خلاف عرف؟ کدام عرف؟!

+0 به یه ن

چند سال پیش  خبر قتل دخترکی نوجوان و زیبا توسط پدرش، ایران را تکان داد. خانواده این دختر در منطقه ای از ایران می زیستند که  تنوع قومی بالایی دارد. خانواده مادر این دختر ترک بودند. خانواده پدر این دختر از قومی دیگر بودند. پدربزرگ مادری او کوشیده بود با قایم ساختن داس و.... مانع از کشته شدن نوه اش شود. اما متاسفانه پدر با حیله پدربزرگ (پدر همسرش) را فریفته بود و آلت قتاله را به دست آورده بود. بهانه پدر برای کشتن دخترک معصوم  دلدادگی او به یک پسر و فرار با او بود.

دیشب  فیلم صحبت های سه خانم با تجربه در امور اجتماعی و مددکاری را در مورد قتل این دختر نوجوان توسط پدر را دیدم. انتظار داشتم این سه که این همه در کار امور اجتماعی- به اشکال مختلف- بودند تا حدودی با مسئله «قوشولوپ قاچماق» آشنا باشند. گمان می کردم تا حدودی با فرهنگ ها و  خرده-فرهنگ های ایرانی آشنا باشند. اما ای دریغ که نگاه مرکز محورشان و یک سری کلیشه کاملا چشم این سه زن را بسته بود. کلیشه های ذهنی خود را بلغور می کردند.

زنی که قاضی بازنشسته بود می گفت فرار این دختر توسط عرف تحمل نمی شود. در واقع قتل او را نتیجه طبیعی-ولو تلخ- فرارش دانست! سئوال این هست که کدام «عرف»؟ عرف کدام فرهنگ و یا خرده-فرهنگ؟ 

در فرهنگ ترکی (که اتفاقا -و با کمال تعجب- از این جهت از آسیای میانه و دامنه های کوه های آلتایی تا  کرانه دریای مدیترانه و دریای مرمره یکدست هست) دختری را که با پسری فرار کرده به خانه باز نمی گردانند که بکشند! بلکه از او انتظار دارند  که با آن پسر خود خانه ای نو پایه ریزد. کاری به خوبی یا بدی این فرهنگ ندارم. اما این گونه هست.


خانم دیگر که بیش از ۲۰ سال مدیر عامل یک موسسه خیریه مربوط به کودکان و نوجوانان بود  می گفت این پدیده شوم نتیجه تقابل سنت و مدرنیته هست. به کار بردن عباراتی مثل «تقابل سنت و مدرنیته» شاید به درد  آن بخورد که گوینده را به عنوان کارشناس، به شبکه بی بی سی یا ایران اینترنشنال دعوت نمایند. اما به درد فهم مسئله نمی خورد چه برسد به درد حل مسئله. کدام تقابل سنت و مدرنیته؟ 

فرار دختر و پسر باهم (یا معادل ترکی اش«قوشولوپ قاچماق» یا معادل انگلیسی اش « 

(eloping

از همان چند هزار سال پیش که جوامع پدرسالار شکل گرفته بوده مرسوم بوده. در مناطقی که تک قومی بوده اند یک جورهایی حل شده. در مناطقی که چند قومی بوده اند و مردان قوم های متفاوت در مورد غیرت و ناموس و.... برای هم دایم کُرکُری می خواندند منجر خشونت دوچندان شده. مدرنیته این وسط چه کاره هست؟

باز همان خانم قاضی بازنشسته می گفت باید صبر می کردند که خشم پدر فرو می خفت. قضیه خشم نبود! قضیه کرکری خواندن در جمع مردان آن منطقه چند قومی بود. با این عمل وحشیانه در جمع احمقانه مردانه خودشان به زعم خودشان برای مردان قوم خود اعتباری دست و پا کرده بود که در کرکری ها در مورد ناموس و غیرت از اقوام دیگر کم نیاورند.

قاتل بعد از قتل دخترک معصوم هم رفته بود در کوچه با افتخار عربده کشیده بود وبه همه اعلام کرده بود که با بریدن گلوی نحیف و ظریف دخترک بی دفاع چه ناموس پرستی ای راه انداخته!

در میزگرد فرض مسلم می گرفتند که پدیده فرار دختران نوجوان با پسران از خانه نتیجه بدرفتاری در خانه هست. در این مورد لابد چنین بوده باشد اما همیشه چنین نیست. در دوران نوجوانی و در اوج فوران هورمون و عصیان نوجوانی انگیزه های دیگری هم برای این قبیل کارها می تواند باشد.

 وقتی من بچه بودم در همین تبریز خودمان و حتی در بین طبقه متوسط این پدیده وجود داشت. در طبقه حاشیه تبریز خیلی بیشتر هم بود. درمورد ورژن طبقه متوسط اش اول بگم بعد برسیم به ورژن حاشیه شهری اش.  در طبقات متوسط والدین تصور می کردند خیلی بچه هایشان را نازپرورده بار می آورند. بگذریم که این تصورشان هم خیلی وقت ها  غیرواقعی بود و دخترشان آن قدر که تصور آنها بود در خانه پدر و مادر لای پنبه و پرقو نبود. ولی به هرحال خانه، محیط آزارگری هم نبود! خیلی وقت ها دختر دل به پسر آسمان جلی می داد ولی والدین می گفتند تو نازپرورده ای و نخواهی توانست با شرایط مالی این پسر بسازی. دخترها هم برای این که ثابت کنند اون قدر ها دست پا چلفتی  ناشی از نازپروردگی نیستند فرار می کردند. پدر  بعد از چند روز با دختر آشتی می کرد. بعد هم الحق و انصاف دختر جربزه ای نشان می داد و زندگی را می ساخت. چیزی بود که در سطح تبریز زیاد اتفاق می افتاد. الان دیگه جوانان آزادی بیشتری دارند و کمتر نیاز به این حرکت ها حس می شود. در حاشیه شهر گاه  پدرانی که فکر می کردند  قادر نیستند جهیزیه برای دخترانشان تهیه کنند چراغ سبز نشان می دادند که دختر و پسر یواشکی با هم فرار کنند. این طوری دیگه جامعه از پدر انتظار تهیه جهیزیه نداشت!

ببینید! من دختربچه ای بودم که در خانه یک استاد دانشگاه و یک مهندس عمران که صحبت اصلی در آن راجع به

بتن آرمه و 

مقاومت مصالح و.... بود بزرگ شدم.با این حال، اینها را از همان کودکی  شنیدم و می دانم. نمی فهمم چه طور سه زن که بیش از ۲۰-۳۰ سال در این مملکت کار مددکاری و نظایر آن کرده اند این قدر از این مسایل بی خبر و ناآگاه باشند؟!

اصلا این مسایل در آهنگ فولکلریک هم هست. در داستان های عامیانه محلی هست. در خیلی از موارد رمانتیسیزه هم شده. اما آن سه زن کاملا از این مسایل ناآگاه بودند! باوجود دراجتماع بودن، انگار در دنیای موازی ای می زیستند!

من فکر می کنم قبل از این که شخص بلند شود و دنیا را نجات دهد (چنان که آن سه زن ادعا داشتند) ابتدا بخش کوچکی از آن دنیا را باید فراتر از کلیشه های بلغور شده در جهان خودشان بشناسد. حداقل چهار تا آهنگ فولکلر شنیده باشد. کسی که افتخارش آن هست که از چایکوفسکی پایین تر گوش نمی دهد چه طور می تواند آن مردم را بفهمد که ترانه هایشان چیزی مثل

«من هاشیما گدجیم اؤز باشیما گدجیم

منی هاشیما ورمسلر دامنان آشب گدجیم» است؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]