داستان آینده من

+0 به یه ن

همان طور که قبلا نوشتم می خواهم داستان وبلاگی جدیدی بنویسم. البته چند ماه طول خواهد کشید تا داستان در ذهنم پرورانده شود. چند ماه هم طول خواهد کشید وقت بیابم و بنگارم. فعلا دارم سریال ها  و فیلم ها و مستند های مختلف در مورد نظام سیاسی و جنبش های اجتماعی سیاسی در کشورهای پیشرفته می بینم که  معلومات و افق های دیدم در این زمینه باز تر شود و همچنین ایده بگیرم.

داستان من در ۷-۸ سال بعد از الان رخ می دهد. فرض آن این هست که تلاش ها و جانفشانی های کنونی به ثمر نشسته و تحولاتی بزرگ و مثبت در کشور ما رخ داده. احزاب، رسانه ها، تشکل ها وگروه های صنفی یا هویتی آزاد هستند. همه نهادها-از ریز و درشت زیر ذره بین رسانه ها و نیز نهادهای بازرسی می باشند و باید پاسخگو باشند.  امور سیاسی به طور عرفی رتق و فتق می شوند و با قایم شدن زیر ردای قداست نمی شود از زیر قانون در رفت.  همه شهروندان در برابر قانون برابرند و طبقه بندی حقوقی بر اساس جنسیت، زبان وقومیت ، گرایش دینی یا سیاسی نیست. روابط با کشورهای دنیا عادی سازی شده  و  تصمیم بر آن هست که بر اساس   منافع ملی مناسبات و روابط با کشورهای دیگر تعیین شود.

در این فضا خانمی  را فرض می کنم که بالاترین مقام اجرایی کشور را دارد. مثلا رییس جمهور هست. از سریال دانمارکی Borgen برای این داستان الهام گرفته ام.البته سبک زندگی خانم رییس جمهور در داستان من ایرانی خواهد بود نه اروپایی (به طور قطع نه اروپای شمالی). منتهی سبک زندگی ایرانی امروز ما. نه آن سبک زندگی ایرانی نوستالژیکی که در داستان های کلیشه ای می بینیم. در خیلی از داستان های ایرانی دو دهه اخیر، به جای این که تصویر و تیپ  ایرانی امروز را ببینیم شخصیت ها و تیپ ها را از داستان ها و فیلم های دهه چهل بازیافت می کنند. مثلا کارکنان بنگاه های معاملات ملکی  در داستان هایشان بیسوادی است که لاتی حرف می زند! حال این که من  در دو دهه اخیر هر کسی با این شغل دیده ام  تحصیلات عالیه داشت  (بیشترشان یا در زمینه حقوق مدرکی دارند یا در زمینه مهندسی ساختمان ومعماری. البته  نه در سطح عالی و از دانشگاه های درجه یک. اما دیگه اون عامی لاتی که در داستان ها به تصویر کشیده می شود نیستند!)

در داستان من همسر این خانم رییس جمهور شبیه مرد داستان  (با بازی مهدی هاشمی) فیلم همسر (ساخته ۱۳۷۲ ) نخواهد بود! از این که همسرش رییس جمهور شده  حسودی نخواهد کرد. به جهاتی شبیه  همسر در آن سریال دانمارکی خواهد بود. (همسر خودم به آن همسر دانمارکی شبیه تر هست  تا تصویر همسر در فیلم های ایرانی نظیر «همسر» مهدی فخیم زاده)!  اما  کاملا هم شبیه آن همسر دانمارکی نخواهد بود. شاید بتوان گفت برای این که ساختار خانواده و جامعه ما متفاوت هست این زوج مسایل خانوادگی خود را به گونه ای دیگر حل خواهند کرد و کارشان به جدایی نخواهد انجامید! اما سری  مشکلات خاص خود را خواهند داشت. به هر حال طرز فکر «چهار دیواری اختیاری» بین ما ایرانیان خیلی قوی تر هست تا در بین کشورهای اروپای شمالی.  با تحول نظام سیاسی هم تغییر زیادی نخواهد کرد.  در داستان من هم این گونه ویژگی های فرهنگی و  چالش  آن با شفافیت مورد نظر یک نظام سالم اقتصادی و سیاسی هویدا خواهد بود.

در داستان سریالی من خانم رییس جمهور برای حل  مسایل متفاوت کشور خواهد کوشید. اول از همه چالش آب.  دوگانه های محیط زیست – اشتغال  یا نظایر آن از سوی سودجویان مطرح خواهد شد. یک عده را هم تحریک خواهند کرد. رسانه ها هم خیلی همراه نخواهند بود. مسئله رودخانه های مرزی و چالش با کشورهای همسایه پیش خواهد آمد.  خانم رییس جمهور مجبور خواهد شد برای منافع ملی و حل معضل آب، برخی سازش ها را بر خلاف میل باطنی خودش بکند.

 

بعد چالش آموزش در مدارس مطرح خواهد شد. یک عده تلاش خواهند داشت که دروسی نظیر ریاضی را کمتر کنند و به جای آن دروسی بگذارند که به زعم آنها «مدرن تر» هست. چیزهایی نظیر این که چگونه دراینستاگرام فعال باشیم و..... یک عده هم خواهند خواست دروس علوم پایه را به تصویر سازی از دانشمندان و یا فیلم های ترویج علم فرو بکاهند. کابینه به قیمت نامحبوب شدن در شبکه های تاثیرگذار اجتماعی جلوی این پاپولیزم خواهد ایستاد. 

 

بعد  مسئله زبان مادری و آموزش آن در مدارس پیش خواهد آمد. یک عده شدیدا مخالف خواهند بود و یک عده هم خواهند خواست که آموزش کلا به زبان مادری باشد. خانم رییس جمهور برخورد ایدئولوژیک با  مسئله را رد خواهد کرد و تاکید خواهد نمود که  برنامه ریزی باید براساس نتایج پژوهشی علوم شناختی در مورد یادگیری بچه ها با زبان مادری و یا زبان دوم و نیز امکانات محدود موجود (مهمتر از همه  تعداد معلم هایی که می توانند با زبان مادری آموزش دهند) باشد. این موضوع هم دشمنان قسم خورده  زیادی برای خانم رییس جمهور در هر دو سر طیف خواهد ساخت.

 

بعد مسئله سرمایه گذاری های اقتصادی پیش خواهد آمد . «التماس دعاها»  آغاز خواهد شد. برخی هم از راه تهدید برمی آیند.

مسئله حقوق زنان و کودک پیش خواهد آمد. چالش ریش سفیدان و خرده فرهنگ های محلی پیش خواهد آمد. همین طور در جوامع شهری «چهار دیواری اختیاری» مطرح خواهد شد.

در همه این قسمت ها رقیبان زخم خورده خانم رییس جمهور کارشکنی خواهند کرد و بعضا رسانه ها و شبکه های اجتماعی وگاه تشکل ها را تحریک خواهند نمود.

هوای آلوده شهرها چالش بعدی خواهد بود. مخصوصا در مورد خیل عظیم ساختمان ها ی بلند مرتبه که در مسیر کریدور هوایی تهران  ساخته شده اند جدل پیش خواهد آمد. برخی طالب تخریب این بناها خواهند شد . مالکان گردهمایی اعتراضی برگزار خواهند کرد.

چالش مشابهی با کسانی پیش خواهد آمد که با چند واسطه زمین هایی خریده اند که متعلق به منابع طبیعی بوده اما  در گذشته در بده بستان های سراسر فساد نهادها و سازمان های غیر پاسخگو غصب گشته است.

 

دیگه چی؟ به نظرتان چه چالش های دیگری را در داستان بیاورم. اگر شما بودید به چه مسایلی می پرداختید؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

همه جای دنیا......

+0 به یه ن

این جمله را در ایران زیاد می شنویم «همه جای دنیا.....»! منظورشان این هست که چون به ادعای ایشان همه جای دنیا چنان که مد نظر ایشان هست عمل می شود پس باید در ایران هم چنین شود و اگر چنین نشود مایه تاسف و شرمساری است. این حکم معمولا از جانب کسانی صادر می شود که نه تنها«همه جای دنیا» را نمی شناسند بلکه عموما حتی نخجوان هم نرفته اند (البته من هم نخجوان نرفته ام).
قبلا در آی پی ام از جانب پژوهشگران مهمان و.... اظهار فضل با مطلع «همه جای دنیا......» زیاد می شنیدیم.. البته به من زیاد نمی گفتند اما سر کارمندان با این جمله زیاد غرولند می کردند و طلبکار می شدند. جالب هست که هرچه طرف کمتر تجربه کار در خارج یا همکاری با خارجیان داشته باشد اظهاراتی از این دست از او بیشتر صادر می شود.
در این یک سال و نیمی که من مدیریت پژوهشکده را بر عهده گرفته ام این قبیل رفتار ها کاهش یافته. چون تاکید کرده بودم اگر از روی قلدری و جو سازی و یا دروغ گویی و کلک کسی وارد شود و بخواهد چیزی خارج از روال بطلبد حتما «نه» خواهد شنید. مطابق روال هم اگر چیزی بخواهند که دیگه این جوسازی ها و این سرو صداها لازم نیست. اگر هم چیزی ورای روال بخواهد باید یک لیاقتی یا دستاوردی ورای روال از خودش نشان داده باشد که ببینیم می ارزد به خاطر او روال را اندکی تغییر دهیم یا خیر. در پژوهشکده، با قلدری و سر و صداو سریش شدن امتیاز خاصی به کسی نمی دهیم.
خرده فرهنگی در بخش هایی از ایران (دست کم در میان جامعه دانشگاهی آن ) هست که گمان می کند راه «بر خرمراد سوار شدن» در جامعه دانشگاهی ایران این هست که اختلافات بین دانشگاهیان را بشناسد و از این گسل ها به سود خود بهره ببرد! وقتی اختلافی بین برخی از استادان می افتد اینها جشن می گیرند که «به به! تغاری بشکند ماستی بریزد...» خوشبختانه از زمانی که من مدیریت پژوهشکده را برعهده گرفته ام تغاری نشکسته. اما در گذشته تغارها می شکست. هر بار که تغاری می شکست و خبر آن به آن دانشگاه و آن خرده فرهنگ می رسید «به طور کامل اتفاقی»(!!!) یادی از ما می کردند و دلشان برای ما تنگ می شد! همه شان هم که دلسوز و یارغارما بودند و صلاح ما را می خواستند(بخوانید می خواستند در حین فضولی هایشان کشف کنند که چگونه می توانند از نقاط ضعف سو استفاده کنند و از این نمد کلاهی برای خود بدوزند!). راستش من حوصله این چیزها را ندارم. به هیچکدام از این بازی ها پا نداده ام. در واقع با تمام توانم جلویش ایستاده ام. بسیار به کارم افتخار می کنم والا پژوهشکده را به گند می کشیدند.
😏
قصدم از این نوشته آن بود که بگویم چه طور مردانی که فمینیزم را نمی شناسند و دنیا را هم نمی شناسند و جمله «همه جای دنیا....» توی سر زن ایرانی -به خصوص زن فمینیست ایرانی می کوبند. صحبت از جای دیگر سر در آورد. در زیر به این موضوع خواهم پرداخت.
-------------------------------------

یک فیلم مستند در مورد جنبش فمینیزم در دهه های شصت و هفتاد میلادی در آمریکا تماشا کردم. راستش نوع مسایلشان و بافت جامعه شان با ما فرق داره. اما نکته ای که کاملا آشکار هست این هست که هم خواست های جنبش ۵۰-۶۰ سال پیش زنان غربی، هم نحوه مطالباتشان خیلی خیلی خیلی خیلی رادیکال تر از زنان امروز ایران بوده.
واقعا ما زنان ایرانی چیزی نمی خواهیم جز حقوق بدیهی مون که حتی مورد تایید بابابزرگمون هم هست. اگر بابابزرگ مامان بزرگم هم امروز از قبر بلند بشه و ببینه خواسته های ما زنان ایرانی برای مطالبه حق مون چی هست باور کنید باز حق را به ما می ده! با این همه کم نمی شنویم از مردانی که طالب ادامه این حق کشی هستند که «همه جای دنیا هم فمینیزم داره اما نه مثل زنان ایرانی ضد مرد!!!»
توصیفی که این جماعت از زن فمینیست غربی می کنند چیزی خیلی دور از آن تصویر که آن خانم در تلویزیون یزد می گفت ( توصیه به پاشویه) نیست!
باباجون! فمینیزم غربی را نمی شناسید مگه مجبورید به آن استناد کنید؟!
حدود ده سال پیش وبلاگی بود به عنوان «دنیای زیبای من» که یکی از همشهری های ما می نوشت. درصد نوشته های فمینیستی در آن نسبتا بالا بود. دو نفر بودند که گیر سه پیچ می دادند که چرا چنین می نویسی؟ در صورتی که چیز خاصی نمی نوشت جز مطالبه حقوق بدیهی که از زن ایرانی دریغ می شه. یکی از کسانی که به او می پرید یک آقایی بود که هویت طلب تورک بود. مرتب به او می پرید که چرا راجع به حقوق زنان می نویسی و راجع به حقوق زبانی نمی نویسی. به او همانجا گفتم که اگر این همه که انرژی می ذاری تا به نویسنده این وبلاگ بپری یک وبلاگ می ساختی و برای همان زبان مادری می نوشتی یک قدمی برداشته می شد. اما جز پرخاش از او خیری ندیدیم. زبان مادری هم از او خیری ندید.. حتی چند نفر فارس گفتند بیا به ما ترکی یاد بده. اما با آنها هم پرخاش کرد.
دومی هم یک خانم سنتی مآب ساکن آلمان بود . هر زمان در وبلاگ مطلبی با مضمون فمینیزم در وبلاگ منتشر می شد می آمد و از خانه داری زنان آلمان تعریف می کرد و توی سر خانم وبلاگ نویس می زد. خانم وبلاگ نویس آخر سر صداش در اومد که «حالا تو از کجا فرض کردی که من در خانه داری ضعیفم؟ می خواهی عکس گلدوزی هامو بذارم!؟» (نقل به مضمون!)
آن زن در آلمان زندگی کرده بود ولی هیچ از جنبش فمینیزم آلمانی در دهه های شصت و هفتاد میلادی خبر نداشت. در آلمان این جنبش حتی از آمریکا هم رادیکال تر بود! بی اطلاعی خیلی اشکال ندارد اما در عین بی اطلاعی ادعا داشتن و برسر دیگران زدن و سعی بر خفه کردن صدای اعتراض آنها داشتن ، خیلی اشکال دارد!
واقعا جنبش فمینیزم ایرانی خیلی محافظه کارانه هست.نهایت فیلم فمینیستی ایرانی شده «راه های نرفته ملی» ساخته خانم میلانی. حرفش چی بود؟! می گفت وقتی سر عقد دختری با دایی اش حرف می زنه شب داماد نباید کتکش بزنه! همین! سقف خواسته همین بود!!! باز هم یک عده حمله کردند که «همه جای دنیا.... ولی خانم میلانی فیلم ضد مرد ساخته!» کدام فیلم ضد مرد؟! مطرح کردن این مسایل ضد مرد بودن هست؟! چرا واقعیت های زیر پوست جامعه را انکار می کنند؟! همین هفته پیش جسد دختری را که به بهانه ای از همین دست توسط پدرش کشته شده از زیر دریاچه ای در غرب ایران بیرون آورده اند! بعدش بگید از این نوع مسایل را نداریم وبنابراین نباید مطرح ساخت! خانم میلانی هم نگفت که همه مردها چنان هستند. خوبه که در مصاحبه هایش دایم از پدر و شوهر و برادر و دایی خودش تعریف می کنه. ولی باز هم انگ ضد مرد می گیره.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

داستان های من

+0 به یه ن

در سال های اولیه وبلاگ نویسی ام (قبل از سال ۹۰) یک سری داستان دنباله دار در وبلاگم منتشر می کردم. برخی از آنها خیلی با احساسات خواننده ها رزونانس می داد. مثلا داستان بیژن و مایکل که داستان یک پژوهشگر جوان فیزیک در آمریکاست خیلی مورد توجه قرار گرفت. برخی می گفتند در زندگی شان تاثیر عمیقی گذاشت. تاثیری عمیقی که گمان نمی کردند با خواندن یک داستان ساده وبلاگی به وجود آید.
داستان بابایی نرگس کوچولو هم درمورد یک دانشجوی فیزیک از طبقه کارگری بود که سعی می کرد با تلاش و همت خودش زندگی اش را بسازه. درمورد چالش های پیش روی او بود. از این داستان هم مردان میانسال خودساخته خوششان اومد. گویا با قهرمان داستان همذات پنداری می کردند.
داستان سارا در مورد زندگی زنی کهنسال در تبریز بود. این یکی خیلی مورد توجه واقع شد. حدود ۷ هزار نفر آن را خواندند. برای آن زمان که دسترسی به اینترنت محدود بود تیراژ قابل توجهی بود.
تقریبا همه خانواده گسترده ما آن را خوانده بودند و می خواستند بدانند هر کدام از شخصیت های در واقعیت کیست. خوشبختانه به کسی هم بر نخورده بود!
اون زمان، منابع در مورد تاریخ تبریز این همه در دسترس نبود. من هم منبع زیادی جز اتکا به حافظه و تخیل نداشتم. یکی از بخش های کتاب (در واقع قسمت رمانتیکش) در کتابفروشی شمس می گذرد. این کتابفروشی متاسفانه اخیرا تخریب شد که موجب دلشکستگی قشر فرهیخته تبریز شد.
یکی از قسمت ها هم در مورد دوستی سارا (قهرمان داستان) با بانوان ارمنی است که از عثمانی مهاجرت کرده اند. طبعا ارمنی هایی که آن قسمت را خواندند خوششان اومده بود. مخصوصا باتوجه به اشاره به برخی شخصیت های حقیقی مانند مادام نیکتار (خیاط مشهور شهر) و مادام یلنا (مربی رقص). اما جالب تر این که بسیاری از خواننده های داستان، گرایش هویتگرایی ترکی دارند و باز هم خوششان آمده بود. در مورد یک ارتباط انسانی بین بانوانی است که علایق مشترک دارند.
این داستانها را سالها پیش نوشته بودم. از آن زمان تا کنون نگاه ما ایرانی ها و دغدغه هایمان خیلی عوض شده. من هم طبعا عوض شده ام. اگر امروز داستانی بنویسم خیلی متفاوت خواهد بود.
داستان های مرا در لینک زیر می توانید بیابید:
اگر خاطره ای یا تحلیلی از داستان های من دارید لطفا بنویسید.
چرا امروز- ۲۶ شهریور ۱۴۰۲- دارم چنین مطلبی می نویسم!؟ برای این که نیاز حس می کنم که داستان های نویی نوشته شود. تحلیلگران ما از جامعه عقب مانده اند. تحلیل هایشان بیات هست. شاید در عالم داستان بتوان جلو رفت و آینده را ترسیم کرد. قصد دارم داستانی نو بنویسم. در نوشته بعدی ام حال و هوای داستان را خواهم نوشت. از شما مدد خواهم خواست که غنی تر شود.
آیا داستان لو نمی رود!؟ البته که می رود. اما من که داستان نویس حرفه ای نیستم! از خدام هست که یک نفر داستان نویس حرفه ای ایده را بگیرد و بهتر از ما بنویسد. داستان ها باید نگاشت تا روایت روشن شود. تا بدانیم به سوی چه آینده ای می خواهیم گام برداریم. تحلیلگر درست و حسابی که نداریم. پس دست کم تخیل کنیم. رویا پردازی کنیم. جسارت رویا پردازی و خیال پردازی را از خود نگیریم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نکات اداری مهم برای استادیاران و پژوهشگران پسا دکتری

+0 به یه ن

در نوشته های پیشینم اشاره کردم که اگر فرم های مربوط به تبدیل وضعیت استخدامی و ارتقا و.... را به خوبی و به موقع تکمیل نمایید و تحویل دهید خیلی جلو می افتید و موقعیت شغلی تان محکم می شوید و دسترسی به امکانات متعددی می یابید که بدون این توجه ها دست نخواهید یافت.

فرم و.... که زیاد هست. نمی ارزد که برای تکمیل همه آنها  زمان بگذاریم. اما برخی فرم ها و درخواست ها هستند که اگر تنبلی کنیم و نفرستیم بعدا چوبش را می خوریم. برخی هم هستند که آن قدر مشکل گشا هستند که به زمانی که برای تکمیلشان می گذاریم می ارزد.

برخی از نکات مهم دراین راستا که بر أساس تجربیات به عنوان رییس پژوهشکده لازم می بینم بیان کنم:

۱-  فرم های تبدیل وضعیت استخدامی (پیمانی---> رسمی )، فرم های ترفیع سالیانه و فرم های ارتقا ( استادیار -دانشیاز- استاد تمام) را جدی بگیرید.

 

۲- فرم ها را با دقت پر کنید. دقیق امتیاز بندی خواهند شد. مقالاتتان را جا نیاندازید.

 

 

۳- تا چند سال پیش راهنمایی فارغ التحصیل کردن دانشجوی تحصیلات تکمیلی جزو الزامات ارتقا بود. الان دیگه وتویی نیست. اما امتیاز دارد. از من بپرسید  تا دانشجوی خیلی خیلی تاپ گیرتان نیامده قبول نکنید که راهنمایی کنید. دانشجوی تاپ در سطح مقبول هم در سال چهل پنج نفر بیشتر در کل کشور در هر شاخه  نیستند که نصفشان هم می روند خارج.  ولی نصف شان می مانند. بین خیلی خیلی تاپ ها مهاجرت اندکی کمتر از میان مایه  ها ست. اون قدر اعتماد به نفس دارند که می دانند اگر هم بمانند و در ایران استاد راهنمای خوبی بیابند باز به لحاظ علمی می درخشند. دانشجوی میان-مایه وقتی در ایران می ماند پدر استاد راهنما را هم در می آورد. مخصوصا با این توهم که گنجی مثل او را در خارج باد می زنند و او اینشتن می شود! در خارج او را باد نخواهند زد اما شاید در یک کلبریشن بزرگ بر بخورد و بعد کلی  کنده شدن   پوست، یک چیزی بشود.  وقتی در ایران می ماند فقط به  سوهان روح استاد راهنما تبدیل می شود. مگر این که استاد راهنما به لحاظ علمی  از خودش چند پله پایین تر باشد. در این صورت بنا به یک اصل ایرانی، با رضایت می نشیند سر جایش و سوهان روح نمی شودو حتی قدردان هم می شود. ولی اگر در ایران این شانس نصیبش شود که استاد راهنمای درست و حسابی داشته باشد سوهان روح او می گردد.

 

۴- داشتن مقاله فارسی برای ارتقا جزو الزامات هست. به این منظور توصیه من نوشتن مقاله ترویجی به جای تحقیقی است. چرا؟! مقاله تحقیقی اگر کیفیت بالا داشته باشد چه کاری هست که بفرستید مجله فارسی؟ می فرستید به یک مجله بین المللی مرسوم در شاخه خودتان. مقاله تحقیقی سطح پایین هم برای چی بنویسید؟! اما مقاله ترویجی به زبان محلی کاربرد و کارکرد و ارزش خود را دارد. یک مقاله فارسی ترویجی با کیفیت به جای یک مقاله تحقیق کم کیفیت بنویسید. لیست مجلات فارسی مورد نظر ارتقا را از بخش اداری دانشگاه تان بخواهید تا اطلاع داشته باشید به چه مجلاتی می توانید مقاله ارسال کنید.

 

۵-وقتی به موسسه ای نامه می نویسید و درخواست ویزیتورشیپ می دهید قید کنید از چه تاریخی تا چه تاریخی می خواهید مهمان آن موسسه باشید.

 

 

۶- اندکی قبل از سالگرد قراردادتان فرم های ترفیع را از بخش اداری دانشکده یا پژوهشکده بگیرید و تکمیل کنید. ترفیع سالیانه اثر مهمی در بالا رفتن درآمد شما دارد. پی گیری کنید که حتما ترتیب اثر داده شود. به طریق اولی ارتقا از استادیاری به بالاتر تاثیر قابل توجه در درآمد ماهیانه دارد. فرم های ترفیع سالیانه مختصر هستند. اما فرم های ارتقا بسیار پیچیده هستند. ولی در مجموع هر دو  معقول هستند. نمی خواهم بگویم بی ایراد هستند اما باور کنید نعمتی هستند در مقابل آن چه پیشکسوتان می خواهند باشد. آنها می خواهند معیار ارتقای افراد لطف  آنها باشد و طبعا کیف-کش هایشان در اولویت قرار می گیرند . برای همین هوادارانشان را علیه فرم های ارتقا وهر  سیستم ارتقا بر اساس بررسی دقیق عملکرد، تحریک می کنند وگاه درجراید سر و صدا راه می اندازند! ارتقا به شیوه امتیاز بندی مقالات هرچند خالی از ایراد نیست اما چندین سال نوری بالاتر از سیستم مورد نظر آن پیشکسوتان هست. شما به گرد وخاکی که آنها علیه فرم ارتقا بلند می کنند توجهی نکنند. شما فرم ارتقا را (هرچند که وقت گیر هست) با دقت تکمیل کنید. به این ترتیب، ارتقای شما مدیون تلاش خود شما خواهد بود نه لطف نظر بهمان پیشکسوت که در عوض انتظار داشته باشد غلام حلقه به گوشش شوید و در لشکرکشی ها علیه رقبایش سرباز صفر دو سر طلا!

 

 

۷- اگر چند سالی در جایی پست داک باشید و بعد به موسسه یا دانشگاهی دیگر بروید علی الاصول  می توانید رتبه علمی (دانشیار – استاد) و پایه های سنواتی تان (همان ترفیع) را با خودتان بروید. در برخی جاها -مثل دانشگاه تهران- این کار جا افتاده و روتین هست.اما برخی دانشگاه ها   انکار خواهند کرد که چنین کاری می توان کرد. می ارزد که بایستید و احتجاج کنید که این کار شدنی هست. از تجربه دانشگاه تهران بیاموزید و توضیح بدهید که شدنی هست. شاید بخواهند دانشگاه اول تان نامه ای بنویسید و تایید کند. حکم های استخدامی قبلی تان را شاید بخواهند . این هم قدمی است که یک مقدار دردسر دارد اما می ارزد. در بالا رفتن حقوق  و مزایای شما نقش چشمگیر خواهد داشت.

 

 

 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نوشته شش سال پیش من در آستانه سال تحصیلی-قسمت اول

+0 به یه ن

سخنی دارم با دانشجویان جدید دانشگاه ها. ابتدا موفقیت شما را تبریک می گویم و برایتان آرزوی موفقیت بیشتر دارم.
وقتی دانش آموزی از محیط کوچک بسته و تک جنسیتی مدارس ایران وارد محیط بزرگ نسبتا آزاد و مختلط دانشگاه می شود یک جور هول او را می گیرد. فراموش نکنید ک هدف اصلی از ورود به دانشگاه این هست که در رشته تحصیلی تان مطالبی بیاموزید. جمع های دانشجویی گاهی چنان جو سازی می کنند که تو گویی هدف چیز دیگری است:« درس خواندن هم مال بچه مثبت های بی خاصیت است. با حال ها همه کاری می کنند جز درس خواندن!» «مثلا کارت دانشجویی نگرفته هر کسی باید دوست از جنس مخالف از نوع رمانتیک داشته باشد والا می ترشه می ره پی کارش! دیگه «آس» ها تموم می شوند !»
در اون هول و ولا خیلی ها در هفته اول با یکی دوست می شوند. بعد یک ماه نشده دعوایشان می شود و از هم جدا می شوند! بعد هم خیال می کنند دنیا به آخر رسیده و شکست عشقی خورده اند. نتیجه هم این می شه که امتحان میان ترم را خراب می کنند. بعد هم نمره کم را که می بینند دیگه مطمئن می شوند دنیا به آخر رسید و همین طور سیر قهقرایی را طی می کنند تا به همگان ثابت کنند که دست کم دنیای آنها به آخر رسیده!
برعکس اون چیزی که مد شده و از همه طزف می شنوید نمرات دانشگاه بسیار مهم هستند. هرچه معدل تان و به خصوص نمرات دروس تخصصی تان بالاتر باشند شانس موفقیت شما در یافتن کار بالاتر می رود. در شغل های آکادمیک که قطعا این طور هست. در پیدا کردن شغل در شرکت ها هم چنین هست.
این که می گویند همه اش «پول و پارتی و پررویی» است اون قدرها درست نیست!
دست کم همه اش اینها نیست. دانشجو ممتاز باشید استادانتان می شوند بهترین «پارتی» شما. هرجا بخواهید استخدام شوید اگر توصیه نامه مثبت از استادی خوشنام داشته باشید از این که پسر وزیر باشید برایتان بهتر است. (بله! در همین ایران خودمان عرض می کنم!)
توصیه نامه خوب را وقتی می توانید بگیرید که کلاس ها را مرتب شرکت کنید. تمرین ها را خوب حل کنید. پروژه های درسی را جدی بگیرید. در طول ترم جدی درس بخوانید وبرای امتحان خوب آماده شوید و در نتیجه نمرات خوبی بگیرید.
وقتی وارد دانشگاه شدید فکر تان را بدهید به این موضوع. دو سه ترم بعد که تجربه تان بیشتر شد و شناخت تان از آدم ها بالاتر رفت رمانس هم کم کم پیدا می شود. همون هفته اول لازم نیست بیاقتید دنبال رمانس و بعد هم بلافاصله شکست عشقی بخورید و بعد هم به جای سر کلاس رفتن کارتان بشود پیش مشاور رفتن!
اواسط ترم دوم آرام آرام به فکر کاری دانشجویی هم باشید. ترجیحا مرتبط به رشته تحصیلی تان. این طوری در عمل می بینید درسی که می خوانید به چه درد می خورد. تجربه کاری به دست می آورید. اگر از کارتان راضی باشند شانس این که بعد از فارغ التحصیلی بلافاصله استخدام شوید بالا می رود. این طوری شما سابقه کار خواهید داشت.
----------

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تبدیل وضعیت استخدامی

+0 به یه ن

دیگه شکی برایم نمونده که آقای دکتر زارچی نه به دلیل آکادمیک بلکه به دلیل توئیت هایی که در حمایت از دانشجویان معترض زده بود از دانشگاه صنعتی شریف کنار گذاشته شده. این درست! اما واقعیت این هست که اگر قراردادش رسمی آزمایشی یا رسمی-قطعی بود به این راحتی نمی شد با او چنین کرد. از قرار معلوم درخواست تبدیل وضعیت اش را هم به موقع در سال ۱۴۰۰ ثبت کرده بوده اما دانشکده بررسی نکرده.
حالا در فضای مجازی می نویسند دانشکده پشت آقای دکتر زارچی ایستاد و ....
دانشکده شان هنری نکرده! در واقع می بایست در همان سال ۱۴۰۰ پرونده اش را بررسی می کرده می فرستاده که بقیه روال اداری صورت بگیره. چرا این کار را نکرده؟! نمی دونم. به هرحال اهمال دانشکده قابل قبول نیست. این که بعد از این که عالم و آدم از دکتر زارچی حمایت کرد دانشکده هم برای خالی نبودن عریضه اعتراضکی بکنه اصلا کافی نیست. خیلی قبل تر از اینها باید کار اداری هیئت علمی جوانش را راه می انداخته که نیانداخته!
از این قبیل اهمال ها در دانشکده ها خیلی زیاد هست. الان تعداد زیادی از استادان جوان که مراحل اداری جذبشان انجام شده به خاطر کارشکنی داخلی دانشگاه ها و دانشکده ها پا در هوا هستند. چون وضعیت کشور مناسب نیست این دانشگاه ها و دانشکده ها کم کاری و اهمال و بعضا کارشکنی خود را به گردن بالا دست می اندازند. اما وقتی ته و تویش را در می آوری می بینی خودشان مانع اصلی هستند.
این از وضعیت. نکته اصلی که می خواستم بگم این نبود. نکته اصلی ام را در متن بعدی منتشر می کنم. مطلب بعدی ام برای دانشگاهیان جوان در آستانه تبدیل وضعیت پیمانی به رسمی آزمایشی خیلی مهم هست. مطلب بعدی را حتما در فضاهای مجازی دانشگاهی منتشر کنید.

--------------------------------------
پدر خدا بیامرز من-دکتر یعقوب فرزان استاد فقید دانشکده فنی دانشگاه تبریز- در کل عمرش سه چهار تا توصیه یا نصیحت بیشتر به من نکرد اما هرکدام را باید با طلا نوشت. یکی اش هم این بود که رسمی شدن قراردادت را جدی بگیر و پی گیری کن. در ماه های اول استخدامم به طور پیمانی هر وقت مطرح می کردم پیشکسوتان می گفتند: « برای چی خودت را به خاطر این مسایل بیخودی بوروکراتیک به زحمت می اندازی!؟ ما که تورا می شناسیم و حمایتت می کنیم.» می دانستم اصرار پدرم حکمتی دارد و در نتیجه دست از پی گیری برنداشتم. بعدها فهمیدم که حکمتش چیست. همین طور فهمیدم که چرا ان پیشکسوتان آن قدر مرا به بی خیالی در آن زمینه دعوت می کردند. می خواستند وابسته به لطف آنها بمانم تا در اولین فرصت که با آنها مخالفتی کردم عذرم را بخواهند و بیرونم بیاندازند. با کسی که رسمی-قطعی است نمی توان از این قبیل شوخی ها کرد.
اما می بینم بسیاری از استادان جوان که قرارداد پیمانی دارند در تکمیل فرم ها و ثبت درخواست رسمی شدن و مسایل مهمی از این دست اهمال می ورزند.
اگر کلا آدم بیخیالی بودند قابل فهم بود ولی اغلب همان ها هستند که سر یک مسئله کوچک نظیر جای پارک یا خرابی موقت پرینتر ده ها ای-میل شکایت آمیز به این و آن می زنند و عالم و آدم را درگیر می کنند که ثابت کنند اینجا عضو هیئت علمی (یعنی خودشان) است که حرف اول را می زند وبقیه باید در خدمت وی یا ثانویه نسبت به وی باشند! باور کنید با این قبیل حرکت ها نمی شود آتوریته به دست آورد. این طوری اتفاقا اعتبار و پرستیژ اجتماعی را هم از دست می دهند. به جای این کار به فکر امنیت شغلی خود باید باشند.
اوضاع سختی است نازنین! به اشارتی استادان دانشگاه را از کار بیکار می کنند.اگر قراردادشان رسمی قطعی نباشد راحت تر وسریع تر این بیرون کردن امکان پذیر هست. وقت آن نیست که خود را چنان با نشستن پشه روی پرینتر یا تثبیت برتری خود نسبت به کارمندان مشغول کنیم که در انجام دادن روال اداری برای رسمی قطعی شدن اهمال ورزیم.
بذارید راحت تان کنم. اگر عضو هیئت علمی باشید ولی قرارداد شما رسمی قطعی نباشد بیرون کردن شما بسیار آسان تراز بیرون کردن کارمند ساده با مدرک دیپلم یا لیسانس هست که قرار دادش رسمی قطعی است. در نظام بوروکراتیک این موضوعات بسیار مهم هستند.
امتیازی که برای شما به عنوان هیئت علمی در نظر گرفته شده این هست که از همان اول قراردادتان پیمانی هست. کارمندانی که دکتری ندارند سالها تلاش می کنند و حسرت می خورند تا وضعیت شان ابتدا از قرارداد حجمی (انجام کار) به شرکتی و آن گاه بعد از سالها انتظار به پیمانی تبدیل شود.
اگر رئیسی حمایت شان کند که هر کدام از این تبدیل وضعیت ها انجام گیرد تا ابد خود را به او مدیون حس می کنند.
در عرف دستگاه بوروکراتیک ایران این لطف بزرگی است که هر رئیسی انجام نمی دهد. کارمندان که به نظام بوروکراتیک بیش از اعضای هیئت علمی واقف هستند این قدر این چیزها را بهتر می دانند.
گاهی حس می کنم اعضای هیئت علمی ما در هپروت سیر می کنند و برایشان گفتن جمله ای -به زعم خود هوشمندانه- در فضای مجازی که نظر دوستان ایرانی آن ور آب را جلب کند مهمتر است از تثبیت موقعیت شغلی به روال اداری! حال آن که این دومی هست که به درد می خورد نه اولی.
علاوه بر امنیت شغلی این تبدیل وضعیت ها منافع دیگری هم دارد. مثلا اگر کارمند رسمی دولت باشید می توانید وام بستگانتان را ضمانت کنید و....
بیخود نیست که کارمندان این همه دنبال این قبیل تبدیل وضعیت ها هستند. در بین اعضای هیئت علمی استادان دانشگاه یزد خوب این چیزها را می دانند و دنبال آن می روند. در تهران-به خصوص در دانشگاه های درجه یک تهران که ارتباطشان بیشتر با دوستان ایرانی مقیم خارج هست تا نظام اداری ایران، اهمیت این چیزها را نمی فهمند و با اهمال هم برای خودشان و هم برای دیگران دردسر درست می کنند
به دلیل اهمیت این موضوع این نوشته مرا در گروه های استادان پخش نمایید.
با احترام
یاسمن فرزان

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مهاجر و بومی

+0 به یه ن

تاریخ بشریت در چهل هزار سال پیش تاریخ مهاجرت بوده است. در طول این چهل هزار سال به طور مداوم   گروه هایی از مردم بلند شده اند رفته اند جاهای دیگه ساکن شده اند. با افرادی که قبلا اونجا ساکن بودند  ادغام شدند. نژاد خالص که از ازل در جایی ساکن باشد نداریم. اگر هم داشته باشیم حق بیشتری از بقیه ندارند.  افتخار خاصی نباید باشد.اتفاقا معمولا مهاجران هستند که موتور محرکه تحولات می شوند. ایده های نو را آنها می آورند. یاسمن فرزان

.

 

---از من خواستند توئیتری در این باره بنویسم. من هم نوشتم اگر خواستید پاراگراف بالا را به اسم خودم توئیت کنید

 

در ۲۰ سال اخیر هندو ها دارند به طرز هشدار دهنده ای ناسیونالیست می شوند. اگر یکی شان این را میخواند می گفت دارم از حسودی ماه رفتن و خورشیدن رفتن شان اینها را می نویسم. ولی این طور نیست. دلیل این که این را می نویسم آن هست که یک پروسه ای شروع کرده اند که به افتخار آن را استعمار زدایی از مهاجران مسلمان می خوانند. حرفشان این هست که همان طور که استعمار انگلیس را زدودیم الان باید استعمار اسلام را هم که  یک مذهب و فرهنگ مهاجر و مهاجم هست که چند صد سال قبل به شبه قاره اومده از بین ببریم! خبر ندارند که با این حساب آریایی هایشان هم باید گورشان گم کنند چون اونها هم مهاجر هستند و قبل از آنها همین کاست پایین جامعه علم در هندوستان فرهنگ و تمدن پیشرویی داشته. خدا به خیر کند! مسخره و بچگانه هست ولی همین مسخره بازی ها آخر سر کار را به جای باریک می کشاند. امیدوارم پای این مسخره بازی ها به ایران کشیده نشود. دیگه حوصله و توان این که یک بار هم از این مسخره بازی ها ضربه بخوریم نداریم. یاسمن فرزان

 

 

---از من خواستند توئیتری در این باره بنویسم. من هم نوشتم اگر خواستید پاراگراف بالا را به اسم خودم توئیت کنید

 

 

ناسیونالیزم در قرن ۲۰ جنگ ها و نسل کشی های ویرانگری به راه انداخت. بعد از میلیون ها کشته عقلای ملل پیشرفته دیدگاهشان را نسبت به مسئله ملیت عوض کردند. در دیدگاه جدید، دیگه معنای ملیت ریشه در نژاد خالص یا قدمت در حضور در یک کشور ندارد. هر کسی که پاسپورت کشوری را دارد جزو آن ملت حساب می شود. یک سری حقوق شهروندی و یک سری تکالیف شهروندی می یابد.  در کشورهایی که به مسئله ملیت به این شکل حقوقی نگریسته اند مشکلات کمتری دارند. خیلی از مشکلات خود به خود حل شده است. مردم راحت ترند.

 

یاسمن فرزان

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رکود علمی ؟!

+0 به یه ن

مجموعه مقالات علمی آقای دکتر زارچی را می توانید در سایت گوگل اسکالر ببینید.

معمولا در دانشگاه های ایران افرادی با پرونده بسیار بسیار ضعیف تر از این را نگه می دارند. در مورد آزارگران جنسی که معمولا رکود علمی دارند امید واهی داشتم که دست کم به دلیل رکود علمی اخراجشان کنند اما هر بار که مطرح شده مسئولان مربوطه فیلم هندی بازی کرده اند که زن و بچه ا ش چی می شه؟! نمی شه کسی را از نون خوردن انداخت و....
در واقع اگر پرونده علمی کسی در حد پرونده علمی آقای دکتر زارچی باشد و به هردلیل در تکمیل فرم های مربوطه اهمال ورزد معمولا رییس پژوهشکده یا دانشکده کارمندان آن را بسیج می کند که فرم ها را برایش پر کنند تا مبادا استخدام یا ارتقایش به مشکل بربخورد. البته همگی با غرولند جور کسی را که در فرم پرکردن اهمال می کند می کشند ولی راضی به اخراجش به خاطر این اهمال نمی شوند.
البته که اهمال در تکمیل فرم ها مذموم هست. هر کسی از این اهمال ها بکند امتیازاتی از دست می دهد. اما نه در حد اخراج از دانشگاه و قطع ماهیانه. از امتیازات گوناگون محروم می شود. برای همین همینجا توصیه می کنم که از تکمیل به موقع فرم های گوناگون اداری غافل نشوید
برخی از اعضای کمیته جذب که حکم به پایان همکاری دکتر زارچی داده اند استادان ما در دانشکده فیزیک بودند. برایشان خیلی احترام قایلیم. دست کم من تا همین چند روز پیش خدمت شان ارادت داشتم. ای کاش آن حرمت را حفظ کنند و این تصمیمی که تحت فشار مجبور شدند بگیرند توجیه ننمایند. اگر بگویند «مااگر استعفا دهیم یا زیر بار زور نرویم کسی را جای ما می گذارند که ده ها استاد دیگر را که توییت ها ی سیاسی ملایم تر از دکتر زارچی را زده اند را هم اخراج می کنند » احترامی که برایشان قایل بودم بر می گردد.. این توجیه را دست کم من -که بیشتر از آنهایی که از سیستم دانشگاهی ایران دورند - واقعیت سیستم دانشگاهی ایران را می شناسم و به ضربه پذیر بودن آن واقفم، قبول می کنم. اما سعی این اساتید را در توجیه عمل خود با مقصر نشان دادن دکتر زارچی و بهانه فرم های تکمیل نشده اصلا نمی توانم بپذیرم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

زبان مناسب مستند علمی و فنی

+0 به یه ن

اگه یادتان باشد در فروردین امسال متنی نوشته بودم با عنوان «با مستندهای ابراهیم گلستان در هپروت سیر کنید»

اسطوره ای نشان دادن یک کار فنی توسط او را نقد کرده بودم. قصد داشتم در ادامه درمورد ادبیات این فیلم مستند هم سخن بگویم که فرصت نشد.
قبل از این که مستند شرکت نفت گلستان را ببینم بسیار در مورد زبان فاخرروایت مستند شنیده بودم بسیاری این زبان را تحسین کرده بودند.
شاید این زبان فاخر برای شعر و یا حتی داستان مناسب باشد (خیلی از صاحبنظران مانند شاملو همین را هم زیر سئوال می برند) اما به طور قطع این زبان فاخر برای روایت
یک مستند در مسئله ای علمی و فنی مانند فعالیت های شرکت نفت بسیار زاید هست وابدا جای تحسین ندارد!
به جای به کار بردن انواع و اقسام صنایع ادبی می بایست جملاتی به لحاظ علمی و فنی گویا، دقیق و صریح به کار می برد.
ابراهیم گلستان خودش را پیام آور مدرنیته می دانست و بسیاری از تحقیرهایی که در حق این و آن می کرد به خاطر این بود که خیال می کرد که تنها اوست که مدرنیته را می فهمیده و بقیه نفهم بوده اند.
اما روایت این مستند نشان می دهد که کاملا با زبان رکن اصلی مدرنیته -که همانا علم و فن آوری مدرن باشد-بیگانه بود.
در تاریخ علم بحث های متعددی است که از چه زمانی علم و پژوهش وارد دوران مدرن شد. برخی بر این نظر هستند از وقتی که زبان علم به این صورت دقیق گشت.
در زمان قرون وسطی برخی شاهان اروپا مثل شارلمان به علم و حکمت (به معنایی که خود از آن استنباط می کردند) اهمیت زیادی می دادند. اما علمی که آن ها از آن حمایت می کردند شباهتی به علمی که اکنون می شناسیم نداشت . متدلوژی آن با متدلوژی علم جدید تفاوت داشت. علم از منظر حکیمان شارلمانی یک مقدار بحث های کلامی بود
که سعی می کردند کوبنده و مسجع وآهنگین باشد. شبیه همین روایت گلستان. در قرن ۱۶ و ۱۷ میلادی امثال فرانسیس بیکن کوشیدند که زبان علم را از این زواید پالایش دهند و دقیق و علمی کنند.
در این که امثال فرانسیس بیکن چه قدر در صورت بندی زبان جدید علمی نقش داشته جای مناقشه هست. مثلا واینبرگ هیچ نقشی برای او قایل نیست! من صلاحیت اظهار نظر در این مورد را ندارم اما می توانم با اطمینان بگویم که زبانی که گلستان برای روایت امر فنی به کار می برد ابدا مناسب این منظور نیست. مقالات علمی که ما می خوانیم و می نویسیم در بند صنایع ادبی نیستند. فوقش برای انتخاب عنوان مقاله یک مقدار شیطنت های ادبی می کنیم که گیرا باشد و توجه جلب کند اما در هنگام نگارش متن تمام حواسمان به دقت در نگارش هست نه صنایع ادبی. اگر کسی از این کار ها بکند نه تنها تحسینی بر نمی انگیزد بلکه به نظر می آید که می خواهد ضعف های علمی مقاله خود را با بازی با کلمات لاپوشانی کند.
درمقالات عامه فهم یا فیلم های مستند علمی و فنی هم این نکته رعایت می شود.
ظاهرا روشنفکران زمان بعد از کودتای ۲۸ مرداد به یک حالت افسردگی رسیده بودند. وقتی ابراهیم گلستان قبول کرد که با شرکت نفت برای ساخت این مستند همکاری کند روشنفکران او را به عنوان یک خائن به جریان ملی طرد کردند. گویا بخشی از پرخاشگری های گلستان واکنشی به این طردشدگی بوده است. من به او به خاطر همکاری در ساخت این مستند خرده ای نمی گیرم. به نحوه ساخت مستند هست که به شدت نقد دارم. می توانست از موقعیتی که در اختیارش گذاشته اند استفاده کند و جوانان و نوجوانان ایرانی را علاقه مند به این فن و تکنیک نماید و شور و شوقی بیافریند که یک دهه بعد، نسلی از نیروهای فنی و مدیریتی زبده ایرانی در امر صنعت نفت سربرآودند. اگر چنین نسلی سربرمی اوردند نهضت ملی در واقع به مراد خود می رسید و پیروز می شد. هیچ استعماری اعم بر کلاسیک و پسا مدرن نمی توانست نسلی نو از مدیران و کارشناسان زبده نفتی را در سرزمین مادری خود انکار نماید. امامستند را طوری ساخت که هپروتی گری را ترویج نماید. تو گویی تجهیزات صنعت نفت به طور خود به خود آنجا سبز می شوند نه آن که مهندسان و مدیران و تکنسین ها و کارگران برایش تلاش می نمایند.
معادل های ابراهیم گلستان درژاپن، چین، کره جنوبی در زمان هایی که این کشورها به لحاظ فنی ضعیف و دست دوم بودند آثار فرهنگی ای به وجود آوردند که شوری انگیخت که نوابغ کشور باید بروند و این فن ها را از خود غربی بهتر بیاموزند. کدام یک از بزرگان فرهنگ ما در دهه سی و چهل و پنجاه چنین کرده اند؟! برخی معلم ها -اون هم معلم های شیمی و فیزیک و ریاضی نه معلم های رشته های انسانی- در سطح کلاس شان این کار را کردند و از قضا همین چند متخصصی که در دهه شصت داشتیم از صدقه سر آنها بوده (در این باره خواهم نوشت) اما کدام نویسنده و شاعر و روزنامه نگار ایرانی در این راه کمر همت بست؟! حتی وقتی به گلستان امکانات دادند که بیا و در این باره مستند بساز بینندگان را به هپروت رهنمون شد.
من دست کم دو رمان چینی و هنگ کنگی (ترجمه شده به انگلیسی) خوانده ام که محتوایش همین بود که تا چینی ها با غرب مواجه شدند و نقاط قوت آنها رادیدند خواستند از آنها در همان امور بهتر شوند. بیخود نیست که آسیای شرقی چنین رشد می کند.
اینها را برای ایراد گرفتن از گلستان ننوشتم. به هرحال هرچه و هرکه بود در گذشته. از این جهت این مطالب را می نویسم که اکنون هم ما با گذشت یک سال از درگذشت مهسا در وضعیتی خیلی شبیه بعد از ۱۳۳۲ هستیم. مبادا راهی برویم که روشنفکران آن دوره رفتند. مگه نمی خواهیم رنسانس کنیم؟! دو رکن اصلی رنسانس علم وهنر هستند. جلوی ما را هم در تاختن در این عرصه ها نگرفته اند. ما از روشنفکران دهه سی وچهل هوشیارانه تر عمل نماییم.
با افسردگی و پژمردگی کاری پیش نمی رود. همان دو رکن اصلی رنسانس را جدی بگیرید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ویژه نامه پژوهشکده فلسفه مجله اخبار

+0 به یه ن

آی-پی-ام از همان بدو تاسیس یک مجله داشته به نام مجله اخبار. وقایع پژوهشگاه را مستند می کرده. از مدتی پیش شروع کرده و ویژه نامه هایی در مورد هر کدام از پژوهشکده های پژوهشگاه منتشر می کنه. ویژه نامه مربوط به پژوهشکده فیزیک به زودی منتشر خواهد شد. وقتی منتشر شد به شما اطلاع می دهم.


ویژه نامه مربوط به پژوهشکده فلسفه آن گویا مورد توجه زیادی قرار گرفته.
می توانید این ویژه نامه را در لینک زیر بیابید:

به عقیده من پژوهشکده فلسفه آی-پی-ام پژوهشکده خیلی مهمی هست. در کشور ما خیلی ها  از رختخوابشان بلند می شوند ادعا می کنند فیلسوف هستند. خیلی ها چرت و پرت می گن و  آن را به اسم  فلسفه به خورد بقیه می دهند و از قضا برو بیایی و کیش شخصیتی هم دور خودشان راه می اندازند. کشورما از این فیلسوف ها ضربه ها خورده. به خصوص که اغلب ادعا معلم اخلاق بودن هم دارند و هر کسی را که به آنها نقد علمی وارد کند به چماق اتهام بی اخلاقی می کوبند. باور کنید نصف بدبختی هامون از همین هاست. من فرهنگ خودمان را با  فرهنگ ترکیه مقایسه میکنم می بینم خیلی شبیهیم اما تفاوت مان این هست که ترکیه از این موجودات مدعی فلسفه و کیش شخصیت شان کمتر دارد و کمتر ضربه خورده.  در اوایل  دهه شصت که کیش شخصیت مدعیان فلسفه فاجعه ها در کشور ما آفرید. در به اصطلاح «پاکسازی» ها و... رد پایشان پیدا بود. هنوز هم جولان می دهند و به کشور ضربه می زنند. اما خوشبختانه این نسل فهمیده دهه هشتادی کمتر به اون قبیل کیش-شخصیت-راه-انداز ها   سواری می دهند. خیلی کمتر از دهه شصتی ها و قطعا بسی کمتر از نسل انقلاب ۵۷. ما دهه پنجاهی ها -خوشبختانه- اون قدر سرمون توی کار خودمان و درس و مشق و آشپزی و رفت و روب و همسرداری و بچه داری  خودمان بود که کمتر به دام کیش شخصیت افتادیم. یعنی وقت نکردیم که بیافتیم دنبال یک مدعی فلسفه و بعد هم به دامش گرفتار بشیم. 


پژوهشکده فلسفه آی -پی-ام جزو نادر موسساتی هست که اعضایش مقاله به مجلات بین المللی معتبر می فرستند یا کتاب در انتشاراتی معتبر چاب می کنند. یعنی بروندادی دارند که داوری علمی می شود. اکثر مدعیان فلسفه در کشور ما مقاله  به مجلات داوری شده نمی فرستند. هرگز نقد و داوری تجربه نمی کنند. فقط دور خودشان کیش شخصیت راه می اندازند  که تراوشات ذهنی شان را حلوا حلوا کنند. پژوهشکده فلسفه آی-پی-ام جای آبرومندی به لحاظ علمی است که پژوهشگرانش با معیارهای علمی بین المللی به کار پژوهشی فلسفه می پردازند. اگر هوس فلسفه بافی دارید از این پژوهشکده گذر کنید. مبادا بیافتید به دام کیش های شخصیت مدعیان فلسفه که در کشور ما فراوانند. اگر به دام اونها بیافتید فیلسوف نمی شوید. چشم باز می کنید می بینید به جای فیلسوف تبدیل شده اید به نوچه ای که پاچه این و اون را می گیرد که مورد تفقد جناب قطب فیلسوفان شود!

من در میان این مجموعه مقالات مقاله ای که در مورد فلسفه اخلاق هست خواندم. در صفحه ۳۲ مجله (۳۴ فایل پی دی اف) می توانید آن را بیابید. می خواستم ببینم که کسانی که به طور جدی روی فلسفه اخلاق کار می کنند با چه نوع سئوالاتی درگیرند. آخه در بین مدعیان خودخوانده فلسفه  از همه وحشتناک تر هاکسانی هستند  که ادعای فلسفه اخلاق دارند. خواستم بدانم فیلسوف اخلاق واقعی به چه می اندیشد. شما هم بخوانید. خواهید دید که اصلا اون افرادی که در جامعه فیزیک  ایران راه می افتند و به دیگران درس اخلاق می دهند (وانتظار دارند بقیه به آنها سواری دهند و بگذارند اینها مفت بخورند چرا که آنها معلم اخلاق هستند!) ربطی به فلسفه اخلاق واقعی ندارند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل