به تازگی کتاب کیمیا خاتون به قلم سعیده قدس را خواندم. این کتاب در سال ۸۲ نوشته شده و به چاپ ۵۴ ام رسیده است. نویسنده از هیچ فرصتی برای این که توهینی هم روانه تُرک ها بکند دریغ نمی ورزد. راستش من یکی دو مصاحبه از بانو سعیده قدس دیده بودم و از زبان بدن او حدس زدم که باید کتابش حاوی توهین به ترک ها باشد. این قدر از این افراد دیده ایم که دیگه از چند کیلومتری قبل از این که دهان باز کنند می فهمیم که اگر کتابی بنویسند جا به جا توهین به ترک ها خواهند نمود. درواقع پول دادم این کتاب را خریدم تا بخوانم و ببینم حرف حسابش چیه. چون برنامه ای دارم که وقتی بازنشسته شدم رمانی تاریخی بنویسم و جواب همه این نوع توهین ها را از منظر خودم بدهم.
نژاد پرستی رمان به علیه قوم ترک خلاصه نمی شود. در رمان ادعا می شود کنیز سیاهپوست که ملک طلق کیمیا خاتون هست بو می داده و....
در کتاب از این که این کنیز از والدینش جدا شده شکایتی نمی شود و خرید آن برای کیمیا خانون دلالت بر مهربانی پدر ثروتمند ایرانی تبار وی دارد.
در اوایل دهه ۱۳۸۰ این قبیل نژادپرستی سکه رایج بود. بعدش احمدی نژاد آمد و شور آن را هم در آورد. نمایش چفیه انداختن بر گردن کوروش توسط احمدی نژاد که یاد تان هست؟!
گویا رمان دیگری به عنوان «کیمیا پرورده حرم مولانا» نوشته شده که در آن با مستندات تاریخی به زندگی کیمیا می پردازد. من این دومی را نخوانده ام اما گویا برای اعاده حیثیت شمس نگاشته شده. در رمان سعیده قدس، به طرز بی امانی شمس تبریزی تحقیر می شود و در انتها، به قتل متهم می گردد. اتهامی که نویسنده «کیمیا پرورده حرم مولانا» بر اساس مستندات به جا مانده از آن تاریخ، رد می کند. حالا درسته که دنیای قدیم به زنها ارزش کمتری قایل می شد اما قتل یک زن در آن زمان هم خطایی قابل چشمپوشی نبود! اگر شمس مرتکب چنین جرمی می شد بی مجازات نمی ماند. نقد هایی بر کتاب دیدم که نوشته در آن زمان ازدواج پیرمرد با دختر جوان قبیح شمرده نمی شد. راستش در این ادعا هم شک دارم. مردم آن زمان با مردم این زمان که با فانتزی «شوگر ددی» و «شوگر مامی» حال می کنند از این جهت خیلی فرق نداشتند. سعدی همزمان با شمس و مولانا در گلستانش بسیار به این نکته می پردازد و صراحتا نوشته که « زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری !»
صد سال بعدش هم حافظ (درست مثل مردان امروزی) هنوزبا این مفهوم درگیر بود. از یک سو می گفت «چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون رو/ رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی». از سوی دیگر می گفت «گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش/ تا سحرگه زکنار تو جوان برخیزم.» خواستم بگم که تنها فرق قدیم و جدید ازاین جهت قرص ویاگرا بود. اما با خود گفتم لابد عطاران قدیم هم به این منظور أنواع و اقسام معجون ها می فروختند. پس تفاوت مفهومی ای از این جهت وجود نداشت.
دیدم مردان- به خصوص مردانی که به شمس و مولانا ارادت می ورزند- در نقد و تقبیح کتاب سعیده قدس نوشته اند که کتاب فمینیستی است. کتاب هرچه بود فمینیستی نبود. ضد مرد بود. به خصوص ضد مردان تُرک! اما قبلا هم بارها نوشته ام که فمینیزم ضدیت با مردان نیست. هدف فمینیزم برابری است. بنابراین نه با ضدیت با مردان سازگار هست و نه با برتری جویی قومی و نژادی. اگر یک فمینیست کتاب را می نوشت قطعا کیمیا و مادرش را آن همه اسیر سرنوشت و بی دست و پا نشان نمی داد و زنان پیر حرم را آن قدر تحقیر نمی کرد. شاید بگویید که از این جهت واقعگرایانه هست و زنان آن دوران همان قدر دست و پا بسته بوده اند. با هر دو جمله مخالفم.اولا کجای آن کتاب واقعگرایانه هست؟ سراپا فانتزی های ذهن نویسنده هست منتهی در فانتزی هایش سیاهپوست، «بو» می دهد (چیزی که ابدا واقعیت ندارد). ثانیا اتفاقا قرون ششم تا هشتم هجری دورانی هست که زنان با جربزه در آن بیش از سایر ادوار پیشامدرن و پسا اسلام تاریخ ایران، آزادی داشتند و عرض اندام می کردند. شما به نوشته های فارس ها و عرب های آن دوران بنگرید سراپا تقبیح دوران هست البته نه به دلیلی که پان-ایرانیست ها امروز می گویند بلکه به دلیل این که در اثر مهاجرت و سپس غلبه قبایل صحرانشین کوچنده، زنان از پرده بیرون آمده بودند. صد سال پیش از آن مهستی گنجوی را داشتیم که دبیر دیوانسالاری سلجوقی بود. شعرهایش هم چنان بی پروا ست که صد تا فروغ، هنوز به گرد پایش نمی رسند. نویسنده اگر فمینیست بود قهرمان داستانش را از مهستی گنجوی الگو می گرفت. اما در فانتزی های ذهن نویسنده زیباتر این بوده که روی چشمان آبی و موهای طلایی کیمیا مانور داده شود و مظلوم و مطیع «خداوندگار خانه» (یعنی مرد خانه) باشد و بعد از شدت این اطاعت جان بازد.
من خیلی هم انتظار نداشتم که رمان به لحاظ تاریخی دقیق باشد. اما رمان نکته دیگری هم داشت که اصلا انتظارش را نداشتم. در کتاب فقط اقوام ترک و سیاهپوستان تحقیر نمی شوند! پیرزنان حرم نیزکه به علت کبر سن دندان یا بینایی یا چالاکی خود را از دست داده اند از تیغ تحقیر نویسنده در امان نمانده اند! دیگه از بنیانگذار محک انتظار نداشتم به دلیل بیماری یکی را تحقیر کند!
چند سال پیش بعد از جریان شروین حاجی پور ایرانیان مقیم خارج از ارتباط این موسسه با نایاک نوشتند. من به این جریانات کاری ندارم. اما با توجه به نوشته های تبختر آمیز خانم سعیده قدس خوشحالم که تا کنون یک ریال هم به این موسسه کمک نکرده ام. من یا به بنیاد کودک کمک می کنم یا به موسسه خیریه انجمن حمایت از مستمندان تبریز که قبل از این که بابای خانم سعیده قدس هم دنیا بیاید فعال بود و تا به امروز جز به نیکی و خوشنامی از آن حرف و حدیثی نشنیده ایم. ( در مملکتی که همه زیرآب همه را می زنند این موسسه این همه سال خوشنام مانده! یعنی مو درزش نمی رفته!)
خوشبختانه ما در تبریز برای کمک به کودکان سرطانی نیاز به موسسه محک و خانم سعیده قدس نداریم. موسسات خیریه محلی تبریز به نیکویی به این مسایل می پردازند.
چند روز پیش موسسه خیریه پژواک را -که در تبریز فعال هست- به من معرفی کرده اند. از قرار معلوم خوب به کودکان سرطانی می رسند.
این هم از آدرس سایتش
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل