کانال مینجیق

+0 به یه ن


من کانال تلگرامی مینجیق را دوباره احیا کردم:
@monjoog

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خاطراتی در مورد دورریز مواد غذایی- از زنجان و ازمیر تا پاریس و کالیفرنیا

+0 به یه ن

حدود ده سال پیش، من و شاهین به دعوت دانشگاه تحصیلات تکمیلی به زنجان رفتیم. برای شام هم به اتفاق برخی از استادان آن دانشگاه و عده ای از دانشجویان تحصیلات تکمیلی که اغلب دختران جوان ساکن خوابگاه بودند برای شام به رستورانی رفتیم. یادم نیست مهمان دانشگاه بودیم یا دونگی حساب کردیم. درهر صورت غذا خوب و شاهانه بود. حجم آن هم زیاد بود. بعد از سیر شدن ما مقدار زیادی غذا ماند. من ظرف خواستم که بقیه غذا را بردارم. (در تهران خودم ظرف می برم تا یک بار مصرف هم نخواهم اما اونجا شهر غریب بود و من ظرف نداشتم.) به دانشجوها اصرار کردم که بقیه غذا را بردارند ببرند خوابگاه. دیدم همه تنبلی می کنند و به هم نگاه می کنند . شاید هم فکر می کردند این کار قدیمی و از مد-افتاده مادربزرگ هاست که آنها به عنوان خانم-دکترهای-بعد-از-این نباید انجام دهند. کفگیر به دست گرفتم و ظرف ها را پر کردم و دادم ببرند. با چشمان از تعجب گرد شده می نگریستند!
غذایی که من آن امشب جمع کردم به قیمت امروز قطعا بیش ازیک میلیون تومان ارزش داشت. چه طور وقتی گفته می شود یک میلیون تومان در سال حق عضویت انجمن فیزیک را باید پرداخت عده ای مشکلات مالی را پیش می کشند اما در دورریز غذا به یاد مشکلات مالی نمی افتند؟!
مستقل از مشکلات مالی، دورریز غذا به لحاظ محیط زیستی فاجعه هست. به خصوص اگر غذا گوشتی باشد.
--------------
ما در سال های ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۴ در آمریکا (استنفورد) بودیم. در اون زمان آمریکایی ها خیلی مواد غذایی دورمی ریختند. البته طرفداران محیط زیست شدیدا از این عادت آمریکایی انتقاد می کردند. شنیدم در حول و حوش سال ۲۰۱۱ در امریکا نهضت «زباله صفر» راه افتاد. بعدش هم فراموش شد. البته این نوع جنبش ها هرچند باز بایستند ولی باز هم اثر خود را می ذارند. الان وضعیت در آمریکا از این جهت چه طور هست؟
در اروپا هیچ وقت ریخت و پاش مواد غذایی نبوده. همیشه به اندازه مصرف می کردند و می کنند. شاید به این دلیل که اروپایی ها هم تاریخ طولانی دارند و هم سنت مکتوب قوی. دوران قحطی هایشان را به راحتی فراموش نمی کنند. در همان پاریس طلایی وارد موزه می شوی و نقاشی های زیبا از دورانی که محاصره و قحطی پاریسی ها را وادار به خوردن موش ها کرده بود می بینی.
در کشور ما هرچه خانواده ها در قدیم فقیر تر بودند بیشتر تصور و توهم آن را دارند که اجدادشان در پر قو بزرگ شده اند! در خانواده های خان هاو تاجران که خانه های اجدادی شان در شهرهای ایرانیان امروز تبدیل به موزه شده اند بسیار از خاطرات تلخ قحطی های گذشته گفته می شود. اما پای صحبت خانواده هایی بنشینید که قبل از ده چهل رعیت یا حاشیه نشین شهری یا خدمتکار خانه ثروتمندان بوده اند گمان می کنی همه تاریخ ایران، دوران بریز بپاش دهه پنجاه وجشن های دوهزار پانصد ساله پادشاهی بوده است! چرا؟ برای این که خاطرات پیش از دهه چهل این دسته از ایرانیان آن چنان توام با تیره روزی بوده است که ترجیح داده اند فراموش کنند. ولی خانزاده ها و تاجرزاده ها خاطرات فقر و فاقه سالیان پیشین را به عنوان مشاهده گر شوکه شده به یاد دارند. خودشان شخصا آن قدر زجر نکشیده اند که در ذهن شان خاطرات را بلوکه کنند. ولی در اروپا رعیت زاده و فئودال زاده هر دو با مراجعه به موزه ها همه آن سالهای قحطی و وفور نعمت را به عنوان میراث مشترک به یاد دارند.
در تبریز-با کمال افتخار- ما اهل دورریز نیستیم. اتفاقا- تا ابن اواخر- در حاشیه فقیرنشین تبریز دورریز مواد غذایی بیشتر بود تا محلات اعیان نشین آن. قپی امدن حاشیه نشین های تبریز عبارت بود از«آپاردیم آتدیم چایا» که دود از کله هم تبریزی های قدیمی و نیز طرفداران محیط زیست این شهر بلند می کند. عرض کردم «تا همین اواخر». از دو سه سال پیش گرانی چنان بیداد می کند که دیگه بساط این «قپی» ها از حاشیه ها برکنده شده. جای خیلی تاسف هست که گسترش فقر کشنده باعث برچیده شدن آن شده نه گسترش آگاهی محیط زیستی. این نیز بگذرد. به هر حال یک سری تغییرات بنیادی در اداره کشور -لاجرم -اتفاق خواهد افتاد و دوباره اقتصاد ما رونق خواهد گرفت. امیدوارم این به معنای رواج دوباره مصرفگرایی نباشد. امیدوارم وقتی وضعمان بهتر شد و دستمان به دهانمان رسید شروع به ریخت و پاش نکنیم. هم به خاطر محیط زیست وهم به خاطر آینده نگری. دوره رونق اقتصادی هم باز سر خواهد آمد و بهتر است در دوران وفور آدم پس انداز کند. ما هم مثل اروپایی ها خاطرات را ضبط کنیم و خاطره مشترک ملی نماییم.
درمورد دیدگاه محیط زیستی ایرانیان مطلبی در نوروز ۱۴۰۰ ضبط کرده بودم که لینک آن را دوباره می گذارم. ارزش گوش دادن دارد. نشنیده ام کسی از این دیدگاه به مسئله بنگرد:
این مقدمه ای بود که می خواستم برای دورریز مواد غذایی در ترکیه بنویسم. اما طولانی شد. آن را در پست بعدی می آورم. خاطره بامزه ای از ترکیه و زنده یاد دورموش عزیز هست.

---------------
یاد همکار عزیزمان دورموش دمیر نازنین -که اواخر سال پیش از دنیا رفت -گرامی باد! در سال ۲۰۱۳ به دعوت وی من و شاهین به ترکیه رفتیم. سعی می کردند شعبه ای از آی-سی-تی-پی را در منطقه ییلاقی زیبا در نزدیکی ازمیر بنا نهند. چند هفته ای در انجا مهمان گروه دورموش بودیم. اون دور و بر چند رستوران بیشتر نبود. مدیر یکی از رستوران ها خانم میانسال قابلی بود که با درایت رستوران خود را اداره می کرد.
برای ناهار به همراه دانشجویان و پست داک های گروه و البته میزبانمان دورموش به آن رستوران رفته بودیم.
دورموش به یاد یکی از سالادهایی که مادرش تهیه می کرد افتاد و از مدیر رستوران خواست که نظیر آن را تهیه کند. سالاد هزار جور صیفی جات و سبزی داشت. یکی یکی از آنها نام برد. خانم هم رفت و بعد از مدتی با سالاد بازگشت. بیشتر سبزی ها را هم در همان باغچه به عمل می آورد. حجم سالاد زیاد بود. یک مقدارش را خوردیم و بعدش بلند شدیم که بیاییم. به مدیر رستوران برخورد. به ما یا دورموش هم که چیزی نمی خواست بگه. اومد دانشجوها و پست داک ها را با لحنی مادرانه سرزنش کرد که «یا آدم چیزی را سفارش نمی ده یا اگر بده باید بخوره. کلی زحمت سالاد را کشیده ام!» هیچ چی دیگه! نشستیم و با کلی خنده سالاد را تا آخر خوردیم و تمام کردیم اون وقت بلند شدیم. 😋😃

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قپی مینجیقی

+0 به یه ن

پز دادن وقپی آمدن من عبارت است ازاین:

 

نه تنها حق عضویت خود را در انجمن فیزیک  همه ساله می پردازم، از محل پژوهانه ام  حق عضویت اعضای گروهم را هم پرداخت می کنم. بقیه هم بپردازند، بعدش بیایند پز بدهند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قپی آمدن به سبک دانمارکی

+0 به یه ن

در سریال بورگن  (در مورد یک  خانم نخست وزیر دانمارکی بود) وقتی به عنوان دانمارکی به جهان سوم پز می دادند فساد مالی آنها و بری بودن خودشان از فساد  را به رخ می کشیدند. پز دادن هم داره دیگه! زلم زیمبو را در هر کشور جهان سومی که رانت خواری و پولشویی بیداد می کنه می شه راه انداخت. اما بری از فساد بودن هست که خاص و ارزشمند  هست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خارج نشین عزیز! پز چیزی را بده که پز دادن داشته باشه!

+0 به یه ن

پزی که آشنایان خارج نشین از به زعم خودشان حشمت و شکوه و تشریفات آمریکا می دهند اغلب لنگه ابروی مرا می بره بالا! البته چیزی به آنها نمی گویم. برای چی خودم را «بده» کنم؟ اگر به این چیزها دل خوشند بذار باشند!

اما از اون زلم زیمبویی که اونها با بوق و کرنا از آمریکا نشان می دهند گنده تر و رنگین ترش در همین تهران هم هست.  این جور زلم زیمبوها از روش های پولشویی مفسدان مالی هستند که درکشور فت و فراوانند! منتهی ما همیشه در تهران جنبه منفی قضیه را می بینیم.و البته حق هم با ماست. واقعا جنبه منفی قضیه پررنگ هست.

مثلا  در تهران هروقت به عیادت آشنایان در بیمارستان های آن چنانی می روم چشمم دنبال این هست که ببینم مدیریت پسماند بیمارستانی در آن چگونه هست و متاسفانه می بینم علی رغم همان زلم زیمبو ظاهری، سرنگ مصرف شده را قاطی زباله های معمولی می کنند. چشمم را آن زلم زیمبو نمی گیره اما حالم را این وضعیت بهداشتی به هم می زنه.

اون وقت آشنایان در خارج،  ورژن ساده تر همان زلم زیمبو را توی چشم ما می کنند وبه زعم خودشان به ما پز می دهند. یکی شان از این گوشه خارج پز می ده، اون یکی هم از آن ور خارج به به چه چه می کنه!

 اون قدر هم هوشمند نیستند که بفهمند دست کم برای این که چشم ماها را در ایران بگیرد به جای آن زلم زیمبو که در محل زندگی ما بهترش هم هست عکس چند تا سطل زباله مخصوص پسماند بیمارستانی بفرستند.

من نمی دانم. احتمالا در بیمارستان های خصوصی آمریکا، هم زلم زیمبو دارند هم روش های اصولی مدیریت پسماند. دمشان از این جهت گرم!

 (خوشبختانه در آمریکا گذر من به بیمارستان نیافتاده بودو از بیمارستان هایش اطلاعی ندارم.)

همان آمریکا  در سطحی دیگر دارد به محیط زیست و بهداشت عمومی ضربه می زند. در ابعاد وسیع هم ضربه می زند. کانادا هم با اون همه ادعایش همین طور. (باز اروپا بهتر هست.)

پیشرفت های امارات متحده عربی (هرچند تحسین مرا به جهت مدیریتی بر می انگیزد) اما آن قدر ها چشمم را نمی گیرد. نه به خاطر دیدگاه چپگرا! اتفاقا خود من همیشه یادآوری می کنم که در دهه هشتاد میلادی که این امارات داشت پیشرفت میکرد و از ما جلو می زند خود-عاقل-پنداران با تحقیر آن را ویترین شیشه ای می خواندند و پیش بینی می کردند که به زودی بشکند. جالب آن که دیوار آهنین در همسایه شمالی آن روزی (شوروی) که شکست ناپذیر می نمود در هم شکست ولی این ویترین شیشه ای هنوز پابرجاست و روز به روز هم رنگین تر می شود.

من از این جهت به امارات خرده نمی گیرم. بلکه از آن جهت که در ابعادی بسیار وسیع آبها را می آلاید و گازگلخانه ای به هوا منتشر می کند خرده می گیرم.

اگر رفتید خارج، پز زلم زیمبو به دوستان و فامیل ندهید. این طوری سطح خود را از منظر آنها پایین می‌ آورید و نَدید-بَدید می نمایید چرا که در همین تهران- با این همه فساد مالی و پولشویی در مراکز خرید و بیمارستان های خصوصی آن چنانی- از این زلم زیمبو ها گنده ترش هم هست! ببینید استانداردهای «ایمنی، بهداشت و سلامت» در آن کشورهای پیشرفته چگونه است؟ اگر بهتر ازایران بود پز آنها را بدهید بلکه اینجا هم یاد گرفتیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عیاری از طراران؟ به چه قیمت؟

+0 به یه ن

من قبلا در مورد اهمیت انجمن فیزیک به طور عام و اهمیت خاص آن در این برهه زمانی نوشته ام. این را هم نوشته ام که انجمن که نهادی است مردمی باید به کمک حق عضویت اعضای آن و هدایای نقدی و غیر نقدی کوچک اما پرشمار علاقه مندان به فیزیک نیازهای مالی خود را مرتفع سازد. خبردار شده ام که امسال انجمن فیزیک از مشکل مالی رنج می برد. با توجه به وضع اقتصادی کل کشور این خبر دور از انتظار نبود! در نتیجه چند پست برای تشویق به پرداختن حق عضویت خواهم گذاشت. اما قبل از آن می خواهم حرف آخر را اول بزنم. حتما عده ای خواهند گفت ما چرا کمک مالی بنماییم. ازگل گیت هست، چای دبش هست، فلان هست، بهمان هست و.... از همان ها بگیرید.

ببینید! اگر کشور هم روزی درست اداره شود که آن بودجه عمومی به جای چای دبش به انجمن مردم-نهادی چون انجمن فیزیک سپرده نخواهد شد. اگر مملکت درست اداره شود به وزارت آموزش پرورش و وزارت علوم بودجه بیشتری می دهند که بخشی از آن به معنای بالا رفتن حقوق معلمان  و استادان فیزیک هست. بعد که وضع مالی این قشر بهتر شد با فراغ بال بیشتری می تواند حق عضویت در نهادی مانند انجمن فیزیک را پرداخت کند.

حالا که مملکت این طوری فشل اداره می شود و هر روز از یک رسوایی مالی پرده برداری می شود چی؟! آیا نباید با این رسوایان همنشین شد و از آن چیزی برای یک هدف ارزشمند نظیر حمایت از انجمن فیزیک کند؟! خیر! ابدا، خیر! برای این که به این شکل از آنها پولی تیغ بزنید باید به زبان آنان سخن بگویید باید تظاهر کنید با آنها هم-مسلک هستید. بعدش کم کم شبیه آنها می شوید. دیگر از هویت خود دور می شوید. دیگه نمی شه شما را شناخت! این وسوسه را از سر بیرون کنید. فکر می کنید اونها به همین راحتی و بدون چشمداشت می آیند و برای اعتلای علم به انجمنی چون انجمن فیزیک که جلوی خیلی از ناراستی های شبه-علمی می ایستد کمک مالی کنند؟! قطعا خیر! هزاران بار لب چشمه می برند و تشنه باز می گردانند. در این اثنا، از شما میخواهند که مزخرفاتی را که می گویند «توجیه علمی» کنید. خدا اون روز را نیاورد که انجمن فیزیک برای رفع مشکلات مالی خود  مجبور بشود فلان ادعای خرافی منسوب به  ازگل-گیت را توجیه کند. مگه ما خودمان  مرده ایم که بگذاریم فشار مالی انجمن فیزیک را به این جا رساند. یعنی از بین دوستداران فیزیک در ایران یکی دو هزار نفر پیدا نمی شود که بتواند سالی یک میلیون تومان حق عضویت بپردازد؟! دانش آموختگان  جوان شاید نتوانند اما  دانش آموختگان جا افتاده تر (متولدان دهه شصت و قبل تر) حتما آن قدر به دهانشان می رسد که سالی یک میلیون تومان برای این کار بتوانند خرج کنند. اگر در طول سال یک مقدار دور ریز مواد غذایی شان را کمتر کنند حتما بسی بیشتر از یک میلیون تومان می توانند پس انداز کنند تا حق عضویت بپردازند.

شتر سواری که دو لا دولا نمی شه. هرکاری ملزوماتی داره. اگر نهادی دموکراتیک و غیروابسته و آزاده برای فیزیک می خواهیم خرجش را هم باید خودمان بدهیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چگونه ویژگی مثبت و منفی رؤسا در نهاد های استبدادی و دموکراتیک بروز می کند؟

+0 به یه ن

چه نهادی دموکراتیک باشد و چه استبدادی، شخصی یا تعداد محدودی از اشخاص برای مدتی باید در راس آن قرار گیرند. هر فردی هم ویژگی های مثبت دارد وهم ویژگی های منفی. فرد کاملا مثبت و کاملا منفی نایاب هست.
در نهادهای استبدادی برای مدتی محدود آن رئیس که ویژگی های مثبتش بر ویژگی های منفی اش می چربد منشا خیر می گردد و گل می کند. منتهی بعد از اندکی، ایده ها ته می کشند و این شخص هم لجبازتر و کهنه-مغزتر می گردد. این دفعه ویژگی های منفی اش جولان می دهند و آسیب می رسانند.
در مقابل در نهاد های دموکراتیک، به دلیل اینرسی زیاد و بازخورد مداوم از جمع، ویژگی های مثبت رئیس یا هیئت رئیسه به سرعت فرصت ظهور نمی یابد.اما در دموکراسی وقتی ثمر آن حاصل می شود پایدار تر هست. از آن جالب تر این که اگررییس یا هیئت رئیسه از حدی بالاتر و بهتر باشند حتی ویژگی های منفی آنها هم در میان مدت و دراز مدت منشا خیر می شود. این هنر شگفت آور دموکراسی است که محال هست در استبداد بروز کند. این ادعای من -مانند بیشتر ادعاهایم- حاصل تجربه زیسته و مشاهدات شخصی است از سالها ارتباط با نهادهای علمی کشور. در زیر با ذکر مثال و مصداق، ادعایم را تبیین می نمایم.
سپس نتیجه گیری می کنم.

اگر رئیس یک نهاد استبدادی فردی شل و ول و یا دهن-بین و ضعیف باشد واویلاست. اما وقتی همین شخص در راس یک نهاد دموکراتیک قرار می گیرد میدانی فراهم می شود که افرادی که در زمینه های مختلف بیش از او آگاهی دارند ایده های مناسب ارائه دهند و کارها بهتر انجام شود. (باور کنید این را از روی مشاهده می گویم.) این هست هنر دموکراسی!
از سوی دیگر اگر رئیس یک نهاد استبدادی ذاتا فرد خودرایی باشد بازهم واویلاست! اما وقتی همین شخص در راس یک نهاد دموکراتیک قرار می گیرد باعث می شود جریان های پوپولیستی مخرب و سطحی کمتر فرصت جولان بیابند. باعث می شود در برابر برخی کژی ها و بدعتها، «نه» قاطع گفته شود. (باور کنید این را هم از روی مشاهده می گویم.) این هست هنر دموکراسی!
حتما دیده اید که برخی افراد هستند که گمان می کنند بقیه به دنیا آمده اند که به ایشان یا هرکس یا نهادی که ایشان امر کند خدمت کنند. بعد هم هیچ قدردانی و تشکری نمی کنند. باز وقتی چنین کسی در راس نهاد استبدادی است واویلاست. ولی وقتی به طور موقت رییس یک نهاد دموکراتیک می شود (بنا به تعریف در نهاد دموکراتیک ریاست دوره ای است و بعد از مدتی تغییر باید بکند) رفتار و منش او باعث می شود که مردم به آن نهاد خدمت کنند. بعد هم که ناسپاسی می کنند مردم از آن شخص عصبانی و دلخور می شوند، نه ازدست نهاد. رییس که عوض شد دلخوری از نهاد از بین می رود چرا که نهاد هم-معنی با رئیس تلقی نمی شود. در نهاد های استبدادی اگر رییس گنددماغ باشد مردم از نهاد هم بدشان می آید.
اینها نمونه هایی از خروار بودند. دموکراسی مدینه فاضله نیست. آرمانشهر نیست. با استقرار نهاد دموکراتیک، یک شبه مشکلات حل نمی شود. اتفاقا خیلی هم اینرسی دموکراسی، برای تغییر بالاست. اما امکان آن را فراهم می آورد که ویژگی های مثبت افراد هم افزایی کنند و آسیب های ناشی از ضعف ها و صفات منفی افراد کمتر به جمع وبه نهاد آسیب برساند. یکی از نتایج بحث آن هست که در نهاد دموکراتیک خیلی نباید در انتخاب افراد مته به خشخاش گذاشت. «فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست؟!»
گل بی خار البته پیدا نخواهد شد اما اگر دموکراسی باشد ملالی نیست! دموکراسی گل های خاردار را یک جا جمع می کند. با هم عطر افشانی می کنند و خارهایشان همدیگر را خنثی می نمایند. این همه افشا گری ها وانگیزه خوانی ها که در فضای مجازی در مورد شخصیت ها باب شده به نظرمن زیاده روی است. به جای آن بهتره که برای دموکراسی بکوشیم. زور من در این کوشش در حد تلاش برای قوی تر شدن نهاد دموکراتیک انجمن فیزیک هست. شما اگر زورتان بیشتر هست قدم بزرگتری بردارید ما هم دنبال شما می آییم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دکتر مجتهدی مدرسه البرز و بنیانگذار دانشگاه صنعتی شریف

+0 به یه ن

یکی از همکاران کتابی از دکتر مجتهدی به عنوان «به مملکت تان خدمت کنید» معرفی کرده است. من نظرهای زیر را در ادامه آن گذاشته بودم که پاک کردم. اما اینجا باز نشر می دهم. چرا مهم هست؟ برای این که حالا که در آستانه تغییرات بزرگ هستیم برای آینده، باز ازگذشته مان الگویی پرایراد و اشکال بیرون نکشیم. متناظر قرن بیست یکمی دکتر مجتهدی را پروار نکنیم! بیخودی یک الگوی معیوب را تقدیس نکنیم. گنده نکنیم که سپس، پنجاه سال دیگر هم تقلا کنیم که ازشر آن خلاصی یابیم.
و اما نظرهایم:
مجتهدی
هر روز صبح در مدرسه البرز در گوش یک مشت پسر نوجوان می خوانده که آینده ایران در دستان شماست. همین شده که وقتی از دیوارهای تنگ آن مدرسه بیرون می آمدند و کسی را می دیدند که از مدرسه ای دیگر آمده و از آنها هم موفق تر هست از حسد می ترکیدند و آزارها به آن شخص می رساندند. دیدگاه سکسیستی فارغ التحصیلان این مدرسه و آزارهایی که ما ها از دست آنها دیدیم هم از تربیت همین بابا نشات می گیره. هر آزاری که من به عنوان یک زن و یک شهرستانی غیر رشتی (مجتهدی رشتی بود و در تبعیض قایل شدن معروف!) از فارغ التحصیلان البرز دیده ام (که خدا می داند کم نبوده اند) از چشم این شخص دیده ام
چنین نگاه و نگرش سکسیستی و شووینیستی در بین فارغ التحصیلان مدارس سمپاد پسرانه مشاهده نمی شود. سمپادی ها از همان نوجوانی می دانسته اند که آسمان پاره نشده مدرسه آنها بیافته. دست کم می دانستند در همه شهرها مشابه مدرسه آنها هست. در همان شهر خودشان هم معادل دخترانه مدرسه هست که با آنها رقابت دارد. مدرسه البرز به طور تکینه ای در سایه رهنمود های مجتهدی، دانش آموخته های شووینیست و سکسیست پرورانده. نه آن که همه دانش آموخته های البرز چنین باشد ولی بین آنها شووینیست و سکسیست بیش از سایر مدارس هست.
اصلا از عنوان این کتاب هم که معرفی شد («به مملکت تان خدمت کنید» ) شعار گلدرشت می بارد. اگر همین چیزها را در گوش چند پسر تازه بالغ بخوانید خیال می کنند مثلا چه خبره؟!. بعدها می افتند به جان بقیه ای که از خودشان به لحاظ آکادمیک موفق ترند که من تربیت شده ام تا «خدمت» کنم پس تو چه حق داری در موقعیت شغلی بهتر از من قرار گیری؟!
نمی خواهم بگویم ذهنیت همه فارغ التحصیلان البرز چنین هست (مثال نقض سراغ دارم) ولی به طرز مشهود اگر از یک نفر بوی این تفکر را استشمام می کنید به احتمال زیاد از دست پرورده های مستقیم یا غیر مستقیم مجتهدی از مدرسه البرز می باشد.
از دانشگاه صنعتی هم خوب شد بیرون انداختندش. والا اونجا را هم مثل مدرسه البرز اداره می کرد. صبح ها می ایستاد ناخن ها را نگاه می کرد. پروفسور رضا و.... بعدا اومدند آنجا را به صورت یک دانشگاه مدرن درآوردند. خدا رحم کرد مجتهدی اونجا ماندگار نشد که طوطی واری درس جواب دادن بشود هنجار دانشگاه شریف.
مجتهدی نمادی مشهود و گلدرشت بود از «یک دیکتاتور خیرخواه» که بقیه را «آدم می کند» و به خدمت به مملکت می خواند. بسه دیگه! دوره این طرز فکر به سر آمده!
دنبال پارادیم بهتر و به-روزتری باشید.
حتما برمن خرده خواهید گرفت که «بزرگش نخوانند اهل خرد آن که نام بزرگان به بزرگی نبرد». خواهید گفت که مجتهدی برای ساختن ساختمان های صنعتی شریف چنین و چنان زحمت کشید.
انگار من هم بچه مدرسه ای عاصی ای هستم که با ایراد گرفتن از مجتهدی می خواهم نام و ننگی برای خودم دست و پا کنم!
من با این قبیل خدمت ها بیگانه نیستم. مگه ساختمان اصلی اون دانشگاه چند طبقه هست؟! همسر خود من ساختمان نه طبقه آی-پی-ام (چند طبقه هم زیر زمین دارد) را در دوران ج ا (نه دوران وفور نعمت زمان ساخت صنعتی شریف) ساخت. روزی چند بار پله های ساخته نشده را بالا و پایین می رفت (بخوانید کوهنوردی می کرد) و می آمد و نظارت می کرد . کجا مجتهدی چنین زحمتی کشیده؟ اصلا ساختمان هایی که ساخته سرجمع چند طبقه بوده که بخواهد این قدر زحمت بکشد؟! منتهی بعد از ساخت و اتمام آن برعکس مجتهدی، همسرمن به فکر کار پژوهشی بود نه این که خود را سمبل «خدمت به وطن» به دیگران بفروشد و از دیگران به خاطر آن توقع داشته باشد. کسی که بعد از مجتهدی رییس دانشگاه شریف بود به لحاظ آکادمیک از خودش والاتر بود. اگر او واقعا خادم بود باید کلاهش را هوا می انداخت و می گفت «به به! یکی عالم تر از من سکان کشتی را از من گرفت، پس من هم بروم به کار علمی ام بچسبم.» یک آدم علمی این کار را می کند. اما مجتهدی تا آخر عمر غرولند می کرد که چرا نذاشتند رئیس دانشگاه صنعتی شریف بماند؟!
یک مدتی هم در روزنامه های اصلاح طلب به او میدان می دادند که غرولند هایش را بعد از دهه ها منتشر کند چون که بخشی از غرولند ها علیه شاه بود چرا که قدر او را ندانسته، او را از ریاست دانشگاه شریف برداشته بود!
اصرار مجتهدی برای رئیس ماندن از
همان دیدگاه دیکتاتور مآب شرقی نشات می گیرد که هر چه می کشیم از آن می کشیم! او اگر می خواست به جوانان خدمت خالص بیاموزد می بایست با وقار کنارمی کشید و به جای غرولند در عرصه ای که کس بهتری از او نبود فعالیتی نو آغاز می کرد نه آن که شعار گلدرشت خدمت به مملکت دهد اما رفتارش شبهه ایجاد کند که وقتی شخص صالح تری برای یک مقام هست هنوز به آن مقام چشم دارد!
بنیانگذاری هر چه قدر هم سخت باشد به اندازه به راه درست آوردن سیستمی که معیوب بنا نهاد می شود نیست. من در همین جریان دانشگاه صنعتی شریف، به پروفسور رضا و بقیه که آن را از سیطره فکر بسته مجتهدی به سمت یک دانشگاه امروزی هدایت کردند بسی بیشتر احترام قایلم تا بنیانگذار آن.
حلوا حلوا کردن بنیانگذاری و نادیده گرفتن اهمیت به راه درست آوردن از جمله دلایلی است که در این کشور این همه نهاد موازی بی مصرف به وجود آمده که در پای هم می لولند و مانع کارآیی هم می شوند. یکی نهادی معیوب بنا می نهد و به دلیل بنیانگذاری آن حلوا حلوا می شود و دیگری به جای سعی در اصلاح آن (که چشم کسی را نمی گیرد) می رود کلی بودجه صرف می کند و یک نهاد معیوب دیگر به موازات آن می سازد تا او هم حلواحلوا شود.
رفتارهای مدیریتی مجتهدی الگوی بسیاری از مدیران نسل بعد از او بوده که با کله شقی و لجاجت ضربه ها می زنند و با دلزده کردن جوانان فهیم تر از خودشان، سهمی هم در فراری دادن مغزها -در کنار مسایل دیگر و کلیدی تر- دارند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اول شناخت، بعد نقد

+0 به یه ن

خانم وسمقی در میان کسانی که نواندیشی دینی را ترویج می کنند یک قله هست از این رو که هم سواد دینی و فقهی بسیار بالایی دارد، هم اغراض شخصی ندارد و هم عمیق هست و قادر به اندیشیده ورزی است.
دین و اعتقادات دینی مقولات پیچیده ای هستند. کسانی باید وارد بحث در آن شوند که از سطح دانش خانم وسمقی دراین حوزه برخوردار باشند. من شخصا در خودم صلاحیت وارد شدن در این مقوله را نمی بینم.
مقولات دینی هزاران وجهی و تو در تو هستند. حتی اگر جنبه اعتقادی و ماورایی آن را هم کنار بذاریم باز هم پیچیده و تنیده در دل جامعه و تاریخ و مبتنی بر مردمشناسی و انسان شناسی و... می باشند.
من شخصا اون قدر سواد درحوزه دینی ندارم که بخواهم قدم در این وادی بگذارم ولی می بینم عموم نقد ها یا هجوهای رایج در این زمینه چه قدر ناپخته هستند و چه بسا بتوانند با تحریک دینداران متعصب دوباره غول خفته بنیاد گرایی دینی را از خواب بیدار نمایند.
نمی توان مقولات دینی را به شکل کاریکاتوری درآورد و با تمسخر با آنها مبارزه کرد. این تاکتیکی است که سلبریتی های اپوزیسیون-باوجود سواد ناچیز دینی و نیز تاریخی و مردمشناسانه- برگرفته اند و به این روش می تازانند. می ترسم در جایی با این تازاندن کار دستمان دهند!
چرا می ترسم؟ چون یادداشت های اسدالله علم را خوانده ام و دیده ام آنها هم که نگاهی کاریکاتوری به سبک زندگی دینداران داشتند توده ها را علیه خود تحریک کردند و چوبش را هم ما خوردیم که نه سر پیاز بودیم نه ته پیاز!
مثلا صبح جمعه ای علم در خیابان راه می رود و می بیند مردان و زنان به سمت حمام عمومی روان هستند و با تحقیرو تمسخر می نویسد این مردم سطح پایین به همین شب جمعه و غسل جمعه شان دلخوشند و به بالاتر از آن نمی اندیشند (چیزی به این مضمون). منی که می خواندم از لحن تحقیر آمیز علم چندشم شد و در دل خود گفتم «تو دیگه زر نزن که به اعتراف خودت در همین یادداشت ها خاص ترین وظیفه ات پیدا کردن بلوند برای حجله همایونی است! اون وقت، به شب جمعه مردم کوچه بازار گیر می دهی!»
در مقولات دینی-به خصوص دین اسلام- روی امر جنسی زیاد مانور داده می شود. اپوزیسیون هم این نکته را سوژه تمسخر قرار داده اند. همین که فکر می کنند یک امر پیچیده مانند امر جنسی را می توان به تمسخر برگزار کرد نشان می دهد چه قدر ساده می اندیشند و چه قدر درفهم انسان و نیازهایش و در فهم جامعه عاجزند. وقتی خواستم این مطلب را بنویسم ابتدا وسوسه شدم که از این در وارد شوم که «متصدیان دین به نیکی فهمیده اند که قدرت در کنترل عوام هست و کنترل عوام در
گرو... درنتیجه به این مقوله توجه ویژه دارند.»
اندکی که دقیق شدم دیدم همین طرز فکر هم از آن ساده سازی های ناشیانه دیدگاه چپگرای ایرانی هست که انسان را به اندازه کافی نمی شناسد. مگه امر جنسی فقط دغدغه عوام هست و خواص چنین دغدغه ای ندارند؟! این همه در فرهنگ های مختلف شاهکار هنری خلق شده اند که روانشناسان به ما می گویند ریشه اش همان امرجنسی بوده است. اونها را هم عوام خلق کرده اند؟! اینان چه عوامی بوده اند که شاهکار هنری خلق کرده اند؟!
زندگی نامه فیلسوفان را بنگرید می بینید زندگی جنسی شان از متوسط عوام خیلی رنگین تر بود. نمونه اش خود ابن سینای ما! نمونه اش ژان ژاک روسو. یا اون یکی: ولتر یا ...
کسی می تواند نقد به این مقولات بکند که در سطحی که خانم وسمقی دین را می شناسد شناخت داشته باشد. در غیر این صورت پیش کسانی که شناخت دقیق تری از دین و حکمت پشت احکام دارند خود را ضایع می کند.
دونمونه از سلبریتی های خارج از کشور می آورم.
پرویز صیاد (صمد) داشت صیغه کردن را تحقیر می کرد و می گفت اگر فرزندی به وجود آید معلوم نخواهد بود که پدر کیست؟! معلوم بود که پرویز صیاد آن قدر در زمینه فقهی کم دانش هست که نمی داند چیزی به نام «عده» در فقه داریم که اتفاقا به همین منظور وضع شده است. کسانی که این احکام را وضع کرده اند خنگ نبوده اند. اغلب باهوش ترین پسران نسل خود بوده اند که جذب حوزه ها شده اند. خود مخالفان می گویند که بیشتر فکر این قشر پی امر جنسی بوده است. پس چه طور این باهوشان ممکن هست در همین امر که دغدغه مهم شان هست چنین سوتی ای بدهند و طی قرون هم کسی متوجه نشود! ؟ اتفاقا از این سوتی ها در فیلم ها و سریال هایی که پرویز صیاد بازی کرده زیاد هست. مثلا در «دایی جان ناپلئون» از اواسط تابستان تا مهر که مدرسه ها باز می شود قمر هم با مردی آشنا می شود و هم فرزند او را دنیا می آورد و هم دوباره باردار می شود و هم حاملگی دوباره او آشکار می شود(پروسه ای که دست کم یک سال زمان نیاز دارد). پرویز صیاد گمان می کند همان طوری که بینندگان میلیونی آن سریال به این نکته خرده ای نگرفتند قضیه احکام دینی هم از این جنس است. نه! این طور نیست! اگر می خواهید از دین نقد کنید اطلاعات خود را از آن کامل کنید و متولیان دین را هم خنگ فرض نکنید. مطمئن باشید کمتر از من و شما باهوش نیستند. والا نمی توانستند این همه قرن در صدرجامعه بنشینند. فقط همین ۴۵ سال نیست که! در هر شهری از ایران چه وقف هایی چند صد ساله ای در اختیارشان بوده و هست! تاجران بنام شهر که عمری حساب دو شاهی صنار نگاه می داشتند طبعا هنگام وصیت ثلث دارایی خود را به خنگول ها نمی سپاردند!. ببینید آن قشر چه زرنگ بودند که اعتماد آن بازاریان و تاجران هشیار را -تا این حد- جلب می کردند! خنگول فرض کردن این قشر خود نشانه کم فهمی است!
نمونه دوم مسیح علی نژاد هست که برای توجیه دوچرخه سواری خانم ها مرتب می گفت که زنان مورد احترام صدر اسلام هم اسب سوار می شدند. انگار متوجه نمی شد که آنها که به دوچرخه سواری خانم ها ایراد می گرفتند به خاطر نحوه نشستن بوده نه خاطر دیده شدن روی دوچرخه. این قضیه نحوه نشستن زنها روی اسب در قدیم چه در فرهنگ ما و چه در فرهنگ اروپا مسئله ساز بوده است. به بهانه عفت و نظایر آن اصرار می شده که زنها روی اسب یک وری بنشینند که از نظر ایمنی فاجعه است.. روی دوچرخه نمی شه یک وری نشست. لینک عکس مجسمه ماری ترزا ملکه اطریش را می ذارم. جای تاسف هست که بانویی مانند ماریا ترزا که با درایت مملکتی را که در قحطی به ارث برده بود به اوج شکوه رساند هم مجبور بود به خاطر حرف مردم یک وری روی اسب بنشیند! این طوری ایمنی خیلی پایین می آید. چنین بانوی تاثیر گذاری می توانست به خاطر همین تعصب پوچ از اسب بیافتد و بمیرد و نتواند کشورش را از فقر و فلاکت برهاند! اینها واقعیات تاریخی است. در ترکمن صحرا خودمان هنوز زنان به همین شکل ناایمن سوار اسب می شوند یا بر ترک موتور سوار می شوند. اول باید اصل مسئله را دانست بعد به نقدش پرداخت. افرادی نظیر خانم وسمقی لازمند.
لینک مصاحبه قدیمی ایشان را در مجموعه خردجنسی می گذارم:

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

برداشت من از «حادثه همزادمن است.»

+0 به یه ن

کتاب «حادثه همزاد من است» نوشته حمیده جوانشیردر سیصد صفحه ما را با شرح «حادثه ها» و مشاهدات این خانم و خانواده اش بمباران می کند. در شرایطی که حمیده خانم این کتاب را نوشته (استبداد استالینی به همراه کوهی از مشکلات خانوادگی در فقدان همسر که همگی بر دوش این بانو بوده است) به گونه ای نبوده که او صفحاتی را هم به تحلیل اختصاص دهد. پس، من سعی می کنم تحلیل خود را بنویسم.

بخش اول کتاب که به خاطرات پدر او اختصاص دارد (قرن نوزدهم) دوره ای است که جامعه قفقاز خود را با ابرقدرت فرهنگی جدیدی به نام روسیه رو به رو می بیند. ارمنی ها به دلیل هم-کیش بودن آن را فرصتی برای پیشرفت می بینند اما مسلمانان مقاومت می کنند و عقب می افتند. اما تک و توک  کسانی هم مثل پدر او هستند که چنین مقاومتی نمی ورزند. تقابل آنها با بقیه خانواده و جامعه، خواندنی و قابل تامل هست.

در چنین فضایی قاچاق ها (یا قوچاق ها) قهرمان می شوند. هم اکنون هم در باکو تشکیلاتی هستند که چه بسا در همان فرهنگ قوچاق ریشه داشته باشد. برای ما که ازاین سوی ارس  از باکو دیدن می کنیم این فرهنگ غریب می نماید.

در بخش دوم کتاب شاهد کوشش حمیده خانم و همسرش برای آگاهی-بخشی به مردم خودشان و نیز نهادسازی  هستیم. گویا این زوج خوشفکر و عاشق مردم سرزمین شان راه حفظ جامعه خود را در این دو کوشش یافته بودند. همین الان هم من به جد معتقدم برای این که جامعه ما از تحولات و التهابات ناگزیری که در راه است با هزینه مینیمم بیرون آید و به سمت بهتر شدن پیش رود باید نهادها و تشکیلات مردمی جدی و کارآمد موجود را (از انجمن  های علمی نظیر انجمن فیزیک گرفته تا موسسات خیریه مانند بنیاد کودک و صد البته تشکلات محیط زیستی) را بایدتقویت کرد.

قبلا هم نوشتم: اگر امروز چنین نکنیم موش می آد و نتیجه رشادت هایمان را می خورد:

http://yasamanfarzan.arzublog.com/post/110926

 

در جا به جای کتاب اشاره غیر مستقیم به بدخواهان خانواده می شود. به خصوص در زمین های آبا و اجدادی حمیده خانم جوانشیر بدخواهی  و نظر تنگی علیه این خانواده که خود را وقف مردم و فرهنگشان کرده اند بیداد می کند. از زمان پدربزرگ حمیده خانم این معضل بوده است اما تا زمانی که کمونیست ها سر کار نیامده بودند این ضربات نتوانسته بود ضربه کشنده براین خانواده وارد آورد. اما گویی کمونیسم درشرق ابزاری است که با آن، نظر تنگان و بدخواهان افراد با لیاقت وباجربزه و خیرخواه را از پا در آورند. در دوران  کمونیسم وضع فقرا در خلع ید افراد با لیاقت و کوشا و مبتکر نظیر حمیده خانم از بد هم بدتر شده بود. در انتهای کتاب می خوانیم که قنات های حمیده خانم را مصادره کرده بودند اما بلد نبودند که آنها را اداره کنند ودرنتیجه به علت فقدان آب، روستاییان فقیر تر  و بینواتر شده بودند!  همین بلا در دهه شصت بر سر صنعت نوپای ایران آمد. اندکی بعد از ۵۷، بساط مصادره را چپگرا ها به اسلامگراها اموختند. بعدش  زیر زبان اسلامگراها هم مزه کرد! در اصل، اسلام فقاهتی به مالکیت خصوصی اهمیت ویژه قایل هست اما همین که زیر زبانشان مزه کرد اصول فقهی را هم بیخیال شدند. در چین هم، کمونیسم  با تئوریزه کردن و تقدیس نظر تنگی،  اوضاع بد را بدتر کرد. اما در خود اروپا روند متفاوت بود. یک دوره  احزاب چپگرا می آیند و استانداردهای کاری و سطح خدمات اجتماعی و ... را بالا می برند اما  در عوض، گند می زنند به اقتصاد. در دوره بعدی احزاب راستگرا می آیند و اقتصاد را بهبود می بخشند ولی  به قیمت استثمار و خرد شدن فقرا. بعد این سیکل تکرار شد. در مجموع و دراز مدت این دو کنار هم وضع مردم را بهتر نمودند. نگرش چپگرا در خود غرب فاجعه نیافرید!  چنان که قبلا عرض کردم سازوکار دموکراتیک باعث می شود که از هر ایده ای خیری در دراز مدت به مردم برسد.

به نظرم تفاوت در روحیات شرق و غرب نیست بلکه سیستم استبدادی- هرچند در کوتاه مدت موثرو کارآمد می نماید- در دراز مدت  بهترین ایده ها را تبدیل به هیولا می نماید و به جان مردم می اندازد.

 

می توان در مورد  کتاب «حادثه همزاد من است» باز هم نوشت. نوشت و نوشت و نوشت. اما من دیگر بیشتر نمی نویسم. توصیه می کنم حتما کتاب را تهیه کنید و بخوانید. من از سایت «ایران کتاب» سفارش دادم.  باز هم سفارش خواهم داد که به دوستان هدیه دهم. کتاب سال ۹۵ ترجمه شده است. جای تاسف هست که کتابی چنین ارزشمند شناخته شده نیست. حتی دوست فرهیخته و کتابخوان من که در باکو موزه ملانصرالدین (در واقع خانه همین حمیده خانم ) هم رفته بود نه  کتاب را می شناخت و نه حتی حمیده خانم جوانشیر را!




https://www.iranketab.ir/book/58071-xatirelerim

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل