن می گیرند.
اما مال آذربایجان مفصل ترهست و همه اسفند را در بر می گیره. هر سال با خودم می گویم من امسال مثل قدما چهار چهارشنبه سوری جشن خواهم گرفت. اما اسفند که می رسه اون قدر کار روی سرم می ریزه که نمی شه. بعد از این که بازنشسته شدم قول می دهم تبدیل به این پیرزن های غرغرو که با هر صدای ترقه ای جوان ها را به فحش می بندند نشوم. به جایش در سراسر اسفند برای جوان ها در خانه ومحله مان بساط سوروسات ردیف می کنم. تا تفریح کنند و لذت ببرند. می خواهم بعد از مردنم مرا به عنوان پیرزنی که اسفند ماهشان را سراسر شادی می کرد به یاد آورند نه پیرزنی که هر تفریح آنها را با غرولند هایش زهرمار شان می کرد!
------------

دم بچه های محله گرم که رنگی و سر و صدایی و شور ی و حالی در محله ایجاد کرده اند که دل ۴۶ ساله مرا هم با همه خستگی تلاش روز از طبقه ۸ ساختمان شاد می کند!
این هم غرو غر داره آخه!؟ رقص نور به این زیبایی از جیب خودشان برایتان راه انداخته اند باز هم دارید غروغر می کنید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پز عالی با جیب خالی جور در نمی آد اما جیب خالی با حفظ محیط زیست جور در می آد

+0 به یه ن

سال دیگه سه تا همایش حضوری داریم. چالش کم کردن هزینه ها خیلی پررنگ تر از سال های قبل هست. کفگیر به ته دیگ خورده! با این حال من می خواهم یک چالش جدید هم معرفی کنم. چالش پرهیز از استفاده از ظروف یک بار مصرف! چه اشکالی دارد اگر به شرکت کنندگان بگوییم که بشقاب و کارد و چنگال خود را با خود از خانه بیاورند بعد هم ببرند در خانه بشویند؟ خوشبختانه فیزیکی های اهل علم و پژوهش از این لوس بازی ها ندارند که درمقابل این درخواست بگویند در «شأن ما» نیست و از این مزخرفات! عمومشان استقبال می کنند چون می دانند هم برای کم کردن هزینه هاست و هم برای حفظ محیط زیست. من ترجیح می دهم چنین چیزی بگوییم و هزینه ها را کم کنیم اما باز بتوانیم چراغ برنامه های حضوری را روشن نگاه داریم تا این که درش را ببندیم و یا شهریه ای چنان بالا بخواهیم که فقط از ما بهتران بتوانند بپردازند یا دنبال اسپانسری باشیم که در مقابل هزار و یک توقع بیجا داشته باشد . کفگیر اسپانسر های علم دوست هم به ته دیگ خورده. الان اسپانسر پیدا بشه صد تا توقع بیجا در مقابل داره.من دنبال اسپانسر در این شرایط مملکت نخواهم افتاد . فردا که بهار آید به راحتی به افراد نیکوکار علم دوست رو می اندازم که کمک مالی برای برنامه های علمی ما بکنند اما در این شرایط - که حتی حساب کریم باقری را برای کمک به زلزله زدگان خوی می بندند -من چنین کاری نمی کنم! فردا که بهار آید هزار و یک نیکوکار در داخل و خارج ایران پیدا می شود که آدم روش بشه به آنها بگه کمک مالی به موسسه علمی ما بکنید. با طیب خاطر هم می کنند اگر طرف حسابشان آدم علمی باشد نه ..... روی مرا زمین نمی اندازند اگر بگویم در حال رنسانس در ایران هستیم پس لطفا خاندان مدیچی ما شوید. فردا که بهار آید روی مرا به عنوان یاسمن فرزان پژوهشگر فیزیک ذرات بنیادی برای چنین درخواستی زمین نمی اندازند! بنابراین این گونه درخواست ها بماند برای فردا که بهار آید. حالا تا بهار آید نظرتان در مورد چنین درخواستی از شرکت کننده ها چیست؟! اگه واقعا دنبال علم باشند براشون اصلا مهم نیست که کاسه بشقاب خود را از خانه بیاورند بعد هم ببرند در خانه شان بشویند.
در کشورهای پیشرفته همایش ها این طور برگزار نمی شود؟! خوب نشود! ما کدوم امکانات کشورهای پیشرفته داریم که نگران ان باشیم که در پذیرایی مثل آنها عمل نکرده ایم؟!
فردا که بهار آید یک بودجه ای پیدا می کنیم چند دست بشقاب می گیریم با یک ماشین ظرفشویی کم مصرف برای کل پژوهشگاه و مشکل حل می شود. هم با کلاس می شویم و هم حافظ محیط زیست. اما فعلا با جیب خالی با کلاس نمی توانیم بشویم اما باز هم می خواهیم حافظ محیط زیست باشیم.

پی نوشت: 

بشقاب غذا از خانه آوردن توسط شرکت کننده ها انگار ایده خوبی نیست . اما چه طوره یک مقدار لیوان یک بار مصرف کاغذی بذاریم اما بگیم که اگر خواستید لیوان یا فنجان یا ماگ خودتان را بیاورید؟ این طور بهتر نیست؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل